تجارت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

تجارت در لغت به معنای خرید و فروش و نیز خریدن کالا به انگیزه فروختن آن با بهای بیشتر، همچنین به‌کارگیری سرمایه به منظور سود بردن، آمده است[۱]. واژه تجارت، مصدر و به قولی اسم مصدر است که در اصل، دلالت بر حرفه بازرگانی دارد و تاجر و بازرگان به کسی گفته می‏‌شود که داد و ستد را حرفه خود ساخته است.

عنوان تجارت در کلمات فقها در هر سه معنای اشاره شده در شناسه به کار رفته، ولی معنای سوم (معاوضه به قصد سود بردن) موافق عرف و لغت و کلام مفسران و روایات وارد شده در ستایش و ترغیب تجارت، دانسته شده است. چنان‏که مراد از تجارت در مسئله تعلّق زکات به مال التّجاره در باب زکات، همین معنا است. [۲] از این‌‏رو، برخی فقها قصد کسب و سود بردن را در تحقّق تجارت لازم دانسته‏اند. [۳] در مقابل، برخی دیگر آن را نپذیرفته و گفته‏‌اند: مراد فقها از تعریف تجارت در بحث زکات، تعریف و تحدید موضوع حکم شرعی ـ یعنی فردی از افراد تجارت به عنوان متعلّق حکم شرعی (استحباب زکات) ـ است نه تعریف و تحدید خود تجارت.[۴]

برخی فقها آیه کریمه ﴿إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ[۵] را ناظر به معنای دوم تجارت، یعنی مطلق کسب و معاوضه ـ که شامل انواع کسب‌ها و معاوضات نظیر اجاره، صلح و غیر آن می‏‌شود ـ دانسته‌‏اند. [۶]

برخی فقها در کتب فقهی، برای عنوان تجارت یا متاجر بابی مستقل تأسیس کرده و احکام کسب‌ها به نحو کلّی و خصوص بیع و انواع آن را به تفصیل در ذیل آن آورده‌‏اند و برای دیگر کسب‌ها مانند اجاره و مزارعه بابی مستقل قرار داده‌‏اند.

بعضی، عنوان مکاسب یا مکاسب و متاجر را جایگزین تجارت و متاجر کرده و در ذیل آن از احکام کسب‌ها و نیز آداب تجارت، سخن گفته‌‏اند؛ سپس برای انواع کسب‌ها همچون بیع، اجاره، مزارعه و مضاربه، بابی مستقل منعقد کرده و هریک از ابواب یاد شده را زیر مجموعه عنوان مکاسب یا مکاسب و متاجر قرار داده‏‌اند.

البتّه اختلاف در چینش و ساماندهی باب‌های مرتبط با انواع کسب‌ها، خلط مباحث آنها را نیز درپی داشته است؛ از این‏رو، بعضی گفته‌‏اند: بهتر آن است که برای مطلق کسب، بابی مستقل منظور و احکام و آداب کلّی کسب‌ها در ذیل آن آورده شود؛ سپس برای هریک از کسب‌ها و تبیین احکام خاصّ آنها بابی مستقل منعقد گردد. [۷] در این مقاله به تبیین احکام و آدابی که در فقه تحت عنوان احکام یا آداب تجارت در باب آن مطرح است، بسنده می‏‌شود.

فضیلت

حرفه تجارت در روایات از برترین و با برکت‌‏ترین حرفه‏‌ها شمرده شده است. بر پایه روایتی از رسول خدا (ص) نُه جزء از ده جزء خیر و برکت در تجارت قرار داده شده است [۸] و در روایتی از امام صادق (ع)، ترک تجارت سبب نقصان عقل آدمی معرفی شده است.[۹]

احکام و آداب

آداب تجارت به دو بخش الزامی و سُنَن تقسیم می‏‌شود.

احکام الزامی

غَشّ [۱۰]، تدلیس[۱۱]، ربا[۱۲] و نَجَش[۱۳] در معامله حرام است. بنابر قولی احتکار[۱۴]، تلقّی رُکبان [۱۵] و وکیل شدن حَضَری ـ خواه شهر‌نشین یا روستا‌نشین ـ برای بادیه نشین بلکه برای هر غریبی نیز حرام است. قول دیگر کراهت آنها است.

سُنَن

سُنن تجارت دو گونه است. پاره‌‏ای از آنها جنبه فردی دارد، مانند استحباب نیّت بی‏‌نیازی از مردم و توسعه بر خانواده در کسب؛ توکّل بر خداوند؛ فراگیری احکام شرعی تجارت؛ ذکر خداوند و خواندن دعاهای وارد شده هنگام ورود به بازار؛ صبح زود به سراغ کار رفتن؛ رها کردن تجارت هنگام نماز؛ گفتن شهادتین و سه بار تکبیر در وقت خرید کالا و تجارت کردن در وطن خود و کراهت زودتر از همه به بازار رفتن و دیرتر از همه دست از کار کشیدن.

پاره‌‏ای از سنن تجارت، ناظر به چگونگی و تنظیم رفتار بازرگان با طرف معامله است، مانند استحباب رعایت برابری میان خریداران؛ گشاده‌‏رویی هنگام معامله؛ آسان گرفتن در معامله؛ پذیرش درخواست فسخ از سوی خریدار و افزودن بر وزن پیمانه هنگام فروش و کم گرفتن در وقت خرید و کراهت ستایش کالا هنگام فروش و نکوهش آن در زمان خرید. همچنین سوگند خوردن هنگام معامله؛ فروختن کالا در محلی که عیب آن پوشیده می‏‌ماند، مانند جای تاریک؛ معامله با افراد پست و سود گرفتن از کسی که به او وعده ارفاق و احسان در معامله داده شده است. [۱۶]

زکات مال‌التّجاره

بنابر قول مشهور، پرداخت زکات مال التّجاره مستحب است. [۱۷]

خمس مال التّجاره

کسی که با پول خمس داده شده مالی برای کسب و تجارت خریده است، اگر مال، پس از خرید، ارزش افزوده پیدا کند آیا پس از گذشت سال، خمس مقدار افزوده شده واجب است، هرچند آن را نفروخته و بهایش را دریافت نکرده باشد یا تنها در فرض فروختن و دریافت قیمت، خمس به آن تعلّق می‌‏گیرد؟ مسئله، اختلافی است.[۱۸]

خمس رأس المال

هرگاه شخص بخواهد سود کسب خود را سرمایه تجارت قرار دهد، آیا به آن خمس تعلّق می‌‏گیرد یا اینکه رأس المال جزء مئونه به شمار می‏‌رود و متعلّق خمس نیست؟ محل اختلاف، صورتی است که شخص برای تأمین مئونه زندگی بدان نیازمند باشد وگرنه در فرض عدم نیاز، بدون شک متعلّق خمس خواهد بود. در فرض نیاز در وجوب و عدم وجوب اخراج خمس اختلاف است. بعضی بین سرمایه معادل مئونه سال و سرمایه افزون بر آن تفصیل داده، در اوّلی پرداخت خمس را واجب ندانسته و در دومی مقدار افزون بر مئونه را متعلّق خمس دانسته‏‌اند. برخی نیز بین نیاز شخص به سرمایه به لحاظ شأن وی ـ هرچند از راه دیگر نیز برای او امکان کسب وجود داشته باشد لکن لایق به شأن وی نباشد ـ و عدم نیاز او تفصیل داده و در اوّلی سرمایه را از مئونه شمرده‏اند همان‏گونه که فرش و ظروف مورد نیاز نیز از مئونه است[۱۹].

نماز و روزه بازرگان

تاجری که برای تجارت، همواره در سفر است نمازش تمام و روزه‏اش صحیح است و مشمول حکم مسافر نمی‏‌شود[۲۰][۲۱]

آداب و شرایط معاملات

به دلیل اهمیت کار در بازار، خداوند برای مسلمانان قوانینی وضع کرده و آنان را از انجام کارهای حرام که شاید در بازار اتفاق بیفتد نهی کرده است. موارد زیادی از نظارت شخصی بر بازار در سیره پیامبر دیده می‌شود و احکام مختلف اسلامی، حکایت از آن دارد.

پیامبر برای معاملات آداب و شرایط مختلفی بیان فرموده است. به برخی از آنچه به عنوان نواهی پیامبر در این باره وارد شده است می‌پردازیم:

نهی از معامله ضرری

اسلام از معامله ضرری نهی کرده. مورد روشن آن صورتی است که کالا برای یکی از دوطرف معامله ناشناخته باشد. رسول خدا(ص) نهی کرده از دادوستد ضرری، و آن هر معامله‌ای است که چیزی برای خریدار، فروشنده یا یکی از آن دو ناشناخته است[۲۲].

وقت فروش میوه‌ها

هر میوه‌ای باید هنگام مناسب خود معامله شود و اگر قبل از رسیدن آن فروخته شود، در دراز مدت از بین رفتن میوه‌ها و ضرر به جامعه را در پی دارد. رسول خدا(ص) نهی کرده از فروش میوه قبل از وقت رسیدن آن[۲۳].

در نقل شیخ صدوق می‌‌خوانیم: پیامبر نهی کرده از فروختن میوه قبل از آنکه علائم رسیدن داشته باشد؛ به این که زرد یا سرخ گردد[۲۴]. به فرموده امام علی(ع) که: اگر بخشی از آن برسد، یا با چیز دیگر قابل معامله است[۲۵]، اشکال ندارد.

ممنوعیت بالا بردن قیمت‌ها (نَجَش)

در اخبار، تعبیرِ «نجَش» آمده و از آن بازداشته شده است. نجش، زیادکردن قیمت کالا به دست مشتری است وقتی نمی‌خواهد آن را بخرد؛ بلکه هدفش بالا بردن قیمت است تا دیگری بخرد[۲۶]. پیامبر از نجش نهی فرمود[۲۷].

مشابه آن با تعبیری دیگر هم آمده است: پیامبر نهی کرده شخصی واردِ قیمتِ برادرش بشود[۲۸].

