عمر بن خطاب در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{امامت}}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[عمر بن خطاب]]''' است. "'''[[عمر بن خطاب]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[عمر بن خطاب]]''' است. "'''[[عمر بن خطاب]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عمر بن خطاب در حدیث]] - [[عمر بن خطاب در کلام اسلامی]] - [[عمر بن خطاب در نهج البلاغه]]</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عمر بن خطاب در نهج البلاغه]]</div>


==مقدمه==
==مقدمه==
خط ۱۴: خط ۱۴:
[[عمر]] در دوران [[خلافت]] خود، دست به بدعت‌هایی در [[دین اسلام]] و [[سنت پیامبر]] زد، از جمله [[متعه نساء]] و [[متعه حج]] که در زمان [[پیامبر]] رواج داشت و در زمان [[خلیفه]] [[تحریم]] شد. [[عمر]] سرانجام به‌دست [[غلام]] ایرانی مغیره، [[ابولؤلؤ]] در سال ۲۳ هجری و پس از ده سال و پنج ماه [[حکومت]] بر [[مسلمانان]] کشته شد. وی در بستر [[مرگ]] با تعیین شواریی متشکل از شش نفر از [[صحابه پیامبر]]، امر [[جانشینی]] را به تصمیم [[شورا]] واگذار کرد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۸۹-۵۹۱.</ref>.
[[عمر]] در دوران [[خلافت]] خود، دست به بدعت‌هایی در [[دین اسلام]] و [[سنت پیامبر]] زد، از جمله [[متعه نساء]] و [[متعه حج]] که در زمان [[پیامبر]] رواج داشت و در زمان [[خلیفه]] [[تحریم]] شد. [[عمر]] سرانجام به‌دست [[غلام]] ایرانی مغیره، [[ابولؤلؤ]] در سال ۲۳ هجری و پس از ده سال و پنج ماه [[حکومت]] بر [[مسلمانان]] کشته شد. وی در بستر [[مرگ]] با تعیین شواریی متشکل از شش نفر از [[صحابه پیامبر]]، امر [[جانشینی]] را به تصمیم [[شورا]] واگذار کرد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۸۹-۵۹۱.</ref>.


==[[انتقاد]] [[امام علی]] از [[عمر بن خطاب]]==
[[انتقاد]] علی{{ع}} در [[نهج البلاغه]] از عمر به شکل دیگری است، علاوه بر انتقاد مشترکی که از او و [[ابوبکر]] با جمله:
{{عربی|لشد ما تشطرا ضرعیها}} شده است یک [[سلسله]] انتقادات با توجه به خصوصیات [[روحی]] و [[اخلاقی]] او انجام گرفته است.
{{عربی|فصیرها فی حوزه خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم، فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض}}
(او- ابوبکر- [[خلافت]] را در [[اختیار]] کسی قرار داد که سرشتی تند و خویی [[سرکش]] داشت که آسیب رساندن‌هایش شدید و تماس با او دشوار بود. او لغزشش بسیار بود و ناچار فراوان [[پوزش]] میطلبید. آنکه میخواست با او [[همکاری]] کند مانند کسی بود که شتری چموش و سرمست را سوار باشد، اگر مهارش را محکم بکشد بینیش را پاره می‌کند و اگر [[سست]] کند به پرتگاه [[سقوط]] مینماید.
به [[خدا]] [[سوگند]]! [[مردم]] در [[ناراحتی]] و [[رنج]] عجیبی گرفتار آمدند و طریق مستقیم را رها کردند و همواره به [[بیراهه]] روی، چموشی، کجروی و رنگ به رنگ شدنی دچار شدند...).
علی{{ع}} در این فراز از سخنانش از دو خصوصیت اخلاقی عمر انتقاد کرده است:
اول [[خشونت]] و تندخوئی او. عمر در این جهت بر عکس ابوبکر بود. عمر از نظر اخلاقی مردی [[خشن]] و درشتخو و پر [[هیبت]] و وحشتناک بوده است. [[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: اکابر [[صحابه]] از [[ملاقات]] با عمر [[پرهیز]] داشتند، [[ابن عباس]] [[عقیده]] خود را درباره مسأله «عول» بعد از فوت عمر ابراز داشت. به او گفتند: چرا قبلا نمی‌گفتی؟ گفت: از عمر میترسیدم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴.</ref>.
«دره عمر» یعنی تازیانه او ضرب المثل هیبت بود تا آنجا که بعدها گفتند: «دره عمر اهیب من [[سیف]] [[حجاج]]» یعنی تازیانه عمر از [[شمشیر]] حجاج مهیب‌تر بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۱.</ref>.
عمر زنی را برای [[پرسش]] از جریانی احضار کرد، [[زن]] حامله بود، هنگامی که او را دید بچه‌اش را سقط کرد.
{{عربی|فلشده هیبته القت ما فی بطنها فاجهضت به جنینا میتا}}<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۴.</ref>
عمر نسبت به [[زنان]] [[خشونت]] بیشتری داشت، زنان از او زیاد میترسیدند. در فوت [[ابوبکر]] زنان خانواده‌اش میگریستند و عمر مرتب منع می‌کرد، اما زنان همچنان به ناله و فریاد ادامه می‌دادند، [[عاقبت]] عمر «ام [[فروه]]» [[خواهر]] ابوبکر را از میان زنان بیرون کشید و تازیانه ای بر او نواخت زنان پس از این ماجرا متفرق گشتند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۱.</ref>.
و نیز نقل کرده که عمر هنگام [[مرگ]] از [[اهل]] [[شوری]] پرسید: همه شما [[طمع]] در [[خلافت]] دارید؟... [[زبیر]] گفت: ما از تو کمتر نیستیم زیرا تو در میان [[قریش]] نه از ما، در [[اسلام]] [[سبقت]] داشتی و نه در نزدیکی به [[پیغمبر]]{{صل}}.
ابوعثمان [[جاحظ]] گفته است: به [[خدا]] [[سوگند]] اگر نه این بود که زبیر می‌دانست عمر در همان [[ساعت]] از [[دنیا]] می‌رود هرگز چنین سخنی نمی‌گفت و در این باره نفس نمی‌کشید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۵.</ref>.
مولف «[[الوافی]] بالوفیات» در کتاب خود کلمات و [[عقاید]] ابراهیم بن سیار بن [[هانی]] [[بصری]] معروف به [[نظام]] معتزلی را نقل نموده تا آنجا که می‌گوید: نظام گفته است:
{{عربی|ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها}}<ref>الوافی بالوفیات، ج۶، ص۱۷.</ref>
([[روز]] [[بیعت]] عمر چنان به شکم فاطمه{{ع}} زد که [[محسن]] از شکمش ساقط گردید).
مواردی پیش میآمد که ابوبکر دلش نرم می‌‌شد و حتی [[گریه]] مینمود اما عمر همچنان با خشونت و [[غلظت]] برخورد می‌کرد.
[[ابن قتیبه]] در کتاب (الامامه و السیاسه) تحت این عنوان که علی چگونه با ابوبکر و عمر بیعت نمود، می‌نویسد: عمر به ابوبکر گفت: آیا از این متخلف بیعت نمی‌گیری؟ ابوبکر به [[قنفذ]] گفت: برو به علی{{ع}} بگو [[امیرالمؤمنین]] [[دعوت]] می‌کند تا با او بیعت کنی قنفذ رفت و با صدای بلند علی{{ع}} را به [[بیعت]] فراخواند، علی{{ع}} فرمود:
{{متن حدیث|سبحان الله لقداد علی ما لیس له}}
(چیزی را ادعا می‌کند که [[حق]] ندارد) [[ابوبکر]] به [[گریه]] افتاد. این بار عمر با جمعی به [[خانه علی]]{{ع}} آمد در را زد فاطمه چون صدای آنها را شنید با صدای بلند گفت:
{{متن حدیث|یا ابی یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه}}
(ای [[پدر]]، ای [[رسول خدا]] بعد از تو از ابن خطاب و پسر [[ابی قحافه]] چه‌ها دیدیم).
همین که [[مردم]] صدای ناله فاطمه را شنیدند برگشتند در حالیکه اشک‌ها جاری بود ولی عمر با عده‌ای ماندند تا علی{{ع}} را جبرا از [[خانه]] بیرون کشیدند نزد ابوبکر بردند و به او گفتند: [[بیعت]] کن، [[حضرت]] فرمود اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟
{{متن حدیث|قَالُوا إِذاً وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ نَضْرِبَ عُنُقَكَ...}} شرح قضیه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گفته است: علی بیعت نکرد و به [[منزل]] برگشت<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۳-۱۴.</ref>.
