مأمون عباسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==منابع== +== منابع ==)) |
|||
خط ۱۳۷: | خط ۱۳۷: | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1100851.jpg|22px]] [[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت عباسیان (کتاب)|'''دولت عباسیان''']] | # [[پرونده:1100851.jpg|22px]] [[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت عباسیان (کتاب)|'''دولت عباسیان''']] |
نسخهٔ ۱۸ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۳:۰۶
شناخت مأمون
او ابوجعفر عبدالله مأمون بن هارونالرشید قریشی هاشمی بود. مادر او کنیزی به نام مراجل بادغیسی بود. در سال ۱۷۰ ق./۷۸۶ م. متولد شد. سیزده ساله بود که پدرش او را ولیعهد کرد. در سال ۱۹۸ ق. / ۸۱۳م. در شهر ری با او برای خلافت بیعت شد و در سال ۲۰۴ ق./۸۱۹م. وارد بغداد شد[۱]. مأمون با اوصافی متفاوت از دیگر خلفای عباسی مشهور بود، از آن جمله: تمایل به گذشت و نفرت از انتقام، بخششی سرآمد همه خلفای عباسی، توان قانع کردن مخاطب، حاضر جوابی، ادیب و شناخت شعر خوب را از بد و علاقه به شنیدن آواز[۲].[۳]
اوضاع داخلی در دوران مأمون
اوضاع بغداد در آغاز دوران مأمون
فضل بن سهل که میخواست میوه پیروزی خویش را بچیند، پیش از رسیدن خبر قتل امین به مرو، به خلیفه توصیه کرد متناسب با اوضاع جدید، تغییراتی در اداره بدهد. هدف او دور کردن دو فرمانده طاهر بن حسین و هرثمة بن اعین از عراق و در انحصار در آوردن حکومت بود. مأمون به توصیه وزیرش، طاهر بن حسین را از عراق برکنار و برادر او، حسن بن سهل، را جایگزین کرد و هرثمة بن اعین را نیز به خراسان فرستاد[۴]. دور کردن این دو فرمانده از عراق، موجب گسترش نا آرامیها در آنجا شد.
خلیفه لقب جدید «ذوالریاستین»، به معنای رئیس کشوری و لشکری، را به عنوان پاداش به وزیرش هدیه کرد. این ویژگی دلالت بر نفوذی گسترده دارد که این مرد ایرانی به آن رسید. در کنار این ویژگی، فضل از خاصیت امارت هم بهرهمند بود. او نخستین وزیری بود که لقب گرفت و نخستین وزیری بود که همزمان لقب و امارت گرفت؛ به او «وزیر امیر» گفته میشد، همچنین اداره امور حکومت به او تفویض شد[۵]. این اقدام مأمون موجب خشم عناصر عربی و ناخشنودی بنیهاشم و سران مردم شد و آشوب در بغداد بالا گرفت و ساکنان آنجا با منصور بن مهدی، عموی مأمون، بیعت کردند، ولی او از قبول بیعت خودداری کرد؛ زیرا موافق بود که کار بغداد به نام مأمون باشد[۶].
ناراحتی مردم از این درگیری و نتایج آن، به نا آرامی اوضاع کمک کرد، تا اینکه خواستار رهایی شدند و آنچه مسأله را پیچیدهتر و خطرناکتر کرد، کوتاه کردن دست نیرومند طاهر از عراق و ضعف حکومت حسن بن سهل و تمایل مأمون به علویان بود که آن مسأله به صورت ناگهانی و برای نخستین بار پدید آمد و در بیعت با علی بن موسی الرضا(ع) نمایان شد. بدینگونه جنگ خانگی در بغداد شعلهور و کارهای حکومتی و اداری متوقف شد. روستاهای جنوب عراق در معرض دستبرد مرتزقه (سپاهیان جیرهخوار) قرار گرفت و اوضاع بغداد بعد از پرشدن خیابانها از راهزنان، تحملناپذیر شد؛ اما مأمون از این شورشها که بر ضد حکومتش بود، خبر نداشت؛ زیرا وی در مرو بود و فضل بن سهل مانع رسیدن اخبار بغداد به او بود و کارها را از او مخفی میکرد.[۷]
بیعت با علی بن موسی الرضا(ع)
مأمون هنگام اقامت در مرو، به علویان متمایل شد و لباس سیاه را که شعار عباسیان بود، در آورده لباس سبز که شعار علویان بود، پوشید. او دخترش را به ازدواج علی بن موسی بن جعفر صادق(ع)[۸]، هشتمین امام شیعیان امامیه اثنی عشریه، در آورد و در رمضان ۲۰۱ ق. /نیسان ۸۱۷ م. او را ولیعهد خود کرده وی را «رضا» نامید؛ زیرا حاکم مؤمنان او را برای ولایتعهدی انتخاب کرده بود[۹].
این بیعت بدون اینکه اثر برجای بگذارد، ادامه نیافت؛ از اینرو نیازمند مطالعه ژرف و درنگ برای بررسی انگیزهها و نتایج آن است. از جنبه انگیزهها ناچاریم برای ورود به مجالس قصر در دوران هارون، اندکی به عقب بازگردیم و شاهد درگیریهای فکری و سیاسی متکلمان معتزلی و شیعی باشیم؛ مجالسی که به تشویق برمکیان برگزار میشد و مسأله خلافت از برجستهترین موضوعهای آن بود.
