جنگ خیبر در تاریخ اسلامی
خیبر منطقهای در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه قرار دارد که دارای هفت قلعه، مزارع و نخلستانهای بسیار است. رسول خدا (ص) در سال هفتم هجری پس از بازگشت از حدیبیه، برای خاموش کردن کانون توطئه یهودیان و جنگ با یهودیان خیبر که به کارشکنی و تحریک دشمنان اسلام مشغول بودند رهسپار شد. این جنگ با تدبیر پیامبر اکرم (ص)، رشادت امیرالمؤمنین (ع) و فداکاری مسلمانان با پیروزی تمام شد.
مقدمه
«خیبر»، منطقهای حاصلخیز در شمال مدینه بود که با مدینه سی و دو فرسنگ[۱] یعنی سه روز راه[۲] و به گزارشی ۵ روز[۳] مطابق ۱۶۵ کیلومتر فاصله داشت[۴]. ساکنان آنها یهودیانی بودند که به این سرزمین مهاجرت کرده[۵] و با دیگر قبایل مناطق مجاور خود، از جمله غطفان، همپیمان بودند[۶]. حَمَوی درباره نامگذاری خیبر، دو نظریه یاد میکند:
- خیبر در زبان عِبری به معنای قلعه و دژ است و از آنجا که خود، شامل چندین قلعه بود، به آن "خیابر" هم اطلاق کردهاند.
- ابوالقاسم زجاجی، آن را منسوب به "خیبر بن قانیة بن مهلائیل" از نوادگان حضرت نوح (ع) دانسته است[۷]. منطقه خیبر سه بخش داشت: نطات؛ شِق؛ کتیبه که با یکدیگر اندکی فاصله داشتند. قلعههای صعب بن معاذ، ناعم و زبیر در بخش نطات قرار داشتند و بخش شِقّ، دو قلعه اُبی و نِزار را در بر میگرفت و بخش کتیبه، شامل قلعههای قَمُوص، وَطیح و سُلالِم بود[۸]. یاقوت حموی آن را ۷ قلعه[۹] و یعقوبی ۶ قلعه دانسته و نامهای غیر مشهور قصاره و مربطه را افزوده است[۱۰].
از دید اقتصادی، خیبر اهمیت کشاورزی و بازرگانی داشت: خرمای آن زبانزد و مشهور بود و در ضربالمثلی آمده که "بردن خرما به خیبر بیهوده است"[۱۱].[۱۲]
علت مهاجرت یهود به مدینه و خیبر
جمعی از ساکنان شهر مدینه یهود بودند. ساکنان منطقه خیبر همه یهودی بودند[۱۳]. علت حضور آنان در این منطقه از حجاز، آگاهی یهود از مهاجرت محمد پیامبر خاتم(ص) به این محدوده بوده است. یهودیان به شوق دیدار پیامبر و منجی به اینجا آمده بودند؛ اما وقتی پیامبر اسلام به مدینه آمدند، یهود در برابر ایشان ایستادند. یکی از این تقابلها جنگ خیبر است. در خبری در کافی موضوع مهاجرت یهود و علت سکونت اوس و خزرج که یمنی بودند در مدینه اینگونه بیان شده است: ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت کرده که درباره گفتار خدای عزوجل که فرموده: ﴿وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[۱۴]، چنین فرمود: یهودیان در کتابهای خود یافته بودند که هجرتگاه محمد(ص) میان دو کوه «عیر»[۱۵] و «احد» است؛ به همین علت بیرون آمدند و به جستجوی آنجا پرداختند تا اینکه به کوهی به نام «حداد» برخوردند و گفتند: «حداد» و «احد» یکی است؛ ازاینروی در اطراف آن کوه (توقف کردند و) پراکنده شدند. برخی از ایشان در تیماء[۱۶] منزل کردند و برخی در فدک و برخی در خیبر. آنان که در تیماء بودند، برای دیدار برادران خود و پیدا کردن آنان حرکت کردند. مردی اعرابی از قبیله قیس به آنها برخورد. از او شتر کرایه کردند و آن مرد قیسی به آنها گفت: من شما را از میان دو کوه عَیر و أحد عبور میدهم. آنها به او گفتند: هر زمان به آن دو کوه رسیدیم، به ما اطلاع بده. چون به وسط سرزمین مدینه رسید، به آنها گفت: این کوه «عیر» است و آن دیگری کوه «احد». یهودیان از شترها به زیر آمدند و گفتند: ما به مقصود خود رسیدیم و دیگر نیازی به شتران تو نداریم و تو به هر کجا میخواهی برو. نامهای هم به برادران خود که در فدک و خیبر بودند نوشتند که ما بدان موضع که میخواستیم رسیدیم، شما هم به نزد ما بیایید. آنان در پاسخ نوشتند: ما در اینجا خانه ساختهایم و اموالی به دست آوردهایم و فاصله ما با شما کم است؛ هرگاه هجرت محمد(ص) اتفاق افتاد، شتابان نزد شما خواهیم آمد.
اینان در شهر مدینه اموالی به دست آوردند و چون دارایی آنها زیاد شد، «تُبَّع» (پادشاه آن زمان یمن) از وضع آنها مطلع گشت و به جنگ ایشان آمد. آنها به قلعههای خود پناهنده گشتند و چنان بودند که برای ناتوانان از همراهان تُبَّع دلسوزی میکردند و چون شب میشد، برای آنها از بالای قلعهها خرما و (نان) جو پایین میریختند. این ماجرا به گوش تُبَّع رسید و دلش به حال آنها سوخت و ایشان را امان داد. یهود از قلعهها به زیر آمدند و نزد او رفتند. تُبَّع به ایشان گفت: من از شهر شما خوشم آمده و تصمیم گرفتهام در میان شما بمانم. یهودیان به او گفتند: تو نمیتوانی چنین کاری بکنی، بلکه اینجا هجرتگاه پیامبری است و هیچکس پیش از او نمیتواند این کار را بکند تا او بیاید. تُبَّع به ایشان گفت: پس من از خاندان خود کسانی را در میان شما به جای میگذارم تا چون آن پیامبر آمد، او را یاری دهند؛ پس دو تیره اوس و خزرج را در میان آنها گذاشت.
وقتی افراد این دو تیره در آنجا زیاد شدند، به اموال یهود دست انداختند. یهودیان به آنها میگفتند: بدانید که چون محمد(ص) مبعوث گردد، شما را از شهرهای ما بیرون کند و دستتان را از اموال ما کوتاه گرداند. چون خدای عزّوجل محمد(ص) را مبعوث فرمود، انصار به او ایمان آوردند و یهود به او کافر شدند و این است معنای گفتار خدای عزّوجل که فرماید: ﴿وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾[۱۷].[۱۸].[۱۹]. هم یهودیان مدینه، یعنی بنینضیر، بنیقینقاع و بنیقریظه با پیامبر(ص) مخالفت کردند و جنگ و توطئه نمودند[۲۰] و هم یهود خیبر با پیامبر(ص) درگیر شدند[۲۱].
حرکت به سوی خیبر
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از حدیبیه، حدود یک ماه در مدینه به سر برد[۲۲]. پس از آن در باقی مانده محرم سال هفتم هجری، برای جنگ با یهودیان خیبر که همچنان به کارشکنی و تحریک دشمنان اسلام مشغول بودند رهسپار شد[۲۳]. پیامبر (ص) از مسلمانان اطراف مدینه نیز خواست که در جنگ شرکت کنند[۲۴]. عدهای از کسانی که در حدیبیه از همراهی پیامبر (ص) خودداری کرده بودند در این جنگ به امید غنیمت خواستند با حضرت همراه شوند که رسول خدا (ص) فرمود: "هیچ کس با ما به جهاد نیاید؛ مگر اینکه به راستی مشتاق جهاد در راه خدا باشد" و فرمود که این مطلب را به اطلاع عموم برسانند[۲۵]. پیامبر با ۱۶۰۰ سرباز و ۲۰۰ سوارهنظام به سوی خیبر پیشروی کرد.
