سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره حسینی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۳ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۰۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ریشه حادثۀ عاشورا براساس دید جریان‌شناسانه، انحراف نخستین در رهبری حکومت است که در "سقیفۀ بنی ساعده" اتفاق افتاد، لذا در زیارت عاشورا کسانی لعن می‌شوند که آغازگر ظلم بر اهل بیت پیامبر (ع) و بنیانگذار ستم به ذریّۀ رسول خدا (ص): «لَعَنَ اللهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ أَزَالَتْكُمْ عَنْ مَرَاتِبِكُمُ الَّتِي رَتَّبَكُمُ اللهُ فِيهَا وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ...».

سقیفه آغازگر کربلا

دید جریان‌شناسانه در حوادث، ریشۀ حادثۀ عاشورا را در انحراف نخستین در رهبری حکومت می‌بیند که در "سقیفۀ بنی ساعده" اتفاق افتاد. اگر جمعی از امّت پیامبر، نیم قرن پس از رحلت رسول الله (ص) در کربلا فرزند رسول الله را شهید کردند، زمینۀ آن در حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدّی آل ابو سفیان نسبت به حکومت اسلامی و کنار زدن ائمه از ولایت و رهبری بود. از این رو در زیارت عاشورا کسانی لعن می‌شوند که آغازگر ظلم بر اهل بیت پیامبر و بنیانگذار ستم به ذریّۀ رسول خدا (ص) بودند و نیز کسانی که به آن ستم نخست راضی شدند، همکاری یا سکوت کردند و زمینه‌ساز آن بودند، تا آنجا که برای جنگ با عترت پیامبر، تمکین کردند: «لَعَنَ اللهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ أَزَالَتْكُمْ عَنْ مَرَاتِبِكُمُ الَّتِي رَتَّبَكُمُ اللهُ فِيهَا وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ...».

در ماجرای کربلا، همۀ آنان که از آغاز، اهل بیت (ع) را از صحنۀ اجتماعی و سیاسی امّت کنار زدند و بر غصب حکومت اسلامی توطئه کردند، تا آنان که بر کشتن او گرد آمدند و همراهی و متابعت کردند، شریکند. این نکته در جای دیگر زیارت عاشورا مطرح است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ و تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً»[۱].

توطئه سقیفه، تلاشی از سوی شرک شکست خورده در جبهه‌های بدر و احد و حنین بود، تا دوباره به سیادت جاهلی خود برسند و سفیانیان کوشیدند انتقام کشته‌های خود را از آل پیامبر، از طریق سلطه یافتن بر خلافت و تار و مار کردن بنی هاشم و عترت رسول بگیرند. طرح شورا و بیعت ساختگی سقیفه، ظاهری فریبنده برای اعمال آن سیاست بود.

هواداران سقیفه، در سپاه کوفه بودند. امام حسین (ع) روز عاشورا با بدن مجروح، آنان را "شیعیان آل ابی سفیان" خطاب کرد که نه دین داشتند، نه حرّیت. ابن زیاد وقتی با سر بریدۀ حسین (ع) در طشت طلایی رو به رو شد، با چوبی که در دست داشت بر لب‌های آن سر مطهّر می‌زد و می‌گفت: یوم بیوم بدر[۲]. یزید بن معاویه نیز پس از کشتن امام و سرمستی از پیروزی بر آن حضرت، در پیش چشم فرزندان او که به اسارت در کاخ او برده شده بودند، آرزو کرد که کاش نیاکان کشته شده‌اش در بدر، زنده بودند و به یزید می‌گفتند دستت درد نکند. کشتن حسین (ع) و یارانش را در مقابل کشته‌های بدر دانست، منکر وحی و نزول جبرئیل شد و گفت اگر از آل احمد انتقام نگیرم، از نسل خندف نیستم...[۳]. حضرت زینب (س) با خطاب "یابن الطلقاء" به یزید، اشاره به نیاکان مشرک او کرد که در فتح مکه، پیامبر آزادشان کرد، امام سجاد (ع) نیز به یزید گفت: جدّ من علی بن ابی طالب (ع)، در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچمدار رسول الله بود، امّا پدر و جدّ تو، پرچمدار کفّار بودند[۴].

