شبهه تعارض نصوص امامت
مقدمه
امامت امیرالمؤمنین، علی(ع) بر پایه نصوص بسیاری از کتاب و سنت استوار است؛ مانند آیاتی چون: آیه ولایت (مائده / ۵۵)، آیه اکمال دین (مائده / ۳)، آیه تبلیغ (مائده / ۶۷)، آیه مباهله (آل عمران / ۶۱)، آیه اولی الامر (نساء / ۵۹) و روایاتی مانند: حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث الدار، حدیث ثقلین، حدیث نور، حدیث مشابهت با پیامبران، حدیث مدینة العلم و آیات و روایات بسیار دیگری که در کتابهای کلام و عقاید شیعه بیان شده است. در این میان، عدهای از اهل حدیث و گروهی به نام “بکریه[۱]“ آیات و روایاتی را بهعنوان نصوص خلافت ابوبکر مطرح کردهاند و شماری از متکلمان اهلسنت نیز -با اینکه به نص درباره خلافت ابوبکر معتقد نیستند - این آیات و روایات را بهعنوان معارض با نصوص امامت علی(ع) برشمردهاند. در این فصل، به تبیین و نقد این نصوص ادعایی خواهیم پرداخت.[۲]
گفتار اول: آیه استخلاف[۳]
قرآن کریم در آیه ۵ سوره نور میفرماید: “خداوند به مؤمنان و صالحان از شما وعده داده است که آنان را جانشینان زمین قرار دهد؛ همانگونه که پیشینیان را جانشینان بر زمین قرار داد، و ترس آنان را به امنیت مبدّل ساخت، تا مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند و هر کس پس از این، کفر ورزد، فاسق خواهد بود”. عدهای از متکلمان و مفسران اهلسنت، آیه یاد شده را دلیل بر خلافت خلفای سهگانه یا چهارگانه نخست دانستهاند. مؤلف و شارح مواقف گفتهاند: “خطاب آیه به صحابه است و کمترین مرتبه جمع، سه است و وعده خداوند نیز حق است؛ پس باید خلافت وعده داده شده در آیه بر تعدادی از صحابه منطبق شود که بهوسیله آنان امنیت محقّق شده و دین اسلام استقرار یافته است. این ویژگی، جز بر خلفای چهارگانه منطبق نیست پس خلافت آنان، مدلول و موعود این آیه است”[۴].
تفتازانی نیز گفته است: “خداوند، خلافت را به جماعتی از مؤمنان مخاطب آیه، وعده داده است. این وعده، جز در مورد خلفای چهارگانه تحقق نیافته است؛ پس خلافت آنان به ترتیب مفاد آیه خواهد بود”[۵]. فخرالدین رازی، در آغاز، آیه را دلیل بر خلافت خلفای چهارگانه دانسته است، ولی در تقریر استدلال، آن را مخصوص سه خلیفه اول دانسته و خلافت علی(ع) را مشمول آن ندانسته است. وی گفته است: آیه، بر امامت امامان چهارگانه دلالت میکند؛ زیرا خداوند به مؤمنان و صالحان حاضر در زمان پیامبر(ص) وعده خلافت بر زمین و استقرار دین مورد رضای الهی و امنیت کامل داده است. زمان مربوط به این وعده، زمان پس از پیامبر(ص) است، و چون پس از او پیامبری نخواهد آمد، این وعده به باب امامت اختصاص دارد، و این وعده در زمان ابوبکر، عمر و عثمان تحقق یافته است؛ زیرا در زمان آنان، فتوحات بزرگی برای مسلمانان حاصل شد و دین اسلام ظهور و غلبه یافت و امنیت حاکم شد، ولی در زمان امام علی(ع) به دلیل فتنههای داخلی، وی مجال جهاد با کفار را نیافت؛ بنابراین، آیه بر خلافت آنان دلالت میکند[۶].
