امامت امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی
مقدمه
- همه مسلمانان درباره امامت حضرت حسن بن علی(ع) همنظر هستند؛ چرا که براساس "الخلافة بعدی ثلاثون سنة" و نیز بنا به مستندات تاریخی وصیت امام علی(ع) به ایشان، بر امامت ایشان دلالت دارد؛ اگرچه مبنای شیعه با اهل سنت تفاوت دارد و شیعیان آن حضرت را دومین جانشین به حق رسول خدا(ص) میدانند و امام دوم خود به شمار میآورند، و اهل سنت نیز آن حضرت را پنجمین خلیفه میدانند. در ادامه، به مطالبی خواهیم پرداخت که به نگرش شیعی به مسئله امامت امام حسن مجتبی(ع) اشاره دارد.
- سلیم بن قیس گوید: "زمانی که امیرالمؤمنین(ع) به پسرش - حسن(ع) وصیت میفرمود، حاضر بودم؛ علی(ع) حسین(ع) و محمد بن حنفیه و سایر فرزندانش را با رؤساء شیعه و اهل بیتاش گواه گرفت، سپس کتاب و سلاح امامت را به او تحویل داد و فرمود: "پسر عزیزم! رسول خدا(ص) مرا امر فرمود که به تو وصیت کنم و کتاب و سلاحم را به تو سپارم، چنانکه پیامبر(ص) به من وصیت فرمود و کتاب و سلاحش را به من سپرد و باز به من امر کرد که به تو امر کنم، چون مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت، حسین(ع) بسپاری"؛ سپس متوجه پسرش، حسین(ع) شد و فرمود: "رسول خدا(ص) به تو امر فرموده که آنها را به این پسرت بسپاری"؛ سپس دست علی بن الحسین(ع) را گرفت و فرمود: "رسول خدا(ص) به تو امر فرموده است که آنها را به پسرت، محمد بن علی بسپاری و از جانب پیامبر(ص) و من به او سلام رسانی""[۱].
- در نقل دیگری آمده است: باز، متوجه پسرش حسن(ع) شد و فرمود: "پسر جانم، تو صاحب امر (امامت) و صاحب خونی؛ اگر (ابن ملجم را) ببخشی، حق داری و اگر بکشی، به جای یک ضربت فقط یک ضربت بزن و کار ناروا مکن!"[۲].
- امام باقر(ع) فرموده است: "چون وفات امیرالمؤمنین(ع) فرا رسید، به پسرش حسن فرمود: "نزدیک من بیا تا آنچه را رسول خدا(ص) به عنوان راز به من فرمود، به تو بگویم، و آنچه را به من سپرد، به تو سپارم". سپس همین کار را کرد. چون علی(ع) (از مدینه) به کوفه رفت، کتابها و وصیتش را به ام سلمه سپرد و چون امام حسن(ع) به مدینه بازگشت، آنها را به او تحویل داد"[۳].
- امام حسن(ع) در روزی که امیرالمؤمنین(ع) از دنیا رفت، برای مردم خطبه خواندند و پس از ستایش پروردگار و درود به پیامبر(ص)، فرمودند: "دیشب مردی از دنیا رفت که در گذشته و آینده نظیری برای او نیست؛ او در خدمت پیامبر(ص) جهاد میکرد و جان خود را فدای آن جناب میکرد؛ پیامبر(ص) در غزوات، پرچم خود را به دست او میداد و]او را[روانه میدان جنگ میکرد و جبرئیل و میکائیل از راست و چپ از وی حمایت میکردند تا آنگاه که بر دشمن غلبه میکرد. در این شب، عیسی بن مریم(ع) از دنیا رفت و یوشع بن نون هم در چنین شبی وفات کرده است.امیر المؤمنین(ع) از درهم و دینار جز هفتصد درهم که از حقوق بیتالمال به او رسیده بود چیز دیگری از خود به جای نگذاشت و اراده داشت با این هفتصد درهم خآدمی برای اهل بیتش بخرد".
- امام مجتبی(ع) پس از این فرمایش، گریان شد و مردم هم گریستند. سپس، فرمود: "من فرزند کسی هستم که مردم را بشارت داد؛ منم فرزند کسی که مردم را بیم داد؛ منم، فرزند کسی که مردم را به طرف خداوند دعوت کرد؛ منم، فرزند کسی که مانند چراغی فروزنده بود؛ منم، فرزند کسی که خداوند، رجس و پلیدی را از میان آنها برداشته و آنان را پاکیزه قرار داده است. من از خاندانی هستم که خداوند دوستی آنها را بر مردم واجب گردانیده و اطاعت آنان را در قرآن واجب کرده است و در آیه شریفه فرموده: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا﴾[۴]؛ مقصود از ﴿حَسَنَةً﴾ در آیه شریفه دوستی ما اهل بیت است".
