اهل کتاب در معارف و سیره نبوی
مقدمه
احبار و رهبانان، عالمترین مردم به بعثت نبی اکرم(ص) و زمان وقوع آن در جاهلیت، به مردم بتپرست و مشرک شبهجزیره از بعثت قریبالوقوع پیامبری که بر دین ابراهیم خلیل و نامش احمد است خبر میدادند؛ چراکه در کتبهای خود صفاتش را جسته بودند و اسم و صفات ظاهر او را نیز میدانستند[۱]. علمای یهود، پیوسته اهل مدینه را از احوال پیامبر(ص) و اوصاف او از زبان تورات و انجیل آگاه کردند[۲].[۳]
روابط یهودیان و پیامبر خاتم(ص)
ورود رسول خدا(ص)، آسایش و امنیت را برای مردم مدینه به ارمغان آورده بود. ایشان به تدریج کمک مردم مدینه، اساس امتی واحد را پی ریخت و برای تحقق این امر، از مهاجر و انصار و نیز یهودیان مدینه، پیماننامه مفصلی گرفت[۴]. اگرچه سه تیره بزرگ از یهودیان اصیل مدینه در این پیمان شرکت نکردند و فقط یهودیان اوس و خزرج و مشرکان این دو قبیله آن را امضا کردند. بعدها، پیامبر(ص) با این سه گروه نیز پیمان جداگانهای امضا کرد که در تاریخ مضبوط است[۵].[۶]
انکار و لجاجت یهود
گسترش اسلام در میان انصار و قبایل اطراف مدینه، باعث شد گروهی از سران جاهطلب و بزرگان یهود، از روی حسادت با رسول خدا(ص) در صدد مخالفت و کارشکنی برآمده، گروهی از مردم مدینه را نیز که هنوز مسلمان نشده یا به ظاهر، اسلام آورده بودند با خود همدست کنند[۷]. همدستان یهودیان، مردمان منافقی بودند که برای حفظ جان و مال خود، مسلمان شده بودند؛ ولی در باطن به دین پدران مشرک خود میزیستند. آنان با یهودیانی که مخالف رسول خدا(ص) بودند جلسات و رفت و آمدهایی مخفیانه داشتند. بزرگان جاهطلب یهود، مخالفت خود را علنی کردند و نخست برای سست کردن عقاید مسلمانان، پرسشهای علمی و مذهبی زیادی از پیامبر خدا(ص) کردند و به خیال خود خواستند بدین وسیله، آن حضرت را به زانو در آورند و مسلمانان را متفرق کنند؛ ولی خدای تعالی به وسیله وحی، پیامبر گرامیاش را یاری فرموده، وی به پرسشهایشان پاسخ میداد[۸]. آنان، هرچه پرسید، پاسخ روشنی از آن حضرت دریافت میکردند با این حال برای اینکه از زیر بار گرایش به اسلام، شانه خالی کنند، با لجاجت خاصی در پاسخ به درخواست پیامبر(ص) که میفرمود: "ایمان بیاورید". میگفتند: "ما گفتههای تو را درست نمیفهمیم"[۹].
در پاسخ به این پرسشهای یهودیان، آیات زیادی نازل شده است. بخش عمده این مجادلهها در سورههای بقره و نساء منعکس شده است. با مطالعه این آیات، عمق عناد و لجاجت یهودیان با پیامبر اکرم(ص) آشکار میشود.
این مخالفان، تنها از یک تیره یا قبیله از یهود نبودند؛ بلکه رسول خدا(ص) در همه قبایل یهود مدینه، مخالفانی داشت. حیی بن اخطب و برادرانش، ابویاسر و جدی، سلام بن مشکم، سلام بن ابیالحقیق، کعب بن اشرف، عبدالله بن صوریا، ابنصلوبا، زبیر بن باطاء، کردم بن زید و... از جمله بزرگان قبایل یهود بودند که با رسول خدا(ص) مخالفت میکردند و پرسشهایی از آن حضرت میپرسیدند[۱۰] و در صدد تفرقه و اختلاف میان مسلمانان بودند.
