(۴۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱:
خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[جنگ جمل]]''' است. "'''[[جنگ جمل]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| موضوع مرتبط = جنگهای امام علی
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[جنگ جمل در حدیث]] - [[جنگ جمل در نهج البلاغه]] - [[جنگ جمل در تاریخ اسلامی]] </div>
| عنوان مدخل =
| مداخل مرتبط = [[جنگ جمل در نهج البلاغه]] - [[جنگ جمل در تاریخ اسلامی]] - [[جنگ جمل در معارف و سیره علوی]]
| پرسش مرتبط =
}}
'''جنگ جمل''' نخستین [[جنگی]] است که [[امام علی|امیر المؤمنین]]{{ع}} پس از به [[خلافت]] رسیدن، با [[شورشیان]] [[پیمان شکن]] داشت<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۱۸۳.</ref>.
[[پرونده:تصویر نمادین جنگ جمل.jpg|بندانگشتی|جایگزین=جنگ جمل|تصویر نمادین جنگ جمل]]
==مقدمه==
'''جنگ جمل''' نخستین [[جنگی]] است که [[امیر المؤمنین]] {{ع}} پس از به [[خلافت]] رسیدن، با [[شورشیان]] پیمان شکن به فرماندهی [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] داشت. به [[دلیل]] آنکه عایشه در این [[جنگ]] بر روی شتر سرخ مویی سوار شد بود معروف به جنگ جمل (شتر نر) شد. این [[نبرد]] در سال ٣۶ هجری در [[بصره]] روی داد و باعث کشته شدن هزاران نفر از [[مسلمانان]] گشت و در انتها با [[پیروزی]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به پایان رسید.
پس از کشته شدن [[عثمان]] در سال ۳۵ [[هجری]]، [[مردم]] با [[امام علی|علی]]{{ع}} برای [[خلافت]] [[بیعت]] کردند، بیعتی فراگیر و پرشور، جز اندکی از اطرافیان [[عثمان]]. [[طلحه]] و [[زبیر]] از اولین بیعتکنندگان بودند که به [[امید]] [[ریاست]] و [[پست]] [[بیعت]] کردند، ولی چون دیدند [[امام علی|علی]]{{ع}} [[امتیاز]] [[بیهوده]] نمیدهد، [[حسد]] و کینۀ آنان و روش عادلانۀ [[حضرت امیر]] و تحریکات [[امویان]]، سبب شد آنان [[پیمان]] شکستند و به اسم انجام [[عمره]] به [[مکّه]] رفتند. [[پیمانشکنان]] دیگر به آنان پیوسته و زمزمۀ [[مخالفت]] به بهانۀ [[خونخواهی]] [[عثمان]] آغاز شد. [[عایشه]] هم به جمع آنان پیوست و با آنکه خود از محرّکان اصلی [[قتل]] [[عثمان]] بود و به کشتن او [[فتوا]] داده بود! امّا [[پیراهن عثمان]] را [[علم]] کرد و [[فتنه]] به راه انداخت.<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶ ص ۲۱۹، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۲ ص ۲۹</ref> [[پیمانشکنان]]، با همۀ تفاوتهایی که در [[فکر]] و [[انگیزه]] و سوابق و موقعیّت داشتند، در ضدّیت با [[امام علی|علی]]{{ع}} و [[توطئه]] بر ضدّ [[حکومت]] [[مشروع]] او ائتلاف کردند و همراه شدند و [[عایشه]] را همراه خود ساختند، تا از وجهۀ [[اجتماعی]] او به عنوان [[همسر]] [[پیامبر]] و [[دختر خلیفۀ اول]] استفاده کنند.<ref>جمل به معنای شتر است. چون عایشه در این فتنه بر شتر سوار بود، این جنگ به جنگ جمل شهرت یافت. امام علی هم در نهج البلاغه از مردم بصره و از آن پیمانشکنان به عنوان سپاه زن و پیروان حیوان (جند المرئه و اتباع البهیمه) یاد کرده است (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳)</ref> آنان به [[بصره]] رفتند و آنجا را پایگاه فعالیت خویش ساختند. [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} برای مقابله با این [[فتنه]] آماده شد و از [[مدینه]] سپاهی به آن سوی [[بسیج]] کرد که تعدادش را ۹۰۰ نفر گفتهاند. [[سپاه]] [[عایشه]] در مسیر رفتن به [[بصره]] به منطقۀ [[حوأب]] رسید که سگان آنجا پارس میکردند. به یاد [[حدیثی]] از [[پیامبر]] افتاد که او را هشدار داده بود. خواست برگردد، ولی [[شهادت]] [[دروغ]] کسانی که گفتند از [[حوأب]] گذشتهایم، سبب شد راه را ادامه دهد. [[پیمان]] شکنان در نواحی [[بصره]] مستقر شدند. [[امام]] نامهای به [[فرماندار بصره]] نوشت و ضمن هشدار و آگاهانیدن، [[دستور]] داد که اگر [[ناکثین]] سر ستیزهجویی داشتند با آنان بجنگد تا [[حضرت]] و همراهانش برسند. گفتگوهایی انجام شد، [[پیمانشکنان]] به [[بصره]] دستاندازی و بخشی از آن را اشغال کردند و در اطراف دار الاماره [[جنگی]] درگرفت و [[آتش]] بسی کوتاه پیشآمد، [[پیمانشکنان]] بازهم [[پیمان]] شکستند و علیه [[والی]] [[کوفه]] ([[عثمان بن حنیف]]) شوریدند و [[بیت المال]] را [[غارت]] کردند. [[سپاه]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[ذیقار]] رسیدند که در جنوب [[عراق]] بود. کسانی هم در مسیر به آن [[حضرت]] پیوسته بودند. کسانی هم از [[کوفه]]، به فراخوانی [[امام]] لبیک گفتند و در [[ذیقار]] به او پیوستند. [[سپاه]] حقجوی [[امام]]، با گروه [[دنیاطلب]] و [[فتنهانگیز]] [[ناکثین]] درگیر شدند. جنگ جمل در [[جمادی الاولی]] [[سال]] ۳۶ شروع شد و یک روز بیشتر طول نکشید. [[شورشیان]] [[شکست]] [[سختی]] خوردند، هزاران نفر از دو طرف کشته شدند. [[زبیر]] که در پی [[ملاقات]] با [[امام]]، از [[جنگ]] منصرف شده بود، در مسیر بازگشت به [[مدینه]] به دست عوامل [[پیمانشکن]] کشته شد. [[طلحه]] هم در همین [[جنگ]] به [[قتل]] رسید. [[رزمندگان]] [[سپاه]] [[امام علی|علی]]{{ع}} دلاورانه جنگیدند و [[ناکثین]] درهم شکسته شدند و با پی شدن شتر [[عایشه]]، وی بر [[زمین]] فرود آمد. او از [[امام علی|علی]]{{ع}} [[انتظار]] [[خوشرفتاری]] داشت. [[امام]] به [[محمّد]] بن ابی بکر که [[برادر]] [[عایشه]] بود، گفت تا خواهرش را به [[بصره]] ببرد. به [[دستور]] [[امام]]، [[عایشه]] را همراه عدهای از [[زنان]] که [[لباس]] مردان پوشیده بودند، از [[بصره]] به [[مدینه]] بردند. [[امام]] در [[بصره]] استقرار یافت، فتنۀ [[پیمانشکنان]] به قیمت هزاران کشته و [[شهید]] از دو طرف پایان گرفت، ولی جنگ جمل، پیامدهای گوناگونی از نظر مباحث [[فکری]]، [[اعتقادی]]، [[سیاسی]] از خود بر جای گذاشت و به عنوان درسی مهم از عبرتهای [[تاریخ]]، ماندگار شد. حادثۀ جنگ جمل بسیار طولانی و پرنکته است که به رؤس کلّی آن اشاره شد. تفصیل ماجرا را در کتب [[تاریخ]] باید خواند.<ref>از جمله: ر. ک: "الجمل" شیخ مفید، "شرح ابن ابی الحدید" ج ۹ و مجلدات دیگر، "مروج الذهب" ج ۲، ص ۳۵۷، "بحار الانوار" ج ۳۲ ص ۱۷۱، "موسوعة الامام علی بن ابی طالب"، ج ۵، "دانشنامۀ امام علی"ج ۹، "امام علی بن ابی طالب" عبد الفتاح عبد المقصود، ج ۳(فاجعۀ جمل)، "نقش عایشه در تاریخ اسلام"، مرتضی عسکری</ref><ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۱۸۳.</ref>.
==زمان [[نبرد]]==
== پیشزمینههای جنگ جمل ==
برخی از مورخان نوشتهاند که جنگ جمل در [[جمادی]] اول سال ۳۶ [[هجری]] اتفاق افتاد، در حالی که برخی دیگر تأکید کردهاند که در [[جمادی]] ثانی همان سال اتفاق افتاد و بیش از یک روز به درازا نکشید. [[تاریخ]] دو نامهای که [[امام علی]]{{ع}} برای [[مردم]] [[مدینه]] و [[کوفه]] پس از پایان [[جنگ]] نوشت، نظر اول را [[تأیید]] میکند<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
{{همچنین|اصحاب جمل}}
جنگ جمل نخستین [[جنگی]] است که [[امام علی|امیر المؤمنین]] {{ع}} پس از به [[خلافت]] رسیدن، با [[شورشیان]] [[پیمان شکن]] ([[ناکثین]]) داشت. پس از کشته شدن [[عثمان]] در سال ۳۵ هجری، [[مردم]] با [[امام علی|علی]] {{ع}} برای [[خلافت]] [[بیعت]] کردند، بیعتی فراگیر و پرشور، جز اندکی از اطرافیان [[عثمان]]. [[طلحه]] و [[زبیر]] از اولین بیعتکنندگان بودند که به [[امید]] [[ریاست]] و [[پست]] [[بیعت]] کردند، ولی چون دیدند [[امام علی|علی]] {{ع}} امتیاز [[بیهوده]] نمیدهد، [[حسد]] و کینۀ آنان و روش عادلانۀ [[حضرت امیر]] {{ع}} و تحریکات [[امویان]]، سبب شد آنان [[پیمان]] شکستند و به اسم انجام [[عمره]] به [[مکّه]] رفتند. [[پیمانشکنان]] دیگر به آنان پیوسته و زمزمۀ [[مخالفت]] به بهانۀ [[خونخواهی]] [[عثمان]] آغاز شد. [[عایشه]] هم به جمع آنان پیوست و با آنکه خود از محرّکان اصلی [[قتل]] [[عثمان]] بود و به کشتن او [[فتوا]] داده بود! امّا [[پیراهن عثمان]] را [[علم]] کرد و [[فتنه]] به راه انداخت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶ ص ۲۱۹، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۲ ص ۲۹</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۱۸۳.</ref>.
