اهل حق در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
جز (جایگزینی متن - 'هارون الرشید' به 'هارون الرشید')
خط ۳۵: خط ۳۵:
[[اهل حق]] اولین تجلی کامل [[ذات خدا]] را در علی{{ع}} و دومین تجلی تام و تمام را در [[سلطان]] [[اسحاق]] می‌‌دانند، و گاهی اسحاق را دون یا [[مظهر]] علی{{ع}} خوانده و آن دو را برابر دانسته‌اند <ref>حق الحقایق، ص۲۹، برهان الحق، ص۴۰۵</ref> امّا گاهی اسحاق را از آنجا که جامه‌اش بعد از علی{{ع}} بوده، کامل‌تر از علی{{ع}} می‌‌دانند <ref>آثار الحق، ج۱، ص۵۳۷</ref>.
[[اهل حق]] اولین تجلی کامل [[ذات خدا]] را در علی{{ع}} و دومین تجلی تام و تمام را در [[سلطان]] [[اسحاق]] می‌‌دانند، و گاهی اسحاق را دون یا [[مظهر]] علی{{ع}} خوانده و آن دو را برابر دانسته‌اند <ref>حق الحقایق، ص۲۹، برهان الحق، ص۴۰۵</ref> امّا گاهی اسحاق را از آنجا که جامه‌اش بعد از علی{{ع}} بوده، کامل‌تر از علی{{ع}} می‌‌دانند <ref>آثار الحق، ج۱، ص۵۳۷</ref>.


مشاهیر اولیای مسلک اهل حق قبل از سلطان اسحاق عبارتند از: ۱. بُهلول، که وی را [[پسر عم]] [[هارون]] الرشید و از [[اصحاب خاص]] [[امام صادق]]{{ع}} دانسته‌اند، ۲. شاه فضل ولی، در اواخر [[قرن سوم هجری]]، ۳. بابا سرهنگ، در [[قرن چهارم]]، ۴. [[مبارک]] شاه، ملقب به شاه خوشین در قرن چهارم و بعد از [[وفات]] بابا سرهنگ، ۵. بابا ناعوس (نااوس، ناووس) از اکراد ایل جاف کردستان، بین [[قرن پنجم]] و ششم <ref>برهان الحق، ص۲۸ ۴۰</ref>.
مشاهیر اولیای مسلک اهل حق قبل از سلطان اسحاق عبارتند از: ۱. بُهلول، که وی را [[پسر عم]] [[هارون الرشید]] و از [[اصحاب خاص]] [[امام صادق]]{{ع}} دانسته‌اند، ۲. شاه فضل ولی، در اواخر [[قرن سوم هجری]]، ۳. بابا سرهنگ، در [[قرن چهارم]]، ۴. [[مبارک]] شاه، ملقب به شاه خوشین در قرن چهارم و بعد از [[وفات]] بابا سرهنگ، ۵. بابا ناعوس (نااوس، ناووس) از اکراد ایل جاف کردستان، بین [[قرن پنجم]] و ششم <ref>برهان الحق، ص۲۸ ۴۰</ref>.


[[جیحون]] آبادی از فردی به نام نُصَیر یاد می‌‌کند که [[غلام]] [[حضرت علی]]{{ع}} بوده و اولین فرد بعد از [[اسلام]] است که سرّ مگو که نزد علی{{ع}} بود بر او فاش شد <ref>حق الحقایق، ص۲۳۹</ref> در سرودهای [[دینی]] اهل حق هم [[تشویق]] به [[دین]] نُصَیری (اهل حق) شده است، و تعبیر به دین و [[آیین]] [[یاری]] هم می‌‌تواند ریشه در همین امر داشته باشد <ref>اهل حق، ص۱۶۲ ۱۶۳</ref>.
[[جیحون]] آبادی از فردی به نام نُصَیر یاد می‌‌کند که [[غلام]] [[حضرت علی]]{{ع}} بوده و اولین فرد بعد از [[اسلام]] است که سرّ مگو که نزد علی{{ع}} بود بر او فاش شد <ref>حق الحقایق، ص۲۳۹</ref> در سرودهای [[دینی]] اهل حق هم [[تشویق]] به [[دین]] نُصَیری (اهل حق) شده است، و تعبیر به دین و [[آیین]] [[یاری]] هم می‌‌تواند ریشه در همین امر داشته باشد <ref>اهل حق، ص۱۶۲ ۱۶۳</ref>.

نسخهٔ ‏۲۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۴۰

اهل حق گروهی هستند که در قرن هفتم هجری و با سرکردگی شخصی به نام سلطان اسحاق در کردستان شکل گرفت. مهم ترين متن دينى اين فرقه "كلام خزانه" يا "سرانجام" نام دارد. اهل حق عقاید خاصی در زمینه حلول خداوند در صورت انسان؛ غلو درباره مقام امیرالمؤمنین(ع)، تناسخ و چگونگی آفرینش جهان و انسان دارند. همچنین این فرقه آداب و مناسک مخصوصی درباره نماز و روزه و مسائل دیگر دارند.

مقدمه

نام فرقه اى است كه در قرن هفتم هجرى در منطقه كردنشين غرب ايران مجاور كشور عراق شكل گرفت. اهل حق و يارسان دو نام مشهور براى اين فرقه است، ولى با الفاظ ديگرى نيز همچون طايفه سان، طايفه، يارستان، على اللهى، درويش گورانى [۱]، آيين حق، آيين حقيقت و دين حقيقت [۲] از اين فرقه ياد مى شود. يارسان بنا به قولى مخفف يارستان و به معناى ياران حق است (سرسپردگان، مقدمه، ص۱۰</ref> و به قولى ديگر مركب از دو كلمه يار (به معناى دوست و صحابه) و سان (به معناى شاه و سلطان) است كه روى هم به معناى پيروان و ياران سلطان اسحاق مى باشد [۳].

