بحث:الیاس در قرآن
مقدمه
قرآن مجید فقط دو بار از الیاس نام برده: یکی در سوره انعام آیه ۸۵ نام وی پس از اسماعیل در شماره پیغمبرانی که از ذریه ابراهیم یا از ذریه نوح هستند ذکر میشود و دیگر در سوره صافات، از آیه ۱۳۰ به این شرح درباره الیاسسخن به میان آمده است. «همانا الیاس از جمله فرستادگان است. آن هنگامی را به یادآور که به قوم خود گفت چرا تقوی پیشه نمیگیرید؟ آیا «بعل» را میخوانید و بهترین آفرینندگان را فرو میگذارید؟ خدای یکتا پروردگار شما و پدران پیشین شما است.
قوم او وی را تکذیب کردند و ایشان در روز حشر احضار و محاکمه خواهند شد ولی بندگان مخلص در امان خواهند بود. ذکری از الیاس برای امم آینده باقی گذاشتیم. رحمت بر پیروان الیاس بادچه او از بندگان مؤمن ما است».
مفسرین قرآن در معنی بعل و همچنین در قرائت و مفهوم «الیاسین» با هم اختلافاتی دارند.
به عقیده بعضی بعل نام بتی است که قوم الیاس میپرستیدند و به زعم بعضی بعل زنی بوده که مورد پرستش قوم الیاس واقع شده است.
اهل لغت بعل را رب و پروردگار ترجمه کردهاند.
راجع به بعل در مقاله جداگانهای گفتگو خواهد شد و چنانکه در همان مقاله خواهیم دید بعل نام بتی از بتان سوریه بوده است.
درباره لفظ الیاسین مفسرین متأخر شیعه منجمله ملامحسن فیض صاحب تفسیر صافی معتقد است که باید بر خلاف قرائت مشهور، «آل یاسین» خوانده شود و به گفته وی یس از القاب پیغمبر اکرم است.
در تفسیر تبیان به این نوع قرائت هم اشاره شده ولی صاحب تبیان یاسین را به عنوان لقبی از القاب حضرت رسول نمیپذیرد و میگوید سندی بر صحت این قول در دست نیست. وی نسبت به یا و نون الیاسین دو احتمال تصور میکند یکی آنکه یاء و نون علامت جمع باشد که به اسم منسوب به الیاس ملحق شده و سپس یا آت تخفیف یافته، به عبارت دیگر الیاسیین تخفیفا به صورت الیاسین درآمده باشد. احتمال دیگر آنکه یاء و نون الیاسین از جمله زوائدی باشد که اعراب به اسماء اعجمی میافزایند چنان که اسماعیل را اسماعین و میکائیل را مکائین نیز نامیدهاند.
در نظر نگارنده قول اخیر درستتر میآید، مخصوصا که حفظ فواصل قرآنی مقتضی آن بوده که از سعه لغت یا از لهجه خاص استفاده شود.
همه قراء جز ابن عامر همزه الیاس را همزة قطع دانستهاند اما ابن عامر همزه آن را همزه وصل میداند و مفتوح میخواند.
ابن عامر نحوی احتمال میدهد که اسم این پیغمبر یاس بوده و الف و لام تعریف بر آن داخل شده است و در کتاب عرائس نام پدر الیاس یاسین ضبط شده.
از تلفیق عقیده ابن عامر و نقل ثعلبی احتمال دیگری قابل تصویر است مبتنی بر این که یا الیاسین نام کامل الیاس باشد یا این که الیاس و پیروانش به نام پدر الیاس آل یاسین نامیده شده باشند.
به هر حال «قتاده» الیاس و ادریس را یکی دانسته. بنا بر نقل تبیان، عبدالله و ابن ادریس، آیه ۱۲۹ از سوره صافات را (سلام علی ادراسین) قرائت کردهاند. به عقیده نگارنده این قرائت مبتنی بر قول قتاده بوده است.
بیشتر مفسرین معتقدند که الیاس از پیغمبران بنی اسرائیل است و ثعلبی وی را سومین خلف هارون برادر موسی معرفی میکند.
به عقیده بعضی از مفسرین شخصی که موسی مصاحب وی میشود و از کارهای شگرف وی پرسش میکند و تعلیم میگیرد الیاس است، به عبارت دیگر، کسی که اکثر مفسرین او را ابوالعباس خضر مینامند الیاس پیغمبر است (محی الدین صاحب فصوص ابوالعباس و الیاس را یکی میداند). بنابراین پندار خضر و الیاس یک شخصیت را تشکیل میدهد و چون قصة خضر اهمیت ادبی دارد و از جانب دیگر در قرآن به نام، مذکور نیست مناسب آن است که در پایان این مقال از وی نیز گفتگو شود.
باری بر حسب قرآن مجید الیاس قوم خود را از پرستش بعل باز میدارد به موجب تورات نیز قوم ایلیا به عبادت بعل اشتغال داشتهاند و چون میان داستانی که ثعلبی راجع به الیاس حکایت میکند با داستان ایلیا در تورات شباهتهای زیاد وجود دارد میتوان گفت که الیاس همان ایلیای تسبی از اهل تسب است که در تورات قصهاش مسطور میباشد.[۱]
ایلیا در تورات
ایلیا علمی است عبری و باید «خدای من با منست» ترجمه شود.
