معتصم عباسی
مقدمه
او برادر مأمون بود که مادرش مارده نام داشت و در سال ۲۱۸ هجری قمری به خلافت رسید و روش دیگر خلفا را در پیش گرفت. این خلیفه ملعون، به وسیله امالفضل همسر امام جواد(ع)، با خوراندن زهر، میوه دل امام رضا(ع) را به شهادت رساند.[۱]
شناخت معتصم
او ابواسحاق محمد معتصم بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور عباسی است. به او «مثمن» به معنای هشتمین گفته میشود؛ زیرا هشتمین نسل از فرزندان عباس و هشتمین خلیفه از صُلب اوست؛ هشت فتح انجام داد؛ هشت سال و هشت ماه و هشت روز خلافت کرد؛ سال صد و هشتاد در ماه شعبان - که هشتمین ماه سال است - متولد شد؛ در چهل و هشت سالگی مُرد و هشت پسر و هشت دختر از خود به جا گذاشت. او بیسواد بود و نوشتن نمیدانست؛ اما سربازی شجاع و تربیت شده در جنگ بود و جسمی نیرومند داشت[۲].
همان روزی که برادرش، مأمون، در طرسوس مرد، به خلافت با او بیعت شد. برخی از امیران برای خلافت عباس بن مأمون تلاش کردند، اما او به احترام توصیه پدرش و آرام کردن سپاه، با شتاب با عمویش بیعت کرد[۳].
حکومت معتصم استبدادی و همراه با نوعی مهربانی، حسن تدبیر، شجاعت، شهامت، دلاوری و مهابت بود. او شیفته عمران و کشاورزی بود و وقتش را به ساختن کاخها و تعیین حدود باغها و بستانها اختصاص داد.[۴]
المعتصم بالله
عصر اول عباسی به سبب نفوذ عناصر ایرانی از دورههای بعد متمایز است. این عصر از خلافت سفاح آغاز گردید و تا پایان خلافت مأمون ادامه یافت؛ اما از زمان معتصم و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدیدار گشت. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال قدرت خلفا و اقتدار روزافزون غلامان و درباریانی است که خلفای ناتوان عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار زندان و شکنجه میکردند و گاه به گونهای فجیع به قتل میرساندند. ظهور این اوضاع اسفبار، علاوه بر ضعف و سستی خلفای عباسی، معلول از میان رفتن سرچشمههای اقتدار آل عباس است؛ زیرا از مطالعه چگونگی روی کار آمدن عباسیان و تاریخ خلافت آنان در دوره مزبور چنین بر میآید که پیروزی و اقتدار دولت عباسی مرهون عواملی نظیر تلاش و کوشش بیدریغ ایرانیان، حمایت و پشتیبانی احزاب و گروههای مخالف بنیامیه، وجود شبکه ارتباطی منظم و قوی میان آل عباس و دعوتگران آنان و ایجاد ارتباط و پیوند مستحکم میان دعوت عباسی و علوی بود. اما آل عباس به مرور سرچشمههای قدرت خویش را نابود و زمینه ضعف خود را فراهم ساختند؛ زیرا آنان با خیانت به ایرانیان و کشتن رهبران ایرانی نهضت و از میان برداشتن خاندانهای بزرگ و خدمتگزاری همچون آل برمک و خاندان سهل، حمایت و پشتیبانی آنان را از دست دادند. همچنانکه با کنار زدن علویان و سرکوب قیامهای حقخواهانه آنان، حقانیت و مشروعیت خود را زیر سؤال بردند و بر همگان معلوم شد که آل عباس از موقعیت علویان سوء استفاده کردهاند برای رسیدن به پیروزی، دعوت خویش را به آنان پیوند داده و شعائر و خواستههای مقبول آنان را در میان عامه مطرح کردهاند. در همین زمان، شبکه ارتباطی میان خلفا و دعوتگران عباسی از هم گسیخت؛ زیرا خلفای عباسی که خود در رأس آن شبکه ارتباطی عظیم قرار داشتند، با مکر و فریب، بعضی از بزرگترین داعیان خود را به جرم خیانت به قتل رساندند و اعتماد یاران خویش را از میان بردند. در چنین اوضاعی، محمد، پسر هارون، با لقب المعتصم بالله بر سریر خلافت تکیه زد. وی برای برقرار کردن امنیت در قلمرو وسیع عباسی و سرکوب کردن آشوبهای بزرگ و شورشهای خطرناکی که در اطراف و اکناف به وجود آمده بود، نیازمند سپاهی نیرومند و یارانی فداکار بود؛ در حالی که نه ایرانیان و نه اعراب حاضر بودند با او همکاری و از وی پشتیبانی کنند. از اینرو معتصم به عنصر ترک روی آورد و عصبیتی جدید در کنار اعراب و ایرانیان به وجود آورد. برای روشنتر شدن این موضوع، چگونگی و علل روی آوردن معتصم را به عنصر ترک بیان میکنیم.