در معنای آن در دعائم آمده: این نهی هنگامی است که فروشنده با خریدار بر قیمتی به توافق برسد اگرچه هنوز عقد معامله انجام نگرفته باشد، اما در غیر این صورت اشکال ندارد؛ حتی مزایده در کالاها[۲۹]. پیامبر دستور داد به فروشِ اشیا به افرادی که بیشتر میخرند[۳۰].

ممنوعیت بیع دین به دین

پیامبر از معامله دین به دین[۳۱] یا کالی به کالی نهی کرده است[۳۲]؛ یعنی جنس نسیه را به نسیه فروختن. در معنای آن گفته‌اند: فروشِ قرض به قرض است؛ یعنی جنسی را که نیست می‌خرد تا وقت مشخص، و در همان زمان کالایی را که نیست، می‌فروشد[۳۳].

ممنوعیت چیز غیر قابل دریافت

کسی که جنسی را می‌فروشد، باید توان تسلیم آن را داشته باشد و هنگام معامله قبض و اقباض رخ دهد. پیامبر نهی کرد از سود آنچه هنوز قبض نشده است[۳۴].

صدوق بیان می‌کند: پیامبر از معامله چیزی که ضمانت نشود، نهی کرده است[۳۵]. در نقلی دیگر: پیامبر نهی کرده از خرید چیزی که نزد فرد نیست[۳۶].

دوری از فریب و لزوم وفا به تعهد

داد‌و‌ستد باید روشن و بی‌ابهام باشد تا سبب زیان به یکی از دو طرف نشود و معامله غرری نباشد. رسول خدا(ص) مردم را از فریب کاری در معاملات و بی‌وفایی در قول و قرارها نهی کرده است.

به تحقیق که رسول خدا(ص) نهی کرده از معامله خِلا ٰ به (فریب زبانی)، نیرنگ، غِش در معامله و نهی کرد از نیرنگ و فریب در معامله و عهدشکنی، و فرمود: وفا کنید به عقدهای خود در خرید و فروش و ازدواج، سوگند، عهد و صدقه[۳۷]؛

خلابه را به معنای فریب دانسته‌اند[۳۸]. برخی نیز گفته‌اند: فریب با سخن و چرب زبانی است[۳۹].

معامله جزافی و نامشخص

مورد داد و ستد باید مشخص باشد، به همین علت اگر عددی باشد، باید تعدادش مشخص باشد و چنانچه قابل وزن است، باید مقدارش به کیل و وزن معلوم باشد. بدون تعیین مقدار، معامله جایز نیست. پیامبر نهی کرد از خریدِ خوردنی با خوردنی، بدون وزن و نامشخص[۴۰].

تدلیس و فریب در معامله

تدلیس و فریب در معامله ممنوع است و انواع مختلفی دارد. تدلیس یعنی کالای مورد معامله را چنان نشان دهد که نیست و تدلیس بیشتر در ازدواج به کار می‌رود؛ ولی اختصاص به آن ندارد. تدلیس در حیوانات به معنای فریب و خِلابه است که نمونه‌اش تصریه به معنای فریب کاری در مقدار شیر گوسفند است[۴۱]. تصریه به معنای فریب در فروش گوسفند است که چند روز آن را ندوشد تا شیرش جمع شود و به عنوان حیوان شیرده آن را بفروشد[۴۲].

پیامبر از تصریه و فریب در فروش گوسفند نهی کرده است[۴۳].

و در روایتی دیگر فرمود:هرکس گوسفندِ شیردهی را بخرد که مدتی شیرش دوشیده نشده، خلابه و فریب است و اگر خواست آن را برگرداند، با آن مقداری خرما هم بدهد.[۴۴]

دادن مقداری خرما برای جبران فریب در معامله است!

امروزه شاید افراد هنگام فروش این گونه عمل کنند. یکی از مواردِ رایج خوراندن آب شور همراه با غذای گوسفندان است که زیاد علوفه و آب بخورند تا معده آنها پر شده و وزنشان هنگام معامله زیاد باشد. این هم معامله ای فریب کارانه است و کسانی که با تعمد چنین عمل می‌کنند باید بدانند که بخشی از پولی که میگیرند حلال نیست!

بیع و سَلَف

بیع و سَلَف[۴۵] را پیامبر نهی کرده است. و برای این تعبیرِ حضرت چند معنا آورده‌اند:

  1. چیزی را به نقد به یک قیمت و به نسیه به یک قیمت بفروشد به جهت جهالت ارزش زمان نسیه آن اشکال دارد. مجلسیِ اوّل، بعد از ذکر این معنی بیان می‌کند پیش‌تر گفته آمد که چنین معامله‌ای اشکال ندارد؛ پس نهی پیامبر حمل بر کراهت می‌شود[۴۶]. در دعائم دو معنا برای آن بیان کرده است.
  2. مردی به شخصی می‌گوید: کالای تو را میخرم به این مقدار، به شرط آنکه آن را به من سلفی بدهی.
  3. به شخصی قرض دهد، سپس با شرایطی کالایی از او بخرد[۴۷]؛ یعنی قرضش را مشروط به فروش کالایی به قیمت سلفی خاص نماید. در مَثَل: ده میلیون تومان به تو قرض می‌دهد درصورتی که خودرؤیت را به او قسطی به ده میلیون بفروشی؛ یا برعکس. این خانه را به تو میفروشم به شرط این که هزار درهم به من قرض بدهی. شیخ طوسی این معامله را مکروه می‌داند[۴۸] ولی در دعائم این دو معامله را باطل دانسته است؛ زیرا منفعت سلفیِ آنها، نامشخص است[۴۹].

دو بیع در یک معامله

پیامبر نهی کرده از دو دادوستد در یک معامله[۵۰]. نقل شیخ طوسی در مبسوط اندکی متفاوت است؛ همچنین این نقل در منابع عامه هم آمده است. شیخ دو معنا برای آن برشمرده است:

  1. من این کالا را به تو به هزار درهم نقدی میفروشم یا به دو هزار درهم نسیه. هر یک را خواستی بر دار. این جایز نیست؛ زیرا ثمن آن مشخص نیست و این معامله را باطل می‌کند. البته اگر این دو قیمت به عنوان پیشنهاد باشد و معامله بر یکی از این دو واقع شود، اشکال ندارد.
  2. من بنده‌ام را به هزار درهم میفروشم، بنابر این که این خانه‌ات را به من هزار درهم بفروشی. این هم درست نیست؛ زیرا معامله نسبت به معاملهخانه، الزام آور نیست[۵۱].

ابن ادریس[۵۲] و فیض کاشانی[۵۳] این معنا را نقل کرده‌اند و مشابه آن را ابناثیر آورده است[۵۴]. علامه حلّی در آثار گوناگونش مورد نخست را روا ندانسته ولی دومی را جایز شمرده و منظور حدیث را مورد اوّل دانسته است[۵۵].

گاه از این معامله تعبیر به دو شرط در یک معامله شده است[۵۶].

کم‌فروشی (تعیین ترازو و پیمان)

کم‌فروشی از خلاف‌هایی است که در بازار روی می‌‌دهد. و مصداق‌های مختلف دارد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ[۵۷].

شعیبِ پیامبر قومش را توصیه به رعایت وزن و قسط هنگام معامله کرده است و بی‌توجهی به این مهم را فساد در زمین میشمارد. او از مردم می‌خواهد که کالای دیگران را کم بها و بی‌ارزش جلوه ندهند. این موضوع در سوره اعراف﴿وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ[۵۸]، سوره هود﴿وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ[۵۹] و سوره شعرا آمده است. در سوره اخیر می‌خوانیم: ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ[۶۰].

بنا برآیات پیش‌گفته، کم‌فروشی و بی‌ارزش دانستن مال مردم، نوعی فساد در زمین و خروج از عدالت و حق است که باید با آن مبارزه کرد.

منظور از کیل، ظرف‌هایی خاص است که مقداری معیّن گندم یا جو در آن جای میگیرد. و وزن با ترازو است که با توجه به مقدار جنسی که می‌خواهند بخرند، سنگِ وزن را در کفه دیگر ترازو قرار داده و به همان مقدار گندم، جو، خرما و یا میوه می‌گذارند.

به نظر می‌رسد در صدر اسلام مسلمانان به کیل و وزن توجه نداشتند، از همین روی وقتی به پیامبر شکایت کردند از کم شدن گندم و طعامشان، حضرت فرمود:آیا با کیل خرید و فروش می‌کنید یا بدون آن؟ گفتند: ای رسول خدا(ص)، همین گونه است؛ یعنی احتمالی و حدسی است. فرمود: کیل کنید هنگام خریدوفروش و بدون آن کالا تحویل ندهید؛ زیرا کیل برکت را زیاد می‌کند.[۶۱]

در خبری دیگر فرمود: گندمتان را با کیل خرید و فروش کنید؛ زیرا برکت در گندمی است که با کیل خرید و فروش شود[۶۲].

این دو روایت بی‌دقتی در کیل و وزن را در صدر اسلام نشان می‌دهد که در دیگر روایات نیز نقل شده است. از امام باقر(ع)[۶۳] و از ابنعباس نقل است که: مردم مدینه بدترین کیل‌ها را داشتند تا آیه قرآن نازل شد و پس از آن به اصلاح اوزان و ترازوهای خود پرداختند[۶۴].

باید توجه کرد که دستور قرآن در نهی از کم‌فروشی شامل تمام اجناس می‌شود؛ یعنی در متر کردن پارچه هم باید دقت شود که آن را کم نگیرد. کیل و میزان، چندان اهمیت دارد که پیامبر فرمود: در میان شما دو خصلت است که به جهت نبودِ آن در میان امم پیشین آنان هلاک شدند. پرسیدند: ای رسول خدا! آن دو کدام است؟ فرمود: مکیال و میزان[۶۵]. به همین جهت وقتی مردم گرفتار کم‌فروشی شوند، برابر سخن پیامبر خداوند آنان را گرفتار قحطی و کمبود می‌کند[۶۶].

پس ضرورت است در بازار به این دو امر مهم توجه گردد و هنگام معاملات عدالت و حق در اوزان را رعایت کرد.