از ام المؤمنین، صفیه دختر حیی بن اخطب نقل شده است: "... هنگامی که پیامبر خدا(ص) به مدینه مهاجرت کرد و نزد قوم بنیعمرو بن عوف ماندگار شد، پدر و عمویم، صبح زود بیرون رفتند و تا غروب آفتاب برنگشتند. وقتی باز آمدند، خسته و کسل و درمانده بودند و آرام قدم بر میداشتند همچون گذشته با شادمانی به سویشان دویدم. آنقدر در اندوه فرو رفته بودند که مرا ندیدند. در این هنگام از عمویم شنیدم که به پدرم میگفت: آیا این همان پیامبر است؟ پدرم گفت: البته. عمویم گفت: آیا او را میشناسی و تأییدش میکنی؟ گفت: آری. عمویم گفت: دربارهاش چه میگویی؟ گفت: به خدا قسم تا زندهام با او دشمنم"[۱۱].
رسول خدا(ص)، بارها رؤسای یهود را مخطاب قرار داد که "ای گروه یهود! از خدا بترسید و ایمان بیاورید. به خدا قسم! شما خوب میدانید که آنچه برایتان آوردهام حق است، و من رسول خدایم"؛ اما آنان در پاسخ میگفتند: "ما گفتههای تو را درست نمیفهمیم" و همچنان بر کفر خود اصرار میورزیدند[۱۲]. آیات ۳۴ و ۱۱۶ سوره نساء در این باره نازل شد.
این مجادلهها عناد یهود را بیشتر میکرد؛ اما عقیده مسلمانان را به پیامبرشان محکمتر میکرد و مقام علمی و اطلاعات غیبی وی را بر همگان آشکار میساخت و گاه باعث میشد که گروه قلیلی از یهودیان به او ایمان بیاورند. عبدالله بن سلام و مخیریق از جمله دانشمندان یهود بودند که پس از مذاکرات مفصل با رسول خدا(ص)ایمان آوردند[۱۳].
یهودیان، با شنیدن این خبر، آنان را مسخره میکردند و به طعنه میگفتند: "اینان، افرادی انگشتشمار از اراذل و اشرار ما هستند که به محمد(ص)ایمان آورده و مسلمان شدهاند. اگر از مردمان شریف و اصیل یهود بودند، هرگز دست از دین آبا و اجدادی خویش برنمیداشتند و به دین دیگری نمیگرویدند"[۱۴].
جریان تغییر قبله نیز عرصهای دیگر برای کینهتوزی و عداوت یهود بود. پس از این واقعه، عدهای از بزرگان یهود نزد رسول خدا(ص) آمدند گفتند: "ای محمد! با اینکه تو خود را پیرو دین ابراهیم میشمری، چه چیز وادارت کرد قبله خود را از بیتالمقدس بگردانی؟ اکنون به سوی قبله بازگرد تا ما از تو پیروی کنیم". البته مقصودشان از این سخن آن بود که تلوّن مزاج پیغمبر اسلام را ثابت کنند؛ وگرنه در حقیقت قصد ایمان آوردن به آیین آن حضرت را نداشتند[۱۵].[۱۶]
تفرقه، نقشه شوم یهود
در پی ناکامی یهودیان در سست کردن عقیده مسلمانان به رسول گرامی اسلام(ص)، آنان با پیش کشیدن پرسشهای پیچیده، نقشه دیگری مطرح کردند. یهودیان به فکر افتادند که به آتش اختلاف و نفاق کهنه انصار، دامن بزنند و جنگهای ۱۲۰ ساله اوسیان و خزرجیان را که در سایه ایمان و اسلام از بین رفته بود تجدید کنند تا داخل مسلمانان، جنگ و خونریزی آغاز شود.
