عبدالله بن مسعود هذلی در تراجم و رجال
آشنایی اجمالی
عبدالله بن مسعود هذلی را بیشتر به نام مادرش (ام عبد) که از بانوان با ایمان و مهاجر و نیز صحابی به شمار میرفت، میشناسند و از آنجا که امّ عبد و همسرش از قبیله (هُذَیْل) بودند، وی به (هُذیلی) شهرت یافته است. پدر او در جاهلیّت با بنی زهره همپیمان بود و این همپیمانی را به خود او نیز نسبت دادهاند. وی مردی کوتاه قد، لاغر و گندم گون بود و باریکیِ ساقهای پای او مایه تمسخر میشد! گیسوانی بلند داشت تا آنجا که هنگام نماز آن را پشت گوشهای خود قرار میداد. بهتر از هر کس لباس سپید میپوشید و سخت پاکیزه بود. از بوی خوش بسیار استفاده میکرد، به حدی که شب هنگام بر اثر بوی خوش، شناخته میشد. انگشتری آهنی در دست میکرد و قرآن را با صدایی خوش میخواند.
او مردی خوش خلق، خوش مجلس، پرهیزکار و در مقام آموزش، آموزگاری مهربان بود و به علت ضعف قوای جسمانی در غیر از ماه مبارک رمضان، به روزه دوشنبهها و پنج شنبهها بسنده میکرد.
مذهب و سلوک فکری او در باب امامت آن چنان که باید در نقل رجالیون و مترجمان سنّی و شیعی نیامده است. تنها سه تن از دانشمندان معاصر شیعه بدان پرداختهاند[۱].
مامقانی در تنقیح المقال برای اثبات ایمان وی به رهبری امام علی(ع) پس از درگذشتِ رسول خدا(ص) پنج دلیل ارائه کرده است، امّا این دست آویزها همگی با نقد و ردّ شوشتری و نیز آیةالله خوئی مواجه شده و شوشتری در نهایت، نتیجه گرفته است که دلایل یاد شده و نیز آن چه که در دفاع از گرایشهای اعتقادی وی گفته میشود و نیز درگیریهای او با عثمان الزاماً امامی بودن وی را اثبات نمیکند. وی از بزرگان اصحاب رسول خدا(ص) و نیز در شمار فقها و پیش گامان آنها در فراگیری و آموختن قرآن کریم و فقه و فتوا قرار داشت.
در سال ارتحال رسول خدا(ص) که قرآن کریم دوبار بر آن حضرت عرضه شد، در کنار آن حضرت شاهد همه زیر و بمهای این رخداد بود تا آنجا که از او نقل کردهاند که من شأن نزول تمام سورهها را میدانم و اگر کسی را که بیش از من به کتاب خدا آگاه باشد، میشناختم و دسترسی به او ممکن میبود، نزدش میشتافتم تا از دانش او بهرهمند شوم. نیز از او نقل کردهاند که من هفتاد و چند سوره را بدون هیچ واسطهای از رسول خدا(ص) دریافت کردم.
رسول خدا(ص) به شنیدن آیات قرآن مجید از زبان و با صدای او علاقهمند بود و دیگران را به تلاوت کتاب خدا به شیوه وی ترغیب میفرمود.
ابوموسی اشعری میگفت: تا آن زمان که این دانشمند (عبداللّه بن مسعود) در میان شماست، از من چیزی نپرسید. عمر بن خطاب او را انبانی انباشته از علم و فقه میخواند و همو هنگامی که عبداللّه را در سال ۲۱ ﻫ.ق برای تعلیم و تربیت کوفیان بدان سامان فرستاد، ضمن تمجید از او، دل دادن خود به جدایی از عبداللّه را نوعی ایثار برشمرد![۲]
دوران زندگانی عبدالله
پیشینه پر فراز و نشیب و پر ماجرای سیاسی و اجتماعی وی را میتوان به سه دوره تقسیم کرد:
عصر رسول خدا(ص)
در این مقطع وی را در شمار پیش گامان صحنه ایمان به رسول خدا(ص) مییابیم تا آنجا که بر اساس برخی نقلها، او ششمین فردی بود که به پیامبر(ص) ایمان آورد واوّلین کسی بود که قرآن را علناً و با صدای بلند در محضر مشرکان وسران آنان در کنار کعبه تلاوت کرد و آزار و شکنجه بسیار دید.
