ناکثین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
(←مقدمه) |
||
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = ناکثین | | موضوع مرتبط = ناکثین | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = ناکثین | ||
| مداخل مرتبط = [[ناکثین در | | مداخل مرتبط = [[ناکثین در نهج البلاغه]] - [[ناکثین در تاریخ اسلامی]] - [[ناکثین در فقه سیاسی]] - [[ناکثین در معارف و سیره نبوی]] - [[ناکثین در معارف و سیره علوی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
بیعت مردم با [[امیر مؤمنان]]{{ع}} چونان صاعقهای بر پیکر [[قریش]] و کلیه بدخواهان [[اسلام]]، فرود آمد. [[حکومت امام علی]]{{ع}} امتداد همان [[حکومت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآمد که [[جور]] و [[ستم]] و [[دشمنی]] و [[سرکشی]] را به خاک [[مذلّت]] کشاند و [[عدل]] و [[مساوات]] و [[حق]] و [[فضیلت]] را به ارمغان آورد، و منافع اقتصادی را که بر پایه [[ربا]] و [[احتکار]] و [[بهرهکشی]] [[استوار]] بود، درهم [[شکست]] و از آنجا که [[فرمانروایان]] عثمان مشمول [[اصلاحات]] [[امام علی]]{{ع}} میشدند بر بسیاری از بزرگان قریش گران میآمد که خود را با هر [[شهروند]] دیگر و از هر گروه و دستهای که در دستگاه [[حکومتی]] [[امام]] راه یافته بودند، مساوی بدانند. | |||
[[طلحه]] و [[زبیر]] پس از آنکه توسط | [[طلحه]] و [[زبیر]] پس از آنکه توسط عمر نامزد [[خلافت]] شدند، هر یک خود را همسنگ [[امیر المؤمنین]]{{ع}} میپنداشتند و [[انتظار]] داشتند حداقل بر بخش عظیمی از [[سرزمین اسلامی]] [[حاکمیت]] یابند، [[عایشه]] نیز نزد خلفای پیشین از جایگاهی برجسته برخوردار بود؛ چراکه او هرگونه میخواست سخن میراند، ولی اکنون پی میبرد در حکومتی که اساس و منبع آن را در قانونگذاری و اجرا، [[قرآن]] و [[سنّت]]، تشکیل میدهند، جایی نخواهد داشت. | ||
معاویه در [[شام]] به عنوان فرمانروای یکهتازی [[حکم]] میراند که چشم [[طمع]] به حاکمیت بزرگ [[اسلامی]] دوخته بود. وی میکوشید زمام امور [[مسلمانان]] را کاملا به دست گیرد، اقدامات و برنامهریزیهای امام{{ع}} در جهت اصلاحات گسترده برای تمام این افراد، موضوعی غافلگیرانه بود. افزون بر این، مجموعه افرادی که در زمان عثمان از [[پست]] و مقام خود بهره میجستند، اکنون در حکومت امام منبع ثروتهای خود را از دست داده بودند؛ زیرا حضور امام{{ع}} در رأس [[قدرت]]، برای خط قبیلهای منحرفی که قریش میپیمود، تهدیدی جدّی به شمار میآمد، چون امام{{ع}} به خوبی میدانست بیآنکه در [[راه خدا]] از نکوهش هیچ نکوهشگری بیمی داشته باشد، قادر است [[پرچم]] اسلام واقعی را به اهتزاز درآورد و بدینسان، بیتردید از آن خط [[منحرف]] پرده برمیداشت. | |||
لذا این افراد | لذا این افراد تصمیم به [[فتنهانگیزی]] گرفتند تا از استقرار [[حکومت]] نوپای [[امام]]{{ع}} جلوگیری به عمل آورند؛ البته اوضاع [[سیاسی]] و وجود عناصر مخالف روند صحیح حرکت [[حکومت اسلامی]]، برای [[امام علی]]{{ع}} ناشناخته نبود؛ زیرا [[نبیّ اکرم]]{{صل}} به حضرت اطلاع داده بود که برخی گروهها از حکومت وی [[سرپیچی]] خواهند کرد و به او سفارش کرد با آنان بستیزد و آنها را [[ناکثین]] و [[قاسطین]] و [[مارقین]] نامید<ref>مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۹؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۳۴۰؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۳۵؛ کنز العمال، ج۶، ص۸۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]،، ص۲۶۵.</ref> | ||
== [[نافرمانی]] [[عایشه]] == | == [[نافرمانی]] [[عایشه]] == | ||
{{اصلی|عایشه}} | {{اصلی|عایشه}} | ||
موضع عایشه در قبال | موضع عایشه در قبال عثمان شگفتانگیز و متناقض و در [[شأن]] زنی که افتخار همسری [[رسول خدا]]{{صل}} را داشته باشد، نبود. وی در مورد عثمان همواره میگفت: «این پیر احمق را بکشید»<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۵؛ کشف الغمه، ج۳، ص۳۲۳.</ref> و [[مردم]] را به سرپیچی از عثمان و کشتن او تحریک میکرد. در بحبوحهای که [[شورشیان]]، [[خانه]] عثمان را در محاصره داشتند عایشه از [[مدینه]] آهنگ [[مکه]] کرده بود و [[انتظار]] داشت کار عثمان به سرعت پایان پذیرد و [[طلحه]] به [[خلافت]] برسد و [[قدرت]] را به دست گیرد. ولی زمانی که متوجه شد پس از [[بیعت مردم با علی]]{{ع}}، زمام خلافت در دست آن حضرت قرار گرفته، با اینکه تصمیم گرفته بود به مدینه بازگردد، راه خود را به سمت مکه ادامه داد<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.</ref> و با [[اعلان]] [[حزن]] و [[اندوه]] خود بر این ماجرا، به خونخواهی عثمان پرداخت. به او گفته شد: شما که خود، مردم را به کشتن عثمان تحریک میکردی، وی با تراشیدن بهانهای واهی و پوچ، پاسخ داد: او را [[توبه]] دادهاند و سپس کشتهاند<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.</ref>، گویی او ناظر بر کشته شدن عثمان بوده است. | ||
عایشه با سخنانی در مکه که طی آن پیروانش را به [[جنگ]] تحریک کرد، بر | عایشه با سخنانی در مکه که طی آن پیروانش را به [[جنگ]] تحریک کرد، بر ضد [[امام علی]]{{ع}} [[اعلان]] [[جنگ]] نمود<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۴.</ref>، وی در پی [[توسعه]] جبهه خویش بر ضد [[امام]]{{ع}} برآمد. ازاینرو، تلاش کرد تا دیگر [[همسران رسول خدا]]{{صل}} را بفریبد و آنها را در [[جنگ]] خود بر ضد امام{{ع}} با خود همراه سازد، ولی آنان بدو پاسخ مثبت ندادند. | ||
[[ام سلمه]] کوشید با [[پند]] و [[اندرز]]، عایشه را از [[سرکشی]] و [[طغیان]] خود باز دارد و [[امّت]] را از | [[ام سلمه]] کوشید با [[پند]] و [[اندرز]]، [[عایشه]] را از [[سرکشی]] و [[طغیان]] خود باز دارد و [[امّت]] را از گرفتاری و [[مصیبت]] و جنگ و [[خونریزی]] دور نگاه دارد لذا به او گفت: عایشه! تو خود، دیروز [[مردم]] را بر ضد عثمان میشوراندی و رکیکترین سخنان را درباره او به کار میبردی و او را پیر احمق میخواندی، از سویی تو به مقام و [[منزلت]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} نزد [[رسول اکرم]]{{صل}} به خوبی آشنایی داری، آیا [[تمایل]] داری برایت یادآور شوم؟ یادت هست روزی علی{{ع}} بر [[رسول خدا]]{{صل}} وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم{{صل}} حضور داشتیم، حضرت از سمت چپ منطقه [[قدید]] که پایین آمد با علی در خلوت رازی میگفت و سخنانش به طول انجامید؛ تو نگران شدی و خواستی به آن دو [[اعتراض]] کنی، من تو را [[نصیحت]] کردم ولی نافرمانیام کردی و آن دو را مورد اعتراض قرار دادی، دیری نپایید که با چشم گریان باز گشتی، علّت را از تو پرسیدم گفتی: وقتی آنها با یکدیگر آرام سخن میگفتند من بدانها اعتراض کرده و به علی گفتم: پسر [[ابو طالب]] از هر ۹ [[روز]] یک روز نوبت من با [[رسول]] خداست، این روز نیز مرا آسوده نمیگذاری؟ | ||
یادت هست روزی علی {{ع}} بر [[رسول خدا]] {{صل}} وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم {{صل}} حضور داشتیم، | |||
رسول اکرم {{صل}} که از شدّت [[خشم]] چهرهاش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: | رسول اکرم{{صل}} که از شدّت [[خشم]] چهرهاش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: [عایشه!] برگرد، به [[خدا]] [[سوگند]]! فردی که او (علی) را به خشم آورد بیایمان است، خواه از [[اهل بیت]] من باشد یا مردم عادی. و تو از کرده خود نادم و پشیمان شدی و بازگشتی. عایشه گفت: آری، یادم هست. | ||
عایشه گفت: آری، یادم هست. | |||
ام سلمه فرمود: بنابراین، چرا قصد [[شورش]] داری؟ [[عایشه]] در پاسخ گفت: میخواهم میان [[مردم]] [[دست]] به [[اصلاحات]] بزنم و از پیشگاه [[خدا]] [[امید]] [[پاداش]] دارم. | |||
عایشه در پاسخ گفت: میخواهم میان مردم دست به [[اصلاحات]] بزنم و از پیشگاه خدا [[امید]] [[پاداش]] دارم. | |||
ام سلمه فرمود: اکنون که چنین است هرگونه که خود میخواهی عمل کن و بدین ترتیب عایشه از نزد ام سلمه بیرون رفت<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>. | [[ام سلمه]] فرمود: اکنون که چنین است هرگونه که خود میخواهی عمل کن و بدین ترتیب عایشه از نزد ام سلمه بیرون رفت<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>. | ||
