بلال بن رباح حبشی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۳۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = بلال بن رباح حبشی | |||
| عنوان مدخل = بلال بن رباح حبشی | |||
| مداخل مرتبط = [[بلال بن رباح حبشی در قرآن]] - [[بلال بن رباح حبشی در تاریخ اسلامی]] - [[بلال بن رباح حبشی در تراجم و رجال]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==نسب== | == نسب == | ||
[[بلال بن رباح حبشی]]، از [[صحابه]] [[رسول خدا]] {{صل}}، مؤذن آن [[حضرت]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵: عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸.</ref> و نیز مدتی [[غلام]] [[ابوبکر]] بوده است. [[کنیه]] معروف او [[ابوعبدالله]] است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.</ref> و از دیگر کنیههای وی میتوان به عبدالکریم و اباعبدالرحمان، ابا عمر اشاره کرد<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. [[پدر]] او از [[اسیران]] [[حبشه]] بود و مادرش حمامه نام داشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۵۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶.</ref>. وی در "سراة"<ref>سراة در عربستان عبارت است از منطقه کوهستانی واقع در جنوب طائف تا نزدیک آبها در جنوب عربستان سعودی. محمد محمد حسن شراب، المعالم الأثیره فی السنة و السیره، ص۱۳۹.</ref> متولد شد و برده یکی از [[خاندان]] بنیجمح بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۱.</ref>. | |||
از اینکه [[بلال]] در چه سالی متولد شده است، اطلاع دقیقی در دست نیست. با توجه به سخن "[[شعیب بن طلحه]]" که خود از فرزندزادگان [[ابوبکر]] است و [[بلال]] را همسن او دانسته<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.</ref>، میتوان با توجه به زمان درگذشت [[ابوبکر]] (سیزده [[هجری]]، در ۶۳ سالگی) [[حدس]] زد که [[بلال]] در حدود سال ۳۷ [[پیش از بعثت]] به [[دنیا]] آمده است<ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۱.</ref>. | |||
[[واقدیه]] در وصف ظاهر [[بلال]] مینویسد: "او به شدت سیهچرده و کشیده قامت و نزار و خمیده پشت بود و گونههای استخوانی داشت. موهای انبوهی داشت که سپید شده بودند و رنگ آنها را با [[خضاب]] تغییر میداد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۲.</ref>. | |||
== | == [[بلال مؤذن]] == | ||
[[بلال]]، از نخستین کسانی بود که به [[پیامبر]] {{صل}}[[ایمان]] آورد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ص۱۸۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. او نخستین اذانگوی [[فرستاده خدا]] {{صل}} بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. پس از [[اذان]] گفتن بر در [[خانه]] [[رسول خدا]] {{صل}} میایستاد و میگفت: "ای [[فرستاده خدا]]، [[نماز]] {{متن حدیث|حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ}}<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.</ref>. [[واقدی]] میگوید: "همین که [[پیامبر]] {{صل}} از حجره بیرون میآمد و [[بلال]]، او را میدید، شروع به اقامه گفتن میکرد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.</ref>. | |||
در منابع آمده است که [[پیامبر]] {{صل}} سه مؤذن داشت: [[بلال]]، [[ابومحذوره]] و [[عمرو بن اممکتوم]]. هرگاه [[بلال]] نبود، [[ابومحذوره]] [[اذان]] میگفت، و هرگاه آن دو نبودند، [[عمرو بن اممکتوم]] [[اذان]] میگفت"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.</ref>. | |||
[[بلال]]، نمیتوانست "شین" را تلفظ کند و به جای آن میگفت "سین". [[منافقان]]، به [[پیامبر]] {{صل}} [[اعتراض]] کردند که چرا [[بلال]] را مؤذن خود قرار دادهای. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود که "سین" [[بلال]]، نزد [[خدا]] "شین" شمرده میشود. او به جای "اشهد" میگوید: "اسهد"؛ ولی نزد [[خدا]] پذیرفته خواهد بود<ref>محمد بن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱۱، ص۴۱۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۳۳۳.</ref>. | |||
[[بلال]]، به [[دستور]] [[رسول اکرم]] {{صل}} در [[کعبه]] یا بالای آن [[اذان]] گفت، و [[ابوسفیان بن حرب]]، [[عتاب بن اسید]] و [[حارث بن هشام]] پای دیوار آن [[ایستاده]] بودند. [[عتاب]] گفت: "[[خدا]] پدرم را [[دوست]] میداشت که مرد و زنده نماند تا این صدا را بشنود و ناراحت شود". [[حارث بن هشام]] گفت: "به [[خدا]] قسم! اگر [[حقانیت]] او بر من مسلم شود، به او [[ایمان]] میآورم". [[ابوسفیان]] گفت: "من که چیزی نمیگویم؛ چون اگر سخنی بگویم، همین سنگریزهها به او خبر خواهند داد". پس [[رسول خدا]] {{صل}} از کنار ایشان [[گذشت]] و گفت: "از آنچه گفتهاید خبر یافتم" و سپس گفتار آنان را باز گفت. [[حارث]] و [[عتاب]] گفتند: "[[شهادت]] میدهیم که تو [[پیامبر]] خدایی؛ چون کسی با ما نبود که از آنچه گفته بودیم به تو خبر دهد"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۳ و عبدالرحمن سهیلی، ج۷، ص۷۶.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳.</ref>. | |||
==[[ | == [[آزار]] و [[شکنجه]] [[بلال]] == | ||
[[بلال]] در [[مکه]] به علت [[مسلمان]] شدنش [[شکنجه]] میشد. ارباب او، [[امیه بن خلف]]، وی را [[شکنجه]] میداد تا از [[اسلام]] برگردد. او را به پشت روی ریگهای داغ میانداخت و [[دستور]] میداد سنگی بزرگ روی سینهاش بگذارند و به [[بلال]] میگفت: "همین طور میمانی تا از [[دین]] [[محمد]] برگردی"؛ اما [[بلال]] در آن حال "[[احد]]، [[احد]]" میگفت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۵؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. [[بلال]] در راه [[خداوند]] هرگونه [[خواری]] و [[زبونی]] را [[تحمل]] میکرد. بر گردنش ریسمان میبستند و به بچهها [[دستور]] میدادند او را میان درههای [[مکه]] بگردانند و [[بلال]] همچنان [[احد]] [[احد]] میگفت<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. | |||
روزی [[ورقة بن نوفل]] (عموی [[خدیجه]])، [[بلال]] را در حال [[شکنجه]] [[مشاهده]] کرد. [[بلال]]، در حالی که [[شکنجه]] میشد، [[احد]] [[احد]] میگفت. [[ورقة بن نوفل]] نیز گفت: "احد احد. به [[خدا]] ای [[بلال]]! [[خدا]] یکی است". آنگاه به [[امیه بن خلف]] و سایر افراد [[قبیله]] بنیجمح که [[بلال]] را [[شکنجه]] میدادند رو کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر او را بدین حال بکشید، قبرش را زیارتگاهی [[مقدس]] قرار خواهم داد که بدان [[تبرک]] جویند"<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳ و ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۶ ص۴۷۶.</ref>. | |||
[[مفسران]] میگویند: [[آیه]] ۴۱ [[سوره نحل]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ}}<ref> و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند؛ سوره نحل، آیه:۴۱.</ref> درباره جمعی از [[یاران پیامبر]]، از جمله [[بلال]]، [[صهیب]]، خباب، عامر و [[جندل بن صهیب]] نازل شد، که [[مشرکان]] در [[مکه]]، آنان را [[شکنجه]] کردند و [[خدا]] در [[مدینه]] به نیکویی جایشان داد<ref>زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۶۰۷؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۳، ص۲۲۷.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۳-۱۹۴.</ref>. | |||
== | == [[آزادی]] [[بلال]] == | ||
چون [[ابوبکر]]، [[بلال]] را در حال [[شکنجه]] دید، به [[امیه]] گفت: "آیا از [[خدا]] نمیترسی که با این بیچاره چنین میکنی؟ من غلامی سیاه دارم که بر [[دین]] توست. او از [[بلال]] چابکتر است، و من او را با [[بلال]] معاوضه میکنم". [[امیه]] پذیرفت، و [[ابوبکر]]، [[غلام]] خود را به او داد و بلال را گرفت<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۴.</ref>. | |||
== | == [[بلال]] در [[مدینه]] == | ||
{{ | [[بلال]]، همراه دیگر [[مسلمانان]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.</ref> و در جنگهای [[بدر]] و [[احد]] نیز همراه [[پیغمبر]] بود <ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷.</ref>. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بین او و [[عبیده بن حارث بن مطلب]]، [[پیمان برادری]] بست<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. چون [[بلال]] به [[مدینه]] آمد، در [[خانه]] [[سعد بن خیثمه]] منزل کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.</ref>. همچنین گفتهاند که میان [[بلال]] و [[ابو رویحه خثعمی]]، [[عقد]] [[برادری]] بسته شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.</ref>. در منابع آمده است: هنگامی که [[عمر]] در [[شام]]، [[دیوان]] ترتیب داد، [[بلال]] به [[شام]] رفت و برای شرکت در [[جهاد]] آنجا مقیم شد. [[عمر]] به او گفت: "[[دیوان]] خودت را به چه کسی وامیگذاری؟" [[بلال]] گفت: "به [[ابو رویحه خثعمی]]، و من هرگز به علت [[عقد]] اخوتی که [[رسول خدا]] میان من و او قرار داده است از او جدا نخواهم شد"<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۱۲۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.</ref>. برخی معتقدند که بین [[بلال]] و [[ابو رویحه خثعمی]] [[عقد]] [[برادری]] بسته نشده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۴.</ref>. | ||
[[ | [[امیه بن خلف]] در [[جنگ بدر]] به [[اسارت]] نیروهای [[مسلمانان]] در آمد. [[بلال]] که در [[مکه]] به [[دستور]] او به شدت [[شکنجه]] شده بود، خواستار [[قتل]] او شد. [[پدر]] [[عبدالرحمان بن عوف]] میگوید: "میان من و [[امیه بن خلف]] عهدنامهای بود که او [[اموال]] و زمینهای مرا در [[مکه]] [[حفظ]] و مواظبت کند، و من [[اموال]] او را در [[مدینه]]. روز [[بدر]]، او را با خود به کنار درهای بردم تا نگهداریاش کنم و به این [[امید]] بودم که امانش دهم: اتفاقاً [[بلال]] او را دید و خود را به [[انصار]] رسانید و گفت: این [[امیه بن خلف]] است. او از سران [[کفر]] است و نباید [[نجات]] یابد. یا او باید زنده بماند یا من. گروهی از [[انصار]] به تعقیب ما آمدند. [[امیه]] مرد سنگینوزنی بود. گروه [[انصار]] به ما رسیدند. من [[امیه]] را در [[پناه]] خویش گرفتم؛ اما آنها آن [[قدر]] [[شمشیر]] به او زدند که او را کشتند"<ref>ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۹۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۹۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۵۱.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۵.</ref>. | ||
[[ | |||
== [[ازدواج]] [[بلال]] == | |||
[[وهب بن جریر]] از [[شعبی]] [[نقل]] میکند که [[بلال]] و برادرش، از خانوادهای [[یمنی]] دختر خواستند. [[بلال]] گفت: "من بلالم و این نیز [[برادر]] من است. دو برده حبشی هستیم. [[گمراه]] بودیم، [[خدا]] ما را [[هدایت]] فرمود، و برده بودیم، [[خدا]] ما را [[آزاد]] فرمود. اگر به ما [[زن]] بدهید، خدای را [[حمد]] میکنیم و [[ستایش]] از اوست، و اگر ندهید، [[خدا]] بزرگ است"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. | |||
در [[نقلی]] دیگر آمده است: [[پیامبر]] {{صل}} دختر بکیر را به همسری [[بلال]] در آورد. [[عفان بن مسلم]] از ابوهلال [[نقل]] میکند که قتاده گفته است: "[[بلال]] با بانوی [[عربی]] از [[خاندان]] [[زهره]] [[ازدواج]] کرد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹-۱۸۰.</ref>. برخی از منابع، نام [[همسر]] او را [[هند خولانی]] گفتهاند<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۳۵۰.</ref>. [[هند]]، اهل داریا، از مناطق [[شام]] بوده است<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰.</ref>. به نظر میرسد [[بلال]]، پس از [[مهاجرت]] به [[شام]] با او [[ازدواج]] کرده است<ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۵.</ref>. | |||
== [[بلال]] پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} == | |||