ارزیابی و نقد مبنای این استدلال، این است که مقصود از استخلاف در آیه، اعطای مقام خلافت الهی به افرادی است که آنان رهبری جامعه را بر عهده دارند و به تدبیر امور مردم قیام میکنند، همانگونه که درباره داود پیامبر فرموده است: “ای داود ما تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی نکن”[۷]. بر این اساس، مفاد آیه، آن است که خداوند به عدهای از مؤمنان و صالحان از صحابه پیامبر(ص) وعده داده است که پس از پیامبر(ص) آنان را خلیفه خود در زمین قرار دهد و چنان اقتدار سیاسی به آنان عطا کند که بدون هیچگونه ترس و نگرانی از قدرت یا حکومتی، دین اسلام را اجرا کنند. در اینصورت، مخاطب ضمیر “منکم”، صحابه پیامبرند و کسانی که مقام خلافت الهی به آنان اعطا میشود، عدهای از صحابهاند و ضمیر جمع در ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ﴾ به آنان باز میگردد.
اما این مطلب با مدلول ظاهری آیه سازگاری ندارد، زیرا مرجع ضمیر جمع در ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ﴾ با مرجع ضمایر جمع در جملههای ﴿لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ﴾ و ﴿لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا﴾، و ﴿يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا﴾، یکسان است. بدیهی است این ضمایر، به خلفای سهگانه یا چهارگانه اختصاص ندارد، بلکه عموم مؤمنان صالح را شامل میشود؛ به عبارت دیگر، مفاد ظاهری آیه، این است که مسلمانان مخاطب آیه، دو گروهاند؛ گروهی که از ایمان خالص برخوردارند و کارهای شایسته را -که همان دستورهای اسلامی است - انجام میدهند و گروهی دیگر کسانی که یا از منافقاناند یا از مؤمنانی که در عمل به دستورهای اسلامی جدیت و اهتمام لازم را ندارند. خداوند به گروه نخست وعده داده است ناامنیهایی که از سوی کافران و منافقان برای آنها ایجاد میشود و در نتیجه شرایط مطلوب برای عمل به احکام اسلامی برای آنان فراهم نیست برطرف، و خلافت و وراثت زمین به آنان اعطا شود. همچنین از اقتدار سیاسی کافی برخوردار شوند، و ترس و ناامنی حاصل از رفتار کافران و منافقان به امنیت و آرامش خاطر بدل شود. بنابراین، کسانی که از خلافت الهی در زمین برخوردار شوند، همان کسانیاند که اقتدار سیاسی لازم برای آنان حاصل خواهد شد. دین آنان که مورد رضایت الهی است، استقرار کامل خواهد یافت، و آنان در کمال امنیت و آرامش خاطر و بدون ترس و وحشت از کافران و منافقان، به دستورهای دین اسلام عمل خواهند کرد.
بنابراین، مقصود از خلافت در آیه، معنای خاص آن (رهبری و تدبیر امور مسلمانان) - که در بحث امامت مورد بحث است - نیست، بلکه مقصود، تسلط و اقتدار و سیادت در زمین است، چنان که فرموده است: “زمین، ملک خداوند است و هر کس را که بخواهد، وارث آن خواهد ساخت و فرجام نیکو به پرهیزگاران اختصاص دارد”[۸]. همچنین فرموده است: “بندگان صالح من وارث زمیناند”[۹] و نیز فرموده است: “خداوند، شما را جانشین [گذشتگان] در زمین قرار داده است، پس هر کس کفر بورزد، پیامدش به او بازخواهد گشت”[۱۰].
این مطلب، علاوه بر اینکه از ظاهر آیه بهدست میآید، سیاق آیات نیز آن را تأیید میکند، زیرا در آیات قبل، یاد آوری شده است که در جامعه مسلمانان، دو گروه زندگی میکنند:
- مؤمنان مخلص و فرمانبردار: “سخن مؤمنان، هنگامی که بهسوی خدا و پیامبرش فراخوانده شدند تا میان آنان داوری کند، جز این نبود که میگفتند: “شنیدیم و اطاعت کردیم” و آنان همان رستگاراناند”[۱۱].
