حذیفة بن یمان در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۵۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث حذیفة بن یمان است. "حذیفة بن یمان" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

حذیفه فرزند حُسَیل معروف به یمان و کنیه‌اش ابو عبدالله می‌باشد؛ و چون با طایفه یمانی‌ها هم پیمان بود، به این نام معروف شد. برخی نیز نسبت یافتن حذیفه به یمان را به خاطر جدش می‌دانند. نام جدش را جروه ذکر کرده‌اند و او با قبیله بنی عبدالاشهل هم پیمان بوده است. قبیله بنی عبد‌الأشهل جزو کشور یمن به شمار آمده و به همین دلیل او به نام جدش مشهور بوده است و مؤرخان این مطلب اخیر را ترجیح داده‌اند[۱].

حُسَیل پدر حذیفه از نیکان روزگار بود و در جنگ احد در رکاب پیامبر(ص) شهید شد که داستانش به طور خلاصه چنین است: هنگامی که رسول اکرم(ص) مردم را برای جنگ بسیج می‌فرمود، چون حسیل و ثابت بن وقش مردانی از کار افتاده و پیر بودند آنها را به جهاد دعوت نفرمود و این دو نفر با زنان و فرزندان مسلمانان در مدینه ماندند. پس از رفتن مسلمانان به احد، یکی از ایشان به دیگری گفت: "برای چه نشسته‌ایم و انتظار چه چیزی را می‌کشیم؟ ما امروز یا فردا می‌میریم پس بهتر است شمشیرهایمان را برداشته و به رسول خدا بپیوندیم؛ شاید خداوند شهادت را نصیب‌مان فرماید".

آن دو حرکت کرده، وارد سرزمین احد شدند و بدون آنکه مسلمانان، با خبر شوند، مشغول جنگ شدند. مسلمانان بدون توجه و ندانسته حسیل را کشتند. پیامبر خواست دیه او را بپردازد ولی حذیفه قبول نکرد و آن را به مسلمانان بخشید. پس حضرت درباره‌اش دعا فرمود. ثابت نیز در جنگ با کفار شهید شد[۲].

برخی حذیفه را از انصار و گروهی دیگر نیز او را جزء مهاجران به شمار آورده‌اند و ابن اثیر گفته است که او از مهاجرین است و او را آزاد گذاشتند تا هم چون زنان و کودکان مهاجرت نکند یا این که به همراه پیامبر(ص) مهاجرت کند و او مهاجرت به همراه آن حضرت را برگزید و به نقلی او در دیار خود باقی ماند و دین خدا را تبلیغ می‌کرد و بدین وسیله اسلام را یاری می‌کرد و بعدها به مدینه مهاجرت کرد؛ یعنی او جزء کسانی است که باری دین را انتخاب کرد و از مهاجرین نیز به شمار می‌رود[۳].[۴]

حذیفه و مادر

نام و نسب مادرش رباب دختر کعب بن عدی بن اشهل و از انصار واز طایفه بنی اشهل بود [۵].

از برخی از روایات دانسته می‌شود که مادر حذیفه نیز علاقه فراوانی به رسول خدا(ص) داشت؛ از جمله حذیفه می‌گوید: روزی مادرم از من پرسید: چند وقت است که پیامبر(ص) را ملاقات نکرده‌ای؟ گفتم: چند روز است که خدمت حضرت نرسیده‌ام. مادرم با شنیدن این جمله مرا سرزنش کرد؛ گفتم: مادر! مرا ببخش؛ امروز خدمت پیامبر(ص) می‌روم و نماز مغرب را با ایشان می‌خوانم و از ایشان جدا نمی‌شوم تا برای من و شما آمرزش بخواهد.

هنگام نماز به مسجد رفته، نماز مغرب را خواندم و همان جا بودم تا نماز عشا را با رسول خدا(ص) به جا آوردم. حضرت نافله را هم خواند، وقتی که حرکت کرد من هم پشت سر ایشان به راه افتادم؛ در بین راه کسی نزد ایشان آمد و حضرت مدتی با او آهسته به صحبت پرداخت تا این که از او جدا شد؛ در همین حال صدای مرا شنید، فرمود: "کیستی؟" گفتم: حذیفه‌ام؛ فرمود: "کاری داری؟" داستان مادر و گفته خود را به ایشان گفتم، حضرت فرمود: خدا تو و مادرت را بیامرزد"[۶].[۷]

جایگاه حذیفه

حذیفه از بزرگان یاران نبی اکرم(ص) است و مقامی بس ارجمند دارد. او در ردیف سلمان و ابوذر و مقداد[۸] و یکی از ارکان اربعه علی(ع) دانسته شده و گروهی نیز او را از ارکان اربعه پیامبر(ص) به شمار آورده‌اند. هم چنین او از انصار و جزء یاران و اصحاب پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) به شمار می‌رود[۹].[۱۰]

