احنف بن قیس تمیمی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از احنف بن قیس سعدی)
احنف بن قیس تمیمی سعدی
تصویر قدیمی از مسجد کوفه
نام کاملأبو بحر ضحاک بن قیس بن معاویة بن حصین بن عمیر بن عبادة بن النزال بن مرة بن عبید بن مقاعس
جنسیتمرد
کنیهابوبحر
لقباحنف
از قبیلهبنی تمیم
پدرقیس بن معاوية بن حصین تمیمی سعدی
محل زندگی
درگذشت۶۷ هجری، کوفه
از اصحابامام علی
حضور در جنگ
فعالیت‌های او
مشخصات حدیثی
مشایخ او
راویان از او

مقدمه

اسم او صخر یا ضحاک فرزند قیس بن معاوية بن حصین تمیمی سعدی ملقب به احنف و کنیه‌اش ابوبحر است؛ چون پای او قدری کج بود لذا به احنف (کج پا) شهرت داشت[۱].

احنف از اشراف اهل بصره و بزرگ قبیله بنی تمیم و یکی از عقلای نامدار و سخنور و شاعر و از سادات تابیعن بود. وی گذشته از هوشِ بی‌نظیرش، سخن‌گویی فصیح و ناطقی جسور بود و از نظر حلم و بردباری و بزرگی ضرب‌المثل عرب بوده است[۲]. از وی پرسیدند: چگونه بزرگ قوم خود شدی؟ گفت: با دست‌گیری ستم‌دیدگان و کمک به بینوایان. گفتند: حلم را از که آموختی؟ گفت: از حکیم عصر و حلیم زمان قیس بن عاصم منقری [۳].

در بردباری احنف همین کافی است که وقتی برادرزاده‌اش از درد دندان می‌نالید، به او گفت: چرا این قدر می‌نالی؟ من سی سال است از بینایی یک چشم محرومم و به احدی نگفته‌ام[۴]. احنف در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) مسلمان شد، اما موفق به دیدار آن حضرت نگردید، ولی مورد دعای حضرت (ص) قرار گرفت[۵]؛ لذا او را از تابعین نامیده‌اند، با این حال شیخ طوسی در کتاب رجال خود، وی را از اصحاب رسول خدا (ص)، و نیز از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن مجتبی (ع) به شمار آورده است[۶].[۷]

احنف و آزمایش خلیفه دوم

مؤرخان نقل می‌کنند: احنف که رئیس قوم خود و مردی دانا و بصیر و ساکن بصره بود، در زمان خلافت عمر بن خطاب در میان جمعیتی از مردم بصره، به مدینه آمد و خطبه‌ای بسیار جالب و گیرا خواند، و چون عمر بن خطاب او را مردی بسیار زیرک و دانا و با دیانت یافت، دستور داد تا او در مدينه بماند و مانع مراجعت وی به بصره شوند.

عمر بن خطاب یک سال به او اجازه بازگشت نداد و در توجیه کار خود گفت: تو را در این مدت در مدینه نگاه داشتم و حرکاتت را زیر نظر گرفتم و ایمانت را آزمودم؛ تو را مسلمانی با ایمان یافتم، پس سپاس‌گزار باش و اینک به تو اجازه بازگشت می‌دهم.

در پی بازگشت احنف به بصره، عمر بن خطاب نامه‌ای به ابوموسی اشعری (والی بصره) نوشت و در آن متذکر شد که: احنف از بزرگان بصره است، او را به خود نزدیک و در امور کشور با وی مشورت کن[۸].

به دنبال نامه‌ای که خلیفه دوم برای ابوموسی اشعری در درایت و دانایی احنف نوشت دوره‌ای از نبوغ سیاسی و اجتماعی احنف فرا رسید و سرانجام وی یکی از مشاوران رسمی و امین استانداران بصره در حکومت‌های عمر بن خطاب، عثمان و امیرالمؤمنین (ع) گردید[۹].