نیز وی از آن دسته از مسلمانان پیشتاز است که سربلندی هجرت به حبشه و نیز به مدینه را کسب کرده (ذوالهجرتین) لقب گرفتهاند.
پس از هجرت به مدینه، وی را در همه نبردها و فراز ونشیبها در کنار رسول خدا(ص) مییابیم.
در جنگ سرنوشتساز بدر شرکت کرد و از سوی رسول خدا(ص) همراه عمّار برای کسب خبر از موقعیّت و وضعیّت دشمن به سوی مشرکان شتافت. در این نبرد بود که او ابوجهل را در میان زخمیهای دشمن یافت و به قتل رساند.
در نبرد احد نیز طبق برخی اخبار، او یکی از چهار جنگ جوی استوار قدمی بود که از پیرامون رسول خدا(ص) پراکنده نشدند.
همچنین در جنگ خندق و سایر صحنهها حضور یافت و رابطه او با رسول خدا(ص) چنان نزدیک و تنگاتنگ بود که به گفته ابوموسی اشعری، به دلیل ارتباط مستمرّ او و مادرش با خانواده آن حضرت گمان میرفت که این دو نیز از اهل بیت پیامبرند، بر اساس چنین دوستی و مودّت بود که وی هماره عهده دار بستر رسول خدا(ص)، مسواک، نعلین و آب مورد نیاز آن حضرت در سفرها بود، هنگام غسل، آن حضرت را میپوشاند، از خواب بیدارش میکرد، کفشهای حضرت را در پایش کرده، عصا در دست پیشاپیش آن حضرت راه میرفت و در سرزمینهای خالی از سکنه همراه و نگاهبان جان پاک آن امام رحمت(ع)بود[۳].
عصر خلفای راشدین
سالهای خوشِ بودنِ در کنار رسول خدا(ص) با پرواز مرغ جان آن حضرت به روضه رضوان، به پایان رسید. ابوبکر بر سریر خلافت جای گرفت و در سال ۱۱ ﻫ.ق برای نبرد با کسانی که از پرداخت زکات به او خودداری میکردند، از مدینه خارج شد و عبداللّه را با چند تن دیگر، مانند طلحه و زبیر به حفاظت از راههای کوهستانی منتهی به مدینه گمارد.
در سالهای خلافت عمر به جانب حِمْص رهسپار شد و در نبرد فتح آنجا به سرکردگی ابوعبیده جرّاح و نیز در نبرد فتح یرموک به فرماندهی خالد بن ولید شرکت کرد[۴].
پس از سال ۲۱ ه.ق
این دوره آغاز دههای بود که با مرگ عبداللّه پایان یافت. وی پس از بازگشت از حِمْص، ازسوی عمر مأموریت یافت که به منظور تعلیم و تربیت کوفیان و نیز عهدهداری بیت المال همراه عمّار که به امیری کوفه برگزیده شده بود، بدان سامان برود. او به تربیت شاگردانی همّت گماشت که پس از وی از چهرههای نامی ومؤثّر در حوادث سالهای بعد بودند.
هرچند از جزئیّات تلاشهای علمی و فرهنگی وی در این سالها خبری نقل نشده است، امّا به طور کلّی میدانیم که نقل و نشر احادیث رسول خدا(ص)، تعلیم قرائت و تفسیر قرآن مجید و نشر فقه و فتوا، محور این تلاشها بوده است.
زمانی اهمّیّت حضور عبداللّه در کوفه و عمق تأثیری را که در جریانهای فکری و فرهنگی پس از دوران حیات خویش گزارد، در مییابیم که مکتبهای رو به رشدِ فقهی وتفسیریِ نیمه اول قرن دوم هجری در عراق را با تعمّق بیشتر شناخته و موشکافی کنیم. در این ژرف نگری، اثر انگشت اندیشهها و سلیقههای عبداللّه را بر صفحه مکتب فقهی ابوحنیفه نیز مشاهده میکنیم![۵].
