بحث:راه تعیین امام از دیدگاه اهل سنت

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

سه طریق برای اثبات امامت

شیعه معتقد است که امام نصب شده از سوی پروردگار باید توسط خود او معرفی شود. در نتیجه از نظر ما تنها راه تعیین و شناخت امام الهی نص اوست. ما در شناخت امام ناگزیر باید به کلام خدا و رسول اکرم(ص) مراجعه کنیم.

به واقع مراجعه به قرآن و سنت در موارد اختلافی دستور صریح خداوند است، همان‌طور که خدای تعالی می‌فرماید: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ[۱]. و نیز می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۲]. و یا می‌فرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۳]. همچنین اگر امامت جانشینی رسول الله باشد - چنان که در تعریف امامت گذشت- لازم است امام و خلیفه تمام شئون و خصوصیات نبی را داشته باشد تا بتواند جای خالی ایشان را پر کند. همان‌طور که نبوت و رسالت منصبی الهی است، پس امامت و خلافت نیز منصب الهی خواهد بود و امام باید از سوی خداوند تعیین و معرفی شود. اما اهل تسنن از تسلیم در مقابل گزینش خدا سر باز زدند بلکه در مقابل حوادث و وقایع تسلیم شدند و مبنای خود را بر آن استوار کردند[۴].

بیعت

«بیع» در لغت در مقابل خریدن است. این واژه در معنای فروختن نیز استعمال می‌شود[۵] و کاربرد بیعت برای امامت به معنای فروش اختیار و هستی در مقابل تأمین امنیت دین و دنیاست. این معامله و معاهده برای طرفین الزام‌آور است. خدای تعالی می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[۶]. پس بیعت تعهدساز است، اما این معاهده عرفی تا چه حد الزام‌آور است؟ آیا بیعت تا این حد الزام می‌آورد که یک شخص در خلوت و بدون اطلاع همگان، از فرمان بیعت شونده تخلف نکرده و تخلف از وی را حرام بداند؟

از سوی دیگر اگر شخصی که با بیعت عده‌ای امام شده است، آیا بر همگان مولویت دارد یا خیر؟ و فرد فرد مسلمانان موظف به تبعیت از او هستند؟ در این صورت آیا لازم است که همه افراد امت در این مبایعه حاضر باشند، یا بر طبق مبنای اهل سنت – چنان‌که پیش‌تر گفتیم - حضور در همگان برای بیعت با امام لازم نیست و بیعت اهل حل و عقد کافی می‌باشد و در صورت پذیرش بیعت همه اهل حل و عقد، اهل حل و عقد از ناحیه چه کسی برای تصمیم‌گیری به جای مسلمانان وکالت یافته‌اند؟ روشن است که در معاهده، در دو طرف بیعت رضایت قلبی شرط است، حال اگر برخی با اکراه بیعت کرده باشند، آیا این بیعت برای آنها الزام‌آور است؟ اگر بیعت شونده از وظایف خود تخلف کرد باید خود به خود عزل شود؟ آیا کسی باید او را عزل کند؟ این کار وظیفه بیعت‌کنندگان است یا وظیفه همه مسلمانان؟ اگر امام فاسق علی‌رغم خواست مسلمانان از منصب خود کنار نرفت، وظیفه مسلمانان چیست؟ آیا امیرالمؤمنین از اهل حل و عقد است؟ آیا امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» را از پیامبر(ص) نشنیده بودند؟

چرا امیرالمؤمنین(ع) در بیعت با ابوبکر شرکت نداشت؟ چرا حضرت زهرا(س) بدون بیعت از دنیا رفت؟ چرا امیرالمؤمنین(ع) اصحاب خود را به بیعت با ابوبکر وادار نکردند؟ اینها سؤال‌هایی است که اهل تسنن باید پاسخ بدهند. اهل تسنن ابتدا مسئله اجماع را مطرح می‌کنند؛ سپس عقب‌نشینی کرده و بیعت اهل حل و عقد را کافی می‌دانند. اما از آنجا که خلافت ابوبکر نه بر اساس اجماع بود و نه همه اهل حل و عقد در این بیعت شرکت داشتند؛ از این رو عالمان اهل سنت در نهایت ادعا کرده‌اند که برای خلافت، بیعت یک نفر از اهل حل و عقد نیز کفایت می‌کند! خواننده خود بنگرد مبنایی را که بر اساس بی‌مبنایی بنا شده است[۷].

شورا

به اعتقاد اهل تسنن یکی از راه‌های تعیین امام شورا است. این اعتقاد به عملکرد عمر برای تعیین عثمان مستند است؛ از این رو - بنابر نقل تفتازانی، چنان که گذشت - معتزله شرکت پنج نفر را برای تعیین خلیفه شرط می‌دانند و این شرط را از عمل عمر اخذ کرده‌اند. با این شرط امامت ابوبکر زیر سؤال می‌رود، چون امامت وی به بیعت واحد منعقد شده است و در سقیفه هرگز مشورتی صورت نگرفته و هیچ شورایی نبوده است. صرف نظر از این موضوع، در مورد شورا چند مسئله مهم مطرح است:

  1. آیا دلیلی از کتاب و سنت برای اثبات امامت از طریق شورا وجود دارد؟
  2. شورا از چه زمانی به عنوان راه تعیین امام مطرح شد؟
  3. انگیزه مطرح کردن شو را به عنوان راه تعیین امام چه بوده است؟

و پرسش‌های دیگر در این باره.[۸].

ادلّه مشروعیت شورا برای تعیین امام

معتزله برای اثبات مشروعیت امامت از طریق شورا به قرآن استدلال می‌کنند. در دو آیه از قرآن کریم به مسئله شورا و مشورت اشاره شده است. همچنین سوره‌ای به نام «شوری» وجود دارد. آیه یکم: خدای تعالی در سوره آل عمران می‌فرماید: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ[۹]. بنابر نقل تفاسیر، این آیه ناظر به حوادث جنگ احد است و خداوند به رسول خود توصیه می‌کند که از کوتاهی و فرار اطرافیان خود درگذرد و برای آنها استغفار کند و برای شخصیت دادن به ایشان با آنان مشورت کند. در آیه تصریح شده است که پس از مشورت، تصمیم‌گیری با رسول خدا(ص) است. این مشورت به جهت شخصیت دادن به مسلمانان بوده است، در غیر این صورت رسول خدا(ص) از این کار بی‌نیاز است. سیوطی در این باب می‌نویسد: وأخرج ابن عدي والبيهقي في الشعب بسند حسن عن ابن عباس قال: لما نزلت ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ[۱۰] قال رسول الله(ص): أما إن الله و رسوله الغنيان عنها، ولكن جعلها الله تعالى رحمة لأمتي[۱۱]؛ وقتی آیه ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ نازل شد، رسول خدا(ص) فرمود: به درستی که خدا و رسول او از این کار بی‌نیازند، لیکن خداوند آن را رحمتی برای امت قرار داد.

