خلافت امام حسن مجتبی: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}})) |
(←منابع) |
||
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = امام حسن مجتبی | |||
| عنوان مدخل = | |||
| مداخل مرتبط = | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
== مقدمه == | |||
در مورد [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، بین مورخان، [[اختلاف]] نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از [[عهد]] [[خلفای راشدین]] میدانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب میآورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقیمانده [[مهاجرین]] و [[انصار]] و نیز مردم [[عراق]] و نواحی شرقی [[سرزمین اسلام]]، به آن حضرت نشان دادند، دوره [[شش ماهه]] حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب میآورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر [[روایت]] منسوب به [[پیامبر]] که پس از سی سال خلافت، [[امارت]] شکل میگیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.</ref>، یعنی تنها با [[محاسبه]] آن، {{متن حدیث|الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً}}، درست میشود. | |||
در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان [[مهاجر]] و انصار و حتی [[قریشیان]] موجود در [[کوفه]]، همچون [[عبدالله بن عباس]]، کوچکترین تردیدی در مردم، نسبت به [[بیعت با امام]] [[مجتبی]] {{ع}} پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در [[تفکر شیعی]] و [[علوی]] {{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}، پذیرفته شده است و [[دلیل]] روشنی است بر اینکه [[امامت]] این دو [[برادر]] [[منصوص]] بوده است<ref>رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.</ref>. [[امام علی]] نیز وی را به عنوان [[جانشین]] خود مطرح کرده است<ref>سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن {{ع}}، ص۴۸ - ۴۹.</ref> و چنانچه آن حضرت در یکی از [[خطبهها]] فرموده است: | |||
در | “... از ما [[اطاعت]] کنید که اطاعت ما [[واجب]] است، زیرا ملحق به [[اطاعت از خدا]] و [[رسول]]، [[پیروی]] از [[اولی الامر]] است که اگر در چیزی [[نزاع]] کردید آن را نزد [[خدا]] و رسول [[برید]]... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که [[اهل]] [[استنباط]] [[علم]] هستند، آن را خواهند فهمید”<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.</ref>. | ||
در یک [[نقل]] [[تاریخی]] وقتی [[مردم]] از [[امام علی]] {{ع}} در واپسین روزهای [[عمر]] شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با [[حسن]] {{ع}} [[بیعت]] کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را [[فرمان]] میدهم و نه شما را از آن باز میدارم، خود بهتر میدانید که چگونه عمل کنید<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.</ref>. عبارت {{متن حدیث|أَبْصَرْ}} که آن حضرت به کار بردهاند، میتواند حامل این معنا باشد که شما طعم [[حکومت]]. عدلمحور [[علوی]] را چشیدهاید و پرورش ولایی یافتهاید. [[انتظار]] میرود که [[راه]] را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن [[شایستهترین]] مردم به [[امامت]] [[جامعه اسلامی]] پس از من است. [[طبری]] میگوید: نخستین کسی که با [[امام حسن]] {{ع}} بیعت کرد [[قیس بن سعد]] بود که گفت: دست بیاور تا بر [[کتاب خداوند]] عز و جل و [[سنت پیامبر]] و [[جنگ]] با [[منحرفان]] با تو بیعت کنم. [[امام]] در جواب فرمود: بر [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر وی که همه شرطها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من [[نبرد]] کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به [[صلح]] [[رفتار]] کردم شما نیز چنین کنید<ref>واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.</ref>. [[قیس]] خاموش شد و [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز بیعت کردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.</ref>. | |||
مردم طی دو [[روز]] پس از [[شهادت امام]] علی{{ع}} با [[امام حسن]] {{ع}} به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کردند و آن حضرت کارگزارانش را برای [[اداره امور]] [[کشور]] پهناور [[اسلامی]] به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۰.</ref> | |||
== مردم بصره در [[زمان]] [[خلافت امام حسن]]{{ع}} == | |||
