علم غیب در کلام اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۲۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث علم غیب است. "علم غیب" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل علم غیب (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

غیب به هر چیز پوشیده بر حس (باطنی و ظاهری) گفته می‌‌شود. به همین دلیل، علم غیب در معنای لغوی به «آگاهی از هر چیزی که غایب از حواس بشری باشد» اطلاق می‌شود. اما در اصطلاح قرآن و حدیث و - به تبع - در اصطلاح مفسران و متکلمان، واژه علم غیب دو معنا دارد یا علم ذاتی و استقلالی به امور غیبی است که از کسی گرفته نشده است (علم غیر مستفاد) و یا در خصوص علوم مختص به خدای تبارک و تعالی که بنا نیست به هیچ مخلوقی داده شود و در تعبیر روایات، علم مستأثر نامیده شدند استعمال شده است؛ لذا در این اصطلاح (در هر دو معنا) علم به غیب، مختص ذات خداوند است و به علم غیر خدا ـ هرچند ویژه باشد و «علم لدنی» گفته می‌شود ـ به صورت مطلق، نام «علم غیب» را بر آن نمی‌نهند.

معناشناسی غیب و علم غیب

معنای لغوی

«غیب» در لغت به امری که از حس (باطنی و ظاهری) پوشیده باشد، اطلاق شده است، خواه آن چیز هم اکنون تحقق یافته باشد یا بعد از این تحقق پیدا کند؛ ‌این واژه در مقابلِ شهود (شهادت) است به‌ معنای چیزی که با حواس قابل درک باشد[۱]. بنابراین معنای لغوی، اگر در کاربری عرفی عام - و نه اصطلاحی - «علم غیب» گفته شود، یعنی: «علم به هر چیزی که غایب از حواس بشری باشد»؛ چه علومی که قرآن و حدیث و کتب مفسران و متکلمان آن را «علم غیب» نامیده است و چه علومی که قرآن و حدیث و این کتب آن را «علم به غیب» نمی نامند.

معنای اصطلاحی

غیب در دایره‌ای خارج از عرف عام اهل لغت، اصطلاحی است که هم در قرآن کریم و حدیث معصومان از آن یاد شده و هم در آثار تفسیری و اعتقادی:

  1. اصطلاح قرآن و حدیث: واژه «غیب» در کاربری‌های آیات قرآن کریم و روایات، دو استعمال دارد؛ یکی: همان استعمال لغوی (امور پنهان از حواس) و دیگری: معنایی خاص‌تر از معنای لغوی است که تنها شامل اموری می‌‌شود که خدای متعال آگاهی از آنها را تنها به خود اختصاص داده و احدی از مخلوقاتش اعم از انبیاء، ملائکه و غیر ایشان را نیز از آن مطلع نکرده است که اصطلاحاً به آنها، «امور مستأثر» می‌‌گویند[۲]. اما واژه «علم غیب» در استعمالات قرآنی برای علم به هر غیبی اطلاق نشده است؛ بلکه به یکی از دو معنای ذیل آمده؛ کاربری اول: به علم ذاتی و استقلالی به امور غیبی؛ یعنی: علمی که از کسی گرفته نشده (علم غیر مستفاد)[۳]، و کاربری دوم: به خصوص علوم مختص به خدای تبارک و تعالی که در تعبیر روایات، علم مستأثر نامیده شدند[۴]. در این اصطلاح، علم به غیب فقط به علوم اختصاصی خداوند متعال (علم مکنون و مستأثر) که ذاتی بوده و اکتسابی نیستند اطلاق می‌شود و به علم دیگران اگرچه به تعلیم الهی یا اعطای او باشد غیب گفته نمی‌شود[۵].
  2. اصطلاح مفسران و متکلمان: واژه «غیب» در آثار تفسیری و اعتقادی نیز به دو گونه استعمال شده است؛ یکی: همان استعمال لغوی (امور پنهان از حواس)[۶]. این معنا هم شامل غیب مطلق و غیب نسبی می‌‌شود و هم شامل غیب به معنای «امور مستأثر» و امور غیر آن. و دیگری: معنای خاص که تنها به اموری اشاره دارد که دانستن آنها فقط در اختیار خدای تبارک و تعالی است (امور مستأثر). اما واژه «علم غیب» در استعمالات مفسران و متکلمان به همان دو معنایی که در اصطلاح قرآنی گذشت استفاده شده است. بنابر این، علم غیب در کاربری اول خود گاهی به کیفیت خاصی از دانش اطلاق می‌شود که ذاتی و غیرتبعی بوده و از دیگران فراگیری نشده باشد (یعنی مستفاد نباشد)[۷] و در کاربری دوم خود گاهی به خصوص علوم خاص الهی اطلاق شده است. لذا در این اصطلاح (چه در کاربری اول و چه در کاربری دوم) نیز، علم به غیب، مختص ذات خداوند است و به علم غیر خدا - هرچند ویژه باشد - به صورت مطلق «علم غیب» گفته نمی‌شود[۸]؛ بلکه به طور شایع، از لفظ «اطلاع بر مغیبات»[۹] یا «اِخبار از غیب»[۱۰] استفاده کرده‌اند. البته این بدان معنا نیست که مفسران یا متکلمان علم غیب را در معنای لغوی استفاده نکرده‌اند[۱۱] و بی‌شک، در این کاربری لغوی، دقت علمی رعایت نشده و باعث ایجاد شبهه نیز گشته است[۱۲].

حقیقت علم غیب و معنای آن

سه معنا برای علم غیب مطرح شده است:

معنای اول: نقطه مقابل شهادت

این معنای لغوی غیب است، یعنی آنچه پنهان شده، پوشیده شده، مخفی شده، نهفته و غروب کننده است. ضد این معنا: آشکار، حضور، ظهور و طلوع کننده است.

بهترین تعریف برای غیب تعریفی است که کتاب خدا بر آن دلالت دارد: آنچه آن را مشاهده نمی‌کنی و آنچه نزد تو نیست. خداوند می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ[۱۳]‏، ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ[۱۴]، ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ[۱۵] و در داستان حضرت یوسف (ع) می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ[۱۶]‏.

بر این اساس هر آنچه قابل مشاهده نیست، غیب است و آنچه حاضر نیست، غایب است و هر آنچه شما نزد آن نیستی و در آن حضور نداری از شما غایب و نسبت به شما غیب است[۱۷].

تعریف غیب در کتاب‌ها‌ی لغت

  1. در دیوان الأدب فارابی (ت ۳۵۰ ه) آمده است: «در مورد شهادت (حضور) گفته می‌شود: آن را مشاهده کرد، نقیض و نقطه مقابل آن یعنی از او غایب شد»[۱۸].
  2. در تهذیب اللغة ازهری (ت ۳۷۰ ه) نیز آمده است: «ابوالعباس درباره ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ[۱۹] از اعرابی نقل می‌کند که گفته است: به خداوندایمان می‌آورند. می‌گوید: همچنین غیب به معنای آن چیزی است که از دیدگان پنهان است هرچند در قلب‌ها حاضر باشد»[۲۰].
  3. جوهری (ت ۳۹۳ ه) در تاج اللغة و صحاح العربیة آورده است: «الغیب یعنی هر آنچه از شما غایب است. غیبت کردن زمانی است که در غیاب کسی سخن بگویند، اسم آن غیبت است یعنی پشت سر انسان درباره چیزی که پنهان است سخن گفته شود که اگر بشنود، ناراحت می‌شود. اگر حقیقت داشته باشد غیبت نامیده می‌شود و اگر دروغ باشد بهتان نامیده می‌شود»[۲۱].
  4. ابن فارس (ت ۳۹۵ ه) در معجم مقاییس اللغة می‌گوید: «(غیب) غین، یا و باء، اصلی که دلالت می‌کند بر پوشیده شدن چیزی از دیدگان، سپس از آن ریشه قیاس شده است که غیب به معنای هر آن چیزی است که جز خدا کسی آن را نمی‌داند. و گفته می‌شود: غابت الشمس خورشید غایب شد (غروب کرد) و «غاب الرجل عن بلده» مرد از سرزمین خود غایب شد. و اغابة المرأة به معنای زنی است که شوهرش از او غایب گردیده که به او المغیبة می‌گویند. وقعنا فی غیبة و غیابة در غیبت قرار گرفتیم یعنی در فرورفتگی زمین که اشیاء در آن پنهان می‌شوند. خداوند در داستان حضرت یوسف (ع) می‌فرماید: ﴿أَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ[۲۲] او را در قعر چاه قرار دادند. «الغابة» به معنای جنگل و بیشه است که جمع آن «غابات» و «غاب» است و جنگل به این واژه نامیده شده چون پوشیده شده از درختان است که هر چیزی در آن پنهان می‌شود. کلمه «غیبت» به معنای بدگویی درباره مردم، از همین ماده است، زیرا این بدگویی گفته نمی‌شود مگر در غیاب شخص»[۲۳].
  5. ثعالبی (ت ۴۲۹ ه) در فقه اللغة می‌نویسد: «هر آنچه از دیدگان غایب شود و در قلب‌ها موجود باشد، غیب است»[۲۴].
  6. ابن سیده (ت ۴۵۸ ه) در المخصص بیان می‌کند: «ابو زید می‌گوید: غاب الرجل غیباً و غیاباً و مغیباً و تغیّب یعنی دور شد، یا پنهان شد پس آشکار نیست. ابن سکیت هم می‌‌گوید: بنو فلان یشهدون أحیاناً و یتغایبون أحیاناً: بنو فلان گاهی حضور دارند و گاهی غیبت دارند»[۲۵]. همچنین در این کتاب آمده است: غاب عنی الأمر؛ یعنی امر بر من پوشیده شد و غابت الشمس و سائر النجوم؛ یعنی خورشید و سایر ستارگان غروب کردند»[۲۶].
  7. راغب اصفهانی (ت ۵۰۲ ه) در مفردات غریب القرآن می‌گوید: «شهادت و گواهی سخنی است که از روی علم و آگاهی صادر می‌شود که با مشاهده بصیرتی یا چشمی حاصل می‌شود» و در این کتاب آمده است: «سخن خداوند ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» یعنی آنچه از حواس و دیدگان مردم و آنچه به وسیله حواس و دیدگان مشاهده می‌کنند، غایب است». ایشان در ادامه آورده است: «و گفته می‌شود شاهد فلان قضیه بودم یعنی در آن حضور داشتم»[۲۷]. همچنین ایشان درباره واژه غیب می‌گوید: «الغیب مصدر است، زمانی که خورشید و سایر ستاره‌ها از دیدگان مخفی شوند، گفته می‌شود: غابت الشمس و غیرها، گفته می‌شود غاب عنی کذا یا خداوند در آیه قرآن می‌فرماید: ﴿أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ[۲۸] و در مورد هر چیزی که از حواس غایب باشد به کار می‌رود و آنچه از علم انسان پنهان می‌شود، به معنی غایب است خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۲۹] و گاهی به چیزی غیب یا غایب گفته می‌شود نسبت به مردم نه نسبت به خداوند، زیرا هیچ چیزی از او غایب نمی‌شود چنانچه هیچ ذره‌ای در آسمان‌ها و زمین، از او پوشیده نگردد»[۳۰]. همچنین راغب آورده است: «و سخن خداوند که می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ یعنی آنچه از شما غایب است و شما آن را نمی‌بینید» و نیز سخن خداوند در وصف زنان که می‌فرماید: ﴿حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ[۳۱]‏ یعنی زنانی که در غیاب شوهر کاری که موجب ناراحتی او شود، انجام نمی‌دهند». همچنین ایشان در جای دیگر می‌گوید: ﴿وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ[۳۲] یعنی از آن جهت که با چشم سر و چشم دل آن را درک نمی‌کردند»[۳۳].
  8. ابن منظور (ت ۷۱۱ ه) در لسان العرب می‌نویسد: «و غیب یعنی هر آنچه از شما پنهان گردیده است». همچنین آورده است: «و گفته می‌شود: صدایی از ما ورای غیب شنیدم یعنی از جایی که نمی‌بینم» و در سخن واژه غیب بسیار تکرار می‌شود که به معنای هر آن چیزی است که از دیدگان غایب است و فرقی نمی‌کند که در قلب وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. و غاب عنِّی الأمرُ غَیباً و غیاباً و غَیبَةً و غَیبُوبَةً و غُیُوباً و مَغاباً و مَغِیباً و تغَیَّب یعنی پنهان شد»[۳۴].
  9. فیومی (ت ۷۷۰ ه) در مصباح المنیر می‌گوید: «و ضَلَّ البعیر یعنی مکانش پنهان شد و مخفی گردید».
  10. زبیدی (ت ۱۲۰۵ ه) در تاج العروس آورده است: «و غیب یعنی هر آنچه از شما غایب است، مثل اینکه مصدر به معنای فاعل است و در کشاف نیز مانند آن آمده است... و شَمِر می‌گوید: هر مکانی که روشن نباشد، چه چیزی در آن وجود دارد، غیب است و همچنین جایگاهی که ما وراء آن مشخص نباشد، غیبت است و جمع غیب، غیوب است»[۳۵].[۳۶].[۳۷]