وقتی مسلمانان برای نبرد با یهودیان خیبر آماده شدند، این مسئله برای یهودیان مدینه بسیار گران آمد؛ از اینرو هر کدام که از مردم طلبی داشت، بر وصول آن اصرار میکرد[۲۶]. حضرت، سباع بن عرفطه غفاری را جانشین خود در مدینه قرار داد[۲۷] و به سوی خیبر حرکت کرد. رسول خدا (ص) ابتدا از مدینه رهسپار "عصر" ـ کوهی میان مدینه و وادی فرع ـ شد، سپس از آنجا به صهباء ـ یک منزلی خیبر ـ و بعد تا وادی رجیع پیش رفت[۲۸]. با این کار، حضرت، ارتباط بین یهودیان خیبر و قبیله هم پیمانش ـ غطفان ـ را قطع کرد[۲۹]. قبیله غطفان با شنیدن خبر لشکرکشی حضرت برای کمک به یهودیان خیبر، آماده شدند و تا یک منزل هم پیش رفتند؛ ولی از ترس اینکه لشکر اسلام در غیابشان به خانه و دیار آنها حمله کند و زن و بچههایشان را به اسارت ببرند، به خانههای خود بازگشتند و دست از یاری یهودیان برداشتند[۳۰].
پیامبر (ص) بدون اینکه قصد خود را با کسی در میان بگذارد، شب هنگام به پای قلعه خیبر رسید[۳۱]. چون صبح شد رسول خدا (ص) به سپاه خود، فرمان آمادهباش داد که جلوی درب قلعه منتظر بمانند. یهودیان مانند هر روز، قلعههای خود را گشودند و با بیل، تیشه و دیگر وسایل کار، بیرون آمدند که ناگاه پیامبر (ص) و سپاهیانش را در برابر خود دیدند و وحشتزده فریاد زدند: "این محمد (ص) است که با سپاهیانش آمده است"؛ از اینرو به داخل قلعهها فرار کردند و درها را بستند[۳۲].
رسول خدا (ص) ترس آنها را به فال نیک گرفت و فرمود: "الله اکبر؛ خیبر ویران شد..."[۳۳]. خیبر از دو بخش تشکیل میشد: بخش اول، شامل پنج قلعه بزرگ بود: ناعم، صعب بن معاذ، زبیر[۳۴]، ابیّ و نزار. سه قلعه اول در منطقهای به نام نطاة و دو قلعه دیگر در منطقهای به نام شقّ قرار داشتند[۳۵]. بخش دوم که معروف به کتیبه بود و سه قلعه مستحکم داشت: قموص، وطیح و سلالم[۳۶]. علاوه بر این قلعهها، قلعههای کوچکتری نیز در خیبر وجود داشتند که به اهمیت قلعههای فوق نبودند[۳۷].
تاریخ غزوه خیبر
درباره زمان نبرد خیبر، مورّخان اختلاف نظر جدی دارند: سخن مشهورتر، روایت ابن اسحاق و عدهای از مورّخان است که آن را در سال ۷ هجرت دانسته و میگویند پیامبر (ص) پس از حدیبیه، ماه ذیحجه و بخشی از محرّم را در مدینه ماند و در بقیه ماه محرم به سمت خیبر رفت[۳۸]، چنان که بلاذری واقعه خیبر را در ماه صفر دانسته[۳۹] و خلیفة بن خیاط از مدائنی روایت میکند که رسول خدا (ص) در محرّم از مدینه بیرون رفت و در ماه صفر خیبر را گشود و ربیعالاول بازگشت[۴۰]. ابناسحاق در جای دیگر نیز تأکید دارد که فتح خیبر در ماه صفر بود[۴۱] و رسولاللّه(ص) ماه ربیعالاول و ربیعالثانی را در مدینه حضور داشت[۴۲].
بدین ترتیب، سخن واقدی هم با قول مشهور تعارضی نخواهد داشت، زیرا روایت میکند که پیامبر (ص) پس از حدیبیه، ماه ذیحجه و محرّم را در مدینه ماند و در ماه صفر به سوی خیبر راه افتاد[۴۳]. تفاوت این گزارش با نظر ابن اسحاق آن است که او خروج حضرت از مدینه را در اواخر محرّم میداند و واقدی در اوایل صفر؛ اما هر دو، پیروزی را در ماه صفر میدانند؛ البته آرای دیگری درباره خروج رسول اکرم (ص) یا فتح خیبر در ماه ربیع الاول یا جمادی الاولی هست[۴۴] که شایسته اعتنا نیستند. در برخی گزارشها تصریح شده که در ربیعالاول کار خیبر تمام شده بود و پیامبر (ص) به مدینه بازگشت[۴۵]. درباره سال ۶ و ۸ هجرت نیز نظریههایی هست[۴۶] که نادرستاند. چگونگی محاسبه سالهای هجری و اختلاف در مبدأ هجرت میتواند ریشه اختلاف نظر در سال وقوع این غزوه باشد[۴۷].
هدف از حمله به خیبر
انگیزه اصلی از لشکرکشی رسول خدا (ص) به خیبر، نابودی مرکز توطئه در شمال مدینه بود، زیرا از آغاز حضور مسلمانان در مدینه، منطقه خیبر و یهودیان ساکن آن، همچنین قبایل اطراف که بیشتر زیر تأثیر و نفوذ خیبر بودند، مدینه را تهدید میکردند. مورّخان و سیرهنویسان، برخلاف شیوه معمول خود که پیش از بیان هر غزوه، به بیان علت وقوع آن پرداختهاند، درباره پیکار خیبر به عوامل آن تصریح نکردهاند؛ گویا گزارشهای متعدد درباره ناامنی شمال مدینه، موضوع را نزد آنان قطعی کرده است، چنان که رویدادهای سال پیش از نبرد و سریههایی که به آنسو انجام شدند، نشاندهنده ناامن بودن آن منطقه و توطئههای مکرر یهود خیبر و قبایل همپیمان آنهایند.