از [[شهادت امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} در [[ماه رمضان]] سال چهل هجری، [[امام حسن]]{{ع}} درحالیکه [[اشک]] از دیدگانش فرومیریخت و [[بغض]] گلویش را میفشرد، برای [[مردم]] [[خطبه]] خواند. [[مردم کوفه]] با امام حسن{{ع}} بهعنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند. به [[پیروی]] از آنان، مردم بصره و [[مدائن]] و سراسر [[عراق]] با [[امام]] بیعت کردند. [[حجاز]] و [[یمن]] به دستِ [[جاریه بن قدامه]] و مردم [[فارس]] نیز از طریق استاندارش، [[زیاد بن عبید]] بیعت کردند. اما [[معاویه]] و مردم [[شام]] از [[بیعت با امام]] سرباز زدند و راه [[انکار]] را در پیش گرفتند. و مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند. امام حسن{{ع}} دو ماه هیچگونه اقدامی برضد معاویه انجام نداد. این [[اقدام]] نکردن امام{{ع}} سبب [[نوشتن]] نامهای از طرف [[عبدالله بن عباس]]<ref>عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیتالمال بصره به حجاز فرار کرد و بهصورت غیرمستقیم مورد سرزنش امیرالمؤمنین{{ع}} قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن{{ع}} رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد. (کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳).</ref> شد که در آن زمان از طرف امام [[والی بصره]] بود. در این [[نامه]] عبدالله به چند نکته مهم اشاره میکند و مینویسد: مردم بعد از پدرت با شما بهعنوان خلیفه بیعت کردند؛ اما اقدام نکردن مناسب برضد معاویه باعث رنجش شده است. از امام میخواهد برای گرفتن [[حق]] خود از معاویه اقدامی انجام دهد. او متذکر میشود که یکی از دلیل پراکندگی مردم از اطراف [[امیرالمؤمنین]] این بود که [[غنائم]] و [[بیتالمال]] را بین مردم بهتساوی تقسیم میکرد و برای [[اصحاب خاص]] و [[سابقین]] چیزی فراتر از حقشان قرار نمیداد که این موضوع سبب رفتن آنها به سمت معاویه و تنهاشدن او شد و به امام سفارش میکند که تو آن کار را انجام نده؛ بلکه بسیار ببخش و از این طریق [[دل]] [[خواص]] و [[عوام]] را به دست آور و با خود همراه گردان و [[یقین]] بدان برای [[غلبه]] بر [[معاویه]] باید همراهانت از دانایان و [[شجاعان]] و [[عالمان]] باشند. این را بدان با طایفهای [[نبرد]] خواهی کرد که پس از آنکه از [[جنگها]] و برخوردها با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نتیجهای نگرفتند [[اسلام]] آوردند که این اسلام فقط زبانی بود؛ ولی در [[دل]] آنها هیچ اثری از آن وجود نداشت. از روی [[اجبار]] و بااکراه [[نماز]] را به پا داشتند و خود را جزء [[دوستان]] و محبین قرار داده بودند؛ پس با عزمی جدی و دلی پرامید به نبرد با آنان [[اقدام]] کن و به [[مکر]] و [[حیله]] آنان فریفته نشو که اینها افرادی هستند که [[امیرالمؤمنین]] را به [[نصب]] حکمین مجبور کردند<ref>«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]. این نامهای است مینویسد [[عبدالله بن عباس]] به امیرالمؤمنین [[حسن بن علی]]{{ع}}. اما بعد، ای [[پسر رسول خدا]]، بدان که [[مسلمانان]] بعد از پدر تو با تو به [[خلافت]] و [[امامت]] [[بیعت]] کردند و به [[اطاعت]] تو [[راضی]] گشتند؛ لکن در آنچه نوشته و [[حق]] خویش از معاویه نمیکنی، بر تو انکارها دارند. میباید که در [[طلب]] حق خویش از معاویه جِدّوجهد نماید و [[جنگ]] او را آماده شود. جانب [[اصحاب]] و [[اتباع]] خویش مرعی دارد. در استمالت [[دلها]] مبالغت نماید. ارباب کفایت و اصحابشرف و [[اهل]] بیوتات [[نیکو]] دارد و اشغال و اعمالی که لایق ایشان باشد، بدیشان [[تفویض]] کرده بدان سبب ایشان را [[دوستدار]] خویش گرداند و دلهای ایشان را به دست آرد؛ چه او را معلوم است که پدر او امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[غنایم]] طریق [[راستی]] فرمودی و طمعی که ارباب کفایت و اصحاب [[شهامت]] و اهالی بیوتات را بودی، برنیاوردی و ایشان را در [[عطایا]] با دیگران برابر داشتی. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان را نزد او و پیوستن به معاویه این بود. تو آن طریق مسپر و عنان عطا بر همگان فراخگیر و در [[اصلاح ذاتالبین]] مبالغت نمای و به [[بذل مال]] و [[احسان]] دلهای [[خواص]] و [[عوام]] به دست آر و [[یقین]] شناس که جز به ملازمت کافیان [[خردمند]] و داهیان هنرمند و اصطناع [[اصحاب]] [[شهامت]] و [[حمایت]] ارباب [[دین]] و [[دیانت]] تو را این کار میسر نگردد و با چون [[معاویه]] خصمی جز به تقدیم این شیوه، این مهم [[انتظام]] نپذیرد. | |||
میباید دانست که تو را با طایفهای محاربت خواهد افتاد که ایشان در بدو [[ظهور اسلام]] بعد از کثرت منازعت، محاربتها کردند و هر تیر که در جعبه خلاف داشتند، در روی [[سیدالمرسلین]] و [[صحابه]] او که [[مفاتیح جنت]] بودند، انداختند. بعدها که سینهها از کینههای دیرینه بپرداختند و ایشان را [[حقیقت نبوت]] و [[صدق]] [[رسالت]] او{{صل}} معلوم و محقق گشت، [[اسلام]] آوردند و بهواسطه گفتار کلمه [[شهادت]] که به سر زفان میگفتند و نیات ایشان از آن خبر نداشت و {{متن قرآن|يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ}} [«چیزی به زبان میآورند که در [[دل]] ندارند» [[سوره آل عمران]]، [[آیه]] ۱۶۷] صفت ایشان به [[استخفاف]] و [[استهزا]] بودی. چون وقت [[نماز]] آمدی، برخاستند و از سر کراهیت و ملالت نماز گزاردندی. خویش را در زیّ [[ابرار]] و [[اخیار]] آورده