عصمت از دیدگاه اهل سنت
عصمت از نگاه اشاعره
متکلمان اشاعره در تبیین ماهیت عصمت به تقریرهای مختلفی تمسک جستهاند که در ذیل بررسی میشود.
قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصیت: میگویند خداوند متعال، معصوم را به گونهای خلق کرده که همواره قدرت بر اطاعت خدا دارد و توفیق اطاعت خداوند هرگز از او سلب نمیشود، و همین سبب میشود که قدرت بر معصیت از او سلب گردد؛ به گونهای که اصلاً قادر بر انجام معصیت نیست.
ابوالحسن اشعری میگوید: "عصمت، قدرت بر اطاعت و عدم قدرت بر معصیت است"[۱].
البته شبیه این کلام به شیوههای مختلف گفته شده است[۲].
نقد
اولاً؛ اینکه گفتهاند عصمت همان توفیق بر اطاعت دائمی است، این تبیین مصداق عصمت است، نه ماهیت آن.
ثانیاً؛ عدم قدرت بر معصیت، همان جبر است که در این صورت تکلیف از او ساقط است.
ثالثاً؛ چنین تبیینی از عصمت، هیچ مکرمت و فضیلتی برای صاحب آن به بار نمیآورد و هیچ پاداشی نخواهد داشت، زیرا انسان در سایه تکلیف و اختیار به پاداش الهی میرسد، لذا تبیین فوق از عصمت، موجب نقص برای معصوم است.
رابعاً؛ با بیان فوق، معصوم باید از نظر تقوا و مقام معنوی از بقیه افراد جامعه پایینتر باشد، زیرا انسانهای غیر معصوم با اختیار از معاصی دوری میکنند و فرمانهای الهی را انجام میدهند و صاحب پاداش میگردند، ولی معصوم جبراً از معاصی دوری میکند و تکالیف الزامی را انجام میدهد. البته اشکال چهارم علاوه بر پاسخ به تعریف فوق به مبنای آنها هم پاسخ میدهد.
آفرینش مانع غیر جبری: ابن ابی شریف قدسی میگوید: "عصمت، خلق مانعی است غیر اجباری"[۳]. این بیان از جهات مختلف دارای اشکال و ابهام است، زیرا:
- این کلام با مبنای اشاعره که قائل به جبرند سازگار نیست.
- مراد از مانع معلوم نیست که آیا از مقوله علم است یا تقوا یا عشق یا محبت یا چیز دیگر، لذا اشکال به صورتهای مختلف وارد است. با توجه به اینکه همه فرقهها عصمت را موهبت الهی میدانند، لذا خلق مانع به مانع الهی برمیگردد.
- اگر خداوند متعال جلوی معصوم مانع ایجاد میکند،پس معصوم مجبور به انجام طاعت و ترک معصیت است. با این فرض، اختیار از معصوم سلب میشود، مگر اینکه خلق مانع به لطف یا توفیق الهی برگردد که دارای محذور و تکلف است.
- اگر معصوم مجبور نیست و با اختیار خود از معاصی اجتناب میکند - همچنان که فرض کلام همین است - با این حال، آفرینش مانع الهی به عنوان حقیقت عصمت بیمعنا و نامفهوم است.
نتیجه اینکه اگرچه این تعریف، اختیار را از معصوم سلب نکرده و نسبت به تعریف قبل، امتیاز دارد، ولی با آوردن عبارت "خلق مانع" ناخودآگاه به جبر قائل شده است.
عدم آفرینش گناه با قدرت بر آن: تفتازانی میگوید: "عصمت، یعنی اینکه خداوند در بنده خود گناه خلق نکند با بقای قدرت و اختیار عبد"[۴].
نقد
اولاً؛ بیان تفتازانی با معنای جبرانگاری اشاعره قابل جمع نیست، چون اشاعره قائل به اختیار نیستند.
ثانیاً؛ اسناد فعل به خداوند تعالی از باب توحید در خالقیت مطلب درستی است، اما عقیده اشاعره باطل است، زیرا توحید در خالقیت، مخالف با افعال بندگان نیست و اراده خدا در طول اراده انسان است. چون خداوند خالق کل هستی است و به مخلوقات خود در انجام افعال، قدرت و توفیق عطا میکند، میتوانیم خدا را فاعل افعال بندگان بدانیم و از طرف دیگر چون انسانها با اختیار خود افعال را انجام میدهند، فاعلِ فعل خود هستند.
ثالثاً؛ تفسیری که اشاعره از توحید در خالقیت ارائه میدهند عین اعتقاد به جبر است؛ خصوصاً در باب عصمت ولو اینکه در ظاهر کلام خود، معصوم را مختار معرفی میکنند، زیرا با تبیین و توضیحی که ارائه کردهاند تمام افعال را مستقیم به خداوند نسبت میدهند و برای انسانها در انجام فعل خود، نقشی قائل نیستند، بلکه انسان را مجبور به افعال - در دو سوی عبادت و گناه – میدانند.
رابعاً؛ اگر معصوم مجبور به انجام اطاعت و ترک معصیت باشد، دیگر این عصمت هیچ ارزش و مزیتی برای او نخواهد بود و پاداشی نخواهد داشت و از سایر مردم از جهت مقام معنوی پایینتر خواهد بود و اگر تمام مردم در انجام افعال مجبور باشند، انسان معصوم با سایر اهل تقوا هم رتبه و مقام میباشد[۵].
بنابراین تنها امتیاز این تعریف نسبت به تعریف اول، قول به قدرت و اختیار در انسان است که با مبنا و تبیین آنها در باب توحید در خالقیت، ناسازگاری دارد. به نظر نگارنده، تبیین اشاعره از حقیقت عصمت دارای اشکالهای زیادی است که قابل پاسخگویی و دفاع نیست؛ چنانکه دانشمندان اهل سنت و شیعه، اشکالهای زیادی بر آنها وارد کردهاند»[۶].
عدلیه و حقیقت عصمت
متکلمان عدلیه (شیعه و معتزله) که در سدههای متمادی به عصمت همه انبیا معتقد بودهاند در بیان حقیقت عصمت، نهایت دقت را به خرج دادهاند تا تعریف دقیق و جامعی از آن ارائه دهند. غالب آنان در تفسیر ماهیت عصمت، قائل به "لطف" شدهاند که در ذیل به تفسیر و بررسی آنها میپردازیم.
لطف در صورت بازدارندگی: قاضی عبدالجبار معتزلی میگوید: در معنای لطف بودن عصمت، بدان که "لطف" افاده عصمت میکند. اگر مکلف قبیح را اختیار نکند یا از قبیح دوری کند، زیرا لطف اگر سبب امتناع از قبیح شود این لطف عصمت است، ولی اگر لطف حاصل شود، اما امتناع از قبیح حاصل نگردد این لطف عصمت نیست[۷].
نقد
اولاً؛ گرچه قاضی عبدالجبار اختیار را از مکلف ساقط نمیکند و عصمت عملی معصوم را به شایستگی بیان کرده، لکن بیان ایشان عصمت علمی امام را شامل نیست.
ثانیاً؛ این تعریف، عصمت از سهو و نسیان را که غیر اختیاری است شامل نمیشود، مگر اینکه گفته شود تعریف فوق در مقام بیان این جهت نیست.
لطف بازدارنده: شیخ مفید و ابن نوبخت میگویند: "عصمت، لطف و توفیق الهی برای حجتهای پروردگار است که موجب امتناع آنها از وقوع در معصیت و اشتباه در دین خدا میگردد؛ با قدرت بر انجام معصیت و ترک طاعت"[۸].
این تعریف سه امتیاز دارد که در تعریف معتزلی نبود:
- علاوه بر اینکه عصمت عملی امام را بیان میکند، عصمت علمی را هم شامل است؛ با توجه به قید امتناع وقوع در معصیت و اشتباه در دین خدا.
- اختیار را از معصوم سلب نکردند، لذا چون اختیار، مدار تکلیف و پاداش است معصوم بر دیگران فضیلت پیدا میکند.
- تعریف ایشان عصمت از سهو و نسیان را که غیر اختیاری است شامل میشود، چون قید امتناع از اشتباه در دین خدا را به همراه دارد.
وصف مانع ابن میثم بحرانی میفرماید: "عصمت، صفتی است برای انسان که به سبب آن از معاصی امتناع میکند، اما بدون آن وصف، از معاصی دوری نمیجوید"[۹].
نقد
- تعریف فوق جامع الاطراف نیست، چون مبهم است و منظورشان را از وصف بیان نکردند و فقط اثر عصمت را گفتهاند.
این تعریف عصمت، را محدود به اجتناب از معاصی کرده است، حال اینکه دایره عصمت گسترده است و عصمت از سهو و نسیان و اشتباه در شریعت و مسائل اجتماعی را نیز در برمیگیرد.
عدم قدرت بر معصیت: ابوالحسن بصری - از دانشمندان معتزلی – میگوید: "عصمت، قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصیت است"[۱۰].
نقد #قدرت بر طاعت شرط تکلیف است، لذا منحصر در معصوم نیست.
عدم قدرت بر معصیت، روی دیگر جبر است و با جبر و عدم اختیار هیچ پاداشی برعصمت معصوم نیست و معصوم هیچ برتری و فضیلتی بر سایر مردم ندارد.
این تعریف بیشتر به مبنای اشاعره نزدیک است، لذا در میان تعریفهایی که ذکر کردیم ضعیفترین آنهاست.
اقسام لطف: در تفسیر متکلمان عدلیه، مشاهده شد که غالباً حقیقت عصمت را از لطف دانستهاند، لذا لازم است با مفهوم لطف آشنا شویم.
علامه حلی و بعضی از متکلمان شیعه و معتزله، لطف را دو نوع دانستهاند[۱۱]:
- لطف مقرِّب: چیزی است که مکلف با آن به خدا نزدیکتر و از معاصی دورتر میشود و شرط تکلیف یا قدرت نباشد و به حد اجبار نرسد.