==محل [[نبرد]]==
== زمان و محل [[نبرد]] ==
جنگ جمل در محلی به نام زابوقه (در اطراف [[بصره]]) یا [[زاویه]] (یکی از محلههای [[بصره]]) یا در خریبه (محلی در نزدیکی [[بصره]]) اتفاق افتاد<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
جنگ جمل در [[جمادی]] اول سال ۳۶ هجری اتفاق افتاد، و بیش از یک روز به درازا نکشید و در محلی به نام زابوقه (در اطراف [[بصره]]) یا زاویه (یکی از محلههای [[بصره]]) یا در خریبه (محلی در نزدیکی [[بصره]]) اتفاق افتاد<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۷۵.</ref>.
==تعداد شرکتکنندگان در [[نبرد]]==
== بزرگان [[صحابه]] در سپاه امام {{ع}}==
شمارِ نیروهای دو [[سپاه]] در جنگ جمل به پنجاه هزار نفر رسید که [[سپاه امام علی]]{{ع}} بیست هزار نفر بودند و [[سپاه]] [[ناکثین]]، سی هزار نفر<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
بسیاری از بزرگان [[صحابیان]] [[پیامبر]] {{صل}} به همراه [[امام علی]] {{ع}} در جنگ جمل شرکت کردند؛ لکن [[روایتها]] در گزارش تعداد آنان متفاوت است. برخی مصادر، تصریح دارند هشتاد نفر بدری و هزار و پانصد [[صحابی پیامبر]] {{صل}} در سپاه علی {{ع}} بودند. برخی دیگر از مصادر، بیان میدارند که تعداد [[صحابیان]] شرکت کننده در این [[جنگ]]، هشتصد نفر از [[انصار]] بود و چهارصد نفر از کسانی که در [[بیعت رضوان]] حضور داشتند. از میان شخصیتهای برجستهای که در سپاه امام علی {{ع}} شرکت جستند، میتوان به این افراد اشاره کرد: [[ابو ایوب انصاری]]، [[ابو هیثم بن تیهان]]، [[خزیمة بن ثابت]]، [[عبد الله بن بدیل]]، [[عبد الله بن عباس]]، [[عثمان بن حنیف]]، [[عدی بن حاتم]]، [[عمار بن یاسر]]، [[عمرو بن حمق]]، [[عمر بن ابی سلمه]] و [[هاشم بن عتبه]]<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
==بزرگان [[صحابه]] در [[سپاه امام]]{{ع}}==
== امام و تلاش برای جلوگیری از جنگ ==
بسیاری از بزرگان [[صحابیان]] [[پیامبر]]{{صل}} به همراه [[امام علی]]{{ع}} در جنگ جمل شرکت جُستند؛ لکن [[روایتها]] در گزارش تعداد آنان متفاوت است. برخی مصادر، تصریح دارند که هشتاد نفر بدری و هزار و پانصد [[صحابی پیامبر]]{{صل}} در [[سپاه علی]]{{ع}} بودند. برخی دیگر از مصادر، بیان میدارند که تعداد [[صحابیان]] شرکت کننده در این [[جنگ]]، هشتصد نفر از [[انصار]] بود و چهارصد نفر از کسانی که در [[بیعت رضوان]] حضور داشتند. از میان شخصیتهای برجستهای که در [[سپاه امام علی]]{{ع}} شرکت جستند، میتوان به این افراد اشاره کرد: [[ابو ایوب انصاری]]، [[ابو هیثم بن تیهان]]، [[خزیمة بن ثابت]]، [[عبد الله بن بدیل]]، [[عبد الله بن عباس]]، [[عثمان بن حنیف]]، [[عدی بن حاتم]]، [[عمار بن یاسر]]، [[عمرو بن حمق]]، [[عمر بن ابی سلمه]] و [[هاشم بن عتبه]]<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
هنگامی که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} با [[سپاه]] خود از ذو قار حرکت کرد، [[صعصعة بن صوحان]] را به سوی [[طلحه]]، [[زبیر]] و [[عایشه]] فرستاد و با او نامهای بود که در آن، از [[فتنهانگیزی]] آنان سخن رفته بود و [[رفتار]] [[کینه]] جویانه و مزوّرانه آنان را نسبت به [[عثمان بن حنیف]]، گوشزد میکرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر میداشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز [[پیکار]] با تو، چیزی نمیخواهند<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۱۳ و ۳۱۴.</ref>. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالیکه [[امام علی]] {{ع}} یارانش را از شروع [[پیکار]]، منع میکرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنهجویان را از [[جنگ]]، باز دارد. گفتگوهای [[امام]] {{ع}} با سران [[لشکر]] [[جمل]] و سپاهیان آن، قابل توجه است. او تمام [[سعی]] خود را در راه [[حفظ]] [[آرامش]] و جلوگیری از برافروخته شدن [[آتش]] [[جنگ]] بهکار گرفت. از این رو، نامههایی به سران [[لشکر]] نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاشهایش بینتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>.
==سرشناسان [[سپاه]] جمل==
== پایان کار زبیر ==
سرشناسان [[سپاه]] [[جمل]]، از [[یاران پیامبر]]{{صل}} و [[نزدیکان]] وی بودند. همچنین در [[سپاه]] آنان، اشراف و بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. در میان آنان، [[عایشه]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[مروان بن حکم]]، [[عبد الله بن عامر]]، [[کعب بن سور]] و افراد دیگری وجود داشتند که یا حامی عثمانبودند و یا تاب [[تحمل]] [[عدالت امام]]{{ع}} را نداشتند. حضور شخصیتهای برجستهای چون [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] در [[جنگ]]، سبب شد گروهی [[ناآگاه]] که [[حقیقت]] را در شخصیتهای برجسته میبینند، در [[شک]] و تردید افتند یا به [[لشکر]] [[جمل]] بپیوندند<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
{{همچنین|زبیر}}
از [[مروان بن حکم]] نقل شده است: [[زبیر]] به قصد [[مدینه]] فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با [[زبیر]]، چه کنم؟ او دو گروه از [[مسلمانان]] را به [[جان]] هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال [[زبیر]] افتاد و مردی از [[قبیله]] مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند و سرانجام عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای [[زبیر]] زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر [[زبیر]] را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد [[امیر مؤمنان]] فرستاد. [[علی]] {{ع}} چون سر بریده [[زبیر]] و [[شمشیر]] او را دید، فرمود: "آن [[شمشیر]] را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور [[پیامبر خدا]] [[جنگ]] کرد اما سرانجام، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر [[زبیر]] نگریست و فرمود: "تو افتخار [[همنشینی]] و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر خدا]] را داشتی؛ ولی [[شیطان]]، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۹۰ و، ص ۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>
==تعداد کشتگان در جنگ==
== گفتگوهای امام علی (ع) با طلحه==
از [[سپاه امام علی]]{{ع}} در جنگ جمل، پنج هزار نفر کشته شدند و تمام متون [[تاریخی]]، بدون کمترین اختلافی بر این عدد، اتفاق دارند؛ ولی متون [[تاریخی]] درباره تعداد کشتههای [[لشکر]] [[جمل]]، [[اختلاف]] بسیار دارند که نمیتوان بر هیچ یک از آنها [[اعتماد]] کرد. در برخی گزارشها آمده است که تعداد کشتگان آنها بیست هزار نفر بود، با آن که در گزارشهای دیگری آمده که سیزده هزار نفر از آنان کشته شدند و در خبر دیگری ده هزار یا پنج هزار نفر آمده است<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
{{همچنین|طلحه}}
درباره گفتگوی [[امام]] {{ع}} با [[طلحه]] چنین آمده است: [[طلحه]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گفت: از این [[حکومت]]، کناره گیر تا آن را در میان [[مسلمانان]]، به [[مشورت]] بگذاریم. اگر به تو [[رضایت]] دادند، من نیز به آنچه [[مردم]] [[رضایت]] دهند، [[رضایت]] میدهم و اگر به دیگری [[رضایت]] دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. [[علی]] {{ع}} فرمود: "ای [[ابو محمد]]! آیا تو با [[رضایت]] و بدون [[اجبار]] و [[اکراه]] با من [[بیعت]] نکردی؟ من [[بیعت]] خود را رها نمیسازم". [[طلحه]] گفت: [[بیعت]] کردم، در حالی که [[شمشیر]] بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر [[بیعت]]، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و [[ابن عمر]] و [[محمد بن مَسلَمه]] را وادار میکردم، با اینکه از [[بیعت]]، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". [[طلحه]] گفت: ما در [[شورا]]، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. [[علی]] {{ع}} فرمود: "شما میتوانستید پیش از [[بیعت]]، [[رضایت]] ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان [[رضایت]] دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان [[عایشه]] را از [[خانه]] بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار [[زشت]] شماست. آیا [[پیامبر خدا]] از این کار [[راضی]] است که پردهای را که او بر عایشه افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" [[طلحه]] گفت: او برای [[اصلاح]] آمد. [[علی]] {{ع}} فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، آن [[زن]]، به کسی که کارهایش را [[اصلاح]] کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! [[خیرخواهی]] را بپذیر و به [[توبه]] به همراه ننگ، [[رضایت]] ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"<ref>الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>
==جنگ جمل در فرهنگنامه [[دینی]]==
== [[آرامش]] [[علی]] {{ع}} در جنگ==
[[جنگی]] که در سال ۳۶ [[هجری]] میان [[امیرالمؤمنین]] و [[اصحاب]] او، با پیمانشکنانی که بر ضدّ [[حکومت]] آن [[حضرت]] [[شورش]] کردند اتفاق افتاد. [[پیمانشکنان]] که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] آنان را [[رهبری]] میکردند در [[بصره]] جمع شدند و به بهانه [[خونخواهی]] [[عثمان]] که کشته شده بود، فتنهای برپا کردند. [[حضرت علی]]{{ع}} پس از گفتگوهای بسیار و [[نصیحت]] و هشدار، وقتی از کوتاه آمدن آنان [[ناامید]] شد با آنان جنگید. عدهای از دو طرف کشته شدند و سرانجام [[طلحه]] و [[زبیر]] هم کشته شدند و [[پیمانشکنان]] به [[سختی]] [[شکست]] خوردند.