سه نکته و قول مختار

  1. نکته اول: تعریف غیب به «آنچه از دیدگان غایب است» و به «آنچه مخفی است» مانع اغیار نیست زیرا آنچه شخص نابینا می‌شنود داخل در شهادت و حضور است و حب و بغض و ناراحتی و شادی و آرزو و همّ و غمّ همگی از دیدگان غایب هستند و همگی از امور مخفی هستند ولی در عین حال نسبت به صاحب این حالات داخل در امور حضوری هستند.
  2. نکته دوم: تعریفی که راغب در مفردات ذکر کرده[۳۸]، نسبت به آنچه از لسان العرب نقل شد، بهتر است، غیر از اینکه باید توجه داشت ظاهر کلام ایشان درباره حواس، این است که حواس ظاهری مراد است و بر او اشکال می‌شود که حب و بغض و شادی و ناراحتی و امثال آن از حواس غایب هستند، ولی برای صاحبشان غایب نیستند چرا که انسان نسبت به حب و شادی خود علم حضوری دارد.
  3. نکته سوم: نسبت به تعریف‌هایی که ذکر شد اشکال در آنچه زبیدی بیان کرده روشن‌تر است، زیرا آنچه از من غایب است غیب نسبت به من است ولی نسبت به کسانی که حاضر هستند غیب نیست.

بنابراین تعریف صحیح غیب این است که غیب نقطه مقابل شهادت و آنچه نزد انسان نیست، چنانچه قرآن بر آن دلالت دارد. پس هر آنچه حواس ظاهری و باطنی آن را درک نمی‌کند، غیب است[۳۹].

ضابطه غیب بودن اشیاء

گفته شد غیب یعنی آنچه از حواس پوشیده و مخفی است و نزد شما نیست ولی این تعریف فقط نسبت به آنچه برای شما غیب است، صحیح است و گاهی چیزی از شما غایب، ولی نزد دیگری حاضر است، بر شما مخفی است، ولی نزد دیگری منکشف است، پس بر این اساس نسبت به شما غیب است، ولی نسبت به کسی که نزد او حاضر است شهادت است.

در توضیح این مطلب باید توجه داشت که مفهوم غیب به معنای آن‌چیزی است که دیده نمی‌شود و این تعریف موجب می‌شود از معیار غیب و شهادت سؤال شود، آیا معیار بر اساس حواس شخص معین است یا شخص بدون تعین یا همه افراد؟ آیا غیب به این معنا یعنی آنچه از حواس من غایب است، پس آنچه از من غایب است، مطلقاً برای هر کسی غایب است. یا اینکه آنچه از حواس همه بشر غایب است، غیب است؟ یا اینکه معیار در غیب بودن چیزی، غایب بودن آن از حواس شخص بدون تعین است؟

در پاسخ باید گفت: مجالی برای هیچ یک از این راه‌ها نیست. [هیچ کدام از این معیارها معیار غیب نیستند.] زیرا اگر معیار در غیب بودن چیزی، غایب بودن از حواس من یا حواس یک شخص خاص باشد لازم می‎‌آید آنچه در منزل شما جاری است نسبت به شما غیب باشد زیرا از من غایب است و آنچه در حضور من جاری است برای شما شهادت یعنی حاضر باشد، در حالی که شما غایب هستی و بطلان این مطلب روشن است و اگر مدار غایب بودن اشیاء از همه افراد باشد، لازم می‌آید آنچه در گذشته رخ داده نسبت به ما غیب باشد، در حالی که در استعمال‌های فصیح بدون قرینه و مجازیت، غیب نامیده می‌شود.

خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ[۴۰] و نیز در داستان حضرت نوح (ع) می‌فرماید: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا[۴۱]. در داستان حضرت یوسف (ع) می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ[۴۲].

و اگر ملاک غیب بودن اشیاء، غایب بودن از بعضی از مردم بدون تعیین باشد، لازمه آن این است که غیب نباشد، هرچند از حواس ما غایب باشد، زیرا روشن نیست ما جزء بعضی از مردم هستیم که غیب بودن آن چیز به آن بستگی دارد یا جزء آن بعض نیستیم. بنابراین صحیح آن است که غیب بودن اشیاء دائر مدار عدم حضور آن، نزد کسی باشد که علم به آن به او اسناد داده می‌شود. پس آنچه از من غایب است، نسبت به من غیب است هرچند برای شما حاضر باشد و آنچه از شما غایب است نسبت به شما غیب است، هرچند برای من حاضر باشد. به عبارت جامع و مانع باید گفت: چه بسا غیب نزد شخصی برای دیگری حاضر باشد[۴۳].

اشکال و جواب

اشکال: بنابراین تعریف، نامگذاری چیزی به عنوان غیب نسبت به خداوند متعال مشکل است و نام‌گذاری چیزی به عنوان حاضر نسبت به خداوند اشکال دارد؛ زیرا هیچ چیزی بر او مخفی نیست و هیچ چیزی از او غایب نیست، پس چیزی نزد او غایب نیست. چنانچه خداوند حواس ندارد و شهادت و حضور، آن‌چیزی است که با حواس درک می‌شود در نتیجه شهادت و حضور هم نزد او نیست.

جواب: در مورد غیب باید گفت: چیزی از خداوند متعال غایب نیست و در مورد شهادت نیز باید توجه داشت او برتر از این است که مستقیماً با حواس چیزی را درک کند. پس داخل می‌شود در آن هر آنچه خود او به صورت حضوری، درک می‌کند مانند علم انسان به خودش[۴۴].

معنای دوم: معلوم بالذات

مراد از معلوم بالذات امر معلومی است که به وسیله علم اکتسابی حاصل نشده است، به عبارت دیگر عالِم به این معلوم بدون تعلیم و آموزش به آن علم دارد، بلکه عالم به نفسه، علم به آن دارد و با این قید، آنچه با علم مستفاد (اکتسابی) حاصل می‌شود، از مفهوم غیب خارج می‌شود.

استعمال غیب در این معنا در نهج البلاغه آمده است: «بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به ایشان عرضه داشتند: ای امیرالمؤمنین به شما علم غیب اعطا شده است. حضرت تبسم کردند و به آن شخص که اهل قبیله کلب بود، فرمودند: ای برادر کلبی این علم غیب نیست بلکه علمی است که از دارنده علم (پیامبر) فراگرفته‌ام»[۴۵]. البته ظاهر این است که امیرالمؤمنین(ع) درصدد بیان معنای مرکب (علم غیب) بوده و آنچه به خداوند سبحان اختصاص دارد علم بدون تعلیم است و علمی که با تعلیم و آموزش حاصل می‌شود، علم غیب نامیده نمی‌شود.

در موثقه عمار ساباطی آمده است: «از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا امام علم غیب دارد؟ حضرت فرمودند:خیر ولی اگر اراده کند چیزی را بداند خداوند او را از آن آگاه می‌کند»[۴۶].[۴۷]

معنای سوم: آنچه به خداوند سبحان اختصاص دارد

این معنا واضح و روشن است، غیب به این معنا علمی است که به خداوند متعال اختصاص دارد و هیچ یک از مخلوقاتش به آن آگاهی ندارند، بلکه خداوند هیچ کسی از مخلوقاتش را به آن آگاه نمی‌کند، زیرا اطلاع دیگران بر آن اختصاصی بودن علم غیب و مختصّ خداوند بودن آن را باطل می‌کند و اخبار فراوانی از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است که از آنها استفاده می‌شود غیب در این معنا به کار رفته است. در اینجا بعضی از این روایات را که در منابع شیعی آمده است ذکر می‌کنیم:

  1. روایت اول: مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است که جابر از امام باقر(ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: «به درستی که نام خدا اعظم است، هفتاد و سه حرف است و همانا یک حرف از آن نزد آصف بود و آن را به زبان آورد و زمین میان او و میان تخت بلقیس (از بیت المقدس تا صنعای یمن ـ در حدود دو ماه راه) را درنوردید، تا آن تخت به دستش رسید و سپس زمین به حال خود برگشت، این کار سریعتر از چشم بهم زدن انجام شد، هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ماست و یک حرف از آن مخصوص خداست که برای خویش در علم غیب برگزیده‏ و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»[۴۸].
  2. روایت دوم: مرحوم کلینی در کافی از نوفلی از امام حسن عسکری(ع) نقل کرده است که فرمودند: «اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است، آصف یک حرف آن را داشت که به زبان آورد و زمین میان او تا سبأ (در یمن) شکافت و تخت بلقیس را در بر گرفت و به سلیمان (ع) رسانید و سپس در کمتر از چشم به هم زدن باز شد و به حال خود برگشت، هفتاد و دو حرف آن نزد ماست و یک حرف مخصوص خداست که در علم غیب آن را ویژه خود ساخته است»[۴۹].
  3. روایت سوم: روایتی که صفار از اصبغ بن نباته و او از امیر المؤمنین نقل کرده است که حضرت فرمودند: «همانا برای خداوند دو گونه علم است: علمی که خاص او در غیب است و هیچ پیامبری از پیامبرانش و هیچ فرشته‌ای از فرشتگانش را از آن آگاه نمی‌سازد و این همان سخن خداوند است که می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ[۵۰] و برای او علمی است که فرشتگانش از آن آگاهند. به تحقیق هر آنچه فرشتگان از آن آگاه هستند، محمد و خاندان او نیز از آن آگاه هستند و هر آنچه محمد و خاندان او بر آن آگاهی دارند، مرا نیز آگاه ساخته و بزرگ و کوچک ما از آن آگاه است تا روز قیامت»[۵۱].
  4. روایت چهارم: مرحوم کلینی در کافی از سماعة از امام صادق(ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: «خدای تبارک و تعالی دو گونه علم دارد: علمی که ملائکه و پیغمبران و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائکه و رسولان و پیغمبرانش را به آن آگاه ساخته، ما هم آن را می‌دانیم و علمی که به خودش اختصاص دارد و هرگاه در موضوعی از آن علم، بدا حاصل شود، ما را از آن آگاه می‌سازد و بر امامان پیش از ما هم عرضه می‌شود»[۵۲].
  5. روایت پنجم: همچنین مرحوم کلینی در کافی از ضریس نقل می‌کند: از امام باقر(ع) شنیدم که می‌فرمود: «همانا خدای عز و جل دارای دو علم است: علمی که بخشند و علمی که اندوزند، اما آن علمی که بخشیده شده، چیزی نیست که فرشته‏ها و پیامبران از آن آگاه باشند، جز آنکه ما هم آن را می‏دانیم و اما آنچه اندوخته شده آن علمی است که نزد خدا عز و جل در لوح محفوظ است و چون از آن در آید، نفوذ کند»[۵۳].
  6. روایت ششم: ابو بصیر از امام باقر(ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: «خدای عز و جل را دو علم است: علمی که جز خود او نداند و علمی که به ملائکه و رسولانش آموخته است، آنچه به ملائکه و رسولانش آموخته است، ما می‌دانیم»[۵۴].