مشورت عثمان بن حنیف با احنف

عثمان بن حنیف که از جانب حضرت علی (ع) بر استان بصره حکومت می‌کرد در مواقع حساس با احنف بن قیس به مشورت می‌نشست. از جمله وقتی که سپاه ناکثین به سرکردگی طلحه و زبیر همراه عایشه به دروازه‌های بصره در منزلی به نام حفر ابوموسی رسیدند و به عثمان بن حنیف که استاندار بصره از جانب حضرت علی (ع) بود، نامه نوشتند و از او خواستند که دارالاماره را در اختیار آنان بگذارد، وقتی نامه آنان به عثمان بن حنیف رسید، اول کاری که عثمان بن حنیف کرد احنف بن قیس را خواست و با او مشورت کرد. که چه عملی آنجام دهد! احنف با فکر ژرف و دوراندیش خود گفت: آنان که برای خون‌خواهی عثمان قیام کرده‌اند، خود خون او را ریخته‌اند و من لازم می‌دانم که آماده مقابله با آنها باشی و پیش از آنکه آنها به بصره وارد شوند با لشکری مقابلشان بر وی، زیرا اگر آنان وارد بصره شوند، مردم بیشتری از آنان اطاعت خواهند کرد و کار را بر تو سخت خواهند نمود.

عثمان بن حنیف گفت: نظر من نیز همین است، لکن منتظر دستور امام (ع) می‌مانم. در این هنگام حکیم بن جبله عبدی بر عثمان بن حنیف وارد شد، نامه طلحه و زبیر را برای او خواند او هم نظر احنف را تکرار کرد و گفت: اجازه بده من برای مقابله با آنان برخیزم، اگر به طاعت امیرمؤمنان (ع) گردن نهند چه بهتر و گرنه با آنها نبرد می‌کنم.

عثمان بن حنیف گفت: اگر تصمیم به مقابله باشد، خودم برای این‌کار بهترم. حکیم بن جبله عبدی اصرار ورزید که هر چه زودتر اقدام کند که اگر ناکثین وارد بصره شوند، دل‌های مردم را به سبب همراهی عایشه همسر پیامبر، به سوی خود جلب می‌کنند و تو را از مقامت خلع خواهند کرد[۱۰].

در این اوضاع بود که نامه امیر مؤمنان (ع) به عثمان بن حنیف رسید، به این مضمون: «طلحه و زبیر پیمان شکسته و به سوی بصره می‌آیند، آنها را به اطاعت دعوت کن، اگر اطاعت کردند آنها را اکرام نما و اگر اطاعت نکرد با جنگ، کار را فیصله دهید».

امام (ع) نامه را از ربذه ارسال کرده بود و در پایان نوشته بود که: «من هم به زودی به سوی تو خواهم آمد».

عثمان بن حنیف پس از مشورت با یاران خود، و بعد از دریافت نامه امام (ع) فوراً عمران بن حصین و ابوالاسود دوئلی – که از شخصیت‌های بصره بودند – را ‌طلبید و به آنان مأموریت داد تا با طلحه و زبیر بیرون بصره ملاقات کنند و هدف آنان را از لشکرکشی به بصره جویا شوند. آن دو از بصره بیرون آمدند و در حفر ابوموسی به ملاقات طلحه و زبیر و عایشه رفتند[۱۱]، بدون تردید اگر عثمان بن حنیف به نظر و رأی صحیح و درست احنف بن قیس توجه می‌کرد و در بیرون شهر بصره با طلحه و زبیر به نبرد می‌پرداخت، کار بدان جا نمی‌کشید که تا این حد از دو طرف خونشان ریخته شود و خود ابن حنيف هم با آن وضع دلخراش از بصره اخراج شود و قهراً شهر بصره به دست مهاجمین نمی‌افتاد. با آنکه کار به صلح می‌کشید و خونی ریخته نمی‌شد، و الله العالم[۱۲].

