بحث:حدیث ثقلین در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۹۴: خط ۹۴:
شماری از [[عالمان اهل سنت]] نیز دلالت [[حدیث ثقلین]] بر وجود فردی عالم و شایسته [[پیروی از اهل بیت]] [[پیامبر]]{{صل}} را در کنار [[قرآن کریم]]، تا [[روز قیامت]] پذیرفته‌اند. آنان به روایاتی چون {{متن حدیث|أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ}}<ref>حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، ج۲، ص۴۸۶ - ۴۸۷، ح۳۶۷۶؛ حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۲، ص۳۵۲ - ۲۵۳، ح۵۲۲؛ سیوطی، عبدالرحمان بن ابیبکر، الجامع الصغیر، ح۹۳۱۳؛ مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۶، ص۳۶۷؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ص۲۶.</ref> و [[حدیث]] {{متن حدیث|فِي كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أُمَّتِي عَدْلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي...}}<ref>ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۹.</ref> نیز بر مطلب مزبور [[استشهاد]] کرده‌اند<ref>مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۹؛ ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۹؛ میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۶۲ – ۲۶۳.</ref>.
شماری از [[عالمان اهل سنت]] نیز دلالت [[حدیث ثقلین]] بر وجود فردی عالم و شایسته [[پیروی از اهل بیت]] [[پیامبر]]{{صل}} را در کنار [[قرآن کریم]]، تا [[روز قیامت]] پذیرفته‌اند. آنان به روایاتی چون {{متن حدیث|أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ}}<ref>حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، ج۲، ص۴۸۶ - ۴۸۷، ح۳۶۷۶؛ حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۲، ص۳۵۲ - ۲۵۳، ح۵۲۲؛ سیوطی، عبدالرحمان بن ابیبکر، الجامع الصغیر، ح۹۳۱۳؛ مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۶، ص۳۶۷؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ص۲۶.</ref> و [[حدیث]] {{متن حدیث|فِي كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أُمَّتِي عَدْلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي...}}<ref>ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۹.</ref> نیز بر مطلب مزبور [[استشهاد]] کرده‌اند<ref>مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۹؛ ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۹؛ میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۶۲ – ۲۶۳.</ref>.
<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|گلپایگانی، علی ربانی]]، [[حدیث ثقلین (مقاله)|مقاله «حدیث ثقلین»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۳ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی]]، ج۳، ص 367-377.</ref>
<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|گلپایگانی، علی ربانی]]، [[حدیث ثقلین (مقاله)|مقاله «حدیث ثقلین»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۳ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی]]، ج۳، ص 367-377.</ref>
==[[حدیث ثقلین]]==
این حدیث هم به صورت‌های مختلف در [[منابع اهل سنت]] آمده است<ref>و در بخش ادله امامت از هر جهت مورد بحث قرار خواهد گرفت.</ref>. و محل [[استدلال]] ما در این جا معنای جامع بین الفاظ است. [[ترمذی]] در [[سنن]] و [[حاکم نیشابوری]] در مستدرک خود چنین نقل می‌کنند:
{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا- كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي‌}}<ref>سنن ترمذی، ج۵، ص۶۶۲، حدیث ۳۷۸۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۸، حدیث ۴۵۷۷.</ref>؛
ای [[مردم]]! من چیزی نزد شما باقی گذاشتم که اگر آن را بگیرید، [[گمراه]] نمی‌شود: [[کتاب خدا]] و [[عترت]] و [[اهل]] بیتم.
{{متن حدیث|مَا}} در عبارت {{متن حدیث|مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ}} «موصوله» است که بیان گر [[اتحاد]] [[قرآن و عترت]] می‌باشد، و {{متن حدیث|لَنْ}} نیز در این [[روایت]] «تأبیدیة» است و این معنا را می‌رساند که با مراجعه به کتاب و عترت هرگز گمراه نمی‌شوید.
[[ترمذی]] [[حدیث ثقلین]] را به چندین صورت نقل می‌کند که یکی دیگر از آنها عبارت است از:
{{متن حدیث|إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا}}<ref>سنن ترمذی، ج۵، ص۶۶۳، حدیث ۳۷۸۸.</ref>؛
همانا من چیزی در بین شما می‌گذارم که در صورت [[تمسک]] به آن هرگز پس از من گمراه نمی‌شوید یکی از آن دو، بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا ریسمانی از [[آسمان]] به سوی [[زمین]] است و دومی عترت و [[اهل بیت]] من است و بین این دو جدایی نیست تا در کنار [[حوض]] بر من وارد شوند؛ پس بنگرید که چگونه [[حق]] مرا در مورد آن دو رعایت می‌کنید؟
و [[احمد بن حنبل]] به دو طریق نقل می‌کند:
{{متن حدیث|إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَوْ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ‌}}<ref>مسند احمد، ج۵، ص۱۸۱ و ۱۸۹؛ ج۳، ص۱۴، ۱۷، ۲۶، ۵۹، احادیث ۱۱۱۱۹، ۲۱۶۱۸، ۳۱۶۹۷، ۱۱۱۴۷، ۱۱۲۲۷، ۱۱۵۷۸.</ref>؛
همانا در بین شما دو [[جانشین]] می‌گذارم، کتاب خدا که ریسمانی بین آسمان و زمین است (یا بین آسمان به سوی زمین است) و عترت و اهل بیتم و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
در [[مسند احمد]] تعبیر «خلیفتین» آمده است. [[خلیفه]] به معنای جانشین و کسی است که خلأ [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} را پر می‌کند. و [[احمد بن حنبل]] [[روایت]] را به صورت دیگری هم نقل کرده است او می‌نویسد:
{{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللهِ{{صل}} إِنِّي أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا بِمَا ذَا تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا}}<ref>مسند احمد، ج۳، ص۱۷، حدیث ۱۱۱۴۷.</ref>؛
[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: احتمال می‌رود که من به دیدار [[خداوند]] [[دعوت]] شوم پس این دعوت را پاسخ گویم. و من در میان شما دو چیز گرانبها می‌گذارم: کتاب [[خدای عزوجل]] و عترتم را. [[کتاب خدا]] ریسمانی است که از [[آسمان]] به سوی [[زمین]] کشیده شده است و عترتم [[اهل]] بیتم است و خدای لطیف و [[دانا]] به من خبر داده که این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار [[حوض]] بر من وارد شوند پس بنگرید [[شأن]] مرا چگونه در مورد این دو [[حفظ]] می‌کنید.
در [[قاموس]] می‌نویسد:
{{عربی|و «الثقل» بفتحتين محركة: متاع المسافر... وكل شيء خطير نفيس مصون}}<ref>القاموس المحیط، مادۀ ثقل، ج۳، ص۳۴۲؛ تاج العروس، ماده ثقل، ج۱۴، ص۸۵.</ref>؛
ثقل با دو فتحه به معنای کالای مسافر می‌باشد، و هر چیزی گرانبها و با ارزشی که مورد نگهداری قرار می‌گیرد.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} چون به [[مسافرت]] [[حقیقی]] می‌رود، باید بهترین و باارزش‌ترین کالا را به همراه خود ببرد، اما بر اساس این روایت، ایشان این متاع گرانبها و [[نفیس]] را به عنوان [[میراث]] خویش باقی می‌گذارد تا [[مسلمانان]] با [[تمسک]] به آن از [[گمراهی]] و [[ضلالت]] رها شوند.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۲۹۵.</ref>
===سند و دلالت [[حدیث ثقلین]]===
حدیث ثقلین از نظر سند بسیار محکم و در حد [[تواتر]] است. چهل نفر از [[صحابه]]، صد نفر از [[تابعین]] و بسیاری از [[عالمان]] بزرگ در زمان‌های مختلف این [[حدیث]] را روایت کرده‌اند.
بسیاری از [[محدثان]]، صاحب‌نظران در [[علم حدیث]] و علمای بزرگ [[اهل سنت]] این حدیث را صحیح دانسته و در کتب خود نقل کرده‌اند.
[[حدیث ثقلین]] از نظر محتوا نیز به امور زیر دلالت دارد:
# [[عصمت اهل بیت]]{{عم}}
# [[اعلمیت اهل بیت]]{{عم}}
# [[همراهی]] و تعامل [[اهل بیت]]{{عم}} با [[قرآن]] در تمام اعصار
# [[اصل دین بودن امامت]]
بر اساس این [[حدیث]] اهل بیت{{عم}} در کنار قرآن قرار می‌گیرند، پس [[حکم]] آنها حکم قرآن است. روشن است که [[مخالفت با قرآن]] [[ضلالت]] و [[گمراهی]] است در نتیجه [[مخالفت با اهل بیت]]{{عم}} نیز ضلالت و گمراهی خواهد بود؛ پس [[امامت]] از [[اصول دین]] است.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۲۹۸.</ref>
===معارضات و مناقشات در سند و دلالت [[حدیث ثقلین]]===
علی رغم شواهد و [[دلایل]] محکم بر [[قطعی الصدور]] بودن حدیث ثقلین، چون این [[حدیث]] بر [[امامت اهل بیت]] و این که امامتشان از [[اصول دین]] است دلالت دارد، [[ابوالفرج ابن الجوزی]] -پس از نقل آن فقط به یکی از اسانید- مدعی شده که یکی از [[راویان]] این [[حدیث موثق]] نیست لذا آن را جزء [[احادیث ضعیف]] به شمار آورده است.
اما علاوه بر [[تواتر]] سند، این حدیث در کتب معتبر [[اهل سنت]] مانند [[صحیح مسلم]] نقل شده است؛ پس خدشه در این حدیث، موجب مخدوش شدن این کتب می‌شود. از این‌رو بزرگان اهل سنت ضمن تأکید بر این که [[احادیث صحیح]] مسلم قابل معارضه، مناقشه و [[تضعیف]] نیستند، [[رأی]] [[ابن جوزی]] را در این خصوص [[اشتباه]] دانسته‌اند.
[[ابن حجر]] مکی می‌گوید: [[ترمذی]] می‌گوید: [[حدیث حسن]] و [[غریب]] است دیگران نیز آن را آورده‌اند پس ایراد ابن جوزی در العلل المتناهیة درست نیست و چطور ممکن است ایراد وی وارد باشد در حالی که حدیث در صحیح مسلم و غیر آن آمده است<ref>{{عربی|قال الترمذي حسن غريب، وأخرجه آخرون، ولم يصب ابن الجوزي في إيراده في العلل المتناهية، كيف وفي صحيح مسلم وغيره...}}؛ الصواعق المحرقه، ج۲، ص۶۵۲.</ref>.
و از آنجا که [[سند حدیث]] و دلالتش بسیار محکم است و نمی‌توان در اصل صدور و دلالت آن تردید کرد. برخی قسمتی از حدیث را پذیرفته‌اند اما قسمت دیگر حدیث را که در مورد [[اهل بیت]]{{عم}} است، تضعیف کرده‌اند. [[ابن تیمیه]] قسمت {{متن حدیث|وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ کِتَابَ اللهِ}} را می‌پذیرد اما قسمت {{متن حدیث|عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ}} را [[ضعیف]] می‌شمارد<ref>منهاج السنة، ج۷، ص۲۷۹: {{عربی|وأما قوله وعترتي أهل بيتي وأنهما... فهذا رواه الترمذي وقد سئل عنه أحمد بن حنبل فضعفه...؟! وضعفه غير واحد من أهل العلم وقالوا لا يصح}}.</ref>. همچنین می‌گوید: {{عربی|إن النبي قال عن عترته أنها والكتاب لن يفترقا حتى يردا عليه الحوض وهو الصادق المصدوق، فيدل على إن اجماع العترة حجة... لكن العترة هم بنو هاشم كلهم، ولد العباس وولد علي وولد الحارث بن عبدالمطلب وسائر بني أبي طالب و غيرهم وعلي وحده ليس هو العترة وسيد العترة هو رسول الله}}<ref>منهاج السنة، ج۷، ص۲۸۰: به درستی که پیامبر گفت: عترتش و قرآن جدایی پذیر نیستند تا زمانی که در کنار حوض وارد شوند؛ و او راستگو و تصدیق شده است پس این مطلب دلالت دارد که اجماع عترت حجت است... ولی عترت همۀ بنی هاشم و فرزندان عباس، علی، حارث بن عبدالمطلب و سائر فرزندان ابوطالب و غیر از ایشان؛ و علی به تنهایی عترت نیست و آقای عترت خود رسول خدا می‌باشد.</ref>.
عده‌ای از بزرگان [[اهل سنت]] نیز اساسا بخش مربوط به [[اهل بیت]]{{عم}} را حذف و یا در آن [[تصرف]] کرده‌اند.
[[خطیب بغدادی]] [[حدیث]] را چنین نقل می‌کند: ای [[مردم]] من از میان شما می‌روم و شما در کنار [[حوض]] بر من وارد می‌شوید. در این هنگام من از شما در مورد [[ثقلین]] خواهم پرسید؛ پس بنگرید که چگونه [[شأن]] مرا در مورد آن دو مراعات می‌کنید؟ [[ثقل اکبر]] [[کتاب خداوند]] وسیله‌ای است که یک سوی آن به [[دست خدا]] و سوی دیگرش در دست شماست؛ پس به آن چنگ زنید تا [[گمراه]] و دگرگون نشوید<ref>{{عربی|يا أيها الناس إني فرط لكم وأنتم واردون علي الحوض، وإني سائلكم حين تردون على عن الثقلين فانظروا كيف تخلفوني فيهما، الثقل الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله وطرفه بأيديكم فاستمسكوا به ولا تضلوا ولا تبدلوا}}؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۴۲.</ref>.
ابوجعفر عقیلی هم می‌نویسد: {{عربی|قد ترکت فيكم ما لم تضلوا بعده إن اعتصمتم به كتاب الله وأنتم مسئولون عني، فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنك قد بلغت وأديت ونصحت فقال: اللهم اشهد}}<ref>الضعفاء عقیلی، ج۲، ص۲۵۰.</ref>؛
من در میان شما چیزی می‌گذارم که در صورت چنگ زدن به آن پس از من گمراه نمی‌شوید و آن کتاب خداست و از شما در مورد من سؤال می‌شود پس چه خواهید گفت؟ گفتند [[شهادت]] می‌دهیم که [[پیام]] را رساندی [[رسالت]] را ادا کردی و [[خیرخواه]] بودی. پس فرمود: خداوندا [[شاهد]] باش.
برخی هم در مصداق «عترتی [[اهل بیتی]]» تشکیک کرده‌اند<ref>مختصر تحفه اثنی عشریه، ص۲۱۹.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۲۹۸.</ref>
===[[جعل احادیث]] معارض با [[حدیث ثقلین]]===
عده‌ای هم احادیثی را [[جعل]] و به عنوان معارض حدیث ثقلین مطرح کردند. [[ترمذی]] از قول [[رسول خدا]]{{صل}} نقل می‌کند:
