نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۵۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۵۹ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
فرقههای انحرافی مهدویت کدامند؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث مهدویت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.
«فرقههای انحرافی که در اسلام به وجود آمدهاند، بسیارند؛ ولی در میان فرق انحرافی که به موضوع مهدویت ارتباط دارند، سه فرقه در ایران شهرت دارند که عبارتاند از شیخیه، بابیت و بهائیت. شیخیه با انحراف در بعضی از امور اعتقادی زمینهساز بابیت و بهائیت شد و موسّسان این دو فرقه، براساس بعضی از عقاید غلط شیخیه به ادّعاهای باطل روی آوردند. علی محمد باب شیرازی خود از پیروان و شاگردان سید کاظم رشتی بود و میرزا حسین علی نوری، بزرگان شیخیه را مبشران ظهور خود میدانست[۱]شیخیه مکتبی است که در اوایل قرن سیزدهم بر اساس تفکرات شیخ احمد احسائی پایهگذاری شد و پس از او به وسیله شاگردانش ادامه یافت و به تدریج در برخی از عقاید، پایهگذاری شد و پس از او به وسیله شاگردانش ادامه یافت و به تدریج در برخی از عقاید، از تشیع فاصله گرفت. شیخ احمد احسائی و پیروانش بر این باورند که امامغایب در عالم دیگری به نام هورقلیا[۲] زندگی میکنند و رازعمر طولانی او در همین است که با بدنی هورقلیایی و غیرمادی در آن عالم به سر میبرد و هرگاه بخواهد به این دنیای مادّی پا گذارد، صورتی از صورتهای اهل زمین را میپوشد و کسی او را نمیشناسد[۳].
پس از وفاتاحسائی، پیروان او، کاظم رشتی را پیشوای خوی دانستند. کاظم از جوانی در مجلس درس احسائی شرکت میکرد و بسیار مورد احترام استاد بود. او شانزده سال، طایفه شیخیه را رهبری کرد و با بیان و قلم، افکار شیخ و نظریات خود را نشر داد. بسیاری از آرای باطلشیخیه به کاظم رشتی نسبت داده شده و ربطی به شیخ احمد احسائی ندارد، به همین سبب علمای بزرگ معاصرِ رشتی، در انحراف اعتقادی او تردیدی نداشتند.
پس از درگذشت کاظم رشتی، یکی از شاگردان او به نام علی محمد شیرازی، مدعی جانشینی او شد که با حمایت جمعی از شاگردان رشتی از او، مرحلهای جدید و حساس در شکلگیری فرقههای انحرافی پدید آمد. سرانجام فرقهای به نام بابیت شکل گرفت که خود بستری آماده برای انحرافی بزرگتر به نام بهائیت شد.
پس از انتشار خبر جانشینیعلی محمد شیرازی، وی فرصت را غنیمت شمرده، پای را از جانشینی استادش فراتر نهاد و در ابتدای کار، ادعای ذِکریّت[۶] کرد، سپس با ادعای بابیت، خود را باب امام دوازدهم شیعیان -یعنی واسطه میان مردم و امام زمان(ع)- معرفی نمود. و او بر این اعتقاد اصرار داشت که برای پیبردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدس، باید مردم به ناچار از «در» بگذرند و به حقیقت برسند؛ لذا میگفت: مردم، باید به من ایمان آورند، تا به کمک من –که واقف به اسرار هستم- بر آن اسرار دست یابند. او آشکارا میگفت: «يا عبادالله! اسمعوا نداء الحجة من حول الباب»؛ ای بندگان خدا! صدای حجت خدا و امام زمان(ع) را از طرف باب بشنوید.
علی محمد شیرازی، پیش از رفتن به مکه، خود را باب امام زمانمیخواند و دعوت خود را هم پنهانی انجام میداد؛ ولی پس از آنکه از مکه به شیراز بازگشت، هم عنوان خود را عوض کرد و خود را مهدی موعود(ع) و همان امامغایب خواند و هم دعوتش را علنی کرد. او آشکارا میگفت که من همان مهدی موعودم که هزاران سال است در انتظار ظهور و بودهاند. مریدان او و به ویژه شاگردان کاظم رشتی این ادعای باطل او را نیز تأیید کرده، به او ایمان آوردند؛ چرا که تحت تأثیر سخنان استاد خود، کاظم رشتی بودند که پیش از وفات خود بشارت داده بود: زود است که پس از من، امامغایب، آشکار شود و شاید امامغایب در میان شما باشد. او به پیروانش تأکید میکرد که بر یک یک شما لازم است که در شهرها بگردید و ندای امامغایب را اجابت کنید[۷].
