معقل بن قیس ریاحی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

معقل بن قیس؛ مسئول نیروی انتظامی

معقل ریاحی، با کنیۀ «ابو‌رُمَیْله»[۱]، مسئول و صاحب شرطۀ علی(ع) بود. ابن عساکر در نَسَب وی می‌نویسد: معقل بن قیس از مردم کوفه، از فرزندان رباح بن یربوع بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم بن مرّ و صاحب شرطۀ علی بود[۲].

این مطلب را که وی مسئول نیروی انتظامی امام علی(ع) بوده، بغدادی در المحبر[۳]، خلیفه در تاریخ خود[۴] و بسیاری دیگر بیان کرده‌اند[۵].

شیخ طوسی وی را جزو یاران علی(ع) آورده است[۶]. شیخ عباس قمی می‌نویسد: او کارگزار علی بود. سپس به سخن حضرت اشاره می‌کند که خواست مردی دلاور، شجاع و خیرخواه را به او معرفی کنند و سعید بن قیس، معقل را پیشنهاد کرد و علی(ع) نیز پذیرفت و او را برای تعقیب سفیان بن عوف غامدی به شهر انبار اعزام کرد[۷]. این تعبیر، اعتماد بالای امیرالمؤمنین را به او نشان می‌دهد که در کتاب‌های بزرگان شیعه نقل، و از معقل قدردانی گردیده است. بلاذری او را از مردان مردم کوفه و مسئول شرطه علی(ع) برمی‌شمارد[۸]. ابن حجر گوید: وی زمان پیامبر را درک کرده است. معقل از فرماندهان علی در جمل و صاحب شرطۀ حضرت بوده است[۹].[۱۰]

معقل بن قیس در دوران خلفا

معقل را عمّار یاسر حاکم کوفه، همراه هرمزان نزد عمر بن خطاب فرستاد تا خبر فتح تُستَر را به خلیفه بدهد[۱۱]. معقل بن قیس را ابن شبّه جزو عبادت‌پیشگان و اشراف کوفه معرفی کرده که همراه جمعی پس از این که سعید بن عاص گروهی از معترضان کوفه را برابر دستور عثمان به شام تبعید کرد، نامه‌ای به خلیفه نوشتند؛ مالک بن حبیب و یزید بن قیس جزو آنان بودند و در نامه جز یک تن، بقیه نام خود را ننوشتند[۱۲].

ابن ابی الحدید در معرفی‌اش می‌نویسد: از مردان و شخصیت‌های کوفه و دلاوران آن بود و دارای ریاست و سابقه، وی را عمّار یاسر به سوی عمر بن خطّاب با هرمزان فرستاد تا خبر فتح تستر را بدهد. او از شیعیان علی(ع) بوده و سپس به مأموریت‌های وی اشاره می‌کند[۱۳].[۱۴]

حضور فعّال قیس در صحنه‌های نبرد

معقل در جنگ جمل فرمانده پیادگان بود[۱۵]. امیرالمؤمنین(ع) وی را مسئول یکی از گروهای هفت‌گانه کوفه قرار داد: مسئول تمیم و ضَبّه و رَباب و قریش و بنی‌ کنانه و بنی اسد[۱۶]، که نشانۀ اعتماد حضرت به وی است. هنگام جنگ صفّین اظهار نظرهایی دارد که از صداقت وی حکایت می‌کند[۱۷]. معقل به قولی: فرمان ده میسرۀ سپاه حضرت در نهروان بود[۱۸].[۱۹]

مأموریت‌های معقل در حکومت علوی

معقل بن قیس ریاحی، مأموریت‌های فراوانی را در زمان حکومت امام علی(ع) به عهده گرفت و به درستی آنها را انجام داد.

فرمانده مقدمۀ سپاه در صفّین

در آغاز نامه ۱۲ نهج البلاغه آمده وقتی امیرالمؤمنین(ع)، معقل بن قیس ریاحی را همراهِ سه هزار تن به عنوان مقدمه سپاه اعزام فرمود، این توصیه‌ها را به او کرد. دربارۀ این مسئولیت معقل چنین گزارش داده‌اند: علی، معقل را همراه سه هزار تن از مدائن اعزام کرد و به او دستور داد به موصل و نَصِیبین و رأس عین تا رَقّه برود و در آنجا توقف کند. او رفت تا به حَدِیثه رسید؛ در آنجا مردی به نام شداد بن ابی ربیعۀ خثعمی که بعد با خوارج کشته شد مدعی گردید که در این جنگ نه پیروز می‌شوید و نه شکست می‌خورید. وی در رَقّه[۲۰] و به نقلی دیگر در بُلیخ به علی(ع) پیوست[۲۱].

بر اساس همین مأموریت، برخی وی را حاکم موصل دانسته‌اند[۲۲].

توصیه‌های امیرالمؤمنین به معقل

  1. بترس از خداوندی که چاره‌ای جز دیدارش را نداری، و تو را غیرِ او پایانی نیست.
  2. و جنگ مکن مگر با کسی که با تو بجنگد و در بامداد و پسین که هوا خنک است راه پیمایی کن، و در وسط روز نیروها را [برای استراحت] نگه دار و آهسته بران و در اوّل شب، راه مرو،؛ چراکه خداوند آن را [برای]آرامش و استراحت و آسودگی قرار داده نه کوچ کردن. پس در اوّل شب تن و مرکبت را آسوده گذار و هنگامی که سحر، یا بامداد آشکار گردید، با برکت و نیک بختی که از طرف خدا می‌رسد، روانه شو.
  3. و هرگاه با دشمن روبه رو شدی در میانۀ لشکر خود بایست و به دشمنان نزدیک مشو، مانند نزدیک شدن کسی که می‌خواهد بجنگد. از آنان دور مشو، همچون دورشدن کسی که از جنگ میترسد تا فرمان من به تو برسد.
  4. و باید پیش از خواندن آنان [به راه حق] و اتمام حجت، کینه و دشمنی، شما را به جنگ با آنان وا ندارد.[۲۳]

امام در سخنانش شیوۀ حرکت و برخورد با دشمن را بیان کرده، هرگونه درگیری را قبل از اتمام حجت منتفی می‌داند و بر حفظ نیروها تکیه دارد.

