حمزة بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۶۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = حمزة بن عبدالمطلب | |||
| عنوان مدخل = حمزة بن عبدالمطلب | |||
| مداخل مرتبط = [[حمزة بن عبدالمطلب در قرآن]] - [[حمزة بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی]] - [[حمزة بن عبدالمطلب در نهج البلاغه]] - [[حمزة بن عبدالمطلب در معارف و سیره نبوی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
'''[[حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف]]''' فرزند [[عبدالمطلب]] و عموی [[پیامبر]] {{صل}} و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} و کنیهاش ابویعلی و ابوعماره است. وی در سال سوم بعثت به [[دین اسلام]] مشرف شد و اسلام او بر شوکت و عظمت پیامبر {{صل}} و [[مسلمانان]] افزود و به همین جهت از طرف [[پروردگار]] [[لقب]] اسدالله و اسد رسوله یعنی [[شیر خدا]] و [[رسول خدا]] به او عطا شد. حمزه در وقایع قبل از هجرت مانند [[بیعت عقبه]] و جنگهای بعد از هجرت مانند [[جنگ بدر]] و [[جنگ اُحد]] شرکت کرده و دلاوریهای فراوانی داشت و سرانجام در جنگ احد به دست وحشی غلام هند جگرخوار به [[شهادت]] رسید. | |||
[[حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف]] فرزند [[عبدالمطلب]] و [[ | |||
== نسب == | |||
[[حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف]] فرزند [[عبدالمطلب]] و [[عموی پیامبر]] {{صل}} و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} است و [[مادر]] او [[هاله]] دختر [[وهیب بن عبدمناف]] و دختر عموی [[آمنه بنت وهب]] مادر [[رسول خدا]] {{صل}} است. کنیهاش ابویعلی است و پس از [[مهاجرت]] به [[مدینه]] به [[ابوعماره]] [[شهرت]] یافت<ref> المعارف، ص ۶۰۰؛ الاشتقاق، ص ۷۰.</ref>. سال تولد او را سال ۲ یا ۴ قبل از [[عامالفیل]] نوشتهاند، از این رو [[اختلاف]] [[سنی]] او با [[پیامبر]] بین ۲<ref>الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۷۰؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶۷ ـ ۷۰.</ref> تا ۴<ref> انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۳.</ref> سال است. چون [[حمزه]] از [[ثویبه]] [[کنیز]] [[ابولهب]] شیر خورده و [[پیامبر]] {{صل}} هم از این [[زن]] شیر خورده، [[برادر]] رضاعی او محسوب میشود؛ به همین دلیل وقتی [[ازدواج]] دختر حمزه را به حضرت پیشنهاد کردند، فرمود: او دختر برادر رضاعی من است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۵۸؛ الاکمال فی اسماء الرجال، خطیب تبریزی، ص۴۱؛ رجال الطوسی، طوسی، ص۳۵؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۷، ص۱۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۲۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۰۹؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
حمزه در [[جوانی]] همراه با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در [[پیمان]] حلفالفضول شرکت داشت. همچنین از او در [[همراهی]] با [[ابوطالب]] و [[پیامبر]] در خواستگاری از [[خدیجه]] نام بردهاند. حمزه، زمانی که روزگار بر [[ابوطالب]] تنگ آمده بود، [[سرپرستی]] [[جعفر]] را بر عهده گرفت. وی در دوران [[جاهلیّت]] [[ریاست]] یافت و به جایگاهی رسید که با او [[پیمان]] میبستند. حمزه در آغاز [[رسالت پیامبر]]، گرچه هنوز [[مسلمان]] نشده بود، اما مانند برادرش [[ابوطالب]] به [[حمایت]] از [[پیامبر اکرم]] در برابر [[مشرکان]] برخاست و در مواردی به تلافی [[آزار]] [[مشرکان]] پرداخت<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۳۱۱.</ref>. | |||
== [[ازدواج]] و [[فرزندان]] == | |||
وی سه بار [[ازدواج]] کرد. در ازدواج با [[سلمی]] دختر عمیس، باجناق [[جعفر بن ابی طالب]] شد و دخترش [[امامه]] از این [[همسر]] است که پس از شهادتش و بازگشت [[جعفر]] از [[حبشه]] تحت تکفل جعفر قرار گرفت<ref> انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۱ - ۳۸۲؛ اسدالغابه، ج ۷، ص ۱۹.</ref>. [[یعلی]] و [[عامر]] پسران حمزه از زنی [[اوسی]]<ref> الطبقات، ج ۳، ص ۵.</ref> و [[عماره]] پسر دیگرش از [[مادری]] از [[خزرج]] بود. پسری دیگر به نام بکر هم برایش یاد کردهاند. [[عامر]] در [[کودکی]] درگذشت<ref> الطبقات، ج ۳، ص ۵.</ref> و [[امامه]] را [[رسول خدا]] {{صل}} به پاس خدمات [[ابوسلمه]] به [[عقد]] [[ازدواج]] [[سلمة بن ابی سلمه]] درآورد؛ ولی پیش از زفاف، [[سلمه]] درگذشت<ref> الطبقات، ج ۳، ص ۵؛ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۲.</ref>. [[یعلی بن حمزه]] ۵ پسر به نامهای [[عماره]]، [[فضل]]، [[زبیر]]، [[عقیل]] و [[محمد]] داشت؛ لکن همگی در کودکی درگذشتند و برای حمزه فرزند و عقبی نماند<ref> الطبقات، ج ۳، ص ۵؛ المنتظم، ج ۳، ص ۱۷۸.</ref>. [[محدثان]]، تنها دو [[حدیث]] از حمزه [[ثبت]] کردهاند<ref> معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۶۷۹؛ الاصابه، ج ۲، ص ۱۰۶.</ref>.<ref> [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
== [[اسلام]] حمزه == | |||
درباره [[تاریخ]] [[گرایش]] [[حمزه]] به [[اسلام]] [[اختلاف]] نظر زیاد است، در حالی که برخی [[روایات]] از اسلام عموی پیامبر {{صل}} در سال دوم بعثت سخن میگوید: کسانی بر آنند که حمزه پس از ورود [[پیامبر]] {{صل}} به خانه ارقم [[مسلمان]] شد. | |||
چنان که میگویند: ورود پیامبر {{صل}} به خانه ارقم در اواخر سال سوم بود. حسب [[روایت]] دیگری گفتهاند: حمزه سه [[روز]] پیش از عمر اسلام آورد. | |||
پیامبر{{صل}} از | گویند: عمر در سال ششم پس از خروج پیامبر {{صل}} از خانه ارقم مسلمان شد. این هم تناقض دارد؛ زیرا پیامبر {{صل}} در اواخر [[سال سوم بعثت]] و فقط برای یک ماه وارد خانه ارقم شد. خواهیم دید که عمر سالها پس از حمزه مسلمان شد. | ||
ابن هشام و برخی دیگر، اسلام حمزه را پس از [[هجرت به حبشه]] یعنی حوالی سال شش [[مبعث]] میدانند، ما نیز همین نظر را ترجیح میدهیم؛ زیرا چنان که مقدسی میگوید، وقتی حمزه مسلمان شد، پیامبر {{صل}} و [[مسلمانان]] با آمدن او [[عزّت]] گرفتند. این کار بر [[مشرکان]] سخت آمد و مجبور شدند، [[تغییر]] روش دهند. از اینرو به جای انزوای پیامبر {{صل}} به [[سرزنش]] روی آوردند و کوشیدند او را با [[مال]] و [[ثروت]] به سوی خود، جلب کنند. چنان که همسری [[دختران]] [[قریش]] را نیز به او پیشنهاد کردند<ref>البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۴۸- ۱۴۹.</ref>. | |||
آن چنان که از [[سیره]] ابن هشام به دست میآید، این پیشنهادها پس از هجرت به حبشه بود. حمزه پس از علنی شدن [[دعوت]] و مذاکرات قریش با [[ابو طالب]] مسلمان شد. هنگامی که شیوه [[دشمنی]] و [[آزار]] و اذیّت را برای برخورد با پیامبر {{صل}} در پیش گرفتند. | |||
به هر حال اسلام حمزه، تحوّل جدیدی بود که در محاسبات قریش در نیامده بود. او با ورود خود به اسلام معیارها را به کلّی دگرگون ساخت، بازوی قریش را از کار انداخت، بر [[وحشت]] آنها افزود و [[طغیان]] و [[سرکشی]] آنان را فروخواباند<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۳۵۰.</ref>. | |||
داستان اسلام آوردن حضرت حمزه را چنین [[نقل]] کردهاند: روزی [[ابوجهل]] در نزدیکی [[صفا]] به پیامبر {{صل}} برخورد و تا توانست ایشان را [[اذیت]] کرد و [[ناسزا]] گفت و عیبجویی کرد، کنیز [[عبدالله جدعان]] از میان اطاقی در بالای صفا همه این احوال را مشاهده کرد، موقعی که ابوجهل از اذیت پیامبر {{صل}} [[دست]] کشید به [[مسجد]] رفت و پیامبر {{صل}} هم به [[راه]] خود رفت. | |||
در [[ | |||
هنوز جمعیت تماشاچیان متفرق نشده بودند که حمزه از شکارگاه برگشت، از علت [[اجتماع]] پرسید؟ کنیز عبدالله داستان را برایش شرح داد. حمزه گفت: ابوجهل کجاست؟ گفتند: در مسجد است؛ حمزه به مسجد رفت و با کمان چنان بر سرش کوبید که شکاف بزرگی برداشت، او را به [[زمین]] کشید و زیر پا نهاد، ولی [[مردم]] میانجیگری نموده و او را از دست حمزه [[نجات]] دادند. | |||
در | |||
چون حمزه در [[جاهلیت]] هم به پشتیبانی ستمدیدگان معروف بود، این عمل او را به همان حساب گرفتند، منتهی چون [[مشرک]] بود خواستند با تحریک احساساتش علیه [[دین اسلام]] او را خاموش کنند، لذا گفتند: ابویعلی مگر [[مسلمانی]] گرفته و از [[دین]] اجدادی خود دست کشیدهای که چنین داغ شدهای؟ با شنیدن این جمله [[احساسات]] [[خویشاوندی]] [[حمزه]] تحریک شد و گفت: آری [[مسلمان]] شدهام: {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ}}، به [[خدا]] از ایمانم دست نمیکشم، اگر میتوانید جلوگیری کنید. | |||
پیامبر{{صل}} | پس از آنکه خشمش فرو نشست و غضبش خاموش شد نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و اظهار داشت: پسر برادرم آیا آنچه میگویی [[حق]] است؟ پیامبر {{صل}} سورهای از [[قرآن]] بر او خواند تا کاملاً روشن شد و بر ایمانش ثابت ماند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۸۸؛ المستدرک حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۲؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی دمشقی، ج۲، ص۳۳۲؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۸۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۲۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۴۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۳.</ref>. | ||
[[ | پیامبر {{صل}} از [[ایمان آوردن]] حمزه خوشحال و [[ابوطالب]] هم مسرور شد و اشعاری در تعریف او سرود که در ضمن حالات ابوطالب درج گردید. [[امام]] [[زین العابدین]] {{ع}} فرمودند: "هیچ [[حمیت]] و غیرتی وارد [[بهشت]] نمیشود جز [[غیرت]] [[حمزة بن عبدالمطلب]] و آن زمانی بود که شکم گوسفند بر روی سر پیامبر {{صل}} انداختند و او به خاطر پسر [[برادر]] خود [[خشمگین]] شد"<ref>{{متن حدیث|عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَمْ يُدْخِلِ اَلْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ ذَلِكَ حِينَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي حَدِيثِ اَلسَّلَى اَلَّذِي أُلْقِيَ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ}}؛ اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۳۰۸؛ تفسیر نورالثقلین، حویزی، ج۵، ص۷۲؛ وسائل الشیعة، حر عاملی، ج۱۵، ص۳۷۲.</ref>. | ||
حمزه | مسلمان شدن حمزه بر [[شوکت]] و [[عظمت]] پیامبر {{صل}} و [[مسلمانان]] افزود زیرا به خاطر او کمتر میتوانستند به حضرت [[اذیت]] و آزار برسانند. او پس از حضرت [[ابوطالب]] یگانه حامی و [[پشتیبان]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود. به همین جهت از طرف [[پروردگار]] [[لقب]] [[اسدالله]] و اسد رسوله یعنی [[شیر خدا]] و [[رسول خدا]] به او [[عطا]] شد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۶۹؛ السیره الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۳.</ref>. در این باره رسول خدا {{صل}} فرمودند: "[[جبرئیل]] نزد من آمد و به من خبر داد که [[حمزه]] بین اهالی آسمانهای هفتگانه شیر خدا و رسول خدا نوشته شده است"<ref>{{متن حدیث|جائني جَبْرَئِيلُ واخبرني بِأَنْ حَمْزَةَ مَكْتُوبُ فِي أَهْلِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ اسدالله رَسُولَهُ}}؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۴؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۲۶۸؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۴۹؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج۲، ص۳۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۰۹-۲۱۱؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۹۲؛ [[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۳۵۰.</ref> | ||
[[حمزه]] در [[ | == [[عقد اخوت]] حمزه با [[زید بن حارثه]] == | ||
در [[سال دوم هجرت]] زمانی که پیامبر {{صل}} میان [[یاران]] [[عقد]] [[برادری]] برقرار فرمود، میان حمزه و [[زید بن حارثه]] عقد برادری خواند<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۱۰، ص۳۶؛ الدرّر، ابن عبدالبر، ص۹۲؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۲، ص۲۱۹؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۴۱؛ مناقب امام امیرالمؤمنین، سلیمان کوفی، ج۱، ص۳۳۱؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۸، ص۱۷۱؛ الدرّ المنثور، سیوطی، ج۳، ص۲۰۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۴.</ref>. همچنین [[نقل]] شده زمانی که رسول خدا {{صل}} به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد همه [[عقد]] اخوتها را نقض کرد جزء عقد اخوت و [[برادری]] خود با [[امام علی]] {{ع}} و دیگری برادری حمزه با [[زید بن حارثه]] که همچنان پا برجا بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۹۴.</ref>. این عقد اخوت به درخواست زید بن حارثه فرزند خوانده رسول خدا {{صل}} و با موافقت رسول خدا {{صل}} انجام شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۹۶.</ref>. در [[جنگ اُحد]] حمزه، [[زید بن حارثه]] را [[وصی]] خود قرار داد و به او [[وصیت]] کرد<ref>عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۲۶۵.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۱-۲۱۲؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
==حمزه و [[ | == حمزه و [[بیعت عقبه]] == | ||
[[ | حمزه همواره از پیشقدمان و در صف اول مدافعان [[پیامبر اسلام]] {{صل}} قرار داشته است، چنانکه اولین سریه<ref>سریه آن است که شخص پیغمبر {{صل}} همراه لشکر نباشد و اگر پیامبر باشد آن را غزوه مینامند.</ref> رسول خدا با [[سرپرستی]] [[حمزة بن عبدالمطلب]] بوده است<ref>تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۳۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۴۲: الدرر، ابن عبدالبر، ص۹۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۶؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۰۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ص۴۷۲؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی، ص۲۰۰.</ref> و یا آنکه در [[عقبه]] یعنی آن شبی که [[مردم مدینه]] در [[منی]] [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} شرفیاب شدند و با او [[پیمان]] بستند تا حضرتش به [[مدینه]] کوچ کند، [[مردم]] [[مکه]] که از این [[اجتماع]] خبردار شدند همگی با [[شمشیر]] به [[خانه]] [[عبدالمطلب]] که محل انجمن بود [[هجوم]] آوردند و فقط [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} و [[حمزه]] جلو گردنه پاس میدادند که جمعیت [[قریش]] رسیدند، حمزه با شمشیر کشیده جلو جمعیت [[ایستاده]] و قسم یاد کرد به [[خدا]] هر که قدم به این گردنه بگذارد او را با شمشیر قطعه قطعه میکنم، مردم که چنین دیدند عقبنشینی کرده و برگشتند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴؛ تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج۲، ص۲۹۴؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۱، ص۹۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۲؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | ||
