خلافت امام حسن مجتبی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
 
(۲۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام حسن مجتبی
| عنوان مدخل  =
| مداخل مرتبط =
| پرسش مرتبط  =
}}


{{نبوت}}
== مقدمه ==
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
در مورد [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، بین مورخان، [[اختلاف]] نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از [[عهد]] [[خلفای راشدین]] می‌دانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب می‌آورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقی‌مانده [[مهاجرین]] و [[انصار]] و نیز مردم [[عراق]] و نواحی شرقی [[سرزمین اسلام]]، به آن حضرت نشان دادند، دوره [[شش ماهه]] حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب می‌آورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر [[روایت]] منسوب به [[پیامبر]] که پس از سی سال خلافت، [[امارت]] شکل می‌گیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.</ref>، یعنی تنها با [[محاسبه]] آن، {{متن حدیث|الْخِلَافَةُ بَعْدِي‏ ثَلَاثُونَ‏ سَنَةً}}، درست می‌شود.
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[خلافت امام حسن مجتبی در حدیث]] | [[خلافت امام حسن مجتبی در اخلاق اسلامی]] | [[خلافت امام حسن مجتبی در فقه سیاسی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[خلافت امام حسن مجتبی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان [[مهاجر]] و انصار و حتی [[قریشیان]] موجود در [[کوفه]]، همچون [[عبدالله بن عباس]]، کوچک‌ترین تردیدی در مردم، نسبت به بیعت با [[امام مجتبی]] {{ع}} پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در تفکر شیعی و [[علوی]] {{متن حدیث|الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}، پذیرفته شده است و [[دلیل]] روشنی است بر اینکه [[امامت]] این دو [[برادر]] [[منصوص]] بوده است<ref>رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.</ref>. [[امام علی]] نیز وی را به عنوان [[جانشین]] خود مطرح کرده است<ref>سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن {{ع}}، ص۴۸ - ۴۹.</ref> و چنانچه آن حضرت در یکی از [[خطبه‌ها]] فرموده است:
در مورد [[خلافت امام]] [[حسن]]{{ع}}، بین [[مورخان]]، [[اختلاف]] نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از [[عهد]] [[خلفای راشدین]] می‌دانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب می‌آورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقی‌مانده [[مهاجرین]] و [[انصار]] و نیز مردم [[عراق]] و [[نواحی شرقی]] [[سرزمین اسلام]]، به آن [[حضرت]] نشان دادند، دوره [[شش ماهه]] حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب می‌آورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر [[روایت]] منسوب به [[پیامبر]] که پس از سی سال خلافت، [[امارت]] شکل می‌گیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.</ref>، یعنی تنها با [[محاسبه]] آن، {{متن حدیث|الْخِلَافَةُ بَعْدِي‏ ثَلَاثُونَ‏ سَنَةً}}، درست می‌شود.
“... از ما [[اطاعت]] کنید که اطاعت ما [[واجب]] است، زیرا ملحق به [[اطاعت از خدا]] و [[رسول]]، [[پیروی]] از [[اولی الامر]] است که اگر در چیزی [[نزاع]] کردید آن را نزد [[خدا]] و رسول [[برید]]... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که [[اهل]] [[استنباط]] [[علم]] هستند، آن را خواهند فهمید”<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.</ref>.
 
در یک [[نقل]] [[تاریخی]] وقتی [[مردم]] از [[امام علی]] {{ع}} در واپسین روزهای [[عمر]] شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با [[حسن]] {{ع}} [[بیعت]] کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را [[فرمان]] می‌دهم و نه شما را از آن باز می‌دارم، خود بهتر می‌دانید که چگونه عمل کنید<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.</ref>. عبارت {{متن حدیث|أَبْصَرْ}} که آن حضرت به کار برده‌اند، می‌تواند حامل این معنا باشد که شما طعم [[حکومت]]. عدل‌محور [[علوی]] را چشیده‌اید و پرورش ولایی یافته‌اید. [[انتظار]] می‌رود که راه را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن شایسته‌ترین مردم به [[امامت]] [[جامعه اسلامی]] پس از من است. [[طبری]] می‌گوید: نخستین کسی که با [[امام حسن]] {{ع}} بیعت کرد [[قیس بن سعد]] بود که گفت: دست بیاور تا بر کتاب خداوند عز و جل و [[سنت پیامبر]] و [[جنگ]] با [[منحرفان]] با تو بیعت کنم. [[امام]] در جواب فرمود: بر [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر وی که همه شرط‌ها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من [[نبرد]] کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به [[صلح]] [[رفتار]] کردم شما نیز چنین کنید<ref>واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.</ref>. [[قیس]] خاموش شد و [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز بیعت کردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.</ref>.
مردم طی دو [[روز]] پس از [[شهادت امام علی]]{{ع}} با [[امام حسن]] {{ع}} به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کردند و آن حضرت کارگزارانش را برای [[اداره امور]] [[کشور]] پهناور [[اسلامی]] به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۰؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۴]]، ص ۱۵۰.</ref>
 
== [[خلافت]] ==
[[امام حسن]] {{ع}} هنگام پذیرش [[خلافت]] ۳۷ سال داشت<ref>اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۲.</ref>. عراقیان و حامیان [[امام علی]] {{ع}} با وی [[بیعت]] کردند؛ شمار بیعت‌کنندگان، ۴۰۰۰۰ تن ذکر شده است. این رقم، عدد آخرین سپاهیان [[امام علی]] {{ع}} بود که برای [[نبرد]] با [[معاویه]] [[تدارک]] دیده بود. [[اهل عراق]]، یکدست از [[خلافت]] [[امام حسن]] {{ع}} حمایت کردند<ref>تذکرة الخواص، ص۱۷۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۰۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۴۸.</ref> و مؤرّخان مخالفتی در [[خلافت]] وی [[ثبت]] نکرده‌اند که احتمالاً به جهت فضای احساسی پیش آمده پس از شهادت امام علی {{ع}} و [[بیم]] خطر [[پیروزی]] [[شام]] بر [[عراق]] بود، که یکپارچگی را برای [[حفظ]] موقعیت [[کوفیان]] می‌طلبید.
 
هنگام [[بیعت]] با [[امام حسن]] {{ع}}، با وجود تلاش برخی از [[اصحاب]] آن حضرت که [[بیعت]] بر محور [[قتال]] باشد، [[امام]] تأکید کرد که [[بیعت]] بر [[کتاب خدا]]، [[سنت]] [[رسول‌الله]] {{صل}} و [[سمع]] و [[طاعت]] [[استوار]] شود<ref>الکامل، ج۳، ص۴۰۲.</ref>. این قید می‌توانست، بر اثر اوضاع نابسامان پیش آمده در جریان پذیرش [[حکمیت]] در [[جنگ صفین]] و ضامن پیروی از امام در همه شرایط، اعم از [[جنگ]] و [[صلح]] باشد. بر پایه گزارشی، موافقان استمرار [[پیکار]] کوشیدند [[امام حسین]] {{ع}} را همراه خود کنند؛ اما آن حضرت از آنان استقبال نکرد<ref>الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۴.</ref>؛ لکن مراجعه این گروه به [[امام حسین]] {{ع}} پس از پذیرش [[صلح]] از سوی [[امام حسن]] {{ع}} بوده است نه زمان [[بیعت]] با ایشان.
 
