حضرت آدم در تاریخ اسلامی
مقدمه
خواست خداوند چنین بود که در روی زمین موجودی بیافریند که نمایندۀ او باشد، صفاتش پرتوی از صفات پروردگار، و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان، خواست او این بود که تمامی زمین و نعمتهایش را در اختیار چنین انسانی بگذارد نیروها، گنجها، معادن و همه امکاناتش را. چنین موجودی میبایست سهم وافری از عقل و شعور و ادراک، و استعداد ویژه داشته باشد که بتواند رهبری و پیشوائی موجودات زمینی را بر عهده گیرد. قرآن در این زمینه میگوید: «بخاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد»[۱].
خدا میخواست موجودی بیافریند که گل سرسبد عالم هستی باشد و شایستۀ مقام خلافت الهی و نماینده «الله» در زمین گردد. در حدیثی از امام صادق(ع) به همین معنی اشاره شده است که فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در زمین و حجتهای او بر خلق بوده باشند[۲].
سؤال فرشتگان
فرشتگان به عنوان سؤال برای درک حقیقت و نه به عنوان اعتراض «گفتند آیا در زمین کسی را قرار میدهی که فساد کند و خونها بریزد؟! در حالی که ما تو را عبادت میکنیم تسبیح و حمدت بجا میآوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاکت نیست پاک میشمریم»[۳]. ولی خداوند در اینجا پاسخ سربسته به آنها داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار گردید: «فرمود من حقائقی را میدانم که شما نمیدانید»![۴]. فرشتگان آن چنان که از سخنانشان پیدا است پی برده بودند که این انسان فردی سر براه نیست، فساد میکند، خون میریزد، خرابی به بار میآورد. اما از کجا دانستند؟!
گاه گفته میشود خداوند قبلاً آینده انسان را بهطور اجمال برای آنها بیان فرموده بود، در حالی که بعضی احتمال دادهاند ملائکه خودشان این مطلب را از کلمۀ (در روی زمین) در یافته بودند؛ زیرا میدانستند انسان از خاک آفریده میشود و ماده بخاطر محدودیتی که دارد طبعاً مرکز نزاع و تزاحم است، چه این که جهان محدود مادی، طبع زیاده طلب انسانها را نمیتواند اشباع کند، حتی اگر همۀ دنیا را به یک فرد بدهند باز ممکن است سیر نشود، این وضع مخصوصاً در صورتی که توأم با احساس مسئولیت کافی نباشد سبب فساد و خونریزی میشود.
بعضی دیگر معتقدند پیشگوئی فرشتگان بخاطر آن بوده که آدم، نخستین مخلوق روی زمین نبود، بلکه پیش از او نیز مخلوقات دیگری بودند که به نزاع و خونریزی پرداختند پروندۀ سوء پیشینه آنها سبب بدگمانی فرشتگان نسبت به نسل آدم شد!.
آنها فکر میکردند اگر هدف عبودیت و بندگی است که ما مصداق کامل آن هستیم، همواره غرق در عبادتیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت! بیخبر از این که عبادت آنها با توجه به این که شهوت و غضب و خواستهای گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگی این انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده و شیطان از هر سو او را وسوسه میکند تفاوت فراوانی دارد، اطاعت و فرمانبرداری این موجود طوفان زده کجا، و عبادت آن ساحل نشینان آرام و سبکبار کجا؟!
آنها چه میدانستند که از نسل این آدم پیامبرانی همچون محمد و ابراهیم و نوح و موسی و عیسی(ع) و امامانی همچون ائمه اهلبیت(ع) و بندگان صالح و شهیدان جانباز و مردان و زنانی که همۀ هستی خود را عاشقانه در راه خدا میدهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت، افرادی که گاه فقط یک ساعت تفکر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است!
قابل توجه اینکه فرشتگان روی سه مسأله درباره صفات خودشان تکیه کردند، تسبیح و حمد و تقدیس، در حقیقت آنها میخواستند بگویند اگر هدف اطاعت و بندگی است ما سر بر فرمانیم، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنیم، و اگر پاکسازی خویشتن یا صفحه روی زمین است ما چنین میکنیم، در حالی که انسان مادی هم خود فاسد است و هم صفحه زمین را پر از فساد میکند. ولی برای اینکه حقایق بهطور تفصیل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمایش آنها نمود، تا خودشان اعتراف کنند که میان آنها و آدم «تفاوت از زمین تا آسمان است»![۵]
فرشتگان در بوتۀ آزمایش
آدم به لطف پروردگار دارای استعداد فوقالعادهای برای درک حقایق هستی بود. خداوند این استعداد او را به فعلیت رسانید و به گفتۀ قرآن «به آدم همۀ اسماء (حقایق و اسرار عالم هستی) را تعلیم داد»[۶].[۷]
«سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست میگوئید اسماء اشیاء و موجوداتی را که مشاهده میکنید و اسرار و چگونگی آنها را شرح دهید»[۸]. ولی فرشتگان که دارای چنان احاطه علمی نبودند در برابر این آزمایش فرو ماندند لذا در پاسخ «گفتند خداوندا منزهی تو، جز آنچه به ما تعلیم دادهای چیزی نمیدانیم تو خود دانا و حکیمی»[۹].
اگر ما در این زمینه سؤالی کردیم از ناآگاهیمان بود، ما این مطلب را نخوانده بودیم، و از این استعداد و قدرت شگرف آدم که امتیاز بزرگ او بر ما است بیخبر بودیم، حقاً که او شایستۀ خلافت تو است و زمین و جهان هستی بیوجود او کمبودی داشت.
