رهبری سیاسی در کلام اسلامی
وظایف امام
یکی از شئون امام (ع)، رهبری اجتماعی و سیاسی است. بیگمان متصدی این منصب، وظایفی بر عهده دارد. برخی از این وظایف ـ مانند ایجاد نظم و انضباط در کشور، نگهداری از مرزهای کشور اسلامی و... ـ بسیار روشن است و به بحث نیاز ندارد. در روایات رسیده از امامان (ع) وظایفی مرتبط با این شأن برای امام برشمرده شده است که به اختصار به آنها خواهیم پرداخت:
حفظ نظام اجتماعی مسلمانان
از نخستین وظایف امام (ع) حفظ وحدت و نظام اجتماعی مسلمانان برای پیادهسازی احکام اسلامی است. در دنیایی که اغلب آن کافرند، تلاش برای پایداری نظامی که مردمش مسلماناند (اگرچه به ناحق تشکیل شده باشد) یک فریضه است. ازهمپاشیدگی چنین نظامی موجب طمع دشمنان و کافران و در نتیجه از میان رفتن اصل اسلام خواهد بود. امامان (ع) با درک صحیح این واقعیت، گاه که خود نیز در رأس حکومت نبودند، بر حفظ وحدت برای انسجام نظام اجتماعی مسلمانان تأکید کردهاند.
امامان معصوم (ع) هر کدام در عصر خود پیروانی داشتند که از دیدگاه آنها خلافت و حکومت حق امامان (ع) بود. از سوی دیگر، نفس وجود کسی که گروهی او را شایسته حکومت بدانند، میتواند تهدیدی برای یکپارچگی نظام اجتماعی یک جامعه به شمار آید. در اینجاست که امام (ع) آنگاه که شرایط را برای بهدستگیری منصب حکومت مناسب نمیبیند، پیروان خود را به حفظ وحدت با دیگر مسلمانان دعوت، و حتی از قیامهای متهورانه ایشان نهی میکند. امامان معصوم (ع) دراینباره، سفارشهایی جدی به پیروانشان داشتند؛ چنانکه امام علی (ع) فرمودند: "از تکثر در دین خدا برحذر باشید؛ زیرا اجتماع در حقی که شما را ناپسند آید، بهتر از تفرقه در باطلی است که دوستش میدارید و خداوند به هیچکس از گذشتگان و آیندگان، به خاطر تفرقه خیری عطا نکرده است"[۱]. ایشان در خطبه معروف قاصعه نیز میفرماید: "ای مردم، در تاریخ گذشتگان فکر کنید و ببینید عامل عزت و سیادت و شکست و زبونی آنها چه بود؟ وقتی فکر کنید، خواهید یافت که آنها زمانی عزت و سیادت داشتند که همدل و یگانه و متفق بودند و زمانی به خواری و ذلت و سقوط گراییدند که تفرق و جدایی میان آنها به وجود آمد"[۲].
امیر بیان در نامهای به ابوموسی اشعری از دغدغه خود نسبت به حفظ وحدت میان مسلمانان چنین پرده برمیدارد: "هیچکس از من بر اتحاد و همبستگی امت محمد (ص) حریصتر نیست".[۳] ایشان اندیشۀ خود را جامه عمل پوشانید و در رویارویی با غصب خلافت، سکوتی تلخ پیشه کرد؛ سکوتی که تلختر از حنظل بود[۴]. حتی به پیشنهاد و خاطرخواهی منافقانه کسانی چون ابوسفیان که میکوشیدند از مرارتبار بودن روزگار آن حضرت سوءاستفاده کنند، نیز اهمیتی نداد و پیشنهاد بیعت وی با خود را رد کرد[۵]. آن حضرت حتی پیشنهاد دلسوزانی همچون ابن عباس را مبنی بر بیعت با خود نیز نپذیرفت[۶]
امیرالمؤمنین (ع) حتی از سخنان و اظهارنظرهای به ظاهر صادقانه، اما اختلافافکن برخی پیروان دلسوز خود نیز که بر حقانیت آن حضرت بهطور علنی تأكيد میکردند، جلوگیری میکرد[۷]. ایشان این مصلحتاندیشی و سکوت خردمندانه را وظیفهای الهی و ثمره آن را جلوگیری از تفرقه میان مسلمانان میدانست: "بر ما حوادثی گذشته است که با وجود خار در چشمان، به خاطر تسلیم در برابر امر الهی در آنچه ما را به آن آزموده و به امید دریافت پاداش، بر آن بردباری کردیم و این صبوری، از پراکنده شدن مسلمانان و ریختن خون آنان نیکوتر است"[۸]
یکی از شئون و وظایف امام در جامعه حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیری از تفرقه میان آنهاست. براساس همین وظیفه است که گزارشهای تاریخی مبنی بر بیعت آن حضرت با خلیفه اول صحیح مینماید[۹]. در این میان، غالب قیامهایی که از سوی پیروان ائمه (ع) شکل میگرفت، با تأیید ایشان همراه نبود. چنانکه امام کاظم (ع) فرمود: "با ترک اطاعت از حاکمان، خود را ذلیل نکنید. اگر او حاکمی عادل است، از خداوند بقای او را بخواهید و اگر ستمکار است، از خدا بخواهید او را اصلاح کند..."[۱۰]
این نکته ضروری است که در پیش گرفتن این سیره از سوی امامان (ع) به منظور تقویت یا تأیید نظام خلافت خلفای وقت نبود، بلکه عمده هدف اینان در آن دوران، حفظ کیان اسلام و جلوگیری از اختلافات داخلیای بود که میتوانست به شکست اسلام و تسلط كفر بینجامد. توضیح آنکه حکمای جور (در عین جور بودن) به نام اسلام بر جامعه اسلامی حکومت میکردند و با شعار اسلام با دشمنان خارجی میجنگیدند که جنگ آنها به مثابه جنگ اسلام با کفر بود. آری، پیشوایان معصوم با آنکه در درون، مخالفت جدی با ایشان داشتند، بر نامشروع بودن حکومت خلفای جور تأکید میکردند؛ اما آنجا که پای حفظ دین و نظام و جان مسلمانان در میان بود، تقویت همین نظام جور را لازم میدانستند، و در جایی که تقویت چنین نظامی را لازم نمیدانستند، مانند آنجا که همکاری با ایشان در تقویت این نظام در مقابل کفر تأثیری نداشت، پیروان خود را از همکاری با ایشان باز میداشتند؛ تا آنجا که گاه همکاری با حکومت را دارای اشکال شرعی دانسته، حتی گاه از قبول داوری قاضیان جور، برحذر میداشتند[۱۱] و حتی اگر از درون نظام برای دین احساس خطر میکردند، قیام مسلحانه را نیز در دستور کار خود قرار میدادند که قیام امام حسین (ع) در همین راستاست. همچنین وقتی خودْ متصدی امر حکومت بودند، به بهانه وحدت، با باطل کنار نمیآمدند؛ چنانکه جنگهای امام علی (ع) با اصحاب جمل، معاویه و نهروان شاهدی بر این مدعاست.