احتکار

احتکار در فقه به معنای ذخیره کردن قوتِ غالب مسلمانان است که در زمان پیامبر مشمول کالاهای غذایی ویژه ای بوده. پیامبر احتکار را زشت و ناپسند دانسته، مسلمانان را از انجام آن نهی می‌کرد و میفرمود: هرکس غذایی را بر مسلمانان احتکار کند، خداوند او را دچار جذام و ورشکستگی می‌کند[۶۷]. و بیان می‌کند: اگر مردی تنها به تجارت در غذا و گندم بپردازد دچار طغیان و تجاوز می‌شود[۶۸].

امام صادق(ع) می‌فرماید: طعام و غذا در زمان رسول خدا(ص) کم شد. مسلمانان خدمت حضرت رسیدند و گفتند: ای پیامبر! گندم در شهر کم شده و فقط نزد فلان شخص باقی مانده است دستور دهید بفروشد. رسول خدا(ص) حمد وثنای الهی را به جای آورد و فرمود: ای آقا مسلمانان می‌گویند گندم و طعام کم شده و فقط چیزی از آن نزد توست. آنها را بیرون ببر و به هر قیمتی می‌خواهی بفروش و آن را نگه ندار[۶۹].

امام صادق(ع) فرمود: پیامبر از احتکار نهی می‌کرد. مردی از قریش که به او حکیم بن حزام می‌‌گفتند، وقتی غذایی وارد شهر مدینه می‌‌شد تمامش را میخرید. رسول خدا(ص) بر او گذشت و فرمود:ای حکیم! برحذر باش از احتکار طعام مردم.[۷۰]

از آنچه گذشت برمی‌آید رسول خدا(ص) با احتکار مبارزه می‌کرد و دستور می‌داد اموال احتکار شده در معرض دید مردم قرار گیرد. این نکته از دیگر روایات هم استفاده می‌شود.

مخالفت پیامبر با قیمت‌گذاری کالای احتکاری

رسول خدا(ص) کالای احتکار شده را در معرض دید مردم قرار می‌داد، اما برای آن قیمت تعیین نمی‌کرد. شیخ صدوق می‌نویسد: رسول خدا(ص) بر محتکران گذشت دستور داد انبار احتکار شده آنان، به وسط بازار آورده شود تا مردم به آن بنگرند. به رسول خدا(ص) گفته شد: اگر برای آنها قیمت تعیین کنید خوب است! حضرت ناراحت شد؛ به گونه‌ای که اثرش در چهره ایشان نمایان شد. پس فرمود: من برای آنها قیمت تعیین کنم! قیمت به دست خداست، هرگاه بخواهد بالا می‌برد و هرگاه بخواهد پایین می‌آورد.[۷۱]

قیمت در اختیار خداست؛ یعنی چه؟

بر پایه روایات نبوی ایشان با تعیین قیمت برای کالای احتکار شده مخالفت ورزیده و قیمت را امری الهی معرفی می‌کردند. آیا منظور این است که نباید حاکم به هیچ وجه تعیین قیمت کند و اجازه داده شود محتکران کالاهای احتکار شده را به هر قیمتی که می‌خواهند بفروشند!

واقعیت این است تعیین قیمت در مواردی ضرورت دارد و همین نکته را امام علی(ع) به مالک اشتر دستور می‌دهد[۷۲].

پس اجتناب از قیمت‌گذاری وقتی است که بازار حالت طبیعی دارد. به همین روی شیخ صدوق در کتاب توحید چنین احادیثی را شرح کرده و درباره حدیث یاد شده می‌نویسد: «ارزانی و گرانی کالا اگر مربوط به فراوانی یا کمبود باشد، به دست خداست و رضا و تسلیم در برابرش واجب، اما اگر ناشی از عمل خود مردم باشد؛ مانند این که کسی تمام قوت شهری را بخرد و قیمت بالا برود، همان طور که حُکَیم بن حزام در عصر پیامبر(ص) چنین می‌کرد و همه غلّه ای را که به مدینه وارد می‌‌شد میخرید، این گرانی ناشی از عمل افراد است و مستند به خدای سبحان نیست؛ زیرا در این صورت نیز کسی که همه غذای شهر را میخرد، نباید مستحقّ نکوهش باشد»[۷۳].

باید توجه کرد در روایات سخن از طعام و خوردنی‌های مورد نیاز مردم است که بستگی به وضعیت آب و هوا دارد و در دست خداست.

در برخی احادیث نبوی، شش خوردنی[۷۴] و در روایت طب النّبی ده خوردنی مشمول احتکار معرفی شده است[۷۵] و سخن از احتکار خوردنی در چهل روز است[۷۶] که سبب دوری از رحمت خداست[۷۷]. امام صادق(ع) هم معنای احتکار را مربوط به زیادی و کمی طعام و خوردنی می‌داند[۷۸].

به تعبیر روشن‌تر، کمبود و فراوانی خوردنی و درنتیجه گرانی و ارزانی اش، گاهی براثر فراوانی و کمبود است؛ مثل این که بارندگیِ زیاد باعث فراوانی محصول گندم و بارش کم سبب کم محصولی شود و قیمت‌ها برابر سنّت الهی بالا و پایین می‌رود که چاره‌ای جز پذیرش آن نیست. به همین جهت ابناخوه که مخالف قیمت‌گذاری است، آن را در سال‌های قحطی لازم می‌شمارد[۷۹]. اما وقتی افرادی خاص باعث کمبود و گرانی کالا با احتکارش میشوند نمیتوان آن را به خدا نسبت داد؛ زیرا شخص یا اشخاصی در ایجادش نقش داشته‌اند که باید مجازات شوند و برای جلوگیری از اجحاف به مردم و حتی مجازات محتکران، تعیین قیمت کرد.

تلقی رکبان

از دیگر آداب تجارت که رسول خدا(ص) به آن توجه داشته و از آن نهی می‌کرد، موضوع تلقی الرّکبان بود؛ یعنی تاجر نباید به استقبال کاروان‌های تجاری برای خرید برود؛ زمانی که نزدیک شهر رسیده و از قیمت کالاها در شهر آگاهی ندارند تا با خرید از آنان با توجه به بی‌اطلاعیشان از قیمت‌های جدید، سود بیشتری ببرد و فروشندگان از ترس کسادی بازار، جنس خود را بفروشند. شیخ طوسی بر این نظر است که فروشند حقِّ فَسخ خیار معامله را دارد[۸۰].

برخی فقها این نوع معامله را حرام[۸۱]؛ شماری مکروه برشمرده[۸۲] و نهی پیامبر در روایات متعدد را حمل بر کراهت دانسته‌اند.

هیچ کس از شما برای خرید از کاروان‌ها و برای تجارت به بیرون شهر نرود و شخص حاضر از شخص در بادیه خرید نکند. و مسلمانان را خداوند برخی را با بعضی دیگر روزی می‌دهد.[۸۳]

این نهی در روایات دیگر با تعبیرهای متفاوت از پیامبر و دیگر معصومان نقل شده است. متاسفانه معاملاتی چنین در جامعه رواج دارد و نه تنها به استقبال کالا بلکه به منطقه تولید آن میروند و اجناس و میوه‌های کشاورزان را به بهای اندک می‌خرند!

در این دو موضوع، روایاتی مشابه نقل شده است:

  1. تلقی سواران، که مقدار تلقی و استقبال از سواران چهار فرسخ بیان شده است[۸۴] و بیش از آن را سبب جلب کالا دانسته‌اند[۸۵].
  2. خریدِ شهری از روستایی که در نهی‌های پیامبر آمده است:پیامبر نهی فرموده‌اند از خرید ساکنِ شهر، از ساکن روستا.[۸۶]

در دعائم در بیان نهی حدیث پیامبر می‌نویسد: نباید حاضر از بادیه نشین جنسی را با تَحکّم و به اجبار به قیمت مشخص بخرد؛ یعنی قیمت را چنان بیان کند که روستایی مجبور به فروش شود. یا به گونه‌ای که تصور شود نظر اوست، یا بادیه نشین و روستایی او را مسئول عرضه کالایش نماید و او هم بدون اجازه و رضای روستایی بفروشد و مانند این معاملات، اما اگر با رضایت جنس را به شهری بدهد تا آن را بفروشد، جزو این نهی نیست[۸۷].

ظاهر این گونه روایات نشان می‌دهد که اسلام به عدالت و معامله عادلانه بسیار اهمیت داده و اجازه نمیدهد فرصت طلبان دسترنج مردمی که آگاهی لازم از قیمت‌ها را ندارند و به دور از قیمت واقع در شهرها هستند، تصاحب کنند.

غِش و تقلب

غش در معامله، از کارهای حرام و نهی شده در شرع است. در روایات متعدد پیامبر و امامان، مسلمانان را از این کار زشت، که در آن فریب افراد است، نهی کرده‌اند. پیامبر فرمود: از ما نیست کسی که با مسلمانی معامله غش ناک کند یا به وی ضرر رسانَد یا فریبش دهد.[۸۸]

و نبی گرامی اسلام(ص) فرمود: کسی که در معامله با مسلمان غش نماید، روز قیامت با یهودیان محشور شود، چون آنان بیشترین غش را درباره مسلمانان روا میدارند[۸۹].

پیامبر به زینبِ عطرفروش فرمود: هرگاه جنس فروختی، به خوبی بفروش و در معامله غش منما، که باعث پاکی و بقای مال می‌شود[۹۰].

حضرت در بازار مدینه به طعام و غلّه ای برخورد و به صاحبش گفت: غله تو را جز نیک نمی‌بینم. و از قیمتش پرسید؟ در همین هنگام وحی رسید: دو دست را در آن قرار ده! پیامبر چنین کرد و از زیرش، غله نامرغوبی بیرون آورد. آن گاه به صاحب طعام و غلّه فرمود:تو را نمیشناسم جز این که بینِ خیانت و غِش به مسلمانان جمع کرده‌ای![۹۱]؛

غش بودن آن روشن است، چون جنس نامرغوب را با مرغوب درآمیخته و خیانت از آن رو است که آبروی مسلمانان را می‌برد و آنان را متهم به خیانت می‌کند. پولی را برای جنسی می‌دهند که آن قدر ارزش ندارد و بهایش را بدهکار است[۹۲].