در اینجا نوبت به آدم رسید که در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد. «خداوند فرمود ای آدم فرشتگان را از اسامی و اسرار این موجودات با خبر کن هنگامی که آدم آنها را از این اسامی آگاه ساخت خداوند فرمود آیا به شما نگفتم که من از غیب آسمانها و زمین آگاهم، و آنچه را که شما آشکار یا پنهان میکنید میدانم»[۱۰]. در اینجا فرشتگان در برابر معلومات وسیع و دانش فراوان این انسان سر تسلیم فرود آوردند، و بر آنها آشکار شد که لایق خلافت زمین تنها او است![۱۱]
آدم در بهشت
قرآن در ادامه داستان گذشته پیرامون مقام و عظمت انسان به فصل دیگری از آن پرداخته، چنین میگوید: «بخاطر بیاور هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید آنها همگی سجده کردند جز ابلیس که سرباز زد و تکبر ورزید»[۱۲].
آری او استکبار کرد «و بخاطر همین استکبار و نافرمانی از کافران شد»[۱۳]. این فرمان الهی سند زنده و گواه روشنی بر شرافت انسان و عظمت مقام او است که پس از تکمیل خلقتش، تمام فرشتگان مأمور میشوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند، به راستی کسی که لایق مقام خلافت الهی و نمایندگی او در زمین است و استعداد آن همه تکامل و پرورش فرزندان بلند مقامی همچون پیامبران به خصوص پیامبر اسلام و جانشینانش دارد شایسته هر نوع احترامی است[۱۴].
چرا ابلیس مخالفت کرد؟
میدانیم «ابلیس» طبق صریح قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلکه در صف آنها قرار داشت او از طائفه جن بود که مخلوق مادی است[۱۵].
انگیزۀ او در این مخالفت کبر و غرور و تعصب خاصی بود که بر فکر او چیره شد، او چنین میپنداشت که از آدم برتر است، و نمیبایست دستور سجده بر آدم به او داده شود، بلکه او باید مسجود باشد و آدم بر او سجده کند. خداوند «ابلیس» را به خاطر سرکشی و طغیانگری مؤاخذه کرد، و «گفت چه چیز سبب شد که در برابر آدم سجده نکنی و فرمان مرا نادیده بگیری»[۱۶].
او در پاسخ به یک عذر ناموجه متوسل گردید و گفت: «من از او بهترم، به دلیل اینکه مرا از آتش آفریدهای و او را از خاک و گل»![۱۷]. گویا چنین میپنداشت که آتش برتر از خاک است، و این یکی از بزرگترین اشتباهات ابلیس بود، شاید هم اشتباه نمیکرد و آگاهانه دروغ میگفت.
اما داستان شیطان به همینجا پایان نیافت، او به هنگامی که خود را مطرود دستگاه خداوند دید، طغیان و لجاجت را بیشتر کرد و به جای توبه و بازگشت به سوی خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چیزی که از خدا تقاضا کرد این بود که گفت: «خدایا! مرا تا پایان دنیا مهلت ده، و زنده بگذار»[۱۸]. این تقاضای او به اجابت رسید و خداوند فرمود: «به تو مهلت داده خواهد شد»[۱۹].
گر چه در قرآن تصریح نشده است که چه اندازه از تقاضای شیطان پذیرفته گردید، ولی به او گفته شد: «به تو تا روز معینی مهلت داده خواهد شد»[۲۰] یعنی تمام تقاضای او به اجابت نرسید، بلکه به مقداری که خداوند میخواست انجام شد. ولی او نمیخواست برای جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانی کند، بلکه هدف خود را از این عمر طولانی چنین بیان کرد: «اکنون که مرا گمراه ساختی! بر سر راه مستقیم تو کمین میکنم و آنها را از راه بدر میبرم»[۲۱].
تا همانطور که من گمراه شدم، آنها نیز به گمراهی بیفتند! سپس شیطان، برای تأیید و تکمیل گفتار خود، اضافه کرد که نه تنها بر سر راه آنها کمین میکنم بلکه «از پیش رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها میروم»[۲۲].[۲۳] فرمان بیرون رفتن ابلیس از حریم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر شد، خداوند به او فرمود: «از این مقام با بدترین ننگ و عار بیرون رو و با خواری و ذلت فرود آی»! «و سوگند یاد میکنم که هر کس از تو پیروی کند، جهنم را از تو و آنها پر سازم»[۲۴].[۲۵].[۲۶]
سکونت در بهشت
پس از ماجرای آزمایش فرشتگان، به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سکنی گزیند، «به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه میخواهید از نعمتهای آن گوارا بخورید! ولی به این درخت مخصوص نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد»[۲۷].
از آیات قرآن استفاده میشود که آدم برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود، ولی در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغهای سرسبز پرنعمت این جهان بود ساخت، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت.
شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچگونه آشنائی نداشت، و تحمل زحمتهای آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشتری پیدا کند، بنابراین میبایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامهها و تکالیف و مسئولیتها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتی. و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادی بهطور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او میبایست از پارهای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد. و نیز لازم بود بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشی دامنگیرش شود درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته میشود، نه میتواند بازگشت کند و پیمان ببندد که بر خلاف دستور خدا عملی انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهای الهی باز گردد.
او در این محیط میبایست تا حدی پخته شود، دوست و دشمن خویش را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را یاد گیرد، آری این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که میبایست فراگیرد، و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد. اینها مطالبی بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن احتیاج داشتند، بنابراین شاید علت اینکه آدم در عین اینکه برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ میکند و دستورهائی به او داده میشود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد[۲۸].
