شیوه‌های مبارزه معصومان با حاکمان چگونه بوده است؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۳:۵۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
شیوه‌های مبارزه معصومان با حاکمان چگونه بوده است؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ سیره سیاسی معصومان
مدخل اصلیمبارزه با حاکم جائر در سیره معصوم
تعداد پاسخ۱ پاسخ

شیوه‌های مبارزه معصومان با حاکمان چگونه بوده است؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث سیره سیاسی معصومان است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره سیاسی معصومان مراجعه شود.

پاسخ نخست

علی اکبر ذاکری

حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ذاکری در کتاب «سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه» در این‌باره گفته‌ است:

«شیوه‌های مبارزه معصومان با خلفا و حاکمان وقت یکسان نبوده است. این مبارزات با روش‌های مختلفی دنبال شده که در سیره ایشان آمده است. سعی شده آنچه ذکر می‌شود، با توجه به ترتیب زمان رخداد و کمی و زیادی نمونه باشد. تلاش بر این بوده به مواردی اشاره شود که نمونه‌های آن در کتب اربعه باشد یا اشاره‌ای غیرمستقیم به آنها شده باشد؛ بنابراین ما در صدد ذکر تمام شیوه‌ها نیستیم.

جمعی از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر ناراضی بودند. علی (ع) و زبیر هم به خانه فاطمه (س) پناه بردند. عمر با جمعی آمد و گفت: از خانه خارج می‌شوید یا آن را می‌سوزانم و به‌زور این دو را برای بیعت بردند[۴]. این خبر که عمر تهدید به آتش‌زدن خانه فاطمه (س) کرد، در منابع عامه هم آمده است؛ البته در این خبر ذکر شده، علی (ع) و زبیر بعد از آن برای بیعت با خلیفه رفتند[۵] که درست نیست؛ زیرا اهل‌سنت خود نقل کرده‌اند[۶] که علی (ع) بعد از درگذشت فاطمه (س) بیعت کرد[۷] و اگر بعداً امیرالمؤمنین (ع) بیعت و همکاری کرد، برای حفظ اسلام بود. ایشان وقتی مشاهده کرد که جمعی مرتد شده‌اند و از اسلام برمی‌گردند، برای حفظ اسلام بیعت کرد[۸] و به نقلی با اکراه بیعت کرد[۹].

درباره بیعت دیگر معصومان گزارش روشنی در دست نداریم. فقط در تاریخ ذکر شده که امام حسن (ع) هنگام صلح، با معاویه بیعت کرد[۱۰] و امام حسین (ع) حاضر نشد با یزید بن معاویه بیعت کند[۱۱]. روشن نیست که آیا امام صادق (ع) با خلفای بنی‌عباس بیعت کرده یا نه؛ ولی دستگاه خلافت ایشان را به "حیره"[۱۲] و کوفه دعوت می‌کرد[۱۳] یا به‌اجبار می‌برد[۱۴] تا مدعی شود ایشان مخالفتی با خلافت بنی‌عباس ندارد. بدیهی است که آنان بدون بیعت، حضرت را رها نمی‌کردند؛ حتی منصور عباسی در دیداری که با امام صادق (ع) دارد، می‌گوید: ای ابوعبدالله، سزاوار است که تو خوشحال شوی از توانی که خدا به ما داده و باب عزت را برای ما گشوده و نباید به مردم خبر دهی که تو و اهل‌بیتت به این خلافت از ما سزاوارتر هستی که باعث برانگیختن ما بر ضد تو و اهل‌بیت تو خواهد شد[۱۵]. امام صادق (ع) هم پاسخ می‌دهد: هر کس چنین سخنی از من برای تو نقل کند، دروغ است[۱۶].

در این سخن منصور به‌روشنی بیان می‌کند که تصریح به این نکته که شما سزاوارتر به خلافت هستید، جان شما و خاندانت را به خطر می‌اندازد. این مسئله، موضوعی بود که حکام بنی‌عباس همیشه از آن نگران بودند و به سبب آن، با علویان درگیر می‌شدند و دست به قتل عام آنان می‌زدند.