شهید در دروس می‌نویسد: مکروه است آشکار کردن بخشِ خوب کالا و مخفی کردن بخش نامرغوبش، وقتی برای نمایش دادن خوبیِ کالا باشد؛ و همچنین مکروه است معامله در جایی که عیب آن مخفی بماند[۹۳].

به همین علت در روایتی موسی بن جعفر(ع) به هشام بن حکم توصیه می‌کند که در سایه معامله نکند؛ زیرا باعث غِش می‌شود که حلال نیست[۹۴]. امام صادق(ع)، مرد آردفروش را از غش نهی کرد[۹۵]. پیامبر از مخلوط کردن، آب با شیر نهی کرد[۹۶]. آمیخته شدن شیر با آب درصورتی که بخواهد بفروشد غش است، اما اگر بخواهد بخورد، اشکالی ندارد[۹۷].

و فرمود: غش کننده از ما نیست و کسی که عیب جنسش را پنهان سازد، آنچه بفروشد غش است[۹۸].

درباره معنای عبارت «از ما نیست» اختلاف است؛ برخی گفته‌اند: از اهلِ دین ما، یا مانندِ ما و یا از اخلاق و عمل ما نیست؛ زیرا غش از اخلاق پیامبران و صالحان نیست.

بعضی گفته‌اند: یعنی آنان پیرو اعمال ما نیستند و برای این معنا به سخنِ حضرت ابراهیم(ع) استناد کرده‌اند که می‌گوید: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»[۹۹]؛ هرکس از من پیروی کند، از من است.

شاید هر یک از این معانی، مورد نظر باشد[۱۰۰].[۱۰۱]

منع از معاملات باطل و اَکلِ مال به باطل

اسلام برای حفظ سلامت جامعه، قوانین و شرایطی در حِلّیت و حُرمت معاملات وضع کرده و تحریم ربا نمونه روشنی است که آیاتی چند به آن پرداخته اند[۱۰۲].

اینک به مواردی از نظارت رسول خدا(ص) بر بازار مسلمانان و توجه به این موضوع مهم می‌پردازیم:

حضرت به حکیم بن حزام اجازه تجارت نداد جز این که به ایشان ضمانت دهد که اگر کسی در معامله پشیمان شد، فسخ آن را بپذیرد، و ناتوان را مهلت دهد، و به حق بگیرد و به حق بفروشد[۱۰۳].

پیامبر اکرم(ص) مردم را از معاملات باطل به ویژه کارهای رایج در دوران جاهلیت نهی می کرد. توجه به انواع معاملات باطل، از آن رو مهم است که امروزه انواعی از آن‌ها در جامعه ما - گرچه غیررسمی - در بنگاه‌های معاملاتی انجام می‌گیرد و چون حکم آن در رساله‌های عملیه نیامده و برای مردم روشن نیست، مورد قبول واقع می‌شود!

البته گروهی نیز اعتقادی به لزوم حجت شرعی و مراعات قوانین دینی ندارند!

بسیاری از اخبارِ مَناهی پیامبر در کتاب دعائم الاسلام نقل شده[۱۰۴] و قاضی نعمان مصری به معنای سخنان حضرت درباره معاملات پرداخته است.

شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه بخشی از روایات مزبور را آورده است. ایشان این حدیث مفصّل را از امام صادق(ع)، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا(ص) گزارش کرده است[۱۰۵]. درنتیجه می‌توان گفت آنچه بیان می‌شود، سیره امیرالمؤمنین نیز هست. روایات مشابهی با آنچه در دعائم آمده در حدیث منَاهی النّبی آورده است. صدوق در معانی الاخبار هم، به تناسب بیان معانی احادیث، به نقل برخی از این دسته از اخبار از ابن سلام پرداخته است[۱۰۶].

شیخ انصاری، پاره ای از این اخبار را در کتاب مکاسب خود نقل کرده است[۱۰۷]. بیان این اخبار در جهت شرح این سخن امیرالمؤمنین نیز هست که بالای منبر تکرار می‌فرمود: ای گروه تاجران! نخست فقه، سپس تجارت[۱۰۸]. این احادیث را در چند دسته ارائه می‌کنیم[۱۰۹]:

جنس‌های حرام و غیر قابل خرید و فروش

در این دسته روایات، به مواردی اشاره می‌شود که در سخنان پیامبر از معامله با آن نهی شده است. البته برخی موارد آن به اتفاق نظر فقها اکنون نیز حرام و نارواست و برخی شاید به جهت تغییر شرایط زمان و مکان، حکم متفاونی یافته باشد.

1. عین‌های نجاست و مشابه آن: در خبری که امیرالمؤمنین(ع) از پیامبر نقل می‌کند حضرت مردم را از خریدوفروش و به دست آوردن، قیمت هشت کالا بازداشته است: به درستی که رسول خدا(ص) نهی کرد. ۱. از خرید افراد آزاد، ۲. مردار، ۳. خون، ۴. گوشت خوک، ۵. بتها، ۶. درآمد از گاو نر، ۷. بهای مشروبات، ۸. پس مانده انسان. و فرمود: آن مردار است[۱۱۰].

برای بیان اهمیت این دستورها و تأکید حضرت بر دوری از آنها، به نقل اخباری دیگر درباره برخی موارد کالاهای بیان شده به ویژه مشروبات الکلی اشاره می‌کنیم.

الف) مردار: استفاده از مردار روا نیست ولی می‌‌توان از پوستش استفاده کرد. رسول خدا(ص) فرمود:از پوست و پیه مردار بهره‌برداری نکنید.[۱۱۱]

«إهاب» به معنای پوست دبّاغی نشده است. «عصَب» به معنای پی گوسفند است که به ظاهر «عَصِب»، یعنی پیه و چربی چسبیده به گوشت درست است.

در روایتی دیگر امام علی(ع) گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: از پوست، استخوان و نه هم پیه حیوان مرده استفاده نشود. روز بعد که با حضرت بیرون رفتیم، دیدم برّه‌ای در راه افتاده است. فرمود: چه شده است بر صاحب این حیوان اگر از پوستش استفاده میکردند! گفتم: ای رسول خدا(ص)! معنای کلام دیروزتان چه می‌شود؟ و باز فرمود: از آن به عنوان لحاف استفاده می‌شود درصورتی که نچسبد[۱۱۲].

اگر بخواهیم برابر این روایت عمل کنیم، از این خبر و خبر قبلی برمی آید که امکان استفاده از پوست مردار وجود دارد و می‌‌توان از آن در مواردی که نیاز به طهارت ندارد بهره برد و به این نکته، در روایت تصریح شده است و از پیه و چربی هم می‌توان همانند اِستِصباح - در روشنایی چراغ‌ها که در قدیم به کار می‌‌رفت - بهره برد. درباره سیره و بیان رسول خدا(ص)، دو روایت دیگر از طریق شیعه وارد شده است:

۱. در یک روایت در پاسخ به پرسش راوی که: آیا چیزی از مردار استفاده می‌شود؟ امام صادق(ع) می‌فرماید: نه! راوی گوید: به ما خبر رسیده که رسول خدا(ص) به گوسفند مرده‌ای برخورد و فرمود: چه اشکال داشت صاحب این گوسفند وقتی که نتواند از گوشت آن استفاده کند، از پوستش بهره می‌بردند. گفت: گوسفند از آنِ سوده، دختر زمعه، همسر پیامبر بود و چون لاغر بود و گوشتش قابل استفاده نبود رهایش کردند تا مُرد. رسول خدا(ص) فرمود: چه اشکال داشت که اگر از گوشتش استفاده نکردند، از پوستش بهره می‌بردند؛ یعنی سرش را می‌بریدند[۱۱۳].

۲. در روایت ابو‌مریم، امام صادق(ع) فرمود: بره نمُرده بود، ای ابو‌مریم! بلکه چون لاغر بود، ذبحش کردند و بیرون انداختند! رسول خدا(ص) فرمود: چه اشکال داشت که از پوست آن استفاده می‌کردند[۱۱۴].

از این دو روایت برمی آید منظور حضرت در بهره بردن از پوست بره، در صورت تذکیه و ذبح شرعی بوده است. البته این منافاتی با روایت دعائم الاسلام ندارد که می‌شود استفاده‌ای از آن برد که نیاز به پاکی نداشته باشد درصورتی که به موقع ذبح نشده باشد. به همین سبب امام رضا(ع) استفاده از پوست الاغ مرده را برای جای گاه شمشیر بی‌اشکال می‌داند، و فقط می‌‌فرماید: برای نماز لباسی خاص داشته باشد[۱۱۵].

ب) مشروبات الکلی: پیامبر از انواع مُسکرات نهی کرده است:و نهی فرمود از فروش شراب و از این که مُسکر را بخرد و یا به دیگران بخوراند.[۱۱۶]

و باز فرمود: خداوند [در مسائل مربوط به مشروب‌های الکلی] لعن کرده است شراب را و کسی که بدین قصد درختی بکارد، سازنده شراب، خورنده آن و خوراننده آن و هم فروشنده و خریدار آن را، و خورنده قیمت آن را، و باربر و تحویل گیرنده آن را لعن کرده است.[۱۱۷]؛

و در زشتی آثار منفی شراب چنین فرمود: هرکس مِی بنوشد تا چهل روز نمازش در درگاه الهی پذیرفته نمی‌شود، و اگر در این میان مرگش فرا رسد و قطره ای از شراب (یا هر مسکر دیگر) در اندرون او باشد، بر خداوند عزّ و جلّ حق است که او را از چِرکابه و زردآب قعر جهنم - که خارج شده از فَرْج زنان تبهکار و جمع آمده در دیگ‌هایی است در تَهِ دوزخ - سیراب سازد؛ همان آبی که اهل جهنم از آن می‌خورند، و آنچه در شکم دارند و پوستهایشان بدان گداخته می‌‌شود[۱۱۸].