بودند. در [[لباس]] [[عفت]] و [[صلاح]] به خلایق مینمودند {{متن قرآن|وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ}} [«و آنان از نشانههای آن رو گردانند» [[سوره انبیاء]]، آیه ۳۲] تو را ای [[امیرالمؤمنین]]، با چنین [[طایفه]] در معرض محاربت باید آمد. دل [[قوی]] دار و به سریقینی صادق و عزمی ثاقب روی به محاربت ایشان آر و به [[مکر]] و [[کید]] ایشان فریفته مشو که اینها همه جماعتیاند که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بر [[نصب]] حکمین مجبور کردند و گفتند که ما جز [[ابوموسی اشعری]] را در مقابل [[عمروعاص]] نخواهیم و در این کار [[اصرار]] نمودند تا آن حضرت ازرویاکراه [[رضا]] داد بر آن شرط که [[حکم]] حکمین از مکر و [[خدعه]] دور باشد. چون [[عمروعاص]] [[ابوموسی]] را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است [[حکم]] کردند، آن حضرت بدان [[رضا]] نداد و به سرچنگ خواست شدن. چون محاربت آن [[قوم]] مصمم کرد و خواست متوجه [[تأدیب]] [[گمراهان]] [[شام]] شود، به درجه رفیع [[شهادت]] رسید و به جوار [[پروردگار]] انتقال فرمود. | |||
ای [[امیرالمؤمنین]]، امروز [[دل]] در کار [[خلافت]] بند و تمهید اساس [[امامت]] که به حسب [[ارث]] و [[استحقاق]] از آن تو است میکن و مهمات [[دین]] و [[دولت]] و [[مصالح]] [[ملک]] و [[امت]] را در قبضه [[تصرف]] خود آر و در ازالت خللهایی که بعد از [[وفات]] امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و اطماع فاسده را از خویش و از مهم خلافت که [[حق]] تو است [[بریده]] گردان. والسلام». ([[الفتوح]]، ص۷۵۷-۷۵۸).</ref>. | |||
در | [[معاویه]] که [[بیعت]] [[جهان اسلام]] با امام{{ع}} را برنمیتابید، [[توطئه]] برضد [[امام]] را آغاز کرد. مفید مینویسد: چون خبر [[شهادت امیرالمؤمنین]] و [[بیعت مردم با امام حسن]]{{ع}} به معاویه رسید، پنهانی مردی از [[قبیله حمیر]] را به [[کوفه]] و مردی از [[بنیالقین]] را به [[بصره]] فرستاد تا [[اخبار]] را برای او بنویسد و در کارهای [[حسن بن علی]]{{ع}} اختلال ایجاد نماید. امام{{ع}} چون از این موضوع [[آگاهی]] یافت، دستور داد تا جاسوس [[حمیری]] را در کوفه و جاسوس قینی را در بصره گرفته و [[اعدام]] نمایند<ref>صلح امام حسن{{ع}}، ص۱۱۱.</ref>. | ||
امام{{ع}} برای معاویه نوشت: ای معاویه، همانا تو پنهانی، مردانی را برای [[جاسوسی]] به سوی من میفرستی. گویا تو سر [[ستیز]] و [[جنگ]] داری، و من نیز در آن تردیدی ندارم و [[چشم به راه]] آن باش که به جنگ تو خواهم آمد. انشاءالله<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۴.</ref>. | |||
امام و معاویه مکاتباتی را با یکدیگر انجام دادند؛ ولی به سرانجامی نرسیدند؛ بنابراین با وجود اینکه معاویه در آخرین [[نامه]] خود (قبل از جنگ)، سخن از [[صلح]] و [[سازش]] زده بود، پس از [[نوشتن]] نامه به دو [[نماینده امام]]{{ع}} گفت: «بازگردید که بین من و شما جز [[شمشیر]]، چیزی [[حکم]] نخواهد کرد». در واقع [[معاویه]] با این سخن، به طور رسمی به [[امام حسن]]{{ع}} اعلام [[جنگ]] داد. معاویه ۶۰ هزارتن از [[اهل شام]] را گردآورد و [[ضحاک بن قیس فهری]] را [[جانشین]] خود در [[شام]] قرار داد و با [[سپاه]] به سوی [[عراق]] حرکت کرد. معاویه پیش آمد تا به پل مَنبِج<ref>منبج شهری بود در سه فرسخی رود فرات و ده فرسخی شهر حلب که به دست ساسانیان ساخته شده بود. (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲)</ref> رسید و آنجا توقف کرد. | |||
هنگامی که خبر [[لشکرکشی]] معاویه و رسیدن او به پل منبج به اطلاع [[امام]]{{ع}} رسید، امام با ۴۰ هزار سوار و پیاده به سمت معاویه راه افتاد و [[مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب]] را در [[کوفه]] به جای خود گذاشت. در راه، امام ۱۲ هزارتن را [[انتخاب]] کرد تا به عنوان پیشقراولان سپاه در برابر معاویه قرار گیرند تا امام{{ع}} با بقیه سپاه به آنها بپیوندد. امام [[عبیدالله بن عباس]] پسرعموی خود را بهعنوان [[فرمانده سپاه]] تعیین کرد و [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[سعید بن قیس همدانی]] را نیز [[مشاور]] او قرار داد و فرمود اگر حادثهای برای عبیدالله پیش آمد، قیس [[فرمانده]] است و اگر برای او پیش آمد، سعید جانشین قیس خواهد بود. عبیدالله بن عباس بههمراه سپاه در [[مَسکِن]] به [[لشکریان معاویه]] برخوردند. معاویه سپاهی را به جنگ فرستاد. عبیدالله با نیروهای خود به [[نبرد]] با آنها پرداخت و [[لشکر]] معاویه را مجبور به [[عقبنشینی]] کرد. شبهنگام معاویه، پیکی را نزد عبیدالله فرستاد و پیغام داد که امام به من پیشنهاد [[صلح]] کرد و کار [[خلافت]] را به من [[تسلیم]] خواهد کرد. اگر هماکنون تحت [[فرمان]] من قرار گیری، مبلغ هزار هزار درهم به تو خواهم داد؛ نیمی را [[نقد]] و نیمی دیگر را هنگام [[تصرف]] کوفه خواهم داد. عبیدالله بن عباس به [[طمع]] [[رشوه]] معاویه، شبانه و پنهانی از میان [[سپاه]] خود فرار کرد و به [[معاویه]] پیوست. [[امام]] همینکه به [[ساباط]] (یکی از هفت [[شهر]] تشکیلدهنده [[مدائن]]) رسید، با وضع ناگوار و بسیار [[دشواری]] روبهرو شد. جمعی از [[لشکریان]] برضد آن حضرت [[طغیان]] و [[شورش]] کردند، خیمهاش را [[غارت]] کردند و به قصد قتلش بر او [[هجوم]] آوردند. پس از این واقعه برای آن [[حضرت مسلم]] شد که [[مردم]] او را مانند پدرش تنها گذاردهاند و خونش را [[مباح]] میدانند و غیر از اندکی از [[یاران]] بااخلاص او و پدرش، بقیه خواهان مقابله با معاویه و [[اهل شام]] نیستند و چون [[توده]] سپاه، خواهان [[صلح با معاویه]] شدند، [[امام حسن]]{{ع}} به ناچار پیشنهاد [[صلح]] را پذیرفت. | |||