مهم‌ترین و جدی‌ترین مخالفت در بیعت با خلیفه، از سوی امام حسین (ع) ابراز شد. حضرت در مجلس حاکم مدینه فرمود: از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر آل ابی‌سفیان حرام است[۱۷]. حضرت برای پرهیز از بیعت با یزید، مدینه را به مقصد مکه، ترک کرد و بیعت‌نکردن حضرت بهانه‌ای برای جنگ یزید با ایشان شد[۱۸]؛ به همین جهت عمر بن سعد فرمانده سپاه کوفه در کربلا که تلاش می‌کرد بدون جنگ با امام حسین (ع) به حکومت ری برسد، در نامه‌ای که به عبیدالله بن‌زیاد حاکم کوفه نوشت، از تمایل امام حسین (ع) به بازگشت یا بیعت با یزید سخن گفت[۱۹] تا بهانه جنگ با حسین (ع) گرفته شود و مدعی شد او خواست شما را در بیعت با یزید برآورده می‌کند یا با ترک منطقه، مشکلی برای حکومت شما ایجاد نخواهد کرد و نیازی به درگیری و جنگ نیست. عبیدالله هم در مرحله اول، این نظر را پذیرفت؛ ولی شمر و دیگران گفتند چون حسین (ع) گرفتار شده، این‌گونه سخن می‌گوید، یا باید بیعت کند یا آماده جنگ و کشته‌شدن باشد[۲۰]. به‌رسمیت‌نشناختن حکومت یزید از سوی امام حسین (ع) و بیعت‌نکردن با او باعث شهادت حضرت شد. متأسفانه مردم مدینه بعد از شهادت حضرت دریافتند که یزید شرایط حاکم اسلامی را ندارد و فاسد است و بر ضد او قیام کردند[۲۱].

اگر دیگر معصومان بیعتی کرده باشند، از باب مصلحت و حفظ اسلام[۲۲] یا مانند امام حسن (ع) از سر اجبار و ناچاری بوده است.

  • اعتراض به حاکمان: شاید بشود گفت مهم‌ترین اعتراض آشکاری که در تاریخ در برابر خلفا و حاکمان به‌طورصریح و روشن ثبت شده است، اعتراض فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) به ابوبکر خلیفه اول است. این اعتراض و مخالفت، هم در منابع شیعه و هم در آثار معتبر اهل‌سنت آمده است. ثقة‌الاسلام کلینی در "باب فیء و انفال" کافی، به تصرف "فدک"[۲۳] توسط خلیفه اول و اعتراض فاطمه (س) به آن اشاره کرده است. این موضوع در بحث از ماجرای رد مظالم مهدی عباسی نقل شده و در توضیح آن آمده است: "وقتی ابوبکر به حکومت رسید، وکلای زهرا (س) را از فدک اخراج کرد. فاطمه (س) پیش ابوبکر آمد و از او خواست فدک را به ایشان برگرداند. ابوبکر گفت: افرادی را از سیاه و سفید گواه بیاور که فدک مال تو بوده است. فاطمه امیرالمؤمنین (ع) را با ام‌ایمن برای گواهی آورد و آنها گواهی دادند. ابوبکر هم نامه‌ای نوشت که متعرض وکلای حضرت زهرا نشوند. فاطمه (س) از پیش ابوبکر رفت، درحالی‌که نامه ابوبکر با وی بود. عمر گفت: چه چیز با خود داری ای دختر محمد؟ پاسخ داد: نامه‌ای که ابن‌ابی‌قحافه برایم نوشته است. گفت: آن را به من نشان بده؛ حضرت نپذیرفت. عمر نامه را از دست فاطمه (س) گرفت و در آن نگریست و آب دهان بر آن انداخت و نوشته آن را محو و نامه را پاره کرد"[۲۴]. مشابه آن در تفسیر عیاشی[۲۵] و تفسیر قمی[۲۶] و دیگر آثار هم آمده است[۲۷].

