امام از دیدگاه اهل سنت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۴۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

اصطلاح امام به معنای پیشوا و مقتدا در طول تاریخ اسلام دستخوش تغییراتی در مصداق شده است و همه فرق اسلامی فارغ از پذیرش یا عدم پذیرش آن، درباره‌اش بحث و جدل کرده‌اند.

اهل سنت امام را به معنای خلیفه و حاکم سیاسی دانسته‌اند که وظیفه‌ای جز اقامه حدود، جمع‌آوری وجوهات شرعی و مراقبت از کیان کشور اسلامی ندارد. ابوبکر باقلانی در پاسخ به دلیل نصب امام می‌گوید: «نصب امام به خاطر آن چیزی است که قبلاً گفتیم؛ [یعنی] مدیریت لشکریان و بستن مرزها و دفع ظالم و گرفتن حق مظلوم و اقامه حدود و تقسیم فیء میان مسلمانان و...»[۱].

نصب امام در دیدگاه غالب اهل سنت واجب است؛ ولی آنها این وجوب را یک وجوب شرعی نه عقلی - و اساساً بحث از امامت را یک بحث فقهی می‌دانند[۲].

در دیدگاه اهل سنت با توجه به برداشت ویژه آنها از امام، عصمت از شرایط امامت نیست، ولی اطاعت از همین امام واجب است[۳].[۴]

شرایط امام نزد اهل سنّت

جرجانی در شرح مواقف، ذیل عنوان «المقصد الثانی فی شروط الإمامة» می‌نویسد: نظر جمهور بر آن است که آن کسی مستحق امامت است که در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند امور دین را بر عهده بگیرد و قادر بر اقامه برهان، دلیل، حجت و حل شبهه در عقاید دینی باشد. هم‌چنین وی در پیش‌آمدها و احکام وقائع چه براساس نص و یا به واسطه استنباط احکام قدرت فتوا داشته باشد؛ چراکه مهم‌ترین هدف امامت حفظ اعتقادات و حل اختلافات و پایان دادن به نزاع و خصومت‌هاست و انجام این امور بدون شرط مذکور امکان‌پذیر نخواهد بود. [هم‌چنین امام باید] در جنگ و صلح و آماده‌سازی لشکریان و حفظ مرزها دارای رأی قوی، بصیرت و تدبیر باشد تا بتواند امور مملکت را اداره کند. [و نیز باید] شجاع و دارای قوت قلب باشد تا بتواند از حریم اسلام و بلاد مسلمین با ثبات قدم در معرکه جنگ محافظت کند....

برخی گفته‌اند در امامت این سه ویژگی شرط نیست؛ زیرا در زمان کنونی همه این شروط در هیچ یک از پیشوایان وجود ندارد و اگر این چنین باشد، یا نصب شخصی بدون این ویژگی‌ها واجب است که در این صورت گذاشتن این شروط بیهوده خواهد بود؛ زیرا امامت بدون این شرایط تحقق یافته است. و یا این که نصب کسی با چنین شرایطی واجب است که این نیز تکلیف مردم است به امری فراتر از توان آنان. اگر بگوییم که هیچ کدام از این دو واجب نیست، در این صورت گذاشتن این شروط مستلزم مفاسدی خواهد بود که دفع این مفاسد با نصب شخصی بدون این ویژگی‌ها ممکن خواهد بود؛ در نتیجه این اوصاف در امامت معتبر نیست. آری، واجب است که امام در ظاهر عادل باشد که به مردم ستم روا ندارد. پس چه بسا فاسق، اموال را در خواهش‌های نفسانی مصرف کند و این موجب ضایع شدن حقوق گردد.

هم‌چنین واجب است بالغ باشد؛ چراکه عقل نوجوان قاصر است. واجب است مرد باشد؛ زیرا عقل و دین زنان ناقص است. [و بالاخره واجب است] آزاد باشد تا این که خدمت به مالکش او را از انجام وظایف امامت باز ندارد.... پس این صفات پنج‌گانه و یا هشت‌گانه - یعنی به اضافه سه صفت مورد اجماع و اتفاق؛ یعنی علم، تدبیر در جنگ‌ها و شجاعت - همان صفات معتبر در امام می‌باشند. پنج شرط [یعنی عدالت، عاقل بودن، بالغ بودن، مرد بودن و آزاد بودن] از شروطی است که به اجماع و اتفاق، در امامت معتبر است.[۵].