باب، در چند جای کتاب بیان، ظهور شخص بزرگی در آینده بسیار دور را پیشگویی کرده، با عبارت "من یظهره الله" یعنی کسی که خدا او را آشکار خواهد ساخت از او خبر داده و با بیان را به اطاعت از او دعوت کرده بود. با اینکه این بشارت در بیانِ باب به حدود ۲۰۰۰ سالپس از آیین باب مربوط میشد، حسینعلی نوری پس از حدود ۱۸ سال مدعی مقام "من یظهره الله" شد و کتاب اقدس[۹] را نگاشت.
بهاء الله مدعی شد که پیامبری است که پس از ظهوربابودین او، بار دیگر آیین جدیدی به نام بهائیت آورده و دین بیان را نسخ کرده است. ولی او به ادعای پیامبری اکتفا نکرد و ادعا کرد که خدا در او تجسم یافته است. او شهر عکّا را زندان و خود را خدای زندانی شمرده و نوشته است: «لا اله الا أنا المسجون الفريد»؛ یعنی هیچ خدایی جز من که [در عکّا] زندانی شده و یگانه هستم وجود ندارد. در حال حاضر بهائیت زیر نظر "بیت العدل" که در اسرائیل و شهر حیفا قرار دارد، اداره میشود و هر چند سال یکبار، اعضای آن به وسیله انتخابات تغییر میکنند[۱۰]»[۱۱].
پاسخهای دیگر
با کلیک بر «ادامه مطلب» پاسخ باز و با کلیک بر «نهفتن» بسته میشود:
که ملقب به "نفس زکیه" و "مهدی" و "ارقط" "دارای لکه سپید و سیاه در صورت" بود. آنان، کشته شدن او را باور ندارند و میگویند: وی در کوه حاجر در نجد پنهان است و تا فرمان خدا به وی نرسد، از آنجا بیرون نمیآید۵[۱۳].
ناووسیهعقیده داشتند جعفر بن محمّد(ع) زنده است و نمیمیرد. او مهدیآخر الزمان است. آشکار میشود و بر مردمان فرمانروایی میکند. آنان میپنداشتند از وی روایت شده است: "اگر کسی بر شما فراز آید و بگوید مرا بیمار یافته و مرده مرا شسته است، باور نکنید و بدانید من سرور شما و دارنده شمشیر هستم" به سبب کلمه شمشیر، این طایفه را صارمیه نیز خواندهاند"[۱۷].
روشن است این ادعا درباره امام صادق(ع) درست نیست و طبق شهادت مسلّم تاریخ آن حضرت به شهادت رسیده است[۱۸]. امام صادق(ع) خود فرمود: "هنگامی که سه اسم محمّد، علی و حسن، به طور متوالی در امامان(ع) جمع شد، چهارمین آنان قائم است".
فرقهشیخیه: شیخیّه مکتبی است که در اوایل قرن سیزدهم بر اساس تفکرات شیخاحمد احسائی پایهگذاری شد و پس از او به وسیله شاگردانش ادامه یافت و به تدریج در برخی از عقاید، از تشیّع فاصله گرفت.
یکی از شاگردان رشتی به نام حاج محمد کریم خان کرمانی که با توجه به موقعیت ویژه نزد استاد و نیز نزدیکی به دربار قاجار، توانست رهبری اکثیریت شیخیه را برعهده گیرد؛ ولی پس از مرگ وی، بر سر جانشینی او نیز اختلاف شد و انشعابات جدیدی رخ داد. طرفداران کرمانی را "شیخیه کرمانیه و کریمخانیه" میگویند؛ پیشتر مرکز آنها کرمان بوده سپس به بصرهعراق منتقل شدند.[۲۵]
مبنای فکری عقایداحمد احسائی: بدیهی است که در مذهبشیعه، منابع اصلی معارف و عقاید اسلامی، قرآن، سنّت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) میباشد. نیز راهدستیابی به سنّت و سیرۀ معصومان (ع) منحصر در روایاتی است که در کتب روایی معتبر، بیان شده و عالمان شیعه با دقّت نظر و ریزبینی و بر پایۀ استدلال از این مجموعه گرانسنگ، معارف فراوانی را استخراج کردهاند. این، مسیر روشنی است که عقل و عقلا و نیز سیرهعلما آن را تأیید میکند. شیخ احمد احسائی گرچه عنایت ویژهای به روایاتمعصومان (ع) داشت؛ ولی درباره دستیابی به کلاممعصوم (ع) شیوه جدیدی را ابداع کرد. او مدعی شد که از راه مکاشفه و ارتباط با ائمه(ع) در عالم خواب، حقایقی را بیواسطه از ایشان میگیرد. وی از رؤیایی در دوران تحصیل خود یاد کرده که ضمن آن، شخصی دو آیهقرآن را برای او تفسیر میکند و سرآغاز تحّولی شگرف در زندگی او میشود. پس از آن، او از یک سلسله از رؤیاها به فرزندش خبر داده که در ضمن آنها پاسخ مسائل خود را از ائمه(ع) میگرفته و در بیداری به درستی و مطابقت آنها با احادیث پی میبرده است. احسائی با این دیدگاه، پای استدلال را در مطالب علمی بست و بدون اقامه دلیل، ادعاهای خود را نشر داد. وقتی در مباحث علمی به آرای وی ایرادی وارد میشد میگفت: "در طریق من مکاشفه و شهود است، نه برهان و استدلال"[۲۸] بدیهی است که چنین شیوهای در مباحثات علمی، جایگاهی ندارد و از نظر عقل و نقل مردود و موجب انحراف و سقوط است و چه بسا سر از شرک و کفر در آورد!!