- در این هنگام، حسن بن علی(ع) نشست و عبدالله بن عباس برخاست و گفت: "ای مردم! این شخص، فرزند پیامبر شما و وصی امیرالمؤمنین امام شما است؛ اینک با وی بیعت کنید"؛ پس همه مردم آمدند و با آن حضرت بیعت کردند. بنابراین امام حسن(ع) ناگزیر مستحق امامت و شایسته خلافت بود؛ زیرا که پیامبر(ص) درباره آن حضرت فرمود: "این دو فرزندم (حسن و حسین) امام هستند؛ اگرچه نشسته و یا برخاسته باشند". و نیز پیامبر(ص) فرمود: "حسنین، دو سید جوانان اهل بهشت هستند". قرآن هم به عصمت و طهارت حسنین(ع) شهادت داده است؛ همچون آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۵][۶].
- حبابه والبیه میگوید: "من در شرطة الخمیس خدمت علی(ع) رسیدم و همواره به دنبال آن حضرت حرکت میکردم تا آنگاه که در میدان مقابل مسجد نشستند؛ عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، دلائل امامت و معرفت امام چیست؟
- فرمود: "آن سنگریزه را به من بدهید!" من آن را خدمت حضرت بردم و امام(ع) انگشتری خود را که در دست داشت، بر آن فرود آورد و اثر خاتم در او نمایان شد؛ پس از آن فرمود: "هرگاه کسی مدعی مقام امامت شد و توانست مانند من خاتمش را بر این سنگ فرود آورد، وی امام مفترض الطاعه است و امام هرچه اراده کند، در نزد او حاضر است".
- حبابه گوید: پس از اینکه امیرالمؤمنین(ع) از دنیا رفتند، من نزد حسن بن علی(ع) رفتم و او در جای پدرش نشسته بود و مردم از وی مسائلی را میپرسیدند؛ امام حسن(ع) فرمودند: "یا حبابه!"
- عرض کردم: بلی، ای مولای من!
- فرمود: "آنچه را که با خود داری به من بده!" من سنگریزه را خدمت آن جناب دادم و او با خانم شریفش آن را منقش کرد"[۷].
- نقل شده است، مردم در روز جمعه، بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهل هجری پس از شهادت امیر المؤمنین علی(ع) با امام حسن(ع) بیعت کردند[۸]. امام حسن(ع) نیز به شرط عمل طبق کتاب خدا و سنت پیامبر، بیعت ایشان را پذیرفت و با ایشان شرط کرد که همیشه فرمانبردار او باشند و فرمود: "با آنکه میجنگم، بجنگید؛ و با کسی که مسالمت میکنم، مسالمت نمائید"[۹].
- آن حضرت والیان و کارگزاران خویش را به نقاط مختلف فرستاد و عبدالرحمن بن ملجم را به ترتیبی که امیرالمؤمنین فرموده بود، قصاص کرد. همچنین حضرت نامهای به معاویه نوشت و او را به اطاعت از خود که مردم با او در مقام امیرالمؤمنین و جانشین رسول خدا(ص) بیعت کرده بودند، فراخواند، ولی او با نامه گستاخانهای پاسخ نامه حضرت را داد و از فرمانبرداری خلیفه راستین پیامبر(ص) سر باز زد و بیادبانه آن حضرت را به اطاعت از خود دعوت کرد. حضرت نامه دیگری به او نوشت و اتمام حجت کرد و در این میان، سربازان او دو جاسوس معاویه را در کوفه و بصره شناسایی و دستگیر کردند[۱۰].