[[ابوبکر]]، [[بلال]] را [[آزاد]] کرده بود و با او [[زندگی]] میکرد. او پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} نزد [[ابوبکر]] رفت و برای رفتن به [[شام]] و شرکت در [[جهاد]] در [[راه خدا]] از وی اجازه خواست. [[ابوبکر]] با این بیان که سالخورده و [[ناتوان]] است به او اجازه رفتن نداد. پس از درگذشت [[ابوبکر]]، [[بلال]]، نزد [[عمر]] ([[خلیفه دوم]]) رفت و همان سخن را به او گفت. [[عمر]] به او اجازه داد و [[بلال]] به [[شام]] رفت و تا هنگام [[مرگ]] در آنجا ماند<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۴۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۶.</ref>. | |||
در این باره قول دیگری نیز هست. برخی میگویند: [[بلال]]، زمان [[ابوبکر]] به [[شام]] رفت. چون پیکر [[مقدس]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[خاک]] سپرده شد، [[ابوبکر]] به [[بلال]] گفت: "[[اذان]] بگو". [[بلال]] گفت: "اگر مرا [[آزاد]] کردهای که با تو باشم، خود دانی، و اگر مرا در [[راه خدا]] [[آزاد]] کردهای، مرا در راه همان [[خدا]] [[آزاد]] بگذار" [[ابوبکر]] گفت: "تو را فقط برای [[خدا]] [[آزاد]] کردهام". گفت: "من پس از [[رسول خدا]] برای هیچکس [[اذان]] نمیگویم". [[ابوبکر]] گفت: "[[آزادی]]" [[بلال]]، اندکی در [[مدینه]] ماند و همین که [[سپاهیان]] به [[شام]] رفتند، با آنها رفت و در [[شام]] ماند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.</ref>. در [[نقلی]] آمده است: وقتی [[ابوبکر]] [[روز جمعه]] بر [[منبر]] نشست، [[بلال]] گفت: "ای [[ابوبکر]]!" گفت: "بله". گفت: "مرا برای [[خدا]] [[آزاد]] کردهای یا برای خودت؟" گفت: "برای [[خدا]]". [[بلال]] گفت: "پس به من اجازه بده تا در [[راه خدا]] به [[جهاد]] بروم و [[ابوبکر]] به او اجازه داد و او به [[شام]] رفت و همان جا درگذشت"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۶.</ref>. | |||
== [[فضیلت]] [[بلال]] == | |||
[[رسول خدا]] {{صل}} [[بلال]] را [[اهل بهشت]] میدانست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. گروهی نزد [[بلال]] میآمدند و از [[فضیلت]] وی و خیری که [[خداوند]] قسمت او کرده است سخن میگفتند، و او میگفت: "من حبشی هستم و تا دیروز برده بودم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۰.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۶.</ref>. | |||
== [[وفات]] [[بلال]] == | |||
[[بلال]] در سال بیست [[هجری]] در دوره [[خلافت عمر]] بر اثر [[طاعون]] عمواس<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال انفس النفیس، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵.</ref> در [[دمشق]] درگذشت و در [[قبرستان]] [[دمشق]]، کنار دروازه صغیر به [[خاک]] سپرده شد. در این هنگام او شصت و چند سال داشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.</ref>. [[ابن سعد]] در خبری به [[نقل]] از [[شعیب بن طلحه]] (از فرزندزادگان [[ابوبکر]]) مینویسد: [[بلال]]، همسن [[ابوبکر]] بوده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.</ref>. [[واقدی]] مینویسد: با توجه به سال [[وفات]] [[ابوبکر]] (سیزده [[هجری]]) و سن او در این زمان و فاصله این [[تاریخ]] تا [[مرگ]] بلال که هفت سال است، او در هفتاد سالگی درگذشته است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.</ref><ref>[[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی ۱ (مقاله)|بلال بن رباح حبشی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۹۷.</ref>. | |||
== بلال در دایره المعارف صحابه پیامبر ج۴== | |||
== [[نسب]] و [[خاندان]] [[بلال]] == | |||
نام مادرش حمامه و لقبش [[سکینه]] بود<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. پدرش، رباح نیز از [[اسیران]] [[حبشه]] بود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۶.</ref>. بلال در سال سوم [[عام الفیل]] به [[دنیا]] آمد و هم سن [[ابوبکر]] بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۴۷.</ref> و چون نام مادرش حمامه بود، به [[ابن حمامه]] هم [[شهرت]] داشت<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۲۷.</ref>. | |||
او از بزرگان [[صحابه پیامبر]] {{صل}} و از نخستین کسانی بود که [[اسلام]] آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۲۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۱۵.</ref>. در این باره [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} میفرماید: [[سبقت]] گیرندگان در اسلام [[پنج تن]] هستند؛ من [[نخستین مسلمان]]، از [[عرب]] هستم و [[سلمان]]، نخستین مسلمان از [[فارس]] و [[صهیب]]، نخستین مسلمان از [[روم]] و بلال نخستین مسلمان حبشه و خباب نخستین مسلمان از تبط (شهری در [[مصر]])<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.</ref>. بلال از کسانی است که در [[راه]] دینش سختیهای بسیاری را [[تحمل]] کرد. وی در [[مکه]] متولد شد و از [[غلامان]] [[طایفه]] [[بنی جمح]] یا سراة ساکن مکه بود. او در اصل، [[اهل]] حبشه بود. وی را با قامتی بلند و لاغر، رنگ پوستی گندمگون، پشتی خمیده، مویی بلند، و خاکستری و صورتی ظریف توصیف کردهاند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸-۲۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۰.</ref>. | |||
[[کنیه]] او را به [[اختلاف]] [[ابوعمر]]، ابو عبدالکریم، [[ابوعبدالله]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸ و ج۷، ص۳۸۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱، ص۲۲۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸-۵۸۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۶۴.</ref> و [[ابوعبدالرحمن]] گفتهاند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. | |||
درباره [[ازدواج]] بلال گفته شده است که وی با [[هند خولانی]] ازدواج کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۰۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۴.</ref> و ماجرای ازدواج او را با اختلاف، بدین صورت [[نقل]] کردهاند: ابوسلحه از [[شعبی]] نقل میکند که بلال و برادرش از خانوادهای [[یمنی]] خواستگاری کردند. اما [[هشام بن سعد]] از [[زید بن اسلم]] [[نقل]] میکند که [[فرزندان]] ابی بکیر به حضور [[پیامبر]] {{صل}} آمدند و گفتند: [[خواهر]] ما را به [[ازدواج]] فلان کس در آورید. [[حضرت]] فرمودند: "چرا از [[بلال]] غافلاید". آنها بار دیگر آمدند و گفتند: ای [[رسول خدا]] {{صل}} خواهرمان را به همسری فلان کس در آورید. باز حضرت فرمودند: "چرا از بلال غافلاید؟" وقتی آنها بار سوم آمدند و به پیامبر {{صل}} گفتند: خواهر ما را به همسری فلان کس در آورید؛ حضرت فرمودند: "چرا از بلال غافلاید؟ چرا از مردی که [[اهل بهشت]] است غافلاید؟! به او [[زن]] بدهید". | |||
اما [[عفان بن مسلم]] از ابو هلال از [[قتاده]] نقل کرده است که بلال با بانوی [[عربی]] از [[خاندان]] [[زهره]] ازدواج کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۰۳-۲۰۲.</ref>. درباره فرزندان بلال، عدهای گفتهاند بلال صاحب فرزند نشد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۱.</ref> ولی بعضی دیگر [[فرزندی]] به نام [[عمر]] را برای او ذکر کردهاند<ref>التحفة اللطیفه، سخاوی، ج۱، ص۲۲۱.</ref>. چنان چه [[ابن اثیر]] از [[مرگ]] یکی از [[نوادگان]] او در [[سمرقند]] در [[سال ۵۱۹ هجری]] یاد میکند<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۲۳۴.</ref>. برای بلال، [[برادری]] به نام خالد و خواهری به نام غفره ذکر کردهاند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۶.</ref>. | |||
درباره [[برادر]] بلال آمده است علت این که خانوادهای از [[عرب]] به وی زن داده، احترامی بوده است که بلال داشته است، [[عارم بن فضل]] میگوید: برادر بلال زنی از [[اعراب]] را خواستگاری کرد. آن [[خانواده]] گفتند: چنانچه بلال حاضر شود [[شفاعت]] تو را بکند این دختر را به ازدواج تو در میآوریم. بلال حاضر شد و [[شهادتین]] بر [[زبان]] جاری کرد و گفت: من بلال بن رباحم و این برادر من است؛ او مردی بد [[اخلاق]] و بد [[دین]] است، حال اگر میخواهید به او زن دهید و ا رهایش کنید». آنان گفتند: هر کس که تو برادرش باشی به او [[زن]] میدهیم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۳.</ref>. | |||
[[بلال]] موقعی که از [[پیامبر]] {{صل}} تعریف میکند، به [[زبان]] حبشی ایشان را این گونه میستاید: {{عربی|"اره بره كنكره كراكري مندره"}}؛ | |||
که پیامبر به [[حسان بن ثابت]] فرمود [[کلام]] او را به [[عربی]] [[تفسیر]] کن و حسان گفت: در [[کشور]] ما هرگاه نامی از بزرگی برده شود، به شما مثل میزنند<ref>{{عربی|"اذا لمكارم في آفاقنا ذكرت فانما بك فينا يضرب المثل"}}؛ الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۳۶۴.</ref>. | |||
پس از آنکه بلال، [[مسلمان]] شد، از اربابان خود اذیتهای بیشماری دید؛ عدهای گفتهاند: [[ابوبکر]] به [[فرمان]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} او را خرید و آزادش کرد، اگر چه گروهی بلال را [[آزاده]] شده ابوبکر میدانند، ولی این امر از جهت [[تاریخی]] مسلم نیست؛ زیرا [[ابو جعفر اسکافی]]، استاد [[ابن ابی الحدید]]، از [[واقدی]]، [[ابن اسحاق]] و دیگران [[نقل]] کرده است که بلال را پیامبر [[آزاد]] کرد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۷۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۳.</ref>. و نیز [[شیخ طوسی]]<ref>رجال الطوسی، طوسی، ص۸.</ref> و [[ابنشهرآشوب]]<ref>مناقب آل ابی طالب، ابنشهرآشوب، ج۱، ص۱۷۱.</ref> نیز بلال را آزاد شده پیامبر {{صل}} معرفی کردهاند. | |||
نقل این جمله از پیامبر {{صل}} که "اگر ثروتی داشتم، بلال را میخریدم و آزادش میکردم"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۳؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۵۲.</ref> نیز با واقعیت تاریخی سازگار نیست؛ زیرا که [[خدیجه]] {{ع}} تمام [[ثروت]] خود را در [[اختیار]] پیامبر {{صل}} نهاده بود تا در [[راه خدا]] به کار برد، و به علاوه، توان [[اقتصادی]] ابوبکر چنان نبود که بتواند بردگان زیر [[شکنجه]]، از جمله بلال را خریداری کند<ref>الصحیح من سیرة النبی، سید جعفر مرتضی، ج۲، ص۳۸-۳۶ و ۲۷۷-۲۸۳.</ref>. ضمن این که [[اختلاف]] [[روایی]] در این باره زیاد است<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۱۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۶۶-۶۷؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۶۰۴.</ref>. | |||
او پس از [[هجرت به مدینه]] [[مؤذن]] مخصوص [[رسول خدا]] {{صل}} شد و اول کسی است که در [[اسلام]]، [[اذان]] گفت. او در [[سفر]] و حضر همراه [[حضرت]] و از ملازمین رکاب و نیز [[خزانه]] دار [[پیامبر]] {{صل}} بوده است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۴.</ref>. [[بلال]] نمیتوانست لفظ "شین" را تلفظ کند و به جای "شین"، "سین" میگفت و مشهور است که رسول خدا {{صل}} فرمود: "سین بلال نزد ما، شین حساب میشود؛ زیرا که وی به جای "أشهد"، "أسهد" میگفت. و حضرت فرمود: "ای بلال با اذان گفتن ما را راحت کن"<ref>اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۳، ص۶۰۴.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۴۶-۱۴۹.</ref> | |||
== بلال و [[پایداری]] در [[راه]] [[دین]] == | |||
در آغاز اسلام، [[قریش]] کسانی را که در [[مکه]] اسلام آورده بودند [[شکنجه]] میدادند، مخصوصا افرادی که [[ضعیف]] بوده و [[اقوام]] و عشیرهای نداشتند و با آنکه برده بودند؛ [[صهیب]]، خباب، [[عمار]] و بلال از این دسته بودند. | |||
[[جریر بن عبدالحمید]] به [[نقل]] از [[مجاهد]] گوید: از جمله [[نخستین مسلمانان]] که اسلام خود را ظاهر کردند، [[ابوبکر]]، بلال، خباب، صهیب و عمار و مادرش بودند. از رسول خدا عمویش [[حمایت]] میکرد، از ابوبکر هم [[قوم]] او حمایت میکردند؛ اما [[پنج تن]] دیگر را [[مشرکین]] گرفته، بر تن آنها [[زره]] آهنی میپوشاندند و در [[آفتاب]] سوزان نگاه میداشتند تا آنکه [[طاقت]] آنها تمام میشد و آن چه [[مشرکان]] میخواستند بر [[زبان]] میآوردند؛ آنگاه [[خویشاوندان]] آنها میآمدند و آنها را در ظرفهای چرمی آب میانداختند و میبردند، غیر از بلال که کسی را نداشت. بلال در [[راه خدا]] هرگونه [[خواری]] را [[تحمل]] کرد؛ و مشرکان بر گردنش ریسمان بسته، به بچهها [[دستور]] میدادند، او را در میان درههای مکه بگردانند و بلال هم چنان "[[احد]] احد" میگفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۳.</ref>. بلال از خود گذشتگی عجیبی به [[خرج]] داد و هر چه بیشتر او را [[اذیت]] میکردند در راه خود استوراتر میشد. از جمله، [[ابوجهل]] او را به صورت روی ریگهای داغ [[حجاز]] میخوابانید و سنگ [[آسیا]] روی بدنش میگذاشت تا آنکه مغزش به [[جوش]] میآمد و به او میگفت: به خدای [[محمد]] [[کافر]] شو، و او میگفت: "[[خدا]] یکتاست، خدا یکتاست". | |||