از سال ۴ هجرت که قبیله بنینضیر پس از پیمانشکنی و اعلام جنگ با پیامبر (ص) به تسلیم و مهاجرت به خیبر وادار گردیدند، دشمنیشان با مسلمانان تشدید شد و از خیبر که در آنجا قلعه و کشاورزی داشتند برای دشمنی با رسول خدا (ص) سود جستند و زمینههای نبرد احزاب را فراهم آوردند[۴۸]. اهالی خیبر با پشتوانه مالی به دست آمده از کشاورزی سرزمین خود، قبایل گرد خود و شمال مدینه را ضد مدینه تحریک کردند که در حوادث سال ۶ هجرت بازتاب یافته است. در این سال، افراد قبیله جذام به "دحیه کلبی" که برای رساندن پیام رسول خدا (ص) نزد قیصر روم رفته بود[۴۹]، هجوم آورده و او را غارت کردند[۵۰] و در پی آن، پیامبر (ص) زید بن حارثه را به منطقه اعزام کرد[۵۱]. در همین سال، زمانی که به حضرت خبر رسید که غطفان میخواهد با کمک خیبر بر ضد مدینه توطئه کند، علی (ع) را به فدک فرستاد[۵۲]. همچنین سریه دیگر زید به وادی القری در شمال مدینه و نزدیک خیبر[۵۳]، دو سریه عبداللّه بن رواحه به خیبر[۵۴] و سریه بشیر بن سعد پیش از غزوه خیبر به فدک[۵۵] حوادثی بودند که نشان دادند منطقه شمال به ویژه مرکز آن خیبر، تهدیدی برای مدینه بود. مورخان، گزارشهایی از آمادگی و قصد بزرگان خیبر برای حمله به مدینه به دست دادهاند[۵۶] که به احتمال قوی، اعزام عبداللّه بن رواحه برای کسب اطلاعات از خیبر[۵۷] با توجه به همین تهدیدها بوده است. دو ماه پیش از غزوه خیبر هم شخصی از قبیله اشجع که در نزدیکی خیبر سکونت داشت به پیامبر (ص) خبر داد که یکی از فرماندهان یهود آن منطقه قصد دارد به مدینه حمله کند[۵۸]. افزون بر اینها، دو نامه از رسول خدا (ص) به اهالی خیبر در دست است که در یکی از آنها اهل خیبر را به اسلام دعوت کرده و با تصدیق شریعت حضرت موسی (ع) و اشاره به پیشگویی تورات درباره پیامبری حضرت محمد (ص) از آنان خواسته است درباره اسلام و رسول خدا (ص) بررسی کنند و ایمان آورند[۵۹]. در منابع، سخنی از پاسخ این نامه نیست و به نظر میرسد پیامبر (ص) پس از این اتمام حجت با آنان، به سوی خیبر لشکرکشی کرده است. نامه دیگری هم در اوایل بعثت و در مکه نوشته شده که سعد بن ابیوقاص نگارش آن را بر عهده داشته و در آن رسول خدا (ص) به اهل خیبر گوشزد فرموده که زمین از آنِ خداست و آینده برای پرهیزکاران: ﴿قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۶۰].[۶۱] هرچند این نامه مشهور نیست و این تردید درباره آن هست که چگونه پیامبر (ص) از مکه برای خیبر نامه نوشته و برای یهودیان یثرب چنین گزارشی وجود ندارد[۶۲].
عامل دیگری که پیامبر(ص) را مصمم ساخت، تا قدرت خیبریان را در هم شکند و آنها را خلع سلاح کند؛ این بود که پیامبر(ص) به سراسر جهان مکاتبه نموده و همه آنها را با لحن قاطع به اسلام دعوت کرده بود. در این صورت هیچ بعید نبود که ملت یهود آلت دست کسری و قیصر شوند و با کمک قدرتهای خارجی، اسلام را در معرض خطر قرار دهند و یا قدرتها را علیه اسلام بشورانند. چنان که مشرکان را بر ضد اسلام شورانیدند. از این رو پیامبر(ص) لازم دیدند هر چه زودتر آتش خطر را برای همیشه خاموش کند[۶۳].[۶۴]
آغاز جنگ
فتح بخش نطات
هنگامی که سپاه به آستانه خیبر رسید، آن حضرت سپاه را ایستاند و دعایی خواند و از خدا خواست آنچه خیر و خوبی است از آن منطقه به مسلمانان عنایت فرماید و آنان را از شرور آن منطقه حفظ فرماید؛ سپس فرمود به نام خدا حرکت کنید[۶۵]. بخش نطات که قلعههای ناعم، زبیر و مصعب بن معاذ در آن قرار داشتند، نخستین بخشی بود که پیامبر (ص) میخواست آن را فتح کند[۶۶]، از این رو سپاهیان شبانه در منطقه اردو زدند[۶۷]. خیبریان گمان نمیکردند مسلمانان بدانجا لشکر بکشند، زیرا امکانات و اسلحه فراوان داشتند، از همین رو یهودیان مدینه، مسلمانان را از حمله به خیبر برحذر میداشتند و با به رخ کشیدن دژها و فراوانی جنگجویان خیبر، آنان را میترساندند[۶۸]، هرچند دستگیری جاسوس خیبر در میان راه نشان داد آنها ترسیدهاند[۶۹] و سخنانشان جنبه روانی دارد. خیبریان که برای کارهای روزانه خود از قلعهها بیرون آمدند، با لشکر اسلام روبهرو شده و گریختند و به قلعهها بازگشتند[۷۰]. در این مرحله، حباب بن منذر انصاری جایگاه استقرار پیامبر (ص) را به ادله متعدد نظامی نامناسب دانست و پیشنهاد داد که در یک دشت اردو زنند، تا از اقدامات ایذایی و غافلگیرانه یهود در امان باشند و رسول خدا (ص) پذیرفت[۷۱] و سپس سپاه در منطقهای امن به نام رجیع اردو زد[۷۲] و حضرت آنان را سامان داد. بر پایه گزارش دیگری، آنها را موعظه کرد و آن گاه پرچمهای فرعی (رایت) را میان رؤسای قبایل پخش کرد؛ پرچمی در دست حباب بن منذر از بنیسلمه خزرج، نیز پرچمی در دست سعد بن عباده از بنی ساعده خزرج بود؛ اما پرچم اصلی (لواء) را که سفید بود به دست حضرت علی (ع) داد[۷۳]، بنابراین پرچمی که برای فتح یکایک قلاع به افراد میداد، پرچم لواء نبود، چنان که رایت را به ابوبکر و عمر و سپس علی (ع) داد و همه را به بردباری در نبرد دعوت کرد. مسلمانان روزها به محاصره قلعههای نطات میپرداختند و شبها به اردوگاهشان در رجیع باز میگشتند[۷۴]. ناعم، نخستین قلعه منطقه نطات، پس از چند روز فتح شد و "محمود بن مسلمه انصاری" به شهادت رسید[۷۵].
از دشواریهای این مرحله، بیمار شدن برخی از مسلمانان و تب کردن آنان بود که بر اثر خوردن میوهای سبز رنگ روی داده بود[۷۶]. افزون بر این، پس از مدتی آذوقه بخشهایی از سپاه ـ همچون بنیاسلم ـ به پایان رسید و فتح قلعه دوم یعنی صعب بن معاذ بسیار دشوار مینمود. در این قلعه ۵۰۰ جنگجو بود که پس از سه روز محاصره و نبردی سنگین فتح شد و کاستی تأمین تدارکات سپاه را برای مدتی برطرف ساخت، زیرا بیشترین میزان خوراکی از جمله خرما، روغن، جو و عسل در خیبر در این قلعه بود. پیامبر (ص) از مسلمانان خواست تنها از آن بخورند و با خود نبرند. در درگیریهای این قلعه دو مبارزه تن به تن روی داد؛ یکی مبارزه یوشع و حباب بن منذر انصاری و دیگری مبارزه "زیال یهودی" و "عماره غفاری" که در هر دو نبرد یهودیان کشته شدند؛ همچنین رسول خدا (ص) چند تیر به سوی یهود پرتاب کرد که همگی بیخطا به هدف خوردند[۷۷]. قلعه بعدی، آخرین قلعه منطقه نطات بود که بر بلندی قرار داشت و از آنجا که بعدها به زبیر تعلق گرفت، به قلعه زبیر معروف شد[۷۸]. فتح این قلعه بسیار دشوار بود؛ ولی با همکاری یکی از یهودیان آشکار شد که منبع آب این قلعه بیرون از آن قرار دارد، از اینرو پیامبر (ص) با فشار آوردن به ساکنان آن، آنان را واداشت از قلعهها بیرون رفته و با مسلمانان نبرد کنند. این پیکار نیز دشوار خوانده شده است و در آن ۱۰ یهودی کشته شدند[۷۹].[۸۰]
