حضرت ایوب علیه السلام
مقدمه
حضرت «ایوب»(ع) از پیامبران الهی از نسل حضرت اسحاق که مادرش دختر حضرت لوط بود. او را رومی یا عربتبار گفتهاند که در جنوب فلسطین میزیست. دارای فرزندان و اموال فراوانی بود، امّا خداوند همه را از او گرفت و به انواع گرفتاریها، رنجها و بیماریها مبتلایش ساخت، امّا در همه آن بلاها که جنبه امتحان داشت، صبور بود و ایمان و توکّل خود را از دست نداد و شکایت نکرد و پیوسته خدارا شکر میکرد. سرانجام خداوند جوانی و جمال و تندرستی را به او برگرداند، تا دوباره به هدایت مردم بپردازد.
قرآن کریم بارها از او و صبر و عبادتش یاد کرده است: ﴿وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾[۱].
"صبر ایّوب" مَثلی است که برای تحمّل و بردباری بسیار بیان میشود[۲].
ولادت و نیاکان
پدر و مادر
نام و نسب
نام حضرت ایوب(ع) به عنوان یکی از پیمبران نمونه الهی در شکیبایی، استقامت و شکر گزاری در چهار سوره از سورههای قرآن کریم ذکر شده و خداوند نام او را در زمره جمعی از پیمبران که به ایشان وحی شده، ذکر فرموده و میگوید: «به ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، اسباط، عیسی، ایوب، یونس، هارون و سلیمان وحی کرد»[۳]. خداوند در قرآن کریم نام ایوب را جزو افرادی که آنها را بر جهانیان برتری داده و از شایستگان قرار داده ذکر میکند و میگوید: «از نژاد او (یعنی نوح یا ابراهیم) است داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی و هارون و ما نیکوکاران را اینگونه پاداش دهیم و زکریا، یحیی، عیسی و الیاس و همگی از شایستگاناند و اسماعیل، یَسَع، یونس و لوط که همگی را بر جهانیان برتری دادیم»[۴].[۵]
اما در روایات و تواریخ در چند مورد اختلاف دیده میشود:
- در مورد نسب ایوب که آیا از نژاد ابراهیم و از فرزندان عیص است یا معاصر با ابراهیم و یعقوب، بلکه بعضی او را قبل از ابراهیم(ع) دانسته و میگویند که صد سال پیش از ابراهیم خلیل میزیسته است و عبدالوهاب نجار این قول را ترجیح میدهد[۶]، ولی بیشتر تاریخنویسان مانند مسعودی و دیگران او را از نژاد ابراهیم و از فرزندان عیص دانسته و نسبت آن حضرت را چنین ذکر کردهاند: ایوب بن موص بن زراح بن رعوایل بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم(ع) و این قول با یکی از دو تفسیر آیه ۸۵ سوره انعام نیز موافق است[۷].
- اختلاف دیگر در مورد زادگاه آن حضرت است که بعضی آن را سرزمین عوص در یمن دانستهاند. ولی یاقوت حموی در ذیل کلمه بثنه گوید: بثنه نام ناحیهای از نواحی دمشق است و برخی گفتهاند که نام دهی است میان دمشق و أذرعات و حضرت ایوب اهل آنجا بوده است. طبری نیز نقل کرده که بثنه شام همگی از آن ایوب بود و شخص دیگری در اموال و املاک آنجا با وی شریک نبوده است[۸].
- همسر آن حضرت را - که در قرآن اشارهای اجمالی به داستانش شده و در روایات به تفصیل سرگذشت او را نقل کردهاند- برخی دختر یعقوب و نامش را لیا یا الیا ذکر کردهاند. در برخی از تواریخ دختر میشا بن یوسف و نامش را ماخیر و در نقل دیگری رحمه دختر أفرائیم بن یوسف نوشتهاند. عبدالوهاب نجار در رد قول اول گفته است: یعقوب دختری به نام لیا نداشته که همسر ایوب باشد[۹].[۱۰]
کنیهها و القاب
خاندان و فرزندان
آل ایوب
شمایل و صفات ظاهری
صفات و ویژگیهای شخصیتی
صبر ایوب
قوم و محل سکونت
قوم ایوب
سرگذشت تاریخی
گفتهاند: ایوب مردی از روم بود که نسبت او چنین است: ایوب بن اموص بن رازخ بن روم بن عید بن اسحاق بن ابراهیم. مادرش نیز دختر لوط(ع) بوده است. خدای تعالی انواع نعمتها را به ایوب داده بود تا جایی که دارایی کسی از شتر، گاو، گوسفند، الاغ و سایر اموال به اندازه او نبود. فقط پانصد جفت گاو نر داشت که زمینهای کشاورزی او را شخم میزدند و برای هر جفت گاو، یک بنده زرخرید داشت و هر یک از بندگان مزبور دارای زن و فرزند و اموالی بودند. بعضی تعداد شترهای بارکش آن حضرت را سه هزار و گلههای گوسفند او را هفت هزار نوشتهاند. چنانکه نقل شده، اینان میگویند: علت ابتلای ایوب آن بود که امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمود و به آن بلاهای سخت دچار شد[۱۱]. ابن اثیر جریان را اینگونه نقل میکند: سبب گرفتاری ایوب، آن بود که در سرزمین شام خشکسالی شد و فرعون آن زمان (یعنی فرمانروای مصر) به دنبال ایوب فرستاد که پیش ما بیا؛ زیرا در اینجا خشکسالی نیست. ایوب نیز به دنبال این پیغام، خانواده و دارایی خود را برداشت و پیش فرعون رفت. او نیز زمینهایی را در اختیار آن حضرت قرار داد تا این که شعیای پیغمبر، روزی در حالی که ایوب نیز در آن مجلس حضور داشت، نزد فرعون آمد و گفت: ای فرعون! آیا ترس آن نداری که خدا خشم کند و به خاطر خشم او، اهل آسمان و زمین و دریاها و کوهها نیز خشم کنند... ایوب در تمام مدتی که شعیا سخن میگفت، ساکت بود و چیزی نمیگفت. وقتی هر دوی آنها از پیش فرعون بیرون آمدند، خداوند به ایوب وحی کرد: ای ایوب! به سبب این که به سرزمین فرعون رفتی و در برابرش سکوت کردی (و به تذکر و انذارش نپرداختی)، اکنون مهیای بلا باش... تا آخر داستان که ابن اثیر نقل کرده است[۱۲]. دستهای نوشتهاند: خدای تعالی نعمتهای بسیاری به ایوب عطا کرد و آن حضرت پیوسته شکر و سپاس خدا را به جای میآورد و همین سبب شده بود که فرشتگان آسمان نام ایوب را برده و همواره او را یاد کنند. شیطان که در آن زمان از رفتن به آسمانها ممنوع نشده بود، گفتوگوی فرشتگان و درود آنها را در باره ایوب شنید و چون شکر بسیار ایوب را در برابر نعمتهای الهی مشاهده کرد، به وی حسد برد و به خدا عرض کرد: پروردگارا، این سپاسگزاری و شکرانه زیاد ایوب، به سبب نعمتهای بسیاری است که به او دادهای. اگر این نعمتها را از وی بازداری، هرگز شکرانه تو را به جای نخواهد آورد. اکنون مرا بر اموال او مسلط گردان تا بدانی که اگر نعمتی نداشته باشد، تو را سپاسگزاری نمیکند.