- لطف محصل: چیزی است که با وجود آن، طاعت از مکلف انجام میگردد و قبیح بر سبیل اختیار ترک میشود، و اگر آن نباشد، طاعت انجام نمیشود.
اما بسیاری از متکلمان، لطف را یک نوع دانستهاند؛ مثلا نوبختی در "الیاقوت" لطف را فقط محصل عنوان کرده است[۱۲]؛ در حالیکه شیخ مفید و بسیاری از متکلمان دیگر، لطف را منحصر در لطف مقرب دانستهاند[۱۳]، البته ممکن است با توجه به تحلیل زیر، آنهایی که لطف را فقط یک نوع دانستهاند؛ نافی نوع دیگر نباشد.
به نظر میرسد، در یک نگاه میتوانیم لطف را در دو معنای آن (مقرب و محصل) صحیح بدانیم؛ مثلاً آنهایی که لطف را فقط مقرب عنوان کردهاند از آن جهت که لطف فعل خداست - بدون در نظر گرفتن غایت و مرحله وقوع - آن را بررسی کردهاند، لذا لطف را فقط مقرب دانستهاند. همچنین آن دسته از متکلمین که لطف را منحصر در محصّل دانستهاند به اعتبار غایت آن در مرحله وقوع و اثر آن بررسی کردهاند و این دو اعتبار را در تعابیرشان به وضوح میتوان یافت؛ چنانکه در تعریف لطف مقرب کلمه أقرب إلى الطاعة یا فعل الله را میبینیم که بدون غایت معنا شده و فعل لطف، فقط به خدا مستند گردیده است. از طرفی در تعریف لطف محصل به تعبیر يعلم عند وقوع الطاعة منه و لولاه لم يطع برخورد میکنیم که به اثر و غایت لطف تفسیر گردیده است. با این تحلیل و بیان، اگر عصمت را به فعل الهی مستند کنیم که از باب لطف خدا واجب است - در دایره حسن و قبح عقلی و حکمت پروردگار - این لطف، لطف مقرب است، ولی اگر به اثر و غایت آن در معصوم تکیه کنیم که با وجودش طاعت مطلق انجام میگیرد و اجتناب از قبیح به صورت مطلق انجام میشود، از این حیث میتوانیم عصمت را لطف محصَّل بنامیم، چنانکه در کلام خواجه طوسی در بیان غایت لطف، تعبیری میبینیم که قابل تفسیر به هر دو معنای لطف است.
ایشان فرماید: اللطف واجب لتحصيل الغرض به[۱۴]. این تعبیر هم قابل تبیین به لطف مقرب است؛ اگر لطف را از باب فعل الله برای تحصیل غرض خدا در اجتناب از معصیت و قرب به طاعت، واجب بدانیم و هم قابل تبیین به لطف محصَّل است؛ اگر به غایت لطف توجه کنیم که با وجود لطف در باب عصمت، اجتناب از معاصی و طاعت مطلق محقق میگردد[۱۵].
گستره عصمت
درباره محدوده زمانی عصمت انبیاء، اختلافات فراوانی میان متکلمان اسلامی وجود دارد که عمده آنها را میتوان در چهار نظریه خلاصه کرد:
حشویه: این گروه، ارتکاب گناهان کبیره و صغیره را، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، برای انبیا جایز میدانند. البته، برخی از آنها جواز ارتکاب گناهان را مشروط به مخفیانه بودن آن دانستهاند[۱۶].
اشاعره: اینان معتقدند که انبیا بعد از مبعوث شدن به رسالت از این امور معصومند: گناهان کبیره (به طور کلی)، گناهان پست صغیره (مثل دزدیدن یک حبّه گندم) و همچنین ارتکاب عمدی گناهان صغیرهای که پَست محسوب نمیشوند. اما قبل از بعثت، حتی از گناه کبیره نیز معصوم نمیباشند[۱۷].
معتزله: اکثر معتزله معتقدند که انبیا از تمامی گناهان کبیره و همچنین گناهان صغیرهای که پست و مورد تنفّر عموم است، معصوم میباشند. اما درباره گناهان صغیرهای که اینچنین نباشد، اختلافات زیادی بینشان وجود دارد[۱۸]: برخی از آنها ارتکاب عمدی این قِسم از صغایر را جایز دانستهاند.
عدهای دیگر گفتهاند: انبیا عمداً هیچ گناه صغیرهای را مرتکب نمیشوند، بلکه تنها در صورتی که شبههای برایشان پیش آماده باشد، تحقق این امر ممکن است.
دسته سومی میگویند: پیامبران تنها در صورت سهو و فراموشی مرتکب گناه میگردند و در عین حال، بازخواست نیز میشوند، هر چند سهو و نسیان مردم عادی، بخشیده شده و مورد سؤال و مؤاخذه قرار نمیگیرد. فرقشان در این است که شناخت انبیا نسبت به واقعیات و احکام الهی قویتر است و بهتر میدانند که چگونه از خود مواظبت نمایند تا چیزی از یادشان نرود و سهو و نسیانی بر ایشان عارض نشود[۱۹].
منشأ اعتقاد اهلسنّت درباره عصمت پیامبران
اینگونه اعتقادات اهلسنت پیرامون عصمت انبیاء، بر پایه احادیثی شکل گرفته که - العیاذ بالله - بیانگر گناه، خطا و حتی کفر و شرک پیامبران الاهی، به ویژه پیامبر اکرم(ص) است. مهمترین منبع اینگونه اعتقادات گمراه کننده را میتوان روایاتی برشمرد که در مجامع و منابع معتبر اهلسنت آمده است که در ذیل به برخی از این روایات اشاره میکنیم.
عدم عصمت حضرت ابراهیم
چنانکه گفتیم، اهل تسنّن دروغ، معصیت، فسق و حتی کفر را برای پیامبران جایز میدانند. آنان داستانهایی در کفر و فسق برخی از انبیاء نقل کردهاند که از آن جمله میتوان به حضرت ابراهیم خلیل(ع) اشاره نمود که اموری همچون درخواست شفاعت برای کافر و دروغگویی به ایشان نسبت داده شده است. ابوهریره به نقل از پیامبر اکرم(ص) میگوید: يَلْقَى إِبْرَاهِيمُ أَبَاهُ آزَرَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَيَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَكَ لاَ تَعْصِنِى؟ فَيَقُولُ أَبُوهُ: فَالْيَوْمَ لاَ أَعْصِيكَ. فَيَقُولُ إِبْرَاهِيمُ: يَا رَبِّ، إِنَّكَ وَعَدْتَنِى أَنْ لاَ تُخْزِيَنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ، فَأَيُّ خِزْيٍ أَخْزَى مِنْ أَبِي الأَبْعَدِ؛ فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: إِنِّى حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَى الْكَافِرِينَ[۲۰]؛ ابراهیم(ع) پدرش آزر را در روز قیامت ملاقات میکند، در حالی که چهره او گرفته و غبارآلود است. ابراهیم(ع) به او میگوید: آیا به تو نگفتم که از من سرپیچی نکن؟ پدرش میگوید: امروز از تو سرپیچی نمیکنم. ابراهیم خطاب به خداوند عرضه میدارد: پروردگارا، به من وعده کردی که مرا در روز رستاخیز خوار نسازی و کدام خواری بالاتر از اینکه پدرم هلاک شده است. خدای تعالی میفرماید: «من بهشت را بر کافران حرام کردهام».
در این حدیث دو امر باطل وجود دارد: نخست اینکه پدر حضرت ابراهیم(ع) کافر و اهل جهنم است! و دوم اینکه حضرت ابراهیم برای کافر شفاعت کرده است، با اینکه میدانسته خداوند متعال کافر را وارد بهشت نمیکند. روشن است که درخواست امری مخالف با اراده خداوند، با عصمت ناسازگار است؛ به همین روی برخی از عالمان اهلسنّت حدیث را مردود دانسته و برخی کوشیدهاند به گونهای آن را توجیه کنند. ابن حجر پس از نقل حدیث و بحث پیرامون آن مینویسد: وَقَدِ اسْتَشْكَلَ الْإِسْمَاعِيلِيُّ هَذَا الْحَدِيثَ مِنْ أَصْلِهِ وَطَعَنَ فِي صِحَّتِهِ فَقَالَ بَعْدَ أَنْ أَخْرَجَهُ: هَذَا خَبَرٌ فِي صِحَّتِهِ نَظَرٌ، مِنْ جِهَةِ أَنَّ إِبْرَاهِيمَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ فَكَيْفَ يَجْعَلُ مَا صَارَ لِأَبِيهِ خِزْيًا مَعَ عِلْمِهِ بِذَلِكَ. وَقَالَ غَيْرُهُ: هَذَا الْحَدِيثُ مُخَالِفٌ لِظَاهِرِ قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾[۲۱] انْتَهَى. وَالْجَوَابُ عَنْ ذَلِكَ أَنَّ أَهْلَ التَّفْسِيرِ اخْتَلَفُوا فِي الْوَقْتِ الَّذِي تَبَرَّأَ فِيهِ إِبْرَاهِيمُ مِنْ أَبِيهِ... وَقِيلَ: إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمْ يَتَيَقَّنْ مَوْتَهُ عَلَى الْكُفْرِ بِجَوَازِ أَنْ يَكُونَ آمَنَ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يَطَّلِعْ إِبْرَاهِيمَ عَلَى ذَلِكَ[۲۲]؛ اسماعیلی[۲۳] به اصل این حدیث اشکال و در صحت آن تردید کرده است و پس از نقل آن میگوید: این خبر، خبری است که در صحت آن تردید وجود دارد، از آن رو که ابراهیم(ع) میداند که خدای تعالی خلف وعده نمیکند؛ پس چگونه آن چه را بر پدرش میگذرد خواری تلقی کرده است؟ دیگری گفته است این حدیث با ظاهر آیهای از قرآن مخالف است که میفرماید: «استغفار ابراهیم برای پدرش نبود مگر به خاطر عهدی که با او کرده بود؛ ولی چون بر او روشن شد که او دشمن خداست، از او بیزاری جست».