{{عربی|اقتدوا باللذين من بعدي من أصحابي أبي بكر و عمر}}<ref>سنن ترمذی، ج۵، ص۶۰۹، حدیث ۳۸۰۵.</ref>؛
پس از من به دو نفر از اصحابم [[اقتدا]] کنید یعنی [[ابوبکر]] و عمر.
و در مرقاة آمده است:
{{عربی|خذوا شطر دينكم عن الحميراء}}<ref>مرقاة المفاتیح، ج۱۱، ص۳۳۸.</ref>؛
حدود [[دین]] خود را از این حمیرا [[عایشه]] اخذ کنید.
و نیز در همین راستا احادیثی جعل کردند تا به حکومت‌های بعد از رسول خدا{{صل}}، [[مشروعیت]] بخشند.
اما روشن است که [[اهل سنت]] نمی‌توانند مدعی [[عدالت]] همۀ [[حکومت‌ها]] باشند؛ لذا جهت توجیه حکومت‌ها، احادیثی را مبنای کار خود قرار دادند که بر اساس آنها [[اطاعت از سلطان جائر]] نیز [[واجب]] است. در [[حدیثی]] که گذشت به این موضوع تصریح شده بود. در حدیثی دیگر آمده است:
{{عربی|تؤدون الحق الذي عليكم وتسألون الله الذي لكم}}<ref>صحیح بخاری، ج۳، ص۱۳۱۸، حدیث ۳۴۰۸.</ref>؛
شما حقی را که برگردن دارید ادا کنید و [[حقوق]] خود را از [[خدا]] بخواهید.
و نیز آمده است: ای [[پیامبر خدا]] اگر امیرانی بر ما [[حاکم]] شدند که [[حق]] خود را از ما خواستند اما از [[ادای حق]] ما [[امتناع]] ورزیدند در این مورد چه می‌فرمایید؟ فرمودند: بشنوید و [[اطاعت]] کنید آنها پاسخگوی اموری هستند که بر عهدۀ آنها نهاده شده است و شما پاسخگوی اموری هستید که بر عهدۀ شما نهاده شده است<ref>{{عربی|يا نبي الله أرأيت إن قامت علينا امراء يسألونا حقهم ويمنعونا حقنا، فما تأمرنا؟ قال{{صل}}: إسمعوا وأطيعوا، فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم}}؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۱۹، حدیث ۴۸۸۸؛ سنن ترمذی، ج۴، ص۴۸۸، حدیث ۲۱۹۹.</ref>.
در «کتاب الامارة» از [[صحیح مسلم]] بابی با عنوان {{عربی|باب الوفاء ببيعة الخلفاء الأول فالأول}}، {{عربی|باب وجوب طاعة الأمراء}}، {{عربی|باب الأمر بالصبر عند ظلم ولاة واستئثارهم}} و {{عربی|باب في طاعة الأمراء وإن منعوا الحقوق}} باز شده است<ref>صحیح مسلم، ج۶، ص۱۷، ۱۳ و ۱۹.</ref>. اهل سنت از [[روایات]] این ابواب چنین نتیجه می‌گیرند که [[رسول خدا]]{{صل}} از [[حکومت‌های ظالم]] پس از خود [[رضایت]] داشته‌اند. [[فقه اهل سنت]] نیز از این روایات متأثر شده است؛ بر اساس [[فقه]] آنان، [[قیام]] علیه [[حاکم]] [[فاسق]] و [[ظالم]] [[حرام]] است. [[نووی]] می‌گوید:
{{عربی|وأما الخروج عليهم وقتالهم فحرام بإجماع المسلمين وإن كانوا فسقة ظالمين}}<ref>المنهاج شرح صحیح مسلم، ج۱۲، ص۲۲۹.</ref>؛
به [[اجماع مسلمین]] خروج علیه [[حاکمان]] حرام است هر چند فاسق و ظالم باشند.
شوکانی می‌نویسد:
{{عربی|وقد أجمع الفقهاء على وجوب طاعة السلطان المتغلب والجهاد معه وأن طاعته خير من الخروج عليه}}<ref>نیل الاوطار، ج۷، ص۲۰۱.</ref>؛
[[اجماع]] [[فقها]] بر [[وجوب]] [[طاعت]] [[سلطان]] [[پیروز]] و [[جهاد]] با اوست به [[درستی]] که طاعت او بهتر از خروج علیه اوست.
نووی و شوکانی بر وجوب طاعت سلطان و [[حرمت]] خروج علیه وی ادعای اجماع کرده‌اند؛ اما این ادعا صحیح نیست؛ چراکه [[ابوبکر باقلانی]] در کتاب تمهید الاوائل بابی با عنوان {{عربی|ذكر ما يوجب خلع الامام وسقوط فرض طاعته}} باز کرده و در آنجا می‌گوید: اگر کسی بگوید نزد شما چه چیزی موجب [[خلع امام]] می‌شود؟ به او گفته می‌شود: اموری از قبیل امور زیر موجب خلع امام می‌شود: [[کفر]] بعد از [[ایمان]] و ترک [[اقامۀ نماز]] و [[دعا]] نزد آن و در نظر بسیاری از [[مردم]] [[فسق]]، [[ظلم]]، [[غصب]] [[اموال]] و ظلم و [[تعدی]]، [[توهین]] و [[تحقیر]]، تضییع [[حقوق دیگران]] و [[تعطیل حدود]] و [[احکام]] از مواردی هستند که موجب خلع امام می‌شود.
نمی گوید اجماع بلکه می‌گوید اکثر [[اهل اثبات]] (یعنی علمای [[کلام]]) و [[علمای حدیث]] گفته‌اند: [[امام]] به واسطه این امور [[خلع]] نمی‌شود و خروج علیه او لازم نمی‌آید بلکه [[موعظه]] و [[ترساندن]] او و [[ترک اطاعت]] او در مواردی که به [[معصیت خدا]] می‌خواند، [[واجب]] است و در این مورد به روایات فراوانی از [[پیامبر]]{{صل}} و [[اصحاب]] او [[احتجاج]] می‌کند که در وجوب طاعت [[ائمه]] صادر شده است هر چند [[ستم]] کنند و اموال مردم را بگیرند پیامبر{{صل}} فرمود: بشنوید و [[اطاعت]] کنید<ref>{{عربی|إن قال قائل: ما الذي يوجب [[خلع]] الإمام عندكم؟ قيل له: يوجب ذلك امور منها: كفر بعد الإيمان ومنها: تركه إقامة الصلاة والدعاء إلى ذلك ومنها عند كثير من [[الناس]]: فسقة وظلمة بغصب الأموال وضرب الأبشار وتناول النفوس المحرمة وتضييع الحقوق وتعطيل الحدود.
وقال الجمهور من [[أهل]] الإثبات وأصحاب الحديث: لا ينخلع بهذه الأمور ولا يجب الخروج عليه بل يجب وعظه وتخويفه وترك طاعته في شيء مما يدعو إليه من معاصي [[الله]]. واحتجوا في ذلك بأخبار كثيرة متظاهرة عن النبي{{صل}} وعن أصحابه في [[وجوب]] [[طاعة]] الأئمة وإن جاروا واستأثروا بالأموال وأنه{{صل}} قال: إسمعوا وأطيعوا}}؛ تمهید الاوائل، ج۱، ص۴۷۸.</ref>.
[[ابن کثیر]] هم در علت [[وجوب اطاعت]] از [[سلطان]] می‌گوید: بر اساس صحیح‌ترین قول [[علما]] اگر [[امام]] [[فاسق]] شود به مجرد فسقش [[عزل]] نمی‌گردد و خروج علیه او جایز نیست به خاطر مفاسدی که این کار دارد؛ مثل بروز [[فتنه]]، وقوع حرج و [[مرج]]، ریخته شدن [[خون‌ها]] و از بین رفتن [[اموال]] و کارهای ناروا<ref>{{عربی|والإمام إذا فسق لا يعزل بمجرد فسقه على أصح قولي العلماء، بل ولا يجوز الخروج عليه، لما في ذلك من إثارة الفتنة ووقوع الهرج وسفك الدماء ونهب الأموال وفعل الفواحش}}؛ البدایة والنهایة، ج۸، ص۲۴۵.</ref>.
بدین ترتیب روشن شد که در مورد عدم جواز [[خلع امام]] فاسق و [[حرمت]] خروج علیه او، [[اجماعی]] وجود ندارد، و برخی از [[عالمان]] [[سنی]] هم [[تالی]] فاسدهای خروج علیه امام را دلیل عدم جواز آن دانسته‌اند. و محصل [[کلام]] آنها این که اگر شرایط برای [[امر به معروف و نهی از منکر]]، [[رفع ظلم]] و دگرگون ساختن اوضاع [[جامعۀ اسلامی]] مهیا باشد، برکناری [[حاکم ستمکار]]، لازم خواهد بود. اما اگر خروج علیه سلطان فاسق و [[ظالم]] پیامدهای [[بدی]] داشته باشد در این صورت باید [[صبر]] و [[تحمل]] نمود.
از این بیان روشن می‌شود که دستور [[رسول خدا]]{{صل}} به [[اطاعت از حاکمان]] [[ستمکار]] -اگر صحیح باشد- از باب توصیه به [[تقیه]] جهت [[حفظ جان]] و [[مال]] و [[آبرو]] بوده و هرگز بیان گر [[رضایت]] ایشان از [[حاکمان]] پس از خود نیست. علاوه بر این که به اعتراف برخی از [[عالمان]] [[سنی]]، [[حاکمیت]] [[ظالمان]] و [[جائران]] [[خلافت]] و [[نیابت]] [[رسول خدا]]{{صل}} نیست بلکه [[پادشاهی]] است. شیخ محمد ابوزهره می‌گوید: اگر [[حاکم]] شرایط [[ولایت]] و [[رهبری]] را از دست داد به این که رهبری وی بدون [[رضایت مردم]] بود یا حاکم [[قریشی]] نبود یا [[بیعت]] با او آزادانه صورت نگرفته نبود یا از دایره [[عدالت]] خارج شده بود در این [[حال]] اکثر [[فقها]] چنین مقرر کرده‌اند که رهبری او به اعتبار [[خلافت پیامبر]] نیست بلکه از باب پادشاهی [[دنیایی]] است و لذا در مورد رهبری یزید گفته‌اند: رهبری او [[سلطنت]] دنیایی است نه رهبری به اعتبار خلافت<ref>{{عربی|إذا خرج الحاكم عن شروط الولاية هذه بأن كان توليه بغير رضا المؤمنين،... أو كان من غير قريش أو كانت المبايعة غير حرة أو خرج عن حدود العدالة، ففي هذه الحال قرر جمهور الفقهاء: أن ولايته لا تعتبر خلافة نبوية ولكن تعتبر ملكا دنيويا. ولذا قالوا في ولاية يزيد بن معاوية: إنها ولاية ملك لا ولاية خلافة}}؛ المذاهب الاسلامیة، ص۱۵۳؛ به اعتراف صحابه حاکمیت معاویه پادشاهی بوده است و بنی امیه که خود را جانشینان رسول خدا می‌دانستند، استحقاق خلافت را نداشتند! {{متن حدیث|وقال ابن عباس لأبي موسى الأشعري: وليس في معاوية خلة يستحق بها الخلافة وقال أبو هريرة فيما يرويه عن رسول الله{{صل}}: الخلافة بالمدينة والملك بالشام...}}؛ تاریخ دمشق، ج۱، ص۱۸۳، البدایة والنهایة، ج۶، ص۲۴۷.</ref>.
از آنجا که [[حدیث ثقلین]] به روشنی بر [[امامت اهل بیت]]{{عم}} دلالت دارد؛ لذا جهت خدشه در آن، [[روایات]] مربوط به [[اطاعت از حاکم]] و [[سلطان]] [[جعل]] و نقل شده تا [[امامت]] و [[حق اهل بیت]]{{عم}} پوشیده بماند؛ اما [[حقایق]] [[تاریخی]] به هویدایی تمام، [[کذب]] و [[باطل]] بودن احایث معارض را نمایان می‌سازد<ref>در آینده بطلان آن احادیث را به تفصیل بیان خواهیم کرد.</ref>.
رسول خدا{{صل}} برای [[پیشگیری]] از [[تفرقه]] و [[گمراهی]] [[امت]] آنها را به [[تمسک به ثقلین]] توصیه کرد و در عین [[حال]] از [[حوادث آینده]] [[آگاه]] بود و از [[حاکمیت]] [[امامان]] [[ضلالت]] پس از خود خبر می‌داد چنان که [[قرآن]] هم به [[ارتداد]] [[مردم]] پس از [[رسول خدا]]{{صل}} اشاره می‌کند و می‌فرماید:
{{متن قرآن|أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ}}<ref>«آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>.
رسول خدا{{صل}} نیز در مورد امت خود فرمودند:
{{متن حدیث|الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ‌}}<ref>الادب المفرد، ص۲۵۰، حدیث ۷۱۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۱۹، حدیث ۳۱۴۸؛ کنز العمال، ج۳، ص۴۷۵، حدیث ۷۵۰۱.</ref>؛
[[شرک]] در میان شما مخفی‌تر از ردپای مورچه است.
و نیز فرموده‌اند:
{{متن حدیث|أَلَا إِنَّ فِیکُمْ بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضِ}}<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۷۱، حدیث ۳۱۸.</ref>؛
آگاه باشید که پس از من کافرانی در شما خواهد بود که برخی گردن برخی دیگر را خواهند زد.
در [[صحیح مسلم]] [[حدیثی]] از [[حذیفه]] نقل می‌شود که بر اساس آن، رسول خدا{{صل}} در مورد [[حاکمان]] پس از خود فرمودند:
{{متن حدیث|يكون بعدي أئمة لا يهتدون بهداي ولا يستنون بسنتي، وسيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين في جثمان إنس قال: قلت: كيف أصنع يا رسول الله إن أدركت ذلك؟ قال: تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك وأخذ مالك، فاسمع وأطع}}<ref>صحیح مسلم، ج۶، ص۲۰، حدیث ۴۸۹۱؛ سنن بیهقی، ج۸، ص۱۵۷، حدیث ۱۷۰۶۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۵۴۷، حدیث ۸۵۳۳.</ref>؛
بعد از من امامانی خواهند بود که به [[هدایت]] من نرسیده‌اند و به [[سنت]] من عمل نمی‌کنند و مردانی در میان آنها به پا می‌خیزند که قلب‌هایشان [[قلب]] [[شیطان]] در کالبد [[انسان]] است. عرض کردم: ای رسول خدا{{صل}} چنان چه آنان را [[درک]] کردم، در مقابل آنان چگونه [[رفتار]] کنم؟ فرمود: [[فرمان]] [[امیر]] را بشنو و [[اطاعت]] کن حتی اگر بر پشت تو بکوبد و مالت را بگیرد دستورش بشنو و اطاعت کن.
بنابراین روشن است که رسول خدا{{صل}} از وقایع [[آینده]] آگاه بودند، به همین جهت ضمن توصیۀ [[مسلمانان]] به چنگ زدن بر [[قرآن و عترت]] حاکم شدن [[کفر]] را بر ایشان گوشزد کردند؛ در نتیجه [[باطل]] بودن [[احادیث]] معارض با [[حدیث ثقلین]] واضح و آشکار است.
اما برخی از [[اهل سنت]] جهت توجیه این [[روایات]] کوشیده‌اند که مصداق [[حاکمان جور]] را کسانی غیر از [[خلفا]] معرفی کنند. از این‌رو احادیث<ref>سنن ترمذی، ج۴، ص۵۰۳، حدیث ۲۲۲۶؛ صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۳۹۲، حدیث ۶۹۴۳.</ref> دیگری [[جعل]] و به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نسبت داده‌اند که بر اساس آنها [[خلافت رسول خدا]]{{صل}} تا سی سال پس از [[رحلت]] ایشان دوام خواهد داشت. این مدت مطابق [[حاکمیت]] [[خلفاء]] ثلاث، [[حکومت ظاهری]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[حکومت]] چند ماهۀ [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} است.
بر این اساس حکومت‌هایی که بعد از سی سال تشکیل شود، خلافت رسول خدا{{صل}} نیست بلکه [[سلطنت]] و [[پادشاهی]] است.
یعنی حکومت‌های [[بنی امیه]] و [[بنی عباس]] سلطنت و پادشاهی است. اهل سنت معتقدند که پس از برچیده شدن بساط [[عباسیان]] به دست هلاکوخان، سلطنت هم به پایان رسید و «[[الحکم لمن غلب]]» شد. پس از نظر اهل سنت حکومت از آن کسی است که بر حریف [[پیروز]] شود.
اما با توجه به آن چه گذشت بسیار روشن است که [[رسول خدا]]{{صل}} با [[آگاهی]] از وقایع پس از خود دستور داد، مسلمانان به قرآن و عترت [[تمسک]] کنند و در عین [[حال]] باطل بودن حاکمیت غیر [[عترت]] را به هوایدیی تمام اعلام و [[نارضایتی]] خود را از حکومت آنان ابراز داشت.
در نتیجه بطلان احادیثی که اهل سنت به عنوان معارض با حدیث ثقلین مطرح می‌کنند بسیار روشن و واضح است و نادرستی احادیثی که در توجیه حاکمیت بعد از رسول خدا{{صل}} جعل شده واضح‌تر!
بنابراین حدیث ثقلین به خوبی بیان‌گر اهمیت و حساسیت بحث [[خلافت]] و دلیلی بر [[اصل دین بودن امامت]] است.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۰۱.</ref>
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:Jawahir-kalam-1.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۰۵