[[روایت]] شده: [[همسران رسول خدا]] {{صل}} تا منطقه «ذاق عرق» عایشه را [[همراهی]] کردند، به نظر میرسد آنان سعی کردند عایشه را به [[مدینه]] بازگردانند و از [[فتنه]] و [[آشوب]] جلوگیری کنند، ولی به راه حلّی دست نیافتند و بر [[آینده]] [[اسلام]] گریستند و مردم نیز به [[گریه]] افتادند و آن [[روز]] «[[یوم]] النحیب» (روز | [[روایت]] شده: [[همسران رسول خدا]]{{صل}} تا منطقه «ذاق عرق» عایشه را [[همراهی]] کردند، به نظر میرسد آنان سعی کردند عایشه را به [[مدینه]] بازگردانند و از [[فتنه]] و [[آشوب]] جلوگیری کنند، ولی به راه حلّی دست نیافتند و بر [[آینده]] [[اسلام]] گریستند و مردم نیز به [[گریه]] افتادند و آن [[روز]] «[[یوم]] النحیب» (روز شیون و [[زاری]]) نام گرفت<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۶۷.</ref> | ||
== [[حیله]] | == [[حیله]] معاویه و [[پیمان شکنی]] [[طلحه]] و [[زبیر]] == | ||
معاویه از [[تسلط]] بر [[اداره امور]] [[شام]] برخوردار بود و امکاناتی در [[اختیار]] داشت که هرگونه میخواست میتوانست آنها را بکار گیرد، وی با | معاویه از [[تسلط]] بر [[اداره امور]] [[شام]] برخوردار بود و امکاناتی در [[اختیار]] داشت که هرگونه میخواست میتوانست آنها را بکار گیرد، وی با مردم شام هیچگونه مشکلی نداشت؛ زیرا [[شامیان]] از آن [[زمان]] که با اسلام آشنا شدند، تنها [[خاندان ابو سفیان]] را که از ناحیه [[خلیفه]] بر آنان [[فرمانروایی]] میکردند، شناختند. | ||
قبل از معاویه برادرش | قبل از معاویه برادرش یزید حاکم شام بود، از سویی [[سرزمین شام]] دور از مرکز [[خلافت]] بود و این خود، به اندازه کافی به آن [[آرامش]] و توان و [[قدرت]] میبخشید. معاویه برای دامن زدن به آشوبی که در اثر کشته شدن عثمان شعله ور بود، فعالیّت [[سیاسی]] خویش را آغاز کرد تا به [[سود]] خود از آن بهره بگیرد؛ لذا طلحه و زبیر را به گونهای مخاطب ساخت که برای ورود در [[مبارزه]] جدّی بر ضد [[امام علی]]{{ع}} در آنها [[آز]] و [[طمع]] و امید و [[آرزو]] شعلهور شود و بدینسان آشوب و فتنه در مرکز خلافت فزونی یافت و معاویه طی نامهای به زبیر، چنین نوشت: به [[بنده خدا]] زبیر [[امیر المؤمنین]]، از معاویة بن [[ابو سفیان]]... [[درود]] بر تو. | ||
اما بعد؛ من از مردم شام برایت [[بیعت]] گرفتهام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گلههای گوسفندی که به بازار فروش آورند رام شدهاند، تو [[مردم کوفه]] و [[بصره]] را دریاب، مبادا پسر [[ابو طالب]] بر تو پیشی بگیرد؛ زیرا با [[بیعت گرفتن]] از مردم این دو [[شهر]]، جای دیگری باقی نخواهد ماند و پس از تو برای [[طلحة بن عبید الله]] بیعت گرفتم، شما | اما بعد؛ من از [[مردم]] [[شام]] برایت [[بیعت]] گرفتهام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گلههای گوسفندی که به [[بازار]] فروش آورند رام شدهاند، تو [[مردم کوفه]] و [[بصره]] را دریاب، مبادا پسر [[ابو طالب]] بر تو پیشی بگیرد؛ زیرا با [[بیعت گرفتن]] از مردم این دو [[شهر]]، جای دیگری باقی نخواهد ماند و پس از تو برای [[طلحة بن عبید الله]] [[بیعت]] گرفتم، شما خونخواهی عثمان را [[علم]] کنید و مردم را بدان فرا خوانید و در این راستا باید بکوشید و آستین [[همت]] بالا زنید، [[خداوند]] شما را [[پیروز]] و دشمنانتان را [[خوار]] گرداند<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۷.</ref>. | ||
وقتی [[ | وقتی نامه معاویه به [[زبیر]] رسید، از [[خوشحالی]] در پوست خود نمیگنجید و به [[راستگویی]] معاویه [[اطمینان]] حاصل کرد. ازاینرو، با [[طلحه]] به توافق رسیدند که با [[امام]]{{ع}} [[پیمانشکنی]] کرده و بر او بشورند و بر بیعتی که با امام انجام داده بودند افسوس خورده و با اظهار [[تأسف]] همواره میگفتند: ما با [[اکراه]] با علی بیعت کردیم و به مجرّد اینکه فریاد [[عایشه]] در تحریک مردم بر ضد امام به گوششان رسید تلاش کردند دست به حیلهای زده تا خود را به عایشه برسانند. | ||
نقل شده: آن دو نزد امام {{ع}} آمدند و از او خواستار مشارکت در [[حکومت]] شدند و چون به نتیجهای دست نیافتند، | نقل شده: آن دو نزد امام{{ع}} آمدند و از او خواستار مشارکت در [[حکومت]] شدند و چون به نتیجهای دست نیافتند، تصمیم گرفتند به عایشه بپیوندند؛ لذا بار دوّم خدمت امام{{ع}} آمده برای انجام [[عمره]] از آن حضرت [[اجازه]] [[سفر]] خواستند، امام{{ع}} به آنان فرمود: آری، به [[خدا]] [[سوگند]]! شما منظورتان عمره نیست بلکه در پی [[هدف]] خویش هستید<ref>الامامة و السیاسة، ص۷۰.</ref>، [[روایت]] شده که امام{{ع}} به آن دو فرمود: شما قصد [[خیانت]] دارید<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۲.</ref>. | ||
آنانکه از بیعت امام {{ع}} خارج شده و در | آنانکه از بیعت امام{{ع}} خارج شده و در دوران عثمان با یکدیگر سر [[ستیز]] داشتند، در [[خانه]] عایشه در [[مکه]] با یکدیگر همدست و [[متحد]] شدند. در این گرد همایی قرار شد [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[مروان حکم]] برای [[بسیج]] [[مردم]] جهت [[مبارزه]] و [[نبرد]] با [[امام علی]]{{ع}}، خون عثمان را بهانه قرار داده و پیراهن وی را به نشانه تمرّد و [[نافرمانی]] بالا برند و با این دستاویز که [[امام]]{{ع}} قاتلان عثمان را پناه داده و آنان را [[قصاص]] نکرده است آن حضرت را [[مسئول]] ریختن خون عثمان معرفی کنند. ازاینرو، تصمیم گرفتند پیشروی خود را به سمت [[بصره]] آغاز و آن [[شهر]] را به اشغال خود درآورند و به مرکز فعالیت و پایگاه [[جنگی]] خویش مبدّل سازند زیرا [[شام]] تحت [[سیطره]] معاویه قرار داشت و [[مدینه]] همواره در آشفتگی به سر میبرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۱ چاپ مؤسسه اعلی.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۶۹.</ref> | ||
== حرکت عایشه به سمت بصره == | == حرکت [[عایشه]] به سمت بصره == | ||
عایشه برای ایجاد [[فتنه]] و [[آشوب]] و | عایشه برای ایجاد [[فتنه]] و [[آشوب]] و رویارویی مسلّحانه با امام علی{{ع}} [[خلیفه]] قانونی، در پی اجرای نقشه خود برآمد و جمعیت انبوهی را که نسبت به [[اسلام]] و امام{{ع}} [[حقد]] و [[کینه]] در [[دل]] و انگیزهای جز [[طمع]] به [[دنیا]] و دستیابی به [[قدرت]] نداشتند، گرد آورد و [[یعلی]] بن منبه که امام{{ع}} او را از [[فرمانروایی]] [[یمن]] برکنار ساخته بود با شمشیرها و شترانی که از آن [[دیار]] به [[سرقت]] برده بود، این جمعیّت را مجهّز ساخت و [[عبد الله بن عامر]] نیز [[اموال]] و [[دارایی]] فراوانی را که از بصره سرقت نموده بود، در [[اختیار]] آنان قرار داد<ref>الامامة و السیاسة، ص۷۹؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۷.</ref> و شتری به نام ([[عسکر]]) برای عایشه [[تدارک]] دیده و [[بنی امیّه]] آن را در میان گرفتند و عایشه پیشاپیش انبوه جمعیّت به سمت بصره به حرکت درآمد و قبل از حرکت با ارسال نامههایی به تعدادی از سران بصره به بهانه خونخواهی عثمان از آنان خواستار بیرون رفتن از [[بیعت]] امام علی{{ع}} شده بود<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۰؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۰.</ref>. | ||
نشانههای [[مکر]] و [[حیله]] | نشانههای [[مکر]] و [[حیله]] ـ که کلیه [[مخالفان امام علی]] بدان [[متوسل]] میشدند- از سران [[فتنهانگیز]]، پدیدار گشت، وقتی از [[مکه]] بیرون رفتند و هنگام ظهر فرا رسید [[مروان حکم]] [[اذان]] [[نماز]] گفت و برای اینکه میان [[طلحه]] و [[زبیر]] [[دشمنی]] و [[فتنهانگیزی]] ایجاد کند و اگر موفق شود از آن بهره بگیرد، نزد آن دو آمد و گفت: بر کدام یک از شما دو تن به عنوان [[امیر]] [[سلام]] دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به [[رقابت]] پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولی [[عایشه]] با شنیدن این سخن [[احساس]] [[تفرقه]] و پراکندگی نمود لذا کسی را نزد خواهرزادهاش [[عبد الله بن زبیر]] فرستاد و از او خواست تا با [[مردم]] نماز بگزارد. | ||
بر کدام یک از شما دو تن به عنوان [[امیر]] [[سلام]] دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به [[رقابت]] پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولی عایشه با شنیدن این سخن [[احساس]] [[تفرقه]] و پراکندگی نمود لذا کسی را نزد خواهرزادهاش [[عبد الله بن زبیر]] فرستاد و از او خواست تا با [[مردم]] نماز بگزارد. | |||
زمانی که [[ | زمانی که سپاه عایشه به منطقه «[[اوطاس]]» رسید [[سعید بن عاص]] و [[مغیرة بن شعبه]] به آنان برخوردند وقتی سعید اطلاع یافت عایشه به بهانه «خونخواهی عثمان» لشکرکشی کرده لبخند مسخرهآمیزی زد و گفت: ای [[ام المؤمنین]]! میبینم که قاتلان عثمان همراهیات میکنند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲.</ref>. [[روایت]] شده: سعید بن عاص خطاب به طلحه و زبیر و عایشه گفت: به کجا میروید شما در پی [[خونخواهی]] از کسی هستید که پشت سر شماست؟ (یعنی علی که در [[مدینه]] است)<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.</ref>. | ||