شیخ مفید افزون بر فدک، اموالی را در عوالی یاد کرده که ابوبکر از حضرت گرفت[۲۸]. در منابع معتبر اهل سنت، گرچه روایت آن از عروة بن زبیر است که خاندان او با اهل‌بیت (ع) خصومت داشتند، افزون بر فدک و اموالی در مدینه، از باقیمانده خمس اموال خیبر نیز یاد شده است[۲۹]. وقتی ابوبکر حاضر نشد به درخواست فاطمه (س) میراث پیامبر (ص) را به ایشان بدهد، فاطمه تا آخر عمر خود با ابوبکر سخن نگفت تا از دنیا رفت[۳۰].

طبق این نقل، اعتراض فاطمه (س) با سخن‌نگفتن با ابوبکر ادامه یافت؛ ولی مسلّم است که آن حضرت در اعتراض به عملکرد خلیفه، به سخنرانی پرداخت و خطبه‌ای مفصل در مسجد مدینه ایراد کرد که شیخ صدوق بخشی از آن را در من لا یحضره الفقیه نقل کرده است[۳۱]. این خطبه در منابع مختلف با سندهای متفاوت نقل شده است[۳۲]. امیر مؤمنان (ع) به جهت وضعیت اجتماعی حاکم بر مردم، فدک را از غاصبانش نگرفت[۳۳] تا اینکه عمر بن عبدالعزیز آن را به بنی‌هاشم بازگرداند[۳۴].

امیرالمؤمنین علی (ع) به سیره خلفای قبل از خود اعتراض داشته و آن را مورد نقد قرار داده است[۳۵]. اعتراضات حضرت به عملکرد عثمان بسیار زیاد است[۳۶]، همچنین اعتراض به عملکرد معاویه که از گذشته بر شام حکومت می‌کرد[۳۷] و در زمان حضرت نیز، غاصبانه حکومتش بر شام ادامه داشت[۳۸]. امام حسین (ع) نیز در نامه‌ای به معاویه، به عملکرد وی اعتراض کرد که افراد بی‌گناهی را به شهادت رسانده است[۳۹]. خطبه آن حضرت در منا در اعتراض به وضعیت نابسامان اجتماعی زمانِ معاویه است و دعوت بزرگان اسلام به انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، در برابر بی‌توجهی که به دستورهای اسلام می‌شود[۴۰].

امام سجاد (ع) در نامه‌ای به محمد بن مسلم بن شهاب زهری، به همکاری وی با دستگاه خلافت اموی اعتراض می‌کند و او را از این کار باز می‌دارد[۴۱] که این کارِ حضرت مبارزه با دستگاه خلافت محسوب می‌شود؛ چراکه به تعبیر حضرت سجاد (ع) زهری راه گمراهی را هموار می‌کند. در سیره امام صادق (ع) نیز نمونه‌ای از این‌گونه اعتراض‌ها دیده می‌شود. آن حضرت اعتراض شدیدی به داود بن علی حاکم مدینه داشت و از او خواست قاتلِ معلی بن خنیس را مجازات کند و حضرت قاتل را به جرم کشتن معلی قصاص کرد[۴۲].