کربلا، صحنۀ تجدید کینه‌های مشرکان و منافقان بر ضدّ آل الله بود و همان قدرت سیاسی را که میراث رسول خدا (ص) بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد، بر ضدّ عترت رسول به کار گرفتند و این از شگفتی‌های تاریخ است! سیدالشهدا (ع) در خطابۀ خویش در عاشورا به سپاه کوفه چنین فرمود: شمشیری را که ما به دستتان دادیم، علیه ما تیز کردید و به روی ما شمشیر کشیدید و آتشی را که بر دشمنان شما و ما افروخته بودیم، بر خود ما افروختید و با دشمنان خدا بر ضدّ اولیاء الله همدست شدید: «فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْدِينَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً أَضْرَمْنَاهَا عَلَى عَدُوِّكُمْ وَ عَدُوِّنَا...»[۵] و در نقل دیگر: «سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً فِي رِقَابِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارَ الْفِتَنِ... فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً عَلَيْهِمْ لِأَعْدَائِكُمْ...»[۶]. آیا این همان سخن "أبوبکر بن عربی" نیست که حسین (ع) به شمشیر جدّش کشته شد: انَّ الْحُسَینَ قُتِلَ بِسَیفِ جَدِّهِ؟[۷]. تیری را که عمر سعد، صبح عاشورا به سوی اردوی حسینی ر‌ها می‌کند و تیری را که حرمله بر گلوی علی اصغر (ع) می‌زند، تیری نیست که در سقیفه ر‌ها شد و بر قلب پیامبر نشست؟ و آیا آن تیر، بر حنجره اصغر نشست یا بر جگر دین فرود آمد؟ چه خوب و عمیق دریافته و سروده است، اگر واقعۀ شوم سقیفه نبود، هرگز جنایت‌های بعدی که اوج آن در عاشورا بود، پیش نمی‌آمد و مسیر تاریخ اسلام و شیعه به گونۀ دیگری بود[۸].

نقش سقیفه در پایه‌ریزی حکومت امویان

«بنی‌امیه» که سال‎ها، بزرگ‎ترین جنگ‌ها و توطئه‌ها را در عصر پیامبر اسلام(ص) بر ضد اسلام به راه انداخته بودند، سرانجام با پذیرش شکستی تلخ به عنوان «طُلَقا» (آزادشدگان پیامبر) در میان مسلمانان با خواری و بدنامی روزگار می‌گذراندند. آنان هنگام رحلت پیامبر اکرم(ص) از هیچ اعتبار و وجهه‌ای برخوردار نبودند تا بتوانند چون دو دهه گذشته در مقابل موج جدید اسلام بپا خیزند. ولی با حادثه‌ای که پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) در جریان سقیفه اتفاق افتاد و در نتیجه دست «بنی‌هاشم» از حکومت اسلامی و مدیریت جامعه نوبنیاد و پرتلاطم آن روز کوتاه شد، شرایطی فراهم گشت که در نهایت به سلطه قطعی بنی‌امیه بر جامعه اسلامی انجامید.

بگذارید این سخن را از معتبرترین منابع اهل سنت یعنی «صحیح بخاری» بشنویم: آن روز گروهی از انصار در سقیفه گرد هم آمده بودند تا برای مسلمانان امیری انتخاب کنند. آنان درصدد بودند سعد بن عباده انصاری- رئیس قبیله خزرج- را به عنوان امیر برگزینند؛ ولی «ابوبکر» با برافراشتن پرچم فضیلت قریش گروه انصار را شکست داد. وی با این سخن که پیامبر(ص) فرمود: «پیشوای مسلمانان باید از قریش باشد»[۹] با تکیه بر اصل امتیاز قریش بر سایر اقوام عرب بر آنان غلبه کرد. اصلی که اسلام با آن مبارزه کرد؛ و پیامبر تنها زعامت و پیشوایی امت را در اهل بیت عصمت و طهارت(ع) قرار داده بود. اخبار و روایاتی که پیرامون گفت‌وگوهای آن روز در سقیفه، امروز در دست ما است گویای این واقعیت است که معیار انتخاب خلیفه در آن جمع عمدتاً حول محور «قرشی» بودن می‌چرخید.

ابن ابی الحدید در ذیل خطبه ۲۶ نهج البلاغه می‌گوید: «عمر به انصار گفت: «به خدا سوگند! عرب هرگز به امارت و حکومت شما راضی نمی‌شود؛ زیرا پیامبر(ص) از قبیله شما نیست. ولی عرب قطعاً از این که مردی از طایفه پیغمبر حکومت کند امتناع نخواهد کرد. کیست که بتواند با ما در حکومت و میراث محمدی معارضه کند، حال آنکه ما نزدیکان و خویشاوند او هستیم؟»[۱۰]. در روایت ابن اسحاق چنین آمده است: «شما به خوبی می‌دانید که این جماعت از قریش دارای چنین منزلت و مقامی است که دیگر اقوام عرب آن را ندارند و اقوام عرب جز بر مردی از قریش متفق القول نخواهند شد».