دیدگاه شیخیه دربارۀ امام غایب:شیخاحمد احسائی و پیروانش بر این باورند که امام غایب در عالم دیگری به نام هورقلیا[۲۹] زندگی میکند و رازعمر طولانی او در همین است که با بدنی هورقلیایی و غیرمادّی در آن عالم به سر میبرد و هرگاه بخواهد به این دنیای مادّی پا گذارد، صورتی از صورتهای اهل زمین را میپوشد و کسی او را نمیشناسد.[۳۰] این نظریه، مخالف با اعتقادشیعه بوده و به دلایل زیر مردود میباشد:
ادّعای احسائی مبنی بر زندگی امام(ع) با بدن هورقلیایی و در عالم هورقلیا بدون پشتوانه عقلی و نقلی است و عمر طولانیامام زمان با بدن مادّی و در همین دنیا نیز قابل توجیه است.
طبق نظریه شیخ، امام زمان بر روی زمین زندگی نمیکند و حال آنکه ظاهر آیات و روایات برخلاف این عقیده است، مانند روایاتی که ضرورت وجود حجت الهی را بر زمین در همه زمانها اثبات میکند و بقای زمین را بدون ایشان، غیرممکن میداند.[۳۲]امیرالمؤمنین علی (ع) میفرماید:" اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضِ مِنْ قَائِمٌ بِحُجَّةٍ ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ بَاطِنٍ مَغْمُورٍ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ "[۳۳]
پیدایش بابیّت: پس از درگذشت سید کاظم رشتی –از بزرگان شیخیه- یکی از شاگردان او به نام علی محمد شیرازی، مدعی جانشینی او شد که با حمایت جمعی از شاگردان رشتی از او، مرحلهای جدید و حسّاس در شکلگیری فرقههای انحرافی پدید آمد. سرانجام فرقهای به نام "بابیّت" شکل گرفت که خود بستری آماده برای انحراف بزرگتر به نام "بهائیت" شد.
علی محمد شیرازی:علی محمد شیرازی معروف به "باب" که پیروانش او را "حضرت اعلی" و "نقطه اولی" میگفتند، فرزند سیّد محمدرضا بزّاز است. او تحصیلات ابتداییاش را در زادگاه خود شیراز آغاز کرد و در کودکی نزد "شیخمحمد" معروف به "شیخ عابد" که یکی از شاگردان شیخاحمد احسایی و سیّد کاظم رشتی بود[۳۹] به تحصیل ادبیات فارسی و عربی و آموزههای مکتبشیخیه پرداخت. وی در بوشهر، علاوه بر تجارت به به ریاضت نیز میپرداخت. گاهی در هوای گرم تابستان، از ظهر تا عصر، بر بام خانه رو به خورشید، وردهایی میخواند.[۴۰] این گونه ریاضتهای غیر شرعی، تأثیر زیادی در روحیّه او گذاشت و زمینه انحراف اعتقادی او را فراهم ساخت. علی محمّد، پس از توقّف پنج ساله در بوشهر، به کربلا رفت و در مدّت توقّف خود در کربلا در زمرۀ شاگردان و مریدان سید کاظم رشتی درآمد و به تفسیر و تأویلآیاتقرآن و احادیث و مسائل فقهی به روش شیخیّه و نیز آرای شیخاحمد احساییآگاهی یافت[۴۱] و مورد توجّه و عنایت استادش قرار گرفت. علی محمد شیرازی در سه مرحله، ابتدا مدعی بابیّت و پس از آن مهدویت، و در نهایت مدعی نبوت و رسالت شد.