بر اساس عبارت جرجانی در شرح مواقف، هشت شرط برای امامت ذکر شده است. سه شرط نخست نظر جمهور اهل تسنّن است و از ویژگی‌هایی است که بدون آنها کسی مستحق امامت نخواهد بود. با این وجود برخی متکلّمان سنّی بر این باورند که پس از رسول خدا(ص) کسی که دارای سه شرط علم، عدالت و شجاعت باشد یافت نمی‌شود، از همین رو آنان شرط‌های عمومی‌تری برای امامت در نظر گرفته‌اند. بنابراین ضوابط، تعیین امام نزد اهل سنّت ناظر به حق و حقیقت نیست، بلکه این حوادث پس از رحلت خاتم الانبیاء(ص) است که این شرایط را تعیین می‌کند. به عبارت دیگر اهل تسنّن هیچ معیار صحیحی مبتنی بر کتاب، سنت و عقل برای شناخت امام ارائه نمی‌دهند، بلکه می‌کوشند آن‌چه در تاریخ اتفاق افتاده توجیه کنند و به عبارتی دیگر، آنان «توجیه‌کنندگان ما وقع»اند. روشن است که هرگز نمی‌توان دینی را که پایه‌های آن بر حوادث و عملکرد اشخاص استوار گشته دین الهی دانست. به همین جهت است که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «الْحَقُّ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ»[۶]؛ حق به مردمان شناخته نمی‌شود. حق را بشناس تا اهلش را بشناسی.

پس بنا بر مبنا و روش صحیح، ابتدا باید بر طبق آن‌چه در کتاب و سنت آمده و عقل بر آن تأکید دارد حق را شناخت و آن را معیار قرار داد، نه این که عمل و رفتار اشخاص را میزان حق برشمرد. اما متأسفانه اهل تسنّن در بیان شرایط امام از حق دور شده و حتی از شروطی که خود مقرر کرده‌اند دست برمی‌دارند؛ چراکه هیچ یک از حاکمان پس از رسول خدا(ص) ویژگی‌های لازم برای امامت را ندارند، از این رو اهل تسنّن به جای این شرایط، شروط عام‌تری قرار داده‌اند که به ادعای «قاضی ایجی» و به تبع وی «جرجانی» مورد اجماع اهل تسنّن است. روشن است که همواره افراد زیادی دارای این شرایط عام بوده‌اند؛ به همین روی اهل تسنّن باید معیاری برای گزینش امام از میان افراد حایز شرایط عمومی امامت ارائه دهند.

بر مبنای اهل تسنّن، پس از رحلت رسول خدا(ص) بسیاری از صحابه هشت شرط مذکور را برای امامت داشته‌اند؛ چراکه اهل تسنّن همه صحابه را عادل می‌دانند و معتقدند که هر یک از صحابه می‌توانند اجتهاد کنند و تمامی آنان شجاع، مدیر و مدبر بوده‌اند. شرایطی همچون ذکوریت، بلوغ، حریت و عقل نیز برای صحابه ثابت است. با این وجود آنان چه دلیلی را بر ترجیح ابوبکر بر دیگر صحابه می‌توانند به دست دهند؟ به عبارت دیگر هیچ یک از صحابه در شروط هشت و یا پنج‌گانه اجماعی نسبت به یکدیگر امتیازی ندارند، از این رو باید دید که آیا ابوبکر در علم، تدبیر و شجاعت نسبت به دیگران امتیازی داشته است یا خیر؟ اگر گزینش ابوبکر با توجه به این شرایط و بر اساس نظر عالمان سنّی صورت نگرفته باشد، برای اهل تسنّن دو راه باقی می‌ماند؛ یا باید از شروطی که برای امامت ذکر کرده‌اند دست بردارند، و یا اعتراف کنند که ابوبکر شایستگی امامت را نداشته است.[۷].

بنابراین لازم است ابتدا با مراجعه به منابع حدیثی، تاریخی و رجالیِ اهل تسنّن، وجود یا عدم وجود شرایط امامت در ابوبکر را واکاوی کرده و بررسی کنیم.

بررسی شرایط امامت ابو بکر

شجاعت

شجاعت صفت و حالتی نفسانی است که پس از ظهور و بروز آن است که برای دیگران معلوم می‌گردد. به عنوان مثال چنان که جود و سخاوت افراد با بذل و بخشش‌های آنها به دیگران آشکار می‌شود، شجاعت نیز باید در میدان جنگ، مواقع حساس و مواضع خطر بروز کند. با این وجود هیچ شاهدی مبنی بر شرکت ابوبکر در معرکه جنگ و درگیری وجود ندارد! ممکن است گفته شود که موقعیت بروز شجاعت برای او پدید نیامده است و عدم بروز قرائن و نشانه‌های شجاعت با شجاع بودن یک فرد منافات ندارد. آری، ما می‌پذیریم که به صرف عدم بروز شجاعت نمی‌توان شجاعت فردی را منتفی دانست، اما از سویی به یقین شجاعت با فرار از جنگ ناسازگار است و از سوی دیگر - بر اساس روایات اهل تسنّن - فرار ابوبکر و بسیاری از بزرگان صحابه در جنگ‌هایی هم‌چون جنگ اُحُد مسلّم و قطعی است[۸].

در مستدرک حاکم نیشابوری به سند صحیح از ابن عباس آمده است که تمامی اطرافیان رسول خدا(ص) در جنگ احد از معرکه گریختند و این تنها علی بن ابی طالب(ع) بود که در کنار پیامبر(ص) ماند و استقامت ورزید[۹].