حال که با معانی علم غیب آشنا شدی، بدان که گاهی کلام در امکان علم غیب به این معانی است و گاهی در وقوع علم به غیب است[۵۵].[۵۶]

وجوب و امکان علم غیب برای غیر خدا

بحث ثبوتی

سخن درباره حکم ثبوتی علم غیب یعنی امکان، وجوب و امتناع آن در هر یک از معانی سه گانه‌ای که برای علم غیب مطرح شد.

معنای اول (نادیدنی)

این معنای از غیب برای خالق، واجب و برای مخلوق، ممکن است.

دلیل وجوب علم غیب برای خالق

عقلِ مستقل، به وجوب صفت علم برای معبودحکم می‌کند و الوهیت کسی را که غیب یا شهادت بر او مخفی باشد را نمی‌پذیرد، پس بر خالق واجب است نسبت به تمام غیب علم داشته باشد. بلکه عقل حکم می‌کند هیچ چیزی از او غایب نیست و هر چیزی برای او مشهود است و هیچ ذره‌ای در زمین و آسمان از او پوشیده نیست.

پس این سخن که خداوند علم غیب دارد به این معنا نیست که نسبت به آنچه از او غایب است علم دارد، زیرا چیزی وجود ندارد که از خداوند سبحان غایب باشد، خداوند عظیم الشأن می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ[۵۷]، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ[۵۸]، ﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ[۵۹] و ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ[۶۰] .

نسبت به خداوند متعال غیبی وجود ندارد بلکه نسبت به غیر خدا هم غیبی وجود ندارد زیرا هیچ چیزی نیست مگر اینکه شاهد و گواهی بر آن وجود دارد و خداوند برای شهادت کافی است. این مطلب قرینه است بر اینکه مراد از سخن خداوند که می‌فرماید: ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَى[۶۱]‏ این است که بر ما مخفی نیست زیرا چیزی بر خداوند سبحان مخفی نیست. خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۶۲]‏.

شاید سؤال شود که چگونه به وسیله آیات قرآن به حکم مستقل عقل استدلال می‌کنید. در پاسخ باید گفت: هدف از ذکر آیات مذکور، استدلال به حکم مستقل عقل نبود، بلکه غرض تبرک و تمسک به بهترینسخن است؛ زیرا قرآن کتاب با برکت است چنانچه خداوند می‌فرماید: ﴿وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا[۶۳] و قرآن بهترین سخن است که خداوند می‌فرماید: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ[۶۴]. خلاصه اینکه عقل مستقلا حکم می‌کند که واجب است خداوند عالم به غیب و شهادت باشد بلکه هیچ چیزی از او مخفی نیست.

دلیل امکان علم غیب برای مخلوقات

عقل مستقلا حکم می‌کند علم غیب برای مخلوق واجب نیست و البته در حق او ممتنع هم نیست، بلکه علم مخلوق به امور نادیدنی و غیر قابل مشاهده، فی نفسه امر ممکنی است و علم مخلوق به غیب، مانند علم او به شهادت است.

اگر سؤال شود که آیا علم غیب مخلوق به صورت مستقل ممکن است که خودش نسبت به علم غیب احاطه داشته باشد، بدون تعلیم و اعطا از جانب خداوند سبحان چنین امری ممکن است؟ در جواب باید گفت: روشن است که علم مخلوق به غیب به صورت مستقل ممتنع است، زیرا مخلوق به خودی خود هیچ توانایی و قدرتی ندارد و بدون تعلیم الهی هیچ علمی ندارد. مخلوق فی نفسه نیازمند و محتاج همه کمالات است و نسبت به هر کاری ناتوان است، او بنده‌ای است که به صورت مستقل قدرت بر هیچ کاری ندارد.

همچنانکه علم مخلوق به امور قابل مشاهده به صورت مستقل، ممتنع است، علم او به امور غیبی هم بر او ممتنع است، زیرا هر دو از یک سنخ هستند.

اگر سؤال شود که آیا ممکن است خداوند به مخلوق علم غیب عنایت کند؟ در جواب باید گفت: این کار برای خداوند آسان است و همان گونه که ممکن است خداوند علم به امور قابل مشاهده را به مخلوق عنایت کند، ممکن است علم به غیب را نیز به او اعطا کند، زیرا علم بنده به تعلیم خداوند است و بنده به تنهایی نمی‌تواند علم به غیب یا شهادت داشته باشد. همچنانکه رواست خداوند به مخلوقات علم به امور قابل مشاهده را عنایت کند، رواست که علم غیب را نیز به آنها عنایت کند، زیرا خداوند بر هر کاری تواناست و هیچ چیزی در آسمان و زمین نمی‌تواند او را بازدارد.

خود مخلوق فقیر و نیازمند که هیچ سود و زیان و زندگی و علم و توانمندی را مالک نیست و هر آنچه نزد اوست به او بخشیده شده و به دست او رسیده که خداوند به او عنایت کرده است. هنگامی که خداوند علم چیزی از امور قابل مشاهده را به بنده‌ عنایت می‌کند، بنده نسبت به آن با تعلیم خداوند آگاه می‌شود و اگر علم به آن را به او عنایت نکند، آن را نمی‌داند هرچند نزد او حاضر برای او قابل مشاهده باشد و اگر خداوند علم به چیزی از غیب را به بنده عنایت کند، آن را می‌داند هرچند از او غایب باشد و اگر عنایت نکند، آن را نمی‌داند. بنابراین علم مخلوق به غیب ممکن است، اما با تعلیم خداوند. بله بر مخلوق ممتنع است که به بعضی از امور غیبی و صفات الهی احاطه پیدا کند، همان گونه که خداوند سبحان احاطه دارد، علم بنده به چنین اموری در هر صورت و هر حالتی ممتنع است.

وجوب آگاه کردن پیامبران نسبت به علم غیب

آیا بر خداوند لازم است که بعضی از مخلوقات را نسبت به بعضی از امور غیبی آگاه کند؟ جواب: بله، در امکان علم غیب برای مخلوقات، یک مورد استثناء وجود دارد، کسانی که حکمت الهی اقتضاء می‌کند خداوند آنها را به بعضی از امور غیبی آگاه کند.

دلیل وجوب چنین امری این است که حکمت الهی اقتضاء می‌کند بندگان تکلیف داشته باشند و نیازمند هدایت باشند و هدایت آنها متوقف بر وجوب دین و تشویق و تهدید است و دین همان احکامی است که خداوند برای بندگان قرار داده تا امور دین و دنیای ایشان اصلاح شود. حکمت بالغه الهی که تکلیف را بر بندگان واجب می‌کند، اقتضاء می‌کند خداوند پیامبرانش را بر بعضی از امور غیبی که آنچه از پیامبران خواسته متوقف بر آنهاست از جمله، برپا خواستن مردم برای عدالت، تبشیر و انذار و آموزش و اصلاح.

علاوه بر اینکه آموختن بعضی از امور غیب به پیامبران فضیلت و کرامت است و خداوند سبحان صاحب فضل و کرامت بزرگ است، پس هرگاه مستحق و محل مناسبی برای فضل وجود داشته باشد، فضل ایجاد می‌شود. همچنین بعد از اینکه عقل درک می‌کند که حکمت الهی اقتضاء می‌کند مردم عدالت را برپا کنند، عقل درمی‌یابد که ناگزیر باید دینی از جانب خداوند برای مردم باشد که با عمل کردن به آن عدالت را برپا دارند و از آنجا که همه مکلفین صلاحیت دریافت مستقیم دین از جانب خداوند را ندارند، بلکه صلاحیت دریافت به واسطه فرشتگان را هم ندارند، پس بر خداوند واجب است کسی از مردم را برگزیند که صلاحیت دریافت وحی را داشته باشد، تا او را از وحی باخبر کند و این دین از امور غیبی است، از این رو به مقتضای حکمت واجب است که خداوند پیامبران را نسبت به بعضی از امور غیبی آگاه کند.

آگاه کردن مکلفین نسبت به علم غیب

آیا بر خداوند واجب است همه مکلفین را به بعضی از امور غیبی آگاه کند؟ جواب: گاهی گفته می‌شود: خداوند سبحان مخلوقات را با حکمت بالغه آفریده است و انس و جن را به تکالیفی مکلف کرده است، به کسانی که اطاعت می‌کنند وعده بهشت داده و به کسانی که معصیت می‌کنند وعده آتش داده است. شرط داخل شدن در بهشت ایمان است و هر آنچه ایمان به آن را الزام کرده است از جمله: غیب، خداوند سبحان غیب است و ایمان به او واجب است، صفات خداوند غیب هستند و ایمان به آنها واجب است، نبوت پیامبرش غیب است و ایمان به آن واجب است و پیامبران و فرشتگان و کتاب‌های آسمانی غیب هستند و ایمان به همه آنها واجب است. اگر راه رسیدن به علم غیب بر بندگان مسدود باشد، تکلیف آنها به ایمان به هر کدام از آنها تکلیف بما لا یطاق است، زیرا ایمان پسندیده ایمانی است که بر اساس علم و آگاهی باشد و [بر اساس این فرض] علم مقدور نیست. مگر اینکه ایمان به آنچه علم ندارند، واجب باشد که بطلان این مطلب واضح و روشن است

قرآن کریم اعتماد به ظن و گمان را نکوهش کرده است: ﴿مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ[۶۵]، ﴿وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا[۶۶]، ﴿وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ[۶۷]، ﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا[۶۸] و ﴿قُلْتُمْ مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ[۶۹].