برخلاف گزارش‌های [[سستی]] که [[امام حسن]] {{ع}} را در پذیرش خلافت جدّی نشان نمی‌دهند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.</ref>، آن حضرت در پذیرش [[خلافت]] و استمرار آن کوشا بود، از این رو به [[سازماندهی]] نیروها و گردآوری آنان پرداخت و [[کارگزاران امام علی]] {{ع}} را ابقا کرد<ref>تاریخ خلیفه، ص۱۵۳.</ref>. دریافتی [[سپاهیان]] را با [[هدف]] [[تشویق]] ایشان افزود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۴.</ref> و به اعدام دو تن از جاسوسان [[معاویه]] [[دستور]]<ref>الارشاد، ج۲، ص۹.</ref> و در نامه‌ای به [[معاویه]] هشدار داد که این حرکت‌ها زمینه درگیری را فراهم می‌کنند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۶۳؛ الارشاد، ج۲، ص۹.</ref>. همه این اقدامات، نشانه جدی بودن وی در [[تشکیل حکومت]] و نگراییدن به [[صلح]] از آغاز کارند<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۸.</ref>. از این پس، نامه‌نگاری‌ها میان [[امام حسن]] {{ع}} و [[معاویه]] در گرفت و هر یک دیگری را به [[بیعت]] و [[همراهی]] فرا می‌خواند. [[امام حسن]] {{ع}} در نامه‌ای به [[معاویه]] [[خلافت]] را [[حق]] [[خاندان پیامبر]] {{صل}} دانست و در پایان، وی را [[تهدید]] کرد که در صورت نپیوستن به [[مردم]] و [[بی‌اعتنایی]] به [[بیعت]] با او، با [[سپاهیان]] به سوی وی خواهد رفت<ref>الفتوح، ج۴، ص۲۸۴-۲۸۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۶-۳۷.</ref>. این [[نامه]]، نشانه [[عزم]] جدی آن حضرت بر استمرار [[خلافت]] است. [[معاویه]] در جواب، [[شایستگی]]، [[توانایی]]، سن و تجربه خود را، بیش از [[امام حسن]] {{ع}} برشمرد و خود را برای [[خلافت]] مناسب‌تر دانست و با طعنه بر [[امام]]، وضعیت خود و حضرت را در این برهه همچون روزهای پس از درگذشت [[رسول خدا]] {{صل}} خواند که [[مردم]] در برابر گزینه‌ها - بی لحاظ انتسابات به [[پیامبر]] {{صل}} - داناتر و تواناتر را برگزیدند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۵-۳۶.</ref>. چون نامه‌نگاری‌ها سود نداشت، [[معاویه]] به سوی [[عراق]] حرکت کرد و [[امام حسن]] {{ع}} پس از [[آگاهی]] از این خبر، [[مردم]] را به [[جهاد]] و [[مقاومت]] فرا خواند و از آنها خواست که در لشکرگاه [[نخیله]] گردهم آیند؛ اما [[مردم]] واکنش مناسبی نشان ندادند و برخی بزرگان مانند [[عدی بن حاتم]]، [[سکوت]] [[مردم]] را نپسندیدند و آنان را به [[اجابت]] خواسته حضرت [[تشویق]] کردند<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۰-۲۸۱.</ref>. مجموع [[لشکریان]] [[امام حسن]] {{ع}} را ۲۰۰۰۰ تن یاد کرده‌اند که ۱۲۰۰۰ در قالب مقدمه [[لشکر]] به [[فرماندهی]] [[عبیدالله بن عباس]] برای مقابله با [[سپاه معاویه]] و جلوگیری از پیشروی وی به مَسکِن اعزام شدند. [[سپاه معاویه]] را ۶۰۰۰۰ نفر تخمین زده‌اند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۶؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ نک: صلح الحسن، ص۱۲۲-۱۲۴.</ref>. [[امام]] پس از گسیل [[عبیدالله بن عباس]] به [[مسکن]]، خود به سوی [[مدائن]] رهسپار شد و در آنجا اردو زد. فاصله این دو مکان نزدیک ۶۰ کیلومتر بود. [[معاویه]] توانست با وعده‌هایی، شماری از [[اصحاب امام حسن]] {{ع}} را به سوی خود بکشاند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۰-۴۱؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.</ref>.
 
[[خیانت]] [[یاران امام]] {{ع}} به گونه‌ای بود که در میان [[اصحاب]] خود نیز [[امنیت]] جانی نداشت<ref>علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۱.</ref>. [[معاویه]] برای رسیدن به [[هدف]] خویش و از پا انداختن [[سپاه امام]]، از ابزار شایعه نیز بسیار خوب بهره گرفت و در [[مدائن]] شایعات [[تسلیم]] و [[صلح]] [[سپاه]] [[مسکن]] یا کشته شدن [[فرمانده]] آنان را پخش می‌کرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۹.</ref> و در [[مسکن]] نیز شایع ساخت که [[امام حسن]] {{ع}} [[صلح]] کرده است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴.</ref>. فرستادگان [[معاویه]] در [[مدائن]] که برای [[مذاکره]] نزد [[امام]] {{ع}} آمدند، هنگام خروج به قصد دامن زدن به [[اختلافات]] با صدای بلند در میان [[لشکریان]] [[امام]] {{ع}} چنین [[القا]] کردند که حضرت [[صلح]] را پذیرفته است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵.</ref>. در این شرایط، [[امام حسن]] {{ع}} برای استمزاج [[مردم]]، در خطبه‌ای اعلام کرد که [[معاویه]] برای [[صلح]] پیشنهاداتی داده است و نظر آنان را در این زمینه جویا شد و آنها خواهان پذیرش [[صلح]] شدند<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۱۴.</ref>. بر اثر شایعات و وعده‌های [[معاویه]]، [[عبیدالله بن عباس]]، یکی از سه [[فرمانده]] اصلی [[امام]] {{ع}} همراه شماری از [[سپاهیان]] به اردوی [[معاویه]] پیوست. در این هنگامه، [[امام]] در خطبه‌ای در مُظلِم [[ساباط]] [[مدائن]] بر موضوع [[جماعت]] ([[همبستگی]]) تأکید کرد. در پی این [[خطبه]]، گروهی - که دیگر آن حضرت را [[خلیفه]] نمی‌دانستند - بر [[امام]] یورش برده و [[خیمه]] او را [[غارت]] کردند. پس از این بی‌حرمتی، جرّاح بن سنان از [[خوارج]] حضرت را [[ترور]] کرد که برای مداوا به [[مدائن]] برده شد<ref>الارشاد، ج۲، ص۱۱-۱۲.</ref>.<ref>[[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)| دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]، ص۱۶ ـ ۱۸.</ref>
 