روزی هنگامی که بلال در این حال بود، [[ورقة بن نوفل]] از کنار او عبور کرد و شنید که او "[[احد]] احد" میگوید، به وی گفت: "ای بلال! تا کی "احد احد" میگویی"، سپس به [[طعنه]] به او گفت: "اگر با این حال؛ یعنی با گفتن این کلمات، بمیری [[قبر]] تو را محل [[برکت]] و [[نزول]] [[رحمت]] قرار میدهیم»<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۴.</ref>. | |||
یکی از کسانی که [[بلال]] را بارها [[اذیت]] و [[آزار]] کرد [[امیة بن خلف]] بود<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.</ref> و از [[مقدرات الهی]] این بود که در [[جنگ بدر]] او و فرزندش به اشاره بلال و به دست [[مسلمانان]] کشه شدند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۵۳۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۵۲-۴۵۳.</ref>. <ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۴۹-۱۵۱.</ref> | |||
== بلال و گفتن [[اذان]] در [[مکه]] == | |||
[[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: "در [[روز]] [[فتح مکه]] زمانی که وقت ظهر رسید، [[رسول خدا]] {{صل}} به بلال امر کرد که بر بالای [[کعبه]] رود و اذان بگوید. در این هنگام، [[عکرمه]] گفت: به خدا قسم، من از عرعر کردن [[بلال بن رباح]] بر بالای کعبه متنفرم و [[عتاب بن اسید]] گفت: "خدا را [[شکر]]، که خدا پدرم را [[تکریم]] کرد تا امروز نباشد و بلال را بر بالای کعبه نبیند". میانهروترین آنها [[سهیل بن عمرو]] بود که گفت: این کعبه خداست و او [[شاهد]] است و اگر بخواهد این وضع را [[تغییر]] میدهد و [[ابوسفیان]] نیز گفت: "اما من، پس چیزی نمیگویم؛ به خدا قسم، اگر چیزی بگویم [[گمان]] دارم که این دیوارها به [[محمد]] {{صل}} خبر دهند"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۲۸؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۹۸، ح۱۵۸، ۱۶۲ و ۲۵۳.</ref>. | |||
[[ابن هشام]] میگوید: آنها قصد نابود کردن کعبه را داشتند که [[پیامبر]] به نزد آنها آمد و از آنچه میگفتند خبر داد. پس [[حارث بن هشام]] و [[عتاب بن اسید]] گفتند: به خدا قسم هیچ کس بر این مطلب جز ما خبر نداشت، پس ما [[شهادت]] میدهیم که همانا تو [[رسول]] خدایی<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۵۶.</ref>. | |||
[[ابان]] نیز [[روایت]] میکند که [[عتاب]] گفت: یا [[رسول الله]] به [[خدا]] قسم ما آن را گفتیم پس [[استغفار]] کرده و [[توبه]] میکنیم و [[اسلام]] میآوریم<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۲۶؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۸، ح۱۵۸، ۱۶۳ و ۲۵۳.</ref>. | |||
[[واقدی]] نیز از [[ابن صهیب]] [[نقل]] میکند که گفت: زمانی که [[بلال]] [[اذان]] گفت و صدایش را بلند کرد و به {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ }}، رسید، [[خالد بن اسید]] گفت: "خدا را [[شکر]]، که پدرم را گرامی داشت (و از [[دنیا]] برد) تا در امروز چیزی نشنود و [[حارث بن هشام]] گفت: "[[عزادار]] شدیم! ای کاش قبل از امروز میمردم و عرعر کردن بلال را بالای [[کعبه]] نمیدیدم!" و [[حکم بن ابی العاص]] گفت: به خدا قسم، این، بلایی [[عظیم]] است که برده [[بنی جمح]] بر بالای بناهای آبی [[طلحه]] فریاد بکشد". و [[سهیل بن عمرو]] گفت: "اگر خدا از این عمل بلال [[خشمگین]] باشد، آن را [[تغییر]] خواهد داد و اگر [[راضی]] باشد، آن را مستقر خواهد کرده و همه این مطالب را [[جبرئیل]] به [[رسول خدا]] {{صل}} خبر داد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۴۶؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۴۴۸.</ref>. | |||
[[عبید الله بن موسی]] از [[عامر]] نقل میکند که [[پیامبر]] {{صل}} سه [[مؤذن]] داشت: بلال، [[ابو محذوره]] و [[عمرو بن ام مکتوم]]؛ هرگاه بلال نبود، ابو محذوره اذان میگفت و هرگاه آن دو نبودند، عمرو بن ام مکتوم اذان میگفت <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۱.</ref>. | |||
بلال اذان را به موقع میگفت؛ روزی مردی از [[مسلمانان]] پس از اذان [[ابن ام مکتوم]] نزد پیامبر {{صل}} رفت، در حالی که ایشان [[سحری]] میخورد. پیامبر {{صل}} او را به [[غذا]] [[دعوت]] فرمود، او گفت: "مؤذن، اذان صبح را گفته است". [[حضرت]] فرمود: "عمرو بن ام مکتوم در [[شب]] اذان میگوید؛ هنگامی که بلال اذان گفت، از خوردن خودداری کنید»<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۹۷.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۱-۱۵۲.</ref> | |||
== کیفیت [[تشریع]] اذان == | |||
گفتهاند که اذان در [[سال اول هجرت]] تشریع شد؛ [[عبدالله بن زید]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[روایت]] کرده که رسول خدا {{صل}} زمانی که به [[مدینه]] وارد شد، [[مردم]]، هنگام [[نماز]] برای [[اقامه نماز]] نزد ایشان جمع شدند، در حالی که کسی آنها را فرا نخوانده بود. اما [[یهودیان]] به وسیله بوقی یکدیگر را برای [[عبادت]] [[آگاه]] میکردند. مردم به رسول خدا {{صل}} گفتند که ایشان برای آنها هم مثل [[یهود]]، بوقی قرار دهد، پس پشیمان شده و گفتند که ناقوسی برای آنها آماده شود تا برای نماز به صدا درآید. | |||
[[عبدالله بن زید]] میگوید: مردی را در [[خواب]] دیدم که در [[لباس]] سبز رنگ پوشیده و ناقوسی را حمل میکرد، به او گفتم: آیا این ناقوس را میفروشی؟ او گفت: "با آن چه کار داری؟" گفتم: "میخواهم مردم را به نماز بخوانم". او گفت: "آیا تو را به بهتر از این [[راهنمایی]] نکنم؟" گفتم: آن چیست؟ و آن مرد به [[عبدالله]] [[اذان]] را بدون اقامه یاد داد و در حالی که عبارت {{متن حدیث| حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَلِ }}، جزء اذان نبود. | |||
سپس عبدالله بن زید نزد رسول خدا {{صل}} آمد و این مطلب را بیان کرد و رسول خدا {{صل}} فرمود: همانا این خواب، رؤیای حقی است، ان شاء [[الله]]. پس برخیز و اذان را به [[بلال]] یاد بده که بلال آن گونه اذان گوید. | |||
احادیثی از [[اهل سنت]] [[نقل]] شده که بیان میدارد این [[رؤیا]] را چهارده نفر از [[صحابه]] دیدند؛ همان طور که در "شرح [[تنبیه]] جبیلی" آمده و نیز روایت شده که این رؤیا را هفده نفر از مردان [[انصار]] و از [[مهاجرین]]، تنها [[عمر]] دیدند و روایت شده که بلال نیز اذان را در خواب دید. البته [[حلبی]] تناقضات زیادی در این باره نقل کرده که باعث تعجب میشود. [[بخاری]] و [[مسلم]] در صحیح شان، این رؤیا را بیاعتبار دانسته و آن را از هیچ یک از [[راویان]] نقل نکردهاند و این نشان میدهد که آن را بیاعتبار میدانستهاند. اگرچه آن دو درباره [[تشریع]] [[اذان]] در صحیح شان گفتهاند: هنگام ورود [[مسلمانان]] به [[مدینه]]، در هنگام [[نماز]]، کسی نبود که [[مردم]] را برای نماز [[آگاه]] کند. پس روزی مردم در این باره بحث کردند و گروهی گفتند: ناقوسی همانند ناقوس [[مسیحیان]] داشته باشیم، دیگران گفتند: بلکه بوقی مثل بوق [[یهود]] داشته باشیم. پس در این هنگام [[عمر]] گفت: "آیا مردی را که برای نماز ندا دهد، برنمیانگیزید؟" پس [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "ای [[بلال]]! بلند شو و اذان بگو" و او نیز چنین کرد. | |||
[[روایت]] شده، عدهای رؤیای [[عبدالله بن زید]] را نزد [[حسن بن علی]] {{ع}} بیان کردند، [[حضرت]] فرمود: "همانا [[جایگاه]] اذان بزرگتر از آن چیزی است که شما میگویید؛ [[جبرئیل]] در [[آسمان]] [[اذکار]] آن را دو تا دو تا بیان کرده و به رسول خدا {{صل}} [[تعلیم]] داد". | |||
[[قاضی]] [[نعمان مغربی]] از [[امام صادق]] {{ع}} روایت کرده که فرمودند: "از [[حسین بن علی]] {{ع}} درباره گفتار مردم که سبب تشریع اذان را رؤیای عبدالله بن زید میدانند و این که به [[پیامبر]] {{صل}} گفت و رسول خدا {{صل}} [[امر]] به گفتن اذان کرد، سؤال شد. در این هنگام [[امام حسین]] {{ع}} غضبناک شد و فرمود: اذان، صورت [[دین]] شماست و با [[وحی]] بر پیامبر تان نازل شد؛ در حالی که شما [[گمان]] میکنید پیامبر {{صل}} آن را از عبدالله بن زید یاد گرفت!! بلکه از پدرم [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} شنیدم که در ضمن [[حدیث معراج]] فرمود: [[خداوند]]، عز وجل، هنگامی که رسول خدا {{صل}} به آسمان [[عروج]] میکرد، فرشتهای را که قبل و بعد از آن [[زمان]] در آسمان دیده نشده بود، برانگیخت؛ پس اذکار اذان و اقامه را دوتا دوتا گفت. جبرئیل به پیامبر {{صل}} فرمود: ای [[محمد]] این چنین اذان بگو". | |||
[[حلبی]] میگوید: به [[محمد بن حنفیه]] گفته شد که ما مبدأ اذان را [[خواب]] مردی از [[انصار]] میدانیم؛ او نالهای شدید سر داد و گفت: "والله این، [[باطل]] است؛ چرا که پدرم، [[علی بن ابی طالب]] {{ع}}، خبر داد که [[جبرئیل]] در [[شب]] [[اسراء]] [[اذان]] را به [[پیامبر]] {{صل}} آموخت". | |||
اینها همه بدان معنی نیست که [[تشریع]] اذان بعد از بازگشت پیامبر {{صل}} از [[معراج]] است بلکه همان طور که [[کلینی]] از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده، سر [[حضرت رسول]] {{صل}} در آغوش [[علی]] {{ع}} بود که جبرئیل اذان و اقامه را برای ایشان گفت. پس [[حضرت]] به علی {{ع}} فرمود: "[[یا علی]]! شنیدی؟" علی {{ع}} فرمود: "آری". حضرت فرمود: "[[حفظ]] کردی؟" علی {{ع}} گفت: "آری". حضرت فرمود: "پس به [[بلال]] یاد بده". | |||
هم چنین از امام صادق {{ع}} روایت شده که [[رسول خدا]] {{صل}} به بلال فرمود: "ای بلال! زمانی که وقت [[نماز]] شد، بالای دیوار برو و اذان بگو". این نشان نمیدهد که تشریع اذان، بعد از ساخت [[مسجد النبی]] بوده باشد، بلکه گفته شده که بعد از هفت ماه از [[هجرت]] یا در [[ماه رمضان]] سال اول بوده است و نیز [[یعقوبی]] گفته است: به همراه بلال، پسر [[ام کلثوم]] نیز اذان میگفت و واقدی نیز گفته: زمانی که بلال اذان میگفت، نزد باب رسول خدا میایستاد و میگفت: یا [[رسول الله]]! {{متن حدیث|حَيَّ عَلَى اَلصَّلاَةِ حَيَّ عَلَى اَلْفَلاَحِ }}<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۴۷-۴۵. و درباره آذان، ر. ک: بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۳۱؛ سیرة ابن هشام، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۴-۱۵۵؛ النص و الاجتهاد، شرف الدین، ص۲۳۰-۲۳۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۲؛ باب بدء الاذان، کنز العمال، متقی هندی، ج۶، ص۲۲۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۹۶؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۸۴-۸۳؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۷؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۱۵؛ صحیح بخاری، بخاری، ج۱، ص۱۱۳؛ سنن ابن ماجه، ابن ماجه، ج۱، ص۲۳۲؛ عوالی اللئالی، ابن ابی جمهور احسایی، ج۲، ص۳۳.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۳-۱۵۵.</ref> | |||
== پیامبر {{صل}} و [[توبیخ]] بلال == | |||
پیامبر {{صل}} با آن همه توجه و علاقهای که نسبت به بلال داشت، اما اگر خطایی از او میدید او را توبیخ و ملامت میفرمود؛ از جمله در [[غزوه خیبر]] هنگامی که بلال، [[صفیه]]، دختر [[حیی بن اخطب]]، را از محل کشته شدن [[اقوام]] و بستگانش عبور داد، [[صفیه]] با دیدن آن منظره ناراحت شد و صورت خود را خراشید و [[خاک]] بر سر ریخت و صدایش به [[گریه]] بلند شد. وقتی که [[رسول اکرم]] از سبب آن پرسید و دیگران واقعه را گفتند، بسیار ناراحت شد و به [[بلال]] فرمود: "مگر رحم و عاطفه از تو سلب شده که [[زنان]] را از محل کشته شدن مردانشان عبور میدهی؟!»<ref>سیرة ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۵، ص۲۴۶.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۵.</ref> | |||
