مرجعیت دینی در کلام اسلامی

مرجعیت دینی به معنای محل رجوع بودن پیامبران و اوصیا در امور دینی است. از آنجا که دین اسلام آخرین و کامل‌ترین ادیان است و با توجه به اینکه در زمان حیات پیامبر (ص)، امکان بیان تمام احکام وجود نداشت، لذا بعد از ایشان باید مرجع و راهنمای معصوم وجود داشته باشد تا احکام اسلامی را برای مردم بیان کرده و آنان را هدایت کند. براساس ادلۀ عقلی و نقلی این شأن برای اهل بیت (ع) ثابت شده است.

مقدمه

از جمله شئونی که برای انبیا و اوصیا به ویژه پیامبر خاتم و اهل بیت (ع) اومطرح شده است، مرجع دین بودن آنان در احکام و معارف است که با قطع شدن وحی و رحلت پیامبر به ایشان که جانشینان آن حضرتند، منتقل شده است[۱]. این شأن برای نایبان امام (خاص یا عام) نیز قابل اثبات است.

یکی از شؤون پیغمبر، ابلاغ وحی بود، مردم متن اسلام را از پیغمبر می‌پرسیدند، آنچه در قرآن نبود از پیغمبر سؤال می‌کردند، اما مسأله این است که آیا همه احکام و دستورات و معارف اسلامی همان است که در قرآن آمده و پیغمبر به مردم گفته است؟ یا نه، پیغمبر آنچه گفته مقداری از دستورات اسلام بوده و زمان، اجازه نداده همه احکام را به عموم مردم برساند؟ قهراً چنین بوده است، و لذا پیامبر خدا (ص) تمام آنچه را که زمان، اجازه گفتن آنها را نداد به علی (ع) که وصی او بود، آموخت و او را به عنوان یک عالم ممتاز و سرآمد همه صحابه که حتی در گفته و عمل، خطا و اشتباه ندارد به مردم معرفی کرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌...»؛ «مردم! هر کس را من مولای او هستم علی مولای اوست. هر چه را که درباره اسلام می‌خواهید از من بپرسید بعد از من از علی سؤال کنید»؛ لذا لحظه آخر عمر مبارکش سر بر گوش علی گذاشت و هزار باب علم به او آموخت که از هر بابش هزار باب دیگر علم گشوده شد. بر همین اساس بود که علی (ع) تا آخرین لحظه عمر می‌فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»، «تا من هستم از من احکام خدا را سؤال کنید».

در حقیقت امام پس از پیامبر، یک کارشناس و اسلام شناس کامل، از جانب خداست، البته به او وحی نمی‌شود. و پس از او هم امامان دیگر تا امام زمان (ع) جانشین پیامبر (ص) می‌باشند، نه این که کارشناسی امام معصوم مثل یک مجتهد و یا بهتر از مجتهد باشد بلکه به معنای این که او تمام علوم اسلام را از پیغمبر گرفته است و بدون هیچ خطا و اشتباهی به مردم ابلاغ کرده است و این مقام از هر امامی به امام بعد منتقل شده است.

شیعه برای امام علی (ع) و یازده فرزندش چنین مقامی را قائل است، ولی اهل تسنن برای هیچ کس قائل نیستند بلکه آنها هزاران اشتباه و خطا برای ابوبکر و عمر و عثمان در کتاب‌های خودشان نقل کرده‌اند؛ مثلاً آورده‌اند که ابوبکر با صراحت گفت: "إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي"‌؛ «گاهی شیطانی بر من مسلط می‌شود و من اشتباهاتی می‌کنم». هشام بن عروه از پدرش نقل کرده که ابوبکر بالای منبر گفت: "أَقِيلوُنِى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِىٌّ فِيكُمْ"، «مرا رها کنید و خلافت را از من بگیرید، که تا علی در میان شما هست من از شما بهتر نیستم»[۲]. عمر هفتاد بار گفت: "لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ"؛ «اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد». که در بحث قضاوت، به تفصیل اعترافات عمر بن خطاب به خطاهای خود را آورده‌ایم. وضع عثمان و سایر خلفا در امر خطا و گناه، بسیار روشن‌تر است و نیازی به بحث ندارد.

عقیده شیعه این است که: اگر چه فقط به پیغمبر وحی می‌شده و تمام دستورات اسلام به آن بزرگوار گفته شده است اما آیا پیغمبر همه دستورات را به مردم ابلاغ کرد؟ آیا فرصت بیان کلیه احکام را داشت؟ شیعه می‌گوید: آنچه از احکام اسلام باقی مانده بود و وقت بیان آن نرسیده بود پیامبر به علی (ع) آموخت، و علی هم به مردم یاد داد و پس از علی (ع) نیز سایر امامان، احکام را برای مردم بیان کرده و می‌کنند؛ و این است معنای تکمیل دین و لذا با نصب علی بن ابی طالب در غدیر خم آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۳] نازل شد؛ یعنی با نصب علی (ع) دین به کمال رسید. از همین روست که در مبانی اصلی و اساسی مذهب شیعه، پس از نبوت، امامت قرار دارد. اما اهل تسنن معتقدند که پیامبر، همه احکام را به اصحابش گفته است. به خاطر همین اعتقاد، از پاسخ دادن به بسیاری از سؤال‌ها، بر اساس ملاک‌های شرعی ناتوانند و ناچار پناه به قیاس، استحسان و اجتهاد و آراء شخصی می‌برند. در حقیقت آنها می‌گویند: خدا دین را ناقص فرستاده و با آراء و عقاید شخصی ما کامل می‌شود![۴].[۵]

معناشناسی

مرجعیت در لغت به معنای محل رجوع بودن است. افراد هر جامعه با توجه به تخصص‌هایی که دارند محل رجوع دیگران بوده و گفته ایشان در آن امور مورد قبول همگان است. پیامبران نیز با توجه به ارتباطشان با عالم غیب از طریق وحی، محل رجوع دیگران در امور دینی هستند. که از آن به مرجعیت دینی تعبیر می‌‌شود و گفته ایشان در ابلاغ و تبیین آموزه‌های دینی حجت بر دیگران است. و بعد از ایشان به دلیل جلوگیری از انحراف در دین و آموزه‌های آن کسانی که همچون پیامبران، معصوم بوده و همچنان ارتباطشان با عالم غیب از طریق الهام و نه وحی، برقرار است می‌‌توانند عهده دار این مسؤولیت باشند[۶].

به عبارت دیگر یکی از مناصب مهم و آسمانی پیامبر (ص) تبیین آموزه‌های دینی است که به دلیل ارتباط ایشان با وحی، تبیین و تفاسیر وی از آموزه‌های دین به منزلۀ حجت الهی برای مسلمانان تلقی شده و همه باید قلباً و عملاً مطیع و ملتزم به آن شوند؛ در اصطلاح تبیین چنین آموزه‌های دینی را به عنوان "مرجعیت علمی‌ و دینی" یاد می‌‌کنند[۷].

ضرورت مرجعیت دینی

دین یعنی راه و رسم زندگی که مؤمن و کافر همه دارای دین هستند چراکه هیچ کس از داشتن راه و روشی برای رسیدن به هدف خویش بی نیاز نیست و از آنجایی که سازنده، کاملترین شناخت را نسبت به شیء ساخته شده دارد، فقط اوست که می‌‌تواند برنامه‌ای بی‌نقص را برای آن تهیه کند و در مورد انسان خداوند که خالق اوست برنامه ای ارائه داده که از آن به دین تعبیر می‌‌شود و چون ارتباط مستقیم میان خداوند با انسان‌ها امکان‌پذیر نیست این دستورات در قالب کتاب آسمانی توسط پیامبران برای انسان فرستاده شده است و ایشان را به محتویات کتاب آگاه ساخته تا آن را به انسان‌ها ابلاغ کند و بعد از ایشان نیز از روی لطف این کار را به جانشینان آنها که همچون خودشان معصوم و آگاه به تفسیر کتاب الهی هستند سپرده است. لذا خلقت با پیامبر آغاز و با خلیفه وی پایان می‌‌پذیرد، تا انسان در هیچ برهه ای از زمان بدون کتاب و مُبیّن آن نباشد[۸].