در روایات، مراجعه به دادگاه‌های خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس مراجعه به طاغوت معرفی شده است. امام صادق (ع) فرمود: هر کس با برادر مذهبی خود نزاع کند و او را دعوت کنند تا به داوری فقهای مذهب رضایت دهد ولی رضایت ندهد، جز آنکه به دادگاه غیرشرعی حکام جور شکایت نماید، در ردیف کسانی است که قرآن مجید می‌گوید: "به این مدعیان دروغین نمی‌نگری که می‌گویند به قرآن و تورات ایمان داریم و می‌خواهند از طاغوت سرکش دادخواهی نمایند، با آنکه دستور مؤکد دارند که به طاغوت سرکش کافر شوند. شیطان می‌خواهد هرچه بیشتر آنان را از مسیر حق دور نماید"[۵۳]. در روایت دیگری که ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل کرده، این موضوع بیان شده که مراجعه به حاکم جور مراجعه به طاغوت است[۵۴]. در خبر ابی‌خدیجه[۵۵] و مقبوله عمر بن حنظله[۵۶] توصیه شده است که به جای مراجعه به قضات جور زمان، شخصی از شیعیانِ عالم، به عنوان قاضی برگزیده شود و بین شیعیان داوری کند. در مورد دیگری، محمد بن حسن اشعری اختلاف ارثی را به جای رفتن به پیش قاضی از معصوم می‌پرسد[۵۷]. اینها همه نشان می‌دهد که معصومان از حضور در دادگاه‌های دوران خلفا اجتناب می‌کردند و شیعیان را به تشکیل دادگاه و داوری قاضیِ تحکیم[۵۸]امر می‌کردند. امام صادق (ع) نه‌تنها شیعیان را از مراجعه به دادگاه‌های خلفا باز می‌داشتند، بلکه به مفضل بن عمر دستور داد که در مسائل مالی، از مال ایشان به شیعیان بدهد و اختلاف حقوقی و قضایی آنان را حل کند[۵۹].

ابن‌سنان از ابوحنیفه "سابق‌الحاج"[۶۰] نقل می‌کند که مفضّل بر ما گذشت، درحالی‌که من با شوهر خواهرم در ارثی با هم اختلاف و درگیری داشتیم. مدتی توقف کرد و نزاع ما را دید و به ما گفت: به منزل بیایید. ما به آنجا رفتیم و بین ما صلح برقرار کرد و چهارصد درهم از خود به ما داد تا اینکه هر یک به دیگری اطمینان کردیم و مشکل حل شد. مفضل گفت: اینها از مال من نیست؛ امام صادق (ع) به من دستور داده: هرگاه دو نفر از شیعیان اختلاف کردند، بین آنان صلح برقرار کن و هزینۀ آن را از مال من بپرداز. این مال از اموال امام صادق (ع) است[۶۱].

امام صادق (ع) درباره لزوم اجتناب از همکاری با حاکم جائر می‌فرماید: "صورت حرام از ولایت و فرمانداری، ولایت والی ستمگر و ولایت والیان منصوب شده اوست، چه رئیس ایشان و چه در درجات پایین‌تری از فرمانداری تا پایین‌ترین آنان که هر کدام بر عدّه‌ای حکومت و ولایت دارند. کارکردن برای ایشان و کسب‌کردن با ایشان حرام است و کسی که کم یا زیاد، با ایشان و برای ایشان کار کند، به عذاب خدا گرفتار خواهد شد؛ زیرا هر کاری که کمک به ستمگر باشد، گناه کبیره است"[۶۶].

می‌توان بین حاکمی که ستم می‌کند، با حاکمی که حکومتش نامشروع است تفاوت قائل شد؛ گرچه هر دو در فقه عنوان حاکم ستمگر دارند و اعمال آنان مورد قبول نیست، اگر ولایت امام عادل را نپذیرفته باشد[۶۷]؛ ولی اگر به عدل عمل کند و ستم در عمل نداشته باشد، ستم‌پیشگی شامل حال او نمی‌‎ شود. برابر روایتی از امام صادق (ع)، پیشوا و رهبر ستمگر حرمت ندارد[۶۸] و به نقلی دیگر، نماز وی قبول نمی‌شود[۶۹].