یکی از عوامل مهم پایداری و اقتدار حکومتها، داشتن تشکیلات اداری کارآمد و نیروی نظامی قدرتمند است و ظهور هرگونه اختلال در سازمان اداری یا نیروی نظامی میتواند زمینه تجزیه و فروپاشی دولتها را فراهم سازد. برای روشن شدن این مطلب که چگونه از دوره معتصم به بعد در تشکیلات خلافت عباسی خلل وارد شد ذکر مقدماتی لازم مینماید. چنانکه میدانیم، پس از تشکیل دولت اسلامی و گسترش دامنه فتوحات و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب ملل مغلوب، نظیر ایران و روم و مصر، بهویژه در روزگار عباسیان راه نفوذ و سلطه ملل مذکور بر دستگاه خلافت هموار گردید و بدین لحاظ میتوان تاریخ خلافت را تا قرن چهارم هجری به سه عصر متمایز تقسیم کرد:
- دوره سلطه اعراب. پس از رحلت رسول خدا(ص) دیری نپایید که اعراب، مرزهای عربستان را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو امپراتوری ایران و روم را به تصرف در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی مساوات، عدالت اجتماعی و محو امتیازات طبقاتی که دین اسلام به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در زمان خلفای راشدین کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج اسلام آوردند؛ اما با روی کار آمدن امویان، کار دگرگون شد و خلافت به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل سیادت عرب بنا شده بود. امویان تمام مناصب و امور مهم را به اعراب سپردند و مردم غیر عرب را - که اصطلاحاً موالی خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این سیاست موجب نارضایتی موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، ایرانیان که از ابتدای سیادت دولت اموی از مساوات و عدالت اجتماعی بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی رهایی از این خفقان مرگبار بودند و در بسیاری از آشوبها و شورشهایی که بر ضد امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار دعوت عباسی در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه ظهور ابومسلم به عنوان کارگزار این دعوت در خراسان، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن آتش شورش و انقلاب در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از سلطه امویان خارج و پرچم سیاه عباسی در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار خلافت اموی در هم پیچید.