به علت دیدگاه مشترک در خصوص خلافت، میان معتزله و شیعه قرابت حاصل شد. بیشتر علمای معتزله برتری علی بن ابی طالب(ع) را به خلافت باور داشتند و این نظر شیعه بود. مأمون در سایه این درگیریهای فکری رشد کرد و از مفاهیم آن متأثر شد؛ از این رو از نظریات معتزله، به ویژه در موضوع خلافت و خلق قرآن جانبداری کرد[۱۰]. ملاحظه میشود کسانی که پیمان ولایتعهدی رضا(ع) را گواهی کردند، معتزلیهای معروف به گرایش علوی[۱۱] و بزرگان شیعه بودند[۱۲].
در کنار این پدیده، مأمون در محیطی ایرانی پرورش یافت. به علت اینکه مادرش ایرانی بود و به حقانیت و خلافت علی بن ابی طالب(ع) و فرزندانش بعد از او، ایمان داشت و ارتباطی تنگاتنگ با خراسان داشت؛ از این رو مأمون اعلان تشیع کرد و به علویان متمایل شد[۱۳].
مأمون از اوضاع سیاسی خاصی که به هنگام درگیری با برادرش، امین در آن به سر میبرد، متأثر شد؛ به ویژه وقتی که میدانیم این درگیری رنگ نژادپرستی داشت و فضل بن سهل که مظهر آرمانهای ایرانی بود، به شدت در پشت او ایستاد تا اینکه پیروزی را برای او ضمانت کرد؛ از این رو مأمون جز ارضای احساسات ایرانیها - که از خاندان علی بن ابی طالب(ع) حمایت و با آنان همدردی میکردند - چارهای نمیدید. به همین سبب با خدا پیمان بست که اگر بر برادرش پیروز شود، خلافت را به یکی از برترین افراد خاندان علی(ع) بسپارد. سرانجام پیروزی وی به این منجر شد که به وعده خویش وفا کند؛ لذا امام رضا(ع) را بنابر پیشنهاد فضل بن سهل، به عنوان جانشین خود تعیین کرد[۱۴].
پیدا است که او ناچار بود پیشنهاد فضل را برای دلجویی خراسانیها اجرا کند. این مسأله از خلال سخنان او با امام رضا(ع) دریافت میشود؛ وقتی امام(ع) از قبول پیشنهاد وی خودداری کرد، امام را تهدید کرد و گفت: «به ناچار آنچه را میخواهم باید بپذیری؛ زیرا راه گریزی از آن نمییابم.»..[۱۵].
اما از جنبه نتایج، شاید آشکارترین آن، انتقال خلافت اسلامی از خاندان عباسی به خاندان علوی و واکنش شدید در بغداد و برخی از شهرهای بزرگ باشد که گرایش منفی در مقابل این رخداد داشتند؛ به گونهای که مردم محله حربیه بغداد با ابراهیم بن مهدی بیعت کردند[۱۶]. قابل توجه است که فضل بن سهل رخدادهای بغداد را از چشم مأمون پنهان میکرد تا اینکه امام رضا(ع) او را بدان آگاه نمود[۱۷].
اما در شهرهای بزرگ، استاندار عباسی بصره، اسماعیل بن جعفر بن سلیمان بن علی، اقدام خلیفه را مردود شمرد و آن را به منزله خروج از خاندان عباسی تلقی کرد و از پوشیدن لباس سبز خودداری و برکناری مأمون را اعلان کرد[۱۸]. مردم مکه با امام رضا(ع) بیعت کردند و مردم مدینه هنگامی که خلیفه متن بیعت را ارسال کرد تا برای آنان خوانده شود، هیچگونه مخالفتی نکردند[۱۹].[۲۰]
حرکتهای مخالف با حکومت
حرکتهای علویان
حرکت ابوالسرایا
علویان از بیثباتی سیاسی خلافت عباسی که نتیجه درگیری میان امین و مأمون بود، استفاده کرده، به حرکتهایی مخالف در عراق، حجاز و یمن دست زدند، که شاید خطرناکترین آنها، حرکت ابوالسرایا، سری بن منصور شَیبانی، باشد که در اواخر جمادی الثانی ۱۹۹ ق. /شباط ۸۱۵م. در کوفه به دستور محمد بن ابراهیم بن اسماعیل، معروف به ابنطباطبا قیام کرد[۲۱]. این حرکت، حلقهای در زنجیره حرکتهای شیعیان زیدی به حساب میآید. نفوذ ابوالسرایا بعد از تسلط بر بصره، حجاز و یمن، گسترش یافت و سپاهیان عباسی را - که حسن بن سهل برای مقابله با وی اعزام کرد -شکست داد. ابوالسرایا قدرت را برای خودش میخواست؛ از این رو با مسموم کردن ابنطباطبا، از دست او رهایی یافت و محمد بن محمد بن زید علوی نوجوان را جانشین او کرد[۲۲].
ابوالسرایا درهمهایی ضرب کرد و پردهای برای خانه کعبه فرستاد و بر روی آن نوشت: «به دستور ابوالسرایا، داعی آل محمد، برای پوشاندن بیت الله الحرام ساخته شد تا پرده ستمگران آل عباس را از آن بردارند»[۲۳]. موفقیتهای ابوالسرایا، حسن بن سهل را واداشت تا هرثمة بن اعین را مأمور سرکوب حرکت وی کند. هرثمه در اجرای مأموریتش پیروزمندانه وارد کوفه شد و ابوالسرایا از آنجا به شوش در ایران، گریخت، سپس به جزیره رفت، بعد در جَلولاء دستگیر شد و به سوی حسن بن سهل در نهروان فرستاده، آنگاه گردنش زده شد[۲۴].