== [[پیمان برادری]] بلال == | |||
[[واقدی]] از [[موسی بن محمد]] [[نقل]] میکند که [[رسول خدا]] {{صل}} بین بلال و [[عبیدة بن حارث بن مطلب]]، [[عقد]] [[برادری]] بست. واقدی گوید: نیز گفته شده که میان بلال و [[ابو رویحة خثعمی]] عقد برادری بسته شد اما این درست نیست؛ زیرا ابو رویحه در [[جنگ بدر]] هم شرکت نکرده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۰۰.</ref>. | |||
[[محمد بن اسحاق]]، موضوع برادری میان بلال و [[ابو رویحه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمی]] را که از [[خاندان]] فرع بوده است، قطعی میداند و میگوید: هنگامی که [[عمر]] در [[شام]] [[دیوان]] ترتیب داد، بلال به شام رفت و برای شرکت در [[جهاد]]، در آنجا مقیم شد. عمر به او گفت: "دیوان خودت را به چه کسی را میگذاری؟" بلال گفت: "به ابو رویحه و من هرگز به واسطه [[عقد اخوت]] که رسول خدا {{صل}} میان من و او قرار داده است، از او جدا نخواهم شد. عمر، ابو رویحه را در [[عمل]] دیوان شام همراه بلال قرار داد و به مناسبت [[دوستی]] بلال و ابو رویحه [[سرپرستی]] دیوان [[حبشه]] هم بر عهده خاندان [[خثعم]] گذاشته شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۱.</ref>. | |||
نقل شده که رسول خدا {{صل}} بین بلال و [[ابی عبیدة بن جراح]] عقد اخوت بست<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۳.</ref>، اما این مطلب صحیح نیست؛ زیرا عقد برادری که رسول خدا {{صل}} بین اصحابش میبست، با توجه با شرایط [[روحی]] آنها بود و [[روحیات]] [[ابو عبیده جراح]] با [[بلال]] متناسب نبود و همان طور که گفته شد، بلال در [[شام]]، به [[عمر]] گفت که از ابو رویحه که [[پیامبر]] {{صل}} بین ماعقد [[برادری]] بست، جدا نمیشوم، و این، نشان میدهد که نظر [[ابن اثیر]] صحیح نیست<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۰۰.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۵-۱۵۶.</ref> | |||
== بلال و [[فتوحات]] == | |||
بلال در تمام [[غزوات]] همراه پیامبر {{صل}} بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.</ref> و در [[غزوه بدر]]، [[امیة بن خلف]] به تحریک و اشاره بلال کشته شد؛ اگرچه به روایتی، خود بلال او را کشت<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۲.</ref>. در [[روز]] [[فتح مکه]] وی همراه پیامبر {{صل}} وارد [[کعبه]] شد و نخستین کسی بود که در آنجا [[اذان]] گفت<ref>اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۱۳ و ج۵، ص۲۲۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۵۰ و ج۵، ص۲۶۴.</ref>. | |||
بلال در برخی [[جنگها]] و فتوحات شام هم شرکت داشت<ref>فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۸۹.</ref>؛ در [[فتح]] [[بیت المقدس]]، او از [[فرماندهان سپاه]] به عمر [[شکایت]] کرد که از شرایط بهتری نسبت به بقیه [[مسلمین]] برخوردارند و عمر [[فرمان]] داد که به همه [[سپاهیان]]، غذای خوب دهند و [[غنایم]] به طور مساوی تقسیم شود<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. بلال [[معتقد]] بود که همه غنایم باید پس از خارج کردن [[خمس]] آن، بین جنگجویان تقسیم شود، در حالی که عمر همه [[مسلمانان]] را در آن [[شریک]] میدانست و میگفت قسمتی از آن باید [[وقف]] مسلمین شود<ref>فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۸۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۶-۱۵۷.</ref> | |||
== بلال و [[روایت حدیث]] == | |||
بلال هم خود [[راوی حدیث]] بود و هم جماعتی از [[صحابه]] و [[تابعان]] از او [[حدیث]] [[نقل]] کردهاند. [[ذهبی]] تعداد احادیثی که از بلال نقل شده، ۴۴ حدیث دانسته است<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۰.</ref>. برخی از این [[احادیث]] را صاحبان [[صحاح]] و [[سنن]] نیز از او [[روایت]] کردهاند<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۲۳۱؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۱، ص۱۷۲، ۳۷۸ و ج۲، ص۲۰۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۲۴، ۵۳۲ و ج۷، ص۷۶.</ref>. | |||
بعضی از کسانی که از او [[روایت]] کردهاند، عبارتاند از: [[جابر بن عبدالله]]، [[ابوبکر]]، [[عمر]]، [[براء بن عازب]]، [[عبدالرحمن بن ابی لیلی]]، [[عبدالله بن رواحه]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۸۰؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۴۷.</ref>، [[اسامة بن زید]] و [[کعب بن عجره]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱.</ref>. | |||
در [[منابع شیعه]] نیز روایاتی از [[بلال]] وجود دارد و افرادی مثل [[هشام بن حکم]] با استناد به [[عبدالله بن علی]]، از بلال روایت کردهاند<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۹۲؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۲۱۰-۲۱۱.</ref>. | |||
[[ابن عساکر]] نیز نام نُه تن دیگر را که از او روایت کردهاند، چنین گفته است: [[عبدالرحمن بن عسیلة الصنابجی]]، [[الاسود بن یزید]]، [[ابو عامر]] [[عبدالله بن اخی الهوزنی]]، [[ابو عثمان النهری]]، [[ابو ادریس الخولانی]]، [[شداد]] [[مولی]] عاصم، [[سعید بن المسیب]]، [[ابو زیادة عبیدالله بن زیادة البکری]] و [[الحکم بن مینا المدنی]]<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۲۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۷-۱۵۸.</ref> | |||
== بلال ملازم [[پیامبر]] {{صل}} == | |||
[[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: در یکی از سفرها که پیامبر {{صل}} در خیمهای از پوست حضور داشت، وقت [[نماز]] شد. هنگامی که بلال باقی مانده آب وضوی [[حضرت]] را از [[خیمه]] بیرون آورد، هر کس از آن آب چیزی به دستش آمد، آن را به صورت ریخت و هر که نتوانست مقداری آب به دست آورد، از دست رفیقش گرفته و به صورت مالید و [[یاران]] [[امیر المؤمنین]] {{ع}} هم نسبت به آب وضوی او این گونه عمل کردند<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، شیخ صدوق، ج۲، ص۶۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۸.</ref> | |||
== بلال پس از [[رسول خدا]] {{صل}} == | |||
از مجموع [[روایات]]، چنین دانسته میشود که بلال پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} سه بار [[اذان]] گفت؛ یک بار، پس از [[وفات رسول خدا]] {{صل}} و به درخواست [[فاطمه زهرا]] {{ع}} که حضرت فرمودند: "دوست دارم صوت [[مؤذن]] پدرم را بشنوم". زمانی که بلال [[الله اکبر]] گفت، [[فاطمه]] {{ع}} به یاد [[پدر]] و [[روزگار]] او افتاد پس نتوانست از [[گریه]] کردن خودداری کند و زمانی که بلال {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ}}، را گفت، [[فاطمه]] {{ع}} [[صیحه]] بلندی زد و [[غش]] کرد؛ پس [[مردم]] به [[بلال]] گفتند: ای بلال! دست نگه دار که [[دختر رسول خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت و [[گمان]] کردند که فاطمه {{ع}} از دنیا رفته است، پس بلال [[اذن]] را ناتمام گذاشت. بعد از آنکه فاطمه {{ع}} به هوش آمد از بلال خواست [[اذان]] را تمام کند اما بلال گفت: "ای [[سرور زنان]]! من درباره شما از شنیدن صدای اذان [[بیم]] دارم، پس فاطمه {{ع}} او را از گفتن ادامه اذان بازداشت<ref>من لا یحضر الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۸۹؛ اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.</ref>. | |||
بار دوم، زمانی بود که بلال برای [[زیارت]] [[قبر پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] آمد و علت آمدنش، خوابی بود که در [[شام]] دید که [[پیامبر]] {{صل}} در [[خواب]] به او میفرمود: "ای بلال! علت دوری از ما چیست؟ چرا به زیارت ما نمیآیی؟" پس بلال بسیار ناراحت شد و به مدینه و نزد قبر پیامبر {{صل}} آمد و بسیار [[گریه]] و ناله کرد. در این حال، [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] {{ع}} نزد او آمدند و بلال آن دو را بوسید و در آغوش گرفت. پس به او گفتند: [[دوست]] داریم در [[سحر]] اذان بگویی، پس هنگامی که بلال به [[مسجد]] آمد و گفت: {{متن حدیث|اَللَّهُ أَكْبَرُ }}، مدینه لرزید و زمانی که گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ }}، لرزش آن بیشتر شد. زمانی که گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ }}، [[زنان]] از [[خانهها]] بیرون آمدند؛ پس هیچ روزی مانند آن [[روز]] [[روایت]] نشده، که مردم در مدینه گریسته باشند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۴.</ref>. | |||
اما سومین بار زمانی بود که [[خلیفه دوم]] از مدینه به شام رفت (سال ۱۷ هجری) و در منطقه [[جابیه]] شام به درخواست [[مسلمانان]]، از بلال خواست که اذان بگوید. او نیز پذیرفت و همگان به یاد [[رسول خدا]] {{صل}} به شدت گریستند<ref>تاریخ طبری، طبری، ج۴، ص۶۵-۶۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۰-۴۷۱.</ref>. | |||
درباره این که چرا [[بلال]]، پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} دیگر [[اذان]] نگفت، بیشتر منابع به مسأله [[درک]] [[فضیلت جهاد]] و پیوستن به [[مجاهدان]] اشاره کردهاند و [[زمان]] آن را در زمان [[حکومت]] [[ابوبکر]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۶-۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱.</ref> یا در حکومت [[عمر بن خطاب]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۴.</ref> دانستهاند. اما از برخی نقلها دانسته میشود که او برای [[اعتراض]] به حوادث پیش آمده، به [[شام]] رفته بود<ref>سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۱۰۴-۱۰۵.</ref>. | |||
آنچه از [[روایات اهل بیت]] دانسته میشود، مسلم است که او برای هیچ یک از [[خلفا]] اذان نگفت و از همان وقتی که بلال اذان نگفت، عبارت {{متن حدیث|حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَلِ }}، اذان ترک شد؛ مانند روایتی که [[علامه مجلسی]] از [[حضرت صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده که ایشان فرمودند: [[خدا]] بلال را [[رحمت]] کند! [[بنده]] صالحی بود؛ او پس از [[رسول خدا]] گفت که برای هیچ کس، پس از [[پیامبر]] اذان نمیگویم و از آن [[روز]] {{متن حدیث| محل قرار دادن حدیث}}، در آذان، ترک شد»<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۸۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۷.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۵۸-۱۶۰.</ref> | |||
== [[هجرت]] بلال و [[بیعت نکردن]] با ابوبکر == | |||
پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} بلال دیگر اذان نگفت و به [[اصرار]]، اجازه یافت تا برای [[جهاد]] به شام رود. در این باره دو روایت [[نقل]] شده است؛ برخی گفتهاند که ابوبکر میخواست بلال را در [[مدینه]] و نزد خود نگاه دارد، پس به او اجازه [[سفر]] نداد. چون ابوبکر درگذشت، بلال سرانجام به اصرار [[عمر]] [[راضی]] شد و به شام رفت <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۶.</ref> و بهانهاش این بود که {{عربی| افضل اعمال المؤمن الجهاد فی سبیل الله}}؛ [[برترین اعمال]] [[مؤمن]]، جهاد در [[راه]] خداست و من برای جهاد از مدینه خارج میشوم<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۸۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۴.</ref>. مطابق [[روایت]] دیگر، [[بلال]] در همان [[روزگار]] [[خلافت ابوبکر]] به [[شام]] رفت<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. | |||
[[نقل]] شده هنگامی که به بلال پیشنهاد شد با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کند، او نپذیرفت. در این حال، [[عمر]] گریبان او را گرفت و گفت: "این، [[پاداش]] ابوبکر است که تو را [[آزاد]] کرد؟" بلال گفت: اگر ابوبکر برای [[خدا]] مرا آزاد کرده، پس برای خدا از من دست بردارد و مرا به حال خود واگذارد، و اگر برای غیر خدا آزاد کرده اینک حاضرم که [[بنده]] او باشم؛ اما با کسی که [[پیامبر]] او را [[جانشین]] خود نکرده است، بیعت نمیکنم و [[پیروی]] از کسی که جانشین خود کرده تا [[روز قیامت]] بر گردن ماست". عمر که چنین دید، گفت: "بنابراین نباید در [[مدینه]] بمانی"، لذا بلال به سوی شام حرکت کرد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۹.</ref>. | |||