- هنگامی که به امام حسن(ع) خبر رسید معاویه مردم شام را برای جنگ آماده کرده و به سوی شما گسیل داشته است، ایشان نیز همان سپاهی را که با علی(ع) تا پای جان بیعت کرده بودند، برای مقابله با معاویه فراخواندند. وقتی معاویه در منطقه مسکن، اردو زد، امام حسن(ع) نیز به مدائن رسید و پسر عموی خود، عبیدالله بن عباس را به همراه قیس بن سعد بن عباده انصاری، فرمانده دوازده هزار سپاه مقدمه لشکر قرار داد. وقتی که آن حضرت به مدائن رسید، توطئههایی علیه آن حضرت صورت گرفت و به دنبال آن، عدهای به خیمه امام حسن(ع)، که خود در آن به نماز و دعا مشغول بود، حمله برده، آن را غارت کردند؛ به طوری که گلیم زیر پای آن حضرت را نیز ربودند[۱۱].
- سپس معاویه به همراه عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد امام حسن(ع) فرستاد؛ معاویه به آن حضرت نوشته بود، هر شرطی داری، در این نامه بنویس که من ذیل آن را امضا و تعهد کردهام. چون نامه به امام رسید، چندین شرط در آن نوشت و نامه را نزد خود نگهداشت.
- چون امام حسن(ع) امور خلافت را به معاویه واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در نامه متعهد شده است، عمل کند، اما معاویه امتناع کرد. وقتی میانشان صلح منعقد شد، امام حسن(ع) در میان اهل عراق برخاست و فرمود: "ای اهل عراق من سه چیز (سه کار زشت) را به شما میبخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمیکنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و دارایی و توشه مرا غارت کردید". امام حسن(ع) در شروطش از معاویه خواسته بود که موجودی بیت المال کوفه را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و خراج دارابجرد فارس را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به علی(ع) دشنام دهد. اما معاویه نپذیرفت که به علی(ع) ناسزا نگوید و چون امام حسن(ع) نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که علی(ع) را در حضور او سب و لعن نکند؛ معاویه پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به امام علی(ع) در حضور امام حسن(ع) ناسزا گفت). اما اهل بصره نیز مانع پرداخت خراج دارابجرد شدند و گفتند: "این، حق ماست و ما هرگز آن را به کسی نمیدهیم". این منع و مخالفت آنها هم به تحریک و تشویق معاویه بود[۱۲].
- هنگامی که معاویه از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) و بیعت مردم با امام حسن(ع) باخبر شد، دو مرد از قبیله حمیر و بنی القین را به صورت جاسوس به بصره فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو شهر را برای او بنویسند و مردم را علیه آن حضرت تحریک کنند. امام حسن(ع) از مأموریت این دو مرد مطلع شده، دستور دستگیری و مجازات آنها را صادر کرد؛ سپس به معاویه نوشت: "همانا افرادی را پنهانی برای روشن کردن آتش مکر و حیله و شیطنت میفرستی و جاسوسانی را مأمور میکنی و چنانچه معلوم است، آرزوی مرگ داری؛ آری، چقدر دست مرگ به سوی تو دراز است، منتظر باش که به زودی گریبان تو را خواهد گرفت. و اطلاع پیدا کردهام از رحلت علی(ع) خرسند شدهای. البته هیچ خردمندی از رحلت او خوشحال نمیشود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به آدمی که در صدد به دست آوردن مخالف در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که شب را تا صبح در منزلی به سر بریم".
- پس از آن، نامههایی میان امام حسن(ع) و معاویه رد و بدل شد و آن حضرت احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها شایستگی خود را برای امامت ثابت و متقدمان بر پدرش را غاصب خلافت الهی قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و ستمگری ایشان را روشن کرد که با از بین بردن حق پسر عموی رسول خدا نسبت به جانشین او جفا کردند.
- معاویه برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از شام با سپاه زیادی برای پیروزی و تصرف سرزمین عراق به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج حلب رسید، امام حسن(ع) از قصد و حرکت او باخبر شد و حجر بن عدی را مأمور کرد تا کارگزاران و سایر مردم را به جهاد با معاویه دعوت کند. مردم، نخست از پیکار با معاویه خودداری کردند اما سرانجام برای جنگ با او آماده شدند و لشکری از شیعیان و خوارج که نسبت به معاویه کینه داشتند و مردمی فتنهجو و فرصت طلب بودند، آماده نبرد شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به امامت آن حضرت تردید داشتند و سست عنصرانی متعصب که پیرو رؤسای قبیله خود بودند و از دستور افراد دیگری پیروی میکردند، جمع شدند.