خداوند شیطان را بر اموال ایوب مسلط کرد و او به سرزمین ایوب آمد و همه اموال و فرزندان او را نابود ساخت، اما شکر و حمد ایوب در برابر خدای تعالی بیشتر شد. دوباره شیطان به خدا عرض کرد: مرا بر کشاورزی ایوب مسلط گردان. خداوند نیز او را بر زراعت ایوب مسلط گردانید و شیطان با کمک یارانش، تمام کشاورزی ایوب را سوزاندند. اما باز هم بر شکر و سپاس ایوب افزوده شد. شیطان گفت: پروردگارا! مرا بر گوسفندان ایوب مسلط گردان. خداوند با این تقاضای شیطان هم موافقت فرمود و شیطان همه گوسفندان او را هلاک کرد، ولی از سپاسگزاری و شکر ایوب کاسته نگردید. تا این که شیطان گفت: مرا بر بدن او مسلط گردان. خدای تعالی بدو گفت: به جز زبان، عقل و دیدگان، بر سایر اعضای بدنش تو را مسلط کردم. شیطان بیامد و نفسی زهرآگین بر پیکر او دمید که بدنش از سر تا پا زخم گردید و زمان درازی نیز به همین شکل به سپاس خدا مشغول بود تا وقتی که کرم در بدنش پدیدار گشت و متعفن گردید و مردم او را از شهر بیرون بردند و در خارج آن در کنار ویرانهای افکندند و به جز همسرش، کس دیگری نزد او رفت و آمد نمیکرد. آن زن نیز برای تهیه غذا و خوراک ایوب، نزد مردم میرفت و با گدایی برای ایوب غذا فراهم میکرد و نزد وی میآورد. شیطان که از صبر و شکیبایی ایوب به تنگ آمده و در کار او درمانده شده بود، نزد چند تن از پیروان او -که در کوهها به صورت رهبانانی زندگی میکردند - رفت و به آنها گفت: بیایید تا نزد این بنده گرفتار برویم و از گرفتاری او بپرسیم؟ رهبانان سوار استرهای خود شدند و نزد ایوب آمدند. وقتی نزدیک او رسیدند، استران از بوی تعفن بدن ایوب گریختند و پیش نرفتند تا سرانجام با زحمت آنها را به جلو رانده پیش ایوب رفتند و نزد او نشسته بدو گفتند: ای ایوب! خوب است گناه خود را که سبب این بلای بیسابقه شده است به ما خبر دهی؛ زیرا ما ترس آن داریم که اگر از خداوند سؤال کنیم، ما را هلاک سازد.
ایوب(ع) در پاسخ آنها فرمود: به عزت پروردگارم سوگند، من هرگز غذایی نخوردم، جز آنکه یتیمی و ناتوانی با من بود که از آن غذا میخورد و هیچگاه دو عملی که هر دوی آنها اطاعت پروردگار بود برای من پیش نیامد، جز آنکه من آن را که انجام آن سختتر بود انتخاب کردم. در این وقت جوانی که همراه آنان بود به ایشان گفت: چه زشت است کار شما که نزد پیغمبری از پیغمبران خدا آمده و او را سرزنش کردید تا جایی که ناچار شد آنچه را از عبادت پروردگار خود پنهان میداشت آشکار سازد[۱۳]. به دنبال این جریان، نقل کردهاند که ایوب از وضع خود به خدا شکایت کرد و کمک خواست. خدای تعالی در پاسخ او فرمود: چه کسی قدرت پرستش مرا به تو داد که حمد و سپاس مرا به جای آوری؟ آیا بر چیزی که خدا بر تو منت آن را دارد، بر خدا منت میگذاری؟ و همچنان نعمتهای دیگری را که به او داده بود، یادآور شد. در این جا بود که ایوب مشتی خاک برداشته و بر دهان ریخت و عرض کرد: پروردگارا! حق با توست و این نعمت را تو به من عطا کردی. پس از شکایت خود به درگاه خدا پوزشطلبید و پس از آن خدای تعالی فرشتهای را فرستاد و به ایوب دستور داد: پای خود را بر زمین بزن. با انجام این دستور، چشمه آبی ظاهر شد و ایوب خود را با آن شستوشو داد و زخمها و بیماریهایش برطرف گردید و خداوند، نعمتهای دیگری را هم که از دست داده بود، یکی پس از دیگری بدو بازگردانید[۱۴]. درباره عملی هم که از همسرش سرزد و سبب شد ایوب سوگند یاد کند که او را صد تازیانه بزند، روایات مختلف است. در بعضی از نقلهاست که همسر ایوب برای تهیه خوراک آن حضرت، نزد جماعتی رفت و از آنها چیزی خواست. وقتی که آنها گیسوان زیبای آن زن را دیدند، بدو گفتند: اگر مقداری از گیسوانت را بریده و به ما بدهی، ما نیز به تو خوراکی خواهیم داد. او نیز به سبب علاقهای که به ایوب داشت، این کار را انجام داد و چون ایوب او را با گیسوان بریده دید، چنین سوگندی یاد کرد[۱۵]. در نقل دیگری هم آمده است که شیطان چون در کار ایوب فرو ماند و با نابود کردن اموال و اولاد ایوب و بیماریهای سخت بدنی، باز هم مشاهده کرد که ایوب از سپاسگزاری خداوند دست بر نمیدارد و روز و شبش به حمد و ستایش خداوند میگذرد، بسیار ناراحت و درمانده گردید و فریادی زد که همه لشکریان و یارانش گرد او جمع شدند و از وی سبب آن فریاد را پرسیدند. او در جواب گفت که این مرد مرا درمانده کرده؛ زیرا من از خدا خواستم تا مرا بر اموال و فرزندانش مسلط گرداند و مال و فرزندی برای او به جای نگذاشتم، اما شکیبایی و ستایش او به درگاه خدا افزون گردید. دوباره از خدا خواستم که مرا بر بدن او مسلط گرداند و او را به حالی انداختم که همه بدنش زخم شد و او را کنار ویرانهای انداختند و هیچ کس جز همسرش بدو نزدیک نمیشد، ولی باز هم دست از حمد و ثنای خدا بر نداشت و صبر کرد. به راستی که با این ترتیب من پیش خدا رسول شدم و این فریاد برای آن بود که شما جمع شوید و کمکم کنید و راهی به من نشان دهید.