همچنانکه مؤمنین را به غیب ستوده است: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ[۷۰]. آیا می‌بینی که خداوند سبحان مؤمنین را به ایمان مبتنی بر جهل و نادانی و گمان و تخمین ستوده است یا به ایمان آنها به آنچه علم دارند، هرچند غیب باشد؟

یکی از مسائلی که در ایمان به غیب واجب است این است که باب علم به غیب به صورت کلی بر بندگان، مسدود نیست، بلکه آنها می‌توانند به بعضی از امور غیبی علم پیدا کنند. اگر در نظر شما این دلیل درآمیخته با اعتماد به نقل است که وجوب ایمان به غیب را ثابت می‌کند و قصد داری که دلیل عقلی خالص برای وجوب تعلیم علم غیب توسط خداوند به بندگان مطرح کنی باید بگوییم:انسان آفریده شده است و آفریننده‌ای دارد که به او عقل و اراده بخشیده است، آفریننده انسان، حکیم است و حکیم کار بیهوده و عبث انجام نمی‌دهد از توصیف انسان به عقل و اراده استفاده می‌شود که حکمت آفرینش انسان جز با آن کامل نمی‌شود و حکمتی که جز با آن کامل نمی‌شود، تکلیف است. همچنانکه عقل مستقل حکم به وجوب شکر خالق نعمت دهنده می‌کند، انسان می‌داند که آفریننده او قابل مشاهده و محسوس نیست، پس بنده نمی‌تواند بر خالق خود احاطه داشته باشد، به همین جهت بر اساس حکمت خداوند سبحان واجب است که وجود خدا و صفات او را به واسطه آیات قرآن به انسان بیاموزد و دلایل قطعی که علم به وجود خداوند را نتیجه بخشد که غیب است و صفات او که غیب هستند تا اینکه بنده بتواند خدا را شکر کند، در غیر این صورت آفرینش او همراه با عقل و اراده بیهوده خواهد بود.

خلاصه جواب این است که حکمت خداوند اقتضاء می‌کند خداوند بعضی از امور غیبی را که ایمان به آنها واجب است به بعضی از مخلوقات بیاموزد کسانی که عقل مستقل ایمان به خداوند و شکر خداوند را بر آنها واجب کرده است. پس علم مکلفین به بعضی از امور غیبی واجب است. این نهایت آن چیزی است که امکان دارد برای اثبات وجوب علم انسان به بعضی از امور غیبی به آن استدلال شود.

این جواب کامل نیست. به همین جهت چیزی در نفس نسبت به آن وجود دارد؛ زیرا عقل ایمان به بعضی از غیب را واجب می‌کند. با استناد به یقین در صورتی که راه یقین به آن باز باشد ولی اگر راه یقین به آن منسد باشد، ایمان به غیب در سطح ظن و گمان واجب است.

عقل اعتماد به گمان را در این صورت مضر نمی‌داند، زیرا شکر نعمت دهنده واجب است و نعمت دهنده، غیب است، اگر علم به آن ممکن نباشد شکر او به صورت ظن و گمان واجب است. آنچه در این بحث اشکال را سست می‌کند این است که هر عاقلی بالوجدان درک می‌کند علم به امور بسیاری از غیب ممکن است به دلیل آثار و دلایل و براهان‌های بسیار و عاقل در هیچ لحظه‌ای از لحظات عمر از علم به غیب در امور بسیاری جدا نیست.

آیا هیچ عاقلی که صدای در زدن را می‌شنود در وجود در زننده پشت در شک می‌کند؟ آیا هیچ عاقلی که رد پایی را می‌بیند شک می‌کند که کسی از آنجا عبور کرده و اثری به جا نگذاشته است؟ و آیا هیچ عاقلی که دودی را می‌بیند در وجود آتشی که دود از آن برخاسته شک می‌کند؟ و همچنین در همه مواردی که علم به اثرگذار غایب وجود دارد در صورت علم به اثر محسوس و قابل مشاهده این گونه است و مانند آن مواردی است که علم به اثر غایب باشد در صورت علم به اثرگذار قابل حس و مشاهده. این به حسب آن‌چیزی است که انسان با قطع نظر از شرع، با وجدان خود آن را درک می‌کند.

جواب اشکال مفروض

اسناد دادن علم غیب به مخلوق مستلزم تشبیه او به آفریننده نیست، زیرا فرق بین علم خالق و علم مخلوق در جهات متعددی روشن است:

  1. علم خالق واجب است زیرا جهل و نادانی برای او ممتنع است و علم مخلوق ممکن است.
  2. علم خالق ذاتی است و دریافتی نیست، ولی علم مخلوق اکتسابی و اعطایی است.
  3. علم خالق کامل و جامع است ولی علم مخلوق محدود و خاص است.
خلاصه بحث ثبوتی در معنای اول

آنچه در مقام امکان علم غیب خلاصه می‌شود، نتایج زیر است:

  1. نتیجه اول: علم خداوند به همه امورِ غیر قابل مشاهده واجب است بلکه او بر هر کسی پایدار و گواه است.
  2. نتیجه دوم: علم مخلوقات به امور قابل مشاهده و غیر قابل مشاهده بدون تعلیم ممتنع است و این همان معنای دوم است که خواهد آمد.
  3. نتیجه سوم: علم همه مکلفین به بعضی از امور غیبی با تعلیم الهی ممکن است.
  4. نتیجه چهارم: علم پیامبران به بعضی از امور غیبی با تعلیم الهی بر آنها واجب است، بر اساس حکمت.
  5. نتیجه پنجم: علم مخلوقات حتی پیامبران، به تمام غیب ممتنع است.

همه آنچه گذشت درباره امکان، وجوب و امتناع علم غیب به معنای اول بود.

غیب به معنای دوم: آنچه بدون آموزش آموخته می‌شود

این معنای از غیب گاهی معلوم بالذات است یا معلوم بالإستقلال. از آنچه در حکم معنای اول علم غیب، گذشت معلوم می‌شود که علم غیب بدون آموزش بر خداوند واجب و برای همه مخلوقات ممتنع است.

وجوب علم غیب به معنای دوم برای خداوند متعال

عقلِ مستقل جهل را برای خداوند محال می‌داند.

ممتنع بودن علم غیب به معنای دوم برای مخلوقات

مخلوقات در هر چیزی، نیازمند و محتاج خداوند تبارک و تعالی هستند، حتی علم به امور مشهود و قابل مشاهده، ندارد چه رسد به علم نسبت به امور غیر قابل مشاهده.

ما به واسطه آنچه به گوش و چشممان می‌رسد، آگاه می‌شویم، زیرا خداوند توانی را در ما قرار داده است که قابلیت دریافت آنچه به گوش و چشم ما می‌رسد، را دارد، اگر خداوند این قدرت را از ما بگیرد حضور ما نزد صداهای بلند و نزدیکی ما به رنگ‌های زیبا، برای شنیدن و دیدن کافی نیست.

غیب به معنای سوم: آنچه علم آن به خداوند متعال اختصاص دارد

گاهی این علم به علم محفوظ و بازداشته شده نامیده می‌شود.حکم این نوع از علم نیز روشن است؛ زیرا ثابت شده است که خداوند علم به بعض امور را به خود اختصاص داده و از مخلوقات بازداشته است یا آنها را از آن علم بازداشته است. وقتی خداوند علم به آن امور را از مخلوقات بازداشته، آگاهی یافتن مخلوقات نسبت به آن ممتنع است؛ چراکه در غیر این صورت با سلطنت الهی تناقض پیدا می‌کند و خداوند متعال بر هر کاری توانا نخواهد بود و اینگونه نیست که هر آنچه بخواهد، بشود و هر آنچه نخواهد، نشود و اینگونه نیست که هیچ قدرت و توانی بدون او ممکن نباشد. بلکه از آنچه گذشت می‌توان دریافت که علم مخلوقات بدون تعلیم الهی ممکن نیست و علم آنها به شهادت خودشان هم ممتنع است، پس چگونه می‌توانند علم به غیب داشته باشند. در نتیجه با وجود ممانعت خداوند از علم به غیب، روشن است که علم مخلوقات به غیب امکان ندارد.

به عبارت دیگر: وقتی بندگان بدون تعلیم الهی از علم نسبت به خودشان ناتوان هستند، با وجود جلوگیری خداوند از علم نسبت به آن ناتوان‌تر است. عقل دلالت می‌کند بر اینکه علم مخلوقات به بعضی از امور غیبی ممتنع است، مانند علم به کُنه وجود خداوند سبحان، علم به کُنه صفات عالیه الهی، زیرا در هر صورت علم هیچ یک از مخلوقات نسبت به آن احاطه ندارد، پس واجب است علم نسبت به آن به خداوند متعال اختصاص داشته باشد.

به بیان دیگر: سخن از وجوب علم خداوند به غیب به این معنا به دو قضیه منحل می‌شود:

  1. اول: علم خداوند به غیب به این معنا واجب است (اختصاص علم به خداوند) این قضیه از دلیل عقلی که در وجوب علم غیب به معنای اول برای خدا ذکر کردیم، استفاده می‌شود، زیرا عقل به وجوب علم مطلق برای خدا حکم می‌کند و جهل و نادانی برای او محال است خصوصاً جهل نسبت به خودش و به صفات خودش.
  2. دوم: علم مخلوقات به علم غیب به این معنا (آنچه علم به آن اختصاص به خداوند دارد) محال است. این قضیه نیز با دلیل عقلی که در امتناع علم مخلوقات نسبت به ذات خداوند سبحان و صفات او مطرح شد، استفاده می‌شود.

همه آنچه بیان شد حکم عقل در امکان، وجوب و امتناع علم غیب به معانی سه گانه بود.

بحث اثباتی (وقوع علم به غیب)

سه جهت در این بحث وجود دارد:

  1. جهت اول: در اثبات وجود کسانی که فی الجمله به آنها علم غیب داده شده است.
  2. جهت دوم: خداوند به چه کسانی علم غیب داده است؟
  3. جهت سوم: بندگان به چه میزان از علم غیب آگاهی دارند؟

تحریر محل کلام: همان گونه که گذشت علم غیب در سه معنا استعمال می‌شود: نادیدنی، معلوم بالذات و آنچه به خداوند اختصاص دارد.

سؤال: آیا در این فصل بحث از وقوع علم غیب به همه معانی مذکور است؟ پاسخ: محل سخن فقط علم غیب به معنای اول است. بالجمله باید گفت: از آنجا که علم مخلوقات به غیب به معنای دوم و سوم ثبوتاً ممتنع و به لحاظ عقلی محال است، مجالی برای بحث از وقوع علم غیب به آن معنا نیست، به همین جهت در این فصل بحث از وقوع علم غیب به معنای اول است یعنی امور غیر قابل مشاهده.

توضیح مطلب:

  1. معنای دوم علم غیب (معلوم بالذات یعنی آنچه بدون آموزش قابل فهم است): چنانچه اشاره شد ثبوت غیب به این معنا برای خداوند واجب و برای غیر خدا ممتنع است، پس نیازی به بحث از وقوع آن نیست زیرا بحث از وقوع در صورتی است که امری ممکن باشد و در جایی که امر یا واجب است یا ممتنع، بحث از وقوع معنا ندارد.
  2. معنای سوم علم غیب (آنچه به خداوند متعال اختصاص دارد): ثبوت این معنای از علم غیب نیز برای خداوند واجب است و برای غیر خدا ممتنع، بر این اساس بحث از وقوع آن جایگاهی ندارد. بله، در این معنا بحث صغروی این است که عقل جایز می‌داند خداوند مخلوقات را از وجود چیزی آگاه کند، ولی خداوند متعال مانع از علم به آن شده و مخلوقات را از شناخت نسبت به آن محروم کرده است و هیچ یک از مخلوقات نسبت به آن علم ندارند، به دلیل اختصاص علم به آن به خداوند و جلوگیری از دیگران در علم به آن. در بعضی از روایات آمده است خداوند علم به بعضی امور را به خود اختصاص داده است و آن را از همه مخلوقات منع کرده است، مانند علم به روز قیامت، برپایی قیامت، هفتاد و سومین حرف از اسم اعظم و حقیقتروح. عقل جایز می‌داند که خداوند بعضی از بندگان را نسبت به زمان قیامت و حقیقت روح و همه حروف اسم اعظم، ولی دلیل شرعی اقامه شده است بر اینکه خداوند هیچ کس را بر وقت آگاه نکرده است. اگر دلیل شرعی تام باشد و بدانیم که خداوند این امور را از همه بندگان منع کرده است، عقل حکم می‌کند به اینکه خداوند زمان قیامت را مخفی کرده است؛ مثلا به دلیل حکمتی که در این کار وجود دارد؛ زیرا عقلِ مستقل حکم می‌کند اینکه خداوند متعال حکیم است و حکیم کار بیهوده نمی‌کند، پس عقل از مخفی کردن روز قیامت توسط خداوند، کشف می‌کند که مخفی کردن زمان قیامت مصلحتی دارد که مخفی بودن آن را اقتضاء می‌کند، هرچند عقل راهی برای تشخیص آن مصلحت نداشته باشد. ولی اگر ثابت شود که خداوند چیزی را از همه مخلوقات منع کرده است، پس علم آنها نسبت به آن ممتنع است و در این فرض مجالی برای بحث از وقوع علم آنها نسبت به آن امر نیست.
  3. اما نسبت به معنای اول علم غیب (غیر قابل مشاهده): این معنا در این فصل محل کلام است.

