تکلیف: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'لیکن' به 'لکن')
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:
| موضوع مرتبط = احکام دین
| موضوع مرتبط = احکام دین
| عنوان مدخل  =  
| عنوان مدخل  =  
| مداخل مرتبط = [[تکلیف در قرآن]] - [[تکلیف در فقه اسلامی]] - [[تکلیف در معارف و سیره سجادی]]
| مداخل مرتبط = [[تکلیف در قرآن]] - [[تکلیف در فقه اسلامی]] - [[تکلیف در معارف و سیره سجادی]] - [[تکلیف در کلام اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
 
'''تکلیف''' در لغت به معنای درخواست یا امر کردن کسی به انجام کاری دشوار است. منشا تکلیف [[خداوند]] است و [[انسان‌ها]]، [[جنیان]]، [[فرشتگان]] و... [[مکلف]] به تکلیف هستند. [[هدف]] از تکلیف جلب منفعت، دفع [[مفسده]]، [[آزمایش]] [[مکلفان]] و... است. البته انجام تکلیف در حد توان است و این تکلیف شامل مرد و [[زن]]، [[معصوم]] و غیر معصوم می‌‌شود و محدود به دنیاست. [[حیات]]، [[بلوغ]]، [[عقل]] و... از شرایط تکلیف بوده و [[اضطرار]]، [[اکراه]] و [[ترس]] از عوامل [[سقوط]] تکلیف است. [[ستم]] به خویشتن، [[حسرت]] خوردن در [[آخرت]] و [[لعن]] و [[عذاب الهی]] از پیامدهای ترک تکلیف است.
'''تکلیف''' در لغت به معنای درخواست یا امر کردن کسی به انجام کاری دشوار است. منشا تکلیف [[خداوند]] است و [[انسان‌ها]]، [[جنیان]]، [[فرشتگان]] و... [[مکلف]] به تکلیف هستند. [[هدف]] از تکلیف [[جلب منفعت]]، دفع [[مفسده]]، [[آزمایش]] [[مکلفان]] و... است. البته انجام تکلیف در حد توان است و این تکلیف شامل مرد و [[زن]]، [[معصوم]] و غیر معصوم می‌‌شود و محدود به دنیاست. [[حیات]]، [[بلوغ]]، [[عقل]] و... از [[شرایط تکلیف]] بوده و [[اضطرار]]، [[اکراه]] و [[ترس]] از عوامل [[سقوط]] تکلیف است. [[ستم]] به خویشتن، [[حسرت]] خوردن در [[آخرت]] و [[لعن]] و [[عذاب الهی]] از پیامدهای ترک تکلیف است.


== معناشناسی ==
== معناشناسی ==
خط ۱۷: خط ۱۶:
== تکالیف شرعی و عقلی ==
== تکالیف شرعی و عقلی ==
[[تکالیف]] را از جهت منشأ صدور، دو قسم کرده‌اند: [[تکالیف شرعی]] (سمعی) و [[تکالیف عقلی]]<ref>شرح تجرید، ص۳۷۵؛ شرح اصول کافی، ج ۹، ص۲۴۱؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۲۷۸.</ref>. تکالیف شرعی از جانب [[شریعت]] برای افراد مقرر می‌‌شود؛ ولی تکالیف عقلی تکالیفی‌اند که [[انسان]] به کمک [[عقل]] و [[قوه]] [[تفکر]] آنها را درمی یابد<ref>الکافی، حلبی، ص۳۳ ـ ۳۵؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۸، ص۴۵.</ref>. تعبیر [[فقها]] درباره [[احکام شرعی]] که از آن به «[[احکام تکلیفی]] پنج گانه» یاد می‌‌کنند<ref>جامع المدارک، ج ۳، ص۲۰۵؛ منیة الطالب، ج ۳، ص۱۹۶؛ اصطلاحات الاصول، ص۱۲۰.</ref> نیز حاکی از آن است که تکلیف در نظر آنان مفهومی عام و وسیع دارد<ref>[[سید جعفر صادقی فدکی|صادقی فدکی، سید جعفر]]، [[تکلیف - صادقی فدکی (مقاله)|مقاله «تکلیف»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۸ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۸، ص۵۸۱-۵۸۲.</ref>.
[[تکالیف]] را از جهت منشأ صدور، دو قسم کرده‌اند: [[تکالیف شرعی]] (سمعی) و [[تکالیف عقلی]]<ref>شرح تجرید، ص۳۷۵؛ شرح اصول کافی، ج ۹، ص۲۴۱؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۲۷۸.</ref>. تکالیف شرعی از جانب [[شریعت]] برای افراد مقرر می‌‌شود؛ ولی تکالیف عقلی تکالیفی‌اند که [[انسان]] به کمک [[عقل]] و [[قوه]] [[تفکر]] آنها را درمی یابد<ref>الکافی، حلبی، ص۳۳ ـ ۳۵؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۸، ص۴۵.</ref>. تعبیر [[فقها]] درباره [[احکام شرعی]] که از آن به «[[احکام تکلیفی]] پنج گانه» یاد می‌‌کنند<ref>جامع المدارک، ج ۳، ص۲۰۵؛ منیة الطالب، ج ۳، ص۱۹۶؛ اصطلاحات الاصول، ص۱۲۰.</ref> نیز حاکی از آن است که تکلیف در نظر آنان مفهومی عام و وسیع دارد<ref>[[سید جعفر صادقی فدکی|صادقی فدکی، سید جعفر]]، [[تکلیف - صادقی فدکی (مقاله)|مقاله «تکلیف»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۸ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۸، ص۵۸۱-۵۸۲.</ref>.
== تکلیف در [[قرآن]] ==  
== تکلیف در [[قرآن]] ==  
در [[قرآن]] از تکلیف با واژگان و تعابیر مختلفی یاد شده است؛ از جمله:
در [[قرآن]] از تکلیف با واژگان و تعابیر مختلفی یاد شده است؛ از جمله:
خط ۳۲: خط ۳۲:
# بزرگان [[علم اصول]] گفته‌اند: [[شأن]] عقل فقط [[ادراک]] [[تکالیف شرعی]] و [[مولوی]] است و عقل خودش جاعل و [[حاکم]] نیست، ولی عمل به آنچه عقل از تکالیف شرعی ادراک می‌کند، لازم است و در صورت [[مخالفت]] با آن [[عقاب]] می‌شود<ref>اجود التقریرات، ج۱، ص۱۱۶؛ تهذیب الأصول، ج۲، ص۴۱.</ref>.
# بزرگان [[علم اصول]] گفته‌اند: [[شأن]] عقل فقط [[ادراک]] [[تکالیف شرعی]] و [[مولوی]] است و عقل خودش جاعل و [[حاکم]] نیست، ولی عمل به آنچه عقل از تکالیف شرعی ادراک می‌کند، لازم است و در صورت [[مخالفت]] با آن [[عقاب]] می‌شود<ref>اجود التقریرات، ج۱، ص۱۱۶؛ تهذیب الأصول، ج۲، ص۴۱.</ref>.
# برخی گفته‌اند عقل نیز حاکم است و از جمله شواهد این دیدگاه، آیاتی است که در آنها، [[انسان‌ها]] به [[تعقل]] [[فرمان]] داده شده‌اند<ref>سوره انفال، آیه ۲۲.</ref>.
# برخی گفته‌اند عقل نیز حاکم است و از جمله شواهد این دیدگاه، آیاتی است که در آنها، [[انسان‌ها]] به [[تعقل]] [[فرمان]] داده شده‌اند<ref>سوره انفال، آیه ۲۲.</ref>.
# برخی نیز نظیر اخباریان، عقل و [[ادراکات عقلی]] را بی‌ارزش شمرده و به برخی از [[آیات قرآن]] که [[عذاب]] [[مجرمان]] را به تمام بودن بیان [[شرعی]] و ارسال [[رسول]] منوط دانسته، [[استدلال]] نموده‌اند<ref>سوره اسراء، آیه ۱۵.</ref>. لیکن این استدلال‌ها [[ضعیف]] است، زیرا در برخی از [[آیات]] تصریح نموده که بر عدم تعقل عذاب مترتب می‌شود<ref>سوره ملک، آیه ۱۰.</ref> و نیز [[روایات]]، عقل را به عنوان یک [[حجت]] از طرف [[شارع]] و به عنوان رسول دیگری از طرف [[خدا]] بیان نموده است<ref>الکافی، ج۱، ص۱۶.</ref>.
# برخی نیز نظیر اخباریان، عقل و [[ادراکات عقلی]] را بی‌ارزش شمرده و به برخی از [[آیات قرآن]] که [[عذاب]] [[مجرمان]] را به تمام بودن بیان [[شرعی]] و ارسال [[رسول]] منوط دانسته، [[استدلال]] نموده‌اند<ref>سوره اسراء، آیه ۱۵.</ref>. لکن این استدلال‌ها [[ضعیف]] است، زیرا در برخی از [[آیات]] تصریح نموده که بر عدم تعقل عذاب مترتب می‌شود<ref>سوره ملک، آیه ۱۰.</ref> و نیز [[روایات]]، عقل را به عنوان یک [[حجت]] از طرف [[شارع]] و به عنوان رسول دیگری از طرف [[خدا]] بیان نموده است<ref>الکافی، ج۱، ص۱۶.</ref>.


