صلح حدیبیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}}))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = پیامبر خاتم
| عنوان مدخل  =
| مداخل مرتبط = [[صلح حدیبیه در قرآن]] - [[صلح حدیبیه در تاریخ اسلامی]] - [[صلح حدیبیه در معارف و سیره علوی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


{{امامت}}
'''صلح حدیبیه''' از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در [[سال ششم هجرت]] میان [[مسلمانان]] و [[مشرکان]] [[مکه]] در منطقه [[حدیبیه]] منعقد شد. مسلمانان به دستور پیامبر {{صل}} که برای به جا آوردن [[مناسک]] [[حج]] رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، [[پیامبر]] پس از سرباز زدن [[عمر بن خطاب]] برای گفتگو با [[قریش]]، [[عثمان]] را فرستاد. [[شایعه]] کشته شدن او منجر به [[بیعت]] دوباره پیامبر {{صل}} با مسلمانان شد که از آن به [[بیعت رضوان]] یاد می‌شود. سرانجام پس از مذاکراتی میان طرفین صلح‌نامه‌ای به خط [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نوشته شد.
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[صلح حدیبیه در قرآن]] - [[صلح حدیبیه در حدیث]] - [[صلح حدیبیه در نهج البلاغه]] - [[صلح حدیبیه در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[صلح حدیبیه (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
* [[پیامبر خدا]] در سال ششم [[هجرت]] به قصد [[عمره]]، [[عزم]] [[مکه]] کرد و تا [[حُدَیبیه]] آمد، و چون [[قریش]] از حرکت [[پیامبر]]{{صل}} [[آگاه]] شدند، از [[مکه]] بیرون آمدند. به [[پیامبر خدا]] خبر رسید که [[قریش]]، در صدد جلوگیری از ورود ایشان به [[مکه]] هستند. [[قریش]] و [[پیامبر خدا]]، هر دو، نمایندگانی برای [[مذاکره]] فرستادند و قرار گذاشتند که [[پیامبر]]{{صل}} آن سال، بازگردد و به [[مکه]] وارد نشود و صلح‌نامه‌ای بر این اساس، منعقد کردند و متن [[صلح‌نامه]] را [[علی]]{{ع}} به دست خود نوشت.
صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در [[سال ششم هجرت]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.</ref> اتفاق افتاد و به انعقاد [[صلح]] نامه‌ای میان [[مسلمانان]] و [[مشرکان]] [[مکه]] انجامید<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>.
* [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]- به [[نقل]] از فاید، [[بنده]] [[آزاد]] شده [[عبد الله]] بن سالم-: چون پیامبرخدا برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های [[آب]] فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای [[پیامبر خدا]]، نمی‌توانم بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده است. [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نمی‌توانم بروم! [[پیامبر خدا]]، [[امیر مؤمنان علی بن ابی طالب]] را- که درودهای [[خدا]] بر هر دو باد-، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما [[علی]]{{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و [[آب]] برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی [[پیامبر]]{{صل}} آمد. [[پیامبر]]{{صل}} [[تکبیر]] گفت و برای او [[دعای خیر]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>.
* [[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از [[براء بن عازب]]-: چون [[پیامبر خدا]] با [[اهل]] [[حدیبیه]] [[صلح]] کرد، [[علی]]{{ع}} صلح‌نامه‌ای میان آنان نوشت و چنین نوشت: "[[محمد]]، [[پیامبر خدا]]". [[مشرکان]] گفتند: منویس: "[[محمد]]، [[پیامبر خدا]]". اگر تو [[پیامبر]] بودی که با تو نمی‌جنگیدیم! [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "آن را محو کن!". [[علی]]{{ع}} گفت: مرا یارای محو کردن آن نیست. پس [[پیامبر خدا]]، آن را با دست خود، محو کرد<ref>صحیح البخاری، ج ۲، ص ۹۶۰، ح ۲۵۵۱.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۶۸.</ref>.


==[[امام علی]]{{ع}} در صلح حدیبیه==
پس از [[جنگ خندق]]، رسول خدا {{صل}} با [[اتحاد]] با [[قبایل]] گوناگون و توسعه [[حکومت]] [[مدینه]]، خود را [[قوی]] ساخت. در این شرایط آن حضرت در [[ذی قعده]] [[سال ششم هجرت]] برای نشان دادن [[قدرت]] و در عین حال حسن نیت خود و برای ارزیابی [[احساس]] مکیان، تصمیم گرفت به [[عمره]] برود. رسول خدا {{صل}} قبایل اطراف مدینه را برای [[همراهی]] با خود در این [[سفر]] ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>
*در پایان [[سال ششم هجری]] و بر اساس [[رؤیای صادقه]] [[پیامبر]]{{صل}} کاروان [[مسلمانان]] برای انجام [[عمره]] در ماه [[ذی القعده]] به سوی [[مکه]] حرکت کرد<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۱۲۶.</ref>. مردی از [[قبیله]] "اسلم" [[راهنمایی]] کاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره‌های مسیر گذراند و در نقطه‌ای به نام "حدیبیه" فرود آورد و [[ناقه]] [[پیامبر]]{{صل}} در این نقطه زانو زد. [[پیامبر]]{{صل}} در این باره فرمود: "این حیوان به [[فرمان خداوند]] در این نقطه خوابید تا [[تکلیف]] ما روشن شود". سپس [[دستور]] داد همگی از مرکب‌ها فرود آمده و خیمه‌ها را بر پا کنند. سپس [[پیامبر]] رو به [[یاران]] خود کرد و فرمود: "اگر امروز [[قریش]] از من چیزی بخواهند که باعث [[استواری]] [[روابط]] [[خویشاوندی]] شود، من آن را خواهم پذیرفت و [[راه]] [[صلح]] را در پیش خواهم گرفت". [[سخن پیامبر]]{{صل}} به گوش [[مردم]] رسید و [[اهل مکه]] نیز از آن [[آگاه]] شدند. از این رو، [[قریش]] [[تصمیم]] گرفت تا از [[هدف]] نهایی [[پیامبر]]{{صل}} باخبر شود. نخست، [[بدیل خزاعی]] با چند تن از شخصیت‌های [[قبیله]] "خزاعه" به نمایندگی از [[قبیله قریش]] با [[پیامبر]]{{صل}} [[گفتگو]] کردند. [[رسول خدا]]{{صل}} به آنها فرمود: "من برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] آمده‌ام و نه جنگ".[[نمایندگان]] [[قریش]] بازگشته، [[پیام پیامبر]]{{صل}} را به سران [[قریش]] رسانیدند، ولی آنها سخنان آنان را نپذیرفتند و گفتند: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما نخواهیم گذاشت او به [[مکه]] وارد شود، هر چند برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] آمده باشد". پس از چند بار رفت و آمد [[نمایندگان]]، "[[سهیل بن عمرو]]" با دستورهای خاصی که [[قریش]] به او داده بود [[مأمور]] شد که [[گفتگو]] را با تنظیم [[قرارداد]] خاصی پایان دهد. وقتی چشم [[پیامبر]]{{صل}} به او افتاد، فرمود: "[[سهیل بن عمرو]] آمده است تا میان ما و [[قریش]] [[قرارداد]] صلحی ببندد. [[سهیل بن عمرو]] به نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: "ای [[ابوالقاسم]]! [[مکه]] [[حرم]] و محل [[عزت]] ما است و [[جهان عرب]] می‌داند که تو با ما جنگیده‌ای. اگر تو با همین حالت که نشانه [[قدرت]] توست به [[مکه]] وارد شوی، [[ضعف]] و [[بیچارگی]] ما را در تمام [[جهان عرب]] آشکار می‌سازی و فردا تمام [[قبایل عرب]] به [[فکر]] [[تصرف]] [[سرزمین]] ما می‌افتند؛ من تو را به [[خویشاوندی]] خود با ما، [[سوگند]] می‌دهم (که به [[مکه]] حمله نکنی) و احترامی را که [[مکه]] دارد و زادگاه تو است، به تو یادآور می‌شوم". وقتی سخن [[سهیل بن عمرو]] به این جا رسید، [[پیامبر]]{{صل}} [[کلام]] او را [[قطع]] کرد و فرمود: "منظورتان چیست؟" او گفت: "نظر سران [[قریش]] این است که امسال از این نقطه به [[مدینه]] بازگردید و مراسم [[عمره]] را در سال [[آینده]] به جا آورید. [[مسلمانان]] می‌توانند سال [[آینده]] مانند تمام طوایف [[عرب]] در مراسم [[حج]] شرکت کنند، به این شرط که بیش از سه روز در [[مکه]] نمانند و سلاحی جز [[سلاح]] مسافر همراه نداشته باشند". گفتگوی دو طرف، با تمام سخت‌گیری‌های [[سهیل بن عمرو]] به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم شده و دو طرف آن را [[امضا]] کنند.
 