جهات بحث: بحث از وقوع علم نسبت به امور غیر قابل مشاهده در سه جهت مطرح می‌شود:

  1. جهت اول: اثبات وجود کسانی که فی الجمله به آنها علم غیب داده شده است.
  2. جهت دوم: به چه کسانی علم غیب داده شده است؟
  3. جهت سوم: چه میزان از علم غیب به آنها داده شده است؟

جهت اول: اثبات وجود کسانی که فی الجمله علم غیب به آنها داده شده است

صحیح این است که می‎‌‌توان کسانی را یافت که خداوند آنها را نسبت به غیب و به امور غیر قابل مشاهده آگاه کرده است و دلایل چهارگانه (کتاب،سنت، اجماع و عقل) بر این مطلب دلالت دارند.

دلیل اول: قرآن کریم

آیات بسیاری دلالت دارند که خداوند بعضی از بندگان را به بخشی از علم غیب آگاه کرده است. می‌توان آیات قرآنی را که بر این مطلب دلالت دارند در چهار دسته گردآوری کرد: دسته اول: آیاتی که دلالت دارند بر آگاهی بعضی از بندگان نسبت به بعضی از غیب به عنوان غیب و مفهوم آن. دسته دوم: آیاتی که دلالت دارند بر اثبات چیزی برای بعضی از بندگان که از مصادیق و موارد علم غیب است. دسته سوم: آیاتی که علم بعضی از بندگان به تعدادی از امور غیبی و مصادیق آن را ثابت می‌کنند. دسته چهارم: آیاتی که از غیب خبر می‌دهند و موجب علم به غیب می‌شوند.

دسته اول: آیاتی که واژه غیب در آنها به کار رفته است

از جمله سخن خداوند که می‌فرماید: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ[۷۱].

وجه دلالت آیه: این آیه صراحت دارد در اینکه داستان نوح از امور غیبی است، چنانچه خداوند سبحان پیامبرش و قوم او را به این غیب آگاه کرده است، همان گونه که دلالت دارد بر اینکه پیامبر و قومش بعد از نزول قرآن به این غیب علم پیدا کردند. آیه قرآن در مورد اثبات علم بعضی از بندگان به بعضی از امور غیبی قطعی الصدور و قطعی الدلالة است و این همان چیزی است که به دنبال آن بودیم، بعد از توجه به این مطلب، کسی که علم غیب برخی از بندگان خاص را انکار می‌کند، چه عذری می‌تواند داشته باشد.

اشکال اول: در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که علم غیر خدا نسبت به غیب را نفی ‌می‌کند. جواب: بله، ولی این آیات علم غیر خدا به غیب را قبل از اینکه خداوند آنها را به غیب آگاه کند، نفی می‌کند، اما بعد از اینکه خداوند آنها را نسبت به غیب آگاه کرد، این آیات علم آنها به غیب را نفی نمی‌کند. پس این آیه یکی از آیات این دسته از آیات قرآن است که بر آگاهی از علم غیب غیر خدا دلالت دارد و آیات فراوان دیگری هم وجود دارد که در دلالت شبیه به این آیه هستند.

اشکال دوم: قرآن دلالت می‌کند بر اینکه علم غیب در انحصار خداوند متعال است. جواب: بله، ولی بین آیات قرآن کریم منافاتی وجود ندارد، بلکه تنها توهم تنافی بین آیات برای کسی پیش می‌آید که در آیات قرآن تدبر نمی‌کند و در معنای حقیقی آنها تفکر نمی‌کند.

پاسخ تفصیلی این اشکال در دسته‌بندی زیر روشن می‌شود:

گردآوری ابتدایی آیات دسته اول:

توضیح چگونگی آیات علم غیب که واژه غیب در آنها به کار رفته است: کلمه (غیب) به همین شکل در آیات بسیار زیادی به کار رفته است، که در نظر ابتدایی می‌توان این آیات را در دو گروه دسته‌بندی کرد: اول: آیاتی که آگاهی غیر خدا از علم غیب را نفی می‌کنند. دوم: آیاتی که علم بعضی از بندگان به علم غیب را اثبات می‌کنند.

گروه اول (آیات نافیه) سه قسم هستند

قسم اول: آیاتی که به دلالت منطوقی علم غیب غیر خدا را نفی می‌کنند: از جمله سخن خداوند که می‌فرماید: ﴿قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ[۷۲]. این آیه دلالت دارد بر اینکه هیچ کسی در آسمان‌ها و زمین علم غیب ندارد و هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است عنوانی عام و کلی‌ای است که فرشتگان، پیامبران و اولیاء را دربر می‌گیرد و این آیه علم هر یک از ایشان را به غیب نفی می‌کند.

قسم دوم: آیاتی که علم غیب را منحصر در خداوند می‌دانند: از جمله سخن خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ[۷۳] و ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ[۷۴]. این آیات دلالت دارند بر اینکه تنها خداوند سبحان عالم به غیب و شهادت است، اگر غیر خدا علم غیب داشته باشد، توصیف خداوند به اینکه تنها او عالم غیب و شهادت است، صحیح نخواهد بود. پس این آیات به دلالت مفهومی، علم غیر خدا نسبت به غیب را نفی می‌کنند، به این صورت که انحصار حکم در یک موضوع تبدیل می‌شود به مفهوم حصر بر اینکه غیر از آن موضوع آن حکم را ندارد. بلکه بعضی از دانشمندان معتقدند دلالت حصر بر انتفای حکم از غیر کسی که حکم منحصر در آن شده، دلالت منطوقی است. به هر حال بعد از اینکه همه علما در اصل دلالت اتفاق نظر دارند، همین ملاک حجیت است.

همچنین در آیه‌ای دیگر اینچنین آمده است: ﴿وَيَقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ[۷۵]، تقریب استدلال این است که آیه بر انحصار علم غیب برای خداوند دلالت دارد، اگر غیر خدا هم علم به غیب داشته باشد، علم غیب منحصر در خداوند نخواهد بود.

دلالت آیه مبتنی بر دلالت لفظ «إنّما» بر نفی است، ولی بنابر نظر ابوحنیفه و پیروان او که دلالت بر تأکید اثبات است و نسبت به نفی ساکت است، این آیه بر نفی علم غیر خدا نسبت به غیب دلالت ندارد.

از جمله آیات این دسته، آیاتی هستند که خداوند سبحان را به عالم غیب توصیف کرده‌اند، که ظهور در حصر دارند مانند:

  1. ﴿قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ[۷۶].
  2. ﴿وَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[۷۷].
  3. ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[۷۸].
  4. ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[۷۹].

این آیات دلالت دارند بر اینکه علم غیب منحصر در خداوند متعال است و انحصار علم غیب در خداوند دلالت دارد بر نفی آن از غیر خدا دارد. اگر چه این آیات در منشأ دلالت بر حصر با یکدیگر تفاوت دارند، چرا که انحصار در بعضی از آیات از ادات حصر استفاده می‌شود، مانند لفظ «إنّما» و در بعضی از آیات انحصار از سیاق آیه استفاده می‌شود و در بعضی از آیات انحصار از هیأت و ترکیب جمله استفاده می‌شود و در بعضی از آیات از قرینه مقامی و اینکه در مقام مدح و ستایش است، انحصار استفاده می‌شود. مگر اینکه گفته شود،اختلاف در منشأ دلالت تأثیری در اصل دلالت ندارد، آنچه اهمیت دارد، دلالت آیات بر انحصار علم غیب در خداوند متعال است.

بنابراین همه آیات مذکور در این جهت اشتراک دارند که بر انحصار علم غیب در خداوند متعال دلالت دارند و همین با مفهوم بر عدم آگاهی غیر خدا از غیب دلالت دارد.

قسم سوم: آیاتی که علم غیب بعضی از بندگان خاص بشخصه را نفی می‌کند: مراد از بعضی بندگان خاص، کسانی هستند که درباره آنها گفته می‌شود: علم غیب به آنها داده شده است مانند رسول خدا(ص). از جمله این آیات سخن خداوند است که می‌فرماید: ﴿قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ[۸۰] و ﴿قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ[۸۱] و به همین مضمون هرچند بدون لفظ غیب سخن دیگر خداوند است که می‌فرماید: ﴿قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ[۸۲].

این دسته از آیات با اقسام سه گانه، علم غیر خدا نسبت به غیب را نفی می‌کنند.

گروه دوم (آیات مثبته) که پنج قسم هستند

قسم اول: آنچه بر وحی اخبار غیبی گذشته، حال و آینده دلالت دارد.

اخبار غیبی گذشته: مانند: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ[۸۳]، ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ[۸۴] و ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ[۸۵].

وجه دلالت: این آیات داستان نوح و کفالت زکریا نسبت به مریم و فریب برادران یوسف نسبت به او را بیان کرده‌اند که از امور غیبی هستند و آیات قرآن از آنها خبر داده و آنها را تبیین کرده است و دلالت می‌کند بر اینکه خداوند سبحان به پیامبرش وحی کرده که از آن خبر دهد، پس این آیات دلالت دارند بر اینکه خداوند پیامبرش را به این امور غیبی آگاه می‌کند.

اخبار غیبی زمان حال: این آیات فراوان هستند، مانند:

  1. خبر دادن حضرت عیسی (ع) به قومش نسبت به آنچه در خانه‌هایشان ذخیره کرده‌اند: ﴿وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ[۸۶]. آنچه در خانه‌های قوم حضرت عیسی (ع) وجود داشت از ایشان غایب بود و آن حضرت از آنها خبر داد. بیان آنچه در خانه‌های مردم بود،امر غایب در حال حاضر بود.
  2. خبر دادن پیامبر نسبت به افشای راز بعضی از همسران پیامبر که حضرت رازی را به ایشان گفته بود و باید آن را برای کسی بازگو نمی‌کردند ولی این راز بر ملا شد و خداوند پیامبر را از آن آگاه کرد: ﴿وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ[۸۷].
  3. خبر گفتگوی منافقین ‌ با شیاطین در خلوت‎‌هایشان: ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ[۸۸].
  4. خبر دادن به مؤمنین که منافقین را دوست دارند ولی منافقین آنها را دوست ندارند: ﴿هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ[۸۹].
  5. خبر دادن از آنچه منافقین پنهان می‌کردند: ﴿وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً[۹۰].
  6. و نیز خبر از اعتقاد منافقین: ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ[۹۱].