[[معتزله]] و امامیه نظر اول را پذیرفته‌اند و به [[حسن و قبح عقلی]] قائل شده‌اند و بر آن‌اند که عقل [[قادر]] است [[حسن و قبح]] برخی امور، مانند حسن [[راستگویی]] و [[قبح]] دروغگوبی را [[ادراک]] کند، هرچند نسبت به [[ادراک حسن و قبح]] برخی امور دیگری همچون [[عبادات]]، [[ناتوان]] است. [[اشاعره]] نظر سوم را پذیرفته و می‌گویند عقل در مورد [[حسن و قبح افعال]]، [[حکم]] و قضاوتی ندارد و آن چنان نیست که حسن و قبح از امور [[حقیقی]] باشد و پیش از ورود بیان شارع در افعال به عنوان مُقوّم ذاتی موجود باشد، بلکه حسن و قبح افعال، به نظر شارع بستگی دارد که اگر شارع چیزی را [[تحسین]] کرد حسن است و اگر تقبیح نمود [[قبیح]] خواهد بود<ref>اصول الفقه، ج۱، ص۲۱۶.</ref>.<ref>[[رضا محققیان|محققیان، رضا]]، [[تکلیف - محققیان (مقاله)|مقاله «تکلیف»]]، [[دانشنامه معاصر قرآن کریم (کتاب)|دانشنامه معاصر قرآن کریم]]، ص۵۴۷-۵۵۱.</ref>
[[معتزله]] و امامیه نظر اول را پذیرفته‌اند و به [[حسن و قبح عقلی]] قائل شده‌اند و بر آن‌اند که عقل [[قادر]] است [[حسن و قبح]] برخی امور، مانند حسن [[راستگویی]] و [[قبح]] دروغگوبی را [[ادراک]] کند، هرچند نسبت به [[ادراک حسن و قبح]] برخی امور دیگری همچون [[عبادات]]، [[ناتوان]] است. [[اشاعره]] نظر سوم را پذیرفته و می‌گویند عقل در مورد [[حسن و قبح افعال]]، [[حکم]] و قضاوتی ندارد و آن چنان نیست که حسن و قبح از امور [[حقیقی]] باشد و پیش از ورود بیان شارع در افعال به عنوان مُقوّم ذاتی موجود باشد، بلکه حسن و قبح افعال، به نظر شارع بستگی دارد که اگر شارع چیزی را [[تحسین]] کرد حسن است و اگر تقبیح نمود [[قبیح]] خواهد بود<ref>اصول الفقه، ج۱، ص۲۱۶.</ref>.<ref>[[رضا محققیان|محققیان، رضا]]، [[تکلیف - محققیان (مقاله)|مقاله «تکلیف»]]، [[دانشنامه معاصر قرآن کریم (کتاب)|دانشنامه معاصر قرآن کریم]]، ص۵۴۷-۵۵۱.</ref>

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۱۸

تکلیف در لغت به معنای درخواست یا امر کردن کسی به انجام کاری دشوار است. منشا تکلیف خداوند است و انسان‌ها، جنیان، فرشتگان و... مکلف به تکلیف هستند. هدف از تکلیف جلب منفعت، دفع مفسده، آزمایش مکلفان و... است. البته انجام تکلیف در حد توان است و این تکلیف شامل مرد و زن، معصوم و غیر معصوم می‌‌شود و محدود به دنیاست. حیات، بلوغ، عقل و... از شرایط تکلیف بوده و اضطرار، اکراه و ترس از عوامل سقوط تکلیف است. ستم به خویشتن، حسرت خوردن در آخرت و لعن و عذاب الهی از پیامدهای ترک تکلیف است.

معناشناسی

تکلیف در لغت به معنای درخواست یا امر کردن کسی به انجام دادن کاری دشوار است[۱]. ریشه «ک ل ف» رنگی است که در پوست صورت ظاهر می‌شود و رنگ پوست صورت را تغییر می‌دهد[۲] و چون امر دیگری، به انجام کار دشوار سبب می‌شود که اثر تکلیف در چهره او احساس شود از این جهت به آن تکلیف گویند[۳].

به کسی که تکلیف از او صادر می‌شود «مکلِّف» و کسی که تکلیف را انجام می‌دهد «مکلَّف» و کاری که تکلیف به آن تعلق میگیرد «مکلَّفٌ به» گویند[۴].

تکلیف در اصطلاح نیز عبارت است از بعث و تحریک عبد به سوی مأموربه[۵]. طبق بیان‌های ذکر شده تکلیف، تنها به واجبات و محرمات اختصاصمی‌یابد، در صورتی که تکلیف از نظر اصطلاح فقهی، شامل مستحب و مکروه و مباح و نیز شامل احکام وضعیه مثل طهارت و نجاست نیز می‌شود؛ لذا برخی در تعریف تکلیف گفته‌اند: تکلیف عبارت است از هر اعتبار شرعی که متعلق به افعال مکلف باشد[۶].[۷]

تکالیف شرعی و عقلی

تکالیف را از جهت منشأ صدور، دو قسم کرده‌اند: تکالیف شرعی (سمعی) و تکالیف عقلی[۸]. تکالیف شرعی از جانب شریعت برای افراد مقرر می‌‌شود؛ ولی تکالیف عقلی تکالیفی‌اند که انسان به کمک عقل و قوه تفکر آنها را درمی یابد[۹]. تعبیر فقها درباره احکام شرعی که از آن به «احکام تکلیفی پنج گانه» یاد می‌‌کنند[۱۰] نیز حاکی از آن است که تکلیف در نظر آنان مفهومی عام و وسیع دارد[۱۱].

تکلیف در قرآن

در قرآن از تکلیف با واژگان و تعابیر مختلفی یاد شده است؛ از جمله:

  1. «تکلیف» و مشتقات آن که ۸ بار در قرآن به کار رفته و در بیشتر موارد، به معنای تکلیف اصطلاحی است[۱۲].
  2. «حدود الله» که به معنای اوامر و نواهی الهی[۱۳] یا خصوص واجبات[۱۴] یا تنها محرمات[۱۵] دانسته شده است[۱۶].
  3. «حکم» و مشتقات آن که در قرآن پرشمار آمده و در برخی آیات شامل تکالیف شرعی نیز می‌‌شود[۱۷].[۱۸]
  4. ﴿حُرُمَاتِ اللَّهِ به معنای آنچه خداوند حرام کرده؛ یعنی محرمات[۱۹] یا مطلق اوامر و نواهی است[۲۰].[۲۱]
  5. ﴿شَعَائِرَ اللَّهِ که یکی از معانی آن، تکالیف و اوامر و نواهی الهی است[۲۲].[۲۳]
  6. ﴿ الْأَمَانَةَ: برخی مراد از آن را در آیه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ ...[۲۴] و ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ[۲۵] تکالیف الهی دانسته‌اند[۲۶].[۲۷]

خداوند جاعل احکام

از آیات فراوانی استفاده می‌شود که جعل احکام، فقط توسط خداوند صورت می‌گیرد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ[۲۸].[۲۹] وظیفه رسولان الهی ابلاغ این تکالیف به بشر و تبیین آنهاست: ﴿مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ[۳۰] و اگر احکامی توسط رسول یا امام معصوم بیان شده از جانب خداوند است[۳۱].

