ابعاد سیاسی قیام امام حسین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

اگر سخنان و مواضع امام حسین(ع) پس از به خلافت رسیدن یزید و دعوت حاکم یزید بر مدینه از امام برای بیعت تا فرود آمدن آن حضرت بر خاک کربلا را که بر آن در برابر امویان ایستاد، بررسی کنیم، می‌بینیم انگیزه قیام امام حسین(ع) بر ضد حکومت امویان که به شهادت امام در واقعه عاشورا انجامید، دو عامل بنیادی داشت:

  1. عامل سیاسی؛
  2. عامل انقلابی.

برای اینکه تفسیری کافی و دقیق از نهضت و انقلاب حسینی ارائه دهیم، ناگزیر باید این دو عامل اساسی را در سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا بررسی و مطالعه کنیم.

عامل سیاسی

نخستین کاری که یزید بن معاویه پس از در دست گرفتن زمام خلافت بدان اهتمام ورزید، تحمیل بیعت بر مردمان مکه و مدینه بود. مکه و مدینه در اعطا یا سلب مشروعیت از مرکز خلافت در شام، نقطه ثقل سیاسی بودند. آنچه برای یزید اهمیت فزون‌تری داشت، بیعت سه نفر بود: امام حسین(ع)، عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر. از همین روی، نخستین چیزی که یزید بن معاویه پس از در دست گرفتن زمام خلافت در شام بدان اندیشید، بیعت مردمان مکه و مدینه بود.

تردیدی نیست که کار حسین(ع) بیش از هر شخص دیگری، اندیشه و ذهن خلیفه جدید و مشاوران اموی او را به خود مشغول داشته بود. پیش‌تر معاویه کوشیده بود تا برای ولایتعهدی یزید از حسین(ع) بیعت بگیرد، اما امام آن هنگام که معاویه او را به پذیرش ولایتعهدی پسرش یزید فرا خواند، در پاسخ او فرمود: «هیهات، هیهات، ای معاویه! صبح، تاریکی شب را رسوا کرده و خورشید، همه چراغ‌ها را در پرتو خویش گرفته است. [برخی از آنان را] چنان برتری دادی که به افراط رساندی و آن قدر ویژه خواری کردی که اجحاف نمودی و [از توصیف برخی دیگر] خودداری کردی و چیزی نگذاشتی و چنان گذشتی که از حد گذراندی. کمترین بهره از والاترین حق حق دار را به او ندادی تا آنکه شیطان، بیشترین و کامل‌ترین بهره‌اش را برد.

آنچه از کمالات یزید و سیاست‌دانی او با امت محمد(ص) گفتی، دانستم. تو می‌خواهی مردم را درباره یزید به اشتباه بیندازی. گویی شخصی در پرده یا نادیده را وصف می‌کنی و یا از چیزی که تو تنها می‌دانی، خبر می‌دهی، در حالی که یزید، خود و اندیشه‌اش را شناسانده است. درباره یزید، آن چیزهایی را که او برگرفته، تو هم همان‌ها را بگیر [و بگو]: از گردآوری سگ‌ها برای به جان هم انداختن آنها (سگ‌بازی) و کبوترهایی برای مسابقه (کبوتربازی) و کنیزکان را مشگر موسیقی نواز. در این صورت، او را دارای بینش در امور می‌یابی. آنچه را درصدد انجام دادن آنی، واگذار؛ زیرا اینکه خدا را با وزر و وبال این مردم دیدار کنی، تو را از آنچه خودت داری، بی‌نیاز نمی‌کند. به خدا سوگند، تو همواره و بیهوده در ستمکاری فرو رفته‌ای و به ستم، خشم گرفته‌ای. همه پیمانه‌ها را پر کردی و میان تو و مرگ، جز چشم بر هم نهادنی، نمانده است و عمل نگه داشته شده، در روزی که همه حاضر می‌شوند، در می‌آیی و دیگر فرصت گریزی نیست»[۱].

هنگامی که معاویه مُرد و یزید کار خلافت را در چنگ گرفت، نخستین اندیشه او این بود که از حسین(ع) بیعت بستاند، از همین روی به ولید بن عتبه[۲]، حاکم خویش بر مدینه، نوشت که از امام بیعت بستاند. لیک حسین(ع) در ماجرایی دراز که طبری[۳]، ابن اعثم[۴] و دیگر مورخان آن را آورده‌اند. به شدت از این کار خودداری ورزید. حسین(ع) به مروان بن حکم که در آن مجلس حاضر بود و ولید را تحریک می‌کرد که تا از حسین(ع) بیعت نگرفته، او را رها نکند و اگر بیعت نکرد، او را گردن زند، فرمود: «وای بر تو ای پسرزن کبودچشم![۵]. آیا فرمان می‌دهی تا مرا گردن زند؟ به خدا سوگند، نادرست گفتی! به خدا سوگند، اگر کسی قصد چنین کاری را بکند، پیش آن، زمین را از خونش آبیاری خواهم کرد. اگر راست می‌گویی، گردن مرا بزن».

حسین(ع) سپس به ولید بن عتبه روی کرد و فرمود: «ای امیر! ما اهل بیت نبوتیم و کان رسالت و جایگاه آمد و شد فرشتگان و فرودگاه رحمت. خداوند با ما آغازید و به پایان برد. یزید مردی شراب‌خوار و آدمکش است که آشکارا فسق و فجور می‌کند؛ پس چونان منی با چونان اویی بیعت نمی‌کند»[۶].

هنگامی که حسین(ع) از نزد ولید خارج شد، مروان، ولید را از بهر نستاندن بیعت از حسین(ع) به شدت نکوهش کرد، ولید او را گفت: «وای بر تو! آیا مرا به کشتن حسین(ع) رهنمون می‌شوی! به خدا سوگند، اگر دنیا و ما فیها را به من دهند، از این کار شادمان نخواهم شد. بی‌گمان قاتل حسین، در قیامت خدای را در حالی دیدار خواهد کرد که اعمال نیکش ناچیز است». مروان مسخره‌کنان او را گفت: «اگر نظر تو چنین است، آنچه کردی به جا کردی»[۷].

موضع امام در امتناع از بیعت با یزید، موضعی روشن بود و کسی درباره آن تردید نداشت. سخنان و مواضع متعدد امام حسین(ع) در مسیر خویش از مدینه به کربلا این حقیقت را روشن‌تر می‌سازد. امام به برادرش محمد بن حنفیه می‌فرماید: «برادرم! به خدا سوگند اگر در دنیا ملجأ و مأوایی نباشد، باز هم به خدا سوگند، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد»[۸]. امام در روز عاشورا در برابر سپاهیان ابن زیاد ایستاد و فرمود: «هلا! این فرزندخوانده (زنازاده) پسر فرزند خوانده، مرا میان دو امر مخیر کرده است: میان شمشیر و ذلت. اما هیهات که من تن به ذلت و پستی دهم. خدا و رسول او و مؤمنان، و دامن‌های پاکیزه و پاک [که مرا پرورده است] خواری را نپذیرند و هلاکت زبونانه را بر کشته شدن شرافتمند ترجیح ندهند»[۹].

امام به برادرش عمر اطرف که از او خواسته بود تا از پیکار با یزید دوری کند، می‌فرماید: «به خدا سوگند، من به هیچ روی تن به ذلت نمی‌دهم. فاطمه [فردای قیامت] به پدرش از آنچه فرزندانش از امت او دیدند، شکایت خواهد کرد»[۱۰].

هنگامی که امام حسین(ع) روز عاشورا بیرون آمد تا خود، به جنگ سپاهیان ابن سعد رود، رجز می‌خواند و می‌فرمود: «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ *** وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ»[۱۱]؛ «مرگ از ننگ بهتر است و ننگ از ورود به آتش دوزخ».

بنابراین، امام حسین(ع) در هیچ صورتی با یزید بیعت نمی‌کرد و یزید نیز امام را بدون بیعت رها نمی‌نمود، حال هر پیامدی که می‌خواهد، داشته باشد.