«[[ابن عبد ربه]] اندلسی» می‌نویسد: کسانی که از بیعت [[تخلف]] کردند علی [[کرم الله وجهه]] و [[عباس]] و [[زبیر]] بودند که در [[خانه فاطمه]] بست نشستند ابوبکر عمر را به [[طلب]] آنها فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بیرون کشد و دستور داد اگر از بیعت [[امتناع]] کردند، [[پیکار]] نماید. عمر به راه افتاد و پاره [[آتش]] برداشت که خانه را آتش بزند و در این اثنا فاطمه{{ع}} عمر را دید که آتش میآورد، فرمود:
{{متن حدیث|یابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم او تدخلوا فیما دخلت فیه الامه}}<ref>عقد الفرید، ج۴، ص۲۶۰.</ref>
ای پسر خطاب آتش آورده‌ای خانه مرا بسوزانی؟ گفت: بله، آتش آورده‌ام که شما را بسوزانم یا آنکه داخل [[بیعت ابوبکر]] شوید...).
و همچنین «علی بن [[برهان]] الدین [[شافعی]]» می‌نویسد: ابوبکر از گفتار فاطمه متاثر شد و گریه کرد «فاستعبر و بکی و کتب لها برد [[فدک]]» به حال فاطمه گریه کرد و نوشت من فدک را به فاطمه{{ع}} رد نمودم عمر [[نامه]] را گرفت و پاره کرد<ref>السیرة الحلبیة، ج۳، ص۳۹۱.</ref>.
دوم: [[شتاب‌زدگی]] و [[اشتباهات]] مکرر او:
دیگر از خصوصیات [[روحی]] عمر که در [[کلمات علی]]{{ع}} مورد [[انتقاد]] واقع شده، [[شتابزدگی]] در رای و [[عدول]] از آن و در نتیجه تناقضگوئی او بود مکرر رای صادر میکرد و بعد به [[اشتباه]] خود پی می‌برد و اعتراف می‌کرد.
داستان‌های زیادی در این مورد هست از جمله:
{{عربی|کلکم افقه من عمر حتی ربات الحجال}}
(همه شما از عمر [[فقیه]] ترید، حتی خداوندان حجله).
{{عربی|و کل الناس افقه من عمر}}
(همه [[مردم]] از عمر فقیه ترند)<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.</ref>.
در چنین شرایطی از طرف عمر بیان شده است.
همچنین جمله {{عربی|لولا علی لهلک عمر}}<ref>ابن صباغ مالکی، فصول المهمه، ص۱۸؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ص۳۳۸؛ اسد الغابه، ج۴، ص۲۲.</ref> (اگر علی نبود عمر هلاک شده بود) که گفته‌اند هفتاد بار از او شنیده شده است. در مورد همین اشتباهات بود که علی{{ع}} او را واقف میکرد و بالاخره مراجعه عمر در حل [[مشکلات]] [[دینی]] به علی{{ع}} و گفتار او:
{{متن حدیث|لا بقیت لمعضله لیس لها ابوالحسن}}، {{متن حدیث|اعوذبالله من معضله لیس فیها ابوالحسن}}<ref>سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۶۶؛ شبلنجی، نور الابصار، ص۷۳؛ قوشجی، شرح تجرید، ص۴ و ۷.</ref> و {{عربی|لا ابقانی الله بعدک یا علی}}<ref>الریاض النضره، ح۲، ص۱۹۷؛ مناقب الخوارزمی، ص۶۰؛ فیض القدیر، ج۴، ص۳۵۷.</ref> ([[خدا]] مرا پس از تو زنده نگذارد) [[مورد اتفاق]] همگان است بدین ترتیب [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} عمر را به همین دو خصوصیت [[اخلاقی]] که [[تاریخ]] نیز آن را [[تأیید]] می‌کند، مورد انتقاد قرار داده است، یعنی [[خشونت]] بیش از حد او به حدی که حتی [[نزدیکان]] او از گفتن [[حقایق]] [[بیم]] داشتند و دیگر شتاب‌زدگی و اشتباهات مکرر و سپس معذرت خواهی از اشتباه.
{{متن حدیث|فصبرت علی طول المده و شده المحنه، حتی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعه زعم انی احدهم، فیالله و للشوری! متی اعترض الریب فی مع الاول منهم حتی صرت اقرن الی هذه النظائر! لکنی اسفقت اذاسفوا و طرت اذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره مع هن و هن}}
(و من در این مدت طولانی، با [[محنت]] و [[عذاب]] چاره ای جز شکیبائی نداشتم، تا [[روزگار]] او (عمر) به سر آمد و [[خلافت]] را در جمعیتی قرار داد و پنداشت که من نیز یکی از آنان هستم. [[خدا]] به داد این [[شوری]] برسد. کی بود که کسی- اگر بی‌غرض بود- در [[برتری]] من نسبت به اول آنان، حرفی داشت، تا من گرفتار این چنین پیشامدها شوم و با چنین افرادی که همشان و همانند یکدیگرند مقرون گردم، لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان [[هماهنگی]] نمودم- به خاطر [[مصالح مسلمین]]- در شورای آنها حضور یافتم، بعضی از آنان به خاطر کینه‌اش از من روی برتافت و دیگری [[خویشاوندی]] را (بر [[حقیقت]]) مقدم داشت، [[اعراض]] آن یکی هم جهاتی داشت که ذکر آن چندان خوشایند نیست).
مسئله [[شورا]]
موضوع دیگری که [[امام]]{{ع}} درباره عمر مورد [[انتقاد]] قرار داده مسئله «شورا» و عواقب وخیم آن است، عمر مجلس رای زنی شش نفری تعیین کرد تا یکی را از بین خود به خلافت برگزینند و در نتیجه [[عثمان]] [[برگزیده]] شد.
عجیب است: عمر که می‌‌گفت: «اگر عثمان بر راس کار واقع شود، [[حزب]] [[اموی]] و [[فرزندان]] ابی معیط [[دشمنان]] شناخته شده [[پیغمبر]] را بر [[مردم]] مسلط می‌کند و آنها زمام امور را از کف او خواهند ربود و او را در بسترش خواهند کشت»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶</ref> چطور مقدمات خلافتش را فراهم آورد؟! و او می‌‌گفت: به خدا قسم اگر خلافت را به آن مرد بسپارند:
{{عربی|لتحملنهم علی الحق الواضح و المحجه البیضاء}}<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.</ref>
(به [[راه راست]] و [[حق]] روشن وادارشان می‌کند) پس چرا انتخابش نکرد؟ بلکه موجبات [[محرومیت]] او را فراهم نمود.
باز او بود که می‌‌گفت: [[قرآن]] ما را و مردم را بس است و احتیاج به [[نوشتن]] [[وصیت پیامبر]] نیست. پس چرا بعد از خود، در امور [[مردم]] دخالت کرد؟! مگر همان [[قرآن]] که- به [[عقیده]] عمر- مردم را از [[وصیت]] [[پیغمبر]] [[بی‌نیاز]] میکرد وجود نداشت؟ پس چرا شورائی برای [[تعیین خلیفه]] تشکیل داد که از اول روشن بود که جز [[خلافت عثمان]] و [[تسلط]] [[بنی امیه]]، ثمره ای نخواهد داشت؟ و در [[حقیقت]] او بود که خلافت عثمان را پایه ریزی کرد؟
کوتاه رویداد چنین است: عمر هنگامی که [[مرگ]] را نزدیک دید برای امر [[خلافت]] به [[مشورت]] پرداخت، پیشنهاد اینکه عبدالله پسرش را [[خلیفه]] کند رد کرد به خاطر اینکه از [[فرزندان]] خطاب نباید دو نفر خلیفه شوند.