نامى از اين فرقه به طور خاص در كتب معروف فرقه شناسى و اديان به ميان نيامده است و از آنجا كه تا اين اواخر اهل فرقه، عقايد خود را سرّ مگو دانسته و از افشاى آن خوددارى مى كردند، اطلاعات مستند و جامعى از عقايد و آداب آنها در دست نبود. به سبب عدم تدوين و طبع و نشر منابع اصلى فرقه و اختلاف نسخه هاى خطى، حتى اكثر جماعت اهل حق هم از مبانى آيين خود بى اطلاع بوده و بين خاندان هاى مختلف اهل حق نسبت به برخى اعتقادات و آداب و مناسك اختلاف هست [۴].

خاستگاه مسلك اهل حق، منطقه كردستان است، مؤسّس فرقه يعنى سلطان اسحاق از منطقه كردستان عراق مى باشد كه به منطقه كردنشين ايران مهاجرت كرده و در همان جا از دنيا مى رود. ساير پيشوايان فرقه عموماً از اهالى غرب ايران، و اسامى آنها نيز كردى، گورانى و يا لرى است، شش تن از هفتن يعنى غير از على(ع) كه به زعم آنها خدا در آنها حلول كرده، همگى از اهالى كردستان و لرستان مى باشند، كتب مذهبى ("كلام ها" و "دفاتر") فرقه و اصطلاحات مذهبى آنها به زبان كردى اورامانى و گورانى و لكى است [۵] و در بعضى متون مقدس آنها از مسلك اهل حق به آيين كردان تعبير شده است [۶].

در عصر حاضر پيروان اهل حق عمدتاً در استان كرمانشاه (شهرهاى قصرشيرين، سر پل، كرند، صحنه و مناطق ذهاب، بيوه نيج، ماهيدشت و هليلان) ساكن هستند. بيشتر افراد ايل گوران و غالب سنجابى‌ها و عده اى از ايلات كلهر و زنگنه هاى كندوله و ايلات جلالوند از اهل حق هستند. تعداد كمترى در منطقه لرستان و كمتر از آن در ساير نقاط ايران پراكنده‌اند. شهرهاى عراقى هم مرز ايران و ايالات شرقى و كردنشين تركيه نيز مأواى افرادى از اين فرقه است [۷].

مهم ترين متن دينى اين فرقه كلام خزانه يا سرانجام نام دارد كه در نظر غالب اهل حق در حكم وحى منزل، و تعليمات آن كامل و بالاترين سند مسلكى و حاكم بر جميع شئون زندگانى اهل حق‌ها است و مراسم و تشريفات مذهبى و دعاهاى يارسان از آن سرچشمه گرفته است. كلام خزانه، مجموعه كتاب‌ها و رساله هايى است كه در قرن هفتم و هشتم هجرى توسط رهبران و بزرگان اهل حق تدوين شده و داراى شش بخش يا جزء است [۸]:

  1. بارگه بارگه: شامل ۷۲بند است كه توسط ۷۲ پير سروده شده و درباره فرود آمدن بارگاه هاى ذات الهى، و گردش ارواح فرشتگان در پيكره پيامبران و پادشاهان و سرداران ايران مى باشد [۹].
  2. دوره هفتوانه: غالباً از قربانى و ادعيه و گشت و گذارهاى ارواح در هفت طبقه آسمان و خلقت فرشتگان و برگزارى جم‌ها در روز ازل حكايت مى كند [۱۰].
  3. گليم و كول: به معناى گليم به دوش و پشمينه پوش، در باره مجاهدت هاى پير بنيامين در مهاجرت به يمن است [۱۱].
  4. دوره چهلتن: از آفرينش چهل تن از فرشتگان گزارش مى دهد كه در ازل براى رازدارى آفريده شده‌اند و در قرن هشتم هجرى در پيكره چهل تن تجلى كرده، مردم را به توحيد دعوت كرده‌اند [۱۲].
  5. دوره عابدين: شامل مناجات هاى عابدين جاف است كه از احوال صالحان و گناهكاران پس از مرگ هم صحبت مى كند [۱۳].
  6. خرده سرانجام: مربوط به آداب و مناسك است مثل برگزارى جم، جوز شكستن و سر سپردن، نامگذارى كودك، ازدواج، دعاى غسل و تلقين ميت [۱۴].[۱۵]

اهل حق و اسلام

در نسبت و پیوند آیین اهل حق با اسلام و فرقه‌های اسلامی دو گرایش عمده در پیروان این فرقه وجود دارد: دسته ای با اصرار، خود را مسلمان شیعه دوازده امامی (برهان الحق، ص۱۰) و از سلاسل عرفای شریعت محمدی(ص) [۱۶] و تابع احکام قرآن [۱۷] می‌‌دانند (که در این مقاله از آنها با عنوان دسته اول یاد خواهیم کرد). در مقابل، دسته دیگر اهل حق را آیینی مستقل [۱۸] می‌‌دانند (که از آنها با عنوان دسته دوم یاد خواهیم کرد). دسته دوم می‌‌گویند افرادی که در جامعه اهل حق به دنیا می‌‌آیند اهل حق‌اند و شریعت و طریقت و معرفت را در جامه‌های قبلی گذرانده‌اند و در این جامه (جسم) دیگر ملزم به اجرای فرایض شرعی نیستند... تا به روز حشر و باقی، به جز راه و رسم یاری، گرویدن به هر مذهب و مسلک غیری، محکوم و مردود است... اهل حق تابع دستورات سرانجام پِردی وَری است... یک فرد اهل حق با داشتن شارب و سه روز روزه و به جا نیاوردن سنت قرآن و در عین حال که تابع دستورات سرانجامی است اگر ادعای مسلمانی کند استغفراللّه کفر گفته است [۱۹] و به صراحت از تناسخ و وحدت وجود (انسان خدایی) دفاع می‌‌کنند [۲۰]. دسته اول از این که آنها را علی اللهی می‌‌خوانند ناراحتند و آن را نشانه جهل قائلین می‌‌دانند، با این استدلال که اهل حق در قرن هفتم و فرقه علی اللهی در قرن اول هجری تأسیس شده است. علی اللهی‌ها به خلاف اهل حق به سایر امامان شیعه معتقد نیسنتد و سیر تکامل گردش مظهرات، سر سپردن و پیر و دلیل داشتن را منکرند و خدایی غیر از علی (ع) تصور نمی‌نمایند [۲۱]. اختلاف صاحبان این دو گرایش حتی به صدور اطلاعیه در تکفیر همدیگر منجر شده است [۲۲].[۲۳]