و در بیان ابوبکر نیز آمده است: «قوم عرب جز قریش را به خلافت رسول خدا(ص) نخواهد شناخت»[۱۱]. مفهوم این سخن آن است که آنچه شرط لازم برای زمامداری مسلمانان است، شایستگی و تقوی و فضیلت نیست، بلکه آنچه که باید جانب آن را رعایت کرد و محترم شمرد «شرافت قبیله‌ای» است که آن هم تنها در قریش خلاصه می‌شود؛ چون این قریش بود که در زمان جاهلیت از اشرافیت دینی و مالی برخوردار بوده است، به گونه‌ای که سایر اقوام تنها زیربار فرمانی می‌رفتند که قریش آن را وضع کند، و این قریش بود که سرنوشت حجاز را در آن زمان در دست داشت. بنابراین، پس از پیامبر(ص) نیز این قریش است که حق دارد زمام امور مسلمانان را به دست گیرد و بر همگان حکمرانی کند.

این مهم‎ترین برگ برنده‌ای بود که ابوبکر و دستیارانش در آن روز توانستند با طرح آن بر جمع کثیر انصار غلبه کنند. جمع‎بندی حوادث نیم قرن اول اسلام نشان می‌دهد آنچه در «سقیفه» اتفاق افتاد تنها شکست انصار در مقابل امتیازطلبی قریش نبود، بلکه اصلی در آنجا بنا نهاده شد که زنجیروار باب مسائل و مشکلات دیگر را بر جهان اسلام گشود[۱۲].

مهم‎ترین پیامدهای سقیفه

می‌توان در سه مطلب خلاصه کرد:

شکسته شدن حرمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)

یکی از مهم‎ترین پیامدهای سقیفه، شکسته شدن حرمت پیامبر(ص) بود. در سقیفه سخنان صریح پیامبر(ص) در نصب علی(ع) برای خلافت و رهبری امت به فراموشی سپرده شد و ابهت حضرت در میان امت شکسته شد. طبیعی بود که اهل بیت پیامبر(ص) و مؤمنان راستین زیر بار این خواسته ناروا نروند و در نتیجه با مقاومت دستگاه خلافت مواجه شوند که این خود به شکسته شدن بیشتر حرمت خاندان پیامبر(ص) دامن می‌زد و آن را در میان امت رسمیت می‌بخشید.

دستگاه خلافت که جایگاه خویش را با برافروختن آتش تعصب قبیله‌ای به چنگ آورده بود، برای حفظ آن جایگاه تا بدانجا پیش رفت که به خانه وحی و رسالت یورش برد. چیزی که تا چند صباح قبل از آن، حتی به مخیله هیچ مسلمانی خطور نمی‌کرد. می‌دانیم که پس از داستان سقیفه تعدادی از بزرگان اسلام از بیعت با ابوبکر امتناع کرده بودند. آنان که افرادی چون زبیر، عباس بن عبدالمطلب، عتبة بن ابولهب، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، مقداد بن اسود، براء بن عازب و ابی بن کعب در جمع آنان دیده می‌شدند همگی در منزل حضرت فاطمه(س) جمع شده بودند.

«ابن عبد ربه» دانشمند معروف اهل سنت نقل می‌کند: «ابوبکر، عمر را فرستاد و به او گفت: اگر آنان از بیعت امتناع کردند با آنان بجنگ! وی با مشعلی از آتش به خانه حضرت فاطمه زهرا(س) آمد تا آن را بسوزاند. فاطمه(س) جلو آمد و گفت: ای زاده خطاب! آیا آمدی تا خانه ما را بسوزانی؟ گفت: آری. مگر آن‎که چون بقیه امت با ابوبکر بیعت کنید!»[۱۳].

همچنین در تاریخ طبری آمده است: «عمر بن خطاب به منزل علی(ع) آمد، در حالی که طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین در آنجا گرد آمده بودند. آنگاه به آنان گفت: به خدا سوگند! خانه را بر سرتان بسوزانم یا این که برای بیعت کردن از آن خارج شوید»[۱۴].