[[محمد بن حنفیه]] میگوید: چون وارد [[بصره]] شدیم و در آنجا لشکرگاه زدیم و صفوف خود را آماده ساختیم، پدرم [[علی]] {{ع}} [[پرچم]] [[جنگ]] را به من داد و فرمود: "پیش از [[اقدام]] [[دشمن]] کاری علیه آنان انجام نده"<ref>اشاره به اینکه آغازگر جنگ مباش. (م)</ref>. سپس خوابید. تیرهای [[دشمن]] بر ما باریدن گرفت. او را از [[خواب]]، بیدار کردم. بیدار شد، در حالی که چشمهایش را میمالید و جملیان فریاد میزدند: ای خونخواهان [[عثمان]]! [[علی]] {{ع}} در حالی که جز یک پیراهن بر تن نداشت، بیرون رفت و فرمود: "با [[پرچم]] به پیش رو!". پیش رفتم و گفتم: ای پدر! در چنین روزی، تنها با یک پیراهن؟! فرمود: "هرکس را مرگش [به وقت خود] خواهد گرفت. به [[خدا]] [[سوگند]]، در کنار [[پیامبر]] {{صل}} بدون [[زره]]، بیشتر جنگیدم تا با [[زره]]"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۵۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
درگیری در جنوب [[عراق]] و در منطقه [[ذی قار]] اتّفاق افتاد و یک روز بیشتر طول نکشید. چون [[عایشه]] در این [[جنگ]]، داخل کجاوهای بر روی یک شتر نشسته بود، این [[جنگ]] به [[نبرد جمل]] مشهور شد.
== شدت یافتن [[نبرد]] ==
دو [[لشکر]]، [[نبرد]] [[سختی]] کردند، میمنه [سپاه] بصریان، میمنه سپاه علی {{ع}} را درهم شکسته بود و افراد [[قبیله]] [[ربیعه]] در [[لشکر]] [[بصره]]، ربیعیان سپاه امام {{ع}} را [[شکست]] داده بودند.... [[علی]] {{ع}} به پیش آمد و نگاهی به [[یاران]] و سپاهیان خود انداخت که شکستخورده و کشته شده بودند. وقتی چنین دید، بر فرزندش [[محمد]] ـ که [[پرچمدار]] بود ـ بانگ زد: "به پیش رو!"؛ ولی او کندی کرد و در جایش ثابت ماند. [[علی]] {{ع}} از پشت سر آمد و میان دو کتف او زد و [[پرچم]] را از دستش گرفت و خود، حمله برد و وارد [[لشکر]] [[دشمن]] شد. میمنه و مِیسَره هر دو [[سپاه]] در [[اضطراب]] بودند. در یک طرف، [[عمار]] بود و در طرفهای دیگر، [[عبد الله بن عباس]] و [[محمد بن ابی بکر]]. [[علی]] {{ع}} [[سپاه]] [[دشمن]] را شکافت. ضربه میزد و میکشت. سپس بیرون آمد... و [[پرچم]] را به [[محمد]] داد و فرمود: "اینچنین بجنگ". [[محمد]] با [[پرچم]] به پیش تاخت و [[انصار]] با او بودند تا به شتر و کجاوه [ی عایشه] رسید و همراهان شتر، گریخته بودند. در این روز، هر دو [[لشکر]]، [[نبرد]] سهمگینی کردند، به طوری که آسیبها و ضربت زدنها، در حالِ به زانو نشستنْ صورت میگرفت<ref>الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
جنگافروزان چون ابتدا با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کرده بودند، امّا [[بیعت]] و [[پیمان]] را شکسته به [[جنگ]] آن [[حضرت]] آمدند، به آن [[نبرد]]، [[جنگ]] با [[ناکثین]] ([[پیمانشکنان]]) هم گفته میشود.
== کشته شدن [[طلحه]] به دست مروان==
[[طلحه]] با صدای بلند، فریاد میزد: [[بندگان خدا]]! [[شکیبایی]]، [[شکیبایی]] [ورزید]! چرا که پس از [[شکیبایی]]، [[نصرت]] و [[پاداش]] است. [[مروان بن حکم]] به وی نگاهی افکند و به بردهاش گفت: وای بر تو، ای [[غلام]]! به [[خدا]] [[سوگند]] که میدانم هیچ کس در روز کشتن [[عثمان]] در خانهاش به اندازه [[طلحه]] [[مردم]] را تحریک نکرد و هیچ کس جز او، وی را نکشت. اکنون اگر مرا پنهان کنی، تو را [[آزاد]] خواهم کرد. [[غلام]]، وی را پنهان ساخت. [[مروان]]، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید الله پرتاب کرد. تیر به [[طلحه]] اصابت کرد و [[طلحه]] بر اثر اصابت تیر بر [[زمین]] افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و دید [[خون]] از او جاری است. گفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون"! به [[خدا]] [[سوگند]]، [[گمان]] میکنم مقصود [[خداوند]] عز و جل از این [[آیه]] ماییم که: "و از فتنهای که تنها به [[ستمکاران]] شما نمیرسد، بترسید و بدانید که [[خدا]]، سختْ [[کیفر]] است"<ref>انفال، آیه ۲۵.</ref><ref>[[الفتوح (کتاب)|الفتوح]]، ج ۲، ص ۴۷۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
[[رسول خدا]]{{صل}} وقوع چنین درگیری را [[پیشبینی]] کرده و به [[علی]]{{ع}} گفته بود که پس از من با [[ناکثین]] خواهی جنگید<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۷۵.</ref>.
== تداوم نبرد به رهبری عایشه==
{{همچنین|عایشه}}
در کتاب [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]] به [[نقل]] از [[محمد]] و [[طلحه]] آمده است: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و [[طلحه]] در آن، مجروح شد و [[زبیر]] هم رفت. پس چون [[لشکر]] به [[عایشه]] پناه بردند و [[کوفیان]] جز [[جنگ]] نخواستند و جز [تحویل دادن] [[عایشه]] را نخواستند، [[عایشه]] آنان را با [[سرزنش]]، تحریک نمود. آنان [[جنگ]] کردند تا اینکه بانگ [[آتشبس]] زدند و از [[جنگ]]، دست کشیدند و سپس، بعد از ظهر، بازگشتند و به [[جنگ]] پرداختند و این در روز پنج شنبه از ماه [[جمادی]] دوم بود. پس [[نبرد]] در آغاز روز با [[طلحه]] و [[زبیر]] بود و در وسط روز با [[عایشه]]<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۴، ص ۵۱۴.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==مقدمه==
== پی کردن شتر و پراکنده شدن [[لشکر]] جمل==
هنگامی که [[امیرمؤمنان]] با [[سپاه]] خود از ذو قار حرکت کرد، [[صعصعة بن صوحان]] را به سوی [[طلحه]]، [[زبیر]] و [[عایشه]] فرستاد و با او نامهای بود که در آن، از [[فتنهانگیزی]] آنان سخن رفته بود و [[رفتار]] [[کینه]] جویانه و مزورانه آنان را نسبت به [[عثمان بن حنیف]]، گوشزد میکرد و آنها را از [[عاقبت]] رفتارشان برحذر میداشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز [[پیکار]] با تو، چیزی نمیخواهند<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۱۳ و ۳۱۴.</ref>. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالیکه [[امام علی]]{{ع}} یارانش را از شروع [[پیکار]]، منع میکرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنهجویان را از [[جنگ]]، باز دارد. گفتگوهای [[امام]]{{ع}} با سران [[لشکر]] [[جمل]] و [[سپاهیان]] آن، قابل توجه است. او تمام [[سعی]] خود را در راه [[حفظ]] [[آرامش]] و جلوگیری از برافروخته شدن [[آتش]] [[جنگ]] بهکار گرفت. از این رو، نامههایی به سران [[لشکر]] نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای [[گفتگو]] نزد آنان فرستاد و چون تلاشهایش بینتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت.
چون [[لشکریان]] از گِردِ شتر [عایشه] پراکنده شدند، [[امیرمؤمنان]]، نگران این بود که [[مردم]] به سوی شتر بازگردند و [[جنگ]]، دوباره درگیرد. پس فرمود: "شتر را پِی کنید!". [[یاران امیرمؤمنان]] به سمت شتر شتافتند و آن را پی کردند، که به پهلو بر [[زمین]] افتاد و [[عایشه]] فریادی کشید که هرکس در دو [[سپاه]] بود، شنید<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۵۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
[[امام علی]]{{ع}} در این [[نامهها]] و گفتگوها، از [[شخصیت]] خود، پرده برداشت و بزرگی [[منزلت]] خویش را روشن ساخت و از مسائل پیشین- که شعلههای [[جنگ]] از آنها افروخته شده بود- نقاب برکشید و بار دیگر از [[کشته شدن عثمان]] و چگونگی آن، با دقت تمام، [[سخن]] گفت و از ابعاد آن حادثه پرده برداشت و راه چنگ زدن به بهانههای سُست را بر [[فتنهانگیزان]] بست. وقتی هم که این روشنگریها را بینتیجه یافت و هر دو گروه برای [[پیکار]] مهیا شدند، یارانش را به خویشتنداری و [[حفظ]] [[آرامش]]، سفارش نمود و فرمود: "شتاب مکنید تا نزد آنان عذری داشته باشم". سپس به سوی آنان رفت و بر آنان [[احتجاج]] کرد؛ ولی پاسخی دریافت نکرد. پس از این همه، [[ابن عباس]] را برای بارِ دوم، جهت آخرین [[گفتگو]] به سوی آنان فرستاد تا شاید آنان را از [[جنگ]] باز دارد تا [[خون]] [[مسلمانان]] ریخته نشود؛ ولی بر گوشهای آنان [[مُهر]] زده شده بود و به سخن فرستاده [[امام]]{{ع}} گوش ندادند، چنان که پیش از آن نیز چنین کرده بودند<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۳۶- ۳۳۸.</ref>. در این کار، بیشترین نقش را [[عایشه]] و [[عبد الله]] بن [[زبیر]] [[بازی]] کردند<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>.