رسول خدا(ص) از خرید و فروش فُقّاع، مشروبِ ساخته شده از جو (غُبَیْراء) نیز، نهی کرده است[۱۱۹]. زشتیِ مشروبات و مسکرات و دیگر نجاسات آن قدر زیاد است که پیامبر از خرید برای مداوا با آن هم نهی کرده است:پیامبر نهی کرده از مداوا با دواء خبیث و پلید. [۱۲۰]

خبیث به سَم و دوای نجس حرام، مانندِ شراب و شاش‌ها و پِهِن‌ها معنا شده است و هر چیزِ بدبو و بدطعم که بدن‌ها و روح انسان از آن تنفر دارد[۱۲۱].

البته در اثری حدیث نبوی همراه با قید اضطرار آمده است[۱۲۲]؛ یعنی در صورت ناچاری می‌‌توان از خبیث برای مداوا بهره برد. بیهقی هم حال ضرورت را استثنا کرده است[۱۲۳].

این نشان می‌دهد اضطرار توجیهی است برای خبر. حاکم نیشابوری پس از نقل خبر می‌گوید: بلاشک مقصود شراب است[۱۲۴].

در بحارالانوار علت حرمت، خباثت نجاست و تنفر طبع از آن بیان شده است[۱۲۵].

ج) اجرت جفت‌گیری: در خبر دیگری درباره درآمد از گاو نر چنین آمده است: و رسول خدا(ص) نهی فرمود از اجرت جفت‌گیری و آن مزد عمل جفت‌گیری حیوانات است[۱۲۶].

مترجمان فقیه در شرح این خبر می‌نویسند: دادن حیوان نر برای کُرّه کشی در آن زمان رسم بوده و رسول خدا(ص) آن را ممنوع اعلام فرموده است[۱۲۷]. برخی فقها آن را مکروه دانسته‌اند[۱۲۸]. به نظر می‌رسد این کار در آن مقطع رایج بوده است. برای روشن شدن علت نهی پیامبر، به حدیث نبویِ دیگری اشاره می‌کنیم:پیامبر نهی کرده از فروش نطفه نر و بچه حیوان ماده.[۱۲۹]

در معنای «مضامین» آمده است: یعنی آنچه توسط نر در یک یا چندسال انجام میگیرد یک یا دو بار و منظور از «ملاقیح»، بچه‌هایی است که در شکم حیوانات هست قبل از تولد آنها[۱۳۰].

درواقع معامله بر کاری انجام میگرفته که مجهول و نامشخص بوده است. بدین معنا که مدعی بوده گاوِ نر، توانِ بارور کردن گاوهای متعددی را دارد و برای کاری که هنوز مشخص نبوده، پول می‌‌گرفته و یا ماده گاوی که گفته شده تازه آبستن است و هنوز دقیقاً مشخص نبوده و آثار آبستنی نداشته پول دریافت می‌کرده است؛ لذا برخی علما به دلیل جهالت این دو و عدم قدرت بر تسلیم آن ادعای اجماع و عدم خلاف کرده‌اند[۱۳۱]. مَنی، هم جزو نجاسات است. البته می‌‌توان گفت در مواردی آبستن بودن حیوان امتیاز است که مشخص باشد؛ اما نمی‌توان این امتیاز را در حدّ یک بچه گوسفند و گوساله معامله کرد؛ زیرا امکان رخ دادن هر اتفاقی وجود دارد، از جمله سِقْط آن.

2. سگِ هار: فقها سگ را نجس العین می‌دانند و خریدوفروش آن را جایز نمی‌شمارند مگر سگ نگهبان و شکاری را. در جامع للشّرائع می‌نویسد: خرید و فروش سگ روا نیست مگر سگِ شکار، سگ چوپان (گله)، سگ محافظ منزل و زراعت[۱۳۲]. در حدیثی می‌‌خوانیم: پیامبر نهی کرده از بَهای سگِ هار[۱۳۳].

3. شتر فراری: شتر فراری و بنده فراری چون امکان دست‌گیری و تسلیم آنها به خریدار ضعیف است، از معامله‌اش نهی شده است:پیامبر نهی کرده از فروش بنده فراری و شتر سرکش و فراری[۱۳۴].

از باب نمونه: فروش خودرو به سرقت رفته یا خانه‌ای که مالکیتش هنوز مشخص نیست.

4. نرد و ابزار قمار و طبل: و پیامبر نهی کرد از فروش نرد[۱۳۵].

علت حرمت خرید آن، حرمت بازی با هر نوع آلت قِمار است که در قسمتی از نهی‌های حضرت آمده است: و نهی فرمود از بازی با نرد و شطرنج و ورق، و استفاده کردن از تار و سه تار و ساز[۱۳۶].

5. ابزار غنا: در روایت قبلی از ابزاری مربوط به مجالس غنا نهی شده بود؛ مانندِ تار و مانند آن، و در روایتی هم از فروش و بهای کنیزکان آوازخوان نهی شده و سود به دست آمده، حرام گردیده است.

پیامبر نهی فرمود از: خرید و فروش زنان آوازخوان و تجارت با آنان و خوردن قیمت آن‌ها. بهای آنان حرام است[۱۳۷].

6. خرید و فروش آب و گیاه و آتش: پیامبر نهی کرد از فروش آب، گیاه و آتش.[۱۳۸]

در دعائم الاسلام می‌نویسد: این نهی، مجمل است و نهی بر امور مباح واقع شده است. به نظر می‌رسد که نیاز مسلمانان به این سه مورد باعث شده که رسول خدا(ص) از آن نهی کند. در روایتی نبوی نقل شده: مردم در آب، آتش و گیاه مشترک هستند[۱۳۹].

محمد بن سِنان گوید: از ابو‌الحسن موسی بن جعفر(ع) درباره آبِ وادی پرسیدم، فرمود: به تحقیق که مسلمانان در آب، آتش و گیاه مشترک هستند[۱۴۰].

شیخ طوسی در خلاف و مبسوط این موضوع را مطرح کرده است که اگر آب چاه یا چشمه‌ای اضافه بود، آیا می‌تواند آن را بفروشد یا باید به دیگری بدهد؟ ایشان می‌‌گوید لازم است به دیگران بدهد، سپس قول‌های دیگر از جمله لزوم پرداخت با عوض را نقل می‌کند. او افزون بر حدیث نبوی ذکرشده، به خبر دیگر از آن حضرت نیز استناد می‌کند: هرکس دیگران را از اضافیِ آب باز دارد تا مانع رویش گیاه شود، خداوند او را از فضل رحمت خود در روز قیامت منع نماید[۱۴۱].

علامه حلّی در مختلف الشّیعه این دسته روایات را عامی دانسته و ممنوعیت فروش را مکروه می‌داند[۱۴۲]. اما در تذکره با استناد به روایت نبوی در اشتراک این سه، آن را دلیل بر اشتراک مردم در معادِن، ظاهر (مانند معدن نمک)، دانسته است[۱۴۳].

صاحب دعائم گوید: این نهی پیامبر مجمل است و نهی بر امور معامله مباح واقع شده است؛ مانند گیاه بیابان و آتش‌گیره گرفتن از آتشی که از نورش استفاده می‌شود و این، چیزی از آن، نمی‌کاهد. و مانند آبی که روان است بینِ درخت‌ها، آب چشمه‌ها، سیل‌ها و چاه‌های مباح[۱۴۴].[۱۴۵]

معاملات رَبَوی و حرام

در شرع، برخی کارها هنگام معامله ممنوع اعلام شده که معامله آن بی‌تردید حرام و غیرشرعی است و از آن نهی اکید شده است. گاهی اصل معامله اشکال ندارد، ولی کاری که در ضمن آن انجام گرفته، حرام است.

حرمت ربا

در آیات قرآن و روایات معصومان به ویژه نبی گرامی اسلام، از معامله رَبَوی و خوردن مالِ حاصل شده از ربا نهی شده است. ربا، دو نوع کلی است:

  1. ربای معاملی: و آن معامله یک جنس با جنس مشابه به زیادی است؛ مانند فروش نوعی از گندم به نوع دیگر آن به زیادی به شرط این که جنس موزون و یا مکیل باشد[۱۴۶].
  2. دادن پول به قرض: به شرط پرداخت مبلغی اضافی بر آنچه قرض داده است. به اتفاق همه فقها این نوع ربا (ربای قرضی) حرام و در حرمت آن تشدید شده است[۱۴۷]. حرمت ربا را ضروری دین دانسته‌اند[۱۴۸].

جزو نهی‌های پیامبر، ترک رباخواری است:و پیامبر نهی کرد از خوردن ربا و گواهیِ دروغ و نگارش [قراردادِ] ربا و فرمود: خداوند تبارک و تعالی لعن فرموده خورنده ربا (رباگیرنده)، و ربادهنده، نویسنده معامله رَبَوی و شاهدانش را.[۱۴۹]

این روایت، زشتی همکاری در باب ربا را بیان کرده است.

در دیگر سخنان حضرت نمونه‌هایی از ربا ذکر شده است.

  1. طلا به طلا به اضافه: و پیامبر نهی فرمود از معامله طلا به طلا با مقداری اضافه، جز این که مقداری با مقداری هم وزن معامله شود[۱۵۰]. برخی فقها راه حلی برای این موضوع بیان کرده‌اند که ابتدا مثلاً طلای قدیمی را بفروشد و بعد طلای جدید بخرد.
  2. بیع مُزابَنَه و مُحاقَلَه: مزابنه فروختن میوه بر درخت خرما در برابر خرماست[۱۵۱] که پیامبر از آن نهی کرده است [۱۵۲].

محاقله به معنای فروش سنبله به جنس از خود؛ یعنی سنبله گندم را به گندم فروختن است[۱۵۳]. امام صادق(ع) در روایتی فرمود: پیامبر از معامله مزابنه و محاقله نهی کرده است. و چون راوی از معنای این دو می‌پرسد، حضرت می‌فرماید: بارِ نخل را به خرما بفروشی و زراعت را به گندم[۱۵۴].