به بیانی دیگر پیروی صحیح از چیزی یا کسی به عنوان "مرجع" عبارت است از پیروی ناقص از کامل (جاهل از عالم) که در آیۀ ﴿أَ فَمَن يهَدِى إِلىَ الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهَدِّى إِلَّا أَن يهُدَى‏‏[۹] به آن اشاره شده است و باید دانست شرط بی‌نیازی انسان از هدایت دیگران این‌ است‌ که‌ از هدایت ویژۀ خداوند برخوردار باشد. علاوه بر دلیل نقلی، استدلال عقلی نیز بر ضرورت مرجعیّت و لزوم استمرار مرجعیّتی‌ مصون‌ از‌ خطا دلالت دارد: یک‌ جامعه نیازمند مرجعیّتی پی‌درپی و مصون از خطاست. از جمله دلایل نیازمندی جامعۀ دینی به مرجعیّت، این است که‌ مردم‌ در شناخت‌، شناساندن و اجرای دین، از خطا مصون نیستند. بنابراین اگر مرجع‌ نیز از خطا و لغزش مصون نباشد، به مرجع دیگری نیاز است و اگر او نیز مصون نباشد، باز هم مرجع‌ دیگری‌ نیاز‌ است و لازمۀ آن تسلسل بوده که باطل است[۱۰]. روش و سیرۀ عقلا نیز از گذشته‌، بر‌ این بوده که برای یافتن پاسخ پرسش‌های خویش، همواره به متخصصان و خبرگان در همان‌ دانش‌ و حرفه‌ مراجعه می‌کرده‌اند[۱۱].

مرجعیت دینی امامان از دیدگاه شیعه و اهل سنت

  1. شیعه: شیعه معتقد است همان‌گونه که پیامبر معارف دینی را از منبعی خطاناپذیر گرفته و در اختیار مردم می‌گذاشت، بعد از او افرادی خاص دارای همین منزلت و منصبند[۱۲] و به دلیل عصمت و ارتباط ائمه با عالم غیب از طریق الهام و نه وحی، تبیین و تفسیر آنان از آموزه‌های دینی مانند پیامبر، حجت الهی خواهد بود[۱۳]. در مدت زمان پیامبری نبی مکرم، چنین ظرفیتی نبود که همه احکام برای مردم بیان شود و امکان هم ندارد که چنین دینی، ناقص بیان شده باشد، لذاست که نیاز به امام روشن است[۱۴]. انتصاب امامان معصوم بعد از پیامبر اکرم (ص) به این دلیل است که با وجود حضرت احتمال تفسیر ناصواب از دین در حد صفر بود، امّا بعد از رحلت ایشان، احتمال ارائۀ قرائت‌های متنوع و ناصواب از دین زیاد بود و با رسوخ تفاسیر و بدعت و تحریف‌های ناصواب در آخرین کتاب و شریعت آسمانی، اصالت و اعتبار آن مخدوش می‌‌شد، از این‌رو تعیین یک مرجع علمی‌ معتبر و معصومانه که دارای حجت باشد امری ضروری به نظر می‌‌رسید، در واقع می‌‌توان گفت نبودن حجیت بعد از پیامبر (ص) به منزلۀ نابودی هدف بعثت یعنی هدایت انسان هاست[۱۵]، چنانکه ابوبصیر نقل می‌کند شخصی از امام صادق (ع) پرسید: به چه دلیل خداوند پیامبران و رسولان را به سوی مردم فرستاده است؟ امام فرمودند: «به این دلیل که مردم حجتی بر خداوند نداشته باشند و نگویند که بشیر و نذیری به سوی ما فرستاده نشده است»[۱۶]. در روایت دیگری امام باقر (ع) دربارۀ نقش هدایتی امام و حجت خدا در روی زمین از دوران حضرت آدم فرمودند: «به خدا سوگند، زمین از زمانی که خداوند، جان آدم را گرفت، رها نشده است؛ مگر آنکه در آن، امامی بوده که مردم به وسیله او به سوی خدا هدایت می‌‌شدند و او حجت خدا بر مردم است»[۱۷].
  2. اهل سنت: اهل سنت معتقدند پیامبر اکرم (ص) همۀ آنچه را که برای سعادت بشر لازم بود را بیان کردند و با رحلت او بیان واقعی احکام به دور از از هرگونه خطا و اشتباهی به پایان رسید و به تدریج این اندیشه که صحابۀ پیامبر در تفسیر دین از صلاحیت بیشتری نسبت به دیگران برخوردارند، قوت گرفت، تا جایی که این افراد تمام تلاششان را برای از بین بردن موقعیت اجتماعی ائمه به کار گرفتند و روز به روز بر احترام صحابه می‌افزودند و مردم را در فراگرفتن حدیث از آنها تشویق می‌‌کردند. البته صحابه در شعاع کلمه "حَسْبُنَا کِتَابُ‏ اللَّه‏‏‏" خود را از هر کتاب علمی مستغنی می‌دانستند، ولی نبود روح تحقیق در عامۀ صحابه و منع کردن از نشر روایات صحیح سبب شد احادیث مجعول یا ضعیف، داخل معارف اسلامی گردید و بخش قابل توجهی از احادیث صحیح به فراموشی سپرده شد؛ بنابراین صحابه به هیچ عنوان نمی‌توانستند مرجعیت دینی مسلمین در زمان غیبت پیامبر (ص) را عهده دار شوند، چراکه نداشتن عصمت و صرفا همزمانی این افراد با پیامبر (ص) نمی‌تواند مبنای صلاحیت علمی و اخلاقی برای مرجعیت صحابه باشد[۱۸].

مرجعیت دینی از دیدگاه متکلمان

به اجماع متکلمان، امامان از شأن مرجعیت دینی برخوردارند، اما چگونگی اثبات این شأن و نیز بیان شئون فرعی آن مورد اتفاق ایشان نیست. آنان همگی به شأن قیمِ قرآن بودن امام نیز اشاره کرده‌اند. برخی از این دیدگاه‌ها عبارت است از:

شیخ مفید

شأن مرجعیت دینی به معنای تبلیغ و تبیین معارف دینی، از سوی شیخ مفید پذیرفته شده است. او در بیانی به صراحت به این شأن اشاره می‌کند: إنما الإمام نصب لأشیاء کثیرة... الثانی بیان الحکم للمسترشدین[۱۹]. مرحوم مفید، مردم را در دریافت احکام شریعت نیازمند امامان می‌داند[۲۰]. بر همین اساس، وی سخن کسانی را که معتقدند امامان بسیاری از احکام را نمی‌دانند تا آنکه به قلب آنها القا شود یا از راه اجتهاد و رأی و گمان به حکم مسئله دست یابند، اندیشه‌ای باطل می‌داند که موجب تقصیر و تنزیل امامان از مقام حقیقی خود خواهد شد[۲۱]. به گفته شیخ مفید، امام باید در هر عصری وجود داشته باشد تا خداوند به سبب وجود او بتواند بر بندگان احتجاج کند، و با وجود وی، همه مصالح دین محقق می‌شود[۲۲].

نکته دیگر آنکه به نظر می‌رسد شیخ مفید، این اندیشه را که امام حجت خداست، از روایات گرفته است؛ چنان‌که در برخی زیارات چنین آمده است: «أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى مَنْ تَمَسَّک بِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ تَرَکهَا ضَلَّ‏»[۲۳]. او به استناد همان روایات، بر این باور است که امامان تنها حجت خدا برای مردم روی زمین‌اند و حجت بر اهل آسمان نیستند[۲۴].

شیخ مفید، نگاهی به شأن قیم قرآن بودن امام نیز داشته است، بدین بیان که او از امامان با عنوان مفسران قرآن یاد می‌کند[۲۵]. شأن تأویل دین برای امامان نیز مورد پذیرش شیخ مفید بوده است، هرچند که تأویل و بیان باطن را از مقوله مجاز در کلام می‌داند[۲۶]. به باور شیخ، تأویل برخی آیات و روایات از امور لازم برای فهم دین است که بی‌اعتنایی به آن موجب انحراف خواهد شد[۲۷]. او خود از برخی تأویل‌های امامان خبر می‌دهد[۲۸] و برخی تأویل‌های عالمان شیعی را مستند به سخن امامان دانسته است[۲۹].

سید مرتضی

به باور سید مرتضی، مردم پس از رسول الله(ص) به کسی نیاز دارند که دین را برایشان تبیین کند. او امام، رئیس و حجت دین است. نکته درخور توجه در این میان آن است که مرحوم سید وقتی با این پرسش مواجه می‌شود که بر اساس تقریر شیعه، دوران غیبت چگونه توجیه می‌شود، می‌گوید امامان پیشین مشکلات دین را تأویل می‌کنند و شیعیان نیز سخنان آنها را می‌گیرند و منتشر می‌نمایند، ازاین‌رو در این دوره مشکلی نداریم[۳۰].