ایلیا پیغمبری است که بر آحاب، هفتمین پادشاه اسرائیل مبعوث میشود. زوجة آحاب ایزابل دختر اتباعل پادشاه صور است و به وسیله این ملکه عبادت بعل و عشتاروت در میان اسرائیلیان معمول میگردد و وی برای این دو بت در سامره بتخانهای میسازد و عدهای از انبیاء بنی اسرائیل را به قتل میرسانند. بعل و عشتاروت هر کدام چهارصد پیغمبر دارند که در مقام تبلیغ و اشاعه عبادت آنها هستند، اما ایلیا آحاب را به قحط انذار میکند و بنی اسرائیل سه سال دچار قحط و غلا میشوند ولی آحاب و زوجهاش از ظلم وستم دست بر نمیدارند و به تاکستان نابوت که مجاور قصرشان بوده طمع میورزند و چون نابوت برای تعویض یا فروش تاکستان حاضر نمیشود ایزابل او را به کفر و اهانت به پادشاه متهم کرده وی را سنگسار میکند ظلم و تعدی احاب به جائی میرسد که خداوند ایلیا را دوباره مامور میکند تا او را از عذابهائی که بر آحاب و اخلافش نازل خواهد شد آگاه سازد. چون آحاب از در تواضع در میآید، خدا عذاب را به تأخیر میافکند اما آحاب ظلم و ستم از سر میگیرد و بالاخره در یکی از جنگها کشته میشود و سگان خون او را در کنار حوض سامره میلیسند. ایلیا در زمان قحط مأمور میشود که به نهر «کریت» برود و در آنجا زاغان او را تغذیه میکنند پس از مدتی به او فرمان میرسد که در خانه بیوه زنی اقامت کند و خداوند به او و آن بیوهزن برکت میبخشد و ایلیا پسران آن زن را زنده میکند.
ایلیا پس از واقعه نابوت و انذار آحاب از ایزابل میگریزد و در کوهستان حوریب منزل میگزیند، در آنجا در مییابد که تنها او از عبادت بعل سر باز نزده بلکه اشخاصی بسیار از پرستش بعل شانه خالی کردهاند و از ترس ایزابل به کوه گریختهاند. ایلیا بر «اخزیاء» جانشین آحاب نیز نبوت میکند و از مرگ او خبر میدهد. اخزیا با اینکه به خدایان فلسطین متوسل میشود سودی بر نمیگیرد و هلاک میگردد، پیروان اخزیا نیز دوبار دچار آتش آسمانی میشوند. وقتی ایلیا از کوهستان حوریب فرود آمد الیشع را که در قرآن الیسع مذکور است به جانشینی خود مسح میکند و او را از میان شاگردان خود برمیگزیند. در آخر ایلیا از زندگی خسته میشود و یک روز که در بیابان با الیشعسخن میگوید، ارابهای آتشین از آسمان فرود میآید و او را به آسمان میبرد.
بنا بر تورات ایلیا در نیمه اول قرن نهم پیش از میلاد میزیسته و پانزده سال نبوت کرده است.
یهودیان معتقدند که ایلیا پرواز میکند و به یاری درماندگان میشتابد.[۲]
الیاس در قصص اسلامی
به موجب قصص اسلامی الیاس بر اسرائیلیان در زمان «لاجب» مبعوث گردید زوجة لاجب «ادبیل» نام داشت که پرستنده بعل بود (قویا به نظر میرسد که لاجب همان آحاب و ادبیل همان ایزابل باشد). لاجب دعوت الیاس را پذیرفت و به وی ایمان آورد. وی را عادت چنان بود که چون به سفر میرفت زوجه خویش را به نیابت خود تعیین میکرد. در یکی از سفرهای لاجب، ادبیل به تاکستان مجاور خویش که به مردی به نام مزدکی تعلق داشت طمع برد (چنان مینماید مزدکی مصحف مردخای باشد که یهودیان امروز آن را تصحیف مجدد میکنند و به صورت مرتضی تلفظ مینمایند مردخای نام یهودی است ولی مزدکی به اسماء یهودیان نمیماند ضمنا باید توجه داشت که در قصه تورات نام این شخص نابوت به معنی میوه است؛ لذا ممکن است نابوت لقب او بوده و در دیگر کتب یهود اسم وی مردخای یا لفظی مشابه آن ضبط شده باشد و نیز امکان دارد که نابوت نام باغ باشد). ادبیل صاحب تاکستان را متهم کرد که به پادشاه اهانت کرده است و به این نیرنگی او را کشت. چون لاجب از سفر بازگشت و کرده زوجه خود را دید آشفته خاطر شد ولی ادبیل او را قانع ساخت.