مقدمه

از مهم‌ترین احادیثی است که بر امامت حضرت علی (ع) و یازده فرزند معصومش (ع) دلالت می‌کند. پیامبر اسلام (ص) در این حدیث، امت اسلام را پس از خویش، به قرآن و امامت راه نموده و بیان کرده است که میان این دو عنصر گرانسنگ، پیوستگی و همراهی جاودانه حاکم است. از معنای حدیث برمی‌آید که تمسک به قرآن و امامان معصوم (ع) شرط ماندگاری بر صراط مستقیم است و امامان (ع)، همسنگ و عِدْل قرآن‌اند.

حدیث ثقلین از نظر سند، در کمال صحت و قوت است و از احادیث صحیح و متواتر است و صحابه‌ای همچون علی (ع)، ابوذر، جابر بن عبدالله انصاری، زید بن ارقم، ابو سعید خُدری و زید بن ثابت آن را نقل کرده‌اند[۱].

علمای اهل سنت معترف‌اند که این حدیث را بیست تن از اصحاب پیامبر (ص) نقل کرده‌اند[۲]. شکی نیست که دست کم دویست تن از اکابر علمای مذاهب مختلف اسلامی، حدیث ثقلین را روایت کرده‌اند[۳]. محدثان شیعه در تواتر آن اجماع دارند و با هشتاد و دو سند از طریق ائمه اطهار آن را بازگفته‌اند[۴].[۵]

سند حدیث ثقلین

شیعه و سنی در منابع معتبر به صورت متواتر نقل کرده‌اند پیامبر اکرم (ص) به صورت مکرر و در مواضع متعدد و با الفاظ گوناگون حدیث ثقلین را بیان کرده است به طوری که محدثان شیعه در تواتر آن اجماع دارند و با هشتاد و دو سند از طریق ائمۀ اطهار آن را ذکر کرده اند[۶]؛ همچنین محدثان اهل سنت هم به صحت آن تصریح کرده‌اند، برای نمونه: حاکم نیشابوری، ابن حجر مکی، نور الدین هیثمی، ۳۴ نفر از اصحاب[۷] و ۱۹ نفر از تابعین[۸] آن را روایت کرده‌اند. صحابه‌‌ای همچون: علی (ع)، ابوذر، جابر بن عبدالله انصاری، زید بن ارقم، ابو سعید خدری و زید بن ثابت[۹].

مکان و زمان صدور این حدیث متفاوت ذکر شده است، چنانکه تاریخ، مکان و زمان حدیث ثقلین را اینچنین ضبط کرده است: روز عرفه در حجة الوداع؛ در مدینه و در حال بیماری رسول الله (ص) در حالی که حجرۀ پیامبر از اصحاب پر بود؛ در غدیر خم و یا در بازگشت از سفر طائف. تمام این نقل‌ها درست است و منافاتی با هم ندارد، زیرا به خاطر اهتمام بسیار زیاد پیامبر به قرآن و عترت و اهتمامی که به فهماندن اهمیت موضوع به مردم از خود نشان می‌دادند، در موارد متعدد و به مناسبت‌های گوناگون این حدیث را تکرار فرموده‌اند[۱۰].[۱۱]

حدیث ثقلین در دانشنامه کلام اسلامی

حدیث نبوی درباره وجوب تمسک به قرآن و اهل بیت پیامبر(ص) و جدایی‌ناپذیری آن دو از یکدیگر.

متن و سند حدیث:

حدیث ثقلین یکی از احادیث بسیار مهم نبوی است که بسیاری از عالمان اسلامی در منابع حدیثی، تفسیری، کلامی، تاریخی و لغوی آن را نقل کرده و درباره‌اش سخن گفته‌اند. پیامبر اکرم(ص) در این حدیث که در مکان‌ها، زمان‌ها و مناسبت‌های مختلف بیان کرده است، به مسلمانان درباره رعایت حرمت قرآن کریم و خاندان گرامی خود و تمسک به آن دو سفارش مؤکد کرده است. به گفته برخی از عالمان اهل سنت، حدیث ثقلین از بیش از بیست صحابی روایت شده است[۱۲].

برخی پژوهشگران نام سی وچهار صحابی راوی حدیث ثقلین را با نام عالمانی که این حدیث را از آنان روایت کرده‌اند، ذکر نموده‌اند[۱۳]. در منابع شیعی نیز حدیث ثقلین از امیرالمؤمنین، امام حسن مجتبی، امام حسین، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، و امام هادی(ع) و نیز از حذیفة بن اسید، حذیفة بن یمان، عبدالله بن عباس، ابوسعید خدری، زید بن ثابت، زید بن ارقم، عمر بن خطاب و ابوهریره روایت شده است[۱۴].

وجه نامیده شدن حدیث به «ثقلین» (بر وزن رِجْلَیْنِ یا عَلَمیْن) این است که پیامبر اکرم(ص) در این حدیث از قرآن کریم و اهل بیت خود به «ثقلین» تعبیر کرده است. ثَقَل در لغت به معنای چیز گرانبها و ارزشمند است که مورد صیانت واقع می‌شود، چنان که ثِقل به معنای سنگین وزن است. از آنجا که قرآن و اهل بیت پیامبر(ص) دو شیء نفیس و گرانب‌ها هستند و نیز پیروی از آن دو به صورت کامل دشوار است، از آن دو به «ثَقَلین یا ثِقلَین» تعبیر شده است[۱۵]. در برخی روایات قرآن «ثقل اکبر» و اهل بیت «ثقل اصغر» نامیده شده است[۱۶].