- دوره سلطه ایرانیان. به شهادت تاریخ، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به قدرت رساندن آل عباس نقش کمتری داشتند. پس از پیروزی نهضت و روی کار آمدن عباسیان قدرت واقعی از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان مقامات لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و آداب و رسوم خلفا که عربی بود، همه چیز رنگ ایرانی داشت. اوج نفوذ و استیلای ایرانیان در زمان هارون الرشید(۱۷۰-۱۹۳ ق.) بود. هارون که با کمک و یاری خاندان برمک به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین مناصب دولت عباسی را به آنان واگذار کرد. این استیلا، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر خلافت مأمون (۲۱۸ ق.)، ادامه داشت. با این همه، انقلاب عباسی ریشه نفوذ اعراب را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن زمان هنوز پارهای از امور سیاسی را در اختیار داشتند و در صدد بودند بار دیگر به قدرت و عظمتی که در دوره اموی داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن دشمنی با ایرانیان، همواره میکوشیدند تا به انواع تدابیر آنان را از صحنه قدرت برانند و جانشین آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از دشمنان سرسخت آل برمک بودند[۵] و نعیم بن حازم، یکی از بزرگان عرب، در حضور مأمون با فضل بن سهل مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که حکومت را از بنی عباس به اولاد علی انتقال دهی و دولت اکاسره و امپراتوری ساسانی را تجدید کنی»[۶] و علی بن عیسی بن ماهان نیز هارون الرشید را از مهر خراسانیان نسبت به خاندان برمک بیمناک ساخت[۷]. این دسیسهها و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که خلفای عباسی از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که سفاح در آغاز برپایی دولت عباسی، ابوسلمه خلال[۸] را به قتل رسانید (۱۳۲ ق.)؛ منصور ابو مسلم را کشت (۱۳۷ ق.) و هارون الرشید دودمان برمکیان را برانداخت و مأمون خاندان سهل را از میان برداشت (۲۰۳ ق.). ایرانیان که چنین دیدند، از بنیعباس نومید گشتند و آهنگ کسب استقلال و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این اندیشه همزمان با خلافت مأمون شدت یافت، تا آنکه طاهر ذوالیمینین - که ایرانی نژاد و فارسی زبان بود- به سال ۲۰۷ ق. در خراسان عَلَم استقلال برافراشت[۹] و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای رهایی قطعی از سلطه عرب آغاز کردند. چنین بود که مأمون از بیم ایرانیان به اعراب پناه برد، اما آنان نیز در حمایت از وی سستی کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند[۱۰]؛ پس تصمیم گرفت برای ایجاد توازن میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را استخدام کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا غلامان و سرداران ترک را به بغداد بفرستند. آنان نیز برای خوشامد مأمون، پی در پی گروههایی از ترکان را، به صورت اسیر یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، مرگ، مأمون را امان نداد و او به سال ۲۱۸ ق. درگذشت[۱۱].
- دوره سلطه ترکان. معتصم نیز مانند مأمون نه به اعراب اعتماد داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا سیاست او را در جلب سپاهیان ترک پسندید. به نظر او استفاده از عصبیت ترکان برای حفظ و بقای دولت عباسی ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند عباس بن مأمون را - که از مادری ایرانی بود- به خلافت بردارند[۱۲]. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود[۱۳] در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت[۱۴] تا از شر آشوبگران ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته مسعودی، معتصم با علاقهمندی غلامان ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و زیور طلا به آنان پوشانید و لباس آنان را از دیگر سپاهیان جدا کرد[۱۵].
با ورود ترکان به دستگاه خلافت رقابت شدیدی میان آنان و دو عنصر عرب و ایرانی پدید آمد؛ چندانکه بغداد کانون توطئهها و دسیسههای آنان گردید و چون ترکان مردمی جنگجو[۱۶] و دلاور و گستاخ و بیباک و از حس ملیت و تعصبات قومی بیگانه و از تمدن و شهرنشینی که لازمهاش دوستداری زادگاه و نیاکان است، به دور بودند، معتصم همچنان از آنان حمایت کرد و نگهبانان خاص خود را از آنان برگزید و مناصب مهم و ولایتهای بزرگ را به آنان سپرد و زمینه سلطه مرگبار آنان را که فرجامش سستی کار خلافت و سقوط نهایی آن بود، فراهم آورد. در صفحات بعد، نقش ترکان را در وقایع و رویدادهای تاریخی دور خلافت معتصم و خلفای پس از وی بررسی میکنیم.[۱۷].