حذیفه و فرزندانش

او دارای دو پسر به نام‌های سعید یا سعد و صفوان و این دو در جنگ‌های بسیاری شرکت داشته‌اند. از جمله آنها در جنگ صفین به همراه علی(ع) جنگیدند و کفار بسیاری به دست این دو برادر به هلاکت رسیدند و سرانجام نیز به شهادت رسیدند. در نقل دیگری آمده که سعد یا سعید در صفین به شهادت نرسیده بلکه بعد از جنگ صفین و پس از سال‌های طولانی از دنیا رفت. با توجه به این دو مطلب، می‌توان گفت احتمال دارد که حذیفه سه پسر داشته که صفوان و سعید در جنگ صفین به شهادت رسیدند و سعد که سال‌ها بعد از جنگ صفین از دنیا رفته است[۱۱].[۱۲]

حذیفه و شناسایی منافقان

حذیفه تنها کسی بود که منافقان را می‌شناخت و مؤمن را از منافق تشخیص می‌داد؛ زیرا پیامبر(ص) آنان را فقط به حذیفه معرفی کرده بود[۱۳] و او صاحب سر رسول خدا(ص) بود؛ نقل شده هر گاه یکی از یاران پیامبر(ص) از دنیا می‌رفت، عمر حال او را از حذیفه می‌پرسید و اگر او برای تشییع جنازه می‌رفت، عمر هم می‌رفت و اگر حذیفه نمی‌رفت عمر نیز نمی‌رفت[۱۴].

از حذیفه نقل شده، وقتی عمر از من پرسید که آیا در میان فرمانداران من کسی از منافقان هست، به او گفتم: آری، یک نفر هست. گفت: "او را به من معرفی کن". گفتم: معرفی نمی‌کنم. بعدها عمر آن شخص را برکنار کرد، مثل آنکه در یافته بود که آن شخص کیست[۱۵].

پیامبر اکرم(ص) در بازگشت از جنگ تبوک عده‌ای از آنان را به وی معرفی کرد که داستان آن به طور خلاصه چنین است: جنگ تبوک یکی از اتفاقاتی بود که با پیش آمدن آن بیشتر منافقان بلکه همه آنها شناخته شدند؛ برخی از آنان افرادی بودند که در ظاهر اسلام را پذیرفته و از رفتن به میدان جنگ خودداری کردند؛ دسته‌ای هم با ساختن مسجد ضرار خود را معرفی کردند و دسته سوم آنهایی بودند که در بازگشت از تبوک، تصمیم گرفتند پیامبر(ص) را از میان بردارند. هنگام بازگشت از تبوک در راه گردنه‌ای وجود داشت با راهی بسیار باریک و خطرناک و راه دیگری هم از میان دره و دو کوه عبور می‌کرد که نسبتا راه وسیع و بی خطری بود ولی راه مقداری طولانی‌تر می‌شد. هنگام نیمه شب پیامبر(ص) و لشکریان به نزدیک گردنه رسیدند، پیامبر(ص) دستور داد اعلام کنند لشکر از میان دو کوه عبور کرده و رسول خدا(ص) از گردنه خواهند رفت. با این اعلام، فرصتی به دست منافقان آمد و دوازده یا چهارده نفر تصمیم گرفتند که جلوتر از پیامبر(ص) به گردنه رفته و در محلی که راه بسیار باریک و خطرناک است، پنهان شوند تا هنگامی که حضرت به آنجا رسید، شتر ایشان را رم داده و پیامبر(ص) را به دره بیندازند.

حذیفه می‌گوید: "من و عمار یاسر همراه رسول خدا(ص) بودیم؛ گاهی عنان شتر حضرت در دست من بود و عمار شتر را می‌راند و گاهی هم عمار، عنان دار بود و من شتر را می‌راندم. همین که نزدیک گردنه رسیدیم، حضرت فرمود: "جبرییل بر من نازل شد و خبر داد عده‌ای در پشت این سنگ‌ها پنهان شده‌اند تا شتر مرا رم دهند و مرا از بین ببرند؛ جلو برو و ایشان را از این جا دور کن". منافقان که متوجه شدند پیامبر(ص) از تصمیم شان باخبر شده، به عقب برگشته و از راه دره داخل افراد لشکر شدند. پیامبر(ص) فرمود: "حذیفه! آنها را شناختی؟" گفتم چون هوا تاریک بود نشناختم. پیامبر(ص) آنان را به من معرفی کرد.

روز بعد که مسلمانان از داستان شب گذشته باخبر شدند، اسید بن حضیر خدمت حضرت آمد و گفت: "دستور بدهید هر طایفه کسی را که از طایفه آنها به چنین کار خطرناکی اقدام کرده، گردن بزنند، وگرنه آنان را معرفی بفرمایید؛ به خدا قسم، هنوز از این منزل حرکت نکرده ایم که سرهایشان را نزد شما حاضر می‌کنم".