آنچه تاکنون بیان شد، مخالفت معصومان در حد اختلاف نظر بود؛ اما برابر اعتقاد شیعه و آنچه از سیره معصومان استفاده می‌شود، آنان حکومت‌های زمان خود را به رسمیت نمی‌شناختند و آنها را حکومت طاغوت می‌دانستند؛ به همین علت با حکومت‌های اموی و عباسی مخالف بودند و از ورود شیعیان به کارهای حکومتی جلوگیری می‌کردند و آنان را به دوری از حکومت‌های وقت توصیه می‌فرمودند. این مخالفت‌ها به گونه‌های متفاوتی از سوی معصومان ابراز شده و شیعیان هم این باور را داشتند و طبق دستور معصومان زمان خود عمل می‌کردند. فقط در مواردی خاص و افرادی خاص، اجازه گرفته بودند که در دستگاه خلافت بمانند تا بتوانند از شیعیان حمایت کنند که با انجام این شرط، زشتی حضور در دستگاه خلافت از بین می‌رود. این موضوع بخشی از سیره سیاسی معصومان را تشکیل می‌دهد که لازم است به آن توجه کافی شود.

به نظر می‌رسد معصومان از آغاز خلافت بنی‌عباس با حضور شیعیان در دستگاه خلافت موافق نبودند. در مورد بنی‌امیه این نکته قابل توجه است که آنان اساساً به دنبال افرادی که به اهل‌بیت (ع) گرایش داشتند نمی‌رفتند و آنها را به کار نمی‌گماردند؛ مگر در مناطقی که دستگاه خلافت حساسیتی درباره این موضوع نداشت. این بحث را می‌توان ذیل چند موضوع بیان کرد:

  1. جلو‌گیری از حضور شیعیان در حکومت‌های وقت که به بیان نمونه‌هایی می‌پردازیم.
  2. ارتباط با برخی افراد حاضر در حکومت‌های وقت که با تعبیر نفوذ در دستگاه حکومت به آن اشاره می‌شود.
  3. تقیه در تعامل با حکومت‌ها که در موضوع تعامل معصومان با حکومت‌ها، نکاتی دراین‌باره خواهد آمد.
  • ممنوعیت شیعیان از همکاری با حکومت‌ها: نمونه‌های متعددی نقل شده که معصومان یاران خود را از ورود به تشکیلات حکومتی باز می‌داشتند و به درخواست‌های مکرر آنان دراین‌باره پاسخ منفی می‌دادند و احکام خاصی را برای افرادی که از این راه ثروتی جمعی کرده بودند، صادر می‌کردند»[۷۰]