کدام بهشت؟
در پاسخ این پرسش باید به این نکته توجه داشت که گرچه بعضی آن را بهشت موعود نیکان و پاکان میدانند، ولی ظاهر این است که آن بهشت نبود. بلکه یکی از باغهای پرنعمت و روح افزای یکی از مناطق سرسبز زمین بوده است. زیرا اولاً بهشت موعود قیامت، نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به این جاودانگی بودنش اشاره شده، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست و ثانیاً ابلیس آلوده و بیایمان را در آن بهشت راهی نخواهد بود، در آن بهشت نه جائی برای وسوسههای شیطانی است و نه نافرمانی خدا. ثالثاً در روایاتی که از طرق اهلبیت(ع) به ما رسیده این موضوع صریحاً آمده است.
یکی از راویان حدیث میگوید از امام صادق(ع) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام(ع) در جواب فرمود: باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن میتابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمیشد و از اینجا روشن میشود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامی است نه مکانی یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائین آمد.
این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بوده است هر چند بهشت جاویدان نبوده، در بعضی از روایات اسلامی نیز اشاره به بودن این بهشت در آسمان شده است ولی ممکن است کلمۀ (آسمان) در این گونه روایات اشاره به «مقام بالا» باشد، نه «مکان بالا». ولی بهرحال شواهد فراوانی نشان میدهد که این بهشت غیر از بهشت سرای دیگر است چراکه آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدمه اعمال و برنامههای او است و آن نتیجه اعمال و برنامههایش[۲۹].[۳۰]
وسوسۀ شیطان
در اینجا «آدم» خود را در برابر فرمان الهی دربارۀ خودداری از درخت ممنوع دید، ولی شیطان اغواگر که سوگند یاد کرده بود که دست از گمراه کردن آدم و فرزندانش بر ندارد به وسوسهگری مشغول شد و برای رسیدن به این هدف، بهترین راه را این دید که از عشق و علاقۀ ذاتی انسان به تکامل و ترقی و «زندگی جاویدان»، استفاده کند و هم عذر و بهانهای برای مخالفت فرمان خدا برای آنان بتراشد؛ لذا به آدم و همسرش گفت: «خداوند شما را از این درخت نهی نکرده مگر به خاطر اینکه اگر از آن بخورید یا فرشته خواهید شد و یا جاودانه در بهشت خواهید ماند»[۳۱] و به این ترتیب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونۀ دیگری جلوه داد، و این طور مجسم کرد که نه تنها خوردن از «شجرۀ ممنوعه» زیانی ندارد، بلکه موجب عمر جاویدان و یا رسیدن به مقام و درجۀ فرشتگان خواهد شد.
شاهد این سخن جملهای است که از قول ابلیس میخوانیم: «ای آدم میخواهی ترا به درخت زندگی جاوید و ملکی بیزوال راهنمائی کنم»؟![۳۲]
در روایتی که از امام صادق و امام علی بن موسی الرضا(ع) نقل شده چنین میخوانیم که: «شیطان به آدم گفت اگر شما از این درخت ممنوع بخورید، هر دو فرشته خواهید شد و برای همیشه در بهشت میمانید، و گرنه شما را از بهشت بیرون میکنند»! آدم با شنیدن این سخن در فکر فرو رفت، امّا شیطان برای اینکه پنجههای وسوسه خود را بیشتر و محکمتر در جان آدم و حوا فرو برد، «سوگندهای شدیدی یاد کرد، که من خیرخواه شما هستم»![۳۳].[۳۴]
آدم در آرزوی آب حیات
آدم که هنوز تجربۀ کافی در زندگی نداشت، و گرفتار دامهای شیطان و خدعه و دروغ و نیرنگ نشده بود، و نمیتوانست باور کند، کسی این چنین قسم دروغی یاد کند، و چنین دامهائی بر سر راه او بگذارد، سر انجام تسلیم فریب شیطان شد، و با ریسمان پوسیدۀ مکر و خدعۀ او، برای بهدست آوردن آب حیات و ملک جاویدان، به چاه وسوسههای ابلیس فرو رفت و نه تنها آب حیات به دستش نیامد، بلکه در گرداب نافرمانی خدا افتاد، «به این ترتیب شیطان، آنها را فریب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد»[۳۵].
با اینکه آدم میبایست، با توجه به سوابق دشمنی شیطان، و با علم و اطلاع از حکمت و رحمت واسعۀ خدا و محبت و مهربانی او، تمام وسوسهها را نقش بر آب کرده، تسلیم شیطان نشود ولی هر چه بود واقع شد. «همین که آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشیدند، بلافاصله لباسهایشان از تنشان فرو ریخت و اندامشان آشکار گشت»[۳۶].
از جملۀ بالا به خوبی استفاده میشود که به مجرد چشیدن از میوۀ درخت ممنوع، این عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقیقت از لباس بهشتی که لباس کرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
از این جمله همچنین به خوبی استفاده میشود که آنها قبل از ارتکاب این خلاف، برهنه نبودند بلکه پوششی داشتند که در قرآن، نامی از چگونگی این پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانهای برای شخصیت آدم و حوا و احترام آنها محسوب میشده که با نافرمانی از اندامشان فرو ریخته است. شاهد این سخن این کلام الهی است که میگوید: «ای فرزندان آدم! شیطان شما را فریب ندهد، آنچنان که پدر و مادرتان را از بهشت، بیرون کرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت»[۳۷].
در حالی که تورات ساختگی میگوید: آدم و حوا در آن موقع، کاملاً برهنه بودند ولی زشتی آن را درک نمیکردند، و هنگامی که از درخت ممنوع که درخت علم و دانش! بود خوردند چشم خردشان باز شد، و خود را برهنه دیدند و از زشتی این حالت آگاه شدند! آدمی را که تورات معرفی میکند در واقع، آدم نبود! بلکه به قدری از علم و دانش دور بود که حتی برهنگی خود را تشخیص نمیداد، ولی آدمی را که قرآن معرفی میکند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلکه از اسرار آفرینش (علم اسماء) نیز آگاهی داشت و معلم فرشتگان محسوب میشد و اگر شیطان توانست در او نفوذ کند نه به خاطر نادانی او بود بلکه از پاکی و صفای او سوء استفاده کرد.