== مردم بصره در [[زمان]] [[خلافت امام حسن]]{{ع}} ==
از [[شهادت امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} در [[ماه رمضان]] سال چهل هجری، [[امام حسن]]{{ع}} درحالی‌که [[اشک]] از دیدگانش فرومی‌ریخت و [[بغض]] گلویش را می‌فشرد، برای [[مردم]] [[خطبه]] خواند. [[مردم کوفه]] با امام حسن{{ع}} به‌عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند. به [[پیروی]] از آنان، مردم بصره و [[مدائن]] و سراسر [[عراق]] با [[امام]] بیعت کردند. [[حجاز]] و [[یمن]] به دستِ [[جاریه بن قدامه]] و مردم [[فارس]] نیز از طریق استاندارش، [[زیاد بن عبید]] بیعت کردند. اما [[معاویه]] و مردم [[شام]] از [[بیعت با امام]] سرباز زدند و راه [[انکار]] را در پیش گرفتند. و مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند. امام حسن{{ع}} دو ماه هیچ‌گونه اقدامی برضد معاویه انجام نداد. این [[اقدام]] نکردن امام{{ع}} سبب [[نوشتن]] نامه‌ای از طرف [[عبدالله بن عباس]]<ref>عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیت‌المال بصره به حجاز فرار کرد و به‌صورت غیرمستقیم مورد سرزنش امیرالمؤمنین{{ع}} قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن{{ع}} رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد. (کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳).</ref> شد که در آن زمان از طرف امام [[والی بصره]] بود. در این [[نامه]] عبدالله به چند نکته مهم اشاره می‌کند و می‌نویسد: مردم بعد از پدرت با شما به‌عنوان خلیفه بیعت کردند؛ اما اقدام نکردن مناسب برضد معاویه باعث رنجش شده است. از امام می‌خواهد برای گرفتن [[حق]] خود از معاویه اقدامی انجام دهد. او متذکر می‌شود که یکی از دلیل پراکندگی مردم از اطراف [[امیرالمؤمنین]] این بود که [[غنائم]] و [[بیت‌المال]] را بین مردم به‌تساوی تقسیم می‌کرد و برای [[اصحاب خاص]] و [[سابقین]] چیزی فراتر از حقشان قرار نمی‌داد که این موضوع سبب رفتن آنها به سمت معاویه و تنهاشدن او شد و به امام سفارش می‌کند که تو آن کار را انجام نده؛ بلکه بسیار ببخش و از این طریق [[دل]] [[خواص]] و [[عوام]] را به دست آور و با خود همراه گردان و [[یقین]] بدان برای [[غلبه]] بر [[معاویه]] باید همراهانت از دانایان و [[شجاعان]] و [[عالمان]] باشند. این را بدان با طایفه‌ای [[نبرد]] خواهی کرد که پس از آن‌که از [[جنگ‌ها]] و برخوردها با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نتیجه‌ای نگرفتند [[اسلام]] آوردند که این اسلام فقط زبانی بود؛ ولی در [[دل]] آنها هیچ اثری از آن وجود نداشت. از روی [[اجبار]] و بااکراه [[نماز]] را به پا داشتند و خود را جزء [[دوستان]] و محبین قرار داده بودند؛ پس با عزمی جدی و دلی پرامید به نبرد با آنان [[اقدام]] کن و به [[مکر]] و [[حیله]] آنان فریفته نشو که اینها افرادی هستند که [[امیرالمؤمنین]] را به [[نصب]] حکمین مجبور کردند<ref>«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]. این نامه‌ای است می‌نویسد [[عبدالله بن عباس]] به امیرالمؤمنین [[حسن بن علی]]{{ع}}. اما بعد، ای [[پسر رسول خدا]]، بدان که [[مسلمانان]] بعد از پدر تو با تو به [[خلافت]] و [[امامت]] [[بیعت]] کردند و به [[اطاعت]] تو [[راضی]] گشتند؛ لکن در آنچه نوشته و [[حق]] خویش از معاویه نمی‌کنی، بر تو انکارها دارند. می‌باید که در [[طلب]] حق خویش از معاویه جِدّوجهد نماید و [[جنگ]] او را آماده شود. جانب [[اصحاب]] و [[اتباع]] خویش مرعی دارد. در استمالت [[دل‌ها]] مبالغت نماید. ارباب کفایت و اصحاب‌شرف و [[اهل]] بیوتات [[نیکو]] دارد و اشغال و اعمالی که لایق ایشان باشد، بدیشان [[تفویض]] کرده بدان سبب ایشان را [[دوستدار]] خویش گرداند و دل‌های ایشان را به دست آرد؛ چه او را معلوم است که پدر او امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[غنایم]] طریق [[راستی]] فرمودی و طمعی که ارباب کفایت و اصحاب [[شهامت]] و اهالی بیوتات را بودی، برنیاوردی و ایشان را در [[عطایا]] با دیگران برابر داشتی. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان را نزد او و پیوستن به معاویه این بود. تو آن طریق مسپر و عنان عطا بر همگان فراخ‌گیر و در [[اصلاح ذات‌البین]] مبالغت نمای و به [[بذل مال]] و [[احسان]] دل‌های [[خواص]] و [[عوام]] به دست آر و [[یقین]] شناس که جز به ملازمت کافیان [[خردمند]] و داهیان هنرمند و اصطناع [[اصحاب]] [[شهامت]] و [[حمایت]] ارباب [[دین]] و [[دیانت]] تو را این کار میسر نگردد و با چون [[معاویه]] خصمی جز به تقدیم این شیوه، این مهم [[انتظام]] نپذیرد.
 
می‌باید دانست که تو را با طایفه‌ای محاربت خواهد افتاد که ایشان در بدو [[ظهور اسلام]] بعد از کثرت منازعت، محاربت‌ها کردند و هر تیر که در جعبه خلاف داشتند، در روی [[سیدالمرسلین]] و [[صحابه]] او که [[مفاتیح جنت]] بودند، انداختند. بعدها که سینه‌ها از کینه‌های دیرینه بپرداختند و ایشان را [[حقیقت نبوت]] و [[صدق]] [[رسالت]] او{{صل}} معلوم و محقق گشت، [[اسلام]] آوردند و به‌واسطه گفتار کلمه [[شهادت]] که به سر زفان می‌گفتند و نیات ایشان از آن خبر نداشت و {{متن قرآن|يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ}} [«چیزی به زبان می‌آورند که در [[دل]] ندارند» [[سوره آل عمران]]، [[آیه]] ۱۶۷] صفت ایشان به [[استخفاف]] و [[استهزا]] بودی. چون وقت [[نماز]] آمدی، برخاستند و از سر کراهیت و ملالت نماز گزاردندی. خویش را در زیّ [[ابرار]] و [[اخیار]] آورده بودند. در [[لباس]] [[عفت]] و [[صلاح]] به خلایق می‌نمودند {{متن قرآن|وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ}} [«و آنان از نشانه‌های آن رو گردانند» [[سوره انبیاء]]، آیه ۳۲] تو را ای [[امیرالمؤمنین]]، با چنین [[طایفه]] در معرض محاربت باید آمد. دل [[قوی]] دار و به سریقینی صادق و عزمی ثاقب روی به محاربت ایشان آر و به [[مکر]] و [[کید]] ایشان فریفته مشو که اینها همه جماعتی‌اند که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بر [[نصب]] حکمین مجبور کردند و گفتند که ما جز [[ابوموسی اشعری]] را در مقابل [[عمروعاص]] نخواهیم و در این کار [[اصرار]] نمودند تا آن حضرت ازروی‌اکراه [[رضا]] داد بر آن شرط که [[حکم]] حکمین از مکر و [[خدعه]] دور باشد. چون [[عمروعاص]] [[ابوموسی]] را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است [[حکم]] کردند، آن حضرت بدان [[رضا]] نداد و به سرچنگ خواست شدن. چون محاربت آن [[قوم]] مصمم کرد و خواست متوجه [[تأدیب]] [[گمراهان]] [[شام]] شود، به درجه رفیع [[شهادت]] رسید و به جوار [[پروردگار]] انتقال فرمود.
 
ای [[امیرالمؤمنین]]، امروز [[دل]] در کار [[خلافت]] بند و تمهید اساس [[امامت]] که به حسب [[ارث]] و [[استحقاق]] از آن تو است می‌کن و مهمات [[دین]] و [[دولت]] و [[مصالح]] [[ملک]] و [[امت]] را در قبضه [[تصرف]] خود آر و در ازالت خلل‌هایی که بعد از [[وفات]] امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و اطماع فاسده را از خویش و از مهم خلافت که [[حق]] تو است [[بریده]] گردان. والسلام». ([[الفتوح]]، ص۷۵۷-۷۵۸).</ref>.
 
[[معاویه]] که [[بیعت]] [[جهان اسلام]] با امام‌{{ع}} را برنمی‌تابید، [[توطئه]] برضد [[امام]] را آغاز کرد. مفید می‌نویسد: چون خبر [[شهادت امیرالمؤمنین]] و [[بیعت مردم با امام حسن]]{{ع}} به معاویه رسید، پنهانی مردی از [[قبیله حمیر]] را به [[کوفه]] و مردی از [[بنی‌القین]] را به [[بصره]] فرستاد تا [[اخبار]] را برای او بنویسد و در کارهای [[حسن بن علی]]{{ع}} اختلال ایجاد نماید. امام{{ع}} چون از این موضوع [[آگاهی]] یافت، دستور داد تا جاسوس [[حمیری]] را در کوفه و جاسوس قینی را در بصره گرفته و [[اعدام]] نمایند<ref>صلح امام حسن{{ع}}، ص۱۱۱.</ref>.
امام{{ع}} برای معاویه نوشت: ای معاویه، همانا تو پنهانی، مردانی را برای [[جاسوسی]] به سوی من می‌فرستی. گویا تو سر [[ستیز]] و [[جنگ]] داری، و من نیز در آن تردیدی ندارم و [[چشم به راه]] آن باش که به جنگ تو خواهم آمد. ان‌شاءالله<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۴.</ref>.