الیاس لاجب را به عذابهای سخت انذار کرد و او را از کیفر و انتقام قتل مزدکی ترسانید و گفت که وی و زوجهاش در تاکستان با وضعی بسیار فجیع کشته خواهند شد. لاجب از سخن الیاس برآشفت و گفت پادشاهان اسرائیل همه بت پرستند و در آسایش کامل بسر میبرند اما من که خدا پرستم میبایست در برابر قتل یک تن به چنین کیفرهائی دچار شوم از این رو خداپرستی را ترک گفت و بت پرستی را پیشه گرفت و برای بت بعل بتخانهای مجلل ساخت. شیطان در درون بت جای گرفته بود و با چهارصد پردهدار خود که انبیاء بعل نامیده میشدند سخن میگفت. خداوند پسر لاجب را به مرض سخت مبتلی ساخت و پزشکان از درمان او عاجز شدند (پسر لاجب همان پسر آحاب است که در تورات، اخزیاء به معنی متعالی نام دارد) و به بعل متوسل شدند بعل با ایشان سخن نگفت و لاجب انبیاء بعل را برای شفاعت خواهی پیش بتان فلسطین فرستاد از آنها هم کاری برنیامد. در این هنگام چون الیاس مغضوب پادشاه بود و در کوهستان متواری میزیست، انبیاء بعلی به لاجب گفتند که چون الیاس را نکشتهای بعل با تو بر سر خشم است. لاجب برای گرفتار ساختن الیاس متوسل به نیرنگ شد کسانی فرستاد تا در کوهستان ندا در دهند و به خدای یگانه اظهار ایمان کنند و از الیاس بخواهند که خود را به ایشان بنمایاند، لکن خداوند، الیاس را از نیرنگ ایشان آگاه ساخت و آنان را در آتش آسمانی بسوخت. بار دیگر لاجب به همین نیرنگتوسل جست و از حیله خویش سودی نگرفت و فرستادگان در صاعقه آسمانی سوختند.
لاجب نویسندهای داشت مؤمن که ایمان خود را نهان میداشت و لاجب از ایمان او آگاه بود، وی را با عدهای به کوهستان فرستاد و الیاس به فرمان خدا خود را به او باز نمود و با او به شهر آمد. پسر لاجب مرد و لاجب و همراهانش چنان دچار سوک و ماتم شدند که به کار الیاس نپرداختند و الیاس به کوهستان بازگشت. چون پادشاه به حال طبیعی باز آمد و از حال الیاس پرسید، نویسنده به عذر سوکواری معتذر شد.
الیاس از کفر اسرائیلیان به ستوه آمد، از خدا خواست که هفت سال باران بر بنی اسرائیل نبارد. خداوند به وی فرمود: مهر من بیشتر از آن است که ظالمان را دچار هفت سال خشکسالی کنم. بالاخره خداوند به درخواست الیاس سه سال باران را از بنی اسرائیل باز گرفت و همه حیوانات ایشان هلاک شدند و درختان خشک گردیدند اما الیاس تا مدتی به وسیله مرغان تغذیه میشد، آنگاه در خانه بیوه زنی مسکن گزید و پسر او الیسع بن اخطوب را از یک بیماری سخت شفا داد و الیسع پیرو و ملازم او شد. الیاس در هنگامی که از ادبیل گریزان بود در خانه مادر «یونس بن متی» مدتی میزیست. در این زمان پدر یونس وفات کرده بود و مادر یونس از الیاس پذیرائی میکرد. پس از مدتی الیاسمنزل او را ترک کرد و در کوهستان مسکن گزید و یونس که در آن وقت کودکی بود مرد. مادر یونس الیاس را یافته به خانه خود آورد. الیاس، یونس را پس از آنکه چهارده روز مرده بود زنده کرد.
الیاس پس از پایان یافتن سنین قحط و بعد از آنکه باطل بودن بتان را برای بنی اسرائیل اثبات کرد، از خدا خواست که باران فرود آید و دعای او مستجاب شد. لکن میگویند الیاس را خداوند بر قساوت قلبش ملامت فرمود. به هر حال باز اسرائیلیان به راه زشتکاری و بت پرستی رفتند؛ لذا الیاس از زندگانی خسته شد و از خدا خواست که از زحمات دنیوی وی را آسوده کند. یک روز که با الیسع در بیابان میرفت اسبی آتشین از آسمان فرود آمد و وی بر اسب آتشین سوار شد و به کوهستان رفت و دیگر کسی از او نشان نیافت.