[[شوشتری]] میگوید: اگر چه همان طور که بیان شد، اصل این مطلب که ابوبکر مولای بلال باشد و او را آزاد کرده باشد، مخدوش است و [[روایات]] نقل شده در این باره آمده، معتبر نیست<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۶۰-۱۶۱.</ref> | |||
== بلال و [[خدمتگزاری]] [[حضرت زهرا]] {{ع}} == | |||
از برخی روایات دانسته میشود که بلال از [[نزدیکان]] و [[دوستان]] نزدیک حضرت زهرا {{ع}} بوده و در [[خانه]] او آمد و رفت داشته است. روزی پیامبر {{صل}} و [[مردم]] در [[مسجد]] [[منتظر]] آمدن بلال و [[اذان]] گفتن او بودند. پس از مدتی [[بلال]] آمد. [[پیامبر]] {{صل}} از او پرسید: بلال! چه پیش آمد که دیر [[آمدی]]؟ بلال گفت: به [[خانه]] [[فاطمه]] رفتم. او مشغول آرد کردن بود و [[حسن]] [[گریه]] میکرد. گفتم: [[دختر پیامبر]]! اجازه بده که با آرد درست کنم و یا حسن را نگهدارم و شما آرد درست کنید. | |||
فاطمه {{ع}} فرمود: من به نگهداری فرزندم سزاوارترم؛ او حسن را برداشت تا آرام کند و من مشغول آرد کردن شدم و این سبب دیر آمدنم شد. پیامبر درباره بلال این گونه [[دعا]] فرمود: به او رحم و [[مهربانی]] کردی [[خدا]] به تو مهربانی فرماید<ref>{{متن حدیث|رَحِمْتَهَا رَحِمَكَ اَللَّهُ }}؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۷۶.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۶۱.</ref> | |||
== بلال و [[اهل بیت]] {{ع}} == | |||
بلال نزد [[ائمه]] [[شیعه]] و [[یاران]] آنان [[جایگاه]] والایی دارد<ref>رجال کشی، کشی، ص۲۹.</ref>. | |||
[[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} او را از جمله [[برگزیدگان]] [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} و از جمله سابقان در [[اسلام]] میداند<ref>الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۳۱۲.</ref>. و در [[دیوان]] منسوب به [[امام علی]] {{ع}} در ابیاتی، از بلال و [[اذان]] گویی او یاد شده است و [[امام]]، [[مؤذن]] بودن را برای بلال، همانند [[شهرت]] حاتم طائی به [[بخشندگی]] دانسته است؛ آنجا که فرمودهاند: "بلال [[پیری]] در دو طرف موهای جلوی سرت، با بلند ترین صدا ندا داده که بشتاب به رفتن"<ref>{{متن حدیث| بلال الشیب فی فودیک نادی بأعلی الصوت حی علی الذهاب}}قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۸.</ref>؛ | |||
بلال، امام علی {{ع}} را بسیار [[دوست]] میداشت و به همین علت، بسیار [[سرزنش]] شده است<ref>تفسیر منسوب به امام حسن عسکری {{ع}}، ص۶۲۱-۶۲۲.</ref>. از پیامبر {{صل}} [[احادیث]] زیادی در [[عظمت]] و [[منزلت]] بلال [[نقل]] شده است؛ مثلا، بلال از سابقان در اسلام بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۲.</ref>؛ او [[سید]] مؤذنان است <ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>؛ به [[بهشت]] [[مشتاق]] سه تن است: [[علی]] {{ع}}، [[عمار]] و بلال <ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۲.</ref> دو سه تن از سیاهان از [[سادات]] بهشتاند: [[لقمان حکیم]]، [[نجاشی]] و بلال<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۲.</ref>؛ هم چنین [[پیامبر]] {{صل}} [[بلال]] را به علت کمک کردن به [[فاطمه زهرا]] {{ع}} [[دعا]] کردند<ref>مجموعه ورام، ورام بن ابی فراس، ج۲، ص۲۰۳.</ref>. | |||
[[امام سجاد]] {{ع}} نیز در [[مدح]] بلال و [[دفاع]] وی از [[فضائل امیرالمؤمنین]] {{ع}}، مطالبی فرمودهاند <ref>تفسیر منسوب به امام حسن عسکری، ص۶۲۱-۶۲۳.</ref>. [[امام صادق]] {{ع}} نیز بلال را [[عبد صالح]]<ref>رجال کشی، کشی، ص۳۹.</ref> و [[دوستدار اهل بیت]] نامیده است<ref>الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۷۳.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۶۱-۱۶۲.</ref> | |||
== سرانجام بلال == | |||
اگر چه بیشتر منابع [[تاریخ]] [[وفات]] او را سال بیست [[هجری]] در [[دمشق]] ذکر کردهاند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۸۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۱۲؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۸۴.</ref> ولی سالهای هفده، هجده و ۲۱ هجری نیز ذکر شده است<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۳.</ref>. [[مرگ]] وی را به طور طبیعی یا بر اثر [[طاعون]] دانستهاند<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۲۷.</ref>. بنابر شواهدی، وی در [[قبرستان]] [[باب الصغیر]] دمشق مدفون است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹؛ رجال الطوسی، طوسی، ص۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۶.</ref>. بعضی محل [[دفن]] او را در باب گیان داریا<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۱.</ref> یا عمواس و بعضی دیگر در باب [[الاربعین]] [[حلب]] دانستهاند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۴۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۱۲؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۴۷.</ref>. ولی مزی احتمال میدهد کسی که در حلب مدفون است، خالد، [[برادر]] بلال باشد<ref>دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۳، ص۷۲۵.</ref>. سن او را در موقع وفات بیش از ۶۰ سال ذکر کردهاند اگر چه در پارهای از منابع ۶۴ و ۷۰ سال نیز ذکر شده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۶۲-۱۶۳.</ref> | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[فاطمه محسنبیگی|محسنبیگی، فاطمه]]، [[بلال بن رباح حبشی - محسنبیگی (مقاله)|مقاله «بلال بن رباح حبشی»]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱''']] | |||
# [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[بلال مؤذن پیامبر (مقاله)|مقاله «بلال مؤذن پیامبر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:اصحاب پیامبر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۱۸
نسب
بلال بن رباح حبشی، از صحابه رسول خدا (ص)، مؤذن آن حضرت[۱] و نیز مدتی غلام ابوبکر بوده است. کنیه معروف او ابوعبدالله است[۲] و از دیگر کنیههای وی میتوان به عبدالکریم و اباعبدالرحمان، ابا عمر اشاره کرد[۳]. پدر او از اسیران حبشه بود و مادرش حمامه نام داشت[۴]. وی در "سراة"[۵] متولد شد و برده یکی از خاندان بنیجمح بود[۶][۷].
از اینکه بلال در چه سالی متولد شده است، اطلاع دقیقی در دست نیست. با توجه به سخن "شعیب بن طلحه" که خود از فرزندزادگان ابوبکر است و بلال را همسن او دانسته[۸]، میتوان با توجه به زمان درگذشت ابوبکر (سیزده هجری، در ۶۳ سالگی) حدس زد که بلال در حدود سال ۳۷ پیش از بعثت به دنیا آمده است[۹].
واقدیه در وصف ظاهر بلال مینویسد: "او به شدت سیهچرده و کشیده قامت و نزار و خمیده پشت بود و گونههای استخوانی داشت. موهای انبوهی داشت که سپید شده بودند و رنگ آنها را با خضاب تغییر میداد"[۱۰][۱۱].
بلال مؤذن
بلال، از نخستین کسانی بود که به پیامبر (ص)ایمان آورد[۱۲]. او نخستین اذانگوی فرستاده خدا (ص) بود[۱۳]. پس از اذان گفتن بر در خانه رسول خدا (ص) میایستاد و میگفت: "ای فرستاده خدا، نماز «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ»[۱۴]. واقدی میگوید: "همین که پیامبر (ص) از حجره بیرون میآمد و بلال، او را میدید، شروع به اقامه گفتن میکرد"[۱۵].
در منابع آمده است که پیامبر (ص) سه مؤذن داشت: بلال، ابومحذوره و عمرو بن اممکتوم. هرگاه بلال نبود، ابومحذوره اذان میگفت، و هرگاه آن دو نبودند، عمرو بن اممکتوم اذان میگفت"[۱۶].
بلال، نمیتوانست "شین" را تلفظ کند و به جای آن میگفت "سین". منافقان، به پیامبر (ص) اعتراض کردند که چرا بلال را مؤذن خود قرار دادهای. رسول خدا (ص) فرمود که "سین" بلال، نزد خدا "شین" شمرده میشود. او به جای "اشهد" میگوید: "اسهد"؛ ولی نزد خدا پذیرفته خواهد بود[۱۷].
بلال، به دستور رسول اکرم (ص) در کعبه یا بالای آن اذان گفت، و ابوسفیان بن حرب، عتاب بن اسید و حارث بن هشام پای دیوار آن ایستاده بودند. عتاب گفت: "خدا پدرم را دوست میداشت که مرد و زنده نماند تا این صدا را بشنود و ناراحت شود". حارث بن هشام گفت: "به خدا قسم! اگر حقانیت او بر من مسلم شود، به او ایمان میآورم". ابوسفیان گفت: "من که چیزی نمیگویم؛ چون اگر سخنی بگویم، همین سنگریزهها به او خبر خواهند داد". پس رسول خدا (ص) از کنار ایشان گذشت و گفت: "از آنچه گفتهاید خبر یافتم" و سپس گفتار آنان را باز گفت. حارث و عتاب گفتند: "شهادت میدهیم که تو پیامبر خدایی؛ چون کسی با ما نبود که از آنچه گفته بودیم به تو خبر دهد"[۱۸][۱۹].
آزار و شکنجه بلال
بلال در مکه به علت مسلمان شدنش شکنجه میشد. ارباب او، امیه بن خلف، وی را شکنجه میداد تا از اسلام برگردد. او را به پشت روی ریگهای داغ میانداخت و دستور میداد سنگی بزرگ روی سینهاش بگذارند و به بلال میگفت: "همین طور میمانی تا از دین محمد برگردی"؛ اما بلال در آن حال "احد، احد" میگفت[۲۰]. بلال در راه خداوند هرگونه خواری و زبونی را تحمل میکرد. بر گردنش ریسمان میبستند و به بچهها دستور میدادند او را میان درههای مکه بگردانند و بلال همچنان احد احد میگفت[۲۱].
روزی ورقة بن نوفل (عموی خدیجه)، بلال را در حال شکنجه مشاهده کرد. بلال، در حالی که شکنجه میشد، احد احد میگفت. ورقة بن نوفل نیز گفت: "احد احد. به خدا ای بلال! خدا یکی است". آنگاه به امیه بن خلف و سایر افراد قبیله بنیجمح که بلال را شکنجه میدادند رو کرد و گفت: "به خدا سوگند! اگر او را بدین حال بکشید، قبرش را زیارتگاهی مقدس قرار خواهم داد که بدان تبرک جویند"[۲۲].
مفسران میگویند: آیه ۴۱ سوره نحل ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ﴾[۲۳] درباره جمعی از یاران پیامبر، از جمله بلال، صهیب، خباب، عامر و جندل بن صهیب نازل شد، که مشرکان در مکه، آنان را شکنجه کردند و خدا در مدینه به نیکویی جایشان داد[۲۴][۲۵].
آزادی بلال
چون ابوبکر، بلال را در حال شکنجه دید، به امیه گفت: "آیا از خدا نمیترسی که با این بیچاره چنین میکنی؟ من غلامی سیاه دارم که بر دین توست. او از بلال چابکتر است، و من او را با بلال معاوضه میکنم". امیه پذیرفت، و ابوبکر، غلام خود را به او داد و بلال را گرفت[۲۶][۲۷].
بلال در مدینه
بلال، همراه دیگر مسلمانان به مدینه مهاجرت کرد[۲۸] و در جنگهای بدر و احد نیز همراه پیغمبر بود [۲۹]. پیامبر اکرم (ص) بین او و عبیده بن حارث بن مطلب، پیمان برادری بست[۳۰]. چون بلال به مدینه آمد، در خانه سعد بن خیثمه منزل کرد[۳۱]. همچنین گفتهاند که میان بلال و ابو رویحه خثعمی، عقد برادری بسته شد[۳۲]. در منابع آمده است: هنگامی که عمر در شام، دیوان ترتیب داد، بلال به شام رفت و برای شرکت در جهاد آنجا مقیم شد. عمر به او گفت: "دیوان خودت را به چه کسی وامیگذاری؟" بلال گفت: "به ابو رویحه خثعمی، و من هرگز به علت عقد اخوتی که رسول خدا میان من و او قرار داده است از او جدا نخواهم شد"[۳۳]. برخی معتقدند که بین بلال و ابو رویحه خثعمی عقد برادری بسته نشده است[۳۴][۳۵].
امیه بن خلف در جنگ بدر به اسارت نیروهای مسلمانان در آمد. بلال که در مکه به دستور او به شدت شکنجه شده بود، خواستار قتل او شد. پدر عبدالرحمان بن عوف میگوید: "میان من و امیه بن خلف عهدنامهای بود که او اموال و زمینهای مرا در مکه حفظ و مواظبت کند، و من اموال او را در مدینه. روز بدر، او را با خود به کنار درهای بردم تا نگهداریاش کنم و به این امید بودم که امانش دهم: اتفاقاً بلال او را دید و خود را به انصار رسانید و گفت: این امیه بن خلف است. او از سران کفر است و نباید نجات یابد. یا او باید زنده بماند یا من. گروهی از انصار به تعقیب ما آمدند. امیه مرد سنگینوزنی بود. گروه انصار به ما رسیدند. من امیه را در پناه خویش گرفتم؛ اما آنها آن قدر شمشیر به او زدند که او را کشتند"[۳۶][۳۷].
ازدواج بلال
وهب بن جریر از شعبی نقل میکند که بلال و برادرش، از خانوادهای یمنی دختر خواستند. بلال گفت: "من بلالم و این نیز برادر من است. دو برده حبشی هستیم. گمراه بودیم، خدا ما را هدایت فرمود، و برده بودیم، خدا ما را آزاد فرمود. اگر به ما زن بدهید، خدای را حمد میکنیم و ستایش از اوست، و اگر ندهید، خدا بزرگ است"[۳۸].