یاران شیطان گفتند: مکر و حیله تو چه شد و آن علم و تدبیری که گذشتگان را به وسیله آن نابود میکردی کجا رفت؟ شیطان در جواب گفت: همه آنها درباره این مرد باطل و تباه شد و دیگر کاری از من ساخته نیست. اکنون شما بگویید چه تدبیری انجام دهم؟ یارانش گفتند: آدم را چگونه از بهشت بیرون کردی؟ شیطان گفت: به وسیله همسرش. آنها گفتند: ایوب را نیز از همان راه منحرف کن؛ زیرا کسی جز او نزد ایوب رفت و آمد نمیکند و ایوب نیز کسی است که سخن او را میپذیرد. شیطان این رأی را پسندید و به صورت مردی در آمد و نزد همسر ایوب رفت و بدو گفت: ای زن؛ شوهرت کجاست؟ جواب داد: او اکنون دچار جراحات گوناگون بدن خود است و کرمها در بدنش رفت و آمد میکنند. شیطان که این سخن را از او شنید، به خیال آنکه این گفتار وی از روی بیتابی است به وسوسه او پرداخت و نعمتها و خوشیهایی را که قبلاً داشتند، به یاد او آورد و از زیبایی و جوانی ایوب سخن به میان آورد و بدو گفت: این رنج و بیماری دیگر پایان ندارد و همیشگی است. در همین وقت همسر ایوب(ع) فریادی کشید و بیتاب شد. شیطان که دید تدبیرش کارگر افتاده، بزغالهای را پیش او آورد و بدو گفت: اگر ایوب این بزغاله را به دست خود ذبح کند و نام خدا را هنگام ذبح آن نبرد، از تمام این بیماریها و رنجها بهبودی خواهد یافت. وقتی همسر ایوب(ع) این سخن را شنید، آن بزغاله را نزد ایوب آورد و جریان را بدو گفت: ایوب دانست که گوینده آن سخنان شیطان بوده، از این رو به همسرش گفت: دشمن خدا (شیطان) پیش تو آمده و این سخنان را به تو یاد داده و تو نیز سخنش را پذیرفتهای، اکنون از تو میپرسم آن مال و اولاد و سلامتی را که ما داشتیم چه کسی به ما داده بود؟ زن گفت: خدا. ایوب گفت: چند سال ما از آنها بهرهمند بودیم؟ زن پاسخ داد: هشتاد سال. ایوب پرسید: اکنون چند سال است که خدا ما را به این آزمایش دچار کرده است؟ زن گفت: هفت سال و چند ماه.
ایوب فرمود: ای زن! به خدا سوگند از روی عدالت و انصاف با خدا رفتار نکردهای، مگر آنکه به همان اندازه که در آسایش بودهای، در بلا و گرفتاری هم صبر کنی (یعنی همان طور که هشتاد سال در خوشی و آسایش بودهای، باید هشتاد سال هم در بلا و گرفتاری صبر کنی) تا عدالت و انصاف را رعایت کرده باشی. به دنبال این سخن، حضرت ایوب سوگند یاد کرد و بدو گفت: به جرم اینکه به من دستور دادی حیوانی را برای غیر خدا ذبح کنم، اگر خدا شفایم دهد، صد تازیانه به تو خواهم زد. از این پس دیگر خوراک و آشامیدنی تو بر من حرام است و هم اکنون از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم. وقتی همسرش از نزد ایوب رفت و ایوب خود را تنها و بیمونس و پرستار دید، رو بر خاک نهاد و در حال سجده به خدا عرض کرد: ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ...﴾[۱۶][۱۷] و همین دعا بود که سبب برطرف شدن بلاهای ایوب گشته و بدو وحی شد: سر بردار که دعایت مستجاب گردید. اکنون پای خود را بر زمین بزن... تا به آخر داستان شفای ایوب و بازگشت نعمتهای الهی و سرسبز شدن ویرانه و آباد شدن آن محوطه. از آن سو، همسرش پیش خود فکر کرد: اکنون که او مرا از پیش خود رانده، کسی نیست که برای او غذا ببرد و از وی پرستاری کند. اگر من هم نزد او نروم، از گرسنگی تلف میشود و درندگان صحرا بدنش را میخورند. به دنبال این فکر بازگشت، ولی از آن ویرانه و ایوب اثری ندید و به جای آن باغ سرسبزی دید که جوانی خوشسیما و خوش لباس در آن جاست.