و اگر بعضی از نویسندگان اسلامی نوشتهاند که آدم در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهی است آشکار که بر اثر نوشتههای تورات پیدا شده است! به هر حال قرآن سپس میگوید: «هنگامی که آدم و حوا چنین دیدند بلافاصله از برگهای درختان بهشتی برای پوشیدن اندام خود، استفاده کردند و در این موقع از طرف خداوند ندا رسید که مگر من شما را از آن درخت نهی نکردم، مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شما است»[۳۸] چرا فرمان مرا به دست فراموشی سپردید و در این گرداب سقوط کردید؟[۳۹]
شجرۀ ممنوعه چه درختی بوده است؟
در شش مورد از قرآن مجید اشاره به شجرۀ ممنوعه شده است، بدون اینکه دربارۀ کیفیت و یا نام آن سخنی به میان آید، ولی در منابع اسلامی دو نوع تفسیر برای آن آمده است، یکی تفسیر «مادی» که طبق معروف در روایات «گندم» بوده است.
باید توجه داشت که عرب «شجرة» را تنها به درخت اطلاق نمیکند، بلکه به بوتههای گیاهان نیز شجره میگوید و لذا در قرآن مجید به بوته کدو شجره اطلاق شده است و دیگری تفسیر «معنوی» که در روایات از آن تعبیر به «شجرة حسد» شده است؛ زیرا طبق این روایات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعیت خود چنین تصور کرد که مقامی بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولی خداوند او را به مقام جمعی از اولیاء از فرزندان او (پیامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، او حالتی شبیه به حسد پیدا کرد، و همین شجرۀ ممنوعه بود که آدم مأمور بود به آن نزدیک نشود.
در حقیقت طبق این روایات، آدم از دو درخت تناول کرد که یکی از مقام او پائینتر بود و او را به سوی جهان ماده میکشید و آن گندم بود، و دیگری درخت معنوی مقام جمعی از اولیاء خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد. امّا باید توجه داشت که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانی بوده است، بیآنکه کمترین گامی بر طبق آن بردارد و با توجه به اینکه آیات قرآن، دارای معانی مختلف است مانعی ندارد که هر دو معنی مراد باشد.
اتفاقاً کلمة «شجرة» در قرآن مجید در هر دو معنی به کار رفته است، گاهی در معنی درختان معمولی و مادی[۴۰] و گاهی در شجره معنوی به کار رفته[۴۱].
امّا نکتهای که در اینجا باید یادآور شد این است که در تورات ساختگی که امروز مورد قبول همۀ مسیحیان دنیا و یهود است، شجرۀ ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حیات زندگی معرفی شده است[۴۲]تورات میگوید: آدم قبل از آنکه از شجرۀ علم و دانش بخورد علم و دانشی نداشت و حتی برهنگی خود را تشخیص نمیداد، و هنگامی که از آن خورد، و به معنی واقعی، آدم گردید، از بهشت رانده شد، از ترس اینکه مبادا از درخت حیات و زندگی نیز بخورد و همچون خدایان! حیات جاویدان پیدا کند.! و این از روشنترین قرائنی است که گواهی میدهد، تورات فعلی کتاب آسمانی نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعی است که علم و دانش را برای آدم عیب میپندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا میشمرد، گویا بهشت جای افراد فهمیده نبود![۴۳].[۴۴]
اخراج از بهشت
قرآن در ادامه داستان میگوید: «سرانجام شیطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت) بیرون کرد»[۴۵]. آری از بهشتی که کانون آرامش و آسایش و دور از درد و رنج بود بر اثر فریب شیطان اخراج شدند. «ما به آنها دستور دادیم که همگی به زمین فرود آئید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود»[۴۶] آدم و حوا از یکسو و شیطان از سوی دیگر.
اینجا بود که آدم متوجه شد راستی به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پرنعمت بهشت بخاطر تسلیم شدن در برابر وسوسههای شیطان بیرون رانده شده و در محیط پرزحمت و مملو از مشقتی قرار خواهد گرفت، درست است که آدم پیامبر بود و معصوم از گناه ولی چنانکه خواهیم گفت هرگاه ترک اولی از پیامبر سرزند خداوند نسبت به او سخت میگیرد، همانند گناهی که از افراد عادی سر بزند و این جریمۀ سنگینی بود که آدم در برابر آن نافرمانی پرداخت[۴۷].
بازگشت به خدا
بعد از ماجرای وسوسۀ ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم متوجه شد راستی به خویشتن ستم کرده، و از آن محیط آرام و پرنعمت، بر اثر فریب شیطان بیرون رانده شده و در محیط پر زحمت و مشقت بار زمین قرار خواهد گرفت، در اینجا آدم به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهی آمیخته با کوهی از ندامت و حسرت.
لطف خدا نیز در این موقع به یاری او شتافت و چنانکه قرآن میگوید: «آدم از پروردگار خود کلماتی دریافت داشت، سخنانی مؤثر و دگرگونکننده، و با آن توبه کرد و خدا نیز توبه او را پذیرفت؛ چراکه او توبهپذیر و مهربان است»[۴۸].
درست است که آدم در حقیقت کار حرامی انجام نداده بود، ولی همین ترک اولی نسبت به او عصیان محسوب میشد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوی پروردگارش بازگشت. به هر حال آنچه نمیبایست بشود - یا میبایست بشود - شد، و با اینکه توبۀ آدم پذیرفته گردید، ولی اثر وضعی کار او که هبوط به زمین بود تغییر نیافت[۴۹].