در روایات حدیث ثقلین در پاره‌ای از عبارات تفاوت‌هایی وجود دارد. از باب مثال در برخی از روایات به جای عبارت «إِنِّي تَارِكٌ»، عبارت‌های «أَنَا تَارِكٌ»[۱۷]؛ «تَرَكْتُ»[۱۸]؛ «قَدْ تَرَكْتُ»[۱۹]؛ «خَلَّفْتُ»[۲۰]؛ و «مُخَلِّفٌ»[۲۱] به کار رفته است. و به جای عبارت «الثَّقَلَيْنِ»، عبارتهای: «الثَّقَلَيْنِ خَلِيفَتَيْنِ»[۲۲]؛ «أَمْرَيْنِ»[۲۳]؛ «خَلِيفَتَيْن»[۲۴] به کار رفته است و به جای عبارت «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ»، عبارت‌های: «مَا إِنْ أَخَذْتُمْ»[۲۵]؛ «إِنِ اعْتَصَمْتُمْ»[۲۶]؛ و «إِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمَا»[۲۷] به کار رفته است. در برخی از روایات عبارت «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»[۲۸] و در برخی «كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي»[۲۹] و در اکثر آنها «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»[۳۰] ذکر شده است و تفاوت‌های دیگری از این قبیل که در منابع حدیثی فریقین مطرح شده است. این تفاوت‌ها می‌تواند سه منشأ داشته باشد؛ نخست اینکه پیامبر اکرم(ص) در زمان‌ها، مکان‌ها و مناسبت‌های مختلف درباره قرآن کریم و اهل بیت، سخن گفته است: در بازگشت از سفر طائف، در حجة الوداع در عرفه، مِنی و غدیر خم و در مسجد مدینه و در خانه خود هنگامی که در بستر بیماریِ منتهی به رحلت آن حضرت بود[۳۱]. ممکن است در مواقع مزبور با عبارت‌های مختلف درباره قرآن و اهل بیت(ع) سخن گفته باشد. دوم اینکه همین احتمال در یکی از موارد نیز متصور است،، یعنی ممکن است پیامبر اکرم(ص) به انگیزه تأکید، مقصود خود را با عبارتهای متفاوت تکرار کرده باشد. سوم اینکه همه یا برخی راویان، مطالب پیامبر(ص) را نقل به معنا کرده و با عبارت‌های متفاوتی نقل کرده‌اند، یا برخی تمام سخن رسول خدا(ص) را نقل کرده و برخی دیگر قسمتی از آن را روایت کرده است. در هر حال، تفاوتهای موجود در روایات حدیث ثقلین، با یکدیگر ناسازگار نیستند، بلکه مترادف و یا مکمل یکدیگرند، و لذا سبب اضطراب در متن حدیث نخواهند بود.

در روایات حدیث ثقلین چهار جمله محوری وجود دارد که عبارتند از:

  1. «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»: من دو شیء گرانب‌ها را در میان شما باقی میگذارم که عبارتند از کتاب خدا و عترت؛ اهل بیت من.
  2. «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي»: تا هنگامی که به آن دو تمسک جویید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد.
  3. «أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»: آن دو، تا وقتی که [در قیامت] نزد حوض [[[کوثر]]] بر من وارد شوند، هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد.
  4. «فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»: پس بنگرید که پس از من چگونه با آن دو رفتار می‌کنید.

جملات چهارگانه مزبور در بسیاری از روایات حدیث ثقلین که از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده موجود است[۳۲].

سند حدیث:

با توجه به اینکه حدیث ثقلین از بیش از سی نفر از صحابه و شمار زیادی از تابعین و عالمان اسلامی در قرن‌ها و نسل‌های متوالی روایت شده است[۳۳]. در متواتر بودن آن تردیدی راه ندارد، در نتیجه صدور آن از پیامبر اکرم(ص) یقینی و -حداقل- مورد اطمینان است. ابن حجر عسقلانی روایت «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» که راویان آن کمتر از ده نفرند را متواتر دانسته است[۳۴]، ابن کثیر حدیثی که علی(ع) از پیامبر اکرم(ص) روایت کرده و دوازده نفر از صحابه از علی(ع) روایت کرده‌اند را متواتر شمرده است[۳۵].

ابن حجر مکیروایت مربوط به نماز ابوبکر را که از هشت صحابی نقل شده، متواتر دانسته است[۳۶].

ابن حزم روایت «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» را که از شش نفر از صحابه روایت شده، متواتر شمرده است، در این صورت چگونه می‌‌توان در متواتر بودن حدیث ثقلین که بیش از سی نفر از صحابه آن را روایت کرده‌اند تردید کرد؟ بر این اساس، مناقشه‌های سندی امثال ابن جوزی[۳۷] و ابن تیمیه[۳۸] در حدیث ثقلین بی‌پایه است. مضاف بر اینکه عده‌ای از محققان اهل سنت به مناقشه‌های سندی حدیث ثقلین پاسخ داده و از اعتبار آن را ثابت کرده‌اند. سبط ابن جوزی، پس از نقل حدیث ثقلین از کتاب فضائل الصحابه احمد بن حنبل گفته است: «در سند این حدیث هیچ یک از کسانی که جدم آنها را تضعیف کرده، وجود ندارد[۳۹]. ابن کثیر پس از نقل حدیث ثقلین از نسائی گفته است: «استاد ما ابوعبدالله ذهبی این حدیث را صحیح دانسته است»[۴۰]. ابن حجر عسقلانی پس از نقل حدیث ثقلین گفته است: هذا اسناد صحيح[۴۱]. جلال الدین سیوطی، پس از نقل حدیث گفته است: والحديث صحيح[۴۲].

عبدالرؤوف مناوی در تأیید سخن سیوطی گفته است: «هیثمی رجال آن را موثق دانسته و ابویعلی آن را با سندی که بدون اشکال است نقل کرده، و ابن جوزی که آن را ضعیف شمرده دچار توهم شده است[۴۳].

ناصرالدین آلبانی پس از نقل حدیث ثقلین به روایت ترمذی و طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و یادآوری اینکه برخی چون ابوحاتم آن را تضعیف کرده‌اند، گفته که حدیث صحیح است؛ زیرا حدیث زید بن ارقم که مسلم در صحیح خود و ابوجعفر طحاوی در «مشکل الآثار» و احمد در «المسند» و ابن ابی عاصم در «السنة» روایت کرده‌اند، شاهد آن است». وی در ادامه شواهد دیگری را نیز برای حدیث ثقلین بیان کرده است[۴۴].

نویسنده وهابی کتاب «الامامة و النص» گفته است: «حدیث ثقلین از پیامبر اکرم(ص) با الفاظ مختلف و طرقی که یکدیگر را تقویت می‌کنند، روایت شده و با توجه به شواهد از درجه صحت برخوردار است[۴۵].

در برخی از منابع اهل سنت، حدیث «كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي» نیز نقل شده است[۴۶]. سند این حدیث مورد مناقشه واقع شده است[۴۷]، و با چشم پوشی از ناتمام بودن سند آن، با حدیث «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» منافات ندارد؛ زیرا سنت پیامبر اکرم(ص) تبیین قرآن کریم است، و نقش اهل بیت پیامبر(ص) آن است که آگاهی کامل از کتاب الهی و سنت نبوی، به واسطه آنان به دست می‌آید. در روایات امامان اهل بیت(ع) تصریح و تأکید شده است که آنچه ما می‌گوییم در کتاب الهی و سنت نبوی موجود است، و آنان مترجمان کتاب و سنت می‌باشند[۴۸].

دلالت حدیث:

حدیث ثقلین از جهات مختلف بر امامت اهل بیت پیامبر(ص) دلالت می‌کند:

  1. عبارت «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي» و عبارت‌های مشابه آن بیانگر امامت اهل بیت(ع) است؛ زیرا این سخن پیامبری است که رهبری علمی، معنوی و سیاسی امت اسلامی را بر عهده داشته است. امت اسلامی پس از پیامبر(ص) به دو چیز نیاز مبرم داشته و دارد، نخست قانونی جامع و کامل که خطوط اساسی و شیوه زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی او را مشخص سازد، و دوم رهبرانی عالم و پیراسته از خطا و گناه که شایستگی رهبری علمی و عملی امت اسلامی را داشته باشند. نیاز نخست با قرآن کریم و سنت نبوی برآورده می‌شود، و «كِتَابَ اللَّهِ» در حدیث ثقلین ناظر به این مطلب است؛ زیرا سنّت نیز ملحق به آن است؛ چراکه مبیّن کتاب الهی است[۴۹] و نیاز دوم با رهبری اهل بیت پیامبر(ص) تحصیل می‌شود. پس از رسول خدا(ص)، وجود قرآن کریماستمرار مییابد و سنّت او و بیان درست و کامل مفاهیم و معارف قرآن، توسط اهل بیت پیامبر(ص) بیان می‌شود، چنانکه مسئولیت رهبری سیاسی امت بر عهده آنان است.
  2. عبارت «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ» و عبارت‌های مشابه آن بر همتایی اهل بیت پیامبر(ص) با قرآن دلالت می‌کند، بنابراین همانگونه که پیروی از قرآن کریم واجب است، پیروی از اهل بیت پیامبر(ص) نیز واجب خواهد بود.
  3. جمله «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي» بر وجوب تمسک به قرآن و اهل بیت(ع) دلالت می‌کند، بنابراین، همانگونه که پیروی از دستورات قرآن بر مسلمانان واجب است، پیروی از دستورات اهل بیت پیامبر(ص) نیز بر آنان واجب خواهد بود. گفته شده است در صحیح مسلم[۵۰] جمله مزبور نقل نشده و پیامبر(ص) تنها به تمسک به قرآن دستور داده و درباره اهل بیت سه بار جمله "و أذکرکم الله فی أهل بیتی" را بیان کرده که مفاد آن رعایت حرمت اهل بیت و تکریم آنان است، نه وجوب پیروی از آنان»[۵۱]. نقد این سخن آن است که پیامبر اکرم(ص) پس از جمله «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ» از کتاب خدا به عنوان اولینِ دو ثقل یاد کرده است: «أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ» و پس از سفارش به تمسک به قرآن فرموده است: «وَ أَهْلُ بَيْتِي». در اینجا اگر چه کلمه و ثانیهما نیامده است، ولی بدون شک، عبارت «وَ أَهْلَ بَيْتِي» بیانگر ثقل دوم است، بنابراین از عطف «اهل بیتی» (ثقل دوم) بر «کتاب الله» (ثقل اوّل)، فهمیده می‌شود که سفارش پیامبر(ص) به تمسک به قرآن، اهل بیت را نیز شامل می‌شود، و عبارت «وَ أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي» که سه بار تکرار شده است، بدان جهت است که پیامبر(ص) از طریق وحی الهی از حوادث و فتنه‌های پس از خود و مواضع نادرست امت در مورد اهل بیت(ع) آگاه بود؛ لذا سفارش خود نسبت به اهل بیت(ع) را مورد تأکید قرار داده است[۵۲]. گفته شده است: «وجوب تمسک به اهل بیت، بر رهبری سیاسی آنان دلالت نمی‌کند، و تنها مرجعیت علمی آنان را می‌رساند[۵۳]. این اشکال وارد نیست؛ زیرا رهبری سیاسی امت اسلامی از مسائل دینی است و به مقتضای وجوب تمسک به اهل بیت(ع) در مسایل دینی، پیروی از آنان در اینباره واجب است و از سوی دیگر امامان اهل بیت(ع) با رهبری سیاسی دیگران مخالفت کرده و اعلان کرده‌اند که رهبری سیاسیحق آنان است، امیرالمؤمنین(ع) در خطبه شقشقیه[۵۴] فرموده است: «ابن ابی قحافه پیراهن خلافت را بر تن کرده در حالی که می‌دانست که جایگاه من در باب خلافت، همانند جایگاه محور نسبت به سنگ آسیاب است، و من با خود می‌اندیشیدم که یا برای گرفتن حق خود به زور متوسل شوم و یا شکیبایی ورزم و من در نهایت سختی و تلخی، راه دوم را برگزیدم». و آنگاه که از او خواستنند با عثمان بیعت کند فرمود: «شما می‌دانید که من به خلافت از دیگران سزاوارترم، ولی به خدا سوگند، تا وقتی که با سکوت من امور مسلمانان به سلامت بگذرد، و تنها بر من ستم شود، خاموش خواهم ماند»[۵۵]. بنابراین، مقتضای وجوب پیروی از اهل بیت(ع)، سپردن رهبری سیاسی امت اسلامی به آنان است.
  4. عبارت «وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» بیانگر جدایی ناپذیری قرآن و اهل بیت(ع) تا قیامت است. وجوب پیروی از قرآن یکی از احکام جاویدان آن تا قیامت است، بنابراین، اهل بیت پیامبر(ص) نیز در این حکم از قرآن جدا نخواهند شد و پیروی از آنان بر مسلمانان واجب است.
  5. همتایی اهل بیت(ع) با قرآن، جدایی ناپذیری اهل بیت از قرآن، رهایی از گمراهی در پرتو تمسک به اهل بیت(ع) همانند تمسک به قرآن، بر عصمت اهل بیت از هرگونه خطای علمی و عملی دلالت می‌کند، و از آنجا که عصمت یکی از شرایط اساسی امامت است، و در میان امت اسلامی غیر از اهل بیت خاص پیامبر(ص) کسی از چنین ویژگی برخوردار نیست، ثابت می‌شود که امامت امت اسلامی به آنان اختصاص دارد.
  6. همتایی اهل بیت(ع) با قرآن کریم، وجوب پیروی همه جانبه از آنان، همچون قرآن، به علاوه معصوم بودن آنان، بیان‌گر افضلیت اهل بیت بر دیگران- به جز پیامبر اکرم(ص)- است، مضاف بر این که در برخی از نقل‌های حدیث ثقلین آمده است که «وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»[۵۶]: آنان را تعلیم ندهید زیرا داناتر از شمایند. افضلیت یکی از شرایط اساسی امامت است[۵۷] و اکثر اهل سنت نیز آن را پذیرفته‌اند[۵۸]، بنابراین، حدیث ثقلین از این جهت نیز بر امامت اهل بیت دلالت می‌کند.
  7. در شماری از روایات حدیث ثقلین آمده است که پیامبر اکرم(ص) پس از سفارش به تمسک به ثقلین، اولویت خود بر مؤمنان را یادآور شده، آنگاه فرموده است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[۵۹]، جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» از نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) است[۶۰] و ذکر امامت آن حضرت در ادامه حدیث ثقلین، قرینه است بر دلالت آن بر امامت اهل بیت، و ذکر امامت امیرالمؤمنین(ع) ناظر به اولین و برجسته‌ترین مصداق امامت اهل بیت است.
  8. در برخی روایات حدیث ثقلین به جای کلمه ثقلین، کلمه «خَلِيفَتَيْنِ» به کار رفته است[۶۱]، احمد محمد شاکر سند آن را حسن هیثمی[۶۲] و نورالدین هیثمی[۶۳] رجال آن را موثق دانسته است، بسیاری از عالمان اهل سنت این حدیث را روایت کرده‌اند[۶۴] و در منابع شیعی نیز آمده است[۶۵]. خلیفه به معنای جانشین است، جانشینی قرآن کریم برای پیامبر اکرم(ص) به این معناست که مجموعه معارف و احکام الهی که به تدریج بر پیامبر(ص) وحی شده، پس از او در اختیار مسلمانان قرار دارد و جانشینی اهل بیت به این معناست که مسئولیت تبیین قرآن و رهبری امت اسلامی که توسط پیامبر اکرم(ص) انجام می‌گرفت، پس از او بر عهده اهل بیت خاص آن حضرت است.
  9. امیرالمؤمنین(ع) در مواردی به حدیث ثقلین احتجاج کرده است. یکی از آنها در جلسه شورای خلافت است که به دستور عمر بن خطاب تشکیل شده بود[۶۶]، دیگری احتجاج با طلحه، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص است[۶۷]. اینگونه احتجاج‌ها قرینه بر دلالت حدیث ثقلین بر امامت اهل بیت(ع) است.
  10. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ فردی که از وی خواست تا پیشوایانی که اطاعت از آنان واجب است و نشناختن آنان سبب گمراهی انسان می‌شود را معرفی کند، فرمود: آنان کسانی هستند که خداوند اطاعت از آنها را در ردیف اطاعت از خود و رسول خود قرار داده است: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۶۸]، آن فرد خواهان توضیح بیشتر شد، امام(ع) فرمود: آنان کسانی هستند که پیامبر اکرم(ص) در موارد مختلف و در آخرین خطبه‌ای که در روز رحلت خود ایراد کرد به تمسک به آنان در کنار قرآن کریم سفارش کرد و یادآور شد که آنان و قرآن هرگز از هم جدا نشده و نجات از گمراهی در گرو تمسک به آن دو است[۶۹].