در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان [[مهاجر]] و انصار و حتی [[قریشیان]] موجود در [[کوفه]]، همچون [[عبدالله بن عباس]]، کوچک‌ترین تردیدی در مردم، نسبت به [[بیعت با امام]] [[مجتبی]]{{ع}} پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در [[تفکر شیعی]] و [[علوی]] {{متن حدیث|الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}، پذیرفته شده است و [[دلیل]] روشنی است بر اینکه [[امامت]] این دو [[برادر]] [[منصوص]] بوده است<ref>رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.</ref>. [[امام علی]] نیز وی را به عنوان [[جانشین]] خود مطرح کرده است<ref>سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن{{ع}}، ص۴۸ - ۴۹.</ref> و چنانچه آن حضرت در یکی از [[خطبه‌ها]] فرموده است:
امام و معاویه مکاتباتی را با یکدیگر انجام دادند؛ ولی به سرانجامی نرسیدند؛ بنابراین با وجود اینکه معاویه در آخرین [[نامه]] خود (قبل از جنگ)، سخن از [[صلح]] و [[سازش]] زده بود، پس از [[نوشتن]] نامه به دو [[نماینده امام]]{{ع}} گفت: «بازگردید که بین من و شما جز [[شمشیر]]، چیزی [[حکم]] نخواهد کرد». در واقع [[معاویه]] با این سخن، به طور رسمی به [[امام حسن]]{{ع}} اعلام [[جنگ]] داد. معاویه ۶۰ هزارتن از [[اهل شام]] را گردآورد و [[ضحاک بن قیس فهری]] را [[جانشین]] خود در [[شام]] قرار داد و با [[سپاه]] به سوی [[عراق]] حرکت کرد. معاویه پیش آمد تا به پل مَنبِج<ref>منبج شهری بود در سه فرسخی رود فرات و ده فرسخی شهر حلب که به دست ساسانیان ساخته شده بود. (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲)</ref> رسید و آنجا توقف کرد.
... از ما [[اطاعت]] کنید که اطاعت ما [[واجب]] است، زیرا ملحق به [[اطاعت از خدا]] و [[رسول]]، [[پیروی]] از [[اولی الامر]] است که اگر در چیزی [[نزاع]] کردید آن را نزد [[خدا]] و رسول [[برید]]... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که [[اهل]] [[استنباط]] [[علم]] هستند، آن را خواهند فهمید”<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.</ref>.
 
در یک [[نقل]] [[تاریخی]] وقتی [[مردم]] از [[امام علی]]{{ع}} در واپسین روزهای [[عمر]] شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با [[حسن]]{{ع}} [[بیعت]] کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را [[فرمان]] می‌دهم و نه شما را از آن باز می‌دارم، خود بهتر می‌دانید که چگونه عمل کنید<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.</ref>. عبارت {{متن حدیث|أَبْصَرْ}} که آن [[حضرت]] به کار برده‌اند، می‌تواند حامل این معنا باشد که شما طعم [[حکومت]]. عدل‌محور [[علوی]] را چشیده‌اید و پرورش ولایی یافته‌اید. [[انتظار]] می‌رود که [[راه]] را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن [[شایسته‌ترین]] مردم به [[امامت]] [[جامعه اسلامی]] پس از من است. [[طبری]] می‌گوید: نخستین کسی که با [[امام حسن]]{{ع}} بیعت کرد [[قیس بن سعد]] بود که گفت: دست بیاور تا بر [[کتاب خداوند]] عز و جل و [[سنت پیامبر]] و [[جنگ]] با [[منحرفان]] با تو بیعت کنم. [[امام]] در جواب فرمود: بر [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر وی که همه شرط‌ها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من [[نبرد]] کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به [[صلح]] [[رفتار]] کردم شما نیز چنین کنید<ref>واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.</ref>. [[قیس]] خاموش شد و [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز بیعت کردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.</ref>.
هنگامی که خبر [[لشکرکشی]] معاویه و رسیدن او به پل منبج به اطلاع [[امام]]{{ع}} رسید، امام با ۴۰ هزار سوار و پیاده به سمت معاویه راه افتاد و [[مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب]] را در [[کوفه]] به جای خود گذاشت. در راه، امام ۱۲ هزارتن را [[انتخاب]] کرد تا به عنوان پیش‌قراولان سپاه در برابر معاویه قرار گیرند تا امام{{ع}} با بقیه سپاه به آنها بپیوندد. امام [[عبیدالله بن عباس]] پسرعموی خود را به‌عنوان [[فرمانده سپاه]] تعیین کرد و [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[سعید بن قیس همدانی]] را نیز [[مشاور]] او قرار داد و فرمود اگر حادثه‌ای برای عبیدالله پیش آمد، قیس [[فرمانده]] است و اگر برای او پیش آمد، سعید جانشین قیس خواهد بود. عبیدالله بن عباس به‌همراه سپاه در [[مَسکِن]] به [[لشکریان معاویه]] برخوردند. معاویه سپاهی را به جنگ فرستاد. عبیدالله با نیروهای خود به [[نبرد]] با آنها پرداخت و [[لشکر]] معاویه را مجبور به [[عقب‌نشینی]] کرد. شب‌هنگام معاویه، پیکی را نزد عبیدالله فرستاد و پیغام داد که امام به من پیشنهاد [[صلح]] کرد و کار [[خلافت]] را به من [[تسلیم]] خواهد کرد. اگر هم‌اکنون تحت [[فرمان]] من قرار گیری، مبلغ هزار هزار درهم به تو خواهم داد؛ نیمی را [[نقد]] و نیمی دیگر را هنگام [[تصرف]] کوفه خواهم داد. عبیدالله بن عباس به [[طمع]] [[رشوه]] معاویه، شبانه و پنهانی از میان [[سپاه]] خود فرار کرد و به [[معاویه]] پیوست. [[امام]] همین‌که به [[ساباط]] (یکی از هفت [[شهر]] تشکیل‌دهنده [[مدائن]]) رسید، با وضع ناگوار و بسیار [[دشواری]] روبه‌رو شد. جمعی از [[لشکریان]] برضد آن حضرت [[طغیان]] و [[شورش]] کردند، خیمه‌اش را [[غارت]] کردند و به قصد قتلش بر او [[هجوم]] آوردند. پس از این واقعه برای آن [[حضرت مسلم]] شد که [[مردم]] او را مانند پدرش تنها گذارده‌اند و خونش را [[مباح]] می‌دانند و غیر از اندکی از [[یاران]] بااخلاص او و پدرش، بقیه خواهان مقابله با معاویه و [[اهل شام]] نیستند و چون [[توده]] سپاه، خواهان [[صلح با معاویه]] شدند، [[امام حسن]]{{ع}} به ناچار پیشنهاد [[صلح]] را پذیرفت.
مردم طی دو [[روز]] پس از [[شهادت امام]] علی‌{{ع}} با [[امام حسن]]{{ع}} به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کردند و آن [[حضرت]] کارگزارانش را برای [[اداره امور]] [[کشور]] پهناور [[اسلامی]] به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۰.</ref>
 
هنگامی که [[مردم بصره]] از صلح بین امام حسن{{ع}} و معاویه و واگذاری [[خلافت]] به او مطلع شدند، برایشان بسیار ناخوشایند بود؛ بنابراین مشوش شدند و گفتند: ما [[راضی]] نیستیم که معاویه، [[خلیفه]] ما باشد. [[حمران بن ابان]] که از [[معارف]] و بزرگان [[بصره]] بود، [[بصریان]] را آرام می‌کرد و به [[بیعت]] با آن حضرت می‌خواند؛ گروهی از بصریان او را [[پیروی]] کردند و هواخواه آن حضرت ماندند.
 