کلماتی که خدا بر آدم القا کرد چه بود؟
در اینکه «کلمات» و سخنانی را که خدا برای توبه به آدم تعلیم داد چه سخنانی بوده است گفتگو است. معروف این است که این جملات میباشد: ﴿قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین﴾ «گفتند: خداوندا ما بر خود ستم کردیم، اگر تو ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود»[۵۰].
در روایات متعددی که از اهل بیت(ع) وارد شده است میخوانیم: که مقصود از کلمات، تعلیم اسماءءِ بهترین مخلوق خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) بوده است، و آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید[۵۱].[۵۲]
ماجرای آدم و دورنمای این جهان
گر چه بعضی که معمولاً تحت تأثیر افکار تند غربی قرار دارند، سعی کردهاند به داستان آدم و همسرش، از آغاز تا پایان چهرۀ تشبیه و مجاز و کنایه و به اصطلاح روز «سمبولیک» بدهند و تمام بحثهای مربوط به این ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر کرده، کنایه از مسائل معنوی بگیرند، ولی شک نیست که ظاهر قرآن حکایت از یک جریان واقعی و عینی میکند که برای پدر و مادر نخستین ما واقع شد، و چون، در این داستان نکتهای وجود ندارد که نتوان آن را طبق ظاهر تفسیر کرد، و با موازین عقلی سازگار نباشد، (تا قرینهای برای حمل بر معنی کنائی به دست آید) دلیلی ندارد که ما ظاهر قرآن را نپذیریم و بر معنی حقیقی خود حمل نکنیم.
ولی با این حال این جریان حسی و عینی میتواند اشاراتی به زندگی آیندۀ نوع بشر در این جهان، در بر داشته باشد[۵۳].[۵۴]
فرزندان آدم (ع)
خدای تعالی پس از خلقت آدم، حوّا را نیز آفرید تا ضمن اینکه آدم را از تنهایی میرهاند، وسیلهای طبیعی برای ازدیاد نسل او در زمین فراهم سازد. آن دو به فرمان خدای سبحان با هم ازدواج کرده و دارای فرزند شدند. در تواریخ و احادیث، تعداد فرزندانی که آدم از حوّا پیدا کرد مختلف نقل شده است. برخی آنها را چهل فرزند و در پارهای از روایات صد نفر و برخی بیش از صدها فرزند ذکر کردهاند که از آن جمله در پسران نامهای: هابیل، قابیل[۵۵] و شیث (یا هبة الله) و در دختران نام های: عناق، اقلیما، لوزا و... ذکر شده است[۵۶]. اختلاف دیگری که به چشم میخورد، درباره کیفیت ازدواج فرزندان آدم و چگونگی ازدیاد نسل او در زمین است.
بیشتر تاریخنویسان و راویان اهل سنت گفتهاند: حوّا در دو نوبت چهار فرزند زایید. نخست قابیل و خواهرش اقلیما و سپس هابیل و خواهرش لوزا به دنیا آمدند ـ یا بالعکس ـ و پس از آنکه به حد رشد و بلوغ رسیدند، خداوند سبحان امر فرمود (یا خود آدم به این فکر افتاد) که هر یک از دختران را به عقد برادر دیگری در آورد؛ یعنی اقلیما را به عقد هابیل درآورد و لوزا را به ازدواج قابیل. به دنبال این مطلب گفتهاند: چون دختری که سهم هابیل شده بود زیباتر از همسر قابیل بود، قابیل به این تقسیم و ازدواج راضی نشد و زبان به اعتراض گشود. سرانجام قرار شد هر کدام جداگانه قربانیای به درگاه خدا ببرند و قربانی هر کدام که قبول شد، آن دختر زیبا سهم او شود[۵۷].
ولی روایات شیعه عموماً این مطلب را نادرست خوانده و گفتهاند: خداوند برای همسری هابیل حوریهای فرستاد و برای قابیل همسری از جنیان انتخاب کرد و نسل آدم از آن دو پدید آمد، علاوه بر این در چند حدیث همسر شیث را نیز حوریهای از حوریههای بهشت ذکر کردهاند[۵۸]. در برخی از روایات نیز آمده که همسر هابیل یا شیث از همان زیادی گل آدم و حوّا خلق شد و موضوع اختلاف قابیل و هابیل را ـ که منجر به قتل هابیل گردید ـ موضوع وصیت و جانشینی آدم دانستهاند.
اجمال آنچه از ائمه بزرگوار ما در این باره رسیده این است که ازدواج برادر و خواهر در همه ادیان حرام بوده و آدم ابوالبشر نیز چنین کاری نکرد و همان خدایی که خود آدم و حوّا را از گِل آفرید، این قدرت را داشت که افراد دیگری را نیز برای همسری پسران آدم خلق کند یا از عالم دیگری بفرستد.
از جمله حدیثهای کاملی که در این باره داریم، حدیثی است که عیاشی در تفسیر خود از سلیمان بن خالد روایت کرده که گوید: «به امام صادق(ع) عرض کردم: قربانت گردم مردم میگویند حضرت آدم دختر خود را به پسرش تزویج کرد؟ حضرت صادق(ع) فرمود: مردم چنین میگویند، اما ای سلیمان! آیا ندانستهای که پیغمبر فرمود: اگر من میدانستم آدم دختر خود را به پسرش تزویج کرده بود، من هم (دخترم) زینب را به پسرم (قاسم) میدادم و از آیین آدم پیروی میکردم». سلیمان گوید: گفتم قربانت گردم! مردم میگویند سبب اینکه قابیل هابیل را کشت، آن بود که به خواهرش رشک برد. امام فرمود: «ای سلیمان چگونه این حرف را میزنی. آیا شرم نداری که چنین سخنی را درباره پیغمبر خدا آدم میگویی»؟ عرض کردم: پس علت قتل هابیل به دست قابیل چه بود؟ حضرت فرمود: «درباره وصیّت بود». آنگاه ادامه داده فرمود: «ای سلیمان! خدای تبارک و تعالی به آدم وحی فرمود که وصیّت و اسم اعظم را به هابیل بسپارد با اینکه قابیل از او بزرگتر بود. قابیل که از موضوع مطلع شد، غضبناک گشت و گفت: من سزاوارتر به وصیت بودم و از این رو آدم بر طبق فرمان الهی به آن دو دستور داد تا قربانی کنند و چون به درگاه خداوند قربانی بردند، قربانی هابیل قبول شد، ولی از قابیل پذیرفته نگشت. همین ماجرا سبب شد که قابیل بر وی رشک برد و او را به قتل برساند».