بنای سامره
چنانکه پیش از این گفتیم، ورود ترکان به دستگاه خلافت عباسی، موجب رقابت شدید میان آنان از یک سو و اعراب و ایرانیان از دیگر سو شد. رقابتی که برای به دست آوردن مال و مقام، شهر بغداد را ناامن و به کانونی برای توطئهها و دسیسههای آنان تبدیل کرد. این، در حالی است که تعداد ترکان به طور مرتب افزایش مییافت؛ زیرا علاوه بر توالد و تناسل فراوان آنان، هر ساله هزاران غلام ترک را از آن سوی جیحون به بغداد میآوردند و بدین ترتیب، دیری نپایید که بغداد مالامال از ترکانی شد که مورد حمایت و احترام خلیفه بودند. اقتدار فراوان و زیادهروی ترکان در طلب مال و مقام و گستاخی و بیباکی و خشونت و بیرحمی آنان، خیلی زود مشکلات و مصائب دردناکی برای مسلمانان به وجود آورد و نیز تهدید و خطری شد برای خلافت عباسی. ترکان با تسلط بر دستگاه خلافت رفتار خشونت آمیزی با مردم در پیش گرفتند: در بازارها و کوچههای تنگ اسب میتاختند[۱۸] و کودکان و ضعیفان و پیرزنان را لگدکوب میکردند و زنان را بزور به انحراف میکشیدند[۱۹]. بدین ترتیب بر خلاف انتظار معتصم که برای مقابله با نفوذ روزافزون ایرانیان و اعراب، غلامان و مزدوران ترک را برکشیده بود، آشکار شد که درمان خطرناکتر از درد گشته است. افزایش تعداد این محافظان مهاجم و رفتار ناهنجارشان با مردم، آنقدر تحمل ناپذیر شد که مردم بغداد به معتصم شکایت بردند[۲۰] و از درازدستی و ستمکاری آنان بنالیدند و بر ضدشان مسلح شدند و عدهای از آنها را به قتل رساندند[۲۱]. گروهی نیز نزد معتصم رفتند و گفتند: اگر ترکان را از بغداد بیرون نبری، با تو خواهیم جنگید. پرسید: چگونه با من میجنگید؟ گفتند: با آه سحرگاه. معتصم گفت: من طاقت آن را ندارم[۲۲]. به گفته طبری، پیرمردی روز عید در برابر معتصم برخاست و گفت: «خداوند پاداش نیک را از تو بردارد که این بیگانگان سنگدل - ترکان - را همسایه ما کردی تا کودکان ما را یتیم و زنانمان را بیوه کنند»[۲۳].
اینگونه سخنان معتصم را بر آن داشت تا پایتخت را از بغداد بیرون برد و شهری جدید برای مقر حکومت خویش و برای سکونت ترکان بسازد. از اینرو، پس از نماز عید سال ۲۲۰ ق. از بغداد بیرون رفت و دیگر به آن شهر بازنگشت. وی مدتی بر ساحل نهر قاطول[۲۴] در دهکدهای که محل سکونت عدهای از نبطیان بود سکنی گزید؛ اما از سرما و سختی آنجا برنجید و در جستجوی مکانی دیگر برآمد تا آنکه به محل کنونی سامرا[۲۵] در قسمت علیای دجله رسید و آنجا را که هوایی پاک و آبی گوارا و خاکی حاصلخیز داشت برای شهر دلخواهش برگزید[۲۶]. بنای قصر خلیفه پیش از هر کاری آغاز گردید و سپس برای هر یک از فرماندهان و لشکریان ترکْ زمینی اختصاص یافت تا خانههای خود را بسازند؛ آنگاه به دستور خلیفه، هزاران کارگر و صنعتگر و افزارمند و بازرگان از شهرهای دیگر به سامرا آمدند تا نقشه و طرح شهری بزرگ را با خیابانها و کوچهها و بازارها و محل صنعتگران و پیشهوران آماده نمایند. دیری نپایید که شهری آباد و مجلل ساخته شد؛ اما این امر آثار نامطلوبی بر عمران و آبادی و اقتصاد شهر بغداد گذاشت. به همین دلیل، اهل بغداد بهشدت از شهر نوپای ترکان متنفر شدند و کار به آنجا رسید که محدثان در ذم سامرا احادیثی ساختند و شعرا در هجو معتصم اشعاری سرودند[۲۷].