نقش احنف در جنگ جمل

اگر چه احنف در جنگ جمل غایب بود و وارد کارزار با سپاه جمل نشد، اما این غیبت، به صلاح دید و موافقت خود امیرالمؤمنین (ع) صورت گرفت؛ زیرا وقتی نیروهای سپاه جمل با بی‌تدبیری عثمان بن حنیف وارد شهر بصره شدند و موهای سر و صورت عثمان بن حنیف را تراشیدند و او را از بصره اخراج کردند و جمعی از یارانش، را به شهادت رساندند و مع‌الاسف گروه کثیری از مردم بصره در حقانیت حکومت امام (ع) دچار تردید شدند، زیرا سران سپاه جمل برای سلب اعتماد مردم بصره از امام (ع) و تشکیک در مورد مشروعیت حکومت آن حضرت به دروغ، دخالت امام (ع) را در ماجرای قتل عثمان خلیفه سوم شایع کردند، و نیز به منظور تحریک عواطف دینی مردم، همراهی همسر پیامبر (عایشه) را دلیل محکمی بر حقانیت خود و بطلان صلاحيت علی (ع) بر امامت و خلافت اسلامی، استفاده کردند و در شایعاتی مردم را از پیروزی امیرالمؤمنین (ع) به هراس انداختند!.

لذا احنف بن قیس در اسرع وقت بیرون شهر بصره خود را به امام (ع) رساند و پس از گفت و گو، و گزارش شهر بصره و ظلم‌هایی که سپاه جمل مرتکب شدند را به اطلاع امام (ع) برسانید و در ادامه عرض کرد: در میان مردم بصره شایع کرده‌اند که اگر شما بر شهر مسلط شوید، مردانشان را کشته و زنانشان را به اسارت می‌برید؟

امام (ع) در پاسخ فرمود: چگونه مردم چنین واهمه‌ای از من دارند، آیا مگر چنین کاری جز در حق کفار حربی و مرتدین جایز است؟[۱۳] مگر فرمان خدای عزوجل را در این مورد نشنیدی که فرمود: ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ * إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَكَفَرَ[۱۴]

احنف با اعتقادی که به عدالت گستری حضرت علی (ع) داشت عرض کرد: یا اميرالمؤمنين، حال شما یکی از دو پیشنهاد مرا بپذیرید، یا این که من در کنار شما بمانم و بجنگم و یا این که به شهر برگردم و از پیوستن ده هزار مرد جنگی قبیله‌ام به سپاه دشمن جلوگیری کنم؟

امام (ع) فرمود: «این خود نصرت بزرگی است که بتوانی ده هزار جنگ جو را از پیوستن به دشمن باز داری». لذا احنف به میان قوم خود بازگشت و آنان را به ارشاد و راهنمایی امام (ع) و پرهیز از جنگ و حفظ بی‌طرفی کامل دعوت کرد و خود نیز به همراه آنان از جنگ خودداری نمود[۱۵].[۱۶]

احنف و انتقاد از عایشه

احنف قبل از واقعه جمل، در ملاقاتی با عایشه به مناظره پرداخت و او را در مورد اقدام به جنگ محکوم کرد، و به او گفت: ای ام‌المؤمنین، آیا رسول خدا (ص) در خصوص این جنگ با تو عهدی بسته و دستوری داده است؟ عایشه گفت: خیر، به خدا قسم به من دستوری نداده است، پرسید: پس آیا در کتاب خدا در این باره چیزی یافته‌ای؟ گفت: خیر. ما نیز همان قرآنی را می‌خوانیم که شما مردم می‌خوانید. احنف گفت: آیا هرگز اتفاق افتاده که رسول خدا (ص) در زمانی که مسلمانان اندک بودند و مشرکان بسیار از زنان خود یاری بطلبد؟ عایشه که چاره ای جز گفتن حق نداشت، گفت: خیر، به خدا قسم چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. احنف گفت: پس گناه ما چیست که علیه ما قیام کرده‌ای؟[۱۷]

منظور احنف این بود که اگر اکنون ما یاری خود را از تو دریغ می‌کنیم، بدین جهت است که رسول خدا (ص) هرگز اجازه نداده است که زنان او، در تعیین سرنوشت و اداره امور مسلمانان و جنگ با امام وقت دخالت کنند.