درباره اینکه آیا عقل نیز می‌تواند انشاء تکلیف کند یا خیر، دیدگاه‌های متفاوتی میان علمای اسلامی مطرح شده است که به سه نظر مهم اشاره می‌کنیم:

  1. بزرگان علم اصول گفته‌اند: شأن عقل فقط ادراک تکالیف شرعی و مولوی است و عقل خودش جاعل و حاکم نیست، ولی عمل به آنچه عقل از تکالیف شرعی ادراک می‌کند، لازم است و در صورت مخالفت با آن عقاب می‌شود[۳۲].
  2. برخی گفته‌اند عقل نیز حاکم است و از جمله شواهد این دیدگاه، آیاتی است که در آنها، انسان‌ها به تعقل فرمان داده شده‌اند[۳۳].
  3. برخی نیز نظیر اخباریان، عقل و ادراکات عقلی را بی‌ارزش شمرده و به برخی از آیات قرآن که عذاب مجرمان را به تمام بودن بیان شرعی و ارسال رسول منوط دانسته، استدلال نموده‌اند[۳۴]. لکن این استدلال‌ها ضعیف است، زیرا در برخی از آیات تصریح نموده که بر عدم تعقل عذاب مترتب می‌شود[۳۵] و نیز روایات، عقل را به عنوان یک حجت از طرف شارع و به عنوان رسول دیگری از طرف خدا بیان نموده است[۳۶].

معتزله و امامیه نظر اول را پذیرفته‌اند و به حسن و قبح عقلی قائل شده‌اند و بر آن‌اند که عقل قادر است حسن و قبح برخی امور، مانند حسن راستگویی و قبح دروغگوبی را ادراک کند، هرچند نسبت به ادراک حسن و قبح برخی امور دیگری همچون عبادات، ناتوان است. اشاعره نظر سوم را پذیرفته و می‌گویند عقل در مورد حسن و قبح افعال، حکم و قضاوتی ندارد و آن چنان نیست که حسن و قبح از امور حقیقی باشد و پیش از ورود بیان شارع در افعال به عنوان مُقوّم ذاتی موجود باشد، بلکه حسن و قبح افعال، به نظر شارع بستگی دارد که اگر شارع چیزی را تحسین کرد حسن است و اگر تقبیح نمود قبیح خواهد بود[۳۷].[۳۸]

در احادیث نیز از عقل به عنوان رسول حق[۳۹] و حجت باطنی خداوند یاد شده است[۴۰]، ثانیاً مراد از «رسول» می‌‌تواند تکلیف[۴۱] یا حجت الهی[۴۲] باشد، در نتیجه شامل تکلیف عقلی نیز می‌‌شود. ثالثاً اگر مراد از «رسول» صرفاً پیامبران الهی باشد، مقصود آیه امور یا تکالیفی است که عقل راهی برای ادراک و شناخت آنها ندارد نه همه تکالیف[۴۳].[۴۴]

اقسام مکلفان

در آیات متعدد از برخی وظایف که خداوند آن را بر خود مقرر کرده، یاد شده است، مانند رحمت بر بندگان و آمرزش آنان در صورت توبه و جبران گذشته[۴۵]، روزی دادن همه جنبندگان[۴۶] و یاری کردن انسان‌های مؤمن[۴۷]. در روایات[۴۸] و ادعیه[۴۹] نیز از واجب بودن برخی امور بر خداوند یاد شده است. بر اساس دیدگاه نخست، اصناف مکلفان یا موجوداتی که احتمال تکلیف در مورد آنها داده شده بر پایه قرآن و منابع اسلامی عبارت‌اند از:

انسان‌ها

انسان اصلی‌ترین مخاطب تکالیف الهی است. در آیه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۵۰] از عرضه شدن امانت الهی بر آسمان و زمین و کوه‌ها سخن به میان آمده و گفته شده که آنان از پذیرش امانت امتناع کردند؛ ولی انسان آن را پذیرفت. مراد از این «امانت»، به نظر برخی از مفسران، تکالیف الهی است[۵۱]. در برخی احادیث نیز مراد از آن، امامت و ولایت دانسته شده[۵۲] که اعتقاد به آن از بارزترین مصادیق تکلیف انسان است[۵۳]. در آیات متعدد دیگر نیز از برخی تکالیف اعتقادی و عملی انسان‌ها یاد شده است؛ مانند اعتقاد به خدا، پیامبران الهی، کتب آسمانی، فرشتگان و روز جزا[۵۴]، پرستش خداوند[۵۵]، پرداخت زکات[۵۶] و خمس[۵۷] و روزه گرفتن[۵۸].

جنیان

جنیان موجوداتی با شعور و اراده[۵۹] و در انتخاب راه نیکی و بدی مختارند، ازین رو همانند انسان‌ها مکلف به شمار می‌‌روند[۶۰]. مستند این دیدگاه، آیات پرشمار قرآنی[۶۱] است که هدف از خلقت جن را همانند انسان‌ها عبادت خدا دانسته است: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۶۲].[۶۳]. در آیه ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ[۶۴]، مأمور شدن گروهی از جنیان برای شنیدن آیات قرآن از پیامبراکرم(ص) و تبلیغ آن در میان همنوعان خود مطرح شده است. مفسران از این آیه مکلف بودن جنیان[۶۵] و مأمور بودن پیامبر اکرم(ص) برای هدایت آنان را استفاده کرده‌اند[۶۶].

از برخی آیات نیز نکاتی وجود دارد دال بر مکلف بودن حنیان مانند: وجود افراد مؤمن و فاسق در میان جنیان خبر داده[۶۷]؛ تهدید جنیان به ورود در جهنم[۶۸]؛ محشور شدن آنها در قیامت[۶۹]؛ اقرار آنان به گناه خویش[۷۰] یا عذاب شدن جنیان در قیامت[۷۱].

در احادیث اسلامی نیز از پیمان گرفتن پیامبر اکرم(ص) از جنیان درباره به جا آوردن برخی عبادات، همچون نماز، روزه، حج و جهاد یاد شده است[۷۲].

فرشتگان

به استناد آیه ﴿وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ[۷۳]، که «عصیان نکردن» در برابر فرمان الهی را از ویژگی‌های فرشتگان شمرده: ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ[۷۴] و آیات مشابه و نیز برخی روایات[۷۵]، یا از عبادت، سجده و رکوع آنان در برابر خدا[۷۶] و نیز طواف آنان بر گرد بیت المعمور[۷۷]، شماری از عالمان شیعه [۷۸] و برخی علمای اهل سنت[۷۹]، فرشتگان را موجوداتی مختار و مکلف دانسته‌اند و البته بر آن‌اند که آنان بر اثر عصمت، از فرمان خدا سرپیچی نمی‌کنند، بر این اساس برخی، فرشتگان را شایسته دریافت پاداش دانسته و گفته‌اند که پاداش آنان، بالا رفتن درجات آنها و نیز سرور و لذت ناشی از انجام دادن تکلیف است[۸۰].

حیوانات

آیه ﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ[۸۱] حیوانات را امت‌هایی همانند انسان‌ها شمرده است. همچنین آیه ﴿وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ[۸۲] از محشور شدن حیوانات وحشی در قیامت سخن به میان آورده است. در برخی روایات نیز از حشر برخی حیوانات در قیامت و پاداش آنان به سبب برخی از کارها یاد شده است[۸۳]. برخی مفسران از این آیات و احادیث استفاده کرده‌اند که حیوانات همانند انسان‌ها نوعی تکلیف دارند[۸۴]. برخی گفته‌اند که ثبوت تکلیف، منوط به داشتن عقل است و حیوانات چون عقل ندارند، مکلف نیستند[۸۵].