در نقلی دیگر آمده است: پیامبر (ص) دختر بکیر را به همسری بلال در آورد. عفان بن مسلم از ابوهلال نقل میکند که قتاده گفته است: "بلال با بانوی عربی از خاندان زهره ازدواج کرد"[۳۹]. برخی از منابع، نام همسر او را هند خولانی گفتهاند[۴۰]. هند، اهل داریا، از مناطق شام بوده است[۴۱]. به نظر میرسد بلال، پس از مهاجرت به شام با او ازدواج کرده است[۴۲].
بلال پس از رحلت رسول خدا (ص)
ابوبکر، بلال را آزاد کرده بود و با او زندگی میکرد. او پس از رحلت رسول خدا (ص) نزد ابوبکر رفت و برای رفتن به شام و شرکت در جهاد در راه خدا از وی اجازه خواست. ابوبکر با این بیان که سالخورده و ناتوان است به او اجازه رفتن نداد. پس از درگذشت ابوبکر، بلال، نزد عمر (خلیفه دوم) رفت و همان سخن را به او گفت. عمر به او اجازه داد و بلال به شام رفت و تا هنگام مرگ در آنجا ماند[۴۳].
در این باره قول دیگری نیز هست. برخی میگویند: بلال، زمان ابوبکر به شام رفت. چون پیکر مقدس رسول خدا (ص) به خاک سپرده شد، ابوبکر به بلال گفت: "اذان بگو". بلال گفت: "اگر مرا آزاد کردهای که با تو باشم، خود دانی، و اگر مرا در راه خدا آزاد کردهای، مرا در راه همان خدا آزاد بگذار" ابوبکر گفت: "تو را فقط برای خدا آزاد کردهام". گفت: "من پس از رسول خدا برای هیچکس اذان نمیگویم". ابوبکر گفت: "آزادی" بلال، اندکی در مدینه ماند و همین که سپاهیان به شام رفتند، با آنها رفت و در شام ماند[۴۴]. در نقلی آمده است: وقتی ابوبکر روز جمعه بر منبر نشست، بلال گفت: "ای ابوبکر!" گفت: "بله". گفت: "مرا برای خدا آزاد کردهای یا برای خودت؟" گفت: "برای خدا". بلال گفت: "پس به من اجازه بده تا در راه خدا به جهاد بروم و ابوبکر به او اجازه داد و او به شام رفت و همان جا درگذشت"[۴۵][۴۶].
فضیلت بلال
رسول خدا (ص) بلال را اهل بهشت میدانست[۴۷]. گروهی نزد بلال میآمدند و از فضیلت وی و خیری که خداوند قسمت او کرده است سخن میگفتند، و او میگفت: "من حبشی هستم و تا دیروز برده بودم"[۴۸][۴۹].
وفات بلال
بلال در سال بیست هجری در دوره خلافت عمر بر اثر طاعون عمواس[۵۰] در دمشق درگذشت و در قبرستان دمشق، کنار دروازه صغیر به خاک سپرده شد. در این هنگام او شصت و چند سال داشت[۵۱]. ابن سعد در خبری به نقل از شعیب بن طلحه (از فرزندزادگان ابوبکر) مینویسد: بلال، همسن ابوبکر بوده است[۵۲]. واقدی مینویسد: با توجه به سال وفات ابوبکر (سیزده هجری) و سن او در این زمان و فاصله این تاریخ تا مرگ بلال که هفت سال است، او در هفتاد سالگی درگذشته است[۵۳][۵۴].
بلال در دایره المعارف صحابه پیامبر ج۴
نسب و خاندان بلال
نام مادرش حمامه و لقبش سکینه بود[۵۵]. پدرش، رباح نیز از اسیران حبشه بود[۵۶]. بلال در سال سوم عام الفیل به دنیا آمد و هم سن ابوبکر بود[۵۷] و چون نام مادرش حمامه بود، به ابن حمامه هم شهرت داشت[۵۸].
او از بزرگان صحابه پیامبر (ص) و از نخستین کسانی بود که اسلام آورد[۵۹]. در این باره امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: سبقت گیرندگان در اسلام پنج تن هستند؛ من نخستین مسلمان، از عرب هستم و سلمان، نخستین مسلمان از فارس و صهیب، نخستین مسلمان از روم و بلال نخستین مسلمان حبشه و خباب نخستین مسلمان از تبط (شهری در مصر)[۶۰]. بلال از کسانی است که در راه دینش سختیهای بسیاری را تحمل کرد. وی در مکه متولد شد و از غلامان طایفه بنی جمح یا سراة ساکن مکه بود. او در اصل، اهل حبشه بود. وی را با قامتی بلند و لاغر، رنگ پوستی گندمگون، پشتی خمیده، مویی بلند، و خاکستری و صورتی ظریف توصیف کردهاند[۶۱].
کنیه او را به اختلاف ابوعمر، ابو عبدالکریم، ابوعبدالله[۶۲] و ابوعبدالرحمن گفتهاند[۶۳].
درباره ازدواج بلال گفته شده است که وی با هند خولانی ازدواج کرد[۶۴] و ماجرای ازدواج او را با اختلاف، بدین صورت نقل کردهاند: ابوسلحه از شعبی نقل میکند که بلال و برادرش از خانوادهای یمنی خواستگاری کردند. اما هشام بن سعد از زید بن اسلم نقل میکند که فرزندان ابی بکیر به حضور پیامبر (ص) آمدند و گفتند: خواهر ما را به ازدواج فلان کس در آورید. حضرت فرمودند: "چرا از بلال غافلاید". آنها بار دیگر آمدند و گفتند: ای رسول خدا (ص) خواهرمان را به همسری فلان کس در آورید. باز حضرت فرمودند: "چرا از بلال غافلاید؟" وقتی آنها بار سوم آمدند و به پیامبر (ص) گفتند: خواهر ما را به همسری فلان کس در آورید؛ حضرت فرمودند: "چرا از بلال غافلاید؟ چرا از مردی که اهل بهشت است غافلاید؟! به او زن بدهید".
اما عفان بن مسلم از ابو هلال از قتاده نقل کرده است که بلال با بانوی عربی از خاندان زهره ازدواج کرد[۶۵]. درباره فرزندان بلال، عدهای گفتهاند بلال صاحب فرزند نشد[۶۶] ولی بعضی دیگر فرزندی به نام عمر را برای او ذکر کردهاند[۶۷]. چنان چه ابن اثیر از مرگ یکی از نوادگان او در سمرقند در سال ۵۱۹ هجری یاد میکند[۶۸]. برای بلال، برادری به نام خالد و خواهری به نام غفره ذکر کردهاند[۶۹].
درباره برادر بلال آمده است علت این که خانوادهای از عرب به وی زن داده، احترامی بوده است که بلال داشته است، عارم بن فضل میگوید: برادر بلال زنی از اعراب را خواستگاری کرد. آن خانواده گفتند: چنانچه بلال حاضر شود شفاعت تو را بکند این دختر را به ازدواج تو در میآوریم. بلال حاضر شد و شهادتین بر زبان جاری کرد و گفت: من بلال بن رباحم و این برادر من است؛ او مردی بد اخلاق و بد دین است، حال اگر میخواهید به او زن دهید و ا رهایش کنید». آنان گفتند: هر کس که تو برادرش باشی به او زن میدهیم[۷۰].
بلال موقعی که از پیامبر (ص) تعریف میکند، به زبان حبشی ایشان را این گونه میستاید: "اره بره كنكره كراكري مندره"؛
که پیامبر به حسان بن ثابت فرمود کلام او را به عربی تفسیر کن و حسان گفت: در کشور ما هرگاه نامی از بزرگی برده شود، به شما مثل میزنند[۷۱].
پس از آنکه بلال، مسلمان شد، از اربابان خود اذیتهای بیشماری دید؛ عدهای گفتهاند: ابوبکر به فرمان پیامبر اسلام (ص) او را خرید و آزادش کرد، اگر چه گروهی بلال را آزاده شده ابوبکر میدانند، ولی این امر از جهت تاریخی مسلم نیست؛ زیرا ابو جعفر اسکافی، استاد ابن ابی الحدید، از واقدی، ابن اسحاق و دیگران نقل کرده است که بلال را پیامبر آزاد کرد[۷۲]. و نیز شیخ طوسی[۷۳] و ابنشهرآشوب[۷۴] نیز بلال را آزاد شده پیامبر (ص) معرفی کردهاند.
نقل این جمله از پیامبر (ص) که "اگر ثروتی داشتم، بلال را میخریدم و آزادش میکردم"[۷۵] نیز با واقعیت تاریخی سازگار نیست؛ زیرا که خدیجه (ع) تمام ثروت خود را در اختیار پیامبر (ص) نهاده بود تا در راه خدا به کار برد، و به علاوه، توان اقتصادی ابوبکر چنان نبود که بتواند بردگان زیر شکنجه، از جمله بلال را خریداری کند[۷۶]. ضمن این که اختلاف روایی در این باره زیاد است[۷۷].
او پس از هجرت به مدینه مؤذن مخصوص رسول خدا (ص) شد و اول کسی است که در اسلام، اذان گفت. او در سفر و حضر همراه حضرت و از ملازمین رکاب و نیز خزانه دار پیامبر (ص) بوده است[۷۸]. بلال نمیتوانست لفظ "شین" را تلفظ کند و به جای "شین"، "سین" میگفت و مشهور است که رسول خدا (ص) فرمود: "سین بلال نزد ما، شین حساب میشود؛ زیرا که وی به جای "أشهد"، "أسهد" میگفت. و حضرت فرمود: "ای بلال با اذان گفتن ما را راحت کن"[۷۹][۸۰]
بلال و پایداری در راه دین
در آغاز اسلام، قریش کسانی را که در مکه اسلام آورده بودند شکنجه میدادند، مخصوصا افرادی که ضعیف بوده و اقوام و عشیرهای نداشتند و با آنکه برده بودند؛ صهیب، خباب، عمار و بلال از این دسته بودند.
جریر بن عبدالحمید به نقل از مجاهد گوید: از جمله نخستین مسلمانان که اسلام خود را ظاهر کردند، ابوبکر، بلال، خباب، صهیب و عمار و مادرش بودند. از رسول خدا عمویش حمایت میکرد، از ابوبکر هم قوم او حمایت میکردند؛ اما پنج تن دیگر را مشرکین گرفته، بر تن آنها زره آهنی میپوشاندند و در آفتاب سوزان نگاه میداشتند تا آنکه طاقت آنها تمام میشد و آن چه مشرکان میخواستند بر زبان میآوردند؛ آنگاه خویشاوندان آنها میآمدند و آنها را در ظرفهای چرمی آب میانداختند و میبردند، غیر از بلال که کسی را نداشت. بلال در راه خدا هرگونه خواری را تحمل کرد؛ و مشرکان بر گردنش ریسمان بسته، به بچهها دستور میدادند، او را در میان درههای مکه بگردانند و بلال هم چنان "احد احد" میگفت[۸۱]. بلال از خود گذشتگی عجیبی به خرج داد و هر چه بیشتر او را اذیت میکردند در راه خود استوراتر میشد. از جمله، ابوجهل او را به صورت روی ریگهای داغ حجاز میخوابانید و سنگ آسیا روی بدنش میگذاشت تا آنکه مغزش به جوش میآمد و به او میگفت: به خدای محمد کافر شو، و او میگفت: "خدا یکتاست، خدا یکتاست".
روزی هنگامی که بلال در این حال بود، ورقة بن نوفل از کنار او عبور کرد و شنید که او "احد احد" میگوید، به وی گفت: "ای بلال! تا کی "احد احد" میگویی"، سپس به طعنه به او گفت: "اگر با این حال؛ یعنی با گفتن این کلمات، بمیری قبر تو را محل برکت و نزول رحمت قرار میدهیم»[۸۲].
یکی از کسانی که بلال را بارها اذیت و آزار کرد امیة بن خلف بود[۸۳] و از مقدرات الهی این بود که در جنگ بدر او و فرزندش به اشاره بلال و به دست مسلمانان کشه شدند[۸۴]. [۸۵]
بلال و گفتن اذان در مکه
امام صادق (ع) فرمودند: "در روز فتح مکه زمانی که وقت ظهر رسید، رسول خدا (ص) به بلال امر کرد که بر بالای کعبه رود و اذان بگوید. در این هنگام، عکرمه گفت: به خدا قسم، من از عرعر کردن بلال بن رباح بر بالای کعبه متنفرم و عتاب بن اسید گفت: "خدا را شکر، که خدا پدرم را تکریم کرد تا امروز نباشد و بلال را بر بالای کعبه نبیند". میانهروترین آنها سهیل بن عمرو بود که گفت: این کعبه خداست و او شاهد است و اگر بخواهد این وضع را تغییر میدهد و ابوسفیان نیز گفت: "اما من، پس چیزی نمیگویم؛ به خدا قسم، اگر چیزی بگویم گمان دارم که این دیوارها به محمد (ص) خبر دهند"[۸۶].
ابن هشام میگوید: آنها قصد نابود کردن کعبه را داشتند که پیامبر به نزد آنها آمد و از آنچه میگفتند خبر داد. پس حارث بن هشام و عتاب بن اسید گفتند: به خدا قسم هیچ کس بر این مطلب جز ما خبر نداشت، پس ما شهادت میدهیم که همانا تو رسول خدایی[۸۷].
ابان نیز روایت میکند که عتاب گفت: یا رسول الله به خدا قسم ما آن را گفتیم پس استغفار کرده و توبه میکنیم و اسلام میآوریم[۸۸].