==حمزه و کشتن طُعَیمه== | == حمزه اولین فرمانده لشکر [[اسلام]] == | ||
یکی از کارهای حساس | در [[سال اول هجری]] در حالی که بیش از هفت ماه از [[هجرت]] رسول خدا {{صل}} نگذشته بود، آن حضرت، حمزه عموی خود را همراه با سی نفر سواره از [[مهاجرین]] با پرچمی سفید [[مأمور]] حمله به کاروان [[اقتصادی]] قریش که از [[شام]] به مکه میرفت کرد و حمزه با [[ابوجهل]] و سیصد نفر از همراهانش مواجه شد ولی براثر میانجیگری مجدی بن [[عمرو]] جهنی [[جنگی]] در نگرفت<ref> المغازی، ج ۱، ص ۹؛ الطبقات، ج ۲، ص ۴، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۹۵.</ref>. این اولین لشکری بود که رسول خدا {{صل}} در مدینه به مأموریت فرستاد<ref>تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۳۴؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۶ و ۵۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ص۴۳۰۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۲۳، ص۱۸۷؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۷؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۷۱؛ الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۲۷۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۴.</ref>. | ||
در [[غزوه ابواء]] که اولین غزوهای بود که [[رسول خدا]] {{صل}} در آن شرکت میکرد [[پرچم]] رسول خدا {{صل}} سفید و در دست [[حمزه]] قرار داشت<ref>البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۹۹.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است در [[غزوه عشیره]] یا ذوالعشیره که ۱۶ ماه بعد از [[هجرت]] رسول خدا {{صل}} به [[مدینه]] واقع شد؛ [[پرچم سفید]] آن به دست [[حمزه عموی پیامبر]] {{صل}} بود<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۳؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
== حمزه در [[جنگ بدر]] == | |||
در جنگ بدر هم پس از شروع [[جنگ]] [[فرزندان عبدالمطلب]] که حمزه از آنان بود پیشقدم شدند و آنچه از مرحوم مفید در [[ارشاد]] نقل شده چنین است: صبح [[روز]] [[بدر]] [[قریش]] [[لشکر]] خود را [[صفآرایی]] کردند که [[عتبة بن ربیعه]] و برادرش شیبه و پسرش [[ولید]] در پیش روی لشکر قرار داشتند، [[عتبه]] [[پیامبر]] را صدا زد یا [[محمد]]، همشأن ما را بفرست، سه نفر از [[انصار]] داوطلبانه به میدان رفتند، وقتی که از نامشان پرسیدند و ایشان را شناختند، گفتند: شما هم شأن ما نیستید و ما جز با پسر عموهایمان از قریش با کس دیگری نمیجنگیم. | |||
پیامبر {{صل}} هم که [[دوست]] نداشت انصار ابتدا به میدان بروند [[دستور]] بازگشت داد و سپس فرمود: [[علی]] برخیز، حمزه بپا خیز، [[عبیده]] تو هم حرکت کن، [[امیرمؤمنان]] و عمویش حمزه و پسر عمویش عبیده پسر [[حارث بن عبدالمطلب]] به میدان رفتند، عتبه گفت: هان اینها هم شأنی بزرگوارند. | |||
[[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} با [[ولید بن عتبه]] روبهرو شد (این دو نفر از نظر سن از همه کوچکتر بودند) ولی همین که دوبار [[شمشیر]] رد و بدل شد علی دست چپ ولید را انداخت و با ضربت دیگری او را کشت. | |||
حمزه با عتبه جنگید و او را کشت، عبیده با شیبه که از همه بزرگتر بودند همنبرد شدند، ولی عبیده [[شکست]] خورد و پایش با شمشیر شیبه [[قطع]] شد، اما قبل از آنکه شیبه فرصتی بیابد تا او را [[شهید]] کند، علی {{ع}} و حمزه به کمک وی شتافتند و شیبه را هم کشتند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۳-۷۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۴۷؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۱۸۵؛ الفصول المهمة فی معرفة الائمه، ابن صباغ، ج۱، ص۳۱۶.</ref>. | |||
[[حمزه]] در [[جنگها]] با پر شترمرغی که در بالای سر قرار میداد شناخته میشد. در [[بدر]] با دو [[شمشیر]] در مقابل [[رسول خدا]] {{صل}} جنگید، بسیاری از [[اسیران]] بدر میپرسیدند آنکه بالای سر خود با پر علامت نهاده کیست؟ گفته میشد حمزه است، میگفتند او ما را [[اسیر]] نمود<ref>ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۲، ص۱۱۷؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۲۷۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۸۱؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۵۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۳-۲۱۴؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
== حمزه و نزول [[آیه]] == | |||
{{اصلی|حمزة بن عبدالمطلب در قرآن}} | |||
[[نقل]] شده است [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ نَارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ}}<ref>«اینان دو گروه دشمنند که درباره پروردگارشان با هم به دشمنی برخاستند، پس بر (تن) آنان که کفر ورزیدند جامهای از آتش بریدهاند، از فراز سرشان آب جوش میریزند» سوره حج، آیه ۱۹.</ref> در [[شأن]] ۶ نفری از [[مؤمنین]] و [[کفار]] که [[روز]] بدر با هم جنگیدند نازل شده است که آن شش نفر عبارتاند از [[حمزه عموی پیامبر]] که [[عتبه بن ربیعه]] را کشت و [[امام علی]] {{ع}} که [[ولید بن عتبه]] را کشت و [[عبیدة بن الحارث]] که با [[شیبة بن ربیعه]] به [[جنگ]] پرداخت که این خصمان دشمنانی که اختصموا فی ربهم درباره خدایشان با یکدیگر میجنگند این ۶ نفر از مصادیق آن هستند<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۷ (باب المغازی، باب قصه غزوه بدر)، ج۵، ص۲۴۲ (تفسیر القرآن)؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۸، ص۲۴۶؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۶۲؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۸۹؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۸، ص۸۶؛ سبل السلام، کحلانی، ج۴، ص۵۰؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۷؛ تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، ج۲، ص۵۲۲-۵۲۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref> | |||
== حمزه و کشتن طُعَیمه == | |||
یکی از کارهای حساس حضرت حمزه در روز بدر کشتن طعیمه پسر عدی است که از [[شجاعان]] [[روزگار]] بود. واقدی [[نقل]] کرده که [[علی]] {{ع}} فرمود: در [[جنگ بدر]] هنگامی که [[آفتاب]] بالا آمد همان موقعی که دو [[لشکر]] با هم آمیخته و مشغول [[جنگ]] بودند و هیچ کس دیگری را نمیشناخت، من در تعقیب یکی از [[مشرکین]] تاختم تا در جلو تل ریگی [[مشاهده]] کردم که [[سعد بن خیثمه]] با یکی از [[مشرکان]] مشغول جنگ است تا آنکه سعد به دست آن مرد [[کافر]] کشته شد؛ آن مرد در حالی که [[غرق]] در آهن بود و جز دو چشم جای دیگری از او دیده نمیشد مرا دید و [[شناخت]]، صدا زد پسر [[ابوطالب]] به میدان من بیا! | |||
چون من در پایین تل قرار داشتم و از طرفی قد من کوتاهتر بود نخواستم او در بالا قرار گرفته باشد پس به عقب برگشتم تا در جای همواری بایستم، صدا زد فرار میکنی! گفتم: آری شبیه به فرار؛ چون نزدیک من رسید شمشیری حواله من نمود، با سپر رد کردم ولی آنقدر ضربهاش [[قوی]] بود که در سپر من اثر گذاشت، شمشیری به گردنش فرود آوردم که [[گمان]] کردم کار او را میسازد ولی چون زرهپوش بر تن داشت در او اثر نکرد. | چون من در پایین تل قرار داشتم و از طرفی قد من کوتاهتر بود نخواستم او در بالا قرار گرفته باشد پس به عقب برگشتم تا در جای همواری بایستم، صدا زد فرار میکنی! گفتم: آری شبیه به فرار؛ چون نزدیک من رسید شمشیری حواله من نمود، با سپر رد کردم ولی آنقدر ضربهاش [[قوی]] بود که در سپر من اثر گذاشت، شمشیری به گردنش فرود آوردم که [[گمان]] کردم کار او را میسازد ولی چون زرهپوش بر تن داشت در او اثر نکرد. | ||
ناگاه برق شمشیری از پشت سرم [[احساس]] کردم، سر را فرود آوردم دیدم کاسه سر این مرد [[مشرک]] با کلاه خودش جدا شده، آنگاه سوار آواز داد [[یا علی]] بگیر او را که من فرزند عبدالمطلبم، نگاه کردم دیدم [[حمزه]] | ناگاه برق شمشیری از پشت سرم [[احساس]] کردم، سر را فرود آوردم دیدم کاسه سر این مرد [[مشرک]] با کلاه خودش جدا شده، آنگاه سوار آواز داد [[یا علی]] بگیر او را که من فرزند عبدالمطلبم، نگاه کردم دیدم [[حمزه]] سیدالشهداست و آن مرد مقتول طعیمه پسر عدی است که از شجاعان روزگار بود<ref>الفائق فی غریب الحدیث، زمخشری، ج۲، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۴۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۳۸ (نقل از مغازی واقدی)؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۳۸۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۵.</ref> | ||
==حمزه در [[جنگ اُحد]]== | == حمزه در [[جنگ اُحد]] == | ||
[[مسلمانان]] مخصوصاً حمزه و [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در [[روز]] جنگ اُحد چنان مردانه جنگیدند که مشرکان [[مکه]] مجبور به فرار شده و چنان فراری شدند که سران لشکر [[قریش]] به هیچ قیمتی نمیتوانستند آنها را برگردانند تا آنکه [[هند]] [[زن]] [[ابوسفیان]] و عده دیگری از [[زنان]] مشغول آوازهخوانی شدند و با تصنیفهایی تحریکآمیز عدهای را برگردانند<ref>از جمله تصنیفهایی که میخواندند این اشعار بوده است: | [[مسلمانان]] مخصوصاً حمزه و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} در [[روز]] جنگ اُحد چنان مردانه جنگیدند که مشرکان [[مکه]] مجبور به فرار شده و چنان فراری شدند که سران لشکر [[قریش]] به هیچ قیمتی نمیتوانستند آنها را برگردانند تا آنکه [[هند]] [[زن]] [[ابوسفیان]] و عده دیگری از [[زنان]] مشغول آوازهخوانی شدند و با تصنیفهایی تحریکآمیز عدهای را برگردانند<ref>از جمله تصنیفهایی که میخواندند این اشعار بوده است: | ||
{{عربی|نحن بنات طارق *** نمشی [[علی]] النمارق | {{عربی|نحن بنات طارق *** نمشی [[علی]] النمارق | ||
مشی القطا البوارق *** والمسک فی المفارق | مشی القطا البوارق *** والمسک فی المفارق | ||
ان تقبلوا نعائق *** او تدبروا نفارق}} | ان تقبلوا نعائق *** او تدبروا نفارق}} | ||
ما [[دختران]] طارقیم که بر فرشهای عالی و گرانبها [[راه]] میرویم. | ما [[دختران]] طارقیم که بر فرشهای عالی و گرانبها [[راه]] میرویم. | ||
مانند مرغان [[قطا]] که روی زمینهای ریگزار میروند و یا مانند مشک که در ظرفهای فلزی میباشد اگر به [[جنگ]] رو کنید با شما هم آغوش میشویم و اگر پشت کنید ما هم دوری میکنیم. شرح الاخبار، [[قاضی]] نعمان، ج۱، ص۲۷۳؛ المستدرک، [[حاکم | مانند مرغان [[قطا]] که روی زمینهای ریگزار میروند و یا مانند مشک که در ظرفهای فلزی میباشد اگر به [[جنگ]] رو کنید با شما هم آغوش میشویم و اگر پشت کنید ما هم دوری میکنیم. شرح الاخبار، [[قاضی]] نعمان، ج۱، ص۲۷۳؛ المستدرک، [[حاکم نیشابوری]]، ج۳، ص۲۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۹۹۲؛ زاد المسیر، [[ابن الجوزی]]، ج۸، ص۲۲۲؛ [[تفسیر]] [[ثعلبی]]، ثعلبی، ج۳، ص۱۷۴؛ [[مجمع البیان]] فی تفسیر القرآن، [[طبرسی]]، ج۲، ص۴۰۴؛ [[مناقب]] [[آل ابی طالب]]، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۵؛ مجمع الزوائد، [[هیثمی]]، ج۶، ص۱۰۹.</ref>. تا جایی که هند به هر یک از افرادی که به این حرفها و سرودها و توهینها گوش نداده و به فرار خود ادامه میدادند، یک سرمهدان با میل آن میداد و میگفت: تو مرد نیستی وگرنه فرار نمیکردی، پس اکنون به [[خانه]] برو و بنشین و مانند زنان سرمه به چشم بکش. | ||
تا جایی که هند به هر یک از افرادی که به این حرفها و سرودها و توهینها گوش نداده و به فرار خود ادامه میدادند، یک سرمهدان با میل آن میداد و میگفت: تو مرد نیستی وگرنه فرار نمیکردی، پس اکنون به [[خانه]] برو و بنشین و مانند زنان سرمه به چشم بکش | |||
[[کفار]] بیش از همه از [[امیرمؤمنان]] و [[حمزه]] ناراحت بودند، زیرا با آنکه حمزه در [[روز]] [[اُحد]] [[روزهدار]] بود، [[متجاوز]] از سی نفر را کشت. از این رو هند به وحشی که از بردگان [[جبیر بن مطعم]] بود پیشنهاد کرد اگر [[محمد]] یا [[علی]] و یا حمزه را بکشی هر چه بخواهی انجام میشود و حاجتت را برآورده میکنم. | |||
دیدم جمعیت را مانند [[گله]] میراند و به هر سو رو میکند مردان [[جنگی]] از جلوی روی او فرار میکنند و هر که با او مصاف میدهد کشته میشود. | وحشی میگوید: با خود اندیشیدم و دیدم که به محمد دست نمییابم زیرا یارانش اطرافش را دارند و علی هم در میدان جنگ خیلی حواسش جمع و متوجه همه اطراف و جوانب است، ولی حمزه وقتی که به [[خشم]] میآید جلو پایش را نمیبیند، لذا در کمین وی برآمدم. دیدم جمعیت را مانند [[گله]] میراند و به هر سو رو میکند مردان [[جنگی]] از جلوی روی او فرار میکنند و هر که با او مصاف میدهد کشته میشود. درصدد بودم تا وقتی که نزدیک من رسید، حربه پران خود را به حرکت درآورده و به طرف او پرتاب نمودم، خنجر بران به تهیگاهش رسید و از مثانهاش خارج شد و [[حمزه]] به [[زمین]] افتاد، مدتی درنگ نمودم تا وقتی که [[جان]] داد. بالای سر او رفتم، شکمش را پاره نموده و جگرش را بیرون آوردم و برای [[هند]] بردم؛ هند جگر حمزه را به دندان گرفت تا بجود ولی در دهن او مانند سنگ سخت شد و نتوانست بخورد به زمین افکند (از اینجا هند به “آکلة الأکباد” یعنی جگرخوار معروف گردید). از آنجا هند به سراغ کشتههای [[مسلمانان]] آمد و گوش و دماغ آنان را میبرید و از آنها برای خود و همراهان گردنبند درست کرده و به گردن میانداختند. ولی درباره حمزه از گوش و دماغ [[تجاوز]] کرده، حتی آلت مردی او را هم [[برید]] و دست و پایش را [[قطع]] کرد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۷؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۳۷۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۶.</ref> و [[مردم]] را به [[جنگ]] بر میگرداند و [[قریش]] بالای [[کوه]] رفتند و [[ابوسفیان]] روی کوه فریاد زد: [[بت]] هبل بلند مرتبه است پس [[رسول خدا]] {{صل}} به [[امیرالمؤمنین]] فرمود به او بگو: [[خدای یکتا]] بلند مرتبهتر و منزهتر است پس ابوسفیان به [[حضرت علی]] گفت: ای [[علی]] او (بت هبل) بر ما [[نعمت]] [[عطا]] کرد و حضرت علی فرمود: بلکه [[خدا]] بر ما [[منت]] نهاد، سپس گفت: ای [[علی]] تو را به [[لات]] و [[عزی]] قسم میدهم آیا [[محمد]] کشته شد؟ پس حضرت به او فرمود: [[خدا]] تو را و لات و عزی را همراه تو [[نصب]] کند به خدای یگانه قسم او کشته نشده و صدای تو را میشنود [[ابوسفیان]] گفت: تو راست میگویی خدا ابی قمیئه را [[لعنت]] کند که [[خیال]] کرد محمد کشته شده است<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۷.</ref>. | ||