*به نوشته بیشتر [[سیره‌نویسان]]، برای این کار، [[پیامبر]]{{صل}}، [[علی]]{{ع}} را خواست و [[دستور]] داد که در آغاز [[پیمان]] [[صلح]]: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> بنویسد و [[علی]]{{ع}} نیز نوشت. [[سهیل بن عمرو]] گفت: "من با این جمله آشنایی ندارم و "رحمان" "رحیم" را نمی‌شناسم؛ بنویس باسمک اللهم؛ یعنی به نام تو ای خداوند". [[پیامبر]]{{صل}} پذیرفت که [[پیمان‌نامه]] به ترتیبی که [[سهیل بن عمرو]] می‌گوید، نوشته شود و [[علی]]{{ع}} نیز آن را نوشت. سپس [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} [[دستور]] داد که چنین بنویسد: "این پیمانی است که [[محمد]]، [[پیامبر خدا]] با [[سهیل بن عمرو]]، [[نماینده]] [[قریش]] بست". [[سهیل بن عمرو]] گفت: "ما [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را قبول نداریم و اگر [[رسالت]] تو را قبول داشتیم، هرگز با تو نمی‌جنگیدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این [[لقب]] را از متن [[پیمان]] برداری و بنویسی [[محمد بن عبدالله]]". [[امام علی]]{{ع}} فرمود: "به [[خدا]] قسم، او [[رسول]] خداست حتی اگر تو قبول نداشته باشی". [[سهیل بن عمرو]] گفت: "عنوان [[رسول الله]] را [[پاک]] کن تا [[قرارداد]] [[امضا]] شود". [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: "وای بر تو ای [[سهیل بن عمرو]]! [[دست]] از [[دشمنی]] با [[پیامبر]] بردار". [[پیامبر]]{{صل}} خواسته [[سهیل بن عمرو]] را پذیرفت و به [[علی]]{{ع}} [[دستور]] داد که لفظ "[[رسول الله]]" را [[پاک]] کند. در این لحظه [[علی]]{{ع}} با کمال [[ادب]] فرمود: "من نمی‌توانم عنوان [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را از پهلوی نام مبارکت [[پاک]] کنم". [[پیامبر]]{{صل}} از [[علی]]{{ع}} خواست که انگشت ایشان را روی آن بگذارد تا خود آن را [[پاک]] کند و [[علی]]{{ع}} انگشت آن [[حضرت]] را روی آن لفظ گذاشت و [[پیامبر]]{{صل}} [[لقب]] "[[رسول الله]]" را [[پاک]] کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۴۲.</ref>.
== شرح واقعه ==
*در آن لحظه که [[امیر مؤمنان]]{{ع}} از [[پاک]] کردن لفظ "[[رسول الله]]" خودداری کرد، [[پیامبر]] رو به [[علی]]{{ع}} کرد و فرمود: "ای [[علی]]! [[فرزندان]] این گروه تو را به چنین کاری فرا می‌خوانند و تو در کمال [[مظلومیت]] به چنین کاری تن می‌دهی". این مطلب در خاطره [[علی]]{{ع}} باقی بود تا اینکه [[جنگ صفین]] پیش آمد و [[پیروان]] [[ساده‌لوح]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، به سبب رفتارهای [[فریبنده]] سربازان [[شام]] - که به [[فرماندهی]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] با [[علی]]{{ع}} جنگیدند - قرار گرفته و [[علی]]{{ع}} را وادار کردند که به [[صلح]] تن بدهد. پس برای [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] انجمنی تشکیل داده شد. [[نماینده]] [[امام]] "[[عبیدالله بن ابی رافع]]" [[مأموریت]] یافت [[صلح‌نامه]] را چنین بنویسد: {{عربی|هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ}}؛ در این لحظه "[[عمروعاص]][[نماینده]] رسمی [[معاویه]] و سربازان [[شام]] رو به دبیر [[علی]]{{ع}} کرد و گفت: "نام [[علی]] و [[پدر]] او را بنویس، زیرا اگر ما او را [[امیر مؤمنان]] می‌دانستیم، هرگز با او نمی‌جنگیدیم. بحث در این باره طولانی شد و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} حاضر نبود به [[دست]] [[دوستان]] [[ساده‌لوح]] خود بهانه بدهد. پاسی از روز با [[کشمکش]] دو طرف [[گذشت]] تا اینکه [[علی]]{{ع}} به [[اصرار]] یکی از افسران خود، اجازه داد لفظ [[امیرمؤمنان]] از [[قرارداد]] [[پاک]] شود، و سپس فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ سُنَّةٌ بِسُنَّةٍ}}؛ این کار، همان کاری است که با [[پیامبر]]{{صل}} شد و داستان [[حدیبیه]] و [[پیشگویی]] آن [[حضرت]] را برای [[مردم]] بازگو کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۹.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۶۴-۱۶۶.</ref>
[[رسول خدا]] {{صل}} در ذی‌القعده [[سال ششم هجرت]] و بر اساس [[رؤیای صادقه]]، تصمیم به انجام [[عمره]] گرفت و همه [[مسلمانان]] و حتی غیر [[مسلمانان]] را بر انجام [[عمره]] [[تشویق]] می‌کرد. [[پیامبر]] {{صل}} به [[خانه]] رفت، [[غسل]] کرد، دو [[لباس]] پوشید و بر ناقه خود ـ به نام "قصواء" ـ سوار شد و بیرون آمد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.</ref>.
 
در ابتدا برخی [[صحابه]]، از [[همراهی]] [[پیامبر]] {{صل}} سرباز زدند و فراهم نبودن شرایط را بهانه خود قرار دادند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.</ref>. از آنجا که بنا به [[دستور]] پیامیر {{صل}} این سفر، یک سفر زیارتی به شمار می‌رفت، ایشان تنها امر به برداشتن [[سلاح]] مسافر کرد که با واکنش بعضی از [[اصحاب]]، مانند "[[عمر بن خطاب]]" روبه‌رو شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.</ref>. به هر حال، [[پیامبر]] {{صل}} "[[عبدالله بن ام‌مکتوم]]" را [[جانشین]] خود در [[مدینه]] قرار داد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.</ref> و در حالی که پیشاپیش، هفتاد شتر علامت‌گذاری شده برای [[قربانی]] در "ذی‌الحلیفه" ـ نزدیک [[مدینه]] ـ به راه انداخته بود، از [[مدینه]] خارج شد. [[یاران]] حضرت نیز شتران [[قربانی]] خود را برداشتند. به امر آن حضرت، شتران را با پارچه‌های رنگارنگ آذین بستند. در طرف راست شتران، زخم مختصری زدند تا به [[خون]]، [[آلوده]] شود. همچنین قلاده‌هایی بر گردن آنها آویختند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.</ref>.
 
[[رسول خدا]] {{صل}} از همان [[مدینه]] [[احرام]] بست و لبیک گفت. حضرت تصمیم داشت با این کار نشان دهد برنامه‌ای برای [[جنگ]] در [[ماه حرام]] ندارد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰۸.</ref>. همچنین "[[عباد بن بشر]]" را همراه بیست سوار، متشکل از [[مهاجران]] و [[انصار]]، به عنوان پیش‌گروه جلو فرستاد. آمار [[مسلمانان]] را بین ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ نفر گفته‌اند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.</ref>.
 
از سوی دیگر هنگامی که [[مشرکان]] [[مکه]] از حرکت [[پیامبر]] {{صل}} باخبر شدند به [[خشم]] آمدند و تصمیم گرفتند، از ورود [[پیامبر]] {{صل}} جلوگیری کنند. آنان سپاهی را به [[فرماندهی]] "[[خالد بن ولید]]" به سوی [[رسول خدا]] {{صل}} فرستادند که در "کراع غمیم" بیرون [[مکه]]، مستقر شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۸.</ref>.
 
[[پیامبر]] {{صل}} با اطلاع از جریان، از راهی دیگر به سوی [[مکه]] حرکت کرد و به "[[حدیبیه]]" ـ در [[غرب]] [[شهر مکه]] و در راه جده ـ رفت<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.</ref>. در [[حدیبیه]] به [[پیامبر]] {{صل}} خبر رسید که مکیان، گروه انبوهی از [[مردم]] و سیاهان [[حبشه]] و هم‌پیمانان خود را گردآوری کرده و قسم خورده‌اند مانع ورود [[مسلمان]] به [[مکه]] شوند. [[پیامبر]] {{صل}} "خراش بن امیه کعبی" را به عنوان نماینده خود به سوی [[قریش]] فرستاد تا ضمن گفتگو، [[هدف]] [[مسلمانان]] را از ورود به [[مکه]] به آنان اعلام کند؛ اما [[مشرکان]] [[مکه]]، اسب وی را پی کردند و تصمیم به [[قتل]] او گرفتند که [[خویشان]] او و به [[نقلی]] احابیش، مانع این کار شدند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۹.</ref>. بزرگان [[مکه]] چندین بار به سوی [[پیامبر]] {{صل}} رفتند تا ایشان را از ورود به [[مکه]] باز دارند. [[پیامبر]] {{صل}} [[هدف]] خود را فقط [[زیارت]] [[خانه خدا]] عنوان می‌کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی ج۲، ص۵۹۳.</ref> و بر انجام مراسم [[عمره]] اصرار داشت.
 
[[پیامبر]] {{صل}} زمانی که [[لجاجت]] [[قریش]] را برای عدم ورود [[مسلمانان]] به [[مکه]] و [[جنگ]] مشاهده کرد، پیشنهاد [[صلح]] را مطرح فرمود<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳.</ref>. حضرت ابتدا [[عمر بن خطاب]] را به نمایندگی خویش، برای گفتگو با [[قریش]] [[انتخاب]] کرد؛ اما [[عمر بن خطاب]]، [[ترس]] بر [[جان]] را عاملی در اجرا نکردن [[دستور خدا]] {{صل}} بیان کرد و از [[فرمان]] حضرت {{صل}} سرباز زد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref>. بعد از او "[[عثمان بن عفان]]" [[انتخاب]] شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref> تا برای اجازه دادن به [[مسلمانان]] برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] و [[قربانی]] کردن شتران، با [[قریش]] گفتگو کند. [[عثمان بن عفان]]، سه روز در [[مکه]] ماند. [[مسلمانان]]، هیچ خبری از او نداشتند تا آنجا که [[گمان]] بردند [[مشرکان]]، [[عثمان بن عفان]] را کشته‌اند و [[عزم]] [[جنگ]] دارند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام (کتاب)|تاریخ اسلام]] ص۱۸۷؛ [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۲۸.</ref>
 
== بیعت رضوان ==
{{اصلی|بیعت رضوان}}
شایعات مبنی بر کشته شدن عثمان، به عنوان نماینده [[پیامبر]] {{صل}} از یک سو و حملات نظامی [[مشرکان]] [[مکه]] و طولانی شدن توقف آنان در [[حدیبیه]] از سوی دیگر، تأثیر مخربی بر روحیه [[مسلمانان]] گذاشته بود. در این زمان [[پیامبر]] {{صل}} [[ضرورت]] یک [[بیعت]] دوباره را [[احساس]] کرد. ایشان در همان منطقه، زیر درخت سبزی نشست و [[مسلمانان]] با حضرت [[بیعت]] کردند که در صورت [[جنگ]] با [[قریش]] از صحنه [[نبرد]] نگریزند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. برخی از گزارش‌ها نیز، [[بیعت]] بر "[[موت]]" را مطرح کرده‌اند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. شمار اندکی هم از [[بیعت]] سرباز زدند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۲۹.</ref>
 
== نوشته شدن صلح‌نامه و مفاد آن ==
[[قریش]] هنگامی که از [[بیعت]] [[مسلمانان]] و آمادگی آنها برای [[جنگ]] [[آگاهی]] یافت، به [[وحشت]] افتاد و موافقت خود را بر پرهیز از [[خونریزی]] و [[جنگ]] و [[پیمان]] [[صلح]] اعلام کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱.</ref>.  
 
