اهل کتاب در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۴ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

امام علی (ع) و همسفر مسیحی

در کافی از امام صادق (ع) از پدرانش نقل می‌کند: روزی در خارج شهر کوفه، علی (ع) با یک نفر کافر کتابی برخورد کرد. مرد کتابی، علی (ع) را نمی‌شناخت. از مقصد حضرت پرسید. معلوم شد امام به کوفه می‌رود و مرد کتابی جای دیگری می‌رود. راه مشترک را با صمیمت و دوستی طی کردند تا سر دو راهی رسیدند. مرد کتابی با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت و از این طرف که او می‌رود آمد. پرسید: مگر تو نگفتی می‌خواهم به کوفه بروم. امام (ع) فرمود: چرا.

گفت: پس چرا از این طرف می‌آیی؟ راه کوفه که آن یکی است. حضرت فرمود: من می‌دانم ولی از شرایط مصاحبت خوب همین است که انسان در موقع جدایی، رفیق خود را مقداری بدرقه کند و پیامبر ما این چنین فرمان داده است. مرد کتابی گفت: پیغمبر شما چنین دستور داده است؟

فرمود: بلی. آن مرد گفت: پس پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد و به این سرعت دینش در جهان رایج شد حتماً به واسطه همین اخلاق کریمه‌اش بوده است، پس من هم شهادت می‌دهم که بر دین شما هستم و با حضرت به کوفه آمد.

اما تعجب و تحسین مرد کتابی زمانی به اوج خود رسید که برایش معلوم شد این رفیق مسلمانش خلیفه مسلمین امیرالمؤمنین (ع) بوده است؛ لذا در زمره یاران امام گردید[۱].[۲]

حقوق بازنشستگی برای مرد نصرانی

پیر مرد نصرانی عمری کار کرده بود و ذخیره‌ای هم اندوخته نکرده آخر کار هم کور شده بود. معلوم است پیری و ناداری و کوری که با هم جمع شوند جز گدایی راهی برایش باقی نمی‌ماند؛ لذا کنار کوچه می‌ایستاد و گدایی می‌کرد و مردم مسلمان هم به او ترحم می‌کردند و چیزی به عنوان صدقه به او می‌دادند. آن مرد مفلوک از این طریق زندگی مرارت بار خود را ادامه می‌داد. تا روزی امیر مؤمنان (ع) از آنجا عبور کرد و مرد نصرانی را به آن حال رقت‌بار مشاهده کرد. حس کنجکاوی حضرت باعث شد در صدد برآید که چرا پیرمرد درحکومت عدالت گسترش به این روز افتاده است. پرسید: این مرد کیست؟ کسانی که پیرمرد را می‌شناختند گفتند: یا علی، این مرد نصرانی است.

حضرت سخت متأثر شد و از سر شفقت فرمود: در روزگار جوانی و سلامت او را به کار گماشتید، اکنون که هم جوانی خود را از دست داده و هم چشمش را و قدرت کار کردن هم ندارد او را از حق خویش محروم ساخته و وی را به حال خود گذاشته‌اید. بر عهده حکومت است که تا آن مرد زنده است خرج او را تکفل کند: «أَنْفِقُوا عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ‌»؛ «ای خازن بیت المال، مخارج او را از صندوق دولت بپرداز تا زندگی مرفه و مکفی داشته باشد»[۳].

نیاز به توضیح ندارد این عمل علی (ع) با یک مرد غیر مسلمان از جمله مفاخر و شواهد درخشنده در تاریخ احترام به انسانیت است که به عقیده و نژاد و سایر عناوین دیگر نظر ندارد. دستور شخص پیشوای عدالت خواه اسلام یعنی علی بن ابیطالب (ع) دقیقاً حکایت از عنایت اسلام عزیز به حقوق اقلیت‌های مذهبی دارد که در ادیان گذشته و در دوران تمدن امروز چنین مورد تسامح و بی‌اعتنایی است[۴].

امام علی (ع) در محکمه قضا

در کجای دنیا سراغ دارید که حاکم کشوری برای گرفتن حق مسلم خود به محکمه قضا برود و در کنار طرف دعوا بنشیند، خصوصاً اگر طرف دعوای او همکیش و هم‌عقیده او نباشد؟ این کار در حکومت امیرمؤمنان اتفاق افتاده است. زره حضرت در جنگ صفین گم شده بود و مرد مسیحی یا یهودی آن را پیدا کرده بود و از آن استفاده می‌کرد. روزی علی (ع) آن زره را به تن آن مرد غیر مسلمان مشاهده کرد و ادعا کرد این زره مال من است. مرد غیر مسلمان انکار نمود و گفت: از آن خودم می‌باشد.