عرض کردم: قربانت گردم! نسل فرزندان آدم از کجا پیدا شد؟ آیا به جز حوّا زنی و به جز آدم مردی بود؟ حضرت فرمود: «ای سلیمان! خدای تبارک و تعالی از حوّا قابیل را به آدم داد و پس از وی هابیل به دنیا آمد. هنگامی که قابیل به حد بلوغ و رشد رسید، زنی از جنّیان برای او فرستاد و به حضرت آدم وحی کرد تا او را به ازدواج قابیل در آورد. آدم نیز این کار را کرد و قابیل هم راضی و قانع بود تا اینکه نوبت ازدواج هابیل شد و خدا برای او حوریهای فرستاد و به آدم وحی فرمود که او را به ازدواج هابیل در آورد. حضرت آدم این کار را کرد و هنگامی که قابیل برادرش هابیل را کشت، آن حوریه حامله بود و پس از گذشتن دوران حمل، پسری زایید و آدم نامش را هبة الله گذارد و به حضرت آدم وحی شد که وصیت و اسم اعظم را به او بسپارد.
حوّا نیز فرزند دیگری زایید و حضرت آدم نامش را شیث گذارد. وقتی او به حدّ رشد و بلوغ رسید، خداوند حوریه دیگری فرستاد و به آدم وحی کرد او را به همسری شیث در آورد. آدم نیز این کار را کرد و شیث از آن حوریه دختری پیدا کرد و نامش را حورة گذارد. وقتی آن دختر بزرگ شد، او را به ازدواج هبة اللّه در آورد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. در این وقت هبة اللّه از دنیا رفت و خداوند به آدم وحی کرد که وصیت و اسم اعظم را به شیث بسپارد و حضرت آدم نیز این کار را کرد»[۵۹].[۶۰]
منابع
پانویس
- ↑ ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۱۷.
- ↑ ﴿قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾ «گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ ﴿قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ «فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۱۸.
- ↑ ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا﴾ «و همه نامها را به آدم آموخت» سوره بقره، آیه ۳۱.
- ↑ گرچه در تفسیر «علم اسماء» بیانات گوناگونی هست، ولی مسلم است که منظور تعلیم کلمات و نامهای بدون معنا به آدم نبوده؛ چراکه این افتخاری محسوب نمیشده است، بلکه منظور دادن معانی این اسماء و مفاهیم و مسماهای آنها بوده است. البته این آگاهی از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستی، افتخار بزرگی برای آدم بود. در حدیثی که از امام صادق(ع) پیرامون این آیه سؤال کردند، فرمود: «منظور زمینها، کوهها، درهها و بستر رودخانهها (و خلاصه تمامی موجودات) میباشد، سپس امام(ع) به فرشی که زیر پایش گسترده بود نظری افکند فرمود حتی این فرش هم از اموری بوده که خدا به آدم تعلیم داد! بنابراین علم اسماء چیزی شبیه«علم لغات» نبوده است بلکه مربوط به فلسفه و اسرار و کیفیات و خوان آنها بوده است، خداوند این علم را به آدم تعلیم کرد تا بتواند از مواهب مادی و معنوی این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. همچنین استعداد نامگذاری اشیاء را به او ارزانی داشت تا بتواند اشیاء را نامگذاری کند و در مورد احتیاج با ذکر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عین آن چیز را نشان دهد، و این خود نعمتی است بزرگ، ما هنگامی به اهمیت این موضوع پی میبریم که میبینیم بشر امروز هر چه دارد به وسیله کتاب و نوشتن است و همۀ ذخائر علمی گذشتگان در نوشتههای او جمع است، و این خود بخاطر نامگذاری اشیاء و خواص آنها است، و گرنه هیچگاه ممکن نبود علوم گذشتگان به آیندگان منتقل شود.
- ↑ ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ «و همه نامها را به آدم آموخت سپس آنان را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید نامهای اینان را به من بگویید» سوره بقره، آیه ۳۱.
- ↑ ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾ «گفتند: پاکاکه تویی! ما دانشی جز آنچه تو به ما آموختهای، نداریم، بیگمان تویی که دانای فرزانهای» سوره بقره، آیه ۳۲.
- ↑ ﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾ «فرمود: ای آدم! آنان را از نامهای اینان آگاه ساز! و چون آنان را از نامهای اینان آگاهانید فرمود: آیا به شما نگفته بودم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه آشکار میکنید و پوشیده میداشتید آگاهم؟» سوره بقره، آیه ۳۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۱۹.
- ↑ ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ﴾ «و (یاد کنید) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید، همه فروتنی کردند جز ابلیس که سرباز زد و سرکشی کرد» سوره بقره، آیه ۳۴.
- ↑ ﴿وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ «و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۰.
- ↑ در سورۀ کهف آیۀ ۵۰ میخوانیم: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ...﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید! (همه) فروتنی کردند جز ابلیس که از پریان بود» سوره کهف، آیه ۵۰.