- امام مجتبی(ع) با این گروههای دارای عقاید مختلف و ناهماهنگ، برای پیکار با معاویه حرکت کرد تا به محلی به نام حمام عمر رسید و از آنجا به طرف دیر کعب رفته، در ساباط، نزدیک پل فرود آمده و لشکر در آنجا اردو زدند و شب را آنجا گذراندند. فردای آن روز، حضرت خواست لشکریان خود را بیازماید و ببیند آیا به راستی حاضرند در راه خدا و ولی او، از خودگذشتگی نشان دهند، یا خیر و ضمناً دوست از دشمن تشخیص داده و آنها با کمال آگاهی، برای روبرو شدن با معاویه و اهل شام آماده شود. بدین منظور، دستور داد تا مردم، جمع شوند؛ چون همه جمع شدند، به منبر رفت و حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر را با بهترین بیان ادا کرده، فرمود: "از خدا آرزومندم هنگامی که سر از بالش راحت برمیدارم و با مردم روبرو میشوم، از نصیحت کنندهترین مردم برای خلق خدا باشم و آنها را اندرز دهم و هیچگاه کینه مسلمانی را در دل نداشته باشم و عمل زشت و عقیده سوء و حیله درباره آنها به کار نبرم. بدانید! آنچه را که درباره اجتماع مردم نمیپسندید، برای شما بهتر از پراکندگی است که دوست میدارید؛ بدانید که من خیر را برای شما از هر نظر میخواهم که خود شما میخواهید؛ بنابراین با من مخالفت نکنید و از رأی من بازنگردید تا خدا من و شما را بیامرزد و به راهی که دوست دارد و خشنود است، هدایت فرماید".
- چون سخن او به اینجا رسید، برخی از مردم به یکدیگر نگاه کرده، گفتند: "از سخنان او چه میفهمید؟"
- عدهای گفتند: "از سخنان او فهمیده میشود که میخواهد با معاویه سازش و امر خلافت را به او واگذار کند". پس بلافاصله حکم تکفیر امام حسن(ع) را صادر و اطراف خیمه او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی بر امام(ع) هجوم برده و عبای مبارکش را از شانه حضرت کشید و امام مجتبی همچنانکه شمشیر به همراه داشت، بدون عبا به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را طلبیده، بر آن سوار شد و عدهای از شیعیان و یاران مخصوص، اطراف او را گرفته، مانع دستیابی دیگران به او شدند.
- در این حال، امام مجتبی(ع) فرمود: "مردم طایفههای ربیعه و همدان را به یاری من بخوانید". آنها حضور یافته و یاران بیوفا را از اطراف امام(ع) دور کردند. سپس حضرت با این عده و جمعی دیگر از مردم حرکت کرد تا اینکه هنگام تاریکی به ساباط رسید. پس مردی از بنیاسد به نام جراح بن سنان، پیش آمده، عنان استر حضرت را به دست گرفته، گفت: "الله اکبر! تو هم مانند پدرت مشرک شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران مبارک آن حضرت زد و ران امام(ع) شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. حضرت با او درگیر شد و هر دو به روی زمین افتادند.
- پس مردی از شیعیان به نام عبدالله خطل طائی، خود را به او رسانیده، عصا را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام ظبیان بن عماره به او حمله برد و بینی او را قطع کرد و او و همدستش که قصد کشتن حضرت را بعد از این سوء قصد نافرجام داشتند، همانجا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، امام مجتبی(ع) را روی سریری گذارده، به مدائن بردند و در منزل سعد بن مسعود ثقفی که به امر امام علی(ع) عامل مدائن بود و امام مجتبی نیز او را به این سمت منصوب کرده بود، جای دادند. امام در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیشآمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از دین دست برداشته بودند، پنهانی به معاویه نامه نوشتند که ما حاضریم از تو اطاعت کنیم و گوش به فرمان تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با لشکر معاویه ملاقات کنند، فرزند زهرا را به او تسلیم کنند و یا در اولین فرصت او را بکشند.
- امام مجتبی(ع) از عمل ناروا و بیوفائی این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از قیس بن سعد به امام حسن(ع) رسید که معاویه در منطقه حبوبیه در برابر منطقه مسکن نزول کرد و معاویه نامهای برای عبیدالله بن عباس ارسال داشت و او را به جانب خود دعوت کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به کوفه خواهم پرداخت[۱۳]. آری پسر عباس از بستگان امام مجتبی(ع) بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از نزدیکان خود به لشکرگاه معاویه رفت و فردا صبح، لشکریان، فرمانده خود را از دست داده بودند و قیس با آنها نماز گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس امام حسن(ع) کاملا از بیچارگی لشکریان خود و نیتهای فاسد خوارج باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را تکفیر میکنند و خونش را حلال میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از یاران مخصوص و شیعیان او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب مقاومت با لشکر معاویه را نداشتند.