داستان جنگ خیبر نیز بسیار معروف و مشهور است به اعتراف خود اهل تسنّن رسول خدا(ص) در جنگ خیبر پرچم را ابتدا به ابوبکر سپرد، اما وی پیش از درگیری از معرکه گریخت[۱۰]. حضرت پرچم را به عمر داد و او نیز در نخستین رویارویی از صحنه نبرد فرار کرد[۱۱]. اهل سنّت درباره فرار عمر چنین نقل می‌کنند: هزموا عمر و أصحابه فجاؤوا يجبنونه و يجبنهم[۱۲]؛ عمر و یارانش از جنگ گریخته و بازگشتند در حالی که یاران وی او را می‌ترساندند و او نیز آنها را می‌ترساند.

پس از این اتفاقات رسول خدا(ص) فرمود: «لأعطين اللواء غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله»[۱۳]؛ فردا پرچم را به دست مردی عطا می‌دهم، خدا و رسول را دوست می‌دارد و خدا و رسولش نیز وی را دوست می‌دارند. در برخی از منابع این اضافه هم وجود دارد: «كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَيْهِ‌»[۱۴]؛ پیروزمندی که فرار نمی‌کند و خدا به دست او قلعه را فتح می‌کند.

آن شب تا به صبح هر یک از افراد لشکر آرزو می‌کرد پرچم به او سپرده شود، اما آن‌گاه که صبح شد، رسول خدا(ص) به دنبال امیر مؤمنان(ع) فرستاد و درد چشم حضرتش را با آب دهان مبارک شفا بخشید و پرچم را به ایشان سپرد[۱۵]. جنگ خندق نیز یکی از شواهد شجاعت امیر مؤمنان علی(ع) است. پس از آنکه «عمرو بن عبدود» از خندق عبور کرد و رجز خواند، رسول خدا(ص) مسلمانان را به مبارزه با وی فراخواند، اما همه سر خود را پایین انداختند. و دعوت پیامبر(ص) را پاسخ نگفتند. باز هم امیر مؤمنان(ع) برخاست و به دعوت رسول خدا لبیک گفت[۱۶] و چنان که در منابع اهل تسنن نیز آمده است، رسول خدا درباره امیر مؤمنان فرمود: «لَمُبَارَزَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ أَعْمَالِ أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۱۷]؛ هر آینه بالاترین عمل در میان امت من تا روز قیامت مبارزه‌ای است که علی بن ابی طالب با عمرو بن عبدود در روز خندق انجام داد.

پس با توجه به مدارک اهل تسنن به این حقیقت می‌رسیم که نه تنها شاهدی بر شجاعت ابوبکر و ثبات قدم وی در معرکه جنگ وجود ندارد، بلکه شواهد فراوانی بر فرار وی وجود دارد و این امیر مؤمنان علی(ع) بوده است که شجاعتش را به منصه ظهور گزارده است. پس وی فاقد یکی از سه شرط لازم برای امامت است، همان شرطی که جرجانی در شرح مواقف گفت: شجاع قوي القلب، ليقوي على الذب عن الحوزة والحفظ لبيضة الإسلام بالثبات في المعارك. حال سؤال این است که شجاعت صحابی پیامبر در کجا باید بروز پیدا کند؟![۱۸].

دفاع ابن تیمیه از شجاعت ابوبکر: ابن تیمیه در مقام دفاع از ابوبکر به روایتی از بخاری استناد می‌کند که براساس آن ابوبکر در مقابل آزار و اذیت پیامبر اکرم(ص) از سوی مشرکان، از رسول خدا(ص) دفاع کرده است[۱۹]. بخاری از عروة بن زبیر نقل می‌کند که: «از عبد الله بن عمرو بن عاص در مورد بدترین رفتار مشرکان و سخت‌گیری آنها به پیامبر سؤال کردم. وی در پاسخ گفت: روزی پیامبر اکرم(ص) مشغول نماز بود که عقبة بن ابی معیط ردای ایشان را به گردن حضرتش پیچید و به شدت فشار داد. در این هنگام ابوبکر شانه عقبة را گرفت، او را کنار زد و گفت: أتقتلون رجلا أن يقول ربي الله[۲۰]؛ آیا مردی را که می‌گوید پروردگارم «الله» است می‌کشید؟

فارغ از صحت و یا عدم صحت این قضیه، نمی‌تواند این جریان در مقابل عدم حضور وی و یا حضور و فرار وی از جنگ مورد توجه قرار گیرد. ابن تیمیه علاوه بر استناد به این حدیث بخاری، به توجیه فرار ابوبکر از جنگ‌ها نیز پرداخته است! در این راستا وی به تبع از ابن حزم[۲۱] این شجاعت را سه صورت دانسته است. وی می‌نویسد: الجهاد ينقسم أقساما ثلاثة: أحدها: الدعاء إلى الله عزوجل باللسان، والثاني: الجهاد عند الحرب بالرأي والتدبير و الثالث: الجهاد باليد في الطعن والضرب.