جمادات

در آیه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۸۶] از عرضه شدن امانت بر آسمان و زمین و کوه‌ها و امتناع آنها از پذیرش آن سخن به میان آمده است. مراد از این امانت را تکلیف الهی دانسته‌اند. برخی مخاطب آیه را اهل آسمان و زمین دانسته‌اند[۸۷]، اما عدّه‌ای بر آن‌اند که این تکالیف بر خود آسمان و زمین و کوه‌ها عرضه شده است[۸۸] ولی آنان از پذیرش تکالیف امتناع کردند[۸۹]. شماری دیگر، این تعبیر را کنایی دانسته و مراد آیه را این دانسته‌اند که اگر آسمان و زمین و کوه‌ها عقل و قابلیت پذیرش تکالیف را داشتند، به سبب عظمت آن تکالیف از پذیرش آنها خودداری می‌‌کردند؛ ولی انسان آنها را پذیرفت[۹۰].[۹۱]

اهداف تکالیف

برخی از مذاهب کلامی، از جمله اشعریان، هدفمند بودن تکالیف الهی را منکرند و برآن‌اند که جست و جوی غرض برای افعال الهی، از جمله تکالیف، ناممکن و بیهوده و دست کم امری بی‌اهمیت است[۹۲]، براین اساس، برخی از آنان با استناد به ادله‌ای[۹۳] که خلقت و تکلیف کردن را حق خداوند شمرده تشریع تکالیف را مقتضای الوهیت خداوند و عبودیت بنده شمرده و گفته‌اند: خداوند هرچه بخواهد می‌‌تواند بر بندگان تکلیف کند و ضرورتی ندارد که تکالیف او دارای حُسن باشد[۹۴]، ولی امامیان و معتزلیان، تکالیف الهی را امری ضروری[۹۵] و دارای هدف دانسته[۹۶] و برآن‌اند که لازمه نفی غرض از تکالیف الهی، عبث بودن افعال خداوند است، در حالی که این امر بر خداوند قبیح است و قرآن کریم نیز آن را مردود شمرده است[۹۷].[۹۸]؛ همچنین اینان تشریع تکالیف از سوی خداوند را امری نیکو دانسته، صدور تکلیف قبیح و مُنکَر را بر خداوند ناروا شمرده‌اند[۹۹]، بر پایه آموزه‌های قرآنی، عمده‌ترین اهداف در تکالیف عبارت‌اند از:

جلب منفعت

مهم‌ترین هدف تکالیف الهی منفعت رساندن به بشر[۱۰۰] و بهره‌مند ساختن او از ثواب الهی[۱۰۱] است[۱۰۲]. به نظر مفسران، مراد از ﴿حُرُمَاتِ اللَّهِ اوامر و نواهی الهی است[۱۰۳]. منافع تکالیف الهی گاه دنیوی است و گاه اخروی؛ گاهی برای خود شخص و گاه برای دیگران سودمند است؛ نمونه آنکه:

  1. تکلیف الهی حج، هم منافع مادی دارد و هم منافع معنوی[۱۰۴].[۱۰۵] منافع مادی حج، سود حاصل از تجارت در ایام حج است[۱۰۶] و منافع معنوی آن، عفو و مغفرت الهی و ثواب اُخروی است[۱۰۷].
  2. روزه، افزون بر سلامت جسمانی بدن[۱۰۸]، موجب تقویت تقواست[۱۰۹].[۱۱۰]
  3. نماز سبب نزول آرامش بر انسان[۱۱۱] و وسیله نیل او به مقامات معنوی و تکامل است[۱۱۲].
  4. زکات و انفاق در راه خدا از یک سو برای فقرا سودمند است[۱۱۳] و از سوی دیگر تقرب به خداوند و رحمت الهی را برای انفاق کننده در پی دارد[۱۱۴].

دفع ضرر و مفسده

هدف دیگر تکالیف الهی، دفع مفاسد دنیوی و عذاب‌های اخروی است؛ مانند:

  1. حرمت گوشت خوک، مردار و خون، که دلیل آن نجاست و پلیدی و زیانبار بودن آن‌هاست[۱۱۵].
  2. نهی انسان‌ها از شراب‌خواری و قمار از آن روست که این دو عمل مایه دشمنی و کینه میان انسان‌ها و مانع ذکر خدا می‌‌شود[۱۱۶]. در احادیث نیز زیان‌های پرشماری برای شراب ذکر شده است[۱۱۷].
  3. فلسفه مهم تشریع نماز، دوری از گناه و کارهای ناپسند[۱۱۸] و پاک شدن از گناهان گذشته است[۱۱۹]، چنان که در روایات نیز آمده است[۱۲۰].

آزمایش مکلفان

هدف مهم دیگر تشریع تکالیف شرعی، آزمودن انسان‌هاست[۱۲۱].[۱۲۲] در آیاتی دیگر نیز حکمت برخی تکالیف آزمودن مکلفان ذکر شده است؛ مانند حکم تغییر قبله برای جداسازی فرمانبرداران از نافرمانان[۱۲۳] یا جهاد در راه خدا برای جداسازی افراد شکیبا از دیگران[۱۲۴]. گاه تکالیف امتحانی خداوند برای ارتقای انسان هاست. چنان که برای اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم(ع)، وی با تکالیفی آزموده شد[۱۲۵].

کیفر گناهکاران

برپایه برخی آیات، غرض از تشریع شماری از تکالیف، مجازات گناهکاران است. از آن جمله است تحریم برخی خوراکی‌های حلال بر بنی اسرائیل به سبب ارتکاب گناهانی مانند ظلم به دیگران، رباخواری و خوردن اموال دیگران[۱۲۶]. از همین قبیل است مکلف شدن آنان به قتل یکدیگر به سبب ارتداد و انحراف از دین[۱۲۷].[۱۲۸] از آیات مربوط به احکام کیفری نیز برمی آید که یکی از اغراض تشریع آنها، مجازات بزهکاران بوده است؛ مانند احکام مربوط به حد زنا[۱۲۹]، قذف[۱۳۰] و سرقت[۱۳۱].[۱۳۲]

ویژگی‌های تکالیف

مهم‌ترین ویژگی‌های تکالیف الهی از دیدگاه قرآن کریم عبارت‌اند از:

در حد توان بودن تکالیف

انجام دادن تکلیف، همان گونه که از معنای لغوی آن برمی آید، نوعی دشواری دربردارد؛ ولی خداوند بیش از توان افراد، تکلیفی از آنان نمی‌خواهد[۱۳۳]، بر این اساس هرگاه تکلیفی بیش از توان مکلف بوده یا مشقت زیادی را بر او وارد آورد، آن تکلیف ساقط می‌‌شود؛ مانند سقوط تکلیف جهاد از ناتوانان و بیماران[۱۳۴] یا افرادی که امکان حضور در جنگ ندارند[۱۳۵]. گاه نیز تکلیف دشوار به تکلیفی آسان‌تر تبدیل می‌‌شود؛ مانند تشریع تیمم به جای وضو و غسل برای کسانی که آب برای آنان ضرر دارد یا تهیه آن مقدورشان نیست[۱۳۶]؛ همچنین مانند تبدیل روزه ماه رمضان به روزه قضا[۱۳۷]. شرایط تکلیف، عوامل سقوط یا تبدیل تکلیف افزون بر این، در شریعت اسلام، تکالیفی آسان‌تر از شرایع پیشین مقرر شده‌اند[۱۳۸]. یکی از درخواست‌های پیامبر(ص) و مسلمانان را از خداوند همین امر ذکر می‌‌کند[۱۳۹]. در احادیث متعدد از تفاوت تکالیف مسلمانان با پیروان شرایع دیگر یاد شده است؛ مثلا حدیث معروف «رفع»، کارهای بسیاری را بر مسلمانان مباح می‌‌داند؛ مانند آنچه از روی خطا، فراموشی، جهل یا در حال اکراه یا اضطرار صورت گیرد[۱۴۰].

اشتراک تکلیف

بر پایه «قاعده اشتراک» در فقه اسلامی، بیشتر تکالیف الهی میان اصناف گوناگون مکلفان مشترک است[۱۴۱]. مهم‌ترین مصادیق اشتراک تکالیف عبارت‌اند از:

اشتراک زنان و مردان

اکثریت قریب به اتفاق تکالیف الهی میان مردان و زنان مشترک است. این امر از آیاتی از قرآن که مردان و زنان را به طور مشترک مخاطب برخی تکالیف دانسته استفاده می‌‌شود[۱۴۲]؛ همچنین بسیاری عناوین قرآنی که مخاطب آن مردان هستند[۱۴۳].[۱۴۴] شامل زنان نیز می‌‌شوند[۱۴۵] و کاربرد الفاظ مذکر در این قبیل موارد از باب تغلیب است[۱۴۶].