فتح بخش شق
پس از این مرحله، پیامبر (ص) فتح قلعههای منطقه شق را در برنامه خود قرار داد؛ نخستین قلعهای که در این منطقه تصرف شد، اُبَی نام داشت. پس از درگیری تن به تن دو تن از خیبریان، دیگر سپاهیان نیز به نبرد پرداخته و پس از جنگ کوتاهی به قلعه نزار گریختند؛ قلعهای که سپاهیان فراری از نبردهای پیشین در آن جای گرفته بودند و بیشترین میزان تیراندازی و سنگ پراکنی در این محاصره روی داد؛ ولی این قلعه نیز تصرف شد[۸۱] به همراه خوراک، اسلحه و گوسفندان بسیاری[۸۲].[۸۳]
فتح بخش کتیبه و کندن درب قلعه قموص به دست علی (ع)
سرانجام، سپاه پیامبر (ص) وارد منطقه کتیبه، آخرین منطقه خیبر شد. مهمترین و مستحکمترین قلعه این منطقه قموص نام داشت که به رغم دشواری ۱۰ روز در محاصره ماند. در این مرحله که رسول خدا (ص) دچار سردرد شده بود و در اردوگاه به سر میبرد، فرماندهی سپاه را یک روز به ابوبکر و روزی دیگر به عمر سپرد؛ اما آنان از یهودیان شکست خورده و بی پیروزی بازگشتند؛ آن گاه حضرت فرمود: «فردا پرچم را به دست فردی خواهم سپرد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نیز دوستدار اویند، او بر دشمن یورش میبرد و هرگز پشت به دشمن نمیکند تا خداوند فتح و پیروزی را به دست توانای او قرار دهد»[۸۴]. این روایت را گروهی از صحابه سرشناس، مانند سعد بن ابیوقاص و ابوسعید خدری نقل کردهاند[۸۵]. ابن اسحاق، طبری، بیهقی، ابن اثیر[۸۶] و مورخان شیعی مانند مفید و طبرسی[۸۷] درباره فرماندهان فراری به نام ابوبکر و عمر تصریح کردهاند؛ ولی واقدی نوشته است دو نفر از یاران مهاجر پیامبر (ص) رفتند و بی پیروزی بازگشتند[۸۸]. ابن سعد، بخاری و مسلم هم بدون مقدمه، حدیث رایت را نقل کرده و از آن دو نفر نام نبردهاند[۸۹]. صحابه، شب را در این اندیشه که صاحب این فضیلت چه کسی است، به سر بردند[۹۰]. صبحگاهان وقتی پیامبر (ص) علی (ع) را در میان حاضران نیافت، در پی او فرستاد و چون آن حضرت از درد چشم رنج میبرد، با آب دهانش چشم او را شفا بخشید و پرچم را به دستش سپرد[۹۱] و فرمود: "این پرچم را بگیر و پیش برو تا خدا قلعه را برای تو بگشاید". سپس برای او و یارانش دعا فرمود. علی (ع) پرچم را گرفت و به سرعت، به طرف قلعه روانه شد تا اینکه به پای قلعه رسید. حضرت، پرچم را وسط سنگهایی که پای قلعه بود در زمین فرو برد[۹۲].
نخستین نفر از یهودیان که به جنگ مسلمانان آمد حارث، برادر مرحب خیبری بود. مسلمانان با دیدن او، پا به فرار گذاشتند؛ اما علی (ع) ماند، با وی جنگید و او را به هلاکت رساند. همراهان حارث، به سوی قلعه گریختند و در را بستند[۹۳]. در این هنگام مرحب در حالی که کلاهخودی یمنی داشت و سنگی سوراخ شده به اندازه تخم مرغ بر سر گذاشته بود، رجزخوان بیرون آمد و مبارز طلبید. مرحب چنین رجز میخواند: در و دیوار گواهی میدهد که من مرحبم، قهرمانی کار آزموده و مجهز به سلاح جنگی هستم. علی(ع) در جواب چنین رجز خواند: «أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَةَ ضَرْغَامُ آجَامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَةٌ»؛ من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خواند؛ مردی دلاور و شیر بیشهها هستم.
صدای ضربات شمشیر و نیزههای دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران پدید آورد. ناگهان شمشیر برنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سپر را تا دندان دو نیم ساخت[۹۴]. این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناه بردند و عدهای که فرار نکردند با علی تن به تن جنگیدند و کشته شدند. علی(ع) یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود، یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سر علی(ع) زد و سپر از دست آن حضرت افتاد[۹۵]، علی(ع) فوراً متوجه در دژ گردید و آن را از جای خود کند و تا پایان کارزار به جای سپر استفاده کرد[۹۶]. در نتیجه قلعهای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهی گشوده شد.
شیخ مفید در ارشاد[۹۷] به سند خاصی از علی(ع) سرگذشت در خیبر را چنین نقل میکند: من در خیبر را کنده، به جای سپر به کار بردم، و پس از پایان نبرد آن را مانند پل بر روی خندقی که یهودیان کنده بودند، قرار دادم، سپس آن را میان خندق پرتاب کردم. مردی پرسید: آیا سنگینی آن را احساس نمودی؟ گفتم: به همان اندازهای که سنگینی سپر خود را احساس میکردم. علی(ع) فرمود: «مَا قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ وَ لَكِنْ قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ إِلَهِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِلِقَاءِ رَبِّهَا مُطْمَئِنَّةٍ رَضِيَّةٍ»[۹۸]؛ «من هرگز آن در را با نیروی بشری از جا نکندم، بلکه در پرتو نیروی خداداد و با ایمانی راسخ به روز واپسین این کار را انجام دادم».
ابورافع غلام پیامبر (ص) میگوید: "بعد از جنگ، من و هفت نفر دیگر سعی کردیم در را سر جایش قرار دهیم؛ اما نتوانستیم"[۹۹]. دیگر قلعهای که به دست مسلمانان فتح شد، قلعه صعب بن معاذ بود. عدهای از مسلمانان به فرماندهی حباب بن منذر به این قلعه حمله کردند. جنگ شدیدی در گرفت و سه روز، قلعه در محاصره مسلمانان قرار داشت تا اینکه سرانجام این قلعه نیز فتح شد[۱۰۰] و بسیاری از یهودیان آنجا به قلعه زبیر گریختند[۱۰۱]. سپس پیامبر (ص) همراه دیگر مسلمانان به قلعه زبیر رفت و آنجا را نیز محاصره کردند. این قلعه، بسیار بلند و در بلندای قلهای قرار داشت که نه با اسب میتوانست به آنجا رفت و نه پیاده[۱۰۲].
رسول خدا (ص) سه روز، آنها را در محاصره گرفت تا اینکه با کمک یک مرد یهودی به نام "غزال"[۱۰۳] راه رسیدن آنها را به آب، قطع کرد. آنها نیز به خاطر تشنگی نتوانستند مقاومت کنند. به همین دلیل از قلعه بیرون آمدند و جنگیدند تا شکست خوردند. این قلعه که آخرین آنها در منطقه "نطاة" بود به دست مسلمانان فتح شد[۱۰۴].