مصداق‌شناسی اهل بیت(ع):

در حدیث ثقلین، دو واژه «عِتْرَتِي‏» و «أَهْلَ بَيْتِي» به کار رفته است. برای کلمه «عِتْرَتِي‏» سه معنا یا کاربرد بیان شده است: خویشاوندان مرد، خویشاوندان نزدیک و فرزندان و ذریه[۷۰]. از آنجا که در بیشتر روایات حدیث ثقلین، هر دو واژه آمده و کلمه «أَهْلَ بَيْتِي» از کلمه «عِتْرَتِي‏» ذکر شده و آن را بیان کرده است[۷۱] به توضیح بیشتر درباره کلمه «عِتْرَتِي‏» نیاز نیست، بلکه باید کلمه «أَهْلَ بَيْتِي» را شرح دهیم.

کلمه «أَهْل» به هر چیزی که اضافه شود، بر پیوندی ویژه میان آن دو دلالت می‌کند. اهل الرجل کسانی‌اند که در نسب (خویشاوندی) یا دین یا محل زندگی یا حرفه و شغل با او پیوند و ارتباط دارند[۷۲]. به پیروان یک مذهب، اهل المذهب، و پیروان اسلام، اهل الاسلام، و امت هر پیامبری، اهل آن پیامبر گفته می‌شود[۷۳]، تأهل به معنای انتخاب همسر است و به زوجه مرد اهل الرجل گفته می‌شود[۷۴].

کلمه «بَيْت» در اصل، مکان زندگی انسان در شب است، و بات به معنای أقامَ بِاللَّیْلِ است، ولی کاربرد رایج آن، مکان زندگی انسان است، و خصوصیت شب، ملحوظ نیست [۷۵].

بنابراین، زن، فرزندان و کسانی که با مردی در یک خانه زندگی می‌کنند و نیز به خویشاوندان وی، اهل آن مرد گفته می‌شود[۷۶].

بر این اساس، همسران، فرزندان، خویشاوندان و امت پیامبر اکرم(ص) -به ویژه کسانی که در پیروی از پیامبر(ص) صادق و ثابت قدم‌ترند-اهل بیت پیامبر(ص) می‌باشند و «بَيْت» در این کاربرد ترکیبی («أَهْلُ بَيْتِ النَّبِيِّ») سه معنا دارد: بیت سُکنی (مکان زندگی)، بیت نَسَب (خویشاوندان)، بیت نبوت (پیروان). و اما اصطلاح «أَهْلُ بَيْتِي» در حدیث ثقلین و حدیث سفینه، و کلمه «أَهْلِي» در حدیث مباهله، معنا و مصادیق ویژه‌ای دارد که از ترکیب بیتِ نَسَب و بیت نبوت حاصل شده است، یعنی عده‌ای از خویشاوندان پیامبر(ص) که در پیروی از آن حضرت بر دیگران سبقت و برتری دارند. دلالت حدیث ثقلین بر عصمت، افضلیت و اعلمیت اهل البیت -چنانکه پیش از این بیان گردید- بیانگر این مطلب است که اهل بیت در این حدیث شریف، همسران و خویشاوندان پیامبر(ص) را شامل نمی‌شود و به اهل کساء (امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین(ع)) و کسانی که در عصمت و افضلیت و اعلمیت همانند آنان می‌باشند اختصاص دارد. شمس الدین سخاوی گفته است: «اهل البیت دو کاربرد اعم و اخص دارد: کاربرد اعم آن همسران پیامبر، خویشاوندان و صحابه‌ای چون سلمان که در پیروی از پیامبر صادق بودند را شامل می‌شود و کاربرد اخص آن به کسانی که آیه تطهیر در شأن آنان نازل شده است اختصاص دارد»[۷۷].

در روایات شیعه به این مطلب تصریح شده است:

  1. وقتی پیامبر اکرم(ص) حدیث ثقلین را بیان کرد، جابر بن عبدالله انصاری پرسید عترت شما چه کسانی‌اند؟ پیامبر(ص) پاسخ داد: علی، حسن، حسین و امامان از فرزندان حسین تا قیامت[۷۸].
  2. از امیرالمؤمنین(ع) درباره مقصود از عترت در حدیث ثقلین سؤال شد، امام(ع) پاسخ داد: مقصود من، حسن، حسین، و نُه امام از فرزندان حسین که آخرین آنان مهدی و قائم آنهاست، هستیم[۷۹].
  3. امام حسن مجتبی(ع) خطاب به مردم عراق فرمود: «ما اهل بیتی هستیم که خداوند آیه مبارکه تطهیر را درباره آنان نازل فرموده است»[۸۰]. روایات شیعه در اینباره بسیار است[۸۱].

گروهی از عالمان اهل سنت نیز به این مطلب اذعان کرده‌اند؛ قبل از این، سخن شمس الدین سخاوی را نقل کردیم. سبط ابن الجوزی، حدیث ثقلین را ذیل عنوان «ذکر الائمة» آورده، آنگاه امامان نُه‌گانه از نسل امام حسین(ع) را معرفی کرده است[۸۲]. گنجی شافعی[۸۳]، کاشفی و مناوی[۸۴]، ابن ابی الحدید معتزلی[۸۵]، شهاب الدین دولت آبادی[۸۶]، عبدالحق دهلوی[۸۷]، شیخانی قادری، زرقانی، سهارنپوری، شبراوی، سندی، عجیلی، محمد مبین لکهنوی، ولی الله لکهنوی، قندوزی حنفی و حسن زمان همگی اذعان کرده‌اند که مقصود از اهل البیت در حدیث ثقلین و حدیث مباهله، به اهل کساء اختصاص دارد و شامل همسران و عموم خویشاوندان پیامبر نمی‌شود[۸۸].

از مطالب پیش‌ گفته، پاسخ این اشکال که عترت به معنی خویشاوندان است و لازمه دلالت حدیث ثقلین بر امامت اهل بیت(ع) این است که خویشاوندان پیامبر(ص) دارای مقام امامت باشند[۸۹]، روشن گردید. فیصل نور نویسنده وهابی در نقد استدلال شیعه به حدیث ثقلین بر امامت اهل بیت(ع)، روایات بسیاری را از منابع شیعه نقل کرده که در آنها عترت و اهل بیت پیامبر(ص) کاربرد گسترده‌ای دارد و به اهل کساء یا امامان دوازدهگانه شیعه اختصاص ندارد[۹۰]. از توضیحاتی که درباره کاربردهای مختلف اهل بیت پیامبر(ص) داده شد، نادرستی اشکال مزبور آشکار است، مضاف بر این که در بسیاری از روایات شیعه تصریح شده است که اهل بیت در حدیث ثقلین و حدیث سفینه، به امامان معصوم اختصاص دارد، ولی وی آنها را ذکر نکرده و تنها یک روایت از این دسته را نقل کرده که به گمان وی قابل پذیرش نیست. آن روایت این است که امام باقر(ع) درباره توصیه پیامبر اکرم(ص) در مورد قرآن و اهل بیت، فرموده است، اگر رسول خدا(ص) و اهل بیت را در جریان نزول آیه تطهیر و حدیث کساء معرفی نمی‌کرد، آل عباس، آل عقیل و دیگران مدعی می‌شدند که توصیه پیامبر(ص) درباره آنان است[۹۱]. فیصل نور گفته است مفاد این روایت آن است که حدیث ثقلین قبل از نزول آیه تطهیر و حدیث کساء صادر شده است در این صورت، در فاصله میان صدور آن در غدیر خم و نزول آیه تطهیر، سفارش پیامبر درباره اهل بیت، شامل چه کسانی بوده است؟[۹۲]

اشکال وی وارد نیست؛ زیرا در حدیث مزبور هیچ قرینه‌ای بر اینکه حدیث ثقلین قبل از نزول آیه تطهیر و صدور حدیث کساء بیان شده است، وجود ندارد، بلکه احتمال دارد که عکس آن واقع شده باشد، گواه این احتمال، روایاتی است که بیانگر این است که پیامبر(ص) پس از نزول آیه تطهیر و حدیث کساء مدت شش یا هفت یا نُه ماه هنگامی که میخواست برای نماز به مسجد برود، بر درب خانه فاطمه(س) میایستاد و می‌‌گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» سپس آیه تطهیر را تلاوت می‌کرد[۹۳]. در حالی که فاصله زمانی صدور حدیث ثقلین در غدیر خم تا رحلت پیامبر حداکثر (مطابق روایت اهل سنت در زمان رحلت پیامبر، ۱۲ ربیع الأوّل) سه ماه بوده است، مضاف بر اینکه، فرض صدور حدیث ثقلین قبل از نزول آیه تطهیر و حدیث کساء، نیز بلااشکال است؛ زیرا بیان بسیاری از احکام بر اساس قاعده عقلایی ذکر عام، مطلق و مجمل، قبل از ذکر خاص، مقید و مبین، انجام گرفته است.