حفظ نظام اجتماعی مسلمانان و وحدت میان افراد جامعه، در راستای حفظ اسلام و جلوگیری از فروپاشی کیان اسلام است؛ اما در جایی که رعایت این مسئله در حفظ اسلام تأثیری ندارد، یا حتی موجب تضعیف کیان اسلام شود، انجام آن ضروری نیست[۱۲].
امام و مسئله حج
با نگاهی اجمالی به مجموعه آموزههای دین مبین اسلام میتوان به این نتیجه رسید که اهمیت مسئله اتحاد و وحدت میان مسلمانان بسیار مورد تأكيد خداوند متعال بوده است. ازاینرو اموری همچون نماز جمعه، نماز جماعت، صله ارحام، نیکی به همسایگان و... که موجب همبستگی میان مسلمانان میشود، اهمیتی دو چندان دارد. از جمله اموری که همبستگی مسلمانان جهان را با خود به دنبال دارد، مسئله حج است. وجوب حج بر مستطیع از ضروریات دین اسلام است که انکار آن موجب خروج از دین میشود؛ این مدعا از قرآن کریم نیز استفاده میشود: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّه غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[۱۳]. امام صادق (ع) نیز در روایتی صحیح فرمودند: "هرکس از دنیا برود و بدون حاجت ضروری، یا بیماری و یا منع سلطان، حج بهجا نیاورده باشد، چنین کسی هنگام مرگ، به یهودیت یا نصرانیت از دنیا خواهد رفت"[۱۴].
اهمیت مسئله حج در مکتب انسانساز اسلام چنان است که امام صادق (ع) در روایتی صحیح فرمودند: «اگر مردم حج را رها کردند، بر امام واجب است که چه بخواهند و چه نخواهند، آنها را به انجام حج وادار کند؛ چراکه این خانه برای حج ساخته شده است»[۱۵]. ایشان در روایت صحیح دیگری نیز میفرماید که اگر مردم برای رفتن به مکه از نظر مالی در تنگنا بودند، بر امام لازم است تا از بیتالمال مسلمانان آنها را تأمین کند[۱۶]. بنابر این دو حدیث معتبر، امام باید اهتمامی جدی نسبت به برگزاری مسئله حج داشته باشد و نگذارد این فریضه الهی تعطیل شود[۱۷].[۱۸]
امام و امر جهاد
جهاد از بزرگترین فرایض الهی است که در قرآن کریم و روایات پیشوایان دین بسیار بدان تأکید شده است. طبیعی است آنگاه که امام (ع) متصدی امر حکومت میشود، مرزبانی از مرزهای جامعه اسلامی را بر عهده دارد و آنگاه که صلاح بداند، برای گسترش اسلام به کشورهایی که حاکمان آنها مانع از رسیدن پیام اسلام میشوند، حمله میکند. براساس تقسیم رایج، جهاد به دو نوع دفاعی و ابتدایی تقسیم میشود.
باید دانست که شأن و جایگاه امام در هریک از این دو نوع جهاد چیست؟ به نظر میرسد امام (ع) در جهاد دفاعی، جایگاهی ویژه ندارد؛ چراکه وجوب این جهاد به اذن امام نیست[۱۹] و عقل آدمی نیز انسان را ملزم میکند تا در برابر هجوم دشمنان از خود دفاع کند. ضمن آنکه در روایات نیز از مشروط بودن مشروعیت جهاد دفاعی به اذن امام سخنی به میان نیامده است. درباره شأن امام در جهاد ابتدایی و اینکه آیا جهاد ابتدایی (جهاد عليه کافران و مشرکان برای دعوت به اسلام) مشروط به حضور معصوم یا نایب خاص اوست یا خیر، دو نظریه وجود دارد:
- مشهور فقهای شیعه بر این باورند که جهاد ابتدایی، مشروط به حضور معصوم یا نایب خاص اوست[۲۰]، تا آنجا که صاحب جواهر ادعای اجماع کرده است[۲۱].