جواب اشکال این است که اهل تفسیر درباره زمان تبرّی ابراهیم از پدرش اختلاف کردهاند... و گفته شده که ابراهیم یقین نداشت که آذر با کفر از دنیا رفته است، به جهت آنکه ممکن است وی در باطن ایمان آورده و ابراهیم از آن مطلع نبوده باشد. اما ابوهریره به همین مقدار نیز بسنده نکرده و پا را فراتر گذاشته و به حضرت ابراهیم(ع) نسبت دروغگویی نیز میدهد. وی حدیثی را به پیامبر اکرم(ص) نسبت میدهد که فرمود: لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ(ع) إِلَّا ثَلاَثَ كَذَبَاتٍ، ثِنْتَيْنِ مِنْهُنَّ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، قَوْلُهُ ﴿إِنِّي سَقِيمٌ﴾[۲۴]. وَقَوْلُهُ: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا﴾[۲۵]. وَقَالَ: بَيْنَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ وَسَارَةُ، إِذْ أَتَى عَلَى جَبَّارٍ مِنَ الجَبَابِرَةِ، فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ هَا هُنَا رَجُلًا مَعَهُ امْرَأَةٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَقَالَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: أُخْتِي، فَأَتَى سَارَةَ قَالَ: يَا سَارَةُ: لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ مُؤْمِنٌ غَيْرِي وَغَيْرَكِ، وَإِنَّ هَذَا سَأَلَنِي فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّكِ أُخْتِي، فَلاَ تُكَذِّبِينِي[۲۶]؛ ابراهیم نبی(ع) دروغ نگفت مگر در سه مورد؛ دو مورد از آن در کتاب خدای عزّ و جل است. یکی آیهای است که [از قول ابراهیم] میفرماید: «من مریض هستم»؛ و دیگری آیهای که [از قول او] میفرماید: «بلکه شکستن بتها کار این بت بزرگ است». [داستان سوم نیز از این قرار است که] ابراهیم روزی با ساره به شهر یکی از ستمگران وارد شدند. به آن ستمگر گفته شد در اینجا مردی است که یکی از زیباترین زنان همراه او است. وی به دنبال حضرت ابراهیم فرستاد تا در این باره از او سؤال کند. وی پرسید: این زن کیست؟ حضرت ابراهیم فرمود: خواهر من است. سپس نزد ساره آمد و به او فرمود: ای ساره، در روی زمین هیچ مؤمنی غیر از من و تو نیست و این مرد از من درباره تو پرسید و من به او گفتم که تو خواهر من هستی؛ پس تو مرا تکذیب نکن! در این حدیث به روشنی به حضرت ابراهیم خلیلالله نسبت دروغگویی داده شده است. این حدیث به قدری بیاساس است که فخر رازی نیز چارهای جز اعتراف به دروغ بودن آن ندارد، هر چند که بخاری و مسلم در صحیح خود آن را نقل کردهاند!
فخر رازی درباره این حدیث مینویسد: هَذَا الْحَدِيثُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يُقْبَلَ، لِأَنَّ نِسْبَةَ الْكَذِبِ إِلَى إِبْرَاهِيمَ لَا تَجُوزُ، فَقَالَ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَكَيْفَ يُحْكَمُ بِكَذِبِ الرُّوَاةِ الْعُدُولِ؟ فَقُلْتُ لَمَّا وَقَعَ التَّعَارُضُ بَيْنَ نِسْبَةِ الْكَذِبِ إِلَى الرَّاوِي وَبَيْنَ نِسْبَتِهِ إِلَى الْخَلِيلِ(ع)، كَانَ مِنَ الْمَعْلُومِ بِالضَّرُورَةِ أَنَّ نِسْبَتَهُ إِلَى الرَّاوِي أَوْلَى[۲۷]. این حدیث شایسته پذیرش نیست؛ زیرا نسبت دروغ به ابراهیم جایز نمیباشد. اما اگر کسی بگوید: چگونه به دروغگویی راویان عادل حکم میکنی؟ در پاسخ میگوییم: وقتی بین نسبت دروغگویی به راوی و به ابراهیم خلیل(ع) تعارض باشد، به ضرورت روشن است که نسبت دروغگویی به راوی سزاوارتر است. مشاهده میشود که دروغ بودن اینگونه احادیث به قدری روشن است که حتی فرد متعصبی همچون فخر رازی، علیرغم وجود این حدیث در صحیحین، به خود جرأت میدهد راویان صحیحین را تکذیب کند؛ چراکه وی معتقد است نسبت کذب و دروغ به رجال و راویان صحیحین، بهتر از آن است که بگوییم ابراهیم خلیل الرحمان سه مرتبه دروغ گفته است.
به جز فخر رازی، عالمان دیگری نیز به دروغ بودن این حدیث تصریح کردهاند. عمر بن علی در اللباب فی علوم الکتاب مینویسد: إِنْ قَبِلْنَاهُ لَزِمَنَا الْحُكْمُ بِتَكْذِيبِ إِبْرَاهِيمَ(ع)، وَإِنْ رَدَدْنَاهُ لَزِمَنَا الْحُكْمُ بِتَكْذِيبِ الرُّوَاةِ، وَلَا شَكَّ أَنَّ صَوْنَ إِبْرَاهِيمَ(ع) عَنِ الْكَذِبِ أَوْلَى مِنْ صَوْنِ طَائِفَةٍ مِنَ الْمَجَاهِيلِ عَنِ الْكَذِبِ[۲۸]؛ اگر آن خبر را قبول کنیم، آن وقت باید ابراهیم(ع) را تکذیب نماییم و اگر خبر را ردّ کنیم، تکذیب راویان آن را در پی خواهد داشت و شکی نیست که حفظ مقام ابراهیم(ع) از دروغ، سزاوارتر از حفظ مقام برخی از راویان ناشناخته است.[۲۹]
حضرت موسی و سیلی زدن به ملک الموت!
ابوهریره در راستای دروغپردازیهای خود، امور ناشایستی را به حضرت موسی(ع) نسبت میدهد. احمد بن حنبل در مسند ابوهریره، از قول وی مینویسد: «قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص): جَاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ إِلَى مُوسَى(ع)، فَقَالَ لَهُ: أَجِبْ رَبَّكَ. قَالَ: فَلَطَمَ مُوسَى عَيْنَ مَلَكِ الْمَوْتِ فَفَقَأَهَا، قَالَ: فَرَجَعَ الْمَلَكُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَقَالَ: إِنَّكَ أَرْسَلْتَنِي إِلَى عَبْدٍ لَكَ لَا يُرِيدُ الْمَوْتَ، وَقَدْ فَقَأَ عَيْنِي»[۳۰]؛ ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل میکند که فرمود: ملک الموت به سوی موسی آمد و به ایشان گفت: دعوت پروردگارت را پاسخ ده. آنگاه موسی ضربهای به چشم ملک الموت زد که چشم او آسیب دید. ملک الموت به سوی خدای عزوجل بازگشت و عرضه داشت: تو مرا به سوی بندهای فرستادی که مرگ را نمیخواهد و به چشم من آسیب رساند! این حدیث در شروح صحیح مسلم و صحیح بخاری و برخی دیگر از منابع معتبر اهل تسنّن آمده است و به روشنی نشان دهنده چگونگی اعتقاد آنان درباره عصمت پیامبران الاهی است[۳۱].[۳۲]
حضرت سلیمان و برخی دیگر از پیامبران الاهی
ابوهریره درباره حضرت سلیمان چنین نقل میکند: «عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَالَ: قَالَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ(ع): لَأَطُوفَنَّ اللَّيْلَةَ عَلَى مِائَةِ امْرَأَةٍ، أَوْ تِسْعٍ وَتِسْعِينَ... فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهُ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَلَمْ يَقُلْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَلَمْ يَحْمِلْ مِنْهُنَّ إِلَّا امْرَأَةٌ وَاحِدَةٌ»[۳۳]؛ این حدیث نیز در صحیحین و بسیاری از منابع معتبر اهل تسنّن آمده است و در آن در نهایت بیشرمی، از ورود حضرت سلیمان بر صد یا نود و نه زن در یک شب سخن به میان آمده است. بر اساس این حدیث، حضرت سلیمان نه تنها به نقش مشیت خداوند در امور توجه نداشته، بلکه تذکر یکی از اصحاب نیز در او کارساز نشده است و آن حضرت با بیاعتنایی از گفتن ﴿إِنْ شَاءَ اللَّه﴾ خودداری کرده است! پناه میبریم به خدا از چنین نسبتهای ناپسند به انبیاء الاهی. ابوهریره درباره یکی دیگر از انبیاء چنین میگوید: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص)، قَالَ: نَزَلَ نَبِيٌّ مِنَ الأَنْبِيَاءِ تَحْتَ شَجَرَةٍ، فَلَدَغَتْهُ نَمْلَةٌ، فَأَمَرَ بِجَهَازِهِ فَأُخْرِجَ مِنْ تَحْتِهَا، ثُمَّ أَمَرَ بِبَيْتِهَا فَأُحْرِقَ بِالنَّارِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: فَهَلَّا نَمْلَةً وَاحِدَةً[۳۴]؛ رسول خدا(ص) گفت: «یکی از پیامبران در مسافرتی با همراهانش زیر درختی پیاده شده و اتراق کردند. مورچهای آن پیامبر را گزید. وی [در انتقام از آن مورچه] دستور داد تا لانه مورچهها را به آتش بکشند. آنگاه از جانب پروردگار وحی نازل شد: یک مورچه تو را گزید نه همه مورچهها»![۳۵]
رسول گرامی اسلام
اینگونه امور ناشایست در منابع اهلسنّت، دامان پاک پیامبر خدا(ص) را گرفته است به طوری که به پیامبر نسبت بتپرستی نیز دادهاند! در روایتی ساختگی آمده است: أَخْبَرَنِي سَالِمٌ، أَنَّهُ سَمِعَ عَبْدَ اللَّهِ، يُحَدِّثُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص): أَنَّهُ لَقِيَ زَيْدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ بِأَسْفَلِ بَلْدَحٍ، وَذَاكَ قَبْلَ أَنْ يُنْزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) الوَحْيُ، فَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) سُفْرَةً فِيهَا لَحْمٌ، فَأَبَى أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي لاَ آكُلُ مِمَّا تَذْبَحُونَ عَلَى أَنْصَابِكُمْ، وَلاَ آكُلُ إِلَّا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ[۳۶]؛ عبدالله بن عمر از رسول خدا(ص) چنین نقل میکند: پیش از آنکه وحی بر پیامبر خدا نازل شود، با یزید بن عمرو بن نفیل ملاقات و او را دعوت کرد و سفرهای از برای وی مهیا ساخت. زید از خوردن آن خودداری کرد و گفت: من از آن چه شما برای بتهایتان ذبح میکنید و غیر از آن چه اسم خدا بر آن ذکر شده است نمیخورم.