در سال ۲۵ ﻫ.ق که سال آغازین خلافت عثمان بود و سعد بن ابی وقّاص بر کوفه فرمان میراند، بین او و سعد بن ابی وقّاص بر سر صد هزار درهمی که از بیت المال قرض کرده بود و در پرداخت آن سستی میکرد، منازعهای در گرفت که به برکناری سعد و سپردن ولایت کوفه به ولید بن عقبه انجامید.
در سال ۳۰ ﻫ.ق میان او و حذیفه بر سر لزوم توحید قرائات قرآن کریم برخوردی پیش آمد[۶] که حذیفه آن را به خلیفه گزارش کرد که توحید مصاحف و ارسال آنها به مراکز عمده آن روز جهان اسلام(ص)از جمله کوفه - را در پی داشت. عبداللّه خود را داناترین صحابی رسول خدا(ص) به دانشهای مربوط به کتاب خدا میدانست. همین امر سبب شد تا یاران او زبان به اعتراض گشایند[۷] و آن را نپذیرند، در نتیجه وی به مدینه فراخوانده شد[۸] و در راه خود به مدینه، به ربذه رسید و در آنجا دریافت که ابوذر فوت کرده است؛ لذا بر او نماز گزارد[۹] و در سوگ او گریست[۱۰].
عبدالله و اهل بیت(ع)
داوری درباره ارتباط دوجانبه عبداللّه و اهل بیت(ع) از موارد بسیار دشوار زندگی این صحابی برجسته به شمار میرود؛ زیرا گزارشهای به جای مانده بایک دیگر تنافی و تعارض دارد.
از سویی، ابن سعد از امام علی(ع) سخنانی را که صریحاً بر ستایش آن حضرت از عبداللّه دلالت دارد، نقل کرده است[۱۱]. سید مرتضی و فضل بن شاذان در مقام ستایش وی برآمده، روایات دالّ بر مدح او را نیز نقل کردهاند. علامه امینی نیز مدحی مبالغهآمیز از او کرده است[۱۲] و کتاب ارجمند الغدیر پر از احادیث وی درباره فضایل اهل بیت(ع) ـ به ویژه علی(ع) فاطمه(س) و حسنین ـ است، همین طور در حلیة الاولیاء[۱۳] و کامل الزیارات[۱۴] این گونه روایات از او نقل شده است.
از سوی دیگر، کشّی کلامی از فضل بن شاذان در نکوهش عبداللّه آورده است[۱۵] و شوشتری سخنان سیّد مرتضی را بر مقام جدل و نقض بر عامّه حمل نموده و همانند آیة اللّه خوئی به نکوهش و جرح عبداللّه پرداخته است. افزون بر این، احادیثی از تهذیب، کافی، من لا یحضره الفقیه و حلیة الاولیاء را که بر نکوهش وی دلالت دارد و نیز مواردی را که تضادّ فتاوای فقهی او با امام علی(ع) را نشان میدهد، نقل کرده است.
ما پیش از آنکه در مقام داوری و گزینش یکی از این دو نقل باشیم، ذکر چند نکته را که توجّه بدانها در ترجمه این صحابی و نیز همه انسانهایی که به شرح حال آنان پرداخته میشود، مفید است، بایسته میدانیم:
۱. تا آنجا که دانش آدمی داوری میکند، موجودی به شگفتی و پیچدگی انسان گام بر گستره هستی ننهاده است؛ موجودی که نیروی اندیشه در میدان شناخت و تحلیلِ عملکردهای او به زانو در میآید!.