مؤسس، شخصیت‌ها، و مقدسات اهل حق

بنا بر متون اهل حق ریشه عقاید این مسلک به عالم اَلست اولین دوره از ادوار سه گانه خلقت، قبل از دوره شریعت پیامبر خاتم(ص) و دوره آخرالزمان که از زمان علی(ع) آغاز شده است برمی گردد [۲۴] و این عقیده به صورت سرّ نزد پیامبران و دوازده امام و اولیای الهی دست به دست گشته تا در قرن هفتم یا هشتم هجری توسط سلطان اسحاق (سلطان سهّاک یا صهّاک) آشکار شد و وی مراسم شرط و اقرار یارانش به مفاد این عقاید و آداب را در کنار پلی منعقد کرد که در روستای محل زندگی خود بعد از هجرت (روستای شیخان) بر روی رودخانه سیروان [۲۵] ساخته بود [۲۶]. به همین جهت سلطان اسحاق را مؤسس مسلک اهل حق، و ارکان آن را به زبان کردی اورامانی بیابَس (بیاوبس) پِردی وَری می‌‌خوانند (بیابس یعنی شرط و پیمان و پردی ور یعنی این طرف پل) [۲۷].

ولادت سلطان اسحاق را مختلف ذکر کرده اند: ۶۱۲ق [۲۸]، ۶۷۵ق [۲۹]، ۶۷۱ ق، ۴۴۵ق، ۵۲۸ق [۳۰]. محل تولد وی روستای برزنجه ناحیه شهرزور از بخش حلبچه سلیمانیه استان کرکوک عراق است. پدرش شیخ عیسی، و مادرش خاتون دایراک رمزبار (رمزیار، رزبار، رضبار) نام داشت. برای تحصیل به شهر زور رفت که اکثریت آنها شافعی مذهب بودند ولی عده ای از غلات نُصَیریه نیز در آنجا فعالیت می‌‌کردند. علاوه بر تحصیل نزد عالمان شافعی از جمله ملاالیاس شهرزوری با نصیری‌ها هم رابطه داشت [۳۱]. وی که ابتدا سنی مذهب بود به سبب ارتباط با نصیری‌ها در شهر زور و سفری که به ترکیه محل رشد نصیریه داشت ابتدا شیعه شده و سپس جذب طریقه صوفی جنبلایی می‌‌شود [۳۲]. وقتی به برزنجه برمی گردد برادرانش با وی به مخالفت برمی خیزند و مجبور به ترک آنجا می‌‌گردد و به روستای شیخان در منطقه اورامان از توابع شهرستان پاوه در استان کرمانشاه هجرت می‌‌کند و تا آخر عمر همان جا می‌‌ماند. آرامگاه وی کنار رودخانه سیروان جنوب جاده پاوه به نوسود قرار دارد [۳۳].

اهل حق اولین تجلی کامل ذات خدا را در علی(ع) و دومین تجلی تام و تمام را در سلطان اسحاق می‌‌دانند، و گاهی اسحاق را دون یا مظهر علی(ع) خوانده و آن دو را برابر دانسته‌اند [۳۴] امّا گاهی اسحاق را از آنجا که جامه‌اش بعد از علی(ع) بوده، کامل‌تر از علی(ع) می‌‌دانند [۳۵].

مشاهیر اولیای مسلک اهل حق قبل از سلطان اسحاق عبارتند از: ۱. بُهلول، که وی را پسر عم هارون الرشید و از اصحاب خاص امام صادق(ع) دانسته‌اند، ۲. شاه فضل ولی، در اواخر قرن سوم هجری، ۳. بابا سرهنگ، در قرن چهارم، ۴. مبارک شاه، ملقب به شاه خوشین در قرن چهارم و بعد از وفات بابا سرهنگ، ۵. بابا ناعوس (نااوس، ناووس) از اکراد ایل جاف کردستان، بین قرن پنجم و ششم [۳۶].

جیحون آبادی از فردی به نام نُصَیر یاد می‌‌کند که غلام حضرت علی(ع) بوده و اولین فرد بعد از اسلام است که سرّ مگو که نزد علی(ع) بود بر او فاش شد [۳۷] در سرودهای دینی اهل حق هم تشویق به دین نُصَیری (اهل حق) شده است، و تعبیر به دین و آیین یاری هم می‌‌تواند ریشه در همین امر داشته باشد [۳۸].

سلطان اسحاق یاران خود را در ۱۲طبقه در طول هم دسته‌بندی کرد: ۱. هفتن، ۲. هفتوانه، ۳. هفت نفر قَوِّل طاس، ۴. هفت هفتوانه، ۵. چهل تن، ۶. چهل چهل تنان، ۷. هفتاد و دو پیر، ۸. نود و نه پیر شاهو (شاهو محلی است جنب اورامان جزو استان کرمانشاه)، ۹. شصت و شش غلام کمربند زرین، ۱۰. هزار و یک غلام خواجه صفت، ۱۱. بی‌وَر هزار (ده هزار) غلام، ۱۲. بی‌ون غلام یا بی‌ون هزار غلام (هزارهای بی‌شمار) [۳۹]. در روایت دیگری این تقسیم، هشت گانه است (با حذف موارد ۶ و ۸ و ۱۰). هفتن و هفتوانه از سایرین مقرب و مقدم‌اند و آسمان‌ها به هفتن، و زمین‌ها به هفتوان سپرده شده و به تعداد آنها خلق گردیده‌اند. این دو دسته و هفت سردار و قوّلطاسیان (جمعاً ۲۸ تن) اشرف مخلوقات هستند [۴۰].