احنف در ادامه همچنین در مناظره‌ای با طلحه و زبیر آنها را در حرکت به بصره و جنگ با امیرالمؤمنین (ع) محکوم کرد[۱۸].[۱۹]

شرکت فعال و مؤثر احنف در نبرد صفین

زمانی که حضرت علی (ع) قصد داشت به صفین عزیمت کند، نامه‌ای به ابن عباس (استاندار وقت بصره) نوشت و از وی خواست که جنگ جویان بصره را برای پیوستن به سپاه امام و حرکت به سوی دشمن بسیج کند. در پی این دعوت احنف به کوفه آمد و به همراه گروهی از مردم بصره نزد امام (ع) شرفیاب شد و گفت: یا امیرالمؤمنین (ع)، اگر بنی سعد در جنگ جمل شما را یاری نکردند (اشاره به کناره‌گیری احنف و قبیله‌اش در جنگ جمل) در مقابل به ضرر شما نیز وارد جنگ نشدند و سران و گردانندگان آن واقعه خونین را بر ضد شما حمایت نکردند؛ اکنون طایفه ما در بصره‌اند، اجازه بدهید پیکی به سویشان بفرستیم و از آنها کمک بخواهیم[۲۰].

زیرا آنان امروز بدین وسیله به تکلیف خود عمل کرده و قصور دیروزشان را نیز جبران می‌کنند و حق خود را از دشمن می‌گیرند و به فضیلت جهاد در رکاب امام خود نایل می‌شوند.

امام (ع) به وی اجازه داد و فرمود: «پس نامه‌ای برایشان بفرست و آنان را به سوی خود بخوان».

وی به دستور امام (ع) بی‌درنگ نامه‌ای به این مضمون برای مردم قبیله‌اش فرستاد: ای گروه بنی سعد، خوب می‌دانید که احدی از بنی تمیم در واقعه جمل جان سالم بدر نبرد و هر یک از طوایف این قبیله بزرگ به نوعی گرفتار سوء تدبیر بزرگ قبیله خود شدند... ، اما شما از گزند آن حوادث خونین به دور ماندید؛ زیرا خداوند شما را به وسیله حسن تدبير من، سلامت بخشید و همه به آرزوهایتان رسیدید و از هر آن‌چه که مایه هراس و ترس شما بود، در امان ماندید. خلاصه این که از گرفتاران و شکست خوردگان بریدید و به اهل عافیت پیوستید. حال به شما می‌گویم که ما بر قبیله بنی تمیم کوفه وارد شده و دوباره مورد محبتشان قرار گرفتیم. نخست با خروج به سوی ما در بصره مورد محبت شان قرار گرفتیم و اکنون هم برای حرکت به سوی دشمن، پس به سوی ما بشتابید و بر دشنت اعتماد نکنید...[۲۱].

احنف در نبرد صفین با همه نیروهای تحت امر خود، حضور یافت و در این جنگ به دستور امام (ع) فرماندهی قبایل بنی تمیم، ضبه و رباب را عهده‌دار بود[۲۲].[۲۳]

حمایت احنف از عنوان امیرالمؤمنین

در جنگ صفین پس از به نیزه کردن قرآن توسط سپاه معاویه و حیله عمرو عاص، سرانجام امام (ع) ناچار شد مذاکره و حکمیت پیشنهادی دشمن را بپذیرد و به کاتب ویژه خود (عبدالله بن ابی رافع) دستور داد که متن بیانیه صلح را بدین ترتیب تنظیم کند: به نام خداوند رحمان و رحیم این قطع‌نامه‌ای است که به موجب آن علی امیرالمؤنین (ع) و معاویة بن ابی‌سفیان و شیعیان و پیروان آن دو توافق کردند که به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل کنند و داوری قرآن را در خصوص جنگ یا صلح بپذیرند[۲۴].