پیامبر(ص) "فرمود: دوست ندارم مردم بگویند پیامبر(ص) با کمک عده‌ای از یارانش با مخالفان جنگید و همین که بر اوضاع مسلط شد، آنها را کشت". اسید گفت: "اینان از یاران شما نیستند". پیامبر(ص) فرمود: "همین که شهادت را به زبان می‌آورند، از یاران من به شمار می‌آیند"[۱۶].[۱۷]

حذیفه و شرکت در جنگ‌ها

جنگ بدر: حذیفه و پدرش در جنگ بدر حضور نداشتند؛ زیرا مشرکان از حذیفه بیعت گرفته بودند که در جنگ حضور نیابد و او از پیامبر(ص) سؤال کرد که آیا من همراه شما باشم در حالی که قول داده ام با آنها مقابله نکنم؟ پیامبر(ص) به او فرمودند: به عهد خود وفادار باش[۱۸].

جنگ خندق: محاصرۀ مدینه به دست قریش و قبایل عرب، نزدیک به یک ماه طول کشید و مردم مدینه و هم چنین دشمنان نیز خسته شده و به تنگ آمده بودند و کار بر مردم، به خصوص اهل مدینه سخت شده بود. در این هنگام، خداوند بادی سخت فرستاد که از طرفی باعث سردی هوا شد و از سوی دیگر خیمه‌های قریش را از جا کنده و پراکنده ساخت و آنها نمی‌توانستند آتشی بیفروزند.

حذیفه می‌گوید: "روزی پیامبر(ص) در مسجد مشغول خواندن نماز بود و مردم هم افسرده و غمناک نشسته بودند. در این حال، پیامبر(ص) رو به جمعیت کرد و فرمود: "آیا کسی هست که از لشکر قریش خبری بیاورد تا در بهشت رفیق من باشد؟" هیچ کس جواب نگفت؛ زیرا به خاطر دشوار بودن این کار و گرسنگی، کسی قدرت این کار را نداشت. چون کسی پاسخ مثبت نداد، پیامبر(ص) مرا خواند و فرمود: "برو و خبری از لشکر قریش بیاور؛ به شرط آنکه کاری نکنی تا برگردی".

من از مدینه و حصار شهر و خندق خارج شده و وارد لشکریان قریش شدم. دیدم، در اثر باد سختی که در سرمای زمستان می‌وزد، نه خیمهای باقی مانده و نه آتشی روشن است و نه ظرف و اثاثی در جای خود قرار دارد و لشکریان به خاطر این باد، احساس عذاب و شکنجه خدایی می‌کنند. در این حال ابوسفیان از خیمه‌اش بیرون آمد و گفت: "ای گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد تا مبادا جاسوسی در میان ما باشد. به من پیش دستی کرده و به اشخاصی که در طرف چپ و راستم بودند، رو کرده و نام آنها را پرسیدم. پس خود را معرفی کردند. پس از آنکه ابوسفیان مطمئن شد؛ فرد غریبه‌ای در میان شان نیست، گفت: "ای گروه قریش! به خدا قسم، جای توقف نیست؛ زیرا حیوانات سم دار و بیسم هلاک شدند و طایفه بنی قریظه هم با ما مخالفت کردند؛ این باد هم برای ما چیزی نمی‌گذارد. من کوچ کردم شما هم حرکت کنید. سپس بر شترش نشست و به خاطر شتابی که داشت پای شتر را نگشود و به شتر نهیبی زد تا روی سه پا برخاست و آنگاه عقال را از پایش گشود. با خود گفتم اگر این دشمن خدا را بکشم، کار بزرگی کرده‌ام، پس تیری به چله کمان نهادم که در این هنگام به یاد سفارش رسول خدا(ص) افتادم و از تیراندازی خودداری کردم. هنگامی که خدمت پیامبر(ص) بازگشتم، آن حضرت را در حال نماز دیدم؛ پیامبر بدلیل شدت سرما عبای خود را گشود و من زیر عبا رفتم تا این که نماز را به پایان رساند و سپس جریان را گزارش دادم"[۱۹].

جنگ‌های پس از رسول خدا(ص): حذیفه پس از رسول خدا(ص) نیز در جنگ‌های دیگری شرکت داشت و با شرکت در جنگ‌ها باعث پیشرفت شایان دین اسلام شد. یکی از این جنگ‌ها جنگ نهاوند بود که در سال ۲۲ هجری اتفاق افتاد. بعد از کشته شدن نعمان بن مقرن، او فرمانده سپاه اسلام شد و همدان و ری و دینور به دست او فتح شد. جنگ دیگری که او در آن شرکت داشت، در سال ۳۰ هجری اتفاق افتاد که در این جنگ لشکریان اسلام به سمت خراسان حمله ور شدند. لشکریان بعد از این که به نیشابور رسیدند، عازم گرگان شده و گرگان را نیز به تصرف در آوردند[۲۰].[۲۱]

حذیفه و عمر

روزی حذیفه در مسیر خود به عمر رسید؛ عمر به او گفت: "ای حذیفه چگونه شب را به صبح رساندی (در چه حالی هستی؟)" حذیفه در جواب گفت: می‌خواهی چگونه باشم؟ صبح کردم در حالی که حق را ناپسند می‌دارم و فتنه را دوست می‌دارم؛ شهادت می‌دهم به آن چیزی که نمی‌بینم و غیر مخلوق را حفظ می‌کنم؛ نماز می‌گزارم در حالی که وضو ندارم؛ در زمین چیزی دارم که خداوند در آسمان آن را ندارد". در این وقت عمر به خاطر سخنان حذیفه عصبانی شد.