گفته شده: «مفاد حدیث ثقلین، حقانیت اجماع اهل بیت است، نه افرادی خاص؛ زیرا اولاً اهل البیت یا اهل بیتی عمومیت دارد، و ثانیاً: چه بسا - همانگونه که وقایع تاریخی گواهی می‌دهد- میان اهل بیت اختلافاتی تعارض گونه رخ دهد که قطعاً همه آنها با قرآن هماهنگ نخواهد بود. پس مقصود از جداناپذیری اهل بیت از قرآن، اجماع آنان است. و اجماع ربطی به امامت که مخصوص یک فرد است ندارد[۹۴]. این سخن بی‌پایه است زیرا اجماع اهل بیت اوّلاً: امری است محتمل نه قطعی و ثانیاً: مربوط به برخی مسائل است نه همه مسایل، در حالی که جداناپذیری اهل بیت از قرآن همیشگی و همگانی است پس مقصود، افراد خاصی هستند که از ویژگی عصمت برخوردارند و هیچگاه رأی و عمل آنان بر خلاف قرآن نخواهد بود و پیروی از آنان در کنار قرآن سبب رهایی از گمراهی است[۹۵].

وجود امام زمان(ع):

حدیث ثقلین بر جدایی‌ناپذیری اهل بیت(ع) از قرآن کریم تا قیامت تصریح دارد، بنابراین، همواره فردی از اهل بیت پیامبر(ص) در کنار قرآن هست که نسبت به آن آگاهی کامل دارد و از هر گونه خطای علمی و عملی مصون است و تمسک به او و قرآن، نجات بخش بشر از گمراهی خواهد بود؛ زیرا اگر در برهه‌ای از زمان چنین فردی وجود نداشته باشد، در گفتار رسول خدا(ص) خلل راه خواهد یافت که با مقام عصمت او - به ویژه در دریافت، حفظ و بیان پیام‌های الهی- ناسازگار است. پس مقتضای حکمت الهی و عصمت نبوی، تحقق وعده پیامبر(ص) در همراهی همیشگی فردی عالم و معصوم از اهل بیت(ع) و قرآن است. چنین فردی پس از امام حسن عسکری(ع) کسی جز حجة بن الحسن(ع) نیست. اگر وجود او پذیرفته نشود، برای اهل بیت(ع) عالِم و معصوم مصداقی وجود نخواهد داشت که چون ناقض گفتار رسول خدا(ص) در حدیث ثقلین است، باطل است. پس وجود حجة بن الحسن(ع) قطعی است. در روایات بسیاری که اهل بیت خاص پیامبر(ص) را معرفی کرده‌اند (همین مدخل)، از آن حضرت به عنوان آخرین مصداق یاد شده است.

شماری از عالمان اهل سنت نیز دلالت حدیث ثقلین بر وجود فردی عالم و شایسته پیروی از اهل بیت پیامبر(ص) را در کنار قرآن کریم، تا روز قیامت پذیرفته‌اند. آنان به روایاتی چون «أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ»[۹۶] و حدیث «فِي كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أُمَّتِي عَدْلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي...»[۹۷] نیز بر مطلب مزبور استشهاد کرده‌اند[۹۸]. [۹۹]

حدیث ثقلین

این حدیث هم به صورت‌های مختلف در منابع اهل سنت آمده است[۱۰۰]. و محل استدلال ما در این جا معنای جامع بین الفاظ است. ترمذی در سنن و حاکم نیشابوری در مستدرک خود چنین نقل می‌کنند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا- كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي‌»[۱۰۱]؛ ای مردم! من چیزی نزد شما باقی گذاشتم که اگر آن را بگیرید، گمراه نمی‌شود: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم.

«مَا» در عبارت «مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ» «موصوله» است که بیان گر اتحاد قرآن و عترت می‌باشد، و «لَنْ» نیز در این روایت «تأبیدیة» است و این معنا را می‌رساند که با مراجعه به کتاب و عترت هرگز گمراه نمی‌شوید. ترمذی حدیث ثقلین را به چندین صورت نقل می‌کند که یکی دیگر از آنها عبارت است از: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»[۱۰۲]؛ همانا من چیزی در بین شما می‌گذارم که در صورت تمسک به آن هرگز پس از من گمراه نمی‌شوید یکی از آن دو، بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا ریسمانی از آسمان به سوی زمین است و دومی عترت و اهل بیت من است و بین این دو جدایی نیست تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ پس بنگرید که چگونه حق مرا در مورد آن دو رعایت می‌کنید؟

و احمد بن حنبل به دو طریق نقل می‌کند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَوْ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ‌»[۱۰۳]؛ همانا در بین شما دو جانشین می‌گذارم، کتاب خدا که ریسمانی بین آسمان و زمین است (یا بین آسمان به سوی زمین است) و عترت و اهل بیتم و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. در مسند احمد تعبیر «خلیفتین» آمده است. خلیفه به معنای جانشین و کسی است که خلأ پیغمبر اکرم(ص) را پر می‌کند. و احمد بن حنبل روایت را به صورت دیگری هم نقل کرده است او می‌نویسد: «قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص) إِنِّي أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا بِمَا ذَا تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»[۱۰۴]؛ رسول خدا(ص) فرمود: احتمال می‌رود که من به دیدار خداوند دعوت شوم پس این دعوت را پاسخ گویم. و من در میان شما دو چیز گرانبها می‌گذارم: کتاب خدای عزوجل و عترتم را. کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و عترتم اهل بیتم است و خدای لطیف و دانا به من خبر داده که این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند پس بنگرید شأن مرا چگونه در مورد این دو حفظ می‌کنید.

در قاموس می‌نویسد: و «الثقل» بفتحتين محركة: متاع المسافر... وكل شيء خطير نفيس مصون[۱۰۵]؛ ثقل با دو فتحه به معنای کالای مسافر می‌باشد، و هر چیزی گرانبها و با ارزشی که مورد نگهداری قرار می‌گیرد. پیامبر اکرم(ص) چون به مسافرت حقیقی می‌رود، باید بهترین و باارزش‌ترین کالا را به همراه خود ببرد، اما بر اساس این روایت، ایشان این متاع گرانبها و نفیس را به عنوان میراث خویش باقی می‌گذارد تا مسلمانان با تمسک به آن از گمراهی و ضلالت رها شوند.[۱۰۶]

سند و دلالت حدیث ثقلین

حدیث ثقلین از نظر سند بسیار محکم و در حد تواتر است. چهل نفر از صحابه، صد نفر از تابعین و بسیاری از عالمان بزرگ در زمان‌های مختلف این حدیث را روایت کرده‌اند. بسیاری از محدثان، صاحب‌نظران در علم حدیث و علمای بزرگ اهل سنت این حدیث را صحیح دانسته و در کتب خود نقل کرده‌اند. حدیث ثقلین از نظر محتوا نیز به امور زیر دلالت دارد:

  1. عصمت اهل بیت(ع)
  2. اعلمیت اهل بیت(ع)
  3. همراهی و تعامل اهل بیت(ع) با قرآن در تمام اعصار
  4. اصل دین بودن امامت

بر اساس این حدیث اهل بیت(ع) در کنار قرآن قرار می‌گیرند، پس حکم آنها حکم قرآن است. روشن است که مخالفت با قرآن ضلالت و گمراهی است در نتیجه مخالفت با اهل بیت(ع) نیز ضلالت و گمراهی خواهد بود؛ پس امامت از اصول دین است.[۱۰۷]

معارضات و مناقشات در سند و دلالت حدیث ثقلین

علی رغم شواهد و دلایل محکم بر قطعی الصدور بودن حدیث ثقلین، چون این حدیث بر امامت اهل بیت و این که امامتشان از اصول دین است دلالت دارد، ابوالفرج ابن الجوزی -پس از نقل آن فقط به یکی از اسانید- مدعی شده که یکی از راویان این حدیث موثق نیست لذا آن را جزء احادیث ضعیف به شمار آورده است. اما علاوه بر تواتر سند، این حدیث در کتب معتبر اهل سنت مانند صحیح مسلم نقل شده است؛ پس خدشه در این حدیث، موجب مخدوش شدن این کتب می‌شود. از این‌رو بزرگان اهل سنت ضمن تأکید بر این که احادیث صحیح مسلم قابل معارضه، مناقشه و تضعیف نیستند، رأی ابن جوزی را در این خصوص اشتباه دانسته‌اند. ابن حجر مکی می‌گوید: ترمذی می‌گوید: حدیث حسن و غریب است دیگران نیز آن را آورده‌اند پس ایراد ابن جوزی در العلل المتناهیة درست نیست و چطور ممکن است ایراد وی وارد باشد در حالی که حدیث در صحیح مسلم و غیر آن آمده است[۱۰۸].

و از آنجا که سند حدیث و دلالتش بسیار محکم است و نمی‌توان در اصل صدور و دلالت آن تردید کرد. برخی قسمتی از حدیث را پذیرفته‌اند اما قسمت دیگر حدیث را که در مورد اهل بیت(ع) است، تضعیف کرده‌اند. ابن تیمیه قسمت «وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ کِتَابَ اللهِ» را می‌پذیرد اما قسمت «عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» را ضعیف می‌شمارد[۱۰۹]. همچنین می‌گوید: إن النبي قال عن عترته أنها والكتاب لن يفترقا حتى يردا عليه الحوض وهو الصادق المصدوق، فيدل على إن اجماع العترة حجة... لكن العترة هم بنو هاشم كلهم، ولد العباس وولد علي وولد الحارث بن عبدالمطلب وسائر بني أبي طالب و غيرهم وعلي وحده ليس هو العترة وسيد العترة هو رسول الله[۱۱۰].

عده‌ای از بزرگان اهل سنت نیز اساسا بخش مربوط به اهل بیت(ع) را حذف و یا در آن تصرف کرده‌اند. خطیب بغدادی حدیث را چنین نقل می‌کند: ای مردم من از میان شما می‌روم و شما در کنار حوض بر من وارد می‌شوید. در این هنگام من از شما در مورد ثقلین خواهم پرسید؛ پس بنگرید که چگونه شأن مرا در مورد آن دو مراعات می‌کنید؟ ثقل اکبر کتاب خداوند وسیله‌ای است که یک سوی آن به دست خدا و سوی دیگرش در دست شماست؛ پس به آن چنگ زنید تا گمراه و دگرگون نشوید[۱۱۱]. ابوجعفر عقیلی هم می‌نویسد: قد ترکت فيكم ما لم تضلوا بعده إن اعتصمتم به كتاب الله وأنتم مسئولون عني، فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنك قد بلغت وأديت ونصحت فقال: اللهم اشهد[۱۱۲]؛ من در میان شما چیزی می‌گذارم که در صورت چنگ زدن به آن پس از من گمراه نمی‌شوید و آن کتاب خداست و از شما در مورد من سؤال می‌شود پس چه خواهید گفت؟ گفتند شهادت می‌دهیم که پیام را رساندی رسالت را ادا کردی و خیرخواه بودی. پس فرمود: خداوندا شاهد باش. برخی هم در مصداق «عترتی اهل بیتی» تشکیک کرده‌اند[۱۱۳].[۱۱۴]

جعل احادیث معارض با حدیث ثقلین

عده‌ای هم احادیثی را جعل و به عنوان معارض حدیث ثقلین مطرح کردند. ترمذی از قول رسول خدا(ص) نقل می‌کند: اقتدوا باللذين من بعدي من أصحابي أبي بكر و عمر[۱۱۵]؛ پس از من به دو نفر از اصحابم اقتدا کنید یعنی ابوبکر و عمر. و در مرقاة آمده است: خذوا شطر دينكم عن الحميراء[۱۱۶]؛ حدود دین خود را از این حمیرا عایشه اخذ کنید. و نیز در همین راستا احادیثی جعل کردند تا به حکومت‌های بعد از رسول خدا(ص)، مشروعیت بخشند.