بر اساس این حدیث که در صحیح بخاری و مسند احمد نقل شده است، پیامبر پیش از نبوت بتپرست بوده و در پای بتها قربانی میکرده است. ایشان از گوشت آن میخورده و به میهمانان میخورانده است. این در حالی است که حدیث مذکور زید بن عمرو را - که مسیحی بوده - خداپرست و افضل از پیامبر اکرم(ص) معرفی کرده است! متکلمان سنّی نیز بر پایه همین احادیث، به کفر پیامبر اکرم(ص) پیش از بعثت قائل شدهاند و براساس همین روایات است که چنین اعتقادی استوار میگردد. ابن ابی الحدید - از بزرگان معتزله - ضمن نقل گفتار برخی فِرَق درباره عصمت پیامبران مینویسد: و قال قوم من الحشوية: قد كان محمد كافرا قبل البعثة؛ گروهی از حشویه میگویند: محمّد پیش از بعثت کافر بوده است. حشویه گروهی هستند که به ظواهر احادیث پایبند بوده و بدون هیچ تأمل و درنگی به آن چه در روایات آمده است عمل میکنند. این اعتقاد علاوه بر حشویه، در میان گروههای کلامی دیگر نیز مشاهده میشود.
ابن ابی الحدید در ادامه میافزاید: قال برغوث المتكلم، و هو أحد النجارية: لم يكن النبي(ص) مؤمناً بالله قبل أن يبعثه؛ برغوث متکلم که از فرقه نجاری است میگوید: پیامبر پیش از مبعوث شدن، به خدا ایمان نداشت! وی در ادامه مینویسد: سدّی - یکی از مفسران معروف اهلسنّت - پیرامون آیه ﴿وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ﴾[۳۷] میگوید: وزره الشرك، فإنه كان على دين قومه أربعين سنة[۳۸]؛ وزیر پیامبر شرک بود؛ چراکه او چهل سال بر دین قوم [یعنی بتپرستی بود. به واقع آن احادیث و این اعتقادات صرفاً به منظور توجیه خلافت حاکمان پس از رسول خدا(ص) است؛ چراکه تناسب و مشابهت میان یک شخص و جانشین وی ضروری است و چون ابوبکر بیشتر عُمر خود را به بتپرستی گذرانده است، برای توجیه خلافت وی ناگزیر باید شأن و منزلت نبوت نادیده گرفته شود و اشرف انبیاء(ص) پیش از بعثت فردی بتپرست معرفی گردد.
اعتقاد باقلانی مبنی بر جواز کافر شدن انبیاء نیز بر پایه احادیثی همچون حدیث «غرانیق» استوار گشته است. سیوطی در همین باره مینویسد: أخرج ابن أبي حاتم، و ابن جرير، و ابن المنذر من طريق بسند صحيح، عن سعيد بن جبير قال: قرأ النبي(ص) بمكة و النجم، فلما بلغ ﴿أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى﴾[۳۹]. ألقى الشيطان على لسانه: «تلك الغرانيق العلا و إن شفاعتهن لترتجى» فقال المشركون: ما ذکر آلهتنا بخير قبل اليوم فسجد و سجدوا فنزلت: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ﴾[۴۰] الآية[۴۱]؛
ابن ابی حاتم، ابن جریر و ابن منذر به سند صحیح از سعید بن جبیر روایت میکنند که گفت: پیامبر در مکه سوره نجم را قرائت کرد و هنگامی که به آیات ﴿أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى﴾[۴۲] رسید، شیطان بر زبان پیامبر [چنین] القا کرد: «آنها غرنوقهای بلند مرتبه هستند و همانا از آنها امید شفاعت میرود». مشرکان گفتند: [پیامبر] پیش از این هیچگاه از الاهههای ما به نیکی یاد نکرده بود. پس [پیامبر بر بتها سجده کرد و آنها مشرکان سجده کردند. بر اساس این حدیث - که بیانگر کفر و شرک آشکار پیامبر است - این آیه نازل شد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ...﴾[۴۳]
سیوطی این حدیث را از کتاب بخاری نقل میکند و مینویسد: أخرجه البخاري عن ابن عباس بسند فيه الواقدي؛ بخاری [این حدیث را] به سندی که واقدی در طریق آن است از ابن عباس نقل میکند. اما این حدیث در چاپهای اخیر کتاب بخاری حذف شده است. سیوطی در ادامه مینویسد: و أورده ابن إسحاق في السيرة[۴۴]؛ ابن اسحاق [نیز] در سیره خود این حدیث را آورده است. علاوه بر ابن اسحاق و بخاری، افرادی همچون ابوبکر بزّار، ابوالقاسم طبرانی، طبری و دیگران نیز این حدیث را در کتاب خود نقل کردهاند[۴۵]. هیثمی نیز حدیث را صحیح دانسته و در ذیل آن مینویسد: رجالهما رجال الصحيح[۴۶]؛
از آنجا که این حدیث بیانگر عدم عصمت پیامبر در تبلیغ است و به روشنی بر کفر و شرک رسول خدا(ص) دلالت دارد؛ از اینرو برخی از عالمان سنّی جهت فرار از این مشکل، حدیث غرانیق را باطل دانسته و لازمه وقوع چنین قصهای را ارتداد بسیاری از مسلمانان میدانند[۴۷]. اما برخی دیگر، به جهت کثرت سندهای حدیث و وثاقت راویان آن و اینکه بزرگانی چون ابن ابی حاتم، ابوبکر بزّار و... در کتب خود آوردهاند، به صحت حدیث حکم کردهاند. این دسته از عالمان اهلسنّت، حفظ اعتبار کتب و راویان خود را بر پاکی رسول خدا(ص) ترجیح دادهاند و به منظور پیشگیری از مخدوش شدن مجامع حدیثی و راویان آنها، عصمت پیامبر در تبلیغ را نفی کرده و به جواز کفر و شرک پیامبر قائل شدهاند! ابن حجر در مورد حدیث غرانیق مینویسد: كثرة الطرق تدلّ على أن للقصة أصلاً[۴۸]؛ سندهای فراوان آن دلالت دارد بر اینکه این داستان حقیقت دارد.
ابن ابی الحدید، مستند کرامیه و حشویه در خطای پیامبر در تبلیغ را همین حدیث دانسته و مینویسد: و قد أخطأ رسول الله في التبليغ حيث قال: «تلك الغرانيق العلى و إن شفاعتهن لترتجى[۴۹]؛ به تحقیق رسول خدا(ص) در تبلیغ خطا کرد، آنگاه که گفت: «آنها غرنوقها بلند مرتبه هستند و همانا از آنها امید شفاعت میرود». عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق نیز همین موضوع را مطرح میکند و مورد تأکید قرار میدهد[۵۰]. چنانکه پیشتر اشاره شد، این حدیث مبنای اعتقادی متکلمانی چون باقلانی، فخر رازی، ابوحامد غزالی و برخی از فرقههای اهل تسنّن قرار گرفته است؛ اما با وجود اینکه عالمان بزرگ سنّی و برخی از فرقههای آنان حتی خطا در تبلیغ و بلکه شرک و کفر را بر پیامبر جایز دانستهاند، ابنحزم اعتقاد به جواز گناه پیامبران را به یهود و نصارا نسبت میدهد![۵۱] همچنین در سطور گذشته اشاره شد که این احادیث به همراه احادیثی که افضلیت و برتری افرادی را بر پیامبر ممکن میداند، صغرائی است بر اثبات افضلیت حاکمان پس از پیامبر بر آن حضرت. بدین منظور، احادیثی نیز جعل شده است که ضمن نسبت خطا به رسول خدا(ص)، بیانگر تذکر عمر به اشتباه پیامبر است! در روایتی آمده است: «عَن نافع عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص)، فَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ قَمِيصَهُ يُكَفِّنُ فِيهِ أَبَاهُ فَأَعْطَاهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَقَامَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَ تُصَلِّي عَلَيْهِ وَ قَدْ نَهَاكَ رَبُّكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِ؟! فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنَّمَا خَيَّرَنِيَ اللَّهُ، فَقَالَ: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾[۵۲]. وَ سَأَزِيدُ عَلَى السَّبْعِينَ، فَقَالَ عمر: إِنَّهُ مُنَافِقٌ. قَالَ: فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ]، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ﴾[۵۳]»[۵۴].