آن دو به راه خود ادامه دادند و در مسیر به علی(ع) برخوردند، در حالی که عصبانیت در چهره عمر نمایان بود. علی(ع) فرمودند: "چرا عصبانی هستی‌ای عمر؟"

عمر گفت: "حذیفه را در راه دیدم و از او پرسیدم که در چه حالی هستی؟ در جواب گفت: صبح کردم در حالی که حق را دوست ندارم".

علی(ع) فرمودند: "راست می‌گوید؛ او مرگ را دوست ندارد. عمر گفت: حذیفه می‌گوید: فتنه را دوست دارم".

آن حضرت فرمودند: "راست می‌گوید؛ زیرا مال و اولاد را دوست دارد در حالی که خداوند فرموده: ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ[۲۲]

حذیفه می‌گوید: شهادت می‌دهم به آن چیزی که آن را نمی‌بینم".

علی(ع) در جواب فرمود: "راست می‌گوید؛ زیرابه وحدانیت خداوند، به مرگ، به قیامت، به بهشت و جهنم و صراط در حالی که نمی‌بیند، شهادت می‌دهد".

سپس عمر گفت: "حذیفه می‌گوید: من غیر مخلوق را حفظ می‌کنم".

علی(ع) فرمود: "راست می‌گوید؛ زیرا او کتاب خداوندی (قرآن) را که غیر مخلوق است، حفظ می‌کند".

در ادامه عمر گفت: "حذیفه می‌گوید: نماز را در حالی که وضو ندارم می‌خوانم".

علی(ع) جواب دادند: راست می‌گوید؛ او نماز را بر بدن پسر عموی رسول خدا(ص) گزارده، در حالی که به وضو نیازی ندارد".

عمر گفت: "ای ابا الحسن! حذیفه مطلبی بزرگ‌تر از این امور نیز گفت وآن این که من در زمین چیزی دارم که خداوند در آسمان آن را ندارد".

علی(ع) فرمودند: "راست می‌گوید؛ او زن و فرزند دارد، درحالی که خداوند زن و فرزندی ندارد. در این وقت عمر گفت: "ای علی بن ابیطالب! اگر تو نبودی، هر آینه من هلاک می‌شدم[۲۳].[۲۴]

حذیفه و عثمان

از حارث بن سوید نقل شده که گفت: نزد حذیفه بودیم و نام عثمان به میان آمد. حذیفه گفت: "به خدا قسم، عثمان در دین، فاسق و در زندگی اجتماعی، احمق است". هم چنین از ابوشریحه روایت شده که حذیفه گفت: "در جستجوی رسول خدا(ص) بودم تا این که ایشان را در باغی و در حالی که در زیر درخت خرمایی به خواب رفته بود، یافتم. هر چه منتظر شدم بیدار نشد، پس شاخه‌ای را شکستم و در اثر صدا بیدار شد. مدتی باهم صحبت کردیم تا این که ابوبکر آمد و به من گفت از پیامبر(ص) برایم اجازه ورود بگیر. اجازه گرفتم و او وارد شد. سپس عمر آمد و با کسب اجازه وارد شد. طولی نکشید علی(ع) آمد. پیامبر(ص) فرمود: به او اجازه ورود و مژده بهشت بده؛ سپس فرمود: "الان پنجمین نفر خواهد آمد که نه اجازه می‌گیرد و نه سلام می‌کند و او اهل آتش است"؛ در این هنگام عثمان آمد و همین که وارد شد، گفت: "یا رسول الله! برخی از افراد فلان قبیله با برخی دیگر برابری می‌کنند"[۲۵].[۲۶]

حذیفه و علی بن ابی طالب(ع)

هنگامی که عثمان کشته شد، حذیفه بر منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: "ای مردم! با علی(ع) بیعت کنید و تقوای الهی را پیشه سازید و به علی(ع) یاری رسانید. به خدا قسم، علی(ع) بر حق است و او بهترین خلق بعد از پیامبر(ص) تا روز قیامت می‌باشد" و بعد خود نیز با علی(ع) بیعت کرده و فرزندان خود را نیز به این امر سفارش کرد[۲۷].