معقل بن قیس در نبرد صفین

امیرالمؤمنین(ع) قبل از نبرد صفّین برای یاران خود سخن گفت و آنان را چنین به نبرد با شامیان تشویق می‌‌‌‌فرمود: «بروید به سوی دشمنان خدا؛ بروید به سوی دشمنان قرآن و سنت؛ بروید به سوی باقی ماندۀ احزاب و کشندگانِ مهاجرین و انصار»[۲۴]

مردی از بنی‌فزاره به حضرت اعتراض کرد ولی مالک اشتر پاسخش را داد و از نظرِ امیرالمؤمنین حمایت کرد. حضرت در انتها فرمود: راه [[[حق]]]، راهی است همگانی، و مردم در شناخت حق یک سانند، و هرکه در خیرخواهی برای عُموم به رأی خویش اجتهاد کند، [[[ثواب]]] آنچه نیّت کرده از آنِ اوست و تکلیف خود را انجام داده است[۲۵]

و از آنها نظر خواست. هرکس سخنی گفت. معقل بن قیس یربوعی ریاحی برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند که اینان به عزم خیرخواهی نزدت نیامده‌اند و جز برای فریب کاری حضورت نرسیده‌اند. از آنها بپرهیز که دوست‌نماترین دشمنانند.[۲۶]

امیرالمؤمنین چهارشنبه پنجم شوّال که از نخیله تصمیم به حرکت گرفت، سخنرانی کرد و فرمود: عقبة بن عمرو انصاری را به اِمارت شما برگزیدم و مالک بن حبیب را به جای گذاشته و به او دستور داده‌ام بازماندگان را به زودی به شما ملحق کنند. معقل بلند شد و گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند کسی جز سست اعتقادِ بدگمان از فرمان تو تخلف نمی‌ماند و جز منافق (دوروی) با تو تعلّل و کوتاهی روا نمی‌دارد. به مالک بن حبیب بفرمای جاماندگان را گردن زند. علی(ع) فرمود: من دستور خود را به او داده ام[۲۷].

معقل، جزو کسانی بود که به نوبت در صفّین به دشمن حمله می‌کردند[۲۸]. در کتاب وقعة صفّین رجزش را هنگام نبرد گزارش نموده است[۲۹].[۳۰]

سرکوب شورشِ خریت بن راشد

مهم‌ترین مأموریت انتظامی معقل، تعقیب خریت بن راشد بود که وی را شکست داده و عده‌ای را اسیر کرد که مصقلة بن هبیره کارگزار اردشیر خُرّه (کوره و شهر اردشیر) پرداخت پول آزادی اسیران را پذیرفت و آنان آزاد شدند، اما مصقله در پرداخت تعهد خود کوتاهی ورزید و علی(ع) او را بازخواست کرد که وی از ترس به معاویه پیوست. جریان مفصّل آن را در شرح حال مصقله در جلد اوّل[۳۱] و بخشی از حوادث مربوط به آن را در جلد دوم در شرح حال عبدالله بن عباس آورده‌ایم[۳۲].

لازم است به این نکته اشاره کنم که در کتاب‌های حدیثی[۳۳] و فقهی به عملکرد معقل بن قیس در برخورد با بنی‌ناجیه و شیوۀ برخوردش با نصارا در این نبرد و موضوع مصقله استناد شده است[۳۴]. اکنون روایت شیخ طوسی را نقل می‌کنیم: ابو‌الطّفیل گوید: بنی‌ناجیه قومی بودند که در ساحل دریا ساکن بودند و نَسَب به قریش می‌بردند. آنان نصرانی بودند، پس اسلام آوردند و آن‌گاه از اسلام برگشتند. امیرالمؤمنین(ع)، معقل بن قیس تمیمی را به سوی آنان فرستاد. ما با معقل بن قیس حرکت کردیم. وقتی به آن قوم رسیدیم بین ما و آنان نشانه‌ای قرار داد و گفت: وقتی دستم را بر سرم نهادم به آنها حمله کنید. ما به آنان رسیدیم. معقل گفت: شما بر چه عقیده و نظری هستید؟ گروهی جدا شده و گفتند: ما نصرانی هستیم و دینی بهتر از دین خود نمیشناسیم و ما بر همان دین هستیم. پس معقل آنان را جدا کرد. سپس گروهی دیگر گفتند: ما نصرانی بودیم، بعد مسلمان شدیم، اکنون نیز مسلمانیم و دینی بهتر از دین کنونی خود نمی‌دانیم. گروه سوم نیز گفتند: ما نصرانی بودیم، سپس اسلام آوردیم؛ پس فهمیدیم برتر نیست از دینی که بر آن بودیم، از همین رو به دین خود برگشتیم. معقل آنان را سه بار به اسلام خواند که نپذیرفتند. دستش را روی سرش نهاد. ابو‌الطّفیل گوید: جنگجویان شان را کشت و بقیه را اسیر کرد. آنها را به سوی علی(ع) میآورد که مصقلة بن هبیره آنان را به صدهزار درهم خرید و آزاد کرد. مصقله پنجاه هزار درهم برای امیرالمؤمنین برد ولی حضرت نپذیرفت. (درخواست بهای تمام قرارداد را داشت). مصقله بازگشت و آنها را در خانهاش دفن کرد و به معاویه پیوست. امیرالمؤمنین(ع) خانۀ وی را تخریب کرد و آزادی اسیران را اجازه داد[۳۵].[۳۶]

سرکوب شورش هلال بن علفه

اوّلین شورش بعد از جنگ نهروان را به فرمان دهی هلال بن عُلَّفه از قبیلۀ تیم الرّباب دانسته‌اند. وی دست به شورش زد و با او برادرش مجالد بود. برخی مجالد را فرمانده دانسته‌اند که هلال با او همراه شد. به ماسَبَذان رفت و مردم را به نظر خود فرا می‌خواند. با هرکس با او درگیر می‌‌شد، می‌جنگید. علی(ع) معقل را به سوی وی فرستاد. معقل توانست هلال و یارانش را که بیش از دویست نفر بودند بکشد. کشته شدن آنان در جمادی الاولی سال ۳۸ بود[۳۷].