نافع از ابن عمر نقل میکند که گفت: وقتی عبدالله بن أبی بن سلول مُرد، پسرش عبدالله بن عبدالله نزد رسول خدا آمد و از ایشان درخواست کرد که پیراهن خود را جهت تکفین پدرش به او عطا کند. پیامبر پیراهن خویش را به وی عطا کرد. سپس از آن حضرت درخواست کرد که بر پدرش نماز بخواند. عمر برخاست و پیراهن رسول خدا را گرفت و گفت: ای رسول خدا، آیا تو بر او نماز میخوانی، در حالی که پروردگارت تو را از این کار نهی کرده است؟ رسول خدا فرمود: «خداوند مرا در این کار مخیر کرده و فرموده است: «بر آنان استغفار کنی یا نکنی [یکسان است]. اگر هفتاد مرتبه هم آمرزش بطلبی خداوند آنها را هرگز نمیبخشد» و من بیش از هفتاد مرتبه [استغفار خواهم کرد]». عمر گفت: او منافق است. ابن عمر گفت: رسول خدا بر او نماز خواند و خدای تعالی این آیه را نازل کرد: «و هرگز برای احدی از مردگان آنان نماز نخوان و بر سر قبرش نایست». بر اساس این حدیث، رسول خدا(ص) دچار اشتباه شده و بر خلاف امر خداوند بر یک منافق نماز گزارده است، در حالی که عمر حکم الاهی را میدانسته و به پیامبر تذکر داده است. این موضوع - چنانکه گفتیم - برتری عمر نسبت به پیامبر را به دیگران القاء میکند.
علاوه بر مطلب فوق، این حدیث بیانگر بیبهرهگی پیامبر از دانش ادبیات عرب و فهم معانی آیات قرآن است، تا آنجا که برخی شرحهای صحیح بخاری همچون فتح الباری[۵۵] و إرشاد الساری[۵۶] به این امر اعتراض و استفاده تخییر از آیه مورد استناد پیامبر را نفی کردهاند. این موضوع نیز تلویحاً برتری عمر نسبت به پیامبر را القاء میکند؛ چراکه پیامبر به اشتباه از آیه، حکم به تغییر را برداشت کرد؛ اما عمر چنین برداشتی از آیه نداشته است![۵۷].
اما راویان مجامع حدیثی اهل تسنّن در پایین آوردن مقام رسول خدا(ص) پا را از این هم فراتر گذاشته و - العیاذ بالله -فهم و آگاهی ایشان را در امور عادی و عرفی نیز کمتر از مردم عادی معرفی کردهاند. موسی بن طلحه از پدرش طلحه بن عبید الله نقل میکند که گفت: «مَرَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِقَوْمٍ عَلَى رُءُوسِ النَّخْلِ فَقَالَ مَا يَصْنَعُ هَؤُلَاءِ فَقَالُوا يُلَقِّحُونَهُ يَجْعَلُونَ الذَّكَرَ فِي الْأُنْثَى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَا أَظُنُّ يُغْنِي ذَلِكَ شَيْئاً قَالَ فَأُخْبِرُوا بِذَلِكَ فَتَرَكُوهُ»؛ با رسول خدا(ص) از کنار قومی که بالای درختان خرما بودند میگذشتیم. حضرت پرسید: «این گروه چه میکنند»؟ گفتند: مشغول تلقیح [درختان] هستند و [گرده درختان] نر را بر درختان ماده قرار میدهند. رسول خدا(ص) فرمود: «گمان نمیکنم به این کار نیازی باشد». طلحه گفت: این خبر را به مردم رساندند و مردم کار تلقیح درختان را رها ساختند.
بر اساس این روایت، مردم با اعتماد به سخن پیامبر دست از تلقیح کشیدند و آن سال تمام محصولات از بین رفت و - به اصطلاح عرب - خرماهای مدینه «شیص» و غیرقابل استفاده شدند. در ادامه روایت آمده است: «فَأُخْبِرَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) بِذَلِكَ فَقَالَ: إِنْ كَانَ يَنْفَعُهُمْ ذَلِكَ فَلْيَصْنَعُوهُ فَإِنِّي إِنَّمَا ظَنَنْتُ ظَنّاً فَلَا تُؤَاخِذُونِي بِالظَّنِ»[۵۸]؛ خبر از بین رفتن محصولات را به رسول خدا رساندند. پیامبر فرمود: «چنانچه تلقیح درختان به آنها نفع میبخشد، آن را انجام دهند. من بر اساس گمان سخن گفتم. مرا به خاطر سخن گفتن بر اساس] ظن مؤاخذه نکنید»! این حدیث از یک منظر اشتباه و خطا از سوی پیامبر را جایز میداند و علم ایشان را حتی در امور عرفی نیز نفی میکند؛ اما از منظری دیگر، بیانگر اعتقاد مسلمانان صدر اسلام به عصمت پیامبر اکرم(ص) است، تا آنجا که به گمان و ظن پیامبر نیز اعتماد و بر اساس آن عمل میکردهاند. پس حدیث فوق از یک نگاه نافی عصمت و از نگاهی دیگر مُثْبِت عصمت است، با این وجود دروغ بودن این حدیث بسیار روشن است؛ چراکه شأن و منزلت رسول خدا(ص) بسیار بالاتر و ساحت ایشان پاکیزهتر از این نسبتهاست که بر اساس ظن خود دستوری به ضرر مسلمانان صادر فرمایند و پس از تحمیل خسارات فراوان به مردم، از رأی خود منصرف شوند- از این نسبتهای ناروا به خدا پناه میبریم -. اما علیرغم بطلان آشکار این حدیث، عالمان اهل سنّت آن را مبنای استنباط احکام قرار داده و بر مبنای آن قواعدی اصولی را پایهگذاری کردهاند. به عنوان مثال «نووی» ضمن شرح این حدیث، در حجیّت یا عدم حجیّت اجتهاد نبی و اجتهاد بر اساس ظن و گمان به بحث میپردازد[۵۹] و این از اعتماد وی به این حدیث مجعول حکایت دارد.
البته جعل حدیث جهت پایین آوردن شأن رسول خدا(ص) به همین جا ختم نمیشود. در منابع حدیثی اهل تسنّن، احادیثی از برخی صحابه مانند ابوهریره، عبدالله بن عمر، طلحه، عایشه، انس بن مالک و افرادی از این قبیل نقل شده که اساس آنها، پیامبر بیجهت مؤمنان را سبّ میکرده و مورد آزار قرار میداده است! البته همه این احادیث از سوی راویان آنها جعل نشده است و ممکن است برخی از احادیث در دورههای مختلف و از سوی دشمنان پیامبر جعل و به این افراد منتسب شده باشد، چنانکه شواهدی بر جعل اینگونه احادیث در زمان معاویه وجود دارد[۶۰]. هر چند دروغگویی برخی از این صحابه مانند ابوهریره بر اهل تحقیق ثابت شده و سدّ عدالت صحابه در هم شکسته است، به طوری که تمام تلاشها برای ترمیم آن بینتیجه است[۶۱]. در ادامه، بحث را با طرح چند حدیث در این زمینه پی میگیریم. در صحیح بخاری بابی است با عنوان باب قول النبي من آذيته فاجعله له زكاة و رحمة؛ باب گفتار پیامبر، در مورد اینکه [خدایا من] هر کس را اذیت کردهام، آن را برای وی زکات و رحمتی قرار ده. در این باب احادیثی با همین مضمون نقل شده است.
بخاری و مسلم از ابوهریره نقل میکنند: «سمع النبي(ص): يقول: «أللهم فأيما مؤمن سببته فاجعل ذلك له قربة إليك يوم القيامة»[۶۲]؛ از پیامبر شنیدم که میگفت: «خداوندا، هر یک از مؤمنان را که سبّ کردهام [این فعل را] موجب نزدیکی او به خودت در روز قیامت قرار ده». در روایت دیگری نیز از ابوهریره آمده است: «قال رسول الله(ص): «اللهم إني أتخذ عندك عهداً لن تخلفنيه، فإنما أنا بشر، فأي المؤمنين آذيته أو شتمته أو لعنته أو جلدته فاجعلها له صلاة و زكاة و قربة تقرّبه بها إليك يوم القيامة»[۶۳]؛ پیامبر گفت: «خداوندا، من از تو عهدی میخواهم که از آن تخلّف نخواهی کرد. به درستی که من بشر هستم؛ پس هر مؤمنی را که اذیت کردهام و یا به وی ناسزا گفتهام و یا بیجهت تازیانه زدهام، این امور را برای ایشان معادل زکات و نماز و مایه نزدیکی ایشان به خودت در روز قیامت قرار بده».
عایشه نیز در حدیثی به نقل از پیامبر میگوید: «أللهم إنما أنا بشر فلا تعاقبني بشتم رجل من المسلمين»[۶۴]؛ خداوندا، همانا من بشر هستم، پس مرا به واسطه ناسزاگویی به مردی از مسلمانان عقاب نکن. ابنحجر عسقلانی این دسته از احادیث را مطرح و به آنها اشکال میکند. وی مینویسد: أخرجه من حديث أنس و فيه تقييد المدعو عليه بأن يكون ليس لذلك بأهل و لفظه إنما أنا بشر أرضى كما يرضى البشر و أغضب كما يغضب البشر فأيما أحد دعوت عليه من أمتي بدعوة ليس لها بأهل أن يجعلها له طهوراً و زكاة و قربة بها منه يوم القيامة؛ مسلم پس از نقل این حدیث از انس، قید استحقاق نداشتن افراد مورد نفرین را از متن «خداوندا، من بشر هستم و چنانکه بشر گاه راضی و گاهی خشمگین میشود، من نیز گاه رضایتمند و گاه خشمگین میشوم؛ پس هر گاه به یکی از افراد امتم نفرین کردم و او استحقاق آن را نداشت، نفرین مرا برای وی مایه پاکی و به منزله زکات و وسیله تقرب به خودت در روز قیامت قرار بده» استفاده نموده است. وی در ادامه به اشکالی قابل توجه اشاره کرده و مینویسد: إن قيل: كيف يدعو(ص) بدعوة على من ليس لها بأهل[۶۵]؛ اگر گفته شود که چطور [ممکن است پیامبر به کسی نفرین کند که استحقاق آن را ندارد.