«بلاذری» نیز در «انساب الاشراف» نقل می‌کند: حضرت زهرا(س) رو به عمر بن خطاب کرد و فرمود: «يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ تَرَاكَ مُحْرِقاً عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ نَعَمْ وَ ذَلِكِ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ»؛ «ای فرزند خطّاب! آیا می‌خواهی در خانه مرا آتش بزنی؟ پاسخ داد: آری. (مصلحت) این کار برای آنچه پدرت آورده مهم‌تر است»[۱۵].

دامنه این هتک حرمت‌ها که ریشه در سقیفه داشت تا بدانجا کشیده شد، که وقتی امیرمؤمنان(ع) را برای بیعت نزد ابوبکر آورده بودند، آن حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم شما چه می‌کنید؟ گفتند: به آن خدایی که جز او معبودی نیست، سرت را از بدنت جدا خواهیم کرد![۱۶].

پر واضح بود که این حرمت‎شکنی‌ها، آن هم از سوی کسانی که سال‌ها محضر پیامبر اکرم(ص) را مستقیماً درک کرده، و از این جهت برای خویش وجهه و اعتباری کسب نموده بودند، می‌توانست تا چه میزان مورد سوء استفاده فرصت طلبانی چون «بنی‌امیه» قرار گیرد، و آینده اسلام را در کابوس حوادث دردناکی فرو برد و نتایج شومی را برای آیندگان به بار آورد[۱۷].

تبدیل شدن خلافت (عهد) الهی به امری بشری

دومین نتیجه روشنی که از سقیفه به دست آمد تبدیل شدن خلافت الهی، که اعتبارش از نص و تعیین مستقیم خداوند و رسولش نشأت می‌گرفت، به یک امر عادی بشری بود، آن هم به گونه‌ای که می‌توان سرنوشت مسئله‌ای با این اهمیت را در یک مشاجره کوتاه میان انصار و تنی چند از قریش، بدون حضور بزرگان اسلام، با تکیه بر عصبیت قومی و قبیله‌ای تعیین کرد.

در نظام اجتماعی، اگر اصلی شکسته شود، یا قانونی به نفع طایفه خاصی رقم خورد، دیگر هیچ تضمینی وجود ندارد که اصل‌های دیگر شکسته نشود. درست به همین دلیل، پس از سقیفه، انتخاب زمامدار و خلیفه از هیچ قانون معینی پیروی نکرد. تکلیف مسأله‌ای با این اهمیت روزی در میان مشاجره بین انصار و تعداد انگشت شماری از قریش رقم خورد، و روز دیگر به وصیت خلیفه اول و انتخاب شخصی او و دیگر بار به شورای شش نفره سپرده شد.

جالب است بدانیم همین هرج و مرج و بی‌ثباتی در انتخاب خلیفه، بهانه‌ای شد که آن را معاویه برای نامزدی یزید برای خلافت مطرح سازد. وی خطاب به مردم چنین گفت: «ای مردم! شما می‌دانید که پیامبر(ص) از دنیا رفت و کسی را جانشین خود قرار نداد، مسلمانان خود به سراغ ابوبکر رفته و وی را انتخاب کردند. ولی ابوبکر در وقت وفاتش طبق وصیتی خلافت را به عمر واگذار نمود. عمر هم در زمان مرگش آن را به شورای شش نفری محول کرد.

پس چنان که می‌بینید ابوبکر در تعیین خلیفه کاری کرد که پیامبر(ص) آن کار را انجام نداده بود. عمر هم کاری کرد که ابوبکر نکرده بود. هر یک مصلحت مسلمانان را دیدند و عمل کردند. امروز هم من مصلحت می‌بینم که برای یزید بیعت بگیرم و از اختلافات در میان امت جلوگیری نمایم!»[۱۸]. آری، این محصولِ نهال شومی بود که در سقیفه غرس شده بود. به نظر عجیب و طنزآلود می‌رسد که ردای خلافت بر اندام فردی چون یزید قرار گیرد!![۱۹]

به قدرت رسیدن بنی‌امیه در شام (تبدیل خلافت به پادشاهی)

شاید حاضران در سقیفه از ابتدا فکر نمی‌کردند چیزی که آنها تصویب می‌کنند، پس از یکی دو دهه دیگر، تبدیل به یک حکومت سلطنتی موروثی خواهد شد. حکومت بنی‌امیه پدیده‌ای نبود که یک روزه در دنیای اسلام سر برآورده باشد، بلکه این حکومت طی سالیانی با حمایت‌های پیدا و پنهان خلفا پا به عرصه وجود گذاشت.

