جنگ خیبر در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

خیبر منطقه‌ای در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه قرار دارد که دارای هفت قلعه، مزارع و نخلستان‌های بسیار است. رسول خدا (ص) در سال هفتم هجری پس از بازگشت از حدیبیه، برای خاموش کردن کانون توطئه یهودیان و جنگ با یهودیان خیبر که به کارشکنی و تحریک دشمنان اسلام مشغول بودند رهسپار شد. این جنگ با تدبیر پیامبر اکرم (ص)، رشادت امیرالمؤمنین (ع) و فداکاری مسلمانان با پیروزی تمام شد.

مقدمه

منطقه خیبر که در هشت منزلی شمال مدینه قرار دارد، دارای هفت قلعه، مزارع و نخلستان‌های بسیار است. خیبر در زبان عبری به معنای قلعه است و چون این منطقه به واسطه قلعه‌های هفت‌گانه در بر گرفته شده بود به آن خیبر می‌گفتند[۱].[۲]

حرکت به سوی خیبر

رسول خدا (ص) پس از بازگشت از حدیبیه، حدود یک ماه در مدینه به سر برد[۳]. پس از آن در باقی‌ مانده محرم سال هفتم هجری، برای جنگ با یهودیان خیبر که همچنان به کارشکنی و تحریک دشمنان اسلام مشغول بودند رهسپار شد[۴]. پیامبر (ص) از مسلمانان اطراف مدینه نیز خواست که در جنگ شرکت کنند[۵]. عده‌ای از کسانی که در حدیبیه از همراهی پیامبر (ص) خودداری کرده بودند در این جنگ به امید غنیمت خواستند با حضرت همراه شوند که رسول خدا (ص) فرمود: "هیچ کس با ما به جهاد نیاید؛ مگر اینکه به راستی مشتاق جهاد در راه خدا باشد" و فرمود که این مطلب را به اطلاع عموم برسانند[۶].

وقتی مسلمانان برای نبرد با یهودیان خیبر آماده شدند، این مسئله برای یهودیان مدینه بسیار گران آمد؛ از این‌رو هر کدام که از مردم‌ طلبی داشت، بر وصول آن اصرار می‌کرد[۷]. حضرت، سباع بن عرفطه غفاری را جانشین خود در مدینه قرار داد[۸] و به سوی خیبر حرکت کرد. رسول خدا (ص) ابتدا از مدینه رهسپار "عصر" ـ کوهی میان مدینه و وادی فرع ـ شد، سپس از آنجا به صهباء ـ یک منزلی خیبر ـ و بعد تا وادی رجیع پیش رفت[۹]. با این کار، حضرت، ارتباط بین یهودیان خیبر و قبیله هم پیمانش ـ غطفان ـ را قطع کرد[۱۰]. قبیله غطفان با شنیدن خبر لشکرکشی حضرت برای کمک به یهودیان خیبر، آماده شدند و تا یک منزل هم پیش رفتند؛ ولی از ترس اینکه لشکر اسلام در غیابشان به خانه و دیار آنها حمله کند و زن و بچه‌هایشان را به اسارت ببرند، به خانه‌های خود بازگشتند و دست از یاری یهودیان برداشتند[۱۱].

پیامبر (ص) بدون اینکه قصد خود را با کسی در میان بگذارد، شب‌ هنگام به پای قلعه خیبر رسید[۱۲]. چون صبح شد رسول خدا (ص) به سپاه خود، فرمان آماده‌باش داد که جلوی درب قلعه منتظر بمانند. یهودیان مانند هر روز، قلعه‌های خود را گشودند و با بیل، تیشه و دیگر وسایل کار، بیرون آمدند که ناگاه پیامبر (ص) و سپاهیانش را در برابر خود دیدند و وحشت‌زده فریاد زدند: "این محمد (ص) است که با سپاهیانش آمده است"؛ از این‌رو به داخل قلعه‌ها فرار کردند و درها را بستند[۱۳].

رسول خدا (ص) ترس آنها را به فال نیک گرفت و فرمود: "الله اکبر؛ خیبر ویران شد..."[۱۴]. خیبر از دو بخش تشکیل می‌شد: بخش اول، شامل پنج قلعه بزرگ بود: ناعم، صعب بن معاذ، زبیر[۱۵]، ابیّ و نزار. سه قلعه اول در منطقه‌ای به نام نطاة و دو قلعه دیگر در منطقه‌ای به نام شقّ قرار داشتند[۱۶]. بخش دوم که معروف به کتیبه بود و سه قلعه مستحکم داشت: قموص، وطیح و سلالم[۱۷]. علاوه بر این قلعه‌ها، قلعه‌های کوچک‌تری نیز در خیبر وجود داشتند که به اهمیت قلعه‌های فوق نبودند[۱۸].

هدف از حمله به خیبر

پیامبر اکرم (ص) با صلح حدیبیه، از جانب نیرومندترین و سرسخت‌ترین دشمنان خود یعنی قریش، آسوده خاطر شد؛ از این‌رو فرصتی به دست آمد تا کار دیگر دشمنان، یعنی یهود و قبایل نجد را یکسره سازد و امینت و آرامش را بیش از پیش در جامعه اسلامی بگستراند. در این میان، خیبر، مرکز آشوب‌های نظامی، تحریکات و جنگ افروزی‌ها علیه مسلمانان بود.

در سال هفتم هجری، رسول خدا (ص)، برای خاموش کردن کانون توطئه یهودیان، به سوی خیبر رفت. خیبر در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه[۱۹] و قطب اصلی کشاورزی حجاز در صدر اسلام بود و خرمای فراوانی داشت و نیروهای نظامی بسیاری در آن حضور داشتند[۲۰].

هدف مسلمانان از لشکرکشی به خیبر، از میان برداشتن کانون خطری بود که همواره دولت اسلامی در مدینه را مورد تهدید قرار می‌داد؛ زیرا خیبر، پناهگاه مخالفان دولت مدینه همچون بنی نضیر و پشتوانه قریش و محرک قبیله غطفان و بنی فزاره به شمار می‌آمد و دستیابی به آن، موجب از میان رفتن تحرکات و فعالیت‌های مخالفان پیامبر بود و موانعی که برای گسترش اسلام در شمال شبه جزیره وجود داشت، از میان می‌رفت. گسترش اسلام به سوی شمال، امنیت دولت اسلامی را از تهدیدهای غطفان و رئیس آشوب طلب آن، عیینة بن حصن آسوده می‌ساخت. همچنین موجب دست یافتن مسلمانان بر راه‌های تجارت به سرزمین شام می‌شد. رسول خدا (ص) پیش از رفتن به سوی خیبریان، چندین نامه به ایشان نوشت و آنان را بیم و اندرز داد، ولی خییریان نامه رسول خدا (ص) را بی‌پاسخ گذاشتند. آن حضرت پس از اتمام حجت و دریافت نکردن پاسخ نامه به سوی ایشان لشکر کشید[۲۱].[۲۲]

آغاز جنگ

مسلمانان جنگ را از جنوب "نطاة" شروع کرده سپس به شمال آن کشاندند تا اینکه آنجا را فتح کردند[۲۳]. اولین قلعه‌ای که در این منطقه فتح شد "ناعم" بود[۲۴]. این قلعه که خود از چند قلعه کوچک‌تر تشکیل می‌شد از سخت‌ترین و دشوارترین این دژها بود[۲۵] و به جهت موقعیت استراتژیکی‌اش، در خط مقدم دفاعی یهودیان، قرار داشت؛ از این لحاظ، فتح این قلعه، اهمیت بسیاری داشت.