امام حسین(ع) به این دو قضیه با هم ایمان داشت. هر چه می‌شد، راهی به بیعت یزید نبود و یزید نیز او را بدون بیعت رها نمی‌کرد. نتیجه مترتب بر این دو امر برای امام به طور کامل روشن بود و در آن لحظه‌ای تردید نمی‌کرد. امام آن هنگام که خواست با یارانش از حجاز به عراق رود، آنان را فرمود: «به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری باشم، مرا از آن بیرون می‌کشند»[۱۲].

هنگامی که عبدالله بن جعفر دانست حسین(ع) می‌خواهد سوی عراق رود، به او نامه‌ای نگاشت و خواست که در حجاز بماند، حسین(ع) نیز در پاسخ به او نوشت: «ای پسر عمو! به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری از جانوران زمین باشم، مرا بیرون می‌آورند تا بکشند. ای پسر عمو! به خدا سوگند، بر من ستم روا خواهند داشت، چنان که یهود در روز شنبه ستم کردند»[۱۳].

شیخ مفید در روایتی دیگر با همین مضمون از امام آورده است: «به خدا سوگند، مرا رها نخواهند کرد تا این مشتی خون (این قلب) را از درونم بیرون کشند، و چون چنین کنند، خداوند کسی را برایشان مسلط می‌سازد که چنان خوارشان کند که خوارترین امت‌ها شوند»[۱۴].

بنابراین، در برابر امام راهی نبود، مگر شهادت..؛ زیرا یزید از امام چیزی را نمی‌پذیرفت. جز بیعت، و حسین(ع) نیز در هیچ صورتی با یزید بیعت نمی‌کرد، پس راهی جز شهادت در برابر حسین(ع) نبود، و او آن هنگام که از حجاز سوی عراق می‌رفت، ناگزیر سوی شهادت گام برمی‌داشت.

گزینه دیگری نیز بود که برخی خیرخواهان، آن را به حسین(ع) پیشنهاد کردند، لیک حضرت آن را قاطعانه رد کرد. آنان به حسین(ع) می‌گفتند که از میدان نبرد دوری کند و از مردم کناره گیرد و به جای دوری همچون یمن یا دره‌ای از دره‌های کوه‌ها رود و خویش را از مردمان پنهان دارد و بدین‌سان هدف خود را که همان امتناع از بیعت با یزید است، محقق سازد، بدون اینکه خویشتن، خاندانیان و یارانش را در معرض رنج و هلاکت یزید و والیان و کارگزاران او قرار دهد.

ابن اثیر می‌گوید: «هنگامی که حسین(ع) تصمیم گرفت از حجاز سوی عراق رود، ابن عباس نزد او آمد و گفت: «ای پسر عمو! من شکیبایی می‌کنم، اما شکیبا ندارم. بیم آن دارم که در این سفر هلاک شوی. مردم عراق قومی حیله‌گرند. به آنها نزدیک مشو. در همین شهر مکه مکرمه بمان که سرور مردم حجازی. اگر مردم عراق ـ چنان که می‌گویند ـ تو را می‌خواهند، به آنها بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند، آنگاه به سوی آنان برو. اگر جز رفتن نمی‌خواهی، به سوی یمن برو که در آنجا، قلعه‌ها و دره‌هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت در آنجا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری»[۱۵].

برادر امام حسین(ع) محمد بن حنفیه نیز همین نظر را داشت. او آنگاه که خبر یافت حسین(ع) بر آن است تا با خاندانیان خویش، مدینه را ترک گوید - بنابر روایت ابن اثیر - به او عرض کرد: «برادر! تو محبوب‌ترین مردم و گرامی‌ترین آنان نزد منی و من دلسوزی را برای احدی از مردم نگاه نمی‌دارم که از تو به آن سزاوارتر باشد. از بیعت با یزید و از شهرها تا آنجا که می‌توانی، چشم‌پوشی کن، سپس فرستادگانی به سوی مردم گسیل دار... پس اگر با تو بیعت کردند، خدای را از بهر آن سپاس می‌گویی و اگر بر کسی غیر تو هم‌داستان شدند، از دین و خرد تو کاسته نمی‌شود.

حسین(ع) فرمود: پس کجا روم؟ محمد بن حنفیه عرض کرد: مکه. پس اگر سرای آرامی بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن، آرامش نبود، به ماسه‌زارها و ستیغ کوه‌ها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم چه خواهد شد»[۱۶].

طرماح بن عدی نیز در عراق به امام حسین(ع) پیشنهاد داد تا با پناه گرفتن در دژهای استوار قبیله طی، خویش را از سپاهیان یزید بن معاویه در امان دارد؛ او به امام عرض کرد: «پس اگر می‌خواهی به سرزمینی بروی که خداوند، تو را از آنان باز دارد تا در کار خویش، بیندیشی و وضعیت برایت روشن گردد، حرکت کن تا تو را بر ستیغ کوه ما که «رجا» نام دارد، فرود آورم: قله‌ای که به خدا سوگند، ما را از پادشاهان غسان و حمیر، نیز از نعمان بن منذر و سیاه و سرخ، ایمن داشته است. به خدا سوگند، اگر بر ما خواری فرود آید، با تو راه می‌افتم تا تو را در روستا [ی خودمان] آورم»[۱۷]. لیک امام حسین(ع) بدون کمترین تردیدی، نظر تمامی اینان را رد کرد، نه از آن روی که به صداقت و خیرخواهی اینان شک داشت یا خود آنان را مشکوک می‌دانست، بلکه از آن روی که آنان نظر و موضع امام را به گونه‌ای درست در نمی‌یافتند.

دغدغه امام تنها آن نبود که با یزید بیعت نکند و دست در دست پسر معاویه ننهد، که اگر به این اندازه بسنده می‌کرد، رنج و زحمت بسیاری نمی‌دید. برای امام بسی آسان بود که از مردم کناره گیرد و به شهری دوردست، از همان شهرهایی که برادرش محمد، پسر عمویش عبدالله بن عباس و طرماح بن عدی پیشنهاد دادند، برود، لیک امام در کار خلافت یزید بن معاویه به این موضع منفی بسنده نمی‌کرد و این موضع منفی او در عدم پذیرش بیعت یزید، تنها یک رو از دو روی موضع‌گیری حضرت بود. امام روی دوم و مهم‌تر موضع امام که برای او و اهل بیت و یاران و شیعیانش هزینه بالایی داشت، این بود که در برابر مسلمانان اعلان دارد که بیعت با یزید را نمی‌پذیرد.

این اعلان همان چیزی بود که بنی‌امیه را خشمگین ساخت و برانگیخت. آنان این اعلان عمومی را مبارزه‌ای آشکار با قدرت و حکومت و شورش بر ضد قدرت و حکومت خویش می‌دانستند. امویان در روزگار قدرت، سلطه و شکوه خویش، چنین چیزی را برنمی‌تافتند. امام حسین(ع) از این اعلان عمومی در پی هدفی سیاسی بود که جز با اعلان عدم پذیرش بیعت، محقق نمی‌شد. این هدف، چیزی نبود، جز سلب مشروعیت از خلافت بنی‌امیه در نظر عموم مسلمانان. خلافت به رغم تمام نقاط منفی و تاریکی که تا آن روزگار آن را احاطه کرده بودند، هنوز در نگاه اکثر مسلمانان مشروعیت داشت. این مشروعیت، امویان را برگرده مسلمانان سوار می‌کرد و فعالیت و نقش مخالفان را با ناکامی روبه‌رو می‌نمود و به نظام اموی قدرت و ایستادگی بسیاری می‌داد. خطرناک‌تر از تمام اینها، آن بود که این مشروعیت، امویان را قادر می‌ساخت تا انحراف‌های جاهلی را که با خود به حکومت آورده بودند، به اسلام وارد سازند و این آیین را با خطر و مسلمانان را با دو مصیبت روبه‌رو کنند: مصیبتی در زندگی و نظام امورشان، و مصیبتی بزرگ‌تر و خطرناک‌تر در دین‌شان. این نکته دوم، همان چیزی بود که فکر و ذهن سیدالشهدا(ع) را بیش از هر چیز دیگری به خویش، مشغول داشته بود. آری! انحراف از درون کاخ‌های اموی به اسلام رخنه می‌کرد؛ زیرا آنان لهو و فساد و دو ظلم را پیشه خود کرده بودند. بامداد شبی که امام با عدم پذیرش بیعت از خانه ولید - حکمران مدینه - بیرون آمد، در راه با مروان برخورد کرد. مروان، امام را نصیحت کرد که با یزید بیعت کند، لیک حضرت با اشاره به همین مصیبت دوم، مروان را فرمود: «باید فاتحه اسلام را خواند، اگر امت به فرمانروایی همچون یزید گرفتار آید! از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است»[۱۸].