- ↑ ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ «(خداوند) فرمود: آنگاه که به تو فرمان دادم. چه چیز تو را از فروتنی بازداشت؟» سوره اعراف، آیه ۱۲.
- ↑ ﴿قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ﴾ «گفت: من از او بهترم! مرا از آتش و او را از گل آفریدهای» سوره اعراف، آیه ۱۲.
- ↑ ﴿قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ «گفت: به من تا روزی که (همه) برانگیخته میشوند مهلت ده!» سوره اعراف، آیه ۱۴.
- ↑ ﴿قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ﴾ «فرمود: تو از مهلتیافتگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵.
- ↑ ﴿إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ «تا روز آن هنگام معیّن» سوره حجر، آیه ۳۸.
- ↑ ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ «گفت: پس از آنجا که مرا بیراه نهادی بر سر راه راست تو، به کمین آنان مینشینم» سوره اعراف، آیه ۱۶.
- ↑ ﴿ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ﴾ «آنگاه از پیش و پس و راست و چپ آنان به سراغشان خواهم رفت» سوره اعراف، آیه ۱۷.
- ↑ ممکن است تعبیر بالا، کنایه از این باشد که شیطان، انسان را «محاصره» میکند و سعی دارد به هر وسیلهای که ممکن است برای وسوسه و گمراهی او بکوشد، و این تعبیر در کلمات روزمرّه نیز دیده میشود، که میگوئیم فلانکس از چهار طرف گرفتار قرض یا بیماری یا دشمن شده است. و اینکه سمت بالا و پایین ذکر نشده به خاطر آن است که انسان معمولاً در چهار سمت، حرکت و فعالیت دارد.
- ↑ ﴿قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ «فرمود: نکوهیده و رانده از آنجا بیرون رو! سوگند که از ایشان هر کس از تو پیروی کند دوزخ را از همه شما خواهم انباشت» سوره اعراف، آیه ۱۸.
- ↑ آیا سجده برای خدا بود یا آدم؟ شک نیست که «سجده» به معنی «پرستش» برای خدا است،؛ چراکه در جهان هیچ معبودی جز خدا نیست، و معنی توحید عبادت همین است که غیر از خدا را پرستش نکنیم. بنابراین جای تردید نخواهد بود که فرشتگان برای آدم «سجده پرستش» نکردند، بلکه سجده برای خدا بود ولی بخاطر آفرینش چنین موجود شگرفی، و یا اینکه سجده برای آدم کردند اما سجده به معنی «خضوع» نه پرستش. در کتاب «عیون الاخبار» از امام «علی بن موسی الرضا»(ع) چنین میخوانیم: «سجدۀ فرشتگان پرستش خداوند از یک سو، و اکرام و احترام آدم از سوی دیگر بود؛ چراکه ما در صلب آدم بودیم»!
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۱.
- ↑ ﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ «و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در بهشت جای گیرید و از (نعمتهای) آن، از هر جا خواهید فراوان بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران گردید» سوره بقره، آیه ۳۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۳.
- ↑ گناه آدم چه بود؟ روشن است آدم با آن مقامی که خدا برای او بیان کرد مقام والائی از نظر معرفت و تقوا داشت، او نماینده خدا در زمین بود او معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم با این امتیازات مسلماً گناه نمیکند، بعلاوه میدانیم او پیامبر بود و هر پیامبری معصوم است. لذا این سؤال مطرح میشود آنچه از آدم سر زد چه بود.
در اینجا سه تفسیر وجود دارد که مکمل یکدیگرند:
- آنچه آدم مرتکب شد «ترک اولی» و یا به عبارت دیگر «گناه نسبی» بود نه «گناه مطلق». گناه مطلق گناهانی است که از هر کس سر زند گناه است و در خور مجازات (مانند شرک و کفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبی آن است که گاه بعضی اعمال مباح و یا حتی مستحب در خور مقام افراد بزرگ نیست، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند، و به کار مهمتر پردازند، در غیر این صورت ترک اولی کردهاند، فی المثل نمازی را که ما میخوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمتی بیحضور قلب میگذرد در خور شأن ما است، این نماز هرگز در خور مقام شخصی همچون پیامبر و علی(ع) نیست او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد، و اگر غیر این کند حرامی مرتکب نشده اما ترک اولی کرده است.
- نهی خداوند در اینجا نهی ارشادی است، یعنی همانند دستور طبیب که میگوید: فلان غذا را نخور که بیمار میشوی، خداوند نیز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخوری از بهشت بیرون خواهی رفت، و به درد و رنج خواهی افتاد، بنابراین آدم مخالفت فرمان خدا نکرد، بلکه مخالفت نهی ارشادی کرد.
- اساساً بهشت جای تکلیف نبود بلکه دورانی بود برای آزمایش و آمادگی آدم برای آمدن در روی زمین پر این نهی تنها جنبه آزمایشی داشت.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۹.
- ↑ ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ﴾ «پس شیطان آن دو را به وسوسه افکند تا از شرمگاههایشان آنچه را بر آن دو پوشیده بود بر آنها آشکار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت باز نداشت مگر بدین رو که مبادا دو فرشته شوید یا از جاودانگان گردید» سوره اعراف، آیه ۲۰.
- ↑ ﴿فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى﴾ «اما شیطان او را وسوسه کرد، گفت: ای آدم! میخواهی تو را به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمیشود راهبر شوم» سوره طه، آیه ۱۲۰.
- ↑ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ «و برای آن دو سوگند خورد که من از خیرخواهان شمایم» سوره اعراف، آیه ۲۱.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۴.
- ↑ ﴿فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ﴾ «پس آنان را با فریب فرو لغزاند» سوره اعراف، آیه ۲۲.