- بیماردلان و منافقان: “میگویند به خدا و پیامبر ایمان آوردیم و اطاعت کردیم، سپس گروهی از آنان روی برمیگردانند و آنان مؤمن نیستند. هنگامی که بهسوی خدا و پیامبر دعوت میشوند، تا میان آنان داوری کند، گروهی از آنان روی برمیگردانند. آیا در دلهایشان بیماری است یا تردید کردهاند”[۱۲]؟
مؤمنان مخلص و فرمانبردار در عصر رسالت از دو سو در فشار و اذیت بودند: یکی از سوی کافران و مشرکان، و دیگری از سوی منافقان و بیماردلان. خداوند، به آنان خلافت و وراثت بر زمین و اقتدار و سیادت را وعده داده است. بنابراین، وعده مزبور، نه شامل عموم مسلمانان است و نه به خلفای چهارگانه اختصاص دارد، بلکه عموم مؤمنان مخلص و فرمانبردار را شامل میشود. در نتیجه، مقصود از خلافت در آیه، معنای مورد بحث در مسئله امامت نیست.
نکته دیگر اینکه هیچ دلیلی بر این مطلب وجود ندارد که وعده الهی به مؤمنان صالح، پس از رحلت پیامبر(ص) تحقق یافته و در زمان آن حضرت واقع نشده است، بلکه قراین و دلایل، بیانگر آن است که این وعده در عصر رسالت تحقق یافت؛ هرچند پس از پیامبر(ص) نیز استمرار پیدا کرد و توسعه یافت. مفسران از ابوالعالیه روایت کردهاند که گفته است: پیامبر(ص) سیزده سال در مکه اقامت گزید و با بیم و ترس بهصورت آشکار و پنهان، مردم را به آیین اسلام دعوت میکرد. سپس به مدینه هجرت کرد. او و اصحابش با ترس و بیم زندگی میکردند و شب و روز، مسلّح بودند. فردی به پیامبر(ص) گفت: “آیا روزی برای ما فرا نمیرسد که امنیت یابیم و سلاح را زمین بگذاریم؟” پیامبر(ص) به او فرمود: “طولی نخواهد کشید که از چنان امنیتی برخوردار شوید که یکی از شما میان جمع و بدون سلاح حضور یابد و خطری او را تهدید نکند”. در این هنگام، آیه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ﴾[۱۳] نازل شد. خداوند پیامبر(ص) را بر جزیرة العرب مسلط ساخت و وعده الهی در حق آنان تحقق یافت[۱۴].
ابنکثیر در تفسیر آیه گفته است: “این آیه، وعده الهی به پیامبر(ص) است به اینکه امت او را جانشینان زمین، یعنی پیشوایان و والیان آن قرار دهد، و بهواسطه آنان سرزمینها را اصلاح کند، افراد بشر را خاضع آنان سازد و ترس آنان را به امنیت مبدّل کند. خداوند، این وعده خود را تحقق بخشید، زیرا پیامبر اکرم(ص) از دنیا نرفت تا اینکه خداوند؛ مکه، خیبر، بحرین و دیگر نواحی جزیرةالعرب و سرزمین یمن را برای او فتح کرد، و آن حضرت از مجوس هجر و برخی نواحی شام، جزیه گرفت. پادشاه روم، فرمانروای مصر و اسکندریه و پادشاهان عمان و نجاشی برای او هدایایی فرستادند. ابنکثیر سپس از ادامه فتوحات در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان بهعنوان استمرار وعده الهی به پیامبر(ص) و سیادت امت اسلامی بر جهان، سخن گفته است”[۱۵].
بدیهی است خلافت مؤمنان در زمین در عصر پیامبر(ص) بهمعنای خلافت مورد بحث در مسئله امامت نیست. ابنکثیر در اینکه خلافت در آیه را در خلفای سهگانه یا چهارگانه منحصر ندانسته، درست اندیشیده است، ولی در اینکه آن را شامل عموم امت اسلامی دانسته، به خطا رفته است، زیرا چنانکه گفته شد، وعده خلافت در زمین و سیادت و امنیت، مخصوص برخی از امت اسلامی، یعنی مؤمنان مخلص و صالح است.