میگویند الیاس نیمی فرشته و نیمی انسان است و در خشکی به نجات درماندگان میشتابد. همچنین میگویند که الیاس و خضر هر شب با هم در کوه قاف دیدار میکنند و در موسم حج به زیارت کعبه میآیند و با هم ملاقات دارند و هر کدام مقداری از موی خویش به دیگری میدهد.[۳]
روابط خضر و الیاس
به عقیده بعضی الیاس و خضر معرف یک شخصیت است اسم خضر را «بلیا» ضبط کردهاند از جانب دیگر تلفظ ایلیا در لهجه سریانی «ابلیا» است و این تلفظ با اسم خضر بسیار نزدیک است. همچنین خضر که به معنی سبز است برای لقب بودن مناسب است و میگویند یکی از خصائص خضر این است که هر کجا قدم بگذارد زیر پایش سبز میشود. لفظ الیاس هم به لفظ «آس» نزدیک است و «آس» همان گیاه مورد است که به واسطه رنگ سبز خود در نزد ایرانیان و یونانیان قدیم مظهر سرسبزی و جاودانی بوده است. با استفاده از این شباهتهای لفظی و معنوی میتوان الیاس و خضر را یکی دانست و بدین وسیله از شخصیت خضر که در کتب عهد قدیم و جدید عنوانی ندارد و نام او در قرآن مجید نیز مذکور نیست میتوان پرده برداشت. متصوفه از کنایات قرآنی استفاده کرده و خضر را مصاحب موسی شناخته و شخصیت قرآنی وی را به وجود آوردهاند و او را غیر از الیاس پنداشتهاند. تنها تفاوت این دو این است که خضر نجات آسیب دیدگان دریا را به عهده دارد و الیاس نجات مردم را در خشکی متعهد است. به تدریج خضر در نتیجه توجه صوفیان اهمیت بیشتری یافته و الیاس را تحت الشعاع قرار داده است تا جائیکه عامه به کلی الیاس را فراموش کردهاند و نجات خود را چه در دریا و چه در خشکی از خضر میخواهند.[۴]
داستان خضر و موسی در قرآن
داستان سفر موسی در سوره کهف از آیه ۵۹ تا ۸۱ به این نحو ذکر شده است: موسی به ملازم خود گفت: من به سیر خود ادامه خواهم داد تا به مجمع البحرین برسم و هر چند مدتی طولانی را در این سفر بسر برم، از این سفر باز نخواهم ایستاد. چون به مجمع البحرین رسیدند، ماهی خود را فراموش کردند و ماهی راه خود را در دریا پیش گرفت (به عقیده همه مفسرین ضمیر مستتر در «اتخذ» به ماهی راجع است ولی اشکالی هم ندارد که ضمیر به موسی راجع باشد) چون از مجمع البحرین گذشتند موسی به مصاحب خود گفت: در این سفر رنج فراوان دیدم، اینک ناشتائی را پیش آور. وی گفت: آنگاه که روی آن صخره اقامت کردیم من آن ماهی را فراموش کردم و شیطان تذکر به آن را از خاطر من محو کرد. راه خود را در دریا به نحوی عجیب پیش گرفت (به زعم مفسرین در این مورد هم ضمیر در اتخذ به ماهی راجع است باز اشکالی ندارد که به موسی یا به فتی راجع باشد).
موسی گفت: این بود آنچه طلب میکردیم و سپس اثر پای خود را گرفته بازگشت بندهای از بندگان را که به او زحمت بخشیده و از نزد خویش به وی علم آموخته بودیم یافتند. موسی به وی گفت: تو را پیروی خواهم کرد تا مرا ارشاد فرمائی و از آنچه فراگرفتهای به من بیاموزی. وی گفت: با من صبر نتوانی کرد. چون ممکن است در برابر اموری که میبینی و بدان احاطه نداری صبر نکنی. موسی گفت: انشاءالله مرا صابر خواهی یافت و نسبت به اوامر تو نافرمانی نخواهم کرد. وی گفت: اگر با من همراه شوی نباید راجع به آنچه میبینی از من چیزی بپرسی تا آنگاه که موقع آن فرارسد و من خود حدیث آن را با تو در میان بگذارم.
مرشد و مسترشد با هم به راه افتادند و در کشتی سوار گردیدند. مرشد کشتی را سوراخ کرد مسترشد اعتراض کرده گفت سوراخ کردن کشتی موجب غرق ساکنین آن خواهد بود و ارتکاب چنین کار از تو عجیب مینماید. مرشد گفت: مگر نگفتم که طاقت صبر بر مصاحبت من نداری؟ موسی گفت: پیمان و قول خویش را فراموش کردم از من بازخواست مکن و بر من سخت مگیر. مرشد عذر او پذیرفت. باز هم به راه افتادند در خلال راه به پسر بچهای برخوردند که مرشد وی را کشت. موسی تاب نیاورد و زبان به اعتراض گشود که عجب کار سختی مرتکب شدی و بر خلاف حق به قتل نفس دست زدی. باز مرشد پیمان را به موسی متذکر شد و موسی از وی خواست که این بارهم عذر او را بپذیرد و اگر بار دیگر پرسش کند با وی ترک مصاحبت فرماید. با هم به راه افتادند تا به قریهای رسیدند (نام این قریه را «انطاکیه و ایله» ضبط کردهاند و بعضی هم آن را یکی از شهرهای روم دانستهاند) از مردم قریه خواستند که غذائی برای ایشان فراهم کنند اما آنان از پذیرفتن میهمان خودداری کردند (بعضی از قراء به جای ﴿فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا﴾[۵] - ﴿فأتو ان یضیفوهما﴾ قرائت کردهاند و بنابراین قرائت، ترجمه چنین میشود که اهل قریه به میهمان کردن آنان شتافتند) دیواری در شرف انهدام بود که مرشد آن را استوار ساخت. موسی گفت: آیا قصد داری که برای این کار مزدی دریافت کنی؟ مرشد فرا رسیدن وقت فراق را به موسی گوشزد کرد و به توضیح اعمال خویش پرداخت و گفت: کشتی از آن چند کارگر بینوای دریائی بود و پادشاه به غصب کشتیهای سالم را تصرف میکرد. من آن کشتی را معیوب کردم تا پادشاه غاصب آن را در تصرف خویش نگیرد و آن پسر بچه که کشتم از پدر و مادری مؤمن بود ترس آن میرفت که با باقی ماندن او پدر و مادر دچار کفر و سرکشی شوند. پروردگار ایشان چنین خواست که بدیشان فرزندی پاکتر و مناسبتر که پیوند ایشان را شایسته باشد عطا فرماید و آن دیوار که استوار کردم در زیرش گنجی بود که به دو پسر بچه تعلق داشت. پدر آن دو پسر، مردی صالح بود و به پاداش صلاح وی خداوند خواست که آنان به حد رشد رسند و گنج خویش را بیرون آورند. در پایان مرشد اضافه کرد که من این کارها را از جانب خود نکردم و این بود تأویل اموری که مشاهده کردی و تحمل صبر بر آن را نداشتی.[۶]
قصهای شبیه به داستان خضر در منابع یهود
در سفر خروج باب ۳۳ آیه ۱۳ آمده است که چون موسی ضعف خود را در برابر مشیت الهی در مییابد، از خدا میخواهد که راهها را به او بشناساند. در اطراف این آیه مفسرین تورات داستانهائی در باره موسی و کسانی دیگر ذکر کردهاند که مفاد همه آنها عجز بشر از درک مصالحی است که خداوند مقدر فرموده است. بعضی وقایع ممکن است بر حسب ظاهر ظالمانه و دور از عدالت نماید با آنکه انجام آن خیر و مصلحت باشد. از جمله این قصص قصهای است که «ربی نسین بن یعقوب» در مجموعه داستانهای خود مندرج داشته و این مجموعه در قرن یازده تدوین شده و قهرمان آن «یوشع بن لاوی» یکی از علماء و مفسرین تلمود در قرن سوم میلادی است. وی از خدا میخواهد که با الیاس ملاقات کند و چون دعایش مستجاب میشود و به ملاقات الیاس مفتخر میگردد از وی میخواهد که به برخی از اسرار اطلاع یابد. الیاس به وی میگوید: تو را طاقت تحمل نیست اما یوشع اصرار میورزد و الیاس درخواست او را اجابت میکند مشروط بر آنکه راجع به هر چه میبیند پرسشی نکند و اگر یوشع تخلف ورزد الیاس او را ترک کند؛ با این قرارداد، یوشع و الیاس همسفر میشوند. در خلال مسافرت خویش اول به خانهای وارد میشوند که صاحبخانه از آنها گرم پذیرائی میکند. خانواده ساکن این خانه از مایملک دنیا تنها یک گاو داشتند که از فروش شیر آن گذران میکردند. الیاس دستور میدهد که صاحبخانه آن گاو را بکشد و یوشع از این کردار، سخت دچار تعجب و شگفتی میگردد و از وی موجب میپرسد. الیاس قرارداد را به وی متذکر شده و را به مفارقت تهدید میکند لاجرم یوشع دم بر نمیآورد.
از آنجا هر دو به قریه دیگری سفر میکنند و به خانه توانگری وارد میشوند در این خانه الیاسدست به کارگل میشود و دیواری را که در شرف ویرانی است مرمت میکند. در قریۀ دیگر چند نفر از مردم آن دیه در محلی اجتماع داشتند و از این دو نفر خوب پذیرائی نمیکنند. الیاس ایشان را دعا میکند که همگی ریاست یابند. در قریه چهارم از آنان پذیرائی گرم میشود. الیاس دعا میکند که فقط یکی از آنان به ریاست برسد، بالاخره یوشع بن لاوی طاقت نمیآورد و راجع به چهار واقعه میپرسد، الیاس میگوید: در خانه اول زوجه صاحبخانه بیمار بود و اگر آن گاو به رسم صدقه قربانی نمیشد، آن زن در میگذشت و خسارتش برای صاحبخانه بیش از خسارتی بود که از ذبح گاو حاصل گردید، در خانه دوم زیر دیوار گنجی بود که میبایست برای کودکی یتیم محفوظ بماند، برای مردم قریه سوم ریاست همه را خواستم تا کارشان دچار پریشانی و اختلال گردد. برعکس، مردم قریه چهارم زمام کارشان در دست یک نفر قرار میگیرد و امورشان منظم و به سامان میشود.[۷]
نظر مفسرین راجع به داستان موسی وخضر
در این قصه قرآنی چند نکته مورد توجه مفسرین واقع شده است.
- موسی که به این سفر اقدام کرده کیست؟
- مجمع البحرین کجا است؟
- چه مقدار از زمان «حقب» نامیده میشود.