بنابراین، امام حسین(ع) بیش از هر چیزی بر اسلام می‌هراسید که مبادا امویان، انحراف و فساد را بدان راه دهند. پس اگر به زیر کشیدن خلیفه از تاج و تخت و بیرون آوردن قدرت از چنگال او ممکن نبود، سلب مشروعیت از خلافت و عاری ساختن حکومت اموی از مشروعیتی که حاکمان آن همواره آزمندش بودند، ممکن بود. این چنین کاری، موضعی صریح و آشکار در عدم پذیرش بیعت و امتناع از قبول خلافت یزید از سوی امام در میان افکار عمومی مسلمانان آن روزگار را اقتضا داشت. این همان چیزی بود که امام حسین(ع) آهنگ آن را داشت؛ آن هنگام که بیعت با یزید را قبول نکرد و نپذیرفت که موضع منفی خویش نسبت به این بیعت را پنهان دارد و از محافل سیاسی دوری گزیند و به دره‌ها و دشت‌ها و کوه‌ها رود تا خود و خاندان و یارانش را از پیگرد حاکمان اموی در امان دارد. امام برنامه می‌ریخت که این موضع خویش را به موضع سیاسی آشکار و اعتراضی در برابر زمامداران اموی و اعلانی بر سلب اعتماد و مشروعیت از آنان بدل کند و تمامی امت را از آن خبردار سازد. اینک نمونه‌هایی از سخنان امام حسین(ع) و مواضع صریح او در این باره.

یکم: امام با تمامی خانواده‌اش، شبانه مدینه را به سوی مکه ترک گفت و از شاهراه عمومی رفت، پسرعمویش مسلم به او عرض کرد: «نظر من آن است که همانند ابن زبیر از غیر جاده اصلی برویم؛ زیرا من می‌ترسم که در پی ما آیند»[۱۹]. حسین(ع) فرمود: «نه به خدا سوگند، ای پسرعمو! از این راه جدا نمی‌شوم تا اینکه خانه‌های مکه را ببینم یا اینکه خداوند هر چه خواهد، مقرر کند»[۲۰].

دوم: امام به صورتی آشکار وارد مکه شد و حکومت بنی‌امیه را به چالش کشید. خوارزمی نزول حسین(ع) در مکه را به وصف می‌کشد و می‌گوید: «او در بالای مکه فرود آمد و خیمه‌ای بزرگ بر پا کرد. سپس به خانه عباس رفت. ابن عباس او را به آنجا برد... حسین(ع) مؤذنی را برپا داشت تا با صدای بلند اذان بگوید و او با مردم نماز بگزارد»[۲۱]. مردم گرد پسر دخت رسول خدا(ص) فراهم آمدند و اجتماعی بزرگ برپا شد. ابن اعثم کوفی می‌گوید: «حسین(ع) به مکه وارد شد و اهالی آن بسیار شادمان گردیدند و صبح و شب نزد او رفت و آمد می‌کردند. این بر عبدالله بن زبیر گران آمد؛ زیرا او طمع داشت که مردم مکه با او بیعت کنند و هنگامی که حسین(ع) به مکه پا نهاد، این کار بر ابن زبیر گران آمد... لیک او نزد حسین(ع) رفت و آمد می‌کرد و با او نماز می‌گزارد و نزدش می‌نشست و به سخنش گوش می‌سپرد، لیک در عین حال، می‌دانست تا آن هنگام که حسین(ع) در مکه است، کسی با او بیعت نمی‌کند؛ زیرا حسین(ع) نزد مردمان مکه بزرگ‌تر و گرامی‌تر از ابن زبیر بود»[۲۲].

در آن روزگار، عمرو بن سعید اشدق، حکمران یزید بر مدینه بود. او از حسین(ع) هراسید و به مدینه گریخت و درباره کار حسین(ع) به یزید نامه نگاشت. خوارزمی می‌گوید: «ابن سعید هراسید که حاجیان به حسین(ع) بگرایند؛ زیرا او کثرت رفت و آمد مردمانی را می‌دید که از این و آن سوی آمده بودند. عمرو بن سعید سوی مدینه شتافت و در این باره به یزید نامه نوشت»[۲۳].

سوم: منابع تاریخی هم‌داستان‌اند که حسین(ع) روز هشتم ذی حجه (روز ترویه) آن هنگام که حاجیان به عرفات می‌رفتند تا برای روز عرفه آماده شوند، از مکه روی سوی عراق نهاد. خروج پسر دخت رسول خدا(ص) از میان حاجیان و رفتن او به سوی عراق در روز ترویه، توجه عموم حاجیانی را که از گوشه و کنار دنیای اسلام به بیت الحرام آمده بودند، برانگیخت؛ این پسر دخت رسول الله(ص) است که از عمره به در می‌آید و آن هنگام که حاجیان برای ادای مناسک حج به عرفات می‌روند، مکه را ترک می‌گوید.

روش امام حسین(ع) در بیرون آمدن از مدینه و رفتن به مکه، سپس ماندگاری او در مکه، آن‌گاه ترک این شهر و رفتن به سوی عراق، هدفی نداشت، جز بیان و اعلان عدم پذیرش بیعت با یزید، و پی بردن به این نکته به تفکری طولانی نیاز ندارد. اگر امام بر آن بود تا فقط از بیعت دوری گزیند نه اینکه افکار عمومی دنیای اسلام را متوجه این موضع سیاسی کند، نیازی به این برنامه‌ها نداشت؛ همان برنامه‌هایی که برای او و خاندان و یارانش هزینه‌ای بالا به بار آورد و خشم و غضب امویان را نسبت به او برانگیخت. به گمان قوی، امویان راضی بودند که حسین(ع) خویش را از افکار عمومی پنهان و دور دارد و به مرزی دور از مرزهای دنیای اسلام رود و از فضای سیاست دور باشد، لیک حسین(ع) با قاطعیت تمام نپذیرفت که بیعت کند و به مرزی دوردست در دنیای اسلام رود و عرصه سیاسی و اجتماعی و مسئولیت شرعی خویش را ترک گوید.

اینک متنی را به روایت طبری از عقبة بن سمعان در این باره ارائه می‌دهیم. عقبه از مدینه تا کربلا با امام همراه بود و هیچ کدام از سخنرانی‌ها و اشاره‌ها و مواضع امام را از دست نداد؛ عقبه می‌گوید: «همراه حسین(ع) بودم و با وی از مدینه به مکه و از مکه به عراق رفتم و تا وقتی کشته شد، از او جدا نشدم و از سخنان وی با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم. به خدا، آنچه مردم می‌گویند و پنداشته‌اند، نبود و نگفته بود که دست در دست یزید بن معاویه نهد یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند، بلکه گفت: بگذارید در زمینی باز بروم تا ببینم کار کسان به کجا می‌کشد»[۲۴].[۲۵]

گزینه‌های سه‌گانه

بنابراین، امام حسین(ع) با سه گزینه روبه‌رو بود: اول: اینکه با یزید بن معاویه بیعت کند. دوم: اینکه عرصه سیاست و افکار عمومی را ترک گوید و به مرزی دوردست از مرزهای مسلمانان رود تا اینکه خطری بر ضد حکومت اموی به شمار نیاید. از سخن عقبة بن سمعان در می‌یابیم که گزینه تبعید را نیز امویان در برابر امام نهاده بودند، همان‌گونه که عثمان پیش از این با ابوذر چنین کرده بود. این روش دور ساختن از عرصه سیاست، برای از میان بردن مخالفان و بی‌اثر ساختن نقش آنان، در آن روزگار امری معمول بود. عبارت عقبة بن سمعان در این باره روشن و گویاست: «یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند».