اخبار غیبی آینده: این آیات بسیار فراوان هستند مانند:

  1. خبر فتح مکه: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ[۹۲]؛
  2. خبر شکست و پیروزی روم: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ[۹۳].
  3. خبر مرگ ابولهب و همسرش در حال کفر: ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ * وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ[۹۴].
  4. خبر از انقطاع نسل عمرو بن عاص: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[۹۵].
  5. خبر تخلف منافقین: ﴿فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّ[۹۶].
  6. خبر شکست کفار: «أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ * سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ»[۹۷].
  7. خبر محافظت پیامبر(ص) نسبت به خطری که از جانب مردم وجود داشت: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۹۸].
  8. اخبار نشانه‌های وقوع قیامت: ﴿قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا[۹۹] و در جای دیگر فرموده است: ﴿قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا * وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا[۱۰۰]، ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا[۱۰۱]، ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ[۱۰۲].

این موارد مربوط به اخبار آینده در دنیاست. از جمله امور غیبیآینده آنچه درباره رستاخیز، روز قیامت، برانگیختن، گردآوری، محاسبه و داخل شدن مؤمنین در بهشت و داخل شدن کفار در آتش و سخنان اهل بهشت و سخنان اهل آتش.

قسم دوم: آنچه به واسطه مفهوم، بر داشتن علم غیب گروهی دلالت دارد. از جمله سخن خداوند سبحان که می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ[۱۰۳] و ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ[۱۰۴] همچنین در جای دیگر فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ[۱۰۵].

وجه دلالت آیات اینکه مقتضای استثناء در آیه اول و دوم اثبات علم غیب است، زیرا مستثنی منه منفی (عدم علم به غیب) است و استثناء از نفی اثبات. پس مفاد آیه اول این است که خداوند پیامبری را که مورد رضایت است از غیب خود آگاه می‌کند و مفاد آیه دوم این است که ما آنچه که به تعلیم داده‌ای می‌دانیم. آیه اول: علم پیامبران به علم غیب را ثابت می‌کند به این صورت که خداوند آنها را از علم غیب آگاه کرده است. آیه دوم: علم فرشتگان نسبت به آنچه خداوند از علم غیب به آنها آموخته است را اثبات می‌کند. همچنانکه ظاهر استدراک در آیه سوم این است که آنچه برای آن استدراک شده با آنچه از آن استدراک شده ارتباط دارد، خداوند از پیامبرانش برمی‌گزیند کسی را که او را از غیب آگاه کند.

برخی از شواهد در کتاب‌های تفسیری: #تفسیر طبری (ت ۳۱۰ ه): "سخن در تأویل کلام خداوند است: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ. ابو جعفر می‌گوید: اهل تأویل در تأویل این آیه اختلاف نظر دارند"[۱۰۶]. طبری در ادامه می‌گوید: "ابو جعفر می‌گوید: و برترین اقوال در تأویل آیه این است که: خداوند شما را از ضمائر قلوب بندگان آگاه نمی‌سازد... غیر از اینکه خداوند بیان کرده که برخی از پیامبرانش را برمی‌گزیند، کسانی را که برگزیده، از بعضی از آنچه در ضمائر بعضی از مردم است به وسیله وحی آن به پیامبر و رسالت او آگاه می‌کند". #تفسیر بغوی (ت ۵۶۱ ه): ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ زیرا هیچ کس غیر از خداوند از غیب آگاهی ندارد ﴿وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ پس او (پیامبر) را از بعض امور غیبی آگاه می‌کند مانند سخن خداوند تبارک و تعالی که می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ[۱۰۷]. #تفسیر قرطبی (ت ۶۷۱ ه): ﴿وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي یعنی خداوند انتخاب می‌کند ﴿مِنْ رُسُلِهِ برای آگاه کردن از غیب ﴿مَنْ يَشَاءُ[۱۰۸]. مفهوم این آیات اثبات علم بعضی از بندگان به آنچه خداوند از علم غیب به ایشان آموخته است. اگر استثناء از نفی بیانگر اثبات نباشد و وجود آن مانند عدمش باشد،سخن خداوند متعال: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ[۱۰۹] مانند این است که بگویی: شهد الله أنه لا إله و این دلالت دارد، العیاذ بالله؛ بر نفی مطلق معبود. ولی سخن خداوند که می‌فرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا[۱۱۰] مانند سخن توست: (و ما ارسلناک) و این دلالت دارد العیاذ بالله، بر نفی ارسال پیامبر، اگر این گونه باشد، در هر زمانی کفار با تمسک به این دو آیه و مانند آن، العیاذ بالله؛ بر بطلان دین اسلاماحتجاج کنند و چقدر این افراد در گمراهی هستند که مستلزم بطلان دین می‌شوند و این نیست مگر به خاطر نادانی آنها به اصول و شرایط استدلال که از جمله آنها این است که؛ استثناء از نفی، اثبات است و استثناء از اثبات نفی است.

قسم سوم: آنچه بالملازمه بر علم غیب گروهی دلالت می‌کند. از جمله سخن خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ[۱۱۱]. وجه دلالت اینکه در این آیات متقین توصیف شده‌اند به اینکه ایمان به غیب دارند و توصیف به ایمان به غیب مستلزم علم آنها به غیب است زیرا کسی که به امر مجهولی ایمان داشته باشد، شایسته مدح و ستایش نیست. پس این آیه بالملازمه دلالت دارد بر اینکه همه متقین از غیب آگاهی دارند.

روشن است که علم آنها به همه غیب مراد نیست، بلکه به آن مقداری که لازمه ایمان به غیب،ایمان به آن است، مانند وجود خداوند تبارک و تعالی، علم،حکمت، قدرت،حیات و سایر صفات باری تعالی که ایمان به آنها و نبوت انبیاء الهی و کتاب‌های آسمانی، فرشتگان الهی، رستاخیز و بهشت و جهنم.

قسم چهارم: آنچه دلالت دارد بر اینکه خداوند به کسی که شایستگی دارد غیب را می‌آموزد. مانند سخن خداوند که می‌فرماید: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ * وَمَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ * وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ * وَمَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ[۱۱۲]. «ضن» به معنای بخل است و ظاهر آیه این است که خداوند نسبت به اعطای غیب، به کسی که استحقاق دارد، بخل نمی‌ورزد، بلکه آن را به کسی که شایستگی دارد، می‌آموزد و تفاوتی ندارد که مراد از ضمیر در «و ما هو» خداوند سبحان باشد یا رسل خدا یا جبرئیل، در هر صورت آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال بعضی از بندگان را به غیب آگاه می‌سازد.

قسم پنجم: آنچه دلالت دارد بر اینکه بعضی از امور غیبی، به خداوند متعال اختصاص دارد. خداوند سبحان می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ[۱۱۳]. اختصاص پنج امری که در این آیه ذکر شده، به خداوند متعال، ظهور در این امر دارد که این امور با سایر امور غیب و شهادت تمایز دارند و خداوند سبحان این امور را به خود اختصاص داده و همه امور غیبی را به خود اختصاص نداده است. آیه بالملازمه دلالت دارد بر اینکه خداوند، بعضی از بندگان خاص خود را بر امور غیبی غیر از این امور پنجگانه، آگاه می‌سازد. اگرچه در آیه اخیر لفظ «غیب» به کار نرفته است ولی معنای آن در مضمون آیه وجود دارد.

خلاصه آنچه گذشت بعد از ملاحظه به دو دسته از آیات[۱۱۴]:

  1. برای ما روشن شد که در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که علم غیر خدا را نسبت به بعض امور غیبی نفی می‌کند و برخی از آیات هم علم غیر خدا نسبت به بعض امور غیبی را اثبات می‌کنند.

بین آیات قرآن کریم تعارض و اختلافی وجود ندارد، چنانچه خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا[۱۱۵].

  1. بر این اساس باید در مفاد آیات دو دسته از آیات قرآن، تدبر کرد تا اینکه وجه موافقت بین این دو دسته برای ما روشن شود.