هنگامی که [[مردم بصره]] از صلح بین امام حسن{{ع}} و معاویه و واگذاری [[خلافت]] به او مطلع شدند، برایشان بسیار ناخوشایند بود؛ بنابراین مشوش شدند و گفتند: ما [[راضی]] نیستیم که معاویه، [[خلیفه]] ما باشد. [[حمران بن ابان]] که از [[معارف]] و بزرگان [[بصره]] بود، [[بصریان]] را آرام میکرد و به [[بیعت]] با آن حضرت میخواند؛ گروهی از بصریان او را [[پیروی]] کردند و هواخواه آن حضرت ماندند. | |||
چون این خبر به معاویه رسید، [[عمرو بن ارطاه]]<ref>در نقلهای دیگر بسر بن ابیارطاه آمده است؛ اما ابناعثم او را عمرو بن ارطاه آمده است.</ref> را بخواند و لشکری انبوه با او همراه کرد و به او [[فرمان]] داد که به بصره برود و آن [[فتنه]] را خاموش کند. چون عمرو به بصره رسید، جماعتی که بهجهت پیروی از [[حمران]] جمع شده بودند، متفرق شدند. عمرو بن ارطاه در [[دارالاماره]] بصره فرود آمد. آن [[روز]] عمرو سخنی نگفت. فردای آن روز به [[مسجد]] آمد بر [[منبر]] رفت و به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[فرزندان]] و [[اهلبیت]] [[رسالت]] دشنامها داد و سخنهای قبیحی درباره آنان به زبان آورد. سپس گفت: ای [[اهل بصره]]، شما را [[سوگند]] میدهم، اگر راست میگویم، مرا [[تصدیق]] کنید و اگر [[دروغ]] میگویم، بگویید که [[دروغ]] میگویی. شخصی از [[اهل]] مجلس برخاست و گفت: دروغ گفتی! ای [[دشمن]] خدای، علی{{ع}} و [[اهلبیت]] [[رسالت]] از تو بهتر بودند. [[لعنت]] خدای بر تو و بر آن کس باد که تو را فرستاد تا بر [[منبر]] [[مسلمانان]] بالا روی و به [[خاندان نبوت]] [[دشنام]] دهی. [[عمرو]] به غلامانش گفت: او را بگیرید. [[غلامان]] و خدمتکاران عمرو خواستند که او را بگیرند. مردی از [[بنیضبه]] خود را روی او انداخت و از دست غلامان عمرو بن ارطاه خارج کرد<ref>فتوح، ص۷۷۲.</ref>. | |||
از [[طبری]] نقل است: در آغاز سال چهل و یکم که [[حسن بن علی]]{{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد، [[حمران بن ابان]] در [[بصره]] بهپا خاست و [[شهر]] را گرفت و بر آن [[تسلط]] یافت. معاویه، [[بسر بن ابیارطاه]] را فرستاد و دستور کشتن پسران زیاد را به او داد. [[مسلمة بن محارب]] گوید: بسر، [[پسران]] زیاد<ref>در آن هنگام زیاد در فارس بود که علی{{ع}} او را سوی کردان یاغی آنجا فرستاده بود و بر آنها پیروز شده بود و در استخر اقامت کرده بود. در آن زمان زیاد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و با معاویه بیعت نکرده بود. بسر فرزندان او را در بصره برای تحت فشار قرار دادن او به زندان انداخته بود. (نگارنده)</ref> را بگرفت و به [[زندان]] افکند. قرار بود آنها را بکشد. [[ابوبکره]] از بسر یک هفته مهلت خواست تا برای [[شفاعت]] از برادرزادگانش به [[کوفه]] نزد معاویه رفت و بازگردد. او هفت [[روز]] راه پیمود و دو مرکب زیر پای او سقط شد؛ تا با معاویه سخن گفت و نوشتهای گرفت تا بسر از پسران زیاد دست بدارد. بسر پسران زیاد را آورده بود و [[منتظر]] [[غروب]] [[آفتاب]] بود که مهلت به سر رود و خونشان را بریزد. [[مردم]] [[چشمبهراه]] و منتظر ابوبکره بودند که بیامد. او بر اسب یا استری سوار بود و تکبیرگویان و شتابان آمد و پیش از آنکه [[خون]] پسران زیاد ریخته شود، به بسر رسید و [[نامه معاویه]] را به او داد و برادرزادگانش را [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ طبری، ص۲۷۲۲-۲۷۲۳.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۶۸.</ref> | |||
== | ==تصریح امیر مؤمنان به [[خلافت امام حسن]]{{ع}}== | ||
زمانی که [[امیر المؤمنین]]{{ع}} دریافت به زودی [[دنیا]] را [[وداع]] گفته و در جوار [[پروردگار]] قرار خواهد گرفت، [[خلافت]] و [[امامت]] را به فرزندش حسن سپرده و وی را پس از خود [[پیشوا]] قرار داد تا [[مسلمانان]] در کلیه امور خویش به وی [[رجوع]] کنند و [[شیعیان]] در این خصوص یکپارچه و [[متحد]] باشند. بنا به نقل [[کلینی]] (ره) امیر مؤمنان{{ع}} به فرزندش حسن [[وصیت]] نمود و حسین{{ع}} و [[محمد حنفیه]] و تمام [[فرزندان]] و سران [[شیعه]] و [[خاندان]] خویش را بر وصیت خود [[گواه]] گرفت آنگاه کتاب و [[سلاح]] را به حسن سپرد و به او فرمود: | |||