ادعای بابیت: پس از انتشار خبر جانشینیعلی محمد شیرازی، وی فرصت را غنیمت شمرده، پای را از جانشینی استادش فراتر نهاد و در ابتدای کار، ادعای ذِکریّت[۴۲] کرد، سپس با ادعای بابیت، خود را "باب" امام دوازدهمشیعیان (یعنی واسطه میان مردم و امام زمان) معرّفی نمود. او بر این اعتقاد اصرار داشت که برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدّس، باید مردم به ناچار از "در" بگذرند و به حقیقت برسند؛ لذا میگفت: "مردم، باید به من ایمان آورند، تا به کمک من –که واقف به اسرار هستم- بر آن اسرار دست یابند". او غالباً، حدیث مشهور " أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا " را میخواند و مقصودش این بود که همان گونه که رسیدن به شهر علم پیامبر ممکن نیست، جز به واسطه امام علی(ع) که باب علمپیامبر است، در این زمان نیز تنها راه دستیابی به حقایق، رجوع به اوست که باب امام غایب است.[۴۳] او آشکارا میگفت: "ای بندگان خدا! صدای حجت خدا و امام زمان را از طرف "باب" بشنوید"[۴۴]نقل شده است که علیمحمد به یکی از مریدانش گفت که در اذاننمازجمعه شیراز پس از شهادتهای سهگانه چنین بگوید: گواهی میدهم که "علی قبل از نبیل" باب امام زمان است. [۴۵]
حروف حیّ:علی محمد شیرازی توانست در مدت پنج ماه، هجده نفر را که بیشتر آنها از شاگردان سید کاظم رشتی و شیخی مذهب بودند، با خود همراه کند. هر یک از افراد این گروه، در نقطهای به تبلیغ مسلک بابیگری پرداخته، جمعی را به آیین وی درآوردند. شیرازی به منظور قدردانی، آنان را "حروف حیّ"[۴۶] نامید.
ادّعای مهدویت:علی محمد شیرازی، پیش از رفتن به مکّه، خود را باب امام میخواند و دعوت خود را هم پنهانی انجام میداد؛ ولی پس از آنکه از مکه به شیراز بازگشت، هم عنوان خود را عوض و خود را مهدی موعود و همان امام غایب خواند و هم دعوتش را علنی کرد. او آشکارا میگفت که من همان مهدی موعودم که هزار سال است در انتظارظهور او بودهاید. مریدان او و به ویژه شاگردان سید کاظم رشتی این ادّعای باطل او را نیز تأیید کرده، به او ایمان آوردند؛ چرا که تحت تأثیر سخنان استاد خود، سید کاظم رشتی بودند که پیش از وفات خود بشارت داده بود: "زود است که پس از من، امام غایب، آشکار شود و شاید امام غایب در میان شما باشد". او به پیروانش تأکید میکرد که بر یک یک شما لازم است که در شهرها بگردید و ندای امام غایب را اجابت کنید.[۴۷] همزمان با ادّعای جدید باب، شاگردان سید کاظم رشتی در شهرهای مختلف به تبلیغ او پرداخته، مردم را به ظهورامام غایببشارت میدادند. گروهی نیز ندیده و نشناخته مهدویّت شیرازی را پذیرفتند و به او ایمان آوردند؛ به ویژه که اوضاع سیاسی اجتماعی زمان قاجار و نابسامانی فراوان در آن زمان، زمینه را برای پذیرش چنین ادّعایی مهیّا کرده بود.[۴۸]
واکنش علما و توبۀ باب: از همان ابتدا که علی محمد شیرازی ادعای بابیت کرد، علمای شیعه در برابر انحرافآشکار او موضع محکمی گرفتند که سبب دستگیری او در بوشهر و فرستادنش به شیراز گردید. وی در آنجا تنبیه شد و در برابر امامجمعه شهر، اظهار پشیمانی و توبه کرد. او در مسجد وکیل شیراز بر فراز منبر و در حضور مردم گفت: "لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند"[۵۰]. پس از این پشیمانی و توبه، مدتی در شیراز و اصفهان تحت نظر بود و پس از آن برای محدود کردن فعالیتهای او و طرفدارانش به قلعه ماکو و سپس قلعه چهریق تبعید شد؛ ولی در تبعیدگاه، کتاب "بیان" را نوشت و ادعا کرد که بر او وحی شده است. او پس از ناتوانی در اثبات ادّعای خود، از سخنان خود اظهار پشیمانی کرد و توبه نامهای تنظیم نمود، آن را به قصد طلب بخشش، برای شاه ارسال کرد. در توبهنامه "باب" که نسخه اصلی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران، نگهداری میگردد، خطاب به شاه قاجار نوشته شده است: اگر کلماتی که خلاف رضای خدا بود، از قلم من جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادّعای باشد و " أستغفر اللهَ ربّی و أتوب الیه من أن یُنسَب إلی أمرٌ "[۵۱] و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدعّی نیابت خاصّه حضرت حجة الله(ع) را محض ادّعا مبطل[۵۲] میدانم و این بنده را چنین ادّعایی نبوده و نه ادّعای دیگر.[۵۳]
آشوب و فتنۀ بابیان: پس از دستگیری باب در اواخر سلطنت محمّد شاه قاجار، طرفداران وی اقدام به یک سری آشوب، در کشور از جمله در شهرهای مازندران، تبریز و زنجان کردند که در برخی از این حوادث عدهای کشته شده، اموالشان غارت گشت. شگفت آن که مریدان علی محمّد، در جنگهای قلعه طبرسی و زنجان، از مسلمانی دم میزدند و نماز میگزارند و از "بابیت" علی محمّد جانبداری میکردند.[۵۴] گویی، در آن هنگام، هنوز ادّعای مهدویّت و نبوّت وی به آنان نرسیده بود.