زن شروع به گریه کرد و ترسید پیش آن مرد برود. جوان پیش آمد و سبب گریه او را پرسید. زن گفت: ویرانهای در این جا بود که مرد بیماری در آن میزیست. اکنون نمیدانم بر سر آن مرد چه آمده است؟ جوان پرسید: آن مرد چه نسبتی با تو داشت؟ زن پاسخ داد: شوهرم بود. آیا تو او را ندیدی؟ جوان گفت: اگر او را ببینی میشناسی؟ زن گفت: آری. وقتی که خوب به سیمای آن جوان نگریست گفت: در حال جوانی و تندرستی، از هر کس به تو شبیهتر بود. ایوب بدو فرمود: من همان ایوب هستم که تو به من دستور دادی آن بزغاله را برای شیطان ذبح کنم، ولی من فرمانبرداری پروردگارم کرده و اطاعت شیطان نکردم. و سپس به درگاه خدا دعا کردم، او نیز نعمتهای ما را بازگرداند چنان که اکنون مشاهده میکنی. در نقل دیگری است که شیطان چون به نزد همسر ایوب آمد، بدو گفت: آیا مرا میشناسی؟ وی گفت: نه. شیطان گفت: من خدای زمین هستم و همه این بلاهایی را که شوهرت به آنها دچار شده، من بر او وارد کردهام، چون او خدای آسمان را پرسش کرد و مرا به خشم آورد. اکنون اگر یک سجده برای من بکند، همه بلاها را از وی دور خواهم نمود و نعمتهای از دست رفته را به او باز خواهم داد[۱۸]. بعضی گفتهاند که شیطان بدو گفت: اگر تو برای من سجده کنی، نعمتهایتان را به شما باز میگردانم و شوهرت را نیز عافیت میدهم. از ابن عباس نقل شده که شیطان به صورت طبیبی نزد همسر ایوب آمد و آن زن از وی خواست تا ایوب را مداوا کند. شیطان گفت: من او را مداوا میکنم به شرط آنکه وقتی بهبودی یافت، به من بگوید که تو مرا شفا دادی و جز این پاداشی نمیخواهم. زن که این سخن را شنید و شیطان را نشناخت، نزد ایوب آمد و از وی خواست تا با تقاضای آن طبیب موافقت کند. ایوب با شنیدن گفتار زن، قسم خورد که او را صد تازیانه بزند[۱۹].
آخرین قولی که طبرسی آن را در مجمع البیان نقل کرده این است که سبب سوگند ایوب، هیچ یک از اینها نبود، بلکه همسر ایوب به دنبال کاری رفت و بازگشت او طول کشید و ایوب به سبب بیماری، حوصلهاش تنگ شد و قسم خورد که او را صد تازیانه بزند[۲۰]. به هر صورت وقتی ایوب شفا یافت و خدای تعالی سلامت بدن و نعمتهای گذشته را به او بازگردانید، خواست به سوگند خود عمل کند و در فکر بود چگونه صد تازیانه به آن زن وفادار، با ایمان و مهربان بزند. خداوند – چنانکه در سوره صبیان فرموده - به او دستور داد دستهای از چوبهای نازک که مطابق روایات و تفاسیر عددش صد تا بود، برگیرد و با ملایمت یک دفعه بر بدن او بزند و بدین ترتیب به سوگند خود عمل کند[۲۱]. این خلاصه سخنانی بود که مفسران اهل سنت، مثل وهب بن منبه و دیگران و نیز تورات کنونی در سِفر ایوب و پارهای از روایات شیعه درباره بلاهای ایوب و موضوعات دیگر مربوط به او گفتهاند. اما بزرگان اهل تحقیق، بعضی قسمتهای داستان مزبور را ساخته و پرداخته مفسران دانسته و انتساب آن را به انبیا و پیمبران الهی جایز ندانستهاند و ما برای توضیح بیشتر، ترجمه گفتار عالم بزرگوار شیعه مرحوم سید مرتضی اعلی الله مقامه و یکی از نویسندگان معاصر مصری را از نظر شما میگذرانیم و به دنباله داستان ایوب(ع) و ذکر موضوعات دیگری که تذکر آن لازم است، باز میگردیم. سید مرتضی در کتاب تنزیه الانبیاء، پس از اثبات این مطلب که انبیا و پیغمبران الهی و ائمه دین باید از گناهان و بیماریهایی که موجب نفرت، دوری و وحشت مردم است مانند پیسی و جذام پاک باشند، در حالات ایوب(ع) میگوید: اما آنچه در این باره از گروهی از مفسران نقل شده، قابل قبول نیست؛ زیرا اینان پیوسته به پروردگار متعال و رسولان خدا(ص) هر کار زشت و منکری را نسبت داده و تهمتهای بزرگی به آنان میزنند و در روایاتی که در این باب نقل کردهاند، مطالبی است که انسان با اندکی تأمل، متوجه میشود که ساختگی و نادرست است. اینان گفتهاند: خداوند شیطان را بر مال و گوسفندان ایوب و خاندان او مسلط گردانید و چون آنها را نابود کرد و صبر و شکیبایی ایوب را دید، از خداوند درخواست کرد که او را بر بدن ایوب مسلط سازد. خداوند فرمود: من تو را بر همه بدن او، جز عقل و چشمش مسلط ساختم.
شیطان بیامد و بر سر تا پای بدنش دمید و بر اثر آن دم، همه بدن ایوب زخم شد و بنیاسرائیل هفت سال و چند ماه او را در زبالهدانی افکندند و در این مدت کرمها در بدنش رفت و آمد میکردند و سایر گفتارهایی که با شرحی طولانی بیان نمودهاند و ما از ذکر آن خودداری میکنیم. آنگاه میگوید: کسی که عقل و خردش این اندازه باشد که این جهل و کفر را بپذیرد و نداند که خدای تعالی شیطان را بر خلق او مسلط نمیسازد و او نمیتواند بدنها را زخم کند و بیماری بیاورد، چگونه میتوان به حدیث او اعتماد کرد؟ سید مرتضی در پاسخ آن دسته که گفتهاند: بلاهای ایوب به عنوان عقاب و کیفر او در دنیا بود، میفرماید: اما آن بیماریهای سخت و بلاهای عظیمی که به ایوب(ع) رسید، جز برای آزمایش و امتحان وی نبود و خدا میخواست در برابر صبر و شکیبایی ایوب، پاداش نیکویی به وی بدهد و این سنت الهی است که در مورد اولیا و برگزیدگان درگاهش انجام میدهد، چنانکه از رسول خدا(ص) هنگامی که از آن حضرت پرسیدند: کدام یک از مردم در بلا و گرفتاری سختتر هستند (و بلا بیشتر بر آنها میرسد؟) فرمود: پیغمبران و پس از ایشان مردمان صالح و همچنین هر چه مردم شبیهتر به پیغمبران و صالحان باشند، به بلا و سختی نزدیکترند. ایوب(ع) نیز در برابر آن بلاهای سخت، چنان صبری کرد که تا به امروز ضربالمثل شده است. شکیبایی او به حدی بود که در خلال تمام این بلاها، پیوسته سپاسگزار درگاه حق بود و سخنی که بر خلاف بردباری و سپاسگزاری او باشد، از دهانش خارج نشد و حرفی که گله و شکایتی در آن باشد، از وی شنیده نشد. خدای تعالی نیز در عوض – چنانکه در قرآن کریم فرموده - گذشته از نعمتهای بزرگ و جاویدان آخرت، در دنیا نیز اموال و خاندان او را به او بازگردانید و آنها را چند برابر کرد و بیماریهای او را شفا داده و از بلاها نجاتش بخشید[۲۲]. از نویسندگان معاصر اهل سنت نیز عبدالوهاب نجار همین مطلب را در کتاب خود ذکر کرده و میگوید: مردم در مورد ایوب مطالبی روایت کردهاند که دلالت دارد بر اینکه آن حضرت به بیماریهایی مبتلا شد که موجب تنفر مردم گردید و آنها را از نزدیک شدن به وی خودداری میکردند. این روایات با مقام نبوت منافات دارد؛ زیرا دانشمندان الهی در جای خود ثابت کردهاند که پیغمبران الهی باید از بیماریهایی که موجب تنفر مردم است، پاک باشند. با این ترتیب، روایات مزبور با منصب نبوت سازگاری ندارد.