حذیفه در دوستی و یاری امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) ثابت قدم و استوار بود، از این جهت روایاتی درباره فضایل آن حضرت از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده است؛ از جمله زید بن صوحان می‌گوید: "در بصره بودم. حذیفه مردم را نصیحت می‌کرد و آنان را از فتنه و آشوبی که در راه بود، می‌ترسانید. مردم از او پرسیدند: راه نجات و رهایی چیست؟ او گفت: "در آن دسته‌ای باشید که علی(ع) با آنهاست؛ هر چند بودن با ایشان به حدی که جنگ کردن و پیش رفتن با دو زانو دشوار است، سخت باشد؛ زیرا از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: « علی امیر البرره و قاتل الفجره منصور من نصره مخذول من خذله الی یوم القیامه»؛ علی(ع) امیر نیکان و کشنده بدکاران است. هر که او را یاری کند، خدا یاری‌اش کند، و هر که او را خوار سازد، خدا خوارش کند"[۲۸].

علی بن علقمه ایادی می‌گوید: هنگامی که حسن بن علی(ع) و عمار یاسر برای جمع‌آوری لشکر به مدائن آمدند، حذیفه با همان حال مریض و با تکیه به دو نفر به میان جمعیت آمد و مردم را به یاری امیر مؤمنان تشویق و به پیروی از او سفارش می‌کرد و می‌گفت: "آگاه باشید! به خدایی که جز او خدایی نیست هر که می‌خواهد به امیرالمؤمنین حقیقی نگاه کند، علی بن ابی طالب را ببیند"[۲۹].

ابن زفر می‌گوید: "هنگام جان دادن حذیفه کنار او بودم. در آخرین لحظه زندگی‌اش که پارچه‌ای روی صورتش افکنده بودم، سر را زیر پارچه کرده و پرسیدم: اکنون که فتنه طلحه و زبیر با علی بن ابی طالب پیش آمده، به من چه دستوری می‌دهی؟ گفت: "همین که از دفن من خلاص شدی، بر پشت مرکبت بنشین و به علی بن ابی طالب ملحق شو؛ زیرا او بر حق است و حق از او جدا نمی‌شود"[۳۰].

هنگامی که حذیفه شنید مردم با علی(ع) بیعت کردند، یک دست را به دست دیگر زد و گفت: "این، بیعت با امیرالمؤمنین حقیقی است و پس از او به خدا قسم، با احدی از قریش بیعت نخواهم کرد"[۳۱].

ربیعة سعدی می‌گوید: نزد حذیفه رفتم و به او گفتم: درباره علی(ع) و مقامش برای ما حدیث نقل کن. همانا اهل بصره می‌گویند، تو در توصیف علی(ع) و مقام او زیاده روی می‌کنی؛ آیا می‌توانی حدیثی درباره علی(ع) نقل کنی؟ حذیفه گفت: "ای ربیعه! اگر عمل تمام اصحاب پیامبر(ص) را از روزی که آن حضرت مبعوث شدند تا به حال، در یک کفه ترازو و عمل یک روز علی(ع) را در کفه دیگر قرار دهند، عمل علی(ع) از اعمال دیگران برتر است؛ زیرا در روز خندق، در حالی که تمام مردان از عمر بن عبدود که مبارز طلب می‌کرد، ترسیدند، غیر از علی(ع) کسی به میدان نرفت و آن کافر به دست آن حضرت کشته شد و این روز بزرگ ترین روز نزد خداوند و آن عمل از تمام اعمال امت محمد تا روز قیامت، سنگین‌ترست"[۳۲].[۳۳]

پیشگویی حذیفه

حذیفه به خاطر تعلیمات پیامبر(ص) و امیر مؤمنان نه تنها منافقان را می‌شناخت بلکه از بسیاری از امور آینده نیز خبر داشت و گاهی به مردم هم خبر می‌داد؛ لذا خود او می‌گفت: همه یاران از پیامبر(ص) درباره خوبی‌ها می‌پرسیدند ولی من از بدی‌ها می‌پرسیدم[۳۴]. روزی گفت: "اگر آنچه را از پیامبر نا شنیده ام، برای شما بگویم، سیلی‌ها بر صورتم می‌نوازید. مردم گفتند: پناه بر خدا! ما چنین می‌کنیم؟ حذیفه گفت: "اگر بگویم یکی از ام المؤمنین‌ها در جنگ سنگینی با شما خواهد جنگید، حرف مرا می‌پذیرید؟ مردم گفتند: خیر! چه کسی است که این حرف را بپذیرد! سپس حذیفه گفت: "حمیرا (عایشه) مادرتان در میان لشکری که کفار راهنمای او هستند، به جنگ شما خواهد آمد"[۳۵].