حضرت به قاضی دادگاه شرع که خود امام (ع) او را به این مقام نصب کرده بود، شکایت برد. مرد غیرمسلمان با امیرمؤمنان در کنار هم نشستند و طرح دعوا نمودند و آن مرد هم دعوای حضرت را رد کرد و قاضی محکمه به نفع مرد غیر مسلمان رأی داد و جلسه محکمه خاتمه یافت.

مرد غیرمسلمان چون حق را با علی (ع) می‌دانست و عدالت دقیق را در حکومت علی (ع) لمس کرد اسلام آورد و مسلمان شد و از یاران وفادار علی (ع) گردید و در اردوی لشکر حضرت وارد شد و در رکاب آن امام بزرگوار در جنگ نهروان مردانه جنگید و وفاداری‌اش را اعلان نمود[۵].[۶]

اندوه شدید علی (ع) از تعدی به یک زن غیر مسلمان

پس از جنگ صفین، معاویه بر برخی از بلاد کشور اسلامی تسلط یافت و دست به کشتار مسلمانان و غارت اموال آنان زد. در یکی از روزها معاویه شخصی را به نام سفیان بن عوف غامدی خواست و به او گفت: تو را با لشکر فراوانی به جانب فرات می‌فرستم، هنگامی که به سرزمین «هیت» رسیدی چنانچه لشکری یافتی به آنها حمله کن وگرنه به شهر «انبار» هجوم آور، اگر در آنجا نیز سپاهی نبود، به مدائن هجوم کن، پس از آن به شام برگرد، به کوفه نزدیک مشو و بدان که اگر به شهر «انبار» و «مدائن» حمله نمایی گویا کوفه را مورد حمله قرار داده‌ای زیرا این کار، قلب عراقیان را می‌لرزاند و دوستان ما را خوشحال می‌کند. در این سفر به هر کسی برخوردی که حکومت مرا قبول ندارد او را می‌کشی، همه قریه‌هایی که سر راه تو قرار دارد ویران می‌سازی، اموال آنان را غارت می‌نمایی؛ زیرا غارت اموال چون کشتن برای مخالفان ما دردناک است.

حبیب بن عفیف می‌گوید: من و اشرس بن حسان بکری در ارتش انبار بودیم که سفیان بن عوف غامدی به ما حمله کرد و ما دانستیم که تاب مقاومت نداریم. رئیس ما برای مبارزه به پا خاست. مبارزه سختی در گرفت و ما به خوبی از عهده بر آمدیم ولی بالاخره نیروی درهم شکستن آنها را نداشتیم. رئیس ما از اسب پیاده شد و این آیه شریفه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۷] را تلاوت کرد. سپس گفت: آن کسی که لقای خداوند را نمی‌خواهد و خویش را آماده مرگ نکرده است تا زمانی که ما به مبارزه مشغولیم و آنها نمی‌توانند فراریان را تعقیب کنند از شهر بیرون برود و آنان که می‌خواهند به آنچه نزد خداست نایل آیند که برای نیکان از هر چیز بهتر است با ما همکاری نماید. سپس همراه با سی مرد پیاده به نبرد مشغول شد تا همه شربت شهادت نوشیدند و ما هم شکست خورده مراجعت کردیم.

ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی می‌گوید: یکی از کفار عجم بر علی (ع) وارد شد و خبر شهر انبار را به حضرت داد[۸]. این خبر برای امام بسیار دردناک بود؛ لذا خشمگین شد و در حالی که دامن عبایش به زمین کشیده می‌شد از کوفه خارج شد تا به «نخیله» که منزلگاهی نزدیک کوفه بود رسید و مردم به دنبال او حرکت کردند. روی تپه‌ای ایستاد[۹] و خطبه بسیار مهیجی درباره جهاد خواند و یارانش را مورد سرزنش و ملامت قرار داد. تا آنجا که فرمود: «وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تُمْنَعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ عِنْدِي بِهِ جَدِيراً»؛ «به من خبر رسیده که یکی از سربازان معاویه به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی که در پناه اسلام جان و مالشان محفوظ بوده وارد شده و خلخال از پا و دست‌بند از دست و گردن‌بند از گردن و گوشواره‌های آنها را از گوششان بیرون آورده و ربوده‌اند، در حالی که هیچ وسیله‌ای برای دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته‌اند، آنها با غنیمت فراوان برگشته‌اند بدون این که حتی یک نفر از آنها زخمی گردد یا قطره خونی از آنها ریخته شود. اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از روی تأسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست»[۱۰].