این اشکال با حدیث زیر بیشتر شکل گرفته و واضحتر میشود. ابنحجر به روایتی در این باره اشاره کرده و مینویسد: و قد أخرج أبو داود عن أبي الدرداء بسند جيّد رفعه: «إنّ العبد إذا لعن شيئاً صعدت اللعنة إلى السماء فتغلق أبواب السماء دونها ثمّ تهبط إلى الأرض، فتأخذ يمنه و يسره فإن لم تجد مساغاً رجعت إلى الذي لعن، فإن كان أهلاً و إلا رجعت إلى قائلهم[۶۶]؛ ابوداوود از ابودرداء نقل میکند: «وقتی بندهای چیزی را لعن کند، لعن وی به سوی آسمان رود. آنگاه دربهای آسمان بسته میشود، سپس لعن به زمین فرود میآید و دربهای زمین نیز بر آن بسته میشود [یعنی لعن معلق میماند]. آنگاه جانب راست و چپ را پیش میگیرد و هنگامی که محلی نیافت، [در این هنگام] اگر کسی که مورد لعن قرار گرفته استحقاق آن را داشت، لعن به وی باز میگردد و در غیر این صورت به گوینده آن بازگشت میکند». از مجموع احادیث اهل سنّت که درباره لعن وارد شده، استفاده میشود که چون پیامبر - العیاذ بالله - افرادی را که مستحق آن نبوده است لعن میکرد، پس این لعنها باید به خود پیامبر بازگردد!
ابنحجر ضمن طرح این سؤال، برای حل مشکل تلاش بسیاری کرده؛ اما تلاش وی نافرجام مانده است. البته این همه کوشش فقط به خاطر آن است که وی به جهت تعصب باطل نخواسته احادیثی را که در کتب معتبر اهل تسنّن آمده ردّ کند، در صورتی که دروغ بودن آنها بسیار روشن و واضح است. این موضوع و نظایر آن بیانگر این حقیقت تلخ است که نزد اهل سنّت حفظ اعتبار کتب عالمان سنّی بر حفظ مقام پیامبر اکرم(ص) رجحان دارد و مقام رسول خدا(ص) پایینتر از یک فرد عادی و بلکه پایینتر از یک شخص فاسق است؛ تا آنجا که حجاج بن یوسف ثقفی به خود جرأت داده و به پیامبر و زائران قبرش جسارت کرده و بگوید: تبّا لهم! إنما يطوفون بأعواد و رمّه بالية! هلا طافوا بقصر أمير المؤمنين عبدالملك؟ ألا يعلمون أن خليفة المرء خير من رسوله؟[۶۷]. بریده باد [ریشه مردمانی که به زیارت رسول خدا میروند و در آنجا] به دور مشتی استخوان پوسیده طواف میکنند! بهتر است که بر قصر امیرالمؤمنین عبدالملک طواف کنند. آیا نمیدانند که خلیفه یک فرد مسلمان بهتر از رسول وی است؟!
خالدبن عبدالله قسری که تردیدی در ناصبی بودن وی وجود ندارد[۶۸] نیز درباره هشام بن عبد الملک میگوید: فأنت خليفة الله في أرضه و خلقه، و محمد رسول الله إليهم، فأنت أكرم على الله منه[۶۹]؛ تو خلیفه خدا در زمین و میان مخلوقات هستی و محمّد فرستاده خدا به سوی مردم بود؛ پس تو گرامیتر از محمّد در نزد پروردگار هستی!
در مقابل نظریه اهل سنّت پیرامون عصمت پیامبران، شیعه معتقد است که تمامی پیامبران خدا پیش از نبوت و پس از آن، معصوم و از هر گناه کوچک و بزرگی مصونند؛ چراکه عصمت یکی از شرایط لازم برای هدایتگری خلق است؛ از اینرو پیامبران باید معصوم باشند تا هدایت - که هدف اصلی ارسال رسل از سوی خداوند است- حاصل شود. به حکم عقل اگر پیامبر معصوم نباشد، تناقض لازم میآید که در مباحث آینده به دیدگاه شیعه در این باره خواهیم پرداخت. در این میان، جایگاه کتاب بخاری – علیرغم وجود چنین احادیثی - در نزد جمهور اهلسنّت به قدری بالاست که میگویند: صحیحترین کتاب پس از قرآن مجید است و بخاری برای نوشتن هر حدیث، ابتدا غسل میکرده و دو رکعت نماز میخوانده است![۷۰] که برای اطلاع بیشتر از فضایل این کتاب! میتوان به مقدمه فتح الباری مراجعه نمود. تا به اینجا، برخی از احادیث باطل و دروغینی را که در صحاح اهلسنّت درباره شخصیت پیامبر اکرم و انبیاء گذشته(ع) مطرح بود ذکر کردیم. البته در صحیح بخاری و مسلم و دیگر صحاح آنها احادیث کذب و نادرست دیگری نیز وجود دارد که حیا مانع از نقل آنها میشود[۷۱].[۷۲]
جایگاه عصمت در میان فرقههای اسلامی
از آنجا که بررسی تمام نظریههای موجود در منابع حدیثی، کلامی و تفاسیر اهل تسنّن موجب پراکندگی و اطناب مملّ خواهد شد؛ از اینرو فقط به بررسی اجمالی برخی از جوانب بحث اکتفا میکنیم. ابنحزم به «عصمت»، از منظر فرقههای گوناگون اشاره کرده، مینویسد: اخْتلف النَّاس فِي هَل تعصى الْأَنْبِيَاء عَلَيْهِم السَّلَام أم لَا؟ فَذَهَبت طَائِفَة إِلَى أَن رسل الله صلى الله عَلَيْهِم وَسلم يعصون الله فِي جَمِيع الْكَبَائِر والصغائر عمدا، حاشى الْكَذِب فِي التَّبْلِيغ فَقَط. وَهَذَا قَول الكرامية من المرجئة وَقَول ابْن الطّيب الباقلاني من الأشعرية وَمن اتبعهُ وَهُوَ قَول الْيَهُود وَالنَّصَارَى وَأما هَذَا الباقلاني فانا رَأينَا فِي كتاب صَاحبه أبي جَعْفَر السمناني قَاضِي الْموصل، أَنه كَانَ يَقُول: إِن كل ذَنْب دق أوجل فَإِنَّهُ جَائِز على الرُّسُل حاشى الْكَذِب فِي التَّبْلِيغ فَقَط، قَالَ: وَجَائِز عَلَيْهِم أَن يكفروا، قَالَ: وَإِذا نهى النَّبِي عَلَيْهِ السَّلَام عَن شَيْء ثمَّ فعله فَلَيْسَ ذَلِك دَلِيلا على أَن ذَلِك النَّهْي قد نسخ؛ لِأَنَّهُ قد يَفْعَله عَاصِيا لله عز وَجل، قَالَ: وَلَيْسَ لأَصْحَابه أَن ينكروا ذَلِك عَلَيْهِ. وَجوز أَن يكون فِي أمة مُحَمَّد عَلَيْهِ السَّلَام من هُوَ أفضل من مُحَمَّد عَلَيْهِ الصَّلَاة وَالسَّلَام مذ بعث إِلَى أَن مَاتَ[۷۳]؛ درباره اینکه پیامبران(ع) گناه میکنند یا خیر؟ اختلاف نظر است. گروهی معتقدند که پیامبران الاهی به صورت عمدی - به استثنای دروغ در تبلیغ - در تمام گناهان کبیره و صغیره از پروردگار نافرمانی میکنند. این اعتقاد کرامیه از مرجئه و نظر ابنطیب باقلانی[۷۴] از اشاعره و پیروان او است. این اعتقاد همان اعتقاد یهود و نصاراست.
اما در باره این نظر باقلانی باید گفت که در کتاب دوست و همراه ابوجعفر سمنانی (قاضی موصل) دیدم که میگوید: همه گناهان، اعم از کوچک و بزرگ بر رسولان جایز است، به استثنای دروغ در تبلیغ و چنانچه پیامبر از چیزی نهی کند و خود آن را انجام دهد، این امر دلیل بر نسخ نهی ابتدایی نیست؛ زیرا [ممکن است] آن را از سر نافرمانی خدای تعالی انجام داده باشد و سزاوار نیست که یاران آن پیامبر به او اعتراض کنند. همچنین در امت محمد جایز است که از هنگام بعثت کسی برتر از او باشد[۷۵]. پس با بیان فوق، کرامیه که گروهی از مرجئه و از فرقههای کلامی اهل تسنّن هستند، «عصمت» در پیامبران - به جز دروغ در تبلیغ - را لازم نمیدانند. اما برخی از این گروه، گستره عدم نیاز به عصمت را بالا برده و عصمت در تبلیغ را نیز لازم نمیدانند. ابنحزم میگوید: سمعت من يَحْكِي عَن بعض الكرامية أَنهم يجرزون على الرُّسُل عَلَيْهِم السَّلَام الْكَذِب فِي التَّبْلِيغ أَيْضا[۷۶]؛ از کسی شنیدم که از بعضی کرامیه حکایت میکرد که آنان دروغ در تبلیغ را هم بر پیامبران(ع) جایز میدانند.
هر چند به گفته ابنحزم باقلانی دروغ در تبلیغ را برای پیامبران جایز نمیداند؛ اما از آن چه به وی نسبت داده به روشنی استفاده میشود که باقلانی نیز به عصمت در تبلیغ نیز قائل نیست؛ چراکه اگر به اعتقاد وی عمل به منهیّات بر پیامبر جایز باشد، عصمت در تبلیغ نیز نفی خواهد شد؛ زیرا بیان نهی در حقیقت همان تبلیغ است و عدم پایبندی به آن به معنای عدم عصمت در تبلیغ خواهد بود. پس باقلانی نیز به عصمت در تبلیغ قائل نخواهد بود. فخر رازی نیز ارتکاب معاصی را برای انبیاء جایز دانسته است. وی پس از مطرح کردن اقوال در این مسئله مینویسد: والذي نقول: إن الأنبياء عليهم الصلاة والسلام معصومون في زمان النبوة عن الكبائر والصغائر بالعمد. أما على سبيل السهو فهو جائز[۷۷].