واقعه بَدَشت: عدهای از بابیان مجلسی را در بدشت برپا کردند تا راههای رهانیدن باب را از قلعه ماکو بررسی کنند که حاشیههای پررنگی را به دنبال داشت. قُرّة العین[۵۵] با دسیسه حسین علی نوری با آرایش و بدون حجاب، وارد مجلس شد و نسخاسلام را اعلام کرد. وی به حاضران گفت: "امروز روزی است که قیود تقالید سابق شکسته شد".[۵۶] این واقعه سبب جدایی برخی بابیان فریب خورده شد، و حکومت را در برخورد با آنها جدیتر کرد.
اعدام باب: به دلیل بالا گرفتن فتنه بابیّه، امیر کبیر مسامحه در کار علی محمّد را روا ندید و پس از گرفتن فتوای برخی از علما برای قتل باب، وی را در ملأ عام به همراه یکی از پیروانش در شعبان ۱۲۶۶ ق در تبریز اعدام کرد و آتش شورشها را فرو نشاند.[۵۷]
احکام باب: باب با ادّعای پیامبری و دین جدید، احکام و تکالیف تازهای را برای بابیان آورد. مروری کوتاه بر برخی از این تکالیف، مخالفتآشکار این آیین ساختگی را با اسلام و تعالیم آن ثابت میکند؛ در حالی که "باب"، خود را موعوداسلام و دینش را در ادامه دین اسلام میدانسته است؛ ضمن اینکه با اندک تأمّلی میتوان تضادّ این احکام را با حکم عقل و عقلا به دست آورد. در این قسمت چند نمونه از آن احکام را میآوریم:
درس خواندن و درس دادن در هر رشته و هر علمی حرام است، مگر آنچه خود "باب" نوشته یا در امر ترویج بابیّت بنویسند (بیان فارسی، ص ۱۳۰).
به دستور باب باید همه کتابهای علمی جهان در هر رشته به کلی از بین برده شود، جز کتابهایی که در ترویج امر او بنویسند (بیان فارسی، ص ۱۹۸).
به دستور باب هر شخص بابی حق ندارد بیش از نوزده جلد[۵۸] کتاب داشته باشد و اگر تخلّف ورزید، باید نوزده مثقال طلا جریمه بدهد (بیان عربی، ص ۴۲).
باب دستور میدهد اموال و هرچه را که منسوب به غیر مؤمنان به اوست در هر جا قدرت دارند مصادره کنند (بیان عربی، ص ۱۸).
باب دستور میدهد از مدفوع حیوانات پرهیز نکنند (بیان عربی، ص ۲۸).
باب دستور میدهد از سگ و غیر آن پرهیز نکنند (بیان عربی، ص ۴۴).
اگر زن و شوهر نتوانند بچهدار شوند، با اذن دیگری میتوانند با زن یا مرد دیگر ارتباط برقرار کنند تا بچهدار شوند (بیان فارسی، ص ۲۹۸).
سیر پیدایش و شکلگیری بهائیت:انحراف بزرگی که علی محمد شیرازی ایجاد کرد، با مرگ او پایان نگرفت؛ بلکه در قالبی دیگر ادامه یافت. برخی از مبلّغان بابیگری، پس از باب، ادعای جانشینی او را کرده، هر یک مردم را به خود میخواندند، تا در نهایت، این نزاع و آشفتگی به یک آیین انحرافی جدید به نام بهائیت انجامید. مهمترین بخش اختلاف بر سر جانشینی باب، نزاع دو برادر یعنی میرزا یحیی نوری و میرزا حسین علی نوری بود.