- گروهی دیگر از فقها، بهویژه معاصران، بر این باورند که روایات مورد استناد مشهور، دلالت لازم را ندارند و ازاینرو شرط حضور معصوم برای وجوب جهاد ابتدایی منتفی میشود[۲۲]
روشن است که برای یافتن حقیقت در این مسئله باید روایات معتبر[۲۳] و مورد استناد بررسی شوند. با ملاحظه مجموع روایات به نظر میرسد برخی روایات بهطور مطلق مشروعیت جهاد را مشروط به حضور و اذن معصوم (ع) دانستهاند. در میان آنها یک روایت صحیح وجود دارد. براساس این روایت، از امام رضا (ع) درباره جهاد با سرزمین قزوین که هممرز با ممالک اسلامی بود و نیز جهاد با سرزمین دیلم که دشمن مسلمانان بود، پرسیده شد؛ امام (ع) بیآنکه پاسخی روشن به پرسش بدهند، فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوه»؛ «بر شما باد حج خانه خدا». آنگاه که برای بار دوم از ایشان پرسیده شد، امام (ع) با تکرار پاسخ پیشین فرمودند: «أَ مَا يَرْضَى أَحَدُكُمْ أَنْ يَكُونَ فِي بَيْتِهِ يُنْفِقُ عَلَى عِيَالِهِ يَنْتَظِرُ أَمْرَنَا، فَإِنْ أَدْرَكَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) بَدْراً وَ إِنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ قَائِمِنَا (ع) هَكَذَا فِي فُسْطَاطِهِ». امام (ع) نظریه عدم مشروعيت جهاد را تأیید کردند[۲۴].
دلالت این حدیث بر لزوم اذن امام (ع) اینگونه است که پرسشگر در عصر ائمه جور زندگی میکرده و پرسش وی، از جواز جهاد در چنین برههای از زمان است. اینکه امام بهطور مستقیم پاسخ نمیدهد، اشاره به عدم جواز جهاد در این وضع است. در ادامه نیز که این حکم را تا عصر ظهور امام زمان (ع)استمرار میدهد، دلیل بر آن است که حتی اگر در عصر غیبت امام (ع)، حکومتی حقطلب با پیشوایی عادل نیز تشکیل شود، حکم یادشده پابرجاست. نتیجه آنکه جهاد ابتدایی بدون حضور و اذن معصوم نه تنها واجب نیست، بلکه حرام نیز هست[۲۵].
برخی دیگر از روایات نیز از عدم مشروطیت جواز جهاد به حضور و اذن معصوم (ع) خبر دادهاند. صریحترین روایت دراینباره موثقه سماعه است. سماعه از امام صادق (ع) نقل میکند که عَبّاد بصْری در مسیر مکه، امام سجاد (ع) را دید و به ایشان عرض کرد که شما سختی جهاد را رها کرده، به آسانی حج روی آوردهاید؛ در حالی که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ...﴾.[۲۶]؟ امام (ع) فرمودند: آیه را تا آخر بخوان که فرمود: ﴿التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۲۷]، آنگاه فرمود: «اگر چنین کسانی را یافتیم، جهاد در رکاب آنها از حج برتر است»[۲۸].
در نگاه نخست، ظاهر حدیث بیان میکند که جهادگران باید متصف به اوصافی ویژه باشند. اما به نظر میرسد چنین شرطی برای جهاد وجود ندارد؛ زیرا ممکن است هیچگاه تمام جهادگران این اوصاف را نداشته باشند. بنابراین، مقصود امام، متصدیان امر جهاد است؛ بدین معنا که مشروعیت جهاد به آن است که متصدیان امر جهاد صفاتی خاص داشته باشند که همگی در عنوان «مؤمن حقیقی» جمعشدنی است. بنابراین حضور یا اذن امام، شرط مشروعیت جهاد نیست. در بررسی حدیث اول، میتوان گفت حکم صادر شده در این حدیث میتواند یک حکم موقت و مربوط به دوره زمانی خاصی باشد. شاهد این مدعا آن است که مسئله مرزبانی در سیاق جهاد آمده است و میدانیم که مرزبانی در هر حالتی و هر زمانی لازم است؛ پس روشن است که اگر نسبت به مسئله مرزبانی هم گفته میشود که باید معصوم (ع) حضور داشته باشد یا اذن بدهد، نشانگر این نکته است که بهطور موقت، مصلحت چنین اقتضایی داشته است. بنابراین، حدیث نخست به لحاظ دلالی نمیتواند متوقف بودن جواز دفاع بر حضور یا اذن معصوم (ع) را اثبات کند[۲۹].
اما به نظر میرسد حدیث دوم به لحاظ دلالی تام بوده، براساس آن، جهاد ابتدایی متوقف بر اذن امام معصوم (ع) نیست؛ مگر آنکه گفته شود امام (ع) در این حدیث به دنبال پاسخ اصلی نیست؛ زیرا سؤالکننده به امامت و عصمت ایشان معتقد نبوده تا امام بخواهد بگوید که جهاد، مشروط به اذن امام معصوم (ع) است[۳۰]. در این صورت باز هم از طریق اصل برائت میتوان گفت جهاد ابتدایی مشروط به اذن معصوم نیست؛ زیرا عملاً دلیلی محکم بر وجوب آن اقامه نشده است و دلیلی نیز بر تحریم جهاد ابتدایی بدون اذن امام نداریم؛ پس اباحه آن اثبات میشود[۳۱].
