امام حسن مجتبی در زمان معاویه

رد خویشاوندی سببی امویان‌

معاویه خواست با برقراری خویشاوندی سببی با بنی هاشم، به عزت و سربلندی دست یابد. از این‌رو، به مروان حکم فرمانروایش بر مدینه نوشت که زینب دختر عبدالله بن جعفر را با هر مهریه‌ای که پدرش تعیین نماید و پرداختن بدهی وی به هر اندازه‌ای که باشد و ایجاد صلح و آشتی میان بنی هاشم و بنی امیه، برای یزید خواستگاری کند. مروان شخصی را در پی عبدالله فرستاد، وقتی عبدالله نزد مروان آمد، وی در مورد خواستگاری دخترش با او به گفت‌وگو پرداخت. عبدالله در پاسخ وی گفت: امور مربوط به زنان ما در دست حسن بن علی(ع) است، از او خواستگاری نما. مروان نزد امام شرفیاب و دختر عبدالله بن جعفر را از او خواستگاری کرد. حضرت فرمود: برای این کار هرکس را دوست داری جمع کن. مروان بیرون شتافت و بنی هاشم و بنی امیه را به یک اندازه گرد آورد و در جمع آنان سخن گفت و موضوعی را که معاویه مطرح کرده بود برای حضرت تبیین کرد.

امام(ع) بعد از حمد و ثنای الهی بدو چنین پاسخ داد: آن‌چه را در مورد تعیین مهریه دختر عبدالله توسط پدرش عنوان کردی، (این را بدان) که ما از سنت رسول اکرم(ص) در مورد مهریه خانواده و دخترانش‌[۱] رو گردان نیستیم. در مورد پرداخت بدهی پدرش، سخن گفتی بگو ببینم از کی تاکنون زنان ما بدهی پدرانشان را پرداخته‌اند و نسبت به صلح و آشتی میان دو گروه، (باید بدانی که) ما به خاطر خدا و در راه رضای او با شما دشمنی داریم و برای دنیا هیچ‌گاه با شما از در صلح و آشتی در نخواهیم آمد... امام(ع) در پایان سخنانش فرمود: نظر ما بر این قرار گرفت که زینب را به ازدواج پسر عمویش قاسم فرزند محمد بن جعفر درآوریم و من او را به عقد وی درآورده و مزرعه‌ای را که در مدینه دارم و معاویه حاضر شد در قبال آن ده هزار دینار بپردازد، مهریه وی قرار دادم. مروان طی نامه‌ای به معاویه وی را از جریان بااطلاع ساخت، وقتی نامه به معاویه رسید گفت: «ما از آنان خواستگاری کردیم، دست رد بر سینه ما نهادند ولی آنها اگر از ما خواستگاری کرده بودند، آنها را پذیرا می‌شدیم[۲].[۳]

موضع امام در قبال معاویه و طرفدارانش‌

با معاویه در مدینه‌

به نقل خوارزمی، معاویه در مدینه با مشاهده ارج و احترام و پذیرایی مردم از امام حسن(ع) نگران شده و این موضوع برایش ناخوشایند آمد. از این‌رو، ابو الأسود دوئلی و ضحاک بن قیس فهری را خواست و با آنان در مورد چگونگی عیب‌جویی از امام حسن(ع) به مشورت پرداخت، تا بدین وسیله به مقام و جایگاه حضرت اهانت روا داشته و در برابر دیدگان انبوه مردم از ارزش و اهمیت منزلت آن بزرگوار بکاهد، که ابو الأسود وی را از انجام این کار بر حذر داشت و بدو گفت: «البته تصمیم امیر المؤمنین برتر است، ولی من چنین کاری را به صلاح شما نمی‌دانم؛ زیرا امیر المؤمنین درباره او هرچه بگوید مردم آن را به حساب حسادت شما می‌گذارند و برای او احترام و عظمتی بیشتر قائل می‌شوند. ای امیر المؤمنین! (امام) حسن جوانی راستگو و حاضر جواب است و پاسخ گفتارت را به استواری می‌دهد و استخوان پایت را درهم می‌کوبد و ناروایی‌هایت را آشکار می‌سازد، در این صورت سخنان تو به سود او تمام می‌شود و برایت زیان فراوانی همراه خواهد داشت، مگر اینکه در ادب او عیبی بیابی و یا در نژادش انحرافی پیدا کنی، اما او از چنین نقص‌هایی مبرّاست و به درست‌اندیشی و صراحت و رسایی سخن، میان عرب مشهور است، دارای تباری بزرگ و والاست و از عنصری پاک برخوردارست. بنابراین، بهتر است امیر المؤمنین دست به چنین کاری نزند».

ابو الأسود به درستی سخن گفت و معاویه را پند و اندرز داد؛ زیرا کدام عیب و نقص در امام وجود داشت که معاویه بخواهد وی را با آن مورد عیبجویی قرار دهد؟ امام(ع) به گفته قرآن حکیم از هرگونه پلیدی و عیب منزه بود. ولی ضحاک بن قیس نظریه‌ای برعکس ابو الأسود به معاویه ارائه داد و او را در ناسزاگویی به امام و فخرفروشی بر او، تحریک کرد و به او گفت: «ای امیر المؤمنین! با امام حسن همان‌گونه که تصمیم گرفته‌ای عمل کن و حمله‌ات را از او باز مدار؛ زیرا اگر او را آماج تیرهای گفته‌ات قرار دهی و به استواری بدو پاسخ‌گویی، چونان شتر پیر و فرتوت خوار گشته و تسلیم تو خواهد شد». معاویه نظر ضحاک را پسندید، با فرا رسیدن روز جمعه بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبرش، امیر المؤمنین پیشوای مسلمانان علی بن ابی طالب(ع) را به ناسزا یاد کرد و به عیبجویی او پرداخت و سپس گفت: «مردم! گروهی از قریش کودکانه می‌اندیشند، نابخرد و نادانند، زندگانی تیره و تاری دارند و تنگنای روزگار آزارشان می‌دهد، شیطان بر سرهایشان نشسته و زبان‌هایشان را به کار گرفته است.