آخرین قلعههایی که فتح شد، وطیح و سلالم بودند که پس از ده روز محاصره[۱۰۵]، چون توان مقاومت در خود ندیدند، تسلیم شدند. آنها از رسول خدا (ص) خواستند که اموالشان را در برابر حفظ جان خود و آزادی زنان و بچههایشان برجا گذارند و از آنجا کوچ کنند. حضرت، خواسته آنها را پذیرفت[۱۰۶]. در پی تسلیم خیبر، یهودیان فدک نیز به همین ترتیب، خود را تسلیم حضرت رسول خدا (ص) کردند[۱۰۷].[۱۰۸]
دو فرمان حکومتی
هنگام فتح خیبر، رسول خدا(ص) دو دستور حکومتی و ولایی صادر کردند و مسلمانان را از انجام دو کار بازداشتند:
۱. جلوگیری از کشتن حیوانات اهلی: مشکلات فتح قلعههای خیبر، باعث طولانیشدن جنگ و بروز حوادثی خاص و مشکلات غذایی برای مسلمانان شد. برخی از این مشکلات در کتب اربعه بازتاب یافته که بیشتر جنبه فقهی دارد و مربوط به احکام است. به نظر میرسد به علت مشکلات غذایی که برای مسلمانان به وجود آمد، آنان الاغها را برای تهیه غذا در دیگها میپختند. رسول خدا(ص) دیگها را واژگون کرد. در خبری امام باقر(ع) میفرماید: مسلمانان در خیبر زیاد تلاش کردند. آنان از چارپایانشان برای تغذیه استفاده کردند. رسول خدا(ص) دستور داد دیگها را واژگون کنند و نفرمود حرام است؛ بلکه این کار برای حفظ چارپایانشان بود[۱۰۹]؛ به تعبیر دیگر مسلمانان که قلعهها را محاصره کرده بودند و این محاصره طول کشید، بر این باور بودند که برای فتح قلعهها که بالای کوه و بلندی است به مرکب نیاز ندارند، ولی باید قوای جسمانی خود را که هر روز با ادامه محاصره و تلاش بیفایده به تحلیل میرود، تقویت کنند؛ ازاینرو دست به پختن آنها زدند که پیامبر(ص) آنان را منع کرد.
با توجه به اخبار نهی، منظور بیشتر الاغهایی بود که آنجا بود یا با خود آورده بودند. محمد بن مسلم و زراره از امام باقر(ع) درباره گوشت الاغها میپرسند، حضرت میفرماید: رسول خدا(ص) از آنها نهی کرد، از خوردن آنها در روز خیبر نهی فرمود. فقط به این علت در آن زمان نهی کرد که آنها باربرهای مردم بودند و حرام فقط آن چیزی است که خداوند در قرآن حرام کرده است[۱۱۰]. به نظر میرسد امام باقر(ع) در این سخن نظر به متعه هم داشته؛ زیرا جواز آن را بر اساس کتاب خدا میداند[۱۱۱]. برخی بر این نظرند که پیامبر(ص) گوشت این حیوان را تحریم کرد و در روایتی این نهی از کتاب علی(ع) نقل شده است[۱۱۲]. در همان خبر و خبری دیگر، استفاده از گوشت خیل در حال اضطرار مجاز دانسته شده است[۱۱۳]. برخی بر این عقیده هستند که نهی پیامبر(ص) برای حفظ نسل آن حیوانات بوده است[۱۱۴]. باید توجه داشت که این حیوانات اهلی در رفتن به قلعهها و راههای ناهموار کوهستانی نقش مهمی داشتند و پیامبر(ص) تلاش کرد از نابودی نسل آنها جلوگیری کند.
۲. ممنوعیت نکاح متعه: مشکلات فتح خیبر و طولانیشدن محاصره قلعهها باعث شد که قطع ارتباط مسلمانان با همسرانشان طولانی شود. با توجه به باقیماندن یهود در خیبر به نظر میرسد از غنایم و اسارت خبر چندانی نبوده است و فقط جمع محدودی اسیر شدند. این مسئله باعث شد که بعد از فتح خیبر میان مردان برای انجام متعه یا همان ازدواج موقت با زنان، وضعیت نابهنجاری ایجاد شود. پیامبر(ص) برای جلوگیری از آسیبهای اجتماعی وضعیت خاص در آن مقطع، مسلمانان را از انجام متعه و ازدواج موقت بازداشت. از علی(ع) نقل شده است: رسول خدا(ص) در هنگام نبرد خیبر گوشت الاغهای اهلی و ازدواج متعه را حرام کرد[۱۱۵].
این خبر را شیخ طوسی از مسند زید بن علی نقل کرده است، همانگونه که از سند آن پیداست؛ ولی در کتاب مسند زید بن علی به جای «حرّم» تعبیر «نهی» آمده است[۱۱۶] که در روایات قبلی بود؛ یعنی یک دستور حکومتی و موقت در آن مقطع بوده است. مشابه نقل شیخ طوسی در دعائم الاسلام نقل شده است[۱۱۷]. امام صادق(ع) از عبدالملک بن جریح که قایل به جواز متعه بود، دراینباره میپرسد[۱۱۸] و افرادی را در این زمینه به او ارجاع دهد[۱۱۹]. شیخ طوسی پس از نقل این خبر از زید، در توضیح آن مینویسد: بهدرستی که این روایت واردشده از باب تقیه و بر اساس آنچه مخالفان مذهب شیعه عقیده دارند و یقین به دست میآید برای هر کس که اخبار را شنیده که از دین و باور ائمه(ع) ما مباحبودن متعه است. پس نیازی به بحث طولانی دراینباره نیست[۱۲۰]. در استبصار نیز همینگونه پاسخ داده که این خبر از باب تقیه و موافقت با مذاهب عامه است؛ ولی اخبار اولی که ذکر شد، موافق با ظاهر کتاب و اجماع فرقه محقه است که عمل بر اساس آن واجب است، نه عمل به این خبر نادر[۱۲۱].
در اینجا شیخ طوسی اخبار جواز متعه را تأییدشده به ظاهر قرآن و اجماع دانسته است. شیخ قبل از نقل این خبر در «باب تفصیل احکام نکاح» استدلال به قرآن را از شیخ مفید با روایتی در تأیید آن نقل کرده است[۱۲۲]. البته کلینی با نقل چندین روایت در معنای آیه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً﴾[۱۲۳] که به معنای ازدواج موقت است، از امام باقر(ع)[۱۲۴]، هشام بن حکم[۱۲۵]، مباحثه امام صادق(ع) با ابوحنیفه دراینباره[۱۲۶]، تفسیر امام صادق(ع) از استمتاع را با توجه به دادن پاداش معین به اجل و زمان مشخصشده[۱۲۷] آورده است. صدوق قرائت ابنعباس را با عبارت «الی اجل مسمی» نقل کرده است[۱۲۸]. شیخ مفید این مسئله را از مسائل اتفاقی شیعه دانسته و نام جمعی از صحابه و تابعین را که چنین عقیدهای درباره مشروعیت متعه داشتند، بیان میکند[۱۲۹].
عدهای از علمای عامه ممنوعیت متعه در خیبر را منکر شده و آن را مربوط به فتح مکه میدانند[۱۳۰]. این ادعا نشان میدهد که نهی پیامبر(ص) در خیبر موقتی بوده است، همانگونه که سخن عمر در تحریم متعه این مطلب را میرساند[۱۳۱]. مجلسی اول بهتفصیل دراینباره سخن گفته است[۱۳۲]. تذکر این نکته لازم است که برخی علمای زیدیه تصور کردهاند در متعه هیچگونه عدهای وجود ندارد؛ این سخنی نارواست. در کتاب شرح الأزهار آمده در نکاح متعه نزد آنان (شیعه امامیه) نه مهر، نه نفقه، نه ارث و نه عده است، فقط استبراء است[۱۳۳]. استبراء یعنی باید یقین پیدا کرد که زن حامله نیست. این ادعا و تصور درست نیست؛ زیرا اولاً مهر یا مبلغی مشخص میشود و ثانیا اگر زن یائسه نباشد و هنوز حیض میبیند، عدۀ وی ۴۵ روز یا دو حیض است و در کتب حدیثی[۱۳۴] و فقهی شیعه بهروشنی این مطلب آمده است[۱۳۵]. نقل اینگونه ادعاها باعث مخالفت شدید با این نوع نکاح شده است. شاید به جهت همین بیاطلاعی احتمالی است که شیخ طوسی معتقد است احوط آن است که شخص برای زن جمیع شرایط متعه را بیان کند، مانند نبودن ارث بین دو طرف، جایزبودن عزل و جلوگیری از انعقاد نطفه، شرط عدّه و دیگر شرایط[۱۳۶].[۱۳۷]
عدالت اسلامی در تقسیم درآمد خیبر
مورخان بیان کردهاند که قلعه سلالم و وطیح بیش از بیست روز، در محاصره بود[۱۳۸]؛ بعد ساکنان آن دو قلعه خود را تسلیم کردند به شرط آنکه جانشان در امان باشد. پیامبر(ص) هم این شرط را پذیرفت[۱۳۹]. پیامبر زمینهای خیبر و نخلهای آن را در اختیار ساکنان آن قرار داد تا درآمد آن نصف باشد. دراینباره روایات متعددی نقل شده است که به آنها اشاره میکنیم:
- وقتی فردی از مزارعه سرزمینهای خراجی از امام صادق(ع) میپرسد، حضرت میفرماید: اشکال ندارد؛ رسول خدا(ص) زمین خیبر را به یهود خیبر داد تا از آن بهره ببرند و برای آنان نصف از درآمد آن باشد[۱۴۰].