روزی عدهای از اوسیان و خزرجیان در نقطهای گرد آمده، مشغول گفتگو بودند. وحدت و یگانگی این گروه که تا دیروز، دشمن یکدیگر بودند، شأس بن قیس- از سران کینهتوز یهود - را سخت متأثر کرد. فوراً به جوانی یهودی که همراه او بود گفت که میان آنها برود و درباره جنگ بعاث که میان اوس و خزرج اتفاق افتاده بود سخن بگوید. آن جوان، خاطرات گذشته را اینگونه تشریح کرد: نزاع و تفاخر میان دو دسته مسلمان اوس و خزرج آغاز شد. آتش جنگ، میان آنان شعلهور شود که خبر به پیامبر(ص) رسید و آن حضرت از نقشه شوم مخالفان آگاه شد؛ فوراً با گروهی از یاران خود پیش آنها آمد و فرمود: "ای گروه مسلمانان! خدا را در نظر بگیرید. با آنکه من در میان شما هستم، و خداوند شما را به اسلام راهنمایی فرمود و بدان گرامی داشت و با آن عادات جاهلیت را از شما دور کرد و از کفر نجاتتان داد و میان شما اتحاد و اتفاق ایجاد کرد، آیا دوباره به یاد دوران جاهلیت افتادهاید؟" سخنان رسول خدا(ص) آنان را به خود آورد؛ از اینرو، گریان شده، همدیگر را در آغوش کشیدند و از درگاه خداوند طلب آمرزش کردند[۱۷]. خداوند آیه ۱۰۵ آل عمران را در این باره نازل فرمود[۱۸].
پیمانشکنی یهود
نقشههای یهود به اینجا خاتم نشد؛ بلکه کمکم دامنه خیانت و پیمانشکنی آنان گسترش یافت تا اینکه پس از جنگ بدر دشمنی را علنی کردند[۱۹] و به تحریک احزاب قریش علیه مسلمانان پرداختند و به تذکرات پیامبر خدا(ص) بیاعتنایی نکردند[۲۰]. فعالیتهای کعب بن اشرف در مکه، نمونه بارزی از این عهدشکنی آشکار است[۲۱].
بنیقینقاع، نخستین گروه از یهودیان بودند که آشکارا عهد شکستند[۲۲]. رسول خدا(ص) آنها را جمع کرد و فرمود: "ای گروه یهود! ایمان بیاورید. به خدا قسم! شما میدانید که من رسول خدایم؛ وگرنه بلایی به مراتب بالاتر از قریش به شما میرسد". آنان در پاسخ به پیامبر(ص) میگفتند: "ای محمد! پیروزیات تو را مغرور نکند. تو با گروهی نادان جنگیدی و مقهورشان کردی؛ در صورتی که ما مرد جنگ و مبارزهایم و اگر با ما بجنگی، در مییابی که با کسی همانند ما نبرد نکرده بودی"[۲۳]. آنان، همچنان بر کفر و عنادشان اصرار میورزیدند تا اینکه در بازار بنیقینقاع به زنی مسلمان اهانت کردند. این جریان، شهادت یک مسلمان را در پی داشت[۲۴]. نقض عهد بنیقینقاع، عکسالعمل شدید پیامبر(ص) و دیگر مسلمانان را در پی داشت. مسلمانان، برای جنگ با بنیقینقاع از مدینه خارج شدند و آنان را محاصره کردند. یهودیان پس از پانزده روز محاصره، خود را تسلیم رسول خدا(ص) کردند. حضرت نیز دستور اخراجشان را از مدینه صادر کرد[۲۵].
بنینضیر نیز گروهی دیگر از یهودیان بودند که پیامبر(ص) به علت عهدشکنی به آنان غضب کرد. علت این رویداد، آن بود که رسول خدا(ص) همراه عدهای از اصحاب، برای کمک گرفتن از یهودیان بنینضیر در امر دیه دو مرد از بنیکلاب، به محله آنان رفته بودند؛ در حالی که ایشان به همراه اصحاب، پشت دیوار یکی از خانههایشان به انتظار کمک آنها نشسته بودند، یهودیان، فرصت را غنیمت شمرده، تصمیم به قتل پیامبر اکرم(ص) گرفتند[۲۶]؛ اما رسول خدا(ص) از طریق وحی متوجه توطئه آنان شده، آنجا را ترک کردند.