جنگ، شدت گرفت و کار گره خورده بود، رسول خدا (ص) پرچم جنگ را که سفید رنگ بود به دست ابوبکر داد و او را برای فتح آن فرستاد؛ اما نتوانست کاری از پیش ببرد و بازگشت. فردایش پرچم را به دست عمر بن خطاب داد؛ اما او نیز شکست خورد و عقب نشست[۲۶].

رسول خدا (ص) فرمود: "فردا اگر خدا بخواهد پرچم را به دست مرد بسیار حمله کننده‌ای که فرار نمی‌کند می‌سپارم که خدا و رسولش را دوست می‌دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می‌دارند و برنمی‌گردد تا اینکه خداوند به دست او قلعه را فتح می‌کند"[۲۷].

هر کدام این آرزو را در ذهن خود می‌پروراندند[۲۸] تا اینکه فردای آن روز رسول خدا (ص)، علی (ع) را‌ طلبید. ایشان به درد چشم مبتلا بود و اصحاب، ایشان را در حالی نزد رسول خدا (ص) آوردند که پارچه‌ای بر روی چشمانش بسته بود. حضرت، آب دهان مبارکش را به چشمان ایشان مالید[۲۹]، سپس فرمود: "این پرچم را بگیر و پیش برو تا خدا قلعه را برای تو بگشاید". سپس برای او و یارانش دعا فرمود. علی (ع) پرچم را گرفت و به سرعت، به طرف قلعه روانه شد تا اینکه به پای قلعه رسید. حضرت، پرچم را وسط سنگ‌هایی که پای قلعه بود در زمین فرو برد[۳۰].

نخستین نفر از یهودیان که به جنگ مسلمانان آمد حارث، برادر مرحب خیبری بود. مسلمانان با دیدن او، پا به فرار گذاشتند؛ اما علی (ع) ماند، با وی جنگید و او را به هلاکت رساند. همراهان حارث، به سوی قلعه گریختند و در را بستند[۳۱]. در این هنگام مرحب در حالی که کلاهخودی یمنی داشت و سنگی سوراخ شده به اندازه تخم مرغ بر سر گذاشته بود، رجزخوان بیرون آمد و مبارز‌ طلبید. علی (ع) نیز به رجز او پاسخی درخور داد؛ سپس ضرباتی بین آن دو رد و بدل شد تا اینکه علی (ع) ضربتی بر مرحب زد که سنگ، کلاهخود و سر او را تا دندان‌هایش شکافت[۳۲]؛ سپس ایشان به سوی قلعه حمله‌ور شد. مردی یهودی ضربتی زد که سپر از دست حضرت افتاد[۳۳]. علی (ع) نیز یکی از درهای قلعه را گرفت و آن را از جا کند[۳۴] و سپر خویش قرار داد. همچنان که درب قلعه در دست او بود؛ می‌جنگید تا اینکه قلعه فتح شد، آن‌گاه در را انداخت. ابورافع غلام پیامبر (ص) می‌گوید: "بعد از جنگ، من و هفت نفر دیگر سعی کردیم در را سر جایش قرار دهیم؛ اما نتوانستیم"[۳۵]. دیگر قلعه‌ای که به دست مسلمانان فتح شد، قلعه صعب بن معاذ بود. عده‌ای از مسلمانان به فرماندهی حباب بن منذر به این قلعه حمله کردند. جنگ شدیدی در گرفت و سه روز، قلعه در محاصره مسلمانان قرار داشت تا اینکه سرانجام این قلعه نیز فتح شد[۳۶] و بسیاری از یهودیان آنجا به قلعه زبیر گریختند[۳۷]. سپس پیامبر (ص) همراه دیگر مسلمانان به قلعه زبیر رفت و آنجا را نیز محاصره کردند. این قلعه، بسیار بلند و در بلندای قله‌ای قرار داشت که نه با اسب می‌توانست به آنجا رفت و نه پیاده[۳۸].

رسول خدا (ص) سه روز، آنها را در محاصره گرفت تا اینکه با کمک یک مرد یهودی به نام "غزال"[۳۹] راه رسیدن آنها را به آب، قطع کرد. آنها نیز به خاطر تشنگی نتوانستند مقاومت کنند. به همین دلیل از قلعه بیرون آمدند و جنگیدند تا شکست خوردند. این قلعه که آخرین آنها در منطقه "نطاة" بود به دست مسلمانان فتح شد[۴۰].

بعد از نطاة که سرسخت‌ترین یهودی‌ها در آن بودند، پیامبر (ص) تصمیم گرفت به منطقه "شقّ" برود. آنجا چندین قلعه با ساز و برگ فراوان بود[۴۱]. اولین قلعه، قلعه "ابیّ" نام داشت که حضرت رسول (ص) با محاصره، آنجا را نیز فتح کرد[۴۲].

"سمران"[۴۳] و "نزار"، دیگر قلعه‌هایی بودند که یکی پس از دیگری به تصرف سپاه اسلام در آمدند[۴۴]. قلعه‌های کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تری نیز در این منطقه وجود داشت که اهالی آنها به قلعه‌های منطقه کتیبه، وطیح و سلالم گریختند[۴۵].

قلعه قموص در ناحیه کتیبه، اولین قلعه‌ای بود که به دست مسلمانان فتح شد. یهودیان، وارد این قلعه شده بودند، نه مبارزه می‌کردند و نه بیرون می‌آمدند؛ از این‌رو حضرت تصمیم گرفت از منجنیق برای فتح آنجا استفاده کند[۴۶]. زنانی از این قلعه که دژ فرزندان ابی‌الحقیق بود، به اسارت در آمدند که صفیه دختر حیی بن اخطب، همسر کنانة بن ربیع بن ابی‌الحقیق و دو دختر عمویش از جمله آنان بودند. او به همسری رسول خدا (ص) درآمد[۴۷].