شیطان در سینه‌هایشان لانه کرده و تخم گذارده است و گلوگاهشان را گرفته، آنها را به خطاکاری واداشته است و کارهای زشت را در برابرشان زینت داده و در مسیر هدایت، کورشان ساخته است و به تجاوز و گناه و دشمنی و دروغ و بهتان راهنمایی کرده است. آنها با شیطان شریک و رفیق‌اند (و کسی که با شیطان همراه باشد، رفیق پلیدی برای خود برگزیده است) شیطان برای تربیت آنها بس است و خداوند بهترین یار و کمک‌کار است». امام حسن(ع) با شنیدن این سخنان بسان سیلی خروشان جهید و به افتراها و یاوه‌گویی‌های معاویه پاسخ داد و فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، أَنَا ابْنُ نَبِيِّ اللَّهِ، أَنَا ابْنُ مَنْ جُعِلَتْ لَهُ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً، أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ، أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، أَنَا ابْنُ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ، وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ، أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»؛ مردم! آن‌کس که مرا می‌شناسد، به خوبی می‌داند من کیستم و آن‌که نشناخته خود را به او معرفی می‌کنم. من حسن بن علی بن ابی طالب، فرزند پیامبر خدا(ص) هستم، فرزند کسی که زمین برایش سجده‌گاه و پاکیزه قرار داده شد. من فرزند مشعل فروزان الهی‌ام، من فرزند پیامبر مژده‌دهنده و بیم‌رسانم، من فرزند خاتم پیامبران، سرور مسلمانان و پیشوای پرواپیشگان و فرستاده پروردگار جهانیانم، من فرزند پیامبری هستم که به سوی جنّیان و انسان‌ها برانگیخته شد، من فرزند کسی‌ام که رحمت، برای جهانیان است. سخنان امام مجتبی بر معاویه دشوار آمد و درصدد قطع سخن امام(ع) برآمد و گفت: «حسن! درباره خرما نیز سخن بگو».

امام(ع) در حین ایراد سخن فرمود: معاویه! به کوری چشمت، باد، خرما را بارور می‌سازد، به وسیله حرارت خورشید می‌پزد و آن را شب تازه و خوشبو می‌کند. آن‌گاه سخنانش را در معرفی خود پی گرفت و فرمود: «أَنَا ابْنُ مُسْتَجَابِ الدَّعْوَةِ، أَنَا ابْنُ الشَّفِيعِ الْمُطَاعِ، أَنَا ابْنُ أَوَّلِ مَنْ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ، وَ يَقْرَعُ بَابَ الْجَنَّةِ، وَ أَنَا ابْنُ مَنْ قَاتَلَتِ الْمَلَائِكَةُ مَعَهُ وَ لَمْ تُقَاتِلْ مَعَ نَبِيٍّ قَبْلَهُ، أَنَا ابْنُ مَنْ نُصِرَ عَلَى الْأَحْزَابِ، أَنَا ابْنُ مَنْ ذَلَّتْ لَهُ قُرَيْشٌ رَغْماً»؛ من فرزند کسی‌ام که دعایش به درگاه خدا پذیرفته است، من فرزند کسی‌ام که شفاعتش پذیرفته شده است، من فرزند نخستین کسی هستم که در قیامت سراز قبر برون می‌آورد و در بهشت را می‌کوبد. من فرزند کسی هستم که فرشتگان در رکابش جنگیدند و همراه هیچ پیامبری پیش از او نجنگیده بودند. من فرزند کسی‌ام که بر تمام گروه‌های مخالف و دشمن پیروز گشت. من فرزند کسی هستم که قریش، ناگزیر به آئینش تن در داد.

معاویه از سخنان امام(ع) به خشم آمد و برجست و فریاد زد: «تو خود را برای دست‌یابی به خلافت می‌ستایی». امام(ع) با بیان ویژگی کسی که شایستگی خلافت دارد بدو پاسخ داد: خلافت، شایسته کسی است که به کتاب خدا و روش پیامبر رفتار کند، نه آن‌کس که به مخالفت با کتاب خدا برخیزد و سنّت پیامبر را به تعطیلی بکشاند؛ زیرا چنین فردی به کسی می‌ماند که به زور ملکی را به چنگ آورد و از آن بهره بگیرد و سپس از دستش برود و سنگینی جرمش به دوش وی باقی بماند. (در اینجا) غرور معاویه درهم شکست و با توسل به فریبکاری گفت: «حتی یک تن میان قریش نیست که از نعمت‌ها و بخشندگی ما بهره‌مند نباشد».

امام(ع) به او پاسخ داد و فرمود: آری، کسی که پس از خواری به وسیله او عزّت یافتی و ناچیز بودنت را به فراوانی رساندی. معاویه پرسید: حسن! منظورت از افرادی که می‌گویی کیانند؟ حضرت فرمود: کسانی که نمی‌خواهی آنها را بشناسی. آن‌گاه امام در معرفی خود به جامعه، سخنانش را ادامه داد و فرمود: «أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ قُرَيْشاً شَابّاً وَ كَهْلًا، أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ الْوَرَى كَرَماً وَ نُبْلًا، أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ أَهْلَ الدُّنْيَا بِالْجُودِ الصَّادِقِ، وَ الْفَرْعِ الْبَاسِقِ، وَ الْفَضْلِ السَّابِقِ، أَنَا ابْنُ مَنْ رِضَاهُ رِضَى اللَّهِ وَ سَخَطُهُ سَخَطُ اللَّهِ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تُسَامِيَهُ يَا مُعَاوِيَةُ؟»؛ من فرزند کسی‌ام که بر پیر و جوان قریش پیشوا بود و در کرامت بر همه مردم برتری داشت، آن‌کس که در راستی و بخشندگی سرآمد مردم جهان بود، شاخه‌ای بارور به شمار می‌آمد و در برتری‌ها بر دیگران پیشی داشت. من پسر آن کسی هستم که خشنودی‌اش، خشنودی خدا و خشمش، خشم خداست. ای معاویه! آیا تو خود را برتر از او می‌دانی؟ معاویه گفت: سخنت درست است، خیر، من به این پایه نمی‌رسم.