این حرکت با دیگر حرکتهای علویان در دوران اول عباسی، متفاوت بود؛ زیرا مردی غیر از خاندان آل البیت، هدایت آن را به دست داشت. تفاوت دیگر، در انتخاب کوفه به مرکزیت آن است و این نخستین باری بود که کوفه شاهد حرکت علوی در دوران اول عباسی بود[۲۵].
علل ناکامی آن، با وجود نفوذ گسترده وی پیروزیهایش، به چهار مسأله بر میگردد:
- وابسته نبودن ابوالسرایا به خاندان علوی: وی با وجود اینکه برای علویان تبلیغ میکرد، شیعیان با شتاب به تأیید رهبران علوی دیگری اقدام کردند که در پیشاپیش آنها محمد بن جعفر صادق(ع) [معروف به محمد دیباج] بود؛ آنان اطراف او را خالی کردند که به ضعف او منجر شد.
- تأثیر شبهات درباره گذشته ابوالسرایا: این مرد در آغاز کار، تحت امر فرمانده عباسی، هرثمة بن اعین بود که به علت تأخیر در مقرری خویش او را ترک کرد[۲۶].
- اتصاف حرکت ابوالسرایا به خشونت و بیرحمی: این مسأله موجب خودداری بسیاری از تأیید وی شد و شور و هیجان حرکتش را محدود و تضعیف کرد.
- کارهای علویان پیرو ابوالسرایا در مکه: که خشم مسلمانان را برانگیخت[۲۷] و به اظهار نفرت از این حرکت منجر شد، به ویژه هنگامی که ابوالسرایا پرده کعبه را برداشت و پردهای دیگر به آن پوشاند که بیانگر شعارهای خصمانه درباره عباسیان بود[۲۸].[۲۹]
حرکت محمد بن جعفر صادق(ع)
دوران مأمون شاهد حرکت علوی دیگری بود که طبیعت و منشأ آن با دیگر حرکتها متفاوت بود. این حرکت را محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق(ع) در سال ۲۰۰ ق. /۸۱۶م. در حجاز رهبری کرد. در مکه به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت شد و وی پس از تردید آن را پذیرفت[۳۰]. حکومت عباسی در مشکلات داخلی فرو رفته بود و به این حرکت توجه جدی نشان نداد و حرکتی خطرناک توصیف نشد؛ زیرا که به مکه منحصر بود و همین مسأله به خلافت فرصت داد که به آسانی بر آن چیره شود و محمد دیباج به ناچار در انظار مردم خودش را خلع کند[۳۱]. شاید مهمترین اسباب شکست این حرکت به این قرار باشد:
- ناتوانی در سازماندهی دقیق، نبود پایگاه مردمی که به آن تکیه کند، گسترش نیافتن آن در شهرهای بزرگ و کوتاهی پیروانش در مقابله با عباسیان؛
- تردید محمد بن جعفر(ع) در تبلیغ به نفع خودش و نفرت از آنکه پذیرش این کار با اصرار آل علی بن ابی طالب(ع) و فرزندش، علی بود؛
- اعتماد به یارانی بدکردار: ارذال و اوباش مکه، برخی از سپاهیان و فرزندش، علی که باعث روی گردانی هوادارانش شد؛
- تردید برخی از مردم مکه در بیعت با وی و عدم پایبندی بیعت کنندگان به دوستی و تأیید خود از او[۳۲].[۳۳]
حرکتهای غیر علوی
حرکت نصر بن شبث
نصر بن شبث از رهبران عرب و از طایفه بنیعقیل بود که در کیسوم [از روستاهای سُمیساط] در شمال حلب سکونت داشت و از طرفداران متعصب امین بود؛ زیرا او عنصر عربی را نمایندگی میکرد و به مأمون که به خراسانیها تمایل داشت، کینه میورزید. در اواخر سال ۱۹۸ ق./۸۱۴ م. شورش کرد و بر سرزمینهای مجاور مسلط شد و سُمیساط را تصاحب کرد و بسیاری از عربها او را همراهی کردند[۳۴]؛ کار او بالا گرفت تا جایی که خلیفه از او وحشت کرد. در حقیقت حرکت او در برابر حکومت عباسی نبود، بلکه قیامی در برابر نفوذ ایرانیها بود که امور خلافت را در چنگ خود داشتند[۳۵].
هنگامی که طاهر بن حسین بر امین پیروز شد، مأمون او را برای جنگ با نصر به رَقّه فرستاد و او را استاندار موصل، جزیره، شام و مغرب کرد و عراق را از او جدا نمود. این اقدام او را نگران کرد؛ از این رو در جنگ با نصر سستی نمود و با این کار فرصتی به نصر داد که بر سپاه عباسی چیره شده، حران را محاصره کند. علویان با مشاهده نشانههایی از مخالفت او با حکومت عباسی، تلاش کردند از آن بهرهبرداری کرده او را قانع کنند که با یکی از علویان بیعت کند. طاهر به علت دوستی با عباسیان این کار را نپذیرفت[۳۶].