واقدی نیز از ابن صهیب نقل میکند که گفت: زمانی که بلال اذان گفت و صدایش را بلند کرد و به « أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ »، رسید، خالد بن اسید گفت: "خدا را شکر، که پدرم را گرامی داشت (و از دنیا برد) تا در امروز چیزی نشنود و حارث بن هشام گفت: "عزادار شدیم! ای کاش قبل از امروز میمردم و عرعر کردن بلال را بالای کعبه نمیدیدم!" و حکم بن ابی العاص گفت: به خدا قسم، این، بلایی عظیم است که برده بنی جمح بر بالای بناهای آبی طلحه فریاد بکشد". و سهیل بن عمرو گفت: "اگر خدا از این عمل بلال خشمگین باشد، آن را تغییر خواهد داد و اگر راضی باشد، آن را مستقر خواهد کرده و همه این مطالب را جبرئیل به رسول خدا (ص) خبر داد[۸۹].
عبید الله بن موسی از عامر نقل میکند که پیامبر (ص) سه مؤذن داشت: بلال، ابو محذوره و عمرو بن ام مکتوم؛ هرگاه بلال نبود، ابو محذوره اذان میگفت و هرگاه آن دو نبودند، عمرو بن ام مکتوم اذان میگفت [۹۰].
بلال اذان را به موقع میگفت؛ روزی مردی از مسلمانان پس از اذان ابن ام مکتوم نزد پیامبر (ص) رفت، در حالی که ایشان سحری میخورد. پیامبر (ص) او را به غذا دعوت فرمود، او گفت: "مؤذن، اذان صبح را گفته است". حضرت فرمود: "عمرو بن ام مکتوم در شب اذان میگوید؛ هنگامی که بلال اذان گفت، از خوردن خودداری کنید»[۹۱][۹۲]
کیفیت تشریع اذان
گفتهاند که اذان در سال اول هجرت تشریع شد؛ عبدالله بن زید از رسول خدا (ص) روایت کرده که رسول خدا (ص) زمانی که به مدینه وارد شد، مردم، هنگام نماز برای اقامه نماز نزد ایشان جمع شدند، در حالی که کسی آنها را فرا نخوانده بود. اما یهودیان به وسیله بوقی یکدیگر را برای عبادت آگاه میکردند. مردم به رسول خدا (ص) گفتند که ایشان برای آنها هم مثل یهود، بوقی قرار دهد، پس پشیمان شده و گفتند که ناقوسی برای آنها آماده شود تا برای نماز به صدا درآید.
عبدالله بن زید میگوید: مردی را در خواب دیدم که در لباس سبز رنگ پوشیده و ناقوسی را حمل میکرد، به او گفتم: آیا این ناقوس را میفروشی؟ او گفت: "با آن چه کار داری؟" گفتم: "میخواهم مردم را به نماز بخوانم". او گفت: "آیا تو را به بهتر از این راهنمایی نکنم؟" گفتم: آن چیست؟ و آن مرد به عبدالله اذان را بدون اقامه یاد داد و در حالی که عبارت « حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَلِ »، جزء اذان نبود.
سپس عبدالله بن زید نزد رسول خدا (ص) آمد و این مطلب را بیان کرد و رسول خدا (ص) فرمود: همانا این خواب، رؤیای حقی است، ان شاء الله. پس برخیز و اذان را به بلال یاد بده که بلال آن گونه اذان گوید.
احادیثی از اهل سنت نقل شده که بیان میدارد این رؤیا را چهارده نفر از صحابه دیدند؛ همان طور که در "شرح تنبیه جبیلی" آمده و نیز روایت شده که این رؤیا را هفده نفر از مردان انصار و از مهاجرین، تنها عمر دیدند و روایت شده که بلال نیز اذان را در خواب دید. البته حلبی تناقضات زیادی در این باره نقل کرده که باعث تعجب میشود. بخاری و مسلم در صحیح شان، این رؤیا را بیاعتبار دانسته و آن را از هیچ یک از راویان نقل نکردهاند و این نشان میدهد که آن را بیاعتبار میدانستهاند. اگرچه آن دو درباره تشریع اذان در صحیح شان گفتهاند: هنگام ورود مسلمانان به مدینه، در هنگام نماز، کسی نبود که مردم را برای نماز آگاه کند. پس روزی مردم در این باره بحث کردند و گروهی گفتند: ناقوسی همانند ناقوس مسیحیان داشته باشیم، دیگران گفتند: بلکه بوقی مثل بوق یهود داشته باشیم. پس در این هنگام عمر گفت: "آیا مردی را که برای نماز ندا دهد، برنمیانگیزید؟" پس رسول خدا (ص) فرمود: "ای بلال! بلند شو و اذان بگو" و او نیز چنین کرد.
روایت شده، عدهای رؤیای عبدالله بن زید را نزد حسن بن علی (ع) بیان کردند، حضرت فرمود: "همانا جایگاه اذان بزرگتر از آن چیزی است که شما میگویید؛ جبرئیل در آسمان اذکار آن را دو تا دو تا بیان کرده و به رسول خدا (ص) تعلیم داد".
قاضی نعمان مغربی از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمودند: "از حسین بن علی (ع) درباره گفتار مردم که سبب تشریع اذان را رؤیای عبدالله بن زید میدانند و این که به پیامبر (ص) گفت و رسول خدا (ص) امر به گفتن اذان کرد، سؤال شد. در این هنگام امام حسین (ع) غضبناک شد و فرمود: اذان، صورت دین شماست و با وحی بر پیامبر تان نازل شد؛ در حالی که شما گمان میکنید پیامبر (ص) آن را از عبدالله بن زید یاد گرفت!! بلکه از پدرم علی بن ابیطالب (ع) شنیدم که در ضمن حدیث معراج فرمود: خداوند، عز وجل، هنگامی که رسول خدا (ص) به آسمان عروج میکرد، فرشتهای را که قبل و بعد از آن زمان در آسمان دیده نشده بود، برانگیخت؛ پس اذکار اذان و اقامه را دوتا دوتا گفت. جبرئیل به پیامبر (ص) فرمود: ای محمد این چنین اذان بگو".
حلبی میگوید: به محمد بن حنفیه گفته شد که ما مبدأ اذان را خواب مردی از انصار میدانیم؛ او نالهای شدید سر داد و گفت: "والله این، باطل است؛ چرا که پدرم، علی بن ابی طالب (ع)، خبر داد که جبرئیل در شب اسراء اذان را به پیامبر (ص) آموخت".
اینها همه بدان معنی نیست که تشریع اذان بعد از بازگشت پیامبر (ص) از معراج است بلکه همان طور که کلینی از امام صادق (ع) روایت کرده، سر حضرت رسول (ص) در آغوش علی (ع) بود که جبرئیل اذان و اقامه را برای ایشان گفت. پس حضرت به علی (ع) فرمود: "یا علی! شنیدی؟" علی (ع) فرمود: "آری". حضرت فرمود: "حفظ کردی؟" علی (ع) گفت: "آری". حضرت فرمود: "پس به بلال یاد بده".
هم چنین از امام صادق (ع) روایت شده که رسول خدا (ص) به بلال فرمود: "ای بلال! زمانی که وقت نماز شد، بالای دیوار برو و اذان بگو". این نشان نمیدهد که تشریع اذان، بعد از ساخت مسجد النبی بوده باشد، بلکه گفته شده که بعد از هفت ماه از هجرت یا در ماه رمضان سال اول بوده است و نیز یعقوبی گفته است: به همراه بلال، پسر ام کلثوم نیز اذان میگفت و واقدی نیز گفته: زمانی که بلال اذان میگفت، نزد باب رسول خدا میایستاد و میگفت: یا رسول الله! «حَيَّ عَلَى اَلصَّلاَةِ حَيَّ عَلَى اَلْفَلاَحِ »[۹۳][۹۴]
پیامبر (ص) و توبیخ بلال
پیامبر (ص) با آن همه توجه و علاقهای که نسبت به بلال داشت، اما اگر خطایی از او میدید او را توبیخ و ملامت میفرمود؛ از جمله در غزوه خیبر هنگامی که بلال، صفیه، دختر حیی بن اخطب، را از محل کشته شدن اقوام و بستگانش عبور داد، صفیه با دیدن آن منظره ناراحت شد و صورت خود را خراشید و خاک بر سر ریخت و صدایش به گریه بلند شد. وقتی که رسول اکرم از سبب آن پرسید و دیگران واقعه را گفتند، بسیار ناراحت شد و به بلال فرمود: "مگر رحم و عاطفه از تو سلب شده که زنان را از محل کشته شدن مردانشان عبور میدهی؟!»[۹۵][۹۶]
پیمان برادری بلال
واقدی از موسی بن محمد نقل میکند که رسول خدا (ص) بین بلال و عبیدة بن حارث بن مطلب، عقد برادری بست. واقدی گوید: نیز گفته شده که میان بلال و ابو رویحة خثعمی عقد برادری بسته شد اما این درست نیست؛ زیرا ابو رویحه در جنگ بدر هم شرکت نکرده است[۹۷].
محمد بن اسحاق، موضوع برادری میان بلال و ابو رویحه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمی را که از خاندان فرع بوده است، قطعی میداند و میگوید: هنگامی که عمر در شام دیوان ترتیب داد، بلال به شام رفت و برای شرکت در جهاد، در آنجا مقیم شد. عمر به او گفت: "دیوان خودت را به چه کسی را میگذاری؟" بلال گفت: "به ابو رویحه و من هرگز به واسطه عقد اخوت که رسول خدا (ص) میان من و او قرار داده است، از او جدا نخواهم شد. عمر، ابو رویحه را در عمل دیوان شام همراه بلال قرار داد و به مناسبت دوستی بلال و ابو رویحه سرپرستی دیوان حبشه هم بر عهده خاندان خثعم گذاشته شد[۹۸].
نقل شده که رسول خدا (ص) بین بلال و ابی عبیدة بن جراح عقد اخوت بست[۹۹]، اما این مطلب صحیح نیست؛ زیرا عقد برادری که رسول خدا (ص) بین اصحابش میبست، با توجه با شرایط روحی آنها بود و روحیات ابو عبیده جراح با بلال متناسب نبود و همان طور که گفته شد، بلال در شام، به عمر گفت که از ابو رویحه که پیامبر (ص) بین ماعقد برادری بست، جدا نمیشوم، و این، نشان میدهد که نظر ابن اثیر صحیح نیست[۱۰۰][۱۰۱]
بلال و فتوحات
بلال در تمام غزوات همراه پیامبر (ص) بود[۱۰۲] و در غزوه بدر، امیة بن خلف به تحریک و اشاره بلال کشته شد؛ اگرچه به روایتی، خود بلال او را کشت[۱۰۳]. در روز فتح مکه وی همراه پیامبر (ص) وارد کعبه شد و نخستین کسی بود که در آنجا اذان گفت[۱۰۴].
بلال در برخی جنگها و فتوحات شام هم شرکت داشت[۱۰۵]؛ در فتح بیت المقدس، او از فرماندهان سپاه به عمر شکایت کرد که از شرایط بهتری نسبت به بقیه مسلمین برخوردارند و عمر فرمان داد که به همه سپاهیان، غذای خوب دهند و غنایم به طور مساوی تقسیم شود[۱۰۶]. بلال معتقد بود که همه غنایم باید پس از خارج کردن خمس آن، بین جنگجویان تقسیم شود، در حالی که عمر همه مسلمانان را در آن شریک میدانست و میگفت قسمتی از آن باید وقف مسلمین شود[۱۰۷][۱۰۸]
بلال و روایت حدیث
بلال هم خود راوی حدیث بود و هم جماعتی از صحابه و تابعان از او حدیث نقل کردهاند. ذهبی تعداد احادیثی که از بلال نقل شده، ۴۴ حدیث دانسته است[۱۰۹]. برخی از این احادیث را صاحبان صحاح و سنن نیز از او روایت کردهاند[۱۱۰].
بعضی از کسانی که از او روایت کردهاند، عبارتاند از: جابر بن عبدالله، ابوبکر، عمر، براء بن عازب، عبدالرحمن بن ابی لیلی، عبدالله بن رواحه[۱۱۱]، اسامة بن زید و کعب بن عجره[۱۱۲].
در منابع شیعه نیز روایاتی از بلال وجود دارد و افرادی مثل هشام بن حکم با استناد به عبدالله بن علی، از بلال روایت کردهاند[۱۱۳].
ابن عساکر نیز نام نُه تن دیگر را که از او روایت کردهاند، چنین گفته است: عبدالرحمن بن عسیلة الصنابجی، الاسود بن یزید، ابو عامر عبدالله بن اخی الهوزنی، ابو عثمان النهری، ابو ادریس الخولانی، شداد مولی عاصم، سعید بن المسیب، ابو زیادة عبیدالله بن زیادة البکری و الحکم بن مینا المدنی[۱۱۴][۱۱۵]
بلال ملازم پیامبر (ص)
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: در یکی از سفرها که پیامبر (ص) در خیمهای از پوست حضور داشت، وقت نماز شد. هنگامی که بلال باقی مانده آب وضوی حضرت را از خیمه بیرون آورد، هر کس از آن آب چیزی به دستش آمد، آن را به صورت ریخت و هر که نتوانست مقداری آب به دست آورد، از دست رفیقش گرفته و به صورت مالید و یاران امیر المؤمنین (ع) هم نسبت به آب وضوی او این گونه عمل کردند[۱۱۶][۱۱۷]
بلال پس از رسول خدا (ص)
از مجموع روایات، چنین دانسته میشود که بلال پس از رحلت رسول خدا (ص) سه بار اذان گفت؛ یک بار، پس از وفات رسول خدا (ص) و به درخواست فاطمه زهرا (ع) که حضرت فرمودند: "دوست دارم صوت مؤذن پدرم را بشنوم". زمانی که بلال الله اکبر گفت، فاطمه (ع) به یاد پدر و روزگار او افتاد پس نتوانست از گریه کردن خودداری کند و زمانی که بلال « أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ»، را گفت، فاطمه (ع) صیحه بلندی زد و غش کرد؛ پس مردم به بلال گفتند: ای بلال! دست نگه دار که دختر رسول خدا (ص) از دنیا رفت و گمان کردند که فاطمه (ع) از دنیا رفته است، پس بلال اذن را ناتمام گذاشت. بعد از آنکه فاطمه (ع) به هوش آمد از بلال خواست اذان را تمام کند اما بلال گفت: "ای سرور زنان! من درباره شما از شنیدن صدای اذان بیم دارم، پس فاطمه (ع) او را از گفتن ادامه اذان بازداشت[۱۱۸].