امام حسن(ع) فرمود: حق روشن است و باطل تاریک، آن‌کس که به حق‌گرایید پشیمان نگشت و باطل‌گرا به زیان افتاد و حقیقت را درست‌اندیشان می‌شناسند. معاویه طبق عادت حیله‌گری‌اش گفت: روز خوش نبیند آن‌کس که به تو ناسزا گوید[۴].[۵]

در دمشق‌

تاریخ‌نگاران در بیان اینکه امام حسن(ع) در دمشق بر معاویه وارد شده، همداستانند، ولی اختلافشان در این است که آیا حضور امام(ع) در آن سامان، یک بار اتفاق افتاده یا بیشتر. البته بر بحث و بررسی این مسأله سودی مترتب نیست آن‌چه مهم به نظر می‌رسد بررسی راز و رمز سفر آن حضرت به آن دیار است. از چشم‌انداز ما، هدف امام(ع) از این سفر جز نشر مکتب اهل بیت(ع) و پرده برداشتن از واقعیت امر امویان در برابر جامعه‌ای که معاویه آن را به گمراهی کشانده و از راه صحیح بیرون برده بود، چیز دیگری نمی‌توانست باشد. دلیل بر این معنا از موضع‌گیری‌های امام(ع) و مناظراتی که با معاویه داشته، پیداست زیرا حضرت بدین‌وسیله وی را رسوا ساخت.

ولی دسته‌ای که بر این باورند سفر امام(ع) برای گرفتن هدایای معاویه انجام شده از دیدگاه ما، به یکی از روایات جعلی استناد جسته‌اند که به هیچ وجه نمی‌توان به آن استناد کرد؛ زیرا امام(ع) به عزت نفس و جوانمردی و عظمت معروف بود و از سویی، آن بزرگوار با دارا بودن زمین‌های حاصلخیزی در مدینه که درآمد کلانی برای حضرت داشت، افزون بر آن، حقوقی که از ناحیه مسلمانان شایسته و نکوکار به آن حضرت می‌رسید، وی را از هدایای معاویه بی‌نیاز می‌ساخت. به فرض اگر اموالی از طرف معاویه به آن حضرت می‌رسید، امام(ع) آن را برای خود و خانواده‌اش هزینه نمی‌کرد. در روایت آمده که آن حضرت از آن اموال حتی به مقدار ارزش علفی که چهارپایان به دهان می‌گیرند، بر نمی‌داشت[۶].

امام موسی بن جعفر(ع) می‌فرماید: امام حسن و امام حسین(ع) هیچ‌گاه جایزه‌های اهدایی معاویه پسر ابو سفیان را نمی‌پذیرفتند[۷]. معاویه که در مدت اقامت امام حسن(ع) در دمشق، شاهد روآوردن مردم به آن حضرت و پذیرایی از آن بزرگوار بود، دست به تشکیل مجالس مملوّ از عناصر مخالف و دشمنان اهل بیت(ع) نظیر: عمرو عاص، مغیرة بن شعبة، مروان حکم، ولید بن عقبة، زیاد بن ابیه و عبدالله بن زبیر، زد و آنان را به ناسزاگویی و اهانت به گل خوشبوی رسول خدا(ص) تحریک کرد تا او را از چشم مردم بیندازد و دردی را که از فرزند فاتح و قهرمان درهم شکننده بت‌های قریش به دل داشت، بدین‌وسیله تسکین دهد. این اراذل و اوباش فرومایه، با سخنان تلخ و ناروا به ساحت مقدس امام مجتبی(ع) اهانت روا می‌داشتند. ولی امام(ع) با منطقی کوبنده و بیانی رسا به آنان پاسخ دندان‌شکن داده و آنها را به سکوت وا می‌داشت. امام(ع) در همه مناظراتش پیروز می‌گشت و دشمنان عاجز و ناتوانش، با خواری و شکست مواجه می‌شدند.[۸]

نخستین مناظره‌

روزی معاویه رو به امام کرد و گفت: «حسن من از تو بهترم!» امام حسن(ع) فرمود: پسر هند، تو به چه دلیل از من بهتری؟ معاویه گفت: چون مردم اطراف من گرد آمده‌اند و اطراف تو کسی نیست. امام(ع) به او فرمود: هیهات! ای پسر هند جگرخوار، از راه بسیار ناپسندی برای خود امتیاز تراشیدی. کسانی که اطراف تو گرد آمده‌اند یا با علاقه به سویت آمده‌اند یا با بی‌میلی. آنان‌که مطیع تواند، نافرمان خدا هستند و کسانی که مجبورند، به دستور کتاب خدا معذورند. من هرگز نمی‌گویم من از تو بهترم؛ زیرا در تو اصلا خیری نیست که من از تو فراتر باشم؛ زیرا خداوند همان‌گونه که مرا از پلیدی‌ها پیراسته ساخته، تو را نیز از فضیلت‌ها محروم ساخته است[۹].[۱۰]