اشتراک مخاطبان و غیر مخاطبان

هرچند بیشتر تکالیف مذکور در قرآن و احادیث خطاب به حاضران صادر شده‌اند؛ ولی دیگران نیز در این تکالیف شریک‌اند[۱۴۷]. در این باره به آیات متعددی از قرآن استدلال شده است[۱۴۸] که در آن انذار پیامبر اکرم(ص) حاضران و نیز همه کسانی را که تکالیف الهی به آنان می‌‌رسد دربرمی گیرد[۱۴۹]. در احادیث گوناگون نیز بر اشتراک جهانیان در تکالیف تأکید شده است؛ مانند اینکه پیامبر(ص) خود را فرستاده خداوند برای همه جهانیان دانست[۱۵۰] و حلال و حرام شریعت خود را حلال و حرام ابدی شمرد[۱۵۱].

اشتراک معصوم با غیر معصوم

معصومان(ع) هرچند به درجه برین کمال رسیده‌اند؛ ولی در مکلف بودن به تکالیف شرعی با دیگران شریک‌اند. این مطلب از آیات متعددی استفاده می‌‌شود؛ مانند آیاتی که پیامبران را مخاطب برخی تکالیف قرار داده[۱۵۲] یا از حبط اعمال آنان در صورت شرک ورزیدن خبر داده[۱۵۳] یا از بازخواست رسولان الهی در قیامت نسبت به انجام وظیفه خود یاد کرده‌اند[۱۵۴].[۱۵۵] در مقابل، برخی گفته‌اند: هدف از تکلیف، رسیدن به کمال است و پیامبران چون به کمال رسیده‌اند از انجام تکلیف بی‌نیازند[۱۵۶]. این نظریه مردود است؛ زیرا اولاً با آیات قرآن در تضاد است، ثانیاً مکلف نبودن پیامبران به تکالیف مربوط به معاملات و قوانین دنیوی، موجب فساد و اختلال نظم جامعه، و مکلف نبودن آنان به تکالیف عبادی سبب تخلف ملکات فاضله آنان از آثارش می‌‌گردد[۱۵۷]. همچنین اگر دلیلی خاص بر اختصاص تکلیفی به معصوم نباشد، دیگر مکلفان نیز در تکالیفی که مخاطب آن معصومان هستند شریک‌اند[۱۵۸].[۱۵۹]

محدود بودن تکالیف به دنیا

تکالیف بشر و برخی موجودات دیگر همیشگی نیست، بلکه محدود به عالم دنیاست،[۱۶۰] ازین رو دنیا را «دارتکلیف» خوانده‌اند.[۱۶۱] آیات متعددی بر محدود بودن تکلیف به دنیا اشاره دارد؛ مانند:

  1. آیه ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا[۱۶۲] که در آن حضرت عیسی(ع) مکلف شدن خود به نماز و زکات را تا زمان حیات خود دانسته است.
  2. آیاتی که بر اساس آنها زمان برخی تکالیف الهی تا پیش از فرارسیدن مرگ است: ﴿وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ الصَّالِحِينَ[۱۶۳].
  3. آیه ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[۱۶۴] که خداوند در آن پیامبر اکرم را به عبادت تا هنگام مرگ فرمان داده است[۱۶۵].[۱۶۶]

شرایط تکلیف

تکلیف شرایط متعددی دارد که برخی از آنها از شرایط عام و برخی دیگر مانند حریت (برده نبودن)، از شرایط خاص تکلیف‌اند و تنها در برخی تکالیف شرط شده‌اند. شرایط تکلیف عبارت‌اند از:

  1. حیات: یکی از شرایط تکلیف، زنده بودن مکلف است[۱۶۷]. این شرط، از آیاتی که تکالیفی مانند انفاق در راه خدا یا زکات را تا زمان مرگ مقرر ساخته[۱۶۸] فی الجمله استفاده می‌‌شود[۱۶۹].
  2. بلوغ: از شرایط مهم تکلیف، بلوغ است، از این رو نابالغان مشمول احکام تکلیفی نیستند[۱۷۰].
  3. عقل: شرط دیگر تکالیف شرعی، عقل است، از این رو مجنون مکلف نیست[۱۷۱]. بر شرط بودن عقل برای تکلیف، ادلهای مانند قرآن[۱۷۲]، عقل[۱۷۳] و احادیث[۱۷۴] دلالت دارند.
  4. قدرت: از دیگر شرایط تکلیف، توانایی مکلف بر انجام دادن آن است[۱۷۵].[۱۷۶]. از نظر عقل، قدرت شرط تکلیف به شمار می‌‌رود و مکلف ساختن افراد به بیش از توان آنان قبیح است[۱۷۷]. در روایات اسلامی نیز تکلیف به بیشتر از توان نفی شده است[۱۷۸].
  5. اسلام: برخی فقها یکی از شرایط تکلیف را اسلام (مسلمان بودن) دانسته‌اند[۱۷۹]، بر این اساس، کافران، به احکام شرعی فرعی مکلف نیستند[۱۸۰].
  6. علم: به نظر برخی فقها علم داشتن به تکلیف از شرایط عام تکلیف است[۱۸۱]؛ ولی بسیاری آن را از شرایط تنجز تکلیف دانسته‌اند[۱۸۲] زیرا تکالیف شرعی میان عالم و جاهل مشترک است[۱۸۳] و جهل به تکلیف آن را ساقط نمی‌کند، بلکه تنها عقاب و مؤاخذه را برمی دارد[۱۸۴].[۱۸۵]

عوامل سقوط یا تبدیل تکلیف

در اسلام تشریع تکالیف با لحاظ شرایط و مصالح افراد است، از این رو آنجا که تکالیف شرعی در توان یا به مصلحت افراد نبوده، آن تکلیف ساقط یا تکلیفی دیگر جایگزین آن شده است. مهم‌ترین عوامل سقوط یا تبدیل تکالیف عبارت‌اند از:

  1. اضطرار: در صورت اضطرار یعنی مجبور شدن به انجام عملی برخلاف میل باطنی فرد[۱۸۶]، تکلیف از عهده انسان ساقط می‌‌شود؛ مانند تجویز استفاده کردن از مردار، خون و گوشت خوک در موارد اضطراری[۱۸۷]. البته رفع موقت تکلیف و اباحه در این موارد، تنها در حدّ رفع اضطرار (مثلاً نجات جان) است[۱۸۸].[۱۸۹]
  2. اکراه: در صورت اکراه، یعنی وادار کردن شخص بر انجام دادن کاری بدون میل باطنی، تکالیف الزامی رفع می‌‌شود؛ مانند جواز اظهار سخنان کفرآمیز در حال اکراه[۱۹۰].
  3. ترس: ترس شدید در پاره‌ای موارد می‌‌تواند تکلیفی را ساقط کند؛ مثلا در صورت ترس نمازگزار، خواندن نماز کامل ساقط و نماز خوف جایگزین آن می‌‌شود[۱۹۱] و مکلف می‌‌تواند نماز را به صورت نشسته یا خوابیده یا در حال حرکت، خواه پیاده یا سواره، به جا آورد.
  4. بیماری و ضعف: بیماری گاهی سبب سقوط تکلیف می‌‌گردد؛ مانند حکم وجوب جهاد[۱۹۲] یا وجوب حمل سلاح و آمادگی نظامی در هنگام جنگ و احتمال حمله دشمن[۱۹۳] و گاه سبب تبدیل یک تکلیف به تکلیفی دیگر یا تأخیر زمان آن می‌‌شود؛ مانند جواز تراشیدن سر برای مُحرِم محصور بیماری که نمی‌تواند تا رسیدن قربانی به منا صبر کند و روزه گرفتن یا صدقه دادن یا قربانی کردن حیوان به عنوان کفاره به جای آن است[۱۹۴].
  5. سفر: در سفر، برخی تکالیف با شرایط و احکامی خاص ساقط می‌‌شوند؛ مثلا روزه در سفر ساقط است و مکلف باید قضای آن را به جا آورد[۱۹۵]؛ همچنین در سفر، خواندن نماز کامل ساقط و بر مسافر واجب[۱۹۶] است.
  6. بروز دشواری و فقدان امکانات: در برخی موارد، وجود مشکلات جدی یا فقدان وسایل لازم، سبب سقوط یا تبدیل تکلیف می‌‌گردد؛ مانند سقوط جهاد از کسانی که توانایی مالی را برای رفتن به جهاد ندارند یا حکومت امکانات اعزام آنان را نداشته باشد[۱۹۷].[۱۹۸]