ایشان به سرعت به مدینه آمدند و مسلمانان را برای جنگ با یهودیان بنینضیر فراخواندند. مسلمانان، قلعهبنینضیر را در بر گرفتند. این محاصره، پانزده روز به طول انجامید[۲۷] تا اینکه بنینضیر به تنگ آمدند و به رسول خدا(ص) پیغام دادند که حاضرند از این سرزمین بروند؛ به شرط آنکه پیامبر(ص) اجازه دهد جز اسلحه هرآنچه اثاث دارند و شترانشان قدرت حمل آن را دارند با خود بار کرده، ببرند[۲۸]. رسول خدا(ص) نیز پذیرفت[۲۹][۳۰].
آنان پس از اخراج از سرزمینشان به خیبر رفتند. در پی آن، سرانشان - حیی بن اخطب و کنانة بن ابیالحقیق و دیگران - به مکه رفتند تا با تحریک و تحریض قریش و دیگر قبایل عرب، مقدمات جنگی بزرگ را علیه رسول خدا(ص) فراهم آورند[۳۱]. آنان یهودیان بنیقریظه را نیز با خود همراه کردند و جنگ احزاب را پدید آوردند. این جنگ نیز با شکست مشرکان پایان یافت. پس از عزیمت سپاه کفر، پیغمبر(ص) به علت پیمانشکنی بنیقریظه به آنان حمله و آنها را محاصره کرد.
سرانجام یهودیان پس از چند روز محاصره، به ستوه آمدند و تسلیم شدند. با تسلیم شدن آنها و به درخواست اوسیان، مبنی بر ملاحظه پیامبر(ص) باهمپیمان سابقشان، حضرت به حکمیت سعد معاذ - بزرگ اوسیان - رضایت دادند. یهودیان نیز به این امر راضی بودند[۳۲]. به حکم سعد بن معاذ، مردانشان که ششصد یا هفتصد نفر بودند - و برخی تا نهصد نفر نیز برشمردهاند - کشته شدند، و زنانشان به اسارت درآمدند[۳۳].
یهودیانخیبر، آخرین گروه از یهودیان قدرتمند حجاز بودند که به دست سپاهیان اسلام از پا درآمدند[۳۴]. رسول خدا(ص) پس از بازگشت از حدیبیه، در محرم سال هفتم هجری رهسپار جنگ با یهودیان خیبر شدند که همچنان به کارشکنی و تحریک دشمنان اسلام مشغول بودند[۳۵]. قلعههای هفتگانه خیبر، یعنی ناعم، قموص، ابی، نزار، زبیر، وطیح و سلالم، یکی پس از دیگری با رشادتهای مسلمانان، به ویژه امیرمؤمنان علی(ع) فتح شدند.
یهودیان دیگر نقاط شبهجزیره عربستان، نظیر تیماء[۳۶]، وادیالقری [۳۷]، طائف[۳۸]، ایله و مقنا[۳۹] از دیگر یهودیانی بودند که به شرط جزیه با پیامبر خدا(ص) مصالحه کردند[۴۰].
روابط مسیحیان با پیامبر خاتم(ص)
سابقه حضور مسیحیان در جزیرةالعرب به یهودیان نمیرسید؛ اما آنان نیز مانند یهودیها از آمدن قریبالوقوع پیامبر آخرالزمان در این منطقه خبر میدادند[۴۱]. در زمان ظهور پیامبر اکرم(ص) نجران، مرکز مسیحیان بلاد عرب بود و نظام سیاسی و اداری خاصی داشت. "اسقف"، امام و رئیس مدارسشان، "العاقب"، امیر و صاحب رأی آنان که به بدون نظر او حکمی صادر نمیشد و "السید"، رئیس اجتماعاتشان، از عمدهترین مقامات به حساب میآمدند [۴۲].