حبه عرنی گوید: در روز جنگ جمل که دو لشکر با هم روبه رو شدند، منادی امیر المؤمنین(ع) ندا داد: تا دستور نداده‌ام هیچ یک از شما شروع به جنگ نکند. لشکر جمل شروع به تیراندازی کردند. به حضرت شکایت کردیم که ما را تیر باران کردند، حضرت فرمود: "دست نگه دارید"اطاعت کردیم تا این که به خاطر تیراندازی عده‌ای از ما را کشتند. به امام(ع) گفتیم: یا امیرالمؤمنین! ما را کشتند، حضرت فرمود: "حمله کنید، خدا شما را برکت دهد". پس بر ایشان حمله کردیم تا جایی که نیزه‌های ما به هم می‌رسید. سپس منادی علی(ع) ندا داد که با شمشیر بجنگید؛ شمشیرها را بر خودها می‌زدیم ولی اثر نمی‌کرد. باز منادی ندا داد که به پاها بزنید؛ هیچ وقت به اندازه آن روز پای بریده دیده نشده بود. در این وقت به یاد گفته حذیفه افتادم و دانستم که گفتارش درست است. باز منادی امیر المؤمنین(ع) ندا داد که شتر را از میان بردارید که آن، شیطان است. مردی شتر عایشه را پی کرد و یک دستش را برید. شتر به زمین خوابید در حالی که از دهان کف می‌ریخت. در این حال، عایشه ناله‌ای کرد و مردم بصره و لشکریان عایشه فرار کردند. پس منادی ندا کرد که مجروحان را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، هر که درب خانه‌اش را ببندد و هر که سلاح را بر زمین بگذارد، نیز در امان است"[۳۶].[۳۷]

حذیفه و خواندن نماز بر بدن حضرت زهرا(ص)

حذیفه از افرادی است که بر بدن حضرت زهرا(ع) نماز خواند و علی(ع) درباره حذیفه چنین فرموده است: «ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ »[۳۸].[۳۹]

حذیفه و حکومت مدائن

حذیفه به دستور عمر، والی مدائن شد وعمر به مردم مدائن چنین نوشت: سخنان کسی را که نزد شما فرستادم، گوش کنید و از او اطاعت کنید و هر چه از شما طلب کرد، به او بدهید. هنگامی که حذیفه به مدائن رسید، رئیس قبیله به استقبال او آمد و از خواسته‌های او پرسید. حذیفه در جواب گفت: "تا وقتی نزد شما هستم، از شما طعامی برای خودم و علفی برای مرکبم می‌خواهم"[۴۰].

پس از عمر، عثمان بن عفان، حارث بن حکم را والی مدائن کرد ولی او با مردم بد رفتاری کرد و اهل مدائن از وی ناراضی بودند تا این که در اواخر خلافت عثمان جمعی از مردم مدائن به مدینه آمده و از او نزد خلیفه شکایت کردند. عثمان حارث را برکنار و حذیفه را حاکم آنجا قرار داد. حذیفه در مدائن بود تا این که خلیفه کشته شد و علی(ع) به خلافت رسید. امام علی(ع) حذیفه را در حکومت خود باقی گذاشت و کارهای او را تأیید و به وسیله نامه‌ای حکومت او را به مردم ابلاغ کرد و نامه‌ای هم به این مضمون به حذیفه نگاشت: "به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از بنده خدا علی، امیر مؤمنان، به حذیفة بن الیمان؛ درود بر تو، من تو را در آنچه قبلا به عهده داشتی، برقرار ساختم، و حساب مالیات و کار روستاها و مالیاتی که از غیر مسلمانان دریافت می‌شود را به تو واگذار کردم. در کارهای خود از افرادی که به دینداری و درستی آنها اطمینان کامل داری، کمک بجوی؛ زیرا رعایت این مسائل در کارها سبب عزت و آبروی تو و کسی که تو را حاکم قرار داده، می‌باشد. تو را در پنهان و آشکار به پرهیزکاری و اطاعت پروردگار سفارش می‌کنم. از عذاب خدا در پنهان و آشکار بترس و نسبت به نیکوکار احسان و بد کار را کیفر کن و در کارها نرمی و ملایمت را پیشه خودگردان و با رعیت با عدالت رفتار کن؛ زیرا درباره آنها از تو سؤال می‌شود و با ستمدیدگان به انصاف رفتار کن و از خطای مردمان بگذر و تا حدی که می‌توانی روش نیکویی در پیش گیر که خدا نیکوکاران را پاداش می‌دهد. به تو دستور می‌دهم که مالیات زمین‌ها را به حق و انصاف بستانی و از آنچه قبل از تو می‌داده‌اند، فراتر نرو و از کمتر آن هم مگیر و قانون جدیدی برای ایشان پدید نیاور و پس از گرفتن مالیات، آن را میان مستحقان به طور مساوی و با عدالت تقسیم کن در مقابل رعیت متواضع باش و در مجالس همه را یکسان ببین و باید نزدیکان تو با افراد بیگانه در حقوق، یکسان باشند و در میان مردم به حق حکم کن و دادگری را میان مردم زنده کن و از خواهش‌های نفسانی پیروی مکن و در اجرای حق از سرزنش دیگران مترس زیرا خدا با پرهیزکاران و نیکوکاران است"[۴۱].[۴۲]

حذیفه و عقد شهربانو برای امام حسین(ع)