- معاویه نیز برای اینکه به سادگی بتواند به مقصد خود برسد و هدف خویش را با کمال راحتی تعقیب کند، نامهای به امام حسن(ع) نوشته، تقاضای صلح و سازش کرد و نامههای پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند امام را بکشند یا به معاویه تسلیم کنند، برای آن حضرت فرستاد و برای انعقاد صلح، شروطی را خود معاویه به عهده گرفت که به آنها وفا کند و مصلحت عمومی را در نظر بگیرد. لیکن امام حسن(ع) به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا میدانست که او از آنچه گفته، به غیر از حیله و مکر، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط سازش بود و باید از جنگ دست برمیداشت و با او صلح میکرد. بینش اطرافیان آن حضرت نسبت به حق و شایستگی آن امام سست شده بود و آنان دیده حقبین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن خون مبارک حضرت را جایز میشمردند و تصمیم گرفته بودند او را به دشمن تسلیم کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، عبیدالله بن عباس به طرف معاویه رفته، با دشمنش دست دوستی داده و با او سازش کرده بود و بیشتر یاران او در فکر آسایش و رفاه دنیا بودند و از عالم آخرت روی گردانده بودند.
- امام حسن(ع) به ناچار، صلح با معاویه را پذیرفت و با معاویه اتمام حجت کرد و هیچگونه عذری میان خود و معاویه در پیشگاه خدا و مردم باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در قنوت نمازها امیرالمؤمنین(ع) را سب نکند و متعرض شیعیان علی(ع) نشود و حق هر صاحب حقی را ادا کند. معاویه هم صلحنامه امام مجتبی(ع) را امضا کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و سوگند یاد کرد به آنها وفا کند. معاویه پس از امضا قرارداد صلح از حبوبیه حرکت کرد و روز جمعه در نزدیک کوفه به نخیله وارد شد. نماز ظهر را با مردم خواند و بعد سخنرانی کرد و در ضمن خطبه گفت: "سوگند به خدا! من با شما نمیجنگیدم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بیتالله بروید و زکات مال خود را بپردازید؛ زیرا همه این کارها را خود انجام میدهید، بلکه من با شما پیکار کردم تا بر شما امارت کنم و خدا هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن عقد صلح، وعدههائی به حسن بن علی(ع) دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک وفا نخواهم کرد"[۱۴].
- نقل شده است، "وقتی معاویه به کوفه آمد، به او گفتند: "حسن بن علی در نظر مردم بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت خطبه بخواند، دستخوش غم و ملال شده و در سخنرانی دچار عجز و ناتوانی گردیده و از دیدگان مردم خواهد افتاد (بر اثر ناراحتی توان سخن گفتن نخواهد داشت و نزد مردم تحقیر میشود)". معاویه ابتدا مخالفت کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن حضرت با همان شرائط شروع به خواندن خطبه نموده و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: "اما بعد؛ ای مردم اگر شرق و غرب را در جستجوی کسی بگردید که جدش رسول خدا باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمیکنید؛ ما صفقه و قبول صلحمان را به این طاغیه - و با دست به معاویه اشاره فرمود که بالای منبر نشسته بود - دادیم، و حفظ خون مسلمین را بر ریختن آن برتر دانستیم". و با اشاره به معاویه فرمود: "نمیدانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در دنیا تا هنگام مرگ باشد!"
- معاویه گفت: "منظورت از این کلام چه بود؟!"
- امام(ع) فرمود: "همان که خداوند اراده فرموده است". پس معاویه در ادامه خطبهای سست و ضعیف و بیمحتوا ایراد نمود و در آن به امیرالمؤمنین علی(ع) دشنام داد. آنگاه امام حسن(ع) خطاب به معاویه - که بالای منبر بود - فرمود: "ای پسر هند جگر خوار! آیا همچون تویی به امیرالمؤمنین دشنام میدهد!؟ حال اینکه رسول خدا(ص) فرموده است: "هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده، و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده، و هر که لب به سب خداوند گشاید، او را تا ابد در جهنم مقیم ساخته و برایش عذابی همیشگی خواهد بود". سپس امام رهسپار خانهاش شد و دیگر تا آخر عمر در آن مسجد نماز نگزارد"[۱۵].