- ↑ ﴿فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا﴾ «و چون از آن درخت چشیدند شرمگاههایشان بر آنان نمودار گشت» سوره اعراف، آیه ۲۲.
- ↑ ﴿يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا﴾ «ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد! چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند در حالی که لباسشان را از (تن) آنان بر میکند تا شرمگاههایشان را به آنان بنمایاند» سوره اعراف، آیه ۲۷.
- ↑ ﴿وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ «و به چسباندن از برگهای بهشت بر آنها آغازیدند و پروردگارشان به آن دو ندا داد: آیا شما را از این درخت باز نداشته و به شما نگفته بودم که به راستی شیطان، شما را دشمنی آشکار است؟» سوره اعراف، آیه ۲۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۵.
- ↑ مثل آنچه در سورۀ مؤمنون آیه ۲۰ آمده است: ﴿وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ﴾ [«و نیز درختی را که از طور سینا بیرون میآید که (دانه) روغنی و نانخورشی برای خورندگان میرویاند»] که اشاره به درخت زیتون است.
- ↑ مانند آنچه در سوره اسراء آیه ۶۰ آمده است: ﴿وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾ [«و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم»] که منظور از آن، جمعی از مشرکان یا یهود و یا اقوام طاغی دیگر همانند بنیامیه میباشد.
- ↑ سفر تکوین فصل دوم شماره ۱۷.
- ↑ جالب اینکه دکتر «ویلیام میلر» که او را به عنوان «مفسر برجسته و توانای انجیل» (و به طور کلی عهدین) به شمار میآورند، در کتاب خود تحت عنوان «مسیحیت چیست» چنین مینویسد: «شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضی کرد که از میوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن میره خورد، این عمل والدین اولیه ما تنها یک اشتباه معمولی، و یا خطائی از راه بیفکری نبود، بلکه عشیان عمدی بر ضد خالق بود، به عبارت دیگر آنها میخواستند، خدا شوند. آنها مایل نبودند مطیع اراده خدا گردند، بلکه میخواستند امیال خود را انجام دهند، نتیجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بیرون راند تا در جهان پر درد و رنج، زندگی کنند». این مفسر تورات و انجیل در حقیقت، خواسته است شجرۀ ممنوعۀ تورات را توجیه کند ولی بالاترین گناه یعنی ضدیت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است. چه خوب بود به جای این گونه تفسیرها، لااقل اعتراف به دستکاری در کتب به اصطلاح مقدسه مینمودند.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۶.
- ↑ ﴿فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ﴾ «شیطان، آنان را از آن فرو لغزاند و از جایی که بودند بیرون راند» سوره بقره، آیه ۳۶.
- ↑ ﴿وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾ «و ما گفتیم: فرود آیید دشمن یکدیگر! و در زمین تا روزگاری، آرامشگاه و برخورداری خواهید داشت» سوره بقره، آیه ۳۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۸.
- ↑ ﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾ «آنگاه آدم از پروردگارش کلماتی فرا گرفت و (پروردگار) از او در گذشت که او بسیار توبهپذیر بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۳۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۰؛ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۰.
- ↑ ﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ «گفتند: پروردگارا! ما به خویش ستم کردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما نبخشایی بیگمان از زیانکاران خواهیم بود» سوره اعراف، آیه ۲۳.
- ↑ این تفسیرها هیچگونه منافاتی با هم ندارد،؛ چراکه ممکن است مجموع این کلمات به آدم، تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها انقلاب روحی تمام عیار، برای او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۱؛ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۰.
- ↑ یعنی در صحنۀ پر غوغای زندگی این جهان، انسانی که از نیروی «خود» و «غرائز سرکش» ترکیب شده، و هر کدام او را به سوئی میکشند، در برابر مدعیان دروغین که سوابق سوء آنها همچون شیطان روشن است قرار دارد و آنها سعی دارند با وسوسههای مداوم خود، پرده بر روی عقل و خرد او بیفکنند، و او را به امید آب به دنبال سراب در بیابان زندگی سرگردان سازند. تسلیم شدن در برابر وسوسههای آنها، نخستین نتیجهاش فرو ریختن لباس تقوا از اندام آدمی و آشکار شدن زشتیهای او است. نتیجه دیگرش دوری از مقام قرب پروردگار و سقوط از مقام والای انسانیت و رانده شدن از بهشت آرامش و امنیت و افتادن در سنگلاخهای زندگی و رنجهای حیات مادی میباشد. در این موقع باز نیروی عقل میتواند به کمک او بشتابد، و به زودی به فکر جبران بیفتد، و او را به درگاه خدا بفرستد تا با شجاعت و صراحت، به گناه خویش اعتراف کند، اعترافی سازنده و آگاهانه که نقطۀ عطفی در زندگی او محسوب شود. در این هنگام بار دیگر دست رحمت الهی به سوی او دراز میگردد و او را از سقوط همیشگی رهائی میبخشد اگر چه کم و بیش، گرفتار آثار تلخ وضعی گناه خود خواهد بود، ولی این ماجرا درس عبرتی برای او خواهد شد، و میتواند از این شکست پایههای پیروزی زندگی آینده خود را محکم کند و از این زیان سود سرشاری در آینده ببرد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۱.
- ↑ در تورات و برخی کتابهای دیگر «قاین» یا «قائین» به جای «قابیل» نقل شده است.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۹۸؛ ابن کثیر، قصص الانبیاء، ج۱، ص۹۲؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۵ به بعد.
- ↑ ابن کثیر، قصص الانبیاء، ج۱، ص۸۵ و ۸۶؛ کامل ابن اثیر، ج۱، ص۴۱-۴۳.
- ↑ علل الشرائع، ص۱۷ و ۱۸؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۳ به بعد.
- ↑ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۳.