مناظره دوم‌

در محفلی دیگر میان امام و معاویه مناظره‌ای صورت گرفت و شاید از هیجان انگیزترین گردهمائی‌های امام(ع) به‌شمار آید که تاریخ به بیان آن پرداخته است. در این مجلس چهار تن از ارکان نظام معاویه و ترویجگران جاهلیت وی نظیر: عمرو عاص، ولید بن عقبه بن ابی معیط، عتبة بن ابی سفیان، مغیرة بن شعبه، گرد آمده و از معاویه خواستند امام حسن(ع) را احضار کند تا وی را ناسزا گفته و او را مورد اهانت قرار دهند؛ زیرا گرد آمدن مردم پیرامون امام(ع) و بهره‌گیری علم و دانش و احکام دین از آن حضرت، برای آنان ناخوشایند بود. گفته می‌شود: معاویه حاضر نشد کسی را در پی امام(ع) بفرستد و به دوستانش گفت: «دست به این کار نزنید، به خدا سوگند! هرگاه نزد من آمد، از مقام و جایگاه او، و از رسوایی‌ام به دست وی بیمناک شده‌ام، و افزود: (امام) حسن، از همه بنی هاشم زبان‌آورتر است» ولی سرانجام او را واداشتند تا در پی امام بفرستد. معاویه گفت: اگر در پی او بفرستم، درباره او و شما به انصاف رفتار خواهم کرد.

عمرو عاص گفت: آیا بیم داری باطل او بر حق ما چیره شود؟ معاویه گفت: من در پی او فرستادم تا به او بگویم همه سخنانش را ابراز بدارد، ولی بدانید آنان اهل بیت رسول خدایند و کسی نمی‌تواند از آنان عیب جویی کند و ننگ و عار به آنان نمی‌چسبد. ولی او را با سخن خودش مورد هجوم قرار دهید و به وی بگویید: پدرت عثمان را کشت و از خلافت خلفای پیش از خود، خرسند نبود. آن‌گاه معاویه کسی را نزد امام(ع) فرستاد و او را نزد خود فراخواند، وقتی امام(ع) حضور یافت معاویه وی را ارج و احترام نهاد و بدو عرضه داشت: من نمی‌خواستم تو را به این مجلس فراخوانم ولی این جمع حاضر مرا بدین کار واداشتند و اکنون من میان تو و آنها به انصاف رفتار خواهم کرد. ما تو را به این مجلس فراخواندیم تا ثابت نماییم که عثمان مظلومانه کشته شده و قاتل او پدر توست، بدانان پاسخ بده. از اینکه در این محل تنها هستی نگران مباش، می‌توانی همه سخنانت را ابراز نمایی.

در آغاز عمرو عاص شروع به سخن کرد و امیر مؤمنان(ع) را شدیدا به باد دشنام و ناسزا گرفت و سپس به ناسزاگویی امام حسن(ع) پرداخت و تا می‌توانست به وی اهانت روا داشت، از جمله گفت: «حسن! تو می‌پنداری خلافت به تو می‌رسد، تو که از عقل و اندیشه برخوردار نیستی، ما تو را به اینجا فرا خواندیم تا تو و پدرت را به باد فحش و ناسزا بگیریم.»... سپس ولید بن عقبة به زشتی سخن گفت و از ریشه و تبار خود پرده برداشت و بنی هاشم را به ناسزا گرفت. آن‌گاه عبتة بن ابی سفیان به سخن درآمد و حقد و کینه‌توزی و فرومایگی‌اش را آشکار ساخت و گفت: «حسن! پدرت در قریش، بدترین مردم بود، خونشان را به زمین ریخت، رشته خویشاوندی آنها را برید، شمشیر و زبانش بلند بود، زندگان را می‌کشت و از مردگان نیز دست بر نمی‌داشت. امّا در مورد خلافتی که به آن دل بسته‌ای، نه حق انتقاد از آن را داری و نه در میراث بردن از آن بر دیگران برتری داری».

پس از او مغیره بن شعبه سخن گفت و علی(ع) را دشنام داد و گفت: «به خدا سوگند! من علی را نه در برابر خیانتی عیبجویی می‌کنم و نه در داوری از کسی طرفداری کرده است، ولی او عثمان را کشته است» آن‌گاه سکوت کردند و امام(ع) لب به سخن گشود و فرمود: معاویه! اینان مرا دشنام ندادند، بلکه این تویی که مرا به باد ناسزا گرفتی؛ زیرا به فحش خو گرفته‌ای و بداندیش بوده‌ای و هم‌چنان بر اخلاق ناپسندت باقی هستی. ظلم و ستمی که بر ما روا می‌داری به جهت دشمنی است که با رسول خدا و خاندانش داری. معاویه! اکنون پا سخت را بشنو و اطرافیانت نیز بشنوند. البته بدانید، من کمتر از آن‌چه در حق شما باید بگویم، سخن خواهم گفت.