اهل حق پنج چیز را در عرض هم مقدس می‌‌شمارند: ۱. بیابس، اعم از ساج ناری و پردی وری. بیابس ساج ناری عهد و پیمانی است که در محضر خورشید بسته شده. در این پیمان، خداوند با هفتن شرط کرده که در طول عمر عالم هر یک از جسدی به جسد دیگر درآیند و مردم را ارشاد و رهبری کنند [۴۱]، ۲. کلام سرانجام، که به عقیده اهل حق شیره و جوهر بطون حقیقی قرآن است [۴۲] و کلام سایر بزرگان اهل حق، ۳. جم و جمخانه (جمع و جمع خانه) یعنی اجتماع جماعت اهل حق برای عبادت و اذکار و اوراد اختصاصی، ۴. آنچه در جمخانه به عنوان نذر و طبق قانون اهل حق بر آن دعا خوانده شده است [۴۳]، ۵. شرط و اقرار یا همان عهد و میثاق و بیعت [۴۴].[۴۵]

عقاید اهل حق

اهل حق آیین و مسلک خود را عصاره و حقیقت همه شرایع گذشته می‌‌دانند. به زعم آنها، قرآن در اصل ۳۲جزء بوده که ۳۰ جزء موجود، فرع دین است و دو جزء دیگر، اصل آن. و آن اصل که سرّ مگو است در سینه پیامبر(ص) مانده و برای عموم فاش نشده بلکه سینه به سینه از امامان به حضرت مهدی(ع) رسیده و آن حضرت این سرّ را که فرقان نام گرفت به زبان کردی بیان کرده است [۴۶].

نزد اهل حق کمال معنوی چهار مرحله دارد: شریعت، طریقت، معرفت و حقیقت. با شریعت اسلام مرحله اول ختم شد، طریقت یعنی آنکه با ولایت علی(ع) به مسلک اهل حق درآیند، با اطاعت از اولوالامر آنان که به مقام مظهریت و مشیّت رسیده‌اند که مصداق اتم آن سلطان اسحاق است به مقام معرفت برسند، و آن گاه در مرحله چهارم حق و حقیقت را دریابند تا کمال را در وصال و بقا را در فنا ببینند. به این ترتیب دوره طریقت و معرفت در ولایت علی(ع) طی شد، و ظهور سلطان اسحاق آغاز پیدایش مرحله حقیقت شد [۴۷]. از همین رو شریعت را پوست و صدف، و آیین اهل حق را مغز و دُرّ صدف می‌‌خوانند[۴۸]، عصاره بطون حقیقی قرآن را در کلام سرانجام [۴۹] و دستورات سلطان اسحاق را تکامل یافته شریعت محمدی می‌‌دانند [۵۰].[۵۱]

حلول

حلول ظهور ذات خداوند در صورت انسان یکی از اساسی‌ترین باورهای اهل حق است و به همین جهت آنها را ملحق به فرقه‌های غالی کرده‌اند. تفاوت آنها با علی اللهی‌ها این است که آنها حلول را اختصاص به علی(ع) می‌‌دهند ولی اهل حق همه بزرگان خود مثل بهلول، شاه فضل، باباسرهنگ، شاه خوشین، باباناووس، سلطان اسحاق، شاه ویسقلی (قرمزی)، محمد بیگ (لرستانی) و خان آتش یا آتش بیگ و... را مصداق آن می‌‌دانند [۵۲]. به گفته اهل حق علی(ع) خالق زیر و زَبَر و خداوند دو سرا است و اگر هم خدای ناپیدایی وجود داشته باشد سجده برای خدای موهوم بی‌معناست[۵۳]. پیامبر(ص) بعد از این که به معراج می‌‌رود متوجه می‌‌شود که علی(ع) همان ذات پروردگار است و از او طلب عفو می‌‌کند که او را نشناخته است و علی(ع) از او می‌‌خواهد که این راز را فاش نکند[۵۴].

البته مظاهر خداوند در یک رتبه نیستند، بلکه بعضی را ذات بشر و برخی دیگر را شاه مهمان گفته‌اند. ذات بشر وقتی است که ذات حق در مظهری مخصوص به خود ظهور کند مثل حضرت علی(ع) و سلطان سهاک، اما اگر به اشخاصی که ذات و مظهر علیحده ای مادون مقام حق دارند به طور موقت تجلی کند آنان را شاه مهمان گویند، مثل این که ذات سلطان سهاک که خداوند است بر یکی از هفتنان مهمان گردد[۵۵].

با توجه به اجماع مسلمین بر بطلان حلول، دسته اول اهل حق در آثاری که به باور برخی از محققان برای خود جماعت اهل حق نوشته نشده و مطالب آن طوری تنظیم شده که با احکام اسلامی مغایر نباشد[۵۶] این عقیده را تجلی و ظهور نامیده‌اند[۵۷] و می‌‌گویند مقصود این است که جلوه ذات حق طوری جسم علی(ع) را دربرگرفته و بر آن احاطه کرده که در جسم و هیکل علی(ع) جز خدا چیزی مشاهده نمی‌شود[۵۸] و این در حالی است که هم ایشان در پاسخ به این سؤال که آیا علی(ع) ازلی و ابدی است؟ می‌‌نویسد:...پس به اعتبار این که (مظهراللّه) است ذات او ازلی و ابدی خواهد بود، و به اعتبار این که بشر است چنان که دیده شد قالب تهی نمود[۵۹] در حالی که اگر مراد از مظهر بودن، متصف بودن به صفات خدایی باشد تلازمی با ازلی و ابدی بودن ندارد، و این ملازمه تنها با قول به حلول برقرار است. همچنین تقسیم تجلیات و مظهرات به ذات بشر و شاه مهمان و ذات مهمان (تجلی ذات حق یا اتصال ذوات مادون حق به اشخاص مساوی یا مادون خود جهت مأموریتی به مدت موقت)[۶۰] بدون اراده حلول از الفاظی مثل تجلی و ظهور و اتصال، قابل تصور نیست.