محمد بن طلحه پرسید: چرا؟ | سرانجام سپاه جمل به محلی به نام «حوأب» رسید، سگهای آن منطقه به آنان پارس کردند، عایشه به [[هراس]] افتاد و نام آن مکان را از [[محمد بن طلحه]] جویا شد و گفت: این کدام آبادی است؟ وی پاسخ داد: ای ام المؤمنین! این آبادی را حوأب مینامند، عایشه با بیقراری فریاد برآورد و گفت: من باید به مدینه بازگردم. | ||
گفت: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم به همسرانش میفرمود: گویی من یکی از شما را در منطقه حوأب میبینم که سگهای آن آبادی بر او پارس میکنند و به من فرمود: ای حمیرا! <ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ این حدیث را احمد در مسند خود، ج۶، ص۵۲۱ آورده؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹۷.</ref> مبادا آن [[زن]] تو باشی. | |||
عایشه پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا بازگردانید، به [[خدا]] [[سوگند]]! آن زنی که رسول خدا {{صل}} فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه [[روز]] شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و [[عبد الله بن زبیر]] نزد وی آمد و برایش به | محمد بن طلحه پرسید: چرا؟ گفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم به همسرانش میفرمود: گویی من یکی از شما را در منطقه حوأب میبینم که سگهای آن آبادی بر او پارس میکنند و به من فرمود: ای حمیرا! <ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ این حدیث را احمد در مسند خود، ج۶، ص۵۲۱ آورده؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹۷.</ref> مبادا آن [[زن]] تو باشی. | ||
[[عایشه]] پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا بازگردانید، به [[خدا]] [[سوگند]]! آن زنی که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه [[روز]] شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و [[عبد الله بن زبیر]] نزد وی آمد و برایش به ذات الهی سوگند یاد کرد که آن منطقه، آبادی حوأب نیست و عدّهای از [[اعراب]] [[بادیهنشین]] را با [[فریب]] و تطمیع نزد عایشه آوردند و بر این مطلب [[گواهی]] دادند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۵.</ref>، [[شهادت]] این افراد نخستین گواهی[[دروغ]] در [[اسلام]] به شمار میآید<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۱.</ref>. | |||
== درگیریهایی در حومه [[بصره]] == | == درگیریهایی در حومه [[بصره]] == | ||
با نزدیک شدن | با نزدیک شدن سپاه جمل به [[شهر بصره]]، [[عثمان بن حنیف]] فرمانروای [[امام]]{{ع}} در بصره، ماجرای سپاهی را که به سمت مردم بصره میآمد، برایشان تشریح کرد و آنان را از [[آشوب]] و درگیری برحذر داشت و موضعگیری غیر صحیح و گمراهانه سران سپاه جمل را برای آنان روشن ساخت. ارادتمندان به اسلام و امام{{ع}} آمادگی خویش را برای [[دفاع از حق]] و [[آیین]] [[مقدس]] خدا و جلوگیری از [[تسلط]] [[ناکثان]] بر بصره، [[اعلان]] داشتند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۳.</ref>. | ||
عثمان بن حنیف که برخوردار از [[اخلاق پسندیده]] [[اسلامی]] و | عثمان بن حنیف که برخوردار از [[اخلاق پسندیده]] [[اسلامی]] و مطیع رهبر و پیشوای خود [[امام علی]]{{ع}} بود کوشید تا عایشه و همراهانش را از [[طغیان]] و [[سرکشی]] منصرف سازد و از وقوع درگیری و [[جنگ]] پرهیز شود. ازاینرو، [[عمران بن حصین]] و ابو الأسود دئلی را نزد آنان اعزام کرد تا با عایشه و همراهانش به گفتوگو بپردازند و آنها را از تصمیم [[بیهوده]] خود منصرف کنند، ولی تلاشهای این دو تن با [[شکست]] مواجه شد و عایشه در کنار [[طلحه]] و [[زبیر]]، بر ایجاد [[فتنه]] و آشوب و اعلان[[جنگ]]، پافشاری نشان دادند<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۹ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۱.</ref>. | ||
عایشه و همراهان وی به منطقه «مربد» رسیدند و از سمت بالای آن منطقه بدانجا وارد شدند، عثمان بن حنیف و جمعی از مردم | [[عایشه]] و همراهان وی به منطقه «مربد» رسیدند و از سمت بالای آن منطقه بدانجا وارد شدند، [[عثمان بن حنیف]] و جمعی از [[مردم بصره]]، به سوی آنان [[حرکت]] کردند، [[طلحه]] و [[زبیر]] و عایشه با ایراد سخن به بهانه خونخواهی عثمان، [[مردم]] را به بیرون رفتن از [[بیعت]] [[امام علی]]{{ع}} تحریک میکردند و بدین وسیله، میان مردم [[اختلاف]] به وجود آمد و دستهای مخالف و جمعی [[اعلان]] موافقت کردند. | ||
[[جاریة بن قدامه سعدی]] نزد عایشه آمد تا با [[پند]] و [[اندرز]] وی را از برافروختن [[آتش]] و فتنه باز دارد. ازاینرو، خطاب به او گفت: ای [[ام المؤمنین]]! به خدا [[سوگند]]! اهمیت | [[جاریة بن قدامه سعدی]] نزد عایشه آمد تا با [[پند]] و [[اندرز]] وی را از برافروختن [[آتش]] و [[فتنه]] باز دارد. ازاینرو، خطاب به او گفت: ای [[ام المؤمنین]]! به [[خدا]] [[سوگند]]! اهمیت کشته شدن عثمان کمتر از این است که تو سوار بر این شتر [[ملعون]]، از [[خانه]] خود خارج شوی و خود را در معرض تیغ و [[شمشیر]] قرار دهی، تو از ناحیه خدا دارای [[ارج]] و [[احترام]] بودی ولی آن را از دست دادی، [توجه داشته باش] هر کسی [[جنگ]] با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا میداند، اگر به میل خود به جنگ ما آمدهای به خانهات برگرد و اگر بدین کار مجبورت ساختهاند، از مردم [[یاری]] بجو<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۹۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۳.</ref> | ||
== | ==[[جنگ]]، [[آتش بس]]، [[خیانت]] == | ||
با ورود | با ورود عایشه به [[بصره]]، مردم گرفتار فتنه و [[تفرقه]] و پراکندگی شدند و برخی به این لشکرکشی [[اعتراض]] و برخی [[تأیید]] و گروهی تصدیق و جمعی آن را مردود دانستند و با [[بحرانی]] شدن اوضاع، مردم با یکدیگر درگیر شده و در دروازه [[شهر]] به [[نبرد]] پرداختند و با فرا رسیدن شب دست از جنگ کشیدند، عثمان بن حنیف نه تنها قصد [[خونریزی]] نداشت بلکه [[تمایل]] به [[صلح]] و [[آشتی]] نشان میداد و در [[انتظار]] تشریف فرمایی [[امام علی]]{{ع}} به [[بصره]] بود، وقتی دو طرف از [[جنگ]] خسته شدند، [[اعلان]] [[صلح]] و [[آشتی]] کردند و [[پیماننامه]] [[آتشبس]] موقّت نوشتند تا پیکی را به [[مدینه]] اعزام کنند و از [[مردم]] آن سامان جویا شوند چنانچه [[طلحه]] و [[زبیر]] (آنگونه که مدعیاند) به [[بیعت]] مجبور شدهاند، [[عثمان بن حنیف]] از بصره خارج شود، وگرنه طلحه و زبیر از بصره بیرون روند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۳ و ۴۸۴ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۵.</ref>. | ||
کعب بن مسور، پیک دو طرف از مدینه بازگشت و اعلان داشت که [[اسامة بن زید]] مدعی است طلحه و زبیر با [[اکراه]] بیعت کردهاند، ولی [[مردم مدینه]] با دیدگاه [[اسامه]] [[مخالفت]] دارند، فرماندهان سپاه [[عایشه]] این جمله را دستاویز قرار داده و در شبانگاهی باد و بارانی بر [[دار الاماره]] محل اقامت عثمان بن حنیف حمله بردند، [[یاران]] او را کشته و موی سر و صورت و ابروی عثمان را تراشیدند ولی از آنجا که برادرش [[سهل بن حنیف]] فرمانروای [[امام]] در مدینه بود، از کشتن او [[بیم]] داشتند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۴، چاپ مؤسسه اعلمی؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۵.</ref> | |||
== حرکت امام {{ع}} و پایان دادن به [[سرکشی]]<ref>الامامة و الساسة، ص۷۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۰۷.</ref>== | == حرکت امام{{ع}} و پایان دادن به [[سرکشی]]<ref>الامامة و الساسة، ص۷۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۰۷.</ref>== | ||
زمانی که | زمانی که امام علی{{ع}} زمام [[حکومت]] را به دست گرفت، اعلان [[نافرمانی]] معاویه از خلافت امام{{ع}} مانع بزرگی بر سر راه [[آرامش]] و [[امنیّت]] و [[حاکمیت]] حکومت مرکزی قانونی به شمار میآمد. ازاینرو، امام{{ع}} به [[تدارک]] تجهیزات نظامی و فراهم آوردن شرایط [[سیاسی]] پرداخت تا از [[تفرقه]] و پراکندگی و [[خونریزی]] میان [[مسلمانان]] جلوگیری کند. | ||
به مجرد اطلاع امام {{ع}} از حرکت | به مجرد اطلاع امام{{ع}} از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سمت بصره و اعلان نافرمانی آنان، از برنامهریزیی که برای سرکوب معاویه و تصرف [[شام]] انجام داده بود منصرف شد و با سپاهی متشکل از بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] رهسپار [[مکه]] گردید. | ||