از ابعاد این جانِ مستور در غبار ابهامات که گاه برتر از فرشتگان است و زمانی پستتر از ددان، همین تضاد و چندگانگی است که در حالات آن دیده میشود! به عنوان نمونه، ما عبداللّه را - بر اساس گزارش تاریخ نگاران سالها در خانه رسول خدا(ص) و طبعاً شاهد محبّتها و عشقهای شدید و بیدریغ آن حضرت در بر خوردش با اهل بیت(ع)می یابیم و میبینیم که همو روایات بسیاری از آن حضرت درباره فضیلتها و برجستگیهای آنان نقل میکند و با این همه، ارتباط همین عبداللّه با اهل بیت(ع) به ویژه با مهتر این خاندان پاک؛ یعنی امام علی(ع)پس از عصر رسول خدا(ص) رنگ و بو و سمت و سویی دیگرگون به خود میگیرد و ارتباط او با حکومتهای وقت گرمتر از رابطه او با بازماندگان بیت نبوّت میشود![۱۶].
جالب آن است که از همین عبداللّه نقل کردهاند که میگفت: در عهد رسول خدا(ص) آیه ۶۷ سوره مائده را این گونه میخواندیم: "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - إنّ علیّاً وَلیُّ اللّهِ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ"![۱۷]. همچنین وی آن چنان که بسیاری از دانش مندان نقل کردهاند، هماره خود را داناترین صحابی رسول خدا(ص) به قرآن مجید و دانشهای مربوط به این کتاب میخواند و در عین حال به او نسبت دادهاند که دو سوره ناس و فلق را جزو قرآن نمیدانست و به همین سبب، در روایتی منسوب به امام باقر(ع) سرزنش شده است![۱۸].
۲. از جمله عواملی که تأثیر آن را در قبض و بسط اندیشهها و نیز نهان ماندن یا آشکار شدن استعدادها و شخصیّتهای آدمیان نمیتوان نادیده گرفت و یا انکار کرد، همانا محیط فضای حاکم بر زندگی آنان است و گاه میزان دگرگونیها و رنگ به رنگ شدنِ محیطی که ما را در برمی گیرد، بدان گونه شدید است که مشکل بتوان آن را باور کرد. اگر بخواهیم نمونه ای ـ هرچند کم نظیر ـ را برای سخنان بالا یاد کنیم ناگزیریم سرزمین پرآشوب و حادثه خیز عراق را نام ببریم.
نگاهی گذرا به تاریخ تحوّلات این سرزمین در همان قرن اوّل هجری کافی است تا ما را از پیچیدگی حاکم بر افکار و اندیشههای مردم این سامان و نیز حوادثی که در آن رخ داده است، آگاه کند.
اینک بدون آنکه در مقام بر شمردن و تحلیل زیر و بمهای تاریخ پُر فراز و نشیب این سرزمین حادثه خیز باشیم، به ذکر داستانی که حال و هوای گرایشهای اعتقادی مردم این سامان و فضای فکری آنان را نشان میدهد و نیز ارتباطی رویارو با شرایط زیست شخصیّتِ در دست ترجمه ما دارد، بسنده میکنیم.
مجالد بن سعید میگوید: سپیده دمِ روزی، نزد شعبی (از شاگردان برجسته مکتب ابن مسعود در عراق) رفتم تا از او درباره مطلبی که از ابن مسعود شنیده بودم، سؤال کنم .... به او گفتم: شنیدهام که ابن مسعود میگفت: من هر بار به مردمی که عقلی نارسا و ضعیف دارند، سخنی برتر از عقل و خردشان گفته ام، فتنهها به دنبال داشته است!. شعبی پاسخ داد: آری! ابن مسعود همواره چنین میگفت.... در همین حال که ما مشغول گفت وگو بودیم، مردی از اَزْدیان به سوی ما آمد و نشست و ما به گفت وگو درباره ابوبکر و عمر پرداختیم که ناگهان شعبی خندید و گفت: در سینه عمر کینهای از ابوبکر نهفته بود! مرد اَزْدی گفت: به خدا هرگز ندیدیم و نشنیدیم که مردی بیش از آن چه عمر درباره ابوبکر گفت، کسی را به نیکی یاد کند! چون آن مرد چنین گفت، شعبی به من روی کرد و گفت: این، نمونه عینیسخن ابن مسعود است که درباره آن از من سؤال کردی! آن گاه شعبی روی بدان مرد کرد و سخنانی دیگر درباره شیخین بدو گفت.... مرد اَزْدی خشمناک برخاست و در حالی که زیر لب چیزهایی نامفهوم زمزمه میکرد، دور شد...[۱۹].