پس از آن اضافه کرد: [[پیامبر]] تا هنگام مرگ از این شش نفر [[راضی]] بود: علی، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[سعدبن ابی وقاص]] و [[عبدالرحمن بن عوف]]؛ لذا خلافت بین اینان به [[شورا]] باشد تا یکی را از میان خود [[انتخاب]] کنند و دستور احضار هر شش نفر را صادر کرد، سپس برای هر کدام عیبی برشمرد و گفت:
و اما تو ای زبیر! مرد بدزبان تندخوی [[حریص]] تنگ حوصله‌ای، در وقت خوشنودی مؤمنی و در خشمگینی [[کافر]]، روزی [[انسانی]] و روزی [[شیطان]]. و سخنان دیگر از این قبیل. آنگاه روی به طلحه آورد و چون از روزی که طلحه در مورد انتخاب عمر به [[ابوبکر]] [[اعتراض]] کرده بود با او [[کینه]] داشت در حال [[بغض]] گفت: ای طلحه آیا بگویم یا خاموش باشم؟
گفت: تو که هیچ وقت خیری بر زبانت جاری نمی‌شود، هر چه میخواهی بگو!
گفت: من تو را خوب میشناسم... روزی که [[آیه حجاب]] نازل شد آن حرف ناروا را گفتی (بر خلاف [[حکم خدا]] که زن‌های پیغمبر بعد از مرگش نباید [[ازدواج]] کنند، یاوه ای گفته بود) و پیغمبر از [[دنیا]] رفت در حالی که بر تو [[خشمگین]] بود.
[[ابن ابی الحدید]] در اینجا از قول [[جاحظ]] نقل می‌کند: پس چطور گفتی پیغمبر مرد و از [[اصحاب]] [[شوری]] راضی بود؟ ولی چه کسی جرات داشت ساده‌تر و کم اهمیت‌تر از این را به عمر بگوید؟ سپس روی به [[سعد بن ابی وقاص]] کرد و گفت: تو فقط مرد اسب و [[جنگ]] و شکاری و [[خبره]] تیر و کمان. اصلا [[قبیله]] [[زهره]] را به [[خلافت]] و امور [[مردم]] چه کار؟
بعد از آن متوجه [[عبدالرحمن بن عوف]] شده چنین گفت: اگر [[ایمان]] نیمی از [[مسلمان‌ها]] با ایمان تو به تنهائی سنجیده شود، [[ایمان]] تو رجحان خواهد داشت. اما امر [[زمام‌داری]] برای مرد ضعیفی چون تو [[شایسته]] نیست به علاوه [[بنی زهره]] را به خلافت چه کار؟
آنگاه به علی{{ع}} نگریسته گفت:
{{متن حدیث|لِلَّهِ أَنْتَ، لَوْ لاَ دُعَابَةٌ! فِيكَ، أَمَا وَ اَللَّهِ لَئِنْ وُلِّيتَهُمْ لَتَحْمِلَنَّهُمْ عَلَى اَلْمَحَجَّةِ اَلْبَيْضَاءِ وَ اَلْحَقِّ اَلْوَاضِحِ}}
(جز اینکه در تو [[شوخ طبعی]] هست. به [[خدا]] قسم! اگر تو [[زمامدار]] شوی مردم را به راه روشن و [[حق]] واضح به خوبی [[هدایت]] میکنی).
در آخر رو به [[عثمان]] نموده گفت: گویا میبینمت که [[قریش]] به جهت محبتی که به تو دارند قلاده خلافت را به گردنت انداخته‌اند، پس تو [[بنی امیه]] و بنی ابی معیط را برگردن مسلمان‌ها سوار کرده‌ای و [[غنائم]] و [[مالیات‌ها]] را به آنها اختصاص داده ای و گروه [[نیرومندی]] از گرگ‌های [[عرب]] به سویت روان شده به [[سختی]] تمام تو را در بسترت کشته‌اند، به خدا قسم! اگر قریش تو را [[خلیفه]] قرار دهند، این چنین خواهی کرد. و وقتی تو این چنین کردی مردم هم تو را خواهند کشت. بعد دست به پیشانیش گذاشت و گفت: هنگامی که چنین شد گفتار مرا یاد کنید که قطعا این وقایع پیش خواهد آمد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.
بعد ''[[ابوطلحه انصاری]]'' را خواست و [[فرمان]] داد که پس از [[دفن]] او با ۵۰ تن از [[انصار]] این ۶ نفر را در [[خانه]] ای جمع کند، تا با یکدیگر برای [[تعیین خلیفه]] [[مشورت]] کنند و یک نفر از بین خودشان [[انتخاب]] نمایند و اگر ۵ نفر توافق کردند و یک نفر [[مخالفت]] کرد، گردن او را بزند و اگر چهار نفر اتفاق کردند و دو نفر مخالفت نمودند آن دو را گردن بزند و اگر سه نفر اتفاق کردند و سه نفر مخالفت نمودند، آن جمعیتی را مقدم بدارد که در آن [[عبدالرحمن بن عوف]] است و دیگران را نیز به آنها برگرداند و اگر بر مخالفتشان [[اصرار]] ورزیدند آنها را گردن بزند و اگر برای امری اتفاق نکردند تا سه [[روز]] مهلت بدهد و بعد از آن همه را گردن بزند تا [[مسلمانان]] خود شخصی را [[انتخاب]] کنند، پس از [[دفن]] عمر [[ابوطلحه]] مقدمات این کار را فراهم ساخت.
«[[سعد بن ابی وقاص]]» و «عبدالرحمن بن عوف» [[خویشاوند]] و از [[قبیله]] «[[زهره]]» بودند «سعد» از علی{{ع}} [[کینه]] [[خون‌خواهی]] [[خویشان]] خود را به [[دل]] داشت و [[عبدالرحمان]] داماد [[عثمان]] بود و همسرش [[ام‌کلثوم]] دختر [[عقبه]] بن معیط، [[خواهر]] [[مادری]] عثمان بود، [[طلحه]] از قبیله «[[تمیم]]» و از [[دوستان]] عثمان بود و [[بنی هاشم]] و [[بنی تمیم]] بر سر [[خلافت ابوبکر]] با یکدیگر [[اختلاف]] و کدورت داشتند.
پس از درگذشت عمر، این شش نفر به [[شور]] نشستند: طلحه که می‌دانست با وجود علی و عثمان [[خلافت]] به او نخواهد رسید و از علی{{ع}} دلخوشی نداشت، برای [[تضعیف]] جانب او [[حق]] خود را به عثمان داد، [[زبیر]] در برابر، [[حق]] خود را به علی{{ع}} واگذار کرد. سعد بن ابی وقاص نیز که می‌دانست [[خلیفه]] نمی‌شود، حق خویش را به پسر عمویش [[عبدالرحمان بن عوف]] داد (بنابراین شش نفر در سه نفر خلاصه شدند) [[عبدالرحمن]] از علی{{ع}} و عثمان پرسید: کدام یک حاضرید از خلافت صرفنظر کنید و در تعیین دو نفر دیگر مختار باشید؟ جوابی نشنید، پس از آن خود را کنار کشید که یکی از آن دو را انتخاب کند به علی{{ع}} رو کرد که با تو [[بیعت]] کنم که طبق [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} و روش [[ابوبکر]] و عمر با [[مردم]] [[رفتار]] کنی! علی{{ع}} در پاسخ فرمود: میپذیرم ولی طبق [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر و آنچه خود می‌‌دانم عمل مینمایم.
[[عبدالرحمن]] رو به [[عثمان]] کرد و همان جمله را تکرار کرد عثمان پذیرفت، بار دیگر عبدالرحمن به علی{{ع}} همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنید، برای بار سوم نیز چنان گفت و همان جواب را شنید؛ لذا دست عثمان را به [[خلافت]] فشرد و گفت: [[السلام]] علیک یا [[امیرالمؤمنین]]!
در اینجا بود که علی{{ع}} به عبدالرحمن فرمود:
{{متن حدیث|وَ اَللَّهِ مَا فَعَلْتَهَا إِلاَّ لِأَنَّكَ رَجَوْتَ مِنْهُ مَا رَجَا صَاحِبُكُمَا مِنْ صَاحِبِهِ، دَقَّ اَللَّهُ بَيْنَكُمَا عِطْرَ مَنْشِمَ}}<ref>«منشم» نام زنی عطار بوده که در مکه زندگی میکرده؛ قبیله «خزاعه» و «جرهم» هرگاه میخواستند جنگ کنند، عطر او را استعمال می‌کردند و هرگاه چنین می‌کردند کشته از دو جانب زیاد می‌‌شد لذا به صورت ضرب المثلی درآمد که {{عربی|اشام من عطر منشم}}، شوم‌تر از عطر منشم. المنجد، قسمت فرائد الادب.</ref>
(به [[خدا]] [[سوگند]] این کار را نکردی مگر اینکه انتظاراتی از او داشتی که آن دو نفر از یکدیگر داشتند، [[خداوند]] میان شما جدائی افکند).