از نظر وی شجاعت گاهی در میدان جنگ و مبارزه مسلحانه بروز می‌کند و گاهی با دعا کردن آشکار می‌گردد! وی پس از این بیان مدعی شده است که هر چند شجاعت ابوبکر در میدان نبرد بروز نکرده، اما وی شجاعت قلبی خود را با دعا به اثبات رسانده است و چنین شجاعتی برای جانشینی رسول خدا(ص) کافی است! به ادعای وی عمر نیز با دعا کردن به قتال و مقابله با دشمنان اسلام می‌پرداخته است و قتال او قتال دعایی بوده است![۲۲] بنابراین به نظر ابن تیمیه فرار از جنگ با شجاعت منافات ندارد؛ چراکه ممکن است شجاعت در دعا ظهور یابد و چنان که شجاعت ابوبکر و عمر نیز از این سنخ بوده است! آن دو این شرط اساسی را برای خلافت داشته‌اند![۲۳].

عدالت

جهت روشن شدن عدالت ابوبکر، به نقل داستان برخورد خالد بن ولید با مالک بن نویره بسنده می‌کنیم. قبیله «بنو یربوع» یکی از قبایل بزرگ اطراف مدینه و دارای مردان شجاع و دلیری بوده است. پس از استقرار رسول خدا(ص) در مدینه، مالک بن نویره - رئیس قبیله بنو یربوع - به همراه عده‌ای از افراد قبیله به خدمت حضرتش شرفیاب شدند و اسلام آوردند. رسول خدا(ص) نیز به مالک وکالت داد که زکات قبیله خود را دریافت و در میان فقرای قبیله تقسیم کند.

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و به خلافت رسیدن ابوبکر، مالک بن نویره حاکمیت او را نپذیرفت و با او بیعت نکرد. این امر موجب شد تا ابوبکر به بهانه عدم پرداخت زکات، با قبیله بنو یربوع وارد جنگ شود. بدین منظور لشکری به فرماندهی خالد بن ولید برای مبارزه و اخذ بیعت از مالک بن نویره به سمت این قبیله روانه کرد. چون لشکر خالد وارد منطقه شد، افراد قبیله دست به شمشیر بردند و آماده نبرد شدند. اما خالد طرح دوستی ریخت و اطمینان داد که قصد جنگ ندارد. مبارزان قبیله مالک سلاح خود را بر زمین گذاشتند و از خالد و لشکریانش پذیرایی کردند و همگی به جماعت نماز به جای آوردند. اما خالد به ناگاه دستور داد مالک را دستگیر کنند و سرش را از بدن جدا سازند. وی سپس در همان شب با همسر مالک -که خالد از زیبایی او مطلع بود-زنا کرد و ضمن کشتار مردان قبیله بنو یربوع عده‌ای از زنان و کودکان را به اسارت گرفت. وقتی خبر این جنایت به مدینه رسید و جمعی از بزرگان صحابه که در لشکر خالد بودند به این امر شهادت دادند، بزرگان صحابه به شدت نسبت به عمل غیر شرعی و حتی انسانی خالد اعتراض کردند و هنگامی که خالد وارد مدینه شد، عمر با او برخورد تندی کرد و او را به خاطر زنا با همسر مالک، مستحق رجم دانست. با این وجود هنگامی که خالد نزد ابوبکر رفت، ابوبکر اعتراض ساده‌ای به عمل وی کرد و فقط دستور داد فوراً همسر مالک را رها کند![۲۴]

وی همچنین در مقابل اعتراض بزرگان صحابه عمل خالد را توجیه کرد و گفت: او اجتهاد کرده و در اجتهادش دچار اشتباه شده است و طبق این قاعده که اگر اجتهاد مجتهد مطابق واقع باشد دو اجر دارد، و اگر مخالف واقع باشد یک اجر، از این رو خالد به خاطر جنایتی که مرتکب شده مأجور است![۲۵] از طرفی دیگر نیز ابوبکر به خالد لقب «سیف الله» داده بود و می‌گفت من نمی‌توانم شمشیر خدا را غلاف کنم![۲۶]

حال با توجه به این اتفاق، آیا می‌توان شرط عدالت در ابوبکر را احراز نمود؟ آن‌گونه که شارح مواقف می‌گوید: نعم، يجب أن يكون عدلا. و یا می‌توان گفت که وی مدیر و مدبر بوده است؟ آن‌گونه که در ادامه شارح مواقف می‌نویسد: ذو رأي و بصارة بتدبير الحرب و السلم[۲۷][۲۸].[۲۹].