غلو

غلوّ، طرف دیگر سکّه حلول است؛ زیرا حلول ذات الهی در شخص مستلزم اعتقاد به الوهیت آن شخص و عین غلوّ است. نشانه‌های غلو علاوه بر حلول در نوشته‌های این فرقه فراوان است. آنها علی(ع) را برتر از پیامبر(ص) می‌‌دانند با این توجیه که نبوت پوسته، و ولایت مغز و هسته است[۶۱]. پیامبر(ص) بعد از سفر معراج که به کردگاری علی(ع) پی می‌‌برد، به او سر می‌‌سپارد و از جهلش نسبت به مقام وی عذرخواهی می‌‌کند و شهادت می‌‌دهد که او اول و آخر و خداوند در ظاهر و باطن است[۶۲]، سلطان اسحاق را که دون و جامه یا مظهر علی(ع) است چون جامه‌اش بعد از علی بوده، کامل‌تر می‌‌دانند[۶۳] و بعد از اعلان تعلق هر روز از ایام هفته به یکی از هفتن، سلطان اسحاق را صاحب تجلی در همه اوقات می‌‌دانند[۶۴] و پردری ور محل هجرت و دفن سلطان را قبله یارسان قرار داده‌اند[۶۵]. آنها همه رهبران خاندان‌های اهل حق (شامل پیر و دلیل) را دارای علم لدنی و محل تجلی ذات الهی می‌‌دانند و هر دفتری که منسوب به آنها باشد برایشان معتبر است[۶۶] و این در حالی است که معصوم بودن پیامبران را انکار می‌‌کنند[۶۷].[۶۸]

تناسخ

رکن دیگر عقاید اهل حق تناسخ است که غالباً از آن به جامه به جامه و دون به دون یاد می‌‌کنند (دون لغت ترکی به معنای جامه است)[۶۹]. پس از خلقت هفتن (جبرئیل و شش فرشته دیگر) از ذات الهی، آنها از خداوند درخواست کردند که زمین و آسمان و بندگان را بیافریند و اجابت خواست آنها مشروط به این شد تا هر کدام هزار یا هزار و یک دون را بپیمایند[۷۰]. هدف از تبدیل این هزار جامه، فرصت دادن به روح انسانی برای رسیدن به کمال نهایی است[۷۱]. حداکثر ضرب الاجل برای طی مراحل کمال، ۵۰هزار سال (به حساب سنواتی کره زمین) است بنابراین عمر هر قالب جسمانی روح به طور متوسط پنجاه سال است و اگر در یک قالب عمر بیشتر کند در قالب دیگر عمرش کمتر خواهد شد. مناط پنجاه هزار سال، هزار قالب بشری است، و نوزاد باید بیش از ۴۰روز عمر کند تا به عنوان یک قالب محسوب شود و اگر کمتر بود به حساب دوران سیر تکامل هزار قالب بشری نمی‌آید بلکه نوعی جریمه محسوب می‌‌شود. چنان که اگر به علت تنزل مقام به اجسامی غیر از بشر ظاهر شود ولو آن اجسام متعدد و مدت آن هم طولانی باشد به حساب سیر تکامل نخواهد آمد[۷۲]. روح در هر مرتبه ای که می‌‌میرد موقتاً به عالم برزخ منتقل می‌‌گردد و توقف آن در عالم برزخ برای همه یک سان نیست. در این جامه به جامه گشتن‌ها جنس مذکر و مؤنث هرگز به هم تبدیل نخواهند شد امّا امکان تبدیل مخنّث به مذکر یا مؤنث وجود دارد[۷۳]. روح یک شخص در همان زمان حیاتش بدون این که خودش هم متوجه شود بنا بر حکمت و مصلحت یا نتیجه عکس العملی، می‌‌تواند به امر خدا با یک روح دیگر تعویض گردد[۷۴]. و تبعیضاتی که در زندگی مخلوق از هر حیث به ظاهر امر دیده می‌‌شود همگی روی حساب‌های دقیق نتایج اعمال قبلی و حالی و بعدی و یا سیر تکاملی هر موجودی خواهد بود[۷۵] اگر روحی در قالب بشری اولیه توانست با جدّ و جهد و کوشش (یا تأیید الهی) به کمال برسد، به وصال حق و حقیقت می‌‌رسد، و الا سیر تکامل هزار عالم خود را انجام می‌‌دهد و اگر ظرف مهلت پنجاه هزار ساله (با گردش در هزار قالب) موفق به سیر تکامل هزار عالم نگردید از فیض مرتبه نهایی کمال که وصال حق است برای ابد محروم می‌‌گردد و وارد بهشت یا جهنم ابدی می‌‌گردد و جزای نیکی اعمالش در یکی از درجات مادون مقام کمال، به میزان استحقاقش داده خواهد شد، و سزای بدی اعمالش را نیز در یکی از مراتب سافل که درجات آن تا اسفل السافلین است خواهد یافت[۷۶].

بیان این جزئیات در امری که حسی و تجربی نیست از طرف افراد دسته اول اهل حق بدون آنکه دلیلی از شرع بر آن اقامه کنند، بسیار عجیب به نظر می‌‌رسد مگر آنکه باور کنیم آن طور که ادعا کرده‌اند در تماس مستمر با خداوند بوده‌اند[۷۷] یا به درجه پیامبری رسیده و دینی مخصوص به ایشان مرحمت شده است[۷۸].

دسته اول اهل حق که از استعمال لفظ تناسخ تحاشی می‌‌کنند از سیر تکامل روحی و معنوی و جامه به جامه و امثال آن استفاده می‌‌کنند و می‌‌گویند تناسخیون آغاز و انجام و هدف خاصی برای انتقالات نفوس قائل نیستند تا برزخ و مبدأ و معادی برای آن تصور شود و بر همین اساس پاداش و جزا را منحصر در این دنیا و به وسیله همین انتقالات می‌‌دانند، در حالی که قائلین به سیر تکامل، برای این انتقالات حد معینی (هزار جامه) قائل شده و لذا آن را هدفدار کرده‌اند و جایی برای معاد و عالم آخرت و برزخ باز کرده‌اند[۷۹]. و واضح است که این مقدار تلاش نتوانسته اشکال بنیادین محذور عقلی و نقلی تناسخ مثل محذور تعلق دو نفس به بدن واحد، و تعلق نفس واحد به دو بدن در حالت واحد، و عدم هماهنگی بین نفس و بدن در قوه و فعلیت و رجوع نفس بالفعل به مرتبه قوّه محض[۸۰]، و روایات دالّ بر کفر کسی که قائل به تناسخ است[۸۱] را برطرف کند (مدخل تناسخ).[۸۲]