منبع‌شناسی جامع

پانویس

  1. شیخ طوسی، الأمالی، ص۵۶۸.
  2. عبیدالله حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۱، ص۳۷.
  3. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۷۰.
  4. ابوجعفر محمد بن جریر طبری آملی، المسترشد فی إمامة علی بن أبی‌طالب۷، ص۳۷۸.
  5. ابن‌ابی‌شیبه، المصنف (تحقیق سعید محمد لحام)، ج۸، ص۵۷۲؛ همان، چ دیگر، (تحقیق کمال یوسف حوت)، ج۷، ص۴۳۲، ش۳۷۰۴۵؛ علی متقی هندی، کنز العمال، ج۵، ص۲۵۹.
  6. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۵۴۹؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم‌، ج۳، ص۱۳۸۰: وَ لَمْ يَكُنْ بَايَعَ تِلْكَ الْأَشْهُر.
  7. محمدهادی مازندرانی‌، شرح الکافی، ج۱۲، ص۳۹۳: مَعَ نَقْلِهِمْ أَنَّ علِيّاً (ع) مَا بايَعَ إِلّا بَعْدَ فَوْتِ فَاطِمَة (س).
  8. «فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا...»؛ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات‌، ص۲۰۲؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)‌، ص۴۵۱؛ ابن‌طاووس‌، کشف المحجة لثمرة المهجه‌، ص۲۴۱.
  9. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۲۵۱.
  10. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد‌، ج۲، ص۱۵.
  11. شیخ صدوق، الأمالی‌، ص۱۵۲؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۲: در امالی آمده که حاکم مدینه به یزید نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) لَيْسَ يَرَى لَكَ خِلَافَةً وَ لَا بَيْعَةً».
  12. حیره شهری قدیمی در سه مایلی کوفه و در محدوده نجف که بنی‌عباس در آغاز خلافت خود آنجا را مقر حکومت خویش قرار دادند و در سال ۱۴۰ منصور عباسی از حیره احرام حج بست (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۲۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۵۰۳).
  13. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۴۸.
  14. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۷.
  15. «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! قَدْ كَانَ فَيَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَفْرَحَ بِمَا أَعْطَانَا اللَّهُ مِنَ الْقُوَّةِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنَ الْعِزِّ وَ لَا تُخْبِرَ النَّاسَ أَنَّكَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنَّا وَ أَهْلَ بَيْتِكَ فَتُغْرِيَنَا بِكَ وَ بِهِمْ».
  16. «وَ مَنْ رَفَعَ هَذَا إِلَيْكَ عَنِّي فَقَدْ كَذَبَ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶.
  17. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ»؛ شیخ صدوق، الأمالی‌، ص۱۵۱.
  18. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۴.
  19. «أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ»؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۸۷.
  20. «فَإِنْ نَزَلَ حُسَيْنٌ وَ أَصْحَابُهُ عَلَى حُكْمِي وَ اسْتَسْلَمُوا فَابْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سِلْماً وَ إِنْ أَبَوْا فَازْحَفْ إِلَيْهِمْ حَتَّى تَقْتُلَهُمْ وَ تُمَثِّلَ بِهِمْ فَإِنَّهُمْ لِذَلِكَ مُسْتَحِقُّونَ»؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۸۸.
  21. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۳۳۷.
  22. «لَمْ يُمْنَعْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَيَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ... وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۵‌.
  23. فدک زمینی آباد در منطقه خیبر بود که رسول خدا (ص) به دخترش فاطمه (س) بخشید (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۸).
  24. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ همان، ج۲، ص۷۲۵ (چ دارالحدیث‌).
  25. ابونضر محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی‌، ج۲، ص۲۸۷.
  26. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی‌، ج۲، ص۱۵۵.
  27. شیخ مفید، الإختصاص‌، ص۱۸۳.
  28. شیخ مفید، الأمالی‌، ص۴۰.
  29. «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَرَ».
  30. «فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ شَيْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ»؛ ملاصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۷، ص۲۱۲؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری‌، ج۴، ص۱۵۴۹؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم‌، ج۳، ص۱۳۸۰؛ ابن‌حبان‌، الصحیح‌، ج۱۴، ص۵۷۳؛ ابن‌بطریق، عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار‌، ص۳۹۰.
  31. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (ع)قَالَتْ قَالَتْ فَاطِمَةُ (ع)فِي خُطْبَتِهَا فِي مَعْنَى فَدَكَ لِلَّهِ فِيكُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ- كِتَابُ اللَّهِ بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ وَ آيٌ مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ وَ بُرْهَانٌ مُتَجَلِّيَةٌ...»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۷.