جنایت خالد بن ولید و توجیهاتی عجیب پیرامون جنایتش: برخی از عالمان و محدثان اهل سنت، سال‌ها و بلکه قرن‌ها پس از این جنایت، در صدد توجیه عمل خالد بن ولید برآمده‌اند و در مورد دستگیری و کشتن مالک بن نویره بعد از اعلان صلح و دوستی، گفته‌اند که ممکن است در گفتگوی خالد بن ولید با مالک بر وی معلوم شده که مالک مرتد و واجب القتل است. همچنین درباره زنای خالد با همسر مالک گفته شده که شاید همسر مالک مطلقه بوده است هر چند که در منزل او باشد. با این احتمال عقد خالد با همسر مالک از نظر شرع صحیح خواهد بود![۳۰] آیا به راستی با طرح این توجیهات واهی و احتمالات مضحک می‌توان ابوبکر و خالد را از این جنایات تبرئه کرد؟![۳۱].

علم

روشن است که ابوبکر شرط «عالم بودن» را هم نداشته و شواهد و قرائن فراوانی بر جهل وی دلالت دارد. بر اساس این شواهد، ابوبکر در موارد متعددی بر خلاف سنت پیامبر اکرم(ص) حکم کرده است. به عنوان مثال نقل است که وی به جای دست چپ، دست راست سارقی را قطع کرده است! برخی از عالمان سنّی ضمن اعتراف به این که احکام و کارهای ابوبکر خلاف شرع مقدس، حرام و معصیت بوده است، معصوم نبودن او را عذر موجهی بر این اعمال می‌شمارند و معتقدند که چون ابوبکر معصوم نبوده، صدور چنین اعمال و احکامی از وی اشکال ندارد[۳۲]. برای آگاهی از برخی شواهد دیگر می‌توان به کتاب الإمامة و شرح منهاج الکرامة مراجعه کرد[۳۳].[۳۴].

قریشی بودن امام: اشاعره و جبائیان شرط دیگری را برای امامت ذکر کرده‌اند و آن قریشی بودن امام است. در شرح مواقف آمده است: إشترطه الأشاعرة و الجبائيان ومنعه الخوارج وبعض المعتزلة. لنا قوله(ع): «الأئمة من قريش»... احتجوا، أي المانعون من اشتراطها بقوله(ع): «السمع والطاعة ولو عبداً حبشيا» فإنه يدل على أن الإمام قد لا يكون قرشيا![۳۵] اشاعره و جبّائیان قریشی بودن امام را شرط دانسته‌اند و خوارج و برخی از معتزله آن را شرط نمی‌دانند. دلیل ما [بر شرط قریشی بودن امام] قول پیامبر(ص) است [که فرمود]: «امامان از قریش هستند»... و آنان که قریشی بودن را شرط نمی‌دانند به قول [دیگر] پیامبر(ص) احتجاج می‌کنند [که فرمود]: «بشنوید و فرمان برید حتی اگر بنده‌ای حبشی به ریاست شما گماشته شود».

پس قریشی بودن امام یکی از شروط اختلافی است و هر یک از دو طرف اختلاف به حدیثی که از پیامبر(ص) روایت شده استدلال می‌کنند. حدیث نخست «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌» مشهور است و حدیث دوم «السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ...» نیز در برخی کتب حدیثی[۳۶] و اصولی آمده است[۳۷]. البته برخی از معتزلیان از جمله ابوهاشم جبّائی و فرزندش ابو علی جبّائی در این زمینه با اشاعره هم‌عقیده هستند. با این وجود این اعتقاد با باور و عمل خلیفه دوم اهل تسنن ناسازگار است. از عمر نقل شده است که به هنگام تشکیل شورای شش نفره برای تعیین جانشینِ خود می‌گفت: لو كان سالم حيا ما جعلتها شورى[۳۸]؛ اگر سالم (غلام ابو حذیفه) زنده بود خلافت را به شورا نمی‌سپردم.

و نیز در این باره از وی نقل شده است: لو استخلفت سالما مولى أبي حذيفة، فسألني عنه ربي: ما حملك على ذلك؟ لقلت: يا رب، سمعت نبيك(ص) وهو يقول: إنه يحب الله تعالى حقا من قلبه[۳۹]؛ [اگر سالم بود] او را جانشین خود می‌کردم و پروردگارم در این باره می‌پرسید که چه چیزی باعث شد این کار را انجام بدهی؟ در پاسخ می‌گفتم: پروردگارا، از پیامبرت(ص) شنیدم که می‌گفت سالم حقیقتاً خدای تعالی را از صمیم دل دوست می‌دارد.

سالم اهل ایران و غلام ابو حذیفه بوده است. پس به اعتقاد عمر، کسی که نه تنها قریشی، بلکه عرب و آزاد هم نبوده شایستگی خلافت و ریاست مسلمانان را داشته است. علاوه بر آن، شرط قریشی بودن امام با حدیثی که عایشه از پیامبر(ص) نقل می‌کند نیز ناهمگون است در مسند احمد به نقل از عایشه آمده است: ما بعث رسول الله(ص) زيد بن حارثة في جيش قط إلا أمره عليهم و لو بقي بعده استخلفه[۴۰]؛ رسول خدا(ص) زید بن حارثه را با لشکری نفرستاد مگر این که وی را امیر لشکر قرار داد و چنان چه زید پس از ایشان زنده می‌ماند، به یقین او را جانشین خود می‌کرد. این قول عایشه نیز با اعتقاد به قریشی بودن امام همخوانی ندارد؛ چراکه زید بن حارثه قریشی نبود. پس آنان که قریشی بودن را از شرایط امامت می‌دانند یا باید احادیث فوق را مردود بدانند، و یا اعتراف کنند که اعتقادشان با عقیده عمر و عایشه مخالف است.[۴۱].