عبداللّه بن مسعود دهه آخر عمر خود را در چنین محیط مضطرب و متلاطمی که دست خوش حوادث سیاسی و گرایشهای اعتقادی بود، سپری کرد. به راستی او در چنین محیطی تا چه میزان میتوانست از مرزهای حق و حقیقت حراست کند و در آشکار کردن چهره نفاق و دورویی کامیاب باشد
۳. یکی از آینههای تمام نمایی که در آن میتوان چهره راستین انسانها را دید، آمیزش و نشست وبرخاست آنان با دیگر هم نوعان و به ویژه تعلیم و تربیت شاگردانی است که در حلقه درس یک اندیش مند گرد هم میآیند و تأثیری را که از افکار و روحیّات او میپذیرند، به آیندگان منتقل میکنند،؛ چراکه همه انسانها محکوم به این اصل گریز ناپذیرند که الزاماً کسی را به خود جذب میکنند و خود نیز مجذوب کسی میشوند که علایق مشترک و روحیههای متجانس و هماهنگی دارند و در غیر این صورت، یک دیگر را گاه به گونه ای شگفتآور دفع میکنند![۲۰].
ابن مسعود از این بعد نیز وضعیّت پیچیده ای دارد و درنگ در گرایشهای سیاسی و اعتقادی شاگردان برجسته مکتب او مایه شگفتی است و ما در این جا - با توجّه به تناسب با بحث - تنها به بررسی اجمالی از گرایشهای اعتقادی آنان درباره امام علی(ع)می پردازیم:
برگهایی از تاریخ زندگی مُرّه همدانی، اسود بن یزید، مسروق و شعبی، گویای دشمنی آنان با امام علی(ع)است. ناقلان و راویان گفتهاند: مُرّه، با همین باور درگذشت، امّا مسروق و شعبی بعدها به درگاه خداوند توبه کردند[۲۱].
درباره مسروق نقل کردهاند: هنگامی که عمّار از جانب امام علی(ع) همراه امام حسن(ع) به کوفه آمد تا مردم آن شهر را به یاری آن حضرت فرا خوانَد، مسروق او را به سبب شرکت در حمله مردمِ خشمگین به خانه عثمان سرزنش کرد[۲۲].
از سوی دیگر پرونده حسن بصری، شاگرد برجسته دیگر ابن مسعود، انباشته از ستایشهای او از امام علی(ع)[۲۳] و انتقادهای او از معاویه، یزید و عموم بنی امیّه[۲۴] و گریهاش به جهت اهانت به امام علی(ع)[۲۵] است[۲۶].
همچنین علقمة بن قیس را مییابیم که در صفّین همراه برادرش، در کنار امام علی(ع) شمشیر میزند، برادرش به شهادت میرسد و او نیز پای خود را از دست میدهد،[۲۷] اما بر اساس نقل ابن عبدالبر[۲۸] و نصر بن مزاحم[۲۹]، سایر اصحاب و شاگردان حلقه درس ابن مسعود از شرکت در نبرد صفّین یا عموم نبردهای عصر آن حضرت خودداری کرده و کناره گرفتهاند.
سخن آخر آنکه این بررسی اجمالی نمیتواند دشواری داوری درباره نوع گرایشهای اعتقادی ابن مسعود به اهل بیت(ع) به ویژه امام علی(ع) را از میان بردارد و ما نمیتوانیم پاسخی درخور و شفاف به این پرسش دهیم که آیا دشمنیهای برخی از بزرگان مکتب او با امام علی(ع) برخاسته از گرایشهای درونی وی بوده است یا دوستی و عشق برخی دیگر از آنان بدان حضرت! به راستی کدام ویژگی عبداللّه در شاگردان او تجلّی کرده است تمایل و گرایش وی به اهل بیت(ع)یا دوری و اعراض او از آنان، پرسشی است که پاسخ بدان شایسته درنگ و تأمّلی فراتر از چیزی است که در تدوین این مقاله مختصر داشته ایم.