در این هنگام [[قریش]] تصمیم گرفت تا از [[هدف]] نهایی [[پیامبر]] {{صل}} باخبر شود. پس از چند بار رفت و آمد نمایندگان، "[[سهیل بن عمرو]]" با دستورهای خاصی که [[قریش]] به او داده بود [[مأمور]] شد که گفتگو را با تنظیم [[قرارداد]] خاصی پایان دهد. وقتی چشم [[پیامبر]] {{صل}} به او افتاد، فرمود: "[[سهیل بن عمرو]] آمده است تا میان ما و [[قریش]] [[قرارداد]] صلحی ببندد. سرانجام بعد از گفتگوهایی، پیمان‌نامه‌ای امضا شد. قرارداد صلح که "[[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}}" کاتب آن بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴.</ref>، از این قرار است: "طرفین، ده سال [[جنگ]] را کنار می‌گذارند و در این مدت، [[مردم]] در [[امان]] هستند. هیچ کس [[حق]] [[سرقت]] و [[خیانت]] ندارد. هر کس بدون اجازه ولی‌اش از [[قریش]] به [[محمد]] {{صل}} بپیوندد به [[قریش]] بازگردانده خواهد شد و از [[مسلمانان]] هر کس به [[قریش]] پناهنده شد، به [[پیامبر]] {{صل}} برگردانده نخواهد شد. هر کس از [[اعراب]] بخواهد با [[محمد]] {{صل}} یا [[قریش]] [[پیمان]] ببندد می‌تواند. [[محمد]] {{صل}} و [[مسلمانان]]، آن سال را به [[مدینه]] باز می‌گردند؛ ولی سال دیگر می‌توانند به مدت سه روز در [[مکه]] اقامت داشته باشند؛ به شرط آنکه فقط [[شمشیر]] ([[سلاح]] مسافر) همراه خود بیاورند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب، الاشراف ج۳، ص۳۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴-۶۳۵.</ref>. در پایان، هر یک از دو طرف، نسخه‌ای از صلح‌نامه را نزد خود نگه داشتند<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴؛ [[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۱۶۴-۱۶۶.</ref>
 
=== متن پیمان [[صلح]] ===
متن پیمان صلح از این قرار بود که [[پیامبر]]{{صل}} به علی دستور داد بنویس:
«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]»: «[[سهیل بن عمرو]]» که نمایندۀ مشرکان بود گفت: من با چنین جمله‌ای آشنا نیستم، بنویس بسمک اللهم! پیامبر{{صل}} فرمود بنویس: بسمک اللهم.
 
سپس فرمود: بنویس این چیزی است که محمد [[رسول الله]]{{صل}} با سهیل بن عمرو [[مصالحه]] کرده، «[[سهیل]]» گفت: ما اگر تو را «رسول الله» می‌دانستیم با تو [[جنگ]] نمی‌کردیم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنویس، [[پیغمبر]]{{صل}} فرمود مانعی ندارد، بنویس: «این چیزی است که «[[محمد بن عبدالله]]» با سهیل بن عمرو صلح کرده که ده سال متارکۀ جنگ شود تا [[مردم]] [[امنیت]] خود را بازیابند.
 
علاوه بر این هر کس از [[قریش]] بدون [[اجازه]] ولیش نزد محمد بیاید (و [[مسلمان]] شود) او را بازگردانند، و هر کس از آنها که با محمد هستند نزد قریش باز گردد باز گرداندن او لازم نیست! همه آزادند هر کس می‌خواهد در پیمان محمد وارد شود و هر کس می‌خواهد در پیمان قریش. طرفین متعهدند که نسبت به یکدیگر [[خیانت]] نکنند (و [[جان]] و [[مال]] یکدیگر را [[محترم]] بشمارند).
 
از این گذشته محمد امسال باز می‌گردد و وارد [[مکه]] نمی‌شود، اما سال [[آینده]] ما به مدت سه [[روز]] از مکه بیرون می‌رویم و یارانش بیایند اما بیش از سه روز توقف نکنند (و مراسم [[عمره]] را انجام دهند و باز گردند) به شرط اینکه جز اسلحۀ مسافر یعنی [[شمشیر]]، آن هم در غلاف [[سلاح]] دیگری به همراه نداشته باشند. بر این پیمان صلح گروهی از مسلمانان و مشرکان [[گواهی]] داده، و کاتب عهدنامه [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} بود».
 
مرحوم «علامۀ [[مجلسی]]» در «[[بحار الانوار]]» بعضی موارد دیگر نیز نقل کرده از جمله اینکه: «[[اسلام]] در مکه باید آشکار باشد، و کسی را مجبور در [[انتخاب]] [[مذهب]] نکنند و [[اذیت]] و آزاری به [[مسلمانان]] نرسانند». این مضمون در تعبیر سابق نیز اجمالا وجود داشت<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۰.</ref>.
 
== معترضان به صلح‌نامه ==
گفتنی است برخی از [[صحابه پیامبر]] {{صل}}، صلح‌نامه را [[انکار]] می‌کردند و معترض بودند و صلح را برای خود [[خواری]] و [[ذلت]] می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که [[اسلام]] پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق‌العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا {{صل}} شروط یک طرفه‌ای را درباره بازگرداندن افرادی که به او پناه می‌‍آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، [[آتش بس]] برقرار نمود<ref> نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.</ref>. بیشترین [[اعتراض]] از سوی [[عمر بن خطاب]] به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶.</ref>. اعتراض‌ها به گونه‌ای بود که وقتی صلح‌نامه نوشته شد، [[رسول خدا]] {{صل}} به [[صحابه]] خود فرمود: "بلند شوید، شترانتان را [[قربانی]] کنید و سر خویش را بتراشید". [[خاتم انبیا]] {{صل}} سه بار این را تکرار فرمود؛ امّا هیچ‌کس [[اجابت]] نکرد. بعد از مدتی، عده‌ای از [[اصحاب]]، سرها را تراشیدند که [[پیامبر]] {{صل}} برای آنان از [[خداوند]]، طلب [[رحمت]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۷.</ref>. حضرت با ناراحتی و نگرانی، آنان را ترک فرمود<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۱۳.</ref>. سرانجام بعد از ده یا بیست روز، [[پیامبر]] {{صل}}[[حدیبیه]] را ترک کرد و به سوی [[مدینه]] رهسپار شد. در طول مسیر، کسانی که منکر [[صلح]] شده و [[نافرمانی]] حضرت را کرده بودند، نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمدند و با عذرخواهی اظهار [[ندامت]] کردند.
 
در مسیر بازگشت [[سوره]] {{متن قرآن|إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا}}<ref>«بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.</ref> نازل شد. [[جبرئیل]] فرود آمد و فرمود: "[[خداوند]] بر تو شادباش می‌گوید". [[مسلمانان]] نیز به [[پیامبر]] {{صل}} تبریک گفتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴؛ [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام (کتاب)|تاریخ اسلام]] ص۱۸۷؛ [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۰.</ref>
 
== عمره در سال بعد از صلح‌نامه ==
طبق صلح‌نامه، [[سال]] بعد، [[پیامبر]] {{صل}} همراه ۱۷۰۰ نفر از [[مسلمانان]] برای انجام [[عمره]] به [[مکه]] رفتند. "[[بلال]]" کنار [[کعبه]]، [[اذان]] گفت و [[مسلمانان]] بعد از سه روز به [[مدینه]] بازگشتند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۵۶.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>
 
== [[امام علی]] {{ع}} در صلح حدیبیه ==
در کتاب [[الإرشاد]] به [[نقل]] از فاید، [[بنده]] [[آزاد]] شده [[عبد الله]] بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا {{صل}} برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های [[آب]] فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای [[پیامبر خدا]]، نمی‌توانم بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده است. [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نمی‌توانم بروم! [[پیامبر خدا]]، [[امیر مؤمنان علی بن ابی طالب]] را ـ که درودهای [[خدا]] بر هر دو باد ـ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما [[علی]] {{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و [[آب]] برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی [[پیامبر]] {{صل}} آمد. [[پیامبر]] {{صل}} [[تکبیر]] گفت و برای او [[دعای خیر]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۶۸.</ref>
 
== اقدامات [[پیامبر]] {{صل}} پس از صلح حدیبیه ==
[[پیامبر]] پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط [[قدرت]] خویش، به بیرون از [[جزیرة العرب]] نیز اهتمام کرد. از اینرو، نامه‌هایی به شش تن از [[زمامداران]] آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: [[نجاشی]] [[پادشاه]] [[حبشه]]، قیصر امپراتور [[روم]]، خسرو پرویز امپراتور [[ایران]]، مقوقس پادشاه [[مصر]]، حارث بن ابی شمر فرمانروای [[شامات]] و هوذة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامه‌ها [[دعوت]] به پذیرش [[اسلام]] بود<ref>ر. ک: احمدی میانجی، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاغی، ج۲، ص۳.</ref>.
 
مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس [[رسالت]] جهانی پیامبر بود که [[آیات قرآن]] آشکارا بر این رسالت تأکید کرده است؛ همچون [[آیه]] {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}<ref>«و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.</ref> می‌باشد.
 
[[رسول خدا]] {{صل}} با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی [[قبایل]] [[دولت]] و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی [[خرد]] و پراکنده، با [[رسول خدا]] {{صل}} ارتباط برقرار سازند که تمام آنان را تحت [[سیطره]] خود درآورده بود<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>.
 
== پیامدهای [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] و مذهبی صلح حدیبیه ==
مقایسۀ اجمالی میان وضع مسلمانان در [[سال ششم هجرت]] (هنگام صلح حدیبیه) و دو سال بعد که با ده هزار سرباز مجهز برای [[فتح مکه]] حرکت کردند تا به [[پیمان‌شکنی]] [[مشرکان]] پاسخ دندان‌شکنی دهند و سرانجام بدون کمترین برخورد نظامی [[مکه]] را گشودند؛ چراکه [[قریش]] کمترین [[قدرت]] [[مقاومت]] در خود نمی‌دیدند، نشان می‌دهد که بازتاب صلح حدیبیه تا چه حد گسترده بود. به طور خلاصه مسلمانان از این [[صلح]] چند امتیاز و [[پیروزی]] مهم به شرح زیر به دست آوردند.
# عملاً به [[فریب]] خوردگان مکه نشان دادند که آنها قصد [[کشتار]] ندارند و برای شهر مقدس مکه و خانۀ خدا [[احترام]] فراوان قائلند، همین امر سبب جلب [[قلوب]] جمع کثیری به سوی اسلام شد.
# [[قریش]] برای اولین بار [[اسلام]] و [[مسلمین]] را به رسمیت شناختند مطلبی که دلیل بر تثبیت موقعیت آنها در [[جزیرۀ عربستان]] بود.
# بعد از صلح حدیبیه [[مسلمانان]] به راحتی می‌توانستند همه جا رفت و آمد کنند، و [[جان]] و مالشان محفوظ بماند، و عملاً با [[مشرکان]] از نزدیک تماس پیدا کردند، تماسی که نتیجه‌اش [[شناخت]] بیشتر اسلام از سوی مشرکان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
# بعد از صلح حدیبیه راه برای نشر اسلام در سراسر جزیرۀ [[عرب]] گشوده شده، و آوازۀ صلح‌طلبی [[پیامبر]]{{صل}} اقوام مختلفی را که برداشت غلطی از اسلام و شخص پیامبر{{صل}} داشتند به تجدید نظر وادار کرد، و امکانات وسیعی از نظر تبلیغاتی به دست مسلمانان افتاد.
# صلح حدیبیه راه را برای گشودن «[[خیبر]]» و برچیدن این غدۀ سرطانی [[یهود]] که بالفعل و بالقوه خطر مهمی برای اسلام و مسلمین محسوب می‌شد هموار ساخت.
# اصولاً [[وحشت]] قریش از درگیری با [[سپاه]] هزار و چهارصد نفری پیامبر{{صل}} که هیچ [[سلاح]] مهم [[جنگی]] با خود نداشتند و پذیرفتن شرایط [[صلح]]، خود عامل مهمی برای تقویت روحیۀ طرفداران اسلام و [[شکست]] مخالفان بود که تا این اندازه از مسلمانان حساب بردند.
# بعد از ماجرای [[حدیبیه]] پیامبر{{صل}} نامه‌های متعددی به سران کشورهای بزرگ [[ایران]] و [[روم]] و [[حبشه]]، و [[پادشاهان]] بزرگ [[جهان]] نوشت، و آنها را به سوی اسلام [[دعوت]] کرده و این به خوبی نشان می‌دهد که تا چه حد صلح حدیبیه [[اعتماد به نفس]] به مسلمین داده بود که نه تنها در جزیرۀ عرب که در دنیای بزرگ آن [[روز]] راه خود را به پیش می‌گشودند.
 