مواضع مسیحیان عربستان علیه پیامبر(ص)، از یهودیان ملایمتر بود؛ از اینرو، خداوند در قرآن از آنان تمجید کرده است، و نزدیکترین دوستان مسلمانان شمرده شدهاند﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ﴾[۴۳].
شاید بتوان جریان مباهله را که در سالهای اول هجرت در مدینه اتفاق افتاد، جدیترین رودررویی مسیحیان با رسول خدا(ص) برشمرد. پیامبر(ص) در پی انصراف ایشان از مباهله، آنها را به پرداخت جزیه ملزم میکرد[۴۴] و پیمان نامهای نیز میان آنان و رسول خدا(ص) منعقد شد[۴۵]. بدین ترتیب، مسیحیان نجران، از نخستین طوایفی بودند که به دولت نوپای مدینه، جزیه پرداختند[۴۶].
پیامبر(ص) و انکار و لجاجت اهل کتاب
یهود و نصاری از ظهور پیامبر خاتم، آورنده دین جهانی و بر حق سخن گفته بودند و پیروان خود را به مشخصات کمی و کیفی آن پیغمبر آگاه کرده بودند. بعد از بعثت نبی مکرم و مخصوصاً پس از هجرت به مدینه اقلیتی از اهل کتاب این حقیقت مبرهن را پذیرفتند و زیر پرچم اسلام در جنگها شرکت کردند و بعضی به فیض عظمای شهادت نائل شدند و بعضی هم مطیع محض نبوت گردیدند.
البته بسیاری از آنها تسلیم پیامبر(ص) نشدند، در اینکه چرا تسلیم نشدند؟ باید ریشه نفسانی مسئله را دقت کرد، علما و بزرگان صاحب منصب آنها معتقد بودند که این پیغمبر برحق است ولی اگر حقانیت او را گردن نهند طبیعتاً باید تسلیم او شده، در نتیجه دستگاه ریاست و حکومت ظاهری و دنیاییشان از دست خواهد رفت. پس برای حفظ موقعیت و اعتبار دنیایی، در مقام انکار نبوت بر آمدند و تمام آگاهیهای خود را کتمان کردند. در ذیل آیه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ﴾[۴۷]. در تفسیر این آیه از امام باقر(ع) روایت شده که احبار یهود صفات رسول خدا را در تورات تغییر دادند تا اینکه در میان عوام یهود نسبت به رسول اکرم(ص) ایجاد شک و شبهه نمایند و این آیه بدین مناسبت نازل گردید.
صاحب کشف الاسرار در بیان آیه میگوید: در تورات در وصف پیامبر(ص) چنین نوشته شده بود که وی مردی نیکو روی و سیاه چشم و دارای موی مجعد و سیاه میباشد. علمای یهود وقتی که دیدند این صفات با محمد مطابقت دارد در صدد تحریف آن بر آمده و در تورات چنین نوشتند که: وی مردی بلند قد و ازرق چشم و سرخ موی میباشد. وقتی که پیامبر اکرم از مکه به مدینه هجرت فرمود، بعضی از یهودیان که وصف او را از علمای خود شنیده بودند گفتند: این، آن محمد نیست که وصف او را از تورات شنیدهایم و ابن ابیحاتم از مفسرین عامه نیز این موضوع را از طریق عکرمه از ابن عباس نقل نموده است[۴۸]. در ذیل آیه: ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾[۴۹].
ابن عباس میگوید: یهودیان قبل از بعثت پیامبر اکرم(ص) از طوایف اوس و خزرج استفتاح و طلب پیروزی به خاطر ظهور محمد میکردند. وقتی که خداوند محمد را از میان عرب برگزید و از طایفه بنیاسرائیل انتخاب ننمود، یهود روی گرداندند. معاذ بن جبل و بشر بن معرور به آنها گفتند: ای جماعت یهود از خدا بترسید و اسلام بیاورید مگر شما نبودید که قبلاً از ما به وسیله ظهور محمد طلب پیروزی مینمودید؟ در حالی که ما در آن وقت مشرک بودیم و به ما میگفتید: به زودی محمد مبعوث خواهد شد؟ سلام بن مسکم از طائفة یهود بنیالنضیر در جواب گفت: اولاً پیامبری مبعوث نشده است. ثانیاً آن کسی که ما میگفتیم این پیغمبر نیست. سپس این آیه نازل شد[۵۰].