در من لایحضره الفقیه معنای نهی از محاقله آمده و آن را چنین معنی کرده است: فروختن تمر به رطب و مویز به انگور و مانند آن[۱۵۵]. مقصود این است چنین معامله‌ای رَبَوی است؛ زیرا از یک جنس محسوب می‌شوند.

جواز معامله عَرِیَّه: در برابر محاقله ذکر شده، پیامبر معامله عَرِیَّه را روا دانست است [۱۵۶]. «عَرایا» جمعِ عریه است. امام صادق(ع) آن را توضیح داده است: میوه بر درخت شخصی که آن درخت در منزل دیگری است به همان جنس بفروشد بعد از آنکه کسی آن را تخمین بزند[۱۵۷]. درواقع در چنین موردی معامله جنس به جنس، ربا و حرام نیست و پیامبر آن را اجازه داده است. می‌‌توان گفت هدف در این جا زیادی و ربا نیست بلکه بعد از برآورد مقدار میوه درخت، مانند آن از جای دیگر می‌دهد که صاحب درخت برای چیدن میوه و یا خرمای خود، مزاحم صاحب خانه نشود.[۱۵۸]

نهی از معاملات دوران جاهلیت

در دوران جاهلیت معاملاتی رواج داشته که در بیشتر آنها مورد معامله مجهول بوده و همین جهالت باعث نهی رسول خدا(ص) از چنین معامله‌هایی گشت. در یک خبر سه نوع از معاملات مورد نهی حضرت قرار گرفته است:پیامبر نهی کرده از معامله با لمس و با انداختن و با سنگ ریزه پرت کردن.[۱۵۹]؛

  1. بیع مُلامَسه: در معنای ملامسه اختلاف است؛ برخی گفته‌اند معامله‌ای است که با لمس با دست، اتفاق می‌افتد و جنس مورد معامله پخش نمی‌شود و داخل آن دیده نمی‌شود. یعنی نوعی جهالت در جنس در آن وجود دارد. دیگران گفته‌اند: فروش جامه است که فروشنده می‌گوید: این جامه برای توست؛ اگر آن را لمس کنی با دستت و حقّ خیار نداری[۱۶۰]. معانی دیگری هم بیان کرده‌اند.
  2. بیع مُنابذه: این است که شخصی جامه را به طرف دیگر پرت کند و او در برابر جامه‌ای به سوی وی بیندازد و بگوید این در برابر آن بدون حقّ تخییر و فسخ. برخی گفته‌اند به این صورت است که جامه بسته را در دست وی میبیند و می‌گوید: «آن را از تو میخرم» وقتی آن را به طرفش پرتاب کرد، معامله انجام گرفته و حقّ خیار ندارد[۱۶۱].
  3. بیع حَصی: حصی هم این است که با انداختن سنگ ریزه جنسی را برای معامله انتخاب می‌کند بدون این که حقّ خیار داشته باشد[۱۶۲]، چون مشخص نیست آن جنس سالم است یا خیر. اینها از معاملات فاسد دوران جاهلیت بوده است که کسی بدون آگاهی جنسی را می‌خرید و حقّ خیار و برهم زدن معامله را نداشت.
  4. حیوان حامله: پیامبر نهی کرده از فروش حیوانات حامله، به شرط تولد بعدی آن‌ها[۱۶۳].

برای این تعبیر پیامبر، دو معنا بیان فرموده‌اند:

  1. در زمان جاهلیت شترهایی را به بهایی مشخص در آینده می‌فروختند؛ یعنی زمانی که بچه شتر ماده متولد شود و بچه‌اش هم بچه‌دار گردد.
  2. دیگران گفته‌اند: تا زمانی که شتر ماده بچه‌اش متولد شود، یعنی به شرط تولد طبیعی بچه شتر. هر دو نوع معامله باطل است[۱۶۴].[۱۶۵]