نویسنده مزبور پس از نقل این سخنان، دو جواب برای اشکال فوق ذکر میکند: اول آنکه میگوید: بلاهای مزبور - با خصوصیاتی که گفتهاند- پیش از مقام نبوت آن حضرت بوده و پیامبری، وقتی به آن حضرت رسید که به آن بلاها دچار شد و آن صبر و بردباری از وی ظاهر گردید و شکایت و گلهای به درگاه خدا نکرد. دوم آنکه گفته است: کسانی که در نقل بلاهای ایوب مبالغه کردهاند، اعتمادشان به گفتار اهل کتاب و سِفر ایوب بوده و خیال کردهاند هر چه در سِفر مزبور نقل شده، حقیقت دارد و واقعیت داشته است، در صورتی که اگر خوب دقت میکردند، میدانستند که سِفر ایوب بیشتر به زبان حال شعرا میماند و پرواضح است که شعر در هر زبانی میدان مبالغه و گزافگویی است (و بسیاری از آنها حقیقت ندارد). او سپس برای تأیید گفتار خود، اشعاری از عمرو بن فارض و متنبی و دیگران نقل کرده است[۲۳]. بدین ترتیب مشخص شد قسمتهایی از گفتار مفسران در این داستان قابل قبول نبوده و اگر روایتی هم بر طبق آن رسیده باشد، بر تقیه حمل شده یا مورد اعتماد نیست.[۲۴]
چرا ایوب گرفتار شد؟
کسی از امام صادق(ع) سؤال کرد: بلایی که دامنگیر ایوب شد برای چه بود؟ (شاید فکر میکرد کار خلافی از او سر زده بود که خداوند او را مبتلا ساخت). امام(ع) در پاسخ او فرمود: «ایوب به خاطر کفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد، بلکه به عکس به خاطر شکر نعمت بود؛ زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایوب را شاکر میبینی به خاطر نعمت فراوانی است که به او دادهای، مسلماً اگر این نعمتها از او گرفته شود او هرگز بندۀ شکرگزاری نخواهد بود! خداوند برای اینکه اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگویی برای جهانیان قرار دهد که به هنگام «نعمت» و «رنج» هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیای او مسلط گردد شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، و آفات و بلاها در مدت کوتاهی آنها را از میان برد، ولی نه تنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد بلکه افزوده گشت! او از خدا خواست که این بار، بر بدن ایوب مسلط گردد، و آنچنان بیمار شود که از شدت درد و رنجوری به خود بپیچد و اسیر و زندانی بستر گردد. این نیز از مقام شکر او چیزی نکاست.
ولی جریانی پیش آمد که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحهدار ساخت، و آن اینکه جمعی از راهبان بنیاسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهی کردهای که به این عذاب دردناک گرفتار شدهای؟! ایوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند که خلافی در کار نبوده، همیشه در طاعت الهی کوشا بودهام، و هر لقمه غذایی خوردم یتیم و بینوایی بر سر سفرۀ من حاضر بوده. درست است که ایوب از این شماتت دوستان بیش از هر مصیبت دیگری ناراحت شد، ولی باز رشتۀ صبر را از کف نداد، و آب زلال شکر را به کفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و جملههای بالا را بیان نمود، و چون از عهده امتحانات الهی به خوبی برآمده بود خداوند درهای رحمتش را بار دیگر به روی این بندۀ صابر و شکیبا گشود، و نعمتهای از دست رفته را یکی پس از دیگری و حتی بیش از آن را به او ارزانی داشت، تا همگان سرانجام نیکِ صبر و شکیبایی و شکر را دریابند». به هر حال، میگویند: ناراحتی و رنج و بیماری او هفت سال و به روایتی هیجده سال طول کشید و کار به جایی رسید که حتی نزدیکترین یاران و اصحابش او را ترک گفتند، تنها همسرش بود که در وفاداری نسبت به ایوب استقامت به خرج داد. و این خود شاهدی است بر وفاداری بعضی از همسران![۲۵]
بدترین غم، شماتت دشمنان
اما در میان تمام ناراحتیها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار میداد مسأله شماتت دشمنان بود؛ لذا در حدیثی میخوانیم: بعد از آنکه ایوب سلامت خود را باز یافت و درهای رحمت الهی به روی او گشوده شد از او سؤال کردند بدترین درد و رنج تو چه بود؟ گفت: شماتت دشمنان!. سرانجام ایوب از بوته داغ این آزمایش الهی سالم به در آمد، و فرمان رحمت خدا از اینجا آغاز شد که به او دستور داد «پای خود را بر زمین بکوب، چشمه آبی میجوشد که هم خنک است برای شستشوی تنت، و هم گواراست برای نوشیدن»[۲۶]. همان خداوندی که چشمه زمزم را در آن بیابان خشک و سوزان از زیر پاشنه پای اسماعیل شیرخوار بیرون آورد، و همان خداوندی که هر حرکت و هر سکونی، هر نعمت و هر موهبتی، از ناحیه اوست، این فرمان را نیز در مورد ایوب صادر کرد، چشمه آب جوشیدن گرفت چشمهای خنک و گوارا و شفابخش از بیماریهای «برون» و «درون». بعضی معتقدند این چشمه دارای یکنوع آب معدنی بوده که هم برای نوشیدن گوارا بوده، و هم اثرات شفابخش از نظر بیماریها داشته، هر چه بود لطف و رحمت الهی بود، دربارۀ پیامبری صابر و شکیبا.