امام حسن(ع) آن‌گاه به مقایسه جایگاه پدر بزرگوارش و موقعیت معاویه و پدر او پرداخت و فرمود: ای گروه! شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا پدرم (که امروز او را به ناسزا گرفته‌اید) نخستین کسی نبود که ایمان آورد؟ و تو ای معاویه! و پدرت از کسانی بودید که پیامبر اکرم(ص) به خاطر تألیف قلوب رهایتان ساخت، در دل، کفر خود را نهان می‌داشتید و به اسلام تظاهر می‌کردید و مجذوب مال و منال بودید. آیا پدرم نبود که در جنگ بدر پرچم رسول خدا را بر دوش داشت و پرچم کفر در آن روز به دست معاویه و پدرش بود و آن‌گاه که پدرم در جنگ احد و احزاب با شما پنجه درافکند، پرچم پیامبر خدا را با خود داشت و پرچم شرک و کفر در دست تو و پدرت بود. خداوند در همه این نبردها پدرم را بر خصم زبون پیروز ساخت و حجتش را آشکار نمود و دین و آئینش را یاری داد و سخن او را به تصدیق آورد، و در همه این عرصه‌ها از علی راضی و خرسند، و از تو و پدرت خشمگین بود». امام مجتبی(ع) فضایل برجسته پدرش را برشمرد و به بیان احادیثی که از زبان رسول خدا(ص) درباره او وارد شده بود پرداخت و از عرصه‌های کارزاری که پدر ارجمندش دین را در آنها یاری و دشمنان را به خاک ذلّت نشاند، یاد کرد و سپس فرمود: معاویه! به‌یاد داری روزی که پدرت در جنگ احزاب بر شتر سرخ‌مویی سوار بود و مردم را بر ضد پیامبر تحریک می‌کرد و تو آن شتر را می‌راندی و برادرت عتبه که در اینجا حاضر است مهار آن را می‌کشید و رسول خدا(ص) با مشاهده شما فرمود: «خدایا! شخص سواره و سوق‌دهنده و مهارگیرنده را مورد لعنت خود قرار ده!»

معاویه! به یاد داری زمانی که پیامبر(ص) تصمیم گرفت نامه‌ای به بنی خزیمه بفرستد، در پی تو فرستاد و تو نیامدی و رسول خدا(ص) نفرینت نمود تا قیامت گرسنه بمانی و عرضه داشت: «خدایا! هیچ‌گاه شکم او را سیر نگردان. امام حسن(ع) پس از آن به بیان برخی رفتار ابو سفیان با پیامبر خدا(ص) و موارد هفتگانه‌ای که رسول اکرم(ص) ابو سفیان را لعنت کرده بود، پرداخت و پس از پایان سخنانش در مورد معاویه، رو به عمرو عاص کرد و بدو فرمود: اما تو ای پسر نابغه‌[۱۱]، نسب تو بین پنج تن مشترک است و همه آنها ادعای پدری تو را داشته‌اند و سرانجام عاص، پست‌ترین و فرومایه‌ترین فردشان به پدری تو برگزیده شد و همین پدر تو بود که گفت: من دشمن محمد بی‌دودمانم و خداوند این آیه را درباره‌اش نازل کرد:  إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ [۱۲]. فرزند عاص! تو در همه معرکه‌ها با جدّم رسول خدا(ص) جنگیدی و او را در مکه به تمسخر و استهزاء گرفتی و مورد اذیت و آزار قرار دادی و در حقش حیله و نیرنگ نمودی و از همه مردم بیشتر به تکذیبش پرداختی و با او دشمنی ورزیدی.

سپس به قصد دیدار با نجاشی به حبشه رفتی، تا جعفر بن ابی طالب و یارانش را از او باز ستانده و به مشرکان مکه تحویل دهی، ولی در این سفر که تیرت به سنگ خورد و خداوند تو را مأیوسانه بازگرداند و دروغت را آشکار کرد و حدّی را که قرار بود بر تو جاری شود به گردن رفیقت عمارة بن ولید انداختی و از او نزد نجاشی بدگویی کردی ولی خداوند تو و رفیقت را رسوا کرد. تو از همان دوران جاهلیت و نیز ظهور اسلام با بنی هاشم دشمنی می‌ورزی. تو در عیب‌جویی از رسول خدا(ص) هفتاد بیت شعر اهانت‌آمیز گفتی و رسول اکرم(ص) فرمود: خدایا! من شعر نمی‌دانم و پیشه شاعری، شایسته من نیست. خدایا! در برابر هر حرفی از اشعارش، هزار بار او را لعنت کن. ولی آن‌چه درباره عثمان گفتی (بدان)! این تو بودی که در همه‌جا آتش فتنه را بر ضد او برافروختی، آن‌گاه به فلسطین گریختی و چون خبر مرگش به تو رسید گفتی من ابو عبدالله هستم و هر جراحتی را با سرانگشتم می‌شکافم و سپس خود را به دامان معاویه افکندی و دین خود را به دنیای او فروختی، ما نه تو را درباره‌ دشمنی‌ات نکوهش و نه در مورد دوستی‌ات مؤاخذه می‌کنیم. به خدا سوگند! تو نه عثمان را در زنده بودنش یاری کردی و نه از مرگش خشمگین شدی...

آن‌گاه رو به ولید کرد و فرمود: به خدا سوگند! تو را به دشمنی با علی سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا او پدرت را در برابر دیدگان رسول خدا(ص) به هلاکت رساند و تو را به جرم شرابخوری‌ات که در حالت مستی با مردم نمازگزاردی، هشتاد تازیانه زد. تو کسی هستی که خداوند در قرآن فاسقت نامید. و علی را مؤمن به‌شمار آورد. آن‌گاه بر علی فخر فروختی... سپس امام متوجه عتبة پسر ابو سفیان شد و بدو فرمود: و تو ای عتبه! به خدا سوگند! نه خردی داری که به تو پاسخ گویم و نه فهمی داری که با تو گفت‌وگو نمایم، نه خیری در توست که به آن امیدی باشد و نه شری داری که از آن باید پرهیز کرد. عقل تو و عقل کنیزت به یک اندازه است. اگر علی را در برابر همگان دشنام دهی زیانی به او نمی‌رسد و اینکه مرا تهدید به قتل کردی اگر از چنین قدرتی برخورداری، چرا آن مرد لحیانی را که در بستر همسرت خوابیده بود، نکشتی؟.. چگونه تو را به دشمنی و کینه‌توزی با علی، نکوهش کنم؟ که دایی‌ات ولید را در جنگ بدر به هلاکت رساند و در کشتن جدّت عتبه با حمزه همکاری کرد و تو را از برادرت حنظله جدا ساخت و آنها را یک‌جا از پای درآورد.