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع علم غیب

منابع

پانویس

  1. فراهیدی، خلیل بن احمد، «کتاب العین»، ‌ج۴، ص ۴۵۴؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، ج۳، ص۱۰۶؛ جوهری، ابونصر، الصحاح، ج۱، ص۲۹؛ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۴۰۳؛ ثعالبی، ابومنصور، فقه اللغه، ص۲۴؛ ابن سیده، علی بن اسماعیل، المخصص، ج۳، ص۵۶؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، ‌«المفردات»، ص ‌۶۱۶؛ ابن‌منظور، محمد بن مکرم، «لسان العرب»، ‌ج۱، ص ۶۵۴؛ طریحی، «مجمع البحرین»، ج۲، ۱۳۵ ـ ۱۳۴؛ ‌زبیدی، سید مرتضی، تاج العروس، ج۲، ص۲۹۵.
  2. در روایتی امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «همانا برای خداوند متعال دو علم وجود دارد؛ علمی که آن را ویژه خود قرار داده و کسی را نسبت به آن مطلع نساخته است، نه پیامبری از پیامبران و نه فرشته‌ای از فرشتگان و این همان فرمایش خداوند متعال در قرآن کریم است که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ و علمی که فرشتگان او از آن آگاهی دارند قطعا مورد آگاهی محمد(ص) و آل محمد(ع) است و آنچه ایشان از آن آگاهی دارند قطعا مرا نسبت به آن آگاه فرموده است، بزرگ از ما و کوچک از ما تا روز قیامت از آن مطلع هستند: «إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي غَيْبِهِ فَلَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ لَا مَلَكاً مِنْ مَلَائِكَتِهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (سوره لقمان، آیه۳۴). وَ لَهُ عِلْمٌ قَدِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتُهُ فَمَا اطَّلَعَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتُهُ فَقَدِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ مَا اطَّلَعَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ فَقَدْ أَطْلَعَنِي عَلَيْهِ يَعْلَمُهُ‏ الْكَبِيرُ مِنَّا وَ الصَّغِيرُ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ»»؛ صفار، محمد بن حسن، «بصائر الدرجات»، ص ١٣١.
  3. به عنوان مثال، امام علی(ع) در جواب کسی که پرسید: «آیا به تو علم غیب داده شده است؟» فرمود: «ای برادر کلبی! این علم غیب نیست، بلکه علمی است که از صاحب علم آموخته شده است»: «لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۸.
  4. روایت «إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي غَيْبِهِ..»» در بالا اشاره شده.
  5. به عنوان مثال: سدیر - از یاران نزدیک امام صادق(ع) - نقل می‌کند من، ابوبصیر، یحیی بزّار و داود بن‌ کثیر در مجلسی بودیم که حضرت با حالت غضبناک وارد شد و فرمود: «تعجب از اقوامی که گمان می‌کنند ما علم غیب می‌دانیم، در حالی که من قصد تنبیه کنیزم را داشتم و او فرار کرد و من نمی‌دانم در کدامیک از اتاق‌هاست...»: «یَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ اَلْغَیْبَ مَا یَعْلَمُ اَلْغَیْبَ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِیَتِی فُلاَنَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّی فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِّ بُیُوتِ اَلدَّارِ هِیَ ...»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۵۷. همچنین: ابن مغیره می‌‏گوید: من به اتفاق یحیی‌ بن عبدالله بن حسین خدمت حضرت ابو الحسن(ع) بودیم، یحیی‌ عرض کرد: فدایت شوم! مردم گمان می‌‏کنند شما علم به غیب دارید، امام فرمود: سبحان‏‌ اللَّه! ای‌ یحیی‌! دست خودت را بر من بگذار، به خدا سوگند! از این نسبت تمام موهای‌ بدنم راست شد، نه به خدا سوگند، ما غیب نمی‌‏دانیم و هرآنچه نقل می‌کنیم از رسول خداست»: «عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ(ع)أَنَا وَ یَحْیَی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ یَحْیَی جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّهُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّکَ تَعْلَمُ الْغَیْبَ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ ضَعْ یَدَکَ عَلَی رَأْسِی فَوَ اللَّهِ مَا بَقِیَتْ فِی جَسَدِی شَعْرَةٌ وَ لَا فِی رَأْسِی إِلَّا قَامَتْ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هِیَ إِلَّا رِوَایَةٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص»؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۹۳.
  6. به عنوان مثال: شیخ طوسی (م۴۶۰ق) گفته است: «ما غاب عن الحواس. طوسی، محمد بن حسن، التبيان، ص۶، ص۲۲۵. و راغب اصفهانی (م۵۰۲ق) گفته است: «استُعمل في كلّ غائب عن الحاسّة... ما لا يقع تحت الحواس و لا تقتضيه بداهة العقول وإنّما يعلم بخبر الأنبياء عليهم السلام». راغب اصفهانی، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، ص۶۱۶. ​ابن عربی (م۵۴۲ق) نیز گفته است: «وحقيقته ما غاب عن الحواس». ابن عربی، محمد بن عبدالله، احكام القرآن، ج۱، ص۱۵.
  7. قاضى شوشترى (م۱۰۱۹ق) گفته است: «وفرق بين علم الغيب الذي لا يعلمه إلا الله تعالى وبين ما ادعيناه؛ فإن المراد بعلم الغيب هو العلم الذي لا يكون مستفاداً من سبب يفيده، وذلك إنما يصدق على الله تعالى؛ إذ كل ما علم من عداه تعالى فهو مستفاد من جوده؛ إما بواسطة، أو بغير واسطة؛ فلا يكون علم غيب» شوشترى، سید نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ص٢٠۴.
  8. شیخ مفید (م۴۱۳ق) در همین راستا گفته است: «فأما إطلاق القول عليهم بأنهم يعلمون الغيب فهو منكر بين الفساد؛ لأن الوصف بذلك إنما يستحقه من علم الأشياء بنفسه لا بعلم مستفاد، وهذا لا يكون إلا الله عز وجل» مفید، محمد بن محمد، أوائل المقالات، ص۶۷. همچنین قاضى شوشترى (م۱۰۱۹ق) گفته است: «فلا يصح لغير الله تعالى أن يقال أنه يعلم الغيب ... وبالجملة: لا يجوز أن يقال لأحد فلان يعلم الغيب؛ نعم الإخبار بالغيب بتعليم الله تعالى جايز» شوشترى، سید نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ص٢٠۴.
  9. به عنوان مثال: ابن میثم بحرانی (م۶۹۹ق) گفته است: «الفصل الثاني: في بيان اطلاعه عليه السلام على المغيبات، وتمكنه من خوارق العادات، وفيه بحثان: البحث الأول: في اطلاعه على الأمور الغيبية». بحرانی، ابن میثم، شرح مئة كلمة لأمير المؤمنين، ص٢٣٧. همچنین: سید هاشم بحرانی (م۱۱۰۷ق) گفته است: «والأئمة صلوات الله عليهم أجمعين؛ لأنّ الله سبحانه وتعالى لمّا أطلعهم على غيبه بما ينزل في ليلة القدر ..». بحرانی، سید هاشم، ینابیع المعاجز، ص۱۷۵.
  10. به عنوان مثال: شیخ مفید، سید مرتضی، طبرسی، محقق حلی و تعداد عدیدی از مفسران و متکلمان شیعه از همین تعبیر استفاده کرده‌اند. ر.ک: مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج٢، ص۱۹۴؛ علم الهدی، سید مرتضی، رسائل المرتضى، ج۱، ص۴۱۷؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۳۳۵-۳۴۶؛ حلی، جعفر بن حسن، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷-۲۴۴.
  11. به عنوان مثال: سید هاشم بحرانی (م۱۱۰۷ق) گفته است: «والأئمة صلوات الله عليهم؛ لأنّ الله سبحانه وتعالى لمّا أفادهم علوماً زائدةً على علم الحلال والحرام، والعلوم والزائدة سائر العلوم، فلا ريب أن من سائر العلوم الزائدة، العلوم بالغيب». بحرانی، سید هاشم، ینابیع المعاجز، ص۱۶۷. همچنین شیخ محمد حسن مظفر (م۱۳۷۶ق) گفته است: «ويشهد لعلمه (أي: الإمام علي) بالغيب: إيصاؤه بدفنه خفية». مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۶، ص۳۶۹-۳۷۰.
  12. ر.ک: جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب، ص۴۵-۵۷؛ مسعودی، سید محمد علی، تفاوت نگرش علم کلام و حدیث به علم غیب، ص ۸؛ افتخاری، سید ابراهیم، بررسی مقایسه‌ای شئون امامت در مکتب قم و بغداد، ص ۱۲۶الی ۱۲۹.
  13. «(خداوند) دانای نهان و آشکار، بزرگ والاست» سوره رعد، آیه ۹.
  14. «اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاینده است» سوره حشر، آیه ۲۲.
  15. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  16. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  17. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  18. فارابی، دیوان الأدب، ج ۲ ص۲۲۹.
  19. «همان کسانی که «غیب» را باور دارند» سوره بقره، آیه ۳.
  20. ازهری، تهذیب اللغة ج ۳ ص۱۰۶.
  21. جوهری، الصحاح ج ۲ ص۲۹.
  22. «او را در ژرفگاه چاه بیندازید» سوره یوسف، آیه ۱۰.
  23. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة ج ۴ ص۴۰۳.
  24. ثعالبی، فقه اللغة، ج ۴ ص۴۰۳.
  25. ابن سیده، المخصص ج ۳ ص۵۶.
  26. ابن سیده، المخصص ج ۴ ص۳۴.
  27. راغب اصفهانی، المفردات غریب القرآن ص۲۶۸.
  28. «یا او از غایبان است؟» سوره نمل، آیه ۲۰.
  29. «و هیچ (چیز) پنهانی در آسمان و زمین نیست مگر که در کتابی روشنگر (آمده) است» سوره نمل، آیه ۷۵.
  30. راغب اصفهانی، المفردات غریب القرآن ص۳۶۶.
  31. سوره نساء، آیه ۳۴.
  32. «و (اکنون) از جایی دور تیر به تاریکی می‌افکنند» سوره سبأ، آیه ۵۳.
  33. راغب اصفهانی، المفردات غریب القرآن ص۳۶۶.
  34. ابن منظور، لسان العرب ج ۱ ص۶۵۴.
  35. زبیدی ج ۲ ص۲۹۵.
  36. چنانچه علامه طباطبائی نیز به همین معنا اشاره کرده است، او می‌گوید: «غیب نقطه مقابل شهادت و حضور است و بر هر چیزی که محسوس نباشد، منطبق می‌شود» المیزان ج ۱ ص۴۵.
  37. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  38. مراد راغب درمورد سخن خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ و درباره هر چیزی که از حواس غایب باشد، به کار می‌رود.
  39. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  40. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که آنان تیرچه‌های (قرعه) خود را (در آب) می‌افکندند تا (بدانند) کدام، مریم را سرپرستی کند و هنگامی که با هم (در این کار) ستیزه می‌ورزیدند نزد آنان نبودی» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  41. «این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی می‌کنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمی‌دانستید» سوره هود، آیه ۴۹.
  42. «(ای پیامبر) این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که (برادران یوسف) بر کار خود هم‌داستان شدند و نیرنگ می‌باختند نزد آنها نبودی» سوره یوسف، آیه ۱۰۲.
  43. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  44. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  45. «فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیْبِ‏ فَضَحِکَ(ع)وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ کَانَ کَلْبِیّاً یَا أَخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ‏ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم‏»؛ نهج البلاغه با شرح محمد عبده ج ۲ ص۱۱ خطبه ۱۲۸، علامه مجلسی نیز آن را در بحار الأنوار نقل کرده است: ج ۲۶ ص۱۰۳.
  46. اصول کافی ج ۱ ص۲۵۷ و صفار در بصائر الدرجات ص۳۳۵.
  47. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  48. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع)قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ‏ حَرْفاً وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.
  49. «عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِ‏ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ(ع)قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً کَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ‏ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّی صَیَّرَهُ إِلَی سُلَیْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.
  50. «بی‌گمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو می‌فرستد و از آنچه در زهدان‌هاست آگاه است و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد» سوره لقمان، آیه ۳۴.
  51. «عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(ع)یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ‏ عِلْمَیْنِ‏ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی غَیْبِهِ فَلَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ لَا مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی‏ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏ وَ لَهُ عِلْمٌ قَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَمَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَقَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ مَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ فَقَدْ أَطْلَعَنِی عَلَیْهِ [یَعْلَمُهُ‏] الْکَبِیرُ مِنَّا وَ الصَّغِیرُ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ»؛ بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج‏۱، ص: ۱۱۱.