قضاوت
جنگها، خونریزیها، کشتارهای کوچک و بزرگ، دعواهای خانوادگی و... بخشی از رویدادهای دنیا، آشکارا بیانگر این حقیقتاند که انسانها به دلیل داشتن قوه اختیار و نیز غرایز و تمایلات گوناگون، گاه با همنوع خود اختلاف پیدا میکنند و هرکدام برای خود حقوقی قائلاند و به گاهِ اختلاف، دیگری را محکوم میکنند. وجود قانون و کسانی که توانایی فهم و استنباط صحیح آن را داشته باشند، از ضروریات هر جامعه بشری است. بیگمان خداوند متعال نیز که انسان را آفریده، نیازهای فردی و اجتماعی او را بهتر از هر کسی میداند. برنامه خداوند برای تکامل بشر، بهگونهای است که التزام عملی به آن موجب جلوگیری از بسیاری اختلافات کوچک و بزرگ است. با وجود این، خداوند حکیم با شناخت انسان، قوانینی را بهطور ویژه برای رفع خصومتها نیز تشریع کرده است. بهترین قانون برای رفع خصومت میان انسانها همان قانونی است که خداوند متعال شارع آن است؛ همو که انسان را آفریده و میشناسد. ازاینروست که قرآن کریم، پیامبرش را ملزم میکند تا براساس آنچه بر او نازل کرده، قضاوت کند: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ...﴾[۳۲]. قرآن کریم و روایات پیشوایان دین، آکنده از احکامی قضایی است که برای رفع خصومت میان انسانها تعبیه شده است. روشن است این گمان که صِرف وجود همین احکام برای روشن شدن تکلیف اختلافات پیشآمده کافی است، نادرست خواهد بود؛ چه، در این صورت، هر کسی در اختلاف خود با دیگران، با مراجعه به آن قوانین مدعی استحقاق حق برای خود میشود؛ چنانکه این حق برای طرف مقابل او نیز محفوظ است. با توجه به چنین حقیقتی، اختلافات در اغلب موارد حل نخواهد شد. ازاینرو عقل نیز وجود کسانی را که متصدی امر قضاوت میان انسانها بوده، براساس قوانین به حکم میان ایشان بپردازند، به خوبی درک میکند. چنین افرادی همان قاضیانی هستند که اسلام برای آنها شرایطی خاص در نظر گرفته است که پرداختن به آنها از چهارچوب این نوشتار خارج است. در این نوشتار به دنبال آن هستیم تا با استفاده از آیات قرآن و روایات این مدعا را اثبات کنیم که امامان معصوم (ع) چنین شأنی را داشتهاند.
چنین شأنی را میتوان از دو طریق اثبات کرد:
- قضاوت به عنوان شأنی از شئون حاکم اسلامی؛
- نصوص خاص بر شأن قضاوت امامان[۳۳].
بررسی اشکالات
اشکال اول
برخی محققان بر این نظر هستند که تمام پیامبران شأن زعامت سیاسی را دارند؛ بدین دلیل که قانون عقلی که بر ضرورت نبوت اقامه شده، دربردارنده چنین مقامی برای تمام پیامبران است. توضیح آنکه اولاً، بشر برای زندگی به اجتماع نیاز دارد؛ ثانیاً، برای جلوگیری از هرج و مرج، نیازمند قانونی مدون از سوی خداوند است؛ ثالثاً، صرف وجود قانون، ضامن رفع ظلم و ستم از جامعه نیست و این امر تنها با انذار و تبشیر امکانپذیر خواهد بود؛ پس افزون بر وضع قانون، خداوند باید مجریانی برای اجرای آن، در نظر بگیرد که آنان، همان پیامبراناند. شأن زعامت سیاسی از نبوت انفکاکپذیر نیست؛ اگرچه برخی پیامبران به دلیل وجود موانع، نتوانستند حکومت تشکیل دهند[۳۴].