می‎گویند: پس از آن میان عثمان و عبدالرحمن[[اختلاف]] افتاد که تا پایان عمر [[عبدالرحمان]] با هم سخن نگفتند<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۸.</ref>.
[[راستی]] در این شورای ساختگی عمر، مقدمات [[قتل]] متخلف که احتمالا جز علی کسی نبود درست فراهم آمده بود. به هر حال شورائی تشکیل داده و علی{{ع}} را در منگنه‌ای گذاشته که مجبور شد تابع آنان باشد. فرمود:
«که هر وقت میپرند بپرم و هر گاه بال‌هایشان را برای فرود آمدن، آرام نگه میدارند من نیز آرام نگه دارم»
علی{{ع}} می‌فرماید: این پنج نفری که در مقابل من بودند، هر یک رایی و نظری و غرضی داشت «یکی چون با من [[کینه]] داشت از من روی برگردانید و دیگری برای [[خویشی]] و دامادیش روی به دیگری آورد. مع هن و هن، شاید اشاره به [[تمایل]] [[طلحه]] به [[عثمان]] باشد؛ زیرا بخشش‌ها و هدایائی بین آنها رد و بدل میشد<ref>شرح نهج البلاغه عبده، ص۴۲.</ref>. بالاخره با شورای عمر، گام سوم در راه [[انحراف]] کامل [[اسلام]] برداشته شد. دانشمند معاصر [[اهل تسنن]] «عبدالفتاح عبدالمقصود» می‌گوید: «هر چند [[عادت]] بر این جاری شده که برای هر کار عمر عذری آورده شود، ولی [[اهل]] نظر چه [[حکمت]] و مصلحتی در این [[شوری]] میبینند؟» این دانشمند منصف [[سنی]]، معایب و [[مفاسد]] کارهای این دو پیرمرد و به خصوص شوری را به تفصیل شرح داده و از جمله می‌گوید: (ستایشی که از [[پیامبر]] درباره تنها [[عمار]] شنیده شد که «عمار با [[حق]] است و حق با عمار، هر جا بگردد حق با او می‌گردد» در حق غیر علی از هر پنج نفر دیگر [[اصحاب]] [[شوری]] شنیده نشد، ولی عمار و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و بقیه [[صحابه]] کبار که طرفدار حقند و ارادتمند علی، نباید در شوری راه یابند).
با اینکه از تمام زخم‌های عمر [[خون]] میریخت و با قدم‌های سریع به سوی [[مرگ]] میرفت چنان ماهرانه و سیاستمدارانه علی{{ع}} را در منگنه گذاشت و [[بنی هاشم]] را الی الابد به کنار زد که [[راستی]] [[تعجب]] آور و [[حیرت]] انگیز است.
البته آن موقع کسی جرات نداشت که به عمر حرفی بزند اما آیا به طرفداران او می‌‌توان گفت: که آخر این چه شورائی بود که با هیچ قانونی درست نبود و این چه انتخابی بود؟ اگر [[قبیله]] [[زهره]] مناسبتی با کار [[خلافت]] نداشت، سعد وقاص و [[عبدالرحمن بن عوف]] را چرا برگزید؟! و چرا طلحه را در ردیف کسانی که پیامبر از آنها [[راضی]] بود قرار داد؟ [[سخن]] خود را [[تکذیب]] نموده و باز [[زبیر]] را با آن اوصاف و عثمان را با آن [[ضعف نفس]] چرا؟ و چرا به علی [[تهمت]] [[مزاح]] بودن زد؟ علی{{ع}} درباره عمر و عاص که او را به [[شوخ طبعی]] متهم کرده بود، در [[نهج البلاغه]] خطبه‌ای دارد که معلوم می‌شود چه رنجی از چنین نسبتی می‌برده است<ref>نهج البلاغه، خطبه ۸۲.</ref> و اگر [[مردم]] را به راه [[حق]] می‌برد، چرا انتخابش نکرد؟ و اساسا چه حق داشت برای [[مسلمانان]] چنین شورائی درست کند؟ و لذا علمای منصف [[اهل سنت]]، به عمر [[اعتراض]] دارند و از جمله «[[قاضی]] زنگه زوری» در کتاب «تشریح و [[محاکمه]] در [[تاریخ]] [[آل محمد]]» عمر را به خاطر شورایش محاکمه نموده و هشت ایراد و اعتراض بر او وارد کرده است:
۱- [[خلیفه]] ثانی [[انتخاب]] [[خلافت]] را به شورای شش نفری [[صحابه]] [[تفویض]] کرده، این طرز [[اجرا]] نه [[نص]] است نه تعیین ولی [[عهد]]، نه [[اجماع]]- زیرا که تصریح نکردن به خلافت یکنفر واضح [[منصوب]] نکردن شخص معین را به [[ولایت]] عهد آشکار و اجماع چون حق تمام مسلمانان است پس تفویض آن به شش نفر جائز نیست، بنابراین اجماع هم نیست.
۲- عمر در انتخاب شش نفر به هر دلیل متمسک شود باز با اشکالات فراوانی مواجه خواهد بود، چونکه هرگاه صحابه بودن آن شش نفر ملاحظه شود غیر از آنها هزاران صحابه دیگر موجود بودند. هر گاه [[اصحاب بدر]] بودن آنها منظور باشد باز غیر از ایشان چند نفر از اصحاب بدر در قید [[حیات]] بودند و هر گاه به جهت اخباری بوده باشد که از [[رسول خدا]]{{صل}} در [[فضیلت]] این جمع- (غیر علی) وارد شده [[حدیثی]] که فقط در [[مدح]] «[[عمار یاسر]]» رسیده است که {{عربی|الحق یدور مع عمار این دار}} در حق مجموع اعضای [[شورا]]- غیر علی{{ع}}- تا چه رسد به افراد آنان، نرسیده است.
۳- عمر که به «[[عبدالرحمن بن عوف]]» [[حق]] وتو داده بود، کاملا بی‌جهت و [[ترجیح بلامرجح]] بوده است!
۴- «محمد بن [[سلمه]]» را مامور کرده بود که اگر این شش نفر [[روز]] [[تعیین خلیفه]] [[اختلاف]] کردند و یک نفر را از میان خود انتخاب نکردند، همه را به [[قتل]] برساند و اگر وضعی پیش میآمد که گردن بعضی از آنها یا همه‌شان زده می‌‌شد، مسوولیت آن با چه کسی بود و به چه حقی عمر [[خون]] افراد برگزیده‌اش را به گردن میگرفت.
۵- عمر، پس از آنکه هر یک از اعضای [[شوری]] را به نوعی با یک [[عیب]] ثابت متهم نمود، پس چرا باز امر [[خلافت]] را به همان متهمین واگذار کرد.
۶- دستور داد پسرش عبدالله در مجلس بدون اظهار رای حاضر شود لکن [[حسن مجتبی]]{{ع}} [[ذریه رسول خدا]]{{صل}} را به کلی فراموش نمود، در حالی که [[امام حسن]]{{ع}} در آن [[روز]] از عبدالله در این مسئله بیشتر ذیحق بود.
۷- [[عموی پیامبر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] را داخل شوری نکرد در حالی که او از تمام اعضای [[شورا]]- به غیر علی{{ع}}- لایق‌تر بود.
۸- عمر، عدم [[لیاقت]] هر یک از اعضای شورای را برشمرد وقتی که نوبت به علی{{ع}} رسید، گفت: {{عربی|هذا الرجل یکفی امورکم لو لا دعابته لها ای الخلافه}}
(فقط این مرد- [[علی بن ابیطالب]]- لایق بوده و کفایت امور شما را می‌کند اگر به خلافت [[حریص]] نبود). [[قاضی]] بهجت می‌گوید: همین جمله را فاضل‌ترین علمای [[بغداد]] [[علامه]] [[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] به تفصیل بیشتر نوشته است. و از این جمله خیلی نکات استفاده می‌شود که قلم ارباب [[وجدان]] از [[نگارش]] آن [[استنکاف]] دارد پس فاجعه‌ترین نکته این است که: از این [[کلام]] عمر آشکار می‌شود که او تنها علی{{ع}} را از جمیع اعضای شورا به خلافت لایق می‌دانست با وجود این، کاری کرد که نه تنها علی{{ع}} بلکه [[بنی هاشم]] را برای همیشه از خلافت [[محروم]] ساخت. هرگاه عمر [[استقامت]] [[دین]] و [[سعادت]] [[مسلمین]] را [[آرزو]] میکرد میبایست بنا به [[اقرار]] خودش امورات خلافت را به شخص [[قادر]] و [[با کفایت]] [[تفویض]] کند... <ref>شرح و محاکمه در تاریخ آل محمد، ۱۴۵- ۱۴۸.</ref>.