- وقتی زمان میوهها رسید. رسول خدا(ص) عبدالله بن رواحه را برای دریافت نصف سهم مسلمانان به خیبر فرستاد. ابنرواحه قیمت میوهها را مشخص کرد و گفت یا به این قیمت میوهها را بر میدارید و نیمی از بهای آن را به من میدهید یا من به همین قیمت نصف بهای آنها را به شما میدهم. آنان کالاها را به همان قیمت برداشتند و گفتتند: به این روش (عادلانه) است که آسمان و زمین بر پاست[۱۴۱].
- از روایتی دیگر استفاده میشود که عبدالله بن رواحه مقدار خرما را تخمین زد. آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: او زیاد تخمین زده؛ یعنی پول بیشتری باید بدهیم. پیامبر(ص) شخصی را نزد عبدالله فرستاد و فرمود: اینها چه میگویند؟ عبدالله گفت: من مقدار خرما را تخمین زدهام؛ اگر خواستند به مقداری که تخمین زده و برآورد کردهام، بر میدارند و اگر خواستند، ما به همین مقدار سهم آنها را بر میداریم. مردی از یهودیان گفت: به عدل است که آسمانها و زمین برافراشته است[۱۴۲].
- شیخ طوسی روایات متعددی آورده است که پیامبر(ص) برای آنان یکدهم یا یکبیستم تعیین کرده است[۱۴۳].
نکته: روایاتی در تفاوت محصول خرمای خیبر با خرمای مدینه از جهت معامله نقل شده است. روایت است که علی(ع) کراهت داشت که یک بار خرمای مدینه را با دو بار خرمای خیبر عوض کند و او چیزی را کراهت میداشت که حرام باشد[۱۴۴]. امام باقر(ع) نیز بر این کراهت تصریح کرده است[۱۴۵]. کراهت در این خبر به معنای رباست؛ زیرا معاوضه یک جنس به بیشتر ربای معاملی و باطل است[۱۴۶].[۱۴۷]
سرزمین فدک
برخورد مهربانانه رسول خدا(ص) با مردم دو قلعه وطیح و سَلالِم که تسلیم شده بودند و سیره حضرت در دادن زمینها به ساکنان یهودی آن دو قلعه[۱۴۸] تا بر اساس عقد مزارعه، نصف درآمد آن را دریافت کنند[۱۴۹]، باعث شد مردم قلعه فدک خود را تسلیم پیامبر(ص) کنند[۱۵۰] و آن منطقه بدون درگیری و لشکرکشی به دست پیامبر(ص) بیفتد؛ به همین جهت اموال فدک از آنِ رسول خدا(ص) بود. برابر روایات، «هر سرزمینی که بدون سپاه و حمله تصرف شود و آنان صلح کنند یا بدون جنگ تسلیم شوند و خود را در اختیار پیامبر قرار دهند، از انفال و حق رسول خدا(ص) میباشد»[۱۵۱]؛ به همین جهت کلینی از فدک به عنوان سرزمینی یاد میکند که در فتح آن رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بدون دیگران نقش داشتند و از فئ خارج شده و جزو انفال قرار گرفته است که در اختیار پیامبر است[۱۵۲] و ایشان آن را به فاطمه بخشید.
کلینی و شیخ طوسی حدیثی درباره سرگذشت فدک نقل کردهاند که جالب و خواندنی است. علی بن اسباط گوید: هنگامی که ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) بر مهدی، خلیفه عباسی که رد مظالم میکرد، وارد شد. فرمود: ای امیرالمؤمنین، چه شده است که مظلمه ما (آنچه غصب شده) به ما برگردانده نمیشود؟ خلیفه پرسید: آن چیست ای ابوالحسن؟ فرمود: وقتی که خداوند تبارک و تعالی فدک و اطراف آن را بدون سپاه و نیروی نظامی برای پیامبرش گشود، این آیه را نازل کرد که ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾[۱۵۳]. رسول خدا(ص) متوجه نشد که آنان چه کسانی هستند. به جبرئیل مراجعه کرد و او نیز به پروردگارش. خداوند وحی فرستاد که آن را به فاطمه(س) بده. رسول خدا(ص) فاطمه را خواند و فرمود: ای فاطمه، خداوند به من دستور داده فدک را به تو بدهم. فاطمه(س) گفت: من پذیرفتم ای رسول خدا(ص)، از خداوند و از تو؛ پس از این همیشه وکلای فاطمه(س) در طول زندگانی پیامبر(ص) در فدک به کار مشغول بودند. وقتی ابوبکر به امارت رسید، وکلای زهرا را از آنجا بیرون کرد. فاطمه(س) نزد وی رفت و از او خواست فدک را به او بازگرداند. زهرا امیرالمؤمنین(ع) و امایمن را برای گواهی برد و آن دو گواهی دادند. ابوبکر در نامهای دستور داد متعرض وکلای فاطمه(ص) نشوند. عمر نامه ابوبکر را پاره کرد و گفت: فدک از مواردی است که بدون سپاه به دست آمده است[۱۵۴]. اینگونه فدک از زهرا(س) گرفته شد. پس از این، برای تصرف فدک ادلهای ارائه کردند و فاطمه(س) به عملکرد آنها اعتراض و دراینباره سخنرانی کرد.