این بیانیه تنظیم گردید و به معاویه نشان داده شد تا ذیل آن را امضا کند. اما او همین که عنوان امیرالمؤمنین را دید، گفت: من آدم بسیار پستی خواهم بود که با وجود اذعان به امامت و امارت علی بر مؤمنین، باز هم عناد ورزم و با تو بجنگم. پس معلوم است من امارت تو را برای مؤمنین نپذیرفته‌ام که با تو از در جنگ وارد شده و اکنون پیمان صلح و حکمیت امضا می‌کنیم، بنابراین اگر می‌خواهی صلحی صورت گیرد: باید کلمه امیرالمؤمنین از متن بیانیه حذف گردد[۲۵].

در اینجا، احنف از خیرخواهی به امام (ع) عرض کرد: مبادا عنوان امیرالمؤمنین را از متن معاهده حذف کنید که در این صورت می‌ترسم هرگز به تو باز نگردد؛ پس تن به این کار ندهید اگر چه به جنگ تازهای بینجامد و عده‌ای کشته شوند؟

حضرت امیر (ع) هم با این پیشنهاد موافق بود و نیمی از روز در همین مورد بحث شد تا اینکه اشعث بن قیس کندی این مرد دو چهره از میان سپاه امام (ع) با تنگ‌نظری و تعصب خاص خود و با تکیه بر نفوذ قومی خود خواسته دشمن را بر امام (ع) تحمیل کرد که برای پایان مخاصمه عنوان امیرالمؤمنین از نامه حذف شود[۲۶] و فقط به اسم حضرت و اسم پدرش (علی بن ابی طالب) اکتفا گردد[۲۷].[۲۸]

تذکرات و نصایح احنف به ابوموسی اشعری

هنگامی که ابوموسی اشعری (نماینده مردم عراق)[۲۹] به نمایندگی از سوی امام (ع) برای گفت و گو با عمرو عاص عازم دومه الجندل گردید، احنف بن قیس که مرد سیاست و کیاست و بصیر به امور بود، دست ابوموسی را گرفت و او را از نیرنگ‌های عمرو عاص بر حذر داشت و اهمیت این مذاکرات را به وی گوشزد کرد و گفت: «عظمت کار را درک کن و بدان که کار ادامه دارد، اگر عراق را ضایع کنی، دیگر عراقی نیست. از مخالفت خدا بپرهیز که خدا دنیا و آخرت را برای تو جمع می‌کند. اگر فردا با عمرو عاص رو به رو شدی، تو ابتدا سلام مکن، هر چند سبقت بر سلام سنت است ولی او شایسته این کار نیست. دست در دست او مگذار، زیرا دست تو امانت است، مبادا تو را در صدر مجلس بنشاند، که این کار خدعه و فریب است، از این که با تو در اتاقی تنها سخن بگوید بپرهیز؛ زیرا ممکن است در آنجا گروهی را به عنوان شهود، مخفی سازد تا بر ضد تو گواهی دهند».

آن‌گاه احنف ابوموسی را آزمود و دانست که ابایی از خلع امام علی (ع) از حکومت ندارد، لذا نزد امام آمد و ماجرا را برای آن حضرت بیان کرد. امام (ع) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ». احنف یادآور شد که این کار مایه ناراحتی ماست[۳۰]. و همان‌طوری که احنف پیش بینی می‌کرد واقع شد و عمرو عاص با حیله و تزویر، ابوموسی را فریب داد. ظلم فاحشی بر اسلام و امام مسلمین امیرالمؤمنین (ع) وارد شد[۳۱].

ایستادگی احنف در مجلس معاویه

روزی در مجلس معاویه که جمع زیادی از رجال برجسته شام حضور داشتند، مردی چاپلوس به مجلس وارد شد و خطبه‌ای خواند و در آخر کلامش به اميرالمؤمنین علی (ع) لعن و ناسزا گفت!