- از عبارت ﴿فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا﴾[۸] چه استفاده میشود؟
- بندهای که موسی به ملاقات او مفتخر شده که بوده است؟
- چه گنجی در زیر آن دیوار نهفته بوده است؟
- نسبت به مسئله اول عدهای گفتهاند که چون موسی بن عمران از انبیاء اولی العزم بوده بایستی عالمترین افراد زمان خود باشد از این روی داستان قرآنی راجع به او نتواند بود. موسی که در این آیات مذکور است موسی بن میشی یا موسی بن منسی بن یوسف است. بیشتر مفسرین داستان را به موسی بن عمران راجع میدانند و معتقدند که وی علم هنر داشته و مرشدی که به ارشاد او پرداخته صاحب علم باطن بوده است و عدهای برای مرشد نیز مقام نبوت قائل شدهاند. اصحاب قصص گفتهاند که موسی خود را به بنی اسرائیل عالمترین افراد زمان خویش معرفی کرده بود یا به زعم بعضی وی از خدا پرسیده است که آیا در روی زمین کسی از او عالمتر هست؟ خداوند برای کسر و تنبیه وی او را به خضر راهنمایی کرده و مکان او را در مجمع البحرین نشان داده و علامت رسیدن به آن مکان را زنده شدن ماهی یا فراموش شدن ماهی قرار داده است.
- مجمع البحرین به عقیده بعضی ملتقای اقیانوس هند و دریای روم است و به زعم عدهای ملتقای بحرالروم و اقیانوس اطلس یعنی تنگه جبل الطارق میباشد و مردم سوریه محل اخیر را منتهی الیه مغرب میدانستهاند و در نزدیکی آن به وجود شطی که دارای خصائصی بوده اعتقاد داشتهاند و خصائص این شط در ادبیات سریانی دیده میشود و در قصص اسلامی نیز از «عین الزیت» یا «عین الذئب» سخن به میان میآید و بعضی گفتهاند که ماهی بر اثر آب این چشمه زنده میشود. چون زیت به معنی روغن است که در چراغ میریزند و مایه فتیله از آن است و با حیات و زندگانی تناسبی دارد و ذئب ممکن است مصحف زیب باشد پس بهتر این است که مجمع البحرین بر جبل الطارق منطبق گردد تا صلاحیت داستانی آن بیشتر شود.
- حقب بنابر قول ابن عباس یک سال است و بعضی حقب را معادل هفتاد و برخی برابر هشتاد سال دانستهاند.
- مفسرین ضمیر مستتر را در «اتخذ» به ماهی راجع میدانند و از آیه چنین استفاده میکنند که ماهی زنده شده است و راه خود را در دریا پیش گرفته است. در چگونگی زنده شدن ماهی میان اهل تفسیر اختلاف است بعضی گفتهاند که باران زندگی بر ماهی باریده و برخی برآنند که آب چشمه زیت به ماهی رسیده و بدان زندگانی بخشیده است و بیشتر مفسرین گفتهاند که ماهی نمکسود بوده و از عبارت «اتناغدآثنا» نیز میتوان همین مطلب را استفاده کرد. به هر حال قصه زنده شدن ماهی شبیه به قصه اسکندر و آشپز وی «آندریاس» است که چون آندریاس در مصاحبت اسکندر به آب حیات رسید ماهی نمک سودی را که میخواست برای طبخ آماده کند در آب شست و آن ماهی زنده شد، از این رو آندریاس از آب حیات نوشیده و زنده و جاودان ماند. داستان آب حیات نخستین بار در قصه اسکندر که فینیقیان پرداختهاند خودنمائی میکند ولی در قصه دیگری که داستان بابلی است بدین قرار بیان میشود: «گیلگامش» پیش جد خود که در مصب شطوط ساکن است میرود و راجع به گیاه زندگانی پرسشهائی میکند. به هر حال ممکن است قصۀ آب حیات با مسلک فلسفی که آب را مادة المواد میگرفتند رابطهای داشته باشد.
- خضر کیست؟ گفته شد که بعضی خضر را با الیأس مطابقت دادهاند و بعضی از مستشرقین، داستان سفر موسی و یوشع را که در قرآن مجید منعکس است مأخوذ از سفر الیاس و الیسع دانستهاند زیرا اولا، در کتاب «ژیلنیک» از این سفر گفتگو شده و الیسع راجع به اعمالی که الیاس میکند و بر خلاف ظاهر است پرسش و اعتراض مینماید ثانیا میگویند الیسع تلفظ دیگری است از یوشع که اروپائیان هر دو را «ژزوا» تلفظ میکنند و این لفظ در عبری (نجات میدهد) ترجمه میشود و لفظ «یسوع» نیز از آن مأخوذ است.