اشکال مدلول مطابقی آیه، خلافت به معنای مورد بحث در مسئله امامت نیست، بلکه به معنای سیادت مؤمنان صالح و وراثت آنان بر زمین است، ولی سیادت و وراثت آنان در پرتو رهبری پیامبر(ص) و جانشینان او تحقق یافته است. بنابراین، خلافت به معنای خاص را میتوان مدلول التزامی آیه دانست. بر این اساس، مدلول مطابقی خلافت در آیه، خارج از موضوع بحث است، ولی مدلول التزامی آن، موضوع بحث را شامل میشود.
پاسخ این سخن درست است که سیادت و اقتدار مسلمانان و خلافت آنان در زمین در عصر رسالت به رهبری پیامبر(ص) تحقق یافته، و پس از آن حضرت در زمان خلفا تداوم و توسعه یافته است، ولی دلیل بر این نخواهد بود که مقصود از خلافت در آیه، معنای اصطلاحی آن باشد، زیرا این خلافت چنانکه بیان شد در عصر رسالت نیز تحقق یافت و خلافت مصطلح در آن زمان معنا ندارد. اگر مقصود این است که پیامبر(ص) نیز خلیفه الهی بوده است، خلافت پیامبر(ص) با نبوت و رسالت او آغاز شد، و بر تسلط وی بر جزیرةالعرب متوقف نبود. از اینجا میتوان به نادرستی این سخن ابنکثیر پی برد که گفته است: “احادیث دوازده خلیفه را نمیتوان بر امامان دوازدهگانه شیعه منطبق ساخت؛ زیرا بسیاری از آنان زمام رهبری سیاسی جامعه را در دست نداشتند”. خطای ابنکثیر این است که خلافت به معنای رهبری الهی را با خلافت به معنای فرمانروایی سیاسی یکسان انگاشته است، با اینکه ملازمهای میان آن دو وجود ندارد. آیا میتوان یزید را که فرمانروایی سیاسی جهان اسلام را در دست داشت، خلیفه خدا و پیامبر و رهبر الهی دانست و رهبری او را مایه عزت و شوکت اسلام به شمار آورد؟
طبق معیاری که ابنکثیر، فخرالدین رازی و همفکران آنان برگزیدهاند، خلافت در آیه، شامل امیرالمؤمنین علی(ع) نخواهد شد، زیرا در زمان آن حضرت، به دلیل منازعههای داخلی، فتوحات و کشورگشاییها متوقف شد. این، مطلبی است که رازی آشکارا آن را بیان کرده است[۱۶]، ولی با معیار مزبور، خلافت در آیه، زمامداری معاویه را شامل میشود، زیرا بخشی از فتوحات اسلامی در زمان او رخ داد[۱۷] و پس از وی نیز ادامه یافت و این برخلاف اعتقاد آنان است که دوران خلافت سی سال بیش نبوده است.
سید محمود آلوسی، استدلال عدهای از متکلمان و مفسران اهلسنت به آیه بر درستی خلافت خلفا را نقل و تقریر کرده است، ولی در پایان، دیدگاه خود را یادآور شده و گفته است: ظاهر آیه بر پیراستگی خلفای سهگانه از اتهام ظلم و جور و تصرف ناحق در زمین دلالت میکند که از سوی شیعه به آنان وارد شده است، زیرا استقرار دین و امنیت کامل در برابر دشمنان اسلام در زمان آنان تحقق یافت و نیکو نیست که چنین امتنانی از جانب خداوند با تصرف و تدبیر باطل که عذاب اخروی را به دنبال دارد، انجام شود، در حالی که تدبیر امور در آن زمان توسط خلفای سه گانه انجام میگرفت. هرگاه شیعه به این مطلب اذعان نماید ما به آن اکتفا میورزیم، و چنین اذعانی جز بر اتصاف خلفای سهگانه به ایمان و عمل صالح در زمان نزول آیه متوقف نیست، و انکار آن از قبیل انکار ضروریات است[۱۸]. در حقیقت آلوسی، پذیرفته است که استخلاف در آیه، مربوط به خلافت خلفای سهگانه یا چهارگانه نیست، بلکه مربوط به وراثت مؤمنان و صالحان از امت اسلامی بر زمین و سیادت و اقتدار دینی و سیاسی آنان است، ولی چون بخشی از این وراثت و سیادت - که مورد اهتمام و امتنان الهی است- در زمان خلفای سهگانه و به زعامت و مدیریت آنان تحقق یافته است، بر مشروعیت تصرفات و تدابیر سیاسی آنان دلالت میکند، زیرا فرض نامشروع بودن آن با مورد اهتمام و امتنان بودن وراثت و سیادت مؤمنان بر زمین سازگاری ندارد. بنابراین، آیه به صورت التزامی بر مشروعیت خلافت خلفای سهگانه دلالت میکند؛ هر چند خلافت آنان از طریق بیعت و انتخاب جمعی از مسلمانان ثابت شده است، نه از جانب خداوند.