مأمون سستی طاهر را در جنگ با نصر دریافت؛ او را خواست و استاندار خراسانش کرد و فرزندش، عبدالله، را استاندار سرزمینهای غربی از رقّه تا مصر نمود و به او فرمان داد با نصر بجنگند. سرانجام عبدالله، نصر را محاصره کرد و بر او تنگ گرفت تا اینکه وی به ناچار در سال ۲۰۹ ق./۸۲۴ م. تقاضای صلح کرد. سال بعد، پس از اینکه خلیفه به او امان داد[۳۷]، وی را به بغداد آوردند و بدینگونه حرکتش پایان یافت.[۳۸]
حرکت زُط (کولی، جَت)
کولیها به قیامی سخت در جنوب عراق در نواحی بصره دست زدند. آنان طبقهای از مردم فرومایه هند، معروف به نور بودند [که بهرام گور دوازده هزار تن از آنان را به ایران آورده بود]. اینان بعد از مهاجرت از شرق در بطائح واقع در میان واسط و بصره مستقر شدند و در فاصله درگیری میان امین و مأمون کارشان بالا گرفت، بر راه بصره مسلط شدند، راه ارتباطی بصره و بغداد را قطع کردند و در دوران مأمون قدرت آنان افزون شد[۳۹]. مأمون پس از استقرار در بغداد، به این جماعت که در برابر حکومتش قیام کرده بودند، پرداخت. در سال ۲۰۵ ق. / ۸۲۰ م. به ایشان حمله نظامی کرد، اما بر آنان چیره نشد[۴۰]. زُطها بسیار هشیار بودند و هنگام رویارویی با خطر، در بیابانها پراکنده میشدند. آنان بر فعالیت خصمانه خود در برابر حکومت افزودند، حتی مالیاتهایی بر کشتیهایی که به بغداد میآمدند، وضع کردند و مانع رسیدن خواربار به پایتخت خلافت شدند[۴۱]. کولیها در کنار حکومت عباسی قدرتمند شدند تا اینکه در روزگار معتصم، وی بر حرکت آنها چیره شد و آنان را به عین زَربه، در ثغور اسلام تبعید کرد.[۴۲]
ناآرامیها در مصر
اوضاع سیاسی در سرزمینهای اسلامی از درگیری میان امین و مأمون متأثر و اثر آن به شکلی ویژه در مصر آشکار شد. شواهدی بیانگر حرکتی استقلال طلبانه به رهبری سری بن حکم بود که از سال ۲۰۶ ق./۸۲۱ م. در نتیجه ظلم و ستم عباس بن موسی، استاندار مأمون در مصر، در افق سیاسی پدید آمد. این مرد از درگیریهای داخلی میان قیسیها و یمنیها برای سرکوب گروههای متنازع با هم به وسیله یکدیگر استفاده کرد تا صحنه سیاسی برای او خالی شود، در نتیجه جو نا آرام و بیثبات در مصر حاکم شد. قبایل عربی در مصر سفلی در سال ۲۱۴ ق./۸۲۹ م. به علت سیاست خشونتبار استانداران عباسی قیام کردند و نایب استاندار را کشتند. مأمون به مقابله این حرکت خصمانه برخاست و برادرش معتصم را به جنگ با آن قبایل فرستاده ایشان را سرکوب کرد؛ اما در پی ترک مصر، مجدداً نا آرامیها بروز کرد. خلیفه فرمانده ترک، افشین، را در سال ۲۱۵ ق. /۸۳۰ م. اعزام و بر او غلبه کرد[۴۳].
اوضاع داخلی در مصر کاملاً آرام نشد. در سال ۲۱۶ ق./ ۸۳۱ م. قبطیها و عربها به حرکت انقلابی بزرگی دست زدند. مأمون ناچار شد برای آرام کردن اوضاع، شخصاً به مصر برود که آنان را سرکوب و عده بسیاری از قبطیها را اسیر کرد و رهبران حرکت، همراه او به بغداد آمدند. وی مسئول خراج را - که مسبب ناآرامیها بود - برکنار کرد[۴۴].[۴۵]
حرکت بابک خرمی
این حرکت نمود دینی و هدف سیاسی داشت و خطرناکترین حرکتی بود که حکومت عباسی از آغاز پیدایش به آن دچار شد. گسترش، سازماندهی تبلیغاتی، مهارت رهبری و ارتباط آن با غیرایرانیها ویژگی این حرکت بود[۴۶] که حداکثر ترفند ایرانی مسلحانه را در برابر سلطه عربی عباسی تشکیل داد.
بابک به دست جاویدان به اصول خرمیه گروید[۴۷]. هنگامی که جاویدان درگذشت، همسرش پنداشت که روح شوهرش در او حلول کرده است. بابک این اندیشه را پذیرفت و از آن بهرهبرداری کرد[۴۸]. احتمالاً او جانشین جاویدان در رهبری خرمیه در منطقه جبال شد، سپس حرکت او را رشد داد و آن را در تلاش برای نیرومندشدن و رسیدن به هدفهای سیاسی و دینی سازماندهی کرد؛ از این رو بابکیه طایفهای از خرمیه هستند که از بابک پیروی میکردند[۴۹] و این دلیل آن است که بابک و پیروان او ضد سلطه سیاسی عرب و دین اسلام بودند که اینان بدان گرویدند؛ از اینرو نمیتوانیم به این حرکت، جز از جنبههای دینی و نژادپرستانه نگاه کنیم.
از جنبه دینی، بابکیها به اصل تناسخ و رجعت اعتقاد داشتند و از سوسیالیزم و اباحیه سخن میگفتند، از آن جمله همگانی بودن زنان در صورت رضایت آنان است. ایشان وظایف دینی را نپذیرفتند و اندیشههای بابک در تضاد با اصول دین اسلامی شکل گرفت[۵۰].