سیوطی همچنین به نقل از ابن جریر، ابن منذر و ابن ابی‌حاتم و آنان نیز به نقل از قتاده می‌نویسند: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ قال: أمر الله نبيه أن يشاور أصحابه في الأمور، وهو يأتيه وحي السماء، لأنه أطيب لأنفس القوم، وإن القوم إذا شاور بعضهم بعضا وأرادوا بذلك وجه الله عزم لهم على رشده[۱۲]؛ وقتی آیه نازل شد، خداوند به پیامبرش امر کرد که در امور مختلف با اصحاب خود مشورت کند، در حالی که وحی بر او نازل می‌شد؛ چراکه این کار خوشایند مردم بود و این که مردم با یکدیگر مشورت کنند و در این کار قصد قربت داشته باشند، در نتیجه به پیشرفت و صلاح خواهند رسید. پس اهل سنت معترفند که رسول خدا(ص) از مشورت با مردم بی‌نیاز بوده و این کار صرفاً برای خشنودی و تألیف قلوب آنان است،؛ چراکه می‌نویسند: قد علم الله أنه ما به إليهم من حاجة، ولكن أراد أن يستن به من بعده[۱۳]؛ خداوند می‌داند که پیامبر(ص) نیازی به رأی مردم ندارد، لیکن خواست خدا آن بود که مشورت را پس از رسول خدا(ص) سنت کند.

فخر رازی هم علت دستور خداوند برای مشورت را چنین بیان می‌کند: ليقتدي به غيره في المشاورة و يصير سنة في أمته[۱۴]؛ تا دیگران در مشورت به او اقتدا کنند و این کار در میان امت سنت شود. شوکانی محدوده مشورت را اموری می‌داند که شرع در مورد آنها دستوری ندارد. وی می‌نویسد: هر امری که برای تو پیش می‌آید و در آن مشاوره لازم است، و یا – چنان‌چه از سیاق آیه استفاده می‌شود - فقط در مشورت جنگی، [مشورت کن، زیرا] هم با این مشورت آرامش خاطر پیدا کرده و موجب جلب دوستی میان آنان می‌گردد و هم مشروعیت مشاوره میان مسلمانان و امت اسلامی ثابت می‌شود تا این که پس از تو کسی از مشورت روی نگرداند. اما مراد از مشورت در اینجا مشاوره در اموری است که شارع درباره آن سخنی نفرموده است[۱۵].

پس به اعتراف اهل سنت، مشورت به جهت شخصیت دادن به مسلمانان است نه نیاز رسول خدا(ص). از طرفی بر اساس سیاق آیات مشورت در این آیه مربوط به جنگ است نه همه امور، پس این آیه هیچ ربطی به تعیین امام از طریق شورا ندارد. آیه دوم: خدای تعالی در سوره شوریٰ می‌فرماید: ﴿فَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ * وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ[۱۶]. خداوند در این آیات برخی از صفات مؤمنان را برمی‌شمارد که یکی از آنها مشورت در کارها است، اما هیچ قرینه‌ای در آیه وجود ندارد که بتوان از آن طریقیّت شورا برای تعیین امامت را استفاده کرد.

بنابراین با استناد به هیچ یک از این آیات نمی‌توان طریقیت شورا را برای نصب امام اثبات نمود. مشورت در اموری است که خداوند در مورد آنها دستوری نداشته باشد؛ اما در مواردی که نصی وجود دارد، هرگز جای مشورت نیست. پیامبر(ص) در برخی امور مثل امور جنگی با اصحاب خود مشورت می‌کردند، اما در برخی مسائل هرگز مشورت نمی‌کردند و دستور مولوی صادر می‌فرمودند. به عنوان نمونه رسول خدا(ص) در جنگ خندق با اصحاب خود مشورت کردند و با تأیید پیشنهاد جناب سلمان، به حفر خندق دستور دادند. طبری در تاریخش در این باره می‌نویسد: محمد بن عمر گوید: سلمان به پیامبر عرضه داشت که خندق حفر کنند و این نخستین جنگی بود که سلمان در آن حضور داشت. وی در آن هنگام آزاد بود و گفت: ای پیامبر خدا، ما در کشور فارس وقتی محاصره می‌شدیم خندق می‌کندیم. ابن اسحاق گوید: پیامبر برای ترغیب مسلمانان در حفر خندق کار می‌کرد و مسلمانان نیز به کار پرداختند.[۱۷].

عبدالرزاق صنعانی نیز در این باره می‌نویسد: دو بزرگ قبیله اوس و خزرج به رسول خدا(ص) عرضه داشتند: ای رسول خدا، اگر به چیزی امر شده‌اید انجام دهید. پیامبر فرمود: اگر امر شده بودم دیگر با شما مشورت نمی‌کردم. این رأی شخصی من بود که برای شما بازگفتم. آن دو عرضه داشتند: پس فقط شمشیر زدن با آنان راه مناسبی است[۱۸].

بر اساس این حدیث، هرگاه دستوری از ناحیه خداوند رسیده باشد و نصّی وجود داشته باشد مشورت در آن مورد بی‌معنا خواهد بود، و این موضوع را مسلمانان نیز می‌دانستند، از همین رو به حضرت عرضه داشتند: إن كنت أمرت بشيء فافعله.

به همین جهت رسول خدا(ص) در فرستادن اسامه، به آراء و اعتراضات اطرافیان خود اهمیتی نداد و اسامه را که جوانی ۲۰ ساله بود به فرماندهی لشکری منصوب کرد و فرمود: «أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ» و متخلفان از این لشکر را لعن کرد و فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[۱۹]. حضرت امیرالمؤمنین(ع) نیز نسبت به شورا در مسئله امامت تعریض دارد. ایشان در خطبه شقشقیه می‌فرماید: پناه بر خدا از این شورا! کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر و برتری من) شک و تردید وجود داشته باشد، تا چه رسد به این که مرا هم‌سنگ امثال آنها (اعضای شورا) قرار دهند[۲۰].