افزون بر آن، مرحوم سید بارها با ارائه استدلال عقلی، امام را حافظ شریعت دانسته است[۳۱]. استدلال وی آن است که شریعت پیامبر اکرم(ص) جاودانی و نسخ‌نشدنی است؛ پس باید نگاه‌دارنده و حافظی برای آن باشد؛ زیرا رها کردن دین بدون حافظ به معنای بی‌توجهی به امر دین و تکلیف بندگان به مالایطاق است[۳۲].

به باور وی، حافظ شریعت باید امام معصوم باشد؛ چرا که در غیر این صورت، از تغییر و تبدیل در شریعت به وسیله او ایمنی نخواهد بود و جواز تغییر و تبدیل در دین به وسیله او در واقع بازگشت به حفظ نشدن شریعت خواهد بود و در این صورت، تفاوتی میان وجود و عدم حافظ شریعت نخواهد بود[۳۳].

مرحوم سید مرتضی با بررسی تمام مواردی که ممکن است گمان شود به جای امام می‌توانند شریعت را حفظ کنند، تنها گزینه درست برای حفظ شریعت را، امام می‌داند. گزینه‌هایی که برخی اندیشمندان اهل سنت برای حفظ شریعت معرفی می‌کنند، عبارت‌اند از:

  1. تواتر؛ بدین معنا که وقتی شریعت و احکام آن از راه تواتر به ما رسیده باشند، دیگر نیازی به امام نیست و در واقع همان موجب حفظ شریعت می‌شود. سید مرتضی بر این باور است که بسیاری احکام شریعت یا دست‌کم برخی از آنها، متواتر نیستند. ازاین‌رو باز هم نیاز به امام برای حفظ شریعت ثابت می‌شود[۳۴]؛
  2. اجماع؛ بدین معنا که وقتی احکام دین مورد اتفاق و اجماع امت باشد، همین عامل سبب حفظ شریعت خواهد شد. سید پاسخ می‌دهد که وقتی فرد معصوم، میان اجماع‌کنندگان حاضر نباشد، آن اجماع حجت نخواهد بود و اساساً همان‌گونه که امکان اشتباه امت وجود دارد، همین امر در مورد اجماع آنها نیز انکارشدنی نیست. ازاین‌رو اجماع امت نیز نمی‌تواند موجب حفظ شریعت شود[۳۵]؛
  3. قرآن؛ مرحوم سید می‌گوید که بیشتر احکام دین به صراحت و به طور تفصیل و مشخص در قرآن نیامده است و لازم است مترجم و مبیّنی برای آن باشد. ایشان با انکار حفظ شریعت به وسیله این گزینه‌ها، بر حفظ شریعت به دست امام تأکید می‌کند و عصمت او را نیز لازم می‌داند[۳۶]. افزون بر برهان عقلی یادشده، دلیلی نقلی نیز در آثار سید دیده می‌شود که همان حدیث معروف ثقلین است. سید بر این باور است که بر اساس این حدیث، باید در هر عصری حجتی معصوم وجود داشته باشد که انسان‌ها به درستی سخن او یقین داشته باشند[۳۷].

وی شیوه استدلال خود را چنین تبیین می‌کند که رسول خدا(ص) در روایت ثقلین به دنبال ارشاد ما به سمت چیزی است که سبب نجات ما از هرگونه شک و تردید می‌شود و بر اساس آن، مکلفان در عمل به دین عذری نخواهند داشت[۳۸]. چنین کسی باید به تمام شریعت آگاه باشد، وگرنه خداوند نمی‌تواند بر ما در امر شریعت احتجاج کند[۳۹]. مرحوم سید پس از ثابت کردن آنکه بر اساس این حدیث وجود یک حجت معصوم در هر دوره زمانی لازم است، راه شناختن آن حجت‌ها را مراجعه به ادله خاصه می‌داند[۴۰]. بیان سید در مسئله حفظ شریعت، به‌گونه‌ای است که می‌توان او را باورمند به شأن قیم قرآن ـ به عنوان اصلی‌ترین رکن شریعت ـ دانست. افزون بر آن، به تصریح وی، تمام آیات قرآن محکم نیستند، بلکه معنای بسیاری از آیات قرآن و نیز روایات، مجمل است و امکان اشتباه در فهم آنها وجود دارد. ازاین‌رو نیاز به کسی داریم که معنای آنها را روشن کند؛ کسی که سخنش مانند سخن پیامبر حجت باشد که همان امام است[۴۱].

ابوالصلاح حلبی

مرحوم حلبی به اختصار بر شأن مرجعیت دینی امامان(ع) تأکید کرده است. بر اساس جست‌وجوی نگارنده، حلبی به طور خاص به تبیین اصل این شأن و نیز شئون فرعی آن نپرداخته است، اما از برخی براهین او در بحث عصمت می‌توان به دیدگاه‌هایش دست یافت. برای نمونه، وی به حدیث ثقلین برای اثبات عصمت امامان(ع) استناد کرده، و پیروی از ایشان را سبب نجات از گمراهی دانسته است. او به حدیث سفینه نیز استناد و بیان می‌کند که سوار شدن بر کشتی امامان(ع) موجب اطمینان از نجات می‌شود[۴۲].

حلبی همچنین به آیه ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ[۴۳] استناد می‌کند و با اشاره به اینکه اهل الذکر همان ائمه‌اند، بیان می‌کند که اگر اهل الذکر علم نداشتند و در اِخبار خود معصوم نبودند، خداوند ما را به پرسش از آنها تکلیف نمی‌کرد؛ ولی خداوند ما را به پرسیدن از آنها تکلیف کرده است؛ پس آنها علم دارند و در اِخبار خود معصوم‌اند[۴۴].

مرحوم حلبی در جایی دیگر به آیه ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ[۴۵] استناد می‌کند و مصداق اولی الامر در این آیه را نیز ائمه اطهار(ع) می‌داند و بر این باور است که بر اساس این آیه کریمه، خبر دادن خداوند از اینکه رد امور به اولی الامر مقتضی علم به واقع از سوی آنها خواهد شد، دو ویژگی علم و عصمت را در اولی الامر ثابت می‌کند[۴۶].

حلبی با تصریح اینکه امام، امام جمیع احکام است[۴۷]، به این نکته اشاره می‌کند که با توجه به اثبات امامت ائمه اثنی عشر(ع) و نیز اینکه ایشان حافظان شریعت‌اند، لازم است برای یافتن مسائل دینی به دیدگاه‌های ایشان مراجعه کرد[۴۸]. اشاره به مسئله حفظ شریعت از سوی حلبی و نیز آیاتی همچون اهل الذکر، شاهدی بر باور او به شأن قیم قرآن بودن امام است.

ابوالفتح کراجکی

مرحوم کراجکی برای اثبات و تبیین این شأن از آیه نفر[۴۹] استفاده کرده است. از دیدگاه او بر اساس این آیه خداوند تبارک و تعالی انسان‌ها را تشویق به یادگیری علم نموده است و چنین کاری در هر زمان از جمله زمان پیامبر اکرم(ص) لازم بوده است. در زمان پیامبر مبلّغان دین از هر قبیله‌ای نزد ایشان می‌آمدند. پیامبر خدا(ص) نیز آنان را به‌گونه‌ای تربیت می‌کرد که تمامی آنها حلال و حرام یک‌سانی را به مردم یاد می‌دادند و اختلافی در کار نبود. بنابراین مشکل اختلاف در سخنان مبلّغان با وجود پیامبر خدا(ص) برطرف می‌شد.

با رحلت رسول خدا(ص) و با توجه به احتمال بروز اختلاف در نظریات کسانی که خداوند آنها را به انجام تکالیف الهی مکلف کرده بود، عدل، حکمت، فضل و رحمت خدا اقتضا می‌کرد که چنین مشکلی را با نصب عالمی رفع کند که از اشتباه و اختلاف اقوال معصوم است[۵۰].

مرحوم کراجکی در جایی دیگر نیز با استناد به برخی احادیث همچون حدیث ثقلین و سفینه بر لزوم مراجعه به امامان(ع) در امر دین تأکید کرده و امامت دیگران از جمله ابوحنیفه، مالک و شافعی را مردود دانسته است[۵۱]. البته در سخنان کراجکی به شأن قیم قرآن بودن امام اشاره‌ای نشده است.