بابکیها تلاش کردند مشکل تفاوت در توزیع ثروت میان مالکان بزرگ و کشاورزان را حل کنند و این کار به شکل گرفتن کشتزارها از مالکان و تقسیم آن میان کشاورزان صورت گرفت. مازیار- که در گرگان دین سرخجامگان[۵۱] را اعلان کرد و پیوندی نیرومند با بابک داشت - به کشاورزان دستور داد به صاحبان کشتزارها حمله کرده، اموال آنان را غارت کنند[۵۲].
از جنبه نژادپرستانه، حرکت بابک بیانگر، روحیه نارضایتی برخی ایرانیانی برد که دلهای آنان را بر ضد دین اسلام و عرب پر کرده بود. اینان باور داشتند که اسلام عرب را واداشت بر امپراتوری ایرانی چیره شود و عرب حکومت آنان را از بین برد.
بابک خودش را به ابومسلم خراسانی مرتبط و ادعا میکرد از نسل فاطمه، دختر او، است؛ چیزی که آنان را به ریشه ایرانی قدیم هدایت میکرد. بابک به داشتن مهارت سیاسی معروف بود. او از اوضاع دشواری که حکومت عباسی در نتیجه درگیری میان امین و مأمون به آن دچار شده بود، استفاده کرد و حرکت خصمانه خود را در سال ۲۰۱ ق. /۸۱۶ م. در مناطق شمالی، یعنی مناطقی که از سلطه حکومت به دور بود، اعلان کرد. کوههای آذربایجان و اران مهد این حرکت، و مرکز آن «بذ» بود[۵۳].
بابک سیاستی حکیمانه در جذب پیروانش پیشه کرد و توانست همه بخشهای آذربایجان را به هم بپیوندد. دعوت او با موفقیت بسیاری در منطقه جبال، همدان، اصفهان، ماسَبذان و مهرجان روبهرو شد، گروهی از کردهای جبال و بخش بسیاری از دیلم به دعوت او پیوستند و این دعوت در طبرستان، گرگان، ارمنستان، خراسان و دیگر سرزمینهای غیر عرب گسترش یافت[۵۴]. این حرکت برخی از دهقانان و امیران ایرانی و سواد را به خود جذب کرد. همگی آنان در انقلاب مسلحانه در برابر عباسیان شرکت کردند و بابک کوشید تا از ارمنیها دلجویی و با رومیها همکاری کند.
غیبت نیروی عباسی - که مشغول درگیریهای داخلی، سرکوب حرکتهای خصمانه در مصر، شام، عراق و جنگ با رومیها بود به موجب موفقیتهای پیدریی بابک شد. این اوضاع به پیروزی نظامی او کمک کرد، همانگونه که نا آرام بودن اوضاع داخلی در آذربایجان، عاملی برای سرعت بخشی به اعلان انقلاب بود؛ زیرا حاتم بن هرثمه، هنگامی که خبر مرگ پدرش، هرثمة بن اعین، را شنید، در آذربایجان شورش کرد و با بابک نامهنگاری کرد و مشکل مسلمانان را برای او آسان کرد[۵۵].
سیاست نظامی بابک، نابود کردن دژها و تخریب آنها بود تا قدرت دفاعی عباسیان را تضعیف کند؛ همانگونه که تلاشش را بر قطع خطوط تدارکاتی آنان متمرکز و کاروانهای ایشان را غارت کرد تا تهاجم آنان را بیثمر سازد. پیروان کوهستانی او به شناخت راهها و گذرگاههای کوهستانی و کمین زدن مشهور بودند. آنان سپاه عباسی را در گذرگاهها و تنگههای کوهستانی محاصره میکردند و در هم میشکستند و این، بیانگر شکست حملههای متعدد مأمون در جنگ با ایشان است[۵۶].
در نتیجه پیروزیهای پی در پی، بابک به نیرویی خطرناک در برابر حکومت عباسی تبدیل شد. مأمون در سال ۲۱۸ ق. / ۸۳۳ م. - که بابک در اوج نیرومندی بود - مرد. مأمون پیش از مرگش به برادرش، معتصم، وصیت کرد با همه توانش، به مقابله با این طایفه برخیزد و این دلیل خطرناک بودن حرکت بابک است[۵۷].[۵۸]
علم در دوران مأمون
نام مأمون با آن نهضت علمی که به طور کلی در دوران اول عباسی و به ویژه در عصر مأمون شکوفا شد، قرین است. دوران این خلیفه از پیشرفتهترین دورانهای علمی عصر اول عباسی به حساب میآید، به گونهای که تلاشهای فرهنگی به اوج خود رسید. این مسأله عللی داشت که شاید بارزترین آنها عبارت باشند از:
- مأمون از کودکی شیفته خواندن بود و علم فقه، تاریخ، حدیث، تفسیر و زبان را فراگرفت. او دانش را دوست داشت و به گسترش آن علاقهمند بود؛ درگیریهای فکری را مجاز میدانست و شخصاً در آنها شرکت میکرد؛ همه امکانات را به خدمت گرفت و هرگونه شیوهای را برای دستیابی به گنجینههای فکری در کتابخانههای قسطنطنیه و قُبرس پیشه کرد[۵۹].
- دوران مأمون به علت مشغول شدن مردم به تحقیق علمی و روی آوردن به معارف قدیمی و افزایش عده دانشمندان در شهرهای بزرگ، شاهد نهضت علمی برد.
- رشد روابط میان حکومتهای آن روزگار و تلاشهایی که عباسیان در راه برقراری صلح و آرامش انجام دادند، علاوه بر مبادلات تجاری، به شکوفایی حرکت تعریب (عربی کردن) - که به اوج خود رسید - کمک کرد و باعث ایجاد فضایی مناسب برای پرداختن به دانش شد.