.<ref> [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۶۳-۶۲.</ref>
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==


خط ۱۹: خط ۱۰۱:
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']]
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']]
#[[پرونده:1379394.jpeg|22px]] [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|'''صحابه از دیدگاه نهج البلاغه''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ ‏۷ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۱۷

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث عمر بن خطاب است. "عمر بن خطاب" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

عمر بن خطاب، ملقب به ابوحفص، از قبیله قریش، تیره عدی بن کعب، مادرش حَنتَمَه و پدرش عبدالله بن عمر، دخترش حفصه، همسر پیامبر اکرم و ام‌کلثوم، فرزند امام علی(ع) یکی از همسران او بود. او مردی بلند قامت، گندم‌گون و دارای هیبت و جذبه، با اراده و قاطع و در تصمیم‌گیری ساده‌زیست و بی‌تکلف می‌نمود. او در تمام غزوات در رکاب پیامبر اکرم(ص) حضور داشت، گرچه تاریخ، گزارشی از رشادت‌های او همپای امام علی(ع) روایت نکرده است. روایت مشهوری است مبنی بر اینکه عمر هنگام احتضار پیامبر اکرم، آن‌گاه که پیامبر خواست وصیتی بنویسد تا پس از او امت اسلام گمراه نشوند، پیامبر را به هذیان و استیلای مرض بر او متهم کرد.

عمر پس از ارتحال پیامبر، در ابتدا مرگ ایشان را انکار کرد، سپس با همراهی ابوبکر سردمدار ماجرایی شدند که در آن حق مسلم امام علی(ع) در وصایت و جانشینی پیامبر اکرم غصب شد. از این ماجرا با عنوان ماجرای سقیفه بنی‌ساعده یاد می‌شود. به موجب واقعه سقیفه، خلافت پس از پیامبر اکرم به ابوبکر رسید. او نیز هنگام وفاتش عمر را به جانشینی خویش برگزید. امام علی(ع) در این مورد می‌فرماید: "آگاه باشید! به‌خدا سوگند که فلان ابوبکر خلافت را چون جامه‌ای بر تن کرد و نیک می‌دانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است نسبت به آسیاب... ای شگفتا! در آن روزها که زمام کار را به دست گرفته بود، همواره می‌خواست مردم معافش بدارند، ولی در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگری بست. بنگرید که چه‌سان پستان خلافت را آن دو میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند"[۱].

بدین ترتیب عمر بن خطاب در سال ۱۳ هجری بر کرسی خلافت تکیه زد. او در ابتدای خلافت برخلاف سنت پیامبر اکرم(ص) بر تبعیض بین عرب و عجم صحه گذاشت و حکومتی عربی بنا نهاد، به‌گونه‌ای که غیر عرب حق سکونت در مرکز حکومت، یعنی مدینه را نداشتند. زمان عمر زمینۀ مناسبی برای کشورگشایی مسلمانان که از دوره ابوبکر آغاز شده بود، ایجاد شد. از این‌رو تسلط مسلمانان بر نواحی گوناگون مانند عراق، آذربایجان، اهواز، فارس، نواحی مرکزی و غربی ایران، شام، موصل و مصر صورت پذیرفت. هم‌زمان با فتوحات مسلمانان، سیل عظیم غنایم، خراج و جزیه به سرزمین‌های اسلامی سرازیر شد. خلیفه بر این اساس مستمری برای قبایل عرب تعیین و دیوانی برای ثبت آن تأسیس کرد. خلیفه در امر مستمری نظامی طبقاتی بنا کرد. در این نظام بیشترین سهم از بیت المال به همسران پیامبر اکرم تعلق گرفت و پس از آنان اصحاب بدر از بیت المال سهم بیشتری دریافت می‌کردند. بدین ترتیب سنگ بنای اختلاف‌های طبقاتی گسترده در جامعه اسلامی گذاشته شد.

خلیفه دوم گرچه از مدیریتی قوی برخوردار بود، اما آگاهی ناچیزی از احکام شرع و امر قضا داشت. به دفعات فتوایی می‌داد، امام آن را نقض می‌کرد. وی مکرر از امام علی(ع) در حل مشکلات فقهی و حقوقی حکومت بهره برد و این جمله به تواتر از وی نقل شده است که "اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود." زود عصبانی می‌شد و هنگامی خشم حکمی می‌داد و سپس از حکم خویش صرف‌نظر می‌کرد. امام علی(ع) در این مورد می‌فرماید:... "پس خلافت را به عرصه‌ای خشن و درشتناک افکند، عرصه‌ای که درشتی‌اش پای را مجروح می‌کرد و ناهواری‌اش رونده می‌افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام چونان مردی بود سوار بر اشتری سرکش که هرگاه مهارش را می‌کشید بینی‌اش مجروح می‌شد و اگر مهار آن‌را سست می‌کرد، سوار خود را هلاک می‌ساخت. به خدا قسم که مردم در آن روزها هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشی، هم دست‌خوش بی‌ثباتی بودند و هم اعراض از حق..."[۲].

عمر در دوران خلافت خود، دست به بدعت‌هایی در دین اسلام و سنت پیامبر زد، از جمله متعه نساء و متعه حج که در زمان پیامبر رواج داشت و در زمان خلیفه تحریم شد. عمر سرانجام به‌دست غلام ایرانی مغیره، ابولؤلؤ در سال ۲۳ هجری و پس از ده سال و پنج ماه حکومت بر مسلمانان کشته شد. وی در بستر مرگ با تعیین شواریی متشکل از شش نفر از صحابه پیامبر، امر جانشینی را به تصمیم شورا واگذار کرد[۳].