== صدور [[فرمان]] [[عفو]] عمومی==
[[علی]] {{ع}}، هنگامی که پیروز شد برای سخنرانی به پا خاست و فرمود: "ای مردم بصره! از شما گذشتم. برحذر باشید از [[فتنه]]! بهراستی که شما نخستین مردمانی بودید که [[بیعت]] را شکستید و [[وحدت]] [[امت]] را برهم زدید". آنگاه نشست و [[مردم]] با وی [[بیعت]] کردند<ref>[[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]، ج ۳، ص ۵۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==حرکت شجاعانه [[امام]]{{ع}} برای [[نجات]] دشمن==
== ارسال [[نامهها]] و خبر [[پیروزی]] ==
[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]: [[علی]]{{ع}} به [[تنهایی]] و بدون [[زره]] و در حالی که بر استر [[پیامبر خدا]] سوار بود، بدون [[سلاح]]، به میدان رفت و ندا داد: "ای [[زبیر]]! نزد من آی". [[زبیر]]، پوشیده در [[سلاح]]، نزد او آمد. این خبر به [[عایشه]] رسید. گفت: ای اسماء، وای بر [[مصیبت]] تو! اما وقتی به [[عایشه]] گفتند: [[علی]] بدون ساز و برگ است، آرام شد. آن دو ([[علی]]{{ع}} و [[زبیر]]) با یکدیگر معانقه کردند. [[علی]]{{ع}} به [[زبیر]] فرمود: "وای بر تو ای [[زبیر]]! چه چیزی تو را به [[قیام]] وا داشت؟". گفت: [[خون]] [[عثمان]]. فرمود: "[[خداوند]]، آن را که در ریختنخون عثمانْ بیشتر دخالت داشت، بکشد! آیا آن روز را به یاد نمیآوری که [[پیامبر خدا]] را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ [[پیامبر خدا]] به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با [[پیامبر خدا]] بودی و گفتی: ای [[پیامبر خدا]]! [[علی]] تکبرش را کنار نمیگذارد. [[پیامبر]]{{صل}} به تو فرمود:" [[علی]] [[تکبر]] ندارد. آیا او را [[دوست]] داری ای [[زبیر]]؟" و تو گفتی: به [[خدا]] [[سوگند]]، او را دوست دارم. آن گاه به تو فرمود:" به [[راستی]] که تو به زودی با او [[پیکار]] میکنی، درحالی که نسبت به او [[ستمگری]]"؟". [[زبیر]] گفت: استغفر [[الله]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آن را به یاد میآوردم، [[قیام]] نمیکردم. [[علی]]{{ع}} به وی فرمود: "ای [[زبیر]]! بازگرد". [[زبیر]] گفت: چگونه بازگردم؟ اینک که کمربند [جنگْ] بسته شده است؟ بهخدا [[سوگند]]، این، لکه ننگی است که [[پاک]] نمیشود! فرمود: "ای [[زبیر]]! با ننگ برگرد، پیش از آنکه ننگ و [[آتش]] با هم جمع شوند". [[زبیر]] [از نزد [[علی]]{{ع}}] بازگشت و میگفت: ننگ را بر [[آتش]] برافروخته برگزیدم، تا وقتی که آفریدهای از [[خاک]] برای [[آتش]] به پا خیزد. [[علی]] مطلبی را گوشزد کرد که بدان [[جاهل]] نبودم به [[جان]] تو [[سوگند]] که این، ننگی در [[دنیا]] و در [[دین]] است. گفتم: [[ملامت]] [[ابوالحسن]]، تو را بس است و برخی از آنچه که گفتی، مرا [[کفایت]] میکند. [[فرزند]] [[زبیر]] ([[عبد الله]]) گفت: کجا میروی؟ ما را تنها میگذاری؟ گفت: فرزندم! [[ابو الحسن]]، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم. [[فرزند]] [[زبیر]] گفت: نه به [[خدا]]! تو از شمشیرهای [[فرزندان عبد المطلب]] فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوانمردان دلیر، توان [[تحمل]] آنها را دارند. [[زبیر]] گفت: نه. به [[خدا]] [[سوگند]]، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من، ننگ را بر [[آتش]] برگزیدم. ای بیپدر! مرا به [[ترس]]، [[سرزنش]] میکنی؟ آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست [[سپاه علی]]{{ع}} حمله کرد. [[علی]]{{ع}} فرمود: "راه را برایش باز کنید. او را تحریک کردهاند". سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط [[سپاه]] حمله بُرد و آن گاه، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا [[ترسو]] چنین کاری میکند؟ سپس روی گردانْد و بازگشت<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۷۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>
[[امام]] {{ع}} پس از [[نبرد جمل]]، نامهای بهوسیله عمرو بن سلمه ارجبی به [[کوفه]] فرستاد و خبر این پیروزی را به [[مردم کوفه]] رساند. اندکی از این [[نامه]] در [[نهج البلاغه]] آمده است<ref>نهج البلاغه، نامه ۲</ref>. در نامهای دیگر این خبر را به اطلاع [[کارگزار]] خود در [[مدینه]] و [[مردم]] آنجا رساند. نامهای عمومی نیز به تمام [[کارگزاران]] خود نوشت. نامهای نیز به خواهرش امهانی نوشت و خبر [[شکست]] [[ناکثین]] و کشته شدن [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[شهادت]] جمعی از [[یاران]] خود، مانند دو [[فرزند]] [[صوحان]]، یعنی [[زید]] و سبحان را داد. [[امام]] {{ع}} وقتی به جنازه [[طلحه]] و [[عبدالرحمان بن عتاب]] برخورد از غربت [[طلحه]] (ابومحمد) در این مکان و [[مرگ]] قریشیان بسیار متأسف شد<ref>{{متن حدیث|وَ جَزَاكُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ أَحْسَنَ مَا يَجْزِي الْعَامِلِينَ بِطَاعَتِهِ وَ الشَّاكِرِينَ لِنِعْمَتِهِ، فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ دُعِيتُمْ فَأَجَبْتُم}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۹</ref>.<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۲۵۵.</ref>
==پایان کار [[زبیر]]==
== فرستادن [[عایشه]] به سوی مدینه==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]- به [[نقل]] از [[مروان بن حکم]]-: [[زبیر]] به قصد [[مدینه]] فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با [[زبیر]]، چه کنم؟ او دو گروه از [[مسلمانان]] را به [[جان]] هم انداخت تا این که برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال [[زبیر]] افتاد و مردی از [[قبیله]] مُجاشع نیز در پی او رفت تا این که این دو تن به او رسیدند. [[زبیر]]، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای [[حواری]] [[پیامبر خدا]]! تو در [[امان]] مایی و کسی به تو دست نمییابد. ابن جرموز، او را [[همراهی]] میکرد. در همین حال که او را [[همراهی]] میکرد و عقب میکشید و [[زبیر]] از او جدا میشد، گفت: ای [[ابو عبد الله]]! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی میکند و خستهات میسازد. [[زبیر]]، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمیگشت و [به عمد] عقب میماند. [[زبیر]] او را صدا میزد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را میتازانْد سپس، خود را به او نزدیک میکرد، تا آنکه [[زبیر]] از او آسودهخاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او [[غریب]] نمینمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای [[زبیر]] زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر [[زبیر]] را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد [[امیر مؤمنان]] فرستاد. [[علی]]{{ع}} چون سر بریده [[زبیر]] و [[شمشیر]] او را دید، فرمود: "آن [[شمشیر]] را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور [[پیامبر خدا]] [[جنگ]] کرد اما سرانجام، [[هلاکت]] و مرگی نکوهیده به او رسید". سپسبهسر [[زبیر]] نگریستو فرمود: "تو [[افتخار]] [[همنشینی]] و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر خدا]] را داشتی؛ ولی [[شیطان]]، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۹۰ و، ص ۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>
چون امیرمؤمنانْ تصمیم حرکت به سوی [[کوفه]] گرفت کسی را نزد [[عایشه]] فرستاد که به وی [[دستور]] دهد به سوی [[مدینه]] کوچ کند. وی برای حرکت، مهیا شد. [[امام]] به [[محمّد بن ابی بکر]] که [[برادر]] [[عایشه]] بود، گفت تا خواهرش را به [[بصره]] ببرد. سپس [[چهل]] [[زن]] را دستار و کلاه پوشانید و [[شمشیر]] در اختیارشان نهاد و به آنان [[فرمان]] داد از [[عایشه]] محافظت کنند و او را از راست و چپ و پشت سر، درمیان گیرند. [[عایشه]] در طول راه میگفت: بار خدایا! با [[علی بن ابی طالب]]، چنان کن که با من [[رفتار]] کرد؛ مردان را به همراهم فرستاد و [[حرمت]] [[پیامبر خدا]] را نگه نداشت. وقتی [[زنان]]، همراه با [[عایشه]] به [[مدینه]] رسیدند، دستارها و شمشیرها را برداشتند و با وی وارد [[مدینه]] شدند. چون [[عایشه]] آنان را دید، از دشنامگویی و نکوهش [[امیرمؤمنان]]، پشیمان شد و گفت: [[خداوند]] به پسر [[ابی طالب]]، [[پاداش]] [[نیکو]] دهد؛ چرا که [[حرمت]] [[پیامبر خدا]] را درباره من، پاس داشت<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۴۱۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۱۸۳.</ref>
==گفتگوهای [[امام]]{{ع}} با طلحه==
== تعداد کشتگان در جنگ==
[[الإمامة والسیاسة (کتاب)|الإمامة والسیاسة]]- در گزارش گفتگوی [[امام]]{{ع}} با [[طلحه]]-: [[طلحه]] گفت: از این [[حکومت]]، کناره گیر تا آن را در میان [[مسلمانان]]، به [[مشورت]] بگذاریم. اگر به تو [[رضایت]] دادند، من نیز به آنچه [[مردم]] [[رضایت]] دهند، [[رضایت]] میدهم و اگر به دیگری [[رضایت]] دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای [[ابو محمد]]! آیا تو با [[رضایت]] و بدون [[اجبار]] و [[اکراه]] با من [[بیعت]] نکردی؟ من [[بیعت]] خود را رها نمیسازم". [[طلحه]] گفت: [[بیعت]] کردم، در حالی که [[شمشیر]] بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر [[بیعت]]، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و ابن [[عمر]] و [[محمد]] بن مَسلَمه را وادار میکردم، با این که از [[بیعت]]، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان وا گذاردم". [[طلحه]] گفت: ما در [[شورا]]، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. [[علی]]{{ع}} فرمود: "شما میتوانستید پیش از [[بیعت]]، [[رضایت]] ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان [[رضایت]] دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن [[بیعت]] شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری [[ناپسند]] سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان [[عایشه]] را از [[خانه]] بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار [[زشت]] شماست. آیا [[پیامبر خدا]] از این کار [[راضی]] است که پردهای را که او بر [[عایشه]] افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟". [[طلحه]] گفت: او برای [[اصلاح]] آمد. [[علی]]{{ع}} فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، آن [[زن]]، به کسی که کارهایش را [[اصلاح]] کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! [[خیرخواهی]] را بپذیر و به [[توبه]] به همراه ننگ، [[رضایت]] ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"<ref>الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref>
از سپاه [[امام علی]] {{ع}} در جنگ جمل، پنج هزار نفر کشته شدند و تمام متون [[تاریخی]]، بدون کمترین اختلافی بر این عدد، اتفاق دارند؛ ولی متون [[تاریخی]] درباره تعداد کشتههای [[لشکر]] [[جمل]]، [[اختلاف]] بسیار دارند که نمیتوان بر هیچ یک از آنها اعتماد کرد. در برخی گزارشها آمده است که تعداد کشتگان آنها بیست هزار نفر بود، با آنکه در گزارشهای دیگری آمده که سیزده هزار نفر از آنان کشته شدند و در خبر دیگری ده هزار یا پنج هزار نفر آمده است<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۳۴.</ref>.