آفرینش جهان و انسان

عقاید اهل حق در خصوص آفرینش، مبتنی بر اعتقاد آنها به تناسخ است. مطابق یک روایت، خدا ابتدا درون دُرّی بود، سپس از دُرّ بیرون آمد و به فرمان او دُرّ پاشیده شد، و از پاشیدگی آن دودی برخاست و آسمان و زمین و ستارگان و ماه و خورشید و شب و روز پدید آمد، و چون سراسر جهان آب بود آنها را یک جا گرد آورد و دریا و خشکی را از هم جدا کرد و بر روی زمین روییدنی‌ها و درخت‌های گوناگون رویاند و در دریا ماهی‌ها و جانداران متنوع آفرید. پس از آن از کف دریا گوهری بماساند و تخت خویش را پدید آورد، و نام خود را خداوندگار نهاد. سپس بخشی از روان جاودانی خود را جدا کرد و فرشتگان و بندگانی به نام‌های هفتن و چهل تن و چهل چهل تن و هفتوانه و هفت خلیفه و بی‌ور هزار غلام و بی‌ون غلام را از آن آفرید. پاسبانی زمین و آسمان را به هفتن سپرد و نگهبانی بندگان دیگر خود را به هفتوانه داد. پس از آن، با یکی از هفت تن، هفت طبقه آسمان را به نام های: لوح صدف، عقیق، گوهر، دُرّ، یاقوت، مرجان و اَلَست سیر کرد و در هر طبقه جشنی برپا می‌‌شد و نیاز درونی فرشتگان اهل آن طبقه را برآورده می‌‌کرد و یکی از حاضرین، خود را قربانی می‌‌کرد و قربانی میان حاضران تقسیم می‌‌شد.

پس از این گشت و گذار معنوی، به هفتن دستور داد مشتی خاک از زمین بیاورند تا آدمی را بیافریند، خاک گریه کرد که تاب و توان آدمی شدن را ندارد، و بالاخره توسط فرشته مرگ، دستور انجام شد. هفتن آن مشت خاک را خمیر کرده با آب و باد و آتش آمیختند، و آن گاه خداوند آدم را آفرید. و خلقت عالم و آدم در شش دوره انجام شد. خداوند خواست گوهر خود را در پیکره آدمی مهمان کند، و زمان‌ها گذشت تا این که گوهر خود را در قالب علی(ع) آمیخته کرد، و دین اسلام را پدید آورد و هفتن و هفتوانه و دیگر فرشتگان را در پیکره‌های گوناگون آدمیان پدیدار کرد. پس از آن خدا در کالبد بهلول، بابا سرهنگ، شاه خوشین لرستانی و بابا ناووس تابید، و در سده هشتم هجری در تن سلطان اسحاق تجلّی کرد و اسرار آیین یارسان را آشکار ساخت.[۸۳].[۸۴]

آداب و مناسک اهل حق

اهل حق بدون ارائه هیچ سند و دلیلی، برای بزرگان خود حق وضع قوانین اجتماعی مثل ارث، قضاوت و داد و ستد قائل هستند[۸۵]؛ لذا بعضی از آنها که حتی از دسته اول اهل حق می‌‌باشند می‌‌گویند اگر زن به شوهر بگوید من تو را نمی‌خواهم همان لحظه بر او حرام می‌‌شود[۸۶] و با تعدد زوجات مخالفت می‌‌کنند با این استدلال که هیچ فرقی نیست بین این که زنی برود دو شوهره بشود یا مردی دو زنه شود (همان، ج۱، ص۳۶۲) و خواهر و برادر اقراری در کنار نسبی و سببی وضع می‌‌کنند و تا هفت پشت وصلت بین آن دو را حرام می‌‌گردانند[۸۷] و انبیاء را معصوم نمی‌دانند[۸۸].

ورود به مسلک اهل حق بدون عهد و میثاق و سر سپردن میسر نیست و سر سپردن یعنی طی تشریفات و آداب خاص، سر تسلیم به مسلک اهل حق فرود آوردن و توسط دلیل و پیر با صاحب خاندان بیعت نمودن و با رشته شرط و اقرار به پادشاه حقیقت پیوستن[۸۹]. دلیل، کسی است که با اجازه پادشاه و پیر، گروندگان به مسلک اهل حق را هدایت و دستگیری نموده، سپس به پیر بسپارد[۹۰] و پیر کسی است که با اجازه پادشاه، آن شخص را ارشاد و به شاه حقیقت یعنی کسی که به آخرین مرحله کمال رسیده و مقام اولی الأمری و مظهراللهی را حائز شده برساند تا با توجهات شاه به فیض رحمت الهی کامیاب گردد[۹۱] و چون عموم اهل حق به سر سپردن و داشتن پیر و دلیل مکلف هستند سلطان اسحاق در عهد خود بنیامین را به سمت پیری و داوود را به عنوان دلیل برای همه اهل حق منصوب کرد، اما چون این دو تأهل اختیار نکرده و اولاد نداشتند هفت خاندان به نام سادات خاندان حقیقت دایر کرد تا هر خاندان برای جمعی از جماعت اهل حق در هر زمان به جانشینی پیر بنیامین انجام وظیفه کنند (که بعد از سلطان، چهار خاندان دیگر هم بر آنها اضافه شد) و وظیفه دلیلی را هم بعد از داوود به دو طبقه (ذریه هفتاد و دو پیر از یاران سلطان اسحاق، و یاران بعضی از خاندان‌های نامبرده نسل بعد نسل) تفویض کرد[۹۲] و هم اینک یازده خاندان در جماعت اهل حق وجود دارد: خاندان شاه ابراهیم، عالی قلندر، بابا یادگار، خاموش (از نسل سید ابوالوفا)، میر سور، سید مصفا، حاجی بابوعیسی، ذوالنور، بابا حیدر، آتش بگ و شاه حیاس[۹۳]. از این یازده خاندان فقط دو خاندان اخیر (شاه حیاس و آتش بگ) خاندان‌های شاه مهمان بوده و علاوه بر پیر و دلیل، جانشین پادشاه هم در ظاهر دارند که همان مسند نشین و رهبر از اولاد آتش بگ و شاه حیاس است، ولی برای مریدان سایر خاندان‌ها فقط جانشین پیر و دلیل در ظاهر دارند و جانشین پادشاه در ظاهر نداشته بلکه جلوه حق در هر خاندان، و مجمع عبادات اهل حق را مقام پادشاه می‌‌دانند[۹۴].