نخستین و مهمترین نعمت الهی که عافیت و بهبودی و سلامت بود به ایوب بازگشت، نوبت باز گشت مواهب و نعمتهای دیگر رسید، و در این زمینه قرآن میگوید: «ما خانوادهاش را به او بخشیدیم و همانند آنها را بر آنان افزودیم تا رحمتی از سوی ما باشد، و هم تذکری برای صاحبان فکر و اندیشه»[۲۷].
در اینکه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ مشهور این است که آنها مرده بودند خداوند بار دیگر آنها را به زندگی و حیات بازگرداند. ولی بعضی گفتهاند آنها بر اثر بیماری ممتد ایوب، از گرد او پراکنده شده بودند، هنگامی که ایوب سلامت و نشاط خود را باز یافت بار دیگر گرد او جمع شدند. این احتمال نیز داده شده است که همه یا عدهای از آنها نیز گرفتار انواع بیماریها شده بودند، رحمت الهی شامل حال آنها نیز شد، و همگی سلامت خود را باز یافتند، و همچون پروانگانی گرد شمع وجود پدر جمع گشتند. خداوند کانون خانوادگی او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بیشتری به او مرحمت فرمود. گرچه در مورد اموال ایوب در قرآن سخنی به میان نیامده است، ولی قرائن حال نشان میدهد که خداوند آنها را نیز به صورت کاملتر به او باز گرداند.[۲۸]
سوگند ایوب
تنها مشکلی که برای ایوب مانده بود سوگندی بود که در مورد همسرش خورده بود و آن اینکه تخلفی از او دید و در حال بیماری سوگند یاد کرد که هر گاه قدرت پیدا کند یکصد ضربه یا کمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودی میخواست به پاس وفاداریها و خدماتش او را ببخشد، ولی مسأله سوگند و نام خدا در میان بود. خداوند این مشکل را نیز برای او حل کرد و چنانکه قرآن میگوید: فرمود «بستهای از ساقههای گندم (یا مانند آن) را برگیر، و به او بزن و سوگند خود را مشکن!»[۲۹]. در اینکه تخلف همسر ایوب که طبق روایتی نامش «لیا» دختر یعقوب بود، چه بوده است؟ گفتگو است. از ابن عباس مفسر معروف نقل شده که شیطان (یا شیطان صفتی) به صورت طبیعی بر همسرش ظاهر شد و گفت من شوهر تو را معالجه میکنم تنها به این شرط که وقتی بهبودی یافت به من بگوید تنها عامل بهبودیش من بودهام، و هیچ مزد دیگری نمیخواهم! همسرش که از ادامۀ بیماری شوهر سخت ناراحت بود پذیرفت و این پیشنهاد را به ایوب کرد، ایوب که متوجه دام شیطان بود سخت برآشفت و سوگند یاد کرد همسرش را تنبیه کند. بعضی دیگر گفتهاند ایوب او را دنبال انجام کاری فرستاد، و او دیر کرد، او که از بیماری رنج میبرد سخت ناراحت شد و چنان سوگندی یاد کرد.
ولی به هر حال اگر او از یک نظر مستحق چنین کیفری بوده، از نظر وفاداریش در طول خدمت و پرستاری استحقاق چنان عفوی را نیز داشته است. درست است که زدن یک دسته ساقۀ گندم مصداق واقعی سوگند او نبوده است، ولی برای حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعۀ قانونشکنی او این کار را انجام داد، و این تنها در موردی است که طرف مستحق عفو باشد. و انسان میخواهد در عین عفو، حفظ ظاهر قانون را نیز بکند، وگرنه در مواردی که استحقاق عفو نباشد هرگز چنین کاری مجاز نیست. و در ادامه داستان ایوب قرآن میفرماید: «ما او را صابر و شکیبا یافتیم، چه بندۀ خوبی بود ایوب که بسیار بازگشتکننده به سوی ما بود»[۳۰]. ناگفته پیداست که دعای او به درگاه خدا، و تقاضای دفع وسوسههای شیطان، و رنج و محنت و بیماری، منافات با مقام صبر و شکیبایی ندارد، آن هم بعد از هفت سال یا به روایتی هیجده سال با درد و بیماری و فقر و ناداری ساختن و تحمل کردن و شاکر بودن. قابل توجه اینکه در این جمله، حضرت ایوب به سه وصف مهم توصیف شده است که در هر کسی باشد انسان کاملی است: ١- مقام عبودیت ۲- صبر و شکیبایی و استقامت ۳- بازگشت پی در پی به سوی خدا.[۳۱]
«ایوب» در قرآن و تورات
چهرۀ پاک این پیامبر بزرگ را که مظهر صبر و شکیبایی است، تا آن پایه که صبر ایوب در میان همه ضربالمثل است، در قرآن مجید دیدیم، که چگونه خداوند در آغاز و پایان این داستان بهترین تجلیل را از او به عمل میآورد. ولی متأسفانه سرگذشت این پیامبر بزرگ نیز از دستبرد جاهلان و یا دشمنان دانا مصون نمانده، و خرافاتی بر آن بستهاند که ساحت قدس او از آن پاک و منزه است، از جمله اینکه ایوب به هنگام بیماری بدنش کرم برداشت، و آنقدر متعفن و بد بو شد که اهل قریه او را از آبادی بیرون کردند! بدون شک چنین روایتی مجعول است هر چند در لابلای کتب حدیث ذکر شده باشد؛ زیرا رسالت پیامبران ایجاب میکند که مردم در هر زمان بتوانند با میل و رغبت با آنها تماس گیرند، و آنچه موجب تنفر و بیزاری مردم و فاصله گرفتن افراد از آنها میشود، خواه بیماریهای تنفرآمیز باشد و یا عیوب جسمانی، و یا خشونت اخلاقی، در آنها نخواهد بود،؛ چراکه با فلسفۀ رسالت آنها تضاد دارد. ولی در تورات کتاب مفصلی دربارۀ «ایوب» دیده میشود که قبل از «مز امیر داوود» قرار دارد، این کتاب مشتمل بر ۴۲ فصل است، و در هر فصل بحثهای مشروحی وجود دارد، در بعضی از این فصول مطالب زنندهای به چشم میخورد، از جمله اینکه در فصل سوم میگوید: ایوب زبان به شکایت باز کرد و شکوه بسیار نمود، در حالی که قرآن او را به مقام صبر و شکیبایی ستوده است.[۳۲]