- حکومت عباسیان از دوران منصور، به بستن قراردادهای تجاری، به ویژه خرید کتاب و دستیابی به آن اقدام کرد و در این راه بهای گزافی پرداخت. این پدیده در دوران مأمون افزایش یافت. وی در ارتباطی پیوسته با امپراتور روم، لیوی ارمنی هیأتهایی را برای گزینش کتابهای علمی قدیمی ذخیره شده در آنجا اعزام کرد.
- حرکت تعریب، حرکتی فردی به حساب نیامده است، بلکه حرکتی رسمی بوده که حکومت به آن اعتنا و آن را تشویق نموده و یاری رسانده است و اموالی را برای آن هزینه کرده است[۶۰].
در حقیقت آن حرکت، مأمون را توانا کرد تا از خلال زندگی سیاسی و توجهات شخصی خویش، به جمعآوری تراث ملتهای قدیمی، به ویژه میراث یونانی - که شیفته آن بود - به فرهنگ اسلامی خدمت کند. او هیأتهایی علمی را در جستجوی کتابهای یونانی و انتقال آنها به «بیت الحکمه» که در سال ۲۱۵ ق. /۸۳۰ م. تأسیس کرد- اعزام نمود. این «بیت» به مثابه بنیادهای علمی به حساب میآید که در برگیرنده کتابخانهای برای نسخههای کتب خارجی و محلی برای تعریب (ترجمه به عربی) و تحقیق آنها و نیز رصدخانه بوده است. مأمون گروهی مصحح (به عربی) ایجاد کرد و از بیتالمال برای آنان مقرری قرار داد. این بیت، تراث فرهنگی اسلامی را در کنار تراث فرهنگی خارجی جمعآوری کرد. اندیشه اسلامی در دوران مأمون در سه زمینه تأثیر پذیرفت: از فرهنگ یونانی و هلنی (یونانی مآبی) به لحاظ شکلی و موضوعی متأثر شد؛ به لحاظ شکل، منطق یونانی به اندیشه اسلامی در راههای جدل، تحقیق، بیان و برهان جهت داد. شیوههای متکلمان از این روشها، به ویژه منطق ارسطو تأثیر پذیرفت؛ به لحاظ موضوع، تأثیر آنها بر آموزههای متکلمان بسیار بود و بر نوافلاطونیان در تصوف اثر گذاشت[۶۱].
اندیشه اسلامی از فرهنگ هندی از طریق فتوحات و تجارت تأثیر پذیرفت. فرهنگ هندی از طریق آمد و شد هندیها - که حامل افکار و فرهنگ خود بودند - به شهرهای مختلف اسلامی انتقال یافت؛ بعضی از اندیشههای هندی نیز از طریق ایرانیها نفوذ کرد. تأثیر هند بر الهیات و مقولههای ادبی، ریاضیات و ستارهشناسی گسترش یافت[۶۲]. فرهنگ هندی در ریاضیات و ستارهشناسی اثر عمیقی بر جای گذاشت. محمد خوارزمی برای مأمون کتاب السرهنتا را در باب اخترشناسی هند - که ابراهیم فزاری آن را به عربی ترجمه کرده بود- خلاصه کرد. چه بسا این کتاب وسیله انتقال اعداد عربی و نقطه از سرزمین هند به سرزمین اسلام شد. در سال ۱۹۸ ق./۸۱۴م. خوارزمی عددهای هندی را در جدولهای ریاضی به کار گرفت، سپس در سال ۲۱۰ ق./۸۲۵ م. رسالهای را منتشر کرد که به الخوارزمی عن ارقام الهنود معروف شد[۶۳].
فرهنگ ایرانی نیز در زبان عربی و به شکل ویژه در ادبیات عرب اثر گذاشت، الفاظ فارسی بسیاری به این زبان رخنه کرد و کتابهای فارسی در موضوعات اخترشناسی، هندسه، جغرافیا، ادبیات و تاریخ به عربی برگردانده شد[۶۴].
در دوران مأمون مترجمان عربی به تعریب کتابهای مرجع از زبانهای سانسکریت، پهلوی، یونانی و سریانی پرداختند. از میان ایشان حنین بن اسحاق در «بیت الحکمه» برجسته شد. وی بسیاری از آثار جالینوس، ارسطو، افلاطون، بقراط و بطلمیوس را به عربی برگرداند. مأمون برای این کار، هموزن کتابهای ترجمه شده، به او طلا داد[۶۵]. فرزند او، اسحاق، کار تعریب را کامل کرد. وی برخی از کارهای ارسطو و همه آثار فلسفی و پزشکی جالینوس را به عربی ترجمه کرد و با عدهای از دانشمندان در تدوین دائرةالمعارف جغرافیایی برای خلیفه همکاری کرد[۶۶].
مأمون گروهی از اخترشناسان را به کار گرفت تا اجرام آسمانی را رصد کنند و نتیجه آن را به ثبت برسانند، همچنین اکتشافات بطلمیوس را به کار بندند و کسوف خورشید را مطالعه نمایند[۶۷]. او بدین وسیله تمام میراث علمی عظیمی را که دانشمندان یونان برجای گذاشته بودند، به جهان اسلام منتقل کرد.[۶۸]
روابط خارجی در دوران مأمون
رابطه با روم
در دوران مأمون نزدیک بود جنگ میان مسلمانان و رومیها فروکش کند؛ زیرا خلیفه به خلأ حاصل از درگیری میان او و برادرش، مأمون، سرگرم بود و این مسأله به رومیهای متلاشی شده فرصت داد تا خود را بازیابند؛ از این رو جبهه اسلامی - رومی، به استثنای اندک زمانی شاهد رکود کامل بود. این اوضاع شبه آرام تا سال ۲۰۵ ق./ ۸۲۰م. یعنی تا هنگام دوران امپراتور میخائیل دوم - که فعالیت نظامی نسبی از سرگرفته شد- ادامه یافت. مأمون و میخائیل از آشوبها و شورشهای ایجاد شده در مقابل هر یک، برای استوار کردن موضع خود استفاده کردند. مأمون با توماس سیسیلی - که شورشی مسلحانه را در برابر نظام روم به راه انداخته بود- همداستان شد و میخائیل با خرمیه- که در مقابل مأمون شورش کرده بودند- وارد گفتوگو شد.