هنگامی که اسیران لشکر ایران را به مدینه آوردند، عثمان تصمیم گرفت آنان نیز مانند سایر اسیران فروخته شوند. علی(ع) فرمود: پیامبر(ص) می‌فرمود: بزرگان هر قومی را گرامی بدارید. اینان برخی از بزرگان قوم خود هستند، به علاوه علاقمند به اسلامند، باید آنان را آزاد کرد و زنان را نیز در امر ازدواج آزاد گذاشت. من حق خود و سهم بنی هاشم را آزاد کردم". مهاجران و انصار هم گفتند: ما هم سهم خود را به تو بخشیدیم. عثمان گفت: "علی پیشی گرفت و تصمیم مرا شکست". عده‌ای خواستار ازدواج با دختران شاهان و شاهزادگان ایران شدند. امیر مؤمنان فرمود: "ایشان آزادند هر که را بخواهند، برگزینند". هر کدام کسی را برگزید تا این که نوبت به شهربانو رسید. وی حضرت امام حسین(ع) را انتخاب کرد. امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: "کسی را وکیل قرار بده تا تو را عقد کند". او گفت: "شما وکیل هستید". حضرت(ع) حذیفه را وکیل قرار داد تا شهربانو را برای امام حسین(ع) عقد کند، سپس حذیفه خطبه عقد را خواند[۴۳].

برخی از روایات عقد شهربانو را در زمان خلافت عمر[۴۴] و برخی دیگر نیز در زمان خلافت عثمان ذکر می‌کنند و همین درست است؛ زیرا اسیر شدن دختران یزگرد بعد از کشته شدن وی اتفاق افتاده و این موضوع را نیز در زمان حکومت عثمان ذکر کرده‌اند[۴۵].

هم چنین تولد امام سجاد(ع) در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) بوده است و شهربانو، دختر یزگرد که همسر امام حسین(ع) بود، غیر از امام سجاد(ع) فرزندی نداشته است و اگر ازدواج او در زمان خلافت عمر بوده باشد، باید شهربانو بعد از گذشت بیست سال از ازدواجش با امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) را به دنیا آورده باشد و این پذیرفتنی نیست. پس نتیجه می‌گیریم که عقد شهربانو در زمان خلافت عثمان بوده است. و علامه مجلسی اضافه می‌کند که بعید نیست عمر در این روایت تصحیف شده باشد[۴۶].[۴۷]

حذیفه و نقل روایات از پیامبر(ص)

حذیفه می‌گوید: "از رسول خدا(ص) درباره تمام آنچه که تا روز قیامت اتفاق می‌افتد، سؤال کردم و ایشان جواب فرمودند، مگر آن چیزی که اهل مدینه را از مدینه خارج می‌کند"[۴۸].

حذیفه می‌گوید: "شب هنگام پیامبر از نماز عشاء را به جا آوردند و از مسجد خارج شدند، من نیز همراه ایشان از مسجد خارج شدم. در این هنگام حالتی برای پیامبر(ص) پیش آمد. سپس به من فرمود: "آیا آن چیزی که برای من پیش آمد، دیدی؟" گفتم: بله متوجه شدم و دیدم. پیامبر(ص) فرمودند: یکی از ملائکه بود که به اذن خداوند بر من سلام کرد و بشارت داد که حسن و حسین(ع) هر دو، سید اهل بهشت و فاطمه(ع) سید زنان اهل بهشت می‌باشند"[۴۹].

ربیعة سعدی می‌گوید: "به مدینه رفتم و حذیفه را در مسجد یافتم؛ در حالی که در مسجد به پشت دراز کشیده و یکی از پاهایش را روی پای دیگر خود قرار داده بود. به من گفت: "حاجت تو چیست؟" گفتم: در کوفه نظرهای متفاوتی درباره بهترین شخص بعد از رسول خدا(ص) وجود دارد. بعضی می‌گویند ابوبکر صدیق؛ چون صاحب غار و همراه با پیامبر(ص) در غار بودند و گروهی دیگر می‌گویند عمر بن خطاب؛ زیرا پیامبر(ص) فرمودند: خدایا اسلام را به وسیله عمر عزیز کن و گروهی دیگر می‌گویند ابوذر؛ زیرا پیامبر(ص) فرمودند: ابوذر راستگوترین افراد است. و بعد ساکت شدم. حذیفه گفت: "چهارمین گروه چه می‌گویند؟ گفتم: کسی که پیامبر(ص) درباره او فرمود: « هو منی و انا منه». در این حال حذیفه ایستاد و گفت: "پیامبر(ص) نزد ما آمدند، در حالی که حسن(ع) را روی گردن خود گذاشته و حسین(ع) را بغل کرده بودند. پس در حالی که این دو فرزند خود را روی زمین گذاشتند، فرمودند: "آگاه باشید. کسانی که ولایت علی بن ابیطالب را نپذیرند، از دین من خارج شده‌اند سپس فرمودند: "این، حسن و حسین هستند که پدر بزرگ و مادر بزرگ، پدر و مادر، عمو و عمه و خاله‌ها و دایی‌هاشان بهترین مردم هستند؛ اما پدر بزرگشان، رسول خدا و مادربزرگشان خدیجه است، در حالی که این دو در بهشتند. پدرشان علی و مادرشان فاطمه است، در حالی که این دو نیز کلید بهشتند اما دایی‌هاشان ابراهیم و قاسم، پسران رسول خدا و خاله‌هاشان رقیه و زینب و ام کلثوم هستند که اینها نیز در بهشتند و خداوند به هیچ کس آن چیزی را که به حسن و حسین داده، نداده است مگر به یوسف بن یعقوب که نبوت را داده است"[۵۰].[۵۱]