- چون امام حسن(ع) از کوفه خارج شده به سوی مدینه در حرکت بود، فردی با او روبرو شد و گفت: "ای کسی که روی مسلمین را سیاه کرده است"؛
- امام حسن(ع) به او فرمود: "مرا سرزنش مکن، زیرا پیامبر در خواب و عالم رؤیا دیده بود که مردان بنیامیه یکی بعد از دیگری بر منبر او بالا میروند. از آن وضع دلتنگ شد و خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[۱۶]؛ ما به تو کوثر را دادیم و کوثر یک رود در بهشت است. همچنین این آیه را: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[۱۷]؛ ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم و آن شب از هزار ماه بهتر است. و آن هزار ماه مدت تملک و سلطنت بنیامیه خواهد بود (یک شب زندگانی برای تو از هزار ماه خلافت آنها بهتر است"[۱۸].
- نقل شده، "روزی معاویه وارد مدینه شده و به قصد ایراد خطبه برخاسته و بر علی بن ابیطالب(ع) ناسزا گفت. در اینجا، امام حسن مجتبی(ع) به قصد سخنرانی بلند شد و پس از ثنای الهی فرمود: "هیچ پیامبری مبعوث نشده، جز آنکه وصی و جانشینی از اهل او مقرر گردیده، و هیچ پیامبری نیست جز اینکه او را دشمنی از میان مجرمان است، و بیشک، علی بن ابیطالب، وصی رسول خدا(ص) پس از اوست؛ و من، پسر علی، و تو (ای معاویه) فرزند صخری؛ و جد تو حرب است و جد من رسول خداست؛ و مادر تو هند و مادر من فاطمه است؛ و مادربزرگ من خدیجه است و مادر بزرگ تو نثیله؛ پس خداوند بدترین ما را از نظر حسب؛ و قدیمترینمان را از نظر کفر؛ و بدسابقهترینمان و منافقترینمان را لعن کند!" تمامی حضار، یکپارچه گفتند: "آمین!" پس معاویه با دیدن این صحنه خطبهاش را قطع کرده و از منبر پائین آمد"[۱۹].
- بعد از مصالحه میان امام حسن(ع) و معاویه، روزی در مجلسی که معاویه نیز در آنجا حاضر بود، آن حضرت برخاست و به منبر رفت و پس از حمد ایزد تعالی و ثناء بر او، فرمود: "حضار محترم! معاویه چنان گمان میکند که من او را به خلافت، اولی و سزاوار از خودم دانستم که با او صلح کردم؛ معاویه دروغ میگوید؛ من در کتاب خدا و بر زبان رسول برگزیده(ص) سزاوارترین مردم نسبت به خودشان هستم؛ و به ذات خدای تعالی سوگند یاد میکنم اگر مردم با من بیعت و از من پیروی و یاریم میکردند، هرآینه آسمان، قطرات خود را بر ایشان اعطا و احسان و زمین، برکت خود را بر ایشان ظاهر و عیان میگردانید. ای معاویه! هرگز سزاوار نیست که من چشمداشت و طمعی به حکومت و خلافت داشته باشم (چنانکه تو در آن طمع داری و برای رسیدن به آن هر عمل ناشایستی را مرتکب میشوی) همانگونه که رسول خدا فرمودهاند: "هرگاه امت، امر ولایت خود به [[[فرد]]] جاهل بیمعرفت واگذارند و حال آنکه در میان آنها مردی در کمال علم و دانایی هست و او را متولی امر خود نگردانند، جهل آن طایفه ایشان را به عبادت بت و گوسالهپرستی میکشاند، چنانچه بنیاسرائیل، هارون(ع) را که نبی خداوند - عزوجل - و اعلم و افضل از همه ایشان بود؛ گذاشته و شیوه بندگی گوساله برگزیدند و حال آنکه میدانستند که هارون خلیفه و نبی ایزد تعالی است و حضرت موسی ایشان را امر به اطاعت هارون و تعظیم و تکریم آن حضرت کرده بود".