امام {{ع}} به منطقه «[[ربذه]]» که رسید به | [[امام]]{{ع}} به منطقه «[[ربذه]]» که رسید به کلیه [[شهرها]] [[نامه]] فرستاد و از [[مردم]] آن [[دیار]] [[یاری]] خواست و موضوع را برایشان تشریح فرمود تا بتواند [[آتش فتنه]] را در محدودهای بسیار اندک، خاموش سازد؛ لذا [[محمد بن ابی بکر]] و [[محمد بن جعفر]] را به [[کوفه]] اعزام نمود ولی [[ابو موسی اشعری]] به [[پیام]] امام پاسخ مثبت نداد بلکه مردم را از یاری آن حضرت در [[جنگی]] که پیش رو داشت دلسرد و [[مأیوس]] میکرد، سپس [[عبد الله بن عباس]] را به کوفه فرستاد وی نیز نتوانست [[ابو موسی]] را قانع سازد تا از مأیوس و دلسرد کردن مردم از [[یاری امام]]{{ع}} [[دست]] بردارد، پس از آن فرزندش [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[عمار یاسر]] و در پی آنان [[مالک اشتر]] را به آن دیار اعزام فرمود و این گروه ابو موسی را از [[فرمانروایی]] برکنار ساختند، و بدینسان، [[مردم کوفه]] یکپارچه و با تمام توان برای یاری [[امیر المؤمنین]]{{ع}} به [[حرکت]] درآمدند و در منطقه «[[ذی قار]]» به آن [[بزرگوار]] پیوستند. | ||
امام{{ع}} در همین گیرودار نیز از نامهنگاری و اعزام پیک به نزد [[طلحه]] و [[زبیر]] کوتاهی نکرد، به این [[امید]] که شاید بر سر [[عقل]] آیند و به اهمیّت [[فتنه]] و آشوبی که به پا کردهاند پی ببرند و [[مسلمانان]] را در دام [[بلا]] و [[مصیبت]] و [[خونریزی]] گرفتار نسازند به همین سبب، [[زید بن صوحان]] و عبد الله بن عباس و عده دیگری را نزد [[عایشه]] اعزام کرد، این گروه با دلیل و [[برهان]] و عقل و منطق با آنان به گفتوگو پرداختند، تا آنجا که عایشه به [[ابن عباس]] گفت: من [[تحمّل]] شنیدن دلیل و [[برهان علی]] را ندارم. | |||
ابن عباس در پاسخ گفت: تو که تحمّل شنیدن دلیل و برهان [[آفریده]] [[خدا]] را نداری چگونه | ابن عباس در پاسخ گفت: تو که تحمّل شنیدن دلیل و برهان [[آفریده]] [[خدا]] را نداری چگونه تحمل [[براهین]] آفریدگارت را داری؟!<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ بحار النوار، ج۳۲، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۶.</ref> | ||
== آخرین [[اندرز]] == | == آخرین [[اندرز]] == | ||
با نزدیک شدن | با نزدیک شدن سپاه امام{{ع}} به دروازههای [[بصره]]، آن حضرت با [[طلحه]] و [[زبیر]] بیشتر مکاتبه میکرد [و آنان را از این [[آشوب]] برحذر میداشت] [[عایشه]] و همراهانش از آن [[بیم]] داشتند که مبادا فرماندهان سپاه و انبوه جمعیّتی که وی- را [[همراهی]] میکردند، تحت تأثیر دلائل و [[براهین]] [[امام]]{{ع}} قرار گیرند؛ لذا جهت رویارویی با آن حضرت از [[شهر]] خارج شدند، زمانی که برای [[جنگ]] صف آرایی کردند، امام{{ع}} [[فرمان]] داد جارچی میان یارانش [[اعلان]] دارد که: هیچ کس [[حق]] ندارد تیری به سوی [[دشمن]] پرتاب کند و یا سنگی به سمت آنان بیندازد و یا با نیزه با آنان بستیزد تا من با آنان سخن بگویم و بر آنها کاملا [[اتمام حجّت]] کنم<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.</ref>. | ||
هیچ کس [[حق]] ندارد تیری به سوی [[دشمن]] پرتاب کند و یا سنگی به سمت آنان بیندازد و یا با نیزه با آنان بستیزد تا من با آنان سخن بگویم و بر آنها کاملا [[اتمام حجّت]] کنم<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.</ref>. | |||
ولی امام {{ع}} از آنها جز [[لجاجت]] و پافشاری بر جنگ چیزی ندید. آنگاه به سمت طلحه و زبیر رفت و هرسه تن، بین دو صف [[لشکر]] توقف کردند و امام {{ع}} به آن دو فرمود: | ولی امام{{ع}} از آنها جز [[لجاجت]] و پافشاری بر جنگ چیزی ندید. آنگاه به سمت طلحه و زبیر رفت و هرسه تن، بین دو صف [[لشکر]] توقف کردند و امام{{ع}} به آن دو فرمود: شما دو تن به [[تدارک]] [[سلاح]] و نیروی سواره و پیاده پرداختهاید، اگر در پیشگاه [[خداوند]] عذری تدارک دیدهاید، از او [[پروا]] داشته باشید و مانند آن پیرهزنی نباشید که نخهای تابیده خود را پیش از استحکام، مجدّدا میگشاید، آیا من [[برادر دینی]] شما نبودم؟ ریختن [[خون]] مرا [[حرام]] و من نیز ریختن خون شما را حرام ساخته بودم، چه اتفاقی رخ داده که شما ریختن خونم را روا شمردهاید؟ | ||
شما دو تن به [[تدارک]] [[سلاح]] و نیروی سواره و پیاده پرداختهاید، اگر در پیشگاه [[خداوند]] عذری | |||
سپس | سپس امام{{ع}} به طلحه فرمود: تو [[همسر رسول خدا]]{{صل}} را با خود آوردهای تا در کنار او بجنگی و [[همسر]] خود را در خانهات مخفی کردهای؟ آیا تو دست [[بیعت]] با من ندادی؟ و به زبیر فرمود: ما تو را از [[خاندان]] [[عبد المطلب]] به شمار میآوردیم ولی پسر بدسرشت تو عبدالله که بزرگ شد، میان ما جدایی افکند. | ||
تو [[همسر رسول خدا]] {{صل}} را با خود آوردهای تا در کنار او بجنگی و [[همسر]] خود را در خانهات مخفی کردهای؟ آیا تو دست [[بیعت]] با من ندادی؟ | |||
و به | |||
ما تو را از [[خاندان]] [[عبد المطلب]] به شمار میآوردیم ولی پسر بدسرشت تو عبدالله که بزرگ شد، میان ما جدایی افکند. | |||
سپس فرمود: | سپس فرمود: زبیر! آیا به یاد داری روزی را که من با [[رسول خدا]]{{صل}} در [[قبیله]] [[بنی غنم]] همراه بودم، حضرت به من نگاهی کرد و لبخندی زد و من نیز خندیدم، تو به [[رسول خدا]] گفتی: پسر [[ابو طالب]] همچنان [[خودستایی]] میکند، [[پیامبر]] در پاسخ تو فرمود: او [[اهل]] خودستایی نیست، تو در حالی که در [[حق علی]] [[ستم]] روا میداری با او خواهی جنگید؟ [[زبیر]] پاسخ داد: آری، به یاد دارم. | ||
زبیر! آیا به یاد داری روزی را که من با [[رسول خدا]] {{صل}} در [[قبیله]] [[بنی غنم]] همراه بودم، | |||
زبیر پاسخ داد: آری، به یاد دارم. | |||
[[روایت]] شده: زبیر از [[جنگ]] کناره گرفت و پس از افروخته شدن جنگ در ناحیهای دور از میدان [[نبرد]]، به [[قتل]] رسید<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۱؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.</ref>. چنانکه [[مروان حکم]]، طلحه را در میدان جنگ به قتل رساند<ref>طبقات کبری، ج۳، ص۱۵۸؛ الامامة و السیاسة، ص۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] | [[روایت]] شده: زبیر از [[جنگ]] کناره گرفت و پس از افروخته شدن جنگ در ناحیهای دور از میدان [[نبرد]]، به [[قتل]] رسید<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۱؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.</ref>. چنانکه [[مروان حکم]]، [[طلحه]] را در میدان جنگ به قتل رساند<ref>طبقات کبری، ج۳، ص۱۵۸؛ الامامة و السیاسة، ص۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۷.</ref> | ||
== وقوع درگیری == | == وقوع درگیری == | ||
امام {{ع}} تا آخرین لحظه درگرفتن جنگ، [[امیدوار]] بود [[پیمانشکنان]] را از [[سرکشی]] خود باز دارد، به همین دلیل با وجود [[لجاجت]] و پافشاری سران [[فتنه]] بر جنگ و درگیری، آن حضرت اجازه جنگ نداد و به یارانش فرمود: | [[امام]]{{ع}} تا آخرین لحظه درگرفتن جنگ، [[امیدوار]] بود [[پیمانشکنان]] را از [[سرکشی]] خود باز دارد، به همین دلیل با وجود [[لجاجت]] و پافشاری سران [[فتنه]] بر جنگ و درگیری، آن حضرت [[اجازه]] [[جنگ]] نداد و به یارانش فرمود: | ||
هیچ یک از شما [[حق]] ندارد تیری به سمت [[دشمن]] پرتاب کند و یا با نیزه با آنان بجنگد تا من به شما | هیچ یک از شما [[حق]] ندارد تیری به سمت [[دشمن]] پرتاب کند و یا با نیزه با آنان بجنگد تا من به شما رخصت دهم و [[جنگ و کشتار]] را آنان آغاز کنند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۱.</ref>. | ||
سپاه جمل با شلیک تیر جنگ را آغاز کردند و یک تن از یاران امام{{ع}} به [[شهادت]] رسید، در پی آن نفر دوم و سوم به [[فیض]] شهادت نائل شدند. در این هنگام<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۵.</ref>، امام{{ع}} به [[سپاه]] خویش دستور داد بدانها پاسخ دهند و از حق و [[عدالت]] [[دفاع]] نمایند. دو سپاه با یکدیگر درآویختند و نبردی دهشتزا رخ داد به گونهای که سرها بر [[زمین]] میریخت و دستها از بدن جدا میگشت و دو طرف زخم و جراحات فراوانی برداشتند. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} که ناظر عرصه [[کارزار]] بود متوجه شد سپاه جمل از (شتر حامل [[عایشه]]) سخت دفاع میکنند ازاینرو، حضرت با صدای بلند [[اعلان]] فرمود: وای بر شما! شتر را پی کنید که [[شیطان]] است. | |||
دو سپاه با یکدیگر درآویختند و نبردی دهشتزا رخ داد به گونهای که سرها بر [[زمین]] میریخت و دستها از | |||