آخرین قلعه‌هایی که فتح شد، وطیح و سلالم بودند که پس از ده روز محاصره[۴۸]، چون توان مقاومت در خود ندیدند، تسلیم شدند. آنها از رسول خدا (ص) خواستند که اموالشان را در برابر حفظ جان خود و آزادی زنان و بچه‌هایشان برجا گذارند و از آنجا کوچ کنند. حضرت، خواسته آنها را پذیرفت[۴۹]. در پی تسلیم خیبر، یهودیان فدک نیز به همین ترتیب، خود را تسلیم حضرت رسول خدا (ص) کردند[۵۰].

۱۴۰۰ نفر از مسلمانان، همراه دویست اسب[۵۱]، با شعار "یا منصور أمت"[۵۲] در این غزوه شرکت کرده بودند که پانزده نفر از آنان به شهادت رسیدند[۵۳].[۵۴]

حوادث مهم پیرامون فتح خیبر

بعد از فراغت از کار خیبر، رسول خدا (ص) به سوی وادی‌القری حرکت کرد و بعد از چند روز، فاتحانه به مدینه بازگشت[۵۵]. بعد از فتح خیبر، جعفر بن ابی‌طالب، همراه مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند، به مدینه آمد[۵۶]؛ پیامبر خدا (ص) به استقبال او برخاست و جعفر را در آغوش گرفت، میان ابروانش را بوسید و فرمود: "نمی‌دانم امروز از کدام یک بیشتر خوشحال باشم، فتح خیبر یا آمدن تو؟"[۵۷].

سوء قصد به جان پیامبر خاتم (ص) از دیگر حوادث مهم بعد از فتح خیبر بود. زینب دختر حارث یهودی، گوسفندی زهرآلود برای پیامبر (ص) آورد تا بدین وسیله، ایشان را به شهادت برساند؛ اما حضرت، متوجه قصد پلیدش شد و از خوردن آن، خودداری کرد[۵۸].[۵۹]

نبرد خیبر

در کتب اربعه گزارش‌هایی راجع به حوادث جنگ خیبر و مسائل مربوط به آن منطقه وجود دارد که در خور توجه و بیان است.

علت مهاجرت یهود به مدینه و خیبر

جمعی از ساکنان شهر مدینه یهود بودند. ساکنان منطقه خیبر همه یهودی بودند[۶۰]. علت حضور آنان در این منطقه از حجاز، آگاهی یهود از مهاجرت محمد پیامبر خاتم(ص) به این محدوده بوده است. یهودیان به شوق دیدار پیامبر و منجی به اینجا آمده بودند؛ اما وقتی پیامبر اسلام به مدینه آمدند، یهود در برابر ایشان ایستادند. یکی از این تقابل‌ها جنگ خیبر است. در خبری در کافی موضوع مهاجرت یهود و علت سکونت اوس و خزرج که یمنی بودند در مدینه این‌گونه بیان شده است: ابو‌بصیر از امام صادق(ع) روایت کرده که درباره گفتار خدای عزوجل که فرموده: ﴿وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا[۶۱][۶۲] و از قبل به آن (ظهور پیامبر اسلام)، بر کافران پیروزی می‌‌‌‌جستند.»..، چنین فرمود: یهودیان در کتاب‌های خود یافته بودند که هجرت‌گاه محمد(ص) میان دو کوه «عیر»[۶۳] و «احد» است؛ به همین علت بیرون آمدند و به جستجوی آنجا پرداختند تا اینکه به کوهی به نام «حداد» برخوردند و گفتند: «حداد» و «احد» یکی است؛ ازاین‌روی در اطراف آن کوه (توقف کردند و) پراکنده شدند. برخی از ایشان در تیماء[۶۴]منزل کردند و برخی در فدک و برخی در خیبر. آنان که در تیماء بودند، برای دیدار برادران خود و پیداکردن آنان حرکت کردند. مردی اعرابی از قبیله قیس به آنها برخورد. از او شتر کرایه کردند و آن مرد قیسی به آنها گفت: من شما را از میان دو کوه عَیر و أحد عبور می‌‌‌‌دهم. آنها به او گفتند: هر زمان به آن دو کوه رسیدیم، به ما اطلاع بده. چون به وسط سرزمین مدینه رسید، به آنها گفت: این کوه «عیر» است و آن دیگری کوه «احد». یهودیان از شترها به زیر آمدند و گفتند: ما به مقصود خود رسیدیم و دیگر نیازی به شتران تو نداریم و تو به هر کجا می‌خواهی برو. نامه‌ای هم به برادران خود که در فدک و خیبر بودند نوشتند که ما بدان موضع که می‌خواستیم رسیدیم، شما هم به نزد ما بیایید. آنان در پاسخ نوشتند: ما در اینجا خانه ساخته‌ایم و اموالی به دست آورده‌ایم و فاصله ما با شما کم است؛ هرگاه هجرت محمد(ص) اتفاق افتاد، شتابان نزد شما خواهیم آمد.

اینان در شهر مدینه اموالی به دست آوردند و چون دارایی آنها زیاد شد، «تُبَّع» (پادشاه آن زمان یمن) از وضع آنها مطلع گشت و به جنگ ایشان آمد. آنها به قلعه‌های خود پناهنده گشتند و چنان بودند که برای ناتوانان از همراهان تُبَّع دلسوزی می‌کردند و چون شب می‌شد، برای آنها از بالای قلعه‌ها خرما و (نان) جو پایین می‌‌‌ریختند. این ماجرا به گوش تُبَّع رسید و دلش به حال آنها سوخت و ایشان را امان داد. یهود از قلعه‌ها به زیر آمدند و نزد او رفتند. تُبَّع به ایشان گفت: من از شهر شما خوشم آمده و تصمیم گرفته ام در میان شما بمانم. یهودیان به او گفتند: تو نمی‌توانی چنین کاری بکنی، بلکه اینجا هجرت‌گاه پیامبری است و هیچ‌کس پیش از او نمی‌تواند این کار را بکند تا او بیاید. تُبَّع به ایشان گفت: پس من از خاندان خود کسانی را در میان شما به جای می‌‌‌‌گذارم تا چون آن پیامبر آمد، او را یاری دهند؛ پس دو تیره اوس و خزرج را در میان آنها گذاشت. وقتی افراد این دو تیره در آنجا زیاد شدند، به اموال یهود دست انداختند. یهودیان به آنها می‌گفتند: بدانید که چون محمد(ص) مبعوث گردد، شما را از شهرهای ما بیرون کند و دستتان را از اموال ما کوتاه گرداند. چون خدای عزّوجل محمد(ص) را مبعوث فرمود، انصار به او ایمان آوردند و یهود به او کافر شدند و این است معنای گفتار خدای عزّوجل که فرماید: ﴿وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ[۶۵][۶۶] و[۶۷]. هم یهودیان مدینه، یعنی بنی‌نضیر، بنی‌قینقاع و بنی‌قریظه با پیامبر(ص) مخالفت کردند و جنگ و توطئه نمودند[۶۸] و هم یهود خیبر با پیامبر(ص) درگیر شدند.[۶۹].