منابع

پانویس

  1. لاجل ما ذكرنا من قبل من تدبير الجيوش و سد الثغور و ردع الظالم و الاخذ للمظلوم و اقامة الحدود و قسم الفيء بين المسلمين و...؛ ابوبکر باقلانی، تمهید الأوائل، ص۴۷۷. نیز ر. ک: میمون بن محمد نسفی، تبصرة الادلة فی أصول الدین، ج۲، ص۸۲۳-۸۲۴؛ عبدالکریم شهرستانی، نهایة الاقدام، تصحیح آلفرد جیوم، ص۴۷۸.
  2. ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۲۵۳-۲۵۴؛ عضدالدین ایجی، شرح المواقف، ج۸ ص۳۴۵.
  3. ابوبکر باقلانی، تمهید الاوائل، ص۴۷۱؛ عبدالملک جوینی، لمع الادلة، ص۱۳۰؛ میمون بن محمد نسفی، تبصرة الادلة فی اصول الدین، ص۸۳۲؛ ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۲۵۶؛ قاضی عبدالجبار اسدآبادی معتزلی، المغنی، ج۱۳، ص۱۶؛ عضدالدین ایجی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹؛ عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۷۷؛ ج۶، ص۳۷۷؛ ج۱۷، ص۱۶۱.
  4. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۵.
  5. الجمهور على أن أهل الإمامة و مستحقها من هو مجتهد في الأصول والفروع ليقوم بأمور الدين متمكنا من إقامة الحجج وحل الشبهة في العقائد الدينية، مستقلا بالفتوى في النوازل والأحكام الوقائع نصا واستنباطا، لأن أهم مقاصد الإمامة حفظ العقائد وفصل الحكومات و رفع المخاصمات، ولن يتم ذلك بدون هذا الشرط. ذو رأي و بصارة بتدبير الحرب والسلم وترتيب الجيوش وحفظ الثغور ليقوم بأمور الملك. شجاع قوي القلب ليقوي على الذب عن الحوزة والحفظ لبيضة الإسلام بالثبات في المعارك.... و قيل: لا يشترط في الإمامة هذه الصفات الثلاث لأنها لا توجد الآن مجتمعة، وإذا لم توجد كذلك، فإما أن يجب نصب فاقدها فيكون إشتراطها عبثا لتحقق الإمامة بدونها، أو يجب نصب واجدها، فيكون تكليفا بما لا يطاق، أو لا يجب لا هذا ولا ذاك وحينئذ يكون إشتراطها مستلزما للمفاسد التي يمكن دفعها بنصب فاقدها، فلا تكون هذه الأوصاف معتبرة فيها. نعم، يجب أن يكون عدلا في الظاهر لئلا يجور، فإن الفاسق ربما يصرف الأموال في أغراض نفسه فيضيع الحقوق. عاقلاً ليصلح للتصرفات الشرعية والملكية. بالغاً، لقصور عقل الصبي. ذكراً، إذ النساء ناقصات عقل ودين. حراً لئلا يشغله خدمة السيد عن وظايف الإمامة.... فهذه الصفات التي هي الثمان أو الخمس شروط معتبرة في الإمامة بالإجماع؛ المواقف، ج۳، ص۵۸۶ - ۵۸۷؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹ – ۳۵۰.
  6. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۱، ص۲۸ و ۲۷۲؛ ج۴، ص۲۳، ش۴۰۹؛ تفسیر السمعانی، ج۱، ص۷۲؛ تفسیر القرطبی، ج۱، ص۳۴۰.
  7. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۸.
  8. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج٣، ص۲۷؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۴۲۴ – ۴۲۵، ش۳۰۰۲۵. طبری، سیوطی، شوکانی و دیگران از اهل سنت می‌نویسند، نادى مناد يوم أحد حين هزم أصحاب محمد(ص) ألا إن محمدا قد قتل فارجعوا إلى دينكم الأول فأنزل الله و ما محمد إلا رسول...؛ تفسیر الطبری، ج۴، ص۱۵۰؛ الدر المنثور، ج۲، ص۸۰؛ فتح القدیر، ج۱، ص۳۸۸.
  9. حاکم نیشابوری به نقل از ابن عباس می‌نویسد، لعلي أربع خصال ليست لأحد، هو أول عربي و أعجمي صلى مع رسول الله(ص)، وهو الذي كان لواؤة معه في كل زحف، والذي صبر معه يوم المهراس، وهو الذي غسله و أدخله قبره؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۱. ابن عساکر نیز همین روایت را با همین سند ذکر می‌کند و پس از کلمه «یوم المهراس» می‌گوید، انهزم الناس كلهم غيره؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۷۲. و با سندی دیگر در صفحه ۷۳. همچنین ر.ک: المناقب (خوارزمی)، ص۵۸.
  10. «عن عبد الرحمن، عن أبي ليلى، عن علي أنه قال، يا أبا ليلى، أما كنت معنا بخيبر؟ قال، بلى والله كنت معكم. قال، فإن رسول الله(ص) بعث أبابكر إلى خيبر فسار بالناس وانهزم حتى رجع»؛ المستدرک علی الصحیحین، ج٣، ص٣٧؛ الإکمال فی أسماء الرجال، ص۱۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۹۷.