خلافت که عهدی الهی بود، در سقیفه به زمامداری فردی از قریش تنزل یافت و در ادامه راه، به حکومت سلطنتی بنی‌امیه در شام انجامید. حکومتی که عشرت‌طلبی و زراندوزی، برترین آمال او بود و حاکمیت اسلامی را به امپراطوری و پادشاهی موروثی تبدیل کرده بود. آن روز که بذر برتری‌جویی قبیله‌ای در سقیفه پاشیده می‌شد، ابوسفیان و دودمانش با این که به حسب ظاهر از مسلمانان محسوب می‌شدند، ولی به علت سابقه بسیار ننگینشان در به راه انداختن جنگ‌ها و دشمنی‌ها علیه اسلام و مسلمین در وضعیتی نبودند که بتوانند از فرصت استفاده کنند و چون دوران گذشته، دیگر قبایل را به زیر فرمان آورده و آنان را علیه دین نوبنیاد بسیج کنند.

ولی از این که می‌دیدند تیره‌های بی‌نام و نشان قریش چون «تَیْم» و «عدی» توانسته بودند با تکیه بر اصل امتیازطلبی قریش، در قدم نخست انصار را کنار زده و در مرتبه بعد سخنان صریح پیامبر اکرم(ص) را در ارتباط با خلافت و وصایت امیرمؤمنان علی(ع) نادیده گرفته و راه دیگری بپیمایند؛ در دل شادمان بودند. چه این که این امتیاز می‌توانست مقدمه امتیازهای دیگری باشد و همین هم شد که بالاخره دیگ طمع سران بنی‌امیه نیز برای به چنگ آوردن حکومت به جوش آمد!

ابوسفیان خود به این نکته اعتراف کرده، می‌گوید: إِنَّ الْخِلَافَةَ صَارَتْ فِي تَیْمٍ وَ عَدِیٍّ حَتَّى طَمِعْتُ فِيهَا؛ «خلافت از آن هنگام که به دست دو طایفه تیم و عدی (قبیله ابوبکر و عمر) افتاد من نیز در آن طمع کردم!»[۲۰]. پر واضح بود که شخصی چون ابوسفیان که تا آخرین نفس در مقابل پیامبر خدا(ص) کوتاه نیامده بود، در برابر انسان‌هایی چون ابوبکر و عمر که آنان را از رده‌های پایین قوم قریش می‌دانست[۲۱]، هرگز کوتاه نخواهد آمد.

ولی هنگامی که ماجرای سقیفه اتفاق افتاد ابوسفیان در مدینه حضور نداشت. پس از مراجعت، چون از قضایا باخبر شد، ابتدا به منظور فتنه‎جویی به نزد امیرمؤمنان(ع) رفت ولی چون جوابی نشنید به سوی ابوبکر و عمر شتافت. عمر به ابوبکر گفت: ابوسفیان نزد ما می‌آید، وی مرد خطرناکی است بهتر است زکات اموالی را که جمع‎آوری کرده است، به خود او ببخشی تا سکوت کند![۲۲].

با این نقشه عمر، دوره همزیستی مسالمت‎آمیز ابوسفیان با دستگاه خلافت اسلامی فرا رسید ولی اسناد تاریخی نشان می‌دهد که واقعیت بسیار فراتر از یک حق سکوت معمولی و بی‌ارزش بوده است[۲۳]. هر چه بود در سال سیزدهم هجری بنی‌امیه پاداش این سکوت و تسلیم را این‎گونه از خلیفه وقت دریافت می‌کنند.

در آن سال، ابوبکر لشکری را به سرکردگی یزید- فرزند ابوسفیان و برادر معاویه- برای جنگ با رومیان به سوی شام گسیل می‌دارد. پرچمدار این سپاه کسی جز معاویه- فرزند دیگر ابوسفیان- نیست. وی که پس از مرگ برادرش به عنوان فرمانده لشکر برگزیده می‌شود در دوره خلافت عمر به ولایت آن دیار نیز منصوب می‌گردد. جالب آنکه معاویه برای تصدی این جایگاه حتی منتظر حکم خلیفه نمی‌ماند بلکه خود رأساً ا قدام می‌کند و پس از مدتی حکم رسمی خلیفه هم به وی ابلاغ می‌گردد.

ظاهر شدن دودمان بنی‌امیه و فرزندان ابوسفیان در دستگاه خلافت و ولایت، آن هم با آن سرعت پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) در منطقه‌ای بسیار دورتر از مرکز خلافت اسلامی، از اتفاقات پررمز و راز تاریخ اسلام است. اتفاقی که به وسیله آن شالوده حکومت استبدادی و موروثی بنی‌امیه در شام و سپس در سراسر دنیای اسلام آن روز، ریخته شد[۲۴].