در شرح مواقف، از قول محققان اشاعره نیز نقل شده است که آنان عصمت از کبائر را در غیر تبلیغ لازم نمیدانند. در همین کتاب، به نقل از برخی فرقههای اهل تسنن آمده است: يجوز أن يبعث اللَّه نبيّاً علم أنّه يكفر بعد نبوّته[۷۸]؛ جایز است که خداوند پیامبری را برانگیزد که میداند پس از نبوتش کافر خواهد شد. ابوحامد غزالی[۷۹] نیز میگوید: فإنا نجوز أن ينبئ الله تعالى كافرا ويؤيده بالمعجزة[۸۰]؛ ما جایز میدانیم که خدای تعالی کافری را نبوت دهد و او را با معجزه تأیید نماید. با توجه به سخن پیشین، برخی از اهل تسنّن علاوه بر گناه و خطا، کفر را نیز بر پیامبر جایز میشمارند و به آن معتقدند. همچنین برخی دیگر، علاوه بر جواز نبوت کافر، کفر نبی پس از نبوت را نیز جایز شمردهاند. ابن حزم از ابوبکر باقلانی این چنین نقل میکند: و جائز عليهم أن يكفروا[۸۱]؛ جایز است که انبیاء کافر شوند.[۸۲]
اندیشه عصمت در صوفیه
«زمانی که اندیشه عصمت در شیعه اوج گرفت، هنوز صوفیه به وجود نیامده بود، لذا اگر اقتباسی هم باشد باید صوفیه از شیعه اقتباس کرده باشند نه بالعکس. همانطور که در رساله قشیریه آمده است، برخی از متصوفه عصمت را از انبیا و امامان نفی میکنند، در حالی که برای رهبران خود مقامی بالاتر از عصمت قائلاند و آن، مرتبه اتصال به خداوند تعالی و رسیدن به مقام اتحاد با اوست[۸۳]. همچنین باید گفت:
- از حیث تاریخی شیعه مقدم است، لذا نمیتواند از صوفیه اعتقادی را اخذ کند.
- صوفیه خود قائل به عصمت انبیا و امامان نیستند، پس چگونه شیعه اندیشه عصمت را از آنان اخذ کرده است.
- بعضی از گروههای صوفیه از دیدگاه شیعه جزء غالیان شمرده میشوند که مطرود ائمه اطهار(ع) میباشند با، لذا این شبهه از اساس باطل است»[۸۴].
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ قوشجی، شرح تجرید، ص۴۹۴؛ علامه حلی، کشف المراد، ص۳۶۵؛ فخر رازی، المحصل، ص۵۲۱؛ تاج العروس، ج۸، ص۳۹۹.
- ↑ سعدالدین تفتازانی، شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۲؛ عضدالدین ایحبی، المواقف فی علم الکلام، ص۳۶۶.
- ↑ ابن ابیشریف قدسی، المساهره بشرح المسایره، ص۲۸۸؛ تاج العروس، ج۸، ص۳۹۹.
- ↑ نجم الدین نسفی، شرح عقاید نسفیه، ص۱۸۵؛ جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۵، ص۱۹.
- ↑ فخر رازی، عصمة الأنبیاء، ص۲۰.
- ↑ صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۳۰.
- ↑ قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱، ص۱۵؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص۷۸۰.
- ↑ شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص۱۲۸؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۷؛ ابواسحاق ابراهیم نوبختی، الیاقوت فی علم الکلام، ص۷۳؛ شریف مرتضی، رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۵؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۸؛ علامه حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۹۶؛ خواجه نصیر طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۶۹؛ فاضل مقداد، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۰۱؛ باب حادی عشر، ص۶۲؛ مقداد بن عبدالله حلی، اللوامع الالهیه، ص۲۳۴.
- ↑ ابنمیثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۲۵.
- ↑ شرح تجرید، ص۴۹۴؛ کشف المراد، ص۳۶۵؛ المحصل، ص۵۲۱؛ تاج العروس، ج۸، ص۳۹۹.
- ↑ انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۵۳؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخامسه، ص۵۱۹؛ شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۲، کشف المراد، ص۱۰۶.
- ↑ انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۵۲.
- ↑ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۱؛ تلخیص المحصل، ص۳۴۲؛ قواعد المرام، ص۱۱۷.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۰۶؛ تلخیص المحصل، ص۳۴۲.
- ↑ صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۳۳-۳۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۱؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۹۰؛ الالهیات، ج۳، ص۱۶۵ به نقل از: شرح الاصول الخمسه.
- ↑ المواقف، ص۳۵۹؛ شرح المواقف، ج۸، ص۲۶۵؛ الالهیات، ج۳، ص۱۶۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۲-۱۱؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۸۹-۹۰؛ الالهیات، ج۳، ص۱۶۵.
- ↑ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۷۷.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۲۳۸؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۴۸۵، ش۳۲۲۹۲؛ فتح الملک العلی، ص۱۲۳؛ تفسیر البغوی، ج۲، ص۳۲۲؛ تفسیر القرطبی، ج۱۳، ص۱۱۴؛ تفسیر ابنکثیر، ج۳، ص۳۵۱؛ الدرالمنثور، ج۳، ص۹۰؛ فتح القدیر، ج۴، ص۱۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۶، ص۱۶۶؛ البدایة والنهایة، ج۱، ص۱۶۳.
- ↑ «و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش جز بنا به وعدهای نبود که به وی داده بود و چون بر او آشکار گشت که وی دشمن خداوند است از وی دوری جست؛ بیگمان ابراهیم دردمندی بردبار بود» سوره توبه، آیه ۱۱۴.
- ↑ فتح الباری، ج۸، ص۳۸۴-۳۸۵.
- ↑ ابوبکر احمد بن ابراهیم جرجانی شافعی، معروف به «اسماعیلی» از بزرگان شافعیه است. وی متولد ۲۷۷ و در گذشته سال ۳۷۱ هجری است. او صاحب کتاب الصحیح و برخی کتب دیگر است که خود شاهد پیشوا بودن او در علم فقه و حدیث است. حاکم نیشابوری درباره او میگوید: «او یگانه دوران خویش و بزرگ محدثان و فقهاء است»؛ ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج۱۶، ص۲۹۲ - ۲۹۴، ح۲۰۸.
- ↑ «و گفت: من بیمارم» سوره صافات، آیه ۸۹.
- ↑ «گفت: بلکه همین بزرگشان این کار را کرده است» سوره انبیاء، آیه ۶۳.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۲؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۹۸؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۷، ص۳۶۶؛ تفسیر السمرقندی، ج۳، ص۱۳۸؛ أحکام القرآن، ج۳، ص۲۶۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۳۲۳؛ عمدة القاری، ج۱۵، ص۲۴۷.
- ↑ تفسیر الرازی، ج۲۶، ص۱۴۸.
- ↑ اللباب فی علوم الکتاب، ج۱۱، ص۶۶. همچنین ر.ک: تفسیر الرازی، ج۱۸، ص۹۶.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۲۵.
- ↑ مسند احمد، ج۲، ص۳۱۵.
- ↑ ر.ک: شرح صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۲۸؛ فتح الباری، ج۶، ص۳۱۵-۳۱۶؛ عمدة القاری، ج۸، ص۱۴۸؛ ج۱۵، ص۳۰۶؛ صحیح ابن حبان، ج۱۴، ص۱۱۶؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۱۰ - ۵۱۱، ح۳۲۳۸۴؛ تفسیر الثعلبی، ج۴، ص۴۵ - ۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۶، ص۱۷۸؛ البدایة و النهایة، ج۱، ص۳۷۰.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۳۱.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۲۰۹؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۸۷ - ۸۸؛ سنن الترمذی، ج۳، ص۴۴ - ۴۵، ح۱۵۷۱؛ سنن النسائی، ج۷، ص۲۵؛ عمدة القاری، ج۱۴، ص۱۱۵؛ المصنف (ابن أبی شیبه)، ج۱، ص۱۷۳؛ تغلیق التعلیق، ج۳، ص۴۳۳؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۲۴۹، ح۶۰۸۵؛ کنز العمّال، ج۳، ص۵۵، ح۵۴۶۹؛ کشف الخفاء، ج۲، ص۱۰۴، ح۱۹۱۰ و منابع دیگر.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۰؛ مسند الشامیین، ج۴، ص۲۷۷ - ۲۷۸، ح۳۲۸۰؛ کنز العمّال، ج۵، ص۳۹۲، ح۱۳۳۸۳؛ أحکام القرآن، ج۳، ص۴۷۳ و در بسیاری دیگر از منابع اهلسنّت، با اندکی اختلافات در برخی از کلمات نیز آمده است.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۳۲.
- ↑ مسند احمد، ج۲، ص۱۲۷؛ صحیح البخاری، ج۶، ص۲۲۵؛ فضائل الصحابه (نسایی)، ص۲۷، السنن الکبری (بیهقی)، ج۹، ص۲۵۰؛ عمدة القاری، ج۲۱، ص۱۱۳؛ المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۲۳۰؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۸۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۵۰۸.
- ↑ «و بار گرانت را از (دوش) تو برنداشتیم؟» سوره انشراح، آیه ۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۷، ص۹. لازم به ذکر است که زمخشری پس از نقل این گفته مینویسد: فإن أراد أنه كان على خلوهم عن العلوم السمعية، فنعم، و إن أراد أنه كان على دينهم و كفرهم، فمعاذ الله. و الأنبياء يجب أن يكونوا معصومين قبل النبوة و بعدها من الكبائر و الصغائر الشائنة؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۴، ص۲۶۵.
- ↑ «آیا بتهای «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیدهاید؟ * و آن سومین بت دیگر «منات» را؟» سوره نجم، آیه ۱۹-۲۰.
- ↑ «و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری نفرستادیم» سوره حج، آیه ۵۲.
- ↑ لباب النقول فی اسباب النزول، ص۱۵۰؛ تفسیر الجلالین، ص۵۵۲.