ولی استدلال آلوسی تمام نیست؛ زیرا میتوان گفت خلیفه بر حق و بلافصل پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) بود. بنابراین، مشروعیت و عدم مشروعیت تصرفات و تدابیر سیاسی و اجتماعی و دینی خلفا دایر مدار رضایت و عدم رضایت امیرالمؤمنین(ع) بوده است. به عبارت دیگر، بر مبنای نظریه انتصاب و نص در امامت، از آنجا که خلافت خلفای سهگانه منصوص نیست، به خودی خود مشروعیت ندارد، ولی آن دسته از تصرفات آنان که با رضایت امیرالمؤمنین(ع) انجام گرفته، مشروعیت داشته است. حاصل آنکه آیه استخلاف نه بر منصوص بودن خلافت خلفا دلالت دارد و نه بر مشروعیت تصرفات و تدابیر سیاسی و اجتماعی آنان، و برای اثبات دو مطلب مزبور به دلایل دیگری نیاز است.
در پایان یادآور میشویم وعده الهی که در آیه استخلاف به مؤمنان و صالحان از امت اسلامی داده شده، تاکنون به صورت کامل و همهجانبه واقع نشده است، و با توجه به حقانیت وعدههای خداوند قطعاً روزی این وعده به صورت کامل و در سرتاسر کره زمین تحقق خواهد یافت. آن، روزی است که مهدی موعود(ع) قیام کند و پرچم عدالتگستر اسلام را بر بام جهان به اهتزاز در آورد، چنانکه در حدیث متواتر نبوی(ص) به آن بشارت داده شده است. بر این اساس است که در روایات اهل بیت(ع) و آیه استخلاف، بر حضرت مهدی(ع) و یاران او تطبیق شده است[۱۹]. این روایات، چنانکه گفته شد، ناظر به مصداق کامل خلافت مؤمنان و صالحان در زمین است و با تحقق نسبی آن در گذشته منافات ندارد، چنانکه از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: “بر روی زمین، هیچ خانهای نخواهد بود، مگر اینکه خداوند، اسلام را داخل آن خواهد کرد یا عزتمندانه به آن ایمان خواهند آورد و یا از روی ذلت، تسلیم احکام آن خواهید بود”[۲۰].[۲۱]
گفتار دوم: آیه مخلَّفین
قرآن کریم در سوره فتح آیه ۱۷ میفرمایند: “به اعراب متخلف از جنگ بگو: به زودی به جهاد با قومی نیرومند و مجهز فراخوانده خواهید شد یا با آنان میجنگید یا آنان اسلام میآورند. اگر گروه متخلف، فرمان جنگ را اطاعت کنند، خداوند، پاداش نیکو به شما خواهد داد و اگر روی بگردانند - چنانکه قبلاً تخلف کردید- به عذاب دردناکی دچار خواهید شد”[۲۲].