زمانی که ابوسفیان بر کشته [[حمزه]] عبور کرد سر نیزه خود را در گوشه دهان حمزه فرو کرد و گفت: ای عاق بچش! حلیس که همراه ابوسفیان بود این عمل او را خیلی [[زشت]] و جاهلانه دید، صدا زد [[فرزندان]] [[کنانه]]! ابوسفیان خود را [[رئیس]] [[قریش]] میداند ولی ببینید با پسر عموی خود چه میکند؛ ابوسفیان شرمنده شد و گفت لغزشی بود، خواهش میکنم به کسی اظهار مکن<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۶؛ تخریح الاحادیث و آثار، زیلعی، ج۱، ص۲۵۱؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۸۱؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۷؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۴۳؛ الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۲۷۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸.</ref>. | |||
[[شهادت]] حمزه را در ۵۹،<ref> انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۵؛ الوافی، ج ۱۳، ص ۱۰۴.</ref>۵۷<ref> اسد الغابه، ج ۲، ص ۷۰.</ref> و ۵۴ سالگی<ref> معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۶۷۳.</ref> دانستهاند. | |||
در امالی مرحوم [[شیخ طوسی]] [[نقل]] شده است که در [[روز]] [[اُحد]] صدای هاتفی شنیده شد که میگفت: | در امالی مرحوم [[شیخ طوسی]] [[نقل]] شده است که در [[روز]] [[اُحد]] صدای هاتفی شنیده شد که میگفت: | ||
{{عربی|لاَ سَيْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ وَ لاَ فَتَى إِلاَّ عَلِيٌّ}}<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۱۰؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۸۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۷.</ref> | {{عربی|لاَ سَيْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ وَ لاَ فَتَى إِلاَّ عَلِيٌّ}}<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۱۰؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۸۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۷.</ref> | ||
{{عربی|فَإِذَا نَدَبْتُمْ هَالِكاً فَابْكُوا اَلْوَفِيَّ وَ أَخِي اَلْوَفِيُّ }} | {{عربی|فَإِذَا نَدَبْتُمْ هَالِكاً فَابْكُوا اَلْوَفِيَّ وَ أَخِي اَلْوَفِيُّ }} | ||
شمشیری جز ذوالفقار نیست و [[جوانمردی]] جز علی وجود ندارد، هرگاه خواستید بر کشتهای [[گریه]] کنید، بر [[وفادار]]، و [[برادر]] وفادار (حمزه برادر [[ابوطالب]]) گریه کنید<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۴۳؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی الطبری، ص۴۳۳؛ مناقب آل ابی طالب، این شهر آشوب، ج۲، ص۳۱۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | شمشیری جز ذوالفقار نیست و [[جوانمردی]] جز علی وجود ندارد، هرگاه خواستید بر کشتهای [[گریه]] کنید، بر [[وفادار]]، و [[برادر]] وفادار (حمزه برادر [[ابوطالب]]) گریه کنید<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۴۳؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی الطبری، ص۴۳۳؛ مناقب آل ابی طالب، این شهر آشوب، ج۲، ص۳۱۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۲۱۷-۲۱۸؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | ||
==[[ | === آخرین شب [[حیات]] [[حمزه]] سیدالشهداء === | ||
شبی که فردای آن [[پیکار]] [[احد]] بود، [[رسول خدا]] {{صل}} عموی خود، حمزه را فرا خواند درحالی که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نیز حضور داشت و فرمود: ای حمزه، ای عموی پیامبر! به زودی به غیبتی (بسیار) دور خواهی رفت، چه میگویی اگر بر [[خدای تبارک و تعالی]] وارد شوی و از تو درباره [[شرایع]] [[اسلام]] و شرطهای [[ایمان]] سؤال کند؟ حمزه به [[گریستن]] پرداخت و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت: راهنماییام فرما و به من بفرما که چه باید بگویم! پس [[پیامبر]] فرمود: ای حمزه، باید مخلصانه [[شهادت]] به وحدانیت [[الهی]] بدهی و نیز شهادت بدهی که من به [[حق]] رسول خدا هستم. حمزه عرض کرد: شهادت میدهم! | |||
پیامبر {{صل}} فرمودند: و شهادت بدهی که [[بهشت]] حق است و [[دوزخ]] حق است و [[قیامت]] بدون [[شک]] آمدنی است و [[صراط]] و [[میزان حق]] است و هرکس ذرهای عمل خیر انجام دهد آن را میبیند و هرکس ذرهای [[شر]] و بدی انجام دهد آن را میبیند و گروهی در بهشت و گروهی در دوزخاند. باید شهادت بدهی که علی امیرالمؤمنین {{ع}} است! حمزه عرض کرد: شهادت دادم و [[اقرار]] کردم و ایمان آوردم و [[تصدیق]] نمودم! پیامبر فرمود: و باید شهادت بدهی که [[امامان]] از نسل علی، حسن و حسیناند و در ذریه حسین هستند! حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق کردم! و فرمود: باید شهادت دهی که [[فاطمه]] [[سرور]] [[بانوان]] [[جهان]] است! حمزه عرض کرد: آری تصدیق کردم، فرمود: باید شهادت دهی که حمزه سرور [[شهیدان]] و [[شیر خدا]] و شیر [[رسول]] اوست و عموی پیامبر است! باز هم حمزه زار زار [[گریه]] کرد تا آنجا که با صورت به [[زمین]] افتاد. سپس برخاست و دو چشم رسول خدا را میبوسید. | |||
بار دیگر پیامبر فرمود: باید شهادت دهی که برادرت جعفر در بهشت همراه [[فرشتگان]] در پرواز است و باید شهادت دهی که محمد و آل محمد [[برترین]] آفریدگانند، به سِر و آشکارشان و به ظاهر و باطنشان [[ایمان]] بیاوری و بر اساس همین [[اعتقاد]] [[زندگی]] کنی و بمیری! دوستانشان را [[دوست]] بداری و با دشمنانشان [[دشمن]] باشی! [[حمزه]] عرض کرد: آری ای [[رسول خدا]]، [[خدا]] را بر این [[گواه]] میگیرم و تو را، [[خداوند]] برای گواه بودن کافی است!<ref>طرف من الأنباء، ص۱۲۵؛ بحار الأنوار، ج۲۲ ص۲۷۹.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۸۸.</ref> | |||
در | == [[پیامبر]] {{صل}} در کنار کشته حمزه == | ||
پس از آنکه [[آتش]] [[جنگ]] فرو نشست و [[لشکر]] [[مشرکین]] به طرف [[مکه]] فرار کردند، پیامبر حال یک یک از یارانش را میپرسید تا آنکه فرمود: از عمویم [[حمزه]] چه خبر دارید؟ [[حارث بن صمه]] گفت: محل کشته شدن او را میدانم، فرمود: برو و از او خبری برای من بیاور؛ [[حارث]] تا کنار کشته حمزه آمد، ولی وقتی که دید او را مثله کردهاند نتوانست برگردد و گزارش دهد. | |||
[[پیامبر]] {{صل}} که دید برگشتن حارث طولانی شد به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[دستور]] داد برو ببین حال عمویت چگونه است. [[علی]] {{ع}} نیز وقتی دید نمیتواند به پیامبر احوال حمزه را بیان کند او هم برنگشت. | |||
به ناچار [[پیامبر اکرم]] {{صل}} خود به قلتگاه حمزه آمد، همین که مشاهده کرد شکم حمزه را دریده و جگرش را بیرون آورده و گوش و دماغ او را بریدهاند گریان شد و فرمود: بزرگتر از این [[مصیبت]] نخواهم دید و هرگز در جایی درنگ نکردهام که از اینجا بر من سختتر گذشته باشد، [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند که همواره در کارهای خیر کوشا بودی و به [[صله رحم]] علاقه داشتی، اگر نبود که خواهرت [[صفیه]] ناراحت میشد و پس از این، این عمل را [[مردم]] پیشه میکردند تو را همین طور میگذاشتم تا در شکم درندگان و چینهدان پرندگان [[محشور]] گردی<ref>مقصود آن است که در این صورت مصیبت فراموش نشود و حس انتقام روز به روز قویتر گردد یا آنکه خشم و غضب پروردگار بر مشرکان زیاد شود؛ سنن الدار قطنی، دارقطنی، ج۴، ص۶۶؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۴، ص۳۷۱؛ تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۱۰، ص۲۰۱.</ref>. آنقدر گریست تا از حال رفت، آنگاه فرمود: {{متن حدیث|اسدالله و اسد رسوله يا كاشف الكربات يا حمزة يا ذاب يا مانع عن وجه رسول الله}}؛ اگر بر [[قریش]] غالب و بر ایشان [[دست]] یابم هفتاد نفر از آنها را در عوض تو گوش و دماغشان را میبرم، [[مسلمانان]] هم گفتند: [[مشرکان]] را چنان مثله کنیم که کسی را چنین مثله نکرده باشند<ref>ذخائر العقبی، طبری، ص۱۸۰؛ السیره الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸.</ref>. | |||
در تعقیب فرمایشات [[پیامبر]] این آیه بر او نازل شد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۲۳؛ معرفة السنن والآثار، بیهقی، ص۵۵۸؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۱۳۵.</ref> {{متن قرآن|وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ}}<ref>«و اگر کیفر میکنید مانند آنچه خود کیفر شدهاید کیفر کنید و اگر شکیبایی پیشه کنید همان برای شکیبایان بهتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۶.</ref>. فرمود: خدایا از انتقام گذشتم و صبر میکنم<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۳۵؛ جامع البیان، طبری، ج۱۴، ص۲۵۴؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۲۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۷۴؛ الفایق فی غریب الحدیث، زمخشری، ج۱، ص۲۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۷؛ معرفة السنن والآثار، بیهقی، ج۶، ص۵۵۸؛ تخریج الأحادیث و الآثار، زیلعی، ج۲، ص۲۵۰؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۲۱۱؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۲، ص۳۷۷.</ref>. پیامبر {{صل}} بردی که بر تن داشت درآورد و بر [[بدن]] [[حمزه]] پوشانید ولی وقتی که سرش را میپوشانید پاهایش زیر [[آفتاب]] بود و چون پاهایش را میپوشانید سر حمزه بیرون بود، برد را روی سر عمویش افکند و از گیاهان صحرا پاهای وی را پوشانید<ref>مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۱۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۱۸-۲۲۰؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
== [[صفیه]] در کنار کشته [[برادر]] == | |||
پیامبر {{صل}} متوجه شد که صفیه خواهر حمزه به طرف جنازه برادر میآید، به [[زبیر]] فرزندِ صفیه فرمود: برو مادرت را برگردان تا برادر را به این حالت نبیند؛ زبیر پیش رفت و [[پیام]] [[رسول خدا]] {{صل}} را به مادر [[ابلاغ]] کرد، صفیه گفت: چرا نمیگذارید برادرم را ببینم؟ اگر برای آن است که او را مثله کردهاند من آن را شنیدهام و میدانم و این در [[راه خدا]] کم است، ما به این پیشامد خشنودیم و صبر میکنیم و در نزد [[خدا]] به حساب میآوریم. آنگاه پیامبر {{صل}} فرمود: بگذار بیاید، با این وصف پیامبر {{صل}} [[دست]] [[مبارک]] را بر [[قلب]] صفیه نهاد و [[دعا]] فرمود. صفیه که بدن [[برادر]] را دید گریان شد، هر وقت [[صفیه]] [[گریه]] میکرد [[پیامبر]] {{صل}} هم گریه میکرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۸؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۸۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۲۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۱؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۴؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۸۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۲، ص۲۹۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۰.</ref> | |||
[[ | == [[نماز]] و [[دفن]] [[حمزه]] == | ||
پس از آنکه [[مسلمانان]] از [[جنگ]] خلاص شدند و بنا شد بر [[شهدا]] نماز بخوانند و دفن کنند، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} هفتاد بار بر حمزه نماز خواند، به این ترتیب که اول بر حمزه نماز خواند و سپس هر یک از کشتهها را میآوردند و در جلو بدن حمزه میگذاشتند و پیامبر {{صل}} بر هر دو نماز میخواند، سپس آن جنازه را برمیداشتند و جنازه حمزه باقی بود تا دیگری را آورده و در کنارش بگذارند و نماز بخوانند، به این ترتیب هفتاد بار بر حمزه نماز خوانده شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۴۴؛ سنن دار قطنی، دار قطنی، ج۴، ص۶۴؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۴، ص۳۷۱؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۸۰؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۵، ص۱۲۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۸۱؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۷۳؛ ینابیع المودة، قندوزی، ج۲، ص۲۱۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸ و ج۳، ص۱۱.</ref>. | |||
ولی در خطبهای که از [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} نقل شده چنین آمده است: پیامبر {{صل}} بر حمزه هفتاد بار تکیبر گفت<ref>عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۴۹؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۶۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱؛ سبل السلام، کحلانی، ج۲، ص۹۷؛ الحدائق الناظره، علامه بحرانی، ج۱۰، ص۴۵۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸.</ref> در اینجا احتمال داده شده کلمه [[تکبیر]] به جای نماز به کار رفته باشد. در وقت دفن، [[رسول اکرم]] {{صل}} [[دستور]] داد هر دو یا سه نفر را که باهم الفتی داشتهاند در یک [[قبر]] دفن کنند، روی همین [[دستور]] [[عمرو بن جموح]] و [[عبدالله]] [[پدر]] [[جابر انصاری]] را جهت انسی که با هم داشتند در یک [[قبر]] و [[حمزه سیدالشهدا]] و [[عبدالله بن جحش]] را چون بسیار [[دوست]] بودند و به هم [[محبت]] داشتند در یک قبر [[دفن]] نمودند و به علاوه حمزه دایی عبدالله بود چون مادر عبدالله امیمه دختر [[عبدالمطلب]] بوده است. | |||
[[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: [[گریه]] ما بر کشتگان [[اُحد]] پس از [[چهل]] سال یعنی روزی که [[معاویه]] چشمهای در [[سرزمین]] [[احد]] احداث کرد تجدید شد، زیرا موقعی که قبرهایشان شکافته شد بدنشان به حدیتر و تازه بود که اعضایشان باز و بسته میشد و در موقع شکافتن [[زمین]] بیل یکی از [[کارگران]] به پای حمزه برخورد کرد و مانند فواره [[خون]] جاری شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۵۱؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۶۷؛ به این مضمون تفسیر کبیر، فخر رازی، ج۹، ص۹۳؛ تاریخ الاسلام، ذهب، ج۲، ص۲۱۱؛ سیره الحلبیة، حلبی، ج۲، ص۲۶۳؛ مستدرک سفینه البحار، نمازی، ج۲، ص۴۲۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۷۷؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۲۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۰-۲۲۱؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۳۱۱؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
== [[پیامبر]] {{صل}} در عزای حمزه == | |||