پاسخ:
در بررسی این ایراد، باید خاطر نشان ساخت که چنین تبیینی از ضرورت بعثت پیامبران تأمّل برانگیز است و مراجعه به آیات قرآن کریم، مؤید تبیین یاد شده نیست؛ زیرا به باور برخی بزرگان ـ باوری که موافق با آیات قرآن کریم است ـ تبیین عقلی ضرورت بعثت پیامبران چنین است که هدف از آفرینش انسان آن است که با اختیار خود راه کمال را بپیماید. این امر بر شناخت راه رسیدن به کمال متوقف است. ابزار شناختی انسانها که همان حس و عقل است، قادر بر شناخت کامل این راه نیست؛ از اینرو نیاز به بعثت پیامبرانی از سوی خداوند است تا با در اختیار داشتن پیامهای الهی که همان وحی است، راه رسیدن به کمال را به مردم نشان دهند و حجت را بر مردم تمام کنند[۳۵]. روشن است که این تبیین، اقتضایی برای لزوم داشتن شأن زعامت سیاسی برای پیامبر ندارد. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾[۳۶]. خداوند متعال در این آیه، به صراحت، مأموریت رسولان خود را تبشیر و انذار معرفی میکند، بدون آنکه از زعامت سیاسی آنها سخنی به میان آورد، و همین امر را موجب اتمام حجت بر مردم اعلام میکند. در ادامه نیز، این کار را موافق با حکمت معرفی میکند. دیگر آیات قرآن نیز به نوعی، شاهد بر همان تبیینی است که نگارنده برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، آن را عرضه کرد: شایان ذکر است، متکلم و مفسر شهیری همچون شیخ طوسی نیز با گزینش همین دیدگاه که تمام پیامبران شأنیت تشکیل حکومت را نداشتهاند، برای اثبات نظریه خود، به برخی آیات استناد کردهاند[۳۷]؛ از جمله آیهای اشاره میکنند که میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ...﴾[۳۸].[۳۹]. از فضای کلی این آیه چنین استفاده میشود: پیامبری که در این آیه، از او سخن به میان میآید، از مقبولیت خوبی میان مردم برخوردار بوده؛ به این حال، شأن وی تنها همان نبوت بوده است و مردم برای انتخاب فرماندهِ خود، به او مراجعه میکردهاند. نکته جالب توجه این است که یکی از شاخههای شأن حکومت داری است، انتخاب میکند. محقق یاد شده که بر این باور بود، تمام پیامبران شأن اجرای احکام را نیز دارند، در تفسیر این آیه با نقل یک روایت[۴۰] مینویسد: “پیامبر در حکم مقنن از طرف خداوند و ملک به مثابه مجری دستورهای وحیانی او بوده است”[۴۱]. با وجود این، ایشان آنگاه که در مقام تبیین امامت طالوت است، مینویسد: “امام سیاسی - اجتماعی عصر، همان پیامبری است که به فرمان خداوند طالوت را به این سمت منصوب کرده... است”[۴۲]. با توجه به آن چه گذشت، روشن میشود که بر اساس آیات نورانی قرآن کریم، شأن نبوت همان تبلیغ دین، و نه تشکیل حکومت، است[۴۳]. در پایان این قسمت توجه به سخن استاد شهید مطهری نیز خالی از لطف نیست: "نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایی است. راهنما چه میکند؟ راه را نشان میدهد؛ وظیفهاش بیش از این نیست که راه را نشان دهد. ولی بشر علاوه بر راهنمایی به رهبری نیاز دارد؛ یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند. نبوت، راهنمایی است و یک منصب است؛ اما امامت، رهبری است و منصب دیگری است. پیغمبران بزرگ، هم نبی و هم امام هستند. پیغمبران کوچک فقط نبی بودند و امام نبودند"[۴۴].
اشکال دوم
شواهد فراوانی در قرآن وجود دارد که روشن میسازد، پیامبران افزون بر داشتن وظیفه تبیین احکام، مأموریت اجرای آن را نیز بر عهده دارند؛ برای نمونه، شهادت بسیاری از پیامبران به دست طاغیان زمان خود، روشن میسازد که شأن آنها چیزی فراتر از تبیین احکام بوده است[۴۵]؛ چرا که اگر شأن آنها تبیین احکام بود، کار به درگیری و کشته شدن آنها نمیانجامید. همچنین قرآن کریم، دفاع مسلحانه از دین را به صراحت، یکی از اهداف مشترک بعثت پیامبران خوانده است: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾[۴۶]. در ضمن، مبارزات حضرت ابراهیم (ع) که شکستن بتها یکی از آنهاست، نیز دلیل بر آن است که شأن ایشان به تبیین احکام محدود نبوده است[۴۷]. در برخی از آیات نیز یکی از اهداف بعثت پیامبران، پایان دادن به اختلافات میان مردم عنوان شده است: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[۴۸][۴۹].
پاسخ:
در پاسخ به این ایراد، باید گفت: اولاً، کشته شدن و شهادت پیامبران به وسیله مردم، دلالتی ندارد بر اینکه آنها شأن اجرای احکام را داشتند؛ چرا که چنانکه از آیات قرآن بیان شد، رسالت پیامبران تبشیر و انذار مردم است. روشن است که انجام این دو مأموریت، مخالفان بسیاری را به همراه خواهد داشت که گاهی این اختلافات، به درگیری نیز منجر خواهد شد؛ اما چنین مأموریتی تلازمی با شأن اجرای احکام و رعایت سیاسی ندارد. راجع به آیه ۲۵ سوره حدید نیز باید گفت که بر اساس ظاهر آیه، هدف از بعثت پیامبران این است که مردم به عدالت رفتار کنند، نه آنکه پیامبران خود متصدی اجرای عدالت باشند؛ بدین معنا که پیامبران حامل پیامهایی برای مردم هستند و ایشان وظیفه دارند به محتوای پیامهای وحیانی پیامبران عمل کنند و رفتاری مطابق با عدل و داد داشته باشند[۵۰] و روشن است که لازمه این امرف تشکیل حکومت به وسیله پیامبران نیست. بنابراین، به نظر میرسد که شأن نبی و رسول ابلاغ وحی است و حوزه اطاعت از پیامبر، همان اطاعت از پیامهای وحیانی او و به کار بستن آنهاست. درگیری حضرت ابراهیم (ع) با قوم خود نیز نمیتواند دلیلی بر این باشد که پیامبران دارای شأن اجرای احکاماند؛ چرا که هر پیامبری برای تبشیر و انذار قوم خود، روشهای گوناگونی را به کار میگیرد و غرض آن حضرت از شکستن بتها نیز، چیزی جز تنبیه و آگاهی بخشی به مردم نبود؛ از اینرو، تمام بتها را شکست، اما بت بزرگ را به حال خود رها کرد؛ آنگاه در مقام احتجاج با مردم، به آنها گفت که بتها را، بت بزرگ شکسته است و اگر میخواهید این مطلب را از بتها سؤال کنید. حضرت ابراهیم (ع) آنگاه که حیرت قوم را دید، سخن حق را چنین بیان کرد: ﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ﴾[۵۱]. بنابراین، اینکه حضرت ابراهیم (ع) بتها را میشکند، دلیلی بر داشتن شأن اجرای احکام نیست، وگرنه رها کردن بت بزرگ به حال خود، وجهی ندارد، بلکه مخالف با شأن اجرای احکام است. اما آیه ۲۱۳ بقره نیز میتواند مبین شأن اجرایی پیامبران باشد؛ بدین دلیل که اساساً این آیه در مقام رفع اختلافاتی است که میان مردم به لحاظ روح اجتماعی آنها پدید آمده است و تأکید قرآن بر این است که تبیین دستورات دینی و به کار بستن آنها از بین برنده این اختلافات است؛ افزون بر آن، خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَمَّا جَاءَ عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾[۵۲]. در این آیه نیز چنانکه روشن است، بحث از رفع اختلاف به وسیله تبیین احکام است.