- ای معاویه! این امت نیز علی(ع) را ترک کردند با آنکه از رسول خدا(ص) شنیده بودند که خطاب به علی(ع) فرمود: "یا علی! جایگاه تو نزد من و نسبت به من همانند جایگاه و مقام هارون نسبت به موسی است؛ یعنی مراتب کمال که برای هارون در نزد موسی(ع) ثابت بود، برای تو ای علی در نزد من، ثابت و حاصل است غیر از نبوت، که بعد از من پیامبری نخواهد بود و اگر بنا بود پس از من پیامبری باشد، آن پیامبر تو بودی. و اینکه من از کمی یاور و پشتوانه گوشهنشین شدم، جای تعجب نیست؛ زیرا که پیامبر(ص) مردم و قبیله خود را به خدای عالم میخواند و چون آن طایفه گمراه قصد ترور و قتل پیامبر را کردند، او به غار پناه برد و اگر یارانی میداشت هرگز به سوی غار نمیرفت؛ اگر من نیز یارانی میداشتم هرگز با تو به مصالحه بیعت نمیکردم.
- ای معاویه! خداوند متعال وقت را بر هارون به قدری موسّع گردانید که قوم بنیاسرائیل به نوعی او را ضعیف و خوار شمردند و اراده قتل آن نبی خدا را نمودند و نزدیک بود که او را به قتل رسانند و هارون، اعوانی بر آن طاغیان نمییافت و بر پیامبر ما(ع) نیز وقت را به نوعی وسیع گردانید که آن حضرت گریخت؛ زیرا یاورانی که در مقابل ایشان مقاومت کرده و مبارزه نمایند، نیافت. همچنین من و پدرم، امیرالمؤمنین علی(ع) را یاری نکردند و تنها گذاشتند و با غیر ما بیعت کردند و ما نیز در تنگی ماندیم؛ زیرا که اعوان و انصار بلکه هیچ کسی معین و مددکار ما نشد"."[۲۰].
- زید بن وهب جهنی گوید: پس از مصالحه میان امام حسن(ع) و معاویه، به محضر امام(ع) رسیده، عرض کردم: مردم در اینباره متحیراند که شما چرا با شخصی چون معاویه صلح کردی؟
- آن حضرت فرمود: "والله که من معاویه را نسبت به خود، بسیار بسیار بهتر از این جماعت (که گمانشان این است که شیعه من هستند) دیدم؛ زیرا که این جمع گندمنمای جو فروش، اراده قتل من نموده، مال مرا به غارت و تاراج و دارائیم را با تمام خوشحالی به یغما بردند. والله که اگر در این حال، من از معاویه عهد و پیمان، در اقوال و افعال بگیرم که خون من، ناریخته و اهلبیتم، امن باشند؛ بهترست از آنکه من در دست این گروه بیوفا کشته شده، اهلبیت و بعضی از پیروان من ضایع و زبون باشند و خونهای ایشان را بریزند. والله که اگر با معاویه مقابله و جنگ میکردم، هرآینه گلویم را گرفته، تسلیم معاویه میکردید. پس والله اگر من به واسطه کم یاوری، خلافت را به معاویه واگذارم و خود را نزد خالق و خلق، عزیز نگهدارم، بهتر از آن است که اینان مرا بکشند و یا اسیر کنند و یا اینکه من و بنیهاشم زیر منت ایشان زندگی کنیم و تا ابد این منت باقی باشد".
- زید گوید: عرض کردم: یابن رسول الله(ص) شما شیعه خود را مثل رمه، بیشبان گذاشتید!
- امام حسن(ع) فرمود: "ای برادر! من چه کنم؟ والله که من این کار را به واسطه آن برگزیدم که حقیقتش توسط کسی که راستگوتر افراد و مورد اعتمادترین ایشان بود، به من رسیده بود؛ از کسی که راستگو و ثقه بود؛ زیرا که روزی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مرا خوشحال دید، فرمود: "ای حسن! آیا خوشحالی مینمائی؟! وقتی که پدرت را کشته دیدی چه حال و روزی خواهی داشت و نیز حال تو چگونه خواهد بود هنگامی که بنیامیه مسلط بر امور شوند و فرد پرخوری که معدهاش هیچوقت پر نمیشود، امیر و حاکم شود! کسی که به هنگام مردن، هیچ یاوری از آسمان و عذرپذیری از زمین ندارد؛ همین شخص بر شرق و غرب عالم مسلط گردد؛ مردم برای او بندگی کنند، حکومتش طولانی گردد، آئین اهل بدعت و گمراهی را برگزیده و ترویج مینماید، دین راستین و سنت رسول خدا را از بین میبرد و مال مردم را به اهل ولایت خود تقسیم نماید و صاحب حق را از آن منع فرماید. در ملک او مؤمن، ذلیل و در سلطنت و حکومتش، هر فاسق، قوی و صاحب احترام است و مال را در میان انصار و اعوان خودش بخشیده و بندگان خدا را بیبهره گرداند. و در ایام سلطنتش، امر حق مندرس و باطل، آشکار شود، و کسی را که به دنبال حق و طالب آن باشد، به قتل میرساند و هر که بر یاری باطل او باشد، کمک مینماید؛ او به همین شیوه خواهد بود"[۲۱].