در حقیقت حملات اسلامی فعال به سرزمینهای روم از سال ۲۱۵ ق. /۸۳۰ م. آغاز شد. این تهاجم پاسخی به حمله امپراتور ثیوفیل به زبَطْرَه با کمک نیروهای خرمیه بود[۶۹]. مأمون و پسرش، عباس، چند حمله نظامی را فرماندهی و دژهایی را در منطقه کبادوکیا[۷۰] فتح کردند و هِرقله و لؤلؤه را پس گرفتند[۷۱].[۷۲]
مرگ مأمون
مأمون قبل از مرگش و بعد از برکناری برادرش، قاسم و نادیده گرفتن فرزندش، عباس، برادرش، معتصم، را ولیعهد خود کرد. او در «بَدَندون» - در حالی که مشغول حمله به روم بود- در دوازده شب مانده به پایان رجب ۲۱۸ ق. / آب ۸۳۳ م. مرد. او را به طرسوس حمل کرده، در آنجا دفن کردند. مسلمانان ناچار شدند مواضع خود را در آن سوی کوههای طوروس ترک کنند[۷۳].[۷۴]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ ابنکثیر، ج۱، ص۲۷۴ – ۲۷۵.
- ↑ در خصوص اخبار و صفات مأمون، ر.ک: تاریخ طبری، ج۸، ص۶۱۵ - ۶۶۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۳۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۲۷.
- ↑ جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۳۰۵-۳۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۴۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۳۱.
- ↑ مأمون یک دخترش به نام امحبیب را به نکاح امام رضا(ع) و دختر دیگرش ام فضل را به نکاح محمد بن علی، فرزند امام رضا(ع) درآورد؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۶۶.
- ↑ مصحح: روایات درباره نامیده شدن امام علی بن موسی(ع) به رضا، متفاوت است: موافق روایاتی مأمون امام را «رضای آل محمد» نامید و در عهدنامه ولایتعهدی نیز به آن تصریح کرد. اما بر پایه روایت سلیمان مروزی، امام کاظم(ع) وی را رضا نامید و به دیگران نیز سفارش میفرمود که وی را رضا بخوانند. بر پایه روایت بزنطی نظر نخست مبان مردم شایع بوده که امام جواد(ع) آن را نفی کرده است. ر.ک: باقر شریف القریشی، حیاة الامام الرضا(ع)، ج۳، ص۲۳؛ جعفر مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الرضا(ع)، ص۲۳۴. اربلی هر دو نظر را آورده و بر اساس روایت بزنطی گفته است مأمون نخستین فردی نبود که امام(ع) را رضا نامید؛ کشف الغمه، ج۳، ص۸۹. شاید مأمون به این لب رسمیت حکومتی بخشید، همانگونه که لقب همای مرضی و مرتضی برای ابراهیم و منصور دو فرزندان مهدی تلاشی برای مقابله با مأمون بود تا «رضای آل محمد» را در خاندان عباسی استمرار دهند.
- ↑ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۵۷.
- ↑ آنان، بشر بن معتز و یحیی بن اکثم و حماد بن نعمان بودند.
- ↑ مثل فضل بن سهل و عبدالله بن طاهر.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۲۳۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۵۴؛ ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۲۱۷؛ مسند، عبد الله بن علی، العلویون فی الحجاز، ص۲۳۵-۲۴۱. مصحح: در واقع مؤلف به سه مطلب اشاره دارد: نذر مأمون، ر.ک: عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۱۶۳، رأی فضل بن سهل و غلبه وی بر مأمون و تشیع ادعایی مأمون که به گفته وی، آن را از پدرش هارون آموخته بود؛ زیرا او امام کاظم(ع) را امام حقیقی وصف کرده بود. هاشم معروف حسنی، با تکیه بر برخورد مأمون با امین و...، نذر مأمون و گفتارش را در باب ولایتعهدی، تنها برای گمراهسازی شیعیان و توده مردم دانسته که به منظور ابراز حسن نیت خود در واداشتن امام به پذیرش ولایتعهدی بیان میکرده است. سیرة الأئمة الاثنی عشر، ج۲، ص۳۸۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۵۴ – ۴۵۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۵۴ – ۵۵۵.
- ↑ ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۲۱۸ - ۲۱۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۰۲ – ۴۰۳.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۵۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۲۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۳۰-۵۳۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۳۴-۵۳۵.
- ↑ لیثی، سمیرة مختار، جهاد الشیعه، ص۳۳۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۲۹.
- ↑ طبری کارهایی را که پیروان ابوالسرایا در مکه انجام دادند بیان میکند. تاریخ طبری، ج۸، ص۵۳۶ - ۵۴۰.
- ↑ لیثی، سمیرة مختار، جهاد الشیعه، ص۳۳۱ – ۳۳۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۰.