چون این خبر به معاویه رسید، [[عمرو بن ارطاه]]<ref>در نقل‌های دیگر بسر بن ابی‌ارطاه آمده است؛ اما ابن‌اعثم او را عمرو بن ارطاه آمده است.</ref> را بخواند و لشکری انبوه با او همراه کرد و به او [[فرمان]] داد که به بصره برود و آن [[فتنه]] را خاموش کند. چون عمرو به بصره رسید، جماعتی که به‌جهت پیروی از [[حمران]] جمع شده بودند، متفرق شدند. عمرو بن ارطاه در [[دارالاماره]] بصره فرود آمد. آن [[روز]] عمرو سخنی نگفت. فردای آن روز به [[مسجد]] آمد بر [[منبر]] رفت و به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[فرزندان]] و [[اهل‌بیت]] [[رسالت]] دشنام‌ها داد و سخن‌های قبیحی درباره آنان به زبان آورد. سپس گفت: ای [[اهل بصره]]، شما را [[سوگند]] می‌دهم، اگر راست می‌گویم، مرا [[تصدیق]] کنید و اگر [[دروغ]] می‌گویم، بگویید که [[دروغ]] می‌گویی. شخصی از [[اهل]] مجلس برخاست و گفت: دروغ گفتی! ای [[دشمن]] خدای، علی{{ع}} و [[اهل‌بیت]] [[رسالت]] از تو بهتر بودند. [[لعنت]] خدای بر تو و بر آن کس باد که تو را فرستاد تا بر [[منبر]] [[مسلمانان]] بالا روی و به [[خاندان نبوت]] [[دشنام]] دهی. [[عمرو]] به غلامانش گفت: او را بگیرید. [[غلامان]] و خدمتکاران عمرو خواستند که او را بگیرند. مردی از [[بنی‌ضبه]] خود را روی او انداخت و از دست غلامان عمرو بن ارطاه خارج کرد<ref>فتوح، ص۷۷۲.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
از [[طبری]] نقل است: در آغاز سال چهل و یکم که [[حسن بن علی]]{{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد، [[حمران بن ابان]] در [[بصره]] به‌پا خاست و [[شهر]] را گرفت و بر آن [[تسلط]] یافت. معاویه، [[بسر بن ابی‌ارطاه]] را فرستاد و دستور کشتن پسران زیاد را به او داد. [[مسلمة بن محارب]] گوید: بسر، [[پسران]] زیاد<ref>در آن هنگام زیاد در فارس بود که علی{{ع}} او را سوی کردان یاغی آنجا فرستاده بود و بر آنها پیروز شده بود و در استخر اقامت کرده بود. در آن زمان زیاد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و با معاویه بیعت نکرده بود. بسر فرزندان او را در بصره برای تحت فشار قرار دادن او به زندان انداخته بود. (نگارنده)</ref> را بگرفت و به [[زندان]] افکند. قرار بود آنها را بکشد. [[ابوبکره]] از بسر یک هفته مهلت خواست تا برای [[شفاعت]] از برادرزادگانش به [[کوفه]] نزد معاویه رفت و بازگردد. او هفت [[روز]] راه پیمود و دو مرکب زیر پای او سقط شد؛ تا با معاویه سخن گفت و نوشته‌ای گرفت تا بسر از پسران زیاد دست بدارد. بسر پسران زیاد را آورده بود و [[منتظر]] [[غروب]] [[آفتاب]] بود که مهلت به سر رود و خونشان را بریزد. [[مردم]] [[چشم‌به‌راه]] و منتظر ابوبکره بودند که بیامد. او بر اسب یا استری سوار بود و تکبیرگویان و شتابان آمد و پیش از آن‌که [[خون]] پسران زیاد ریخته شود، به بسر رسید و [[نامه معاویه]] را به او داد و برادرزادگانش را [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ طبری، ص۲۷۲۲-۲۷۲۳.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۶۸.</ref>


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1100672.jpg|22px]] [[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|'''نظام سیاسی اسلام''']]
# [[پرونده:1100672.jpg|22px]] [[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|'''نظام سیاسی اسلام''']]
# [[پرونده: IM010553.jpg|22px]] [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|'''بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری''']]
# [[پرونده:000062.jpg|22px]] [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|'''دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱''']]
# [[پرونده:151918.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۴''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس2}}
{{پانویس}}


[[رده:خلافت امام حسن مجتبی]]
[[رده:امام حسن مجتبی]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۴

مقدمه

در مورد خلافت امام حسن (ع)، بین مورخان، اختلاف نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از عهد خلفای راشدین می‌دانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب می‌آورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقی‌مانده مهاجرین و انصار و نیز مردم عراق و نواحی شرقی سرزمین اسلام، به آن حضرت نشان دادند، دوره شش ماهه حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب می‌آورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر روایت منسوب به پیامبر که پس از سی سال خلافت، امارت شکل می‌گیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند[۱]، یعنی تنها با محاسبه آن، «الْخِلَافَةُ بَعْدِي‏ ثَلَاثُونَ‏ سَنَةً»، درست می‌شود.

در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان مهاجر و انصار و حتی قریشیان موجود در کوفه، همچون عبدالله بن عباس، کوچک‌ترین تردیدی در مردم، نسبت به بیعت با امام مجتبی (ع) پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در تفکر شیعی و علوی «الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا»، پذیرفته شده است و دلیل روشنی است بر اینکه امامت این دو برادر منصوص بوده است[۲]. امام علی نیز وی را به عنوان جانشین خود مطرح کرده است[۳] و چنانچه آن حضرت در یکی از خطبه‌ها فرموده است: “... از ما اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است، زیرا ملحق به اطاعت از خدا و رسول، پیروی از اولی الامر است که اگر در چیزی نزاع کردید آن را نزد خدا و رسول برید... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند فهمید”[۴].

در یک نقل تاریخی وقتی مردم از امام علی (ع) در واپسین روزهای عمر شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با حسن (ع) بیعت کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را فرمان می‌دهم و نه شما را از آن باز می‌دارم، خود بهتر می‌دانید که چگونه عمل کنید[۵]. عبارت «أَبْصَرْ» که آن حضرت به کار برده‌اند، می‌تواند حامل این معنا باشد که شما طعم حکومت. عدل‌محور علوی را چشیده‌اید و پرورش ولایی یافته‌اید. انتظار می‌رود که راه را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن شایسته‌ترین مردم به امامت جامعه اسلامی پس از من است. طبری می‌گوید: نخستین کسی که با امام حسن (ع) بیعت کرد قیس بن سعد بود که گفت: دست بیاور تا بر کتاب خداوند عز و جل و سنت پیامبر و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم. امام در جواب فرمود: بر کتاب خدا و سنت پیامبر وی که همه شرط‌ها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من نبرد کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید[۶]. قیس خاموش شد و بیعت کرد و مردم نیز بیعت کردند[۷]. مردم طی دو روز پس از شهادت امام علی(ع) با امام حسن (ع) به عنوان خلیفه پیامبر بیعت کردند و آن حضرت کارگزارانش را برای اداره امور کشور پهناور اسلامی به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت[۸].[۹]

خلافت

امام حسن (ع) هنگام پذیرش خلافت ۳۷ سال داشت[۱۰]. عراقیان و حامیان امام علی (ع) با وی بیعت کردند؛ شمار بیعت‌کنندگان، ۴۰۰۰۰ تن ذکر شده است. این رقم، عدد آخرین سپاهیان امام علی (ع) بود که برای نبرد با معاویه تدارک دیده بود. اهل عراق، یکدست از خلافت امام حسن (ع) حمایت کردند[۱۱] و مؤرّخان مخالفتی در خلافت وی ثبت نکرده‌اند که احتمالاً به جهت فضای احساسی پیش آمده پس از شهادت امام علی (ع) و بیم خطر پیروزی شام بر عراق بود، که یکپارچگی را برای حفظ موقعیت کوفیان می‌طلبید.