برخی از اهل حدیث و متکلمان معتزلی و اشعری با این آیه بر خلافت ابوبکر (و گاهی نیز خلافت عمر) استدلال کردهاند. استدلال در شرح مواقف چنین تقریر شده است: کسی که متخلفان از جنگ را به مبارزه با گروهی نیرومند و مجهز فراخوانده، پیامبر(ص) نبوده است؛ زیرا در آیه قبل، آمده است که متخلفان، وقتی پیروزی مسلمانان و غنایم جنگی را مشاهده کنند، از پیامبر خواهند خواست که به آنان اجازه دهد با آنان همراه شوند، ولی خداوند به پیامبر(ص) فرموده است که به آنان بگوید: “خداوند، پیشتر به ما گفته است که شما هرگز پیرو ما نخواهید بود”[۲۳]. بنابراین پیامبر(ص) میدانست که آنان هرگز از او پیروی نخواهند کرد. در این صورت، چگونه آنان را به جنگ با سپاهیان نیرومند دعوت کرده است؟ از طرفی دعوت کننده متخلفان به جنگ با کافران و مشرکان، علی(ع) هم نبوده است، زیرا در دوران خلافت او با کافران و مشرکان جنگی رخ نداد، بلکه جنگها با مسلمانان و درباره امامت بود. این دعوت، پس از علی(ع) هم نبوده است؛ زیرا حکام پس از او (حکام بنیامیه و بنیعباس) از نظر ما ستمکار و از نظر شیعه کافر بودهاند. در نتیجه عبارت ﴿فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا﴾[۲۴] با آنان سازگاری ندارد؛ بنابراین، دعوت کننده به چنین مبارزهای یکی از خلفای سهگانه بوده است. در نتیجه، خلافت ابوبکر ثابت میشود، بلکه ظاهر، این است که مقصود ابوبکر است و مراد از قوم مذکور ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾[۲۵] بنیحنیفه اصحاب مسیلمه کذّاب است[۲۶].
ابن حزم نیز آیه متخلّفین را دلیل بر خلافت خلفای سهگانه (ابوبکر، عمر و عثمان) دانسته است[۲۷]. شیخ طوسی نیز استدلال به آیه مزبور بر خلافت ابوبکر و عمر را از گروهی از مخالفان شیعه نقل کرده است که ظاهراً مقصود ابوعلی جبایی و پیروان اوست[۲۸].
ارزیابی و نقد استدلال یاد شده بسیار سست و بیاساس است، زیرا تخلفکنندگان مورد بحث در این آیه، کسانیاند که در سال ششم هجری که صلح حدیبیه در آن واقع شد، از حرکت به سوی مکه تخلف کردند، چنانکه میفرماید: ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾[۲۹]. خداوند، پیامبر(ص) را از آینده آنان با خبر ساخته و فرموده است: “در آینده که شما به پیروزیهایی دست یافته و غنایمی به دست میآورید، آنان، همراهی با شما را پیشنهاد خواهند داد”.
مقصود از این غنایم – چنانکه مفسران گفتهاند- غنایم خیبر است. خداوند، مقرر کرد غنایم خیبر به کسانی داده شود که در حدیبیه شرکت داشتند، و مقصود از جمله ﴿قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ﴾[۳۰] همین است. مدلول جمله مزبور، این نیست که آنان هیچگاه از پیامبر(ص) پیروی نخواهند کرد و در هیچ جنگی با او نخواهند بود. بر این اساس، مقصود از آیه ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾[۳۱] این است که پیامبر(ص) تخلفکنندگان از حدیبیه را به مبارزه با اقوام نیرومندی دعوت خواهد کرد. روشن است که پیامبر(ص) پس از ماجرای حدیبیه مسلمانان را به مبارزههای بسیاری با دشمنان اسلام فرا خواند[۳۲]. پس این سخن که پیامبر(ص) متخلفان از حدیبیه را به جنگ با دشمنان قدرتمند و شوکتمند اسلام دعوت نکرده نادرست است[۳۳].