پس از آنکه معتصم در سامرا ساکن شد، با خیالی آسوده ترکان را به خود نزدیک کرد و مناصب مهم و فرماندهی سپاه را به آنان واگذاشت و پای آنها را به میدان سیاست باز کرد و اعراب و ایرانیان را پس راند. این نکته را میتوان از ترتیب قرار گرفتن سپاهیان در جنگ با خرمدینان و در فتح عموریه بهروشنی دریافت؛ زیرا فرماندهان عمده لشکر در این دو نبرد همه از ترکان بودند.[۲۸].
نقش ترکان در فتح عموریه
روابط رومیان و عباسیان از دور خلافت مأمون تیره بود؛ زیرا مأمون فردی به نام توماس را که در آسیای صغیر بر ضد تئوفیل، امپراتور روم، شورش کرده بود یاری رسانیده و ساز و برگ جنگی در اختیار او نهاده بود. این امر، تئوفیل را بر آن داشت تا به حمایت از بابک برخیزد و قلمرو خود را پناهگاه خرمدینان قرار دهد. بابک نیز زمانی که معتصم تمام نیروی خود را صرف دفع فتنه خرمدینان کرده بود، نامهای به امپراتور نوشت و از وی خواست تا در آن فرصت مناسب به سرزمین مسلمانان حمله آورد؛ زیرا «معتصم حتی طباخ و خیاط خود را نیز به جنگ فرستاده است»[۲۹]. تئوفیل در سال ۲۲۳ ق. آهنگ دیار مسلمانان کرد و چند شهر از جمله زَبْطْرَه و جزیره مالت را تصرف کرد و پس از چپاول اموال، عدهای بسیار را به اسارت گرفت و شهرها را به آتش کشید[۳۰]، تا بدین وسیله سپاه معتصم را از ادامه محاصره بابک و یارانش باز دارد؛ اما چون بابک شکست خورد و به اسارت درآمد، معتصم بیدرنگ با سپاهی عظیم به سوی روم حرکت کرد. حضور ترکان در این سپاه چشمگیر بود و أَشناس، و صیف، ایتاخ، بُغا و افشین، فرماندهی بخشهای مهم سپاه را بر عهده داشتند. سپاه معتصم پس از فتح شهرها و نواحی بسیار، عموریه، زادگاه امپراتوری را به محاصره درآورد. در این زمان، تئوفیل سپاه بزرگی برای مقابله گسیل کرد؛ اما افشین آن سپاه را بهسختی شکست داد و سپاهیانش را پراکنده ساخت. در این هنگام، امپراتور پیکی نزد معتصم فرستاد و پیغام داد که سپاه روم بیاذن او زِبَطْره را تصرف و اهالی آن را اسیر کرده یا به قتل رسانده است؛ لذا ویرانیها را جبران خواهد کرد و اسیران را باز پس خواهد داد و عاملان فاجعه زِبطره را روی گردن بطریقان نزد معتصم خواهد فرستاد[۳۱]. معتصم بیتوجه به این پیغام، عموریه را در شانزدهم رمضان سال ۲۲۳ ق. فتح کرد و با بیرحمی و قساوت، آن شهر را به باد غارت و چپاول داد و ساکنانش را از دم تیغ گذرانید[۳۲]. این پیروزی که با رشادت و کوشش سپاه ترک به دست آمد راه را برای نفوذ بیشتر آنان در دستگاه خلافت فراهم کرد؛ چنانکه معتصم به پاس خدماتشان، مال فراوان به آنان بخشید و در تقسیم غنایم، آنان را بر دیگران برتری داد[۳۳].[۳۴].