پس شورا هرگز مورد قبول امیر المؤمنین(ع) نبوده است، از این رو حضرت امیرالمؤمنین در این باره می‌فرماید: «فَإِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ *** فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ‌»[۲۱]؛ تو اگر به واسطه شورا زمام امور مردم را به‌دست گرفته‌ای، چگونه می‌شود در صورتی که اهل شور و مشورت (بنو هاشم و بزرگان اصحاب)غایب بوده‌اند. در این بیت شعر، حضرت امیرالمؤمنین(ع) ضمن تعریض به اصل شورا، در تحقق آن نیز خدشه می‌کند. به عبارت دیگر حضرتش در مقام احتجاج می‌فرماید حتی اگر دلیل شما برای اثبات خلافت شورا باشد، این امر تحقق پیدا نکرده است؛ چراکه افراد ذی‌صلاح برای مشورت در سقیفه غایب بودند. پس بر اساس خطبه شقشقیه، نه تنها اصل شورا برای تعیین امام مورد قبول امیرالمؤمنین(ع) نیست، بلکه حضرتش این کار را در مورد ابوبکر محقق نمی‌داند.

همچنین وقتی معاویه بحث شورا را مطرح کرد، حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مقام احتجاج با وی نوشت: شورا تنها از آنِ مهاجران و انصار است. اگر اینان به‌طور اتفاق کسی را امام دانستند، خداوند از این امر راضی و خشنود است، و اگر کسی از فرمان آنان با زور سرنیزه و یا از روی بدعت خارج شود او را به جای خود می‌نشانند. پس اگر سرپیچی کند با او نبرد می‌کنند؛ چراکه از غیر طریق اهل ایمان پیروی کرده و پیروی‌اش از آن چه دوست داشته است[۲۲]. مسلماً این مطلب هرگز بیانگر موافقت امیرالمؤمنین(ع) با شورا و اجماع نیست، بلکه صرفاً احتجاج با مخالف بر مبنای اوست. پس طریقیت شورا برای تعیین امام نه از کلام خدا قابل استفاده است و نه در سنت رسول خدا(ص) دلیلی می‌توان بر آن یافت. حتی خلفای اهل تسنّن نیز اعتقادی به شو را برای تعیین امام نداشتند. چنان‌که گذشت، خود ابوبکر از سوی عمر و صرفاً با بیعت او خلیفه شد. وی نیز برای تعیین عمر به جانشینی خود با احدی مشورت نکرد.

عمر هم اساساً با شورا موافق نبود. وی آرزو داشت که‌ای کاش معاذ بن جبل زنده بود و او را خلیفه خود قرار می‌داد. احمد بن حنبل در مسند خود در این باره می‌نویسد: گویند زمانی که عمر بن خطاب در راه شام به منطقه سرغ رسید، خبر شیوع وبای شدید را در شام به وی دادند. پس او گفت به من خبر رسیده که در شام وبا شدید است، اگر مرگ من فرا رسید و ابو عبیدة بن جراح زنده بود، او را جانشین خود قرار می‌دادم و خدا اگر از من بپرسد چرا او را جانشین خود بر امت محمد(ص) نمودی؟ گویم: شنیدم رسول تو گفت: هر نبی امینی دارد و امین من ابو عبیدة بن جراح است. مردم این مطلب را انکار کرده و گفتند با وجود علی در میان قریش، فردی از بنو فهر مطرح شود؟! سپس عمر گفت: اگر مرگ فرا رسید و ابوعبیده نیز مرده بود، معاذ بن جبل را جانشین خود می‌کردم و اگر خدا علت آن را پرسید، می‌گویم: شنیدم که پیامبرت گفت: او در روز قیامت در میان علما محشور می‌شود[۲۳].

بالاتر از این، نوشته‌اند که عمر آرزوی حیاتِ سالم مولا ابو حذیفه را داشت که‌ای کاش سالم زنده بود و او را خلیفه خود قرار می‌دادم. از وی نقل کرده‌اند که گفت: لو كان سالم حيا لاستخلفته[۲۴]. پس عمر اعتقادی به شورا نداشته است و حتی حاضر بود غلامی را خلیفة المسلمین قرار دهد. حال باید دید مسئله شورا از چه هنگام و با چه انگیزه‌ای مطرح شده است، و عمر چرا -علی‌رغم عدم اعتقاد به شورا - تعیین خلیفه پس از خود را به عهده شورا گزارده است؟ بخاری به نقل از ابن عباس در این باره می‌نویسد که گفت: من به جمعی از مهاجران قرآن تعلیم می‌دادم که یکی از آنان عبدالرحمان بن عوف بود. روزی در منا منزل او بودم و او نیز نزد عمر بن خطاب در آخرین حجی که عمر به جا آورد، عبدالرحمان از نزد عمر به سوی من برگشت و گفت: ای کاش نزد من بودی و می‌دیدی که شخصی نزد عمر آمد و گفت: آیا خبر داری که فلانی می‌گوید اگر عمر بمیرد، من با فلانی بیعت خواهم کرد. پس به خدا سوگند بیعت با ابوبکر چیزی جز یک حادثه بی‌حساب و کتاب نبود که انجام شد. عمر (با شنیدن این خبر) خشمگین شد و سپس گفت: من ان شاء الله عصر در میان مردم برخاسته و آنها را از کسانی که قصد غصب امورشان را دارند بر حذر خواهم داشت.

عبدالرحمان می‌گوید: گفتم ای امیرالمؤمنین این کار را نکن؛ چراکه اکنون موسم حج است، عوام مردم و کم‌خردان در اینجا جمع شده‌اند و من می‌ترسم که تو برخیزی و کلامی بگویی و گفتار تو به صورت نادرست در بلاد منتشر شود. پس مهلت بده تا به مدینه برسیم که آنجا سرزمین هجرت و سنت است. عمر گفت: بله، به خدا سوگند من ان شاء الله در نخستین فرصت و پس از رسیدن به مدینه به این کار اقدام خواهم کرد. ابن عباس گفت: ما بعد از ذو الحجة به مدینه رسیدیم تا این که روز جمعه شد. وقتی آفتاب بالا آمد به مسجد رفتم، دیدم که سعید بن زید بن عمرو بن نفیل کنار منبر نشسته است. من نیز کنار او نشستم. به او گفتم: عمر امروز مطلبی خواهد گفت که تاکنون نگفته است.