میرزا حسین علی نوری کیست؟ میرزا حسین علی نوری، ملقّب به "بهاء الله" فرزند میرزا عباس نوری مازندرانی بود که در سال ۱۲۳۳ ق در تهران متولّد شد. اگر چه حسینعلی در نامهاش به ناصر الدین شاه نوشته است: "من تحصیل علم نکردهام و در مدارس وارد نشدهام"[۵۹] ولی به گفتهی خواهرش عزیّه خانم نوری، او از ابتدای بلوغ به درس و مشق اهتمام داشته و پس از تحصیل مقدمات ادبیات فارسی و عربی به علمحکمت و مطالب عرفان گرایش یافته است.[۶۰] پس از آنکه آوازه دعوتعلی محمد باب انتشار یافت، میرزا حسینعلی در ۳۷ سالگی به او پیوست و به تبلیغ و ترویج بابیت پرداخت. او با تلاش برای رهایی قرّة العین[۶۱] (تنها بانوی عضو حروف حیّ) از زندان و نیز تأمین مخارج اجتماع بَدَشت،[۶۲]جایگاه بالاتری نزد بابیان یافت. پس از اعدام باب، عموم بابیان به جانشینی "میرزا یحیی نوری" معروف به "صبح ازل" معتقد شدند و برادر بزرگترش حسینعلی نوری حدود هجده سال از دستورات میرزا یحیی در ظاهر اطاعت میکرد؛ امّا در تمام این مدّت با زیرکی و سیاست به تحکیم جایگاه خود و تضعیف موقعیت میرزا یحیی همت گماشت. او حتّی بسیاری از مخالفان خود را مخفیانه از میان برداشت و این همه در حالی بود که بابیها به دلیل توطئه بر ضد ناصرالدین شاه قاجار به بغداد تبعید شده، در آشفتگی و آوارگی به سر میبردند.[۶۳]اختلاف جدّی میان دو برادر وقتی بود که حسینعلی خود را "من یظهره الله" یعنی همان موعودی خواند که باب به ظهور او بشارت داده است. او برخلاف تذکرهای برادرش بر ادعای خود پافشاری کرد و بعضی از سران بابیه را پیرو خود گردانید. بدینسان بابیان دو دسته شدند؛ بیشتر آنها از صبح ازل پیروی کرده، به ازلیّه معروف شدند و گروه کمتری پیرو حسینعلی شده و به بهائی معروف گردیدند. اختلاف بین ازلیها و بهائیها دولتعثمانی را بر آن داشت که آنها را به ادرنه (یکی از شهرهای ترکیّه) تبعید کند؛ ولی با بالا گرفتن اختلاف و قتل و کشتار در میان ایشان، دو برادر و پیروانشان را از هم جدا کرد؛ بهاءالله و طرفدارانش را به شهر عکّا واقع در شمال غربی فلسطین و صبح ازل و پیرونش را به جزیره قبرس فرستاد. صبح ازل که رفته رفته از پیروانش کاسته میشدند با همان اقلیّت پیروان تا آخر عمر در قبرس ماند و در سال ۱۳۳۰ در آنجا وفات کرد و ازلیّه پس از او رو به ضعف و انقراض نهادند؛ ولی از آنسو، بهاء الله به وسیله مکاتبه با ایران، بابیان دیگر را نیز پیرو خود گردانید و به دور از مزاحمت برادر، آیین بهائی را در عکّا، استوار کرد. سرانجام حسینعلی نوری در سال ۱۳۰۹ ق در ۷۵ سالگی در اثر بیماری اسهال خونی در عکّا درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد که امروز قبله بهائیان است.[۶۴]
ادّعاهای میرزا حسین علی نوری: باب، در چند جای کتاب بیان، ظهور شخص بزرگی در آینده بسیار دور را پیشگویی کرده، با عبارت "من یُظهرهُ الله" یعنی کسی که خدا او را آشکار خواهد ساخت از او خبر داده و بابیان را به اطاعت از او دعوت کرده بود. با اینکه این بشارت در بیانِ باب به حدود ۲۰۰۰ سال پس از آیین باب مربوط میشد، حسینعلی نوری پس از حدود ۱۸ سال مدعی مقام "من یُظهرهٌ الله" شد و کتاب «اقدس»[۶۵] را نگاشت. بهاء الله مدعی شد که پیامبری است که پس از ظهور باب و دین او، با دیگر آیین جدیدی به نام بهائیت آورده و دین بیان را نسخ کرده است. ولی او به ادعای پیامبری اکتفا نکرد و ادّعا کرد که خدا در او تجسّم یافته است. او شهر عکّا را زندان و خود را خدای زندانی شمرده و نوشته است: «لا اله الّا أنا المسجون الفرید»[۶۶] یعنی هیچ خدایی جز من که [در عکّا] زندانی شده و یگانه هستم وجود ندارد! او درباره عظمت و بزرگی مقامش نوشته است: این مقام (یعنی مقام بهاء الله) .... همه کارهایش صواب است که خطا در آن نباشد. روی این اصل، اگر او را شراب بنامد، به آسمان، زمین بگوید، به نورآتش گوید، حق است و درآن شکی نیست. کسی حق ندارد بر او اعتراض کند... هرکه به او اعتراض کند، از کسانی شمرده خواهد شد که به گفتار خدا اعتراض کرده باشد. او هرچه کند –از خوب و بد- سؤال نمیشود؛ امّا همه شما از همه کردارتان پرسیده خواهید شد... اگر کار صواب را ناصواب شمرده، کفر را ایمان بگیرد، حق با اوست... اگر به سوی راست، چپ اطلاق کند؛ اگر گوید سوی جنوب، شمال است؛ حق با اوست و نباید در گفتار و کردار او شک کرد؛ چون او و کردارش پسندیده و دستورات او مطاع است.[۶۷]