ملاحظه می‌فرمایید که امیرمؤمنان (ع) برای این که لشکر معاویه در شهر انبار به زن مسلمان و غیرمسلمان حمله کرده و طلاهای آنان را به غارت برده‌اند متأثر می‌شود و می‌فرماید: اگر مسلمانی از روی تأسف بمیرد سزاوار است. آیا احترام به حقوق یک غیر مسلمان که تحت پوشش اسلام است بیش از این قابل تصور است؟[۱۱]

توبیخ حاکم فارس به خاطر بدرفتاری با زرتشتیان

هنگامی که امیرمؤمنان (ع) از بدرفتاری حاکم فارس به نام عمر بن ابی سلمه ارحبی نسبت به کسبه و تجار و مالکین زرتشتی با خبر شد، سخت او را مورد ملامت قرار داد و طی نامه‌ای ناراحتی قلبی خویش را به وی ابلاغ کرد و در نامه چنین نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ دَهَاقِينَ أَهْلِ بَلَدِكَ شَكَوْا مِنْكَ غِلْظَةً وَ قَسْوَةً وَ احْتِقَاراً وَ جَفْوَةً وَ نَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلًا لِأَنَّ يُدْنَوْا لِشِرْكِهِمْ وَ لَا أَنْ يُقْصَوْا وَ يُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اللِّينِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ الشِّدَّةِ وَ دَاوِلْ لَهُمْ بَيْنَ الْقَسْوَةِ وَ الرَّأْفَةِ وَ امْزُجْ لَهُمْ بَيْنَ التَّقْرِيبِ وَ الْإِدْنَاءِ وَ الْإِبْعَادِ وَ الْإِقْصَاءِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ اما بعد دهقانان محل فرمانداری‌ات از خشونت، قساوت، تحقیر و سنگدلی تو به من شکایت آورده‌اند و من درباره آنها اندیشیدم، نه آنان (زرتشتیان) را شایسته نزدیک شدن یافتم،؛ چراکه مشرکند و نه سزاوار دوری و جفا،؛ چراکه با آنان پیمان بسته‌ایم و در عهد ما هستند. پس لباسی از نرمش با کمی شدت بر آنان بپوشان. با رفتاری بین شدت و نرمی با آنها معامله کن. اعتدال را در میان آنان رعایت نما نه زیاد آنها را به خود نزدیک کن و نه زیاد دورشان نما - ان شاء الله»[۱۲].

آیا در هیچ حکومتی جز در حکومت‌های الهی اسلامی می‌توانید حاکم کشوری را پیدا کنید که استاندار یا فرماندار خود را به خاطر برخورد تند با رعیت، مؤاخذه و ملامت کند؟ آن هم برای بد رفتاری به غیر همکیشان خود که این کار را در غیر از حکومت امیرمؤمنان (ع) و پیروان او نمی‌توان پیدا کرد[۱۳].

امام علی (ع) و بحث آزاد با اهل کتاب

ارشاد و هدایت گمراهان، وظیفه اصلی همه پیامبران و امامان معصوم (ع) و رهبران دینی است. آن بزرگواران از روش‌های مختلفی برای امر ارشاد استفاده می‌کردند. یکی از آن روش‌ها بحث و مناظره و یا «جدال احسن» است. در سیره ائمه معصومین (ع) چنین مناظراتی دیده می‌شود و حتی آنان بعضی از اصحاب خود را برای چنین کاری تربیت می‌کردند.

امام علی (ع) امیر و رهبر مقتدر جامعه اسلامی، قهرمان صحنه‌های جنگ، مردی که پشت دلاوران سپاه کفر از هیبت و شجاعتش می‌لرزد، هنگامی که به بحث‌های علمی و دینی می‌نشیند با تواضع و متانت، گمراهان و نا آگاهان را ارشاد می‌کند. او نه تنها کسی را از سخن گفتن و بحث و مناظره کردن منع نمی‌کند بلکه تشویق هم می‌نماید. او با مخالفان به گونه‌ای برخورد می‌کرد که آنان از طرح سؤالات دینی و علمی خود هیچ هراسی نداشتند.