در ذیل آیه: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ...﴾[۵۱]. مفسران از ابن عباس نقل کردهاند که این آیه درباره رؤسای یهود و علمای آنها نازل گردیده است که از عوام یهود هدایایی میگرفتند و امیدوار بودند که پیامبر آینده از طایفه خودشان باشد. وقتی که پیامبر اکرم مبعوث گردید، اینان از ترس زوال ریاست خود صفات پیامبر اکرم را تغییر دادند و گفتند: این پیامبر آن رسول معهود در تورات نیست و خداوند این آیه را نازل فرمود.
نقل شده که رؤسای یهود عبارت بودند از: کعب بن اشرف، کعب بن اسد، مالک بن الصنیف، حیی و یاسر پسران اخطب؛ که به عوام یهود میگفتند: خداوند پیغمبری مبعوث خواهد کرد که از شرب خمر و عمل زنا و رباخواری نهی مینماید و نام او محمد است. سپس وقتی که پیغمبر اسلام ظهور کردند آنها گفتند: محمد آن رسول معهود نیست که ما میگفتیم! او هنوز نیامده و نشانه او کوتاهی قد و ازرقی چشم اوست. با این گفتار صفات رسول خدا را تغییر دادند[۵۲].
در جمعبندی شأن نزول این سه آیه مبارکه معلوم میشود که اولاً: اهل کتاب ظهور پیامبر اکرم را انتظار میکشیدند. ثانیاً: پیامبر(ص) را به نام و مشخصات ظاهری و چارچوب رسالت میشناختند و به بعضی از احکام دینی حضرت هم آگاه بودند. ثالثاً: با اخذ رشوه و از ترس اینکه مبادا ریاست خود را از دست دهند، حقایق را کتمان یا انکار کردند.
موضوع مباهله پیامبر(ص) با مسیحیان نجران باز سندی محکم بر حقانیت پیامبر(ص) و دنیاپرستی و ریاستطلبی اهل کتاب را روشن میکند. پس از اینکه پیامبر(ص) نصارای نجران را به اسلام دعوت کرد علمای بزرگ آنها از قبیل سید، عاقب، جاثلیق، علقمه و دیگران که بیش از ۷۰ نفر بودند، با اتباع خود به مدینه آمدند که قریب ۳۰۰ نفر میشدند. این علمای مسیحی از طرف قیصر روم مورد عنایت خاصی قرار گرفته و کمکهای مالی بسیاری دریافت کرده بودند و حشم و خدم فراوان به آنها داده شده بود. این هیئت بنا داشتند تا اخباری از پیامبر آخرالزمان به دست آورند و حقیقت ماجرا را بفهمند. هدف این هیئت حقیقتجویی بود تا بر اساس آن در برابر این پیغمبر جدید موضعگیری کنند.
آنها در چند جلسه با پیامبر(ص) ملاقات و مناظرات علمی کردند، پیامبر(ص) به عنوان اهل کتاب با آن جماعت برخورد کرد و با تلاوت آیه زیر آنان را به اسلام دعوت نمود ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ﴾[۵۳]. سپس پیامبر(ص) به آنان وعده داد که همراه آنان با یهودیان نیز نشستی خواهد داشت تا توافق کنند که معبودی جز خدا نداشته باشند و همه کلام خدا را در سوره اخلاص بپذیرند؛ بگو خداوند یکتا و یگانه است....