تمام رجالیون اهل سنّت عبداللّه را که از جمله صحابیان به شمار میرود، ستودهاند، امّا دانشمندان شیعی به استثنای مامقانی، شوشتری و آیةاللّه خوئی درباره او سکوت کردهاند.
مامقانی وی را معتقد به ولایت امام علی(ع) دانسته، ولی شوشتری و آیة اللّه خوئی این ادّعا را نپذیرفتهاند، گرچه آیةاللّه خوئی حکم به وثاقت او را به دلیل قرارگرفتن وی در اسناد کامل الزیارات، بعید ندانسته است.
عبداللّه از رسول خدا(ص) سعد بن معاذ، صفوان بن عسّال و عمر نقل حدیث کرده است[۳۰] و خلقی انبوه هم چون: احنف بن قیس، اسود بن یزید، انس بن مالک، جابر، ربیع بن خُثَیم، زاذان، زِرّ بن حُبَیْش، ابو سعید خدری و شعبی از او روایت کردهاند.
نُوَوی شمار روایات او را که از رسول خدا(ص) نقل کرده و در صحاح سته اهل سنّت، آمده ۸۴۸ روایت دانسته است که از این میان بخاری و مسلم بر ۶۴ روایت آن اتّفاق دارند و بخاری ۲۱ ومسلم ۳۵ روایت آن را منفرداً نقل کردهاند[۳۱].
وی از جمله صحابه ای است که حدیث غدیر را نقل کرده است[۳۲].
به دنبال مشاجره عبداللّه با خلیفه که سهم او را از بیت المال از زمان توحید مصاحف قطع کرده بود[۳۳] و نیز در پی گزارش ولید بن عقبه حاکم کوفه دال بر اینکه عبدالله وی را تحقیر کرده و با او به درشتی سخن گفته است، به دستور خلیفه از مسجد النبی ْ اخراج و بر زمین کوفته شد که در این حادثه دندهای از دندههای قفسه سینهاش شکست و بستری شد[۳۴].
وفات
به هنگام مرگ، زبیر و پسرش عبدالله را به عنوان وصیّ تام الاختیار خود برگزید و وصیّت کرد تا وی را در حلّهای دویست درهمی کفن کنند و نزد عثمان بن مظعون به خاک بسپارند. وی سرانجام در سال ۳۲ ﻫ.ق در حدود شصت سالگی در مدینه بدرود حیات گفت[۳۵] و پس از اقامه نماز توسّط عمّار و به نقلی عثمان یا زبیر، شبانه در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۳۶].
منابع
پانویس
- ↑ علاّمه امینی هر چند از ابن مسعود ستایش بسیار کرده و او را مبرّا از هرگونه طعن و خردهگیری دانسته است، امّا به صراحت از اعتقادات او سخنی نگفته است.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۶۵.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۶۵.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۶۵.
- ↑ ابوجعفر اسکافی از برخی از بزرگان معتزله نقل کرده است که ابن مسعود نخستین کسی بود که اساس دین را بر رأی استوار کرد و همو بود که میگفت: درباره احکام با رأی خود نظر میدهم، اگر درست بود از خداست، و اگر نادرست بود از خودم است (شرح نهج البلاغه ۲۰/ ۳۱).
- ↑ بنابر نقل ابن اثیر، در سال ۳۰ ﻫ.قحذیفه برای شرکت در یکی از نبردها به آذربایجان رفت و پس از بازگشت به سعید بن عاص امیر کوفه درباره گوناگونی قرائت قرآن کریم در نقاط مختلف جهان اسلام، هشدار داد و مردم را نیز از این نگرانی خود با خبر کرد. جز اصحاب ابن مسعود، دیگران با او موافقت کردند و تنها اصحاب ابن مسعود با استناد به این که قرائت خود را از ابن مسعود آموختهاند، سخن حذیفه را نپذیرفتند. حذیفه ضمن ردّ سخنان آنان، تهدید کرد که موضوع را به خلیفه خواهد گفت و این تهدید، خشم ابن مسعود را برانگیخت. حذیفه نزد خلیفه رفت و به دنبال گزارش او، عثمان مصمّم به توحید مصاحف شد (الکامل فی التاریخ ۳/ ۱۱۱).