انتقاد امام علی از عمر بن خطاب

انتقاد علی(ع) در نهج البلاغه از عمر به شکل دیگری است، علاوه بر انتقاد مشترکی که از او و ابوبکر با جمله: لشد ما تشطرا ضرعیها شده است یک سلسله انتقادات با توجه به خصوصیات روحی و اخلاقی او انجام گرفته است. فصیرها فی حوزه خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم، فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض (او- ابوبکر- خلافت را در اختیار کسی قرار داد که سرشتی تند و خویی سرکش داشت که آسیب رساندن‌هایش شدید و تماس با او دشوار بود. او لغزشش بسیار بود و ناچار فراوان پوزش میطلبید. آنکه میخواست با او همکاری کند مانند کسی بود که شتری چموش و سرمست را سوار باشد، اگر مهارش را محکم بکشد بینیش را پاره می‌کند و اگر سست کند به پرتگاه سقوط مینماید. به خدا سوگند! مردم در ناراحتی و رنج عجیبی گرفتار آمدند و طریق مستقیم را رها کردند و همواره به بیراهه روی، چموشی، کجروی و رنگ به رنگ شدنی دچار شدند...). علی(ع) در این فراز از سخنانش از دو خصوصیت اخلاقی عمر انتقاد کرده است: اول خشونت و تندخوئی او. عمر در این جهت بر عکس ابوبکر بود. عمر از نظر اخلاقی مردی خشن و درشتخو و پر هیبت و وحشتناک بوده است. ابن ابی الحدید می‌گوید: اکابر صحابه از ملاقات با عمر پرهیز داشتند، ابن عباس عقیده خود را درباره مسأله «عول» بعد از فوت عمر ابراز داشت. به او گفتند: چرا قبلا نمی‌گفتی؟ گفت: از عمر میترسیدم[۴]. «دره عمر» یعنی تازیانه او ضرب المثل هیبت بود تا آنجا که بعدها گفتند: «دره عمر اهیب من سیف حجاج» یعنی تازیانه عمر از شمشیر حجاج مهیب‌تر بود[۵]. عمر زنی را برای پرسش از جریانی احضار کرد، زن حامله بود، هنگامی که او را دید بچه‌اش را سقط کرد. فلشده هیبته القت ما فی بطنها فاجهضت به جنینا میتا[۶] عمر نسبت به زنان خشونت بیشتری داشت، زنان از او زیاد میترسیدند. در فوت ابوبکر زنان خانواده‌اش میگریستند و عمر مرتب منع می‌کرد، اما زنان همچنان به ناله و فریاد ادامه می‌دادند، عاقبت عمر «ام فروه» خواهر ابوبکر را از میان زنان بیرون کشید و تازیانه ای بر او نواخت زنان پس از این ماجرا متفرق گشتند[۷]. و نیز نقل کرده که عمر هنگام مرگ از اهل شوری پرسید: همه شما طمع در خلافت دارید؟... زبیر گفت: ما از تو کمتر نیستیم زیرا تو در میان قریش نه از ما، در اسلام سبقت داشتی و نه در نزدیکی به پیغمبر(ص). ابوعثمان جاحظ گفته است: به خدا سوگند اگر نه این بود که زبیر می‌دانست عمر در همان ساعت از دنیا می‌رود هرگز چنین سخنی نمی‌گفت و در این باره نفس نمی‌کشید[۸]. مولف «الوافی بالوفیات» در کتاب خود کلمات و عقاید ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظام معتزلی را نقل نموده تا آنجا که می‌گوید: نظام گفته است: ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها[۹] (روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه(ع) زد که محسن از شکمش ساقط گردید). مواردی پیش میآمد که ابوبکر دلش نرم می‌‌شد و حتی گریه مینمود اما عمر همچنان با خشونت و غلظت برخورد می‌کرد. ابن قتیبه در کتاب (الامامه و السیاسه) تحت این عنوان که علی چگونه با ابوبکر و عمر بیعت نمود، می‌نویسد: عمر به ابوبکر گفت: آیا از این متخلف بیعت نمی‌گیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو به علی(ع) بگو امیرالمؤمنین دعوت می‌کند تا با او بیعت کنی قنفذ رفت و با صدای بلند علی(ع) را به بیعت فراخواند، علی(ع) فرمود: «سبحان الله لقداد علی ما لیس له» (چیزی را ادعا می‌کند که حق ندارد) ابوبکر به گریه افتاد. این بار عمر با جمعی به خانه علی(ع) آمد در را زد فاطمه چون صدای آنها را شنید با صدای بلند گفت: «یا ابی یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه» (ای پدر، ای رسول خدا بعد از تو از ابن خطاب و پسر ابی قحافه چه‌ها دیدیم). همین که مردم صدای ناله فاطمه را شنیدند برگشتند در حالیکه اشک‌ها جاری بود ولی عمر با عده‌ای ماندند تا علی(ع) را جبرا از خانه بیرون کشیدند نزد ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن، حضرت فرمود اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ «قَالُوا إِذاً وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ نَضْرِبَ عُنُقَكَ...» شرح قضیه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گفته است: علی بیعت نکرد و به منزل برگشت[۱۰]. «ابن عبد ربه اندلسی» می‌نویسد: کسانی که از بیعت تخلف کردند علی کرم الله وجهه و عباس و زبیر بودند که در خانه فاطمه بست نشستند ابوبکر عمر را به طلب آنها فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بیرون کشد و دستور داد اگر از بیعت امتناع کردند، پیکار نماید. عمر به راه افتاد و پاره آتش برداشت که خانه را آتش بزند و در این اثنا فاطمه(ع) عمر را دید که آتش میآورد، فرمود: «یابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم او تدخلوا فیما دخلت فیه الامه»[۱۱] ای پسر خطاب آتش آورده‌ای خانه مرا بسوزانی؟ گفت: بله، آتش آورده‌ام که شما را بسوزانم یا آنکه داخل بیعت ابوبکر شوید...). و همچنین «علی بن برهان الدین شافعی» می‌نویسد: ابوبکر از گفتار فاطمه متاثر شد و گریه کرد «فاستعبر و بکی و کتب لها برد فدک» به حال فاطمه گریه کرد و نوشت من فدک را به فاطمه(ع) رد نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد[۱۲]. دوم: شتاب‌زدگی و اشتباهات مکرر او: دیگر از خصوصیات روحی عمر که در کلمات علی(ع) مورد انتقاد واقع شده، شتابزدگی در رای و عدول از آن و در نتیجه تناقضگوئی او بود مکرر رای صادر میکرد و بعد به اشتباه خود پی می‌برد و اعتراف می‌کرد. داستان‌های زیادی در این مورد هست از جمله: کلکم افقه من عمر حتی ربات الحجال (همه شما از عمر فقیه ترید، حتی خداوندان حجله). و کل الناس افقه من عمر (همه مردم از عمر فقیه ترند)[۱۳]. در چنین شرایطی از طرف عمر بیان شده است. همچنین جمله لولا علی لهلک عمر[۱۴] (اگر علی نبود عمر هلاک شده بود) که گفته‌اند هفتاد بار از او شنیده شده است. در مورد همین اشتباهات بود که علی(ع) او را واقف میکرد و بالاخره مراجعه عمر در حل مشکلات دینی به علی(ع) و گفتار او: «لا بقیت لمعضله لیس لها ابوالحسن»، «اعوذبالله من معضله لیس فیها ابوالحسن»[۱۵] و لا ابقانی الله بعدک یا علی[۱۶] (خدا مرا پس از تو زنده نگذارد) مورد اتفاق همگان است بدین ترتیب امیرمؤمنان علی(ع) عمر را به همین دو خصوصیت اخلاقی که تاریخ نیز آن را تأیید می‌کند، مورد انتقاد قرار داده است، یعنی خشونت بیش از حد او به حدی که حتی نزدیکان او از گفتن حقایق بیم داشتند و دیگر شتاب‌زدگی و اشتباهات مکرر و سپس معذرت خواهی از اشتباه. «فصبرت علی طول المده و شده المحنه، حتی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعه زعم انی احدهم، فیالله و للشوری! متی اعترض الریب فی مع الاول منهم حتی صرت اقرن الی هذه النظائر! لکنی اسفقت اذاسفوا و طرت اذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره مع هن و هن» (و من در این مدت طولانی، با محنت و عذاب چاره ای جز شکیبائی نداشتم، تا روزگار او (عمر) به سر آمد و خلافت را در جمعیتی قرار داد و پنداشت که من نیز یکی از آنان هستم. خدا به داد این شوری برسد. کی بود که کسی- اگر بی‌غرض بود- در برتری من نسبت به اول آنان، حرفی داشت، تا من گرفتار این چنین پیشامدها شوم و با چنین افرادی که همشان و همانند یکدیگرند مقرون گردم، لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگی نمودم- به خاطر مصالح مسلمین- در شورای آنها حضور یافتم، بعضی از آنان به خاطر کینه‌اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را (بر حقیقت) مقدم داشت، اعراض آن یکی هم جهاتی داشت که ذکر آن چندان خوشایند نیست). مسئله شورا موضوع دیگری که امام(ع) درباره عمر مورد انتقاد قرار داده مسئله «شورا» و عواقب وخیم آن است، عمر مجلس رای زنی شش نفری تعیین کرد تا یکی را از بین خود به خلافت برگزینند و در نتیجه عثمان برگزیده شد. عجیب است: عمر که می‌‌گفت: «اگر عثمان بر راس کار واقع شود، حزب اموی و فرزندان ابی معیط دشمنان شناخته شده پیغمبر را بر مردم مسلط می‌کند و آنها زمام امور را از کف او خواهند ربود و او را در بسترش خواهند کشت»[۱۷] چطور مقدمات خلافتش را فراهم آورد؟! و او می‌‌گفت: به خدا قسم اگر خلافت را به آن مرد بسپارند: لتحملنهم علی الحق الواضح و المحجه البیضاء[۱۸] (به راه راست و حق روشن وادارشان می‌کند) پس چرا انتخابش نکرد؟ بلکه موجبات محرومیت او را فراهم نمود. باز او بود که می‌‌گفت: قرآن ما را و مردم را بس است و احتیاج به نوشتن وصیت پیامبر نیست. پس چرا بعد از خود، در امور مردم دخالت کرد؟! مگر همان قرآن که- به عقیده عمر- مردم را از وصیت پیغمبر بی‌نیاز میکرد وجود نداشت؟ پس چرا شورائی برای تعیین خلیفه تشکیل داد که از اول روشن بود که جز خلافت عثمان و تسلط بنی امیه، ثمره ای نخواهد داشت؟ و در حقیقت او بود که خلافت عثمان را پایه ریزی کرد؟ کوتاه رویداد چنین است: عمر هنگامی که مرگ را نزدیک دید برای امر خلافت به مشورت پرداخت، پیشنهاد اینکه عبدالله پسرش را خلیفه کند رد کرد به خاطر اینکه از فرزندان خطاب نباید دو نفر خلیفه شوند. پس از آن اضافه کرد: پیامبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود: علی، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف؛ لذا خلافت بین اینان به شورا باشد تا یکی را از میان خود انتخاب کنند و دستور احضار هر شش نفر را صادر کرد، سپس برای هر کدام عیبی برشمرد و گفت: و اما تو ای زبیر! مرد بدزبان تندخوی حریص تنگ حوصله‌ای، در وقت خوشنودی مؤمنی و در خشمگینی کافر، روزی انسانی و روزی شیطان. و سخنان دیگر از این قبیل. آنگاه روی به طلحه آورد و چون از روزی که طلحه در مورد انتخاب عمر به ابوبکر اعتراض کرده بود با او کینه داشت در حال بغض گفت: ای طلحه آیا بگویم یا خاموش باشم؟ گفت: تو که هیچ وقت خیری بر زبانت جاری نمی‌شود، هر چه میخواهی بگو! گفت: من تو را خوب میشناسم... روزی که آیه حجاب نازل شد آن حرف ناروا را گفتی (بر خلاف حکم خدا که زن‌های پیغمبر بعد از مرگش نباید ازدواج کنند، یاوه ای گفته بود) و پیغمبر از دنیا رفت در حالی که بر تو خشمگین بود. ابن ابی الحدید در اینجا از قول جاحظ نقل می‌کند: پس چطور گفتی پیغمبر مرد و از اصحاب شوری راضی بود؟ ولی چه کسی جرات داشت ساده‌تر و کم اهمیت‌تر از این را به عمر بگوید؟ سپس روی به سعد بن ابی وقاص کرد و گفت: تو فقط مرد اسب و جنگ و شکاری و خبره تیر و کمان. اصلا قبیله زهره را به خلافت و امور مردم چه کار؟ بعد از آن متوجه عبدالرحمن بن عوف شده چنین گفت: اگر ایمان نیمی از مسلمان‌ها با ایمان تو به تنهائی سنجیده شود، ایمان تو رجحان خواهد داشت. اما امر زمام‌داری برای مرد ضعیفی چون تو شایسته نیست به علاوه بنی زهره را به خلافت چه کار؟ آنگاه به علی(ع) نگریسته گفت: «لِلَّهِ أَنْتَ، لَوْ لاَ دُعَابَةٌ! فِيكَ، أَمَا وَ اَللَّهِ لَئِنْ وُلِّيتَهُمْ لَتَحْمِلَنَّهُمْ عَلَى اَلْمَحَجَّةِ اَلْبَيْضَاءِ وَ اَلْحَقِّ اَلْوَاضِحِ» (جز اینکه در تو شوخ طبعی هست. به خدا قسم! اگر تو زمامدار شوی مردم را به راه روشن و حق واضح به خوبی هدایت میکنی). در آخر رو به عثمان نموده گفت: گویا میبینمت که قریش به جهت محبتی که به تو دارند قلاده خلافت را به گردنت انداخته‌اند، پس تو بنی امیه و بنی ابی معیط را برگردن مسلمان‌ها سوار کرده‌ای و غنائم و مالیات‌ها را به آنها اختصاص داده ای و گروه نیرومندی از گرگ‌های عرب به سویت روان شده به سختی تمام تو را در بسترت کشته‌اند، به خدا قسم! اگر قریش تو را خلیفه قرار دهند، این چنین خواهی کرد. و وقتی تو این چنین کردی مردم هم تو را خواهند کشت. بعد دست به پیشانیش گذاشت و گفت: هنگامی که چنین شد گفتار مرا یاد کنید که قطعا این وقایع پیش خواهد آمد[۱۹]. بعد ابوطلحه انصاری را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با ۵۰ تن از انصار این ۶ نفر را در خانه ای جمع کند، تا با یکدیگر برای تعیین خلیفه مشورت کنند و یک نفر از بین خودشان انتخاب نمایند و اگر ۵ نفر توافق کردند و یک نفر مخالفت کرد، گردن او را بزند و اگر چهار نفر اتفاق کردند و دو نفر مخالفت نمودند آن دو را گردن بزند و اگر سه نفر اتفاق کردند و سه نفر مخالفت نمودند، آن جمعیتی را مقدم بدارد که در آن عبدالرحمن بن عوف است و دیگران را نیز به آنها برگرداند و اگر بر مخالفتشان اصرار ورزیدند آنها را گردن بزند و اگر برای امری اتفاق نکردند تا سه روز مهلت بدهد و بعد از آن همه را گردن بزند تا مسلمانان خود شخصی را انتخاب کنند، پس از دفن عمر ابوطلحه مقدمات این کار را فراهم ساخت. «سعد بن ابی وقاص» و «عبدالرحمن بن عوف» خویشاوند و از قبیله «زهره» بودند «سعد» از علی(ع) کینه خون‌خواهی خویشان خود را به دل داشت و عبدالرحمان داماد عثمان بود و همسرش ام‌کلثوم دختر عقبه بن معیط، خواهر مادری عثمان بود، طلحه از قبیله «تمیم» و از دوستان عثمان بود و بنی هاشم و بنی تمیم بر سر خلافت ابوبکر با یکدیگر اختلاف و کدورت داشتند. پس از درگذشت عمر، این شش نفر به شور نشستند: طلحه که می‌دانست با وجود علی و عثمان خلافت به او نخواهد رسید و از علی(ع) دلخوشی نداشت، برای تضعیف جانب او حق خود را به عثمان داد، زبیر در برابر، حق خود را به علی(ع) واگذار کرد. سعد بن ابی وقاص نیز که می‌دانست خلیفه نمی‌شود، حق خویش را به پسر عمویش عبدالرحمان بن عوف داد (بنابراین شش نفر در سه نفر خلاصه شدند) عبدالرحمن از علی(ع) و عثمان پرسید: کدام یک حاضرید از خلافت صرفنظر کنید و در تعیین دو نفر دیگر مختار باشید؟ جوابی نشنید، پس از آن خود را کنار کشید که یکی از آن دو را انتخاب کند به علی(ع) رو کرد که با تو بیعت کنم که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کنی! علی(ع) در پاسخ فرمود: میپذیرم ولی طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و آنچه خود می‌‌دانم عمل مینمایم. عبدالرحمن رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار کرد عثمان پذیرفت، بار دیگر عبدالرحمن به علی(ع) همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنید، برای بار سوم نیز چنان گفت و همان جواب را شنید؛ لذا دست عثمان را به خلافت فشرد و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین! در اینجا بود که علی(ع) به عبدالرحمن فرمود: «وَ اَللَّهِ مَا فَعَلْتَهَا إِلاَّ لِأَنَّكَ رَجَوْتَ مِنْهُ مَا رَجَا صَاحِبُكُمَا مِنْ صَاحِبِهِ، دَقَّ اَللَّهُ بَيْنَكُمَا عِطْرَ مَنْشِمَ»[۲۰] (به خدا سوگند این کار را نکردی مگر اینکه انتظاراتی از او داشتی که آن دو نفر از یکدیگر داشتند، خداوند میان شما جدائی افکند). می‎گویند: پس از آن میان عثمان و عبدالرحمناختلاف افتاد که تا پایان عمر عبدالرحمان با هم سخن نگفتند[۲۱]. راستی در این شورای ساختگی عمر، مقدمات قتل متخلف که احتمالا جز علی کسی نبود درست فراهم آمده بود. به هر حال شورائی تشکیل