منابع

پانویس

  1. لسان العرب، تاج العروس و مجمع البحرین/ واژه «تجر»
  2. مفتاح الکرامة ۸/ ۵ ـ ۶؛ جواهر الکلام ۲۲/ ۴ ـ ۶.
  3. مسالک‏ الافهام ۳/ ۱۱۷.
  4. جواهر الکلام ۲۲/ ۵ ـ ۶.
  5. «مگر داد و ستدی با رضای خودتان باشد» سوره نساء، آیه ۲۹.
  6. جواهرالکلام ۲۲/ ۴ ـ ۵.
  7. مستند الشیعة ۱۴/ ۱۰ ـ ۱۱.
  8. وسائل الشیعة ۱۷/ ۱۰
  9. وسائل الشیعة ۱۷/ ۱۳
  10. جواهر الکلام ۲۲/ ۱۱۱
  11. جامع المدارک ۳/ ۲۲۳
  12. جواهر الکلام ۲۳/ ۳۳۲ ـ ۳۳۸
  13. جواهر الکلام ۲۲/ ۴۷۶
  14. جواهر الکلام ۴۷۷ ـ ۴۷۸
  15. مستند الشیعة ۱۴/ ۳۸
  16. جواهر الکلام ۲۲/ ۴۶۲ ـ ۴۷۰؛ وسائل الشیعة ۱۷/ ۳۸۱ ـ ۴۶۸
  17. جواهر الکلام ۱۵/ ۷۲ ـ ۷۳ و ۲۵۹ ـ ۲۶۶
  18. العروة الوثقی (و حواشی) (ج) ۴/ ۲۸۰؛ مستمسک العروة ۹/ ۵۲۸
  19. العروة‏الوثقی(و حواشی) (ج)۴/ ۲۸۴؛ مستمسک العروة ۹/ ۵۳۳ ـ ۵۳۵؛ مستند العروة (الخمس)/ ۲۴۶؛ هدایة العباد (گلپایگانی) ۱/ ۳۲۵
  20. جواهر الکلام ۱۴/ ۲۶۸.
  21. هاشمی شاهرودی، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت ج۲، صفحه ۳۴۹- ۳۵۲.
  22. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۱: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَهَى عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ وَ هُوَ كُلُّ بَيْعٍ يُعْقَدُ عَلَى شَيْءٍ مَجْهُولٍ عِنْدَ الْمُتَبَايِعَيْنِ أَوْ أَحَدِهِمَا».
  23. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۴: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَهَى عَنْ بَيْعِ التَّمْرَةِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ صَلَاحُهَا».
  24. من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۷: «وَ نَهَى أَنْ تُبَاعَ الثِّمَارُ حَتَّى تَزْهُوَ- يَعْنِي تَصْفَرَّ أَوْ تَحْمَرَّ».
  25. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۴.
  26. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۰.
  27. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۰: «وَ أَنَّهُ نَهَى عَنِ النَّجْشِ».
  28. «أَنَّهُ نَهَى أَنْ يُسَاوِمَ الرَّجُلُ عَلَى سَوْمِ أَخِيهِ».
  29. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۴.
  30. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۴: «رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّهُ أَمَرَ بِبَيْعِ أَشْيَاءَ فِي مَنْ يَزِيدُ».
  31. الکافی، ج۵، ص۱۰۰: «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ».
  32. ابن ادریس، السرائر، ج۲، ص۵۵؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۵: «رُوِيَ أَنَّهُ(ع): «نَهَى عَنِ الْكَالِئِ بِالْكَالِئِ».
  33. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۳؛ فراهیدی، العین، ج۵، ص۴۰۷؛ ابنفارس، معجم مقائیس اللّغه، ج۵، ص۱۳۲؛ صاحب، المحیط فی اللّغه، ج۶، ص۳۲۷؛ ابناثیر، النّهایه، ج۴، ص۱۹۴؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۰۵: «وَ هُوَ بَيْعُ الدَّيْنِ بِالدَّيْنِ وَ ذَلِكَ مِثْلُ أَنْ يُسْلِمَ الرَّجُلُ فِي الطَّعَامِ إِلَى وَقْتٍ مَعْلُومٍ».
  34. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۲: «أَنَّهُ نَهَى عَنْ رِبْحِ مَا لَمْ يُقْبَضْ».
  35. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۸: «وَ نَهَى عَنْ بَيْعِ مَا لَمْ تُضْمَنْ».
  36. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۸: «وَ نَهَى عَنْ بَيْعِ مَا لَيْسَ عِنْدَكَ».
  37. «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَهَى عَنِ الْخِلَابَةِ وَ الْخَدِيعَةِ وَ الْغِشِّ وَ قَالَ مَنْ غَشَّنَا فَلَيْسَ مِنَّا وَ نَهَى عَنِ الْغَدْرِ وَ الْخِدَاعِ فِي الْبُيُوعِ وَ عَنِ النَّكْثِ وَ قَالَ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ فِي الْبَيْعِ وَ الشِّرَاءِ وَ النِّكَاحِ وَ الْحَلْفِ وَ الْعَهْدِ وَ الصَّدَقَةِ»دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۷.
  38. زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۴۷۱؛ الوافی، ج۴، ص۱۵۷.
  39. ابناثیر، النّهایه، ج۲، ص۵۸.
  40. دعائم الإسلام، ج۲، ص۴۳: «أَنَّهُ نَهَى عَنْ بَيْعِ الطَّعَامِ بِالطَّعَامِ جَزَافاً».
  41. علامه مجلسی، ملاذ الأخیار، ج۱۰، ص۵۰۵.
  42. ابناثیر، النّهایه، ج۳، ص۶۲.
  43. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۰: «أَنَّهُ نَهَى عَنِ التَّصْرِيَةِ».
  44. «مَنِ اشْتَرَى شَاةً مُصَرَّاةً فَهِيَ خِلَابَةٌ فَلْيَرُدَّهَا إِنْ شَاءَ إِذَا عَلِمَ وَ يَرُدُّ مَعَهَا صَاعاً مِنْ تَمْرٍ»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۰.
  45. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۳؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۸؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص۴۲۵؛ تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص۲۳۰: «وَ عَنْ رَسُولُ لِلَّهِ(ص) أَنَّهُ نَهَى عَنْ بَيْعٍ وَ سَلَفٍ».
  46. محمدتقی مجلسی، روضة المتّقین، ج۹، ص۳۴۷.
  47. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۳.
  48. شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج‌۲، ص۱۶۰.
  49. دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۳.
  50. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۸؛ صدوق، الأمالی، ص۴۲۵؛ تهذیب الأحکام، ج‌۷، ص۲۳۰: «وَ نَهَى عَنْ بَيْعَيْنِ فِي بَيْعٍ».
  51. شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج‌۲، ص۱۵۹: «وَ نَهَى النَّبِيُّ عَنْ بَيْعَتَيْن في بَيْعةٍ».
  52. ابنادریس، السّرائر، ج۲، ص۲۴۰.
  53. فیض کاشانی، الوافی، ج۱۸، ص۷۰۷؛ علامه مجلسی، ملاذ الأخیار، ج۱۱، ص۴۴۴.
  54. النّهایه، ج۱، ص۱۷۳.
  55. علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج‌۱۲، ص۱۵۶؛ همو، مختلف الشّیعه، ج‌۵، ص۵۰؛ همو، تحریر الأحکام، ج‌۲، ص۲۵۵.
  56. الوافی، ج۱۸، ص۷۰۷: قیل أریدُ بِشَرطَیْنِ فِی بَیْع ما أریدُ ببِیْعَیْن فی بَیعِ فی سابِقهِ وَ هُوَ أن یَقُول بعتکَ هَذا الثَّوبُ نَقداً بِعَشَرَةٍ وَ نَسیئَةً بِخَمْسَةِ عَشَر و إنَّما نَهیَ عَنْهُ لِأنَّهُ لا یُدری أیُّهَما الثَّمنُ الَّذی یَخْتارَهُ لِیَقَعَ عَلَیْهِ العَقْد انتهی.
  57. «وای بر کم‌فروشان! آنان که چون از مردم پیمانه گیرند تمام پیمایند و چون پیمانه دهند یا وزن کنند کم نهند» سوره مطففین، آیه ۱-۳.
  58. «و به سوی مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که جز او خدایی ندارید، بی‌گمان برهانی از سوی پروردگارتان برایتان آمده است پس پیمانه و ترازو را تمام بپیمایید و چیزهای مردم را به آنان کم ندهید و در این سرزمین پس از سامان یافتن آن تباهی نورزید، این برای شما اگر مؤمن باشید بهتر است» سوره اعراف، آیه ۸۵.
  59. «و ای قوم من! پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید و چیزهای مردم را به آنان کم ندهید و در زمین تبهکارانه آشوب نورزید» سوره هود، آیه ۸۵.
  60. «پیمانه را تمام بپیمایید و از کم‌فروشان نباشید * و با ترازوی درست وزن کنید * و ای قوم من! پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید و چیزهای مردم را به آنان کم ندهید و در زمین تبهکارانه آشوب نورزید» سوره شعراء، آیه ۱۸۱-۱۸۳.
  61. «تَكِيلُونَ أَوْ تَهِيلُونَ قَالُوا نَهِيلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَعْنِي الْجِزَافَ قَالَ كِيلُوا وَ لَا تَهِيلُوا فَإِنَّهُ أَعْظَمُ لِلْبَرَكَةِ»الکافی، ج۵، ص۱۶۷؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۶۳.
  62. الکافی، ج۵، ص۱۶۷؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۷: «كِيلُوا طَعَامَكُمْ فَإِنَّ الْبَرَكَةَ فِي الطَّعَامِ الْمَكِيلِ».
  63. تفسیر القمی، ج۲، ص۴۱۰.
  64. راوندی، فقه القرآن، ج۲، ص۵۵.
  65. حمیری، قرب الإسناد، ص۵۷.
  66. الکافی، ج۲، ص۳۷۴؛ تحف العقول، ص۵۱؛ علل الشّرائع، ج۲، ص۵۸۴: «وَ إِذَا طُفِّفَ الْمِكْيَالُ وَ الْمِيزَانُ أَخَذَهُمُ اللَّهُ بِالسِّنِينَ وَ النَّقْصِ».
  67. بحارالانوار، ج۵۹، ص۲۹۲: «مَنِ احْتَكَرَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ طَعَاماً ضَرَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالْجُذَامِ وَ الْإِفْلَاسِ».
  68. بحارالانوار، ج۵۹، ص۲۹۲: «إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلْمَرْءِ تِجَارَةٌ إِلَّا فِي الطَّعَامِ طَغَا وَ بَغَى».
  69. الکافی، ج۵، ص۱۶۴؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹.
  70. «يَا حَكِيمَ بْنَ حِزَامٍ، إِيَّاكَ أَنْ تَحْتَكِرَ»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵؛ من لا‌یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶.
  71. «أَنَا أُقَوِّمُ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا السِّعْرُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَرْفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَ يَخْفِضُهُ إِذَا شَاءَ»؛ من لا‌یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۵.
  72. نهج البلاغه، ص۴۳۸، نامه ۵۳.
  73. صدوق، التّوحید، ص۳۸۹؛ جعفر مرتضی عاملی، بازار در سایه حکومت اسلامی، ص۹۰.
  74. الخصال، ج۱، ص۳۲۹: «الْحُكْرَةُ فِي سِتَّةِ أَشْيَاءَ فِي الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِيرِ وَ التَّمْرِ وَ الزَّبِيبِ وَ السَّمْنِ وَ الزَّيْتِ».
  75. بحارالانوار، ج۵۹، ص۲۹۲: «الِاحْتِكَارُ فِي عَشَرَةٍ الْبُرِّ وَ الشَّعِيرِ وَ التَّمْرِ وَ الزَّبِيبِ وَ الذُّرَةِ وَ السَّمْنِ وَ الْعَسَلِ وَ الْجُبُنِّ وَ الْجَوْزِ وَ الزَّيْتِ».
  76. تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۶۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۲۷۵.
  77. بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۸۹؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۲۷۳.
  78. الکافی، ج۵، ص۱۶۵.
  79. ابن اخوه، معالم القربه، ص۱۲۰.
  80. شیخ طوسی، الخلاف، ج۳، ص۴۲.
  81. ابنادریس، السّرائر، ج۲، ص۲۳۸؛ علامه حلّی، مختلف الشّیعه، ج۵، ص۴۴.
  82. حلبی، الکافی فی الفقه، ص۳۶۰.
  83. «لَا يَتَلَقَّى أَحَدُكُمْ تِجَارَةً خَارِجاً مِنَ الْمِصْرِ وَ لَا يَبِيعُ حَاضِرٌ لِبَادٍ وَ الْمُسْلِمُونَ يَرْزُقُ اللَّهُ بَعْضَهُمْ مِنْ بَعْضٍ»الکافی، ج۵، ص۱۶۸؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۳؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۸.
  84. الکافی، ج۵، ص۱۶۹؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۸. هر فرسخ حدود شش کیلومتر است.
  85. شیخ طوسی، الخلاف، ج۳، ص۱۷۲.
  86. «أَنَّهُ نَهَى أَنْ يَبِيعَ الْحَاضِرُ لِلْبَادِي»
  87. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۰؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۲۸۲.
  88. «لَيْسَ مِنَّا مَنْ غَشَ مُسْلِماً أَوْ ضَرَّهُ أَوْ مَاكَرَهُ»؛ صحیفة الإمام الرضا(ع)، ص۴۳؛ عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۹؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۳.