پسر مجالد به نام وَرْدان، همراه شبیب بن بجره، جزو کسانی است که ابن ملجم را در کشتن امام علی(ع) یاری کردند[۳۸].[۳۹]

تعقیب یزید بن شجره رهاوی مأمور معاویه

وقتی یزید بن شجره به دستور معاویه به مکه رفت که در مراسم حج شرکت نماید و حاکم مکه قثم بن عباس را از مدیریت حج باز دارد، علی(ع) از طریق جاسوس خود در شام از این جریان آگاه شد. نامه‌ای در این باره به امیر مکه نوشت. یزید بن شجره برای انجام هدف خود به مکه رفت و پس از پایان موسم حج به سوی شام حرکت کرد[۴۰]. وقتی به علی خبر رسید که معاویه، یزید بن شجره را فرستاده، معقل بن قیس ریاحی را خواست و به او فرمود: من تصمیم دارم تو را به مکه بفرستم تا گروهی از شامیان را که به مکه رفته‌اند از آنجا طرد و دور سازی. معقل گفت: من آنان را کفایت می‌کنم. علی(ع) پرچمی برای او بست و مردم را برای همراهی با وی دعوت نمود و این‌گونه برایشان سخنرانی کرد: حمد و ستایش از آنِ خدایی است که عزیز نمی‌شود کسی که خدا بر او غلبه نماید؛ و رستگار نمی‌شود کسی که گرفتار کید الهی شود. به من خبر رسیده سپاهی به سوی مکه اعزام شده و در آن مردی است که نامش برایم بیان شده است؛ پس به سوی آنان همراه معقل بن قیس بروید. خداوند شما را رحمت نماید. و خدا را در جهاد خود در نظر بگیرید. و همراهی با او اجر بزرگی دارد و ذخیرۀ شایسته‌ای است.[۴۱]

در برابر سخنان امیرالمؤمنین مردم ساکت مانده و کسی پاسخ نداد. معقل حرکت کرد و گفت: ای مردم! حرکت کنید؛ زیرا فقط چند روز است تا بازگردید، اگر خدا بخواهد. امیدوارم اگر آنان صدای حرکت شما را بشنوند، متفرق شوند؛ مانند متفرق شدن بُز از گرگ. به خدا سوگند، جهاد در راه خدا بهتر است از توقف زیر سقف خانههایتان و خوابیدن کنار زنان.

رباب بن صبرة بن هوذه حنفی گفت: من اوّل داوطلبم. سپس طعین بن حرث کندی جهید و ایستاد. به او گفت: تو هم داوطلبی و مردم داوطلب شدند. پس معقل در دوازده روز باقی مانده از ذی حجه همراه ۱۹۰۰ و به قولی ۱۷۰۰ تن حرکت کرد[۴۲].

نامه حضرت به قثم؛ کارگزار مکه و ستایش از معقل

امیرالمؤمنین در نامه‌اش به قثم، خبرِ ورود یزید بن شجره را به مکه که از طریق جاسوسان خویش در شام از آن آگاه شده بود، داد و از او خواست مقاومت کرده و محلّ مأموریت خود را ترک نکند. متنِ نامه را که در نهج البلاغه آمده، در شرح حال قثم آورده‌ایم[۴۳]. در نقل الغارات بیان شده است که: از کوفه معقل را اعزام کرده که متجاوزان را از سرزمین حجاز بیرون راند و به سپاس‌داری از معقل پرداخت. سخن حضرت در ادامه چنین است: من جمعی از مسلمانان دلاور و از جان گذشته و شجاع را همراه مردی بزرگوار و استوار، پارسا و پرهیزکار، یعنی معقل بن قیس ریاحی به سوی شما فرستادم. معقل را فرمان دادم مهاجمان را تعقیب کند و آثارشان را براندازد تا آنان را از سراسر سرزمین حجاز بیرون نماید. تو با هر چه نزد توست برخیز و در مقابل دشمن پایداری نما و از فرمان روایی خود دفاع کن، درحالی که خیرخواه امت هستی. مبادا به من خبر رسد در کارِ خود سستی یا اظهار ناتوانی کرده‌ای یا عذر و بهانه‌ای تراشیدهای! صبر و پایداری در همۀ سختیها و آسانیها شیوۀ تو باشد و در برابر حوادث، ترسو، بی‌تدبیر و نگران و متزلزل مباش. والسّلام.[۴۴]

در این سخنان امیرالمؤمنین(ع)، معقل را به پارسایی و تقوا می‌ستاید که تعریف بسیار مهمی دربارۀ اوست و قثم را از سستی و ترس باز می‌دارد.

معقل در ادامۀ تعقیب یزید بن شجره

یزید بن شجره، دو روز مانده از ذی حجه، از مکه خارج شد و شتابان سرزمین مکه و مدینه را ترک گفت و از این که در حرم درگیر نشده، خدا را شکر می‌کرد. معقل به پایانه‌های یاران یزید نزدیک وادی القری رسید و ده تن آنان را اسیر کرد. ابن شجره دوست نداشت برای جنگ باز گردد و به سوی معاویه رفت[۴۵]. معقل از آنجا به دومة الجندل و سپس به کوفه نزد امیرالمؤمنین بازگشت[۴۶].