از آنچه گفته شد به خوبی می‌توان [[درک]] کرد که صلح حدیبیه به [[راستی]] فتح و [[پیروزی]] بزرگی برای اسلام و مسلمین بود، و [[تعجب]] نیست که [[قرآن مجید]] از آن به عنوان «فتح مبین» یاد کند. در [[روایات]] متعددی «صلح حدیبیه» به عنوان «فتح مبین» معرفی شده است از جمله:
 
=== صلح حدیبیه یا بزرگترین فتح ===
هنگامی که [[پیامبر]] از [[حدیبیه]] باز می‌گشت (و سورۀ فتح نازل شد) یکی از [[اصحاب]] عرض کرد: «این چه فتحی است که ما را از [[زیارت]] خانۀ خدا باز داشتند و جلوی [[قربانی]] ما را گرفتند؟!». پیامبر{{صل}} فرمود: «بدسخنی گفتی، بلکه این بزرگترین [[پیروزی]] ما بود که [[مشرکان]] [[راضی]] شدند بدون برخورد [[خشونت‌آمیز]] شما را از سرزمین خود دور کنند، و به شما پیشنهاد [[صلح]] دهند، و با آن همه ناراحتی که قبلاً دیده‌اند [[تمایل]] به ترک تعرض نشان دادند». سپس پیامبر ناراحتی‌هایی که در [[بدر]] و [[احزاب]] تحمل کردند به آنها یادآور شد [[مسلمانان]] تصدیق کردند که این اعظم فتوح بوده است و آنها از روی [[ناآگاهی]] [[قضاوت]] کردند.
 
«[[زهری]]» که از رجال معروف [[تابعین]] است می‌گوید: «فتحی عظیم‌تر از صلح حدیبیه صورت نگرفت،؛ چراکه [[مشرکین]] با مسلمانان ارتباط یافتند و [[اسلام]] در [[قلوب]] آنها جایگزین شد و در عرض سه سال گروه عظیمی اسلام آوردند و جمعیت مسلمانان با آنها فزونی گرفت»<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۳.</ref>.
 
=== رؤیای صادقۀ پیامبر{{صل}} ===
پیامبر{{صل}} در [[مدینه]] خوابی دید که به اتفاق یارانش برای انجام [[مناسک]] «[[عمره]]» وارد [[مکه]] می‌شوند و این [[خواب]] را برای [[یاران]] بیان کرد، همگی شاد و خوشحال شدند، اما چون جمعی تصور می‌کردند تعبیر و تحقق این خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامی که مشرکان راه ورود به مکه را در حدیبیه به روی آنها بستند، گرفتار [[شک و تردید]] شدند، که مگر رؤیای پیامبر هم ممکن است نادرست از آب در آید؟ مگر بنا نبود ما به زیارت خانۀ خدا مشرف شویم؟ پس چه شد این [[وعده]]؟ و کجا رفت آن خواب رحمانی؟! پیامبر{{صل}} در پاسخ این سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم این [[رؤیا]] همین امسال تحقق خواهد یافت؟
 
[[وحی الهی]] در همین رابطه در طریق بازگشت به مدینه نازل شد و تأکید کرد که این [[رؤیای صادقه]] بوده و چنین مسأله حتمی و [[قطعی]] و انجام شدنی است. [[قرآن]] می‌فرماید: «[[خداوند]] آنچه را به پیامبرش در عالم [[خواب]] نشان داده [[صدق]] و [[حق]] بود». سپس می‌افزاید: «به طور قطع همۀ شما به خواست [[خدا]] وارد [[مسجد الحرام]] می‌شوید در نهایت [[امنیت]]، و در حالی که سرهای خود را تراشیده، یا کوتاه کرده‌اید، و از هیچکس [[ترس]] و وحشتی ندارید»<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا}} «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کرده‌اید، بی‌آنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد می‌شوید بنابراین او چیزی را می‌دانست که شما نمی‌دانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۳.</ref>
 
=== نزول [[سکینه]] بر دل‌های [[مؤمنان]] ===
قرآن از موهبت عظیمی که خداوند در پرتو فتح مبین (صلح حدیبیه) بر همۀ مؤمنان [[مرحمت]] فرموده بحث می‌کند، می‌فرماید: «او کسی است که سکینه و [[آرامش]] را بر دل‌های مؤمنان نازل کرد تا [[ایمانی]] بر ایمانشان بیفزاید».
چرا سکینه و آرامش بر [[دل]] آنها فرود نیاید «در حالی که [[لشکریان]] [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] از آن خداست، و خداوند دانا و [[حکیم]] است»<ref>{{متن قرآن|هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا}} «اوست که آرامش را در دل مؤمنان فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند و سپاهیان آسمان‌ها و زمین از آن خداوند است و خداوند دانایی فرزانه است» سوره فتح، آیه ۴.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۴.</ref>
 
=== این سکینه چه بود؟ ===
[[پیامبر]]{{صل}} خوابی دیده بود ـ رؤیایی [[الهی]] و رحمانی ـ که با یارانش وارد [[مسجد الحرام]] می‌شود، و به دنبال آن به [[عزم]] [[زیارت]] خانۀ خدا حرکت کرد، غالب [[اصحاب]] [[فکر]] می‌کردند تعبیر این [[خواب]] و رؤیای صالحه در همین [[سفر]] واقع می‌شود، در حالی که مقدر چیز دیگری بود، این از یکسو.
 
از سوی دیگر [[مسلمانان]] [[محرم]] شده بودند و حیوانات [[قربانی]] با خود آورده بودند، اما برخلاف انتظارشان [[توفیق]] زیارت خانۀ خدا نصیب آنها نشد و [[پیامبر]]{{صل}} دستور داد در همان [[حدیبیه]] شتران قربانی را نحر کنند، و از [[احرام]] بیرون آیند، کاری که برای آنها بسیار سخت و باورناکردنی بود،؛ چراکه آداب و سنن آنها و نیز [[دستورات اسلام]] ایجاب می‌کرد تا [[مناسک]] [[عمره]] را انجام ندهند از احرام بیرون نیایند.
 
از سوی سوم در مواد صلحنامۀ حدیبیه مطالبی که پذیرش آن بسیار سنگین می‌نمود، از جمله اینکه اگر کسی از [[قریش]] [[مسلمان]] شود و به [[مدینه]] [[پناه]] آورد مسلمانان او را به خانواده‌اش تحویل دهند، اما عکس آن لازم نیست!
 
از سوی چهارم به هنگام تنظیم صلحنامه قریش حاضر نشدند کلمۀ «[[رسول الله]]» کنار نام محمد{{صل}} باشد، و «[[سهیل]]» نمایندۀ قریش با اصرار آن را حذف کرد، و حتی با نوشتن {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} نیز موافقت نکرد، و اصرار داشت به جای آن «بسمک اللهم» نوشته شود که با [[سنت]] [[اهل مکه]] سازگار بود واضح است این امور هر کدام به تنهایی مطلب ناگواری بود تا چه رسد به مجموع آنها، و به همین جهت تزلزلی در [[قلوب]] افراد ضعیف الایمان افتاد، حتی وقتی سورۀ فتح نازل شد بعضی با [[تعجب]] پرسیدند: چه فتحی؟!
 
اینجاست که باید [[لطف الهی]] شامل حال مسلمانان شود و [[سکینه]] و [[آرامش]] را به دل‌های آنها باز گرداند، نه تنها [[ضعف]] و فتوری در آنان راه نیابد، بلکه بر [[قدرت]] [[ایمان]] آنها افزوده شود.
 
این آرامش ممکن است جنبۀ [[عقیدتی]] داشته باشد، و تزلزل [[اعتقاد]] را بر طرف سازد، یا جنبۀ عملی، به گونه‌ای که [[ثبات قدم]] و [[مقاومت]] و [[شکیبایی]] به [[انسان]] بخشد<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۴.</ref>.
 
=== عذرتراشی متخلفان! ===
از سوی پیامبر{{صل}} در میان قبائل [[بادیه‌نشین]] اعلام شد که همۀ آنها نیز او را در این [[سفر]] [[همراهی]] کنند. ولی گروهی از افراد ضعیف الایمان از انجام این دستور سرباز زدند، و تحلیلشان این بود که چگونه ممکن است مسلمانان از این سفر [[جان]] سالم به در برند، در حالی که قبلاً [[کفار]] [[قریش]] حالت تهاجمی داشته و جنگ‌های [[احد]] و [[احزاب]] را در کنار مدینه بر مسلمانان [[تحمیل]] کردند.
 
اکنون که این گروه اندک و بدون [[سلاح]] با پای خود به مکه می‌روند، و در کنار لانۀ زنبوران قرار می‌گیرند چگونه ممکن است به خانه‌های خود باز گردند؟! اما هنگامی که دیدند مسلمانان با دست پر و امتیازات قابل ملاحظه‌ای که از [[پیمان]] صلح حدیبیه گرفته بودند سالم به سوی مدینه باز گشتند بی‌آنکه از دماغ کسی [[خون]] بریزد، به [[اشتباه]] بزرگ خود پی بردند و خدمت پیامبر آمدند تا به نحوی عذرخواهی کرده، و کار خود را توجیه کنند، و از پیامبر تقاضای [[استغفار]] نمایند.
 
ولی [[وحی الهی]] نازل گشت و پرده از روی کار آنها برداشت و آنها را [[رسوا]] نمود. به این ترتیب بعد از ذکر [[سرنوشت]] [[منافقان]] و [[مشرکان]]، در اینجا وضع متخلفان ضعیف الایمان را بازگو می‌کند، تا حلقات این بحث تکمیل گردد. می‌فرماید: «و به زودی متخلفان از [[اعراب]] بادیه‌نشین عذرتراشی کرده، می‌گویند: [[حفظ]] [[اموال]] و [[زن]] و فرزند، ما را به خود مشغول داشت، و نتوانستیم در این سفر پربرکت در خدمت تو باشیم! اکنون عذر ما را بپذیر، و برای ما [[طلب آمرزش]] کن! آنها به زبان خود چیزی می‌گویند که در [[دل]] ندارند»<ref>سوره فتح، آیه ۱۱.</ref>. آنها حتی در توبۀ خود صادق نیستند. ولی به آنها «بگو چه کسی می‌تواند در برابر [[خداوند]] از شما [[دفاع]] کند اگر بخواهد به شما زیانی برساند؟ یا اگر بخواهد نفعی برساند چه کسی می‌تواند مانع گردد؟»<ref>سوره فتح، آیه ۱۱.</ref>.
 