وقتی صدای مؤذن‌ها قطع شد عمر برخاست و چنان که شایسته است خدا را ثنا کرد و سپس گفت: اما بعد، من سخنی برای شما خواهم گفت که تقدیر شده آن را برایتان بگویم. گمان می‌کنم که شاید اجل من نزدیک باشد، پس هرکس گفتار مرا فهمید و حفظ کرد آن را برای دیگران نقل کند، و هر کس می‌ترسد که گفتار مرا نفهمد، پس بر کسی حلال نیست که به من دروغ ببندد. همانا خداوند محمد(ص) را به حق مبعوث کرد و بر او کتاب فرستاد و از جمله آیاتی که بر او نازل کرد آیه رجم بود که ما آن را خواندیم، فهمیدیم و حفظ کردیم. سپس ما ضمن قرائت کتاب خدا، این آیه را هم می‌خواندیم «که از پدران خود رو برنگردانید که اگر از پدران خود اجتناب کنید، آن برای شما کفر است». آن‌گاه عمر بن خطاب گفت: همانا رسول خدا(ص) فرمود: در مورد من غلو نکنید، چنان که در مورد عیسی بن مریم غلو کردند و به من بنده و رسول خدا بگویید. به من رسیده که یکی از شما می‌گوید به خدا سوگند اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد. به خود مغرور نشوید، آن‌که می‌گوید بیعت ابوبکر کاری ناگهانی بود که انجام شد. آگاه باشید که بیعت ابوبکر چنان بود، لیکن خداوند امت را از شرّ آن حفظ کرد و در بین شما هم کسی نیست که مانند ابوبکر به او روی آورده شود.

هر کس بدون مشورت با مسلمانان با کسی بیعت کند، بیعت کننده و بیعت شونده هر دو را خواهم کشت. از أخبار ما هنگام رحلت رسول خدا(ص) این است که انصار با ما مخالفت کردند و همگی در سقیفه بنو ساعده جمع شدند. علی، زبیر و همراهان آن دو نیز با ما مخالف بودند و مهاجران به خلافت ابوبکر اجماع کردند و من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر، بیا با هم به سراغ برادران انصار برویم. ما به قصد آنان حرکت کردیم. در میان راه دو نفر از برادران درست‌کار را ملاقات کردیم. آن دو گفتند: چرا به آن چه مردم توجه دارند میلی ندارید؟ به کجا می‌روید؟ گفتیم: به دیدار انصار می‌رویم. گفتند: خیر! بر شماست که امر خویش را دریابید و به ایشان دوستی نکنید. پس گفتم: سوگند به خدا، هر آینه به نزد آنها (انصار) می‌رویم. پس به آنجا که رسیدیم در میان آنها مردی بود که به پتو پیچیده شده بود. گفتم این کیست؟ گفتند: سعد بن عباده است. گفتم او را چه شده است؟ گفتند سرما خورده است. پس از اندکی نشستیم دیدیم سخن‌گوی آنها خدا را چنان که شایسته است ثنا کرد و گفت: اما بعد، پس ما انصار خداوند و نشانه اسلام هستیم و شما ای گروه مهاجران گروه اندکی هستید که از سوی قوم خود رانده شده‌اید، حال می‌خواهید حقِّ ما را ضایع کنید؟

وقتی او ساکت شد خواستم سخن بگویم که ابوبکر گفت: تو ساکت شو تا من صحبت کنم. ابوبکر سخنرانی کرد و اتفاقاً همان مطالبی را گفت که من قصد گفتن آنها را داشتم. پس از سخنرانی ابوبکر، درگیری زیاد شد و صداها بالا رفت تا آنجا که نزدیک بود سعد بن عباده زیر دست و پا له شود....[۲۵].

پیش از تحلیل این قول، باید پاسخی برای این پرسش بیابیم که چه کسی قصد بیعت با چه شخصی را داشته است؟ در این حدیث اشاره‌ای به این جهت نشده است؛ اما ابن حجر در مقدمه فتح الباری می‌نویسد: قائل و ناقل این سخن نام برده نشده است، اما من در کتاب الانساب بلاذری به اسناد قوی از روایت هشام بن یوسف از معمر از زهری با اسناد مذکور در اصل صحیح بخاری و به همان لفظ یافتم که عمر گفت: به من رسیده که زبیر گفته است اگر عمر بمیرد ما با علی بیعت خواهیم کرد. پس این صحیح‌ترین قول است[۲۶]

ابن حجر این حدیث را با همان سند و با همان الفاظی که در کتاب بخاری آمده است از بلاذری و وی از زهری نقل می‌کند، اما علی‌رغم این که به قوت سند آن اذعان دارد، اما این حدیث را در شرح حدیث به بخاری نیاورده است، بلکه در مقدمه کتاب خود آن را مطرح کرده است، بنابراین بخاری علی‌رغم اطلاع از نام قائل و نام شخصی را که قصد بیعت با او را داشته، از ذکر نام او خودداری کرده است تا مسئله مبهم بماند و ابن حجر نیز در شرح روایت بخاری مسئله را مسکوت گذاشته تا حقیقت هم چنان در پرده ابهام باقی بماند! اهل تسنّن، زبیر را حواری رسول خدا(ص) می‌دانند و معتقدند که شخص رسول خدا(ص) چنین لقبی را به او داده است. همچنین از نظر اهل تسنّن زبیر از اهل حل و عقد و جزء ده نفری است که پیامبر(ص) به هنگام رحلت از ایشان راضی بوده است. همچنین زبیر از اعضای شورای شش نفره‌ای بود که عمر برای تعیین جانشین خود تشکیل داد.