داده و علی(ع) را در منگنه‌ای گذاشته که مجبور شد تابع آنان باشد. فرمود: «که هر وقت میپرند بپرم و هر گاه بال‌هایشان را برای فرود آمدن، آرام نگه میدارند من نیز آرام نگه دارم» علی(ع) می‌فرماید: این پنج نفری که در مقابل من بودند، هر یک رایی و نظری و غرضی داشت «یکی چون با من کینه داشت از من روی برگردانید و دیگری برای خویشی و دامادیش روی به دیگری آورد. مع هن و هن، شاید اشاره به تمایل طلحه به عثمان باشد؛ زیرا بخشش‌ها و هدایائی بین آنها رد و بدل میشد[۲۲]. بالاخره با شورای عمر، گام سوم در راه انحراف کامل اسلام برداشته شد. دانشمند معاصر اهل تسنن «عبدالفتاح عبدالمقصود» می‌گوید: «هر چند عادت بر این جاری شده که برای هر کار عمر عذری آورده شود، ولی اهل نظر چه حکمت و مصلحتی در این شوری میبینند؟» این دانشمند منصف سنی، معایب و مفاسد کارهای این دو پیرمرد و به خصوص شوری را به تفصیل شرح داده و از جمله می‌گوید: (ستایشی که از پیامبر درباره تنها عمار شنیده شد که «عمار با حق است و حق با عمار، هر جا بگردد حق با او می‌گردد» در حق غیر علی از هر پنج نفر دیگر اصحاب شوری شنیده نشد، ولی عمار و ابوذر و مقداد و بقیه صحابه کبار که طرفدار حقند و ارادتمند علی، نباید در شوری راه یابند). با اینکه از تمام زخم‌های عمر خون میریخت و با قدم‌های سریع به سوی مرگ میرفت چنان ماهرانه و سیاستمدارانه علی(ع) را در منگنه گذاشت و بنی هاشم را الی الابد به کنار زد که راستی تعجب آور و حیرت انگیز است. البته آن موقع کسی جرات نداشت که به عمر حرفی بزند اما آیا به طرفداران او می‌‌توان گفت: که آخر این چه شورائی بود که با هیچ قانونی درست نبود و این چه انتخابی بود؟ اگر قبیله زهره مناسبتی با کار خلافت نداشت، سعد وقاص و عبدالرحمن بن عوف را چرا برگزید؟! و چرا طلحه را در ردیف کسانی که پیامبر از آنها راضی بود قرار داد؟ سخن خود را تکذیب نموده و باز زبیر را با آن اوصاف و عثمان را با آن ضعف نفس چرا؟ و چرا به علی تهمت مزاح بودن زد؟ علی(ع) درباره عمر و عاص که او را به شوخ طبعی متهم کرده بود، در نهج البلاغه خطبه‌ای دارد که معلوم می‌شود چه رنجی از چنین نسبتی می‌برده است[۲۳] و اگر مردم را به راه حق می‌برد، چرا انتخابش نکرد؟ و اساسا چه حق داشت برای مسلمانان چنین شورائی درست کند؟ و لذا علمای منصف اهل سنت، به عمر اعتراض دارند و از جمله «قاضی زنگه زوری» در کتاب «تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد» عمر را به خاطر شورایش محاکمه نموده و هشت ایراد و اعتراض بر او وارد کرده است: ۱- خلیفه ثانی انتخاب خلافت را به شورای شش نفری صحابه تفویض کرده، این طرز اجرا نه نص است نه تعیین ولی عهد، نه اجماع- زیرا که تصریح نکردن به خلافت یکنفر واضح منصوب نکردن شخص معین را به ولایت عهد آشکار و اجماع چون حق تمام مسلمانان است پس تفویض آن به شش نفر جائز نیست، بنابراین اجماع هم نیست. ۲- عمر در انتخاب شش نفر به هر دلیل متمسک شود باز با اشکالات فراوانی مواجه خواهد بود، چونکه هرگاه صحابه بودن آن شش نفر ملاحظه شود غیر از آنها هزاران صحابه دیگر موجود بودند. هر گاه اصحاب بدر بودن آنها منظور باشد باز غیر از ایشان چند نفر از اصحاب بدر در قید حیات بودند و هر گاه به جهت اخباری بوده باشد که از رسول خدا(ص) در فضیلت این جمع- (غیر علی) وارد شده حدیثی که فقط در مدح «عمار یاسر» رسیده است که الحق یدور مع عمار این دار در حق مجموع اعضای شورا- غیر علی(ع)- تا چه رسد به افراد آنان، نرسیده است. ۳- عمر که به «عبدالرحمن بن عوف» حق وتو داده بود، کاملا بی‌جهت و ترجیح بلامرجح بوده است! ۴- «محمد بن سلمه» را مامور کرده بود که اگر این شش نفر روز تعیین خلیفه اختلاف کردند و یک نفر را از میان خود انتخاب نکردند، همه را به قتل برساند و اگر وضعی پیش میآمد که گردن بعضی از آنها یا همه‌شان زده می‌‌شد، مسوولیت آن با چه کسی بود و به چه حقی عمر خون افراد برگزیده‌اش را به گردن میگرفت. ۵- عمر، پس از آنکه هر یک از اعضای شوری را به نوعی با یک عیب ثابت متهم نمود، پس چرا باز امر خلافت را به همان متهمین واگذار کرد. ۶- دستور داد پسرش عبدالله در مجلس بدون اظهار رای حاضر شود لکن حسن مجتبی(ع) ذریه رسول خدا(ص) را به کلی فراموش نمود، در حالی که امام حسن(ع) در آن روز از عبدالله در این مسئله بیشتر ذیحق بود. ۷- عموی پیامبر عباس بن عبدالمطلب را داخل شوری نکرد در حالی که او از تمام اعضای شورا- به غیر علی(ع)- لایق‌تر بود. ۸- عمر، عدم لیاقت هر یک از اعضای شورای را برشمرد وقتی که نوبت به علی(ع) رسید، گفت: هذا الرجل یکفی امورکم لو لا دعابته لها ای الخلافه (فقط این مرد- علی بن ابیطالب- لایق بوده و کفایت امور شما را می‌کند اگر به خلافت حریص نبود). قاضی بهجت می‌گوید: همین جمله را فاضل‌ترین علمای بغداد علامه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه به تفصیل بیشتر نوشته است. و از این جمله خیلی نکات استفاده می‌شود که قلم ارباب وجدان از نگارش آن استنکاف دارد پس فاجعه‌ترین نکته این است که: از این کلام عمر آشکار می‌شود که او تنها علی(ع) را از جمیع اعضای شورا به خلافت لایق می‌دانست با وجود این، کاری کرد که نه تنها علی(ع) بلکه بنی هاشم را برای همیشه از خلافت محروم ساخت. هرگاه عمر استقامت دین و سعادت مسلمین را آرزو میکرد میبایست بنا به اقرار خودش امورات خلافت را به شخص قادر و با کفایت تفویض کند... [۲۴].

.[۲۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى،... فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
  2. «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ، فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳
  3. دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۸۹-۵۹۱.
  4. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴.
  5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۱.
  6. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۴.
  7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۱.
  8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۵.
  9. الوافی بالوفیات، ج۶، ص۱۷.
  10. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۳-۱۴.
  11. عقد الفرید، ج۴، ص۲۶۰.
  12. السیرة الحلبیة، ج۳، ص۳۹۱.
  13. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.
  14. ابن صباغ مالکی، فصول المهمه، ص۱۸؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ص۳۳۸؛ اسد الغابه، ج۴، ص۲۲.
  15. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۶۶؛ شبلنجی، نور الابصار، ص۷۳؛ قوشجی، شرح تجرید، ص۴ و ۷.
  16. الریاض النضره، ح۲، ص۱۹۷؛ مناقب الخوارزمی، ص۶۰؛ فیض القدیر، ج۴، ص۳۵۷.
  17. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶
  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
  20. «منشم» نام زنی عطار بوده که در مکه زندگی میکرده؛ قبیله «خزاعه» و «جرهم» هرگاه میخواستند جنگ کنند، عطر او را استعمال می‌کردند و هرگاه چنین می‌کردند کشته از دو جانب زیاد می‌‌شد لذا به صورت ضرب المثلی درآمد که اشام من عطر منشم، شوم‌تر از عطر منشم. المنجد، قسمت فرائد الادب.
  21. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۸.
  22. شرح نهج البلاغه عبده، ص۴۲.
  23. نهج البلاغه، خطبه ۸۲.
  24. شرح و محاکمه در تاریخ آل محمد، ۱۴۵- ۱۴۸.
  25. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۶۳-۶۲.