امام علی (ع) به حق دروازه علم پیامبر (ص) و میراث‌دار آن رسول گرامی بود. وی با تسلط همه جانبه بر کتاب خدا و سیره پیامبر (ص) در بحث‌های آزاد و مناظره‌های منطقی شرکت می‌جست و به سؤال‌ها پاسخ می‌داد و پرسیدن را تشویق می‌نمود، چنان که می‌فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»؛ «قبل از این که مرا از دست بدهید از من بپرسید»[۱۴].

حتی در میدان جنگ و در گرماگرم نبرد هم به سؤال‌های دینی و علمی پاسخ می‌گفت. بحث‌ها و گفت‌وگوهای آن حضرت (ع) با اهل کتاب نیز از جمله مناظراتی است که در تاریخ ثبت شده است. در این گونه بحث‌ها آنان که عنادی نداشته‌اند با شنیدن پاسخ‌های منطقی از آن حضرت به اسلام گرویده‌اند. شیوه بحث امام (ع) با افراد به میزان معلومات و آگاهی آنان بستگی داشت، گاهی به دقیق‌ترین برهان تکیه می‌کرد و احیاناً با شیوه و تمثیلی مطلب را روشن می‌ساخت. از آنجا که بحث ما در این مقال «علی (ع) و اهل کتاب» است مناسب است به بعضی از مناظرات آن حضرت با اهل کتاب، اشاره کنیم و موارد دیگری را در بحث «علم علی (ع)» در کتاب «فضائل و مناقب علی (ع)» که یکی دیگر از مجلدات این مجموعه است خواهید دید:

امام علی (ع) و اسقف

پس از درگذشت پیامبر (ص) گروهی از مسیحیان به سرپرستی یک اسقف وارد مدینه شدند و در حضور ابوبکر، سؤالاتی مطرح کردند. خلیفه آنان را به حضور علی (ع) فرستاد. یکی از سؤالات آنان از امام این بود: «خدا کجاست؟»

امام (ع) آتشی افروخت و سپس پرسید: روی این آتش، کجاست؟ دانشمند مسیحی گفت: همه اطراف آن، روی آن محسوب می‌شود و آتش، هرگز پشت و رو ندارد.

امام (ع) فرمود: اگر برای آتشی که مصنوع خداست طرف خاصی نیست، خالق آنکه هرگز شبیه آن نیست، بالاتر از آن است که پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خداست و به هر طرف رو کنی آن طرف، وجه و روی خداست و چیزی بر او مخفی و از او پنهان نیست[۱۵].[۱۶]

امام علی (ع) و دانشمندان یهود و نصارا

پس از رحلت پیامبر (ص) گروهی از دانشمندان یهود و نصارا برای تضعیف روحیه مسلمانان وارد مدینه شدند و از ابوبکر پرسیدند: در تورات چنین می‌خوانیم که جانشین پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند، اکنون که شما خلیفه پیامبر خدا هستید پاسخ دهید که خدا در کجاست، آیا در آسمان‌هاست یا در زمین؟

ابوبکر پاسخی داد که آن گروه را قانع نساخت، او برای خدا مکانی در عرش قائل شد که با انتقاد دانشمندان یهودی روبه‌رو گردید و گفت: در این صورت باید زمین خالی از خدا باشد.

آنان سؤال خود را به نزد امام علی (ع) مطرح کردند، امام با منطقی استوار فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلَا أَيْنَ لَهُ وَ جَلَّ عَنْ أَنْ يَحْوِيَهُ مَكَانٌ وَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ بِغَيْرِ مُمَاسَّةٍ وَ لَا مُجَاوَرَةٍ يُحِيطُ عِلْماً بِمَا فِيهَا وَ لَا يَخْلُو شَيْ‌ءٌ مِنْهَا مِنْ تَدْبِيرِهِ»؛

«مکان‌ها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است که مکان‌ها بتواند او را فرا گیرند، او در همه جا هست، ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورتی ندارد. او بر همه چیز احاطه علمی دارد و چیزی از قلمرو تدبیر او بیرون نیست»[۱۷].

امام علی (ع) در این پاسخ به روشن‌ترین برهان بر پیراستگی خدا از محاط بودن در مکان، استدلال کرد و دانشمندان یهودی را آن چنان غرق تعجب کرد که بی‌اختیار به حقانیت گفتار علی (ع) و شایستگی او برای مقام خلافت، اعتراف کردند[۱۸].