آن‌گاه رو به مغیره بن شعبه کرد و با وی چنین سخن گفت: ولی تو ای مغیره! شایستگی حضور و سخن گفتن در اینجا و نظیر آن را نداری.. به خدا سوگند!.. ناسزاگویی‌ات برای ما ارزشی ندارد؛ زیرا حد زناکاری هنوز بر تو باقی است و عمر بر تو اجرای حدّ نکرد و خداوند او را بازخواست خواهد نمود. این تو بودی که از رسول خدا(ص) پرسیدی آیا مرد به زنی که می‌خواهد با او ازدواج کند می‌تواند نگاه کند؟ حضرت فرمود: اگر قصد زنا نداشته باشد، مانعی ندارد. بیان‌ این شرط از ناحیه رسول خدا(ص) به این دلیل بود که به خوبی می‌دانست تو زناکاری. در اینکه با افتخار رسیدن به حکومت بر ما فخر می‌فروشی (توجه داشته باش) که خدای متعال فرمود: هرگاه بخواهیم مردم سرزمینی را نابود سازیم، تبهکاران را بر آن می‌گماریم و آنها با فسق و فجور خود شایسته عذاب می‌شوند و آن‌گاه سرنگونشان می‌سازیم.

پس از آن امام(ع) برخاست و عبایش را برگرفت تا از آنجا بیرون رود، عمرو عاص دامان حضرت را گرفت و به معاویه گفت: ای امیر المؤمنین! تو شاهد بودی که حسن چه نسبتی به من داد، از تو می‌خواهم بر او حد قذف جاری کنی. معاویه بدو گفت: رهایش کن، خدا جزای خیرت ندهد.. و عمرو دست از امام(ع) برداشت. معاویه رو به اطرافیانش کرد و گفت: به شما نگفتم توان بحث و مناقشه با او را ندارید و شما را از دشنام به او باز داشتم ولی سخنم را نپذیرفتید، به خدا سوگند! خانه‌ام را بر من تیره و تار نمودید، از پیشم بروید، خداوند به سبب بداندیشی شما و پذیرا نشدن نظر خیراندیشانه من، رسوایتان ساخت. گفت‌وگوی بی‌نظیر امام مجتبی(ع) که با وجود سعی‌مان بر اختصار، به شکلی طولانی آن را یادآور شدیم به پایان رسید. ما به بیان نکات اساسی که لازم می‌دانستیم آنها را در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم، پرداختیم تا با چهره واقعی دارودسته سلطه‌گری که با نادیده گرفتن کلیه ارزش‌های اخلاقی راه شیطان را در پیش گرفتند، شناخته شود. امام(ع) با این گفت‌وگو، با تزریق توان و قدرت جدیدی در نیروهای مخالف حکومت، تأثیر، بسزایی در آنها ایجاد نمود و از واقعیت مرار تباری‌ که با تسلط حاکمانی از این قبیل، حکومت اسلامی را فرا گرفته بود، برای مسلمانان پرده برداشت، حکامی که از ریشه، دارای انحراف بوده و تحت تأثیر رسومات جاهلی خویش قرار داشتند و اسلام از دیدگاه آنان وسیله تسلط بر مردم و جبران کمبودهای شخصیتی تلقی می‌شد که بر ایشان مقدر شده بود زیرا بار سنگین ناخوشایند آن بی‌مانند تلقی می‌شد.

امام حسن(ع) با این کار ثابت کرد که همواره بر موضع استوار خویش که مبارزه‌اش با جاهلیت اموی را از آنجا آغاز کرده بود، باقی است. هرچند شرایط دشوار و رنج‌آورش او را واداشت، شمشیر در نیام کند و مرحله جنگ را پشت‌سر بنهد؛ زیرا امکان نداشت فریاد حق‌طلبانه‌ای که گوش باطل‌گرایان را کر ساخته بود، میان انبوهی از یاوه‌گویی‌های انحراف‌آمیز دشمنان به وادی نابودی سپرد. بدین‌ترتیب، امام(ع) در مسیر پیشبرد آئین الهی- که ادامه حرکت جدش پیامبر عظیم الشأن بود- گام برداشت و حفظ و حراست از اصول و مبانی اصیلی که رسالت الهی در خصوص آن آمده بود، بر عهده آن حضرت قرار داشت تا نام و یاد خدا در سراسر گیتی طنین‌افکن شود.[۱۳]

سرنوشت مواد پیمان‌نامه و شهادت امام حسن(ع)

پیمان‌شکنی معاویه‌

همان‌گونه که گذشت در نخستین بند قرارداد صلح آمده بود که امام(ع) خلافت را به معاویه واگذارد مشروط به اینکه طبق کتاب الهی و سنّت نبی اکرم و شیوه خلفای شایسته عمل نماید. امام(ع) با اینکه از ناحیه یاران وفادارش به شدت تحت فشار قرار داشت، بر سر پیمان خود باقی ماند در صورتی که اگر می‌خواست در تغییر و تبدیل شروط خود آزاد بود؛ زیرا واگذاری خلافت مشروط تلقی می‌شد و معاویه به هیچ‌یک از شروطی که متعهد شده بود، وفا نکرد. معاویه افزون بر اینکه به بند نخست قرارداد عمل نکرد در مورد بند دوم آن‌که قرار بود خلافت پس از امام حسن در اختیار امام حسین قرار گیرد و معاویه حق جانشینی کسی را پس از خود نداشته باشد، همه مورخان اتفاق‌نظر دارند که معاویه نه تنها به این شرط وفا نکرد بلکه با جانشین نمودن پسرش یزید بعد از خود، در مقام نقض آن قرارداد برآمد[۱۴].