با استناد به مطالب فوق معتقدند که همنام بودن مصاحب الیاس و مصاحب موسی موجب آن شده که پیش از اسلام داستان الیاس و یوشع را به موسی و یوشع نسبت داده باشند و چون میدانیم که مقصود از ایراد قصص در قرآن صرف عبرت و بیان حقایق اخلاقی است و از نظر خطابی بودن میبایست به مقبولات عامه توجه کرده باشد، به ضرورت، این قصه به همان قسم که بین عامه در زمان اسلام معمول بوده است در قرآن ذکر شده.
بیشتر نویسندگان قصص اسلامی خضر را «بلیا» یا «یلیا» فرزند «ملکان» معرفی کردهاند و بعضی از نسابان عرب ملکان را برادر قحطان شمرده و مستشرقین احتمال دادهاند که ملکان محرف ملعان باشد و در صورت صحت این نظر، چون ملعان در سلسلة النسب اعراب جنوبی مذکور است میبایست خضر متعلق به اعراب جنوبی باشد. عدهای هم خضر را از اهل فارس پنداشتهاند ولی جماعتی در عرب بودن او اسرار ورزیده و سلسلة النسب او را «معمربن نصربن عضد» ذکر کردهاند.
ثعلبی در کتاب عرائس راجع به زمان خضر چند روایت نقل کرده است، قول راجح وی این است که خضر معاصر ابراهیم خلیل و همزمان «افریدون بن القبا» بوده است (قبا معرب کاوه است). به موجب اقوال دیگر خضر سرکرده لشکر اسکندر بوده و با اسکندر به ظلمات رفته است. شاید خضر لقب «آدمیا بن خلفیا»، پیغمبر بنی اسرائیل باشد که بر «ناشئة بن اموص» در زمان بخت النصر مبعوث شده است.
ثعلبی این قول را مردود میداند و به خبر «ابی بن کعب» استناد جسته خضر را مصاحب موسی بن عمران میشناسد و احتمال میدهد که خضر در عصر ابراهیم با ذی القرنین به نوشیدن آب حیات توفیق یافته باشد و تا زمان ناشئة بن اموص از نظرها غائب بوده و در زمان وی ظاهر شده و بار دیگر مخفی گردیده باشد. عدهای هم خضر را پسر دختر فرعون و بعضی هم وی را نوه عیسو پنداشتهاند. به عقیده برخی وی فرزند آدم صفی الله است که پس از طوفان جنازه او را به خاک سپرده است.
به هر حال مشهور آن است که خضر پسر ملکان میباشد و مصاحب موسی بن عمران یا مرشد موسی بن منسی باشد.
ارباب قصص داستان او را چنین یاد کردهاند: پدر خضر پادشاهی نیکوکار بود ولی خدای یگانه را نمیپرستید. فرزند وی خضر به خدای یگانه پی برد و او را پرستش کرد و از ازدواج سر باز میزد (امتناع خضر از ازدواج ما را به رهبانیت مسیحی متوجه میسازد و ممکن است این قسمت از داستان، اصل مسیحی داشته باشد) خضر به اصرار پدر با دختری مزاوجت کرد لکن او را حاضر ساخت بکارت خویش را حفظ کند و همچنان با وی مصاحب باشد و با هم خدای را بپرستند. دختر پیشنهاد خضر را پذیرفت پس از مدتی که پادشاه دید خضر دارای فرزندی نشده است او را به تزویج زنی بیوه مجبور ساخت و آن زن، راز خضر را فاش کرد. به ناچار خضر از پدر خویش گریخت و در جزائر ساکن شد. پادشاه کسانی را به جستجوی او فرستاد یک عده ده نفری او را یافتند خضر از ایشان خواست که راز او نهان دارند اما نه نفر از این عده شاه را با خبر کردند و یک تن منکر شد. پادشاه به همراهی آن نه تن جماعتی برای آوردن خضر فرستاد ولی آنان نتوانستند او را به دست بیاورند و پادشاه آن نه تن و زن دوم خضر را کشت. زن اول خضر و شخصی که دیدار خضر را انکار کرده بود از ترس پادشاه گریختند. در راه به یکدیگر برخوردند و زن به ازدواج آن مرد درآمد و با هم در شهری ساکن شدند و کلبهای بر پا ساختند. پس از آنکه مدتی را در مصاحبت یکدیگر به خوشی و خداپرستی گذراندند و فرزندانی پاک و خدا پرست از خود به وجود آوردند، شوهر درگذشت و به دست آن زن در کلبه مدفون شد و زن مشاطگی پیشه گرفت و در خانواده پادشاه خدمت میکرد. یک روز که به آرایش دختر پادشاه مشغول بود شانه از دستش افتاد. زن نام خدای یگانه را بر زبان آورد و به منکرین خدا ناسزا گفت. قصه یکتاپرستی او به گوشپادشاه رسید. پادشاه او و فرزندانش را احضار کرد ولی هر چند اصرار ورزید که آنان را از مذهب توحید باز گرداند ممکن نشد از این رو نخست فرزندان آن زن و سپس خود آن زن را در دیگ آب جوش افکند. خداوند در نتیجه این کردار زشت بر آن شهر غضب کرد و آن را واژگون ساخت و فقط کلبهای که در آن مرد خدا پرست و استخوانهای زن و فرزندانش دفن شده بود بر جای ماند و همیشه بوی خوشی از آن ساطع است و به مشام فرشتگان میرسد و پیغمبر در شب معراج آن رایحه