شیخ صدوق بخشی از خطبه حضرت را دراینباره با تعبیر معنای فدک آورده است[۱۵۵]. امیرالمؤمنین(ع) در خطبهای بازنگرداندن فدک را یکی از سی و چند موردی بیان کرده که در صدد اصلاح آن بوده، ولی موفق نشده است[۱۵۶]. عمر بن عبدالعزیز فدک را بازگرداند. مجلسی اول در شرح فقیه آورده: عمر بن عبدالعزیز وقتی وارد مدینه شد، اعلام کرد که رد مظالم میکند. امام باقر(ع) بر او وارد شد و سخنان حکمتآمیزی برایش بیان کرد که رابطهاش با مردم قطع نشود و سه شرط برای رد مظالم بیان فرمود[۱۵۷]؛ پس از آن عمر بن عبدالعزیز فدک را بازگرداند. به نقلی به حاکم مدینه دستور داد درآمد فدک را با مقداری پول بین بنیهاشم تقسیم نماید[۱۵۸]. به هر حال فدک سرگذشتی طولانی دارد. بعد از مرگ عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک فدک را تصرف کرد. وقتی خلافت به بنیعباس رسید، سفاح آن را به حسن بن حسن داد و بعد منصور آن را گرفت[۱۵۹]. اکنون که جانشین منصور مدعی دادرسی و رد مظالم است، موسی بن جعفر(ع) از او میخواهد مظلمه ما را بازگرداند. مهدی عباسی میگوید: حدود آن را مشخص کن. امام کاظم(ع) میفرماید: یک حد آن کوه اُحُد و حد دیگر آن عریش مصر و حد سوم آن ساحل دریا و حد دیگر آن دومةالجندل است. مهدی میگوید: همۀ اینها؟! حضرت پاسخ میدهد: بله ای امیرالمؤمنین، این تمام آن است که بدون درگیری توسط پیامبر(ص) به دست آمده است. مهدی گفت: این زیاد است؛ درباره آن تأمل میکنم[۱۶۰]. برخی ذکر کردهاند مهدی خلیفه عباسی فدک را به علویان بازگرداند[۱۶۱].[۱۶۲]
غنایم خیبر
در چگونگی توزیع غنایم خیبر اختلاف است: گفته میشود غنایم ۱۸ قسمت شده و میان کسانی که در حدیبیه بودند توزیع شد و سهم اسب سواران دو برابر سهم پیاده نظام بود[۱۶۳]. به گزارش دیگر، رسول خدا (ص) غنایم را ۳۶ بخش کرد و هر قسمت را برای ۱۰۰ تن قرار داد و نیمی را برای مصارف عمومی گذاشت و ماندهاش را میان مسلمانان قسمت کرد[۱۶۴]. مهاجرانِ بازگشته از حبشه هم از غنایم خیبر برخوردار شدند[۱۶۵]. کتیبه را خُمس غنایم و سهم پیامبر (ص) دانستهاند که ایشان آن را به بنیعبدالمطلب و همسران خود اختصاص دادند[۱۶۶]. پس از فتح قلعههای خیبر، رسول خدا (ص) با اهالی آن توافق کردند که باغهایشان در اختیارشان بماند و در مقابل، نیمی از محصول سالیانه از آنِ مسلمانان باشد، از این رو هر ساله نماینده آن حضرت برای تعیین مقدار محصول به خیبر میرفت و این تا زمان خلیفه دوم ادامه داشت[۱۶۷]. نماینده حضرت (ص) برای محاسبه اموال خیبر، عبداللّه بن رواحه بود که وقتی به خیبر رفت و به آنان اختیار داد یا محاسبه او را بپذیرند یا خود محاسبه کنند، یهودیان خشنود شدند و این کار را عین عدل دانستند[۱۶۸]. اهل خیبر تا زمان عمر بن خطاب بر اساس پیمان نامه پیامبر (ص) عمل میکردند؛ اما خلیفه دوم ادعا کرد که از حضرت شنیده است نباید در جزیرهالعرب آیین دیگری جز اسلام به جا باشد، پس یهودیان خیبر را بیرون کرد[۱۶۹]. گزارش دیگری، علت اخراج آنان را رواج زنا در میان آنها و به سخره گرفتن مسلمانان میداند[۱۷۰].[۱۷۱]
حوادث مهم پیرامون فتح خیبر
بعد از فراغت از کار خیبر، رسول خدا (ص) به سوی وادیالقری حرکت کرد و بعد از چند روز، فاتحانه به مدینه بازگشت[۱۷۲]. بعد از فتح خیبر، جعفر بن ابیطالب، همراه مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند، به مدینه آمد[۱۷۳]؛ پیامبر خدا (ص) به استقبال او برخاست و جعفر را در آغوش گرفت، میان ابروانش را بوسید و فرمود: "نمیدانم امروز از کدام یک بیشتر خوشحال باشم، فتح خیبر یا آمدن تو؟"[۱۷۴]؛ سپس فرمود: آیا میخواهی هدیهای به تو دهم؟ آنگاه که مردم میانگاشتند پیامبر (ص) طلا و نقره به وی خواهد داد، نمازی را به او یاد داد که بعدها به نماز جعفر معروف گشت[۱۷۵].
سوء قصد به جان پیامبر خاتم (ص) از دیگر حوادث مهم بعد از فتح خیبر بود. زینب دختر حارث یهودی، گوسفندی زهرآلود برای پیامبر (ص) آورد تا بدین وسیله، ایشان را به شهادت برساند؛ اما حضرت، متوجه قصد پلیدش شد و از خوردن آن، خودداری کرد[۱۷۶].[۱۷۷]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲
- صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲
- داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱
- ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه
- حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱
- تونهای، مجتبی، محمدنامه
- راجی، علی، مظلومیت پیامبر
پانویس
- ↑ معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۰۹.
- ↑ معجم ما استعجم، ج ۲، ص ۵۲۱.
- ↑ معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۹.
- ↑ المعالم الاثیره، ص ۱۰۹.
- ↑ امتاع الاسماع، ج ۱۴، ص ۳۶۶.
- ↑ امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۲۳۰.
- ↑ معجمالبلدان، ج ۲، ص ۴۰۹ ـ ۴۱۰.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۱۰۶.
- ↑ معجمالبلدان، ج ۲، ص ۴۰۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۵۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۹۶؛ مجمعالامثال، ج ۲، ص ۹۸.
- ↑ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۳۵ ـ ۴۳۶؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۷؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الإشراف، ص۲۲۲؛ احمد بن ابییعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ ابناثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۲، ص۲۱۶.
- ↑ «با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ عیر در لغت به معنای کوه است و این نام بر کوهی در مدینه غلبه یافته است. (خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۲، ص۲۳۸؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۴، ص۶۲۱)
- ↑ تیماء در لغت به معنای بیابان بیآب و علف است و در اینجا منطقهای در ده منزلی مدینه به طرف شام و پنج منزلی خیبر به جانب شام است (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۴) و منطقهای در اطراف شام نزدیک وادیالقری (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۶۷).
- ↑ «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد که آنچه را با خود داشتند، راست میشمرد؛ با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند؛ همین که آنچه میشناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خداوند بر کافران باد» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۸؛ سیدهاشم رسولی محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۳۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۱۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۷؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۲ به بعد.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۱۹۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۰۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۰؛ حمیری کلاعی، ابوالربیع، الاکتفاء بما تصنمنه من مغازی رسول الله (ص) و الثلاثه الختفاء ج۱، ص۴۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۳۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۹- ۳۳۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۵-۱۶۷؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۲۲۰؛ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۳۹ ـ ۴۴۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۷۹۱؛ تاریخ خلیفه، ص ۳۷؛ المحبر، ص ۱۱۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۳.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص ۳۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۸۰۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۸۲۹.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۳۴.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۰۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص ۳۷.
- ↑ المعارف، ص ۱۶۱؛ معجمالبلدان، ج ۲ ص ۴۰۹ ـ ۴۱۰؛ اعلامالوری، ج ۱، ص ۲۰۷.
- ↑ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۳۶.
- ↑ السیرهالنبویه، ج ۳، ص ۶۸۳؛ انساب الاشراف، ج ۱ ص ۴۲۶ ـ ۴۲۷؛ الطبقات، ج ۲ ص ۶۵ ـ ۶۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۸۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۱۰۳۵؛ الاصابه، ج ۶، ص ۱۳۵.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۵۶ ـ ۵۵۷؛ التنبیه والاشراف، ص ۲۱۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۷۳ ـ ۷۴؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۰۷.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۵؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۰۹.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۶۶ ـ ۵۶۷.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص ۴۶ ـ ۴۷.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۳۰، ۵۶۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۸۹.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۶۶.
- ↑ دلائلالنبوه، ج ۴، ص ۳۰۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۰۸ ـ ۳۰۹.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۸۶ ـ ۳۸۷؛ السنن الکبری، ج ۱۰، ص ۱۸۰.
- ↑ «موسی به قوم خود گفت: از خداوند یاری بخواهید و شکیبا باشید، بیگمان زمین از آن خداوند است، به هر کس از بندگان خویش که بخواهد به میراث میدهد و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.
- ↑ الاختصاص، ص ۴۲.
- ↑ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۳۶ ـ ۴۳۸؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۴-۶۵؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۵-۱۶۷.