امام {{ع}} و یارانش با [[یورش]] به | [[امام]]{{ع}} و یارانش با [[یورش]] به [[سپاه]]، خود را به [[جمل]] رسانده و آن را پی کردند، به دنبال آن حمله، باقیمانده سپاهیان جمل از معرکه گریختند، سپس حضرت دستور داد آن شتر را بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند تا ذرهای از آن باقی نماند که افراد سادهلوح و [[نادان]]، [[فریب]] آن را بخورند و آنگاه فرمود: [[خدا]] این مرکب را مورد [[لعن]] خویش قرار دهد، چه اندازه به گوساله [[بنی اسرائیل]] شباهت داشت. | ||
[[خدا]] این مرکب را مورد [[لعن]] خویش قرار دهد، چه اندازه به گوساله [[بنی اسرائیل]] شباهت داشت. | |||
پس از آن، امام {{ع}} به خاکستر پراکنده در فضا نگاهی کرد و این فرموده خدا را [[تلاوت]] کرد | پس از آن، امام{{ع}} به خاکستر پراکنده در فضا نگاهی کرد و این فرموده خدا را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|...وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا}}<ref>«(موسی) گفت: برو که تو را در زندگی (کیفر) این است که بگویی: (به من) دست نزنید! و تو را موعدی است که در آن با تو خلاف نمیورزند و (اینک) در خدایت که پیوسته در خدمتش بودی بنگر که آن را میسوزانیم سپس (خاکستر) آن را در دریا به هر سو میپاشیم» سوره طه، آیه ۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۹.</ref> | ||
{{متن قرآن|...وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا}}<ref>«(موسی) گفت: برو که تو را در زندگی (کیفر) این است که بگویی: (به من) دست نزنید! و تو را موعدی است که در آن با تو خلاف نمیورزند و (اینک) در خدایت که پیوسته در خدمتش بودی بنگر که آن را میسوزانیم سپس (خاکستر) آن را در دریا به هر سو میپاشیم» سوره طه، آیه ۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] | |||
== عملکرد امام {{ع}} پس از جنگ == | == عملکرد امام{{ع}} پس از [[جنگ]] == | ||
[[خدای متعال]]، امیر المؤمنین {{ع}} را بر | [[خدای متعال]]، [[امیر المؤمنین]]{{ع}} را بر مخالفان خود، [[پیروزی]] و [[نصرت]] عنایت کرد و [[نبرد]]، بار سنگین خود را بر [[زمین]] نهاد و گرد و غبار عرصه [[پیکار]] فرو نشست و جارچی امام{{ع}} [[اعلان]] [[عفو عمومی]] داد و اظهار داشت: [[آگاه]] باشید! هیچ کس [[حق]] ندارد مجروحی را به [[قتل]] برساند یا فردی را که از میدان گریخته تعقیب کند و بر کسی که پشت به سپاه کرده، نیزه بکوبد، هر کس [[سلاح]] خود را بر زمین نهد، در [[امان]] است، آن کس که در خانهاش را ببندد، در امان است، کسی حق ندارد از [[اموال]] و [[دارایی]] سپاهیان جمل که در اردوگاه آنان به جای مانده جز سلاح و یا وسایلی که در جنگ از آنها استفاده کردهاند، چیزی برگیرد، غیر از موارد یاد شده هرچه هست مربوط به [[ورثه]] کشتهشدگان است»<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۱.</ref>. | ||
حضرت به [[محمد بن ابی بکر]] و [[عمار یاسر]] دستور داد کجاوه [[عایشه]] را از میان کشتهشدگان وسط میدان، به گوشهای منتقل سازند و محمد [[مسئولیت]] امور مربوط به خواهرش را به عهده گرفت و در پایان شب عایشه را وارد [[بصره]] نمود و در [[منزل]] عبدالله بن [[خلف]] [[خزاعی]] جای داد. | |||
امام {{ع}} میان کشتهگان | [[امام]]{{ع}} میان کشتهگان سپاه جمل گردش میکرد و هریک از آنان را با نام مخاطب میساخت و مکرّر میفرمود: | ||
من آنچه را خدایم [[وعده]] داده بود، | من آنچه را خدایم [[وعده]] داده بود، مطابق با واقع دیدم، آیا شما نیز آنچه را خدایتان به شما وعده داده بود مطابق با واقع دیدید؟ | ||
نیز فرمود: | نیز فرمود: من امروز کسی را که از [[نبرد]] با ما و دیگران دست بدارد نکوهش نمیکنم ولی آن کس که با ما سر [[جنگ]] دارد مورد نکوهش است<ref>ارشاد مفید، ج۱، ص۲۵۶ چاپ مؤسسه آل البیت{{عم}}.</ref>. | ||
من امروز کسی را که از نبرد با ما و دیگران دست بدارد | |||
امام {{ع}} در حومه بصره اقامت فرمود و وارد [[شهر]] نشد و به [[مردم]] [[فرمان]] [[دفن]] کشتههای خود را صادر کرد مردم نیز از شهر بیرون آمده و آنها را به | امام{{ع}} در حومه بصره اقامت فرمود و وارد [[شهر]] نشد و به [[مردم]] [[فرمان]] [[دفن]] کشتههای خود را صادر کرد مردم نیز از شهر بیرون آمده و آنها را به خاک سپردند<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۵.</ref> و پس از آن امام{{ع}} وارد [[شهر بصره]] [[دژ]] [[پیمانشکنان]] گردید و رهسپار [[مسجد]] شد و در آن [[نماز]] گزارد و سپس با مردم[[سخن]] گفت و عملکرد آن پیمانشکنان را با خود، بدانان یادآور شد و آنها حضرت را [[سوگند]] داده و از او خواستند آنان را مورد [[عفو]] و [[بخشش]] قرار دهد، امام{{ع}} فرمود: از شما گذشتم، مبادا مجددا در پی [[فتنهانگیزی]] برآیید، شما نخستین مردمی بودید که [[پیمان]] شکستید و [[امت]] را دچار [[تفرقه]] و پراکندگی نمودید» و سپس انبوه مردم و بزرگان [[قوم]] حضور امام{{ع}} شرفیاب شده و با آن بزرگوار [[دست]] [[بیعت]] دادند<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۴؛ ارشاد شیخ مفید، ص۱۳۷.</ref>. | ||
و سپس انبوه مردم و بزرگان [[قوم]] | |||
پس از آن [[امیر مؤمنان]] {{ع}} وارد [[بیت المال]] | پس از آن [[امیر مؤمنان]]{{ع}} وارد [[بیت المال]] بصره شد وقتی [[دارایی]] فراوان انباشته شده در آن را دید، مکرّر فرمود: {{متن حدیث|غُرِّى غَيْرِي}}؛ دیگری را بفریب. و [[فرمان]] داد آن [[اموال]] میان [[مردم]] به طور مساوی تقسیم شود و بدین ترتیب، به هریک از مردم پانصد درهم تعلق گرفت و سهمیه شخص آن حضرت نیز با دیگران تفاوتی نداشت، با توزیع اموال، چیزی در [[بیت المال]] باقی نماند در همین اثناء فردی که در [[جنگ]] حضور نداشت خدمت [[امام]]{{ع}} رسید و سهمیه خود را از آن بزرگوار مطالبه کرد، امام{{ع}} سهمیه خود را به او داد و بدینسان، حتی درهمی نصیب آن حضرت نشد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۰.</ref>. | ||
سپس [[امیر المؤمنین]] {{ع}} دستور داد وسایل حرکت [[عایشه]] را فراهم نمایند و او را به [[مدینه]] بفرستند و به | سپس [[امیر المؤمنین]]{{ع}} دستور داد وسایل حرکت [[عایشه]] را فراهم نمایند و او را به [[مدینه]] بفرستند و به پاس [[احترام]] همسری [[پیامبر]]، برادرش ([[محمد بن ابی بکر]]) و تعدادی از [[زنان]] را در [[لباس]] مردان که [[عمامه]] به سر و [[شمشیر]] حمایل داشتند با وی همراه ساخت، ولی عایشه نسبت به امیر المؤمنین [[خوشبین]] نبود و تصور میکرد حضرت، [[حرمت]] وی را نگاه نداشته است امّا به مجرّد اینکه شنید امام{{ع}} عدّهای از زنان را به [[همراهی]] وی گمارده از حرکت خود و شکستی که نصیبش شد و [[فتنهانگیزی]] که به وجود آورده بود، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] کرد و به شدّت گریست<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۸؛ مروج الذهب مسعودی، ج۲، ص۳۷۹؛ مناقب خوارزمی، ص۱۱۵؛ تذکرة سبط ابن جوزی، ص۸۰.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۸۰.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۱
مقدمه
بیعت مردم با امیر مؤمنان(ع) چونان صاعقهای بر پیکر قریش و کلیه بدخواهان اسلام، فرود آمد. حکومت امام علی(ع) امتداد همان حکومت رسول اکرم(ص) به شمار میآمد که جور و ستم و دشمنی و سرکشی را به خاک مذلّت کشاند و عدل و مساوات و حق و فضیلت را به ارمغان آورد، و منافع اقتصادی را که بر پایه ربا و احتکار و بهرهکشی استوار بود، درهم شکست و از آنجا که فرمانروایان عثمان مشمول اصلاحات امام علی(ع) میشدند بر بسیاری از بزرگان قریش گران میآمد که خود را با هر شهروند دیگر و از هر گروه و دستهای که در دستگاه حکومتی امام راه یافته بودند، مساوی بدانند.
طلحه و زبیر پس از آنکه توسط عمر نامزد خلافت شدند، هر یک خود را همسنگ امیر المؤمنین(ع) میپنداشتند و انتظار داشتند حداقل بر بخش عظیمی از سرزمین اسلامی حاکمیت یابند، عایشه نیز نزد خلفای پیشین از جایگاهی برجسته برخوردار بود؛ چراکه او هرگونه میخواست سخن میراند، ولی اکنون پی میبرد در حکومتی که اساس و منبع آن را در قانونگذاری و اجرا، قرآن و سنّت، تشکیل میدهند، جایی نخواهد داشت.
معاویه در شام به عنوان فرمانروای یکهتازی حکم میراند که چشم طمع به حاکمیت بزرگ اسلامی دوخته بود. وی میکوشید زمام امور مسلمانان را کاملا به دست گیرد، اقدامات و برنامهریزیهای امام(ع) در جهت اصلاحات گسترده برای تمام این افراد، موضوعی غافلگیرانه بود. افزون بر این، مجموعه افرادی که در زمان عثمان از پست و مقام خود بهره میجستند، اکنون در حکومت امام منبع ثروتهای خود را از دست داده بودند؛ زیرا حضور امام(ع) در رأس قدرت، برای خط قبیلهای منحرفی که قریش میپیمود، تهدیدی جدّی به شمار میآمد، چون امام(ع) به خوبی میدانست بیآنکه در راه خدا از نکوهش هیچ نکوهشگری بیمی داشته باشد، قادر است پرچم اسلام واقعی را به اهتزاز درآورد و بدینسان، بیتردید از آن خط منحرف پرده برمیداشت.