سرانجام حذیفه

حذیفه هنگام وفات به فرزند خود این چنین وصیت کرد: فرزند من، چشم به دست مردم نداشته باش؛ زیرا بی نیازی در آن است. از حاجت خواستن از مردم بپرهیز که آن فقر موجود است و باید امروز تو بهتر از دیروز تو باشد. نماز را مانند کسی به جای آور که گویی از دنیا خداحافظی می‌کنی و دیگر بازگشتی نداری، و از کاری که محتاج عذرخواهی است بپرهیز.

او فرزندان خود را به همراهی با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) سفارش کرد؛ به همین جهت در صفین هر دو در رکاب امام علی(ع) شهید شدند[۵۲].

نقل شده که حذیفه در ساعات پایانی عمرش ناله شدیدی کرد و زیاد گریست. به او گفتند: برای چه گریه می‌کنی؟ گفت: "گریه من به خاطر حسرت از دست دادن دنیا نیست بلکه مرگ برای من دوست داشتنی‌تر از زندگی دنیایی است، اما نمی‌دانم حالا که از دنیا می‌روم، آیا خداوند از من خشنود و راضی است یا این که از من راضی نیست"[۵۳].

در نقل دیگری آمده که او در ساعات پایانی عمرش چنین گفت: "امروز روز آخر عمر دنیایی من و اولین روز آخرت من می‌باشد. خدایا! اعتراضی ندارم و تو می‌دانی که فقر را از دارایی و ذلت و خواری دنیا را از عزت دنیا بیشتر دوست دارم و مرگ را بر زندگی ترجیح می‌دهم؛ دوستی همراه با دستان خالی به سوی تو می‌آید"[۵۴].

حذیفه در سال ۳۶ هجری، چهل روز پس از کشته شدن عثمان و در زمان خلافت علی(ع) پس از بیعت کردن با آن حضرت، در مدائن از دنیا رفت و در آنجا نیر به خاک سپرده شد و الان قبر او زیارتگاه بندگان صالح خدا می‌باشد[۵۵].[۵۶]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۳۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۴۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۱ و ۲۶۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  2. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۹۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۵.
  3. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۴.
  4. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۶-۳۵۷.
  5. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  6. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۹۱-۳۹۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۸.
  7. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۷-۳۵۸.
  8. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  9. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۲؛ الخلاصه، حلی، ص۶۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۱.
  10. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۸.
  11. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  12. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۸.
  13. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۲۶۱؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۵.
  14. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۴.
  15. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸.
  16. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۱۲۰-۱۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶ و ۶۰۱.
  17. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۹-۳۶۰.
  18. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۴۹ و ۵۹۵.
  19. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۵، ص۱۷۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۴۵۰-۴۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۴-۳۸۷.
  20. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶.
  21. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۰-۳۶۲.
  22. «و بدانید که دارایی‌ها و فرزندانتان مایه آزمونند و اینکه خداوند است که پاداشی سترگ نزد اوست» سوره انفال، آیه ۲۸.
  23. الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۱۵۲-۱۵۳.
  24. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۲-۳۶۳.
  25. تقریب المعارف، ابوالصلاح حلبی، ص۲۷۶-۲۷۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۸۳-۲۸۴.
  26. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۴.
  27. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۳.
  28. الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۳.
  29. الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۶.
  30. ألامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۳.
  31. الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۷.
  32. مناقب امیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۰۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۸.
  33. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۴-۳۶۶.
  34. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۲۲.
  35. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۲۲.
  36. الامالی، شیخ مفید، ص۵۸-۵۹.
  37. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۶-۳۶۷.
  38. رجال کشی، کشی، ص۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۲.
  39. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۷.
  40. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۶.
  41. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۸۸-۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۴.
  42. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۷-۳۶۹.
  43. العدد القویه، علی بن یوسف حلی، ص۵۷.
  44. دلائل الامامه، محمد بن جریر الطبری، ص۱۹۴؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۲۵؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۰۷.
  45. عیون اخبار الرضاع، شیخ صدوق، ج۲، ص۱۲۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۹، ص۲۵۷ و ج۳۸، ص۱۲۷.
  46. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۶، ص۱۰.
  47. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۹-۳۷۰.
  48. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۰؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۳.
  49. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۸۱؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷، ص۷۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۹.
  50. مناقب امام أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۱ و ۴۲۰-۴۲۲.
  51. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۷۰-۳۷۱.
  52. الامالی، شیخ صدوق، ص۴۰۱.
  53. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۹۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۶.
  54. المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۹۸.
  55. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۳۵؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۳۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳.
  56. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۷۱-۳۷۲.