برای [[خدا]] به هیچ وجه مشکل نیست که شما را در خانه‌های امنتان و در کنار [[زن]] و فرزند و اموالتان گرفتار انواع [[بلاها]] و [[مصائب]] کند، و نیز برای او هیچ مشکلی نیست که در مرکز [[دشمنان]] و کانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد. این [[جهل]] شما به [[قدرت خدا]] است که این گونه [[افکار]] را در نظر شما [[زینت]] می‌دهد. آری، «[[خداوند]] به تمام اعمالی که انجام می‌دهید [[خبیر]] و [[آگاه]] است»<ref>{{متن قرآن|سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا}} «جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین به زودی به تو خواهند گفت که دارایی‌ها و خانواده‌های ما، ما را مشغول داشت (و همراه شما نیامدیم) پس برای ما (از خداوند) آمرزش بخواه! به زبان، چیزی را می‌گویند که در دل ندارند؛ بگو: اگر خداوند بر آن باشد که زیانی یا سودی» سوره فتح، آیه ۱۱.</ref>.
 
بلکه از [[اسرار]] درون سینه‌ها و نیات شما نیز به خوبی با خبر است، او به خوبی می‌داند که این عذر و بهانه‌ها واقعیت ندارد آنچه واقعیت دارد [[شک و تردید]] و [[ترس]] و ضعف ایمان شما است. و این عذر‌تراشی‌ها بر خدا مخفی نمی‌ماند، و هرگز مانع [[مجازات]] شما نمی‌شود. جالب اینکه هم از لحن [[قرآن]]، و هم از [[تواریخ]]، استفاده می‌شود که این [[وحی الهی]] در اثناء بازگشت [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] نازل شد، یعنی پیش از آنکه متخلفان بیایند و عذرتراشی کنند پرده از روی کار آنها برداشت و رسوایشان کرد!
 
سپس برای توضیح بیشتر پرده‌ها را کاملا کنار زده می‌افزاید: «بلکه شما [[گمان]] کردید پیامبر و [[مؤمنان]] هرگز به خانواده‌های خود باز نخواهند گشت»<ref>سوره فتح، آیه ۱۲.</ref>. آری علت عدم شرکت شما در این [[سفر]] [[تاریخی]] مسألۀ [[اموال]] و [[زن]] و فرزند نبود، بلکه عامل اصلی سوءظنی بود که به [[خدا]] داشتید، و با محاسبات غلط خود چنین [[فکر]] می‌کردید که این سفر، سفر پایانی عمر پیامبر{{صل}} و [[مؤمنان]] است و باید از آن [[کناره‌گیری]] کرد. آری «این پندار غلط و این وسوسه‌های [[شیطانی]] در [[دل]] شما [[زینت]] یافته بود و گمان بد کردید»<ref>سوره فتح، آیه ۱۲.</ref>. چرا که فکر می‌کردید [[خداوند]] پیامبرش را به این سفر فرستاده، و آنها را به چنگال [[دشمنان]] سپرده و از آنها حمایت نخواهد کرد! «و سرانجام در دام [[شیطان]] افتادید و به هلاکت رسیدید!»<ref>{{متن قرآن|بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا}} «(گریزتان از جهاد بدان بهانه نبود) بلکه گمان بردید که پیامبر و مؤمنان هرگز به نزد خانواده‌هایشان باز نخواهند گشت و همین (اندیشه) در دلتان آراسته شد و بدگمانی ورزیدید و قومی شایسته نابودی شدید» سوره فتح، آیه ۱۲.</ref>.
 
چه هلاکت از این بدتر که از شرکت در این سفر تاریخی، و [[بیعت رضوان]] و افتخارات دیگر [[محروم]] شدید، و به دنبال آن رسوایی بزرگ بود، و در [[آینده]] [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است. آری شما دل‌های مرده‌ای داشتید که گرفتار چنین سرنوشتی شدید<ref>ج ۲۲، ص۴۸ تا ۵۱.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۵.</ref>
 
=== اگر در حدیبیّه [[جنگی]] روی می‌داد ===
[[قرآن]] ابعاد دیگری از ماجرای عظیم «[[حدیبیه]]» را بازگو می‌کند، و به دو نکتۀ مهم در این رابطه اشاره می‌کند. نخست اینکه: تصور نکنید اگر در سرزمین «حدیبیه» درگیری میان شما و مشرکان مکه رخ می‌داد، [[مشرکان]] برندۀ [[جنگ]] می‌شدند، چنین نیست «اگر [[کافران]] با شما در آنجا [[پیکار]] می‌کردند به زودی پشت کرده از میدان فرار می‌نمودند سپس ولی و [[یاوری]] نمی‌یافتند».
 
و این منحصر به شما نیست و «این یک [[سنت الهی]] است که در گذشته هم بوده است، و هرگز برای سنت الهی [[تغییر]] و تبدیل نخواهی یافت»<ref>{{متن قرآن|وَلَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا}}، «و اگر کافران با شما به جنگ برمی‌خاستند واپس می‌گریختند سپس یار و یاوری نمی‌یافتند * بنابر سنّت خداوند که پیش‌تر هم بر گذشته است و هرگز برای سنت خداوند، دگرگونی نخواهی یافت» سوره فتح، آیه ۲۲-۲۳.</ref>.
 
نکتۀ مهمی را که [[قرآن]] در اینجا تعقیب می‌کند این است که [[قریش]] ننشینند و بگویند افسوس که ما [[قیام]] نکردیم و این گروه اندک را در هم نکوبیدیم، افسوس که صید به [[خانه]] آمد و از آن [[غفلت]] کردیم، افسوس و افسوس! ابداً چنین نیست، گرچه [[مسلمانان]] نسبت به آنها اندک بودند، و دور از [[وطن]] و مأمن، و فاقد [[سلاح]] کافی، ولی با این حال اگر درگیری واقع شده بود باز هم به [[برکت]] نیروی [[ایمان]] و نصرت الهی [[پیروزی]] از آن آنها بود، مگر در «[[بدر]]» یا در «[[احزاب]]» نفرات آنها کمتر و تجهیزات [[دشمن]] بیشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد [[شکست]] دامان دشمن را گرفت.
 
به هر حال بیان این واقعیت مایۀ تقویت روحیۀ [[مؤمنان]]، و تضعیف روحیۀ [[دشمنان]]، و پایان دادن به «اگر» و «مگر» [[منافقان]] بود، و نشان داد که حتی در شرایط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پیکاری رخ دهد پیروزی از آن مؤمنان خالص است!
 
نکتۀ دیگری که قرآن به آن اشاره دارد این است که می‌فرماید: «او کسی است که دست [[کفار]] را از شما در [[دل]] [[مکه]] باز داشت، و دست شما را از آنها بعد از آنکه شما را بر آنها [[پیروز]] کرد، و [[خداوند]] نسبت به آنچه انجام می‌دهید [[بینا]] است»<ref>{{متن قرآن|وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا}} «و اوست که پس از آنکه شما را بر آنان پیروز گردانید دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در دل مکّه، کوتاه کرد و خداوند به آنچه می‌کنید بیناست» سوره فتح، آیه ۲۴.</ref>.
 
جمعی از [[مفسران]] برای این [[آیه]] «[[شأن]] نزولی» ذکر کرده‌اند و آن اینکه: [[مشرکان]] «[[مکه]]» چهل نفر را در جریان [[حدیبیه]] برای ضربه زدن به [[مسلمانان]] به طور مخفیانه [[بسیج]] کردند که با [[هوشیاری]] مسلمانان [[توطئه]] آنها نقش بر آب شد، [[مسلمین]] همگی را دستگیر کرده خدمت [[پیامبر]]{{صل}} آوردند و پیامبر{{صل}} آنها را رها کرد.
 
بعضی عدد آنها را ۸۰ نفر نوشته‌اند که از [[کوه]] «[[تنعیم]]» به هنگام نماز صبح و با استفاده از [[تاریکی]] می‌خواستند به مسلمانان [[یورش]] برند. بعضی نیز گفته‌اند در آن هنگام که پیامبر{{صل}} در سایۀ درخت نشسته بود تا [[پیمان]] [[صلح]] را با نمایندۀ [[قریش]] تنظیم کند، و علی{{ع}} مشغول نوشتن بود، ۳۰ نفر از [[جوانان]] مکه با [[اسلحه]] به او حمله‌ور شدند که به طرز معجزه‌آسایی توطئۀ آنها خنثی گشت، و همگی دستگیر شدند و حضرت آنها را [[آزاد]] فرمود<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۷.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
* [[نقش امام علی در صلح حدیبیه چه بود؟ (پرسش)]]
* [[نقش امام علی در صلح حدیبیه چه بود؟ (پرسش)]]


==منابع==
== منابع ==
#[[پرونده:1100354.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱‌''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|'''قصه‌های قرآن''']]
# [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲''']]
# [[پرونده:IM009657.jpg|22px]] [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|'''مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']]
# [[پرونده:1100354.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱‌''']]
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس}}
{{پیامبر خاتم افقی}}
 
{{غزوه‌ها}}
{{غزوه‌ها}}
[[رده:امام علی]]
 
[[رده:صلح حدیبیه]]
[[رده:تاریخ پیامبر خاتم]]
[[رده:مدخل گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]
[[رده:مدخل گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۴۰

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت میان مسلمانان و مشرکان مکه در منطقه حدیبیه منعقد شد. مسلمانان به دستور پیامبر (ص) که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر پس از سرباز زدن عمر بن خطاب برای گفتگو با قریش، عثمان را فرستاد. شایعه کشته شدن او منجر به بیعت دوباره پیامبر (ص) با مسلمانان شد که از آن به بیعت رضوان یاد می‌شود. سرانجام پس از مذاکراتی میان طرفین صلح‌نامه‌ای به خط امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد.

مقدمه

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت[۱] اتفاق افتاد و به انعقاد صلح نامه‌ای میان مسلمانان و مشرکان مکه انجامید[۲].

پس از جنگ خندق، رسول خدا (ص) با اتحاد با قبایل گوناگون و توسعه حکومت مدینه، خود را قوی ساخت. در این شرایط آن حضرت در ذی قعده سال ششم هجرت برای نشان دادن قدرت و در عین حال حسن نیت خود و برای ارزیابی احساس مکیان، تصمیم گرفت به عمره برود. رسول خدا (ص) قبایل اطراف مدینه را برای همراهی با خود در این سفر ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند[۳].[۴]

شرح واقعه

رسول خدا (ص) در ذی‌القعده سال ششم هجرت و بر اساس رؤیای صادقه، تصمیم به انجام عمره گرفت و همه مسلمانان و حتی غیر مسلمانان را بر انجام عمره تشویق می‌کرد. پیامبر (ص) به خانه رفت، غسل کرد، دو لباس پوشید و بر ناقه خود ـ به نام "قصواء" ـ سوار شد و بیرون آمد[۵].