شیخ طوسی

شیخ طوسی از بزرگ‌ترین دانشمندان شیعی قرن پنجم هجری بارها از شأن مرجعیت دینی امامان(ع) سخن به میان آورده است. او برای اثبات این شأن، استدلالی ارائه می‌کند که به اذعان خودش، مبتنی بر نقل ـ وجود شریعت ـ است. شیخ استدلال می‌کند که برای دستیابی به شریعت نمی‌توان به اموری همچون اجماع، تواتر یا مانند آن استناد کرد؛ زیرا ادله موجود دراین‌باره گاه مقابل هم‌اند. استحسان و قیاس و مانند آن هم از ادله ظنی‌اند و حجیت ندارند؛ ازاین‌رو باید مرجعی باشد که با مراجعه به آن بتوان به حقیقت دست یافت که آن مرجع، امام است[۵۲].

همچنین او با تقریر برهان حفظ شریعت -که پیش‌تر از سوی سید مرتضی ارائه شد- این شأن را برای امامان(ع) ثابت کرده است[۵۳].

شیخ طوسی از معدود متکلمانی است که با انگیزه تفسیر آیات قرآن کریم، از این کتاب مقدس نیز برای تبیین شأن مرجعیت دینی استفاده کرده است. مرحوم طوسی آیه ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ[۵۴] را نقل و با تطبیق آن بر امامان(ع)، بر شأن مرجعیت دینی ایشان تأکید می‌کند[۵۵]. وی ذیل آیه ﴿وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۵۶] نیز بیان می‌کند که بر اساس روایاتی که از امامین صادقین(ع) نقل شده، مقصود از هادی، امام و پیشوای معصوم از اشتباه هر عصر است[۵۷]. همچنین شیخ طوسی بر اساس روایات می‌گوید که اگر دیگران انحراف و تغییری در دین ایجاد کردند، امام(ع) وظیفه دارد آنها را اصلاح کند[۵۸].

او بر اساس اعتقاد به چنین شأنی برای امام، آشنایی با تمام احکام شریعت را نیز یکی از امور لازم برای امام می‌داند[۵۹]. به تصریح شیخ طوسی، چنانچه برخی احکام دین در اختیار امام(ع) نباشد، اعتماد مردم به او سلب خواهد شد[۶۰]. ازاین‌رو امام(ع) پیشوا و مقتدای مردم در تمام دین است[۶۱]. همچنین شیخ طوسی این را نیز رد می‌کند که امام علی(ع) برای به دست آوردن احکام، اجتهاد کرده است[۶۲]. این نکته نشان می‌دهد که در اندیشه شیخ، امام(ع) احکام دین را از منبع اصیل آن یعنی پیامبر اکرم(ص) دریافت می‌کند[۶۳].

مرحوم شیخ طوسی به شأن قیم قرآن بودن امام نیز پرداخته است. افزون بر برهان حفظ شریعت، می‌توان به این باور شیخ اشاره کرد که در آیات قرآن کریم مشکلات و مجملاتی وجود دارد که برای تبیین و تفسیر این موارد نیاز به مرجع مطمئن و معصوم از اشتباه است که او امام است[۶۴]. شیخ طوسی ذیل آیه ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ[۶۵] نیز به شأن تفسیری و تبیینی امامان(ع) اشاره کرده است. به اعتقاد شیخ، مقصود از «لکل شئ»، همان معارف دین است و قرآن کریم در این آیه، بیان می‌کند که خداوند برای فهماندن معارف دین، یا قرآن را روشن کرده، یا به کسی حواله داده که آن شخص یا پیامبر است یا جانشینان راستین او، یا آنکه از طریق اجماع امت و استدلال می‌توان به آن معارف دست یافت[۶۶].

شیخ به تأویل متشابهات قرآن از سوی امام نیز اشاره کرده است. او در مقدمه کتاب تفسیری خود ـ التبیان فی تفسیر القرآن ـ تصریح می‌کند که تمام آیات قرآن محکم و روشن نیستند و خداوند برخی آیات را متشابه نازل کرد تا اهل فکر و اندیشه با تفکر به مقصود حقیقی نازل‌کننده قرآن برسند و ثوابی عظیم دریافت کنند[۶۷].

از این سخن روشن می‌شود که اگر اهل اندیشه می‌توانند به روشن ساختن متشابهات بپردازند، این شأن به طریق اولی مربوط به امامان معصوم(ع) است که هنگام اختلاف میان اهل اندیشه، مرجع حل مشکلات ایشان خواهند بود. شیخ دراین‌باره روایتی نقل می‌کند که پیامبر خدا(ص) به امام علی(ع) یادآور می‌شود که تو برای تأویل نبرد می‌کنی، چنان‌که من برای تنزیل جنگیدم[۶۸].

بنا بر آنچه گذشت، می‌توان گفت شیخ طوسی تلاشی در خور تحسین، جهت اثبات و تنقیح شأن مرجعیت دینی و نیز شأن قیم قرآن بودن امام داشته است و بر اساس اندیشه‌های وی، امام(ع) در پرتو این شأن، به تبیین، تفسیر، تأویل و رفع اختلافات عالمان دینی و اصلاح انحرافات می‌پردازد.

ابواسحاق نوبختی

در تنها کتاب باقیمانده از مرحوم نوبختی درباره شأن مرجعیت دینی و قیم قرآن بودن امام سخن چندانی نیافتیم، جز آنکه مطرح می‌کند که مردم برای رفع اختلافات دینی خود به امام نیاز دارند و امام باید به تمام مسائل دین آشنا باشد[۶۹].

عبدالجلیل قزوینی

عبدالجلیل قزوینی از متکلمان قرن ششم هجری قمری درباره شأن مرجعیت دینی، سخنانی کوتاه و گاه خلاف مشهور و دو پهلو آن هم در یک کتاب دارد. وی بر این نکته اصرار می‌ورزد که شناخت دین متوقف بر وجود امام معصوم نیست. از دیدگاه او، شریعت یا در قرآن است یا در سخنان حضرت رسول(ص)، ازاین‌رو اجتهاد نیز روا نیست[۷۰].

مرحوم قزوینی در پاسخ این شبهه که «رافضی گوید: بی‌معصوم شرع نشاید دانستن»، تصریح می‌کند که در پذیرش و شناخت شرعیات پس از بعثت پیامبر و ظهور معجزات دال بر صدق گفتار او، نیاز به امام نیست و از قرآن و اخبار متواتر و اجماع امت شاید بتوان معارف شرعی را به دست آورد. وی برای تقریب به ذهن این مثال را مطرح می‌کند که گویی در زمان حضور امام معصوم در مکه یا مدینه در اطراف عالم فقها و علمایی باشند که مردم از ایشان شریعت را می‌آموزند، اگرچه ایشان معصوم هم نیستند. او می‌نویسد: «عصمت در اعلام شریعت شرط نیست و این معنی از کتب شیعه معلوم و مفهوم است خلفاً عن سلف و به انکار مداهنی مبتدعی ژاژخای حق باطل نشود»[۷۱]. از سوی دیگر، قزوینی بیان می‌کند که با وجود امام معصوم دین از تغییر و تبدیل، در امان می‌ماند[۷۲]. همچنین می‌گوید که اگر معصوم نباشد، در شرع خلل ایجاد می‌شود[۷۳].

بنابراین در اندیشه قزوینی، شأن امام آن است که مانع تغییر و تحریف دین شود. ازاین‌رو او امامت را از اصول دین و حفظ اسلام را نیز وظیفه امام می‌داند[۷۴]. به نظر می‌رسد دو دیدگاه قزوینی در نگاه نخست، متعارض باشند، اما در جمع میان آن دو می‌توان معارف دینی را با مراجعه به قرآن و سنت به دست آورد. در این مرحله نیازی به امام معصوم نیست. اما اگر دیدگاه‌ها و برداشت‌هایی که از قرآن و سنت می‌شود، چنان متعارض باشند که خطر تغییر و تحریف دین احساس شود، در اینجا امام معصوم باید حضور داشته باشد و با بیان شریعت درست، مانع تغییر در دین شود. البته این سخن می‌تواند مخالف اندیشه گذشتگانی همچون سید مرتضی و شیخ طوسی باشد؛ زیرا به باور ایشان در قرآن و سنت نیز مجملاتی وجود دارد که برای فهم درست آنها باید به امام رجوع کرد[۷۵]. نکته دیگر آنکه، دیدگاه قزوینی مبنی بر لزوم وجود امام جهت حفظ دین، نشان‌دهنده اعتقاد وی به شأن قیم قرآن بودن امام است.