  32. ابن‌طیفور، بلاغات النساء‌، ص۲۶؛ ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری‌، السقیفة و فدک‌، ص۹۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری صغیر، دلائل الإمامة‌، ص۱۱۱.
  33. «وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ (س)»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۵۹؛ همان، ج۱۵، ص۱۵۴ (چاپ دارالحدیث‌).
  34. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۵؛ شیخ مفید، الإرشاد‌، ج۲، ص۲۱؛ شیخ طوسی، الأمالی‌، ص۲۶۶؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب (ع)، ج۴، ص۲۰۸.
  35. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۳۶۱؛ همو، علل الشرائع، ج۱، ص۱۵۰؛ نهج البلاغه‌، خ۳.
  36. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۶۸‌؛ شیخ طوسی، الأمالی‌، ص۷۱۴.
  37. شیخ طوسی، الأمالی‌، ص۲۱۷.
  38. نهج البلاغه‌، ص۲۳۷، خ‌۱۹۱؛ ص۳۳۰، نامه ۲۸؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول‌، ج۱۰، ص۳۲۴، نقل خ‌۱۹۱.
  39. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال‌، ص۴۹؛ ابومنصور احمد بن علی طبرسی‌، الإحتجاج‌، ج۲، ص۲۹۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار‌، ج۴۴، ص۲۱۲.
  40. ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۳۷.
  41. «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ فَمَا أَخْوَفَنِي أَنْ تَكُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِكَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِكَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ إِنَّكَ أَخَذْتَ مَا لَيْسَ لَكَ مِمَّنْ أَعْطَاكَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ يَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِينَ أَدْنَاكَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَيْسَ بِدُعَائِهِ»؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۷۴-۲۷۵.
  42. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال‌، ص۳۷۹.
  43. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات‌، ص۴۴۲.
  44. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص‌۵۱۳ و ۵۵۷.
  45. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد‌، ج۲، ص۲۳۷.
  46. «كَانَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) وَاقِفاً بِعَرَفَةَ يَدْعُو ثُمَّ طَأْطَأَ رَأْسَهُ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: إِنِّي كُنْتُ أَدْعُو اللَّهَ تَعَالَى عَلَى الْبَرَامِكَةِ بِمَا فَعَلُوا بِأَبِي (ع) فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لِيَ الْيَوْمَ فِيهِمْ فَلَمَّا انْصَرَفَ لَمْ يَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى بُطِشَ بِجَعْفَرٍ وَ يَحْيَى وَ تَغَيَّرَتْ أَحْوَالُهُمْ»؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۲۵.
  47. شیخ مفید، الإرشاد‌، ج۲، ص۱۱۳.
  48. «إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِكَ فِي دَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ (ع) وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِكَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ (ع)»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸‌، ص۱۶۷.
  49. «إِنَّ جَعْدَةَ بِنْتَ أَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ سَمَّتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) وَ سَمَّتْ مَوْلَاةً لَهُ فَأَمَّا مَوْلَاتُهُ فَقَاءَتِ السَّمَّ وَ أَمَّا الْحَسَنُ فَاسْتَمْسَكَ فِي بَطْنِهِ ثُمَّ انْتَفَطَ بِهِ فَمَاتَ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۲.
  50. «اتَّقُوا الْحُكُومَةَ فَإِنَّ الْحُكُومَةَ إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ الْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ الْعَادِلِ فِي الْمُسْلِمِينَ لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۰۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۷.
  51. «يَا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لَا يَجْلِسُهُ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أَوْ شَقِيٌّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۰۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۷.
  52. «لَمَّا وَلَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) شُرَيْحاً الْقَضَاءَ اشْتَرَطَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يُنْفِذَ الْقَضَاءَ حَتَّى يَعْرِضَهُ عَلَيْهِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۰۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۷.