رمز و راز مماشات عمر با معاویه!

شگفت‎آورتر آن‌که بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد خلیفه دوم با وجود همه سخت‎گیری‌هایی که نسبت به عمال و فرمانداران خود داشت، از فاحش‌ترین اشتباهات معاویه چشم‌پوشی می‌کرد و با این که می‌دید معاویه بساط پادشاهی و سلطنت پهن کرده و بر ضد حکومت اسلامی در منطقه پهناور شام آشیانه فساد بنا نموده است، هرگز درصدد اصلاح آن، حتی به صورت یک تذکر خشک و خالی هم برنیامد! و این راستی عجیب است.

«عمر» در حسابرسی و سخت‌گیری از عمال و فرماندارانش تا بدانجا جدی بود که «خالد بن ولید» را که «شمشیر خدا» لقب گرفته بود، به جرم دست‌اندازی به بیت المال مسلمین از فرماندهی عزل کرد[۲۵]. «محمد بن مسلمه انصاری» را به جانب «عمرو بن عاص» که فرمانداری مصر را به عهده داشت روانه ساخت تا به حساب و کتاب وی رسیدگی کند و در صورت تخلف، اموالش را مصادره نماید. نماینده خلیفه در مصر بدون آن‎که به طعام آماده «عمرو» دست بزند نصف دارایی او را مصادره کرد و با خود به مدینه آورد[۲۶].

و آنگاه که «ابوهریره» از طریق نامشروع به بیت المال مسلمین خیانت کرد، اندوخته‌اش را به بیت المال بازگرداند و با شلاق بر پشت و بدن وی نواخت و با خشونت به وی خطاب کرد و گفت: «مادرت «امیمه» تو را جز برای خرچرانی نزاییده است!»[۲۷].

سیره و رفتار عمر چنان بود که همه ساله دارایی و اموال فرمانداران و عمالش را با دقت تمام رسیدگی می‌کرد و در صورت عزل هر یک، دارایی‌های آنان را مصادره می‌کرد[۲۸].

ولی با این همه سخت‌گیری‌ها چه رازی در طرز رفتار وی با معاویه نهفته بود که در مقابل خیانت‌ها و بدعت‌های زشت او هرگز واکنش جدی از خود نشان نداد؟ در حالی که عزل معاویه و قراردادن فرد شایسته‌ای به جای وی، برای عمر در آن زمان بسیار آسان بود، اما چنان با وی مماشات می‌کرد که سبب حیرت و اعجاب همه محققان بی‌طرف امت است.

کارهای ضد دینی پیدا و پنهان معاویه هیچ‌گاه از دیدگاه عمر پنهان نبود. او خود به هنگام دیدن معاویه می‌گفت: «وی کسرای عرب است!»[۲۹] ولی در عمل وی را برای طرد حاکمیت اسلامی و استقرار نظام پادشاهی، آزاد و مطلق العنان گذاشته بود، و قلمرو وسیعی از سرزمین کشورهای سوریه، فلسطین، اردن و لبنان امروزی را به وی ارزانی داشت و او را بر مال و جان و ناموس مسلمانان مسلط کرد.

روزی که عمر به دمشق پا نهاد، موکب عظیم و پرطمطراق معاویه را در میان صدها محافظ و نگهبان مشاهده کرد، ولی تنها به یک پرسش ساده و اجمالی بسنده کرد و دیگر هیچ مخالفت جدی از خلیفه دیده نشد[۳۰].

حتی آن وقت که شنید معاویه خود را نخستین پادشاه عرب نامیده است، چندان حساسیتی از خود بروز نداد، و آنگاه که خورجین پر از پول را از ابوسفیان گرفت، با آنکه می‌دانست آن پول‌ها را فرزندش معاویه از بیت المال مسلمین به پدرش داده است، از این خیانت آشکار بر نیاشفت![۳۱]

حیرت‌انگیزتر آنکه به نقل «ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه، عمر هنگام مرگ که از شدت درد به خود می‌پیچید به اهل شوری چنین گفت: «پس از من اختلاف نکنید و از تفرقه بپرهیزید، چه این که اگر با یکدیگر اختلاف کنید معاویه وارد عمل می‌شود و حکومت را از چنگ شما خواهد ربود!»[۳۲].