سرزنش کوفیان پس از بازگشت معقل

امیرالمؤمنین پس از این حادثه و بازگشتِ معقل از مأموریت، با عتاب به اهل کوفه فرمود: مردم شام را نمی‌بینم جز این که بر شما پیروز شوند![۴۷] مردم گفتند: این را از کجا می‌دانی؟ فرمود: می‌بینم که کارشان بالا گرفته و آتش شما روی به خاموشی نهاده است. آنان را می‌بینم که در کار خود سخت کوشند و شما سست و ناتوان. آنها را میبینم که متحدند و شما پراکنده. آنان را می‌بینم که فرمان بردار امامِ خودند و شما نافرمان. به خدا سوگند اگر بر شما پیروز شوند، می‌‌بینید که پس از من شما را سرورانی نابه کار خواهند بود. می‌بینم که در بلادتان شریک شده‌اند، و مالیات‌هایتان را به شهرهای خود می‌برند. شما را می‌بینم که چون سوسمارها برای یکدیگر صدا در می‌آورید و نمی‌توانید از حقّ خود دفاع کنید و نمی‌توانید حرمت حرام و حلال خدا را حفظ نمایید. به عیان می‌بینم که قاریان شما را می‌کُشند و از حقتان محرومتان می‌دارند و دادخواهیتان را نمی‌پذیرند. شما را از هر مقام و منزلتی دور می‌نمایند و اهل شام را مقرّب می‌دارند. آن هنگام که محرومیت و استبداد و شمشیر را بنگرید، انگشت ندامت به دندان خواهید گرفت و محزون خواهید شد که چرا در جهاد سستی کردید. آن‌گاه به یاد خواهید آورد که در جهاد چه منافع بود. درحالی که یادآوری زان پس، سودتان نداشته باشد![۴۸]؛

در این عبارت‌ها امیرالمؤمنین(ع)، علل سربلندی و سقوط ملت‌ها را به بهترین وجه بیان فرموده‌اند؛ که اتحاد و هم آهنگی، اطاعت از رهبری و دوری از سستی، جامعه را در امور مهم موفق می‌کند و کوتاهی در نبرد با دشمن، باعث تسلط آنان می‌شود که در آن زمان، از کار خود پشیمان شدن هیچ فایده‌ای ندارد! پس از این حادثه، معاویه در نامه‌ای به علی(ع) نوشت: به درستی که در دست شما اسیرانی از اهل طاعت ما هستند که معقل بن قیس در ناحیۀ وادی القری از کسانی که با یزید بن شجره بودند گرفت و در دست ما مردانی از شیعیان تو هستند که به آنان دست یافتیم. پس اگر دوست داشتید، آزاد کنیم کسی را که در دست ماست و آزاد کنید کسی را که نزد شماست.

پس امام علی(ع)، افرادی را که معقل از یاران ابنشجرۀ رُهاوی آورده بود و زندانی بودند بیرون آورده و همراهِ سعد، غلام خودش به سوی معاویه فرستاد. معاویه نیز هفت نفری را که به سرعت دست گیر کرده بود آزاد کرد[۴۹].[۵۰]

اعزام معقل برای گردآوردن نیرو برای جنگ با معاویه

امیرالمؤمنین به جهت اعتمادش به معقل، وی را برای گردآوری نیرو برای جنگ دوباره با معاویه اعزام کرد. پس از حملۀ سفیان بن عوف غامدی به شهر انبار و غارت آن، حضرت از مردم کمک خواست و خطبۀ جهاد را ایراد فرمود، اما آنان پاسخ مناسبی ندادند و پس از چند روز اندک شماری گرد آمدند که حضرت فرمود: با اندک نمیتوان کاری کرد. علی(ع) روزی چند هم چنان درنگ کرد، و نشانۀ غمی جانکاه بر چهره‌اش هویدا بود[۵۱].

سپس فرمان داد که ندا دهند تا مردم گرد آیند. علی(ع) به پای خاست و برای مردم سخنرانی کرد و از وضعیت زمان پیامبر و پیروزی مسلمانان سخن گفت. اما در پاسخ، سخنان مأیوس کننده‌ای از آنان شنید. پس خشمگین شد و فرود آمد.

حجر بن عدی کندی و سعید بن قیس همدانی گفتند: یا امیرالمؤمنین! به تو بد نرسد، هرچه خواهی فرمان ده که فرمان می‌بریم. و اللّه اگر در فرمان برداری تو اموالمان تباه شود یا خاندان‌هایمان بر باد رَوَد، باک نداریم. علی(ع) گفت: برای حرکت به سوی دشمنتان مجهز شوید[۵۲].

مردم به ملامت یکدیگر پرداخته و از پاسخ ندادن به درخواست حضرت نگران بودند. پس برحرکت هم آهنگ شدند. چهار هزار تن با حجر بن عدی بر مرگ بیعت کردند؛ دو هزار نفر با زیاد بن خصفۀ بکری؛ دوهزار نفر با معقل بن قیس و حدود هزار نفر با عبدالله بن وهب سمنی[۵۳]. این ابن وهب که در نسخه‌ای از أنساب الأشراف ابن وهب سبئی به جای سمنی معرفی شده[۵۴]، ناشناخته است که فقط بلاذری نقل کرده است. چون ابن‌ وهب معروف در نهروان کشته شد. شاید وی عبدالله بن وهب بن زمعه اصغر اسدی باشد[۵۵] که در نهج البلاغه از او با عنوانِ عبدالله بن زمعه یاد شده و از شیعیان حضرت معرفی شده است[۵۶]. به نظر می‌رسد وی عبدالله بن وهب جشمی باشد که در قیام مختار هنگام جنگ با مصعب به فرماندهی احمر‌ بن‌ شمیط فرمانده سمت چپ سپاه وی بوده است[۵۷]. اما در این مورد از انساب الاشراف تبدیل به سمئی و سبائی شده است. در این صورت عبدالله‌ بن‌ وهب جُشمی از فرماندهان حضرت خواهد بود.

به نظر می‌رسد گزارش بلاذری، قبل از گزارش نَوف بکالی بوده که در نهج البلاغه آمده است. حضرت ده هزار نیرو به فرمان دهی امام حسین(ع)، ده هزار نیرو به فرمان دهی قیس بن سعد و ده هزار نیرو به فرمان دهی ابو‌ایوب انصاری و دیگران سازمان دهی کرد، ولی هنوز جمعه نشد که حضرت به شهادت رسید[۵۸].