امام علی (ع) و رأس الجالوت

در تاریخ آمده است که رأس الجالوت (پیشوای یهودیان) مطالبی را به شرح زیر از ابوبکر پرسید و نظر قرآن را از او جویا شد:

  1. ریشه حیات و موجود زنده چیست؟
  2. جمادی که به گونه‌ای سخن گفته کدام است؟
  3. چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است کدام چیست؟

ابوبکر نتوانست جواب گوید. چون خبر به امام علی (ع) رسید در پاسخ سؤال‌های آنان فرمود: «ریشه حیات از نظر قرآن، آب است. جمادی که به سخن آمده، زمین و آسمان است که اطاعت خود را از فرمان خدا، ابراز کردند. چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است شب و روز است»[۱۹].[۲۰]

پاسخ امام (ع) درباره خداشناسی

یکی از دانشمندان یهودی به حضور امیرمؤمنان علی (ع) آمد و پرسید: ای امیرمؤمنان پروردگارت از چه وقت بوده است؟ امام (ع) فرمود: وای بر تو، سؤالی مانند «از چه وقت بوده» را در مورد چیزی گویند که زمانی نبوده باشد، ولی چنین سؤالی درباره وجودی که همیشه بوده غلط است، خدا بدون آنکه قبلی داشته باشد پیش از پیش است و بی‌آنکه نهایتی داشته باشد پایان پایان‌هاست. دانشمند یهودی: آیا تو پیامبر هستی؟

امام (ع): «مادرت به عزایت بنشیند، همانا من بنده‌ای از بندگان رسول خدا محمد (ص) هستم»[۲۱].[۲۲]

امام علی (ع) و جمعی از یهودیان

جمعی از یهودیان نزد روحانی بزرگ خود «رأس الجالوت» آمدند و از امیرمؤمنان علی (ع) سخن به میان آوردند و گفتند: «این مرد، عالم و دانشمند است، ما را نزد او ببر تا از او سؤال کنیم».

آنها همراه رأس الجالوت به قصد دیدار حضرت علی (ع) حرکت کردند به آنها گفته شد که حضرت در خانه‌اش است. منتظر شدند تا آن حضرت از خانه بیرون آمد. گروه یهودی که در پیشاپیش آنها رأس الجالوت بود به حضور آن حضرت آمدند رأس الجالوت گفت: آمده‌ایم از شما سؤال کنیم. امام (ع) آنچه می‌خواهی بپرس.

رأس الجالوت: خدا در چه زمانی بوده است؟ امام: خدا از ازل بوده است بی‌آنکه پدید آید و او از ازل بدون چگونگی بوده است و همیشه بدون کیفیت و کمیت بوده و هست، پیش از او چیزی نبوده و او پیش از پیش است و پایان و نهایت ندارد و پایان را به او راه نیست، او پایان هر پایان است.

رأس الجالوت به گروه یهودیان رو کرد و گفت: «امْضُوا بِنَا فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا يُقَالُ فِيهِ»؛ «بیایید از این جا برویم که او (علی) از آن چه درباره‌اش می‌گویند دانشمندتر وآگاه‌تر است»[۲۳].[۲۴]

امام علی (ع) و یکی از نوادگان وصی موسی(ع)

آغاز خلافت عمر بن خطاب بود، جوانی یهودی که خوش سیما و خوش لباس بود و از نوادگان هارون وصی حضرت موسی (ع) به شمار می‌آمد به حضور عمر آمد و گفت: «آیا تو داناترین این امت به کتابشان و به امر پیامبرشان هستی؟» عمر، سرش را پایین انداخت.

یهودی: با تو هستم، آیا داناترین شخص این امت به کتاب و نبوت پیامبرشان تو هستی؟ عمر: برای چه این سؤال را می‌کنی؟

یهودی: نزد تو آمده‌ام تا دین اصلی را بجویم؛ زیرا در دین خود به شک افتاده‌ام. عمر: نزد این جوان برو.

یهودی: این جوان کیست؟ عمر: او علی بن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا (ص) و پدر حسن و حسین دو فرزند رسول خدا (ص) و شوهر فاطمه دختر رسول خداست. یهودی به علی (ع) رو کرد و گفت: تو این گونه هستی؟ علی (ع): آری.