فاتح خیبر

واقعه و جنگ خیبر در سال هفتم هجری رخ داد. فتح قلعه‌های خیبر بسیار مشکل بود. به نقلی دارای شش[۷۰] و به نقلی دارای هشت[۷۱] و به نقل معجم البلدان دارای هفت قلعه به نام‌های ناعِم، قَموص، شِقّ، نَطات، سَلالِم، وطیح و کَتیبَه بود[۷۲]. محکم‌ترین و مرتفع‌ترین آنها قلعه قَموص بود[۷۳] که بعد از فتح ناعم، حدود بیست روز در محاصره بود[۷۴]. مرحب بن حارث در آن قرار داشت[۷۵]. چون مسلمانان در این بیست روز محاصره موفق به فتح نمی‌شدند، رسول خدا(ص) فرمودند: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ»[۷۶]: فردا پرچم را به دست مردی می‌‌‌‌دهم که خدا و رسول(ص) را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند؛ حمله می‌‌‌‌کند و فرار نمی‌نماید. بر نمی‌گردد تا اینکه خداوند پیروزی را به دست او قرار دهد». این حدیث به عنوان حدیث خیبر در کافی نقل و ذکر شده که درباره علی(ع) است[۷۷].

علی(ع) درب قلعه قموص خیبر را گشود[۷۸]. روز نبرد خیبر وقتی حضرت به سوی قلعه قموص حرکت کرد، مردم شعار می‌دادند: ای علی از بالا به آنها حمله کن[۷۹]. علی درب قلعه را کند و آن را چهل زراع پشت سر خود انداخت؛ آن درب به‌اندازه‌ای سنگین بود که چهل نفر نتوانستند آن را بلند کنند[۸۰]. عبدالله بن عمر جریان فتح قَموص را با جزئیات نقل کرده است. او بیان می‌کند که تعجب ما از انداختن درب قلعه خیبر توسط علی به چهل زراعی بود[۸۱]. قموص کوهی بود که در آن قلعه و حصار آل ابی‌الحُقَیق یهودی قرار داشت[۸۲] و گنج خود را در آنجا در خرابه‌ای پنهان کرده بودند[۸۳]؛ به همین جهت به شدت از آن محافظت می‌کردند. صفیه، دختر حی بن اخطب که همسرش کنانة بن ربیع ابی‌الحقیق بود، با چند زن دیگر در اینجا اسیر شدند[۸۴]. صفیه بعداً همسر پیامبر(ص) شد[۸۵]. شیخ طوسی بر این باور است که فتح قلعه قموصِ خیبر و کشته‌شدن مرحب، در ۲۴ رجب سال هفتم هجری بوده است[۸۶]؛ اما مورّخان ذکر کرده‌اند که پیامبر(ص) در محرم به سمت خیبر رفت و در صفر آن را فتح کرد و در ربیع‌الاول بازگشت[۸۷].[۸۸].

دو فرمان حکومتی

در هنگام فتح خیبر رسول خدا(ص) دو دستور حکومتی و ولایی صادر کردند و مسلمانان را از انجام دو کار در خیبر بازداشتند:

۱. جلوگیری از کشتن حیوانات اهلی: مشکلات فتح قلعه‌های خیبر، باعث طولانی‌شدن جنگ و بروز حوادثی خاص و مشکلات غذایی برای مسلمانان شد. برخی از این مشکلات در کتب اربعه بازتاب یافته که بیشتر جنبه فقهی دارد و مربوط به احکام است. به نظر می‌رسد به علت مشکلات غذایی که برای مسلمانان به وجود آمد، آنان الاغ‌ها را برای تهیه غذا در دیگ‌ها می‌پختند. رسول خدا(ص) دیگ‌‌ها را واژگون کرد. در خبری امام باقر(ع) می‌فرماید: مسلمانان در خیبر زیاد تلاش کردند. آنان از چارپایانشان برای تغذیه استفاده کردند. رسول خدا(ص) دستور داد دیگ‌ها را واژگون کنند و نفرمود حرام است؛ بلکه این کار برای حفظ چارپایانشان بود[۸۹]؛ به تعبیر دیگر مسلمانان که قلعه‌ها را محاصره کرده بودند و این محاصره طول کشید، بر این باور بودند که برای فتح قلعه‌ها که بالای کوه و بلندی است به مرکب نیاز ندارند، ولی باید قوای جسمانی خود را که هر روز با ادامه محاصره و تلاش بی‌فایده به تحلیل می‌رود، تقویت کنند؛ ازاین‌رو دست به پختن آنها زدند که پیامبر(ص) آنان را منع کرد.

با توجه به اخبار نهی، منظور بیشتر الاغ‌هایی بود که آنجا بود یا با خود آورده بودند. محمد بن مسلم و زراره از امام باقر(ع) درباره گوشت الاغ‌ها می‌پرسند، حضرت می‌فرماید: رسول خدا(ص) از آنها نهی کرد، از خوردن آنها در روز خیبر نهی فرمود. فقط به این علت در آن زمان نهی کرد که آنها باربرهای مردم بودند و حرام فقط آن چیزی است که خداوند در قرآن حرام کرده است[۹۰]. به نظر می‌رسد امام باقر(ع) در این سخن نظر به متعه هم داشته؛ زیرا جواز آن را بر اساس کتاب خدا می‌داند[۹۱]. برخی بر این نظرند که پیامبر(ص) گوشت این حیوان را تحریم کرد و در روایتی این نهی از کتاب علی(ع) نقل شده است[۹۲]. در همان خبر و خبری دیگر، استفاده از گوشت خیل در حال اضطرار مجاز دانسته شده است[۹۳]. برخی بر این عقیده هستند که نهی پیامبر(ص) برای حفظ نسل آن حیوانات بوده است[۹۴]. باید توجه داشت که این حیوانات اهلی در رفتن به قلعه‌ها و راه‌های ناهموار کوهستانی نقش مهمی داشتند و پیامبر(ص) تلاش کرد از نابودی نسل آنها جلوگیری کند.