- ↑ از جمله خود ابن مسعود در مقام خردهگیری بر شایستگی علمی زید بن ثابت، سرپرست گروه پنج نفره توحید مصاحف، میگفت: هفتاد و چند سوره را بیواسطه از رسول خدا فرا گرفتم، در حالی که زید بن ثابت با دو گیسوی آویخته با کودکان بازی میکرد! (الطبقات الکبری ۲/ ۳۴۴).
- ↑ ذهبی کوشیده است تا عمل خلیفه را نسبت به عدم دعوت ابن مسعود به گروهِ عهده دار توحید مصاحف توجیه کند (سیر اعلام النبلاء ۱/ ۴۸۸).
- ↑ شوشتری در درستی این ماجرا تشکیک کرده است (قاموس الرجال ۶/ ۶۰۶).
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۶۵.
- ↑ الطبقات الکبری ۳/ ۱۵۶.
- ↑ الغدیر ۹/ ۱۱.
- ↑ الغدیر ۱/ ۶۵.
- ↑ الغدیر ۱/ ۵۱.
- ↑ رجال کشی / ش ۷۸.
- ↑ البتّه این نکته بر اساس منابع تاریخی و گزارشهای مندرج در آن هاست، بماند که در این کتابها اساساً ردّ پایی از ارتباط عبداللّه با اهل بیت(ع)پس از رسول خداق مشاهده نمیشود!.
- ↑ الغدیر ۱/ ۲۲۳.
- ↑ تفسیر قمی ۲/ ۴۵۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۲/ ۲۹.
- ↑ به عنوان مثال، بنابر گزارش ابن ابی الحدید، مُرّه همْدانی در دشمنی با امام علی(ع)تا آنجا پیش رفت که ابوصادق هرگز با او هم نشین نشد و چون درگذشت، نه ابوصادق و نه عمرو بن شرحبیل هیچ یک بر جنازه او حاضر نشدند (شرح نهج البلاغه ۴/ ۹۷).
- ↑ شرح نهج البلاغه ۴/ ۹۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۱۴/ ۱۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۱/ ۳۲۲؛ ۴/ ۹۵، ۹۶، ۱۱۸، ۱۲۱ و ۱۲۲؛ ۷/ ۱۹۱ و ۱۳/ ۲۳۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۲/ ۲۶۲ و ۸/ ۳۰۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۱۳/ ۲۲۱.
- ↑ البتّه حسن بصری با آن همه موضع گیریهای نمایان و درخشاناش در رابطه با امام علی(ع)نیز متهم است که با آن حضرت دشمنی میورزید(!). ابن ابی الحدید ضمن نقل این نسبت پاسخ آن را نیز بیان کرده است. همین طور به او نسبت دادهاند که از شرکت نکردن خود در نبردهای جمل و صفّین شادمان بود. ابن ابی الحدید این نسبت را با تعبیر به (رُوِیَ) آورده است و بعید نیست که این افسانهها را توجیه گران دو طرف درگیر در این نبردها بافته باشند، نک: شرح نهج البلاغه ۴/ ۹۵ و ۲۰/ ۱۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۵/ ۲۲۵.
- ↑ الاستیعاب ۱/ ۷۷.
- ↑ وقعة صفّین ۱۱۵.
- ↑ واین، خود جای شگفتی است که وی از حضرت علی(ع)حدیثی نقل نکرده است!.
- ↑ نک: کامل الزیارات ۵۱؛ کتاب الخصال ۱/ ۷۸، ۱۶۳، ۱۷۳ و ۱۸۵؛ تهذیب الاسماء واللغات ۱/ ق ۱/ ۲۸۸ و کفایة الاثر ۲۳ - ۲۷.
- ↑ الغدیر ۱/ ۵۳.
- ↑ الطبقات الکبری ۳/ ۱۶۱.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۶۵.
- ↑ الطبقات الکبری ۳/ ۱۶۰؛ تاریخ خلیفه ۱۲۳ و المعارف ۲۴۹.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۶۵.