==[[دعای امام]]{{ع}} پیش از [[پیکار]]==
== [[سرزنش]] اهل بصره از سوی [[امام]] {{ع}}==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: چون [[امیر مؤمنان]] دید که آن گروه، [[دشمنی]] میورزند و خونی را که ریختنش [[حرام]] است، [[حلال]] میشمرَند، دستانش را به سوی آسمانْ بلند کرد و گفت: "بار خدایا! دیدگان، متوجه توست و دستها به سوی تو دراز است و [[دلها]] به سوی تو پر میکشند و با رفتارهای [[نیک]] به سوی تو [[تقرب]] میجویند." "بار پروردگارا! میان ما و [[قوم]] ما به [[حق]] [[داوری]] کن که تو بهترینِ داورانی"<ref>اعراف، آیه ۸۹.</ref>"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۴۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
چون [[امیرمؤمنان]]، نامههای [[پیروزی]] را نوشت، در میان [[مردم]] به سخنرانی برخاست و [[خداوند متعال]] را [[حمد]] کرد و بر او ثنا گفت و بر [[محمد]] و خاندانش [[درود]] فرستاد. سپس فرمود: "اما بعد؛ بهراستی که [[خداوند]]، [[بخشنده]] [[مهربان]] و عزیزِ صاحب [[انتقام]] است. [[گذشت]] و [[آمرزش]] خود را برای [[اهل]] [[طاعت]] نهاده و [[عذاب]] و کیفرش را برای کسی که [[نافرمانی]] کند و دستورش را [[مخالفت]] نماید و در [[دین]]، [[بدعت]] گذارَد. [[صالحان]] با [[رحمت]] او مدد یافتند. ای اهل بصره! [[خداوند]]، مرا بر شما [[قدرت]] بخشید و شما را به خاطر رفتارتان [[تسلیم]] کرد. پس مبادا به کارهایی مانند کارهای گذشته باز گردید؛ چرا که شما نخستین کسانی بودید که [[پیکار]] و [[اختلاف]] را آغاز کردید و [[حق]] و [[انصاف]] را کنار نهادید"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۴۰۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==[[تشویق]] یارانش به [[پیکار]]==
== جستارهای وابسته ==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: [[امیر مؤمنان]]، سه روز به جملیان مهلت داد تا دست بردارند و [[حرمت]] نگه دارند؛ ولی چون پافشاری آنان را بر [[مخالفت]] دید، در میان یارانش برخاست و فرمود: "ای [[بندگان خدا]]! با سینههای گشاده، به سوی این گروه، حمله برید؛ چرا که آنان بیعتم را شکستند، پیروانم را کشتند، کارگزارم را [[شکنجه]] دادند و او را پس از این که با زدنی سخت و مجازاتی شدید، [[آزار]] و [[اذیت]] کردند، از [[بصره]] بیرون راندند، درحالیکه او پیرمردی است از چهرههای سرشناس [[انصار]] و [[اهل]] [[فضیلت]]. برای او حرمتی نگه نداشتند و سِنْدیان را- که مردانی [[صالح]] بودند- به [[قتل]] رساندند و [[حُکیم بن جَبَله]] را چون برای [[خدا]] نسبت به آنان [[خشم]] گرفته بود، ظالمانه و با [[دشمنی]] کشتند و پس از آنکه [[پیروان]] من از دست آنان گریختند، تعقیبشان کردند و آنان را در هر پَستی و بلندیای گرفتند و با [[شکنجه]] و زجر، گردن زدند. آنها را چه شده است؟! "[[خداوند]]، آنان را بکشد. کی [به سوی حق] بازگردانده میشوند"<ref>توبه، آیه ۳۰.</ref>. ای [[بندگان خدا]]! به سویشان بشتابید و چون شیر، بر آنان یورش ببرید؛ چرا که آنان، اشرارند و کسانی که آنها را بر باطلْ [[یاری]] میدهند نیز از اشرارند. با [[شکیبایی]] و به حساب [[خدا]] گذاردن و [[آمادگی]] [[روحی]] خود، با آنان رو به رو شوید. بهراستی که شما مبارزهجو و پیکارکنندهاید و [[جان]] خویش را برای ضربه [[شمشیر]] و نیزه و [[جنگ]] با هماوردان، آماده ساختهاید. هرکس بههنگام [[سختی]] در خود، آرامشی [[احساس]] کرد و به هنگام رو در رویی، در خود، شجاعتی یافت و در برادرش [[سستی]] و هراسی دید، از او [[حمایت]] کند، چنان که از خود [[حمایت]] میکند که اگر [[خدا]] میخواست، او را مانند وی قرار میداد"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: {{متن حدیث|إن أمیرَ المُؤمِنینَ{{ع}} أنظَرَهُم [أصحابَ الجَمَلِ] ثَلاثَةَ أیامٍ؛ لِیکفوا ویرعَووا، فَلَما عَلِمَ إصرارَهُم عَلَی الخِلافِ قامَ فی أصحابِهِ فَقالَ: عِبادَ اللهِ! انهَدوا إلی هَؤلاءِ القَومِ مُنشَرِحَةً صُدورُکم، فَإِنهُم نَکثوا بَیعَتی، وقَتَلوا شیعَتی، ونَکلوا بِعامِلی، وأخرَجوهُ مِنَ البَصرَةِ بَعدَ أن آلَموهُ بِالضربِ المُبَرحِ، وَالعُقوبَةِ الشدیدَةِ، وهُوَ شَیخٌ مِن وُجوهِ الأَنصارِ وَالفُضَلاءِ، ولَم یرعَوا لَهُ حُرمَةً، وقَتَلُوا السبابِجَةَ رِجالًا صالِحینَ، وقَتَلوا حُکیمَ بنَ جَبَلَةَ ظُلماً وعُدواناً؛ لِغَضَبِهِ للهِ، ثُم تَتَبعوا شیعَتی بَعدَ أن هَرَبوا مِنهُم وأخَذوهُم فی کل غائِطَةٍ، وتَحتَ کل رابِیةٍ، یضرِبونَ أعناقَهُم صَبراً، ما لَهُم؟ «قتَلَهُمُ اللهُ أَنی یؤْفَکونَ»!! فَانهَدوا إلَیهِم عِبادَ اللهِ، وکونوا اسوداً عَلَیهِم؛ فَإِنهُم شِرارٌ، ومُساعِدوهُم عَلَی الباطِلِ شِرارٌ، فَالقَوهُم صابِرینَ مُحتَسِبینَ مَوَطنینَ أنفُسَکم، إنکم مُنازِلونَ ومُقاتِلونَ، قَد وَطنتُم أنفُسَکم عَلَی الضربِ وَالطعنِ ومُنازَلَةِ الأَقرانِ. فَأَی امرِیءٍ أحَس مِن نَفسِهِ رَبَاطَةَ جَأشٍ عِندَ الفَزَعِ وشَجاعَةً عِندَ اللقاءِ ورأی مِن أخیهِ فَشَلًا ووَهناً، فَلیذُب عَنهُ کما یذُب عَن نَفسِهِ؛ فَلَو شاءَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثلَهُ}} ([[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۳۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
{{مدخل وابسته}}
* [[نقض عهد]]
* [[ناکثین]]
* [[اصحاب جمل]]
{{پایان مدخل وابسته}}
==[[آرامش]] [[علی]]{{ع}} در جنگ==
== منابع ==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]- به [[نقل]] از [[محمد بن حنفیه]]-: چون وارد [[بصره]] شدیم و در آنجا لشکرگاه زدیم و صفوف خود را آماده ساختیم، پدرم [[علی]]{{ع}} [[پرچم]] [[جنگ]] را به من داد و فرمود: "پیش از [[اقدام]] [[دشمن]] کاری علیه آنان انجام نده"<ref>اشاره به اینکه آغازگر جنگ مباش. (م)</ref>. سپس خوابید. تیرهای [[دشمن]] بر ما باریدن گرفت. او را از [[خواب]]، بیدار کردم. بیدار شد، در حالی که چشمهایش را میمالید و جملیان فریاد میزدند: ای خونخواهان [[عثمان]]! [[علی]]{{ع}} در حالی که جز یک پیراهن بر تن نداشت، بیرون رفت و فرمود: "با [[پرچم]] به پیش رو!". پیش رفتم و گفتم: ای [[پدر]]! در چنین روزی، تنها با یک پیراهن؟! فرمود: "هرکس را مرگش [به وقت خود] خواهد گرفت. به [[خدا]] [[سوگند]]، در کنار [[پیامبر]]{{صل}} بدون [[زره]]، بیشتر جنگیدم تا با [[زره]]"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۵۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==شدت یافتن [[نبرد]]==
الإمامة والسیاسة: دو [[لشکر]]، [[نبرد]] [[سختی]] کردند. [[میمنه]] [سپاه] بصریان، [[میمنه]] [[سپاه علی]]{{ع}} را درهم شکسته بود و افراد [[قبیله]] [[ربیعه]] در [[لشکر]] [[بصره]]، ربیعیان [[سپاه امام]]{{ع}} را [[شکست]] داده بودند.... [[علی]]{{ع}} به پیش آمد و نگاهی به [[یاران]] و [[سپاهیان]] خود انداخت که شکستخورده و کشته شده بودند. وقتی چنین دید، بر فرزندش [[محمد]]- که [[پرچمدار]] بود- بانگ زد: "به پیش رو!"؛ ولی او کندی کرد و در جایش ثابت ماند. [[علی]]{{ع}} از پشت سر آمد و میان دو کتف او زد و [[پرچم]] را از دستش گرفت و خود، حمله برد و وارد [[لشکر]] [[دشمن]] شد. [[میمنه]] و مِیسَره هر دو [[سپاه]] در [[اضطراب]] بودند. در یک طرف، [[عمار]] بود و در طرفهای دیگر، [[عبد الله بن عباس]] و [[محمد بن ابی بکر]]. [[علی]]{{ع}} [[سپاه]] [[دشمن]] را شکافت. ضربه میزد و میکشت. سپس بیرون آمد... و [[پرچم]] را به [[محمد]] داد و فرمود: "اینچنین بجنگ". [[محمد]] با [[پرچم]] به پیش تاخت و [[انصار]] با او بودند تا به شتر و کجاوه [ی عایشه] رسید و همراهان شتر، گریخته بودند. در این روز، هر دو [[لشکر]]، [[نبرد]] سهمگینی کردند، به طوری که آسیبها و ضربت زدنها، در حالِ به زانو نشستنْ صورت میگرفت<ref>الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==[[جنگیدن]] خودِ [[امام]]{{ع}}==