پسرم! [[رسول اکرم]]{{صل}} به من [[فرمان]] داده تا تو را [[وصی]] خود قرار دهم و کتب و سلاحم را به تو بسپارم همانگونه که [[رسول خدا]]{{صل}} مرا وصی خود قرار داد و کتب و سلاح خویش را به من سپرد و به من دستور داد به تو فرمان دهم هرگاه نشانههای [[مرگ]] را در خود دیدی این [[امانتها]] را به برادرت حسین بسپار. | |||
نیز [[روایت]] شده که آن حضرت فرمود: پسرم! ولی [[خون]]، تویی اگر خواستی میتوانی [[قاتل]] را ببخشی و اگر خواستی او را [[قصاص]] نمایی، تنها با یک ضربت به جای یک ضربت او را بکش<ref>اصول کافی، ج۱، ص۲۹۷- ۲۹۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۴، ص ۱۵۰.</ref> | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:1100672.jpg|22px]] [[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|'''نظام سیاسی اسلام''']] | # [[پرونده:1100672.jpg|22px]] [[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|'''نظام سیاسی اسلام''']] | ||
# [[پرونده: IM010553.jpg|22px]] [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|'''بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری''']] | |||
# [[پرونده:151918.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۴''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:امام حسن مجتبی]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۷
مقدمه
در مورد خلافت امام حسن (ع)، بین مورخان، اختلاف نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از عهد خلفای راشدین میدانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب میآورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقیمانده مهاجرین و انصار و نیز مردم عراق و نواحی شرقی سرزمین اسلام، به آن حضرت نشان دادند، دوره شش ماهه حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب میآورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر روایت منسوب به پیامبر که پس از سی سال خلافت، امارت شکل میگیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند[۱]، یعنی تنها با محاسبه آن، «الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً»، درست میشود.
در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان مهاجر و انصار و حتی قریشیان موجود در کوفه، همچون عبدالله بن عباس، کوچکترین تردیدی در مردم، نسبت به بیعت با امام مجتبی (ع) پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در تفکر شیعی و علوی «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»، پذیرفته شده است و دلیل روشنی است بر اینکه امامت این دو برادر منصوص بوده است[۲]. امام علی نیز وی را به عنوان جانشین خود مطرح کرده است[۳] و چنانچه آن حضرت در یکی از خطبهها فرموده است: “... از ما اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است، زیرا ملحق به اطاعت از خدا و رسول، پیروی از اولی الامر است که اگر در چیزی نزاع کردید آن را نزد خدا و رسول برید... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند فهمید”[۴].
در یک نقل تاریخی وقتی مردم از امام علی (ع) در واپسین روزهای عمر شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با حسن (ع) بیعت کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را فرمان میدهم و نه شما را از آن باز میدارم، خود بهتر میدانید که چگونه عمل کنید[۵]. عبارت «أَبْصَرْ» که آن حضرت به کار بردهاند، میتواند حامل این معنا باشد که شما طعم حکومت. عدلمحور علوی را چشیدهاید و پرورش ولایی یافتهاید. انتظار میرود که راه را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن شایستهترین مردم به امامت جامعه اسلامی پس از من است. طبری میگوید: نخستین کسی که با امام حسن (ع) بیعت کرد قیس بن سعد بود که گفت: دست بیاور تا بر کتاب خداوند عز و جل و سنت پیامبر و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم. امام در جواب فرمود: بر کتاب خدا و سنت پیامبر وی که همه شرطها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من نبرد کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید[۶]. قیس خاموش شد و بیعت کرد و مردم نیز بیعت کردند[۷]. مردم طی دو روز پس از شهادت امام علی(ع) با امام حسن (ع) به عنوان خلیفه پیامبر بیعت کردند و آن حضرت کارگزارانش را برای اداره امور کشور پهناور اسلامی به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت[۸].[۹]
مردم بصره در زمان خلافت امام حسن(ع)