  11. فتح الباری، ج۷، ص۳۶۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۱، ص۴۶۴؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۴۶۳، ش۳۰۱۲۰؛ أسد الغابة، ج۴، ص۳۳۴؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۶، ص۳۶، ش۷۸۳۹؛ البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۱۲؛ السیرة النبویة (ابن کثیر)، ج۳، ص۳۵۳ – ۳۵۴. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، جلد ۳، صفحه ۳۸، پس از این که سند را ذکر می‌کند می‌نویسد، دفع الراية يوم خيبر إلى عمر فانطلق فرجع يجبن أصحابه و يجبنونه. وی در آخر روایت می‌گوید، هذا حديث صحيح على شرط مسلم و لم يخرجاه. أحمد نیز در مسند، جلد ۵ صفحه ۳۵۸ می‌نویسد، لما نزل رسول الله(ص) بحصن أهل خيبر، أعطى رسول الله(ص) اللواء عمر بن الخطاب و نهض معه من نهض من المسلمين.
  12. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۷؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۴۶۲، ش۳۰۱۱۹؛ جامع الأحادیث، ج۳۰، ص۴۲۳، ش۳۳۴۷۶؛ مجمع الزوائد، ج۶، ص۱۵۱؛ المصنف (ابن أبی شیبه)، ج۸، ص۵۲۵، ش۲۲؛ خصائص أمیر المؤمنین(ع)، ص۵۵. در بعضی منابع چنین آمده است، فرجعوا إلى رسول الله(ص) يجبنه أصحابه و يجبنهم؛ المصنف (ابن أبی شیبه)، ج۸، ص۵۲۱، ش۷؛ السنن الکبری (نسائی)، ج۵، ص۱۰۹، ش۸۴۰۳؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۴۶۳، ش۳۰۱۲۱؛ تفسیر الثعلبی، ج۹، ص۵۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۹۳؛ تاریخ الطبری، ج٢، ص٣٠٠؛ الإکمال فی أسماء الرجال، ص۱۲۲.
  13. مسند أحمد، ج۵، ص۳۵۸؛ المصنف (ابن أبی‌شیبه)، ج۸، ص۵۲۱ – ۵۲۲؛ مجمع الزوائد، ج۶، ص۱۵۰؛ السنن الکبری (نسائی)، ج۵، ص۱۰۸، ش۸۳۹۹ و ص۱۱۱، ش۸۴۰۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۳۷؛ المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۲۳۷ - ۲۳۸؛ الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۰۹۹؛ الدرر (ابن عبد البر)، ص۱۹۸ - ۱۹۹؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۱، ص۲۳۴ و ج۱۳، ص۱۸۶؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۴۶۳، ش۳۰۱۲۱؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۶، ص۴۶۵، ش۹۶۰۶؛ تفسیر الثعلبی، ج۹، ص۵۰؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۳۶، ش۶۵۶؛ تفسیر البغوی، ج۲، ص۱۹۵؛ تفسیر الرازی، ج١٢، ص٢٣؛ الإکمال فی أسماء الرجال، ص۷۹ و ۹۳.
  14. ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج۴۱، ص۲۱۹؛ تمهید الأوائل، ص۵۴۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶.
  15. صحیح البخاری، ج۴، ص۵؛ عمدة القاری، ج۱۴، ص۲۱۳، ش۲۴۹۲؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج٩، ص۱۰٧؛ مسند أبی یعلی، ج۱۳، ص۵۲۳؛ المعجم الکبیر، ج۶، ص۱۶۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۸۶ – ۸۷.
  16. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۲ - ۳۳؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۹، ص۱۳۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۷۷؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۴۵۶ - ۴۵۷، ش۳۰۱۰۶؛ الدرر (ابن عبد البر)، ص۱۷۴؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸.
  17. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۲؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۸؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۶۲۳، ش۳۳۰۳۵؛ تفسیر الرازی، ص۳۱ و ۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۹، ش۶۹۷۸؛ المناقب (خوارزمی)، ص۱۰۷.
  18. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۲.
  19. منهاج السنة، ج۸، ص۲۹۴.
  20. صحیح البخاری، ج۴، ص۲۴۰ و ج۶، ص۳۴- ۳۵.
  21. الفصل فی الملل والنحل، ج۳، ص۵۸ - ۵۹.
  22. منهاج السنة، ج۸، ص۶۳ – ۶۴. در تفسیر بحر المحیط نیز آمده است: و شروطه [الإمام]: أن يكون.... شجاعاً، والشجاعة في القلب بحيث يمكنه ضبط الأمر و حفظ بيضة الإسلام؛ تفسیر البحر المحیط، ج۱، ص۵۵۰.