نبوت و رسالت
امامت و ولایت
علم ویژه الهی
عصمت
فضایل و مناقب
سیره
اصحاب
مخالفان و دشمنان
فلسفه بلاهای حضرت ایوب
برخلاف گفته برخی از مفسران اهل سنت، بلاهایی که ایوب به آنها دچار شد، روی سابقه کوتاهی کردن آن حضرت در انجام وظیفه پیغمبری و به اصطلاح به کیفر گناهی که نعوذ باللّه به گفته آنها از او صادر شد نبود، بلکه این بلایا، فقط به سبب بالارفتن مقام و آزمایش ایوب صورت گرفت و خدای تعالی میخواست با این آزمایش سخت، آن حضرت را شایسته نعمتهای بزرگ دنیا و آخرت و شایسته آن مقام برجسته بنماید و داستان او را برای بندگان دیگر خود پند و عبرتی قرار دهد تا حجتی برای دیگران باشد. از بیان حضرت باقر(ع) در حدیثی که گذشت، به خوبی این مطلب استفاده میشود. در آنجا که فرمود: «ایوب هفت سال بدون هیچ گناهی که از وی سر زده باشد دچار بلا گردید.».. و در جای دیگر فرموده است: «بلاکشترین مردم انبیا هستند و سپس به ترتیب هر کس بدانها شبیهتر (و نزدیکتر است که.».. در روایات دیگر نیز بدان اشاره یا تصریح شده است. صدوق در کتاب علل الشرائع از امام صادق(ع) دو حدیث نظیر یک دیگر نقل کرده که در هر دوی آنها امام(ع) تصریح میکند که ایوب بدون هیچ گناه و تقصیری دچار بلاگردید. متن یکی از آنها که راوی آن شخصی به نام درست بن ابی منصور بوده، چنین است: «إِنَّ أَيُّوبَ ابْتُلِيَ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ»؛ همانا ایوب بدون گناه دچار بلا شد.
متن حدیث دیگر نیز که ابوبصیر از آن حضرت روایت کرده این است: «ابْتُلِيَ أَيُّوبُ سَبْعَ سِنِينَ بِلَا ذَنْبٍ»؛ ایوب هفت سال بدون گناه به بلا مبتلا گردید. این تذاکراتی که در این روایات آمده، یا برای پاسخ به گفتار نادرست همان دسته از مفسران اهل سنت است که ابتلای ایوب را معلول ترک امر به معروف و نهی از منکر از طرف آن حضرت دانستهاند، یا به منظور رفع اشتباه از ذهن مردم کوتاه فکری است که خیال میکنند هر مصیبتی که به انسان میرسد، به سبب گناهی است که قبلاً از وی سر زده و کیفر خطا و جرمی است که وی انجام داده است... و گاهی همین اشتباه آنان، موجب انحراف افراد کوتاهفکر دیگری نیز میگردد. شاید ائمه بزرگوار شیعه میخواهند این حقیقت را تذکر دهند که مطلب از آن طرف صحیح است که هیچ گناهی بدون کیفر نمیماند و هر چه انسان بکارد همان را درو خواهد کرد، اما از این طرف این مطلب درست نیست که هر گرفتاری که به انسان میرسد، به سبب خطایی است که از وی سرزده و کیفری است که از عمل خویش میبیند و به اصطلاح ملازمهای در این است.
حال اگر بخواهیم برای توضیح بیشتر وارد این بحث شویم که چگونه مردان الهی بدون تقصیر و گناه، به بلاهای سخت دچار میگردند و این چه ویژگی برای افراد با ایمان و مقرب درگاه خداوند است که هر چه ایمانشان بیشتر و به خدای تعالی نزدیکتر باشند، گرفتاری بیشتری به آنها میرسد و بلا و گرفتاری، چه آثاری از نظر کمال معنوی روی مردان بزرگ الهی میگذارد و سایر مطالبی که به این بحث مربوط است، یکسره از موضوع کتاب خارج شده و به تدوین جزوهای مستقل در این باره نیازمند خواهیم شد. و خواننده محترم اگر مایل به توضیح بیشتری در این باره باشد، بهتر است به کتابهای مفصلی که در این مورد نگاشته شده مراجعه کند مانند کتاب پر ارج عدل الهی استاد شهید مطهری و به ویژه فصل سوم آنکه پاسخ این سؤالات را به خوبی داده است.[۳۳]
رحلت و محل دفن
برخی مدت عمر آن حضرت را ۹۲ سال و بعضی ۲۰۰ سال گفتهاند. در تاریخ عمادزاده ۲۲۶ سال ذکر شده که ۷۳ سال قبل از ابتلا، هفت سال و هفت ماه و هفت روز دوران سختی و ۱۴۶ سال پس از ابتلا زندگی کرده است، و نگارنده سند معتبری برای هیچ کدام از آنها به دست نیاورده است. راوندی که او نیز سند خود را به وهب بن منبه میرساند، مینویسد: ایوب(ع) در زمان یعقوب زندگی میکرد و دختر یعقوب - که نامش الیا بود - همسر ایوب بوده است. پدر آن حضرت از کسانی بود که به ابراهیم(ع) ایمان آورد و مادر ایوب دختر لوط بوده و لوط جد مادری ایوب است. تا آنجا که گوید: ایوب(ع) قبل از رسیدن بلا ۷۳ ساله بود که خداوند همانند آن، ۷۳ سال دیگر بر عمر آن حضرت افزود[۳۴]. درباره محل دفن او نیز اختلاف است. بلاغی در فرهنگ قصص قرآن نوشته است که قدر مسلم آن حضرت در سرزمین عوص میزیسته و در قله کوه جحاف در حدود یمن به فاصله هشتاد میل از عدن دفن شده است. در اعلام قرآن خزائلی آمده است که در بیضای فارس کنار دهی به نام خیر آباد دره کوچکی است که عوام قبر ایوب را آنجا میدانند و در ایام متبرکه برای زیارت به آنجا میروند. این دره دارای گیاهان خارداری است که گوسفندان میچرند و مردم آن ناحیه معتقدند که خوردن آن علف برای رفع بیماری جرب گوسفندان مفید است، همچنین بعضی از چشمههای آب گوگرد را آب ایوب مینامند.