حاضران از باب تأیید سخنان آن مرد چاپلوس ساکت ماندند. احنف این شیعه راستین حضرت علی (ع) سکوت را جایز ندانست و خطاب به معاویه چنین گفت: این مرد که این‌گونه به على جسارت کرد، اگر می‌دانست که لعن انبیای الهی (ع) تا این حد تو را خرسند می‌سازد، آنان را نیز لعنت می‌کرد. پس از خدا بترس و از علی دست بدار، که اون اینک از دنیا رفته و خدای خود را ملاقات و در بستر قبرش با اعمال خود خلوت کرده است. ای معاویه، به خدا سوگند، تا آنجا که ما حضرت علی (ع) را می‌شناسیم، سوابقی درخشان، اخلاقی پاکیزه، مناقب عظیم و مصائبی بزرگ داشت. وی اعظم علما و برترین فضلا و بردبارترین بردباران و وصی بهترین انبیاست، چگونه روا خواهد بود که این‌گونه مورد جسارت و بی‌حرمتی قرار گیرد؟

معاویه گفت: ای احنف، به راستی که خار و خاشاک بر چشمم ریختی و سخن نسنجیده گفتی و عاقبت آن را نمی‌دانی و پایانش را نمی‌بینی. حال که چنین گفتی، باید بر منبر نشسته و علی را در بین مردم نفرین کنی! احنف گفت: اگر مرا از انجام این کار معاف داری، برایت بهتر است؛ زیرا هرگز لبانم به بدگویی علی (ع) گشوده نخواهد شد. معاویه گفت: من تو را معاف نمی‌دارم و باز به تو می‌گویم که باید به منبر رفته و علی را در جمع مردم لعنت کنی! احنف گفت: در این صورت میان تو و او به انصاف سخن خواهم گفت و به انصاف عمل خواهم کرد. معاویه پرسید: مگر چه می‌خواهی بگویی؟

احنف گفت: پس از ستایش خداوند بر پیامبرش درود می‌فرستم و چنین می‌گویم: ای مردم، معاویه از من خواسته که علی را لعن کنم! بدانید که علی و معاویه پس از آنکه در امر خلافت اختلاف پیدا کردند، به جنگ یکدیگر برخاستند و هر یک از آن دو خود را به حق می‌دانستند و بنابراین من دعا می‌کنم و شما هم آمین بگویید، ابتدا می‌گویم رحمت خدا بر شما باد. پس از آن می‌گویم: پروردگارا، لعنت تو و فرشتگانت و انبیا و فرستادگانت و همه مخلوقاتت بر یکی از این دو (علی و معاویه) که به دیگری ستم کرده، فرو فرست و همین‌طور بر گروه ستم‌کار که به ناحق بر ضد طرف مقابل دست به شورش زد لعن فرست و آنان را از دایره رحمت خود خارج ساز و بر آنان سخت گیر. بعد می‌گویم: ای مردم آمین بگویید که خدا شما را بیامرزد.

آری ای معاویه، من چنین خواهم گفت، هر چند که به قیمت جانم تمام شود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. معاویه گفت: ای ابا بحر! -ابا بحر، کنیه احنف بوده است- من تو را از این کار معاف کردم و نمی‌خواهم به على نفرین و لعن کنی[۳۲][۳۳]

صداقت احنف در مشورت با معاویه

پس از مرگ زیاد بن ابیه در سال ۵۳ قمری، معاویه تصمیم گرفت فرزندش یزید را به ولایت عهدی و جانشینی خود معرفی کند و در این باره از مردم بیعت بگیرد، لذا برای رسیدن به مقصود خود با شخصیت‌ها و بزرگان و سران قبایل به شور و مشورت پرداخت. از جمله کسانی که به شام آمد و نظر مخالف خود را صریحا اعلام کرد احنف بن قیس بود، او پس از اظهار نظر جمعی از بزرگان، چنین گفت: ای معاویه، تو خود از شب و روز یزید آگاهی و از ظاهر و باطن و ورود و خروجش با خبری، اگر در این کار رضای خدا و صلاح امت است به مشورت و نظرخواهی نیاز نیست و اگر غیر از این است دنیا را در اختیار او قرار مده که خود عازم سفر آخرتی.