پیامدهای تکلیف گریزی

قرآن کریم برای سرباز زدن مکلفان از امتثال تکالیف الهی، افزون بر محرومیت از منافع و مصالح تکالیف مزبور، پیامدها و آثار ناخوشایند دنیوی و اخروی را برمی شمرد؛ مانند:

  1. ستم به خود: بی مبالاتی به انجام تکالیف شرعی فرد را در زمره ظالمان قرار می‌‌دهد؛ زیرا تجاوز از حدود الهی ستم به شمار می‌‌رود[۱۹۹] و متجاوزان از حدود الهی، ظالمانی‌اند که بیشتر به خویشتن ستم می‌‌کنند[۲۰۰]؛ زیرا با ترک تکلیف، انسان در معرض عقاب الهی قرار می‌‌گیرد[۲۰۱].
  2. خیانت به خدا و پیامبر(ص): تکالیف شرعی امانت الهی در دست بشرند[۲۰۲].[۲۰۳]، از این رو متعهد نبودن به این تکالیف و بی‌اعتنایی به آنها نوعی خیانت در امانت به شمار می‌‌رود[۲۰۴].
  3. حسرت در قیامت: آنان که اوامر و نواهی الهی را در دنیا فرو گذارده‌اند، در قیامت دچار حسرت می‌‌شوند[۲۰۵].[۲۰۶]، از این رو برای انجام دادن تکالیفِ ترک شده، مانند نماز، روزه و حج، از خداوند خواهان بازگشت به دنیایند[۲۰۷].
  4. لعن و عذاب الهی: دیگر پیامد فروگذاردن تکالیف شرعی، لعن الهی و عذاب اخروی است[۲۰۸].[۲۰۹]