پس از دفن [[شهدا]] پیامبر {{صل}} به [[مدینه]] برگشت، به [[خانه]] هر یک از [[انصار]] عبور میکرد صدای گریه و ناله بلند بود، اشکش جاری شد و فرمود: بر همه کشتهها میگریند جز حمزه که گریه کن ندارد<ref>{{متن حدیث|لَكِنَّ حَمْزَةَ لاَ بَوَاكِيَ لَهُ}}؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۸۳؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۳، ص۹۵؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۲۸.</ref>. انصار که این سخن را شنیدند مخصوصاً [[سعد معاذ]] و [[اسید بن حضیر]] به [[زنان]] [[قبیله]] سفارش کردند نخست به خانه حمزه یا به خانه پیامبر {{صل}} رفته و بر حمزه گریه کنند، سپس بر کشتگان خود بگریند. هنگامی که پیامبر {{صل}} از [[نماز مغرب]] برگشت صدای [[نوحه]] و [[شیون]] زنان از خانه حمزه بلند بود. فرمود: این صدا چیست؟ گفتند: زنان انصار بر [[حمزه]] [[گریه]] میکنند، فرمود: [[خدا]] از ایشان و [[فرزندان]] [[انصار]] [[خشنود]] باد، [[پیامبر]] {{صل}} به [[خانه]] تشریف برد و چون خسته بود استراحت فرمود. چون ثلثی از [[شب]] گذشت برای [[نماز عشا]] تشریف بردند، [[مشاهده]] فرمود که هنوز [[زنان]] به [[سوگواری]] حمزه مشغولند به خانه حمزه تشریف برد و فرمود: خدا شما زنان را [[رحمت]] کند به خانههایتان برگردید، خوب بامن [[همدردی]] نمودید، خدا انصار را بیامرزد که همواره با ما همدردی و [[برابری]] نمودند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۱۰؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان، ج۱، ص۲۸۲؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۴، ص۱۵۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۸۳؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۳؛ مسکن الفواد، شهید ثانی، ص۹۷.</ref>. در طبقات است که الان هم رسم زنان [[مدینه]] بر این است که هرگاه مصیبتی بر آنها وارد شود اول بر جنازه حمزه گریه میکنند و سپس بر مرده خود میگریند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱ و ج۲، ص۴۴؛ السیره الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۴۶ و اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۱-۲۲۲؛ [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | |||
==[[ | == حمزه [[افضل]] [[شهدا]] == | ||
پیامبر {{صل}} بعد از [[شهادت]] حمزه در [[جنگ اُحد]] فرمودند: "[[برترین]] شهدا [[حمزه بن عبد المطلب]] است"<ref>{{متن حدیث|أَفْضَلَ اَلشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ}}؛ احکام القرآن، جصاص، ج۱، ص۸۵؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۲، ص۱۲۵؛ تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۴، ص۲۳۳؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۶۸؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۱، ص۲۸۱.</ref>. | |||
==[[مراثی]] در [[قتل]] [[حمزه]]== | همچنین [[اصبغ بن نباته]] [[نقل]] میکند روزی که [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} [[بصره]] را [[فتح]] میکرد سوار بر مرکب [[رسول خدا]] {{صل}} فرمودند: ای [[مردم]] آیا شما را از [[بهترین]] مردم که خدا [[روز قیامت]] جمع کند باخبر کنم؟ پس [[ابو ایوب انصاری]] بلند شد و گفت: بله ای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} زیرا که تو اینک حاضری [[فرصت]] از دست خواهد رفت. پس حضرت فرمودند: "بهترین [[خلق]] خدا در روزی که آنها را جمع میکند هفت نفر از [[فرزندان عبدالمطلب]] هستند که [[برتری]] آنها را جز [[کافر]] منکر نمیشود و با آنها جز [[دشمن]] [[دشمنی]] نمیکند"<ref>{{متن حدیث| انَّ خَيْرِ الْخَلْقُ يَوْمَ يَجْمَعُهُمْ اللَّهِ سَبْعَةُ مِنْ وُلْدِ عبدالمطلب لَا يُنْكَرُ فَضْلُهُمْ الَّا كَافِرُ وَ لَا يُحِجَّهُ بِهِ الَّا جَاهَدَ }}</ref>. سپس [[عمار بن یاسر]] بلند شد و گفت ای [[امیرالمؤمنین]] برای ما نام ببر تا بشناسیم، حضرت فرمودند: [[برترین]] [[خلق]] [[روز قیامت]] و برترین [[پیامبران]] [[حضرت محمد]] {{صل}} است و برترین هر امتی بعد از پیامبرش [[وصی]] پیامبرش است [[آگاه]] باشید برترین [[اوصیاء]] پیامبران وصی [[محمد]] {{صل}} است، آگاه باشید بالاترین [[مردم]] بعد از اوصیاء [[شهدا]] هستند، آگاه باشید بالاترین شهدا [[حمزه بن عبدالمطلب]] و [[جعفر بن ابی طالب]] هستند<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۲؛ نصب الرایة، زیلعی، ج۵، ص۳۶۹؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۳۳۲.</ref> که برای [[جعفر]] دو بال رنگ شده از خونش است که با آن در [[بهشت]] پرواز میکند و [[شرف]] [[پیامبر]] و دو [[سبط پیامبر]] [[حسن]] و [[حسین و مهدی]] {{عم}} هستند [[خدا]] او را کسی قرار داده است که میخواهد از ما [[اهل بیت]] باشد<ref>اشاره به حدیث المهدی.</ref>. سپس این [[آیه]] را [[تلاوت]] فرمودند: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند این بخشش از سوی خداوند است و خداوند به دانایی بسنده است» سوره نساء، آیه ۶۹-۷۰.</ref> و کسانی که از خدا و پیامبر [[اطاعت]] کنند، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته یعنی با پیامبران و راستان و [[شهیدان]] و شایستگانند و آنان چه [[نیکو]] همدمانند<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۵۰؛ تفسیر فرات کوفی، ص۱۱۲؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۱۳۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref> | ||
پس از کشته شدن حمزه و اظهار علاقه [[پیامبر]]{{صل}} نسبت به [[عزاداری]] حمزه، [[مردم]] و [[مسلمانان]] اشعار و مراثی زیادی درباره [[شهادت]] وی سرودند، از جمله [[کعب بن مالک]] یا [[عبدالله بن رواحه]] این اشعار را سرود: | |||
== [[رسول خدا]] {{صل}} و [[قاتل]] [[حمزه]] == | |||
زمانی که وحشی قاتل حمزه [[اسلام]] آورد و [[خدمت]] رسول خدا {{صل}} رسید حضرت از او سؤال کردند عمویم حمزه را چگونه کشتی. او نحوه کشتن حمزه را تعریف کرد. حضرت ناراحت شده و [[گریه]] کردند و فرمودند: تو را بخشیدم اما از جلوی چشم من دور شو پس هر [[زمان]] که [[رسول خدا]] {{صل}} را میدید فرار میکرد تا اینکه به [[شام]] رفت و آنجا شراب مینوشید و او اولین کسی بود که حد شراب بر او جاری شد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۴، ص۲۹۲؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۲۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۶۵؛ سعد السعود، سید ابن طاووس، ص۲۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۷، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۲۸۴؛ معجم الاوسط، طبرانی، ج۲، ص۲۲۲؛ مستدرک سفینه البحار، نمازی، ج۱۰، ص۲۶۳؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۷، ص۲۸۵.</ref>. آنقدر شراب خورد و حد بر او جاری شد تا [[عمر]] [[دستور]] داد اسم او را از [[دیوان]] خط بزنند و دیگر سهمی از [[بیت المال]] به او ندهند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۴.</ref> | |||
== [[مراثی]] در [[قتل]] [[حمزه]] == | |||
پس از کشته شدن حمزه و اظهار علاقه [[پیامبر]] {{صل}} نسبت به [[عزاداری]] حمزه، [[مردم]] و [[مسلمانان]] اشعار و مراثی زیادی درباره [[شهادت]] وی سرودند، از جمله [[کعب بن مالک]] یا [[عبدالله بن رواحه]] این اشعار را سرود: | |||
[[چشم]] گریان شد و سزاوار بود که بگرید اما [[حیف]] که [[گریه]] و فریاد ثمر ندارد. | [[چشم]] گریان شد و سزاوار بود که بگرید اما [[حیف]] که [[گریه]] و فریاد ثمر ندارد. | ||
خط ۱۳۶: | خط ۱۵۳: | ||
{{عربی|علیک سلام ربک فی جنان *** یخالطها نعیم لایزول}} | {{عربی|علیک سلام ربک فی جنان *** یخالطها نعیم لایزول}} | ||
{{عربی|الا یا هاشم الاخیار صبرا *** فکل فعالکم حسن جمیل}} | {{عربی|الا یا هاشم الاخیار صبرا *** فکل فعالکم حسن جمیل}} | ||
{{عربی|رسولالله مصطبر کریم *** بامرالله ینطق اذ یقول}}؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۶۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۷۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۸؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۰۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۶۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۳۷؛ تفسیر القرطبی، قرطبی، ج۴، ص۱۸۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | {{عربی|رسولالله مصطبر کریم *** بامرالله ینطق اذ یقول}}؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۶۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۷۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۸؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۰۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۶۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۳۷؛ تفسیر القرطبی، قرطبی، ج۴، ص۱۸۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۲۲۴-۲۲۵.</ref> | ||
== [[تسبیح]] [[فاطمه زهرا]] {{س}} از خاک [[قبر]] [[حمزه]] == | |||
[[نقل]] شده است که فاطمه زهرا {{س}} با رشته نخ پشمی ذکر میگفتند تا اینکه حضرت حمزه به [[شهادت]] رسید. سپس از خاک [[تربت]] او تسبیح ساختند و [[مردم]] نیز تسبیح ساختند تا زمانی که [[امام حسین]] {{ع}} به شهادت رسید مسأله [[تغییر]] کرد و با خاک او که [[فضیلت]] بیشتری دارد تسبیح درست میکردند<ref>المزار، شیخ مفید، ص۱۵۰؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۶، ص۴۵۵؛ مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج۴، ص۱۳. </ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۵.</ref> | |||
== [[زیارت]] حمزه == | |||
از [[روایات]] بسیاری برمیآید که [[پیامبر]] {{صل}} و بزرگان [[دین]] به زیارت قبر حمزه اهمیت میدادند، بلکه [[دستور]] داده شده آن حضرت را زیارت کنند. پیامبر {{صل}} همواره به زیارت قبر حمزه میرفت و دستور میفرمود دیگران هم به زیارتش بروند، همچنین فاطمه زهرا {{س}} هر [[شنبه]] صبح به زیارت قبر حمزه میرفت و او را زیارت میکرد<ref>من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۸۰؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۱، ص۴۶۵؛ المعتبر، محقق حلی، ج۱، ص۳۴۰؛ الحدائق الناظرة، علامه بحرانی، ج۴، ص۱۷۰.</ref>. | |||
مرحوم [[فخر المحققین]] فرموده که زیارت سایر شهدای [[احد]] [[مستحب]] است، زیرا از [[رسول خدا]] {{صل}} [[روایت]] شده که فرمود: "هر که مرا زیارت کند و عمویم حمزه را زیارت نکند بر من [[ستم]] کرده است"<ref>{{متن حدیث| مَنْ زَارَنِي وَ لَمْ يَزُرْ عَمِّي حَمْزَةَ فَقَدْ جَفَانِي}}؛ مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج۱۰، ص۱۹۸؛ جامع احادیث الشیعه، بروجردی، ج۱۲، ص۲۷۳؛ مستدرک سفینة البحار، نمازی، ج۲، ص۴۱۹.</ref>. | |||
[[محمود بن لبید]] نقل کرده که پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}}، [[فاطمه]] {{س}} سر [[قبر]] شهدای [[اُحد]] و [[حضرت حمزه]] میآمد و [[گریه]] میکرد. یک [[روز]] سر قبر حمزه رفته و [[حضرت زهرا]] {{س}} را در حال گریه [[مشاهده]] کردم، قدری درنگ نمودم تا ساکت شد، جلو رفته [[سلام]] کردم و گفتم: [[سیده زنان]] به [[خدا]] قسم از گریه شما رگهای قلبم پاره شد، فرمود: سزاوارست بر من گریه نمودن، زیرا [[بهترین]] پدرها را از دست دادم؛ آه چقدر [[مشتاق]] [[رسول]] خدایم، سپس این اشعار را سرود: هرگاه مردهای بمیرد یاد او کم میشود ولی از وقتی که پدرم مرده یاد او به خدا قسم بیشتر شده است<ref>{{عربی|اذامات یوما میت قل ذکره *** و ذکر ابی مذمات والله اکثر}}؛ کفایة الاثر، خزار قمی، ص۱۹۸؛ مستدرک سفینة البحار، نمازی، ج۵، ص۴۷۰؛ غایة المرام، علامه بحرانی، ج۱، ص۳۲۶.</ref>. | |||
از [[ | |||
برخی نیز [[نقل]] کردهاند حضرت زهرا {{س}} هر [[جمعه]] به [[زیارت]] قبر حضرت حمزه میرفتند [[نماز]] میخواندند و گریه میکردند<ref>المصنف، عبدالرزاق، ج۳، ص۵۷۲؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۴، ص۷۸؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۳۷۷ و ۲۸۳؛ سبل السلام، کحلانی، ج۲، ص۷۵؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۴، ص۱۶۶؛ احکام الجنائز، البانی (پاورقی)، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref> | |||
[[ | == حمزه از [[زبان]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[اهل بیت]] {{عم}} == | ||
=== رسول خدا {{صل}} === | |||
مرحوم [[شیخ طوسی]] در کتاب امالی از [[حضرت رضا]] {{ع}} از پدرانش از [[امیرمؤمنان]] {{ع}} از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] کرده که فرمود: در [[روز قیامت]] همه [[مردم]] پیادهاند جز ما چهار نفر، شخصی پرسید یا [[رسولالله]] سه نفر دیگر چه کسانی هستند؟ فرمود: من بر [[براق]] و برادرم [[صالح]] بر همان ناقهای که آن را پی کردند سوار میشویم و عمویم حمزه بر [[ناقه]] غضبای من سوار میگردد و برادرم [[علی بن ابی طالب]] بر ناقهای از ناقههای [[بهشت]] سوار میشود و لوای [[حمد]] را به دست میگیرد و وارد [[محشر]] میشود، در مقابل [[عرش]] [[پروردگار]] میایستد و میگوید: {{متن حدیث|لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ }}، آنگاه مردم میگویند، قطعاً او [[فرشته]] بزرگی است و با [[پیامبری]] مرسل و یا حامل عرش پروردگار است، ملکی آواز میدهد که او [[صدیق اکبر]] [[علی بن ابی طالب]] است<ref>شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۴۶۹؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۴، ص۲۰۳؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۴۵؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۳۰؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۱۵۳؛ المناقب، خوارزمی، ص۲۹۵.</ref>. | |||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: ما [[فرزندان عبدالمطلب]] [[رسول خدا]] و [[حمزه]] [[سیدالشهدا]] و [[جعفر]] صاحب دو بال و [[علی]] و [[فاطمه]] و [[حسن]] و [[حسین و مهدی]] {{عم}} بزرگان [[اهل]] بهشتیم<ref>{{متن حدیث|نَحْنُ بَنُو عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ سَادَةُ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ رَسُولُ اَللَّهِ وَ حَمْزَةُ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ وَ جَعْفَرٌ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ اَلْمَهْدِيُّ}}؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۴؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۵۶۲؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص۱۸۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۶۹؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۱۱.</ref>. | |||
باز فرمود: محبوبترین برادرانم نزد من علی بن ابی طالب و محبوبترین عموهایم حمزه است<ref>{{متن حدیث|أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَحَبُّ أَعْمَامِي إِلَيَّ حَمْزَةُ}}؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۶۴۷؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ صدوق، ج۳، ص۲۷۶؛ مستدرک سفینة البحار، نمازی، ج۲، ص۴۱۸.</ref>. | |||
فرمود: من | |||
[[ | === [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} === | ||