  89. من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۳: «مَنْ غَشَّ الْمُسْلِمِينَ حُشِرَ مَعَ الْيَهُودِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لِأَنَّهُمْ أَغَشُ النَّاسِ لِلْمُسْلِمِينَ».
  90. من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۲.
  91. «مَا أَرَاكَ إِلَّا وَ قَدْ جَمَعْتَ خِيَانَةً وَ غِشّاً لِلْمُسْلِمِينَ»؛ الکافی، ج۵، ص۱۶۱؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۳.
  92. مجلسی، ملاذ الأخیار، ج۱۰، ص۴۷۸: و الخِیانَةُ لعلهَّا لِشُغْلِ ذِمَّتِهِ بِتَفاوُتِ الثَّمْنِ أو بِمَجْمُوعِهِ.
  93. مجلسی، ملاذ الأخیار، ج۱۰، ص۴۷۸؛ شهید اوّل، الدّروس الشّرعیه، ج‌۳، ص۱۷۷ و۱۸۱.
  94. الکافی، ج۵، ص۱۶۰.
  95. الکافی، ج۵، ص۱۶۰.
  96. الکافی، ج۵، ص۱۶۰؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۹: «أَنَّهُ نَهَى عَنْ شَوْبِ اللَّبَنِ بِالْمَاءِ».
  97. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۹.
  98. دعائم الإسلام، ج۲، ص۴۷: «مَنْ غَشَّنَا فَلَيْسَ مِنَّا وَ كِتْمَانُ الْبَائِعِ عَيْبَ مَا بَاعَهُ غِشٌّ».
  99. سوره ابراهیم، آیه ۳۶.
  100. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۷؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۲۰۱.
  101. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 652 - 667.
  102. سوره بقره، آیه ۲۷۵- ۲۷۸.
  103. راوندی، فقه القرآن، ج۲، ص۵۷؛ الکافی، ج۵، ص۱۵۱؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۵، متن از فقه القرآن: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) لَمْ يَأْذَنْ لِحَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ فِي تِجَارَةٍ حَتَّى ضَمِنَ لَهُ إِقَالَةَ النَّادِمِ وَ إِنْظَارَ الْمُعْسِرِ وَ أَخْذَ الْحَقِّ وَ إِعْطَاءَ الْحَقِّ».
  104. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۸.
  105. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۳.
  106. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۲۷۷.
  107. مرتضی انصاری، کتاب المکاسب، ج‌۳، ص۲۹؛ ج‌۴، ص۱۸۲.
  108. الکافی، ج۵، ص۱۵۰؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۱۹۵؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۶.
  109. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 667 - 669.
  110. «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَهَى عَنْ بَيْعِ الْأَحْرَارِ وَ عَنْ بَيْعِ الْمَيْتَةِ وَ الدَّمِ وَ الْخِنْزِيرِ وَ الْأَصْنَامِ وَ عَنْ عَسْبِ الْفَحْلِ وَ عَنْ ثَمَنِ الْخَمْرِ وَ عَنْ بَيْعِ الْعَذِرَةِ وَ قَالَ هِيَ مَيْتَةٌ»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۸؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۷۱؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۸.
  111. «لَا تَنْتَفِعُوا مِنَ الْمَيْتَةِ بِإِهَابٍ وَ لَا عَصَبٍ»؛ احسائی، عوالی اللئالی، ج۱، ص۴۲؛ وسائل الشّیعه، ج۲۴، ص۱۸۵؛ به نقل از: موسی بن جعفر(ع).
  112. دعائم الإسلام، ج۱، ص۱۲۶: «مَا كَانَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ لَوِ انْتَفَعُوا بِإِهَابِهَا قَالَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَيْنَ قَوْلُكَ بِالْأَمْسِ لَا يُنْتَفَعُ مِنَ الْمَيْتَةِ بِإِهَابٍ قَالَ يُنْتَفَعُ مِنْهَا بِاللِّحَافِ الَّذِي لَا يَلْصَقُ».
  113. الکافی، ج‌۳، ص۳۹۸؛ وسائل الشّیعه، ج۲۴، ص۱۸۴: «مَا كَانَ عَلى أَهْلِهَا إِذَا لَمْ يَنْتَفِعُوا بِلَحْمِهَا أَنْ يَنْتَفِعُوا بِإِهَابِهَا، أَيْ تُذَكّى».
  114. من لا‌یحضره الفقیه، ج۳، ص۳۴۱-۳۴۲؛ تهذیب الأحکام، ج۹، ص۷۹: «مَا كَانَ عَلَى أَهْلِهَا لَوِ انْتَفَعُوا بِإِهَابِهَا».
  115. الکافی، ج۳، ص۴۰۷.
  116. «وَ نَهَى عَنْ بَيْعِ النَّرْدِ وَ أَنْ يُشْتَرَى الْخَمْرُ وَ أَنْ يُسْقَى الْخَمْرُ»؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص۴۲۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۸: با تفاوتهایی در عبارات.
  117. «لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ غَارِسَهَا وَ عَاصِرَهَا وَ شَارِبَهَا وَ سَاقِيَهَا وَ بَائِعَهَا وَ مُشْتَرِيَهَا وَ آكِلَ ثَمَنِهَا وَ حَامِلَهَا وَ الْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ»؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۸؛ صدوق، الأمالی، ص۴۲۴؛ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۴۵؛ ثواب الأعمال، ص۲۴۴؛ الکافی، ج۶، ص۴۲۹؛ الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا(ع)، ص۲۷۹؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۹.
  118. من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۸ و ترجمه من لا یحضره الفقیه، ج۵، ص۳۱۱.
  119. ابن شهرآشوب، متشابه القرآن و مختلفه، ج۲، ص۲۱۱؛ عوالی اللئالی، ج۲، ص۱۸: «الْغُبَيْرَاءُ الَّتِي نَهَى النَّبِيُّ(ص) عَنْهَا هِيَ الْفُقَّاعُ».
  120. «نَهَی رَسُولُ اللَّهِ عَنِ الدَّوَاءِ الْخَبِیثِ أَنْ یتَدَاوَی بِهِ»؛ ابن ابسام، طب الأئمة(ع)، ص۶۲؛ وسائل الشّیعه، ج۲۵، ص۳۴۶؛ بحارالانوار، ج۵۹، ص۸۷.
  121. أزدی، کتاب الماء، ج۲، ص۳۸۳: الدواء الخبیث: السُّمُ وکُلُّ دواءٍ نَجِسٍ مُحَرَّم، کالخمرِ و الأبوالِ و الأَرْوَاث. و کلّ ما کان کَریهاً فی رائِحَتِهِ و طَعْمِهِ مِمّا تَأْبَاهُ الأبدانُ و الأرواحُ.
  122. أزدی، کتاب الماء، ج۲، ص۳۸۳: و نهی النّبیّ.
  123. بیهقی، الآداب، ص۲۸۸؛ همو، سنن الکبری، ج۱۰، ص۵.
  124. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصّحیحین، چ دارالکتب العلمیه، ج۴، ص۴۵۵.
  125. بحارالانوار، ج۵۹، ص۸۷؛ ابناثیر، جامع الاصول، ج۷، ص۵۳۹.
  126. من لا‌یحضره الفقیه، ج۳، ص۱۷۰: «وَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنْ عَسِيبِ الْفَحْلِ وَ هُوَ أَجْرُ الضِّرَابِ».
  127. ترجمه من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۳۰.
  128. محمدحسن نجفی، جواهر الکلام، ج‌۲۲، ص۱۳۴-۱۳۵.
  129. «أَنَّهُ نَهَى عَنْ بَيْعِ الْمَضَامِينِ وَ الْمَلَاقِيحِ»
  130. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۱.
  131. جواهر الکلام، ج‌۲۲، ص۴۴۱.
  132. یحیی حلّی، الجامع للشّرائع، ص۲۴۸.
  133. دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۹: «أَنَّهُ نَهَى عَنْ ثَمَنِ الْكَلْبِ الْعَقُورِ».
  134. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲: «أَنَّهُ نَهَى عَنْ بَيْعِ الْعَبْدِ الْآبِقِ وَ الْبَعِيرِ الشَّارِدِ».
  135. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۸: «وَ نَهَى عَنْ بَيْعِ النَّرْدِ».
  136. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۶ و ترجمه آن، ج۵، ص۳۰۹: الگو:متن حدیث وَ نَهَى عَنِ اللَّعِبِ بِالنَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ وَ الْكُوبَةِ وَ الْعَرْطَبَةِ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ وَ الْعُودُ.
  137. علامه حلّی، نهج الحق و کشف الصّدق، ص۵۶۹: «نَهَى النَّبِيُّ(ص) عَنْ بَيْعِ الْمُغَنِّيَاتِ وَ شِرَائِهِنَ وَ التِّجَارَةِ فِيهِنَّ وَ أَكْلِ أَثْمَانِهِنَّ».
  138. «أَنَّهُ(ص) نَهَى عَنْ بَيْعِ الْمَاءِ وَ الْكَلَإِ وَ النَّارِ»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۰.
  139. شیخ طوسی، الخلاف، ج‌۳، ص۵۳۳‌؛ المبسوط فی فقه الإمامیه، ج‌۳، ص۲۸۱: «النَّاسُ شُرَكَاءُ فِي ثَلَاثٍ النَّارِ وَ الْمَاءِ وَ الْكَلَإِ».
  140. . من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۳۹؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۴۶؛ وسائل الشّیعه، ج۲۵، ص۴۱۷: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ شُرَكَاءُ فِي الْمَاءِ وَ النَّارِ وَ الْكَلَإِ».
  141. شیخ طوسی، الخلاف، ج‌۳، ص۵۳۲: «مَنْ مَنَعَ فَضْلَ الْمَاءِ لِيَمْنَعَ بِهِ الْكَلَأَ مَنَعَهُ اللَّهُ فَضْلَ رَحْمَتِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».
  142. علامه حلّی، مختلف الشّیعه، ج‌۶، ص۲۰۴.
  143. علامه حلّی، تذکرة الفقهاء، چ قدیم، ج۲، ص۴۰۳.
  144. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۰.
  145. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 669 - 677.
  146. یزدی طباطبائی، العروة الوثقی، ج۲، ص۴ و۳۰.
  147. امام خمینی، تحریر الوسیله، ج‌۱، ص۶۵۳.
  148. بهبهانی، حاشیة الوافی، ص۵۵۲.
  149. «وَ نَهَى عَنْ أَكْلِ الرِّبَا وَ شَهَادَةِ الزُّورِ وَ كِتَابَةِ الرِّبَا وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَعَنَ آكِلَ الرِّبَا وَ مُؤْكِلَهُ وَ كَاتِبَهُ وَ شَاهِدَيْهِ»؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۸.
  150. من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۱: «وَ نَهَى عَنْ بَيْعِ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ زِيَادَةً إِلَّا وَزْناً بِوَزْنٍ».
  151. طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۶۰؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۵.
  152. طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۶۰: «وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّهُ نَهَى عَنْ بَيْعِ الْمُزَابَنَةِ».
  153. طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۵۱.
  154. الکافی، ج‌۵، ص۲۷۵؛ معانی الأخبار، ص۲۷۷: در کافی: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنِ الْمُحَاقَلَةِ وَ الْمُزَابَنَةِ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ أَنْ تَشْتَرِيَ حَمْلَ النَّخْلِ بِالتَّمْرِ وَ الزَّرْعَ بِالْحِنْطَةِ».
  155. من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۸.
  156. معانی الأخبار، ص۲۷۷: «وَ رَخَّصَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي الْعَرَايَا».
  157. تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۴۳: «رَخَّصَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي الْعَرَايَا بِأَنْ تَشْتَرِيَ بِخِرْصِهَا تَمْراً قَالَ وَ الْعَرَايَا جَمْعُ عَرِيَّةٍ وَ هِيَ النَّخْلَةُ الَّتِي تَكُونُ لِلرَّجُلِ فِي دَارٍ لِرَجُلٍ آخَرَ فَيَجُوزُ لَهُ أَنْ يَبِيعَهَا بِخِرْصِهَا تَمْراً وَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ فِي غَيْرِهِ».
  158. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 677 - 679.
  159. «أَنَّهُ(ص) نَهَى عَنْ بَيْعِ الْمُلَامَسَةِ وَ الْمُنَابَذَةِ وَ طَرْحِ الْحَصَى»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۱.
  160. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲؛ صدوق، معانی الأخبار، ص۲۷۸؛ مستدرک الوسائل، ج‌۱۳، ص۲۳۸.
  161. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲.
  162. دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲.
  163. دعائم الإسلام، ج‌۲، ص۲۱؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۲۷۸: «أَنَّهُ نَهَى عَنْ بَيْعِ حَبَلِ الْحَبَلَةِ».
  164. دعائم الإسلام، ج‌۲، ص۲۱.
  165. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 679 - 680.