هنگام بیعت با امام حسن (ع)، با وجود تلاش برخی از اصحاب آن حضرت که بیعت بر محور قتال باشد، امام تأکید کرد که بیعت بر کتاب خدا، سنت رسول‌الله (ص) و سمع و طاعت استوار شود[۱۲]. این قید می‌توانست، بر اثر اوضاع نابسامان پیش آمده در جریان پذیرش حکمیت در جنگ صفین و ضامن پیروی از امام در همه شرایط، اعم از جنگ و صلح باشد. بر پایه گزارشی، موافقان استمرار پیکار کوشیدند امام حسین (ع) را همراه خود کنند؛ اما آن حضرت از آنان استقبال نکرد[۱۳]؛ لکن مراجعه این گروه به امام حسین (ع) پس از پذیرش صلح از سوی امام حسن (ع) بوده است نه زمان بیعت با ایشان.

برخلاف گزارش‌های سستی که امام حسن (ع) را در پذیرش خلافت جدّی نشان نمی‌دهند[۱۴]، آن حضرت در پذیرش خلافت و استمرار آن کوشا بود، از این رو به سازماندهی نیروها و گردآوری آنان پرداخت و کارگزاران امام علی (ع) را ابقا کرد[۱۵]. دریافتی سپاهیان را با هدف تشویق ایشان افزود[۱۶] و به اعدام دو تن از جاسوسان معاویه دستور[۱۷] و در نامه‌ای به معاویه هشدار داد که این حرکت‌ها زمینه درگیری را فراهم می‌کنند[۱۸]. همه این اقدامات، نشانه جدی بودن وی در تشکیل حکومت و نگراییدن به صلح از آغاز کارند[۱۹]. از این پس، نامه‌نگاری‌ها میان امام حسن (ع) و معاویه در گرفت و هر یک دیگری را به بیعت و همراهی فرا می‌خواند. امام حسن (ع) در نامه‌ای به معاویه خلافت را حق خاندان پیامبر (ص) دانست و در پایان، وی را تهدید کرد که در صورت نپیوستن به مردم و بی‌اعتنایی به بیعت با او، با سپاهیان به سوی وی خواهد رفت[۲۰]. این نامه، نشانه عزم جدی آن حضرت بر استمرار خلافت است. معاویه در جواب، شایستگی، توانایی، سن و تجربه خود را، بیش از امام حسن (ع) برشمرد و خود را برای خلافت مناسب‌تر دانست و با طعنه بر امام، وضعیت خود و حضرت را در این برهه همچون روزهای پس از درگذشت رسول خدا (ص) خواند که مردم در برابر گزینه‌ها - بی لحاظ انتسابات به پیامبر (ص) - داناتر و تواناتر را برگزیدند[۲۱]. چون نامه‌نگاری‌ها سود نداشت، معاویه به سوی عراق حرکت کرد و امام حسن (ع) پس از آگاهی از این خبر، مردم را به جهاد و مقاومت فرا خواند و از آنها خواست که در لشکرگاه نخیله گردهم آیند؛ اما مردم واکنش مناسبی نشان ندادند و برخی بزرگان مانند عدی بن حاتم، سکوت مردم را نپسندیدند و آنان را به اجابت خواسته حضرت تشویق کردند[۲۲]. مجموع لشکریان امام حسن (ع) را ۲۰۰۰۰ تن یاد کرده‌اند که ۱۲۰۰۰ در قالب مقدمه لشکر به فرماندهی عبیدالله بن عباس برای مقابله با سپاه معاویه و جلوگیری از پیشروی وی به مَسکِن اعزام شدند. سپاه معاویه را ۶۰۰۰۰ نفر تخمین زده‌اند[۲۳]. امام پس از گسیل عبیدالله بن عباس به مسکن، خود به سوی مدائن رهسپار شد و در آنجا اردو زد. فاصله این دو مکان نزدیک ۶۰ کیلومتر بود. معاویه توانست با وعده‌هایی، شماری از اصحاب امام حسن (ع) را به سوی خود بکشاند[۲۴].

خیانت یاران امام (ع) به گونه‌ای بود که در میان اصحاب خود نیز امنیت جانی نداشت[۲۵]. معاویه برای رسیدن به هدف خویش و از پا انداختن سپاه امام، از ابزار شایعه نیز بسیار خوب بهره گرفت و در مدائن شایعات تسلیم و صلح سپاه مسکن یا کشته شدن فرمانده آنان را پخش می‌کرد[۲۶] و در مسکن نیز شایع ساخت که امام حسن (ع) صلح کرده است[۲۷]. فرستادگان معاویه در مدائن که برای مذاکره نزد امام (ع) آمدند، هنگام خروج به قصد دامن زدن به اختلافات با صدای بلند در میان لشکریان امام (ع) چنین القا کردند که حضرت صلح را پذیرفته است[۲۸]. در این شرایط، امام حسن (ع) برای استمزاج مردم، در خطبه‌ای اعلام کرد که معاویه برای صلح پیشنهاداتی داده است و نظر آنان را در این زمینه جویا شد و آنها خواهان پذیرش صلح شدند[۲۹]. بر اثر شایعات و وعده‌های معاویه، عبیدالله بن عباس، یکی از سه فرمانده اصلی امام (ع) همراه شماری از سپاهیان به اردوی معاویه پیوست. در این هنگامه، امام در خطبه‌ای در مُظلِم ساباط مدائن بر موضوع جماعت (همبستگی) تأکید کرد. در پی این خطبه، گروهی - که دیگر آن حضرت را خلیفه نمی‌دانستند - بر امام یورش برده و خیمه او را غارت کردند. پس از این بی‌حرمتی، جرّاح بن سنان از خوارج حضرت را ترور کرد که برای مداوا به مدائن برده شد[۳۰].[۳۱]

مردم بصره در زمان خلافت امام حسن(ع)

از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) در ماه رمضان سال چهل هجری، امام حسن(ع) درحالی‌که اشک از دیدگانش فرومی‌ریخت و بغض گلویش را می‌فشرد، برای مردم خطبه خواند. مردم کوفه با امام حسن(ع) به‌عنوان خلیفه بیعت کردند. به پیروی از آنان، مردم بصره و مدائن و سراسر عراق با امام بیعت کردند. حجاز و یمن به دستِ جاریه بن قدامه و مردم فارس نیز از طریق استاندارش، زیاد بن عبید بیعت کردند. اما معاویه و مردم شام از بیعت با امام سرباز زدند و راه انکار را در پیش گرفتند. و مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند. امام حسن(ع) دو ماه هیچ‌گونه اقدامی برضد معاویه انجام نداد. این اقدام نکردن امام(ع) سبب نوشتن نامه‌ای از طرف عبدالله بن عباس[۳۲] شد که در آن زمان از طرف امام والی بصره بود. در این نامه عبدالله به چند نکته مهم اشاره می‌کند و می‌نویسد: مردم بعد از پدرت با شما به‌عنوان خلیفه بیعت کردند؛ اما اقدام نکردن مناسب برضد معاویه باعث رنجش شده است. از امام می‌خواهد برای گرفتن حق خود از معاویه اقدامی انجام دهد. او متذکر می‌شود که یکی از دلیل پراکندگی مردم از اطراف امیرالمؤمنین این بود که غنائم و بیت‌المال را بین مردم به‌تساوی تقسیم می‌کرد و برای اصحاب خاص و سابقین چیزی فراتر از حقشان قرار نمی‌داد که این موضوع سبب رفتن آنها به سمت معاویه و تنهاشدن او شد و به امام سفارش می‌کند که تو آن کار را انجام نده؛ بلکه بسیار ببخش و از این طریق دل خواص و عوام را به دست آور و با خود همراه گردان و یقین بدان برای غلبه بر معاویه باید همراهانت از دانایان و شجاعان و عالمان باشند. این را بدان با طایفه‌ای نبرد خواهی کرد که پس از آن‌که از جنگ‌ها و برخوردها با پیامبر اسلام(ص) نتیجه‌ای نگرفتند اسلام آوردند که این اسلام فقط زبانی بود؛ ولی در دل آنها هیچ اثری از آن وجود نداشت. از روی اجبار و بااکراه نماز را به پا داشتند و خود را جزء دوستان و محبین قرار داده بودند؛ پس با عزمی جدی و دلی پرامید به نبرد با آنان اقدام کن و به مکر و حیله آنان فریفته نشو که اینها افرادی هستند که امیرالمؤمنین را به نصب حکمین مجبور کردند[۳۳].