وفای به بند سوم پیمان‌نامه صلح- که برداشته شدن ناسزاگویی به امام علی(ع) به‌طور کلی، به ویژه در حضور امام حسن(ع) در آن قید شده بود- بر معاویه دشوار آمد؛ زیرا ناسزای به علی از نظر معاویه، رکنی اساسی به‌شمار می‌رفت که با تکیه بر آن بتواند مردم را از بنی هاشم دور کند و در سفارشات و بخشنامه‌های خود به کار گزارانش بر این اصل تأکید کرده بود[۱۵]. در مورد اجرای بند چهارم قرارداد، گفته شده که: مردم بصره از انتقال خراج ابجر (دارابگرد) نزد امام حسن(ع) جلوگیری به عمل آورده و اظهار داشتند: این غنیمت تعلق به ما دارد[۱۶] و این کار به دستور معاویه انجام پذیرفت[۱۷].

در بند پنجم قرارداد صلح، با قید امنیت همگانی، به ویژه امنیت پیروان علی(ع) آمده بود که معاویه حق ندارد نسبت به وجود مقدس حسنین و خانواده‌های آن دو بزرگوار، آشکار یا نهان، دست به توطئه بزند و غائله‌ای به وجود آورد. تاریخ‌نگاران درباره موضوع این بند قرارداد، سخنان فراوانی دارند که برخی به شرح حوادث ناگواری که شیعیان در زمان معاویه از حکام اموی دیدند، پرداخته و بعضی به امور شخصی و به آزار و شکنجه شخصیت‌های ممتاز، و یاران امیر مؤمنان ارتباط دارد و برخی بیانگر خیانت‌های معاویه به ویژه در قبال امام حسن و امام حسین می‌باشد[۱۸].

تاریخ‌نگاران همه بر این معنا تأکید دارند که بندهای پنجگانه قرارداد صلح از ناحیه معاویه، هیچ‌گاه به گونه‌ای که متناسب با عهد و پیمان‌ها و سوگندهایی که وی یاد کرده بود، رعایت نشد، ولی مسلمانان را به‌طور عام و پیروان اهل بیت را به گونه‌ای خاص، با بدعت‌ها و اعمال زشت و ننگینی مورد تعرّض قرار داد، نخستین سر جدا شده در اسلام از شیعیان بود که به دستور معاویه در شهرها گردانده شد. نخستین فردی که در اسلام زنده به گور شد، از شیعیان بود که به فرمان معاویه صورت گرفت. نخستین زنی که در اسلام زندانی شد از شیعیان بود و به دستور معاویه به زندان افکنده شد، نخستین مجموعه شهدا در اسلام که نخست به بند کشیده شده و سپس کشته شدند، از شیعیان بودند و به دستور معاویه به شهادت رسیدند. معاویه کلیه بندهای قرارداد را نادیده گرفت و سوگندهای شدید خود را شکست و عهد و پیمان‌های محکمی که در عدم شکستن آنها با خدا عهد کرده بود، نقض نمود. کجای این خلافت را می‌توان دینی نامید؟!

آخرین بند قرارداد که از همه دقیقتر و دارای حساسیت بیشتری بود، باقی ماند و اگر معاویه نسبت به این بند قرارداد تخطّی می‌کرد صریحا به مبارزه با قرآن برخاسته و مستقیما با رسول خدا(ص) اعلان جنگ می‌کرد. از این‌رو، بر این قضیه هشت سال صبر و تحمل کرد و پس از لبریز شدن جام صبرش، ماهیت اموی‌اش که حقیقتا او را فرزند ابو سفیان قلمداد می‌کرد، وی را تحریک کرد و دست به جنایتی زد که مردم را در مورد جنایات قبل از آن به فراموشی واداشت. این عمل ننگین نخستین خواری و ذلت وارد بر عرب به شمار آمده، و طبیعتا دورترین بند قرارداد از خیانتی تلقی می‌شد خیانتی که شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر آن، این بند را شایسته‌تر به رعایت می‌ساخت. این عمل پس از خلع سلاح و ملتزم ساختن دشمن جهت وفای به عهد، شرارت‌بارترین جنایتی بود که در تاریخ سراسر جرم معاویه، انجام پذیرفت.[۱۹]

توطئه معاویه بر ضد امام(ع)‌

معاویه کوشیده بود خلافت را سلطنتی فسادانگیز قرار داده و میان فرزندانش به میراث نهد. وی تمام تلاش خود را به کار گرفت و اموال هنگفتی را در این راستا هزینه کرد ولی احساس کرد به خواسته‌اش نخواهد رسید؛ زیرا حسن بن علی(ع) در قید حیات بوده و مسلمانان در انتظار حکومت دادگر و الطاف گسترده اویند از این‌رو، تصمیم به ترور امام مجتبی(ع) گرفت، به همان ترتیبی که قبلا مالک اشتر، سعد بن ابی‌وقاص و دیگران را از سر راه برداشته بود. معاویه در زمان حضور امام(ع) در دمشق، چندین بار زهر کشنده‌ای نزد حضرت فرستاد ولی به خواسته‌اش نرسید تا اینکه طی نامه‌ای به پادشاه روم با اصرار و پافشاری از او زهر کشنده‌ای درخواست کرد. پادشاه روم از فرستادن چنین زهری خودداری کرد ولی زمانی که معاویه به او فهماند، قصد دارد فردی را که در سرزمین تهامه برای درهم‌شکستن ارکان شرک و کفر و جاهلیت، دست به شورش زده و پادشاه اهل کتاب را تهدید کرده، به قتل برساند، توانست به آن زهر کشنده دست یابد. بدین‌سان، جنایتی که پدر به آن دست یازید، سبب شد که روح الگوپذیری را در جاه‌طلبی پسر برانگیزد تا هر دو در اجرای بزرگترین جنایت تاریخ اسلام، یعنی به شهادت رساندن دو سالار جوانان اهل بهشت، تشریک مساعی و در قطع «تنها واسطه» نسل رسول خدا(ص)، با یکدیگر همکاری داشته باشند. جنایت به این معنا مستقیما به نابودی کشاندن حیات و زندگی رسول خدا(ص) با امتداد تاریخی‌اش به‌شمار می‌آمد.