[[الفتوح (کتاب)|الفتوح]]: [[علی]]{{ع}} [از [[لشکر]] دشمنْ] دور شد و به سوی یارانش میرفت که فریادکنندهای از پشت سر او فریاد زد. وی برگشت و [[عبد الله بن خلف]] [[خزاعی]] را- که میزبان [[عایشه]] در [[بصره]] بود- دید. چون [[علی]]{{ع}} او را دید، [[شناخت]] و او را ندا داد که: "ای پسر [[خلف]]! چه میخواهی؟". گفت: آیا میخواهی بجنگی؟ [[علی]]{{ع}} فرمود: "از آن بدم نمیآید؛ ولی وای بر تو، ای پسر [[خلف]]! در [[مرگ]]، چه آسودگیای میجویی، با آنکه مرا میشناسی؟". [[عبد الله بن خلف]] گفت: خودْستایی را وا گذار- ای پسر [[ابوطالب]]- و نزد من بیا تا ببینی کدامیک از ما هماوردش را خواهد کشت. آن گاه شعری سرود و [[علی]]{{ع}} با [[شعر]]، او را پاسخ داد و برای [[پیکار]]، رو در رو شدند. [[عبد الله بن خلف]]، ضربهای ناگهانی فرود آورد که [[علی]]{{ع}} آن را با سپرش دفع کرد. آنگاه [[علی]]{{ع}} از او کناره گرفت و ضربتی بر او فرود آورد که دست راستش را قطع کرد و سپس ضربتی دیگر فرود آورد که کاسه سرش را پرانْد<ref>[[الفتوح (کتاب)|الفتوح]]، ج ۲، ص ۴۷۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==کشته شدن [[طلحه]] به دست مروان==
[[الفتوح (کتاب)|الفتوح]]: [[طلحه]] با صدای بلند، فریاد میزد: [[بندگان خدا]]! [[شکیبایی]]، [[شکیبایی]] [ورزید]! چرا که پس از [[شکیبایی]]، [[نصرت]] و [[پاداش]] است. [[مروان]] بن [[حَکم]] به وی نگاهی افکند و به بردهاش گفت: وای بر تو، ای [[غلام]]! به [[خدا]] [[سوگند]] که میدانم هیچ کس در روز کشتن [[عثمان]] در خانهاش به اندازه [[طلحه]] [[مردم]] را تحریک نکرد و هیچ کس جز او، وی را نکشت. اکنون اگر مرا پنهان کنی، تو را [[آزاد]] خواهم کرد. [[غلام]]، وی را پنهان ساخت. [[مروان]]، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید [[الله]] پرتاب کرد. تیر به [[طلحه]] اصابت کرد و [[طلحه]] بر اثر اصابت تیر بر [[زمین]] افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و دید که [[خون]] از او جاری است. گفت: إنا للهوإنا إلیه راجعون! به [[خدا]] [[سوگند]]، [[گمان]] میکنم مقصود [[خداوند]] عز و جل از این [[آیه]] ماییم که: "و از فتنهای که تنها به [[ستمکاران]] شما نمیرسد، بترسید و بدانید که [[خدا]]، سختْ [[کیفر]] است"<ref>انفال، آیه ۲۵.</ref><ref>[[الفتوح (کتاب)|الفتوح]]، ج ۲، ص ۴۷۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==تداوم [[نبرد]] به [[رهبری]] عایشه==
[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]- به [[نقل]] از [[محمد]] و [[طلحه]]-: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و [[طلحه]] در آن، مجروح شد و [[زبیر]] هم رفت. پس چون [[لشکر]] به [[عایشه]] [[پناه]] بردند و [[کوفیان]] جز [[جنگ]] نخواستند و جز [تحویل دادن] [[عایشه]] را نخواستند، [[عایشه]] آنان را با [[سرزنش]]، تحریک نمود. آنان [[جنگ]] کردند تا این که بانگ [[آتشبس]] زدند و از [[جنگ]]، [[دست]] کشیدند و سپس، بعد از ظهر، بازگشتند و به [[جنگ]] پرداختند و این در روز [[پنج شنبه]] از ماه [[جمادی]] دوم بود. پس [[نبرد]] در آغاز روز با [[طلحه]] و [[زبیر]] بود و در وسط روز با [[عایشه]]<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۴، ص ۵۱۴.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==پی کردن شتر و پراکنده شدن [[لشکر]] جمل==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: چون [[لشکریان]] از گِردِ شتر [عایشه] پراکنده شدند، [[امیرمؤمنان]]، نگران این بود که [[مردم]] به سوی شتر بازگردند و [[جنگ]]، دوباره درگیرد. پس فرمود: "شتر را پِی کنید!". [[یاران امیرمؤمنان]] به سمت شتر شتافتند و آن را پی کردند، که به پهلو بر [[زمین]] افتاد و [[عایشه]] فریادی کشید که هرکس در دو [[سپاه]] بود، شنید<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۵۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==مدت زمان جنگ==
[[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]: [[جنگ]] از ظهر تا [[غروب]] [[خورشید]] بود<ref>[[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]، ج ۳، ص ۳۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۰-۳۷۵.</ref>
==بزرگواری==
[[امام باقر]]{{ع}}: [[علی]]{{ع}} به منادیاش در [[جنگ]] [[بصره]] (جملْ) [[دستور]] داد که فریاد زند: فراریان از [[جنگ]]، دنبال نمیشوند. زخمیها کشته نمیشوند. [[اسیران]] به [[قتل]] نمیرسند. هرکس در خانهاش را ببندد، در [[امان]] است وهرکس سلاحش را بر [[زمین]] اندازد، در [[امان]] است و هیچ چیز از [[اموال]] آنان (جملیان) [به غنیمت] گرفته نمیشود<ref>چنان که از احادیث برداشت میشود، بازماندگان لشکر جمل، اجازه یافتند که اموالشان را با خود ببرند؛ اگر چه اثاث و اسلحه کشتگان و فراریانی که بازنگشتند، بر جای ماند و امام{{ع}} آنها را میان سپاه خویش، تقسیم نمود. (م)</ref><ref>{{متن حدیث|الإمام الباقر{{ع}}: أمَرَ عَلِی{{ع}} مُنادِیهُ فَنادی یومَ البَصرَةِ: «لا یتبَعُ مُدبِرٌ، ولا یذَففُ عَلی جَریحٍ، ولا یقتَلُ أسیرٌ، ومَن أغلَقَ بابَهُ فَهُوَ آمِنٌ، ومَن ألقی سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ»، ولَم یأخُذ مِن مَتاعِهِم شَیئاً}} (السنن الکبری، ج ۸، ص ۳۱۴، ح ۱۶۷۴۷).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==صدور [[فرمان]] [[عفو]] عمومی==
[[أنساب الاشراف (کتاب)|أنساب الاشراف]]: [[علی]]{{ع}}، هنگامی که [[چیرگی]] یافت و [[پیروز]] شد، برای [[سخنرانی]] به پا خاست و فرمود: "ای [[مردم بصره]]! از شما گذشتم. برحذر باشید از [[فتنه]]! بهراستی که شما نخستین مردمانی بودید که [[بیعت]] را شکستید و [[وحدت]] [[امت]] را برهم زدید". آن گاه نشست و [[مردم]] با وی [[بیعت]] کردند<ref>[[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]، ج ۳، ص ۵۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==گفتگوهایی میان [[امام]]{{ع}} و عایشه==
[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]- در گزارش [[عایشه]]-: [[علی]]{{ع}} نزد [[عایشه]] آمد که در [[خانه]] [[عبد الله بن خلف خزاعی]] بود؛ همو که پسرش به "طلحة الطلحات" معروف بود. [[امام]]{{ع}} فرمود: "ای حُمَیرا! از این حرکتْ دست برنمیداری؟". [[عایشه]] گفت: ای پسر [[ابی طالب]]! [[قدرت]] یافتی، پس [[نرمی]] به [[خرج]] ده! فرمود: "به سوی [[مدینه]] حرکت کن و به همان خانهات بازگرد که [[پیامبر خدا]] تو را [[دستور]] داد در آن بنشینی". گفت: چنین میکنم<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۸۳.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==فرستادن [[عایشه]] به سوی مدینه==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: چون امیرمؤمنانْ [[تصمیم]] حرکت به سوی [[کوفه]] گرفت کسی را نزد [[عایشه]] فرستاد که به وی [[دستور]] دهد به سوی [[مدینه]] کوچ کند. وی برای حرکت، مهیا شد. سپس [[چهل]] [[زن]] را دستار و کلاه پوشانید و [[شمشیر]] در اختیارشان نهاد و به آنان [[فرمان]] داد از [[عایشه]] محافظت کنند و او را از راست و چپ و پشت سر، درمیان گیرند. [[عایشه]] در طول راه میگفت: بار خدایا! با [[علی بن ابی طالب]]، چنان کن که با من [[رفتار]] کرد؛ مردان را به همراهم فرستاد و [[حرمت]] [[پیامبر خدا]] را نگه نداشت. وقتی [[زنان]]، همراه با [[عایشه]] به [[مدینه]] رسیدند، دستارها و شمشیرها را برداشتند و با وی وارد [[مدینه]] شدند. چون [[عایشه]] آنان را دید، از دشنامگویی و [[نکوهش]] [[امیرمؤمنان]]، پشیمان شد و گفت: [[خداوند]] به پسر [[ابی طالب]]، [[پاداش]] [[نیکو]] دهد؛ چرا که [[حرمت]] [[پیامبر خدا]] را درباره من، پاس داشت<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۴۱۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==غنیمتهای جنگ==