[[امیرمؤمنان]] {{ع}} با آن مقامی که دارد روزی که پس از [[عمر]] [[خلافت]] را به [[شورا]] انداختند یکی از افتخاراتی که برای خود شمرد و به این جهت خود را بر دیگران مقدم میداشت انتساب او به حمزه سیدالشهداست، فرمود: شما را به [[خدا]] قسم آیا در میان شما کسی هست که عمویی مانند حمزه [[اسدالله]] و اسد [[رسولالله]] ([[شیر خدا]] و پیامبر) داشته باشد؟ همه گفتند نه، فرمود: آیا در میان شما کسی هست [[برادری]] مانند برادرم جعفر [[ذوالجناحین]] که دارای دو بال است و در [[بهشت]] با [[ملائکه]] پرواز میکند داشته باشد؟ همه گفتند نه<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۵۴۶؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۹۳؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۲، ص۳۲۴.</ref>. | |||
[[نقل]] شده است که امیرالمؤمنین علی {{ع}} بعد از [[غصب]] ولایتشان فرمودند: جعفر کجاست که امروز جعفر ندارم و حمزه کجاست امروز [[حمزه]] ندارم. و همچنین فرمودند: به [[خدا]] قسم اگر [[جعفر]] و حمزه زنده بودند کسی در [[خلافت]] [[طمع]] نمیکرد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۴ و ج۴، ص۱۲۰.</ref>. هنگامی که درباره [[غصب خلافت]] و [[سکوت]] [[بنیهاشم]] از [[امام باقر]] {{ع}} سؤال شد [[حضرت]] فرمودند: {{متن حدیث|أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلاَ إِلَى مَا وَصَلاَ إِلَيْهِ وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا}}<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۲۴۴ و ج۴، ص۱۲۰.</ref>. | |||
[[ | [[امیرالمؤمنین]] در نامهای به [[معاویه]] نوشتند: عده زیادی از [[مهاجرین]] در [[راه خدا]] [[شهید]] شدند و هر کدام مقتلی دارند تا زمانی که شهید ما حمزه کشته شد، گفتند [[سیدالشهداء]] (آقای [[شهیدان]]) و [[رسول خدا]] {{صل}} او را با هفتاد [[تکبیر]] در [[نماز]] بر جنازهاش وی را امتیاز داد آیا نمیبینی عدهای دستهایشان در راه خدا [[قطع]] شد و هر یک فضیلتی دارند تا اینکه با یکی از ما (حمزه) آن [[کارها]] را کردند (مثله) تا اینکه [[کلام]] به اینجا رسید: "از ماست [[شیر خدا]] و از شماست شیر قسم خوردن بر ضد رسول خدا {{صل}}"<ref> {{متن حدیث|منا اسدالله و منكم اسدالاحلاف}}؛ منظور ابوسفیان است به خاطر اینکه او قبیلهها را جمع کرد و آنها را هم قسم کرد بر جنگیدن با رسول خدا {{صل}} در خندق.</ref>.<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲ و ج۱۵، ص۱۸۲؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۶۱.</ref> | ||
=== [[امام حسن]] {{ع}} === | |||
===[[امام حسن]]{{ع}}=== | در [[فضل]] و [[مقام]] حمزه همین بس که همواره مورد [[افتخار]] [[ائمه]] [[دین]] بوده است، چنانکه [[حضرت امام حسن]] {{ع}} هنگامی که در مجلس معاویه به [[منبر]] تشریف برد و افتخارات خود و [[فضایل]] [[امیرمؤمنان]] را بیان میکرد، فرمود: حمزه عموی او و جعفر برادرش از کسانی هستند که [[پیامبر]] را [[اجابت]] کردند و به مقام بسیار [[ارجمندی]] رسیدند که در میان آن همه کشتگان خدا حمزه را [[سیدالشهدا]] [[لقب]] داد و به جعفر دو بال [[عطا]] کرد که با [[ملائکه]] پرواز میکند و این مقام و [[منزلت]] را از [[قرب]] و نزدیکی به [[پیامبر]] {{صل}} دریافتند<ref>کتاب الولایه، ابن عقده، ص۱۸۵؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۵۶۴؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۲، ص۷۴؛ ینابیع الموده، قندوزی، ج۳، ص۳۶۷.</ref>. | ||
در [[فضل]] و [[مقام]] حمزه همین بس که همواره مورد [[افتخار]] [[ائمه]] [[دین]] بوده است، چنانکه [[حضرت امام حسن]]{{ع}} هنگامی که در مجلس معاویه به [[منبر]] تشریف برد و افتخارات خود و [[فضایل]] [[امیرمؤمنان]] را بیان میکرد، فرمود: حمزه عموی او و جعفر برادرش از کسانی هستند که [[پیامبر]] را [[اجابت]] کردند و به مقام بسیار [[ارجمندی]] رسیدند که در میان آن همه کشتگان خدا حمزه را [[سیدالشهدا]] [[لقب]] داد و به جعفر دو بال [[عطا]] کرد که با [[ملائکه]] پرواز میکند و این مقام و [[منزلت]] را از [[قرب]] و نزدیکی به [[پیامبر]]{{صل}} دریافتند <ref>کتاب الولایه، ابن عقده، ص۱۸۵؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۵۶۴؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۲، ص۷۴؛ ینابیع الموده، قندوزی، ج۳، ص۳۶۷.</ref>. | |||
= | === [[امام سجاد]] {{ع}} === | ||
[[حضرت سجاد]] {{ع}} در [[مسجد دمشق]] ضمن [[خطبه]] مشهوری که خواند فرمود: به واسطه هفت نفر [[برتری]] یافتیم که [[محمد]] از ماست و [[صدیق]] [[علی بن ابی طالب]] از ماست، [[طیار]] ([[جعفر]]) از ماست و [[شیر خدا]] و پیامبر ([[حمزه]]) از ماست و دو [[سبط]] این [[امت]] ([[حسن]] و [[حسین]]) از ما هستند. در این خطبه حضرت سجاد به حمزه و جعفر در ردیف پیامبر و [[امامان]] [[افتخار]] میکند<ref>{{متن حدیث|فَضَّلَنَا، بِسَبْعِ أَعْطَيْنَا: الْعِلْمُ، وَ الْحِلْمِ، وَ السَّمَاحَةِ، وَ الْفَصَاحَةَ، وَ الشَّجَاعَةَ، وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فَضَّلَنَا بِأَنْ مِنَّا النَّبِيِّ الْمُخْتَارِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ مِنَّا الصَّدِيقَ، وَ مِنَّا الطَّيَّارِ، وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ، وَ مِنَّا خِيَرَةً نِساءِ الْعالَمِينَ، وَ مِنَّا سِبْطاً هَذِهِ الُامَّةِ}}؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۱۳۸؛ العوالم، علامه بحرانی، ص۴۳۸؛ لواعج الاشجان، امین عاملی، ص۲۳۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۲۷-۲۲۹.</ref> | |||
[[ | == عماره دختر حمزه == | ||
پس از [[صلح حدیبیه]] که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} خواست از [[مکه]] برگردد، [[امیرمؤمنان]] {{ع}} عرض کرد: یا [[رسولالله]] ما به [[مدینه]] برگردیم و دختر عموی [[یتیم]] ما با مادرش [[سلمی]] در میان [[مشرکان]] مکه باشند! اجازه بفرمایید او را از [[مادر]] باز گرفته و با خود به مدینه ببریم. پیامبر {{صل}} اجازه داد، او را حرکت دادند و همین که نزدیک مدینه رسیدند [[زید بن حارثه]] و جعفر هر یک مدعی شدند دختر حمزه باید در کفالت ما باشد. | |||
[[زید]] گفت: به [[دلیل]] آنکه من [[وصی]] حمزهام و او [[برادر]] خوانده من است به کفالتش سزاوارترم. جعفر گفت: چون او دختر عموی من و به علاوه خاله این دختر در [[خانه]] من است من به [[سرپرستی]] او سزاوارترم. [[علی]] {{ع}} فرمود: من به او منسوبم و به علاوه من او را از مکه آوردم و از میان مشرکان نجاتش دادم، پس من سزاوارترم. پیامبر {{صل}} فرمود: من در میان شما [[قضاوت]] میکنم و هر یک را با بیان جملهای آرام کرد و سرپرستی او را به عهده جعفر گذاشت. به زید بن حارثه فرمود: تو [[آزاد]] کرده [[خدا]] و [[رسول]] اویی، [[علی]] [[جان]] تو [[برادر]] و [[رفیق]] [[منی]]، [[جعفر]] تو هم در [[خلقت]] و [[اخلاق]] شبیه و نمونه منی و تو به [[سرپرستی]] این دختر سزاوارتری زیرا خالهاش اسماء در [[خانه]] توست، نمیشود با زنی [[ازدواج]] کرد که بر عمه یا خاله خود هوو شود<ref>{{متن حدیث|لاَ تُنْكَحُ اَلْمَرْأَةُ عَلَى عَمَّتِهَا وَ لاَ عَلَى خَالَتِهَا وَ لاَ عَلَى أُخْتِهَا}}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۶۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۵، ص۵۸۰؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۷، ص۲۹۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۳۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۵۰۸؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۴۶۷؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۴۰۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۳۰.</ref> | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[حمزه بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲''']] | |||
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمالالدین دینپرور|دینپرور، سیدجمالالدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']] | |||
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|'''فرهنگنامه دینی''']] | |||
# [[پرونده:000062.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[حمزة بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|'''دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱''']] | |||
# [[پرونده:13790010.jpg|22px]] [[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|'''سیرت جاودانه ج۱''']] | |||
# [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{ | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:حمزة بن عبدالمطلب]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۵ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۰
حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف فرزند عبدالمطلب و عموی پیامبر (ص) و امیرمؤمنان علی (ع) و کنیهاش ابویعلی و ابوعماره است. وی در سال سوم بعثت به دین اسلام مشرف شد و اسلام او بر شوکت و عظمت پیامبر (ص) و مسلمانان افزود و به همین جهت از طرف پروردگار لقب اسدالله و اسد رسوله یعنی شیر خدا و رسول خدا به او عطا شد. حمزه در وقایع قبل از هجرت مانند بیعت عقبه و جنگهای بعد از هجرت مانند جنگ بدر و جنگ اُحد شرکت کرده و دلاوریهای فراوانی داشت و سرانجام در جنگ احد به دست وحشی غلام هند جگرخوار به شهادت رسید.
نسب
حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف فرزند عبدالمطلب و عموی پیامبر (ص) و امیرمؤمنان علی (ع) است و مادر او هاله دختر وهیب بن عبدمناف و دختر عموی آمنه بنت وهب مادر رسول خدا (ص) است. کنیهاش ابویعلی است و پس از مهاجرت به مدینه به ابوعماره شهرت یافت[۱]. سال تولد او را سال ۲ یا ۴ قبل از عامالفیل نوشتهاند، از این رو اختلاف سنی او با پیامبر بین ۲[۲] تا ۴[۳] سال است. چون حمزه از ثویبه کنیز ابولهب شیر خورده و پیامبر (ص) هم از این زن شیر خورده، برادر رضاعی او محسوب میشود؛ به همین دلیل وقتی ازدواج دختر حمزه را به حضرت پیشنهاد کردند، فرمود: او دختر برادر رضاعی من است[۴].[۵]
حمزه در جوانی همراه با پیامبر اکرم (ص) در پیمان حلفالفضول شرکت داشت. همچنین از او در همراهی با ابوطالب و پیامبر در خواستگاری از خدیجه نام بردهاند. حمزه، زمانی که روزگار بر ابوطالب تنگ آمده بود، سرپرستی جعفر را بر عهده گرفت. وی در دوران جاهلیّت ریاست یافت و به جایگاهی رسید که با او پیمان میبستند. حمزه در آغاز رسالت پیامبر، گرچه هنوز مسلمان نشده بود، اما مانند برادرش ابوطالب به حمایت از پیامبر اکرم در برابر مشرکان برخاست و در مواردی به تلافی آزار مشرکان پرداخت[۶].
ازدواج و فرزندان
وی سه بار ازدواج کرد. در ازدواج با سلمی دختر عمیس، باجناق جعفر بن ابی طالب شد و دخترش امامه از این همسر است که پس از شهادتش و بازگشت جعفر از حبشه تحت تکفل جعفر قرار گرفت[۷]. یعلی و عامر پسران حمزه از زنی اوسی[۸] و عماره پسر دیگرش از مادری از خزرج بود. پسری دیگر به نام بکر هم برایش یاد کردهاند. عامر در کودکی درگذشت[۹] و امامه را رسول خدا (ص) به پاس خدمات ابوسلمه به عقد ازدواج سلمة بن ابی سلمه درآورد؛ ولی پیش از زفاف، سلمه درگذشت[۱۰]. یعلی بن حمزه ۵ پسر به نامهای عماره، فضل، زبیر، عقیل و محمد داشت؛ لکن همگی در کودکی درگذشتند و برای حمزه فرزند و عقبی نماند[۱۱]. محدثان، تنها دو حدیث از حمزه ثبت کردهاند[۱۲].[۱۳]
اسلام حمزه
درباره تاریخ گرایش حمزه به اسلام اختلاف نظر زیاد است، در حالی که برخی روایات از اسلام عموی پیامبر (ص) در سال دوم بعثت سخن میگوید: کسانی بر آنند که حمزه پس از ورود پیامبر (ص) به خانه ارقم مسلمان شد.
چنان که میگویند: ورود پیامبر (ص) به خانه ارقم در اواخر سال سوم بود. حسب روایت دیگری گفتهاند: حمزه سه روز پیش از عمر اسلام آورد.
گویند: عمر در سال ششم پس از خروج پیامبر (ص) از خانه ارقم مسلمان شد. این هم تناقض دارد؛ زیرا پیامبر (ص) در اواخر سال سوم بعثت و فقط برای یک ماه وارد خانه ارقم شد. خواهیم دید که عمر سالها پس از حمزه مسلمان شد.
ابن هشام و برخی دیگر، اسلام حمزه را پس از هجرت به حبشه یعنی حوالی سال شش مبعث میدانند، ما نیز همین نظر را ترجیح میدهیم؛ زیرا چنان که مقدسی میگوید، وقتی حمزه مسلمان شد، پیامبر (ص) و مسلمانان با آمدن او عزّت گرفتند. این کار بر مشرکان سخت آمد و مجبور شدند، تغییر روش دهند. از اینرو به جای انزوای پیامبر (ص) به سرزنش روی آوردند و کوشیدند او را با مال و ثروت به سوی خود، جلب کنند. چنان که همسری دختران قریش را نیز به او پیشنهاد کردند[۱۴].
آن چنان که از سیره ابن هشام به دست میآید، این پیشنهادها پس از هجرت به حبشه بود. حمزه پس از علنی شدن دعوت و مذاکرات قریش با ابو طالب مسلمان شد. هنگامی که شیوه دشمنی و آزار و اذیّت را برای برخورد با پیامبر (ص) در پیش گرفتند.
به هر حال اسلام حمزه، تحوّل جدیدی بود که در محاسبات قریش در نیامده بود. او با ورود خود به اسلام معیارها را به کلّی دگرگون ساخت، بازوی قریش را از کار انداخت، بر وحشت آنها افزود و طغیان و سرکشی آنان را فروخواباند[۱۵].
داستان اسلام آوردن حضرت حمزه را چنین نقل کردهاند: روزی ابوجهل در نزدیکی صفا به پیامبر (ص) برخورد و تا توانست ایشان را اذیت کرد و ناسزا گفت و عیبجویی کرد، کنیز عبدالله جدعان از میان اطاقی در بالای صفا همه این احوال را مشاهده کرد، موقعی که ابوجهل از اذیت پیامبر (ص) دست کشید به مسجد رفت و پیامبر (ص) هم به راه خود رفت.
هنوز جمعیت تماشاچیان متفرق نشده بودند که حمزه از شکارگاه برگشت، از علت اجتماع پرسید؟ کنیز عبدالله داستان را برایش شرح داد. حمزه گفت: ابوجهل کجاست؟ گفتند: در مسجد است؛ حمزه به مسجد رفت و با کمان چنان بر سرش کوبید که شکاف بزرگی برداشت، او را به زمین کشید و زیر پا نهاد، ولی مردم میانجیگری نموده و او را از دست حمزه نجات دادند.
چون حمزه در جاهلیت هم به پشتیبانی ستمدیدگان معروف بود، این عمل او را به همان حساب گرفتند، منتهی چون مشرک بود خواستند با تحریک احساساتش علیه دین اسلام او را خاموش کنند، لذا گفتند: ابویعلی مگر مسلمانی گرفته و از دین اجدادی خود دست کشیدهای که چنین داغ شدهای؟ با شنیدن این جمله احساسات خویشاوندی حمزه تحریک شد و گفت: آری مسلمان شدهام: « أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ»، به خدا از ایمانم دست نمیکشم، اگر میتوانید جلوگیری کنید.
پس از آنکه خشمش فرو نشست و غضبش خاموش شد نزد پیامبر (ص) آمد و اظهار داشت: پسر برادرم آیا آنچه میگویی حق است؟ پیامبر (ص) سورهای از قرآن بر او خواند تا کاملاً روشن شد و بر ایمانش ثابت ماند[۱۶].
پیامبر (ص) از ایمان آوردن حمزه خوشحال و ابوطالب هم مسرور شد و اشعاری در تعریف او سرود که در ضمن حالات ابوطالب درج گردید. امام زین العابدین (ع) فرمودند: "هیچ حمیت و غیرتی وارد بهشت نمیشود جز غیرت حمزة بن عبدالمطلب و آن زمانی بود که شکم گوسفند بر روی سر پیامبر (ص) انداختند و او به خاطر پسر برادر خود خشمگین شد"[۱۷].