بعلاوه او پسر عمه رسول خدا(ص) بوده و به همین جهت نزد اهل سنّت دارای شخصیت بالا و مقبول است، از این رو اعتراض وی به خلافت ابوبکر و جریان سقیفه و اعتراف به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) برای عالمان سنّی ناخوشایند است بدین جهت بخاری از ذکر نام وی خودداری می‌کند. بر اساس برخی نقل‌ها ناقل این سخن عمار بوده است[۲۷]. به نظر می‌رسد این دو قول با هم تعارض نداشته باشند؛ چراکه ممکن است عده‌ای از جمله زبیر و عمّار در جلسه‌ای گرد هم آمده و این مطلب را مطرح کرده باشند و راوی این قول را به هر یک از آنها نسبت داده باشند. به هر حال بخاری از اساس مسئله را ابهام‌آمیز مطرح می‌کند. شارح صحیح بخاری نیز در مقدمه کتاب خود متعرض این مطلب می‌شود و حتی برخی از شارحان کتاب بخاری، مثل عینی حنفی در عمدة القاری و کرمانی در الکواکب الدراری اساساً به این مطلب اشاره نکرده‌اند و این در حالی است که برای دور کردن اذهان مخاطبان از بحث، به نحوی در الفاظ روایت تغییری داده‌اند.[۲۸].

دو نکته در حدیث

یکم: در سقیفه بنو ساعده سه نفر از مهاجران و تعداد زیادی از انصار حضور داشته‌اند، اما در مورد جزئیات حوادث و وقایع آن هیچ نقلی از حاضرین وجود ندارد و این مسئله بسیار عجیب است و محققان را به تأمل وامی‌دارد که چرا داستان بسیار مهمی که سرنوشت اسلام و مسلمین را به شدت متأثر ساخته است از سوی هیچ کس نقل نشده است؟ و احدی از حاضرین در سقیفه از حوادث اتفاق افتاده در آن گزارش نکرده‌اند. چرا این داستان فقط از طریق عمر بن خطاب نقل شده است؟ اگر عمر بن خطاب از گفت‌وگوی عده‌ای مبنی بر بیعت ایشان با امیر المؤمنین(ع) مطلع و خشمگین نمی‌شد، حتی این مقدار از حوادث، اگرچه از «منظر صاحبان قدرت» باشد به دست ما نمی‌رسید.

دوم: عمر ضمن خطبه خود ادعا می‌کند آیاتی در قرآن بوده و حذف شده است و این موضوع بیانگر تحریف و نقصان قرآن است. به عبارت دیگر عمر بن خطاب قائل به تحریف قرآن بوده است، پس باید اهل تسنّن این مشکل را نیز پاسخ بدهند.[۲۹].

طرح شورا و جلوگیری از بیعت

با توجه به مطالبی که گذشت، روشن شد که شو را در سال ۲۳ هجری از سوی عمر مطرح شد و پیش از آن اساساً سخنی از شورا نبوده است. از روایت عمر استفاده می‌شود که طرح مسئله شورا به جهت پیشگیری از اقدام طرفداران حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای بیعت با ایشان بوده است. همچنین برخی قرائن حاکی از آن است که در زد و بندهای سیاسی میان بنوامیه و عمر بن خطاب، قرار بر آن بود که پس از عمر، عثمان بن عفان جانشین وی گردد. بدین منظور عمر مسئله شورا را طراحی کرد تا از این طریق به اهداف از قبل تعیین شده دست یابد. در نتیجه اگر جاسوسان خبر تصمیم اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را به عمر منتقل نمی‌کردند. چیزی به نام شورا مطرح نمی‌شد و عمر به سادگی و با وصیت، عثمان را به عنوان جانشین خود معرفی می‌کرد. با بررسی تحلیلی تاریخ به این نتیجه می‌رسیم که عثمان در خلافت عمر نقش مهمی را ایفا کرد و در عوض این کار قرار بر آن شد که عمر نیز زمینه را برای خلافت عثمان فراهم سازد.

بر اساس مدارک اهل تسنّن، ابوبکر به هنگام وصیت و پس از گفتن جمله هذا ما أوصى به أبو بكر بن قحافة بیهوش شد[۳۰] و نتوانست ادامه وصیت خود را بیان کند. کاتب وصیت ابوبکر، یعنی عثمان بن عفان وقتی اوضاع را چنین دید، بیم آن داشت که وصیت ابوبکر ناتمام بماند، از همین رو از پیش خود وصیت ابوبکر را تکمیل کرد. وقتی ابوبکر به هوش آمد، از عثمان پرسید در وصیت چه نوشتی؟ عثمان پاسخ داد: من ترسیدم که تو نتوانی وصیت خود را تمام کنی؛ لذا خلافت را برای عمر بن خطاب نوشتم. ابوبکر نیز اقدام عثمان را تأیید کرد[۳۱].

شواهد فراوانی هست که از فشار بنو امیه برای دست گرفتن قدرت حکایت دارد و در این راستا بنو امیه، عمر را در راه رسیدن به خلافت یاری کردند تا او نیز راه را برای انتقال قدرت به اینان هموار سازد. عمر در این راه از اهل کتاب نیز بهره می‌جست. در سنن ابی داوود آمده است: از اقرع (مؤذن عمر به خطاب) نقل شده است که گفت عمر مرا به نزد اسقف فرستاد و من او را فرا خواندم. عمر به او گفت: آیا نام مرا در کتاب (انجیل) یافته‌ای؟ گفت بله. گفت اوصاف مرا چگونه یافتی؟ اسقف گفت تو را با عنوان «قرن»[۳۲] یافتم. عمر (عصبانی شد) شلاق خود (دره) را بالا برد و گفت: قرن چیست؟ اسقف پاسخ داد: قرن آهن بزرگ و محکمی است. عمر گفت: کسی را که پس از من خواهد آمد چگونه یافتی؟ اسقف گفت: او را جانشین صالحی یافتم جز این که وی خویشاوندان خود را بر سر کار خواهد آورد. عمر سه مرتبه گفت: خدا به عثمان رحم کند[۳۳].