۲. ممنوعیت نکاح متعه: مشکلات فتح خیبر و طولانی‌شدن محاصره قلعه‌ها باعث شد که قطع ارتباط مسلمانان با همسرانشان طولانی شود. با توجه به باقی‌ماندن یهود در خیبر به نظر می‌رسد از غنایم و اسارت خبر چندانی نبوده است و فقط جمع محدودی اسیر شدند. این مسئله باعث شد که بعد از فتح خیبر میان مردان برای انجام متعه یا همان ازدواج موقت با زنان، وضعیت نابهنجاری ایجاد شود. پیامبر(ص) برای جلوگیری از آسیب‌های اجتماعی وضعیت خاص در آن مقطع، مسلمانان را از انجام متعه و ازدواج موقت بازداشت. از علی(ع) نقل شده است: رسول خدا(ص) در هنگام نبرد خیبر گوشت الاغ‌های اهلی و ازدواج متعه را حرام کرد[۹۵]. این خبر را شیخ طوسی از مسند زید بن علی نقل کرده است، همان‌گونه که از سند آن پیداست؛ ولی در کتاب مسند زید بن علی به جای «حرّم» تعبیر «نهی» آمده است[۹۶] که در روایات قبلی بود؛ یعنی یک دستور حکومتی و موقت در آن مقطع بوده است. مشابه نقل شیخ طوسی در دعائم الاسلام نقل شده[۹۷] امام صادق(ع) از عبدالملک بن جریح که قایل به جواز متعه بود، دراین‌باره می‌پرسد[۹۸] و افرادی را در این زمینه به او ارجاع دهد[۹۹]. شیخ طوسی پس از نقل این خبر از زید، در توضیح آن می‌نویسد: به‌درستی که این روایت واردشده از باب تقیه و بر اساس آنچه مخالفان مذهب شیعه عقیده دارند و یقین به دست می‌آید برای هر کس که اخبار را شنیده که از دین و باور ائمه(ع) ما مباح‌بودن متعه است. پس نیازی به بحث طولانی دراین‌باره نیست[۱۰۰]. در استبصار نیز همین‌گونه پاسخ داده که این خبر از باب تقیه و موافقت با مذاهب عامه است؛ ولی اخبار اولی که ذکر شد، موافق با ظاهر کتاب و اجماع فرقه محقه است که عمل بر اساس آن واجب است، نه عمل به این خبر نادر[۱۰۱].

در اینجا شیخ طوسی اخبار جواز متعه را تأییدشده به ظاهر قرآن و اجماع دانسته است. شیخ قبل از نقل این خبر در «باب تفصیل احکام نکاح» استدلال به قرآن را از شیخ مفید با روایتی در تأیید آن نقل کرده است[۱۰۲]. البته کلینی با نقل چندین روایت در معنای آیه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً[۱۰۳] که به معنای ازدواج موقت است، از امام باقر(ع)[۱۰۴]، هشام بن حکم[۱۰۵]، مباحثه امام صادق(ع) با ابو‌حنیفه دراین‌باره[۱۰۶]، تفسیر امام صادق(ع) از استمتاع را با توجه به دادن پاداش معین به اجل و زمان مشخص‌شده[۱۰۷] آورده است. صدوق قرائت ابن‌عباس را با عبارت «الی اجل مسمی» نقل کرده است[۱۰۸]. شیخ مفید این مسئله را از مسائل اتفاقی شیعه دانسته و نام جمعی از صحابه و تابعین را که چنین عقیده‌ای درباره مشروعیت متعه داشتند، بیان می‌کند[۱۰۹].

عده‌ای از علمای عامه ممنوعیت متعه در خیبر را منکر شده و آن را مربوط به فتح مکه می‌دانند[۱۱۰]. این ادعا نشان می‌دهد که نهی پیامبر(ص) در خیبر موقتی بوده است، همان‌گونه که سخن عمر در تحریم متعه این مطلب را می‌رساند[۱۱۱]. مجلسی اول به‌تفصیل دراین‌باره سخن گفته است[۱۱۲]. تذکر این نکته لازم است که برخی علمای زیدیه تصور کرده‌اند در متعه هیچ‌گونه عده‌ای وجود ندارد؛ این سخنی نارواست. در کتاب شرح الأزهار آمده در نکاح متعه نزد آنان (شیعه امامیه) نه مهر، نه نفقه، نه ارث و نه عده است، فقط استبراء است[۱۱۳]. استبراء یعنی باید یقین پیدا کرد که زن حامله نیست. این ادعا و تصور درست نیست؛ زیرا اولاً مهر یا مبلغی مشخص می‌شود و ثانیا اگر زن یائسه نباشد و هنوز حیض می‌بیند، عدۀ وی ۴۵ روز یا دو حیض است و در کتب حدیثی[۱۱۴] و فقهی شیعه به‌روشنی این مطلب آمده است[۱۱۵]. نقل این‌گونه ادعاها باعث مخالفت شدید با این نوع نکاح شده است. شاید به جهت همین بی‌اطلاعی احتمالی است که شیخ طوسی معتقد است احوط آن است که شخص برای زن جمیع شرایط متعه را بیان کند، مانند نبودن ارث بین دو طرف، جایزبودن عزل و جلو‌گیری از انعقاد نطفه، شرط عدّه و دیگر شرایط[۱۱۶].[۱۱۷].

عدالت اسلامی در تقسیم درآمد خیبر

مورخان بیان کرده‌اند که قلعه سلالم و وطیح بیش از بیست روز، در محاصره بود[۱۱۸]؛ بعد ساکنان آن دو قلعه خود را تسلیم کردند به شرط آنکه جانشان در امان باشد. پیامبر(ص) هم این شرط را پذیرفت[۱۱۹]. پیامبر زمین‌های خیبر و نخل‌های آن را در اختیار ساکنان آن قرار داد تا درآمد آن نصف باشد. دراین‌باره روایات متعددی نقل شده است که به آنها اشاره می‌کنیم:

  1. وقتی فردی از مزارعه سرزمین‌های خراجی از امام صادق(ع) می‌پرسد، حضرت می‌فرماید: اشکال ندارد؛ رسول خدا(ص) زمین خیبر را به یهود خیبر داد تا از آن بهره ببرند و برای آنان نصف از درآمد آن باشد[۱۲۰].
  2. وقتی زمان میوه‌ها رسید. رسول خدا(ص) عبدالله بن رواحه را برای دریافت نصف سهم مسلمانان به خیبر فرستاد. ابن‌رواحه قیمت میوه‌ها را مشخص کرد و گفت یا به این قیمت میوه‌ها را بر می‌دارید و نیمی از بهای آن را به من می‌دهید یا من به همین قیمت نصف بهای آنها را به شما می‌دهم. آنان کالا‌ها را به همان قیمت برداشتند و گفتتند: به این روش (عادلانه) است که آسمان و زمین بر پاست[۱۲۱].
  3. از روایتی دیگر استفاده می‌شود که عبدالله بن رواحه مقدار خرما را تخمین زد. آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: او زیاد تخمین زده؛ یعنی پول بیشتری باید بدهیم. پیامبر(ص) شخصی را نزد عبدالله فرستاد و فرمود: اینها چه می‌گویند؟ عبدالله گفت: من مقدار خرما را تخمین زده‌ام؛ اگر خواستند به مقداری که تخمین زده و برآورد کرده‌ام، بر می‌دارند و اگر خواستند، ما به همین مقدار سهم آنها را بر می‌داریم. مردی از یهودیان گفت: به عدل است که آسمان‌ها و زمین برافراشته است[۱۲۲].
  4. شیخ طوسی روایات متعددی آورده است که پیامبر(ص) برای آنان یک‌دهم یا یک‌بیستم تعیین کرده است[۱۲۳].