در جلسهای مشترک که با حضور پیامبر اسلام، یهودیان و نصاری در مدینه تشکیل شد از رسول خدا سوال شد که به کدامیک از پیامبران ایمان دارید؟ پیامبر اکرم در پاسخ آنان این آیات را تلاوت فرمود: ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ...﴾[۵۴]. با چنین پاسخی از جانب پیامبر(ص)، یهودیان و نصاری چه میتوانستند بکنند؟ آیا در اصل، تمام پیامبران جز برای دعوت مردم به یگانه پرستی آمدهاند؟ روح و نفس انسانی که خداوند به عقل و عاطفهاش الهام فرموده است جز به سوی یگانهپرستی تمایل ندارد، اما گاهی حب دنیا و عشق به مقام و منزلهای زودگذر دنیوی حجابی بر سر اعتقادات درست ایجاد میکند.
بزرگ هیئت نجرانی با شنیدن سخنان پیامبر(ص)، آهسته به دوستش گفت: تمام سخنان محمد درست و پذیرفتنی است! دوستش پرسید: پس چرا به او ایمان نمیآوری؟ گفت: هر چه داریم از قیصر روم داریم و اگر آنها بفهمند که ما مسلمان شدهایم همه امتیازات را از ما میگیرند.
آنها در مقابل دلایل پیامبر(ص) قانع شدند و جوابی نداشتند، جز آنکه تسلیم شوند. ولی حب جاه و مقام نگذاشت که تسلیم گردند! وقتی از اسلام و تسلیم سرپیچی کردند، پیامبر(ص) به دستور خداوند به آنها پیشنهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد. نصاری قبول کردند که فردا مباهله کنند. روز بعد تمام جمعیت نصاری به اتفاق بیش از ۷۰ نفر از علمای خود در بیرون دروازه مدینه منتظر بودند که پیامبر(ص) با تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود. ناگاه در قلعه مدینه باز شد و پیامبر(ص) به همراه علی(ع) و فاطمه و دو کودک مقابل آن حضرت آمدند تا زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند.
اسقف نصرانی از مترجمین سوال کرد که اینها کیستند که با محمد بیرون آمدهاند؟ گفتند: دخترش فاطمه و دامادش علی(ع) و دو کودک حسن(ع) و حسین(ع) نوههای پیامبرند. اسقف به علمای نصرانی گفت: ببینید محمد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و خاصان و عزیزان خود را به مباهله آورده و در معرض بلا قرار داده والله اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بود هرگز ایشان را اختیار نمیکرد و حتماً از مباهله دوری میگزید یا لااقل عزیزان خود را نمیآورد، مصلحت نیست با او مباهله کنیم. اگر از ترس قیصر روم نباشد به او ایمان میآورم. صلاح در این است با او مصالحه کنیم به هر چه او بخواهد.
آنها قبول کردند! اسقف به پیامبر(ص) پیام داد: أنا لا نباهلك يا أبا القاسم ای ابوالقاسم بهتر آن دیدیم که با تو مباهله نکنیم و تو بر دینت ثابت باش و ما هم بر دینمان ثابت باشیم. پیامبر(ص) فرمود: اگر مباهله نمیکنید اسلام بیاورید تا هر چه به سود مسلمانان است به سود شما باشد و هر چه به زیان ایشان است به زبان شما باشد. آنها از این کار نیز سر باز زدند، حضرت فرمود: پس من به شما اعلان جنگ میکنم! آنها گفتند: ما توانایی جنگ با شما را نداریم ولی به شرط آنکه با ما نجنگید و ما را نترسانید و از دینمان بازمان ندارید، با تو مباهله نمیکنیم بلکه مصالحه میکنیم.
حضرت رسول هم قبول کرد. صلحنامه به خط امیرالمؤمنین نوشته شد، بر دو هزار حله که قیمت هر حله ۴۰ درهم باشد و هزار مثقال طلا و به امضاء طرفین رسید. پیامبر(ص) در حالی برگشت که فرمود: به خدایی که جانم در ید قدرت اوست هلاک و نابودی بر اهل نجران خیمه زده بود و اگر ما را لعن میکردند به میمون و خوک تبدیل میشدند و این منطقه برای آنها آکنده از آتش میشد و یک سال بر مسیحیان نمیگذشت مگر آنکه تمامی آنها نابود میشدند.