چون علی به خانه درآمد، بزرگان اصحاب نیز با او آمدند. امام فرمود: «مردی دلیر و پایدار و خیرخواه را به من پیشنهاد کنید تا برود و مردم را از سواد گرد آوَرد»[۵۹]

سعید بن قیس گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر خیرخواه و اریب و دلیر و پایدار خواهی، تو را به معقل بن قیس تَمیمی اشارت می‌کنم.[۶۰]

علی گفت: آری. و در حقّ او دعا کرد. معقل به این مأموریت رفت[۶۱]، وقتی به «دَسْکَرَه» رسید، برای او خبر آوردند که جمعی از کردها، شهر «زُور» را غارت کرده‌اند. آنان را تعقیب کرد تا وارد جَبَل گردید. سپس منصرف شد، آن‌گاه که مردم را گرد آورده، برمیگشت در مدائن خبر شهادت امیرالمؤمنین(ع) به او رسید[۶۲].[۶۳]

حمایت معقل بن قیس از تصمیم امام حسن(ع)

امام حسن نامه‌ای به معاویه نوشت و آن را به جندب بن عبدالله سپرد. وقتی جندب نزد امام حسن(ع) بازگشت، خبر داد که مردم شام با جمعیت انبوهی آمادۀ نبرد هستند. قبل از آنکه آنان به طرف شما حرکت کنند به سوی شان بروید. هنگامی که معاویه حرکت کرد و به پل «مَنْبِج» رسید، امام حسن(ع) تصمیم نهایی را گرفت و حجر بن عدی را فرستاد که کارگزاران و مردم آمادۀ حرکت شوند. منادی ندا در داد جمع شوند. و فرمود: وقتی مردم جمع شدند، خبرم دهید. سعید بن قیس حضرت را از تجمع مردم آگاه کرد. امام آمد و بر فراز منبر، حمد و ثنای خدای را به جا آورد و فرمود:خدا جهاد را بر خَلق خود واجب نموده ولی بیان کرده که مردم آن را اکراه دارند. آن‌گاه به اهل جهاد فرموده: «صبر کنید؛ زیرا خدا با صبرکنندگان است»، ای مردم! شما به آنچه دوست دارید نمی‌رسید جز زمانی که در برابر آنچه اکراه دارید صبر نمایید. به من خبر رسیده که چون معاویه خبردار شد ما به سرعت به سویش حرکت خواهیم کرد او نیز به جنبش درآمده، خدا شما را رحمت کند به سوی لشکرگاهتان نخیله خارج شَوید تا ما و شما تبادل نظر کنیم.[۶۴]

راوی گوید: امام همان طور که سخنرانی می‌کرد بیم داشت که مردم او را تنها خواهند گذاشت. آن گروه همه ساکت شدند و هیچ کس با آن بزرگوار سخنی نگفت و نه به حرفی پاسخ داد. وقتی عدی بن حاتم با این منظره روبه رو شد برخاست و گفت: من عدی بن حاتم‌ام. سبحان اللَّه! چه زشت است چنین موقعیتی که شما جواب امام و پسرِ دخترِ پیامبر خود را نمی‌دهید! کجایند آن سخنوران مُضَر؟ کجایند آن مسلمانان که زبان‌هایشان به گاه امنیت تیز و تند بود، اما اکنون که جدّی است نظیر روباه‌های خوش زبانند! آیا از خشم خدا و عذاب او خوف ندارید! آیا از این عیب و ننگ نمی‌هراسید؟

آن‌گاه متوجه امام حسن(ع) شد و گفت: خدا تو را موفق بدارد و ناراحتی‌ها را از تو برطرف سازد. خدا تو را در ابتدا و انتهای هر کاری موفق نماید. ما سخنانت را شنیدیم، و متوجه فرمانت شدیم، ما گفتارت را گوش می‌کنیم، دربارۀ هر چه بگویی و هر نظری که بدهی، مطیع تو خواهیم بود. اکنون من متوجه لشکرگاه می‌شوم؛ هر کسی که مایل باشد نزد من آید در آنجا بیاید.

سپس برخاست و از مسجد خارج شد، و بر مرکب خود که بر در مسجد بود سوار شد و به طرف نخیله رفت، آن‌گاه به غلام خویشتن گفت: وسایل مسافرت او را بیاورد. عدی اوّلین کسی بود که در لشکرگاه رفت.

پس از او، قیس بن سعد عباده انصاری و معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن خصفه تمیمی برخاستند و مردم را سرزنش و برای کارزار ترغیب کردند.

آن‌گاه با امام حسن(ع) همان سخنانی را گفتند که عدی گفت و مردم را برای اجابت و قبول فرمان امام واداشتند. امام حسن به آنان فرمود:راست گفتید، رحمت خدا بر شما باد! من هماره شما را به صدق نیّت، وفاداری، قبول امر خدا مودت و دوستی صحیح میشناختم. خدا به شما جزای خیر عطا کند.[۶۵]

سپس فرود آمد. و مردم خارج شدند و تشکیل لشکر داده، آمادۀ خروج گردیدند. امام حسن(ع) هم متوجه لشکرگاه شد و مغیرة بن نَوفل بن حارث را در کوفه جانشین خود قرار داد و به وی دستور داد تا مردم را وادارند که به آن حضرت ملحق شوند. امام حسن(ع) با لشکری عظیم حرکت نمود و در دیر عبدالرّحمان پیاده شد و سه روز توقف کرد تا مردم اجتماع کردند[۶۶].

از این گزارش چند نکته استفاده می‌شود:

  1. سستیِ یاران حضرت از آغازین روزهای حکومت امام؛
  2. صداقتِ عدی بن حاتم و قیس بن سعد و معقل بن قیس؛
  3. جدا نشدن عدی بن حاتم از امام علی(ع)، و حمایت جدّی از امام حسن(ع).[۶۷]

آخرین نبرد معقل با خوارج و شهادت او

بعد از شهادت امیرالمؤمنین، خوارج اوّلین گروه‌های خروج کننده در زمان معاویه در عراق بودند. ابو‌مریم از بنی حارث بن کعب، دست به شورش زد و با وی دو زن به نام قطام، قاتلِ علی و کحیله، بودند. ابو‌بلال مرداس بن ادیه بر او خرده گرفت و مغیرة بن شعبه حاکم معاویه در کوفه، جابر بجلی را برای سرکوب وی فرستاد. یاران جابر، به خوارج می‌‌گفتند: ای فاسقان؛ ای یارانِ قِطام و کحیله! جابر موفق شد آنان را از بین ببرد[۶۸].