نکته: روایاتی در تفاوت محصول خرمای خیبر با خرمای مدینه از جهت معامله نقل شده است. روایت است که علی(ع) کراهت داشت که یک بار خرمای مدینه را با دو بار خرمای خیبر عوض کند و او چیزی را کراهت می‌داشت که حرام باشد[۱۲۴]. امام باقر(ع) نیز بر این کراهت تصریح کرده است[۱۲۵]. کراهت در این خبر به معنای رباست؛ زیرا معاوضه یک جنس به بیشتر ربای معاملی و باطل است[۱۲۶].[۱۲۷].

سرزمین فدک

برخورد مهربانانه رسول خدا(ص) با مردم دو قلعه وطیح و سَلالِم که تسلیم شده بودند و سیره حضرت در دادن زمین‌ها به ساکنان یهودی آن دو قلعه[۱۲۸] تا بر اساس عقد مزارعه، نصف درآمد آن را دریافت کنند[۱۲۹]، باعث شد مردم قلعه فدک خود را تسلیم پیامبر(ص) کنند[۱۳۰] و آن منطقه بدون درگیری و لشکرکشی به دست پیامبر(ص) اسلام بیفتد؛ به همین جهت اموال فدک از آنِ رسول خدا(ص) بود. برابر روایات، «هر سرزمینی که بدون سپاه و حمله تصرف شود و آنان صلح کنند یا بدون جنگ تسلیم شوند و خود را در اختیار پیامبر قرار دهند، از انفال و حق رسول خدا(ص) می‌باشد»[۱۳۱]؛ به همین جهت کلینی از فدک به عنوان سرزمینی یاد می‌کند که در فتح آن رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بدون دیگران نقش داشتند و از فئ خارج شده و جزو انفال قرار گرفته است که در اختیار پیامبر است[۱۳۲] و ایشان آن را به فاطمه بخشید.

کلینی و شیخ طوسی حدیثی درباره سرگذشت فدک نقل کرده‌اند که جالب و خواندنی است. علی بن اسباط گوید: هنگامی که ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) بر مهدی، خلیفه عباسی که رد مظالم می‌کرد، وارد شد. فرمود: ای امیرالمؤمنین، چه شده است که مظلمه ما (آنچه غصب شده) به ما برگردانده نمی‌شود؟ خلیفه پرسید: آن چیست ای ابوالحسن؟ فرمود: وقتی که خداوند تبارک و تعالی فدک و اطراف آن را بدون سپاه و نیروی نظامی برای پیامبرش گشود، این آیه را نازل کرد که ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ[۱۳۳]. رسول خدا(ص) متوجه نشد که آنان چه کسانی هستند. به جبرئیل مراجعه کرد و او نیز به پروردگارش. خداوند وحی فرستاد که آن را به فاطمه(س) بده. رسول خدا(ص) فاطمه را خواند و فرمود: ای فاطمه، خداوند به من دستور داده فدک را به تو بدهم. فاطمه(س) گفت: من پذیرفتم ای رسول خدا(ص)، از خداوند و از تو؛ پس از این همیشه وکلای فاطمه(س) در طول زندگانی پیامبر(ص) در فدک به کار مشغول بودند. وقتی ابوبکر به امارت رسید، وکلای زهرا را از آنجا بیرون کرد. فاطمه(س) نزد وی رفت و از او خواست فدک را به او بازگرداند. زهرا امیرالمؤمنین(ع) و ام‌ایمن را برای گواهی برد و آن دو گواهی دادند. ابوبکر در نامه‌ای دستور داد متعرض وکلای فاطمه(ص) نشوند. عمر نامه ابو‌بکر را پاره کرد و گفت: فدک از مواردی است که بدون سپاه به دست آمده است[۱۳۴]. این‌گونه فدک از زهرا(س) گرفته شد. پس از این، برای تصرف فدک ادله‌ای ارائه کردند و فاطمه(س) به عملکرد آنها اعتراض و دراین‌باره سخنرانی کرد.

شیخ صدوق بخشی از خطبه حضرت را دراین‌باره با تعبیر معنای فدک آورده است[۱۳۵]. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه‌ای بازنگرداندن فدک را یکی از سی و چند موردی بیان کرده که در صدد اصلاح آن بوده، ولی موفق نشده است[۱۳۶]. عمر بن عبدالعزیز فدک را بازگرداند. مجلسی اول در شرح فقیه آورده: عمر بن عبدالعزیز وقتی وارد مدینه شد، اعلام کرد که رد مظالم می‌کند. امام باقر(ع) بر او وارد شد و سخنان حکمت‌آمیزی برایش بیان کرد که رابطه‌اش با مردم قطع نشود و سه شرط برای رد مظالم بیان فرمود[۱۳۷]؛ پس از آن عمر بن عبدالعزیز فدک را بازگرداند. به نقلی به حاکم مدینه دستور داد درآمد فدک را با مقداری پول بین بنی‌‌‌‌هاشم تقسیم نماید[۱۳۸]. به هر حال فدک سرگذشتی طولانی دارد. بعد از مرگ عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک فدک را تصرف کرد. وقتی خلافت به بنی‌‌‌‌عباس رسید، سفاح آن را به حسن بن حسن داد و بعد منصور آن را گرفت[۱۳۹]. اکنون که جانشین منصور مدعی دادرسی و رد مظالم است، موسی بن جعفر(ع) از او می‌خواهد مظلمه ما را بازگرداند. مهدی عباسی می‌گوید: حدود آن را مشخص کن. امام کاظم(ع) می‌فرماید: یک حد آن کوه اُحُد و حد دیگر آن عریش مصر و حد سوم آن ساحل دریا و حد دیگر آن دومةالجندل است. مهدی می‌گوید: همۀ اینها؟! حضرت پاسخ می‌دهد: بله ای امیرالمؤمنین، این تمام آن است که بدون درگیری توسط پیامبر(ص) به دست آمده است. مهدی گفت: این زیاد است؛ درباره آن تأمل می‌کنم[۱۴۰]. برخی ذکر کرده‌اند مهدی خلیفه عباسی فدک را به علویان بازگرداند[۱۴۱].[۱۴۲].