در ابتدا برخی صحابه، از همراهی پیامبر (ص) سرباز زدند و فراهم نبودن شرایط را بهانه خود قرار دادند[۶]. از آنجا که بنا به دستور پیامیر (ص) این سفر، یک سفر زیارتی به شمار می‌رفت، ایشان تنها امر به برداشتن سلاح مسافر کرد که با واکنش بعضی از اصحاب، مانند "عمر بن خطاب" روبه‌رو شد[۷]. به هر حال، پیامبر (ص) "عبدالله بن ام‌مکتوم" را جانشین خود در مدینه قرار داد[۸] و در حالی که پیشاپیش، هفتاد شتر علامت‌گذاری شده برای قربانی در "ذی‌الحلیفه" ـ نزدیک مدینه ـ به راه انداخته بود، از مدینه خارج شد. یاران حضرت نیز شتران قربانی خود را برداشتند. به امر آن حضرت، شتران را با پارچه‌های رنگارنگ آذین بستند. در طرف راست شتران، زخم مختصری زدند تا به خون، آلوده شود. همچنین قلاده‌هایی بر گردن آنها آویختند[۹].

رسول خدا (ص) از همان مدینه احرام بست و لبیک گفت. حضرت تصمیم داشت با این کار نشان دهد برنامه‌ای برای جنگ در ماه حرام ندارد[۱۰]. همچنین "عباد بن بشر" را همراه بیست سوار، متشکل از مهاجران و انصار، به عنوان پیش‌گروه جلو فرستاد. آمار مسلمانان را بین ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ نفر گفته‌اند[۱۱].

از سوی دیگر هنگامی که مشرکان مکه از حرکت پیامبر (ص) باخبر شدند به خشم آمدند و تصمیم گرفتند، از ورود پیامبر (ص) جلوگیری کنند. آنان سپاهی را به فرماندهی "خالد بن ولید" به سوی رسول خدا (ص) فرستادند که در "کراع غمیم" بیرون مکه، مستقر شد[۱۲].

پیامبر (ص) با اطلاع از جریان، از راهی دیگر به سوی مکه حرکت کرد و به "حدیبیه" ـ در غرب شهر مکه و در راه جده ـ رفت[۱۳]. در حدیبیه به پیامبر (ص) خبر رسید که مکیان، گروه انبوهی از مردم و سیاهان حبشه و هم‌پیمانان خود را گردآوری کرده و قسم خورده‌اند مانع ورود مسلمان به مکه شوند. پیامبر (ص) "خراش بن امیه کعبی" را به عنوان نماینده خود به سوی قریش فرستاد تا ضمن گفتگو، هدف مسلمانان را از ورود به مکه به آنان اعلام کند؛ اما مشرکان مکه، اسب وی را پی کردند و تصمیم به قتل او گرفتند که خویشان او و به نقلی احابیش، مانع این کار شدند[۱۴]. بزرگان مکه چندین بار به سوی پیامبر (ص) رفتند تا ایشان را از ورود به مکه باز دارند. پیامبر (ص) هدف خود را فقط زیارت خانه خدا عنوان می‌کرد[۱۵] و بر انجام مراسم عمره اصرار داشت.

پیامبر (ص) زمانی که لجاجت قریش را برای عدم ورود مسلمانان به مکه و جنگ مشاهده کرد، پیشنهاد صلح را مطرح فرمود[۱۶]. حضرت ابتدا عمر بن خطاب را به نمایندگی خویش، برای گفتگو با قریش انتخاب کرد؛ اما عمر بن خطاب، ترس بر جان را عاملی در اجرا نکردن دستور خدا (ص) بیان کرد و از فرمان حضرت (ص) سرباز زد[۱۷]. بعد از او "عثمان بن عفان" انتخاب شد[۱۸] تا برای اجازه دادن به مسلمانان برای زیارت خانه خدا و قربانی کردن شتران، با قریش گفتگو کند. عثمان بن عفان، سه روز در مکه ماند. مسلمانان، هیچ خبری از او نداشتند تا آنجا که گمان بردند مشرکان، عثمان بن عفان را کشته‌اند و عزم جنگ دارند[۱۹].[۲۰]

بیعت رضوان

شایعات مبنی بر کشته شدن عثمان، به عنوان نماینده پیامبر (ص) از یک سو و حملات نظامی مشرکان مکه و طولانی شدن توقف آنان در حدیبیه از سوی دیگر، تأثیر مخربی بر روحیه مسلمانان گذاشته بود. در این زمان پیامبر (ص) ضرورت یک بیعت دوباره را احساس کرد. ایشان در همان منطقه، زیر درخت سبزی نشست و مسلمانان با حضرت بیعت کردند که در صورت جنگ با قریش از صحنه نبرد نگریزند[۲۱]. برخی از گزارش‌ها نیز، بیعت بر "موت" را مطرح کرده‌اند[۲۲]. شمار اندکی هم از بیعت سرباز زدند[۲۳].[۲۴]

نوشته شدن صلح‌نامه و مفاد آن

قریش هنگامی که از بیعت مسلمانان و آمادگی آنها برای جنگ آگاهی یافت، به وحشت افتاد و موافقت خود را بر پرهیز از خونریزی و جنگ و پیمان صلح اعلام کرد[۲۵].

در این هنگام قریش تصمیم گرفت تا از هدف نهایی پیامبر (ص) باخبر شود. پس از چند بار رفت و آمد نمایندگان، "سهیل بن عمرو" با دستورهای خاصی که قریش به او داده بود مأمور شد که گفتگو را با تنظیم قرارداد خاصی پایان دهد. وقتی چشم پیامبر (ص) به او افتاد، فرمود: "سهیل بن عمرو آمده است تا میان ما و قریش قرارداد صلحی ببندد. سرانجام بعد از گفتگوهایی، پیمان‌نامه‌ای امضا شد. قرارداد صلح که "علی بن ابی‌طالب (ع)" کاتب آن بود[۲۶]، از این قرار است: "طرفین، ده سال جنگ را کنار می‌گذارند و در این مدت، مردم در امان هستند. هیچ کس حق سرقت و خیانت ندارد. هر کس بدون اجازه ولی‌اش از قریش به محمد (ص) بپیوندد به قریش بازگردانده خواهد شد و از مسلمانان هر کس به قریش پناهنده شد، به پیامبر (ص) برگردانده نخواهد شد. هر کس از اعراب بخواهد با محمد (ص) یا قریش پیمان ببندد می‌تواند. محمد (ص) و مسلمانان، آن سال را به مدینه باز می‌گردند؛ ولی سال دیگر می‌توانند به مدت سه روز در مکه اقامت داشته باشند؛ به شرط آنکه فقط شمشیر (سلاح مسافر) همراه خود بیاورند"[۲۷]. در پایان، هر یک از دو طرف، نسخه‌ای از صلح‌نامه را نزد خود نگه داشتند[۲۸]

متن پیمان صلح

متن پیمان صلح از این قرار بود که پیامبر(ص) به علی دستور داد بنویس: «بسم الله الرحمن الرحیم»: «سهیل بن عمرو» که نمایندۀ مشرکان بود گفت: من با چنین جمله‌ای آشنا نیستم، بنویس بسمک اللهم! پیامبر(ص) فرمود بنویس: بسمک اللهم.

سپس فرمود: بنویس این چیزی است که محمد رسول الله(ص) با سهیل بن عمرو مصالحه کرده، «سهیل» گفت: ما اگر تو را «رسول الله» می‌دانستیم با تو جنگ نمی‌کردیم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنویس، پیغمبر(ص) فرمود مانعی ندارد، بنویس: «این چیزی است که «محمد بن عبدالله» با سهیل بن عمرو صلح کرده که ده سال متارکۀ جنگ شود تا مردم امنیت خود را بازیابند.

علاوه بر این هر کس از قریش بدون اجازه ولیش نزد محمد بیاید (و مسلمان شود) او را بازگردانند، و هر کس از آنها که با محمد هستند نزد قریش باز گردد باز گرداندن او لازم نیست! همه آزادند هر کس می‌خواهد در پیمان محمد وارد شود و هر کس می‌خواهد در پیمان قریش. طرفین متعهدند که نسبت به یکدیگر خیانت نکنند (و جان و مال یکدیگر را محترم بشمارند).

از این گذشته محمد امسال باز می‌گردد و وارد مکه نمی‌شود، اما سال آینده ما به مدت سه روز از مکه بیرون می‌رویم و یارانش بیایند اما بیش از سه روز توقف نکنند (و مراسم عمره را انجام دهند و باز گردند) به شرط اینکه جز اسلحۀ مسافر یعنی شمشیر، آن هم در غلاف سلاح دیگری به همراه نداشته باشند. بر این پیمان صلح گروهی از مسلمانان و مشرکان گواهی داده، و کاتب عهدنامه علی بن ابیطالب(ع) بود».

مرحوم «علامۀ مجلسی» در «بحار الانوار» بعضی موارد دیگر نیز نقل کرده از جمله اینکه: «اسلام در مکه باید آشکار باشد، و کسی را مجبور در انتخاب مذهب نکنند و اذیت و آزاری به مسلمانان نرسانند». این مضمون در تعبیر سابق نیز اجمالا وجود داشت[۲۹].

معترضان به صلح‌نامه

گفتنی است برخی از صحابه پیامبر (ص)، صلح‌نامه را انکار می‌کردند و معترض بودند و صلح را برای خود خواری و ذلت می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که اسلام پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق‌العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا (ص) شروط یک طرفه‌ای را درباره بازگرداندن افرادی که به او پناه می‌‍آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، آتش بس برقرار نمود[۳۰]. بیشترین اعتراض از سوی عمر بن خطاب به پیامبر اکرم (ص) بود[۳۱]. اعتراض‌ها به گونه‌ای بود که وقتی صلح‌نامه نوشته شد، رسول خدا (ص) به صحابه خود فرمود: "بلند شوید، شترانتان را قربانی کنید و سر خویش را بتراشید". خاتم انبیا (ص) سه بار این را تکرار فرمود؛ امّا هیچ‌کس اجابت نکرد. بعد از مدتی، عده‌ای از اصحاب، سرها را تراشیدند که پیامبر (ص) برای آنان از خداوند، طلب رحمت کرد[۳۲]. حضرت با ناراحتی و نگرانی، آنان را ترک فرمود[۳۳]. سرانجام بعد از ده یا بیست روز، پیامبر (ص)حدیبیه را ترک کرد و به سوی مدینه رهسپار شد. در طول مسیر، کسانی که منکر صلح شده و نافرمانی حضرت را کرده بودند، نزد رسول خدا (ص) آمدند و با عذرخواهی اظهار ندامت کردند.