ابو‌لیلی خارجی که مردی سیاه و قدبلند بود، از دیگر شورشیان بود که وارد مسجد کوفه شد و با صدای بلند شعارِ خوارج (لا حکم اِلّا لله) را سر داد و کسی متعرض او نشد و سی تن از موالی، وی را همراهی کردند. مغیرة بن شعبه، معقل بن قیس را برای سرکوبش فرستاد که او را در اطراف کوفه از بین برد. این شورش را در سال ۴۲ دانسته‌اند که تازه مغیره حاکم کوفه شده بود[۶۹].

چون یکی از ویژگی خوارج مخالفت با امام علی(ع) بود، یاران و شیعیان امام علی در مخالفت با آنان جدّی بودند. مغیره نیز از این موضوع به خوبی استفاده کرد و برای سرکوب خوارج از شیعیان بهره برد. تا این که مُسْتَورِد بن عُلَّفه در شعبان سال ۴۳ دست به شورش زد. از آنجا که جمعیت این گروه زیاد بود و به بیش از سی صد نفر می‌رسیدند، مغیره رسماً از شیعیان کمک خواست[۷۰]. حتی به آنان اجازه داد در جمع خود به نقل فضایل علی بپردازند[۷۱].

«مستورد» کسی بود که برادرش «هلال» در دوران علی(ع) دست به شورش زده و معقل بن قیس وی را سرکوب کرده بود. مستورد ادعای خلافت داشت و خود را امیرالمؤمنین می‌دانست و خوارج با او بیعت کرده بودند. در نامه‌ای که به سماک بن عبید‌ بن‌ حزان عبسی[۷۲] حاکم مدائن و بَهُرَسِیر از طرف مغیره، نوشت، از این عنوان استفاده کرده و از عثمان و علی برائت جسته بود[۷۳].

مغیرة، معقل بن قیس را همراه سه هزار تن به تعقیب مُستَورِد فرستاد. معقل هم دیداری با سماک بن عبید در بهرسیر داشت و گروهی را برای تعقیب آنان فرستاد[۷۴]. از سوی دیگر، حاکم بصره عبدالله بن عامر، شریک بن اعور را که شیعۀ علی بود، همراه با سه هزار تن فرستاد. مستورد وقتی مطّلع شد گفت: امکان نبرد با دو نیرو نیست و به سمت مدائن آمد و نیروهای بصره برگشتند[۷۵]. سپس دو سپاه کنار دجله در «جَرْجَرایا» با هم درگیر شدند. معقل در برابر مستورِد قرار گرفت و هر یک به دیگری ضربتی زد که طرف مقابل را از پا در آورد. مستورد، نیزه‌ای به معقل زد که از پشت وی درآمد و هم زمان معقل، شمشیرش را به فرق سر مستورد زد که به مغزش اصابت کرده و کشته شد [۷۶].

این گونه معقل به دست مستورِد و مستورد خارجی به دست معقل کشته شد. و تنها پنج نفر از سپاه مستورد نجات یافتند و بقیه کشته شدند[۷۷]. برخی وقوع این نبرد را در سال ۴۲ دانسته‌اند [۷۸].[۷۹]

معقل در کارگزاری موصل

صاحب تاریخ موصل می‌نویسد: وقتی امام علی بن ابی طالب(ع) به خلافت رسید معقل بن قیس ریاحی را بر موصل گمارد. وی برای آماده ساختن مردم شهرهای جزیره و در کوچ دادن قبایل، از کوفه و بصره به موصل تلاش کرد[۸۰].

از أخبار الطوال استفاده می‌شود که امام علی(ع) در هنگام حرکت برای جنگ صفین وقتی که به مدائن رسید، سپاهی با سه هزار نیرو برای معقل بن قیس فراهم ساخت و به او دستور داد (برای گردآوری سپاه) به موصل و نصیبین تا نزدیک رقّه برود و او تا حدیثه در موصل رفت و بازگشت و در بلیخ به حضرت پیوست. در آنجا حضرت سه روز توقف کرد. سپس دستور داد پُلی بر فرات ساختند و از آن سپاه خود را عبور داد[۸۱].

از آنجا که این مأموریت بیشتر برای جمع آوری نیرو بوده، تا امارت به همین مقدار بسنده کرده[۸۲].