اما روشن است که اهل سنت نمی‌توانند مدعی عدالت همۀ حکومت‌ها باشند؛ لذا جهت توجیه حکومت‌ها، احادیثی را مبنای کار خود قرار دادند که بر اساس آنها اطاعت از سلطان جائر نیز واجب است. در حدیثی که گذشت به این موضوع تصریح شده بود. در حدیثی دیگر آمده است: تؤدون الحق الذي عليكم وتسألون الله الذي لكم[۱۱۷]؛ شما حقی را که برگردن دارید ادا کنید و حقوق خود را از خدا بخواهید. و نیز آمده است: ای پیامبر خدا اگر امیرانی بر ما حاکم شدند که حق خود را از ما خواستند اما از ادای حق ما امتناع ورزیدند در این مورد چه می‌فرمایید؟ فرمودند: بشنوید و اطاعت کنید آنها پاسخگوی اموری هستند که بر عهدۀ آنها نهاده شده است و شما پاسخگوی اموری هستید که بر عهدۀ شما نهاده شده است[۱۱۸].

در «کتاب الامارة» از صحیح مسلم بابی با عنوان باب الوفاء ببيعة الخلفاء الأول فالأول، باب وجوب طاعة الأمراء، باب الأمر بالصبر عند ظلم ولاة واستئثارهم و باب في طاعة الأمراء وإن منعوا الحقوق باز شده است[۱۱۹]. اهل سنت از روایات این ابواب چنین نتیجه می‌گیرند که رسول خدا(ص) از حکومت‌های ظالم پس از خود رضایت داشته‌اند. فقه اهل سنت نیز از این روایات متأثر شده است؛ بر اساس فقه آنان، قیام علیه حاکم فاسق و ظالم حرام است. نووی می‌گوید: وأما الخروج عليهم وقتالهم فحرام بإجماع المسلمين وإن كانوا فسقة ظالمين[۱۲۰]؛ به اجماع مسلمین خروج علیه حاکمان حرام است هر چند فاسق و ظالم باشند. شوکانی می‌نویسد: وقد أجمع الفقهاء على وجوب طاعة السلطان المتغلب والجهاد معه وأن طاعته خير من الخروج عليه[۱۲۱]؛ اجماع فقها بر وجوب طاعت سلطان پیروز و جهاد با اوست به درستی که طاعت او بهتر از خروج علیه اوست.

نووی و شوکانی بر وجوب طاعت سلطان و حرمت خروج علیه وی ادعای اجماع کرده‌اند؛ اما این ادعا صحیح نیست؛ چراکه ابوبکر باقلانی در کتاب تمهید الاوائل بابی با عنوان ذكر ما يوجب خلع الامام وسقوط فرض طاعته باز کرده و در آنجا می‌گوید: اگر کسی بگوید نزد شما چه چیزی موجب خلع امام می‌شود؟ به او گفته می‌شود: اموری از قبیل امور زیر موجب خلع امام می‌شود: کفر بعد از ایمان و ترک اقامۀ نماز و دعا نزد آن و در نظر بسیاری از مردم فسق، ظلم، غصب اموال و ظلم و تعدی، توهین و تحقیر، تضییع حقوق دیگران و تعطیل حدود و احکام از مواردی هستند که موجب خلع امام می‌شود. نمی گوید اجماع بلکه می‌گوید اکثر اهل اثبات (یعنی علمای کلام) و علمای حدیث گفته‌اند: امام به واسطه این امور خلع نمی‌شود و خروج علیه او لازم نمی‌آید بلکه موعظه و ترساندن او و ترک اطاعت او در مواردی که به معصیت خدا می‌خواند، واجب است و در این مورد به روایات فراوانی از پیامبر(ص) و اصحاب او احتجاج می‌کند که در وجوب طاعت ائمه صادر شده است هر چند ستم کنند و اموال مردم را بگیرند پیامبر(ص) فرمود: بشنوید و اطاعت کنید[۱۲۲].

ابن کثیر هم در علت وجوب اطاعت از سلطان می‌گوید: بر اساس صحیح‌ترین قول علما اگر امام فاسق شود به مجرد فسقش عزل نمی‌گردد و خروج علیه او جایز نیست به خاطر مفاسدی که این کار دارد؛ مثل بروز فتنه، وقوع حرج و مرج، ریخته شدن خون‌ها و از بین رفتن اموال و کارهای ناروا[۱۲۳]. بدین ترتیب روشن شد که در مورد عدم جواز خلع امام فاسق و حرمت خروج علیه او، اجماعی وجود ندارد، و برخی از عالمان سنی هم تالی فاسدهای خروج علیه امام را دلیل عدم جواز آن دانسته‌اند. و محصل کلام آنها این که اگر شرایط برای امر به معروف و نهی از منکر، رفع ظلم و دگرگون ساختن اوضاع جامعۀ اسلامی مهیا باشد، برکناری حاکم ستمکار، لازم خواهد بود. اما اگر خروج علیه سلطان فاسق و ظالم پیامدهای بدی داشته باشد در این صورت باید صبر و تحمل نمود.

از این بیان روشن می‌شود که دستور رسول خدا(ص) به اطاعت از حاکمان ستمکار -اگر صحیح باشد- از باب توصیه به تقیه جهت حفظ جان و مال و آبرو بوده و هرگز بیان گر رضایت ایشان از حاکمان پس از خود نیست. علاوه بر این که به اعتراف برخی از عالمان سنی، حاکمیت ظالمان و جائران خلافت و نیابت رسول خدا(ص) نیست بلکه پادشاهی است. شیخ محمد ابوزهره می‌گوید: اگر حاکم شرایط ولایت و رهبری را از دست داد به این که رهبری وی بدون رضایت مردم بود یا حاکم قریشی نبود یا بیعت با او آزادانه صورت نگرفته نبود یا از دایره عدالت خارج شده بود در این حال اکثر فقها چنین مقرر کرده‌اند که رهبری او به اعتبار خلافت پیامبر نیست بلکه از باب پادشاهی دنیایی است و لذا در مورد رهبری یزید گفته‌اند: رهبری او سلطنت دنیایی است نه رهبری به اعتبار خلافت[۱۲۴].

از آنجا که حدیث ثقلین به روشنی بر امامت اهل بیت(ع) دلالت دارد؛ لذا جهت خدشه در آن، روایات مربوط به اطاعت از حاکم و سلطان جعل و نقل شده تا امامت و حق اهل بیت(ع) پوشیده بماند؛ اما حقایق تاریخی به هویدایی تمام، کذب و باطل بودن احایث معارض را نمایان می‌سازد[۱۲۵]. رسول خدا(ص) برای پیشگیری از تفرقه و گمراهی امت آنها را به تمسک به ثقلین توصیه کرد و در عین حال از حوادث آینده آگاه بود و از حاکمیت امامان ضلالت پس از خود خبر می‌داد چنان که قرآن هم به ارتداد مردم پس از رسول خدا(ص) اشاره می‌کند و می‌فرماید: ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۱۲۶]. رسول خدا(ص) نیز در مورد امت خود فرمودند: «الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ‌»[۱۲۷]؛ شرک در میان شما مخفی‌تر از ردپای مورچه است.

و نیز فرموده‌اند: «أَلَا إِنَّ فِیکُمْ بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضِ»[۱۲۸]؛ آگاه باشید که پس از من کافرانی در شما خواهد بود که برخی گردن برخی دیگر را خواهند زد. در صحیح مسلم حدیثی از حذیفه نقل می‌شود که بر اساس آن، رسول خدا(ص) در مورد حاکمان پس از خود فرمودند: «يكون بعدي أئمة لا يهتدون بهداي ولا يستنون بسنتي، وسيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين في جثمان إنس قال: قلت: كيف أصنع يا رسول الله إن أدركت ذلك؟ قال: تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك وأخذ مالك، فاسمع وأطع»[۱۲۹]؛ بعد از من امامانی خواهند بود که به هدایت من نرسیده‌اند و به سنت من عمل نمی‌کنند و مردانی در میان آنها به پا می‌خیزند که قلب‌هایشان قلب شیطان در کالبد انسان است. عرض کردم: ای رسول خدا(ص) چنان چه آنان را درک کردم، در مقابل آنان چگونه رفتار کنم؟ فرمود: فرمان امیر را بشنو و اطاعت کن حتی اگر بر پشت تو بکوبد و مالت را بگیرد دستورش بشنو و اطاعت کن.

بنابراین روشن است که رسول خدا(ص) از وقایع آینده آگاه بودند، به همین جهت ضمن توصیۀ مسلمانان به چنگ زدن بر قرآن و عترت حاکم شدن کفر را بر ایشان گوشزد کردند؛ در نتیجه باطل بودن احادیث معارض با حدیث ثقلین واضح و آشکار است. اما برخی از اهل سنت جهت توجیه این روایات کوشیده‌اند که مصداق حاکمان جور را کسانی غیر از خلفا معرفی کنند. از این‌رو احادیث[۱۳۰] دیگری جعل و به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده‌اند که بر اساس آنها خلافت رسول خدا(ص) تا سی سال پس از رحلت ایشان دوام خواهد داشت. این مدت مطابق حاکمیت خلفاء ثلاث، حکومت ظاهری امیرالمؤمنین(ع) و حکومت چند ماهۀ امام حسن مجتبی(ع) است. بر این اساس حکومت‌هایی که بعد از سی سال تشکیل شود، خلافت رسول خدا(ص) نیست بلکه سلطنت و پادشاهی است. یعنی حکومت‌های بنی امیه و بنی عباس سلطنت و پادشاهی است. اهل سنت معتقدند که پس از برچیده شدن بساط عباسیان به دست هلاکوخان، سلطنت هم به پایان رسید و «الحکم لمن غلب» شد. پس از نظر اهل سنت حکومت از آن کسی است که بر حریف پیروز شود. اما با توجه به آن چه گذشت بسیار روشن است که رسول خدا(ص) با آگاهی از وقایع پس از خود دستور داد، مسلمانان به قرآن و عترت تمسک کنند و در عین حال باطل بودن حاکمیت غیر عترت را به هوایدیی تمام اعلام و نارضایتی خود را از حکومت آنان ابراز داشت. در نتیجه بطلان احادیثی که اهل سنت به عنوان معارض با حدیث ثقلین مطرح می‌کنند بسیار روشن و واضح است و نادرستی احادیثی که در توجیه حاکمیت بعد از رسول خدا(ص) جعل شده واضح‌تر! بنابراین حدیث ثقلین به خوبی بیان‌گر اهمیت و حساسیت بحث خلافت و دلیلی بر اصل دین بودن امامت است.[۱۳۱]