سدیدالدین حمصی

حمصی در جایی به مناسبت دلیل وجوب نصب امام پس از ورود شریعت، چنین استدلال می‌کند که امت پیامبر خاتم(ص) متعبد به شریعت اسلام‌اند، اما تفاصیل آنچه پیامبر آورده است، روشن نیست و عقل نیز نمی‌تواند بدان راه یابد. در نصوص قرآنی و نیز سنت قطعی نبوی هم چیزی وجود ندارد که بتواند تمام حدود دین را روشن سازد؛ زیرا اگر چنین چیزی وجود داشت، این همه اختلاف میان امت به وجود نمی‌آمد و لازم نبود مخالفان شیعه به قیاس و اجتهاد روی آورند. از اختلافات فراوانی که میان امت در بیشتر امور شرعی وجود دارد، روشن می‌شود که نمی‌توان از اجماع برای رسیدن به تفاصیل شریعت بهره برد.

حمصی برای بیشتر روشن شدن سخنش، دو نمونه مطرح می‌کند که به یکی از آنها اشاره می‌کنیم. وی چنین مثال می‌زند که خداوند متعال نماز را واجب کرده است: أقِیمُوا الصَّلاةَ، اما در قرآن و سنت قطعی نبوی کیفیت نماز و جزئیات آن مانند قرائت آن، گفتن آمین پس از فاتحة الکتاب، بستن یا آزاد گذاشتن دست‌ها بیان نشده است. در این موارد خبر واحد، قیاس و اجتهاد که حجت نیستند، پس باید فردی معصوم در جامعه وجود داشته باشد تا برای مواردی از این قبیل چاره‌جویی کند[۷۶].

حمصی در جایی دیگر نیز وجوب نصب امام معصوم پس از ورود شریعت را این‌گونه تبیین می‌کند که پیروی از شریعت نبوی تا قیامت لازم است. بنابراین باید نگهبان و امینی باشد که پس از رسول گرامی اسلام(ص) بتوان به او اعتماد کرد تا این دین را به آیندگان برساند؛ چراکه نمی‌توان از سویی انسان‌ها را تا قیامت مکلف دانست و از سوی دیگر چنین حافظی برای دین در نظر نگرفت. پس ثابت می‌شود که باید حافظ شریعت وجود داشته باشد که او امام معصوم(ع) است. به باور حمصی، امام(ع) کسی است که مانع تغییر و تبدیل شریعت می‌شود.[۷۷] این سخن، بیانگر اعتقاد او به شأن قیم قرآن بودن امام است. همچنین حمصی بیان می‌کند که بر اساس چنین شأنی برای امام است که معتقدیم امام باید عالم به همه احکام دین باشد[۷۸].

خواجه نصیرالدین طوسی

خواجه نصیرالدین طوسی اشاراتی کوتاه به شأن مرجعیت دینی امام(ع) داشته است. وی یکی از وظایف امام را تبیین مسائل پیچیده شریعت می‌داند[۷۹]. بر اساس جست‌وجوی نگارنده، در آثار وی نشانه‌ای از شأن قیم قرآن بودن امام دیده نمی‌شود.

ابن میثم بحرانی

ابن میثم از متکلمان پرآوازه قرن هفتم هجری همچون دیگر متکلمان بر شأن مرجعیت دینی امام تأکید، و بر شأن هدایتگری ایشان تصریح کرده است[۸۰]. نکته مهم درباره دیدگاه ابن میثم، چگونگی بیان احکام از سوی امام به مردم است. توضیح آنکه امروزه عالمان دینی در اجتهاد خود از عملیات استنباط احکام جزئی از کلیات استفاده می‌کنند. حکم به‌دست‌آمده از این استنباط برای ایشان و مقلدان حجت است، اما خود عالمان دین هیچ‌گاه معتقد نیستند که چنین استنباطی به طور قطعی درست است.

ابن میثم بحرانی بر این باور است که امامان(ع) حکم مسائل جزئی را از قواعد کلی استنباط، و بیان می‌کنند. به اعتقاد او، اولاً بر امام لازم است که عالم به تمام دین باشد؛ ثانیاً مقصود از علم به تمام دین، آن نیست که او بالفعل همه احکام کلی و جزئی دین را بداند، بلکه مراد، آن است که امام باید بالفعل عالم به احکام کلی دین باشد، اما چنین علمی نسبت به احکام جزئی دین برای امام به طور بالفعل وجود ندارد، بلکه امام ملکه‌ای دارد که به وسیله آن حکم اتفاقات روزمره را از قوانین کلی استنباط و بیان می‌کند.

مرحوم بحرانی این نظریه را که امامان(ع) عالم به تمام احکام کلی و جزئی به طور بالفعل‌اند، مردود می‌داند؛ بدین دلیل که مسائل جزئی امور غیرمتناهی‌اند و آنچه نامتناهی باشد، محال است که انسان بارها نسبت به آن علم داشته باشد. آنچه که محال است، نمی‌تواند شرط برای امامت باشد[۸۱].

به باور ابن میثم بحرانی، امامان(ع) حکم مسائل جزئی را از خداوند یا امام پیشین دریافت نمی‌کنند. این سخن موهم آن است که چون نتیجه استنباط، گاه درست و گاه نادرست است، پس امام(ع) در امور دینی معصوم نیست. با وجود این، ابن میثم سخنان صریح دیگری نیز دارد. وی آن‌گاه که به بیان ادله ضرورت عصمت امام می‌پردازد، صریحاً امام را از اشتباه در تبیین دین معصوم می‌داند و بر این باور است که دلیل نیازمندی جامعه به امام، وجود خطا در مردم است. ازاین‌رو باید انسان معصومی باشد تا دیگران به او مراجعه کنند[۸۲]. به نظر می‌رسد ابن میثم در آثار خود به شأن قیم قرآن بودن امام نپرداخته است.

علامه حلّی

علامه حلّی در بسیاری از آثارش بارها بر شأن مرجعیت دینی امامان(ع) تأکید کرده که بیشترین سخنان او در کتاب گران‌سنگ الالفین است. علامه حلّی برای تبیین شأن مرجعیت دینی چنین استدلال می‌کند که خداوند متعال برای هر واقعه‌ای حکم خاص جعل و تقدیر کرده است. از قرآن و سنت نبوی نیز نمی‌توان تمام احکام را استخراج کرد. پس خداوند متعال یا باید هر مجتهدی را مکلف کند تا آنچه را اجتهاد کرده است، انجام دهد که لازمه‌اش آن خواهد بود که خداوند در یک واقعه، یک حکم نداشته باشد که این با تقدیر الهی ناسازگار است. یا آنکه مجتهدان را به استخراج آن حکم از قرآن و سنت تکلیف کرده باشد، درحالی‌که قرآن و سنت چنین دلالتی ندارند؛ چراکه قرآن و سنت متناهی‌اند، اما حوادث نامتناهی‌اند، پس تکلیف خداوند به مجتهدان، تکلیف بمالایطاق است. از سوی دیگر، پس از رسول الله(ص) نه پیامبری خواهد آمد و نه وحی‌ای. پس باید مرجعی باشد که مکلّف به او مراجعه کند. این مرجع، امام معصوم است[۸۳] که عالم‌ترین مردم به شمار می‌رود[۸۴] و باید به همه احکام شرعی علم داشته باشد[۸۵].

اشاره شد که در اندیشه برخی متکلمان همچون ابن میثم بحرانی، امامان(ع) از عملیات استنباط استفاده می‌کنند تا مسائل جزئی را از راه قواعد و احکام کلی کشف کنند، استنباطی که همواره درست است. مرحوم علامه حلّی اعتقادی دیگر دارد. به باور او، نتیجه اجتهاد گاه مطابق با واقع است و گاهی نیز خلاف واقع. ازاین‌رو پیامبر و امامان(ع) از راه اجتهاد، احکام شرعی را به دست نمی‌آورند؛ چراکه آنها معصوم‌اند و همواره احکام را از طریق رسول اکرم(ص) یا با الهام از جانب خداوند به دست می‌آورند[۸۶]. به اعتقاد او، تفاوت نبی با امام در این است که نبی به طور مستقیم از جانب خداوند خبر می‌آورد، اما امام به واسطه نبی از جانب خداوند پیام می‌رساند[۸۷].