لذا این افراد تصمیم به فتنهانگیزی گرفتند تا از استقرار حکومت نوپای امام(ع) جلوگیری به عمل آورند؛ البته اوضاع سیاسی و وجود عناصر مخالف روند صحیح حرکت حکومت اسلامی، برای امام علی(ع) ناشناخته نبود؛ زیرا نبیّ اکرم(ص) به حضرت اطلاع داده بود که برخی گروهها از حکومت وی سرپیچی خواهند کرد و به او سفارش کرد با آنان بستیزد و آنها را ناکثین و قاسطین و مارقین نامید[۱].[۲]
نافرمانی عایشه
موضع عایشه در قبال عثمان شگفتانگیز و متناقض و در شأن زنی که افتخار همسری رسول خدا(ص) را داشته باشد، نبود. وی در مورد عثمان همواره میگفت: «این پیر احمق را بکشید»[۳] و مردم را به سرپیچی از عثمان و کشتن او تحریک میکرد. در بحبوحهای که شورشیان، خانه عثمان را در محاصره داشتند عایشه از مدینه آهنگ مکه کرده بود و انتظار داشت کار عثمان به سرعت پایان پذیرد و طلحه به خلافت برسد و قدرت را به دست گیرد. ولی زمانی که متوجه شد پس از بیعت مردم با علی(ع)، زمام خلافت در دست آن حضرت قرار گرفته، با اینکه تصمیم گرفته بود به مدینه بازگردد، راه خود را به سمت مکه ادامه داد[۴] و با اعلان حزن و اندوه خود بر این ماجرا، به خونخواهی عثمان پرداخت. به او گفته شد: شما که خود، مردم را به کشتن عثمان تحریک میکردی، وی با تراشیدن بهانهای واهی و پوچ، پاسخ داد: او را توبه دادهاند و سپس کشتهاند[۵]، گویی او ناظر بر کشته شدن عثمان بوده است.
عایشه با سخنانی در مکه که طی آن پیروانش را به جنگ تحریک کرد، بر ضد امام علی(ع) اعلان جنگ نمود[۶]، وی در پی توسعه جبهه خویش بر ضد امام(ع) برآمد. ازاینرو، تلاش کرد تا دیگر همسران رسول خدا(ص) را بفریبد و آنها را در جنگ خود بر ضد امام(ع) با خود همراه سازد، ولی آنان بدو پاسخ مثبت ندادند.
ام سلمه کوشید با پند و اندرز، عایشه را از سرکشی و طغیان خود باز دارد و امّت را از گرفتاری و مصیبت و جنگ و خونریزی دور نگاه دارد لذا به او گفت: عایشه! تو خود، دیروز مردم را بر ضد عثمان میشوراندی و رکیکترین سخنان را درباره او به کار میبردی و او را پیر احمق میخواندی، از سویی تو به مقام و منزلت علی بن ابی طالب(ع) نزد رسول اکرم(ص) به خوبی آشنایی داری، آیا تمایل داری برایت یادآور شوم؟ یادت هست روزی علی(ع) بر رسول خدا(ص) وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم(ص) حضور داشتیم، حضرت از سمت چپ منطقه قدید که پایین آمد با علی در خلوت رازی میگفت و سخنانش به طول انجامید؛ تو نگران شدی و خواستی به آن دو اعتراض کنی، من تو را نصیحت کردم ولی نافرمانیام کردی و آن دو را مورد اعتراض قرار دادی، دیری نپایید که با چشم گریان باز گشتی، علّت را از تو پرسیدم گفتی: وقتی آنها با یکدیگر آرام سخن میگفتند من بدانها اعتراض کرده و به علی گفتم: پسر ابو طالب از هر ۹ روز یک روز نوبت من با رسول خداست، این روز نیز مرا آسوده نمیگذاری؟
رسول اکرم(ص) که از شدّت خشم چهرهاش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: [عایشه!] برگرد، به خدا سوگند! فردی که او (علی) را به خشم آورد بیایمان است، خواه از اهل بیت من باشد یا مردم عادی. و تو از کرده خود نادم و پشیمان شدی و بازگشتی. عایشه گفت: آری، یادم هست.
ام سلمه فرمود: بنابراین، چرا قصد شورش داری؟ عایشه در پاسخ گفت: میخواهم میان مردم دست به اصلاحات بزنم و از پیشگاه خدا امید پاداش دارم.
ام سلمه فرمود: اکنون که چنین است هرگونه که خود میخواهی عمل کن و بدین ترتیب عایشه از نزد ام سلمه بیرون رفت[۷]. روایت شده: همسران رسول خدا(ص) تا منطقه «ذاق عرق» عایشه را همراهی کردند، به نظر میرسد آنان سعی کردند عایشه را به مدینه بازگردانند و از فتنه و آشوب جلوگیری کنند، ولی به راه حلّی دست نیافتند و بر آینده اسلام گریستند و مردم نیز به گریه افتادند و آن روز «یوم النحیب» (روز شیون و زاری) نام گرفت[۸].[۹]
حیله معاویه و پیمان شکنی طلحه و زبیر
معاویه از تسلط بر اداره امور شام برخوردار بود و امکاناتی در اختیار داشت که هرگونه میخواست میتوانست آنها را بکار گیرد، وی با مردم شام هیچگونه مشکلی نداشت؛ زیرا شامیان از آن زمان که با اسلام آشنا شدند، تنها خاندان ابو سفیان را که از ناحیه خلیفه بر آنان فرمانروایی میکردند، شناختند.
قبل از معاویه برادرش یزید حاکم شام بود، از سویی سرزمین شام دور از مرکز خلافت بود و این خود، به اندازه کافی به آن آرامش و توان و قدرت میبخشید. معاویه برای دامن زدن به آشوبی که در اثر کشته شدن عثمان شعله ور بود، فعالیّت سیاسی خویش را آغاز کرد تا به سود خود از آن بهره بگیرد؛ لذا طلحه و زبیر را به گونهای مخاطب ساخت که برای ورود در مبارزه جدّی بر ضد امام علی(ع) در آنها آز و طمع و امید و آرزو شعلهور شود و بدینسان آشوب و فتنه در مرکز خلافت فزونی یافت و معاویه طی نامهای به زبیر، چنین نوشت: به بنده خدا زبیر امیر المؤمنین، از معاویة بن ابو سفیان... درود بر تو.
اما بعد؛ من از مردم شام برایت بیعت گرفتهام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گلههای گوسفندی که به بازار فروش آورند رام شدهاند، تو مردم کوفه و بصره را دریاب، مبادا پسر ابو طالب بر تو پیشی بگیرد؛ زیرا با بیعت گرفتن از مردم این دو شهر، جای دیگری باقی نخواهد ماند و پس از تو برای طلحة بن عبید الله بیعت گرفتم، شما خونخواهی عثمان را علم کنید و مردم را بدان فرا خوانید و در این راستا باید بکوشید و آستین همت بالا زنید، خداوند شما را پیروز و دشمنانتان را خوار گرداند[۱۰].
وقتی نامه معاویه به زبیر رسید، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و به راستگویی معاویه اطمینان حاصل کرد. ازاینرو، با طلحه به توافق رسیدند که با امام(ع) پیمانشکنی کرده و بر او بشورند و بر بیعتی که با امام انجام داده بودند افسوس خورده و با اظهار تأسف همواره میگفتند: ما با اکراه با علی بیعت کردیم و به مجرّد اینکه فریاد عایشه در تحریک مردم بر ضد امام به گوششان رسید تلاش کردند دست به حیلهای زده تا خود را به عایشه برسانند.
نقل شده: آن دو نزد امام(ع) آمدند و از او خواستار مشارکت در حکومت شدند و چون به نتیجهای دست نیافتند، تصمیم گرفتند به عایشه بپیوندند؛ لذا بار دوّم خدمت امام(ع) آمده برای انجام عمره از آن حضرت اجازه سفر خواستند، امام(ع) به آنان فرمود: آری، به خدا سوگند! شما منظورتان عمره نیست بلکه در پی هدف خویش هستید[۱۱]، روایت شده که امام(ع) به آن دو فرمود: شما قصد خیانت دارید[۱۲].
آنانکه از بیعت امام(ع) خارج شده و در دوران عثمان با یکدیگر سر ستیز داشتند، در خانه عایشه در مکه با یکدیگر همدست و متحد شدند. در این گرد همایی قرار شد طلحه و زبیر و مروان حکم برای بسیج مردم جهت مبارزه و نبرد با امام علی(ع)، خون عثمان را بهانه قرار داده و پیراهن وی را به نشانه تمرّد و نافرمانی بالا برند و با این دستاویز که امام(ع) قاتلان عثمان را پناه داده و آنان را قصاص نکرده است آن حضرت را مسئول ریختن خون عثمان معرفی کنند. ازاینرو، تصمیم گرفتند پیشروی خود را به سمت بصره آغاز و آن شهر را به اشغال خود درآورند و به مرکز فعالیت و پایگاه جنگی خویش مبدّل سازند زیرا شام تحت سیطره معاویه قرار داشت و مدینه همواره در آشفتگی به سر میبرد[۱۳].[۱۴]
حرکت عایشه به سمت بصره
عایشه برای ایجاد فتنه و آشوب و رویارویی مسلّحانه با امام علی(ع) خلیفه قانونی، در پی اجرای نقشه خود برآمد و جمعیت انبوهی را که نسبت به اسلام و امام(ع) حقد و کینه در دل و انگیزهای جز طمع به دنیا و دستیابی به قدرت نداشتند، گرد آورد و یعلی بن منبه که امام(ع) او را از فرمانروایی یمن برکنار ساخته بود با شمشیرها و شترانی که از آن دیار به سرقت برده بود، این جمعیّت را مجهّز ساخت و عبد الله بن عامر نیز اموال و دارایی فراوانی را که از بصره سرقت نموده بود، در اختیار آنان قرار داد[۱۵] و شتری به نام (عسکر) برای عایشه تدارک دیده و بنی امیّه آن را در میان گرفتند و عایشه پیشاپیش انبوه جمعیّت به سمت بصره به حرکت درآمد و قبل از حرکت با ارسال نامههایی به تعدادی از سران بصره به بهانه خونخواهی عثمان از آنان خواستار بیرون رفتن از بیعت امام علی(ع) شده بود[۱۶].