منابع

پانویس

  1. فضائل الخمسة، ۲/ ۶۱.
  2. الصواعق المحرقة، ۲۲۸؛ فیض القدیر، ۳/ ۱۵.
  3. حدیث ثقلین‌، ۹.
  4. ر.ک: اعیان الشیعة، ۱/ ۳۷۰- ۳۱۰.
  5. فرهنگ شیعه، ص 225.
  6. اعیان الشیعة، ج۱، ص۳۷۰ ـ ۳۱۰.
  7. کسانی که در حال اسلام ملاقات با پیامبر داشتند.
  8. کسانی که با اصحاب پیامبر ملاقات داشته‌اند.
  9. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۵.
  10. الصواعق، ج ۲، ص ۴۴۰ و نیز ر.ک: گزیده اهل بیت (ع) در قرآن و حدیث، ص ۱۰۸.
  11. ر.ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  12. مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۹؛ ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۸.
  13. میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۲۶ – ۲۳۶.
  14. بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام، ج۲، ص۳۲۱ – ۳۶۷.
  15. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۲۹-۳۰؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة، ج۱، ص۲۱۶؛ طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۳۰.
  16. بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام، ج۲، ص۳۰۸، ۳۱۰ – ۳۱۱، ۳۱۷، ۳۳۹ – ۳۴۱، ۳۴۵.
  17. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۲۴۰۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.
  18. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۴.
  19. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۸؛ ابوداود، سلیمان بن اشعث، سنن ابی داود، ج۲، ص۸۲۱.
  20. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۵؛ حافظ برسی، رجب بن محمد، مشارق انوار الیقین، ص۲۲۸.
  21. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۴۲؛ عاملی نباطی، علی بن محمد، الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۰۱.
  22. حافظ برسی، رجب بن محمد، مشارق انوار الیقین، ص۲۲۸.
  23. ابوداود، سلیمان بن اشعث، سنن ابی داود، مقدمه ج۱، ص۲؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۷.
  24. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۴۰.
  25. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ج۵، ح۳۷۸۶؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۵.
  26. ابوداود، سلیمان بن اشعث، سنن ابیداود، ج۲، ص۸۲۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۱، ص۴۰۵.
  27. مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، ج۴، ص۳۲۶.
  28. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۴۱.
  29. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۴۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.
  30. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ج۵، ح۳۷۸۶؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۴.
  31. ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۸؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام، ج۲، ص۳۲۱ – ۳۶۷.
  32. ر.ک: ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ج۴، ح۳۷۸۶ و ۳۷۸۸؛ ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، ج۱۰، ح۱۱۰۴۶، ۱۱۰۷۳، ۱۱۱۵۴ و ۱۱۴۹۹؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۵، ص۱۷۰ - ۱۷۱، ۱۸۵ - ۱۸۷، ۱۹۰ و ۱۹۲؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، ج۳، ص۱۱۸، ح۴۵۷۶ و ۴۵۷۷؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۴ - ۲۴۰؛ ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف، ص۱۱۳ - ۱۱۷، ح۱۷۱ - ۱۷۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۳، باب ۷، ص۱۰۶ - ۱۴۷؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام، ج۲، ص۳۰۴ - ۳۶۷؛ میلانی، علی، نفحات الأزهار، ج۱، ص۲۱۱ – ۴۹۶.
  33. میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۱ و ۲.
  34. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۶، ش۴۹۸۷.
  35. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۲۱.
  36. ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۳۲، باب اول، فصل سوم.
  37. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، العلل المتناهیة، ج۱، ص۲۶۸.
  38. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۸، ص۲۱۵.
  39. سبط ابن الجوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکرة الخواص، ص۴۰۷.
  40. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۵۰.
  41. فخر رازی، محمد بن عمر، المطالب العالیة، ج۴، ص۶۵.
  42. سیوطی، عبدالرحمان بن ابیبکر، الجامع الصغیر، ح۲۶۳۱.
  43. مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۸ – ۱۹.
  44. آلبانی، محمد ناصر الدین، سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۳۵۵، ح۱۷۶۱.
  45. نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۵۴۷.
  46. مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص۲۴۰، کتاب الجامع، ح۲۴؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، ج۱، ص۱۷۱ – ۱۷۲، کتاب العلم، ح۳۱۸ و ۳۱۹؛ نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۱۰، ص۱۹۴ – ۱۹۵، کتاب آداب القاضی، ح۲۰۳۳۶ و ۲۰۳۳۷.
  47. ر.ک: میلانی، علی، الرسائل العشر فی الأحادیث الموضوعة، ص۵۵۸ – ۵۶۶.
  48. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، کتاب فضل العلم، باب الرد الی الکتاب و السنة.
  49. ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۸.
  50. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن ابیطالب، ح۲۴۰۸.
  51. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷، ص۲۱۵.
  52. میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۹۱، به نقل از نسیم الریاض، شهاب الدین خفاجی.
  53. ابطال نهج الباطل، فضل بن روزبهان، در کتاب «دلائل الصدق»، ج۲، ص۴۷۲؛ دهلوی، غلام محمد بن محیی الدین، مختصر التحفة الإثنی عشریة، ص۱۷۴.
  54. نهج البلاغة، خطبه ۳.
  55. نهج البلاغة، خطبه ۷۴.
  56. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۵، ص۱۸۶ - ۱۸۷؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام، ج۲، ص۳۴۱ – ۳۴۲.
  57. ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۱۸۷ – ۲۰۲.
  58. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۹۱.
  59. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، ج۳، ح۴۵۷۶ و ۴۵۷۷؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۵، ص۱۹۲؛ ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۵۵؛ شرف الدین، عبد الحسین، الفصول المهمة، ص۴۰؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۴ و ۲۳۸.
  60. حدیث غدیر.
  61. ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، ج۱۶، ص۲۸، ح۲۱۴۷۰.
  62. ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، ج۱۶، ص۲۸، پاورقی.
  63. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۳.
  64. میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۸۴ – ۲۸۵.
  65. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۲۳۹، ح۶۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۳، ص۱۱۴.
  66. ابن مغازلی، علی بن محمد، المناقب ابن مغازلی، ص۱۱۲.
  67. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة ص۴۳.
  68. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  69. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ص۱۳۷-۱۳۸؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۰۴.
  70. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۲، ص۴۵؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، ج۱، ص۵۹۷؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ص۸۳۸؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة، ج۳، ص۱۷۷؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۰، ص۲۵.
  71. مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۸.
  72. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۲۹.
  73. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۸۶.
  74. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۸۶.
  75. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۶۴.
  76. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم المقاییس، ص۹۳؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۷؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۸۶؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۲۹؛ شرتوتی، سعید، اقرب الموارد، ج۱، ص۲۳؛ مصطفی، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، ج۱، ص۳۱.
  77. ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۲۸۱.
  78. صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۹۱.
  79. صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۹۰ – ۹۱.
  80. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۴۵۸.
  81. بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام، ج۲، ص۳۲۱ – ۳۶۷.
  82. سبط ابن الجوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکرة الخواص، ص۴۹۷.
  83. گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، ص۵۴.
  84. مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۰۹.
  85. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۶ ص۲۹۷.
  86. حسینی کاشفی بیهقی، کمال الدین، الرسالة العلیة، ص٢٩ – ٣٠.
  87. دهلوی، عبدالحق بن سیف الدین، اشعة اللمعات، ج۴، ص۶۸۱.
  88. ر.ک: میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۴۵ – ۲۴۷.
  89. دهلوی، غلام محمد بن محیی الدین، مختصر التحفة الاثنی عشریه، ص۱۷۴.
  90. نور، فیصل، الامامة و النص، ص۵۴۹ – ۵۵۷.
  91. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۲۱۱.
  92. نور، فیصل، الامامة و النص، ص۵۵۲.
  93. طبری، محمد بن جریر، تفسیر طبری، ج۲۷، ص۱۱؛ سیوطی، عبد الرحمان بن کمال الدین، الدر المنثور، ج۶، ص۵۳۳ – ۵۳۵.
  94. قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۹۲؛ ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷، ص۲۱۵.
  95. سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی، ج۳، ص۱۲۷-۱۲۸؛ طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۴۵-۲۴۶.
  96. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، ج۲، ص۴۸۶ - ۴۸۷، ح۳۶۷۶؛ حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۲، ص۳۵۲ - ۲۵۳، ح۵۲۲؛ سیوطی، عبدالرحمان بن ابیبکر، الجامع الصغیر، ح۹۳۱۳؛ مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۶، ص۳۶۷؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ص۲۶.
  97. ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۹.
  98. مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، ج۳، ص۱۹؛ ابن حجر مکی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، ص۱۸۹؛ میلانی، علی، نفحات الازهار، ج۲، ص۲۶۲ – ۲۶۳.
  99. گلپایگانی، علی ربانی، مقاله «حدیث ثقلین»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص 367-377.
  100. و در بخش ادله امامت از هر جهت مورد بحث قرار خواهد گرفت.
  101. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۶۲، حدیث ۳۷۸۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۸، حدیث ۴۵۷۷.
  102. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۶۳، حدیث ۳۷۸۸.
  103. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۱ و ۱۸۹؛ ج۳، ص۱۴، ۱۷، ۲۶، ۵۹، احادیث ۱۱۱۱۹، ۲۱۶۱۸، ۳۱۶۹۷، ۱۱۱۴۷، ۱۱۲۲۷، ۱۱۵۷۸.
  104. مسند احمد، ج۳، ص۱۷، حدیث ۱۱۱۴۷.
  105. القاموس المحیط، مادۀ ثقل، ج۳، ص۳۴۲؛ تاج العروس، ماده ثقل، ج۱۴، ص۸۵.
  106. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۵.
  107. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۸.
  108. قال الترمذي حسن غريب، وأخرجه آخرون، ولم يصب ابن الجوزي في إيراده في العلل المتناهية، كيف وفي صحيح مسلم وغيره...؛ الصواعق المحرقه، ج۲، ص۶۵۲.
  109. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷۹: وأما قوله وعترتي أهل بيتي وأنهما... فهذا رواه الترمذي وقد سئل عنه أحمد بن حنبل فضعفه...؟! وضعفه غير واحد من أهل العلم وقالوا لا يصح.
  110. منهاج السنة، ج۷، ص۲۸۰: به درستی که پیامبر گفت: عترتش و قرآن جدایی پذیر نیستند تا زمانی که در کنار حوض وارد شوند؛ و او راستگو و تصدیق شده است پس این مطلب دلالت دارد که اجماع عترت حجت است... ولی عترت همۀ بنی هاشم و فرزندان عباس، علی، حارث بن عبدالمطلب و سائر فرزندان ابوطالب و غیر از ایشان؛ و علی به تنهایی عترت نیست و آقای عترت خود رسول خدا می‌باشد.
  111. يا أيها الناس إني فرط لكم وأنتم واردون علي الحوض، وإني سائلكم حين تردون على عن الثقلين فانظروا كيف تخلفوني فيهما، الثقل الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله وطرفه بأيديكم فاستمسكوا به ولا تضلوا ولا تبدلوا؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۴۲.
  112. الضعفاء عقیلی، ج۲، ص۲۵۰.
  113. مختصر تحفه اثنی عشریه، ص۲۱۹.
  114. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۸.
  115. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۰۹، حدیث ۳۸۰۵.
  116. مرقاة المفاتیح، ج۱۱، ص۳۳۸.
  117. صحیح بخاری، ج۳، ص۱۳۱۸، حدیث ۳۴۰۸.
  118. يا نبي الله أرأيت إن قامت علينا امراء يسألونا حقهم ويمنعونا حقنا، فما تأمرنا؟ قال(ص): إسمعوا وأطيعوا، فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۱۹، حدیث ۴۸۸۸؛ سنن ترمذی، ج۴، ص۴۸۸، حدیث ۲۱۹۹.
  119. صحیح مسلم، ج۶، ص۱۷، ۱۳ و ۱۹.
  120. المنهاج شرح صحیح مسلم، ج۱۲، ص۲۲۹.
  121. نیل الاوطار، ج۷، ص۲۰۱.
  122. إن قال قائل: ما الذي يوجب خلع الإمام عندكم؟ قيل له: يوجب ذلك امور منها: كفر بعد الإيمان ومنها: تركه إقامة الصلاة والدعاء إلى ذلك ومنها عند كثير من الناس: فسقة وظلمة بغصب الأموال وضرب الأبشار وتناول النفوس المحرمة وتضييع الحقوق وتعطيل الحدود. وقال الجمهور من أهل الإثبات وأصحاب الحديث: لا ينخلع بهذه الأمور ولا يجب الخروج عليه بل يجب وعظه وتخويفه وترك طاعته في شيء مما يدعو إليه من معاصي الله. واحتجوا في ذلك بأخبار كثيرة متظاهرة عن النبي(ص) وعن أصحابه في وجوب طاعة الأئمة وإن جاروا واستأثروا بالأموال وأنه(ص) قال: إسمعوا وأطيعوا؛ تمهید الاوائل، ج۱، ص۴۷۸.
  123. والإمام إذا فسق لا يعزل بمجرد فسقه على أصح قولي العلماء، بل ولا يجوز الخروج عليه، لما في ذلك من إثارة الفتنة ووقوع الهرج وسفك الدماء ونهب الأموال وفعل الفواحش؛ البدایة والنهایة، ج۸، ص۲۴۵.
  124. إذا خرج الحاكم عن شروط الولاية هذه بأن كان توليه بغير رضا المؤمنين،... أو كان من غير قريش أو كانت المبايعة غير حرة أو خرج عن حدود العدالة، ففي هذه الحال قرر جمهور الفقهاء: أن ولايته لا تعتبر خلافة نبوية ولكن تعتبر ملكا دنيويا. ولذا قالوا في ولاية يزيد بن معاوية: إنها ولاية ملك لا ولاية خلافة؛ المذاهب الاسلامیة، ص۱۵۳؛ به اعتراف صحابه حاکمیت معاویه پادشاهی بوده است و بنی امیه که خود را جانشینان رسول خدا می‌دانستند، استحقاق خلافت را نداشتند! «وقال ابن عباس لأبي موسى الأشعري: وليس في معاوية خلة يستحق بها الخلافة وقال أبو هريرة فيما يرويه عن رسول الله(ص): الخلافة بالمدينة والملك بالشام...»؛ تاریخ دمشق، ج۱، ص۱۸۳، البدایة والنهایة، ج۶، ص۲۴۷.
  125. در آینده بطلان آن احادیث را به تفصیل بیان خواهیم کرد.
  126. «آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  127. الادب المفرد، ص۲۵۰، حدیث ۷۱۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۱۹، حدیث ۳۱۴۸؛ کنز العمال، ج۳، ص۴۷۵، حدیث ۷۵۰۱.
  128. المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۷۱، حدیث ۳۱۸.
  129. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۰، حدیث ۴۸۹۱؛ سنن بیهقی، ج۸، ص۱۵۷، حدیث ۱۷۰۶۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۵۴۷، حدیث ۸۵۳۳.
  130. سنن ترمذی، ج۴، ص۵۰۳، حدیث ۲۲۲۶؛ صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۳۹۲، حدیث ۶۹۴۳.
  131. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۰۱.