علامه حلّی با استفاده از میراث گران‌سنگ روایی شیعه، امام را جانشین و حجت خدا روی زمین برمی‌شمارد[۸۸] و بیان احکام را وظیفه او می‌داند[۸۹] و گاه به استناد آیه اولی الامر، بیان می‌کند که نه‌تنها گفتار امام، بلکه کردار او نیز از مبادی احکام شرعی به شمار می‌رود[۹۰].

مرحوم علامه حلّی درباره شأن مرجعیت دینی، از آیات و روایات نیز استفاده می‌کند. او به استناد آیه ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۹۱] بر شأن هدایتگری امامان(ع) تأکید می‌ورزد[۹۲].

مرحوم علامه گاه برای اثبات اصل امامت امامان(ع) از روایاتی همچون حدیث ثقلین و مانند آن استفاده می‌کند، اما روشن نمی‌سازد که کدام شأن از شئون مقصود او بوده است[۹۳]، هرچند به نظر می‌رسد از حدیث ثقلین، دست‌کم شأن مرجعیت دینی قابل استفاده است.

علامه به شأن قیم قرآن بودن امام نیز اشاره کرده است، بدون آنکه از این عنوان استفاده کند. او معتقد است با توجه به آنکه در قرآن کریم آیات مجمل و متشابهی وجود دارد، ناگزیر باید امام معصومی وجود داشته باشد تا مبیّن آنها باشد و از این طریق حجتی بر خداوند نباشد. او در این سخن خود به آیه ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۹۴] نیز استناد می‌کند[۹۵].

علامه با اشاره به آیه ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا[۹۶] بیان می‌کند که علم به تفصیل آیات الهی تنها با وجود امام معصوم ممکن است[۹۷].

فاضل مقداد

فاضل مقداد نیز همچون دیگر متکلمان گذشته، تأکیدی خاص بر این شأن دارد. او امامت را جانشینی خدا و رسول الله(ص) می‌داند[۹۸] و بر ریاستش در دین و دنیای مردم تأکید می‌کند[۹۹]. وی مردم را نیازمند امام برای تعلیم می‌داند، و ثابت می‌کند که امام باید عالم‌ترین ایشان باشد[۱۰۰].

در اندیشه فاضل مقداد، امور جزئی در قرآن و سنت نبوی بیان نشده و وظیفه امام بیان این امور و نیز تبیین پیچیدگی‌های شریعت است[۱۰۱]. او گاه نیز با نقل برخی آیات ـ همچون آیاتی که مشتمل بر حکم حد بر سارق است ـ[۱۰۲] بیان می‌کند که در این آیات، جزئیات این مسائل نیامده است. ازاین‌رو به استناد آیه ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[۱۰۳] پیامبر این جزئیات را تبیین می‌کند و امام نیز همین نقش را دارد[۱۰۴].

فاضل مقداد در آثار خود به این مسئله اشاره می‌کند که امام حافظ شریعت از تغییر و تبدیل است و از این طریق اعتقاد خود به قیم قرآن بودن امام را نشان می‌دهد؛ چراکه قرآن نیز رکن شریعت است.

جمع‌بندی

جمع‌بندی دیدگاه متکلمان نشان می‌دهد این متکلمان همگی به شأن مرجعیت دینی پرداخته‌اند و آن را با تقریرها و دلایل گوناگونی پذیرفته‌اند و بیشتر آنان به شأن قیم قرآن بودن امام ـ با مفسر دانستن ایشان و نیز برهان حفظ شریعت ـ نیز اشاره‌ای کرده‌اند، هرچند از عنوان یادشده بهره نبرده‌اند. در این میان، برخی متکلمان مانند سید مرتضی و شیخ طوسی معتقدند آیات قرآن و سنت نبوی به‌گونه‌ای است که برای فهم آنها ـ دست‌کم قسمتی از آنها ـ نیازمند امامیم، برخی دیگر مانند سدیدالدین حمصی، علامه حلّی و فاضل مقداد نیز تصریح می‌کنند که اساساً تفاصیل شریعت در قرآن و سنت نیست و برای این امر به امام نیاز داریم، درحالی‌که برخی مانند قزوینی معتقدند برای شناخت دین نیازی به امام نداریم و امام تنها برای جایی است که برداشت‌ها چنان متعارض باشند که خطر تغییر در دین وجود داشته باشد.

نوبختی و قزوینی فقط مدعای خود را بیان کرده و دلیلی اقامه نکرده‌اند. اما بیشتر متکلمان با دلایل عقلی به اثبات چنین شأنی پرداخته‌اند که برهان حفظ شریعت نمونه برجسته این دلایل بوده است. در این میان، برخی متکلمان نیز به دلایلی نقلی استناد کرده‌اند. برای نمونه، سید مرتضی از حدیث ثقلین استفاده می‌کند. مرحوم حلبی از آیات قرآن، حدیث ثقلین و سفینه، و کراجکی نیز از آیه نفر، حدیث ثقلین و سفینه بهره برده‌اند. در این میان، شیخ طوسی بیشتر از همگان از آیات قرآن استفاده کرده است.

برخی متکلمان نیز افزون بر اصل شأن مرجعیت دینی، به شئون فرعی آن نیز اشاره کرده‌اند. شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی، تقریباً تمام فروعات مانند تبیین معارف، هدایت و اتمام حجت را بیان نموده‌اند. برخی دیگر نیز مانند خواجه نصیرالدین طوسی تنها بر شأن تبیینی امام تأکید کرده‌اند.

نکته آخر در این مقام آنکه ابن میثم بحرانی معتقد است امام برای به دست آوردن حکم وقایع جزئی به استنباط می‌پردازد، هرچند او در استنباط خود خطا نمی‌کند. این در حالی است که دیگر متکلمان ساحت امام را بالاتر از آن دانسته‌اند که با استنباط به احکام دست یابد[۱۰۵].

بر اساس آموزه‌های قرآنی و روایی، شأن مرجعیت دینی از اصلی‌ترین شئون امام است. بر اساس این شأن، امام بر اساس آموزه‌های دین، به هدایت انسان‌ها، تبیین، تفسیر و تأویل دین می‌پردازد، تا از این راه، هم حجت بر بندگان تمام و هم از انحراف در دین جلوگیری شود.

شأن مرجعیت دینی امامان از جمله شئون تشریعی مورد اتفاق متکلمان است. ایشان با بیانات گوناگون بر این شأن تأکید کرده‌اند. البته بررسی همه‌جانبه این شأن در آثار متکلمان دیده نمی‌شود و به تناسب بحث‌های خود به برخی شئونات فرعی این شأن اشاره کرده‌اند. انچه در این میان مهم است، مقدار استفاده از عقل و نقل در اثبات این شأن است.

بیشتر متکلمان از سید مرتضی تا فاضل مقداد با ارائه برهان عقلی تأکید کرده‌اند که با وجود اختلافات در دین پس از رسول اکرم(ص)، نیاز به کسی است که دین را به درستی بیان کند و از این طریق حافظ شریعت باشد. این برهان را می‌توان برهان حفظ شریعت نامید. متکلمان در بیان شأن مرجعیت دینی و دیگر شئون فرعی آن، از دلایل عقلی استفاده کرده‌اند، اما برخی از ایشان نیز به طور جزئی از ادله نقلی بهره برده‌اند. برای نمونه، سید مرتضی از حدیث ثقلین استفاده کرده است. مرحوم حلبی و کراجکی افزون بر آن، از حدیث سفینه نیز بهره برده‌اند. حلبی به آیه اهل الذکر و آیۀ مراجعه به اولی الامر استناد کرده و کراجکی برهانی عقلی را بر پایه آیه نفر اقامه کرده است.

شیخ طوسی در کتاب تفسیری خود، از آیۀ مراجعه به اولی الامر و نیز آیۀ ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۱۰۶] استفاده کرده است. او به استناد قرآن کریم، شأن تبیینی امام را نیز ثابت می‌کند.

متکلمان پس از شیخ طوسی نیز از طریق همان برهان حفظ شریعت، بر شأن مرجعیت دینی امام تأکید کرده و از جمله وظایف او را مراقبت از دین در برابر تحریف‌ها دانسته‌اند.