نشانههای مکر و حیله ـ که کلیه مخالفان امام علی بدان متوسل میشدند- از سران فتنهانگیز، پدیدار گشت، وقتی از مکه بیرون رفتند و هنگام ظهر فرا رسید مروان حکم اذان نماز گفت و برای اینکه میان طلحه و زبیر دشمنی و فتنهانگیزی ایجاد کند و اگر موفق شود از آن بهره بگیرد، نزد آن دو آمد و گفت: بر کدام یک از شما دو تن به عنوان امیر سلام دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به رقابت پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولی عایشه با شنیدن این سخن احساس تفرقه و پراکندگی نمود لذا کسی را نزد خواهرزادهاش عبد الله بن زبیر فرستاد و از او خواست تا با مردم نماز بگزارد.
زمانی که سپاه عایشه به منطقه «اوطاس» رسید سعید بن عاص و مغیرة بن شعبه به آنان برخوردند وقتی سعید اطلاع یافت عایشه به بهانه «خونخواهی عثمان» لشکرکشی کرده لبخند مسخرهآمیزی زد و گفت: ای ام المؤمنین! میبینم که قاتلان عثمان همراهیات میکنند[۱۷]. روایت شده: سعید بن عاص خطاب به طلحه و زبیر و عایشه گفت: به کجا میروید شما در پی خونخواهی از کسی هستید که پشت سر شماست؟ (یعنی علی که در مدینه است)[۱۸].
سرانجام سپاه جمل به محلی به نام «حوأب» رسید، سگهای آن منطقه به آنان پارس کردند، عایشه به هراس افتاد و نام آن مکان را از محمد بن طلحه جویا شد و گفت: این کدام آبادی است؟ وی پاسخ داد: ای ام المؤمنین! این آبادی را حوأب مینامند، عایشه با بیقراری فریاد برآورد و گفت: من باید به مدینه بازگردم.
محمد بن طلحه پرسید: چرا؟ گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم به همسرانش میفرمود: گویی من یکی از شما را در منطقه حوأب میبینم که سگهای آن آبادی بر او پارس میکنند و به من فرمود: ای حمیرا! [۱۹] مبادا آن زن تو باشی.
عایشه پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا بازگردانید، به خدا سوگند! آن زنی که رسول خدا(ص) فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه روز شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و عبد الله بن زبیر نزد وی آمد و برایش به ذات الهی سوگند یاد کرد که آن منطقه، آبادی حوأب نیست و عدّهای از اعراب بادیهنشین را با فریب و تطمیع نزد عایشه آوردند و بر این مطلب گواهی دادند[۲۰]، شهادت این افراد نخستین گواهیدروغ در اسلام به شمار میآید[۲۱].
درگیریهایی در حومه بصره
با نزدیک شدن سپاه جمل به شهر بصره، عثمان بن حنیف فرمانروای امام(ع) در بصره، ماجرای سپاهی را که به سمت مردم بصره میآمد، برایشان تشریح کرد و آنان را از آشوب و درگیری برحذر داشت و موضعگیری غیر صحیح و گمراهانه سران سپاه جمل را برای آنان روشن ساخت. ارادتمندان به اسلام و امام(ع) آمادگی خویش را برای دفاع از حق و آیین مقدس خدا و جلوگیری از تسلط ناکثان بر بصره، اعلان داشتند[۲۲].
عثمان بن حنیف که برخوردار از اخلاق پسندیده اسلامی و مطیع رهبر و پیشوای خود امام علی(ع) بود کوشید تا عایشه و همراهانش را از طغیان و سرکشی منصرف سازد و از وقوع درگیری و جنگ پرهیز شود. ازاینرو، عمران بن حصین و ابو الأسود دئلی را نزد آنان اعزام کرد تا با عایشه و همراهانش به گفتوگو بپردازند و آنها را از تصمیم بیهوده خود منصرف کنند، ولی تلاشهای این دو تن با شکست مواجه شد و عایشه در کنار طلحه و زبیر، بر ایجاد فتنه و آشوب و اعلانجنگ، پافشاری نشان دادند[۲۳].
عایشه و همراهان وی به منطقه «مربد» رسیدند و از سمت بالای آن منطقه بدانجا وارد شدند، عثمان بن حنیف و جمعی از مردم بصره، به سوی آنان حرکت کردند، طلحه و زبیر و عایشه با ایراد سخن به بهانه خونخواهی عثمان، مردم را به بیرون رفتن از بیعت امام علی(ع) تحریک میکردند و بدین وسیله، میان مردم اختلاف به وجود آمد و دستهای مخالف و جمعی اعلان موافقت کردند.
جاریة بن قدامه سعدی نزد عایشه آمد تا با پند و اندرز وی را از برافروختن آتش و فتنه باز دارد. ازاینرو، خطاب به او گفت: ای ام المؤمنین! به خدا سوگند! اهمیت کشته شدن عثمان کمتر از این است که تو سوار بر این شتر ملعون، از خانه خود خارج شوی و خود را در معرض تیغ و شمشیر قرار دهی، تو از ناحیه خدا دارای ارج و احترام بودی ولی آن را از دست دادی، [توجه داشته باش] هر کسی جنگ با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا میداند، اگر به میل خود به جنگ ما آمدهای به خانهات برگرد و اگر بدین کار مجبورت ساختهاند، از مردم یاری بجو[۲۴].[۲۵]
جنگ، آتش بس، خیانت
با ورود عایشه به بصره، مردم گرفتار فتنه و تفرقه و پراکندگی شدند و برخی به این لشکرکشی اعتراض و برخی تأیید و گروهی تصدیق و جمعی آن را مردود دانستند و با بحرانی شدن اوضاع، مردم با یکدیگر درگیر شده و در دروازه شهر به نبرد پرداختند و با فرا رسیدن شب دست از جنگ کشیدند، عثمان بن حنیف نه تنها قصد خونریزی نداشت بلکه تمایل به صلح و آشتی نشان میداد و در انتظار تشریف فرمایی امام علی(ع) به بصره بود، وقتی دو طرف از جنگ خسته شدند، اعلان صلح و آشتی کردند و پیماننامه آتشبس موقّت نوشتند تا پیکی را به مدینه اعزام کنند و از مردم آن سامان جویا شوند چنانچه طلحه و زبیر (آنگونه که مدعیاند) به بیعت مجبور شدهاند، عثمان بن حنیف از بصره خارج شود، وگرنه طلحه و زبیر از بصره بیرون روند[۲۶].
کعب بن مسور، پیک دو طرف از مدینه بازگشت و اعلان داشت که اسامة بن زید مدعی است طلحه و زبیر با اکراه بیعت کردهاند، ولی مردم مدینه با دیدگاه اسامه مخالفت دارند، فرماندهان سپاه عایشه این جمله را دستاویز قرار داده و در شبانگاهی باد و بارانی بر دار الاماره محل اقامت عثمان بن حنیف حمله بردند، یاران او را کشته و موی سر و صورت و ابروی عثمان را تراشیدند ولی از آنجا که برادرش سهل بن حنیف فرمانروای امام در مدینه بود، از کشتن او بیم داشتند[۲۷].[۲۸]
حرکت امام(ع) و پایان دادن به سرکشی[۲۹]
زمانی که امام علی(ع) زمام حکومت را به دست گرفت، اعلان نافرمانی معاویه از خلافت امام(ع) مانع بزرگی بر سر راه آرامش و امنیّت و حاکمیت حکومت مرکزی قانونی به شمار میآمد. ازاینرو، امام(ع) به تدارک تجهیزات نظامی و فراهم آوردن شرایط سیاسی پرداخت تا از تفرقه و پراکندگی و خونریزی میان مسلمانان جلوگیری کند.
به مجرد اطلاع امام(ع) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سمت بصره و اعلان نافرمانی آنان، از برنامهریزیی که برای سرکوب معاویه و تصرف شام انجام داده بود منصرف شد و با سپاهی متشکل از بزرگان مهاجر و انصار رهسپار مکه گردید.
امام(ع) به منطقه «ربذه» که رسید به کلیه شهرها نامه فرستاد و از مردم آن دیار یاری خواست و موضوع را برایشان تشریح فرمود تا بتواند آتش فتنه را در محدودهای بسیار اندک، خاموش سازد؛ لذا محمد بن ابی بکر و محمد بن جعفر را به کوفه اعزام نمود ولی ابو موسی اشعری به پیام امام پاسخ مثبت نداد بلکه مردم را از یاری آن حضرت در جنگی که پیش رو داشت دلسرد و مأیوس میکرد، سپس عبد الله بن عباس را به کوفه فرستاد وی نیز نتوانست ابو موسی را قانع سازد تا از مأیوس و دلسرد کردن مردم از یاری امام(ع) دست بردارد، پس از آن فرزندش امام مجتبی(ع) و عمار یاسر و در پی آنان مالک اشتر را به آن دیار اعزام فرمود و این گروه ابو موسی را از فرمانروایی برکنار ساختند، و بدینسان، مردم کوفه یکپارچه و با تمام توان برای یاری امیر المؤمنین(ع) به حرکت درآمدند و در منطقه «ذی قار» به آن بزرگوار پیوستند.
امام(ع) در همین گیرودار نیز از نامهنگاری و اعزام پیک به نزد طلحه و زبیر کوتاهی نکرد، به این امید که شاید بر سر عقل آیند و به اهمیّت فتنه و آشوبی که به پا کردهاند پی ببرند و مسلمانان را در دام بلا و مصیبت و خونریزی گرفتار نسازند به همین سبب، زید بن صوحان و عبد الله بن عباس و عده دیگری را نزد عایشه اعزام کرد، این گروه با دلیل و برهان و عقل و منطق با آنان به گفتوگو پرداختند، تا آنجا که عایشه به ابن عباس گفت: من تحمّل شنیدن دلیل و برهان علی را ندارم.
ابن عباس در پاسخ گفت: تو که تحمّل شنیدن دلیل و برهان آفریده خدا را نداری چگونه تحمل براهین آفریدگارت را داری؟![۳۰].[۳۱]
آخرین اندرز
با نزدیک شدن سپاه امام(ع) به دروازههای بصره، آن حضرت با طلحه و زبیر بیشتر مکاتبه میکرد [و آنان را از این آشوب برحذر میداشت] عایشه و همراهانش از آن بیم داشتند که مبادا فرماندهان سپاه و انبوه جمعیّتی که وی- را همراهی میکردند، تحت تأثیر دلائل و براهین امام(ع) قرار گیرند؛ لذا جهت رویارویی با آن حضرت از شهر خارج شدند، زمانی که برای جنگ صف آرایی کردند، امام(ع) فرمان داد جارچی میان یارانش اعلان دارد که: هیچ کس حق ندارد تیری به سوی دشمن پرتاب کند و یا سنگی به سمت آنان بیندازد و یا با نیزه با آنان بستیزد تا من با آنان سخن بگویم و بر آنها کاملا اتمام حجّت کنم[۳۲].