نصیحت کنندگان امام به او پیشنهاد می‌کردند که این گزینه را انتخاب کند و برای دوری از عرصه سیاست، خود، سرزمینی را برگزیند. به هر روی، امام این گزینه امویان و نصیحت کنندگان خویش را نپذیرفت و قبول نکرد میدان سیاست را خالی کند و از آن دوری گزیند و درباره بیعت با یزید به همین موضع‌گیری منفی ـ که تکلیف شرعی و مسئولیت را از شانه او برنمی‌داشت، بسنده نماید. امام حسین(ع) ـ آن‌گونه که عقبة بن سمعان می‌گوید ـ اصرار داشت تا او را به کار خویش وا نهند تا به نقطه‌ای از این زمین پهناور رود. او نظرش را درباره یزید گفته، بیعت با او را نپذیرفته و به تکلیف شرعی خویش در برابر حکومت اموی عمل کرده بود، لیک امویان این موضوع را قاطعانه رد می‌کردند. امام آن هنگام که می‌خواست از حجاز به عراق رود، درباره همین موضوع به صحابیانش فرمود: «به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری از این جانوران باشم، مرا بیرون می‌کشند»[۲۶].

سوم: گزینه سوم آن بود که امام با امویان رویارو شود و به شهادت رسد. امام از میان این گزینه‌های سه‌گانه، گزینه سوم را برگزید. امام در کربلا در برابر سپاهیان ابن سعد فرمود: «نه به خدا سوگند که چونان زبونان با شما دست ندهم و چونان بردگان از برابرتان نگریزم».

امام آنان را فرمود که چونان زبونان به آنان دست بیعت ندهد - گزینه اول - و چونان بردگان نگریزد، یعنی همان گزینه دومی که امویان در برابر او نهادند تا از روی مکر و پلیدی، نقش او را خنثی و موضعش را بی‌اثر سازند. این گزینه را برخی نصیحت‌کنندگان از روی ناآگاهی به امام پیشنهاد داده بودند. آنچه آمد، عامل اول قیام امام حسین(ع) بود[۲۷].

عامل انقلابی

عامل دوم نهضت و قیام امام حسین(ع)، همان «امر به معروف و نهی از منکر» بود تا بدین روی، امت را برانگیزد و آگاه سازد و حالت رکود، جمود و تسلیم آن را بشکند. مشخص شد که حاکمان اموی چه سان تهدید، قتل و فساد را در جامعه رواج دادند و توانستند جامعه اسلامی را سست و نا استوار سازند و روح مقاومت، قیام و نافرمانی آن را از میان برند و روحیه تسلیم و کرنش در برابر واقعیت فساد حاکم را بپراکنند.

بارزترین دلیل انتشار این حالت منفی در جامعه اسلامی آن روزگار، این بود که یزید کار مسلمانان را در دست گیرد، آنگاه هیچ صدای اعتراض و محکومیتی از جهان اسلام برنخیزد، مگر اعتراض‌هایی ضعیف و بی‌اثر از سوی مخالفان در گوشه و کنار که کسی صدای آن را نشنید و حمایتش نکرد. ناگزیر باید در میان دنیای اسلام، نهضتی نیرومند شکل می‌گرفت، که وجدان مسلمانان را سخت به لرزه در می‌آورد و احساس مسئولیت را در وجود آنان برمی‌انگیخت و طوق ترس و هراس را از گردن آنان باز می‌نمود و اعتمادشان به خدا و خویشتن را به آنان باز می‌گرداند. ناگزیر باید جان‌فشانی نادری صورت می‌پذیرفت که وجدان مسلمانان را از اعماق آن به لرزه درآورد و شخصیت وارده‌شان را که حکومت اموی از آنان سلب کرده بود، بازگرداند و عمق مصیبت و مسئولیت را به یاد آنان آورد.

خون، جان‌فشانی و فداکاری در انگیزش مردم و برداشتن مانع ترس و بازگرداندن اعتماد به نفس و پدید آوردن احساس مسئولیت، اثری فراتر از عوامل انگیزشی دیگر دارد. قیام و انقلاب امام حسین(ع) بر ضد حکومت اموی و مواجه و رویارویی با امویان، فقط برای عدم پذیرش بیعت و اعلان این عدم پذیرش نبود، بلکه این را نیز در نظر داشت که مسلمانان را برانگیزد و احساس مسئولیت را در جان و نهادشان پدید آورد و موضع شرعی خویش را اعلان دارد و مسلمانان را به مواجهه و رویارویی و مخالفت و نافرمانی از نظام و حکومت اموی بخواند. اعتراض با عمل و جان‌فشانی و قدرت از مهم‌ترین شاخه‌های امر به معروف و نهی از منکر است.

از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود: «هر کس از شما منکری را دید، پس باید آن را اگر توانست با دست خویش نکوهش کند و اگر نتوانست با زبان خویش، و اگر نتوانست با قلب خویش. برای او کافی است که خداوند بداند او این کار را نمی‌پسندد»[۲۸].

از امام علی(ع) روایت شده است که در صفین فرمود: «ای مؤمنان! هر کس شاهد تجاوزی بود یا دید به زشت‌کاری و خلافی فرا خوانده می‌شود و در دل خویش به آن اعتراض نمود، به سلامت رَهَد و وظیفه‌اش را انجام داده باشد، و هر که با زبانش به آن اعتراض کند، پاداش بیند و از آن اولی برتر است، و هر کس با شمشیر به مبارزه با آن برخیزد تا کلمه حق برآید و کلمه ستمگران (باطل) پست گردد، هموست که به راه راست رسیده و بر طریق حق شتافته و نور یقین را در دل خویش روشن کرده است»[۲۹].

قیام و انقلاب برای نکوهش منکر و امر به معروف و برانگیختن و آگاه ساختن مسلمانان از روشن‌ترین مصادیق نکوهش و اعتراض با دست، و از قوی‌ترین عوامل انگیزش و آگاهی بخش مسلمانان است.

هنگامی که سخنان امام حسین(ع) در مسیر خویش از مدینه تا کربلا را بررسی می‌کنیم، در می‌یابیم که مسئله عدم پذیرش بیعت و اعلان آن به عنوان موضعی سیاسی بر ضد نظام حاکم، بیانگر تمامی ابعاد قیام و نهضت حسینی نیست، بلکه این نهضت، بعد دیگری نیز دارد که همان امر به معروف و نهی از منکر است تا بدین روی، مسلمانان برای مبارزه و رویارویی با نظام طاغوت برانگیخته شوند و آن را براندازند. امر به معروف و نهی از منکر، عنصری بارز در نهضت امام حسین(ع) بود، همان‌گونه که در زیارت وارث می‌خوانیم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ».

سیره‌نویسان آورده‌اند که حسین(ع) هنگامی که برای ترک مدینه آماده می‌شد، به زیارت قبر جدش رسول خدا(ص) رفت و دو رکعت نماز گزارد و آنگاه گفت: «بار خدایا! این قبر پیامبر تو محمد است و من پسر دخت محمدم، و می‌دانی که کارم به کجا کشیده است. بار خدایا! من معروف را دوست دارم، از منکر بیزارم، و من از تو ای صاحب بزرگی و ارجمندی! به حق این قبرو آن کس که در آن است، می‌خواهم برای من آن را برگزینی که مایه خرسندی توست»[۳۰].

با بررسی سخنان امام حسین(ع) در مسیر او از مدینه تا کربلا در می‌یابیم که حضرت در نهضت خویش و در مواضع بسیار بر عامل امر به معروف و نهی از منکر تأکید فراوانی داشت و به مسلمانان اعلان می‌کرد که او از بهر رسیدن به قدرت و حکومت، بر ضد امویان قیام نکرده است، بلکه قیام او از بهر امر به معروف و نهی از منکر است.