را استشمام و از جبرئیل راجع به آن سوال کرده و جبرئیل قصه را برای وی توضیح داده است. این بود داستان خضر بر حسب کتب قصص الانبیاء که بعضی جزئیات آن به نحوههای دیگری نقل شده است. چنان که مرقوم گردید قسمتی از داستان خضر رایحه مسیحیت دارد. به علاوه میگویند خضر از آن جهت بدین نام موسوم است که بر پوست سبز نماز میگذارده و برخی گفتهاند که هرجا قدم گذارد زمین سبز و خرم میشود و این گفتار با آیه ۱۲ باب ۶ از کتاب زکریا قرابت دارد. آنجا که زکریا راجع به مسیح موعود نبوت کرده میگوید «اینک مردی که شاخه نام دارد در مکان خود خواهد روئید و هیکل خدا را بنا خواهد کرد». بعضی گفتهاند گنجی که در زیر دیوار مدفون بوده مبلغ هنگفتی طلا و نقره بوده است که جد ششم آن پسران برای آنان اندوخته و خضر مأمور شده که آن دیوار را محکم سازد تا اندوخته به موقع خود به دست پسران برسد. عدهای دیگر گفتهاند که دفینه لوحی زرین با این نقش بوده بسم الله الرحمن الرحيم عجبا لمن يوقن بالقدر كيف يحزن و عجبا لمن يوقن بالرزق كيف يتعب و عجبا لمن يوقن بالموت كيف يفرح و عجبا لمن يوقن بالحساب كيف يجمع وعجبا لمن يعرف الدنيا و تقلبها كيف يطمئن اليها، لا اله الا الله محمد رسول الله(ص) در بعضی روایات بنا بر نقل تفسیر تبیان بسم الله و شهادتین در نقش این لوح موجود نیست.
ارباب قصص نوشتهاند که خضر به حضرت رسول اظهار ایمان کرده و نجات امت او را در دریا بر عهده گرفته است. هندوان نیز خواجه خضر را ناجی خود در دریا میدانند و نزد یونانیان هم عقیده به وجود نجات دهندهای در دریا وجود داشته و آنان آن ناجی را «گلوکس» مینامیدند.[۹]
خضر در نظر عرفا
از مفاد آیات کریمه قرآن عرفا استفاده کرده میگویند در پس ظواهری که شریعتها ناظر به آن است، وقایع و حقایق دیگری موجود است که اهل باطن آن را میشناسند.
عرفا که به مقام ولایت معتقدند و نخست ولایت را از خلافت و عدهای هم آن را از امامت جدا کردهاند بدین آیات استناد جستهاند و خضر و الیاس را در زمره اولیاء شناخته به ابدال و اوتاد و اقطاب قائل شدند.
نخستین شاعری که از ملاقات با خضر سخن گفته حکیم سنائی مجدودبن آدم است پس از وی بسیاری از صوفیان و سیاحان اظهار ملاقات با خضر را کردهاند. ثعلبی در ضمن داستان خضر دیدار «ابن فنجویه» را با خضر نقل میکند.
به نظر چنین میرسد که دیدار خضر یک فکر ایرانی باشد و از ایران به نقاط دیگر سرایت کرده است. به هر حال در اشعار ایرانی نام خضر به عنوان زنده جاویدان و نوشندۀ آب حیات زیاد یاد میشود.
عرفا و شعرای متصوفه از چند جهت خضر را مورد توجه قرار دادهاند:
- از نظر آنکه خضر نمونه عشق و موسی مظهر عقل بوده است.
- از باب آنکه آب خضر با آب حیات در درون ظلمت جای دارد. شیخ محی الدین صاحب فصوص راجع به داستان بیرون آمدن اسب آتشین از کوه لبنان و سوار شدن الیاس که به موجب فتوحات مکی همان خضر است تأویلی بدین مضمون نقل کرده که کوه اشاره به جسم و اسب کنایه از نفس حیوانی است و آتش اشاره به نورانیت عقل است.
- از جهت آنکه خضر و راهنما پیر طریقت است. چهارم - از جهت آنکه خضر دارای عمر جاودانی است[۱۰]
پانویس
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص204-206.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص206-207.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص207-210.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص210.
- ↑ «باز راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند از مردمش خوراک خواستند، اما آنان از پذیرایی ایشان خودداری کردند؛ سپس دیواری در آن (شهر) یافتند که میخواست فرو افتد، (خضر) آن را استوار کرد، (موسی) گفت: اگر میخواستی برای آن مزدی دریافت میداشتی» سوره کهف، آیه ۷۷.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص210-212.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص212-213.
- ↑ «و چون به جایگاه به هم پیوستن آن دو (دریا) رسیدند ماهی خود را فراموش کردند و (ماهی) راه خود را در دریا سرازیر در پیش گرفت (و رفت)» سوره کهف، آیه ۶۱.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص214-219.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص219-220.