منابع

پانویس

  1. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۶۰.
  2. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۹، ص۳۶۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۲.
  3. محمد بن حبیب بغدادی، المحبّر، ص۳۷۳.
  4. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۱.
  5. ابنواضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۳؛ ابن درید، الإشتقاق، ص۱۸۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۲۴۱؛ محمود عینی، مغانی الأخبار، ج۳، ص۵۵۶.
  6. رجال الطّوسی، ص۸۲.
  7. سفینة البحار، ج۳، ص۵۴۶.
  8. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۶۰.
  9. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۲۴۱.
  10. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 410-411.
  11. ابنحزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۲۸؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۲۱۵-۲۱۶.
  12. ابنشبه، تاریخ المدینة المنوّره، ج۳، ص۱۱۴۲: کَتَبَ ناسٌ مِنْ وُجُوهِ اهل الْکُوفَهِ و نُسّاکَهُم مِنْهُم: مَعْقِل بن قیسِ الرّیاحی و مالکِ بن حبیب.
  13. ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۲.
  14. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 411.
  15. شیخ مفید، الجمل، ص۳۲۱.
  16. منقری، وقعة صفّین، ص۱۱۷؛ سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۶۱۰.
  17. منقری، وقعة صفّین، ص۹۶.
  18. تاریخ طبری، ج، ۴ ص۶۳؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۱۳۴.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 411-412.
  20. وقعة صفّین، ص۱۴۸؛ ابن حمدون، التّذکرة الحمدونیه، ج۸، ص۲۱.
  21. دینوری، أخبار الطّوال، ص۱۶۷.
  22. سیمای کارگزاران...، ج۱، ص۳۴۶.
  23. «اتَّقِ اللَّهَ الَّذِي لَا بُدَّ لَكَ مِنْ لِقَائِهِ وَ لَا مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ وَ لَا تُقَاتِلَنَّ إِلَّا مَنْ قَاتَلَكَ وَ سِرِ الْبَرْدَيْنِ وَ غَوِّرْ بِالنَّاسِ وَ رَفِّهْ فِي السَّيْرِ وَ لَا تَسِرْ أَوَّلَ اللَّيْلِ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ سَكَناً وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لَا ظَعْناً فَأَرِحْ فِيهِ بَدَنَكَ وَ رَوِّحْ ظَهْرَكَ فَإِذَا وَقَفْتَ حِينَ يَنْبَطِحُ السَّحَرُ أَوْ حِينَ يَنْفَجِرُ الْفَجْرُ فَسِرْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ فَإِذَا لَقِيتَ الْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِكَ وَسَطاً وَ لَا تَدْنُ مِنَ الْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُنْشِبَ الْحَرْبَ وَ لَا تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يَهَابُ الْبَأْسَ حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي وَ لَا يَحْمِلَنَّكُمُ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ»؛ نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۳۷۲، نامۀ ۱۲و ترجمهٔ فیض الاسلام، ص۸۵۶.
  24. «سِيرُوا إِلَى أَعْدَاءِ اَللَّهِ سِيرُوا إِلَى أَعْدَاءِ اَلْقُرْآنِ وَ اَلسُّنَنِ سِيرُوا إِلَى بَقِيَّةِ اَلْأَحْزَابِ وَ قَتَلَةِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ»؛ منقری، وقعة صفّین، ص۹۴؛ ابن‌‌أبی ‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۴و بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۹۸.
  25. «اَلطَّرِيقُ مُشْتَرَكٌ وَ اَلنَّاسُ فِي اَلْحَقِّ سَوَاءٌ وَ مَنِ اِجْتَهَدَ رَأْيَهُ فِي نَصِيحَةِ اَلْعَامَّةِ فَقَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ»؛ منقری، همان و پیکار صفّین، ص۱۳۵.
  26. منقری، همان، ص۹۶و پیکار صفّین، ص۱۳۶.
  27. منقری، وقعة صفّین، ص۱۳۱؛ پیکار صفّین، ص۱۸۳-۱۸۵.
  28. منقری، وقعة صفّین، ص۱۹۵؛ پیکار صفّین، ص۲۶۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۷۱.
  29. منقری، وقعة صفّین، ص۳۸۱؛ پیکار صفّین، ص۵۲۲.
  30. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 412-415.
  31. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۴۳۷.
  32. سیمای کارگزاران، ج۲، ص۴۷۷-۴۹۶.
  33. طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۳۹؛ حرّ عاملی، وسائل الشّیعه (بیست جلدی)، ج۱۸، ص۵۴۸.
  34. علامه حلّی، منتهی المطلب، (چ قدیم)، ج۲، ص۹۸۰ و چ جدید، ج۱۵، ص۱۵۳؛ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۶۱۴.
  35. طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱۰، ص۱۳۹؛ حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، (۲۰جلدی) ج۱۸، ص۵۴۸ و چ دیگر، ج۲۸، ص۳۲۹.
  36. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 415-416.
  37. أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۸۲؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۴۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۲.
  38. سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۷-۸؛ ابنحزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۹۹؛ زرکلی، الأعلام، ج۸، ص۱۱۴.
  39. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 416-417.
  40. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۳۰- ۱۳۳.
  41. «الحمدُ لله الذی لا یَعِزُّ مَن غالَبَهُ، و لا یُفلِحُ من کایَدَهُ، إنَّهُ بلَغَنِی أنَّ خَیلاً وُجِّهَت نحوَ مَکَّةَ؛ فیها رجلٌ؛ قد سُمِّیَ لِی، فانتَدِبوُا إلیها رَحِمَکُمُ اللهُ معَ معقلِ بن قیسِ، وَ احتَسِبُوا فِی جِهادِکُم وَ الإنتِدابُ مَعَهُ أعظمُ الأجرِ، و صالِحُ الذُخرِ»
  42. أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۶۳ و تحقیق زکار، ج۳، ص۲۲۰.
  43. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۳۱: کارگزاران مکه.
  44. «وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَيْكُمْ جَمْعاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذَوِي بَسَالَةٍ وَ نَجْدَةٍ مَعَ الْحَسِيبِ الصَّلِيبِ الْوَرِعِ التَّقِيِّ مَعْقِلِ بْنِ قَيْسٍ الرِّيَاحِيِّ وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِاتِّبَاعِهِمْ وَ قَصِّ آثَارِهِمْ حَتَّى يَنْفِيَهُمْ مِنْ أَرْضِ الْحِجَازِ فَقُمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ مِمَّا إِلَيْكَ مَقَامَ الصَّلِيبِ الْحَازِمِ الْمَانِعِ سُلْطَانَهُ النَّاصِحِ لِلْأُمَّةِ وَ لَا يَبْلُغْنِي عَنْكَ وَهْنٌ وَ لَا خَوَرٌ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ وَ وَطِّنْ نَفْسَكَ عَلَى الصَّبْرِ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ لَا تَكُونَنَّ فَشِلًا وَ لَا طَائِشاً وَ لَا رِعْدِيداً وَ السَّلَامُ»؛ ثقفی، الغارات (یک جلدی)، ص۳۴۸؛ ترجمۀ الغارات، ص۱۹۱؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳۴، ص۶۱.