امام حسین(ع) در وصیت نامه خویش که پیش از خروج از مدینه به سوی مکه آن را نزد برادرش محمد بن حنفیه به امانت نهاد، می‌فرماید: «من برای سرکشی، خود پسندی و فساد و ستم قیام نکردم، بلکه تنها برای طلب اصلاح در امت جدم محمد(ص) قیام کرده‌ام و بر آنم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم محمد و سیره پدرم علی بن ابی طالب(ع) عمل نمایم»[۳۱].

امام در مکه، نامه‌ای واحد به سران پنج ناحیه بصره نوشت که در آن آمده بود: «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او فرا می‌خوانم که سنت را می‌رانده‌اند و بدعت را احیا کرده‌اند. اگر گفتار مرا بشنوید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه رشاد هدایت می‌کنم»[۳۲].

امام در راه خویش به سوی عراق در منزلگاه بیضه، برای یاران خویش و یاران حر سخنرانی کرد و فرمود: «ای مردم! رسول خدا(ص) فرمود: «هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال می‌شمارد و پیمان خدا را می‌شکند و برخلاف سنت پیامبر خدا(ص) می‌رود و میان بندگان خدا با گناه و ستم عمل می‌کند، ولی با گفتار و کردار بر او نشورد، بر خدا فرض است که [در قیامت] او را به جایگاه همان ستمگر ببرد». بدانید که اینان به اطاعت شیطان درآمده‌اند و اطاعت خدا را رها کرده‌اند. تباهی آورده‌اند و حدود را معطل نهاده‌اند و ثروت‌ها را به خویش اختصاص داده‌اند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده‌اند و من شایسته‌ترین کسی هستم که این امور را تغییر دهم»[۳۳].

امام حسین(ع) در منزلگاه «ذی حُسَم» در نزدیکی کربلا، پس از حمد و ثنای خدا فرمود: «کارها چنان شده که می‌بینید! دنیا تغیر یافته، به زشتی‌گراییده است. خیر آن، رفته و پیوسته بدتر شده و از آن، جز اندکی مانند قطره آبی در ته ظرف و مَعاشی ناچیز چون چراگاه کم‌مایه، باقی نمانده است. مگر نمی‌بینید که بر پایه حق، رفتار نمی‌شود و از باطل دوری نمی‌گردد؟ حقا که مؤمن باید [در این شرایط] به دیدار خداوند راغب باشد که به نظر من، مرگ، جز سعادت و زندگی با ستمگران، جز مایه رنج نیست»[۳۴].

آنچه بر عزم امام حسین(ع) بر قیام و انقلاب تأکید دارد، آن است که او در «تنعیم» در نزدیکی مکه، اموالی را مصادره کرد که حکمران یزید بر یمن، آن را برای یزید فرستاده بود؛ طبری می‌گوید: «حسین(ع) رفت تا به تنعیم رسید. کاروانی را در آنجا دید که از یمن می‌آمد و بحیر بن ریسان حمیری، که از سوی یزید، کارگزار یمن بود، آن را برای یزید فرستاده بود. بار کاروان، وَرس[۳۵] و زیورآلات بود که پیش یزید می‌بردند.

حسین(ع) کاروان را گرفت و همراه خودش برد، سپس به شتربانان فرمود: «شما را مجبور نمی‌کنم. هر که بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایه او را می‌پردازیم و با او خوش‌رفتاری می‌کنیم و هر که نخواهد و همین جا از ما جدا شود، کرایه او را به اندازه مسافتی که پیموده است، می‌پردازیم»[۳۶].

بنابراین، نهضت حسینی دارای دو بعد بود: سیاسی و انقلابی. در بعد اول، هدف امام حسین(ع) آن بود که بیعت را نپذیرد و این عدم پذیرش را به گوش جامعه اسلامی آن روز برساند و از جنبه تبلیغاتی آن بُعد استفاده کند. در بعد دوم، امام حسین(ع) برنامه‌ریزی می‌کرد تا بر ضد نظام حاکم قیام کند، همان چیزی که امروزه آن را «قیام مسلحانه» می‌خوانند. هدف قیام مسلحانه آن است که جامعه را بر ضد ظلم و ستم تحریک کند و امت را بیدار سازد و روح جهاد و مقاومت در برابر ستمگر را در جان و نهاد آنان برانگیزد و مردم را به سوی قیام بر ضد ظالم و براندازی تاج و تخت او براند و ترس را از میان ببرد و امر به معروف و نهی از منکر کند.

این دو بُعد، از سخنان و مواضع امام حسین(ع) در مسیر او از مدینه تا کربلا، به روشنی پیداست. امام حسین(ع) در خلال این نهضت سیاسی ـ جهادی خویش از دو موضوع به طور کامل آگاه بود که باید به آن اشاره شود تا تصویری کامل از مسیر حسینی رسم شود.

امر یکم: بُعد سیاسی ـ انقلابی

این نهضت ـ با دو بعد سیاسی و انقلابی خود ـ نمی‌توانست نظام اموی را براندازد. نظام اموی، نیرومند و وحشت‌آفرین بود و معاویه تمام اسباب قدرت و استواری را از ثروت و قدرت نظامی گرفته تا تبلیغات و تهدید و ترور و مدیریت را برای آن فراهم آورده بود، و امام با یارانی که آن روز داشت، بی‌گمان نمی‌توانست در برابر نیروی مرکزی شام ایستادگی کند.

نظام اموی نیز در خلال این مدت توانسته بود تا ریشه‌های قیام را از نهاد برکَند و مردم را قانع سازد برای آنان بهتر آنکه سلامت و عافیت را بر قیام و نافرمانی از نظام ترجیح دهند و به آرامش و قرار و فرمانبرداری و اطاعت بگرایند و به امری از امور حکومت و نظام حکومتی فکر نکنند و دعوت داعیان مخالفت گوش نسپرند.

معاویه به شکلی خاص توانسته بود مردم را به نظام خویش خودهد و هیبت و قدرت نظام را در وجود مردم تثبیت کند و آنان را به تسلیم و کرنش عادت دهد. امام حسین(ع) این موضوع را به نیکی می‌دانست و در آن مجادله نمی‌کرد و امیدی نداشت که در عراق سپاهی نیرومند بیابد که او را در برابر قدرت بنی‌امیه یاری رساند و دعوت امام برای براندازی نظام اموی را بپذیرد و در کنار او ایستد و پایداری ورزد. امام حسین(ع) به نیکی می‌دانست این مردمان که برای دعوت و بیعت او گرد آمده‌اند و برایش نامه نگاشته‌اند، بسیار زود در برابر قدرت شام و حکومت مرکزی، از هم پراکنده می‌گردند و جز گروه اندکی از شیعیانش، باقی مردم که پراکندگی، سستی و روح تسلیم و شکست وجودشان را فراگرفته است، او را تنها می‌گذارند. امام این موضوع را به نیکی می‌دانست. امام حسین(ع) نبرد برادرش امام حسن(ع) با معاویه و پراکندگی و خیانت سپاهیان او را از یاد نبرده بود که چگونه بر اثر آن، امام حسن(ع) ناگزیر شد تا جنگ را متوقف کند. امام حسین(ع) انتظار نداشت که شرایط سیاسی و نظامی او بهتر از شرایطی باشد که پیش از او امام حسن(ع) در آن قرار داشت[۳۷].

هشدار نسبت به سفر امام به سوی عراق

آنچه را که بسیاری از شیعیان، خیرخواهان و دوستداران امام حسین(ع) ـ که امام به خیرخواهی و صداقت و فهم آنان از جامعه عراق شک نداشت - می‌دیدند، بر او پوشیده نبود. ابن اعثم کوفی در الفتوح و خوارزمی در مقتل آورده‌اند: «ابن عباس به مکه آمد. او که خبردار شده بود، امام حسین(ع) عزم رفتن دارد، خدمت حضرت رسید و سلام کرد و گفت: «فدایت شوم! در میان مردم شایع شده است که تو سوی عراق می‌روی». امام فرمود: «آری، تصمیم گرفته‌ام که همین روزها ـ ان‌شاء‌الله ـ چنین کنم، «وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ‌».