اگر چه احنف در سخنانش یزید را به باد اهانت نگرفت اما با کنایه به او فهماند که شأن و منزلت او در حد خلافت مسلمانان نیست و او را از این کار منع کرد - و شاید بهترین سخنی که بوی تملق و چاپلوسی در آن نبود، سخن احنف در آن مجلس بود، لذا پس از گفتار او مردم متفرق شدند، سخن و کلام احنف را زمزمه میکردند و بازگو می‌نمودند[۳۴].

ذهبی نقل می‌کند: وقتی یزید بن معاویه به ولایت عهدی منصوب شد، مردم را از سراسر کشور اسلامی برای عرض سلام و تهنیت نزد معاویه می‌آوردند و هرکس سخنی می‌گفت، اما احنف ساکت بود، معاویه پرسید: چرا چیزی نمی‌گویی؟ احنف گفت: اگر دروغ بگویم، خدا را به خشم آورده‌ام و از او می‌ترسم و اگر راست بگویم، تو را به خشم آورده و از تو بیم دارم[۳۵]. لذا حاضر نشد در این باره به او تهنیت گوید. با این که احنف در حادثه کربلا زنده بود، چرا امام حسین (ع) را یاری نکرد؟ به نظر مؤلف یا به خاطر اینکه بصره بوده و از قضایا و حرکت امام الا به عراق بی خبر بوده، یا شرایط پیوستن او به کاروان حسینی میسر نبوده است، والله العالم[۳۶].

سخنان حکیمانه احنف

احنف مردی سخنور و حکیم بود و لذا از او سخنان حکیمانه‌ای به یادگار مانده است که به چند نمونه آن اشاره می‌کنیم:

گفت: من دارای حلم و بردباری نیستم ولكن خودم را به بردباری و حلم می‌زنم[۳۷].

درباره مروت و مردانگی از او پرسیدند، در پاسخ گفت: پوشاندن اسرار و دوری از شر علامت مردانگی است[۳۸].

از احنف چنین نقل شده است: کار سلطان، تمام نمی‌شود مگر با همراهی وزیران و کمک‌رسانان، و وزیران و اعوان نافع نیستند مگر با مودت و راهنمایی (نه تملق‌گویی) و مودت و راهنمایی نافع نیست مگر با رأی و پاکدامنی[۳۹].[۴۰]

وفات احنف

احنف بن قیس در سال ۶۷ یا ۷۲ هجری از دنیا رفت. برخی وفات او را در شهر کوفه و برخی در شهر بصره و در زمان حکومت عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق گفته‌اند و لذا، مصعب بن زبیر که از سوی برادرش عبدالله در کوفه حکومت می‌کرد، بر او نماز خواند و پیکر او را تشییع کرد[۴۱].

به نظر می‌رسد اصح آن است که احنف در آخر عمر در کوفه ساکن شده و در همان‌جا از دنیا رفته است، و مؤید این قول حضور مصعب در تشییع جنازه اوست.

مصعب در تشییع جنازه او می‌گفت: «امروز محکم‌کاری و و رأی صائب از میان رفت»[۴۲].[۴۳]