در این جا گفتار مسعودی را درباره ایوب(ع) برای شما ترجمه کرده و به این فصل خاتمه میدهیم. وی میگوید: ایوب پیغمبر(ص) معاصر حضرت یوسف(ع) بود و او، ایوب بن موص بن رزاح بن رعوایل بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم(ع) است که در سرزمین حوران و بثینه از بلاد دمشق و جابیه میزیست. ایوب دارای اموال و فرزندان بسیاری بود و خدا او را در مورد خود و مال و فرزندانش به بلا دچار کرد و آن حضرت صبر و بردباری پیشه ساخت و خداوند آنها را به وی بازگرداند. سپس میگوید: مسجد آن حضرت و چشمهای که از آن غسل کرد هم اکنون که سال ۳۳۲ است در سرزمین نوا و جولان مابین دمشق و طبریه از بلاد اردن موجود و مشهور است و مسجد و چشمه مزبور در سه میلی شهر نواست و سنگی نیز که در حال بلا و گرفتاری بدان تکیه میداد و همسرش رحمه نیز در کنار آن سنگ مینشست، هماکنون در همان مسجد موجود است[۳۵].[۳۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ و دستهای گیاه در کف بگیر و با آن (یکبار همسرت را) بزن و سوگند مشکن؛ به راستی ما او را شکیبا یافتیم. نیکو بنده بود که اهل بازگشت (و توبه) بود؛ سوره ص، آیه: ۴۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۴۱.
- ↑ ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا﴾ «ما به تو همانگونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داود زبور دادیم» سوره نساء، آیه ۱۶۳.
- ↑ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۲۵.
- ↑ قصص الانبیاء ص۳۴۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۱، ص۲۸؛ طبری ج۱، ص۲۲۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۶. در اسامی اجداد آن حضرت در کتابهای مزبور اختلافی هم به چشم میخورد که آن چه در بالا تقل کردیم، متن کتاب مروج الذهب است.
- ↑ معجم یاقوت، ج۱، ص۳۳۸.
- ↑ قصص الانبیاء، ص۳۵۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۲۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۲، ص۳۵۶.
- ↑ کامل التواریخ، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ تفسیر قمی، ص۵۶۹ - ۵۷۱؛ علل الشرائع، ص۳۶ و ۳۷.
- ↑ امالی، ص۶۰؛ تفسیر قمی، ص۵۶۹ - ۵۷۱.
- ↑ تفسیر قمی، ص۵۶۹ - ۵۷۱.
- ↑ «و ایّوب را (یاد کن) آنگاه که پروردگارش را خواند که به من گزند رسیده است.».. سوره انبیاء، آیه ۸۳.
- ↑ درباره اینکه چه وقت ایوب با جمله ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ...﴾ را گفته سخنهای دیگری هم گفتهاند: از آن جمله آنکه گویند: این جمله را وقتی گفت که دید کرمها میخواهند به دل و زبانش صدمه بزنند و ایوب ترسید که از ذکر و فکر محروم گردد. دیگری گفته: علتش آن بود که کرمی از ران ایوب بر زمین افتاده، ایوب آن کرم را برداشته و به جای خود نهاد و بدو گفت: خداوند مرا خوراک تو قرار داده، در این وقت آن کرم به سختی ایوب را گزید. از عبدالله بن عمر تقل کردهاند که گفته است: ایوب دو برادر داشت و آن دو به دیدن وی آمدند و از دور به تماشای او ایستادند. چون از شدت تعفن بدن آن حضرت قدرت نزدیک شدن به او را نداشتند. در آن وقت یکی از آن دو برادر به دیگری گفت: اگر خدا ایوب را دوست میداشت به این بلا دچارش نمیکرد. این سخن بر ایوب خیلی گران آمد و از همه بلاها بر او دشوارتر بود و در این وقت بود که گفت: ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ...﴾.
- ↑ عرائس الفنون، ص۹۶ - ۱۰۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۸.
- ↑ مجمع البیان ج۸، ص۴۷۸
- ↑ عرائس الفنون، ص۹۶ - ۱۰۳.
- ↑ تنزیه الانبیاء، ص۶۳.
- ↑ قصص الانبیاء، ص۳۵۰-۳۵۱.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۲۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۹۲.
- ↑ ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ﴾ «(بدو گفتیم) با پای خود (بر زمین) بکوب! اینک شستنگاهی سرد و نوشیدنییی (نوشین) است» سوره ص، آیه ۴۲.
- ↑ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَى لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾ «و ما از سر بخشایشی از خویش و پند آموختن به خردمندان، خانوادهاش را- و با آنها، همانند آنان را- به او بخشیدیم» سوره ص، آیه ۴۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۹۳.
- ↑ ﴿وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ «و دستهای گیاه در کف بگیر و با آن (یکبار همسرت را) بزن و سوگند مشکن؛ به راستی ما او را شکیبا یافتیم. نیکو بنده بود که اهل بازگشت (و توبه) بود» سوره ص، آیه ۴۴.
- ↑ ﴿وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ «و دستهای گیاه در کف بگیر و با آن (یکبار همسرت را) بزن و سوگند مشکن؛ به راستی ما او را شکیبا یافتیم. نیکو بنده بود که اهل بازگشت (و توبه) بود» سوره ص، آیه ۴۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۹۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۹۶.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۴۰.
- ↑ قصص الانبیاء، ص۱۴۲؛ بحارالانوار، ج۱۲، ص۳۵۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۱، ص۶۰.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۴۳.