اشکال سوم
قرآن نشانههایی از زعامت حضرت ابراهیم (ع) را نقل نمیکند، حال آنکه رفتار او را اسوه دیگران قرار داده است. اینکه حضرت ابراهیم (ع) در سن پیری به مقام زعامت رسیده باشد، ادعایی بدون دلیل است[۵۳].
پاسخ:
در بررسی این ایراد نیز باید یادآور شد که اوّلاً، چه نشانههایی از هدایت باطنی حضرت ابراهیم (ع)- به معنایی که مدنظر معتقدان به آن است - در قرآن آمده است؟ اگر به صرف نیآمدن نشانههایی از یک حقیقت در قرآن، بتوان اصل آن حقیقت را انکار کرد، شأن هدایت باطنی برای آن حضرت را نیز انکار میشود. ثانیاً، اینکه چه مسائلی باید و چه مسائلی نباید در قرآن بیان شود، خارج از عقول آدمیان است و خداوند متعال با حکمت مطلق خود مرجع تشخیص این امر است؛ حضرت ابراهیم (ع) الگوی دیگران است؛ از اینرو، خداوند متعال در آیات بسیاری، جزئیات زندگی او - همچون هجرت به سرزمین مکّه، مبارزه با جریانهای بت پرستی عصر خود و مبتلا شدن به انواع امتحانات الهی - را بیان کرده است که هر یک از آنها خود درس بسیار مهمی برای پیامبران و سایر مردم است. افزون بر آن، خداوند متعال میتواند بسیاری از معارف مهم را نیز در قالب حدیث قدسی به پیامبر خود القا کند و او نیز به مردم منتقل سازد. از اینرو، سخن درست آن است که مرجع تشخیص بیان کردن یا نکردن معارف در قرآن، صاحب آن است. ثالثاً، اینکه خداوند مقامت امامت را، در سن پیری به حضرت ابراهیم (ع) میدهد، لزوماً به این معنا نیست که ایشان در این سن، حکومت تشکیل میدهند، بلکه مقصود آن است که مقام امامت برتر از نبوت و مقام الهی و مأذون از سوی خداوند است. اگر حضرت ابراهیم (ع) در آن سن به این مقام میرسد، نشان از شایستگیهای آن حضرت در دریافت مقام امامت دارد، اما لزوماً به این معنا نیست که شرایط زمانی و مکانی نیز در تشکیل حکومت وی را همراهی کرده باشد. نظیر این مسئله برای امامان شیعی نیز وجود داشته است. آنان نیز اگرچه دارای شأن تشکیل حکومت از سوی خداوند متعال بودند، جز امام علی و امام حسن (ع) از میانشان کسی به استفاده از این شأن و تشکیل حکومت موفق نشد[۵۴].
منابع
پانویس
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶.
- ↑ همان، خطبه ۱۹۲.
- ↑ همان، نامه ۷۸.
- ↑ همان، خطبه ۲۶ و ۲۱۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، الامامة و السياسة، ج۱، ص۲۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب بعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۴۹.
- ↑ یادکرد این نکته ضروری است که شیخ مفید، بیعت امام علی (ع) با خلیفه نخست را انکار کرده است (شیخ مفید، الفصول المختارة، ص۵۶). با وجود این، اغلب گزارشهای تاریخی چنین بیعتی را تأیید میکند (محمد بن جریر طبری، المسترشد فی امامة اميرالمؤمنين (ع)، ص۴۱۲؛ ابراهيم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، ج۱، ص۳۰۶).
- ↑ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الامالی، ص۳۳۸.
- ↑ دراینباره داستان مشهور صفوان جمال و اجاره دادن چند شتر از سوی وی به هارون الرشید خواندنی است (ر. ک: محمد بن عمر کشی، رجال الكشی، ص۴۴۱). درباره نهی از مراجعه به قاضی جور، ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۱؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴.
- ↑ ر. ک: فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۷۱ تا ۲۷۴.
- ↑ سوره آلعمران، آیه۹۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۶۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۷۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۷۲.
- ↑ البته به نظر میرسد مقصود از امام در اینگونه روایات، خصوص امام معصوم نیست؛ بلکه مطلق زمامداران جامعه اسلامی (از جمله امام معصوم) موظف به بزرگداشت مسئله حج هستند.
- ↑ ر. ک: فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۷۴ تا ۲۷۵.
- ↑ زین الدین بن علی عاملی (شهید ثانی)، مسالک الافهام، ج۳، ص۸؛ محمد حسن نجفی، جواهر الكلام، ج۲۱، ص۱۹.