از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) در ماه رمضان سال چهل هجری، امام حسن(ع) درحالیکه اشک از دیدگانش فرومیریخت و بغض گلویش را میفشرد، برای مردم خطبه خواند. مردم کوفه با امام حسن(ع) بهعنوان خلیفه بیعت کردند. به پیروی از آنان، مردم بصره و مدائن و سراسر عراق با امام بیعت کردند. حجاز و یمن به دستِ جاریه بن قدامه و مردم فارس نیز از طریق استاندارش، زیاد بن عبید بیعت کردند. اما معاویه و مردم شام از بیعت با امام سرباز زدند و راه انکار را در پیش گرفتند. و مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند. امام حسن(ع) دو ماه هیچگونه اقدامی برضد معاویه انجام نداد. این اقدام نکردن امام(ع) سبب نوشتن نامهای از طرف عبدالله بن عباس[۱۰] شد که در آن زمان از طرف امام والی بصره بود. در این نامه عبدالله به چند نکته مهم اشاره میکند و مینویسد: مردم بعد از پدرت با شما بهعنوان خلیفه بیعت کردند؛ اما اقدام نکردن مناسب برضد معاویه باعث رنجش شده است. از امام میخواهد برای گرفتن حق خود از معاویه اقدامی انجام دهد. او متذکر میشود که یکی از دلیل پراکندگی مردم از اطراف امیرالمؤمنین این بود که غنائم و بیتالمال را بین مردم بهتساوی تقسیم میکرد و برای اصحاب خاص و سابقین چیزی فراتر از حقشان قرار نمیداد که این موضوع سبب رفتن آنها به سمت معاویه و تنهاشدن او شد و به امام سفارش میکند که تو آن کار را انجام نده؛ بلکه بسیار ببخش و از این طریق دل خواص و عوام را به دست آور و با خود همراه گردان و یقین بدان برای غلبه بر معاویه باید همراهانت از دانایان و شجاعان و عالمان باشند. این را بدان با طایفهای نبرد خواهی کرد که پس از آنکه از جنگها و برخوردها با پیامبر اسلام(ص) نتیجهای نگرفتند اسلام آوردند که این اسلام فقط زبانی بود؛ ولی در دل آنها هیچ اثری از آن وجود نداشت. از روی اجبار و بااکراه نماز را به پا داشتند و خود را جزء دوستان و محبین قرار داده بودند؛ پس با عزمی جدی و دلی پرامید به نبرد با آنان اقدام کن و به مکر و حیله آنان فریفته نشو که اینها افرادی هستند که امیرالمؤمنین را به نصب حکمین مجبور کردند[۱۱].
معاویه که بیعت جهان اسلام با امام(ع) را برنمیتابید، توطئه برضد امام را آغاز کرد. مفید مینویسد: چون خبر شهادت امیرالمؤمنین و بیعت مردم با امام حسن(ع) به معاویه رسید، پنهانی مردی از قبیله حمیر را به کوفه و مردی از بنیالقین را به بصره فرستاد تا اخبار را برای او بنویسد و در کارهای حسن بن علی(ع) اختلال ایجاد نماید. امام(ع) چون از این موضوع آگاهی یافت، دستور داد تا جاسوس حمیری را در کوفه و جاسوس قینی را در بصره گرفته و اعدام نمایند[۱۲]. امام(ع) برای معاویه نوشت: ای معاویه، همانا تو پنهانی، مردانی را برای جاسوسی به سوی من میفرستی. گویا تو سر ستیز و جنگ داری، و من نیز در آن تردیدی ندارم و چشم به راه آن باش که به جنگ تو خواهم آمد. انشاءالله[۱۳].
امام و معاویه مکاتباتی را با یکدیگر انجام دادند؛ ولی به سرانجامی نرسیدند؛ بنابراین با وجود اینکه معاویه در آخرین نامه خود (قبل از جنگ)، سخن از صلح و سازش زده بود، پس از نوشتن نامه به دو نماینده امام(ع) گفت: «بازگردید که بین من و شما جز شمشیر، چیزی حکم نخواهد کرد». در واقع معاویه با این سخن، به طور رسمی به امام حسن(ع) اعلام جنگ داد. معاویه ۶۰ هزارتن از اهل شام را گردآورد و ضحاک بن قیس فهری را جانشین خود در شام قرار داد و با سپاه به سوی عراق حرکت کرد. معاویه پیش آمد تا به پل مَنبِج[۱۴] رسید و آنجا توقف کرد.
هنگامی که خبر لشکرکشی معاویه و رسیدن او به پل منبج به اطلاع امام(ع) رسید، امام با ۴۰ هزار سوار و پیاده به سمت معاویه راه افتاد و مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را در کوفه به جای خود گذاشت. در راه، امام ۱۲ هزارتن را انتخاب کرد تا به عنوان پیشقراولان سپاه در برابر معاویه قرار گیرند تا امام(ع) با بقیه سپاه به آنها بپیوندد. امام عبیدالله بن عباس پسرعموی خود را بهعنوان فرمانده سپاه تعیین کرد و قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس همدانی را نیز مشاور او قرار داد و فرمود اگر حادثهای برای عبیدالله پیش آمد، قیس فرمانده است و اگر برای او پیش آمد، سعید جانشین قیس خواهد بود. عبیدالله بن عباس بههمراه سپاه در مَسکِن به لشکریان معاویه برخوردند. معاویه سپاهی را به جنگ فرستاد. عبیدالله با نیروهای خود به نبرد با آنها پرداخت و لشکر معاویه را مجبور به عقبنشینی کرد. شبهنگام معاویه، پیکی را نزد عبیدالله فرستاد و پیغام داد که امام به من پیشنهاد صلح کرد و کار خلافت را به من تسلیم خواهد کرد. اگر هماکنون تحت فرمان من قرار گیری، مبلغ هزار هزار درهم به تو خواهم داد؛ نیمی را نقد و نیمی دیگر را هنگام تصرف کوفه خواهم داد. عبیدالله بن عباس به طمع رشوه معاویه، شبانه و پنهانی از میان سپاه خود فرار کرد و به معاویه پیوست. امام همینکه به ساباط (یکی از هفت شهر تشکیلدهنده مدائن) رسید، با وضع ناگوار و بسیار دشواری روبهرو شد. جمعی از لشکریان برضد آن حضرت طغیان و شورش کردند، خیمهاش را غارت کردند و به قصد قتلش بر او هجوم آوردند. پس از این واقعه برای آن حضرت مسلم شد که مردم او را مانند پدرش تنها گذاردهاند و خونش را مباح میدانند و غیر از اندکی از یاران بااخلاص او و پدرش، بقیه خواهان مقابله با معاویه و اهل شام نیستند و چون توده سپاه، خواهان صلح با معاویه شدند، امام حسن(ع) به ناچار پیشنهاد صلح را پذیرفت.