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ج۱، ص۵۵؛ سير أعلام النبلاء، ج۵، ص۱۹۹ و تهذيب التهذیب، ج۱، ص۲۰۹.
  2. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۲۰۹ و سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۱۹ و ۱۲۱.
  3. سفینة البحار، ج۱، ص۳۴۹ ماده احنف.
  4. اعیان الشیعة، ج۷، ص۳۸۳.
  5. اسد الغابة، ج۱، ص۵۵ و الاصابة، ج۱، ص۱۸۸.
  6. رجال طوسی، ص۷، ش۶۴ و ص۳۵، ش۶ و ص۶۶، ش۱.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۴۷-۱۴۸.
  8. ر.ک: سير أعلام النبلاء، ج۵، ص۱۲۱.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹.
  10. حکیم بن جبله پس از زندانی شدن عثمان بن حنیف با گروهی از قبیله عبد قیس و... قیام کرد و خود و برادر و فرزندش و نیز همراهانش در نبردی با گروه ناکثین پیش از آمدن امیرالمؤمنین (ع) به بصره به شهادت رسیدند و جنگ او را جمل اصغر، و جنگ امیرالمؤمنین (ع) را جمل اکبر نامیده‌اند.
  11. شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۱۱.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۱.
  13. «ما مثلي يخاف هذا منه، و هل يحل هذا إلا متن (لمن) تولی و کفر...»
  14. «تو بر آنان چیره نیستی * مگر آنان‌که رو بگردانند و کفر ورزند» سوره غاشیه، آیه ۲۲-۲۳.
  15. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۷.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۱-۱۵۲.
  17. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۷.
  18. ر.ک: عقد الفرید، ج۴، ص۳۱۹ و الجمل، ص۱۴۳.
  19. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۳.
  20. یا امیرالمؤمنين، إنه إن تك سعد لم تنصرك يوم الجمل فإنها لم تنصر عليك و....
  21. أما بعد، فإنه لم يبق أحد من بني تميم إلا وقد شقوا برأي سيدهم غيركم؛وقعه صفین، ص۲۵ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۸۴.
  22. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۹۴.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۳-۱۵۵.
  24. بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما تقاضی علیه علی امیرالمؤمنین و معاویة بن ابی‌سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنت نبیه
  25. در روایتی آمد است که عمر و عاص گفت: علی فقط امیر شما است نه امیر همه مؤمنین و الا با او جنگ نمی‌کردیم. پس نام خود او و نام پدرش را بنویسد.
  26. در پیمان صلح پیامبر خدا (ص) و مردم مکه، همین‌گونه اعتراض را مشرکین مکه به کلمه «رسول الله» برای پیامبر داشتند و حاضر به امضای صلح‌نامه نشدند تا «رسول الله» برداشته شود و به جای آنن کلمه «محمد بن عبدالله» گذاشته شود. و رسول خدا (ص) این تغییر در کلمه «رسول الله» را پذیرفت و به حضرت علی (ع) فرمود: «برای تو هم‌چنین اتفاق خواهد افتاد». ر. ک: اثر دیگر مولف، مظهر ولایت، صلح حدیبیه، علی نویسنده پیمان صلح.
  27. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۲، وقعه صفین، ص۵۰۸ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۲.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۵-۱۵۶.
  29. امام (ع) هرگز به انتخاب ابوموسی راضی نبود و او را شایسته چنین ماموریت خطیری نمی‌دید، اما گروهی از مردم ظاهر بین کوفه خواسته خود را بر امام (ع) تحمیل کردند و زیر بار وکالت و حکمیت شخص دیگری جز ابوموسی نرفتند.
  30. وقعة صفين، ص۵۳۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۹.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۶-۱۵۷.
  32. عقد الفريد، ج۴، ص۲۸.
  33. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۹.
  34. عقد الفرید، ج۴، ص۳۷۰.
  35. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۲۴
  36. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۰.
  37. لست بحليم ولكني اتحالم؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۲۶
  38. كتمان السر والبعد من الشر؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۲۶
  39. «لايتم أمر السلطان إلا بالوزراء والأعوان، ولاينفع الوزراء والأعوان إلا بالمودة والنصيحة، ولا تنفع المودة والنصيحة إلا بالرأي والعقة بكار سلطان»، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۲۶
  40. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۰.
  41. الاصابه، ج۱، ص۱۸۹؛ وفات او را در بصره ذکر کرده اما ابن اثیر اسد الغابه، ج۱، ص۵۵؛ و سير أعلام النبلاء ج۵، ص۱۲۴ وفات او را در کوفه آورده، و ر. ک: تهذيب التهذیب، ج۱، ص۲۰۸.
  42. ذهب اليوم الحزم و الرأي؛ الاصابه، ج۱، ص۱۸۹؛ وفات او را در بصره ذکر کرده اما ابن اثیر اسد الغابه، ج۱، ص۵۵؛ و سير أعلام النبلاء ج۵، ص۱۲۴ وفات او را در کوفه آورده، و ر. ک: تهذيب التهذیب، ج۱، ص۲۰۸.
  43. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۱.

پیوند به بیرون