- ↑ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳ – ۱۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۳۸ - ۵۳۹.
- ↑ لیثی، سمیرة مختار، جهاد الشیعه، ص۳۴۱- ۳۴۳.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۹۸.
- ↑ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۶۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۷۹ - ۵۸۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۹۸ - ۶۰۱.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۲.
- ↑ دائرة المعارف الاسلامیه، ج۱۰، ص۳۴۹ - ۳۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۸۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۸۱.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۳ - ۴۲۵.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۳.
- ↑ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۷۹. خرمیة منسوب به کلمه خرم فارسی است که با توجه به آموزههای اباحیگری آن، به معنای دلپسند است. برای مطالعه نظرهای مختلف در باره این نامگذاری، ر.ک: فاروق، عمر، التاریخ الاسلامی و فکر القرن العشرین، ص۲۰۸- ۲۱۰.
- ↑ خرمیه فرقهها و گروههایی هستند که همه آنها قائل به رجعتاند و پندارند نام و جسم تغییر مییابد و جان یکی است و همه پیامبران علیرغم اختلاف آیین و دین خویش، روح واحدی دارند (اعتقاد به تناسخ) و هیچگاه وحی قطع نمیشود. هر دینداری در نزد آنان اگر امید به ثواب و ترس از عقاب داشته باشد، به راه درست میرود و تحقیر و آزار وی را جایز نمیدانند، مگر اینکه آیین و مذهب آنان را در خطر نابودی قرار دهد. از خونریزی جداً میپرهیزند، مگر زمانی که خلافی ببینند. ابومسلم را بزرگ میشمارند و منصور را به دلیل کشتن او لعنت میکنند، بر مهدی بن فیروز به دلیل اینکه از فرزندان فاطمه دختر ابومسلم است بسیار درود میفرستند؛ امامانی دارند که در احکام به آنها مراجعه میکنند و رسولانی دارند که به دور او جمع میشوند و آنان را فرشتگان مینامند و به چیزی بیش از شراب و آشامیدنیها تبرک نمیجویند، ریشه دین آنان اعتماد به نور و ظلمت است... برخی از آنان اشتراکی بودن زنان را با اجازه خود آنان جایز میدانند و نیز جایز بودن هر چیزی که نفس از آن لذت برد و سرشت آدمی به او گرایش دارد و برای کسی ضرر نداشته باشد. ر.ک: مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۳۰.
- ↑ فرقه خرمیه هنگامی که بابک وارد آن شد دو گروه بود که دو رئیس آن برای رهبری با یکدیگر مبارزه میکردند، به یکی از آن دو جاویدان و به دیگری عمران گفته میشد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۵۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۲، ص۲۵۱؛ ابنندیم، الفهرست، ص۴۸۲.
- ↑ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۳۰، مصحح: خواجه نظام الملک گوید: اینان پیوسته با تمام توان در ویرانی اسلام کوشیدند و به هیچ یک از اهل بیت(ع) دلبستگی نداشتند؛ اما نام ایشان را وسیله جلب باران کردند تا دعوت خویش را با هدف ویرانی اسلام، گسترش دهند. فن فلوتن نیز گوید: این گروه برای لذتجویی از زنان برای آنان منزلتی قائلند و آنان را در انجمنهای دینی خویش با مردان مینشانند. حسن، ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۱۷.
- ↑ پیروان بابک خرمیه بودند که به سرخ جامگان، دعوت میکردند؛ زیرا آنان پوشش رنگ سرخ را در دوران بایک برگزیدند و آن را شعار خود قرار دادند.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۸۱.
- ↑ بذ، روستایی میان آذربایجان و ارّان است.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۸۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۱۹؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۳۰۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۲، ص۲۵۲ – ۲۶۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۱۹.
- ↑ مأمون از سال ۲۰۴ ق. به حملههای متعددی بر ضد بابکیها به فرماندهی مشهورترین فرماندهانش نظیر یحیی بن معاذ، عیسی بن محمد، علی بن صدقه، محمد بن حمید طوسی و دیگران، دست زد. اما پیروزی چشمگیری بر آنان به دست نیاورد.
- ↑ برای ملاحظه متن وصیت، ر.ک: تاریخ طبری، ج۸، ص۶۴۸ – ۶۴۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۴.
- ↑ ابنندیم، الفهرست، ص۳۵۳ - ۳۵۴.
- ↑ محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۲۷۱ - ۲۷۲.
- ↑ امین، احمد، ضحی الاسلام، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۲۷۷.
- ↑ عمران، محمود، محاضرات فی معالم التاریخ الاسلامی الوسیط، ص۲۴۳.
- ↑ محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۲۷۸-۲۷۹.
- ↑ عمران، محمود، محاضرات فی معالم التاریخ الاسلامی الوسیط، ص۲۴۲.
- ↑ عمران، محمود، محاضرات فی معالم التاریخ الاسلامی الوسیط، ص۲۴۴.
- ↑ عمران، محمود، محاضرات فی معالم التاریخ الاسلامی الوسیط، ص۲۴۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۷.
- ↑ عرینی، الدولة البیزنطیه، ص۲۷۹. مصحح: زبطره از شهرهای رومی است که در ترکیه امروزی، میان ملطیة، سمیساط و دژ حدث قرار دارد و به نام بانی آن زبطره دختر روم بن یفز بن سام بن نوح خوانده میشود.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۶۲۳ – ۶۲۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۶۲۹؛ فازیلییف، العرب و الروم، ص۱۰۷ - ۱۰۸ و ۱۱۱.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۵۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۶۵۰.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۰.