در مسیر بازگشت سوره ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا[۳۴] نازل شد. جبرئیل فرود آمد و فرمود: "خداوند بر تو شادباش می‌گوید". مسلمانان نیز به پیامبر (ص) تبریک گفتند[۳۵].[۳۶]

عمره در سال بعد از صلح‌نامه

طبق صلح‌نامه، سال بعد، پیامبر (ص) همراه ۱۷۰۰ نفر از مسلمانان برای انجام عمره به مکه رفتند. "بلال" کنار کعبه، اذان گفت و مسلمانان بعد از سه روز به مدینه بازگشتند[۳۷].[۳۸]

امام علی (ع) در صلح حدیبیه

در کتاب الإرشاد به نقل از فاید، بنده آزاد شده عبد الله بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا (ص) برای عمره حدیبیه حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا سعد بن مالک را با مشک‌های آب فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای پیامبر خدا، نمی‌توانم بروم! پاهایم از ترس مشرکان، خشک شده است. پیامبر (ص) به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس پیامبر (ص) به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: سوگند به کسی که تو را به حق برانگیخت، از ترس نمی‌توانم بروم! پیامبر خدا، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را ـ که درودهای خدا بر هر دو باد ـ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما علی (ع) با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و آب برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی پیامبر (ص) آمد. پیامبر (ص) تکبیر گفت و برای او دعای خیر کرد[۳۹].[۴۰]

اقدامات پیامبر (ص) پس از صلح حدیبیه

پیامبر پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط قدرت خویش، به بیرون از جزیرة العرب نیز اهتمام کرد. از اینرو، نامه‌هایی به شش تن از زمامداران آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: نجاشی پادشاه حبشه، قیصر امپراتور روم، خسرو پرویز امپراتور ایران، مقوقس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هوذة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامه‌ها دعوت به پذیرش اسلام بود[۴۱].

مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس رسالت جهانی پیامبر بود که آیات قرآن آشکارا بر این رسالت تأکید کرده است؛ همچون آیه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۴۲] می‌باشد.

رسول خدا (ص) با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی قبایل دولت و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خرد و پراکنده، با رسول خدا (ص) ارتباط برقرار سازند که تمام آنان را تحت سیطره خود درآورده بود[۴۳].

پیامدهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی صلح حدیبیه

مقایسۀ اجمالی میان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت (هنگام صلح حدیبیه) و دو سال بعد که با ده هزار سرباز مجهز برای فتح مکه حرکت کردند تا به پیمان‌شکنی مشرکان پاسخ دندان‌شکنی دهند و سرانجام بدون کمترین برخورد نظامی مکه را گشودند؛ چراکه قریش کمترین قدرت مقاومت در خود نمی‌دیدند، نشان می‌دهد که بازتاب صلح حدیبیه تا چه حد گسترده بود. به طور خلاصه مسلمانان از این صلح چند امتیاز و پیروزی مهم به شرح زیر به دست آوردند.

  1. عملاً به فریب خوردگان مکه نشان دادند که آنها قصد کشتار ندارند و برای شهر مقدس مکه و خانۀ خدا احترام فراوان قائلند، همین امر سبب جلب قلوب جمع کثیری به سوی اسلام شد.
  2. قریش برای اولین بار اسلام و مسلمین را به رسمیت شناختند مطلبی که دلیل بر تثبیت موقعیت آنها در جزیرۀ عربستان بود.
  3. بعد از صلح حدیبیه مسلمانان به راحتی می‌توانستند همه جا رفت و آمد کنند، و جان و مالشان محفوظ بماند، و عملاً با مشرکان از نزدیک تماس پیدا کردند، تماسی که نتیجه‌اش شناخت بیشتر اسلام از سوی مشرکان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
  4. بعد از صلح حدیبیه راه برای نشر اسلام در سراسر جزیرۀ عرب گشوده شده، و آوازۀ صلح‌طلبی پیامبر(ص) اقوام مختلفی را که برداشت غلطی از اسلام و شخص پیامبر(ص) داشتند به تجدید نظر وادار کرد، و امکانات وسیعی از نظر تبلیغاتی به دست مسلمانان افتاد.
  5. صلح حدیبیه راه را برای گشودن «خیبر» و برچیدن این غدۀ سرطانی یهود که بالفعل و بالقوه خطر مهمی برای اسلام و مسلمین محسوب می‌شد هموار ساخت.
  6. اصولاً وحشت قریش از درگیری با سپاه هزار و چهارصد نفری پیامبر(ص) که هیچ سلاح مهم جنگی با خود نداشتند و پذیرفتن شرایط صلح، خود عامل مهمی برای تقویت روحیۀ طرفداران اسلام و شکست مخالفان بود که تا این اندازه از مسلمانان حساب بردند.
  7. بعد از ماجرای حدیبیه پیامبر(ص) نامه‌های متعددی به سران کشورهای بزرگ ایران و روم و حبشه، و پادشاهان بزرگ جهان نوشت، و آنها را به سوی اسلام دعوت کرده و این به خوبی نشان می‌دهد که تا چه حد صلح حدیبیه اعتماد به نفس به مسلمین داده بود که نه تنها در جزیرۀ عرب که در دنیای بزرگ آن روز راه خود را به پیش می‌گشودند.

از آنچه گفته شد به خوبی می‌توان درک کرد که صلح حدیبیه به راستی فتح و پیروزی بزرگی برای اسلام و مسلمین بود، و تعجب نیست که قرآن مجید از آن به عنوان «فتح مبین» یاد کند. در روایات متعددی «صلح حدیبیه» به عنوان «فتح مبین» معرفی شده است از جمله:

صلح حدیبیه یا بزرگترین فتح

هنگامی که پیامبر از حدیبیه باز می‌گشت (و سورۀ فتح نازل شد) یکی از اصحاب عرض کرد: «این چه فتحی است که ما را از زیارت خانۀ خدا باز داشتند و جلوی قربانی ما را گرفتند؟!». پیامبر(ص) فرمود: «بدسخنی گفتی، بلکه این بزرگترین پیروزی ما بود که مشرکان راضی شدند بدون برخورد خشونت‌آمیز شما را از سرزمین خود دور کنند، و به شما پیشنهاد صلح دهند، و با آن همه ناراحتی که قبلاً دیده‌اند تمایل به ترک تعرض نشان دادند». سپس پیامبر ناراحتی‌هایی که در بدر و احزاب تحمل کردند به آنها یادآور شد مسلمانان تصدیق کردند که این اعظم فتوح بوده است و آنها از روی ناآگاهی قضاوت کردند.

«زهری» که از رجال معروف تابعین است می‌گوید: «فتحی عظیم‌تر از صلح حدیبیه صورت نگرفت،؛ چراکه مشرکین با مسلمانان ارتباط یافتند و اسلام در قلوب آنها جایگزین شد و در عرض سه سال گروه عظیمی اسلام آوردند و جمعیت مسلمانان با آنها فزونی گرفت»[۴۴].

رؤیای صادقۀ پیامبر(ص)

پیامبر(ص) در مدینه خوابی دید که به اتفاق یارانش برای انجام مناسک «عمره» وارد مکه می‌شوند و این خواب را برای یاران بیان کرد، همگی شاد و خوشحال شدند، اما چون جمعی تصور می‌کردند تعبیر و تحقق این خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامی که مشرکان راه ورود به مکه را در حدیبیه به روی آنها بستند، گرفتار شک و تردید شدند، که مگر رؤیای پیامبر هم ممکن است نادرست از آب در آید؟ مگر بنا نبود ما به زیارت خانۀ خدا مشرف شویم؟ پس چه شد این وعده؟ و کجا رفت آن خواب رحمانی؟! پیامبر(ص) در پاسخ این سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم این رؤیا همین امسال تحقق خواهد یافت؟

وحی الهی در همین رابطه در طریق بازگشت به مدینه نازل شد و تأکید کرد که این رؤیای صادقه بوده و چنین مسأله حتمی و قطعی و انجام شدنی است. قرآن می‌فرماید: «خداوند آنچه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود». سپس می‌افزاید: «به طور قطع همۀ شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام می‌شوید در نهایت امنیت، و در حالی که سرهای خود را تراشیده، یا کوتاه کرده‌اید، و از هیچکس ترس و وحشتی ندارید»[۴۵].[۴۶]

نزول سکینه بر دل‌های مؤمنان

قرآن از موهبت عظیمی که خداوند در پرتو فتح مبین (صلح حدیبیه) بر همۀ مؤمنان مرحمت فرموده بحث می‌کند، می‌فرماید: «او کسی است که سکینه و آرامش را بر دل‌های مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید». چرا سکینه و آرامش بر دل آنها فرود نیاید «در حالی که لشکریان آسمان‌ها و زمین از آن خداست، و خداوند دانا و حکیم است»[۴۷].[۴۸]

این سکینه چه بود؟

پیامبر(ص) خوابی دیده بود ـ رؤیایی الهی و رحمانی ـ که با یارانش وارد مسجد الحرام می‌شود، و به دنبال آن به عزم زیارت خانۀ خدا حرکت کرد، غالب اصحاب فکر می‌کردند تعبیر این خواب و رؤیای صالحه در همین سفر واقع می‌شود، در حالی که مقدر چیز دیگری بود، این از یکسو.

از سوی دیگر مسلمانان محرم شده بودند و حیوانات قربانی با خود آورده بودند، اما برخلاف انتظارشان توفیق زیارت خانۀ خدا نصیب آنها نشد و پیامبر(ص) دستور داد در همان حدیبیه شتران قربانی را نحر کنند، و از احرام بیرون آیند، کاری که برای آنها بسیار سخت و باورناکردنی بود،؛ چراکه آداب و سنن آنها و نیز دستورات اسلام ایجاب می‌کرد تا مناسک عمره را انجام ندهند از احرام بیرون نیایند.

از سوی سوم در مواد صلحنامۀ حدیبیه مطالبی که پذیرش آن بسیار سنگین می‌نمود، از جمله اینکه اگر کسی از قریش مسلمان شود و به مدینه پناه آورد مسلمانان او را به خانواده‌اش تحویل دهند، اما عکس آن لازم نیست!

از سوی چهارم به هنگام تنظیم صلحنامه قریش حاضر نشدند کلمۀ «رسول الله» کنار نام محمد(ص) باشد، و «سهیل» نمایندۀ قریش با اصرار آن را حذف کرد، و حتی با نوشتن ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ نیز موافقت نکرد، و اصرار داشت به جای آن «بسمک اللهم» نوشته شود که با سنت اهل مکه سازگار بود واضح است این امور هر کدام به تنهایی مطلب ناگواری بود تا چه رسد به مجموع آنها، و به همین جهت تزلزلی در قلوب افراد ضعیف الایمان افتاد، حتی وقتی سورۀ فتح نازل شد بعضی با تعجب پرسیدند: چه فتحی؟!

اینجاست که باید لطف الهی شامل حال مسلمانان شود و سکینه و آرامش را به دل‌های آنها باز گرداند، نه تنها ضعف و فتوری در آنان راه نیابد، بلکه بر قدرت ایمان آنها افزوده شود.

این آرامش ممکن است جنبۀ عقیدتی داشته باشد، و تزلزل اعتقاد را بر طرف سازد، یا جنبۀ عملی، به گونه‌ای که ثبات قدم و مقاومت و شکیبایی به انسان بخشد[۴۹].

عذرتراشی متخلفان!