معاویه که بیعت جهان اسلام با امام‌(ع) را برنمی‌تابید، توطئه برضد امام را آغاز کرد. مفید می‌نویسد: چون خبر شهادت امیرالمؤمنین و بیعت مردم با امام حسن(ع) به معاویه رسید، پنهانی مردی از قبیله حمیر را به کوفه و مردی از بنی‌القین را به بصره فرستاد تا اخبار را برای او بنویسد و در کارهای حسن بن علی(ع) اختلال ایجاد نماید. امام(ع) چون از این موضوع آگاهی یافت، دستور داد تا جاسوس حمیری را در کوفه و جاسوس قینی را در بصره گرفته و اعدام نمایند[۳۴]. امام(ع) برای معاویه نوشت: ای معاویه، همانا تو پنهانی، مردانی را برای جاسوسی به سوی من می‌فرستی. گویا تو سر ستیز و جنگ داری، و من نیز در آن تردیدی ندارم و چشم به راه آن باش که به جنگ تو خواهم آمد. ان‌شاءالله[۳۵].

امام و معاویه مکاتباتی را با یکدیگر انجام دادند؛ ولی به سرانجامی نرسیدند؛ بنابراین با وجود اینکه معاویه در آخرین نامه خود (قبل از جنگ)، سخن از صلح و سازش زده بود، پس از نوشتن نامه به دو نماینده امام(ع) گفت: «بازگردید که بین من و شما جز شمشیر، چیزی حکم نخواهد کرد». در واقع معاویه با این سخن، به طور رسمی به امام حسن(ع) اعلام جنگ داد. معاویه ۶۰ هزارتن از اهل شام را گردآورد و ضحاک بن قیس فهری را جانشین خود در شام قرار داد و با سپاه به سوی عراق حرکت کرد. معاویه پیش آمد تا به پل مَنبِج[۳۶] رسید و آنجا توقف کرد.

هنگامی که خبر لشکرکشی معاویه و رسیدن او به پل منبج به اطلاع امام(ع) رسید، امام با ۴۰ هزار سوار و پیاده به سمت معاویه راه افتاد و مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را در کوفه به جای خود گذاشت. در راه، امام ۱۲ هزارتن را انتخاب کرد تا به عنوان پیش‌قراولان سپاه در برابر معاویه قرار گیرند تا امام(ع) با بقیه سپاه به آنها بپیوندد. امام عبیدالله بن عباس پسرعموی خود را به‌عنوان فرمانده سپاه تعیین کرد و قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس همدانی را نیز مشاور او قرار داد و فرمود اگر حادثه‌ای برای عبیدالله پیش آمد، قیس فرمانده است و اگر برای او پیش آمد، سعید جانشین قیس خواهد بود. عبیدالله بن عباس به‌همراه سپاه در مَسکِن به لشکریان معاویه برخوردند. معاویه سپاهی را به جنگ فرستاد. عبیدالله با نیروهای خود به نبرد با آنها پرداخت و لشکر معاویه را مجبور به عقب‌نشینی کرد. شب‌هنگام معاویه، پیکی را نزد عبیدالله فرستاد و پیغام داد که امام به من پیشنهاد صلح کرد و کار خلافت را به من تسلیم خواهد کرد. اگر هم‌اکنون تحت فرمان من قرار گیری، مبلغ هزار هزار درهم به تو خواهم داد؛ نیمی را نقد و نیمی دیگر را هنگام تصرف کوفه خواهم داد. عبیدالله بن عباس به طمع رشوه معاویه، شبانه و پنهانی از میان سپاه خود فرار کرد و به معاویه پیوست. امام همین‌که به ساباط (یکی از هفت شهر تشکیل‌دهنده مدائن) رسید، با وضع ناگوار و بسیار دشواری روبه‌رو شد. جمعی از لشکریان برضد آن حضرت طغیان و شورش کردند، خیمه‌اش را غارت کردند و به قصد قتلش بر او هجوم آوردند. پس از این واقعه برای آن حضرت مسلم شد که مردم او را مانند پدرش تنها گذارده‌اند و خونش را مباح می‌دانند و غیر از اندکی از یاران بااخلاص او و پدرش، بقیه خواهان مقابله با معاویه و اهل شام نیستند و چون توده سپاه، خواهان صلح با معاویه شدند، امام حسن(ع) به ناچار پیشنهاد صلح را پذیرفت.

هنگامی که مردم بصره از صلح بین امام حسن(ع) و معاویه و واگذاری خلافت به او مطلع شدند، برایشان بسیار ناخوشایند بود؛ بنابراین مشوش شدند و گفتند: ما راضی نیستیم که معاویه، خلیفه ما باشد. حمران بن ابان که از معارف و بزرگان بصره بود، بصریان را آرام می‌کرد و به بیعت با آن حضرت می‌خواند؛ گروهی از بصریان او را پیروی کردند و هواخواه آن حضرت ماندند.

چون این خبر به معاویه رسید، عمرو بن ارطاه[۳۷] را بخواند و لشکری انبوه با او همراه کرد و به او فرمان داد که به بصره برود و آن فتنه را خاموش کند. چون عمرو به بصره رسید، جماعتی که به‌جهت پیروی از حمران جمع شده بودند، متفرق شدند. عمرو بن ارطاه در دارالاماره بصره فرود آمد. آن روز عمرو سخنی نگفت. فردای آن روز به مسجد آمد بر منبر رفت و به امیرالمؤمنین علی(ع) و فرزندان و اهل‌بیت رسالت دشنام‌ها داد و سخن‌های قبیحی درباره آنان به زبان آورد. سپس گفت: ای اهل بصره، شما را سوگند می‌دهم، اگر راست می‌گویم، مرا تصدیق کنید و اگر دروغ می‌گویم، بگویید که دروغ می‌گویی. شخصی از اهل مجلس برخاست و گفت: دروغ گفتی! ای دشمن خدای، علی(ع) و اهل‌بیت رسالت از تو بهتر بودند. لعنت خدای بر تو و بر آن کس باد که تو را فرستاد تا بر منبر مسلمانان بالا روی و به خاندان نبوت دشنام دهی. عمرو به غلامانش گفت: او را بگیرید. غلامان و خدمتکاران عمرو خواستند که او را بگیرند. مردی از بنی‌ضبه خود را روی او انداخت و از دست غلامان عمرو بن ارطاه خارج کرد[۳۸].