  53. «أَيُّمَا رَجُلٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخٍ لَهُ مُمَارَاةٌ فِي حَقٍّ فَدَعَاهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ إِخْوَانِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ فَأَبَى إِلَّا أَنْ يُرَافِعَهُ إِلَى هَؤُلَاءِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۱؛ ابونصر محمد بن عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی‌، ج۱، ص۲۵۴.
  54. «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّهُ لَوْ كَانَ لَكَ عَلَى رَجُلٍ حَقٌّ فَدَعَوْتَهُ إِلَى حُكَّامِ أَهْلِ الْعَدْلِ فَأَبَى عَلَيْكَ إِلَّا أَنْ يُرَافِعَكَ إِلَى حُكَّامِ أَهْلِ الْجَوْرِ لِيَقْضُوا لَهُ لَكَانَ مِمَّنْ حَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۱.
  55. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۲؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۹.
  56. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۷ و ج۷، ص۴۱۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۸.
  57. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۱۰۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۲۷۳ و ۲۹۰.
  58. منظور از قاضی تحکیم انتخاب شخصی آگاه به مسائل شرعی از شیعیان از سوی متخاصمین است که هرگونه قضاوت کرد، بپذیرند.
  59. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰۹.
  60. سابق‌الحاج یعنی کسی که پیش از همه به حج می‌رود و بر می‌گردد و از مرکب خود پیاده نمی‌شود و آن را دچار سختی می‌کند و به جهت رسیدن به مقصد، به نماز خود اهمیت نمی‌دهد (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۱۸۳. شیخ عباس قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص۵۷). ابوحنیفه سعید بن بیان مشهور به سابق‌الحاج است که در این خبر آمده. او به نقل ذهبی در دولت هارون‌الرشید بوده است. مأمون مردی را به‌عنوان سابق‌الحاج اعزام کرد، ولی بعد یک گروه از حجاج بازگشت. مأمون او را سایق‌الحاج (راهنمای حاجیان) نامید (احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۸۰؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، المقتنی فی سرد الکنی، ج۱، ص۲۰۴، ش۱۸۲۶؛ ابن‌جوزی، المنتظم، ج۱۰، ص۶۰).
  61. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰۹.
  62. ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ج۱، ص۲۰۲.
  63. «لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۲۳؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام‌، ج۲، ص۴۵۳؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۰۶ و ج۱۰، ص۵۰.
  64. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۹؛ ابن‌شبّه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۶۰۶؛ محمد بن خلف وکیع، أخبار القضاة، ج۱، ص۸۸؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۶۸ و ج۳، ص۱۱۰۴؛ محسن امین، أعیان الشیعه، ج۲، ص۴۵۶.
  65. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۳۹.
  66. «وَ أَمَّا وَجْهُ الْحَرَامِ مِنَ الْوِلَايَةِ فَوِلَايَةُ الْوَالِي الْجَائِرِ وَ وِلَايَةُ وُلَاتِهِ الرَّئِيسِ مِنْهُمْ وَ أَتْبَاعِ الْوَالِي فَمَنْ دُونَهُ مِنْ وُلَاةِ الْوُلَاةِ إِلَى أَدْنَاهُمْ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ هُوَ وَالٍ عَلَيْهِ وَ الْعَمَلُ لَهُمْ وَ الْكَسْبُ مَعَهُمْ بِجِهَةِ الْوِلَايَةِ لَهُمْ حَرَامٌ وَ مُحَرَّمٌ مُعَذَّبٌ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ عَلَى قَلِيلٍ مِنْ فِعْلِهِ أَوْ كَثِيرٍ لِأَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنْ جِهَةِ الْمَعُونَةِ مَعْصِيَةٌ كَبِيرَةٌ مِنَ الْكَبَائِرِ»؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۳۳۲؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۸۴؛ محمدرضا و محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج۵، ص۴۸۲.
  67. «مَنْ عَرَفَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) وَ تَوَلَّاهُ، ثُمَّ عَمِلَ لِنَفْسِهِ بِمَا شَاءَ مِنْ عَمَلِ الْخَيْرِ قُبِلَ مِنْهُ ذَلِكَ، وَ ضُوعِفَ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً، فَانْتَفَعَ بِأَعْمَالِ الْخَيْرِ مَعَ الْمَعْرِفَةِ، فَهَذَا مَا عَنَيْتُ بِذَلِكَ، وَ كَذَلِكَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الْإِمَامَ الْجَائِرَ الَّذِي لَيْسَ مِنَ اللَّهِ (تَعَالَى)»؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۱۷.
  68. «ثَلَاثَةٌ لَيْسَتْ لَهُمْ حُرْمَةٌ: صَاحِبُ هَوًى مُبْتَدَعٍ، وَ الْإِمَامُ الْجَائِرُ، وَ الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ الْفِسْقِ»؛ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۷۶.
  69. شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۴۲؛ شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۴۲.
  70. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۵۸-۷۴.