ابن عباس گفت: تو را از این کار به خدا پناه می‌دهم! تو در حالی به عراق می‌روی که می‌دانی در همین سرزمین بود که پدرت و برادرت کشته شدند»[۳۸]. «عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی بر امام وارد شد و گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا! برای خواسته‌ای نزد تو آمده‌ام و می‌خواهم آن را بیان کنم. من در این خواسته اهل نیرنگ نیستم. آیا آن را از من می‌شنوی؟

حسین(ع) فرمود: بگو به خدا سوگند، تو نزد من بد عقیده نیستی. هر چه دوست داری بگو. او گفت: مرا خبر رسیده است که به عراق می‌روی و من از این سفر بر تو بیمناکم. تو بر مردمی وارد می‌شوی فرمانروایانشان در آنجا حضور دارند و بیت المال در اختیار آنهاست و من بیم آن دارم که آن کسی که تو نزد او از پدر و مادرش عزیزتری، به خاطر درهم و دینار دنیا با تو بجنگد. از خدا پروا کن و از این حرم بیرون رو.

حسین(ع) به وی فرمود: پسر عمو! خداوند به تو پاداش خیر دهد! می‌دانم که از روی دلسوزی چنین گفتی. هر چه خدا بخواهد همان می‌شود، چه بر طبق نظر تو رفتار کنم یا بر خلاف آن»[۳۹].

امام اینان را دروغ‌گو نمی‌دانست و در سخن‌شان تردید نمی‌کرد،؛ چراکه می‌گفتند پایداری عراقیان در برابر سپاهیان شام دیری نمی‌پاید و فرجام آنان با فرجام سپاهیانی که پیش از او امام حسن(ع) با آنها در برابر شامیان قرار گرفت، تفاوتی نخواهد داشت.

امام حسین(ع) تمامی این سخنان را می‌پذیرفت و بدون هیچ بحث و تردیدی تصدیق می‌کرد. خوارزمی می‌گوید: «هنگامی که امام در سفر خویش به سوی عراق به ناحیه «ذات عرق» رسید، مردی از قبیله بنی‌اسد به نام بشر بن غالب به دیدار او آمد، امام او را فرمود: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: بنی اسد. فرمود: از کجا می‌آیی؟ گفت: از عراق.

فرمود: مردم عراق را چگونه پشت سر نهادی؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! دل‌هایی را پشت سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که بر تو. فرمود: راست می‌گویی ای برادر اسدی! خداوند تبارک و تعالی هر چه را بخواهد، انجام می‌دهد و هر چه را اراده کند، به آن حکم می‌کند»[۴۰].

در راه منزلگاه «صفاح» امام حسین(ع) با فرزدق بن غالب شاعر دیدار کرد: «فرزدق بن غالب در مقابل حسین(ع) ایستاد و گفت: خدا حاجت تو را بدهد و آرزویت را برآورد! حسین(ع) به او فرمود: خبر مردمی را که پشت سر نهادی با ما بگو. فرزدق گفت: از شخص آگاهی پرسیدی! دل‌های مردم با توست و شمشیرهایشان با بنی‌امیه. تقدیر از آسمان می‌رسد و خدا هر چه بخواهد، انجام می‌دهد. حسین(ع) به او فرمود: کار به دست خداست و خدا هر چه بخواهد، انجام می‌دهد و هر روزی، پروردگار ما در کاری است»[۴۱].

هنگامی که به عبدالله بن جعفر خبر رسید که حسین(ع) سوی عراق سفر می‌کند، به دست پسرانش عون و محمد، نامه‌ای برای امام نوشت و در آن آورد که او از جایی (عراق)[۴۲] که سوی آن سفر می‌کند، بر امام بیمناک است، لیک امام از تصمیم خویش، برنگشت.

با همه این تأکیدات که ما برخی از آنها را آوردیم، غیر معقول است که امام حسین(ع) آنچه را که این مردمان - که حضرت در خیرخواهی، صداقت و دوستداری‌شان تردید نداشت - می‌دانستند، نمی‌دانست. بنابراین، امام حسین(ع) انتظار نداشت با این نیرویی که در عراق برای او آماده شده بود، تاج و تخت امویان را براندازد. تمام قراین تاریخی سفر امام حسین(ع) این احتمال را از اساس نفی می‌کند. پس هدف امام از این سفر، چیزی نبود جز آگاهی بخشیدن به افکار عمومی و برانگیختن خشم مردم نسبت به حکومت بنی‌امیه. او می‌خواست جامعه اسلامی را به پا خیزاند و بر ضد حکومت اموی تحریک کند، بدون اینکه به طور مستقیم به فروپاشی این نظام بینجامد.

امر دوم: شهادت

امام حسین(ع) مصمم بود که به شهادت برسد. او می‌دانست پایان این قیام او، شهادت در راه خداست. تمام قراین قیام حسینی بر این حقیقت تأکید دارد. بنابراین، ممکن نبود امویان، حسین(ع) را رها کنند؟ حسینی را که آشکارا می‌گفت با یزید بیعت نمی‌کند و در این بیعت نکردن و امتناع از آن بر ضد امویان قیام کرده بود. امام از عدم پذیرش بیعت و اعلان آن و قیام بر ضد یزید، با هر پیامدی که برای او داشته باشد، کوتاه نمی‌آمد، و این در حالی بود که نیرویی از او حمایت نمی‌کرد. پس ناگزیر چاره‌ای جز شهادت نداشت، مگر اینکه از عدم پذیرش بیعت و قیام بر ضد یزید کوتاه آید و بیعت با یزید را بپذیرد یا از عرصه سیاست کناره گیرد و به دره‌ها و دشت‌ها بپیوندد، چیزی که امام آن را قاطعانه و بدون بحث و گفت‌وگو رد می‌کرد. سخنان امام حسین(ع) در سفر خویش سوی عراق، بر این موضوع نیز تصریح دارد که او عزم خویش را بر شهادت جزم کرده بود[۴۳].

برخی متون در این باره

متن نخست: امام حسین(ع) به برادرش محمد بن حنفیه قول داده بود که درباره پیشنهاد او مبنی بر صرف نظر از رفتن به عراق، بیندیشد. پس هنگامی که مکه را ترک نمود و روی سوی عراق نهاد، محمد بن حنفیه نزد او آمد و افسار شترش را گرفت و وعده‌اش را به یاد او آورد و گفت: «برادر! آیا مرا وعده ندادی تا درباره خواسته‌ام بیندیشی؟ امام فرمود: چرا. محمد گفت: پس چرا در رفتن شتاب می‌کنی؟ فرمود: پس از جدایی از تو، پیامبر(ص) به خوابم آمد و فرمود: ای حسین! بیرون برو که خدا، خواسته تو را کشته ببیند. گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۴۴] تو که چنین بیرون می‌روی، چرا این زنان را با خود می‌بری؟ فرمود: پیامبر به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسیر ببیند. آنگاه با او خداحافظی کرد و رفت»[۴۵].

متن دوم: هنگامی که امام حسین(ع) تصمیم گرفت از مدینه بیرون رود، ام سلمه نزد او آمد و گفت: «پسرم! با رفتنت به سوی عراق مرا اندوهگین مساز؛ زیرا من از جدت شنیدم که می‌فرمود: پسرم حسین در سرزمین عراق در جایی که به آن کربلا می‌گویند، کشته می‌شود. امام به او فرمود: مادرم! من به خدا سوگند، این را می‌دانم و من ناگزیر کشته می‌شوم و چاره‌ای جز این ندارم»[۴۶].