- ↑ برای نمونه، ر. ک: شیخ طوسی، النهاية، ص۲۹۰؛ محمد بن علی بن حمزه طوسی، الوسيلة، ص۱۹۹؛ جعفر بن حسن محقق حلى، نكت النهاية، ج۲، ص۵؛ همو، شرایع الاسلام، ج۱، ص۲۸۰؛ محمد بن منصور بن ادریس حلی، السرائر، ج۲، ص۳ و ۴. برای دیدن دیگر نظریات، ر. ک: محمد مؤمن قمی، کلمات سديدة فی مسائل جديدة، ص۳۲۳-۳۵۷.
- ↑ محمد حسن نجفی، جواهر الكلام، ج۲۱، ص۱۱.
- ↑ برای نمونه، ر. ک: سید ابوالقاسم موسوی خویی، منهاج الصالحین، ج۱، ص۳۶۶؛ جواد تبریزی، منهاج الصالحين، ج۱، ص۳۷۵؛ حسین وحید خراسانی، منهاج الصالحين، ج۲، ص۴۱۲؛ سید علی حسینی خامنهای، اجوبة الاستفتائات، ج۱، ص۱۸۷؛ حسین علی منتظری نجف آبادی، نظام الحكم فی الاسلام، ص۵۹؛ همو، دراسات فی ولاية الفقيه، ج۱، ص۱۲۰-۱۱۸.
- ↑ به دلیل رعایت اختصار، از نقل روایاتی که به لحاظ سندی مخدوشاند، چشمپوشی کردهایم. برای دیدن مجموعه روایات، ر. ک: محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشيعة، ج۱۵، ص۴۴-۵۰. گفتنی است محقق معاصر، آیت الله خویی عمده دلیل کسانی را که به اعتبار اذن معصوم در مشروعیت جهاد قایلاند، تنها دو دلیل میداند که یکی از آنها به لحاظ سندی مخدوش است و دیگری به لحاظ دلالی سید ابوالقاسم موسوی خویی، منهاج الصالحين، ج۱، ص۳۶۵ و ۳۶۶).
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۶۰ و ج۵، ص۲۲ و ۲۳.
- ↑ برای تفصیل بیشتر، ر. ک: محمد مؤمن قمی، کلمات سديدة فی مسائل جديدة، ص۳۴۰ و ۳۴۱.
- ↑ سوره توبه، آیه ۱۱۱.
- ↑ سوره توبه، آیه۱۱۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۲؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسير القمی، ج۱، ص۳۰۶؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۱۵؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشيعة، ج۱۵، ص۴۶.
- ↑ سیدابوالقاسم موسوی خویی، منهاج الصالحين، ج۱، ص۳۶۵.
- ↑ برخی محققان این ایراد را پاسخ دادهاند. البته به نظر میرسد پاسخ دادهشده وافی به مقصود نیست. محمد مؤمن قمی، کلمات سديدة فی مسائل جديدة، ص۳۴۹ و ۳۵۰.
- ↑ ر. ک: فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۷۵ تا ۲۷۹.
- ↑ «و این کتاب [قرآن] را بهحق بر تو نازل کردیم؛ در حالی که کتب پیشین را تصدیق میکند و حافظ و نگاهبان آنهاست. پس بر طبق احکامی که خدا نازل کرده، در میان آنها حکم کن..». (مائده، ۴۸).
- ↑ ر. ک: فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۷۹ ـ ۲۸۲.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۴۸-۴۴۹؛ نیز، ر.ک: عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص۳۳۱-۳۳۲.
- ↑ ر. ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، درس بیست و دوم:
- ↑ «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الرسائل العشر، ص۱۱۲.
- ↑ ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ «آیا به (سرگذشت) بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی ننگریستهای که به پیامبری که داشتند گفتند: پادشاهی بر ما بگمار تا در راه خداوند کارزار کنیم. گفت: آیا گمان نمیکنید که اگر جنگ بر شما مقرّر شود، کارزار نکنید؟ گفتند: چرا در راه خداوند جنگ نکنیم در حالی که ما از سرزمینمان رانده و از فرزندانمان ماندهایم؛ اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند و خداوند به (احوال) ستمکاران داناست * و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی ندادهاند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد میدهد و خداوند نعمتگستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۴۷.
- ↑ شایان ذکر است، افزون بر این آیه، آیات دیگری نیز وجود دارد که میتوان آن را دلیل بر انفکاک مقام نبوت از شأن حکومت دانست: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ «و ما با موسی سی شب وعده نهادیم و با ده شب دیگر آن را کامل کردیم و میقات پروردگارش در چهل شب کمال یافت و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲. بر اساس این آیه، حضرت موسی (ع) برادرش، حضرت هارون (ع) را که خود حکم نبوت داشت، به مقام جانشینی خود منصوب کرد اگر نبوت هارون (ع) مشتمل بر حکومت یا شأن مدیریت جامعه نیز بود، نیازی به این سخنان حضرت موسی (ع) نبود؛ از اینرو، برخی مفسران در این باره نوشته اند: «پرسش دیگری که در اینجا پیش میآید، این است که مگر هارون پیامبر نبود که موسی (ع) او را به جانشینی خود و رهبری و امامت بنی اسرائیل منصوب کرد؟ پاسخ این پرسش با توجه به یک نکته روشن میشود و آن این که مقام نبوت چیزی است و مقام امامت چیز دیگر، هارون (ع) پیامبر بود ولی عهدهدار مقام رهبری همه جانبه بنی اسرائیل نبود، بلکه مقام امامت و رهبری همه جانبه مخصوص موسی (ع) بود، اما به هنگامی که میخواست برای مدتی از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پیشوا انتخاب کرد». ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۴؛ همچنین ر. ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۷۲۹.