- پس از صلح امام مجتبی(ع) با معاویه، مردم به حضور آن حضرت رفتند و درباره صلح با معاویه بر آن حضرت خرده گرفته و ایشان را سرزنش کردند؛ امام حسن(ع) به آنها فرمود: "وای بر شما! شما نمیدانید من چه عملی را انجام دادهام؟! به خدا سوگند، عمل من برای شیعیانم از آنچه که خورشید بر آن پرتو میافکند، بهترست؛ مگر شما نمیدانید من امام شما هستم، و اطاعت من بر شما واجب است و من یکی از سید جوانان اهل بهشتم و جدم به این موضوع تصریح کرده است؟"
- آنها گفتند: "آری، میدانیم"؛
- امام(ع) فرمود: "مگر نمیدانید هنگامی که خضر کشتی را سوراخ کرد و غلام را کشت و دیوار کج را راست نمود؛ حضرت موسی بر وی اعتراض کرد؛ زیرا موسی از حکمت آن اطلاع نداشت؛ در صورتی که نزد خداوند، عمل خضر، خوب بود. مگر نمیدانید که بیعت جبابره و طاغیان زمان بر گردن همه ما اهلبیت هست، و فقط قائم ما از این مورد مستثنی است و هیچ کس بر گردن او بیعت ندارد؛ قائم، همان کسی است که حضرت عیسی پشت سر او نماز میخواند؛ خداوند ولادت او را مخفی میدارد و شخص او را از انظار پنهان میکند تا کسی در گردن او بیعت نداشته باشد. وی نهمین فرزند از اولاد برادرم، حسین است که از سیده کنیزان متولد خواهد شد؛ خداوند عمر او را طولانی خواهد کرد و در پشت پرده غیبت نگاه خواهد داشت و پس از مدتی طولانی ظهور میکند، در حالی که جوان است و سنش از چهل سال کمتر نشان میدهد، و این، برای آن است که مردم بدانند خداوند به هر چیزی قادر است"[۲۲].
- نقل شده است، "امام حسن(ع) در پاسخ معاویه که به ایشان گفت: "ای حسن، تو امید به خلافت داشتی، ولی شایسته آن نیستی!"، فرمود: "اما خلیفه کسی است که مطابق سیره و روش رسول خدا(ص) عمل نموده و بر طاعت خداوند رفتار نماید و خلیفه آن نیست که راه جور و بیداد را پیش گرفته و سنن نبوی را تعطیل نموده و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ لکن آن، کار حاکمی است که روزگار کمی به حکومت دست یابد و به زودی آن تمتّع از او منقطع و لذات آن رو به افول نهاده و تبعات و سختیهای آن گریبانش را بگیرد و آن همچون این آیه قرآن است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾[۲۳]. و با دست اشاره به معاویه فرمود؛ سپس برخاسته و بازگشت. در این حال، معاویه به عمروعاص گفت: "به خدا وقتی که اراده این کار را نمودی؛ قصدی جز رسوایی و ننگ مرا نکرده بودی؛ به خدا تا پیش از این، اهل شام هیچ کس را در حسب و غیر آن، در ردیف من نمیدانست، تا اینکه حسن این سخنان را گفت!"
- عمروعاص گفت: "محبوبیت حسن میان مردم امری است پرواضح و آشکار که توان دفع و تغییر آن نیست!" پس معاویه خاموش و ساکت شد"[۲۴].[۲۵]
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸؛ ج۲، ص۶۴.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۹؛ ج۲، ص۶۶.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸؛ ج۲، ص۶۴.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۱-۳۰۳.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۱-۳۰۳.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۴۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۱.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۴۳-۴۵۰.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.
- ↑ امام مجتبی(ع) هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).
- ↑ احتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۳.
- ↑ «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
- ↑ «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۷-۲۴۸.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۲.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۱ - ۹۴.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).
- ↑ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۴۷؛ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷.
- ↑ «و نمیدانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۰-۵۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۶۰-۷۷.