آری؛ هر دو قاتل- با این همه فجایع- به مقام خلافت مسلمانان دست یافتند!!! وای به اسلام، اگر خلفای آن از این قماش باشند!!! زیرکی ادعایی معاویه شیوه‌ای را در قتل و کشتار برای او پسندیده جلوه داد که پسرش یزید بدان دست نیافت. او «جوانی مغرور» و آن یکی «فردی زیرک و کارآزموده» بود!!! اگر ابو سفیان تا دوران این دو فرزندش زنده مانده بود، اطمینان می‌یافت که آنها نقشی را که وی در آرزوی آن برای بنی امیه بود به خوبی اجرا کرده‌اند.[۲۰]

کیفیت شهادت امام حسن(ع)‌

معاویه از مروان حکم خواست تا جعده دختر اشعث بن قیس کندی- یکی از همسران امام را در «ماء رومه»[۲۱] به خوراندن زهر آغشته با عسل به امام مجتبی(ع) وادارد که اگر امام در اثر این زهر از دنیا رفت، جعده را به ازدواج یزید درآورد و یکصد هزار درهم بدو پیشکش دهد. جعده از آن جهت که دختر اشعث بن قیس - منافق معروفی که بین دو بار اسلام آوردن خود، به ارتداد کشیده شد، از نظر روحی نزدیک‌ترین فردی بود که پذیرای چنین معامله شومی شد. امام صادق(ع) فرمود: اشعث بن قیس در ریختن خون امیر المؤمنین شرکت داشت و دخترش جعده به امام حسن(ع) زهر خورانید و پسرش محمد در ریختن خون حسین(ع) شرکت جست[۲۲]. بدین‌ترتیب، معاویه به خواسته‌اش رسید و امام حسن(ع) روز پنجشنبه ۲۸ صفر سال ۴۹ یا ۵۰ هجری در مدینه به شهادت رسید.

معاویه با انجام این عمل ننگین، سرنوشت امتی را تغییر داد و مسلمانان را در گردابی از بلا و مصیبت غرق ساخت و خود و فرزندانش را در انتقام‌جویی و جنگ ستیزها و کودتاها غوطه‌ور ساخت و بدین‌سان، قرارداد صلح را تا آخرین سطرش زیرپا نهاد. امام حسن(ع) در آستانه شهادت فرمود: عسلی که معاویه به من خورانید، کارگر افتاد و او به آرزویش رسید. به خدا سوگند! نه به وعده‌هایش عمل کرد، و نه در گفتارش صادق بود[۲۳].

پیک مروان به معاویه رسید و اجرای طرح مسمومیت امام را به وی اطلاع داد. معاویه از شنیدن خبر شهادت امام حسن(ع) نتوانست از ابراز شادی خودداری کند وی در کاخ سبزش به سر می‌برد با شنیدن این خبر تکبیر گفت و کاخ‌نشینان نیز همراه با وی تکبیر سردادند و مردمی که در مسجد حضور داشتند، نیز با شنیدن صدای تکبیر کاخ‌نشینان تکبیر گفتند، در همین اثناء فاخته دختر قرظه بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف (همسر معاویه) از پنجره اتاقش به درون کاخ نگریست و به معاویه گفت: امیر المؤمنین! خدا تو را شاد گرداند چه شده که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجی، معاویه گفت: خبر کشته شدن حسن بن علی را شنیده‌ام. فاخته با شنیدن این سخن، کلمه استرجاع  إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ [۲۴] را بر زبان آورد و سپس به گریه افتاد و گفت: سالار مسلمانان و فرزند دخت گرامی رسول خدا(ص) به شهادت رسید[۲۵]. در مورد سوءقصد معاویه به وجود مقدس امام حسن(ع) به وسیله زهر به عنوان یکی از روشن‌ترین رخدادهای تاریخی، مطالب فراوانی وجود دارد[۲۶].[۲۷]

منابع

پانویس

  1. سنت رسول اکرم(ص) در مورد مهریه همسران و دخترانش چهارصد درهم بوده است.
  2. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۲۴.
  3. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۳۰.
  4. به حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۹۷ به نقل از خوارزمی مراجعه شود.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۳۱.
  6. جامع الأسرار، نسخه خطی در کتابخانه عمومی کاشف الغطاء.
  7. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۳۰۳- ۳۰۴.
  8. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۳۶.
  9. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۳۰۶ به نقل از روضة الواعظین نیشابوری.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۳۷.
  11. زن بدکاره معروف عرب.
  12. «بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
  13. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۳۸.
  14. صلح امام حسن، ص۱۴۲.
  15. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۵.
  16. صلح امام حسن، ص۱۵۴.
  17. کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۲.
  18. به صلح امام حسن، ص۳۱۷ فصل وفای به شروط و حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۳۵۶-۴۲۳ مراجعه شود.
  19. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۴۵.
  20. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۴۸.
  21. چاه آبی در نزدیکی مدینه.
  22. صلح امام حسن، ص۳۶۵.
  23. مسعودی بهامش ابن اثیر، ج۶، ص۵۵.
  24. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  25. صلح امام حسن، ص۳۶۵- ۳۶۶.
  26. در این خصوص به طبقات ابن سعد، مقاتل الطالبیین، مستدرک حاکم، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۷؛ تذکرة الخواص، ص۲۲۲؛ استیعاب، ج۴۱، ص۳۷ که همه منابع غیر شیعی‌اند، مراجعه شود.
  27. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۵۰.