[[شرح الأخبار (کتاب)|شرح الأخبار]]: [[یاران علی]]{{ع}} آنچه را [[اهل بصره]] برای [[پیکار]] با [[علی]]{{ع}} به لشکرگاه خود آورده بودند، به [[غنیمت]] گرفتند؛ ولی متعرض دیگر [[اموال]] آنان نشدند. [[علی]]{{ع}} جز آن مالها، [[اموال]] کشتگان [[اهل بصره]] را برای ورثهشان باقی گذاشت و از آنچه [سپاهش] به عنوان [[غنیمت]] برداشتند، [[خمس]] گرفت و بدین ترتیب، سنتْ جاری شد<ref>شرح الأخبار، ج ۱، ص ۳۸۹، ح ۳۳۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==ورود [[امام]]{{ع}} به [[بیت المال]] بصره==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: چون [[عثمان بن حنیف]] از [[بصره]] بیرون رفت و [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بیت المال]] برگشتند و در برابر آنچه در آن بود، درنگ کردند، همین که [[میزان]] طلا و نقرهاش را دیدند، گفتند: اینها، همان غنیمتهایی است که [[خداوند]]، ما را به آنها [[وعده]] داده است و به ما خبر داده است که آن را به زودی در اختیارمان مینهد. ابو الأسود میگوید: این سخن را از آنان شنیدم و پس از آن ماجرا، [[علی]]{{ع}} را دیدم که وارد [[بیت المال]] [[بصره]] شد. وقتی ثروتهای آن را دید، فرمود: "ای [طلاهای] زرد! ای [نقرههای] سفید! دیگری را بفریبید. [[ثروت]]، مقتدای [[ستمگران]] است و من، پیشوای [[مؤمنان]]". به [[خدا]] [[سوگند]]، نه بدانچه در آنجا بود، توجهی کرد و نه در آنچه دیده بود، اندیشید؛ بلکه [[ثروتها]] را نزد او چون خاکی بیارزش یافتم. از آنان ([[طلحه]] و [[زبیر]]) و از وی شگفتزده شدم! از این رو با خود گفتم: "آنان از کسانیاند که [[دنیا]] را میخواهند، و این از کسانی است که [[آخرت]] را میجویند" و آگاهیام نسبت به وی افزون شد<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۲۸۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==[[سرزنش]] [[اهل بصره]] از سوی [[امام]]{{ع}}==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]: چون [[امیرمؤمنان]]، نامههای [[پیروزی]] را نوشت، در میان [[مردم]] به [[سخنرانی]] برخاست و [[خداوند متعال]] را [[حمد]] کرد و بر او ثنا گفت و بر [[محمد]] و خاندانش [[درود]] فرستاد. سپس فرمود: "اما بعد؛ بهراستی که [[خداوند]]، [[بخشنده]] [[مهربان]] و عزیزِ صاحب [[انتقام]] است. [[گذشت]] و [[آمرزش]] خود را برای [[اهل]] [[طاعت]] نهاده، و [[عذاب]] و کیفرش را برای کسی که [[نافرمانی]] کند و دستورش را [[مخالفت]] نماید و در [[دین]]، [[بدعت]] گذارَد. [[صالحان]] با [[رحمت]] او مدد یافتند. ای [[اهل بصره]]! [[خداوند]]، مرا بر شما [[قدرت]] بخشید و شما را به خاطر رفتارتان [[تسلیم]] کرد. پس مبادا به کارهایی مانند کارهای گذشته باز گردید؛ چرا که شما نخستین کسانی بودید که [[پیکار]] و [[اختلاف]] را آغاز کردید و [[حق]] و [[انصاف]] را کنار نهادید"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۴۰۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==[[جانشین]] گذاردن [[ابن عباس]] در بصره==
[[الجمل (کتاب)|الجمل]]- به [[نقل]] از واقِدی، از [[رجال]] خودش-: چون [[امیرمؤمنان]] [[تصمیم]] گرفت از [[بصره]] بیرون رود، [[عبد الله]] بن [[عباس]] را بر آن [[[شهر]]] گمارد و به او سفارش کرد. از جمله سفارشهایش این بود که فرمود: "ای [[ابن عباس]]! بر تو باد [[پروای الهی]] و [برقراری] [[عدالت]] در میان کسانی که بر آنان گمارده شدهای و این که برای [[مردم]]، چهره بگشایی و مجلست را عمومیسازی و [[مردم]] را با [[بردباری]] خود، پذیرا باشی. بپرهیز از [[خشم]] که آن، انگیزهای [[شیطانی]] است، و بپرهیز از [[هوا و هوس]] که از راه [[خداوند]]، بازت میدارد! بدان که آنچه تو را به خداوندْ نزدیک میسازد، همان، دورکننده تو از [[آتش]] است، و آنچه تو را از خداوندْ دور میسازد، همان، نزدیککننده تو به [[آتش]] است. [[خدا]] را بسیار یاد کن و از غافلان مباش. و ابومِخْنَفْ [[لوط]] بن یحیی گزارش کرده است که: چون [[امیرمؤمنان]]، [[عبد الله]] بن [[عباس]] را به [[بصره]] گمارْد، برای مردمْ [[سخنرانی]] کرد، [[خداوند]] را [[سپاس]] و ثنا گفت و بر پیامبرش [[درود]] فرستاد. سپس فرمود: "ای [[مردم]]! [[عبد الله]] بن [[عباس]] را بر شما گماردم. از او بشنوید و دستورهایش را- تا وقتی از [[خداوند]] و پیامبرش [[اطاعت]] میکند- [[اطاعت]] کنید و اگر بدعتی گذاشت یا از [[حق]] کناره گرفت، به من خبر دهید تا او را از [[حکومت]] بر شما [[عزل]] کنم. بهراستی که امیدوارم او را پاکدامن، [[پارسا]] و خودنگهدار بیابم. من او را بدین کار نگماردم، جز آنکه میدانم این خصلتها در وی وجود دارد. [[خداوند]] بر من و شما ببخشد!". [[عبد الله]] در [[بصره]] ماند، تا زمانی که [[امیرمؤمنان]] به سوی [[شام]]، حرکت کرد. در آن هنگام، [[زیاد بن ابیه]] را به جای خود بر [[بصره]] گمارد و ابو الأسود دُئلی را نیز معاون او نهاد و خود به [[امیرمؤمنان]] پیوست و با او به سوی صِفینْ حرکت نمود<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۴۲۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
==ورود [[امام]]{{ع}} به کوفه==
[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]- به [[نقل]] از [[عبد الرحمان بن عبید بن ابی کنود]] و دیگران-: چون [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} از [[بصره]] به [[کوفه]] رسید، روز [[دوشنبه]]، دوازدهم [[رجب]] [[سال]] سی و [[ششم هجری]] بود و [[خداوند]]، پیروزیاش را گرامی داشت و او را بر دشمنش [[پیروز]] گردانید و به همراه او، بزرگان [[مردم]] و [[اهل بصره]] بودند. [[کوفیان]] به استقبال آمدند و در میان آنها [[قاریان]] و بزرگان [[کوفه]] حضور داشتند. سپس برای او به خیر و [[برکت]]، [[دعا]] کردند و گفتند: ای [[امیرمؤمنان]]! کجا اقامت میکنی؟ آیا به [[قصر ]][حکومتی] میروی؟ فرمود: "نه؛ ولی در رُحبه<ref>رُحْبه در این جا به معنای میدان و توقفگاه عمومی شهر است. (م)</ref>، توقفی خواهم داشت". پس در رُحبه، توقف کرد و سپس وارد [[مسجد]] بزرگ [[شهر]] شد و در آن، دو رکعت [[نماز]] گزارْد و بر [[منبر]] رفت و [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] گفت و بر پیامبرش [[درود]] فرستاد و فرمود: "اما بعد؛ ای [[مردم کوفه]]! همانا برای شما در [[اسلام]]، فضیلتی است تا زمانی که آن را دگرگون نسازید و [[تغییر]] ندهید. شما را به سوی [[حق]] فرا خواندم و شما [[اجابت]] کردید. و آغاز کردید به [[مبارزه]] با مُنکر و آن را دگرگون ساختید. بدانید که [[فضیلت]] میان شما و [[خداوند]]، در [[احکام]] و تقسیمهاست. شما الگوی کسانی هستید که شما را پاسخ میگویند و در آنچهشما داخلگشتید، داخلمیگردند. بدانید که بیشترین [[هراس]] من بر شما، [[پیروی]] از [[هوا و هوس]] و آرزوهای طولانی است؛ زیرا که [[پیروی]] [[هوا و هوس]]، از [[حق]] باز میدارد و [[آرزوی دراز]]، [[آخرت]] را از یاد میبَرَد. بدانید که [[دنیا]] پشت میکند و میرود و [[آخرت]] روی میآورد و میآید و هریک را فرزندانی است. شما از [[فرزندان]] [[آخرت]] باشید. امروز، [روز] عمل است و حسابی نیست و فردا [روز] حساب است و جای عمل نیست. سپاسْ خدایی را که ولی خود را [[یاری]] کرد و دشمنش را بییاور گذاشت و راستگوی حقمدار را [[عزیز]] گردانید و بیعتشکنِ [[باطل]] مَدار را [[خوار]] ساخت. بر شما باد [[پروای الهی]] و [[پیروی]] [[اهل بیت]] پیامبرتان که از [[خداوند]]، [[اطاعت]] میکنند؛ آنان که در آنچه [[خدا]] را [[اطاعت]] میکنند، از دیگر فرقههایی که خود را به [[دین]] میبندند و ادعا دارند و با ما به مقابله میپردازند، سزاوارتر به [[پیروی]] شدناند، در حالی که آن دیگران، از [[فضیلت]] ما [[فضیلت]] یافتهاند؛ [[ولی امر]] ([[حکومت]]) ما را [[انکار]] میکنند، و در [[حق]] ما با ما [[کشمکش]] میکنند و ما را از آن، دور میسازند. آنان، نتیجه [[رفتار]] خود را چشیدند و به زودی [سزای] گمراهی [خود] را خواهند دید. بدانید که مردانی از شما از [[یاری]] من سر باز زدند و من، آنان را [[نکوهش]] و [[توبیخ]] میکنم. از آنان کناره جویید و آنچه را خوش نمیدارند، به گوششان برسانید تا بازگردند، و از این طریق، به هنگام جدا شدنها، [[حزب]] [[خدا]] شناخته میشود"<ref>وقعة صفین، ص ۳.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۷۵.</ref>
جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن به فرماندهی طلحه و زبیر و عایشه داشت. به دلیل آنکه عایشه در این جنگ بر روی شتر سرخ مویی سوار شد بود معروف به جنگ جمل (شتر نر) شد. این نبرد در سال ٣۶ هجری در بصره روی داد و باعث کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان گشت و در انتها با پیروزیامیرالمؤمنین (ع) به پایان رسید.