این حدیث آشکارا حاکی از آن است که خلافت عثمان از جانب عمر تثبیت شده بود؛ از این رو وقتی خبر رسید که عده‌ای قصد دارند با امیر المؤمنین(ع) بیعت کنند، «شورا» را به گونه‌ای طراحی کرد که اولاً طرفداران امیرالمؤمنین(ع) را سرکوب کند و ثانیاً امر خلافت به عثمان منتهی شود؛ زیرا هر چند که اعضای شورا شش نفر بودند، اما در این جمع نیز تصمیم نهایی به عبدالرحمان بن عوف که داماد عثمان بود سپرده شد. بنابراین روشن است که عمر هرگز اعتقادی به «شورا» نداشته است، بلکه او آرزو داشته است که یکی از سه یار خود یعنی معاذ بن جبل، ابو عبیده جراح و یا سالم مولا ابو حذیفه زنده بودند و خلافت به آنها می‌رسید. در نهایت هم در اثر فشارهای بنو امیه و زد و بندهای سیاسی با آنها تصمیم گرفته بود که عثمان را به عنوان خلیفه خود معرفی کند که به جهت سرکوب مخالفان این کار را با طرح مسئله شورا به انجام رساند؛ هر چند که شورا هیچ ریشه‌ای در قرآن و سنت نداشت و هیچ یک از اعضای آن شورا مورد وثوق و تأیید عمر نبودند.

تفتازانی در شرح مقاصد، مسئله شورا را به عنوان یکی از اشکالاتی که متوجه عمر است مطرح کرده و می‌نویسد: منها: أنه جعل الخلافة شورى بين ستة مع الإجماع على أنه لا يجوز نصب خليفتين لما فيه من إثارة الفتنة[۳۴]؛ و از جمله (اشکالاتی که بر عمر وارد است) آن است که خلافت را به صورت شورا در میان شش نفر قرار داد، در صورتی که بر اساس اجماع، نصب دو خلیفه جایز نیست؛ زیرا باعث بروز فتنه می‌شود.

علامه حلی در مورد قصه شورا و اینکه هیچ یک از اعضای آن مورد وثوق عمر نبودند می‌نویسد: از جمله [اشکالاتی که بر عمر وارد است] داستان شورا است که [عمر] در آن اموری را بدعت نهاد و به واسطه آن هم از اختیار (که مبنای اهل سنّت در تعیین امام است) و هم از نص که (معتقد شیعه است) خارج شد و هر یک را ذم کرد، به این صورت که طعنی برای آن ذکر کرد که با وجود این مطاعن، فرد برای امامت صلاحیت نخواهد داشت[۳۵].[۳۶].

وصیت

چنان که پیش‌تر اشاره شد، یکی از راه‌های تعیین امام از نظر اهل سنّت وصیت امام قبلی به امام پس از خود است. اما اهل تسنّن هیچ دلیلی برای مشروعیت این طریق ارائه نکرده‌اند، بلکه فقط به تعیین عمر از سوی ابوبکر استناد می‌کنند. اما برای درستی یا نادرستی این طریق ابتدا باید مشروعیت امام قبلی اثبات شود، بنابراین بحث به ابوبکر بازمی‌گردد؛ یعنی اساساً بحث در مورد تعیین خلیفه رسول خدا(ص) است. پس تا مشروعیت خلافت ابوبکر ثابت نگردد، عمل وی هیچ حجیتی نخواهد داشت. همچنین اگر تعیین امام بعد، صرفاً مبتنی بر رأی و نظر امام پیش از خود باشد و امر به خدا و رسول او منتهی نگردد هیچ اعتباری نخواهد داشت، یعنی امام قبلی حتماً باید امامتش از جانب خدا و رسول او مشروعیت داشته باشد تا بتواند امام پس از خود را تعیین کند.[۳۷].