جانشینان بهاء: طبق منابع بهائی،[۶۸]حسینعلی نوری پیش از مرگ به جانشینیفرزند بزرگترش عباس افندی وصیّت کرد و فرزند دیگرش محمدعلی افندی را به عنوان جانشینعباس افندی قرار داد؛ ولی بلافاصله پس از مرگ بهاء، بین دو برادر اختلاف شد[۶۹] و این اختلاف به جمعیت بهائی هم کشیده شد. سرانجام عباس افندی بر برادر کوچکتر غلبه کرد و رسماً رئیس بهائیان شد. عباس افندی معروف به عبدالبهاء در سال ۱۲۶۰ ق در تهران به دنیا آمد و از سن نه سالگی در تبعیدهای بهاءالله همراه او بود و تجربههای لازم را از پدر آموخت. عبدالبهاء در سال ۱۳۲۸ ق به مدت سه سال در اروپا و آمریکا رفت که این سفرها بر نگرش و عقاید او تأثیر زیادی داشت و سبب شد تا او مکتب بهاء را با آنچه در غرب تحت عناوین روشنفکری و مدرنیسم اومانیسم رایج بود، تطبیق دهد. او تعالیمی را به عنوان تعالیم اصلی بهاء مطرح کرد که به تعالیم دوازدهگانه معروف است.[۷۰] پس از عباس افندی، "شوقی افندی" معروف به شوقی ربّانی ریاست بهائیان را به عهده گرفت. او نوه دختری عبدالبهاء و ملقب به "ولیّ أمر" بود که مدتی در دانشگاه آکسفورد انگلستان تحصیل میکرد؛ ولی در پی مرگ عبدالبهاء، تحصیل او ناتمام ماند.[۷۱] او با شعار برابریزن و مرد، دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و به بهائیان دستور داد تا بیحجابی را قبل از هر جای دیگر در ایران ترویج کنند. با توجّه به اینکه او به رذائل اخلاقی آلوده بود،[۷۲]انتخاب او به رهبری بهائیان موجب ###313### و انشعابهای تازهای در بهائیت شد.[۷۳] طبق وصیت عبدالبهاء باید رهبریبهائیت در خاندان شوقی افندی به صورت موروثی باقی میماند؛ اما بر خلاف پیشبینی بهاء الله و عبدالبهاء شوقی افندی صاحبفرزند نشد و به همین سبب برای اداره جامعۀ بهائی، تشکیلاتی به نام "بیت العدل" را ایجاد کرد؛ ولی پس از مرگ شوقی به سال ۱۳۷۷ ق بار دیگر اختلاف در رهبری بالا گرفت و با اینکه شوقی، "چارلز میسن ریمی" -فرزند یکی از روحانیون ارتدوکس- را به جانشینی خود برگزیده بود، همسر کانادایی شوقی "روحیه ماکسول" به میدان آمد و سبب انشعاب در بهائیت شد. در حال حاضر بهائیت زیر نظر "بیت العدل" که در اسرائیل و در شهر حیفا قرار دارد، اداره میشود و هر چند سال یکبار، اعضای آن به وسیله انتخابات تغییر میکنند»[۷۴].
↑هورقلیا از نظر احمد به معنای عالمی غیر از عالم دنیا (عالم مادّه) و بالاتر از آن است. به عبارت روشنتر، هورقلیا حد وسط بین عالم دنیا و عالم ملکوت و از جنس عالم مثال است. این ملک محلههای متعددی دارد که تنها در دو مجلۀ جابرسا و جابلقا میلیونها امت با زبانهای متفاوت و با بدن مثالی و جسم لطیف به سر میبرند. جسم لطیف، همان سرشت آدمی است که از آن آفریده شده و همان بدنی است که در قیامت مردگان با آن زنده خواهند شد. (فرهنگ فرق اسلامی، ص ۲۷۰ با تلخیص و تصرّف).
↑به معنای مفسر قرآن بودن است. او بخشهایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیه آموخته بود تأویل کرده، مدعی شد که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور کرده است تا جهانیان را ارشاد کند و همزمان خود را "ذکر" نامید. تلخیص تاریخ نبیل، ص ۱۲۷.
↑ عالمانی مانند آخوند ملا آقا دربندی، مرحوم شریف العلماء، شیخ محمد حسین صاحب فصول و شیخ محمد حسن (صاحب جواهر) نیز به تکفیر احسائی حکم کردند (بهائیان، ص ۴۹).