جنگ جمل در جمادی اول سال ۳۶ هجری اتفاق افتاد، و بیش از یک روز به درازا نکشید و در محلی به نام زابوقه (در اطراف بصره) یا زاویه (یکی از محلههای بصره) یا در خریبه (محلی در نزدیکی بصره) اتفاق افتاد[۳].
هنگامی که امیرمؤمنان (ع) با سپاه خود از ذو قار حرکت کرد، صعصعة بن صوحان را به سوی طلحه، زبیر و عایشه فرستاد و با او نامهای بود که در آن، از فتنهانگیزی آنان سخن رفته بود و رفتارکینه جویانه و مزوّرانه آنان را نسبت به عثمان بن حنیف، گوشزد میکرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر میداشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز پیکار با تو، چیزی نمیخواهند[۵]. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالیکه امام علی (ع) یارانش را از شروع پیکار، منع میکرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنهجویان را از جنگ، باز دارد. گفتگوهای امام (ع) با سران لشکرجمل و سپاهیان آن، قابل توجه است. او تمام سعی خود را در راه حفظآرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتشجنگ بهکار گرفت. از این رو، نامههایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاشهایش بینتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت[۶].
از مروان بن حکم نقل شده است: زبیر به قصد مدینه فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با زبیر، چه کنم؟ او دو گروه از مسلمانان را به جان هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال زبیر افتاد و مردی از قبیله مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند و سرانجام عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیر مؤمنان فرستاد. علی (ع) چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود: "آن شمشیر را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور پیامبر خداجنگ کرد اما سرانجام، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر زبیر نگریست و فرمود: "تو افتخار همنشینی و خویشاوندی با پیامبر خدا را داشتی؛ ولی شیطان، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"[۷].[۸]
درباره گفتگوی امام (ع) با طلحه چنین آمده است: طلحه به امیرالمؤمنین (ع) گفت: از این حکومت، کناره گیر تا آن را در میان مسلمانان، به مشورت بگذاریم. اگر به تو رضایت دادند، من نیز به آنچه مردمرضایت دهند، رضایت میدهم و اگر به دیگری رضایت دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. علی (ع) فرمود: "ای ابو محمد! آیا تو با رضایت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت نکردی؟ من بیعت خود را رها نمیسازم". طلحه گفت: بیعت کردم، در حالی که شمشیر بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر بیعت، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و ابن عمر و محمد بن مَسلَمه را وادار میکردم، با اینکه از بیعت، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". طلحه گفت: ما در شورا، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. علی (ع) فرمود: "شما میتوانستید پیش از بیعت، رضایت ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان رضایت دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان عایشه را از خانه بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار زشت شماست. آیا پیامبر خدا از این کار راضی است که پردهای را که او بر عایشه افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" طلحه گفت: او برای اصلاح آمد. علی (ع) فرمود: "به خداسوگند، آن زن، به کسی که کارهایش را اصلاح کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! خیرخواهی را بپذیر و به توبه به همراه ننگ، رضایت ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"[۹].[۱۰]
محمد بن حنفیه میگوید: چون وارد بصره شدیم و در آنجا لشکرگاه زدیم و صفوف خود را آماده ساختیم، پدرم علی (ع) پرچمجنگ را به من داد و فرمود: "پیش از اقدامدشمن کاری علیه آنان انجام نده"[۱۱]. سپس خوابید. تیرهای دشمن بر ما باریدن گرفت. او را از خواب، بیدار کردم. بیدار شد، در حالی که چشمهایش را میمالید و جملیان فریاد میزدند: ای خونخواهان عثمان! علی (ع) در حالی که جز یک پیراهن بر تن نداشت، بیرون رفت و فرمود: "با پرچم به پیش رو!". پیش رفتم و گفتم: ای پدر! در چنین روزی، تنها با یک پیراهن؟! فرمود: "هرکس را مرگش [به وقت خود] خواهد گرفت. به خداسوگند، در کنار پیامبر (ص) بدون زره، بیشتر جنگیدم تا با زره"[۱۲].[۱۳]
دو لشکر، نبردسختی کردند، میمنه [سپاه] بصریان، میمنه سپاه علی (ع) را درهم شکسته بود و افراد قبیلهربیعه در لشکربصره، ربیعیان سپاه امام (ع) را شکست داده بودند.... علی (ع) به پیش آمد و نگاهی به یاران و سپاهیان خود انداخت که شکستخورده و کشته شده بودند. وقتی چنین دید، بر فرزندش محمد ـ که پرچمدار بود ـ بانگ زد: "به پیش رو!"؛ ولی او کندی کرد و در جایش ثابت ماند. علی (ع) از پشت سر آمد و میان دو کتف او زد و پرچم را از دستش گرفت و خود، حمله برد و وارد لشکردشمن شد. میمنه و مِیسَره هر دو سپاه در اضطراب بودند. در یک طرف، عمار بود و در طرفهای دیگر، عبد الله بن عباس و محمد بن ابی بکر. علی (ع) سپاهدشمن را شکافت. ضربه میزد و میکشت. سپس بیرون آمد... و پرچم را به محمد داد و فرمود: "اینچنین بجنگ". محمد با پرچم به پیش تاخت و انصار با او بودند تا به شتر و کجاوه [ی عایشه] رسید و همراهان شتر، گریخته بودند. در این روز، هر دو لشکر، نبرد سهمگینی کردند، به طوری که آسیبها و ضربت زدنها، در حالِ به زانو نشستنْ صورت میگرفت[۱۴].[۱۵]
طلحه با صدای بلند، فریاد میزد: بندگان خدا! شکیبایی، شکیبایی [ورزید]! چرا که پس از شکیبایی، نصرت و پاداش است. مروان بن حکم به وی نگاهی افکند و به بردهاش گفت: وای بر تو، ای غلام! به خداسوگند که میدانم هیچ کس در روز کشتن عثمان در خانهاش به اندازه طلحهمردم را تحریک نکرد و هیچ کس جز او، وی را نکشت. اکنون اگر مرا پنهان کنی، تو را آزاد خواهم کرد. غلام، وی را پنهان ساخت. مروان، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید الله پرتاب کرد. تیر به طلحه اصابت کرد و طلحه بر اثر اصابت تیر بر زمین افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و دید خون از او جاری است. گفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون"! به خداسوگند، گمان میکنم مقصود خداوند عز و جل از این آیه ماییم که: "و از فتنهای که تنها به ستمکاران شما نمیرسد، بترسید و بدانید که خدا، سختْ کیفر است"[۱۶][۱۷].[۱۸]
در کتاب تاریخ الطبری به نقل از محمد و طلحه آمده است: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و طلحه در آن، مجروح شد و زبیر هم رفت. پس چون لشکر به عایشه پناه بردند و کوفیان جز جنگ نخواستند و جز [تحویل دادن] عایشه را نخواستند، عایشه آنان را با سرزنش، تحریک نمود. آنان جنگ کردند تا اینکه بانگ آتشبس زدند و از جنگ، دست کشیدند و سپس، بعد از ظهر، بازگشتند و به جنگ پرداختند و این در روز پنج شنبه از ماه جمادی دوم بود. پس نبرد در آغاز روز با طلحه و زبیر بود و در وسط روز با عایشه[۱۹].[۲۰]
چون لشکریان از گِردِ شتر [عایشه] پراکنده شدند، امیرمؤمنان، نگران این بود که مردم به سوی شتر بازگردند و جنگ، دوباره درگیرد. پس فرمود: "شتر را پِی کنید!". یاران امیرمؤمنان به سمت شتر شتافتند و آن را پی کردند، که به پهلو بر زمین افتاد و عایشه فریادی کشید که هرکس در دو سپاه بود، شنید[۲۱].[۲۲]
علی (ع)، هنگامی که پیروز شد برای سخنرانی به پا خاست و فرمود: "ای مردم بصره! از شما گذشتم. برحذر باشید از فتنه! بهراستی که شما نخستین مردمانی بودید که بیعت را شکستید و وحدتامت را برهم زدید". آنگاه نشست و مردم با وی بیعت کردند[۲۳].[۲۴]
از سپاه امام علی (ع) در جنگ جمل، پنج هزار نفر کشته شدند و تمام متون تاریخی، بدون کمترین اختلافی بر این عدد، اتفاق دارند؛ ولی متون تاریخی درباره تعداد کشتههای لشکرجمل، اختلاف بسیار دارند که نمیتوان بر هیچ یک از آنها اعتماد کرد. در برخی گزارشها آمده است که تعداد کشتگان آنها بیست هزار نفر بود، با آنکه در گزارشهای دیگری آمده که سیزده هزار نفر از آنان کشته شدند و در خبر دیگری ده هزار یا پنج هزار نفر آمده است[۳۰].