دو خوشحالی پیامبر(ص) در خیبر

همزمان با فتح خیبر که باعث خوشحالی رسول خدا(ص) شد اتفاق دیگری رخ داد و آن بازگشت جعفر بن ابی‌طالب از حبشه بود. پیامبر(ص) فرمود: نمی‌دانم برای کدام یک خوشحال‌تر باشم آمدن جعفر یا فتح خبیر؟[۱۴۳] مردی به امام صادق(ع) می‌‌‌‌گوید: فدایت شوم، آیا مرد برادرش را در بر و بغل می‌‌‌‌گیرد؟ فرمود: آری، رسول خدا(ص) روز فتح خیبر آگاه شد جعفر آمده است؛ فرمود: نمی‌دانم برای کدام یک بیشتر خوشحال شوم، برای آمدن جعفر یا به جهت فتح خیبر؟ چیزی نگذشت که جعفر آمد. رسول خدا(ص) پرید و او را در بغل گرفت و بین دو چشم‌هایش را بوسید. مرد از چهار رکعتی که رسول خدا(ص) دستور داده بود جعفر بخواند، پرسید. حضرت به وی پاسخ داد و نماز جعفر طیار را برایش بیان کرد[۱۴۴]. گویا برای ارج‌نهادن به فداکاری‌ها و صبر و مقاومتِ جعفر در هنگام مهاجرت و حضور در حبشه، این نماز هدیه پیامبر(ص) به وی بوده است.[۱۴۵].

شرایط جزیه‌دهندگان

مخالفان اسلام گاهی مشرکان بودند و زمانی معتقدان به یکی از ادیان آسمانی که اهل کتاب خوانده می‌شدند. یهود و نصارا از اهل کتاب هستند. برابر اخبار، مجوس نیز پیامبر داشته‌اند و می‌توان از آنان جزیه دریافت کرد. پیامبر(ص) از مجوس هَجَر جزیه گرفت[۱۴۶]. اهل خیبر از یهود بودند. این دسته برابر قوانین اسلامی می‌توانند در سایه حکومت اسلامی با پرداخت جزیه، در امنیت کامل، برابر عقیده خود زندگی کنند. مقدار جزیه طبق نظر امام مسلمین تعیین می‌شود[۱۴۷]. اهل کتاب می‌توانند جزیه را از درآمدی که شرعاً جایز می‌دانند، بپردازند[۱۴۸].

درباره اینکه هر شخصی که جزو اهل کتاب است باید جزیه بدهد یا جزیه‌دهندگان افراد خاصی هستند فقها بر این نظرند که جزیه از افراد توانمند و کسانی که مکلف هستند دریافت می‌شود و افراد ضعیف و ناتوان نیاز نیست جزیه بپردازند. این نکته در اخبار بیان شده است. امام صادق(ع) می‌فرماید: سنت بر این جاری شده است که جزیه از افراد دیوانه و افرادی که از عقل برخوردار نیستند، دریافت نمی‌شود[۱۴۹]. افراد ازکارافتاده، نابینا، پیرمردها، زنان و بچه‌ها نیز از پرداخت جزیه معاف هستند[۱۵۰]. برابر روایاتی، اگر مالیات سرانه از آنان گرفته شود، از زمین آنان مالیات دریافت نمی‌شود[۱۵۱].[۱۵۲].