- ↑ فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ص۲۴۰.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۳۳۱-۳۳۵.
- ↑ السیرهالنبویه، ج ۳، ص ۷۹۲.
- ↑ ر. ک: المغازی، ج ۲، ص ۶۴۳ ـ ۶۴۵.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۸۷.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۳۷.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۴۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۷۹۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۰۶.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۴۳ ـ ۶۴۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۹۸.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۱۰۶.
- ↑ سبل الهدی، ج ۵، ص ۱۲۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۹۸؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۱۷
- ↑ سبل الهدی، ج ۵، ص ۱۲۰ ـ ۱۲۱.
- ↑ سبل الهدی، ج ۵، ص ۱۲۱ ـ ۱۲۳.
- ↑ سبل الهدی، ج ۵، ص ۱۲۲ ـ ۱۲۳
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۶۶.
- ↑ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۴۱ ـ ۴۴۲.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۲۶.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۵۳.
- ↑ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۴۲.
- ↑ «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ»؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ با اندکی تغییر در: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۰۵.
- ↑ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۵؛ سنن الترمذی، ج ۵، ص ۳۰۱ ـ ۳۰۲؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۹۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۵۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۷۹۷؛ دلائلالنبوه، ج ۴، ص ۲۰۹.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۵۳.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۱۱۰؛ صحیحالبخاری، ج ۵، ص ۷۶؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۹۵.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۱۱۰؛ الاصابه، ج ۴، ص ۴۶۶؛ تاریخ الاسلام، ج ۳، ص ۶۲۵.
- ↑ الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۹۹؛ البدء والتاریخ، ج ۴، ص ۲۲۶؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲ ص ۸۶؛ ج ۷۳، ص ۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳؛ شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۴۱۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ ارشاد، شیخ مفید، ص۶۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۱، ص۴۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۲۴.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۶۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه معرفة و احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۲۲۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۷۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۷-۱۷۱؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۴-۶۵؛ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۳۰؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۲۲۰؛ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۱۵؛ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۳۳۱-۳۳۵؛ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۴۲ ـ ۴۴۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۴۶: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ كَانُوا أَجْهَدُوا فِي خَيْبَرَ وَ أَسْرَعَ الْمُسْلِمُونَ فِي دَوَابِّهِمْ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِإِكْفَاءِ الْقُدُورِ وَ لَمْ يَقُلْ إِنَّهَا حَرَامٌ وَ كَانَ ذَلِكَ إِبْقَاءً عَلَى الدَّوَابِّ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۴۶: «إِنَّمَا نَهَى عَنْ أَكْلِهَا فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ لِأَنَّهَا كَانَتْ حَمُولَةَ النَّاسِ وَ إِنَّمَا الْحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقُرْآنِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۴۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۴۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۴۶.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۳۳۵: «وَ إِنَّمَا نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنْ أَكْلِ لُحُومِ الْحُمُرِ الْإِنْسِيَّةِ بِخَيْبَرَ لِئَلَّا تَفْنَى ظُهُورُهَا وَ كَانَ ذَلِكَ نَهْيَ كَرَاهَةٍ لَا نَهْيَ تَحْرِيمٍ».
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۵۱: «عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ(ع) قَالَ: حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَوْمَ خَيْبَرَ لُحُومَ الْحُمُرِ الْأَهْلِيَّةِ وَ نِكَاحَ الْمُتْعَةِ».
- ↑ زید بن علی، مسند زید بن علی، ص۲۵۱: «نهی رسولالله(ص) عن نکاح المتعة عام خیبر».
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲۸.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۴۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱۱، ص۱۵ (چ دارالحدیث).
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۵۱.
- ↑ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۴۹.
- ↑ «و (نیز حرام است ازدواج با) زنان شوهردار جز کنیزهاتان، بنابر حکم خداوند که مقرّر بر شماست و جز اینها برایتان حلال شده است که با دارایی خود به دست آورید در حالی که پاکدامن باشید و زناکار نباشید، کابین آن زنان را که از آنان (با ازدواج غیر دائم) بهرهمند شدهاید به عنوان واجب بپردازید و در آنچه پس از تعیین (کابین) واجب، همداستان شوید بر شما گناهی نیست که خداوند دانایی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۲۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۴۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۶۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۴۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۴۹، «﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً﴾».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴۵۹: {{متن حدیث|وَ قَرَأَ ابْنُ عَبَّاسٍ ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ﴾.
- ↑ شیخ مفید، الإعلام بما اتفقت علیه الإمامیة من الأحکام، ص۳۶.
- ↑ ابنابیشیبه کوفی، المصنف، ج۳، ص۵۵۱؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ شمسالدین سرخسی، المبسوط، ج۴، ص۲۷؛ ابنحزم، المحلی، ج۷، ص۱۰۷.
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۸، ص۴۵۵.
- ↑ احمد مرتضی، شرح الأزهار، ج۲، ص۲۲۹: ولا يثبت عندهم في نكاح المتعة شئ من احكام النكاح لامهر ولا نفقة ولا توارث ولا عدة الا الاستبراء.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴۶۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۶۴؛ همو، الإستبصار، ج۳، ص۱۴۷.
- ↑ شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص۴۸۹؛ محمدحسن نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج۳۰، ص۱۹۶.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۶۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۱۷.
- ↑ خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸.
- ↑ ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص۱۶۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۶۸؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، صص۲۳۹ و ۲۵۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۹۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۶۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۹۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۶۷.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، صص۹۴ و ۹۷.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۸۱.
- ↑ محمد باقر مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۴۸۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۲۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۷؛ ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص۱۶۹؛ شمسالدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۲، ص۴۲۱.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸؛ شمسالدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۲، ص۴۲۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۴۲: «وَ كُلُّ أَرْضٍ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا بِ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنْ صَالَحُوا صُلْحاً وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ عَلَى غَيْرِ قِتَالٍ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۳۸: «وَ كَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) خَاصَّةً لِأَنَّهُ(ص) فَتَحَهَا وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) لَمْ يَكُنْ مَعَهُمَا أَحَدٌ فَزَالَ عَنْهَا اسْمُ الْفَيْءِ وَ لَزِمَهَا اسْمُ الْأَنْفَالِ».
- ↑ «و حقّ خویشاوند را به او برسان و نیز (حقّ) مستمند و در راه مانده را و هیچگونه فراخرفتاری مورز» سوره اسراء، آیه ۲۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۴۸.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۷: «قَالَتْ فَاطِمَةُ(س) فِي خُطْبَتِهَا فِي مَعْنَى فَدَكَ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۵۹.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری آملی، المسترشد، ص۵۰۳؛ شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۱۰۴؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج۴، ص۲۰۷؛ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۱۳، ص۱۸۳.
- ↑ شیخ طوسی، الأمالی، ص۲۶۶.
- ↑ ابنشعبه حرّانی، تحف العقول، حاشیه، ص۳۴۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۴۸.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۲۴.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۱۵۷.
- ↑ دلائلالنبوه، ج ۴، ص ۲۳۵؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۲۸.
- ↑ الطبقات، ج ۴، ص ۳۵.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۸۰۰؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۱۳ ـ ۱۱۴.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۹۰ - ۶۹۱.
- ↑ معجمالبلدان، ج ۲ ص ۴۱۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۸۱۶
- ↑ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۳۰؛ معجم البلدان، ج ۲ ص ۴۱۰.
- ↑ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۴۵ ـ ۴۴۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۶.
- ↑ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۶.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۳.
- ↑ تهذیب، ج ۳، ص ۱۸۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲-۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۵؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه خیبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۷۱؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۴-۶۵؛ صادقی، مصطفی، مقاله «غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص۴۴۵؛ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۲۷.