متن سوم: دو (یا سه) شب پس از آنکه ولید، امام حسین(ع) را به بیعت با یزید فراخواند، امام نزد قبر جدش رسول خدا(ص) رفت و تمام شب را به نماز و دعا گذراند: «و چون سپیده صبح سرزد، سرش را بر روی قبر نهاد و لحظه‌ای به خواب رفت و در خواب دید که پیامبر با گروهی از فرشتگان آمد... تا اینکه حسین(ع) را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید و فرمود: پسرم ای حسین! گویا به زودی تو را خواهم دید که کشته و ذبح شده بر زمین کرب‌و‌بلا افتاده‌ای. این کار را گروهی از امت من با تو انجام می‌دهند، در حالی که تو تشنه‌ای و تو را آب نمی‌دهند. آنان با این حال، شفاعت مرا امید می‌برند، آنان را چه می‌شود! خداوند در روز قیامت آنان را از شفاعت من برخوردار نسازد»[۴۷].

متن چهارم: روایت شده است که امام حسین(ع) آن زمان که خواست از مکه سوی عراق رود، به سخن ایستاد و فرمود: «ستایش از آن خداست. هر چه خدا بخواهد [همان می‌شود] و هیچ نیرویی جز از جانب خدا نیست. درود خدا بر پیامبرش! قلاده مرگ برای فرزندان آدم چونان گردنبند، بر گردن دختر جوان است [حتمی است] و اشتیاقی فراوان به دیدار گذشتگان دارم، مانند اشتیاق یعقوب به یوسف. برایم قتلگاهی برگزیده شده است که آن را خواهم دید. گویا به بندهایم می‌نگرم که درندگان بیابان‌ها، آنها را میان نوادیس و کربلا از هم جدا می‌کنند و شکم‌های خویش را از آن پر می‌سازند. هیچ گریزی از روزی (سرنوشتی) که نوشته شده، نیست.

خشنودی خدا، خشنودی ما خاندان است. پاره‌های تن پیامبر(ص) از او جدا نیستند، بلکه آنان در بهشت برین، جمع خواهند شد و چشم پیامبر(ص) به آنان روشن خواهد گردید و وعده پیامبر(ص) درباره آنان عملی خواهد گشت. هر که جانش را در راه ما می‌بخشد و خود را برای ملاقات با خدا آماده کرده است با ما سفر کند. به راستی که من فردا، به خواست خدا، حرکت می‌کنم»[۴۸].

متن پنجم: امام صادق(ع) می‌فرماید: «هنگامی که حسین(ع) به عراق روی نهاد، کاغذی خواست و در آن به بنی‌هاشم نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ از حسین بن علی بن ابی طالب به بنی‌هاشم. اما بعد؛ همانا هر کس به من بپیوندد، شهید می‌شود و هر کس به من نپیوندد، رستگار نخواهد شد»[۴۹].

متن ششم: امام حسین(ع) از کربلا به برادرش محمد بن حنفیه نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. از حسین بن علی به محمد بن علی و دیگر افراد بنی‌هاشم. اما بعد، تو گویی دنیا هیچ‌گاه نبوده است و آخرت همواره بوده است»[۵۰].

بنابراین، امام حسین(ع) با انگیزه اعلان عدم پذیرش بیعت و اعلان قیام بر ضد یزید به سوی عراق می‌رفت. دعوت عراقیان اثری در سفر و حرکت امام حسین(ع) نداشت، مگر به اندازه اینکه جهت حرکت و مسیر امام را مشخص نمود. هنگامی که حر بن یزید ریاحی با سپاهیان خویش، راه را بر امام بست و امام دانست که کوفیان از نظر و موضع خویش بازگشته‌اند، به حر و سپاهیانش پیشنهاد داد تا از آن دیار رویگردان شود و به جایی دیگر که خود برمی‌گزیند، رود، نه جایی که از سوی ابن زیاد به او تحمیل می‌شود. امام این موضوع را دو بار بر حر عرضه کرد، یک بار پس از نماز ظهر و یک بار دیگر پس از نماز عصر[۵۱].

در سخنان امام حسین(ع) اشاره نشده است که اگر حضرت از عراق رویگردان شود، از امر به معروف و نهی از منکر و دعوت مردم به قیام بر ضد حکومت بنی‌امیه دست خواهد برداشت یا با نظر و موضع منفی خویش در برابر امویان در دره‌ای یا مرزی از مرزهای مسلمانان پنهان خواهد شد. امام در آن روز درباره چیزی از این امور به حر تعهد نداد، بلکه تنها از او خواست که از پیش رویش کنار رود تا او به هر جای این زمین پهناور خداوند که می‌خواهد، روی کند. پیش‌تر سخن عقبه را - که طبری روایت نموده است - درباره امتناع حسین(ع)از بیعت با یزید یا کناره‌گیری او از مردم و رفتن به مرزی از مرزهای اسلام را آوردیم.

بنابراین، امام حسین(ع) در هر حال تصمیم داشت تا قیام بر ضد یزید را اعلان کند و در پی فرصتی مناسب برای این کار می‌گشت و در دعوت و بیعت عراقیان این فرصت را یافت. امام یقین داشت که این موضع سیاسی و انقلابی، برای او و خاندانیان و صحابیان برگزیده و شایسته‌اش هزینه بالایی خواهد داشت و این امری ناگزیر خواهد بود، از همین روی بود که امام با خرسندی و اطمینان خاطر، بر روی شهادت آغوش گشود.

برخی شیعیان و خیرخواهان امام حسین(ع) نظر دیگری داشتند که با نظر امام اختلاف داشت. آنان بر این باور بودند که اگر قیام کند و کشته شود، با کشته شدن او حرمت اسلام شکسته می‌شود و پس از آن، بنی‌امیه دیگر به احدی از بزرگان و آبرومندان اسلام احترام نخواهد نهاد. عبدالله بن جعفر، پسرعموی امام، از جمله کسانی بود که همین اعتقاد را داشت و امام در صداقت و خیرخواهی او تردید نداشت. او ـ همان‌گونه که آوردیم ـ نامه نوشت و به دست پسرانش، محمد و عون، به سوی حسین(ع) که در راه عراق بود، فرستاد. در این نامه آمده بود: «من از این سرزمین که تو سوی آن روی نهاده‌ای، بر تو بیمناکم که در آن کشته شوی و خاندانت، نابود شوند. اگر تو امروز کشته شوی، نور زمین خاموش می‌شود؛ زیرا تو درفش ره‌یافتگانی و امید مؤمنان. در رفتن شتاب مکن که من در پی نامه‌ام می‌آیم»[۵۲].

عبدالله بن مطیع عدوی نیز از جمله آنان بود. او در راه عراق و در نزدیکی آبی از آب‌های عرب با امام حسین(ع) دیدار کرد و به او گفت: «ای پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت! چه چیز تو را به اینجا کشاند؟ امام فرمود: عراقیان مرا به سوی خود، فرا خوانده‌اند.

عبدالله عرض کرد: ای پسر رسول خدا! خدا را به یاد تو می‌آورم که حرمت اسلام مبادا شکسته شود... به خدا سوگند اگر آنچه را که در دست امویان است، طلب کنی، بی‌گمان تو را خواهند کشت و اگر تو را بکشند، پس از تو از هیچ کس نخواهند هراسید»[۵۳].

برخلاف نظر اینان، امام حسین(ع) شهادت را پیروزی می‌دانست و بر این باور بود که این امت را تنها با شهادت خویش و خاندانیان و صحابیان برگزیده‌اش می‌توان برانگیخت و روح زندگی، حرکت و عزم را از نو در کالبد آن دمید. امام در این باره به برادرش محمد بن حنفیه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. از حسین بن علی به محمد بن علی و دیگر افراد بنی‌هاشم. اما بعد، هر کس به من بپیوندد، شهید می‌شود و هر کس به من نپیوندد، رستگار نخواهد شد. والسلام»[۵۴].

پاسخی از این بهتر ممکن نیست: هر کس به حسین(ع) بپیوندد، به شهادت می‌رسد و هر کس نپیوندد، شهادت را از دست می‌دهد، و شهادت آنگاه که به اهداف دوردست آن و پیامدهایی که برای زندگی مسلمانان دارد، نگاه کنیم، پیروزی و فتحی است که حسین(ع) در آن هیچ‌گونه تردیدی ندارد.