هنگامی که مردم بصره از صلح بین امام حسن(ع) و معاویه و واگذاری خلافت به او مطلع شدند، برایشان بسیار ناخوشایند بود؛ بنابراین مشوش شدند و گفتند: ما راضی نیستیم که معاویه، خلیفه ما باشد. حمران بن ابان که از معارف و بزرگان بصره بود، بصریان را آرام میکرد و به بیعت با آن حضرت میخواند؛ گروهی از بصریان او را پیروی کردند و هواخواه آن حضرت ماندند.
چون این خبر به معاویه رسید، عمرو بن ارطاه[۱۵] را بخواند و لشکری انبوه با او همراه کرد و به او فرمان داد که به بصره برود و آن فتنه را خاموش کند. چون عمرو به بصره رسید، جماعتی که بهجهت پیروی از حمران جمع شده بودند، متفرق شدند. عمرو بن ارطاه در دارالاماره بصره فرود آمد. آن روز عمرو سخنی نگفت. فردای آن روز به مسجد آمد بر منبر رفت و به امیرالمؤمنین علی(ع) و فرزندان و اهلبیت رسالت دشنامها داد و سخنهای قبیحی درباره آنان به زبان آورد. سپس گفت: ای اهل بصره، شما را سوگند میدهم، اگر راست میگویم، مرا تصدیق کنید و اگر دروغ میگویم، بگویید که دروغ میگویی. شخصی از اهل مجلس برخاست و گفت: دروغ گفتی! ای دشمن خدای، علی(ع) و اهلبیت رسالت از تو بهتر بودند. لعنت خدای بر تو و بر آن کس باد که تو را فرستاد تا بر منبر مسلمانان بالا روی و به خاندان نبوت دشنام دهی. عمرو به غلامانش گفت: او را بگیرید. غلامان و خدمتکاران عمرو خواستند که او را بگیرند. مردی از بنیضبه خود را روی او انداخت و از دست غلامان عمرو بن ارطاه خارج کرد[۱۶].
از طبری نقل است: در آغاز سال چهل و یکم که حسن بن علی(ع) با معاویه صلح کرد، حمران بن ابان در بصره بهپا خاست و شهر را گرفت و بر آن تسلط یافت. معاویه، بسر بن ابیارطاه را فرستاد و دستور کشتن پسران زیاد را به او داد. مسلمة بن محارب گوید: بسر، پسران زیاد[۱۷] را بگرفت و به زندان افکند. قرار بود آنها را بکشد. ابوبکره از بسر یک هفته مهلت خواست تا برای شفاعت از برادرزادگانش به کوفه نزد معاویه رفت و بازگردد. او هفت روز راه پیمود و دو مرکب زیر پای او سقط شد؛ تا با معاویه سخن گفت و نوشتهای گرفت تا بسر از پسران زیاد دست بدارد. بسر پسران زیاد را آورده بود و منتظر غروب آفتاب بود که مهلت به سر رود و خونشان را بریزد. مردم چشمبهراه و منتظر ابوبکره بودند که بیامد. او بر اسب یا استری سوار بود و تکبیرگویان و شتابان آمد و پیش از آنکه خون پسران زیاد ریخته شود، به بسر رسید و نامه معاویه را به او داد و برادرزادگانش را آزاد کرد[۱۸].[۱۹]
تصریح امیر مؤمنان به خلافت امام حسن(ع)
زمانی که امیر المؤمنین(ع) دریافت به زودی دنیا را وداع گفته و در جوار پروردگار قرار خواهد گرفت، خلافت و امامت را به فرزندش حسن سپرده و وی را پس از خود پیشوا قرار داد تا مسلمانان در کلیه امور خویش به وی رجوع کنند و شیعیان در این خصوص یکپارچه و متحد باشند. بنا به نقل کلینی (ره) امیر مؤمنان(ع) به فرزندش حسن وصیت نمود و حسین(ع) و محمد حنفیه و تمام فرزندان و سران شیعه و خاندان خویش را بر وصیت خود گواه گرفت آنگاه کتاب و سلاح را به حسن سپرد و به او فرمود: پسرم! رسول اکرم(ص) به من فرمان داده تا تو را وصی خود قرار دهم و کتب و سلاحم را به تو بسپارم همانگونه که رسول خدا(ص) مرا وصی خود قرار داد و کتب و سلاح خویش را به من سپرد و به من دستور داد به تو فرمان دهم هرگاه نشانههای مرگ را در خود دیدی این امانتها را به برادرت حسین بسپار. نیز روایت شده که آن حضرت فرمود: پسرم! ولی خون، تویی اگر خواستی میتوانی قاتل را ببخشی و اگر خواستی او را قصاص نمایی، تنها با یک ضربت به جای یک ضربت او را بکش[۲۰].[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.