از طبری نقل است: در آغاز سال چهل و یکم که حسن بن علی(ع) با معاویه صلح کرد، حمران بن ابان در بصره به‌پا خاست و شهر را گرفت و بر آن تسلط یافت. معاویه، بسر بن ابی‌ارطاه را فرستاد و دستور کشتن پسران زیاد را به او داد. مسلمة بن محارب گوید: بسر، پسران زیاد[۳۹] را بگرفت و به زندان افکند. قرار بود آنها را بکشد. ابوبکره از بسر یک هفته مهلت خواست تا برای شفاعت از برادرزادگانش به کوفه نزد معاویه رفت و بازگردد. او هفت روز راه پیمود و دو مرکب زیر پای او سقط شد؛ تا با معاویه سخن گفت و نوشته‌ای گرفت تا بسر از پسران زیاد دست بدارد. بسر پسران زیاد را آورده بود و منتظر غروب آفتاب بود که مهلت به سر رود و خونشان را بریزد. مردم چشم‌به‌راه و منتظر ابوبکره بودند که بیامد. او بر اسب یا استری سوار بود و تکبیرگویان و شتابان آمد و پیش از آن‌که خون پسران زیاد ریخته شود، به بسر رسید و نامه معاویه را به او داد و برادرزادگانش را آزاد کرد[۴۰].[۴۱]

منابع

پانویس

  1. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.
  2. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.
  3. سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن (ع)، ص۴۸ - ۴۹.
  4. مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.
  5. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.
  6. واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.
  7. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.
  8. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.
  9. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۰؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۵۰.
  10. اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۲.
  11. تذکرة الخواص، ص۱۷۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۰۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۴۸.
  12. الکامل، ج۳، ص۴۰۲.
  13. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۴.
  14. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.
  15. تاریخ خلیفه، ص۱۵۳.
  16. مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
  17. الارشاد، ج۲، ص۹.
  18. مقاتل الطالبیین، ص۶۳؛ الارشاد، ج۲، ص۹.
  19. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۸.
  20. الفتوح، ج۴، ص۲۸۴-۲۸۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۶-۳۷.
  21. شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۵-۳۶.
  22. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۰-۲۸۱.
  23. شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۶؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ نک: صلح الحسن، ص۱۲۲-۱۲۴.
  24. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۰-۴۱؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.
  25. علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۱.
  26. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۹.
  27. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴.
  28. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵.
  29. اسد الغابه، ج۲، ص۱۴.
  30. الارشاد، ج۲، ص۱۱-۱۲.
  31. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۱۶ ـ ۱۸.
  32. عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیت‌المال بصره به حجاز فرار کرد و به‌صورت غیرمستقیم مورد سرزنش امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن(ع) رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد. (کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳).
  33. «بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه‌ای است می‌نویسد عبدالله بن عباس به امیرالمؤمنین حسن بن علی(ع). اما بعد، ای پسر رسول خدا، بدان که مسلمانان بعد از پدر تو با تو به خلافت و امامت بیعت کردند و به اطاعت تو راضی گشتند؛ لکن در آنچه نوشته و حق خویش از معاویه نمی‌کنی، بر تو انکارها دارند. می‌باید که در طلب حق خویش از معاویه جِدّوجهد نماید و جنگ او را آماده شود. جانب اصحاب و اتباع خویش مرعی دارد. در استمالت دل‌ها مبالغت نماید. ارباب کفایت و اصحاب‌شرف و اهل بیوتات نیکو دارد و اشغال و اعمالی که لایق ایشان باشد، بدیشان تفویض کرده بدان سبب ایشان را دوستدار خویش گرداند و دل‌های ایشان را به دست آرد؛ چه او را معلوم است که پدر او امیرالمؤمنین علی(ع) در غنایم طریق راستی فرمودی و طمعی که ارباب کفایت و اصحاب شهامت و اهالی بیوتات را بودی، برنیاوردی و ایشان را در عطایا با دیگران برابر داشتی. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان را نزد او و پیوستن به معاویه این بود. تو آن طریق مسپر و عنان عطا بر همگان فراخ‌گیر و در اصلاح ذات‌البین مبالغت نمای و به بذل مال و احسان دل‌های خواص و عوام به دست آر و یقین شناس که جز به ملازمت کافیان خردمند و داهیان هنرمند و اصطناع اصحاب شهامت و حمایت ارباب دین و دیانت تو را این کار میسر نگردد و با چون معاویه خصمی جز به تقدیم این شیوه، این مهم انتظام نپذیرد. می‌باید دانست که تو را با طایفه‌ای محاربت خواهد افتاد که ایشان در بدو ظهور اسلام بعد از کثرت منازعت، محاربت‌ها کردند و هر تیر که در جعبه خلاف داشتند، در روی سیدالمرسلین و صحابه او که مفاتیح جنت بودند، انداختند. بعدها که سینه‌ها از کینه‌های دیرینه بپرداختند و ایشان را حقیقت نبوت و صدق رسالت او(ص) معلوم و محقق گشت، اسلام آوردند و به‌واسطه گفتار کلمه شهادت که به سر زفان می‌گفتند و نیات ایشان از آن خبر نداشت و ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ [«چیزی به زبان می‌آورند که در دل ندارند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۷] صفت ایشان به استخفاف و استهزا بودی. چون وقت نماز آمدی، برخاستند و از سر کراهیت و ملالت نماز گزاردندی. خویش را در زیّ ابرار و اخیار آورده بودند. در لباس عفت و صلاح به خلایق می‌نمودند ﴿وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ [«و آنان از نشانه‌های آن رو گردانند» سوره انبیاء، آیه ۳۲] تو را ای امیرالمؤمنین، با چنین طایفه در معرض محاربت باید آمد. دل قوی دار و به سریقینی صادق و عزمی ثاقب روی به محاربت ایشان آر و به مکر و کید ایشان فریفته مشو که اینها همه جماعتی‌اند که امیرالمؤمنین علی(ع) را بر نصب حکمین مجبور کردند و گفتند که ما جز ابوموسی اشعری را در مقابل عمروعاص نخواهیم و در این کار اصرار نمودند تا آن حضرت ازروی‌اکراه رضا داد بر آن شرط که حکم حکمین از مکر و خدعه دور باشد. چون عمروعاص ابوموسی را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است حکم کردند، آن حضرت بدان رضا نداد و به سرچنگ خواست شدن. چون محاربت آن قوم مصمم کرد و خواست متوجه تأدیب گمراهان شام شود، به درجه رفیع شهادت رسید و به جوار پروردگار انتقال فرمود. ای امیرالمؤمنین، امروز دل در کار خلافت بند و تمهید اساس امامت که به حسب ارث و استحقاق از آن تو است می‌کن و مهمات دین و دولت و مصالح ملک و امت را در قبضه تصرف خود آر و در ازالت خلل‌هایی که بعد از وفات امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و اطماع فاسده را از خویش و از مهم خلافت که حق تو است بریده گردان. والسلام». (الفتوح، ص۷۵۷-۷۵۸).
  34. صلح امام حسن(ع)، ص۱۱۱.
  35. مقاتل الطالبیین، ص۴۴.
  36. منبج شهری بود در سه فرسخی رود فرات و ده فرسخی شهر حلب که به دست ساسانیان ساخته شده بود. (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲)
  37. در نقل‌های دیگر بسر بن ابی‌ارطاه آمده است؛ اما ابن‌اعثم او را عمرو بن ارطاه آمده است.
  38. فتوح، ص۷۷۲.
  39. در آن هنگام زیاد در فارس بود که علی(ع) او را سوی کردان یاغی آنجا فرستاده بود و بر آنها پیروز شده بود و در استخر اقامت کرده بود. در آن زمان زیاد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و با معاویه بیعت نکرده بود. بسر فرزندان او را در بصره برای تحت فشار قرار دادن او به زندان انداخته بود. (نگارنده)
  40. تاریخ طبری، ص۲۷۲۲-۲۷۲۳.
  41. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۸.