ولی امام(ع) از آنها جز لجاجت و پافشاری بر جنگ چیزی ندید. آنگاه به سمت طلحه و زبیر رفت و هرسه تن، بین دو صف لشکر توقف کردند و امام(ع) به آن دو فرمود: شما دو تن به تدارک سلاح و نیروی سواره و پیاده پرداختهاید، اگر در پیشگاه خداوند عذری تدارک دیدهاید، از او پروا داشته باشید و مانند آن پیرهزنی نباشید که نخهای تابیده خود را پیش از استحکام، مجدّدا میگشاید، آیا من برادر دینی شما نبودم؟ ریختن خون مرا حرام و من نیز ریختن خون شما را حرام ساخته بودم، چه اتفاقی رخ داده که شما ریختن خونم را روا شمردهاید؟
سپس امام(ع) به طلحه فرمود: تو همسر رسول خدا(ص) را با خود آوردهای تا در کنار او بجنگی و همسر خود را در خانهات مخفی کردهای؟ آیا تو دست بیعت با من ندادی؟ و به زبیر فرمود: ما تو را از خاندان عبد المطلب به شمار میآوردیم ولی پسر بدسرشت تو عبدالله که بزرگ شد، میان ما جدایی افکند.
سپس فرمود: زبیر! آیا به یاد داری روزی را که من با رسول خدا(ص) در قبیله بنی غنم همراه بودم، حضرت به من نگاهی کرد و لبخندی زد و من نیز خندیدم، تو به رسول خدا گفتی: پسر ابو طالب همچنان خودستایی میکند، پیامبر در پاسخ تو فرمود: او اهل خودستایی نیست، تو در حالی که در حق علی ستم روا میداری با او خواهی جنگید؟ زبیر پاسخ داد: آری، به یاد دارم.
روایت شده: زبیر از جنگ کناره گرفت و پس از افروخته شدن جنگ در ناحیهای دور از میدان نبرد، به قتل رسید[۳۳]. چنانکه مروان حکم، طلحه را در میدان جنگ به قتل رساند[۳۴].[۳۵]
وقوع درگیری
امام(ع) تا آخرین لحظه درگرفتن جنگ، امیدوار بود پیمانشکنان را از سرکشی خود باز دارد، به همین دلیل با وجود لجاجت و پافشاری سران فتنه بر جنگ و درگیری، آن حضرت اجازه جنگ نداد و به یارانش فرمود: هیچ یک از شما حق ندارد تیری به سمت دشمن پرتاب کند و یا با نیزه با آنان بجنگد تا من به شما رخصت دهم و جنگ و کشتار را آنان آغاز کنند[۳۶].
سپاه جمل با شلیک تیر جنگ را آغاز کردند و یک تن از یاران امام(ع) به شهادت رسید، در پی آن نفر دوم و سوم به فیض شهادت نائل شدند. در این هنگام[۳۷]، امام(ع) به سپاه خویش دستور داد بدانها پاسخ دهند و از حق و عدالت دفاع نمایند. دو سپاه با یکدیگر درآویختند و نبردی دهشتزا رخ داد به گونهای که سرها بر زمین میریخت و دستها از بدن جدا میگشت و دو طرف زخم و جراحات فراوانی برداشتند. امیر المؤمنین(ع) که ناظر عرصه کارزار بود متوجه شد سپاه جمل از (شتر حامل عایشه) سخت دفاع میکنند ازاینرو، حضرت با صدای بلند اعلان فرمود: وای بر شما! شتر را پی کنید که شیطان است.
امام(ع) و یارانش با یورش به سپاه، خود را به جمل رسانده و آن را پی کردند، به دنبال آن حمله، باقیمانده سپاهیان جمل از معرکه گریختند، سپس حضرت دستور داد آن شتر را بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند تا ذرهای از آن باقی نماند که افراد سادهلوح و نادان، فریب آن را بخورند و آنگاه فرمود: خدا این مرکب را مورد لعن خویش قرار دهد، چه اندازه به گوساله بنی اسرائیل شباهت داشت.
پس از آن، امام(ع) به خاکستر پراکنده در فضا نگاهی کرد و این فرموده خدا را تلاوت کرد: ﴿...وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[۳۸].[۳۹]
عملکرد امام(ع) پس از جنگ
خدای متعال، امیر المؤمنین(ع) را بر مخالفان خود، پیروزی و نصرت عنایت کرد و نبرد، بار سنگین خود را بر زمین نهاد و گرد و غبار عرصه پیکار فرو نشست و جارچی امام(ع) اعلان عفو عمومی داد و اظهار داشت: آگاه باشید! هیچ کس حق ندارد مجروحی را به قتل برساند یا فردی را که از میدان گریخته تعقیب کند و بر کسی که پشت به سپاه کرده، نیزه بکوبد، هر کس سلاح خود را بر زمین نهد، در امان است، آن کس که در خانهاش را ببندد، در امان است، کسی حق ندارد از اموال و دارایی سپاهیان جمل که در اردوگاه آنان به جای مانده جز سلاح و یا وسایلی که در جنگ از آنها استفاده کردهاند، چیزی برگیرد، غیر از موارد یاد شده هرچه هست مربوط به ورثه کشتهشدگان است»[۴۰].
حضرت به محمد بن ابی بکر و عمار یاسر دستور داد کجاوه عایشه را از میان کشتهشدگان وسط میدان، به گوشهای منتقل سازند و محمد مسئولیت امور مربوط به خواهرش را به عهده گرفت و در پایان شب عایشه را وارد بصره نمود و در منزل عبدالله بن خلف خزاعی جای داد.
امام(ع) میان کشتهگان سپاه جمل گردش میکرد و هریک از آنان را با نام مخاطب میساخت و مکرّر میفرمود: من آنچه را خدایم وعده داده بود، مطابق با واقع دیدم، آیا شما نیز آنچه را خدایتان به شما وعده داده بود مطابق با واقع دیدید؟
نیز فرمود: من امروز کسی را که از نبرد با ما و دیگران دست بدارد نکوهش نمیکنم ولی آن کس که با ما سر جنگ دارد مورد نکوهش است[۴۱].
امام(ع) در حومه بصره اقامت فرمود و وارد شهر نشد و به مردم فرمان دفن کشتههای خود را صادر کرد مردم نیز از شهر بیرون آمده و آنها را به خاک سپردند[۴۲] و پس از آن امام(ع) وارد شهر بصره دژ پیمانشکنان گردید و رهسپار مسجد شد و در آن نماز گزارد و سپس با مردمسخن گفت و عملکرد آن پیمانشکنان را با خود، بدانان یادآور شد و آنها حضرت را سوگند داده و از او خواستند آنان را مورد عفو و بخشش قرار دهد، امام(ع) فرمود: از شما گذشتم، مبادا مجددا در پی فتنهانگیزی برآیید، شما نخستین مردمی بودید که پیمان شکستید و امت را دچار تفرقه و پراکندگی نمودید» و سپس انبوه مردم و بزرگان قوم حضور امام(ع) شرفیاب شده و با آن بزرگوار دست بیعت دادند[۴۳].
پس از آن امیر مؤمنان(ع) وارد بیت المال بصره شد وقتی دارایی فراوان انباشته شده در آن را دید، مکرّر فرمود: «غُرِّى غَيْرِي»؛ دیگری را بفریب. و فرمان داد آن اموال میان مردم به طور مساوی تقسیم شود و بدین ترتیب، به هریک از مردم پانصد درهم تعلق گرفت و سهمیه شخص آن حضرت نیز با دیگران تفاوتی نداشت، با توزیع اموال، چیزی در بیت المال باقی نماند در همین اثناء فردی که در جنگ حضور نداشت خدمت امام(ع) رسید و سهمیه خود را از آن بزرگوار مطالبه کرد، امام(ع) سهمیه خود را به او داد و بدینسان، حتی درهمی نصیب آن حضرت نشد[۴۴].
سپس امیر المؤمنین(ع) دستور داد وسایل حرکت عایشه را فراهم نمایند و او را به مدینه بفرستند و به پاس احترام همسری پیامبر، برادرش (محمد بن ابی بکر) و تعدادی از زنان را در لباس مردان که عمامه به سر و شمشیر حمایل داشتند با وی همراه ساخت، ولی عایشه نسبت به امیر المؤمنین خوشبین نبود و تصور میکرد حضرت، حرمت وی را نگاه نداشته است امّا به مجرّد اینکه شنید امام(ع) عدّهای از زنان را به همراهی وی گمارده از حرکت خود و شکستی که نصیبش شد و فتنهانگیزی که به وجود آورده بود، اظهار ندامت و پشیمانی کرد و به شدّت گریست[۴۵].[۴۶]
منابع
پانویس
- ↑ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۹؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۳۴۰؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۳۵؛ کنز العمال، ج۶، ص۸۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲،، ص۲۶۵.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۵؛ کشف الغمه، ج۳، ص۳۲۳.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۶۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۷۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۱ چاپ مؤسسه اعلی.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۶۹.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۷۹؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۰؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۲.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ این حدیث را احمد در مسند خود، ج۶، ص۵۲۱ آورده؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۷۱.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۹ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۹۳.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۷۳.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۳ و ۴۸۴ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۵.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۸۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۴، چاپ مؤسسه اعلمی؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۷۵.
- ↑ الامامة و الساسة، ص۷۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۰۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ بحار النوار، ج۳۲، ص۱۲۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۹۱؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.
- ↑ طبقات کبری، ج۳، ص۱۵۸؛ الامامة و السیاسة، ص۹۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۷۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۱.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۹۵.
- ↑ «(موسی) گفت: برو که تو را در زندگی (کیفر) این است که بگویی: (به من) دست نزنید! و تو را موعدی است که در آن با تو خلاف نمیورزند و (اینک) در خدایت که پیوسته در خدمتش بودی بنگر که آن را میسوزانیم سپس (خاکستر) آن را در دریا به هر سو میپاشیم» سوره طه، آیه ۹۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۷۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۱.
- ↑ ارشاد مفید، ج۱، ص۲۵۶ چاپ مؤسسه آل البیت(ع).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۴؛ ارشاد شیخ مفید، ص۱۳۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۹۸؛ مروج الذهب مسعودی، ج۲، ص۳۷۹؛ مناقب خوارزمی، ص۱۱۵؛ تذکرة سبط ابن جوزی، ص۸۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۸۰.