  52. «عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع)قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عِلْمَیْنِ‏ عِلْماً أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ‏ فَإِذَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْهُ‏ أَعْلَمَنَا ذَلِکَ وَ عَرَضَ عَلَی الْأَئِمَّةِ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِنَا»؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.
  53. «عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع)قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ‏ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵ ـ ۲۵۶
  54. «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ: عِلْمٌ‏ لَایَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ، وَ عِلْمٌ‏ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.
  55. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  56. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  57. «خداوند میان کسانی که ایمان دارند و کسانی که یهودی‌اند و صابئان و مسیحیان و زرتشتیان و کسانی که شرک می‌ورزند در روز رستخیز داوری می‌کند، بی‌گمان خداوند بر هر چیزی گواه است» سوره حج، آیه ۱۷.
  58. «بی‌گمان خداوند است که هیچ چیز در زمین و آسمان بر او پوشیده نیست» سوره آل عمران، آیه ۵.
  59. «آیا آنکه بر آنچه هر کس کرده است، چیرگی دارد؛ (چون کسی است که چنین نیست)؟» سوره رعد، آیه ۳۳.
  60. «آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟» سوره فصلت، آیه ۵۳.
  61. «مگر آنچه را خدا خواهد که او آشکار و نهان را می‌داند،» سوره اعلی، آیه ۷.
  62. «و کافران گفتند برای ما رستخیز نخواهد آمد؛ بگو: چرا، سوگند به پروردگارم داننده غیب که برای شما خواهد آمد؛ همسنگ ذرّه‌ای در آسمان‌ها و زمین از (دید) او دور نمی‌ماند و خردتر و کلان‌تر از آن نیست مگر که در کتابی روشن (آمده) است» سوره سبأ، آیه ۳.
  63. «و این کتاب خجسته‌ای است که آن را فرو فرستاده‌ایم، آنچه را پیش از آن بوده است راست می‌شمارد و تا (مردم) «مادر شهر» (مکّه) و مردم پیرامون آن را بیم‌دهی» سوره انعام، آیه ۹۲.
  64. «خداوند است که بهترین گفتار را (به گونه) کتابی (با آیاتی) همانند دوگانه (یعنی مکرّر) فرو فرستاده است» سوره زمر، آیه ۲۳.
  65. «هیچ دانشی بدان ندارند، جز پیروی از گمان» سوره نساء، آیه ۱۵۷.
  66. «و آنان را بدان دانشی نیست؛ جز از گمان پیروی نمی‌کنند و گمان برای (رسیدن به) حق، بسنده نیست» سوره نجم، آیه ۲۸.
  67. «و اگر از بیشتر کسان روی زمین پیروی کنی تو را از راه خداوند به گمراهی می‌کشانند؛ جز پندار را پی نمی‌گیرند و آنان جز نادرست برآورد نمی‌کنند» سوره انعام، آیه ۱۱۶.
  68. «بیشتر آنان جز از گمانی پیروی نمی‌کنند، به راستی گمان برای (شناخت) حقیقت، هیچ بسنده نیست.» سوره یونس، آیه ۳۶.
  69. «و چون گفته می‌شد: وعده خداوند راستین است و تردیدی در (برپایی) رستخیز نیست می‌گفتید: نمی‌دانیم رستخیز چیست؟ تنها پنداری (درباره آن) داریم و ما (به آن) باورمند نیستیم» سوره جاثیه، آیه ۳۲.
  70. «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست، رهنمودی برای پرهیزگاران است. همان کسانی که «غیب» را باور و نماز را برپا می‌دارند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم می‌بخشند» سوره بقره، آیه ۲ ـ ۳
  71. «این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی می‌کنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمی‌دانستید پس شکیبا باش که سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره هود، آیه ۴۹.
  72. «بگو: جز خداوند کسی در آسمان‌ها و زمین غیب را نمی‌داند» سوره نمل، آیه ۶۵.
  73. «او دانای پنهان و آشکار، پیروز بخشاینده است» سوره سجده، آیه ۶.
  74. «اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاینده است» سوره حشر، آیه ۲۲.
  75. «و می‌گویند: چرا نشانه‌ای (دلخواه ما) از سوی پروردگارش برای او فرو فرستاده نشده است؟ بگو که غیب، تنها از آن خداوند است پس چشم به راه دارید که من (نیز) با شما از چشم به راه دارندگانم» سوره یونس، آیه ۲۰.
  76. «بگو خداوندگارا! ای پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین! دانای پنهان و آشکار! تویی که میان بندگانت در آنچه اختلاف می‌ورزیدند داوری می‌کنی» سوره زمر، آیه ۴۶.
  77. «و به زودی خداوند و پیامبرش کردار شما را خواهند دید سپس به سوی دانای پنهان و آشکار برگردانده می‌شوید آنگاه او شما را از آنچه انجام می‌دادید آگاه می‌گرداند» سوره توبه، آیه ۹۴.
  78. «و بگو (آنچه در سر دارید) انجام دهید، به زودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان کار شما را خواهند دید و به سوی داننده پنهان و آشکار بازگردانده خواهید شد و او شما را از آنچه انجام می‌داده‌اید آگاه خواهد ساخت» سوره توبه، آیه ۱۰۵.
  79. «بگو: مرگی که از آن می‌گریزید بی‌گمان با شما دیدار خواهد کرد، آنگاه به سوی دانای پنهان و آشکار بازگردانده می‌شوید و شما را از آنچه می‌کردید آگاه می‌کنند» سوره جمعه، آیه ۸.
  80. «بگو من برای خود سود و زیانی در دست ندارم جز آنچه خداوند بخواهد و اگر غیب می‌دانستم خیر بسیار می‌یافتم و (هیچ) بلا به من نمی‌رسید؛ من جز بیم‌دهنده و مژده‌آور برای گروهی که ایمان می‌آورند نیستم» سوره اعراف، آیه ۱۸۸.
  81. «بگو: من به شما نمی‌گویم که گنجینه‌های خداوند نزد من است و غیب نمی‌دانم و به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ام؛ جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم» سوره انعام، آیه ۵۰.
  82. «بگو من در میان پیامبران، نوپدید نیستم و نمی‌دانم با من و شما چه خواهند کرد، جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم و من جز بیم‌دهنده‌ای آشکار نیستم» سوره احقاف، آیه ۹.
  83. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که آنان تیرچه‌های (قرعه) خود را (در آب) می‌افکندند تا (بدانند) کدام، مریم را سرپرستی کند و هنگامی که با هم (در این کار) ستیزه می‌ورزیدند نزد آنان نبودی» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  84. «این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی می‌کنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمی‌دانستید پس شکیبا باش که سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره هود، آیه ۴۹.
  85. «(ای پیامبر) این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که (برادران یوسف) بر کار خود هم‌داستان شدند و نیرنگ می‌باختند نزد آنها نبودی» سوره یوسف، آیه ۱۰۲.
  86. «و شما را از آنچه می‌خورید یا در خانه می‌انبارید آگاه خواهم ساخت» سوره آل عمران، آیه ۴۹.
  87. «و آنگاه که پیامبر به یکی از همسرانش سخنی را، نهانی گفت و چون او آن را (به همسر دیگر) خبر داد و خداوند پیامبر را از آن آگاه کرد وی بخشی از آن را (به همسران خود) گفت و در (گفتن) بخشی دیگر خودداری ورزید، پس هنگامی که (پیامبر) آن (همسر رازگشا) را از این (امر) باخبر ساخت (همسر) گفت: چه کسی تو را از این (رازگشایی من) آگاه کرد؟ (پیامبر) گفت: خداوند دانای آگاه مرا با خبر ساخت» سوره تحریم، آیه ۳.
  88. «و هرگاه با کسانی که ایمان آورده‌اند دیدار کنند می‌گویند ایمان آورده‌ایم و چون با شیطان‌های خود تنها شوند می‌گویند ما با شماییم، ما تنها (مؤمنان را) ریشخند می‌کنیم» سوره بقره، آیه ۱۴.
  89. «هان! این شمایید که آنان را دوست می‌دارید و (آنان) شما را دوست نمی‌دارند» سوره آل عمران، آیه ۱۱۹.
  90. «آنها دوست می‌دارند چنان که خود کافر شدند شما (نیز) کافر می‌شدید تا با ایشان یگانه می‌بودید» سوره نساء، آیه ۸۹.
  91. «چون منافقان نزد تو می‌آیند، می‌گویند: گواهی می‌دهیم که بی‌گمان تو فرستاده خدایی و خداوند می‌داند که تو به راستی فرستاده اویی و خداوند گواهی می‌دهد که منافقان، سخت دروغگویند» سوره منافقون، آیه ۱.
  92. «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کرده‌اید، بی‌آنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد می‌شوید بنابراین او چیزی را می‌دانست که شما نمی‌دانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷.
  93. «رومیان شکست خوردند در نزدیک‌ترین سرزمین و آنان پس از شکستشان به زودی پیروز می‌گردند. در چند سال؛ کار گذشته و آینده با خداوند است و در آن روز مؤمنان شاد می‌شوند.» سوره روم، آیه ۲ ـ ۴
  94. «توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد دارایی و دستاوردش به او سودی نبخشید زودا که در آتشی زبانه‌دار درآید و (نیز) همسرش در حالی که هیزم‌کش (دوزخ) است، ریسمانی از پوست تافته درخت خرما بر گردن اوست» سوره مسد، آیه ۱ ـ ۵
  95. «ما به تو «کوثر» دادیم، پس برای پروردگارت نماز بگزار و قربانی کن! بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۱ ـ ۳
  96. «و اگر خداوند تو را نزد دسته‌ای از آنان باز گرداند و آنها از تو اجازه بیرون آمدن (با تو را) خواستند بگو: هرگز، هیچ‌گاه با من بیرون نخواهید آمد و همراه من با دشمنی جنگ نخواهید کرد» سوره توبه، آیه ۸۳.
  97. سوره قمر: ۴۴-۴۵.
  98. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  99. «گفت: این بخشایشی از سوی پروردگار من است و چون وعده پروردگارم فرا رسد آن را با خاک یکسان خواهد کرد و وعده پروردگارم راستین است» سوره کهف، آیه ۹۸.
  100. «گفت: این بخشایشی از سوی پروردگار من است و چون وعده پروردگارم فرا رسد آن را با خاک یکسان خواهد کرد و وعده پروردگارم راستین است و در آن روز آنان را وا می‌نهیم که در یکدیگر موج زنند و در صور دمیده می‌شود آنگاه آنان را یکجا گرد می‌آوریم» سوره کهف، آیه ۹۸ ـ ۹۹
  101. «اگر نیکی ورزید به خویش نیکی ورزیده‌اید و اگر بدی کنید به خویش کرده‌اید و چون وعده فرجامین فرا رسد (بندگانی دیگر را می‌فرستیم) تا چهره‌هایتان را اندوهبار گردانند و در آن مسجد وارد گردند چنان که بار نخست وارد آن شده بودند و تا بر هر چه دست یابند از میان» سوره اسراء، آیه ۷.
  102. «و چون فرمان (عذاب) بر آنان مقرّر شود جنبنده‌ای را از زمین برای آنان بیرون می‌آوریم که با ایشان سخن سر می‌کند که مردم به نشانه‌های ما یقین نمی‌آوردند» سوره نمل، آیه ۸۲.
  103. «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند جز فرستاده‌ای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۶ ـ ۲۷.
  104. «گفتند: پاکاکه تویی! ما دانشی جز آنچه تو به ما آموخته‌ای، نداریم، بی‌گمان تویی که دانای فرزانه‌ای» سوره بقره، آیه ۳۲.
  105. «و (نیز) بر آن نیست که شما را از نهان آگاه گرداند اما خداوند از فرستادگان خویش هر که را بخواهد برمی‌گزیند.» سوره آل عمران، آیه ۱۷۹.
  106. تفسیر الطبری: ج ۷ ص۴۲۶.
  107. تفسیر البغوی (لباب التأویل فی معالم التنزیل): ج ۲ ص۱۴۱.
  108. تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن): ج ۴ ص۲۸۰.
  109. سوره آل عمران، آیه ۱۸.
  110. «و تو را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نفرستاده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۱۰۵.
  111. «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست، رهنمودی برای پرهیزگاران است همان کسانی که «غیب» را باور و نماز را برپا می‌دارند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم می‌بخشند.» سوره بقره، آیه ۲ ـ ۳
  112. «که این (قرآن) بازخوانده فرستاده‌ای گرامی است. توانمندی که نزد آن دارنده اورنگ (فرمانفرمایی جهان)، جایگاهی بلند دارد، آنجا فرمانگزاری امین است؛ و همنشین شما، دیوانه نیست، و بی‌گمان او (- جبرئیل) را در افق روشن دیدار کرده است، و او در (رساندن) وحی، تنگ‌چشمی نمی‌ورزد، و این سخن شیطان رانده، نیست.» سوره تکویر، آیه ۱۹ ـ ۲۵.
  113. «بی‌گمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو می‌فرستد و از آنچه در زهدان‌هاست آگاه است و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد؛ بی‌گمان خداوند دانایی آگاه است» سوره لقمان، آیه ۳۴.
  114. آیات نفی کننده علم غیب و آیات اثبات کننده علم غیب.
  115. «آیا به قرآن نیک نمی‌اندیشند که اگر از سوی (کسی) جز خداوند می‌بود در آن اختلاف بسیار می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۸۲.