منابع

پانویس

  1. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۴۰۹.
  2. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۶۵.
  3. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۸.
  4. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۷؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۲ به بعد.
  5. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
  6. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴.
  7. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴.
  8. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۱۹۸.
  9. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۰۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۸.
  10. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۳۰.
  11. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۰؛ حمیری کلاعی، ابوالربیع، الاکتفاء بما تصنمنه من مغازی رسول الله (ص) و الثلاثه الختفاء ج۱، ص۴۷۷.
  12. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۹.
  13. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۹- ۳۳۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۲.
  14. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۳.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
  16. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
  17. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
  18. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۶۵-۱۶۷.
  19. شراب، ص۱۱۰.
  20. واقدی، ج۲، ص۶۳۴.
  21. یوسفی غروی، ج۳، ص۱۰.
  22. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۴-۶۵؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۶۵-۱۶۷.
  23. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۵.
  24. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵۲.
  25. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۲.
  26. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۴.
  27. «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُه‏»؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ با اندکی تغییر در: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۰۵.
  28. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۲.
  29. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۲؛ ابوبکر بیهقی دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۰۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۵.
  30. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۵.
  31. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۴.
  32. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳؛ شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۴۱۱.
  33. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳.
  34. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۵.
  35. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۵.
  36. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶.
  37. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶.
  38. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶.
  39. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۲۴.
  40. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۲۴.
  41. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص.
  42. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص.
  43. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۷.
  44. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۸.
  45. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۹.
  46. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۷۰.
  47. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹.
  48. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۲.
  49. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۷۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۴.
  50. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۵.
  51. علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲ به بعد.
  52. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۴.
  53. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲.
  54. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۶۷-۱۷۱؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۴-۶۵؛ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۳۰.
  55. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۶.
  56. علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۶.
  57. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۳.
  58. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲-۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۵؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۶.
  59. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۱؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۴-۶۵.
  60. خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۷؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الإشراف، ص۲۲۲؛ احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ ابن‌اثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۲، ص۲۱۶.
  61. «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد که آنچه را با خود داشتند، راست می‌شمرد؛ با آنکه پیش‌تر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری می‌خواستند؛ همین که آنچه می‌شناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خداوند بر کافران باد» سوره بقره، آیه ۸۹.
  62. بقره: ۸۹.
  63. عیر در لغت به معنای کوه است و این نام بر کوهی در مدینه غلبه یافته است. (خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج‌۲، ص‌۲۳۸؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج‌۴، ص‌۶۲۱)
  64. تیماء در لغت به معنای بیابان بی‌‌‌‌‌آب و علف است و در اینجا منطقه‌ای در ده منزلی مدینه به طرف شام و پنج منزلی خیبر به جانب شام است (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۴) و منطقه‌ای در اطراف شام نزدیک وادی‌القری (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۶۷).
  65. «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد که آنچه را با خود داشتند، راست می‌شمرد؛ با آنکه پیش‌تر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری می‌خواستند؛ همین که آنچه می‌شناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خداوند بر کافران باد» سوره بقره، آیه ۸۹.
  66. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۴.
  67. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۳۰۸؛ سیدهاشم رسولی محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۳۹.
  68. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۴۷.
  69. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۱۲
  70. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص‌۵۶.
  71. ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص۱۶۹ صعب بن معاذ.
  72. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۴۱۰.
  73. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۷۰.
  74. ابوعبید عبداللّه بن عبدالعزیز اندلسی بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۵۲۲: وحصن خيبر الأعظم القموص وهو الذي فتحه علي بن أبي طالب(ع).
  75. شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۲، ص۴۱۸.
  76. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶.
  77. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۳۵۱‌.
  78. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص‌۳۵۰؛ همو، علل الشرائع، ج‌۱، ص‌۱۷۴‌.
  79. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۷.
  80. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص‌۳۵۰؛ همو، علل الشرائع، ج‌۱، ص‌۱۷۴‌.
  81. محمد بن احمد فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص‌۱۲۷.
  82. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۱۸، ص۳۸۶؛ محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۹، ص۳۴۷.
  83. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۷۱؛ ابن‌جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۹۴.
  84. خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸.
  85. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۳۹۰‌.
  86. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۱۲.
  87. خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۷؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الإشراف، ص۲۲۲؛ احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ ابن‌اثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۲، ص۲۱۶.
  88. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۱۵
  89. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۲۴۶: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ كَانُوا أَجْهَدُوا فِي خَيْبَرَ وَ أَسْرَعَ الْمُسْلِمُونَ فِي دَوَابِّهِمْ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِإِكْفَاءِ الْقُدُورِ وَ لَمْ يَقُلْ إِنَّهَا حَرَامٌ وَ كَانَ ذَلِكَ إِبْقَاءً عَلَى الدَّوَابِّ».
  90. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۲۴۶: «إِنَّمَا نَهَى عَنْ أَكْلِهَا فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ لِأَنَّهَا كَانَتْ حَمُولَةَ النَّاسِ وَ إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقُرْآنِ».
  91. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۴۴۸.
  92. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۲۴۶.
  93. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۲۴۶.
  94. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، ص‌۳۳۵: «وَ إِنَّمَا نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنْ أَكْلِ لُحُومِ الْحُمُرِ الْإِنْسِيَّةِ بِخَيْبَرَ لِئَلَّا تَفْنَى ظُهُورُهَا وَ كَانَ ذَلِكَ نَهْيَ كَرَاهَةٍ لَا نَهْيَ تَحْرِيمٍ».
  95. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص۲۵۱: «عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ(ع) قَالَ: حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَوْمَ خَيْبَرَ لُحُومَ الْحُمُرِ الْأَهْلِيَّةِ وَ نِكَاحَ الْمُتْعَةِ».
  96. زید بن علی‌، مسند زید بن علی، ص‌۲۵۱: «نهی رسول‌الله(ص) عن نکاح المتعة عام خیبر».
  97. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲۸.
  98. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۲۴۱.
  99. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱۱، ص‌۱۵ (چ دارالحدیث).
  100. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۲۵۱.
  101. شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۴۲.
  102. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۲۴۹‌.
  103. «و (نیز حرام است ازدواج با) زنان شوهردار جز کنیزهاتان، بنابر حکم خداوند که مقرّر بر شماست و جز اینها برایتان حلال شده است که با دارایی خود به دست آورید در حالی که پاکدامن باشید و زناکار نباشید، کابین آن زنان را که از آنان (با ازدواج غیر دائم) بهره‌مند شده‌اید به عنوان واجب بپردازید و در آنچه پس از تعیین (کابین) واجب، هم‌داستان شوید بر شما گناهی نیست که خداوند دانایی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۲۴.
  104. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۴۴۸.
  105. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۳۶۳.
  106. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۴۴۹.
  107. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۴۴۹، «﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً».
  108. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، ص‌۴۵۹: {{متن حدیث|وَ قَرَأَ ابْنُ عَبَّاسٍ ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ.
  109. شیخ مفید، الإعلام بما اتفقت علیه الإمامیة من الأحکام، ص‌۳۶.
  110. ابن‌ابی‌شیبه کوفی، المصنف، ج۳، ص۵۵۱؛ ابن‌کثیر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۲۰.
  111. شمس‌الدین سرخسی، المبسوط، ج۴، ص‌۲۷؛ ابن‌حزم، المحلی، ج۷، ص‌۱۰۷.
  112. محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۸، ص۴۵۵.
  113. احمد مرتضی، شرح الأزهار، ج۲، ص‌۲۲۹: ولا يثبت عندهم في نكاح المتعة شئ من احكام النكاح لامهر ولا نفقة ولا توارث ولا عدة الا الاستبراء.
  114. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۴۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، ص‌۴۶۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۲۶۴؛ همو، الإستبصار، ج‌۳، ص‌۱۴۷.
  115. شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص‌۴۸۹؛ محمدحسن نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌۳۰، ص‌۱۹۶.
  116. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۲۶۳.
  117. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۱۷
  118. خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸.
  119. ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص۱۶۹.
  120. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۲۶۸؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، صص‌۲۳۹ و ۲۵۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۱۹۸.
  121. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۲۶۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص‌۱۹۳.
  122. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۲۶۷.
  123. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۴، ص‌۱۱۹‌.
  124. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۷، صص‌۹۴ و ۹۷.
  125. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، ص‌۲۸۱.
  126. محمد باقر مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج‌۱۰، ص‌۴۸۷.
  127. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۲۲
  128. خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۷؛ ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص۱۶۹؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۲، ص۴۲۱.
  129. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، ص‌۲۵۰.
  130. خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۲، ص۴۲۲.
  131. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱، ص‌۵۴۲‌: «وَ كُلُّ أَرْضٍ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا بِ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنْ صَالَحُوا صُلْحاً وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ عَلَى غَيْرِ قِتَالٍ».
  132. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱، ص‌۵۳۸: «وَ كَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) خَاصَّةً لِأَنَّهُ(ص) فَتَحَهَا وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) لَمْ يَكُنْ مَعَهُمَا أَحَدٌ فَزَالَ عَنْهَا اسْمُ الْفَيْ‌ءِ وَ لَزِمَهَا اسْمُ الْأَنْفَالِ».
  133. «و حقّ خویشاوند را به او برسان و نیز (حقّ) مستمند و در راه مانده را و هیچ‌گونه فراخ‌رفتاری مورز» سوره اسراء، آیه ۲۶.
  134. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱، ص‌۵۴۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۴، ص‌۱۴۸.
  135. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۳، ص‌۵۶۷: «قَالَتْ فَاطِمَةُ(س) فِي خُطْبَتِهَا فِي مَعْنَى فَدَكَ‌».
  136. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص۵۹.
  137. ابوجعفر محمد بن جریر طبری آملی، المسترشد، ص۵۰۳؛ شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج۴، ص۲۰۷؛ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج‌۱۳، ص‌۱۸۳.
  138. شیخ طوسی، الأمالی، ص‌۲۶۶.
  139. ابن‌شعبه حرّانی، تحف العقول، حاشیه، ص۳۴۵.
  140. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۱، ص‌۵۴۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۴، ص‌۱۴۸.
  141. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۹.
  142. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۲۴
  143. شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷.
  144. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج‌۳، ص‌۱۸۶.
  145. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۲۷
  146. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۳، ص‌۵۶۷.
  147. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۳، ص‌۵۶۶.
  148. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۳، ص‌۵۶۸.
  149. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۳، ص۵۶۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۱۴.
  150. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۸.
  151. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۳، ص‌۵۶۸.
  152. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۲۸