- ↑ «آیا بتهای «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیدهاید؟ * و آن سومین بت دیگر «منات» را؟» سوره نجم، آیه ۱۹-۲۰.
- ↑ «و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه چون آرزو میکرد (که دعوتش فراگیر شود) شیطان در آرزوی وی (با وسوسه افکندن در دل مردم خلل) میافکند آنگاه خداوند آنچه را که شیطان میافکند، از میان برمیدارد سپس آیات خود را استوار میگرداند و خداوند دانایی فرزانه است» سوره حج، آیه ۵۲.
- ↑ لباب النقول فی اسباب النزول، ص۱۵۰؛ تفسیر الجلالین، ص۵۵۳.
- ↑ مسند البزار، ج۲، ص۱۹۳، ح۵۰۹۶؛ المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۷۵ - ۷۶؛ عمدة القاری، ج۷، ص۱۰۰ و بسیاری از تفاسیر اهلسنت.
- ↑ مجمع الزوائد، ج۷، ص۱۱۵.
- ↑ ر.ک: فتح الباری، ج۸، ص۳۳۳ - ۳۳۴.
- ↑ فتح الباری، ج۸، ص۳۳۳. همچنین ر.ک: تحفة الأحوذی، ج۳، ص۱۳۶؛ الفتح السماوی، ج۲، ص۸۴۳؛ لباب النقول فی أسباب النزول، ص۱۵۰، به نقل از ابن حجر عسقلانی.
- ↑ شرح نهجالبلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۷، ص۱۹.
- ↑ ر.ک: الفرق بین الفرق، ص۲۱۰-۲۱۱.
- ↑ الفصل فی الملل و النحل، ج۴، ص۲.
- ↑ «چه برای آنان آمرزش بخواهی چه نخواهی (سودی ندارد زیرا) اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی هیچگاه خداوند آنان را نخواهد آمرزید» سوره توبه، آیه ۸۰.
- ↑ «و هیچگاه بر هیچیک از ایشان چون مرد نماز مگزار و بر گور او حاضر مشو؛ اینان به خداوند و پیامبرش کفر ورزیدهاند و نافرمان مردهاند» سوره توبه، آیه ۸۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۲۰۶؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۱۶؛ ج۸، ص۱۲۰؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۳، ص۴۰۲؛ عمدة القاری، ج۱۸، ص۲۷۲؛ تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۲۶۰؛ تفسیر القرطبی ۸، ص۲۱۸-۲۱۹؛ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۳۹۲-۳۹۳؛ تفسیر الجلالین، ج۴۶۵ - ۴۶۶؛ الدرالمنثور، ج۳، ص۲۶۶؛ فتح القدیر، ج۲، ص۳۹۰؛ تفسیر الآلوسی، ج۱۰، ص۱۵۳ - ۱۵۴؛ تاریخ الإسلام، ج۲، ص۶۶۰؛ السیرة النبویة (ابن کثیر)، ج۴، ص۶۵.
- ↑ ر.ک: فتح الباری، ج۸، ص۲۵۲.
- ↑ ر.ک: ارشاد الساری، ج۷، ص۱۵۵.
- ↑ نکته دیگری که از این حدیث استفاده میشود، مقبول بودن تبرک به لباس رسول خدا(ص) در بین مسلمانان معاصر با آن حضرت است. به عبارت دیگر، چنانچه اهل تسنن این حدیث را - که در صحیح مسلم و بخاری و دیگر منابع معتبر آنها آمده است- صحیح بدانند، باید بپذیرند که تبرک جستن به لباس پیامبر و استشفاء از ایشان در میان مسلمانان معاصر رسول خدا(ص) امری معمول و مقبول بوده است؛ از همین رو وهابیان حق اعتراض به این امور را نخواهند داشت.
- ↑ صحیح مسلم، ج۷، ص۹۵، ح۶۲۷۵؛ مسند أحمد، ج۱، ص۱۶۲، ح۱۳۹۵، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۸۲۵، ح۲۴۷۰؛ مسند أبی یعلی، ج۲، ص۱۲، ح۶۳۹؛ فتح الباری، ج۴، ص۳۳۵؛ مسند أبی داود، ص۳۱؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۴۶۴، ح۳۲۱۷۹؛ تفسیر الآلوسی، ج۱۳، ص۷۲.
- ↑ ر.ک: شرح صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۱۶.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از اینگونه روایات ر.ک: شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۴.
- ↑ ما در کتابی مستقل با نام «عدالت صحابه، بررسی و نقد»، به بررسی و نقد عدالت صحابه پرداختهایم.
- ↑ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵۷؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۲۶؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۷، ص۶۱؛ عمدة القاری، ج۲۲، ص۳۱۰؛ صحیح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۴۶.
- ↑ مسند احمد، ج۲، ص۴۴۹؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۲۵؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۷، ص۶۱؛ المصنف (ابن أبی شیبه)، ج۱۱، ص۱۹۰، ح۲۰۲۹۴؛ صحیح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۴۷؛ المعجم الأوسط، ج۸، ص۳۳۰؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۲۳۵، ح۱۵۵۷؛ کنزالعمال، ج۳، ص۶۰۹، ح۸۱۵۰؛ تفسیر البغوی، ج۲، ص۳۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴، ص۹۰.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۱۶۰؛ مسند أبی یعلی، ج۷، ص۷۸، ح۴۶۰۶؛ الأدب المفرد، ج۱، ص۱۳۴، ح۶۲۵، با اندکی اختلاف در دو منبع اخیر.
- ↑ فتح الباری، ج۱۱، ص۱۴۷.
- ↑ فتح الباری، ج۱۰، ص۳۸۹. همچنین ر.ک: سنن أبی داوود، ج۲، ص۴۵۷، ح۴۹۰۵؛ الأذکار النوویة، ص۳۵۲، ح۱۰۶۸؛ ریاض الصالحین، ص۶۱۵، ح۱۵۵۶؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۳۱۶، ح۲۰۶۹؛ کنز العمال، ج۳، ص۶۱۴، ح۸۱۷۰ و ص۶۱۷، ح۸۱۹۳.
- ↑ سنن أبی داوود، ج۲، ص۴۰۰، ح۴۶۴۲ و ۴۶۴۳؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۵، ص۲۴۲؛ العقد الفرید، ج۲، ص۲۲۱؛ الکامل فی اللغة و الأدب، ج۱، ص۵۸؛ إمتاع الأسماع، ج۱۲، ص۲۵۹.
- ↑ برای ناصبی بودن وی، این جریان را که ابن أبیالحدید به نقل از مبرّد نقل میکند کافی است. ابن ابی الحدید مینویسد: أن خالد بن عبدالله القسري لما كان أمير العراق في خلافة هشام، كان يلعن عليّا على المنبر، فيقول: اللهم العن علي بن أبي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم، صهر رسول الله على ابنته، وأبا الحسن والحسين! ثم يقبل على الناس، فيقول: هل كنّيت؟!؛ شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص۵۷.
- ↑ الأخبار الطوال، ص۳۴۶.
- ↑ ر.ک: مقدمه فتح الباری، ص۵ و ۴۹۰.
- ↑ در این کتابها روایاتی از عایشه پیرامون ارتباط جنسی او با پیامبر(ص) نقل شده است که بازگو نمودن این مطالب در میان مردم شرمآور است، چه رسد به اینکه در کتابی قرن به قرن بچرخد و در اختیار عموم مردم قرار گیرد!
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۳۳-۴۹.
- ↑ الفصل فی الملل و النحل، ج۴، ص۲.
- ↑ باقلانی متوفای ۴۰۳ق، از محققان بزرگ و صاحبنظران اشاعره است. وی کتابهای متعددی در اصول دین نگاشته و نزد اهل تسنّن بسیار محترم است. با این حال جای بسی تعجب است که ابنحزم قول وی را همان قول یهود و نصارا دانسته است!
- ↑ این سخن در حقیقت کبرایی برای قضیه تفضیل عمر بر پیامبر اکرم(ص) است. در منابع اهل تسنن، داستانهای بسیاری نقل شده که در آنها علم و تدبیر عمر بالاتر از علم و تدبیر رسول خدا(ص) معرفی شده است. وقتی این داستانها در کنار این گفته که «ممکن است در امت پیامبر کسی برتر از پیامبر باشد» قرار گیرد، این نتیجه به دست میآید که عمر از پیامبر برتر بوده است! - نعوذ بالله.
- ↑ الفصل فی الملل والنحل، ج۴، ص۲.
- ↑ عصمة الأنبیاء، ص۹.
- ↑ المواقف، ج۳، ص۴۲۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۲۶۴.
- ↑ غزالی متوفای ۵۰۵ق، امام اهل تسنن و از بزرگان صوفیه است. در احوالات وی نوشتهاند: «اگر قرار بود پس از خاتم الانبیاء پیامبری مبعوث شود، غزالی لایق این مقام بود!»، چنانکه در مورد عمر نیز چنین مطالبی آمده است. در فضایل عمر نوشتهاند: لَوْ لَمْ أُبْعَثُ فِيكُمْ لَبُعِثَ فِيكُمْ عُمَر!. و از پیامبر نقل میکنند که هرگاه نزول وحی به تأخیر میافتاد، رسول خدا(ص) میفرمود: «گمان میکنم جبرئیل بر عمر نازل شده است!»؛ ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج۴۴، ص۱۱۴ - ۱۱۶؛ کنز العمّال، ج۱۱، ص۵۶۵ - ۵۸۵. (برای اطلاع بیشتر از این مطالب ساختگی ر.ک: شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۲، ص۱۷۷ - ۱۸۲.
- ↑ المنخول فی علم الاصول، ص۳۱۰.
- ↑ الفصل فی الملل والنحل، ج۴، ص۲.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۲۱.
- ↑ هاشم حسنی، تصوّف و تشیع، ص۱۲۳؛ ابوالقاسم قشیری، رساله قشیریه، ص۱۶۰؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۶-۸۷.
- ↑ صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۷۰.