شورش مازیار
هنوز ماجرای بابک به پایان نیامده بود که یکی از شاهزادگان طبرستان به نام مازیار بن قارن آیین خرمی پیش گرفت و سر به شورش برآورد. مازیار از خاندان امرای محلی طبرستان بود. پس از مرگ پدر به دربار مأمون آمد و اسلام پذیرفت. مأمون نام او را محمد نهاد و حکمرانی قسمتی از طبرستان و رویان را به او داد. مازیار چون به طبرستان بازگشت، عم خویش را کشت و حکومت تمام طبرستان را به دست آورد و خویشتن را گیل گیلان و اسپهبد اسپهبدان خواند[۳۵] و چندی بعد، از فرستادن خراج خودداری کرد و به سال ۲۲۴ ق. آشکارا بر خلیفه خروج کرد و کشاورزان را واداشت تا بر صاحبان مسلمان خود بشورند و اموال آنان را به غارت برند و دستور داد تا مساجد طبرستان را ویران و گروه بسیاری از مسلمانان آن دیار را در بند کنند؛ اما شورش وی دیری نپایید؛ زیرا در حالی که سپاهیان عبدالله بن طاهر، والی خراسان، و معتصم به جنگ مازیار آمده بودند، وی به خیانت برادرش، کوهیار، به دست آنان افتاد و عاقبت، مانند بابک به قتل رسید و جسدش در کنار او بر دار شد[۳۶].[۳۷].
ماجرای افشین
خیدر[۳۸] بن کاووس معروف به افشین از اهالی اشروسنه سرگذشتی بس عبرتآموز دارد. فرجام نکبتبار و قتل او به دست معتصم در برابر رشادتها و خوش خدمتیهایی که به دستگاه خلافت کرد نشان داد که پاداش افشین همان است که خلفای پیشین، نظیر منصور و هارون و مأمون به خدمتگزارانی چون ابومسلم، خاندان برمکی، خاندان سهل و طاهر داده بودند.
اشروسنه به سال ۲۰۷ ق. در زمان خلافت مأمون به دست احمد بن خالد احول فتح گردید. احمد، کاووس، فرمانروای اشروسنه، و پسرش، خیدر، را دستگیر و روانه بغداد کرد. مأمون مدتی آن دو را به گروگان گرفت، سپس آنان را به اشروسته باز گرداند و حکومت آن دیار را به کاووس واگذاشت. پس از مرگ کاووس، خیدر وارث مقام و لقب پدر شد و به افشین موسوم گشت. افشین از آن پس برای آنکه به دستگاه خلافت نزدیک شود و بر حکومت خراسان و ماوراءالنهر دست یابد همچون یکی از سرداران اسلام در سرکوب دشمنان خلافت کوشید: شورش بابک را که بیش از بیست سال دوام داشت از میان برداشت، شورشهای مصر را خاموش و در فتح عموریه نقش مهمی ایفا کرد و بدین خاطر مورد توجه خاص معتصم قرار گرفت؛ چنانکه مسعودی گوید «معتصم تاجی مرصع و جواهرنشان و اکلیل طلایی مشکی پوشیده از یاقوت و زمرد سبز و نیز دو شمشیر مرصع در مقابل خدمات افشین به وی بخشید»[۳۹]. به گفته جاحظ - که سخنش درخور تأمل است - افشین دشمن اعراب بود؛ چنانکه از قول او نقل کردهاند که «اگر بر عرب دست یابم سر بزرگان آن قوم را درهم خواهم شکست»[۴۰]. احمد امین نیز که تمایلات ضد ایرانیاش آشکار است، میگوید «با آنکه افشین در ظاهر برای جلب اطمینان و اعتماد معتصم با سرکشان و شورشیان ایرانی میجنگید، در واقع آنها را تقویت میکرد و مقصود اصلیاش برانداختن سلطه و نظام عرب بود»[۴۱].