راستی چرا خلیفه تا آنجا دست معاویه را در تثبیت موقعیت دودمان بنی‌امیه در شام بازگذاشت که حال قدرت وی را به رخ اهل شوری می‌کشد؟! آیا منظور خلیفه از تقویت بنی‌امیه در شام این بود که قدرت بنی‌هاشم را مهار کند؟ و در صورت بروز هر گونه تحرک و قیامی از سوی بنی‌هاشم، آنان را با قدرتِ دشمنان دیرینه اسلام، یعنی بنی‌امیه سرکوب نماید؟!

آری! ممکن است راز اصلی این همه مدارا و مماشات در همین نکته نهفته باشد! در واقع، خلیفه با به حکومت رساندن بنی‌امیه در شام، ضریب امنیت خویش را بالا برده و خود را در مقابل قیام‌های احتمالی فرزندان پیامبر(ص) از بنی‌هاشم بیمه کرده بود و از دودمان بنی‌امیه به عنوان سپر حفاظتی خویش در مقابل طوفان خشم بنی‌هاشم استفاده کرده بود و به همین جهت، به آنان مجال می‌داد تا با خاطری آسوده پایه‌های حکومت استبدادی خویش را در آن منطقه پهناور و ثروتمند، محکم و استوار سازند. حکومتی که خون فرزندان پیامبر اسلام(ص) و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین(ع) را به ناحق به زمین ریخت و فجایعی را در اسلام مرتکب شد که هرگز از خاطره‌ها محو نخواهد شد.

این جریان در زمان عثمان که خود نیز از بنی‌امیه بوده است، شتاب بیشتری یافت (که در فصل بعد به آن پرداخته می‌شود). این جاست که عمق این کلام که قُتِلَ الْحُسَیْنُ یَوْمَ السَّقِیفَةِ؛ «امام حسین(ع) در همان روز سقیفه به شهادت رسید» بیشتر آشکار می‌شود.

مرحوم محقق اصفهانی در دو بیت بسیار جامع و پر معنی به همین نکته اشاره کرده، می‌گوید: وَ مَا رَمَاهُ إِذْ رَمَاهُ حَرْمَلَةُ وَ إِنَّمَا رَمَاهُ مَنْ مَهَّدَ لَهُ سَهْمٌ أَتَی مِنْ جَانِبِ السَّقِیفَةِ وَ قَوْسُهُ عَلَی یَدَیْ خَلِیفةِ «آن هنگام که حرمله تیر می‌انداخت (و حلقوم علی اصغر را نشانه می‌گرفت) این حرمله نبود که تیر می‌انداخت، بلکه این تیر را کسی رها کرده است که چنین بستری را برای حرمله آماده ساخته بود! این تیری است که از سوی سقیفه رها شده و کمانش در دستان خلیفه بود!»[۳۳].[۳۴]