نماز مخصوص اهل حق اوراد و اذکار خاصی است که در جم خانه انجام می‌‌دهند و به دو صورت جلی و خفی انجام می‌‌شود. اهل حق روزی پنج بار باید مشغول اذکار و عبادت برای تزکیه نفس باشند[۹۵]. دسته اول اهل حق نماز مخصوص اهل حق را مکمل نماز شرعی می‌‌دانند[۹۶]، اما دیگران نیاز را جای گزین نماز دانسته و شرکت یک بار در هفته در جمع‌های نذر و ذکر را برای تمام عبادات کافی می‌‌دانند[۹۷]. در مورد روزه نیز هر ساله زمستان در موعد معین که ابتدای آن، مورد اختلاف خاندان‌های اهل حق است سه روز متوالی بر همه اهل حق واجب است روزه بگیرند. روزه این سه روز به نیت روزه مرنوی است. مرنو یعنی غار نو، ومرتبط به واقعه ای است که سلطان اسحاق همراه سه نفر از یارانش مورد تعقیب دشمنان قرار گرفته در کوه شندرکوه مرز ایران و عراق فعلی، در غاری که پدیدار شده بود سه شبانه روز به حالت روزه گذراندند، و از آن به بعد به دستور سلطان اسحاق قرار شد هر ساله به همان موعد، افراد اهل حق سه روز صائم باشند[۹۸]. بعضی، این روزه را به نام نیت قَوَّلطاسی به جا می‌‌آورند و یا علاوه بر نیت مرنوی سه روز دیگر را به نیت قَوَّلطاسی به طور استحبابوو نزد بعضی به طور وجوبی روزه می‌‌گیرند[۹۹]. و در مورد روزه ماه رمضان، مثل نماز شرعی، بین دو دسته اهل حق اختلاف است[۱۰۰].

اهل حق وجوه مختلفی به مناسبت ایام روزه‌داری و عید فطر به نام سرانه یاری (هر سال برای هر نفر سه ریال پردی وری برابر سه مثقال نقره خالص)، سرفطر یاری (پنج شاهی پردی وری معادل یک ربع مثقال نقره خالص)، نذر، و نذر ثبت اعمال به خاندان پیر و دلیل می‌‌پردازند[۱۰۱]. برای وضو، غسل، تیمم، غسل میت و تلقین میت، نیت و آداب مخصوص جعل کرده‌اند[۱۰۲].

شارب زدن در آیین اهل حق اکیداً ممنوع است و به زعم آنها حضرت علی(ع) و سلطان اسحاق هر دو شارب داشته‌اند و سلطان اسحاق گفته هر کس تابع علی و من است باید شاربش نزند[۱۰۳].

بر اساس برخی منابع اهل حق ملک طاووس (نام شیطان نزد یارسان گوران و کرند) مأمور کیفر دادن و آفرینش ناپاکی و پلیدی برای کسانی است که از دستورحق اعراض کنند[۱۰۴]. دسته اول اهل حق شیطان را مرتکب عصیان و تکبر و سرکشی از دستور خداوند می‌‌دانند امّا در عین حال سبّ شخص شیطان را به دلیل این که سبّ مصنوع و مخلوق در حکم سبّ صانع و خالق است، جایز نمی‌دانند و تنها سبّ افعال زشت او را مجاز می‌‌شمارند[۱۰۵] و دسته دوم اهل حق ملک طاووس (شیطان) را از فرشتگان و خاصّان حق می‌‌دانند و معتقدند مخالفت وی با خلقت آدم و حوّا مشیّت پروردگار بوده که در ظاهر رانده ولی در باطن مورد لطف حق بوده و می‌‌باشد[۱۰۶].[۱۰۷]