از بخت بد افشین، در این زمان حوادثی پیش آمد که روابط او را با دستگاه خلافت تیره و خلیفه را نسبت به او بدگمان و از او بیمناک کرد: نخست، سرکشی مَنْکجُور بود که در آذربایجان بر قسمتی از اموال بابک دست یافت و سر به شورش برداشت. این شورش با سرعت به دست بُغای کبیر سرکوب شد[۴۲]؛ اما چون منکجور از نزدیکان افشین بود، خلیفه شورش او را به اتکای افشین دانست و نسبت به او بدگمان شد. دیگر آنکه، عدهای گزارش دادند که افشین همواره پول و داراییهای به دست آمده را به اشروسنه میفرستد تا در فرصت مقتضی آنها را صرف شورش علیه خلیفه نماید؛ چنانکه یک بار عبدالله بن طاهر کاروان بزرگی از اموال او را که مخفیانه عازم اشروسنه کرده بود مصادره کرد[۴۳]. این مسائل خلیفه را از شورش این سردار ترک بیمناک ساخت. افشین چون این موضوع را دریافت، آهنگ بازگشت به اشروسنه کرد؛ اما نقشه او آشکار شد و نتوانست آن را عملی سازد. از اینرو، قصد جان خلیفه کرد و بر آن شد تا با غذای مسموم، معتصم، اشناس، ایتاخ و دیگر سرداران ترک را نابود سازد[۴۴]؛ اما در این کار نیز توفیق نیافت و معتصم از توطئه او آگاه شد و بیدرنگ فرمان داد تا افشین را در بند و اموال او را مصادره کردند. یک روز پس از مصادره و حبس افشین، مازیار را نزد خلیفه آوردند. مازیار در جریان محاکمه خویش اعتراف کرد که شورش او به اتکا و تحریک افشین بوده است؛ زیرا افشین همواره با وی مکاتبه و او را به نافرمانی تشویق میکرده است. مهمتر آنکه، مازیار در جریان محاکمه اقرار کرد که «من و افشین و بابک، هرسه، از دیرباز عهد و پیمان کردهایم و قرارداد، بر اینکه دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم»[۴۵].
ظاهراً هدف افشین از مکاتبه با مازیار و تحریک او آن بوده است که خراسان دچار آشوب شود و کنترل آن دیار از دست عبدالله بن طاهر بیرون رود و در نتیجه، معتصم عبدالله را از امارت خراسان برکنار سازد و او را مأمور دفع مازیار کند و بدین ترتیب به آرزوی دیرینه خویش، یعنی امارت خراسان و ماوراءالنهر دست یابد.
باری پس از سخنان مازیار، خلیفه بیتردید فرمان داد تا افشین را به زنجیر کشیدند و به زندان بردند؛ تا آنکه مدتی بعد در زندان از فرط گرسنگی و یا به زهری کشنده از پای درآمد و جنازهاش را در باب العامه بردار کردند و با بتهایی که از خانه او یافته بودند، بسوختند (شعبان ۲۲۶ ق.)[۴۶].