↑ بهائی چه میگوید؟، ج ۱، ص ۱۰۹؛ العلامۀ الجلیل احمد بن زین الدین الاحسایی فی دائرة الضوء، ص ۱۶ – ۳۳؛ شیخیگری بابیگری، ص ۱۵؛ فصلنامه علمی – ترویجی انتظار موعود، مهدویت و فرقههای انحرافی، ش ۲.
↑ هورقلیا از نظر شیخ احمد به معنای عالمی غیر از عالم دنیا (عالم مادّه) و بالاتر از آن است. به عبارت روشنتر، هورقلیا حد وسط بین عالم دنیا و عالم ملکوت و از جنس عالم مثال است. این ملک محلههای متعددی دارد که تنها در دو مجلۀ جابرسا و جابلقا میلیونها امّت با زبانهای متفاوت و با بدن مثالی و جسم لطیف به سر میبرند. جسم لطیف، همان سرشت آدمی است که از آن آفریده شده و همان بدنی است که در قیامت مردگان با آن زنده خواهند شد. (فرهنگ فرق اسلامی، ص ۲۷۰ با تلخیص و تصرّف)
↑ زیرا طبق عقیدۀ احسائی، امامان گذشته در عالم بزرخ با همین بدن هورقلیایی حیات دارند.
↑ اشاره است به روایاتی که در کتاب الحجة از اصول کافی آمده است.
↑آری، این چنین است زمین از قیام کننده به حجت الهی خالی نمیماند که او ظاهر و مشهور است و یا غائب و پنهان؛ تا حجتهای الهی و بینات او باطل نشود؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، باب ۲۶، ح ۲، ص ۵۴۵.
↑ در ادامه این گفتار، درباره علی محمد شیرازی بحث خواهیم کرد.
↑ در آخرین توقیع از امام زمان(ع) آمده است: و سيأتي من شيعتي من يدّعي المشاهدة، ألا فمن اد[عي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كذّاب مفتر. (غیبت طوسی، ص ۳۹۵، ش ۳۶۵). به زودی میآید از شیعیان من کسی که ادعای مشاهده [= نیابت خاصّه] دارد. هرآینه هر کس ادعای مشاهده کند قبل از خروج سفیانی و ندای آسمانی، پس او دروغگو و افترا زننده است.
↑و اما در مسائلی که پیش میآید، به راویان حدیث ما (= فقها) رجوع کنید که آنان حجت من بر شما هستند و من بر حجت خدا بر آنهایم؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۲، باب ۴۵، ح ۴، ص ۴۸۵.
↑ به معنای مفسر قرآن بودن است. او بخشهایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیه آموخته بود تأویل کرده، مدعی شد که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور کرده است تا جهانیان را ارشاد کند و همزمان خود را «ذکر» نامید. تلخیص تاریخ نبیل، ص ۱۲۷.
↑ «أشهد أن عليا قبل نبيل باب بقية الله»؛ (علی قبل از نبیل یعنی «علی محمد» که به حساب ابجد با «علی نبیل» برابر است)؛ که اعتراض و خشم مسلمانان را به دنبال داشت؛ تلخیص تاریخ نبیل، ص ۱۲۷.
↑ نام اصلی او زرّین تاج و برادرزاده ملا محمد تقی برغانی معروف به شهید ثالث بود. وی دارای حسن و جمال و آشنا به ادبیات و برخی علوم اسلامی و از مریدان سرسخت باب بود. او عدهای را مأمور کرد تا عموی خود ملامحمد تقی برغانی را که مخالف با شیخیه و بابیها بود کشتند. وی سرانجام بعد از سوء قصد بابیان به ناصر الدین شاه در سال ۱۲۶۸ قمری دستگیر و کشته شد؛ شیخیگری، بابیگری و بهائیگری، ص ۱۰۸ – ۱۰۵.
↑ یکی از ویژگیهای باب و بابیان این است که به حروف و حساب ابجد اهمیت فراوانی میدادند. در این میان عدد ۱۹ نزد آنان مقدس شمرده میشود زیرا گروه اولیهای که به علی محمد باب ایمان آورده و دین او را تبلیغ میکردند ۱۸ نفر بوده که با باب عدد ۱۹ را تشکیل میدادند. آنان برای توجیه این نگاه خود، گفتند آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» ۱۹ حرف دارد، تعداد حرف اسمای پنج تن (محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین) ۱۹ عدد است، تعداد ملائکه موکّل بر جهنم ۱۹ ملک است، و کلمه «واحد» نیز طبق حساب ابجد ۱۹ میباشد (شیخیگری، بابیگری، بهائیگری، ص ۱۳۲)