در بین راه که آنها هم برمیگشتند، عاقب که یکی از علمای آنها بود به همراهان خود گفت: والله من و شما میدانیم که این محمد همان پیغمبر موعود است و آنچه میگوید از طرف خداست. به خدا قسم که هیچ کس با چنین پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستاصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمیماند. قطعاً اگر مباهله میکردیم همگی هلاک میشدیم! به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهایی دیدم که اگر از خدا درخواست میکردند، کوهها را از محل خود حرکت میدادند[۵۵].[۵۶]
منابع
پانویس
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۸۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۲۵۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۶-۱۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۷۴؛ شیخ صدوق، اکمال الدین، ج۱، ص۱۹۸ به بعده.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۸۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۲۵۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۶-۱۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۷۴؛ شیخ صدوق، اکمال الدین، ج۱، ص۱۹۸ به بعده.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۲-۵۰۴.
- ↑ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۸؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۱۹، ص۱۱۰-۱۱۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۰۹-۲۱۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۱۳؛ ابوالربیع حمیری کلاعی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله(ص) و الثلاثة الخلفاء، ج۱، ص۳۰۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۱۳.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۵۳۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۶۱؛ سهیلی، عبد الرحمن، الروض الأنف فی شرح السیرة النبویه، ج۴، ص۳۶۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۱۴-۵۱۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۸۳-۲۸۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۱۸-۵۱۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۵۳۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۳۴-۳۵۷؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۴۴- ۲۵۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۵۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۵۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۱۰-۲۱۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۵۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۱۲-۲۱۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۷۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱-۳۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۵۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۷۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ص۱۸۵-۱۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴-۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸-۴۸۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۷.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۷۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۷۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ص۳۰۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۷۶-۱۷۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۰.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۳۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۹۰ به بعد.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۳۹ و ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۹۰ به بعد؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۴ به بعد.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۹۱.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۵۱-۵۵۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۳۷۳-۳۷۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۶۵-۵۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۴۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۴۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۷: محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۹۶-۵۱۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰-۳۱.
- ↑ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۸؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۹ به بعد.
- ↑ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۳۲۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۹؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و انساب الاشراف، ص۲۲۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۳-۶۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۱۵-۲۱۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۶۱۴.
- ↑ «و (یاد کنید) آنگاه را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند را نپرستید و با پدر و مادر و خویشاوند و یتیمان و بیچارگان نیکی کنید و با مردم سخن خوب بگویید و نماز را بر پا دارید و زکات بدهید؛ سپس جز اندکی از شما، پشت کردید در حالی که (از حق) رویگردان بودید» سوره بقره، آیه ۸۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۱-۵۸۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، پیامبر و اهل کتاب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۱۶-۲۱۷.
- ↑ «بنابراین، وای بر کسانی که (یک) نوشته را با دستهای خود مینویسند آنگاه میگویند که این از سوی خداوند است تا با آن بهایی کم به دست آورند؛ و وای بر آنان از آنچه دستهایشان نگاشت و وای بر آنان از آنچه به دست میآورند» سوره بقره، آیه ۷۹.
- ↑ شأن نزول، آیات ص۱۴.
- ↑ «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد که آنچه را با خود داشتند، راست میشمرد؛ با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند؛ همین که آنچه میشناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خداوند بر کافران باد» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ شأن نزول آیات ص۱۹.
- ↑ «بیگمان آنان که از کتاب (آسمانی) آنچه را خداوند فرو فرستاده است پنهان میدارند و (آن را) به بهای اندک میفروشند جز آتش در اندرون خود نمیانبارند»... سوره بقره، آیه ۱۷۴.
- ↑ شأن نزول آیات، ص۵۲.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ «بگویید: ما به خداوند و به آنچه به سوی ما و به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و... ایمان آوردهایم» سوره بقره، آیه ۱۳۶.
- ↑ شبهای پیشاور، ص۴۶۵؛ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۶۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص۳۰۳.