  45. أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۶۴؛ جمل من أنساب الأشرف، ج۳، ص۲۲۱؛ ثقفی، الغارات (یک جلدی)، ص۳۵۱.
  46. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۹، ص۳۶۷.
  47. «مَا أَرَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ يَعْنِي أَهْلَ الشَّامِ إِلَّا ظَاهِرِينَ عَلَيْكُمْ»
  48. «أَرَى أُمُورَهُمْ قَدْ عَلَتْ وَ أَرَى نِيرَانَكُمْ قَدْ خَبَتْ وَ أَرَاهُمْ جَادِّينَ وَ أَرَاكُمْ وَانِينَ وَ أَرَاهُمْ مُجْتَمِعِينَ وَ أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ وَ أَرَاهُمْ لِصَاحِبِهِمْ طَائِعِينَ وَ أَرَاكُمْ لِي عَاصِينَ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ ظَهَرُوا عَلَيْكُمْ لَتَجِدُنَّهُمْ أَرْبَابَ سَوْءٍ لَكُمْ مِنْ بَعْدِي كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ قَدْ شَارَكُوكُمْ فِي بِلَادِكُمْ وَ حَمَلُوا إِلَى بِلَادِهِمْ فَيْئَكُمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ يَكِشُّ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَشِيشَ الضِّبَابِ (این بخش از سخن حضرت در لغت‌نامه‌ها مانند نهایه ابن اثیر، لسان العرب و مجمع البحرین در واژۀ کشش آمده است. کشش را به معنای صدای پوست افعی در زمان حرکت دانسته‌اند؛ یعنی شما به سمت یکدیگر با عصبانیت حرکت می‌کنید و کاری از عهدۀ شما برنمی‌آید.) لَا تَمْنَعُونَ حَقّاً وَ لَا تَمْنَعُونَ لِلَّهِ حُرْمَةً. وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَقْتُلُونَ قُرَّاءَكُمْ وَ كَأَنِّي بِهِمْ يَحْرُمُونَكُمْ وَ يَحْجُبُونَكُمْ وَ يَدْنُونَ أَهْلَ الشَّامِ دُونَكُمْ فَإِذَا رأيتهم [رَأَيْتُمُ] الْحِرْمَانَ وَ الْأَثَرَةَ وَ وَقْعَ السَّيْفِ تَنَدَّمْتُمْ وَ تَحَزَّنْتُمْ عَلَى تَفْرِيطِكُمْ فِي جِهَادِكُمْ وَ تَذَكَّرْتُمْ مَا فِيهِ مِنَ الْحِفْظِ حِينَ لَا يَنْفَعُكُمُ التَّذْكَارُ»؛ الغارات (یک جلدی)، ص۳۵۱ و مترجم، ص۱۹۳.
  49. أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۶۹؛ جمل من أنساب الأشرف، ج۳، ص۲۲۵.
  50. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 417-421.
  51. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۳۵۵.
  52. طوسی، الامالی، ص۱۷۴.
  53. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۷۸.
  54. بلاذری، جمل من أنساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۶؛ أنساب الأشراف، تحقیق محمود فردوس عظم، ج۲، ص۳۴۲.
  55. ابن حجر، تقریب التّهذیب، چ دارالرشید، ص۳۲۸؛ همو، الاصابه، ج۵، ص۲۳.
  56. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۳۵۳، خطبه۲۳۲.
  57. بلاذری، جمل من أنساب الٔاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ تاریخ طبری، اعلمی، ج۴، ص۵۶۰؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۸، ص۳۱۶.
  58. نهج البلاغه تحقیق صبحی صالح، ص۲۶۴، خطبۀ ۱۸۲.
  59. «أَشِيرُوا عَلَيَّ بِرَجُلٍ صَلِيبٍ نَاصِحٍ يَحْشُرُ النَّاسَ مِنَ السَّوَادِ»
  60. «عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِالنَّاصِحِ الْأَرِيبِ الشُّجَاعِ الصَّلِيبِ مَعْقِلِ بْنِ قَيْسٍ التَّمِيمِيِّ»
  61. ثقفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۲؛ طوسی، الامالی، ص۱۷۴.
  62. ثقفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۲؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۷۹؛ دینوری، أخبار الطّوال، ص۲۱۳.
  63. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 421-424.
  64. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ كَتَبَ الْجِهَادَ عَلَى خَلْقِهِ وَ سَمَّاهُ كَرْهاً ثُمَّ قَالَ لِأَهْلِ الْجِهَادِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ فَلَسْتُمْ أَيُّهَا النَّاسُ نَائِلِينَ مَا تُحِبُّونَ إِلَّا بِالصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ مُعَاوِيَةَ بَلَغَهُ أَنَّا كُنَّا أَزْمَعْنَا عَلَى الْمَسِيرِ إِلَيْهِ فَتَحَرَّكَ لِذَلِكَ فَاخْرُجُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى مُعَسْكَرِكُمْ بِالنُّخَيْلَةِ حَتَّى نَنْظُرَ وَ تَنْظُرُونَ وَ نَرَى وَ تَرَوْنَ»
  65. «صَدَقْتُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ مَا زِلْتُ أَعْرِفُكُمْ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ الْوَفَاءِ وَ الْقَبُولِ وَ الْمَوَدَّةِ الصَّحِيحَةِ فَجَزَاكُمُ اللَّهُ خَيْراً»
  66. ابو‌الفرج اصفهانی، مقاتل الطّالبیین، ص۶۴-۸۰؛ ابنأبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۰.
  67. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 424-426.
  68. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۷۳؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۲.
  69. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۷۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۳؛ ابن کثیر، البدایه و النّهایه، ج۸، ص۳۲.
  70. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۷۵.
  71. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۴: فَاِنْ کُنْتُ ذاکِراً فَضَلَه فاذکُرُهُ بینک و بینَ أصحابِک و فی مَنازِلِکُم سِرّاً و أما عَلانیةً فی المَسْجِد فإنّ هذا لا یَحْتَمِلْهُ الخلیفهُ لنا و لا یَعذِرُنا بِهِ. اما همین مغیره بعد از تثبیت قدرتش آشکارا علی را در کوفه سَبّ می‌کرد.
  72. به نظر می‌رسد منظور از عبید بن سماک که بلاذری وی را حاکم مدائن از سوی امام علی(ع) دانسته (جمل من أنساب الأشراف، ج۱۳، ص۲۰). همین سماک بن عبید باشد که می‌افزاید گفته شده: نام وی عبید بن سماک بن عبید بن خزان باشد از زمان علی حاکم آنجا بوده و مغیره نیز وی را تأیید کرده است.
  73. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵.
  74. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵.
  75. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۷۷.
  76. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۵۸ و۱۶۰.
  77. جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۷۷.
  78. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۵۸؛ ابنحجر، الإصابه، ج۶، ص۲۴۱.
  79. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 426-428.
  80. تاریخ الموصل، ج۱، ص۳۰.
  81. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۶۷.
  82. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۳۴۶.