- ↑ رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.
- ↑ سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن (ع)، ص۴۸ - ۴۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.
- ↑ واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۰.
- ↑ عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیتالمال بصره به حجاز فرار کرد و بهصورت غیرمستقیم مورد سرزنش امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن(ع) رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد. (کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳).
- ↑ «بسم الله الرحمن الرحیم. این نامهای است مینویسد عبدالله بن عباس به امیرالمؤمنین حسن بن علی(ع). اما بعد، ای پسر رسول خدا، بدان که مسلمانان بعد از پدر تو با تو به خلافت و امامت بیعت کردند و به اطاعت تو راضی گشتند؛ لکن در آنچه نوشته و حق خویش از معاویه نمیکنی، بر تو انکارها دارند. میباید که در طلب حق خویش از معاویه جِدّوجهد نماید و جنگ او را آماده شود. جانب اصحاب و اتباع خویش مرعی دارد. در استمالت دلها مبالغت نماید. ارباب کفایت و اصحابشرف و اهل بیوتات نیکو دارد و اشغال و اعمالی که لایق ایشان باشد، بدیشان تفویض کرده بدان سبب ایشان را دوستدار خویش گرداند و دلهای ایشان را به دست آرد؛ چه او را معلوم است که پدر او امیرالمؤمنین علی(ع) در غنایم طریق راستی فرمودی و طمعی که ارباب کفایت و اصحاب شهامت و اهالی بیوتات را بودی، برنیاوردی و ایشان را در عطایا با دیگران برابر داشتی. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان را نزد او و پیوستن به معاویه این بود. تو آن طریق مسپر و عنان عطا بر همگان فراخگیر و در اصلاح ذاتالبین مبالغت نمای و به بذل مال و احسان دلهای خواص و عوام به دست آر و یقین شناس که جز به ملازمت کافیان خردمند و داهیان هنرمند و اصطناع اصحاب شهامت و حمایت ارباب دین و دیانت تو را این کار میسر نگردد و با چون معاویه خصمی جز به تقدیم این شیوه، این مهم انتظام نپذیرد. میباید دانست که تو را با طایفهای محاربت خواهد افتاد که ایشان در بدو ظهور اسلام بعد از کثرت منازعت، محاربتها کردند و هر تیر که در جعبه خلاف داشتند، در روی سیدالمرسلین و صحابه او که مفاتیح جنت بودند، انداختند. بعدها که سینهها از کینههای دیرینه بپرداختند و ایشان را حقیقت نبوت و صدق رسالت او(ص) معلوم و محقق گشت، اسلام آوردند و بهواسطه گفتار کلمه شهادت که به سر زفان میگفتند و نیات ایشان از آن خبر نداشت و يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ [«چیزی به زبان میآورند که در دل ندارند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۷] صفت ایشان به استخفاف و استهزا بودی. چون وقت نماز آمدی، برخاستند و از سر کراهیت و ملالت نماز گزاردندی. خویش را در زیّ ابرار و اخیار آورده بودند. در لباس عفت و صلاح به خلایق مینمودند وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ [«و آنان از نشانههای آن رو گردانند» سوره انبیاء، آیه ۳۲] تو را ای امیرالمؤمنین، با چنین طایفه در معرض محاربت باید آمد. دل قوی دار و به سریقینی صادق و عزمی ثاقب روی به محاربت ایشان آر و به مکر و کید ایشان فریفته مشو که اینها همه جماعتیاند که امیرالمؤمنین علی(ع) را بر نصب حکمین مجبور کردند و گفتند که ما جز ابوموسی اشعری را در مقابل عمروعاص نخواهیم و در این کار اصرار نمودند تا آن حضرت ازرویاکراه رضا داد بر آن شرط که حکم حکمین از مکر و خدعه دور باشد. چون عمروعاص ابوموسی را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است حکم کردند، آن حضرت بدان رضا نداد و به سرچنگ خواست شدن. چون محاربت آن قوم مصمم کرد و خواست متوجه تأدیب گمراهان شام شود، به درجه رفیع شهادت رسید و به جوار پروردگار انتقال فرمود. ای امیرالمؤمنین، امروز دل در کار خلافت بند و تمهید اساس امامت که به حسب ارث و استحقاق از آن تو است میکن و مهمات دین و دولت و مصالح ملک و امت را در قبضه تصرف خود آر و در ازالت خللهایی که بعد از وفات امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و اطماع فاسده را از خویش و از مهم خلافت که حق تو است بریده گردان. والسلام». (الفتوح، ص۷۵۷-۷۵۸).
- ↑ صلح امام حسن(ع)، ص۱۱۱.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۴.
- ↑ منبج شهری بود در سه فرسخی رود فرات و ده فرسخی شهر حلب که به دست ساسانیان ساخته شده بود. (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲)
- ↑ در نقلهای دیگر بسر بن ابیارطاه آمده است؛ اما ابناعثم او را عمرو بن ارطاه آمده است.
- ↑ فتوح، ص۷۷۲.
- ↑ در آن هنگام زیاد در فارس بود که علی(ع) او را سوی کردان یاغی آنجا فرستاده بود و بر آنها پیروز شده بود و در استخر اقامت کرده بود. در آن زمان زیاد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و با معاویه بیعت نکرده بود. بسر فرزندان او را در بصره برای تحت فشار قرار دادن او به زندان انداخته بود. (نگارنده)
- ↑ تاریخ طبری، ص۲۷۲۲-۲۷۲۳.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۸.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۲۹۷- ۲۹۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۵۰.