بار دوم، زمانی بود که بلال برای زیارت قبر پیامبر (ص) به مدینه آمد و علت آمدنش، خوابی بود که در شام دید که پیامبر (ص) در خواب به او میفرمود: "ای بلال! علت دوری از ما چیست؟ چرا به زیارت ما نمیآیی؟" پس بلال بسیار ناراحت شد و به مدینه و نزد قبر پیامبر (ص) آمد و بسیار گریه و ناله کرد. در این حال، حسن و حسین (ع) نزد او آمدند و بلال آن دو را بوسید و در آغوش گرفت. پس به او گفتند: دوست داریم در سحر اذان بگویی، پس هنگامی که بلال به مسجد آمد و گفت: «اَللَّهُ أَكْبَرُ »، مدینه لرزید و زمانی که گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ »، لرزش آن بیشتر شد. زمانی که گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ »، زنان از خانهها بیرون آمدند؛ پس هیچ روزی مانند آن روز روایت نشده، که مردم در مدینه گریسته باشند[۱۱۹].
اما سومین بار زمانی بود که خلیفه دوم از مدینه به شام رفت (سال ۱۷ هجری) و در منطقه جابیه شام به درخواست مسلمانان، از بلال خواست که اذان بگوید. او نیز پذیرفت و همگان به یاد رسول خدا (ص) به شدت گریستند[۱۲۰].
درباره این که چرا بلال، پس از رحلت رسول خدا (ص) دیگر اذان نگفت، بیشتر منابع به مسأله درک فضیلت جهاد و پیوستن به مجاهدان اشاره کردهاند و زمان آن را در زمان حکومت ابوبکر[۱۲۱] یا در حکومت عمر بن خطاب[۱۲۲] دانستهاند. اما از برخی نقلها دانسته میشود که او برای اعتراض به حوادث پیش آمده، به شام رفته بود[۱۲۳].
آنچه از روایات اهل بیت دانسته میشود، مسلم است که او برای هیچ یک از خلفا اذان نگفت و از همان وقتی که بلال اذان نگفت، عبارت «حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَلِ »، اذان ترک شد؛ مانند روایتی که علامه مجلسی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که ایشان فرمودند: خدا بلال را رحمت کند! بنده صالحی بود؛ او پس از رسول خدا گفت که برای هیچ کس، پس از پیامبر اذان نمیگویم و از آن روز « محل قرار دادن حدیث»، در آذان، ترک شد»[۱۲۴][۱۲۵]
هجرت بلال و بیعت نکردن با ابوبکر
پس از رحلت پیامبر (ص) بلال دیگر اذان نگفت و به اصرار، اجازه یافت تا برای جهاد به شام رود. در این باره دو روایت نقل شده است؛ برخی گفتهاند که ابوبکر میخواست بلال را در مدینه و نزد خود نگاه دارد، پس به او اجازه سفر نداد. چون ابوبکر درگذشت، بلال سرانجام به اصرار عمر راضی شد و به شام رفت [۱۲۶] و بهانهاش این بود که افضل اعمال المؤمن الجهاد فی سبیل الله؛ برترین اعمال مؤمن، جهاد در راه خداست و من برای جهاد از مدینه خارج میشوم[۱۲۷]. مطابق روایت دیگر، بلال در همان روزگار خلافت ابوبکر به شام رفت[۱۲۸].
نقل شده هنگامی که به بلال پیشنهاد شد با ابوبکر بیعت کند، او نپذیرفت. در این حال، عمر گریبان او را گرفت و گفت: "این، پاداش ابوبکر است که تو را آزاد کرد؟" بلال گفت: اگر ابوبکر برای خدا مرا آزاد کرده، پس برای خدا از من دست بردارد و مرا به حال خود واگذارد، و اگر برای غیر خدا آزاد کرده اینک حاضرم که بنده او باشم؛ اما با کسی که پیامبر او را جانشین خود نکرده است، بیعت نمیکنم و پیروی از کسی که جانشین خود کرده تا روز قیامت بر گردن ماست". عمر که چنین دید، گفت: "بنابراین نباید در مدینه بمانی"، لذا بلال به سوی شام حرکت کرد[۱۲۹].
شوشتری میگوید: اگر چه همان طور که بیان شد، اصل این مطلب که ابوبکر مولای بلال باشد و او را آزاد کرده باشد، مخدوش است و روایات نقل شده در این باره آمده، معتبر نیست[۱۳۰][۱۳۱]
بلال و خدمتگزاری حضرت زهرا (ع)
از برخی روایات دانسته میشود که بلال از نزدیکان و دوستان نزدیک حضرت زهرا (ع) بوده و در خانه او آمد و رفت داشته است. روزی پیامبر (ص) و مردم در مسجد منتظر آمدن بلال و اذان گفتن او بودند. پس از مدتی بلال آمد. پیامبر (ص) از او پرسید: بلال! چه پیش آمد که دیر آمدی؟ بلال گفت: به خانه فاطمه رفتم. او مشغول آرد کردن بود و حسن گریه میکرد. گفتم: دختر پیامبر! اجازه بده که با آرد درست کنم و یا حسن را نگهدارم و شما آرد درست کنید.
فاطمه (ع) فرمود: من به نگهداری فرزندم سزاوارترم؛ او حسن را برداشت تا آرام کند و من مشغول آرد کردن شدم و این سبب دیر آمدنم شد. پیامبر درباره بلال این گونه دعا فرمود: به او رحم و مهربانی کردی خدا به تو مهربانی فرماید[۱۳۲][۱۳۳]
بلال و اهل بیت (ع)
بلال نزد ائمه شیعه و یاران آنان جایگاه والایی دارد[۱۳۴].
امیرالمؤمنین علی (ع) او را از جمله برگزیدگان اصحاب پیامبر (ص) و از جمله سابقان در اسلام میداند[۱۳۵]. و در دیوان منسوب به امام علی (ع) در ابیاتی، از بلال و اذان گویی او یاد شده است و امام، مؤذن بودن را برای بلال، همانند شهرت حاتم طائی به بخشندگی دانسته است؛ آنجا که فرمودهاند: "بلال پیری در دو طرف موهای جلوی سرت، با بلند ترین صدا ندا داده که بشتاب به رفتن"[۱۳۶]؛
بلال، امام علی (ع) را بسیار دوست میداشت و به همین علت، بسیار سرزنش شده است[۱۳۷]. از پیامبر (ص) احادیث زیادی در عظمت و منزلت بلال نقل شده است؛ مثلا، بلال از سابقان در اسلام بود[۱۳۸]؛ او سید مؤذنان است [۱۳۹]؛ به بهشت مشتاق سه تن است: علی (ع)، عمار و بلال [۱۴۰] دو سه تن از سیاهان از سادات بهشتاند: لقمان حکیم، نجاشی و بلال[۱۴۱]؛ هم چنین پیامبر (ص) بلال را به علت کمک کردن به فاطمه زهرا (ع) دعا کردند[۱۴۲].
امام سجاد (ع) نیز در مدح بلال و دفاع وی از فضائل امیرالمؤمنین (ع)، مطالبی فرمودهاند [۱۴۳]. امام صادق (ع) نیز بلال را عبد صالح[۱۴۴] و دوستدار اهل بیت نامیده است[۱۴۵][۱۴۶]
سرانجام بلال
اگر چه بیشتر منابع تاریخ وفات او را سال بیست هجری در دمشق ذکر کردهاند[۱۴۷] ولی سالهای هفده، هجده و ۲۱ هجری نیز ذکر شده است[۱۴۸]. مرگ وی را به طور طبیعی یا بر اثر طاعون دانستهاند[۱۴۹]. بنابر شواهدی، وی در قبرستان باب الصغیر دمشق مدفون است[۱۵۰]. بعضی محل دفن او را در باب گیان داریا[۱۵۱] یا عمواس و بعضی دیگر در باب الاربعین حلب دانستهاند[۱۵۲]. ولی مزی احتمال میدهد کسی که در حلب مدفون است، خالد، برادر بلال باشد[۱۵۳]. سن او را در موقع وفات بیش از ۶۰ سال ذکر کردهاند اگر چه در پارهای از منابع ۶۴ و ۷۰ سال نیز ذکر شده است[۱۵۴][۱۵۵]
منابع
پانویس
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵: عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۵۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ سراة در عربستان عبارت است از منطقه کوهستانی واقع در جنوب طائف تا نزدیک آبها در جنوب عربستان سعودی. محمد محمد حسن شراب، المعالم الأثیره فی السنة و السیره، ص۱۳۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ص۱۸۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱۱، ص۴۱۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۳۳۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۳ و عبدالرحمن سهیلی، ج۷، ص۷۶.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۵؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳ و ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۶ ص۴۷۶.
- ↑ و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند؛ سوره نحل، آیه:۴۱.
- ↑ زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۶۰۷؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۳-۱۹۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۱۲۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۹۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۹۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۵۱.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹-۱۸۰.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۳۵۰.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۶، ص۲۹۰.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۴۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۰.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال انفس النفیس، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۵۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی المعرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
- ↑ محسنبیگی، فاطمه، بلال بن رباح حبشی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۹۷.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۶.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۲۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۲۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۱۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸-۲۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸ و ج۷، ص۳۸۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱، ص۲۲۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸-۵۸۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۶۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۰۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۰۳-۲۰۲.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۱.
- ↑ التحفة اللطیفه، سخاوی، ج۱، ص۲۲۱.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۲۳۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۳.
- ↑ "اذا لمكارم في آفاقنا ذكرت فانما بك فينا يضرب المثل"؛ الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۳۶۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۷۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۳.
- ↑ رجال الطوسی، طوسی، ص۸.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ابنشهرآشوب، ج۱، ص۱۷۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۳؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۵۲.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، سید جعفر مرتضی، ج۲، ص۳۸-۳۶ و ۲۷۷-۲۸۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۱۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۶۶-۶۷؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۶۰۴.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۴.
- ↑ اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۳، ص۶۰۴.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۴۶-۱۴۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۳.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۴.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۵۳۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۵۲-۴۵۳.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۴۹-۱۵۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۲۸؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۹۸، ح۱۵۸، ۱۶۲ و ۲۵۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۵۶.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۲۶؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۸، ح۱۵۸، ۱۶۳ و ۲۵۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۴۶؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۴۴۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۱.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۹۷.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۴۷-۴۵. و درباره آذان، ر. ک: بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۳۱؛ سیرة ابن هشام، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۴-۱۵۵؛ النص و الاجتهاد، شرف الدین، ص۲۳۰-۲۳۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۲؛ باب بدء الاذان، کنز العمال، متقی هندی، ج۶، ص۲۲۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۹۶؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۸۴-۸۳؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۷؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۱۵؛ صحیح بخاری، بخاری، ج۱، ص۱۱۳؛ سنن ابن ماجه، ابن ماجه، ج۱، ص۲۳۲؛ عوالی اللئالی، ابن ابی جمهور احسایی، ج۲، ص۳۳.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۳-۱۵۵.
- ↑ سیرة ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۵، ص۲۴۶.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۰۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۰۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۰۰.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۵-۱۵۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۱۳ و ج۵، ص۲۲۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۵۰ و ج۵، ص۲۶۴.
- ↑ فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۶-۱۵۷.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۲۳۱؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۱، ص۱۷۲، ۳۷۸ و ج۲، ص۲۰۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۲۴، ۵۳۲ و ج۷، ص۷۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۸۰؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۹۲؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۲۱۰-۲۱۱.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۲۹.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۷-۱۵۸.
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، ج۲، ص۶۹.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۸.
- ↑ من لا یحضر الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۸۹؛ اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۳، ص۶۰۳.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۴.
- ↑ تاریخ طبری، طبری، ج۴، ص۶۵-۶۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۰-۴۷۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۶-۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۸۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۱۰۴-۱۰۵.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۸۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۷.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۵۸-۱۶۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۸۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۵۷.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۹.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۹.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۶۰-۱۶۱.
- ↑ «رَحِمْتَهَا رَحِمَكَ اَللَّهُ »؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۷۶.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۶۱.
- ↑ رجال کشی، کشی، ص۲۹.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ « بلال الشیب فی فودیک نادی بأعلی الصوت حی علی الذهاب»قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۹۸.
- ↑ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع)، ص۶۲۱-۶۲۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۲.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۵۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۲.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۲.
- ↑ مجموعه ورام، ورام بن ابی فراس، ج۲، ص۲۰۳.
- ↑ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری، ص۶۲۱-۶۲۳.
- ↑ رجال کشی، کشی، ص۳۹.
- ↑ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۷۳.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۶۱-۱۶۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۸۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۱۲؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۳.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۲۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹؛ رجال الطوسی، طوسی، ص۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۶.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۶۰۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۳۸؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۴۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۱۲؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۳، ص۷۲۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «بلال مؤذن پیامبر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۶۲-۱۶۳.