در این میان، علامه حلّی بیشترین استفاده را از قرآن و احادیث کرده است. او به استناد روایات، امام را جانشین خدا و حجت خدا روی زمین می‌داند و بیان احکام را از وظایف او برمی‌شمارد. او از آیاتی همچون آیۀ اولی الامر، آیۀ ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۱۰۷] ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۱۰۸] و ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا[۱۰۹] به این شأن پرداخته و در این میان، از حدیث ثقلین نیز بهره برده است.

هرچند بیشترین اتکای فاضل مقداد در این بحث، بر عقل است، گاه با نقل برخی آیات –همچون آیاتی که مشتمل بر حکم حد بر سارق است– بیان می‌کند که در این آیات، جزئیات این مسائل نیامده است. ازاین‌رو به استناد آیۀ ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[۱۱۰] پیامبر و امام را مسئول تبیین این جزئیات می‌داند. بنابراین بیشترین تکیه‌گاه متکلمان در اثبات این شأن، همان ادله عقلی بوده است، هر چند در مواردی خاص نیز از برخی آیات و روایات بهره برده‌اند.

نکته در خور تأمل دراین‌باره، آن است که متکلمان امامیه، اجتهاد از سوی امام را رد کرده‌اند، اما ابن میثم بحرانی بر اجتهاد امام در امور جزئی دین تأکید کرده است.

بر اساس روایات، امام(ع) قیم قرآن است. او مانع تحریف لفظی قرآن می‌شود. همچنین با ارائه تفسیر درست آیات، از تحریف معنوی آن نیز جلوگیری می‌کند.