  23. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۶.
  24. ر.ک: الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۵، ص۵۶۰ – ۵۶۱، ش۷۷۱۲؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۷، ص۲۰۴ - ۲۰۷.
  25. ر.ک: وفیات الأعیان، ج۶، ص۱۵؛ عمدة القاری، ج۱۴، ص۲۶۴؛ کنز العمال، ج۵، ص۶۱۹، ش۱۴۰۹۱؛ أسد الغابة، ج۴، ص۲۹۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۵۹ و منابع دیگر.
  26. ر.ک: تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۸۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۵۹؛ عمدة القاری، ج۱۴، ص۲۶۴؛ المصنف (صنعانی)، ج۵، ص۲۱۲، ش۹۴۱۲؛ المصنف ابن أبی‌شیبه، ج۸، ص۵، ش۸؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۲۲۶؛ کنز العمال، ج۵، ص۶۱۹، ش۱۴۰۹۱؛ الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۹۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۶، ص۲۴۰؛ أسد الغابة، ج۴، ص۲۹۵؛ سیر أعلام النبلاء، ج۱، ص۳۷۲ و منابع دیگر.
  27. به عبارات شارح مواقف در صفحات گذشته رجوع شود.
  28. داستان خالد بن ولید و برخورد ابوبکر با آن به صورت مستند، دقیق و با حفظ امانت و تجزیه و تحلیلی منصفانه در کتاب النص والاجتهاد، ص۱۱۶ - ۱۳۸ آمده است. این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است.
  29. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۸.
  30. ر.ک: الصواعق المحرقة، ج۱، ص۹۱؛ المواقف، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۸؛ السیرة الحلبیة، ج٣، ص٢١٢ - ٢١٣؛ وفیات الأعیان، ج۶، ص۱۴.
  31. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۳۰.
  32. ر.ک: تعلیقه علی شرح الخطابی للعقائد النسفیه، (اسماعیل قرمانی) معروف به بقره کمال.
  33. الإمامة فی أهم الکتب الکلامیة، ص۷۶ - ۲۲۶؛ شرح منهاج الکرامة، ج۳، ص۲۷ – ۳۷.
  34. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۳۰.
  35. شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۰. هم‌چنین ر.ک: المواقف، ج۳، ص۵۸۷ - ۵۸۸.
  36. مسند أحمد، ج۳، ص۱۷۱؛ صحیح البخاری، ج۱، ص۱۷۱؛ مسند أبی داوود، ص۲۸؛ مسند ابن الجعد، ص۲۱۳؛ صحیح ابن حبان، ج۷، ص۴۶۷؛ مسند الشامیین، ج۴، ص۵۶، ش۲۷۱۷؛ کنز العمال، ج۵، ص۷۸۹، ۱۴۳۹۲ و ج۶، ص۴۹، ش۱۴۷۹۵؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۳، ص۸۸ و منابع دیگر.
  37. المحصول، ج۴، ص۳۲۲.
  38. عمدة القاری، ج۱۶، ص۲۴۶؛ الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۵۶۸، ش۸۸۱؛ أسد الغابة، ج۲، ص۲۴۶؛ الأعلام (زرکلی)، ج۳، ص۷۳؛ الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۵۸؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۱۸۶. جملات دیگری از وی و با سندهای مختلفی نقل کرده‌اند، به مانند: لو كان سالم حيا لأستخلفته و یا لو كان سالم حيا لما تخالجني فيه شك که بررسی این روایات به طور مفصل در آخر همین کتاب و در بحث شورا خواهد آمد -ان شاء الله-.
  39. کنز العمال، ج۱۲، ص۶۷۵، ح۳۶۰۳۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۴۰۴؛ کشف الخفاء، ج۲، ص۳۲۳؛ حلیة الأولیاء، ج۱، ص۱۷۷؛ جامع الأحادیث، ج۲۷، ص۴۵۶، ش۳۰۴۷۳؛ فضائل الصحابة (أحمد بن حنبل)، ج۲، ص۷۴۲، ش۱۲۸۷؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۳۸۳ - ۳۸۴.
  40. مسند أحمد، ج۶، ص۲۲۷، ۲۵۴ و ۲۸۱. این روایت را در منابع زیر نیز می‌یابید: المصنف (ابن أبی شیبه)، ج۷، ص۵۳۳، ش۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۲۱۵؛ فضائل الصحابة (نسائی)، ص۲۴؛ السنن الکبری (نسائی)، ج۵، ص۵۲، ش۸۱۸۲؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۲، ص۶۹۵، ش۴۱۸۳؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ج۱، ص۲۲۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۳۶۶؛ تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۳۸؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۳۴۷ و منابع دیگر.
  41. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۳۱.