منابع

پانویس

  1. المصباح، ص۵۳۸؛ لسان العرب، ج ۹، ص۳۰۷؛ القاموس المحیط، ج ۳، ص۱۹۲، «کلف».
  2. العین، ج۵، ص۳۷۲.
  3. مجمع البیان، ج۲، ص۵۸۵.
  4. لسان العرب، ج۹، ص۳۰۷.
  5. محاضرات فی أصول الفقه، ج۳، ص۶۰.
  6. المعجم الأصولی، ج۱، ص۵۷۲.
  7. محققیان، رضا، مقاله «تکلیف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص۵۴۷-۵۵۱.
  8. شرح تجرید، ص۳۷۵؛ شرح اصول کافی، ج ۹، ص۲۴۱؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۲۷۸.
  9. الکافی، حلبی، ص۳۳ ـ ۳۵؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۸، ص۴۵.
  10. جامع المدارک، ج ۳، ص۲۰۵؛ منیة الطالب، ج ۳، ص۱۹۶؛ اصطلاحات الاصول، ص۱۲۰.
  11. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۵۸۱-۵۸۲.
  12. سوره بقره، آیه ۲۳۳و 286، سوره انعام، آیه ۱۵۲، سوره اعراف، آیه ۴۲؛ سوره مؤمنون، آیه ۶۲.
  13. جامع البیان، ج ۲، ص۱۹۸؛ مجمع البیان، ج ۵، ص۱۳۱؛ فقه القرآن، ج ۲، ص۱۶۴.
  14. التبیان، ج ۳، ص۱۳۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۳، ص۱۵۳؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۱۹۷.
  15. فتح القدیر، ج ۱، ص۱۸۶؛ سبل الهدی، ج ۲، ص۲۸۹؛ مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۷۱.
  16. سوره بقره، آیه ۲۲۹ و ۲۳۰؛ سوره نساء، آیه ۱۳؛ سوره توبه، آیه ۱۱۲.
  17. مجمع البیان، ج ۵، ص۴۰۳؛ المیزان، ج ۷، ص۱۱۶؛ زاد المسیر، ج ۴، ص۱۷۳.
  18. سوره انعام، آیه ۵۷؛ سوره یوسف، آیه ۴۰؛ سوره یوسف، آیه ۶۷.
  19. مجمع البیان، ج ۷، ص۱۴۷؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۲۹۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۲۲۸.
  20. سوره حج، آیه ۳۰.
  21. زبدة البیان، ص۲۲۸ ـ ۲۲۹؛ مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۹۳؛ معانی القرآن، ج ۴، ص۴۰۴.
  22. سوره مائده، آیه ۲؛ سوره حج، آیه ۳۲.
  23. جامع البیان، ج ۶، ص۷۲؛ التبیان، ج ۳، ص۴۱۸؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۳۰۳.
  24. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم ...» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  25. «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌های خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
  26. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ المیزان، ج ۱۶، ص۳۵۱.
  27. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۵۸۲-۵۸۳؛ محققیان، رضا، مقاله «تکلیف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص۵۴۷-۵۵۱.
  28. «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷ و آیات: سوره یوسف، آیه ۴۰ و ۶۷ و ... .
  29. المیزان، ج ۷، ص۱۱۶؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۳۰۵.
  30. «بر پیامبر جز پیام رسانی نیست» سوره مائده، آیه ۹۹.
  31. سوره نجم، آیه ۳-۴.
  32. اجود التقریرات، ج۱، ص۱۱۶؛ تهذیب الأصول، ج۲، ص۴۱.
  33. سوره انفال، آیه ۲۲.
  34. سوره اسراء، آیه ۱۵.
  35. سوره ملک، آیه ۱۰.
  36. الکافی، ج۱، ص۱۶.
  37. اصول الفقه، ج۱، ص۲۱۶.
  38. محققیان، رضا، مقاله «تکلیف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص۵۴۷-۵۵۱.
  39. عیون الحکم، ص۲۷؛ میزان الحکمه، ج ۳، ص۲۰۳۳.
  40. الکافی، ج ۱، ص۱۶؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص۲۰۷؛ بحارالانوار، ج ۱، ص۱۳۷.
  41. فرائد الاصول، ج ۲، ص۲۲؛ نهایة الافکار، ج ۲، ص۲۰۵.
  42. زبدة الاصول، ج ۳، ص۱۹۳؛ منتقی الاصول، ج ۴، ص۳۷۲؛ الاصول العامة، ص۴۸۲.
  43. احکام القرآن، ج ۳، ص۲۵۳؛ شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص۸۴؛ شرح اصول الکافی، ج ۵، ص۴۹.
  44. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص ۵۸۳-۵۸۵.
  45. سوره انعام، آیه ۵۴.
  46. سوره هود، آیه ۶.
  47. سوره روم، آیه ۴۷.
  48. تهذیب الاحکام، ج ۷، ص۳۵۶؛ وسائل الشیعه، ج ۷، ص۹۰؛ مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص۶۴.
  49. المزار، ص۵۳۸؛ الدروع الواقیه، ص۲۰۹؛ بحارالانوار، ج ۹۴، ص۱۵۹.
  50. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  51. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ بحارالانوار، ج ۵، ص۳۱۱.
  52. تفسیر قمی، ج ۲، ص۱۹۸؛ نورالثقلین، ج ۴، ص۳۰۹ - ۳۹۴؛ بحارالانوار، ج ۲۳، ص۲۷۵.
  53. شرح اصول الکافی، ج ۷، ص۵۲ ـ ۵۳.
  54. سوره نساء، آیه ۱۳۶.
  55. سوره بقره، آیه ۴۳، ۸۳ و ۱۱۰.
  56. سوره نساء، آیه ۷۷.
  57. سوره انفال، آیه ۴۱.
  58. سوره بقره، آیه ۱۸۳ و ۱۹۶.
  59. المیزان، ج ۲۰، ص۳۹؛ حیات الحیوان، ج ۱، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹.
  60. المیزان، ج ۲۰، ص۳۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۷، ص۱۶۹.
  61. مانند: سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  62. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  63. جامع البیان، ج ۲۷، ص۱۶؛ مجمع البیان، ج ۹، ص۲۶۹؛ وسائل الشیعه، ج ۱، ص۸۴.
  64. «و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا می‌دادند و چون نزد آن حاضر شدند (به هم) گفتند: خاموش باشید (و گوش فرا دهید!) آنگاه چون به پایان آمد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که (آنان را) بیم می‌دادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.
  65. مجمع البیان، ج ۱۰، ص۱۴۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۷، ص۱۶۹؛ بحارالانوار، ج ۱۸، ص۷۹ ـ ۸۰.
  66. تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۱۷۵ ـ ۱۷۶.
  67. سوره جن، آیه ۱۴.
  68. سوره اعراف، آیه ۱۷۹.
  69. سوره انعام، آیه ۱۲۸.
  70. سوره انعام، آیه ۱۳۰.
  71. سوره الرحمن، آیه ۳۵.
  72. مستدرک الوسائل، ج ۱، ص۱۷۷؛ بحارالانوار، ج ۱۰، ص۴۴؛ نورالثقلین، ج ۵، ص۲۰.
  73. «و قوم تو آن را دروغ شمردند در حالی که آن، حقّ است؛ بگو: من بر (نگهداشت) شما گمارده نیستم» سوره انعام، آیه ۶۶.
  74. «ای مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتشی بازدارید که هیزم آن آدمیان و سنگ‌هاست؛ فرشتگان درشتخوی سختگیری بر آن نگاهبانند که از آنچه خداوند به آنان فرمان دهد سر نمی‌پیچند و آنچه فرمان یابند بجای می‌آورند» سوره تحریم، آیه ۶.
  75. نهج البلاغه، خطبه ۹۱؛ بحارالانوار، ج ۵۴، ص۱۱.
  76. نهج البلاغه، خطبه ۹۱؛ مجمع الزوائد، ج ۱، ص۵۱ ـ ۵۲؛ کنزالعمال، ج ۶، ص۱۷۷ ـ ۱۷۸.
  77. الکافی، کلینی، ج ۴، ص۱۹۶؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۱ ـ ۴۲۲؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۵، ص۳۴۵.
  78. مجمع البیان، ج ۱۰، ص۶۲؛ اوائل المقالات، ص۳۱۶ ـ ۳۱۷؛ بحارالانوار، ج ۵۶، ص۳۱۵ ـ ۳۱۷.
  79. تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص۱۹۶؛ شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص۴۳۲.
  80. الرسائل العشر، ص۳۱۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص۱۹۶.
  81. «و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست و نیز هیچ پرنده‌ای که با دو بال خود می‌پرد، جز اینکه گروه‌هایی همچون شما هستند؛ ما در این کتاب، هیچ چیز را فرو نگذاشته‌ایم، سپس (همه) به سوی پروردگارشان گرد آورده می‌شوند» سوره انعام، آیه ۳۸.
  82. «و آنگاه که جانوران وحشی را گرد آورند» سوره تکویر، آیه ۵.
  83. مجمع البیان، ج ۴، ص۵۰؛ بحارالانوار، ج ۷، ص۹۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۵۰۸.
  84. مجمع البیان، ج ۴، ص۵۰؛ تفسیر المنار، ج ۷، ص۳۹۹؛ بحارالانوار، ج ۷، ص۲۵۶.
  85. التبیان، ج ۴، ص۱۳۰؛ مجمع البیان، ج ۴، ص۵۰؛ بحارالانوار، ج ۶۱، ص۷؛ ج ۷، ص۲۵۶.
  86. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  87. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ التبیان، ج ۸، ص۳۶۷؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص۲۵۵.
  88. جامع البیان، ج ۲۲، ص۶۶ ـ ۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ الدرالمنثور، ج ۵، ص۲۲۴ ـ ۲۲۵.
  89. المیزان، ج ۱۶، ص۳۵۰.
  90. مجمع البیان، ج ۸، ص۱۸۷؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص۲۵۵ ـ ۲۵۶.
  91. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص ۵۸۵-۵۸۹؛ محققیان، رضا، مقاله «تکلیف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۵۴۷-۵۵۱.
  92. نهج الحق، ص۸۸؛ اللمع، ص۹۹ ـ ۱۱۵.
  93. سوره اعراف، آیه ۵۴.
  94. التفسیر الکبیر، ج ۱۴، ص۱۲۶، ۱۳۵.
  95. کشف المراد، ص۴۴۱؛ الاقتصاد الهادی، ص۶۱، ۶۵.