منابع

پانویس

  1. شناخت فرقه اهل حق، ص۱۸
  2. حق الحقايق، ص۳۱۵، ۳۱۷، ۴۲۰
  3. نامه سرانجام، ص۲۲
  4. رهان الحق، ص۵۶۸ ۵۶۹
  5. سرسپردگان، ص۱۱۷ ۱۱۸، حق الحقايق، مقدمه مصحح،ص شش و هشت
  6. نامه سرانجام، ص۵۸۲
  7. حق الحقايق، مقدمه مصحح، ص۶-۹
  8. نامه سرانجام، ص۲۰ ۲۱
  9. دانشنامه نام آوران يارسان، ص۱۵
  10. نامه سرانجام، ص۱۹۲ ۱۹۳
  11. همان، ص۳۱۱ ۳۱۳
  12. همان، ص۳۹۰
  13. همان، ص۴۹۲
  14. دانشنامه نام آوران يارسان، ص۱۶
  15. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۵۴.
  16. همان، ص۶
  17. همان، ص۱۳۹
  18. گنجینه یاری، ص۱۴ و ۱۲۸ به نقل از اطلاعیه دراویش پیرو نور علی الهی ضمیمه کتاب: اهل حق، تاریخچه، عقاید، فقه، ص۲۳۵
  19. بیان الحق، قادر طهماسبی کرندی، ص۴۴ و ۱۰۴ و ۱۱۱ ۱۱۲ و ۱۴۱ به نقل از اطلاعیه
  20. همان، ص۳
  21. برهان الحق، ص۶۴۳ ۶۴۴
  22. اهل حق تاریخچه، عقاید، فقه، ص۲۲۶ ۲۴۰
  23. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۵۶.
  24. برهان الحق، ص۱۶و ۱۹
  25. شمال شرقی ناحیه گوران
  26. این پل هم اکنون بسیار مقدس است و به پل صراط تعبیر می‌‌شود که ارواح نیکان و بدان موقع گذشتن از آن از هم شناخته می‌‌شوند
  27. برهان الحق، ص۴۱ ۴۳ و ۲۹۵، دانشنامه نام آوران یارسان، ص۱۴ و ۱۸
  28. حق الحقایق، ص۴۲۶
  29. نامه سرانجام، ص۱۶
  30. دانشنامه نام آوران یارسان
  31. نامه سرانجام، ص۱۶
  32. اهل حق، ص۱۷۱
  33. دانشنامه نام آوران یارسان، ص۱۰۲
  34. حق الحقایق، ص۲۹، برهان الحق، ص۴۰۵
  35. آثار الحق، ج۱، ص۵۳۷
  36. برهان الحق، ص۲۸ ۴۰
  37. حق الحقایق، ص۲۳۹
  38. اهل حق، ص۱۶۲ ۱۶۳
  39. برهان الحق، ص۴۵ ۴۷
  40. سرسپردگان، ص۲۶ ۲۷
  41. برهان الحق، ص۴۳ ۴۴، اهل حق، ص۵۷
  42. برهان الحق، ص۵۷۲
  43. سرودهای دینی یارسان، ص۱۵۲ ۱۶۱
  44. برهان الحق، ص۲۶ ۲۷
  45. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۵۷.
  46. حق الحقایق، ص۲۰۱ ۲۰۲و گنجینه یاری، ص۱۲۸ ۱۳۰
  47. برهان الحق، ص۷۱۵ و ۴۰۴ ۴۰۵
  48. حق الحقایق، ص۲۰
  49. برهان الحق، ص۵۷۲
  50. نگاهی گذرا به تاریخ و فلسفه اهل حق، ص۱۹۲
  51. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۵۹.
  52. نامه سرانجام، ص۱۲۶ ۱۹۵، برهان الحق، ص۶۴۳ ۶۴۴
  53. حق الحقایق، ص۴۹ ۵۰
  54. همان، ص۲۰۴ ۲۰۵
  55. برهان الحق، ص۶۳۳
  56. سرسپردگان، مقدمه، ص۷
  57. برهان الحق، ص۶۳۳
  58. همان، ص۶۳۷
  59. همان، ص۶۵۲
  60. همان، ص۶۳۳
  61. برهان الحق، ص۶۵۲
  62. حق الحقایق، ص۲۰۲ ۲۰۵
  63. آثار الحق، ص۵۳۷
  64. برهان الحق، ص۳۹۴ ۳۹۵
  65. حق الحقایق، ص۳۶۴
  66. آیین اندرز و رمز یاری، ص۱۵ به نقل از شناخت فرقه اهل حق، ص۴۹
  67. آثار الحق، ج۱، ص۱۴۹
  68. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۵۹.
  69. معرفت الروح، ص۷۳، آثار الحق، ج۱، ص۳۲۵
  70. حق الحقایق، ص۴۴ ۴۸
  71. معرفت الروح، ص۷۰
  72. همان، ص۷۱
  73. همان، ص۷۳
  74. همان، ص۷۴
  75. همان، ص۷۵
  76. همان، ص۷۰ ۷۲
  77. آثار الحق، ج۱، ص۲۳
  78. همان، ص۶۴۴ ۶۴۶
  79. معرفت الروح، ص۱۱۸
  80. گوهر مراد، ص۱۷۲ ۱۷۵، کشف المراد، ص۱۹۱، اسفار، ج۹، ص۱۰ ۲۰، قواعد المرام، ص۱۵۳، شرح مقاصد، ج۳، ص۳۲۴ ۳۲۶
  81. بحارالأنوار، ج۴، ص۳۲۰
  82. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۶۰.
  83. نوشته‌های پراکنده درباره یارسان، ص۱۱۸ ۱۲۰، شاهنامه حقیقت، ص۳۴ و ۵۶ ۶۲ و ۸۱ ۸۴ و ۴۴و ۴۸ و ۱۸۷ و ۲۲۱و ۲۷۳ و ۳۰۳ و ۳۱۷، نامه سرانجام، ص۱۹۲۱۹۳ و ۱۹۵و ۳۹۰
  84. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۵۶۲.
  85. آیین یاری، ص۲۵، به نقل از شناخت فرقه اهل حق، ص۱۰۴
  86. آثار الحق، ج۱، ص۳۶۳
  87. همان، ج۱، ص۵۴۲
  88. همان، ج۱، ص۱۴۹
  89. سر سپردگان، ص۵۵۵۶، نامه سرانجام، ص۵۵۵ ۵۵۹، برهان الحق، ص۵۶
  90. برهان الحق، ص۵۳
  91. همان، ص۵۴
  92. همان، ص۶۵ ۶۶
  93. همان، ص۷۲، نامه سرانجام، ص۲۴ ۲۸
  94. برهان الحق، ص۷۲ ۷۵
  95. نامه سرانجام، ص۵۶۵ ۵۶۶
  96. برهان الحق، ص۱۳۸
  97. سرسپردگان، ص۶۳ ۶۴، گنجینه یاری، ص۱۹ به نقل از اطلاعیه دراویش پیرو نور علی الهی ضمیمه کتاب اهل حق، تاریخچه، عقاید، فقه، ص۲۳۵
  98. نامه سرانجام، ص۵۷۰ ۵۷۱
  99. سرسپردگان، ص۶۵ ۷۱، برهان الحق، ص۱۴۴ ۱۶۱، نامه سرانجام، ص۵۷۱ ۵۷۲
  100. سرسپردگان، ص۶۱ ۶۴، بیان الحق، قادر طهماسبی کرندی، ص۱۱۱ ۱۱۲ به نقل از اطلاعیه
  101. سرسپردگان، ص۷۲ ۷۳
  102. سرسپردگان، ص۱۲۰ ۱۲۵ و ۶۵، نامه سرانجام، ص۵۷۴ ۵۷۶، سرودهای دینی یارسان، ص۱۹۴ ۲۰۷
  103. برهان الحق، ص۶۰۷
  104. سرودهای دینی یارسان، ص۱۷۴ ۱۷۵
  105. برهان الحق، ص۳۱۷
  106. آیین یاری، ص۵۱ به نقل از اطلاعیه
  107. سلیمانی بهبهانی، عبدالرحیم، مقاله «اهل حق»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص۵۶۲.