مسلمان شدن حمزه بر شوکت و عظمت پیامبر (ص) و مسلمانان افزود زیرا به خاطر او کمتر میتوانستند به حضرت اذیت و آزار برسانند. او پس از حضرت ابوطالب یگانه حامی و پشتیبان رسول خدا (ص) بود. به همین جهت از طرف پروردگار لقب اسدالله و اسد رسوله یعنی شیر خدا و رسول خدا به او عطا شد[۱۸]. در این باره رسول خدا (ص) فرمودند: "جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که حمزه بین اهالی آسمانهای هفتگانه شیر خدا و رسول خدا نوشته شده است"[۱۹].[۲۰]
عقد اخوت حمزه با زید بن حارثه
در سال دوم هجرت زمانی که پیامبر (ص) میان یاران عقد برادری برقرار فرمود، میان حمزه و زید بن حارثه عقد برادری خواند[۲۱]. همچنین نقل شده زمانی که رسول خدا (ص) به مدینه هجرت کرد همه عقد اخوتها را نقض کرد جزء عقد اخوت و برادری خود با امام علی (ع) و دیگری برادری حمزه با زید بن حارثه که همچنان پا برجا بود[۲۲]. این عقد اخوت به درخواست زید بن حارثه فرزند خوانده رسول خدا (ص) و با موافقت رسول خدا (ص) انجام شد[۲۳]. در جنگ اُحد حمزه، زید بن حارثه را وصی خود قرار داد و به او وصیت کرد[۲۴].[۲۵]
حمزه و بیعت عقبه
حمزه همواره از پیشقدمان و در صف اول مدافعان پیامبر اسلام (ص) قرار داشته است، چنانکه اولین سریه[۲۶] رسول خدا با سرپرستی حمزة بن عبدالمطلب بوده است[۲۷] و یا آنکه در عقبه یعنی آن شبی که مردم مدینه در منی خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شدند و با او پیمان بستند تا حضرتش به مدینه کوچ کند، مردم مکه که از این اجتماع خبردار شدند همگی با شمشیر به خانه عبدالمطلب که محل انجمن بود هجوم آوردند و فقط امیرمؤمنان علی (ع) و حمزه جلو گردنه پاس میدادند که جمعیت قریش رسیدند، حمزه با شمشیر کشیده جلو جمعیت ایستاده و قسم یاد کرد به خدا هر که قدم به این گردنه بگذارد او را با شمشیر قطعه قطعه میکنم، مردم که چنین دیدند عقبنشینی کرده و برگشتند[۲۸].[۲۹]
حمزه اولین فرمانده لشکر اسلام
در سال اول هجری در حالی که بیش از هفت ماه از هجرت رسول خدا (ص) نگذشته بود، آن حضرت، حمزه عموی خود را همراه با سی نفر سواره از مهاجرین با پرچمی سفید مأمور حمله به کاروان اقتصادی قریش که از شام به مکه میرفت کرد و حمزه با ابوجهل و سیصد نفر از همراهانش مواجه شد ولی براثر میانجیگری مجدی بن عمرو جهنی جنگی در نگرفت[۳۰]. این اولین لشکری بود که رسول خدا (ص) در مدینه به مأموریت فرستاد[۳۱].
در غزوه ابواء که اولین غزوهای بود که رسول خدا (ص) در آن شرکت میکرد پرچم رسول خدا (ص) سفید و در دست حمزه قرار داشت[۳۲]. همچنین نقل شده است در غزوه عشیره یا ذوالعشیره که ۱۶ ماه بعد از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه واقع شد؛ پرچم سفید آن به دست حمزه عموی پیامبر (ص) بود[۳۳].[۳۴]
حمزه در جنگ بدر
در جنگ بدر هم پس از شروع جنگ فرزندان عبدالمطلب که حمزه از آنان بود پیشقدم شدند و آنچه از مرحوم مفید در ارشاد نقل شده چنین است: صبح روز بدر قریش لشکر خود را صفآرایی کردند که عتبة بن ربیعه و برادرش شیبه و پسرش ولید در پیش روی لشکر قرار داشتند، عتبه پیامبر را صدا زد یا محمد، همشأن ما را بفرست، سه نفر از انصار داوطلبانه به میدان رفتند، وقتی که از نامشان پرسیدند و ایشان را شناختند، گفتند: شما هم شأن ما نیستید و ما جز با پسر عموهایمان از قریش با کس دیگری نمیجنگیم.
پیامبر (ص) هم که دوست نداشت انصار ابتدا به میدان بروند دستور بازگشت داد و سپس فرمود: علی برخیز، حمزه بپا خیز، عبیده تو هم حرکت کن، امیرمؤمنان و عمویش حمزه و پسر عمویش عبیده پسر حارث بن عبدالمطلب به میدان رفتند، عتبه گفت: هان اینها هم شأنی بزرگوارند.
امیرمؤمنان علی (ع) با ولید بن عتبه روبهرو شد (این دو نفر از نظر سن از همه کوچکتر بودند) ولی همین که دوبار شمشیر رد و بدل شد علی دست چپ ولید را انداخت و با ضربت دیگری او را کشت.
حمزه با عتبه جنگید و او را کشت، عبیده با شیبه که از همه بزرگتر بودند همنبرد شدند، ولی عبیده شکست خورد و پایش با شمشیر شیبه قطع شد، اما قبل از آنکه شیبه فرصتی بیابد تا او را شهید کند، علی (ع) و حمزه به کمک وی شتافتند و شیبه را هم کشتند[۳۵].
حمزه در جنگها با پر شترمرغی که در بالای سر قرار میداد شناخته میشد. در بدر با دو شمشیر در مقابل رسول خدا (ص) جنگید، بسیاری از اسیران بدر میپرسیدند آنکه بالای سر خود با پر علامت نهاده کیست؟ گفته میشد حمزه است، میگفتند او ما را اسیر نمود[۳۶].[۳۷]
حمزه و نزول آیه
نقل شده است آیه شریفه ﴿هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ نَارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ﴾[۳۸] در شأن ۶ نفری از مؤمنین و کفار که روز بدر با هم جنگیدند نازل شده است که آن شش نفر عبارتاند از حمزه عموی پیامبر که عتبه بن ربیعه را کشت و امام علی (ع) که ولید بن عتبه را کشت و عبیدة بن الحارث که با شیبة بن ربیعه به جنگ پرداخت که این خصمان دشمنانی که اختصموا فی ربهم درباره خدایشان با یکدیگر میجنگند این ۶ نفر از مصادیق آن هستند[۳۹].[۴۰]
حمزه و کشتن طُعَیمه
یکی از کارهای حساس حضرت حمزه در روز بدر کشتن طعیمه پسر عدی است که از شجاعان روزگار بود. واقدی نقل کرده که علی (ع) فرمود: در جنگ بدر هنگامی که آفتاب بالا آمد همان موقعی که دو لشکر با هم آمیخته و مشغول جنگ بودند و هیچ کس دیگری را نمیشناخت، من در تعقیب یکی از مشرکین تاختم تا در جلو تل ریگی مشاهده کردم که سعد بن خیثمه با یکی از مشرکان مشغول جنگ است تا آنکه سعد به دست آن مرد کافر کشته شد؛ آن مرد در حالی که غرق در آهن بود و جز دو چشم جای دیگری از او دیده نمیشد مرا دید و شناخت، صدا زد پسر ابوطالب به میدان من بیا!
چون من در پایین تل قرار داشتم و از طرفی قد من کوتاهتر بود نخواستم او در بالا قرار گرفته باشد پس به عقب برگشتم تا در جای همواری بایستم، صدا زد فرار میکنی! گفتم: آری شبیه به فرار؛ چون نزدیک من رسید شمشیری حواله من نمود، با سپر رد کردم ولی آنقدر ضربهاش قوی بود که در سپر من اثر گذاشت، شمشیری به گردنش فرود آوردم که گمان کردم کار او را میسازد ولی چون زرهپوش بر تن داشت در او اثر نکرد.
ناگاه برق شمشیری از پشت سرم احساس کردم، سر را فرود آوردم دیدم کاسه سر این مرد مشرک با کلاه خودش جدا شده، آنگاه سوار آواز داد یا علی بگیر او را که من فرزند عبدالمطلبم، نگاه کردم دیدم حمزه سیدالشهداست و آن مرد مقتول طعیمه پسر عدی است که از شجاعان روزگار بود[۴۱].[۴۲]
حمزه در جنگ اُحد
مسلمانان مخصوصاً حمزه و امیرمؤمنان علی (ع) در روز جنگ اُحد چنان مردانه جنگیدند که مشرکان مکه مجبور به فرار شده و چنان فراری شدند که سران لشکر قریش به هیچ قیمتی نمیتوانستند آنها را برگردانند تا آنکه هند زن ابوسفیان و عده دیگری از زنان مشغول آوازهخوانی شدند و با تصنیفهایی تحریکآمیز عدهای را برگردانند[۴۳]. تا جایی که هند به هر یک از افرادی که به این حرفها و سرودها و توهینها گوش نداده و به فرار خود ادامه میدادند، یک سرمهدان با میل آن میداد و میگفت: تو مرد نیستی وگرنه فرار نمیکردی، پس اکنون به خانه برو و بنشین و مانند زنان سرمه به چشم بکش.
کفار بیش از همه از امیرمؤمنان و حمزه ناراحت بودند، زیرا با آنکه حمزه در روز اُحد روزهدار بود، متجاوز از سی نفر را کشت. از این رو هند به وحشی که از بردگان جبیر بن مطعم بود پیشنهاد کرد اگر محمد یا علی و یا حمزه را بکشی هر چه بخواهی انجام میشود و حاجتت را برآورده میکنم.
وحشی میگوید: با خود اندیشیدم و دیدم که به محمد دست نمییابم زیرا یارانش اطرافش را دارند و علی هم در میدان جنگ خیلی حواسش جمع و متوجه همه اطراف و جوانب است، ولی حمزه وقتی که به خشم میآید جلو پایش را نمیبیند، لذا در کمین وی برآمدم. دیدم جمعیت را مانند گله میراند و به هر سو رو میکند مردان جنگی از جلوی روی او فرار میکنند و هر که با او مصاف میدهد کشته میشود. درصدد بودم تا وقتی که نزدیک من رسید، حربه پران خود را به حرکت درآورده و به طرف او پرتاب نمودم، خنجر بران به تهیگاهش رسید و از مثانهاش خارج شد و حمزه به زمین افتاد، مدتی درنگ نمودم تا وقتی که جان داد. بالای سر او رفتم، شکمش را پاره نموده و جگرش را بیرون آوردم و برای هند بردم؛ هند جگر حمزه را به دندان گرفت تا بجود ولی در دهن او مانند سنگ سخت شد و نتوانست بخورد به زمین افکند (از اینجا هند به “آکلة الأکباد” یعنی جگرخوار معروف گردید). از آنجا هند به سراغ کشتههای مسلمانان آمد و گوش و دماغ آنان را میبرید و از آنها برای خود و همراهان گردنبند درست کرده و به گردن میانداختند. ولی درباره حمزه از گوش و دماغ تجاوز کرده، حتی آلت مردی او را هم برید و دست و پایش را قطع کرد[۴۴] و مردم را به جنگ بر میگرداند و قریش بالای کوه رفتند و ابوسفیان روی کوه فریاد زد: بت هبل بلند مرتبه است پس رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین فرمود به او بگو: خدای یکتا بلند مرتبهتر و منزهتر است پس ابوسفیان به حضرت علی گفت: ای علی او (بت هبل) بر ما نعمت عطا کرد و حضرت علی فرمود: بلکه خدا بر ما منت نهاد، سپس گفت: ای علی تو را به لات و عزی قسم میدهم آیا محمد کشته شد؟ پس حضرت به او فرمود: خدا تو را و لات و عزی را همراه تو نصب کند به خدای یگانه قسم او کشته نشده و صدای تو را میشنود ابوسفیان گفت: تو راست میگویی خدا ابی قمیئه را لعنت کند که خیال کرد محمد کشته شده است[۴۵].
زمانی که ابوسفیان بر کشته حمزه عبور کرد سر نیزه خود را در گوشه دهان حمزه فرو کرد و گفت: ای عاق بچش! حلیس که همراه ابوسفیان بود این عمل او را خیلی زشت و جاهلانه دید، صدا زد فرزندان کنانه! ابوسفیان خود را رئیس قریش میداند ولی ببینید با پسر عموی خود چه میکند؛ ابوسفیان شرمنده شد و گفت لغزشی بود، خواهش میکنم به کسی اظهار مکن[۴۶].
شهادت حمزه را در ۵۹،[۴۷]۵۷[۴۸] و ۵۴ سالگی[۴۹] دانستهاند.
در امالی مرحوم شیخ طوسی نقل شده است که در روز اُحد صدای هاتفی شنیده شد که میگفت: لاَ سَيْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ وَ لاَ فَتَى إِلاَّ عَلِيٌّ[۵۰] فَإِذَا نَدَبْتُمْ هَالِكاً فَابْكُوا اَلْوَفِيَّ وَ أَخِي اَلْوَفِيُّ شمشیری جز ذوالفقار نیست و جوانمردی جز علی وجود ندارد، هرگاه خواستید بر کشتهای گریه کنید، بر وفادار، و برادر وفادار (حمزه برادر ابوطالب) گریه کنید[۵۱].[۵۲]
آخرین شب حیات حمزه سیدالشهداء
شبی که فردای آن پیکار احد بود، رسول خدا (ص) عموی خود، حمزه را فرا خواند درحالی که امیرالمؤمنین (ع) نیز حضور داشت و فرمود: ای حمزه، ای عموی پیامبر! به زودی به غیبتی (بسیار) دور خواهی رفت، چه میگویی اگر بر خدای تبارک و تعالی وارد شوی و از تو درباره شرایع اسلام و شرطهای ایمان سؤال کند؟ حمزه به گریستن پرداخت و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت: راهنماییام فرما و به من بفرما که چه باید بگویم! پس پیامبر فرمود: ای حمزه، باید مخلصانه شهادت به وحدانیت الهی بدهی و نیز شهادت بدهی که من به حق رسول خدا هستم. حمزه عرض کرد: شهادت میدهم!
پیامبر (ص) فرمودند: و شهادت بدهی که بهشت حق است و دوزخ حق است و قیامت بدون شک آمدنی است و صراط و میزان حق است و هرکس ذرهای عمل خیر انجام دهد آن را میبیند و هرکس ذرهای شر و بدی انجام دهد آن را میبیند و گروهی در بهشت و گروهی در دوزخاند. باید شهادت بدهی که علی امیرالمؤمنین (ع) است! حمزه عرض کرد: شهادت دادم و اقرار کردم و ایمان آوردم و تصدیق نمودم! پیامبر فرمود: و باید شهادت بدهی که امامان از نسل علی، حسن و حسیناند و در ذریه حسین هستند! حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق کردم! و فرمود: باید شهادت دهی که فاطمه سرور بانوان جهان است! حمزه عرض کرد: آری تصدیق کردم، فرمود: باید شهادت دهی که حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول اوست و عموی پیامبر است! باز هم حمزه زار زار گریه کرد تا آنجا که با صورت به زمین افتاد. سپس برخاست و دو چشم رسول خدا را میبوسید.
بار دیگر پیامبر فرمود: باید شهادت دهی که برادرت جعفر در بهشت همراه فرشتگان در پرواز است و باید شهادت دهی که محمد و آل محمد برترین آفریدگانند، به سِر و آشکارشان و به ظاهر و باطنشان ایمان بیاوری و بر اساس همین اعتقاد زندگی کنی و بمیری! دوستانشان را دوست بداری و با دشمنانشان دشمن باشی! حمزه عرض کرد: آری ای رسول خدا، خدا را بر این گواه میگیرم و تو را، خداوند برای گواه بودن کافی است![۵۳].[۵۴]
پیامبر (ص) در کنار کشته حمزه
پس از آنکه آتش جنگ فرو نشست و لشکر مشرکین به طرف مکه فرار کردند، پیامبر حال یک یک از یارانش را میپرسید تا آنکه فرمود: از عمویم حمزه چه خبر دارید؟ حارث بن صمه گفت: محل کشته شدن او را میدانم، فرمود: برو و از او خبری برای من بیاور؛ حارث تا کنار کشته حمزه آمد، ولی وقتی که دید او را مثله کردهاند نتوانست برگردد و گزارش دهد.
پیامبر (ص) که دید برگشتن حارث طولانی شد به علی بن ابی طالب (ع) دستور داد برو ببین حال عمویت چگونه است. علی (ع) نیز وقتی دید نمیتواند به پیامبر احوال حمزه را بیان کند او هم برنگشت.