  96. اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۲۱؛ پژوهشی در معارف امامیه، ص۱۹۵ ـ ۱۹۶؛ کشف المراد، ص۴۴۱.
  97. سوره آل عمران، آیه ۱۹۱.
  98. نهج الحق، ص۸۹؛ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص۴۲۲.
  99. الاقتصاد الهادی، ص۶۱.
  100. الاقتصاد الهادی، ص۶۲؛ الرسائل، ج ۳، ص۱۳؛ شرح تجرید، ص۳۴۵.
  101. التبیان، ج ۵، ص۳۵۷؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ص۹۸؛ الغیبه، ص۱۷۷.
  102. سوره حج، آیه ۳۰.
  103. مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۹۳؛ زبدة البیان، ص۲۲۸ ـ ۲۲۹؛ معانی القرآن، ج ۴، ص۴۰۴.
  104. سوره حج، آیه ۲۷ و ۲۸.
  105. الکافی، کلینی، ج ۴، ص۲۶۳ ـ ۲۶۵؛ من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص۴۰۳؛ تهذیب الاحکام، ج ۵، ص۱۲۲.
  106. جامع البیان، ج ۱۷، ص۱۹۲ ـ ۱۹۳؛ مجمع البیان، ج ۷، ص۱۴۶؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۲۲۶.
  107. مجمع البیان، ج ۷، ص۱۴۶؛ الصافی، ج ۳، ص۳۷۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۲، ص۴۱.
  108. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص۵۰۲؛ عوالی اللئالی، ج ۱، ص۲۶۸؛ کنزالعمال، ج ۸، ص۴۵۰.
  109. سوره بقره، آیه ۱۸۳.
  110. عون المعبود، ج ۲، ص۱۳۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۲، ص۲۷۵ ـ ۲۷۶.
  111. سوره رعد، آیه ۲۸.
  112. سوره اسراء، آیه ۷۸ و آیه ۷۹.
  113. سوره توبه، آیه ۶۰.
  114. سوره توبه، آیه ۹۹.
  115. سوره انعام، آیه ۱۴۵.
  116. سوره مائده، آیه ۹۱.
  117. الکافی، کلینی، ج ۶، ص۲۴۳؛ وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص۳۰۳؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۴۷۶.
  118. سوره عنکبوت، آیه ۴۵.
  119. سوره هود، آیه ۱۱۴.
  120. من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص۲۱۴ ـ ۲۱۵؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۳۱۷؛ وسائل الشیعه، ج ۴، ص۹.
  121. سوره مائده، آیه ۴۸.
  122. التبیان، ج ۳، ص۵۴۶؛ جامع البیان، ج ۸، ص۱۵۱؛ شرح الرضی علی الکافیه، ص۸۷.
  123. سوره بقره، آیه ۱۴۳.
  124. سوره آل عمران، آیه ۱۴۲.
  125. سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  126. سوره نساء، آیه ۱۶۰ و ۱۶۱، سوره انعام، آیه ۱۴۶، سوره نحل، آیه ۱۱۸.
  127. سوره بقره، آیه ۵۴.
  128. جامع البیان، ج ۱، ص۴۰۸؛ مجمع البیان، ج ۱، ص۲۱۸؛ الصافی، ج ۱، ص۱۳۲.
  129. سوره نور، آیه ۲.
  130. سوره نور، آیه ۴.
  131. سوره مائده، آیه ۳۸.
  132. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۵۸۹-۵۹۲.
  133. سوره بقره، آیه ۲۸۶، سوره انعام، آیه ۱۵۲ و سوره اعراف، آیه ۴۲.
  134. سوره توبه، آیه ۹۱ و سوره فتح، آیه ۱۷.
  135. سوره توبه، آیه ۹۲.
  136. سوره مائده، آیه ۶.
  137. سوره بقره، آیه ۱۸۵.
  138. سوره بقره، آیه ۲۸۶.
  139. تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص۳۵۱؛ فتح القدیر، ج ۱، ص۳۰۸؛ القواعد الفقهیه، ج ۱، ص۲۵۳.
  140. الخصال، ص۴۱۷؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص۳۶۹؛ مستدرک الوسائل، ج ۶، ص۴۲۳.
  141. القواعد الفقهیه، ج ۲، ص۵۳؛ مائة قاعدة فقهیه، ص۴۳؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۳.
  142. مانند سوره احزاب، آیه ۳۵.
  143. سوره بقره، آیه ۱۵۳، سوره بقره، آیه ۱۰۴ و سوره بقره، آیه ۱۷۲.
  144. الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۸؛ فقه القرآن، ج ۲، ص۷۵.
  145. مغنی اللبیب، ج ۲، ص۴۵۸؛ جواهر الکلام، ج ۷، ص۳۴۲.
  146. فقه القرآن، ج ۱، ص۱۷۳؛ المیزان، ج ۱۵، ص۱۶۳.
  147. غنائم الایام، ج ۲، ص۵۳۷؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۸؛ مائة قاعدة فقهیه، ص۴۳ ـ ۴۴.
  148. مانند سوره انعام، آیه ۱۹.
  149. العناوین الفقهیه، ج ۱، ص۲۶؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۴.
  150. مسند احمد، ج ۱، ص۳۰۱؛ مجمع الزوائد، ج ۱، ص۲۶۱؛ دعائم الاسلام، ج ۱، ص۳۳۹.
  151. الکافی، ج ۱، ص۵۸؛ وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص۵۶۹؛ بحارالانوار، ج ۲۶، ص۳۵.
  152. سوره آل عمران، آیه ۱۶۱، سوره احزاب، آیه ۵۰.
  153. سوره انعام، آیه ۸۳-۸۸.
  154. سوره اعراف، آیه ۶.
  155. الصافی، ج ۲، ص۱۸۰؛ نورالثقلین، ج ۲، ص۴.
  156. المیزان، ج ۱۲، ص۲۰۰.
  157. المیزان، ج ۱۲، ص۲۰۰.
  158. سوره احزاب، آیه ۲۱.
  159. الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۳؛ العناوین الفقهیه، ج ۱، ص۲۴.
  160. شرح اصول کافی، ج ۷، ص۱۰۴؛ اوائل المقالات، ص۳۰۵؛ التبیان، ج ۵، ص۴۰۷.
  161. شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص۱۴۰؛ شرح اصول کافی، ج ۲، ص۱۹۰؛ ج ۷، ص۱۰۳؛ اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۸۱ ـ ۸۲.
  162. «و هر جا باشم مرا خجسته گردانیده و تا زنده‌ام به نماز و زکاتم سفارش فرموده است» سوره مریم، آیه ۳۱.
  163. «و از آنچه روزیتان کرده‌ایم (در راه خداوند) هزینه کنید پیش از آنکه مرگ هر یک از شما در رسد آنگاه بگوید: پروردگارا! چرا (مرگ) مرا تا زمانی نزدیک پس نیفکندی تا صدقه بدهم و از شایستگان باشم» سوره منافقون، آیه ۱۰.
  164. «و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ تو فرا رسد» سوره حجر، آیه ۹۹.
  165. جامع البیان، ج ۱۴، ص۹۹؛ مجمع البیان، ج ۶، ص۱۳۳؛ الصافی، ج ۳، ص۱۲۵.
  166. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص ۵۹۲-۵۹۶؛ محققیان، رضا، مقاله «تکلیف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۵۴۷-۵۵۱.
  167. اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۲۴؛ جامع المدارک، ج ۲، ص۲۵۶؛ مسالک الافهام، ج ۷، ص۲۳۴.
  168. مجمع البیان، ج ۱۰، ص۲۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص۱۳۰؛ المیزان، ج ۱۹، ص۲۹۱.
  169. سوره منافقون، آیه ۱۰.
  170. غنائم الایام، ج ۱، ص۶۵؛ مستند الشیعه، ج ۱۰، ص۳۳۶؛ الثمر الدانی، ص۱۴.
  171. منتهی المطلب، ج ۲، ص۶۴۸؛ مدارک الاحکام، ج ۶، ص۱۳۸؛ حاشیة رد المختار، ج ۱، ص۹۴.
  172. سوره بقره، آیه ۲۸۲.
  173. تذکرة الفقهاء، ج ۱، ص۲۶۶؛ ریاض المسائل، ج ۱، ص۳۱۶؛ جامع المدارک، ج ۲، ص۱۸۹.
  174. وسائل الشیعه، ج ۲۸، ص۲۳؛ مستدرک الوسائل، ج ۱، ص۸۴؛ سنن النسائی، ج ۶، ص۱۵۶.
  175. سوره بقره، آیه ۲۸۶، سوره بقره، آیه ۲۳۳، سوره انعام، آیه ۱۵۲ و ... .
  176. ریاض المسائل، ج ۸، ص۱۰۸؛ الفوائد العلیه، ج ۲، ص۳۱۴.
  177. الاقتصاد، ص۶۱؛ التبیان، ج ۶، ص۴۸۴؛ احکام القرآن، جصاص، ج ۱، ص۶۵۲.
  178. الکافی، کلینی، ج ۱، ص۱۶۱ ـ ۱۶۳.
  179. حاشیة رد المختار، ج ۱، ص۹۴؛ فقه السنه، ج ۱، ص۶۲۹؛ الموسوعة الفقهیة، ج ۳، ص۲۷۰.
  180. تحریرات فی الاصول، ج ۵، ص۳۱۸؛ المجموع، ج ۳، ص۴؛ البحر الرائق، ج ۲، ص۳۵۴.
  181. اصول فقه، ج ۱، ص۸۲؛ اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۲۷؛ نیل الاوطار، ج ۵، ص۲۷۲.
  182. نهایة الافکار، ج ۱، ص۴۱۴؛ العروة الوثقی، ج ۴، ص۳۸۸؛ مستمسک العروه، ج ۱۰، ص۱۱۲.
  183. القواعد الفقهیه، ج ۱، ص۸۴؛ اجود التقریرات، ج ۱، ص۱۵۵؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۹.
  184. سوره اسراء، آیه ۱۵.
  185. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۵۹۶-۶۰۰؛ محققیان، رضا، مقاله «تکلیف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص۵۴۷-۵۵۱.
  186. القاموس الفقهی، ص۲۲۲؛ ترمنولوژی حقوق، ص۵۶.
  187. سوره بقره، آیه ۱۷۳.
  188. سوره بقره، آیه ۱۷۳.
  189. المهذب البارع، ج ۴، ص۱۸۶؛ مسالک الافهام، ج ۱۲، ص۱۱۳؛ المغنی، ج ۱۱، ص۷۳.
  190. سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  191. المقنعه، ص۲۱۳؛ مجمع الفائده، ج ۳، ص۳۵۱؛ الام، ج ۱، ص۲۴۲.
  192. سوره توبه، آیه ۹۱.
  193. سوره نساء، آیه ۱۰۲.
  194. سوره بقره، آیه ۱۹۶.
  195. سوره بقره، آیه ۱۸۵.
  196. تذکرة الفقهاء، ج ۱، ص۱۸۶؛ نهایة الاحکام، ج ۲، ص۱۶۶.
  197. سوره توبه، آیه ۹۱ و آیه ۹۲.
  198. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۶۰۰-۶۰۳.
  199. سوره بقره، آیه ۲۲۹.
  200. سوره طلاق، آیه ۱.
  201. الصافی، ج۵، ص۱۸۷؛ تفسیر قرطبی، ج۱۸، ص۱۵۶.
  202. سوره احزاب، آیه ۷۲.
  203. تفسیر جلالین، ص۵۶۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ المیزان، ج ۱۶، ص۳۵۱.
  204. سوره انفال، آیه ۲۷.
  205. سوره زمر، آیه ۵۶.
  206. جامع البیان، ج ۲۴، ص۲۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۵، ص۲۷۱؛ الدرالمنثور، ج ۵، ص۳۳۲.
  207. سوره مؤمنون، آیه ۱۰۰.
  208. سوره رعد، آیه ۲۵.
  209. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۶۰۳-۶۰۴.