سرکشی افشین و ترکتازی دیگر سرداران ترک موجب شد که معتصم نیز از بیحاصلی اقدام خویش در بر کشیدن ترکان پشیمان شود. این پشیمانی را میتوان از روایتی که طبری آورده است دریافت. به گفته وی «معتصم به اسحاق بن ابراهیم، والی بغداد، گفت: مأمون چهار کس را برگزید که از بزرگان شدند و من چهار کس را برگزیدم که چیزی نشدند. گفت: برگزیدگان مأمون چه کسانی بودند؟ گفت: طاهر بن حسین که کارش را دیدی و شنیدی و عبدالله بن طاهر که چون او نبود و تو که مانند نداری و برادرت که مانندش را نمیتوان یافت؛ اما من افشین را برگزیدم که عاقبتش را دیدی و اشناس را که رسوایی به بار آورد و ایتاخ که چیزی نشد و وصیف که به درد نمیخورد. اسحاق گفت: خدایت عزیز بدارد؛ برادرت به ریشهها نگریست و آن را به کار گرفت و شاخهها بارور شد، اما شما شاخههای بیهوده را به کار گرفتید که ریشهای نداشتند؛ معتصم گفت: آن مرارت که در این مدت کشیدم از این جواب آسانتر بود»[۴۷]. با وجود این، پشیمانی سود نداشت؛ زیرا رابطه دستگاه خلافت با اعراب و ایرانیان به سبب انقلابها و شورشهای آنان و خشونت خلفای عباسی در سرکوب ایشان تباه گردیده بود و دیگر راهی برای بازگرداندن ایرانیان با اعراب و بهرهگیری از قدرت آنان برای دفع شر ترکان وجود نداشت. بدینسان معتصم راهی ناهموار برای جانشینان خود باقی گذاشت و به سال ۲۲۷ ق. درگذشت[۴۸].[۴۹].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۸۰.
- ↑ تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۲۹۵- ۲۹۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۰.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۱.
- ↑ المقدمه، ج۱، ص۲۲.
- ↑ الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.
- ↑ فرای، ر. ن.، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴.
- ↑ با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).
- ↑ نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.
- ↑ مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).
- ↑ اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص۲۲۹، و ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل یا ایران در صورة الارض، ص۱۹۷.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۸۷.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۲۵۲.
- ↑ سیرالملوک، ص۴۰-۴۲؛ خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۴۶.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۲۳۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۶۶.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۲۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۱۳.
- ↑ نهری است که در نزدیکی سامرا از دجله منشعب میشود (معجم البلدان، ج۴، ص۲۹۷).
- ↑ سامرا که کلمهای آسوری است در زبان عربی به صورت سُرَّ مَنْ رَأَى در آمد؛ یعنی شاد شد آن کس که دید. شوخ طبعان آن روز میگفتند: «هر کس آن شهر را با ترکان میبیند شاد میشود؛ زیرا بغداد از دست آنها آسوده است» نک: وفیات الاعیان، ج۱، ص۲۳. و قس: حتی، فیلیپ خلیل، شرق نزدیک در تاریخ، ص۴۱۶. و درباره وجوه اشتقاق و معنای سامرا، نک: جوهری، اسماعیل بن عماد، الصحاح، ذیل ماده «رأی».
- ↑ البلدان، ص۲۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۶۷.
- ↑ نظیر بائیه دعبل خزاعی که با این بیت آغاز میشود: ملوكُ بَنِي الْعَبَّاسِ فِي الكُتُبِ سَبْعَة *** وَ لَمْ تَأتِنا فِي ثَامِنٍ مِنْهُمُ الْكُتُبُ (نک: تاریخ الخلفاء، ص۳۳۵).
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۹۳.
- ↑ منظور از خیاط، جعفر بن دینار مشهور به خیاط است که از سرداران دلیر معتصم بود و منظور از طباخ، ایتاخ ترک است که وی نیز از سرداران سپاه او بود (الکامل، ج۶، ص۴۷۹).
- ↑ الکامل، ج۶، ص۴۷۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۶؛ الکامل، ج۶، ص۴۸۰-۴۸۷.
- ↑ نک: الکامل، ج۶، ص۴۸۹.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۹۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۷.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۵۰۴؛ تاریخ طبرستان، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۰۰.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۴۱۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵۷.
- ↑ جاحظ، ابو عثمان عمرو بن بحر، البیان و التبیین، ج۳، ص۵۸.
- ↑ ضحی الاسلام، ج۱، ص۴۶.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۵۰۵.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۵۱۱.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۵۱۲.
- ↑ نک، تاریخ سیستان، ج۱، ص۲۲۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۶۷-۲۶۸؛ الکامل، ج۶، ص۵۱۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۲، ص۵۲۶-۵۲۷.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۵۲۳.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۰۱.