- ↑ «وَ كَانَ الْمَلِكُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ هُوَ الَّذِي يَسِيرُ بِالجُنُودِ وَ النَّبِيُّ يُقِيمُ لَهُ أَمْرَهُ وَ يُنَبِّئُهُ الْخَيْرَ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ». محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۳۲.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۱۱، ص۶۲۷.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۵۳.
- ↑ البته چنانکه روشن است، امر تبلیغ دین خود دارای فروعات متعددی همچون تعلیم و تربیت، تزکیه انسانها و تکمیل ارزشهای اخلاقی است که آیات متعددی از قرآن کریم بر آنها دلالت میکنند، چنانکه میفرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾ «بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۳۱۸.
- ↑ ﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ﴾ «و (یاد کنید) آنگاه را که گفتید: ای موسی! هرگز یک (رنگ) خوراک را برنمیتابیم به خاطر ما از پروردگارت بخواه تا برای ما از آنچه زمین میرویاند، از سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز، بر آورد. او گفت: آیا چیز پستتر را به جای چیز بهتر میخواهید؟ به شهری فرود آیید که (آنجا) آنچه خواستید در اختیار شماست؛ و مهر خواری و تهیدستی بر آنان زده شد و سزاوار خشم خداوند شدند زیرا نشانههای خداوند را انکار میکردند و پیامبران را ناحقّ میکشتند؛ این بدان روی بود که سرکشی ورزیدند و از اندازه، میگذشتند» سوره بقره، آیه ۶۱؛ ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ «و چون به آنان گفته شود به آنچه خداوند (بر پیامبر اسلام) فرو فرستاده است؛ ایمان آورید؛ میگویند: ما به آنچه بر (پیامبر) خودمان فرو فرستاده شده است ایمان میآوریم؛ و جز آن را انکار میکنند با آنکه آن (قرآن)، راستین است و کتابی را که آنان دارند، راست میشمارد؛ (نیز) بگو، اگر ایمان دارید، چرا از این پیش، پیامبران خداوند را میکشتید؟» سوره بقره، آیه ۹۱؛ ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾ «و بسا پیامبرانی که همراه آنان تودههای انبوه به نبرد (با دشمنان خداوند) پرداختند و در راه خداوند هر چه به ایشان رسید نه سست و نه ناتوان شدند و نه تن به زبونی سپردند؛ و خداوند شکیبایان را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۶؛ ﴿لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ﴾ «بیگمان ما از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم و به سوی آنان پیامبرانی فرستادیم؛ هرگاه پیامبری نزد آنان چیزی آورد که دلخواهشان نبود دستهای را دروغگو شمردند و دستهای (دیگر) را کشتند» سوره مائده، آیه ۷۰؛ ﴿فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا﴾ «پس، از کافران فرمان نبر و به (حکم) آن (قرآن) با آنان به جهادی بزرگ برخیز» سوره فرقان، آیه ۵۲.
- ↑ «ما پیامبرانمان را با برهانها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری میکند؛ بیگمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۵۰-۴۵۴.
- ↑ «مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند، (آنگاه به اختلاف پرداختند) پس خداوند پیامبران را مژدهآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند و در آن جز کسانی که به آنها کتاب داده بودند، اختلاف نورزیدند (آن هم) پس از آنکه برهانهای روشن به آنان رسید (و) از سر افزونجویی که در میانشان بود؛ آنگاه خداوند به اراده خویش مؤمنان را در حقیقتی که در آن اختلاف داشتند رهنمون شد و خداوند هر که را بخواهد به راه راست رهنمایی میکند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
- ↑ گفتنی است که استاد جوادی آملی به این استناد نمیکنند، اما از آنجا که شائبه مخالفت با دیدگاه مختار در آن هست، طرح و بررسی خواهد شد.
- ↑ علامه طباطبایی در این باره مینویسد: أن الغرض الإلهي من إرسال الرسل وإنزال الكتاب والميزان معهم أن يقوم الناس بالقسط، وأن يعيشوا في مجتمع عادل، وقد أنزل الحديد ليمتحن عباده في الدفاع عن مجتمعهم الصالح وبسط كلمة الحق في الأرض مضافا إلى ما في الحديد من منافع ينتفعون بها. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۱۷۱. نویسندگان تفسیر نمونه نیز چنین مینویسد: «نکته جالب دیگر در جمله ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ این است که از "خودجوشی مردم" سخن میگوید؛ نمیفرماید، هدف این بوده که انبیا انسانها را وادار به اقامه قسط کنند، بلکه میگوید: هدف این بوده که مردم مجری قسط و عدل باشند! آری مهم این است که مردم چنان ساخته شوند که خود مجری عدالت گردند. و این راه را با پای خویش بپویند». ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲۳، ص۳۷۲.
- ↑ «گفت: آیا به جای خداوند چیزی را میپرستید که برای شما هیچ سودی و زیانی ندارد؟» سوره انبیاء، آیه ۶۶.
- ↑ «و چون عیسی برهانها (ی روشن) آورد گفت: برای شما حکمت آوردهام و (آمدهام) تا برای شما چیزی را که در آن اختلاف دارید روشن گردانم پس، از خداوند پروا کنید و از من فرمان برید!» سوره زخرف، آیه ۶۳.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۵۴-۴۵۶.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۱۰-۱۲۳.