اگر شهادت حسین(ع) و مؤمنان برگزیده‌ای که با او به سوی عراق رفتند، و لرزه عمیقی که شهادت آنان در وجدان و ضمیر امت پدید آورد، نبود، امویان همچنان سرنوشت و رسالت امت را دستخوش گمراهی، هرزگی و لهو و لعب خویش می‌کردند، جز اینکه شهادت حسین(ع) بیداری و هدایت را به امت بازگرداند و کاری کرد که آنان در برابر سرکشی و گمراهی امویان احساس مسئولیت کنند.

شیخ جعفر شوشتری در کتاب گرانمایه الخصائص الحسینیه می‌گوید: «اگر حسین(ع) از روی تقیه با امویان بیعت می‌کرد و در برابرشان تسلیم می‌شد، اثری از اسلام بر جای نمی‌ماند؛ زیرا بسیاری از مردم گمان می‌کردند که امویان در تمام امت اسلام، مخالفی ندارند و به راستی جانشینان پیامبرند، لیک پس از آنکه حسین(ع) با امویان جنگید و با او و زنان و فرزندان و دختران رسول خدا(ص) آن شد که شد، مردم از گمراهی امویان آگاه شدند و دانستند که آنان فرمانروایان جور و ستم‌اند، نه حجت‌های خداوند و خلفای پیامبر(ص)»[۵۵].

هنگامی که امام زین العابدین(ع) از کربلا بازگشت، ابراهیم بن طلحة بن عبدالله از او درباره پیروز کارزار کربلا پرسید، امام در پاسخ او فرمود: «هرگاه وقت نماز فرا رسید، اذان و اقامه بگو، آن وقت پیروز را می‌شناسی»[۵۶]. پاسخ امام سجاد(ع) دقیق و متین است، البته برای کسی که از ظاهر و سطح رخدادها به اعماق آن ره یابد و توان آن را داشته باشد که اهداف و نتایج دوردست رخدادها را دریابد[۵۷].

منابع

پانویس

  1. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الإمامة و السیاسة، ص۱۸۶.
  2. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱۰، ص۵؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۱۶؛ ابن قتیبه در الإمامة و السیاسة، ص۲۰۳ آورده است که حکمران مدینه در آن روزگار خالد بن حکم بوده است و یزید به او چنین نوشت.
  3. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۱۶ - ۲۱۹.
  4. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۰-۱۹.
  5. زرقا (کبودچشم) مادربزرگ مروان بود که از بدکاره‌های صاحب پرچم روزگار جاهلیت به شمار می‌آمد.
  6. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱۸، ص۵.
  7. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الإمامة و السیاسة، ص۲۰۵.
  8. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۳۲، ص۵؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ص۱۸۸؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۴؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۴.
  9. مسعودی، علی بن حسن، إثبات الوصیة، ص۱۴۳.
  10. سید بن طاووس، علی بن موسی، لهوف، ص۱۵.
  11. قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۳۵۳.
  12. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۶؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۲۸، ص۴.
  13. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۱۶؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۲، ص۸.
  14. شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۰۶. در روایت]] ابن اثیر در کامل (ج۴، ص۳۹) آمده است: «تا اینکه بی‌ارزش‌تر از لته حیض زن (یا در برخی روایت‌ها: کنیز) باشند. نیز مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۷۵.
  15. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۳۸-۳۹.
  16. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۱۶-۱۷.
  17. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۰۴؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۱۹۴؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۲۰۰؛ مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۶۹.
  18. سید بن طاووس، علی بن موسی، لهوف، ص۱۳؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۲۴؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ص۱۸۵-۱۸۴. در دو منبع اخیر عبارت: «از جدم رسول خدا(ص) شنیدم» دیده نمی‌شود؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۰.
  19. عبدالله بن زبیر هنگام ترک مدینه از جاده عمومی که مردم از آن می‌رفتند، رفت. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۱۹ - ۲۲۰؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۰۳.
  20. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۳۴- ۳۵؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ص۱۸۹؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۳۲.
  21. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ص۱۹۰.
  22. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷.
  23. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ص۱۹۰.
  24. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۱۴.
  25. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۳۹-۱۵۱.
  26. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۷، ص۲۷۶؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۳۸.
  27. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۵۱.
  28. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۶، ص۴۰۷ به نقل از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع).
  29. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۶، ص۴۰۵؛ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۲، ص۳۶۴-۳۶۵.
  30. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۲۷؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۱۸۶؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۰؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۳.
  31. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۱۸۸؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۳۳-۳۴؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۴؛ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۳، ص۶۱؛ مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
  32. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۴۰؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۴۲ - ۱۴۳؛ قمی، شیخ عباس، النفس المهموم، ص٩٠.
  33. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۰۰؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۱۹۰؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۷-۱۹۸؛ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱ - ۳۸۲ که آن را با اختلافی اندک با عنوان «کتاب بعثة الإمام من کربلاء إلی إشراف الکوفة» آورده است. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۴۳-۱۴۴.
  34. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۰۰ - ۳۰۱؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۱۹۱؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱.
  35. گیاهی زرد رنگ که برای رنگرزی از آن استفاده می‌شود.
  36. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۷. نیز بنگرید: ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۴۰؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۶۶؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۲۲۰؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۱۷۱-۱۷۲؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۸۱.
  37. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۵۳-۱۶۰.
  38. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۱۱-۱۱۲؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۲۱۶.
  39. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۱۰-۱۱۱؛ و با اختلافی اندک: خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۲۱۶.
  40. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۲۲۰-۲۲۱؛ ابن نمای حلی، جعفر بن محمد، مثیرالأحزان، ص۳۱؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل، ص۱۸۲ - ۱۸۳.
  41. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۷-۲۷۸؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۶۵؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۱۸؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۸۲؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۴۰؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۴. این متن از آن طبری است و باقی منابع آن را با اختلافی اندک آورده‌اند.
  42. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۴۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۹؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۱۵؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۱۹.
  43. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۶۰.
  44. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  45. سید بن طاووس، علی بن موسی، لهوف، ص۵۶؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۶۴؛ قمی، شیخ، نفس المهموم، ص۱۶۴ - ۱۶۵؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۷۴.
  46. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۳۱، و نزدیک به این مضمون در: مسعودی، علی بن حسین، إثبات الوصیة، ص۱۴۱؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۷؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل، ص۱۳۵.
  47. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۲۷ – ۲۸. این روایت را دیگران نیز آورده‌اند، از جمله: خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۱۸۶ - ۱۸۷؛ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۲ - ۷۳؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۰-۱۳۱؛ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص۱۸۵-۱۸۶.
  48. مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۶۶-۳۶۷؛ سید بن طاووس، علی بن موسی، لهوف، ص۵۲ - ۵۳؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۱۶۳؛ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص۱۹۹؛ امین، سید محسن، لواعج الأشجان، ص۶۳.
  49. سید بن طاووس، علی بن موسی، لهوف، ص۵۷؛ ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص۷۵؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۵؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۴۸.
  50. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۳۵ - ۱۳۷؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۲۴-۲۲۵؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۱۸۸-۱۹۰، روایت ارشاد این ده بار را قبل از نماز ظهر و بعد از نماز عصر همان روز دانسته است و شیخ عباس قمی نیز در نفس المهموم از او پیروی کرده است.
  51. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۳۵ - ۱۳۷.
  52. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۴۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۹؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۶۳؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۱۹؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۶۶؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل، ص۱۷۴ - ۱۷۵؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل، ج۱، ص۲۱۸؛ امین، سیدمحسن، لواعج الأشجان، ص۷۷-۷۸.
  53. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹؛ مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۷۱؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۹؛ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص٢٠٢.
  54. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص۷۵، باب ۲۳؛ سید بن طاووس، علی بن موسی، لهوف، ص۵۷؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۴۸؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۷۵.
  55. شوشتری، شیخ جعفر، الخصائص الحسینیه، ص۴.
  56. مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۴۸، به نقل از: طوسی، محمد بن حسن، امالی، ص۶۶.
  57. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۶۴-۱۷۰.