از سوی پیامبر(ص) در میان قبائل بادیه‌نشین اعلام شد که همۀ آنها نیز او را در این سفر همراهی کنند. ولی گروهی از افراد ضعیف الایمان از انجام این دستور سرباز زدند، و تحلیلشان این بود که چگونه ممکن است مسلمانان از این سفر جان سالم به در برند، در حالی که قبلاً کفار قریش حالت تهاجمی داشته و جنگ‌های احد و احزاب را در کنار مدینه بر مسلمانان تحمیل کردند.

اکنون که این گروه اندک و بدون سلاح با پای خود به مکه می‌روند، و در کنار لانۀ زنبوران قرار می‌گیرند چگونه ممکن است به خانه‌های خود باز گردند؟! اما هنگامی که دیدند مسلمانان با دست پر و امتیازات قابل ملاحظه‌ای که از پیمان صلح حدیبیه گرفته بودند سالم به سوی مدینه باز گشتند بی‌آنکه از دماغ کسی خون بریزد، به اشتباه بزرگ خود پی بردند و خدمت پیامبر آمدند تا به نحوی عذرخواهی کرده، و کار خود را توجیه کنند، و از پیامبر تقاضای استغفار نمایند.

ولی وحی الهی نازل گشت و پرده از روی کار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود. به این ترتیب بعد از ذکر سرنوشت منافقان و مشرکان، در اینجا وضع متخلفان ضعیف الایمان را بازگو می‌کند، تا حلقات این بحث تکمیل گردد. می‌فرماید: «و به زودی متخلفان از اعراب بادیه‌نشین عذرتراشی کرده، می‌گویند: حفظ اموال و زن و فرزند، ما را به خود مشغول داشت، و نتوانستیم در این سفر پربرکت در خدمت تو باشیم! اکنون عذر ما را بپذیر، و برای ما طلب آمرزش کن! آنها به زبان خود چیزی می‌گویند که در دل ندارند»[۵۰]. آنها حتی در توبۀ خود صادق نیستند. ولی به آنها «بگو چه کسی می‌تواند در برابر خداوند از شما دفاع کند اگر بخواهد به شما زیانی برساند؟ یا اگر بخواهد نفعی برساند چه کسی می‌تواند مانع گردد؟»[۵۱].

برای خدا به هیچ وجه مشکل نیست که شما را در خانه‌های امنتان و در کنار زن و فرزند و اموالتان گرفتار انواع بلاها و مصائب کند، و نیز برای او هیچ مشکلی نیست که در مرکز دشمنان و کانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد. این جهل شما به قدرت خدا است که این گونه افکار را در نظر شما زینت می‌دهد. آری، «خداوند به تمام اعمالی که انجام می‌دهید خبیر و آگاه است»[۵۲].

بلکه از اسرار درون سینه‌ها و نیات شما نیز به خوبی با خبر است، او به خوبی می‌داند که این عذر و بهانه‌ها واقعیت ندارد آنچه واقعیت دارد شک و تردید و ترس و ضعف ایمان شما است. و این عذر‌تراشی‌ها بر خدا مخفی نمی‌ماند، و هرگز مانع مجازات شما نمی‌شود. جالب اینکه هم از لحن قرآن، و هم از تواریخ، استفاده می‌شود که این وحی الهی در اثناء بازگشت پیامبر(ص) به مدینه نازل شد، یعنی پیش از آنکه متخلفان بیایند و عذرتراشی کنند پرده از روی کار آنها برداشت و رسوایشان کرد!

سپس برای توضیح بیشتر پرده‌ها را کاملا کنار زده می‌افزاید: «بلکه شما گمان کردید پیامبر و مؤمنان هرگز به خانواده‌های خود باز نخواهند گشت»[۵۳]. آری علت عدم شرکت شما در این سفر تاریخی مسألۀ اموال و زن و فرزند نبود، بلکه عامل اصلی سوءظنی بود که به خدا داشتید، و با محاسبات غلط خود چنین فکر می‌کردید که این سفر، سفر پایانی عمر پیامبر(ص) و مؤمنان است و باید از آن کناره‌گیری کرد. آری «این پندار غلط و این وسوسه‌های شیطانی در دل شما زینت یافته بود و گمان بد کردید»[۵۴]. چرا که فکر می‌کردید خداوند پیامبرش را به این سفر فرستاده، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمایت نخواهد کرد! «و سرانجام در دام شیطان افتادید و به هلاکت رسیدید!»[۵۵].

چه هلاکت از این بدتر که از شرکت در این سفر تاریخی، و بیعت رضوان و افتخارات دیگر محروم شدید، و به دنبال آن رسوایی بزرگ بود، و در آینده عذاب دردناک آخرت است. آری شما دل‌های مرده‌ای داشتید که گرفتار چنین سرنوشتی شدید[۵۶].[۵۷]

اگر در حدیبیّه جنگی روی می‌داد

قرآن ابعاد دیگری از ماجرای عظیم «حدیبیه» را بازگو می‌کند، و به دو نکتۀ مهم در این رابطه اشاره می‌کند. نخست اینکه: تصور نکنید اگر در سرزمین «حدیبیه» درگیری میان شما و مشرکان مکه رخ می‌داد، مشرکان برندۀ جنگ می‌شدند، چنین نیست «اگر کافران با شما در آنجا پیکار می‌کردند به زودی پشت کرده از میدان فرار می‌نمودند سپس ولی و یاوری نمی‌یافتند».

و این منحصر به شما نیست و «این یک سنت الهی است که در گذشته هم بوده است، و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیل نخواهی یافت»[۵۸].

نکتۀ مهمی را که قرآن در اینجا تعقیب می‌کند این است که قریش ننشینند و بگویند افسوس که ما قیام نکردیم و این گروه اندک را در هم نکوبیدیم، افسوس که صید به خانه آمد و از آن غفلت کردیم، افسوس و افسوس! ابداً چنین نیست، گرچه مسلمانان نسبت به آنها اندک بودند، و دور از وطن و مأمن، و فاقد سلاح کافی، ولی با این حال اگر درگیری واقع شده بود باز هم به برکت نیروی ایمان و نصرت الهی پیروزی از آن آنها بود، مگر در «بدر» یا در «احزاب» نفرات آنها کمتر و تجهیزات دشمن بیشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد شکست دامان دشمن را گرفت.

به هر حال بیان این واقعیت مایۀ تقویت روحیۀ مؤمنان، و تضعیف روحیۀ دشمنان، و پایان دادن به «اگر» و «مگر» منافقان بود، و نشان داد که حتی در شرایط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پیکاری رخ دهد پیروزی از آن مؤمنان خالص است!

نکتۀ دیگری که قرآن به آن اشاره دارد این است که می‌فرماید: «او کسی است که دست کفار را از شما در دل مکه باز داشت، و دست شما را از آنها بعد از آنکه شما را بر آنها پیروز کرد، و خداوند نسبت به آنچه انجام می‌دهید بینا است»[۵۹].

جمعی از مفسران برای این آیه «شأن نزولی» ذکر کرده‌اند و آن اینکه: مشرکان «مکه» چهل نفر را در جریان حدیبیه برای ضربه زدن به مسلمانان به طور مخفیانه بسیج کردند که با هوشیاری مسلمانان توطئه آنها نقش بر آب شد، مسلمین همگی را دستگیر کرده خدمت پیامبر(ص) آوردند و پیامبر(ص) آنها را رها کرد.

بعضی عدد آنها را ۸۰ نفر نوشته‌اند که از کوه «تنعیم» به هنگام نماز صبح و با استفاده از تاریکی می‌خواستند به مسلمانان یورش برند. بعضی نیز گفته‌اند در آن هنگام که پیامبر(ص) در سایۀ درخت نشسته بود تا پیمان صلح را با نمایندۀ قریش تنظیم کند، و علی(ع) مشغول نوشتن بود، ۳۰ نفر از جوانان مکه با اسلحه به او حمله‌ور شدند که به طرز معجزه‌آسایی توطئۀ آنها خنثی گشت، و همگی دستگیر شدند و حضرت آنها را آزاد فرمود[۶۰].

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.
  2. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  3. ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.
  4. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  5. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  6. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.
  7. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.
  8. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  9. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰۸.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  12. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۸.
  13. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۹.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی ج۲، ص۵۹۳.
  16. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳.
  17. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  19. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲.
  20. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۸۷؛ مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۲۸.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  22. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.
  24. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۲۹.
  25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱.
  26. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴.
  27. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب، الاشراف ج۳، ص۳۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴-۶۳۵.
  28. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۱۶۴-۱۶۶.
  29. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۰.
  30. نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.
  31. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶.
  32. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۷.
  33. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۱۳.
  34. «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.
  35. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰.
  36. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۸۷؛ مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۰.
  37. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۵۶.
  38. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  39. الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.
  40. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۶۸.
  41. ر. ک: احمدی میانجی، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاغی، ج۲، ص۳.
  42. «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  43. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  44. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۳.
  45. ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کرده‌اید، بی‌آنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد می‌شوید بنابراین او چیزی را می‌دانست که شما نمی‌دانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷.
  46. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۳.
  47. ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا «اوست که آرامش را در دل مؤمنان فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند و سپاهیان آسمان‌ها و زمین از آن خداوند است و خداوند دانایی فرزانه است» سوره فتح، آیه ۴.
  48. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۴.
  49. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۴.
  50. سوره فتح، آیه ۱۱.
  51. سوره فتح، آیه ۱۱.
  52. ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا «جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین به زودی به تو خواهند گفت که دارایی‌ها و خانواده‌های ما، ما را مشغول داشت (و همراه شما نیامدیم) پس برای ما (از خداوند) آمرزش بخواه! به زبان، چیزی را می‌گویند که در دل ندارند؛ بگو: اگر خداوند بر آن باشد که زیانی یا سودی» سوره فتح، آیه ۱۱.
  53. سوره فتح، آیه ۱۲.
  54. سوره فتح، آیه ۱۲.
  55. ﴿بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا «(گریزتان از جهاد بدان بهانه نبود) بلکه گمان بردید که پیامبر و مؤمنان هرگز به نزد خانواده‌هایشان باز نخواهند گشت و همین (اندیشه) در دلتان آراسته شد و بدگمانی ورزیدید و قومی شایسته نابودی شدید» سوره فتح، آیه ۱۲.
  56. ج ۲۲، ص۴۸ تا ۵۱.
  57. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۵.
  58. ﴿وَلَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا، «و اگر کافران با شما به جنگ برمی‌خاستند واپس می‌گریختند سپس یار و یاوری نمی‌یافتند * بنابر سنّت خداوند که پیش‌تر هم بر گذشته است و هرگز برای سنت خداوند، دگرگونی نخواهی یافت» سوره فتح، آیه ۲۲-۲۳.
  59. ﴿وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا «و اوست که پس از آنکه شما را بر آنان پیروز گردانید دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در دل مکّه، کوتاه کرد و خداوند به آنچه می‌کنید بیناست» سوره فتح، آیه ۲۴.
  60. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۷.