در آثار متکلمان اصطلاح قیم قرآن بودن دیده نمی‌شود، اما بیشتر ایشان امام را حافظ شریعت می‌دانند که به طور طبیعی شامل حفظ قرآن نیز می‌شود. همچنین ایشان به شأن تفسیری امامان(ع) نیز اشاره کرده‌اند، اما در اثبات این مدعا بیشتر به ادله عقلی استناد کرده‌اند[۱۱۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: سبحانی، سیدمحمد جعفر، مرجعیت علمی امامان، ش۱۱، زمستان ۱۳۹۲.
  2. حر عاملی، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۴، ص۳۹۲.
  3. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  4. روایت عبدالعزیز بن مسلم از امام علی بن موسی الرضا (ع) که ترجمه آن در تعریف امامت گذشت از این موقعیت و مرتبه امامت به خوبی پرده بر می‌دارد.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۴.
  6. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۲؛ فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۲۲ ـ ۲۳۵؛ سبحانی، سیدمحمد جعفر، مرجعیت علمی امامان، ش۱۱، زمستان ۱۳۹۲؛ رضوانی، علی اصغر، مرجعیت دینی اهل بیت و پاسخ به شبهات، ص۱۳.
  7. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۲.
  8. ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، قرآن در اسلام؛ رفیعی، محسن و شریفی، معصومه، مبانی مرجعیت علمی اهل بیت رسول خدا از دیدگاه اهل سنت، ص ۱۸.
  9. «آيا آنكه به حقّ رهنمون مى‏ گردد سزاوارتر است كه پيروى شود يا آنكه راه نمى ‏يابد»؛ سورۀ یونس، آیۀ ۳۵.
  10. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ربـّانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی و خواجه نصیرالدین طوسی، کـشف المراد شرح تجرید الاعتقاد، شرح: جمال الدین علاّمه حلّی.
  11. ر.ک: رفیعی، محسن و شریفی، معصومه، مبانی مرجعیت علمی اهل بیت رسول خدا از دیدگاه اهل سنت، ص ۱۳ ـ ۱۵.
  12. ر.ک: امینی، علی رضا؛ جوادی، محسن، معارف اسلامی ج۲، ص۱۰۱ - ۱۰۴.
  13. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۲.
  14. ر.ک: امینی، علی رضا؛ جوادی، محسن، معارف اسلامی ج۲، ص۱۰۱ - ۱۰۴.
  15. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۲؛ فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۲۲ ـ ۲۳۵.
  16. «أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ بَعَثَ اللَّهُ الْأَنْبِیَاءَ وَ الرُّسُلَ إِلَی النَّاسِ فَقَالَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ مِنْ بَعْدِ الرُّسُلِ وَ لِئَلَّا یَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ»؛ علل الشرایع، ج۱، ص۱۲۰ و ۱۲۱.
  17. «وَ اللَّهِ مَا تَرَکَ اللَّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَمَ (ع)إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ یُهْتَدَی بِهِ إِلَی اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَی الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَی عِبَادِهِ»؛ بصائر الدرجات، ص۴۸۵؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸ و ۱۷۹.
  18. ر.ک: امینی، علی رضا؛ جوادی، محسن، معارف اسلامی ج۲، ص۹۱ – ۹۵؛ سعیدی مهر، محمد؛ دیوانی، امیر، معارف اسلامی ج۲، ص۹۱ ـ ۹۵؛ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۲.
  19. محمد بن محمد بن نعمان مفید، اربع رسالات فی الغیبة، ج ۱، ص ۱۴.
  20. همو، الافصاح فی الامامة، ص۲۹.
  21. همو، تصحیح الاعتقاد، ص۱۳۵-۱۳۶.
  22. همو، اوائل المقالات، ص۳۹.
  23. همو، الامالی، ص۱۰۹-۱۱۰.
  24. همو، اربع رسالات فی الغیبة، ج۲، ص۱۵-۱۶.
  25. همو، الافصاح فی الامامة، ص۱۰۰.
  26. همو، التذکرة باصول الفقه، ص ۴۲.
  27. برای نمونه، وی جبرگرایی را نتیجه عدم توجه به تأویل دانسته، می‌نویسد: ما دان أحد من أصحابنا قط بالجبر إلا أن یکون عامیا لا یعرف تأویل الأخبار (همو، الحکایات، ص۸۳).
  28. «وَ سُئِلَ الصَّادِقُ(ع) عَنْ تَأْوِیلِ هَذَا الْقَوْلِ وَ کیفَ صَارَ صَوْمُ ثَلَاثَةِ أَیامٍ فِی کلِّ شَهْرٍ یعْدِلُ صَوْمَ الدَّهْرِ فَقَالَ عَلَیهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ لِأَنَّهُ کلَّمَا صَامَ یوْماً کتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ عَشْرَةِ أَیامٍ فَإِذَا صَامَ فِی کلِّ شَهْرٍ ثَلَاثَةَ أَیامٍ عَلَى مَا رَتَّبْنَاهُ کتَبَ اللَّهُ لَهُ صِیامَ الشَّهْرِ کلِّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» (همو، المقنعة، ص۳۶۹).
  29. همو، الافصاح فی الامامة، ص۹۱؛ همو، اوائل المقالات، ص۵۷.
  30. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، تحقیق عبدالزهرا حسینی، ج۱، ص۳۰۶-۳۰۷؛ نیز ر.ک: همو، الرسائل، تحقیق مهدی رجایی، ج ۱، ص۳۲۱-۳۲۲.
  31. ممکن است نقل سخن سید در اینجا با این مشکل روبه‌رو شود که این سخن مربوط به عنوان حفظ دین است. پاسخ آن است که عنوان حفظ دین مربوط به نوع رفتار اجتماعی‌ای است که امام(ع) انجام می‌دهد تا دین را از نابودی نجات دهد. آنچه در اینجا بیان می‌شود، ناظر به سخنان تبیین‌کننده امام در باب تفسیر قرآن و سنت نبوی است که مربوط به شأن مرجعیت دینی است.
  32. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، تحقیق عبدالزهرا حسینی، ج ۱، ص ۱۷۹.
  33. همان؛ نیز ر.ک: همو، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق احمد حسینی، ص۴۲۴.
  34. همو، الشافی فی الامامة، تحقیق عبدالزهرا حسینی، ج ۱، ص۱۸۷، ۲۸۳ و ۳۰۵.
  35. همان، ص۱۸۸.
  36. همان.
  37. همان، ج ۳، ص۱۲۲.
  38. همان، ص۱۲۷-۱۲۸.
  39. همان.
  40. همان.
  41. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۳۰۲-۳۰۷.
  42. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۱۸۱.
  43. «و ما پیش از تو جز مردانی را که به آنها وحی می‌کردیم نفرستادیم؛ اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
  44. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۱۷۹. نیز ر.ک: همو، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۹۳-۹۴.
  45. «و هنگامی که خبری از ایمنی یا بیم به ایشان برسد آن را فاش می‌کنند و اگر آن را به پیامبر یا پیشوایانشان باز می‌بردند کسانی از ایشان که آن را در می‌یافتند به آن پی می‌بردند و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‌بود (همه) جز اندکی، از شیطان پیروی می‌کردید» سوره نساء، آیه ۸۳.
  46. ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص ۹۵.
  47. همان، ص ۹۰.
  48. همان، ص۵۰۶.
  49. سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  50. ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ج۲، ص۲۱۵-۲۱۶.
  51. همو، التعجب، ص۱۵۰-۱۵۱. نیز ر.ک: همو، کنز الفوائد، ص ۲۴۵.
  52. محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، تحقیق حسین بحرالعلوم، ج۱، ص۱۱۳-۱۱۸؛ همو، تمهید الأصول فی علم الکلام، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۱-۳۵۲.
  53. همو، تلخیص الشافی، تحقیق حسین بحرالعلوم، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴؛ همو، تمهید الأصول فی علم الکلام، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۲؛ همو، الاقتصاد الهادی الى الرشاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۸۷ و ۱۹۳.
  54. «و هنگامی که خبری از ایمنی یا بیم به ایشان برسد آن را فاش می‌کنند و اگر آن را به پیامبر یا پیشوایانشان باز می‌بردند کسانی از ایشان که آن را در می‌یافتند به آن پی می‌بردند و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‌بود (همه) جز اندکی، از شیطان پیروی می‌کردید» سوره نساء، آیه ۸۳.
  55. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۳، ص۲۲۶-۲۲۷ و ۲۷۲-۲۷۳.
  56. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  57. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۶، ص۲۲۲-۲۲۳.
  58. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) ‏یا بَا حَمْزَةَ إِنَّ الْأَرْضَ لَنْ تَخْلُوَ إِلَّا وَ فِیهَا عَالِمٌ مِنَّا فَإِنْ زَادَ النَّاسُ قَالَ قَدْ زَادُوا وَ إِنْ نَقَصُوا قَالَ قَدْ نَقَصُوا وَ لَنْ یخْرِجَ اللَّهُ ذَلِک الْعَالِمَ حَتَّى یرَى فِی وُلْدِهِ مَنْ یعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ» (همو، الغیبة، تحقیق عبدالله تهرانی و علی احمد ناصح، ص۲۲۲-۲۲۳).
  59. همو، الاقتصاد الهادی إلى الرشاد، تحقیق حسن سعید، ص ۱۹۲؛ همو، تلخیص الشافی، تحقیق حسین بحر العلوم، ج۱، ص۸۰؛ همو، تمهید الأصول فی علم الکلام، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص ۳۶۴.
  60. همو، تلخیص الشافی، تحقیق حسین بحرالعلوم، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۲.
  61. همان، ص۲۷۲.
  62. همان، ص۱۲۱-۱۲۲.
  63. همان، ص۲۵۲-۲۵۳.
  64. همان، ص ۱۸۴-۱۸۵.
  65. «و (یاد کن) روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان گواه آوریم و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  66. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۶، ص۴۱۸.
  67. همان، ج۱، ص۱۱.
  68. همو، الامالی، ص۳۵۱.
  69. ابراهیم بن اسحاق نوبختی، الیاقوت فی علم الکلام، تحقیق علی اکبر ضیائی، ص۷۶.
  70. عبدالجلیل قزوینی، نقض، تعلیق و تصحیح سیدجلال الدین حسینی ارموی، ص۶۲۳.
  71. همان، ص۹۹.
  72. همان، ص۶۲۵.
  73. همان، ص۱۰۰.
  74. همان، ص۵۰۳.
  75. یادکرد این نکته ضروری است که عبدالجلیل قزوینی در کتاب نقض، در مقام جدال با مخالفان بوده است. ازاین‌رو شاید گفته شود سخنی که از وی نقل شد، دیدگاه واقعی او نیست.
  76. سدیدالدین حمصی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۵۶-۲۵۷.
  77. همان، ص۲۶۱-۲۶۲.
  78. همان، ص۲۹۶. نیز، ر.ک: همو، المعتمد من مذهب الشیعة الامامیة، ص۲۶.
  79. نصیرالدین طوسی، فصول، ترجمه محمد بن علی گرگانی استرآبادی، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، ص۳۷.
  80. میثم بن علی بن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۳۳.
  81. أن الإمام یجب أن یکون عالما بکل الدین مرادنا بذلک أنه عالم بالأحکام الکلیة من الدین بالفعل وأما الأحکام الجزئیة المتعلقة بالوقائع الجزئیة فله ملکة أخذ تلک الأجزاء من القوانین الکلیة من موادها متى شاء و أراد، و معنی ذلک أنه یکون متمکنا من استنباط کل حکم فی کل صورة صورة متى شاء. و أطلق بعض أصحابنا القول بأنه یجب أن یکون عالما بکل الدین ولم یفصلوا، فإن کان مرادهم ما ذکرناه من التفصیل فهو حق، وإن کان المراد أنه یجب أن یکون عالما بجمیع قواعد الشریعة وضوابطها وقوانینها، ثم بجزئیات الأحکام المتعلقة بالحوادث الجزئیة التی یمکن وقوعها على سبیل التفصیل، فلیس الأمر کذلک... (همو، النجاة فی القیامة، ص۶۷).
  82. همو، قواعد المرام، تحقیق سیداحمد حسینی، ص۱۷۷-۱۷۸.
  83. حسن بن یوسف حلی، الالفین، ج۲، ص۳۱؛ همو، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجمی زنجانی، ص۲۰۵.
  84. همو، الالفین، ج۱، ص۴۲۸.
  85. همو، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجمی زنجانی، ص۲۰۷.
  86. همو، مبادی الوصول الى علم الاصول، تحقیق عبدالحسین محمد على البقال، ص۲۴۱.
  87. همو، الالفین، ج۱، ص۴۲۶ و ج۲، ص۲۱۸.
  88. همان، ج ۲، ص۱۰۹ و ۱۳۴.
  89. همان، ص ۷۱.
  90. همان، ص۱۶۲.
  91. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  92. همان، ص۵۵. علامه حلّی به آیه ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵. نیز استناد می‌کند (همان، ص۳۳).
  93. همو، نهج الحق و کشف الصدق، ص۲۲۵-۲۲۹. نیز ر.ک: همو، منهاج الکرامة، ص۱۴۷-۱۵۸. در منبع اخیر، دوازده حدیث نقل شده است.
  94. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  95. حسن بن یوسف حلی، الالفین، ج۱، ص۳۱۸ و ج۲، ص۲۳۸-۲۴۰.
  96. «آیا جز خداوند را به داوری بجویم حال آنکه اوست که (این) کتاب را روشن به سوی شما فرو فرستاد و کسانی که به آنان کتاب داده‌ایم می‌دانند که آن (قرآن) فرو فرستاده‌ای راستین از سوی پروردگار توست پس به هیچ روی از تردیدکنندگان مباش!» سوره انعام، آیه ۱۱۴.
  97. حسن بن یوسف حلی، الالفین، ج۲، ص۲۵۴.
  98. فاضل مقداد سیوری حلی، النافع یوم الحشر، ص۱۰۱.
  99. همان، ص۹۴؛ همو، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، تحقیق ضیاءالدین بصری، ص۸۷.
  100. همو، الانوار الجلالیة، تحقیق علی حاجی آبادی و عباس جلالی‌نیا، ص۱۶۷.
  101. همان، ص۱۵۷-۱۵۸.
  102. سوره مائده، آیه ۳۸.
  103. «(آنان را) با برهان‌ها (ی روشن) و نوشته‌ها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
  104. فاضل مقداد سیوری حلی، کنز العرفان، تحقیق سیدمحمد قاضی، ج۲، ص۳۴۸.
  105. فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۳۵۵-۳۷۴.
  106. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  107. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  108. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  109. «آیا جز خداوند را به داوری بجویم حال آنکه اوست که (این) کتاب را روشن به سوی شما فرو فرستاد و کسانی که به آنان کتاب داده‌ایم می‌دانند که آن (قرآن) فرو فرستاده‌ای راستین از سوی پروردگار توست پس به هیچ روی از تردیدکنندگان مباش!» سوره انعام، آیه ۱۱۴.
  110. سوره نحل، آیه ۴۴.
  111. فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۳۵۵ ـ ۳۷۴.