به ناچار پیامبر اکرم (ص) خود به قلتگاه حمزه آمد، همین که مشاهده کرد شکم حمزه را دریده و جگرش را بیرون آورده و گوش و دماغ او را بریدهاند گریان شد و فرمود: بزرگتر از این مصیبت نخواهم دید و هرگز در جایی درنگ نکردهام که از اینجا بر من سختتر گذشته باشد، خدا تو را رحمت کند که همواره در کارهای خیر کوشا بودی و به صله رحم علاقه داشتی، اگر نبود که خواهرت صفیه ناراحت میشد و پس از این، این عمل را مردم پیشه میکردند تو را همین طور میگذاشتم تا در شکم درندگان و چینهدان پرندگان محشور گردی[۵۵]. آنقدر گریست تا از حال رفت، آنگاه فرمود: «اسدالله و اسد رسوله يا كاشف الكربات يا حمزة يا ذاب يا مانع عن وجه رسول الله»؛ اگر بر قریش غالب و بر ایشان دست یابم هفتاد نفر از آنها را در عوض تو گوش و دماغشان را میبرم، مسلمانان هم گفتند: مشرکان را چنان مثله کنیم که کسی را چنین مثله نکرده باشند[۵۶].
در تعقیب فرمایشات پیامبر این آیه بر او نازل شد[۵۷] ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[۵۸]. فرمود: خدایا از انتقام گذشتم و صبر میکنم[۵۹]. پیامبر (ص) بردی که بر تن داشت درآورد و بر بدن حمزه پوشانید ولی وقتی که سرش را میپوشانید پاهایش زیر آفتاب بود و چون پاهایش را میپوشانید سر حمزه بیرون بود، برد را روی سر عمویش افکند و از گیاهان صحرا پاهای وی را پوشانید[۶۰].[۶۱]
صفیه در کنار کشته برادر
پیامبر (ص) متوجه شد که صفیه خواهر حمزه به طرف جنازه برادر میآید، به زبیر فرزندِ صفیه فرمود: برو مادرت را برگردان تا برادر را به این حالت نبیند؛ زبیر پیش رفت و پیام رسول خدا (ص) را به مادر ابلاغ کرد، صفیه گفت: چرا نمیگذارید برادرم را ببینم؟ اگر برای آن است که او را مثله کردهاند من آن را شنیدهام و میدانم و این در راه خدا کم است، ما به این پیشامد خشنودیم و صبر میکنیم و در نزد خدا به حساب میآوریم. آنگاه پیامبر (ص) فرمود: بگذار بیاید، با این وصف پیامبر (ص) دست مبارک را بر قلب صفیه نهاد و دعا فرمود. صفیه که بدن برادر را دید گریان شد، هر وقت صفیه گریه میکرد پیامبر (ص) هم گریه میکرد[۶۲].[۶۳]
نماز و دفن حمزه
پس از آنکه مسلمانان از جنگ خلاص شدند و بنا شد بر شهدا نماز بخوانند و دفن کنند، پیامبر اکرم (ص) هفتاد بار بر حمزه نماز خواند، به این ترتیب که اول بر حمزه نماز خواند و سپس هر یک از کشتهها را میآوردند و در جلو بدن حمزه میگذاشتند و پیامبر (ص) بر هر دو نماز میخواند، سپس آن جنازه را برمیداشتند و جنازه حمزه باقی بود تا دیگری را آورده و در کنارش بگذارند و نماز بخوانند، به این ترتیب هفتاد بار بر حمزه نماز خوانده شد[۶۴].
ولی در خطبهای که از امیرمؤمنان علی (ع) نقل شده چنین آمده است: پیامبر (ص) بر حمزه هفتاد بار تکیبر گفت[۶۵] در اینجا احتمال داده شده کلمه تکبیر به جای نماز به کار رفته باشد. در وقت دفن، رسول اکرم (ص) دستور داد هر دو یا سه نفر را که باهم الفتی داشتهاند در یک قبر دفن کنند، روی همین دستور عمرو بن جموح و عبدالله پدر جابر انصاری را جهت انسی که با هم داشتند در یک قبر و حمزه سیدالشهدا و عبدالله بن جحش را چون بسیار دوست بودند و به هم محبت داشتند در یک قبر دفن نمودند و به علاوه حمزه دایی عبدالله بود چون مادر عبدالله امیمه دختر عبدالمطلب بوده است.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: گریه ما بر کشتگان اُحد پس از چهل سال یعنی روزی که معاویه چشمهای در سرزمین احد احداث کرد تجدید شد، زیرا موقعی که قبرهایشان شکافته شد بدنشان به حدیتر و تازه بود که اعضایشان باز و بسته میشد و در موقع شکافتن زمین بیل یکی از کارگران به پای حمزه برخورد کرد و مانند فواره خون جاری شد[۶۶].[۶۷]
پیامبر (ص) در عزای حمزه
پس از دفن شهدا پیامبر (ص) به مدینه برگشت، به خانه هر یک از انصار عبور میکرد صدای گریه و ناله بلند بود، اشکش جاری شد و فرمود: بر همه کشتهها میگریند جز حمزه که گریه کن ندارد[۶۸]. انصار که این سخن را شنیدند مخصوصاً سعد معاذ و اسید بن حضیر به زنان قبیله سفارش کردند نخست به خانه حمزه یا به خانه پیامبر (ص) رفته و بر حمزه گریه کنند، سپس بر کشتگان خود بگریند. هنگامی که پیامبر (ص) از نماز مغرب برگشت صدای نوحه و شیون زنان از خانه حمزه بلند بود. فرمود: این صدا چیست؟ گفتند: زنان انصار بر حمزه گریه میکنند، فرمود: خدا از ایشان و فرزندان انصار خشنود باد، پیامبر (ص) به خانه تشریف برد و چون خسته بود استراحت فرمود. چون ثلثی از شب گذشت برای نماز عشا تشریف بردند، مشاهده فرمود که هنوز زنان به سوگواری حمزه مشغولند به خانه حمزه تشریف برد و فرمود: خدا شما زنان را رحمت کند به خانههایتان برگردید، خوب بامن همدردی نمودید، خدا انصار را بیامرزد که همواره با ما همدردی و برابری نمودند[۶۹]. در طبقات است که الان هم رسم زنان مدینه بر این است که هرگاه مصیبتی بر آنها وارد شود اول بر جنازه حمزه گریه میکنند و سپس بر مرده خود میگریند[۷۰].[۷۱]
حمزه افضل شهدا
پیامبر (ص) بعد از شهادت حمزه در جنگ اُحد فرمودند: "برترین شهدا حمزه بن عبد المطلب است"[۷۲].
همچنین اصبغ بن نباته نقل میکند روزی که امیرالمؤمنین علی (ع) بصره را فتح میکرد سوار بر مرکب رسول خدا (ص) فرمودند: ای مردم آیا شما را از بهترین مردم که خدا روز قیامت جمع کند باخبر کنم؟ پس ابو ایوب انصاری بلند شد و گفت: بله ای امیرالمؤمنین (ع) زیرا که تو اینک حاضری فرصت از دست خواهد رفت. پس حضرت فرمودند: "بهترین خلق خدا در روزی که آنها را جمع میکند هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب هستند که برتری آنها را جز کافر منکر نمیشود و با آنها جز دشمن دشمنی نمیکند"[۷۳]. سپس عمار بن یاسر بلند شد و گفت ای امیرالمؤمنین برای ما نام ببر تا بشناسیم، حضرت فرمودند: برترین خلق روز قیامت و برترین پیامبران حضرت محمد (ص) است و برترین هر امتی بعد از پیامبرش وصی پیامبرش است آگاه باشید برترین اوصیاء پیامبران وصی محمد (ص) است، آگاه باشید بالاترین مردم بعد از اوصیاء شهدا هستند، آگاه باشید بالاترین شهدا حمزه بن عبدالمطلب و جعفر بن ابی طالب هستند[۷۴] که برای جعفر دو بال رنگ شده از خونش است که با آن در بهشت پرواز میکند و شرف پیامبر و دو سبط پیامبر حسن و حسین و مهدی (ع) هستند خدا او را کسی قرار داده است که میخواهد از ما اهل بیت باشد[۷۵]. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا﴾[۷۶] و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته یعنی با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند[۷۷].[۷۸]
رسول خدا (ص) و قاتل حمزه
زمانی که وحشی قاتل حمزه اسلام آورد و خدمت رسول خدا (ص) رسید حضرت از او سؤال کردند عمویم حمزه را چگونه کشتی. او نحوه کشتن حمزه را تعریف کرد. حضرت ناراحت شده و گریه کردند و فرمودند: تو را بخشیدم اما از جلوی چشم من دور شو پس هر زمان که رسول خدا (ص) را میدید فرار میکرد تا اینکه به شام رفت و آنجا شراب مینوشید و او اولین کسی بود که حد شراب بر او جاری شد[۷۹]. آنقدر شراب خورد و حد بر او جاری شد تا عمر دستور داد اسم او را از دیوان خط بزنند و دیگر سهمی از بیت المال به او ندهند[۸۰].[۸۱]
مراثی در قتل حمزه
پس از کشته شدن حمزه و اظهار علاقه پیامبر (ص) نسبت به عزاداری حمزه، مردم و مسلمانان اشعار و مراثی زیادی درباره شهادت وی سرودند، از جمله کعب بن مالک یا عبدالله بن رواحه این اشعار را سرود:
چشم گریان شد و سزاوار بود که بگرید اما حیف که گریه و فریاد ثمر ندارد.
گریهام برای آن شیر خدا حمزه است، موقعی که گفتند این مرد کشته شد.
که همه مسلمانان به مصیبتش مبتلا شدند، از همه مهمتر پیامبر مصیبت زده شد.
ابویعلی، ارکان و پایههای کشور هستی در مرگ تو لرزید، زیرا تو از نیکان بودی و صله رحم میکردی.
سلام پروردگارت بر تو باد در وقتی که غرق در نعمتهای پایدار بهشتی هستی.
ای هاشمیان نیکو بردبار باشید که همه کارهای شما نیکو و پسندیده است.
پیامبر خدا صبرکننده و بزرگوار است آن گاه که سخن میگوید به فرمان خداست[۸۲].[۸۳]
تسبیح فاطمه زهرا (س) از خاک قبر حمزه
نقل شده است که فاطمه زهرا (س) با رشته نخ پشمی ذکر میگفتند تا اینکه حضرت حمزه به شهادت رسید. سپس از خاک تربت او تسبیح ساختند و مردم نیز تسبیح ساختند تا زمانی که امام حسین (ع) به شهادت رسید مسأله تغییر کرد و با خاک او که فضیلت بیشتری دارد تسبیح درست میکردند[۸۴].[۸۵]
زیارت حمزه
از روایات بسیاری برمیآید که پیامبر (ص) و بزرگان دین به زیارت قبر حمزه اهمیت میدادند، بلکه دستور داده شده آن حضرت را زیارت کنند. پیامبر (ص) همواره به زیارت قبر حمزه میرفت و دستور میفرمود دیگران هم به زیارتش بروند، همچنین فاطمه زهرا (س) هر شنبه صبح به زیارت قبر حمزه میرفت و او را زیارت میکرد[۸۶].
مرحوم فخر المحققین فرموده که زیارت سایر شهدای احد مستحب است، زیرا از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: "هر که مرا زیارت کند و عمویم حمزه را زیارت نکند بر من ستم کرده است"[۸۷].
محمود بن لبید نقل کرده که پس از رحلت رسول خدا (ص)، فاطمه (س) سر قبر شهدای اُحد و حضرت حمزه میآمد و گریه میکرد. یک روز سر قبر حمزه رفته و حضرت زهرا (س) را در حال گریه مشاهده کردم، قدری درنگ نمودم تا ساکت شد، جلو رفته سلام کردم و گفتم: سیده زنان به خدا قسم از گریه شما رگهای قلبم پاره شد، فرمود: سزاوارست بر من گریه نمودن، زیرا بهترین پدرها را از دست دادم؛ آه چقدر مشتاق رسول خدایم، سپس این اشعار را سرود: هرگاه مردهای بمیرد یاد او کم میشود ولی از وقتی که پدرم مرده یاد او به خدا قسم بیشتر شده است[۸۸].
برخی نیز نقل کردهاند حضرت زهرا (س) هر جمعه به زیارت قبر حضرت حمزه میرفتند نماز میخواندند و گریه میکردند[۸۹].[۹۰]
حمزه از زبان رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع)
رسول خدا (ص)
مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی از حضرت رضا (ع) از پدرانش از امیرمؤمنان (ع) از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود: در روز قیامت همه مردم پیادهاند جز ما چهار نفر، شخصی پرسید یا رسولالله سه نفر دیگر چه کسانی هستند؟ فرمود: من بر براق و برادرم صالح بر همان ناقهای که آن را پی کردند سوار میشویم و عمویم حمزه بر ناقه غضبای من سوار میگردد و برادرم علی بن ابی طالب بر ناقهای از ناقههای بهشت سوار میشود و لوای حمد را به دست میگیرد و وارد محشر میشود، در مقابل عرش پروردگار میایستد و میگوید: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ »، آنگاه مردم میگویند، قطعاً او فرشته بزرگی است و با پیامبری مرسل و یا حامل عرش پروردگار است، ملکی آواز میدهد که او صدیق اکبر علی بن ابی طالب است[۹۱].
پیامبر (ص) فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب رسول خدا و حمزه سیدالشهدا و جعفر صاحب دو بال و علی و فاطمه و حسن و حسین و مهدی (ع) بزرگان اهل بهشتیم[۹۲].
باز فرمود: محبوبترین برادرانم نزد من علی بن ابی طالب و محبوبترین عموهایم حمزه است[۹۳].
امیرالمؤمنین (ع)
امیرمؤمنان (ع) با آن مقامی که دارد روزی که پس از عمر خلافت را به شورا انداختند یکی از افتخاراتی که برای خود شمرد و به این جهت خود را بر دیگران مقدم میداشت انتساب او به حمزه سیدالشهداست، فرمود: شما را به خدا قسم آیا در میان شما کسی هست که عمویی مانند حمزه اسدالله و اسد رسولالله (شیر خدا و پیامبر) داشته باشد؟ همه گفتند نه، فرمود: آیا در میان شما کسی هست برادری مانند برادرم جعفر ذوالجناحین که دارای دو بال است و در بهشت با ملائکه پرواز میکند داشته باشد؟ همه گفتند نه[۹۴].
نقل شده است که امیرالمؤمنین علی (ع) بعد از غصب ولایتشان فرمودند: جعفر کجاست که امروز جعفر ندارم و حمزه کجاست امروز حمزه ندارم. و همچنین فرمودند: به خدا قسم اگر جعفر و حمزه زنده بودند کسی در خلافت طمع نمیکرد[۹۵]. هنگامی که درباره غصب خلافت و سکوت بنیهاشم از امام باقر (ع) سؤال شد حضرت فرمودند: «أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلاَ إِلَى مَا وَصَلاَ إِلَيْهِ وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا»[۹۶].
امیرالمؤمنین در نامهای به معاویه نوشتند: عده زیادی از مهاجرین در راه خدا شهید شدند و هر کدام مقتلی دارند تا زمانی که شهید ما حمزه کشته شد، گفتند سیدالشهداء (آقای شهیدان) و رسول خدا (ص) او را با هفتاد تکبیر در نماز بر جنازهاش وی را امتیاز داد آیا نمیبینی عدهای دستهایشان در راه خدا قطع شد و هر یک فضیلتی دارند تا اینکه با یکی از ما (حمزه) آن کارها را کردند (مثله) تا اینکه کلام به اینجا رسید: "از ماست شیر خدا و از شماست شیر قسم خوردن بر ضد رسول خدا (ص)"[۹۷].[۹۸]
امام حسن (ع)
در فضل و مقام حمزه همین بس که همواره مورد افتخار ائمه دین بوده است، چنانکه حضرت امام حسن (ع) هنگامی که در مجلس معاویه به منبر تشریف برد و افتخارات خود و فضایل امیرمؤمنان را بیان میکرد، فرمود: حمزه عموی او و جعفر برادرش از کسانی هستند که پیامبر را اجابت کردند و به مقام بسیار ارجمندی رسیدند که در میان آن همه کشتگان خدا حمزه را سیدالشهدا لقب داد و به جعفر دو بال عطا کرد که با ملائکه پرواز میکند و این مقام و منزلت را از قرب و نزدیکی به پیامبر (ص) دریافتند[۹۹].