یهودی: من می‌خواهم از تو سه سؤال و سه سؤال و یک سؤال بپرسم. امام علی (ع) لبخندی صوری زد و فرمود: چرا هفت سؤال نگفتی؟

یهودی برای این که نخست، سه سؤال می‌کنم، اگر پاسخ دادی بقیه را می‌پرسم وگرنه می‌دانم که در میان شما دانشمندی وجود ندارد. علی (ع): من از تو می‌پرسم، تو را به حق آن خدایی که می‌پرستی اگر جواب سؤال‌های تو را دادم، دینت را رها می‌کنی و به دین من می‌گردی؟ یهودی: من به این جا نیامده‌ام مگر برای همین.

علی (ع): اینک بپرس. یهودی، سؤال‌های خود را به این شرح طرح کرد: نخستین قطره خونی که به زمین چکید چه خونی بود؟

نخستین چشمه‌ای که در درون زمین جاری شد کدام چشمه بود؟ نخستین چیزی که در روی زمین جنبید چه بود؟ علی (ع) به هر سه سؤال او پاسخ داد[۲۵]. آن‌گاه یهودی سه سؤال دیگر خود را چنین طرح کرد: محمد (ص) چند امام عادل (به عنوان جانشین و وصی) دارد؟

محمد (ص) در کدام بهشت است؟ افرادی که در بهشت، همنشین محمد (ص) هستند چه کسانی هستند؟

امام علی (ع) چنین پاسخ دادند: «ای هارونی، محمد (ص) دارای دوازده امام عادل است که هر کس آنها را ترک کند، زیانی به آنها نرسد و آنها از مخالفت مخالفان نمی‌هراسند و در امر دین از کوه‌های استوار روی زمین، محکم‌ترند.

و سکونت محمد (ص) در بهشت خودش می‌باشد و همنشینان او در بهشت، همین دوازده امام عادل هستند». یهودی: راست گفتی، سوگند به خدایی که جز او کسی شایسته پرستش نیست، من این مطالب را در کتاب‌های پدرم (جدم) هارون دیده‌ام که با دست خود نوشته که عمویم موسی (ع) آن را دیکته کرده است.

آن‌گاه یهودی پرسید: آن سؤال دیگرم که یک سؤال است این است که بگو جانشین محمد (ص) چند سال بعد از او زندگی می‌کند؟ علی: سی سال زندگی می‌کند... سپس ضربتی به این جا (فرق سرش) می‌رسد و این محاسنش از خون رنگین می‌گردد.

در این هنگام یهودی فریادی کشید و کمربند مخصوصش را (که شعار یهودیان است و به کمر می‌بندند) برید و به کنار انداخت و گفت: «گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یکتا و بی‌همتا نیست و گواهی می‌دهم که محمد (ص) بنده و رسول اوست و تو وصی او می‌باشی. سزاوار است که تو برتری یابی و کسی بر تو برتری نگیرد و تو را بزرگ بشمرند. آن‌گاه حضرت علی (ع) یهودی تازه مسلمان را به خانه خود برد و اصول و احکام دین اسلام را به او آموخت[۲۶].[۲۷]

منابع

پانویس

  1. اصول کافی، ج۲، ص۶۷۰، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۱، ص۵۱۳.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۵۵.
  3. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۹.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۵۶.
  5. ر.ک: ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۱؛ ثقفی الغارات، ج۱، ص۱۱۴؛ ابن حبان، اخبار القضاة، ج۲، ص۲۰۰؛ عباس عقاد عبقریة الامام، ص۴۵؛ بحارالانوار، ج۴۱، ص۵۶.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۵۷.
  7. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  8. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۸۸.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۷۵.
  10. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۵۷.
  12. نهج البلاغه، نامه ۱۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۳؛ میرزا حبیب خویی، منهاج البراعه، ج۱۸، م ۳۲۲.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۰.
  14. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۰۳؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ترجمه امام علی (ع)، ج۳، حدیث ۱۰۴۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۶؛ مفید، الارشاد فصل ۱، باب ۲.
  15. قضاء امیرالمؤمنین (ع) (ط نجف، ۱۳۶۹) ص۹۶.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۲.
  17. مفید الارشاد، نمل ۵۸ از باب ۲.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۲.
  19. بحار الانوار، ج۴، ص۲۲۴.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۳.
  21. اصول کافی، ج۱، ص۹۰، باب الکون و المکان.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۴.
  23. اصول کافی، ج۱، ص۹۰، باب الکون و المکان.
  24. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۴.
  25. در حدیث جواب این سه سؤال نیامده است.
  26. اصول کافی، ج۱، ص۵۲۹- ۵۳۰، باب ما جاء فی الأثنی عشر....
  27. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۶۵.