منابع

پانویس

  1. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا، ص۴۵۷.
  2. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۵۴.
  3. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۶۷؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹۲ (لیت اشیاخی ببدر شهدوا...).
  4. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۳۵.
  5. مقتل الحسین، خوارزمی، ج۲، ص۶؛ مناقب، ج۴، ص۱۱۰، (با اندکی تفاوت در لفظ).
  6. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۸؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص۴۲۴.
  7. الامام الحسین، علائلی، ص۶۲.
  8. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۱۱.
  9. صحیح بخاری، کتاب المحاربین، ج۸، ص۲۰۸ (با تصرف و تلخیص). و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴.
  10. قَالَ عَمَرُ: وَاللهِ لَا تَرْضَى الْعَرَبُ أَنْ تُؤَمِّرَكُمْ وَ نَبِيُّهَا مِنْ غَيْرِكُمْ وَ لَا تَمْتَنِعُ الْعَرَبُ أَنْ تُوَلِّیَ أَمْرَهَا مَنْ كَانَتِ النُّبُوَّةُ مِنْهُمْ مَنْ يُنَازِعُنَا سُلْطَانُ مُحَمَّدٍ وَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُهُ وَ عَشِيرَتُهُ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۸.
  11. «... وَ إِنَّ الْعَرَبَ لَا تَعْرِفُ هَذَا الْأَمْرَ إِلَّا لِقُرَیْشٍ»؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴.
  12. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۱۱۳.
  13. «إِنَّ أَبَابَكْر بَعَثَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لِيُخْرِجَهُمْ مِنْ بَيْتِ فَاطِمَةَ(س) وَ قَالَ لَهُ: إِنْ أَبَوْا فَقَاتِلْهُمْ! فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ(س) فَقَالَتْ: يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا؟ قَالَ: نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ»؛ (عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹- ۲۶۰) همچنین رجوع کنید به: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۰؛ انساب الاشراف، باب امر السقیفه، با تحقیق دکتر زکار و دکتر زرکلی، ج۲، ص۲۶۸.
  14. «أَتَی عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِیٍّ وَ فِیهِ طَلْحَةٌ وَ الزُّبَیْرُ وَ رِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ. فَقَالَ: وَاللهِ لَاُحْرِّقَنَّ عَلَیْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ إِلَی الْبَیْعَةِ»؛ (تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۳). ذهبی در میزان الاعتدال (ج ۳، ص۱۰۸) و ابن حجر در لسان المیزان (ج ۴، ص۱۸۹) در شرح حال علوان بن داوود روایت کردند که ابوبکر در آن بیماری که به مرگش منتهی شد، گفت: دوست داشتم که خانه فاطمه را به زور باز نمی‌کردم، گرچه برای جنگ بر ضد ما بسته شده بود: {{متن حدیث|وَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَکْشِفْ بَیْتَ فَاطِمَةَ وَ تَرَکْتُهُ وَ إِنْ أَغْلَقَ عَلَی الْحَرْبِ». طبری در تاریخش (ج ۲، ص۶۱۹) نیز آن را روایت کرده است و نیز در الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۶ و مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۱ آمده است.
  15. انساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۸، باب امر السقیفه.
  16. «فَأَخْرَجُوا عَلِیّاً وَ مَضَوْا بِهِ إِلَی أَبِي بَکْرٍ فَقَالَ: إِنْ لَمْ أَفْعَلْ فَمَهْ؟ قَالُوا: إِذاً وَاللهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَکَ»؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۰- ۳۱، باب کیف کانت بیعه علی ابن ابی طالب(ع).
  17. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۱۱۵.
  18. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱- ۲۱۲.
  19. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۱۱۷.
  20. الاستیعاب، ص۶۹۰؛ الاغانی، ج۶، ص۳۵۶.
  21. جَاءَ أَبُوسُفْیَانَ إِلَی عَلِیٍّ(ع) فَقَالَ: وُلِّیتُمْ عَلَی هَذَا الْأَمْرِ أَذَلَّ بَیْتٍ فِي قُرَیْشٍ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۵.
  22. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۴.
  23. حضرت علی(ع) در پیوند منافقان با مدعیان خلافت پس از رحلت پیامبر می‌فرماید: «وَ قَدْ أَخْبَرَكَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَكَ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا»؛ خداوند شما را از وضع منافقان آنچنان که باید آگاه ساخته و چنان که لازم بوده اوصاف آنان را برای شما بر شمرده است. (این منافقان) پس از پیامبر نیز به زندگی خود ادامه دادند و خود را با دروغ و بهتاننیرنگ) به پیشوایان گمراه و دعوت کنندگان به آتش دوزخ نزدیک ساختند. آنان نیز کارها را به دست اینها سپردند و آنها را برگرده مردم سوار کردند و به وسیله اینان به خوردن دنیا مشغول شدند». (نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰).
  24. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۱۱۸.
  25. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۰.
  26. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۵. عمروعاص چنان از این برخورد برآشفت که گفت: «لَعَنَ اللهُ زَمَاناً صِرْتُ فِیهِ عَامِلاً لِعُمَرَ»؛ «نفرین بر این زمانه که من کارگزار عمر هستم».
  27. «قَالَ: مَا رَجَعَتْکَ أُمَیْمَةُ إِلَّا لِرَعْیَةِ الْحُمُرِ»؛ عقد الفرید، ج۲، ص۱۴.
  28. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۴ به بعد.
  29. تاریخ ابن عساکر، ج۵۹، ص۱۱۴ و ۱۱۵؛ اسد الغابة، ج۴، ص۳۸۶.
  30. مراجعه شود به: الاستیعاب، ج۱، ص۲۵۳؛ الاصابه، ج۳، ص۴۱۳.
  31. مراجعه شود به: الغدیر، ج۶، ص۱۶۴.
  32. «وَ إِنْ تَحَاسَدْتُمْ وَ تَقَاعَدْتُمْ وَ تَدَابَرْتُمْ وَ تَبَاغَضْتُمْ غَلَبَکُمْ عَلَی هَذَا الْأَمْرِ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِي سُفْیَانَ وَ کَانَ مُعَاوِیَةُ حِینَئِذٍ أَمِیرَ الشَّامِ»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۷.
  33. دیوان اشعار مرحوم محقق اصفهانی.
  34. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۱۲۱.