امام سجاد (ع)
حضرت سجاد (ع) در مسجد دمشق ضمن خطبه مشهوری که خواند فرمود: به واسطه هفت نفر برتری یافتیم که محمد از ماست و صدیق علی بن ابی طالب از ماست، طیار (جعفر) از ماست و شیر خدا و پیامبر (حمزه) از ماست و دو سبط این امت (حسن و حسین) از ما هستند. در این خطبه حضرت سجاد به حمزه و جعفر در ردیف پیامبر و امامان افتخار میکند[۱۰۰].[۱۰۱]
عماره دختر حمزه
پس از صلح حدیبیه که پیامبر اکرم (ص) خواست از مکه برگردد، امیرمؤمنان (ع) عرض کرد: یا رسولالله ما به مدینه برگردیم و دختر عموی یتیم ما با مادرش سلمی در میان مشرکان مکه باشند! اجازه بفرمایید او را از مادر باز گرفته و با خود به مدینه ببریم. پیامبر (ص) اجازه داد، او را حرکت دادند و همین که نزدیک مدینه رسیدند زید بن حارثه و جعفر هر یک مدعی شدند دختر حمزه باید در کفالت ما باشد.
زید گفت: به دلیل آنکه من وصی حمزهام و او برادر خوانده من است به کفالتش سزاوارترم. جعفر گفت: چون او دختر عموی من و به علاوه خاله این دختر در خانه من است من به سرپرستی او سزاوارترم. علی (ع) فرمود: من به او منسوبم و به علاوه من او را از مکه آوردم و از میان مشرکان نجاتش دادم، پس من سزاوارترم. پیامبر (ص) فرمود: من در میان شما قضاوت میکنم و هر یک را با بیان جملهای آرام کرد و سرپرستی او را به عهده جعفر گذاشت. به زید بن حارثه فرمود: تو آزاد کرده خدا و رسول اویی، علی جان تو برادر و رفیق منی، جعفر تو هم در خلقت و اخلاق شبیه و نمونه منی و تو به سرپرستی این دختر سزاوارتری زیرا خالهاش اسماء در خانه توست، نمیشود با زنی ازدواج کرد که بر عمه یا خاله خود هوو شود[۱۰۲].[۱۰۳]
منابع
پانویس
- ↑ المعارف، ص ۶۰۰؛ الاشتقاق، ص ۷۰.
- ↑ الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۷۰؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶۷ ـ ۷۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۵۸؛ الاکمال فی اسماء الرجال، خطیب تبریزی، ص۴۱؛ رجال الطوسی، طوسی، ص۳۵؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۷، ص۱۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۲۸.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۰۹؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۳۱۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۱ - ۳۸۲؛ اسدالغابه، ج ۷، ص ۱۹.
- ↑ الطبقات، ج ۳، ص ۵.
- ↑ الطبقات، ج ۳، ص ۵.
- ↑ الطبقات، ج ۳، ص ۵؛ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۲.
- ↑ الطبقات، ج ۳، ص ۵؛ المنتظم، ج ۳، ص ۱۷۸.
- ↑ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۶۷۹؛ الاصابه، ج ۲، ص ۱۰۶.
- ↑ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۴۸- ۱۴۹.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۵۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۸۸؛ المستدرک حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۲؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی دمشقی، ج۲، ص۳۳۲؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۸۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۲۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۴۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۳.
- ↑ «عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَمْ يُدْخِلِ اَلْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ ذَلِكَ حِينَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي حَدِيثِ اَلسَّلَى اَلَّذِي أُلْقِيَ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»؛ اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۳۰۸؛ تفسیر نورالثقلین، حویزی، ج۵، ص۷۲؛ وسائل الشیعة، حر عاملی، ج۱۵، ص۳۷۲.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۶۹؛ السیره الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ «جائني جَبْرَئِيلُ واخبرني بِأَنْ حَمْزَةَ مَكْتُوبُ فِي أَهْلِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ اسدالله رَسُولَهُ»؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۴؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۲۶۸؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۴۹؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج۲، ص۳۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۰۹-۲۱۱؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۹۲؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۵۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۱۰، ص۳۶؛ الدرّر، ابن عبدالبر، ص۹۲؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۲، ص۲۱۹؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۴۱؛ مناقب امام امیرالمؤمنین، سلیمان کوفی، ج۱، ص۳۳۱؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۸، ص۱۷۱؛ الدرّ المنثور، سیوطی، ج۳، ص۲۰۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۹۴.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۹۶.
- ↑ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ سریه آن است که شخص پیغمبر (ص) همراه لشکر نباشد و اگر پیامبر باشد آن را غزوه مینامند.
- ↑ تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۳۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۴۲: الدرر، ابن عبدالبر، ص۹۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۶؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۰۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ص۴۷۲؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی، ص۲۰۰.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴؛ تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج۲، ص۲۹۴؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۱، ص۹۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۲؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۹؛ الطبقات، ج ۲، ص ۴، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۹۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۳۴؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۶ و ۵۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ص۴۳۰۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۲۳، ص۱۸۷؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۷؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۷۱؛ الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۲۷۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۴.
- ↑ البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۹۹.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۴۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۳؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۳-۷۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۴۷؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۱۸۵؛ الفصول المهمة فی معرفة الائمه، ابن صباغ، ج۱، ص۳۱۶.
- ↑ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۷۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۲، ص۱۱۷؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۲۷۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۸۱؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۵۰.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۳-۲۱۴؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ «اینان دو گروه دشمنند که درباره پروردگارشان با هم به دشمنی برخاستند، پس بر (تن) آنان که کفر ورزیدند جامهای از آتش بریدهاند، از فراز سرشان آب جوش میریزند» سوره حج، آیه ۱۹.
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۷ (باب المغازی، باب قصه غزوه بدر)، ج۵، ص۲۴۲ (تفسیر القرآن)؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۸، ص۲۴۶؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۶۲؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۸۹؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۸، ص۸۶؛ سبل السلام، کحلانی، ج۴، ص۵۰؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۷؛ تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، ج۲، ص۵۲۲-۵۲۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ الفائق فی غریب الحدیث، زمخشری، ج۲، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۴۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۳۸ (نقل از مغازی واقدی)؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۳۸۳.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۵.
- ↑ از جمله تصنیفهایی که میخواندند این اشعار بوده است: نحن بنات طارق *** نمشی علی النمارق مشی القطا البوارق *** والمسک فی المفارق ان تقبلوا نعائق *** او تدبروا نفارق ما دختران طارقیم که بر فرشهای عالی و گرانبها راه میرویم. مانند مرغان قطا که روی زمینهای ریگزار میروند و یا مانند مشک که در ظرفهای فلزی میباشد اگر به جنگ رو کنید با شما هم آغوش میشویم و اگر پشت کنید ما هم دوری میکنیم. شرح الاخبار، قاضی نعمان، ج۱، ص۲۷۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۹۹۲؛ زاد المسیر، ابن الجوزی، ج۸، ص۲۲۲؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۱۷۴؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۵؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۰۹.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۷؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۳۷۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۶.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۶؛ تخریح الاحادیث و آثار، زیلعی، ج۱، ص۲۵۱؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۸۱؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۷؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۴۳؛ الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۲۷۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۳۸۵؛ الوافی، ج ۱۳، ص ۱۰۴.
- ↑ اسد الغابه، ج ۲، ص ۷۰.
- ↑ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۶۷۳.
- ↑ روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۱۰؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۸۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۷.
- ↑ الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۴۳؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی الطبری، ص۴۳۳؛ مناقب آل ابی طالب، این شهر آشوب، ج۲، ص۳۱۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۱۷-۲۱۸؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ طرف من الأنباء، ص۱۲۵؛ بحار الأنوار، ج۲۲ ص۲۷۹.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۸۸.
- ↑ مقصود آن است که در این صورت مصیبت فراموش نشود و حس انتقام روز به روز قویتر گردد یا آنکه خشم و غضب پروردگار بر مشرکان زیاد شود؛ سنن الدار قطنی، دارقطنی، ج۴، ص۶۶؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۴، ص۳۷۱؛ تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۱۰، ص۲۰۱.
- ↑ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۸۰؛ السیره الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۲۳؛ معرفة السنن والآثار، بیهقی، ص۵۵۸؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۱۳۵.
- ↑ «و اگر کیفر میکنید مانند آنچه خود کیفر شدهاید کیفر کنید و اگر شکیبایی پیشه کنید همان برای شکیبایان بهتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۶.
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۳۵؛ جامع البیان، طبری، ج۱۴، ص۲۵۴؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۲۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۷۴؛ الفایق فی غریب الحدیث، زمخشری، ج۱، ص۲۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۷؛ معرفة السنن والآثار، بیهقی، ج۶، ص۵۵۸؛ تخریج الأحادیث و الآثار، زیلعی، ج۲، ص۲۵۰؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۲۱۱؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۲، ص۳۷۷.
- ↑ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۱۹.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۱۸-۲۲۰؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۸؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۸۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۲۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۱؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۳۴؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۸۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۲، ص۲۹۰.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۴۴؛ سنن دار قطنی، دار قطنی، ج۴، ص۶۴؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۴، ص۳۷۱؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۸۰؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۵، ص۱۲۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۸۱؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۷۳؛ ینابیع المودة، قندوزی، ج۲، ص۲۱۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸ و ج۳، ص۱۱.
- ↑ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۴۹؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۶۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱؛ سبل السلام، کحلانی، ج۲، ص۹۷؛ الحدائق الناظره، علامه بحرانی، ج۱۰، ص۴۵۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۲۵۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۵۱؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۶۷؛ به این مضمون تفسیر کبیر، فخر رازی، ج۹، ص۹۳؛ تاریخ الاسلام، ذهب، ج۲، ص۲۱۱؛ سیره الحلبیة، حلبی، ج۲، ص۲۶۳؛ مستدرک سفینه البحار، نمازی، ج۲، ص۴۲۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۷۷؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۰-۲۲۱؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۳۱۱؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ «لَكِنَّ حَمْزَةَ لاَ بَوَاكِيَ لَهُ»؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۸۳؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۳، ص۹۵؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۲۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۱۰؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان، ج۱، ص۲۸۲؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۴، ص۱۵۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۸۳؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۳؛ مسکن الفواد، شهید ثانی، ص۹۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱ و ج۲، ص۴۴؛ السیره الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۴۶ و اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۱-۲۲۲؛ محمدی، رمضان، مقاله «حمزة بن عبدالمطلب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ «أَفْضَلَ اَلشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ»؛ احکام القرآن، جصاص، ج۱، ص۸۵؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۲، ص۱۲۵؛ تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۴، ص۲۳۳؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۶۸؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۱، ص۲۸۱.
- ↑ « انَّ خَيْرِ الْخَلْقُ يَوْمَ يَجْمَعُهُمْ اللَّهِ سَبْعَةُ مِنْ وُلْدِ عبدالمطلب لَا يُنْكَرُ فَضْلُهُمْ الَّا كَافِرُ وَ لَا يُحِجَّهُ بِهِ الَّا جَاهَدَ »
- ↑ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۲؛ نصب الرایة، زیلعی، ج۵، ص۳۶۹؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۳۳۲.
- ↑ اشاره به حدیث المهدی.
- ↑ «و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند این بخشش از سوی خداوند است و خداوند به دانایی بسنده است» سوره نساء، آیه ۶۹-۷۰.
- ↑ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۵۰؛ تفسیر فرات کوفی، ص۱۱۲؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۱۳۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۲-۲۲۳.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۴، ص۲۹۲؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۲۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۶۵؛ سعد السعود، سید ابن طاووس، ص۲۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۷، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۲۸۴؛ معجم الاوسط، طبرانی، ج۲، ص۲۲۲؛ مستدرک سفینه البحار، نمازی، ج۱۰، ص۲۶۳؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۷، ص۲۸۵.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۹.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۴.
- ↑ بکت عینی و حق لها بکاها *** وما یغنی البکاء و لا العویل علی اسداله غداة قالوا *** لحمزة ذلک الرجل القتیل اصیب المسلمون به جمیعا *** کذلک و قد اصیب به الرسول ابایعلی لک الارکان هدت *** و انت الماجد البر الوصول علیک سلام ربک فی جنان *** یخالطها نعیم لایزول الا یا هاشم الاخیار صبرا *** فکل فعالکم حسن جمیل رسولالله مصطبر کریم *** بامرالله ینطق اذ یقول؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۶۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۷۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۸؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۰۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۶۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۳۷؛ تفسیر القرطبی، قرطبی، ج۴، ص۱۸۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۷.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۲۴-۲۲۵.
- ↑ المزار، شیخ مفید، ص۱۵۰؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۶، ص۴۵۵؛ مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج۴، ص۱۳.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۸۰؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۱، ص۴۶۵؛ المعتبر، محقق حلی، ج۱، ص۳۴۰؛ الحدائق الناظرة، علامه بحرانی، ج۴، ص۱۷۰.
- ↑ « مَنْ زَارَنِي وَ لَمْ يَزُرْ عَمِّي حَمْزَةَ فَقَدْ جَفَانِي»؛ مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج۱۰، ص۱۹۸؛ جامع احادیث الشیعه، بروجردی، ج۱۲، ص۲۷۳؛ مستدرک سفینة البحار، نمازی، ج۲، ص۴۱۹.
- ↑ اذامات یوما میت قل ذکره *** و ذکر ابی مذمات والله اکثر؛ کفایة الاثر، خزار قمی، ص۱۹۸؛ مستدرک سفینة البحار، نمازی، ج۵، ص۴۷۰؛ غایة المرام، علامه بحرانی، ج۱، ص۳۲۶.
- ↑ المصنف، عبدالرزاق، ج۳، ص۵۷۲؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۴، ص۷۸؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۳۷۷ و ۲۸۳؛ سبل السلام، کحلانی، ج۲، ص۷۵؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۴، ص۱۶۶؛ احکام الجنائز، البانی (پاورقی)، ص۱۸۳.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۵-۲۲۶.
- ↑ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۴۶۹؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۴، ص۲۰۳؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۴۵؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۳۰؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۱۵۳؛ المناقب، خوارزمی، ص۲۹۵.
- ↑ «نَحْنُ بَنُو عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ سَادَةُ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ رَسُولُ اَللَّهِ وَ حَمْزَةُ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ وَ جَعْفَرٌ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ اَلْمَهْدِيُّ»؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۴؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۵۶۲؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص۱۸۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۶۹؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۱۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ «أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَحَبُّ أَعْمَامِي إِلَيَّ حَمْزَةُ»؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۶۴۷؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ صدوق، ج۳، ص۲۷۶؛ مستدرک سفینة البحار، نمازی، ج۲، ص۴۱۸.
- ↑ الامالی، شیخ طوسی، ص۵۴۶؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۹۳؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۲، ص۳۲۴.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۴۴ و ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۲۴۴ و ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ «منا اسدالله و منكم اسدالاحلاف»؛ منظور ابوسفیان است به خاطر اینکه او قبیلهها را جمع کرد و آنها را هم قسم کرد بر جنگیدن با رسول خدا (ص) در خندق.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲ و ج۱۵، ص۱۸۲؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۶۱.
- ↑ کتاب الولایه، ابن عقده، ص۱۸۵؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۵۶۴؛ حلیة الأبرار، علامه بحرانی، ج۲، ص۷۴؛ ینابیع الموده، قندوزی، ج۳، ص۳۶۷.
- ↑ «فَضَّلَنَا، بِسَبْعِ أَعْطَيْنَا: الْعِلْمُ، وَ الْحِلْمِ، وَ السَّمَاحَةِ، وَ الْفَصَاحَةَ، وَ الشَّجَاعَةَ، وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فَضَّلَنَا بِأَنْ مِنَّا النَّبِيِّ الْمُخْتَارِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ مِنَّا الصَّدِيقَ، وَ مِنَّا الطَّيَّارِ، وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ، وَ مِنَّا خِيَرَةً نِساءِ الْعالَمِينَ، وَ مِنَّا سِبْطاً هَذِهِ الُامَّةِ»؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۱۳۸؛ العوالم، علامه بحرانی، ص۴۳۸؛ لواعج الاشجان، امین عاملی، ص۲۳۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲۷-۲۲۹.
- ↑ «لاَ تُنْكَحُ اَلْمَرْأَةُ عَلَى عَمَّتِهَا وَ لاَ عَلَى خَالَتِهَا وَ لاَ عَلَى أُخْتِهَا»؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۶۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۵، ص۵۸۰؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۷، ص۲۹۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۳۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۵۰۸؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۴۶۷؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۴۰۸.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «حمزه بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۳۰.