منابع

پانویس

  1. «چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  2. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  3. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳.
  4. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۱۷.
  5. البيعة: المبايعة والطاعة: وقد تبايعوا على الأمر: كقولك أصفقوا عليه، وبايعه عليه متابعة... وفي الحديث: أنه قال: ألا تبايعوني على الإسلام؟ هو عبارة عن المعاقدة والمعاهدة كأن كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه وأعطاه خالصة نفسه وطاعته ودخيلة أمره؛ لسان العرب، ج۸، ص۲۶.
  6. «ای مؤمنان! به پیمان‌ها وفا کنید» سوره مائده، آیه ۱.
  7. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۱۷.
  8. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۱۹.
  9. «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  10. «و با آنها در کار، رایزنی کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  11. الدر المنثور، ج۲، ص۹۰. همچنین ر.ک: الکامل (ابن عدی)، ج۲۴، ص۳۳۷؛ تفسیر الآلوسی، ج۴، ص۱۰۶؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۵، ص۵۶۵، ش۷۸۹۵؛ سبل الهدی والرشاد، ج۱۰، ص۳۹۸.
  12. الدر المنثور، ج۲، ص۹۰. همچنین ر.ک: تفسیر ابن أبی حاتم، ج۳، ص۸۰۲، ش۴۴۱۷ و ۴۴۱۸؛ تفسیر الطبری، ج۴، ص۲۰۳.
  13. ر.ک: الدر المنثور، ج۲، ص۹۰؛ تفسیر ابن أبی‌حاتم، ج٣، ص٨٠١، ش۴۴۱۶؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۱۰، ص۱۰۹؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۳؛ الکشاف عن حقائق التنزیل، ج۱، ص۴۷۴؛ تفسیر الثعلبی، ج۳، ص۱۹۱؛ تفسیر البغوی، ج۱، ص۳۶۵؛ تفسیر الآلوسی، ج۴، ص۱۰۶.
  14. تفسیر الرازی، ج۹، ص۶۶.
  15. ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِأي: الذي يرد عليك، أي أمر كان مما يشاور في مثله، أو في أمر الحرب خاصة، كما يفيده السياق، لما في ذلك من تطييب خواطرهم، واستجلاب مودتهم، ولتعريف الأمة بمشروعية ذلك حتى لا يأنف منه أحد بعدك. والمراد هنا: المشاورة في غير الأمور التي يرد الشرع بها؛ فتح القدیر، ج١، ص٣٩٣.
  16. «پس آنچه به شما داده شده است کالای زندگانی این جهان است و آنچه نزد خداوند است برای آنان که ایمان آورده‌اند و بر پروردگارشان توکّل دارند بهتر و پایاتر است * و (نیز برای) کسانی که از گناهان بزرگ و کارهای زشت دوری می‌گزینند و چون به خشم آیند درمی‌گذرند * و آنان که (فراخوان) پروردگارشان را اجابت کرده‌اند و نماز را بر پا داشته‌اند و کارشان رایزنی میان همدیگر است و از آنچه روزیشان داده‌ایم می‌بخشند» سوره شوری، آیه ۳۶-۳۷.
  17. عن محمد بن عمر قال: كان الذي أشار على رسول الله(ص): بالخندق سلمان، وكان أول مشهد شهده سلمان مع رسول الله(ص)، وهو يومئذ حر، وقال: يا رسول الله، إنا كنا بفارس إذا حوصرنا خندقنا علينا. رجع الحديث إلى حديث ابن إسحاق: فعمل رسول الله(ص) ترغيبا للمسلمين في الأجر؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۲۳۴. همچنین ر.ک: فتح الباری، ج۷، ص۳۰۱؛ تفسیر الثعلبی، ج٨، ص١٣؛ تفسیر القرطبی، ج١۴، ص١٢٩.
  18. يا رسول الله، إن كنت أمرت بشيء، فاض لأمر الله. فقال رسول الله(ص): لو كنت أمرت بشيء لم أستأمركما، ولكن هذا رأيي، أعرضه عليكما. قالا: فإنا لا نرى أن نعطيه إلا السيف؛ المصنف (صنعانی)، ج۵، ص۳۶۸. همچنین ر.ک: الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۵۹۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ أسد الغابة، ج۲، ص۲۸۴.
  19. الملل والنحل، ج۱، ص۲۳؛ المواقف، ج۳، ص۶۵۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۷۶؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۶، ص۵۲.
  20. «فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ»؛ نهج البلاغة، ج۱، ص۳۴ - ۳۵؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱، ص۱۸۴.
  21. نهج البلاغة، ج۴، ص۴۳؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۸، ص۴۱۶.
  22. «وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى»؛ نهج البلاغة، ج۳، ص۷؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۳، ص۷۵؛ ج۱۴، ص۳۵.
  23. حدثنا عبد الله، حدثني أبي، حدثنا أبو المغيرة وعصام بن خالد قالا: حدثنا صفوان عن شريح بن عبيدة وراشد بن سعد وغيرهما قالوا: لما بلغ عمر بن الخطاب رضي الله عنه سرغ، حدث أن بالشام و باء شديدا. قال: بلغني أن شدة الوباء في الشام. فقلت: إن أدركنی أجلي وأبو عبيدة بن الجراح حي استخلفته، فإن سألني الله لم استخلفته على أمة محمد(ص)؟ قلت: إني سمعت رسولك(ص) يقول: إن لكل نبي أمينا و أميني أبو عبيدة بن الجراح، فأنكر القوم ذلك وقالوا ما بال عليا قريش يعنون بني فهر، ثم قال: فإن أدركني أجلي وقد توفي أبو عبيدة، استخلفت معاذ بن جبل، فإن سألني ربي عزوجل لم استخلفته؟ قلت: سمعت رسولك(ص) يقول إنه يحشر يوم القيامة بين يدي العلماء نبذة؛ مسند أحمد، ج۱، ص۱۸؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۲۱۵، ش۳۶۶۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۴۶۰-۴۶۱.
  24. در گذشته به منابع این گفته اشاره شد.
  25. كنت أقرئ رجالا من المهاجرين منهم عبد الرحمن بن عوف، فبينما أنا في منزلة بمني وهو عند عمر بن الخطاب في آخر حجة حجها إذ رجع إلى عبد الرحمن فقال: لو رأيت رجلا أتى أمير المؤمنين اليوم، فقال: يا أمير المؤمنين، هل لك في فلان يقول: لو قد مات عمر، لقد بايعت فلانا، فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة فتمت؟ فغضب عمر ثم قال: إني إن شاء الله لقائم العشية في الناس، فمحذرهم هؤلاء الذي يريدون أن يغصبوهم أمورهم. قال عبدالرحمن: فقلت يا أمير المؤمنين، لا تفعل، فإن الموسم يجمع رعاع الناس و غوغاءهم، فإنهم هم الذين يغلبون على قربك حين تقوم في الناس وأنا أخشي أن تقوم فتقول مقالة يطيرها عنك كل مطير وأن لا يعوها وأن لا يضعوها على مواضعها فأمهل حتى تقدم المدينة، فإنها دار الهجرة والسنة فتخلص بأهل الفقه وأشراف الناس، فتقول ما قلت متمكنا فيعي أهل العلم مقالتك ويضعونها على مواضعها. فقال عمر: أما والله، إن شاء الله لأقومن بذلك أول مقام أقومه بالمدينة. قال ابن عباس: فقدمنا المدينة في عقب ذي الحجة، فلما كان يوم الجمعة عجلنا الرواح حين زاغت الشمس حتى أجد سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل جالسا إلى ركن المنبر، فجلست حوله تمس ركبتي ركبته فلم أنشب أن خرج عمر بن الخطاب، فلما رأيته مقبلا قلت لسعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل: ليقولن العشية مقالة لم يقلها منذ استخلف. فأنكر علي وقال: ما عسيت أن يقول ما لم يقل قبله. فجلس عمر على المنبر، فلما سكت المؤذنون، قام فأثني على الله بما هو أهله ثم قال: أما بعد فإني قائل لكم مقالة قد قدر لي أن أقولها، لا أدري لعلها بين يدي أجلي، فمن عقلها و وعاها فليحدث بها حيث انتهت به راحلته، ومن خشي أن لا يعقلها، فلا أحل لأحد أن يكذب علي. إن الله بعث محمدا(ص) بالحق وأنزل عليه الكتاب، فكان مما أنزل الله آية الرجم فقرأناها وعقلناها ووعيناها، فلذا رحم رسول الله(ص) و رجمنا بعده، فأخشي إن طال بالناس زمان أن يقول قائل والله ما نجد آية الرجم في كتاب الله، فيضلوا بترك فريضة أنزلها الله. والرجم في كتاب الله حق على من زني إذا أحصن من الرجال والنساء إذا قامت البينة. أو كان الحبل أو الاعتراف. ثم إنا كنا نقرأ فيما نقرأ من كتاب الله أن لا ترغبوا عن آبائكم، فإنه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم. أو إن كفرا بكم أن ترغبوا عن آبائكم ألا ثم إن رسول الله(ص) قال: لا تطروني كما أطري عيسى بن مريم وقولوا عبدالله ورسوله. ثم إنه بلغني أن قائلا منكم يقول: والله، لو مات عمر بايعت فلانا، فلا يغترن امرؤ أن يقول: إنما كانت بيعة أبي بكر فلتة وتمت. ألا وإنها قد كانت كذلك، ولكن الله وقي شرها وليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر. من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين، فلا يبايع هو ولا الذي بايعه تغرة أن يقتلا. وإنه قد كان من خبرنا حين توفي الله نبيه(ص) أن الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة، وخالف عنا علي والزبير ومن معهما. واجتمع المهاجرون إلى أبي بكر، فقلت لأبي بكر: يا أبا بكر، انطلق بنا إلى إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نريدهم، فلما دنونا منهم، لقينا رجلان منهم صالحان، فذكرا ما تمالي عليه القوم، فقالا أين تريدون يا معشر المهاجرين؟ فقلنا: نريد إخواننا هؤلاء من الأنصار. فقالا: لا عليكم أن لا تقربوهم، اقضوا أمركم. فقلت: والله لنأتينهم، فانطلقنا حتى أتيناهم في سقيفة بني ساعدة، فإذا رجل مزمل بين ظهرانيهم، فقلت: من هذا؟ قالوا: هذا سعد بن عبادة، فقلت: ماله؟ قالوا يوعك. فلما جلسنا قليلا تشهد خطيبهم، فأثني على الله لما هو أهله ثم قال: أما بعد، فنحن أنصار الله و كتيبة الإسلام، و أنتم معشر المهاجرين رهط وقد دفت داقة من قومكم، فإذا هم يريدون أن يختزلونا من أصلنا وأن يحضنونا من الأمر. فلما سكت، أردت أن أتكلم و كنت زورت مقالة أعجبتني أريد أن أقدّمها بين يدي أبي بكر و كنت إداري منه بعض الحد، فلما أردت أن أتكلم قال أبو بكر: على رسلك فكرهت أن أغضبه. فتكلم أبوبكر، فكان هو أحلم مني وأوقر والله، ما ترك من كلمة أعجبتني في تزويري إلا قال في بديهته مثلها أو أفضل منها حتى سكت، فقال: ما ذكرتم فيكم من خير فأنتم له أهل ولم يعرف هذا الأمر إلا لهذا الحي من قريش، هم أوسط العرب نسبا ودارا، وقد رضيت لكم أحد هذين الرجلين، فبايعوا أيهما شئتم. فأخذ بيدي وبيد أبي عبيدة بن الجراح وهو جالس بيننا، فلم أكره مما قال غيرها، كان والله أن أقدم فتضرب عنقي لا يقربني ذلك من إثم، أحب إلي من أن أتأمر على قوم فيهم أبو بكر، اللهم إلا أن تسول إلى نفسي عند الموت شيئا لا أجده الآن. فقال قائل الأنصار: أنا جذيلها المحكك وعذيقها المرجب، منا أمير ومنكم أمير يا معشر قريش. فكثر اللغط، وارتفعت الأصوات حتى فرقت من الاختلاف. فقلت: أبسط يدك يا أبا بكر، فبسط يده فبايعته وبايعه المهاجرون ثم بايعته الأنصار. و نزونا على سعد بن عبادة فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة، فقلت: قتل الله سعد بن عبادة. قال عمر: وإنا والله وجدنا فيما حضرنا من أمر أقوى من مبايعة أبي بكر، خشينا، إن فارقنا القوم ولم تكن بيعة أن يبايعوا رجلا منهم بعدنا، فإما بايعناهم على ما لا نرضى وإما نخالفهم فيكون فساد. فمن بايع رجلا على غير مشورة من المسلمين، فلا يتابع هو ولا الذي بايعه تغرة أن يقتلا؛ صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵ – ۲۸.
  26. لم يسم القائل ولا الناقل، ثم وجدته في الأنساب للبلاذري بإسناد قوي من رواية هشام بن يوسف عن معمر عن الزهري بالإسناد المذكور في الأصل ولفظه: قال عمر بلغني أن الزبير قال لو قد مات عمر بايعنا عليا. الحديث. فهذا أصح؛ مقدمة فتح الباری، ص٣٣٧.
  27. شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۲۵.
  28. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۱۹-۲۳۵.
  29. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۳۶.
  30. الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۰۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳۰، ص۴۱۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۲۵.
  31. ر.ک: السنن الکبری (بیهقی)، ج۸، ص۱۴۹؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۵۳۶، ش۳۵۷۲۲؛ تفسیر الآلوسی، ج۱۹، ص۱۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۴، ص۲۵۱ - ۲۵۲؛ وفیات الأعیان، ج۳، ص۶۸.
  32. قرن در لغت به معنای شاخ است.
  33. حدثنا حفص بن عمر أبو عمر الضرير، حدثنا حماد بن سلمة، أن سعيد بن إياس الجريري أخبرهم، عن عبد الله بن شقيق العقيلي، عن الأقرع مؤذن عمر بن الخطاب، قال: بعثني عمر إلى الأسقف، فدعوته، فقال له عمر: وهل تجدني في الكتاب؟ قال: نعم. قال: كيف تجدني؟ قال أجدك قرنا، فرفع عليه الدرة فقال قرن مه؟ فقال: قرن حديد، أمين شديد، قال كيف تجد الذي یجيء من بعدي؟ فقال: أجده خليفة صالحا غير أنه يؤثر قرابته، قال عمر: يرحم الله عثمان! ثلاثا، فقال: كيف تجد الذي بعده؟ قال: أجده صدأحديد، فوضع عمر يده على رأسه فقال: يا دفراه، يا دفراه فقال: يا أمير المؤمنين، إنه خليفة صالح ولكنه يستخلف حين يستخلف والسيف مسلول والدم مهراق؛ سنن أبی داوود، ج۲، ص۴۰۳، ش۴۶۵۶. همچنین ر.ک: تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۲۶۴.
  34. شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۹۵.
  35. منها: قصة الشورى، وقد أبدع فيها أمورا، فإنه: خرج بها عن الإختيار والنص جميعا. و حصرها في ستة. و ذم كل واحد منهم، بأن ذكر فيه طعنا، لا يصلح معه للإمامة؛ نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۸۵.
  36. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۳۷.
  37. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۴۱.