نادرستی این استدلال، تا حدی است که فخرالدین رازی نیز آن را نقد کرده و پس از نقل اقوال درباره این که مقصود از قوم نیرومند ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾[۳۴] چه کسانی بودهاند و چه کسی تخلفکنندگان را به جنگ با آنان دعوت کرده، گفته است: “قویترین وجوه این است که پیامبر(ص) آنان را به جهاد با کافران و مشرکان دعوت کرده است.... اگر مقصود کسانی که گفتهاند ابوبکر آنان را به مبارزه با بنیحنیفه دعوت کرد، این است که وی پس از پیامبر(ص) این کار را انجام داد، سخن درستی است و اگر مقصودشان این است که پیامبر(ص) آنان را دعوت به جنگ نکرده است و این کار نخست، توسط ابوبکر انجام گرفت، سخن درستی نیست”[۳۵]. آلوسی از ابوحیان نقل کرده است: “این سخن که تخلفکنندگان در زمان پیامبر(ص) به هیچ جنگی دعوت نشدند، درست نیست، زیرا بسیاری از آنان با جعفر بن ابی طالب در جنگ موته شرکت کردند، و نیز در جنگ با هوازن، همراه پیامبر(ص) بودند و در غزوه تبوک نیز حضور داشتند.... انصاف، این است که آیه بر امامت ابوبکر دلالت ندارد”[۳۶].
نکته پایانی اینکه ابنحزم برای اثبات این ادعا که تخلفکنندگان هیچگاه از طرف پیامبر(ص) به جنگ با کافران و مشرکان فراخوانده نشدند، به آیه ۸۳ سوره توبه استدلال کرده است[۳۷]. آیه چنین است: ﴿فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا﴾[۳۸]. این استدلال، بسیار بیپایه است، زیرا آیه توبه مربوط به جنگ تبوک است که در سال نهم هجری رخ داد، و آیه فتح (آیه مورد بحث) مربوط به ماجرای حدیبیه است که در سال ششم هجری واقع شد. ربط دادن این دو آیه به یکدیگر ناشی از بیتوجهی به وقایع تاریخی است[۳۹].[۴۰]
گفتار سوم: حدیث اقتدا
در برخی مجامع حدیثی اهلسنت از پیامبر(ص) روایت شده است: «اقتدوا باللذین من بعدی أبیبکر و عمر»[۴۱]؛ “به دو نفر پس از من اقتدا کنید که عبارتاند از: ابوبکر و عمر”. بکریه از این حدیث با عنوان نص بر امامت ابوبکر و عمر یاد کردهاند، چنانکه برخی از متکلمان معتزله و اهلسنت نیز این حدیث را معارض با نصوص شیعه بر امامت علی(ع) شمردهاند[۴۲].
نقد سندی حدیث اقتدا از نظر سند در حدی نیست که در جایگاه نص بر امامت ابوبکر و عمر پذیرفته شود. اینجا سخنان عدهای از مشاهیر و بزرگان اهلسنت را در نقد سند حدیث اقتدا یادآور میشویم.
- ابن حزم اندلسی (متوفای ۴۷۵ق) گفته است اگر ما تدلیس را جایز میدانستیم در اینباره به حدیث «اقتدوا باللذین من بعدی أبیبکر و عمر» استدلال میکردیم؛ ولی این حدیث صحیح نیست و خداوند ما را از احتجاج به چیزی که درست نیست در پناه خود دارد[۴۳].
- برهان الدین عبری فرغانی حنفی (متوفای ۷۴۳ق) گفته است: “برخی با استناد به حدیث «اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر » بر حجیت اجماع آن دو استدلال کردهاند، زیرا پیامبر(ص) ما را به پیروی از آنها امر کرده است، و مدلول ظاهری امر، وجوب است؛ پس مخالفت با آن، حرام خواهد بود. مقصود از حجیت اجماع آنان چیزی جز این نیست. پاسخ، این است که حدیث چنانکه در شرح طوالع بیان کرده ایم، ساختگی است”[۴۴].
- شمس الدین ذهبی (متوفای ۷۴۷ق) با نقل سخنان بزرگان رجال و حدیث اهلسنت، سند آن را نقد کرده است[۴۵].
- ابن حجر عسقلانی (متوفای ۸۵۲ق) نیز همچون ذهبی در مواضع گوناگون، سند حدیث اقتدا را نادرست دانسته است.
- شیخ الاسلام هروی شافعی (متوفای ۹۱۶ق) حدیث اقتدا را از احادیث جعلی احمد جرجانی دانسته است[۴۶].
نقد دلالی حدیث اقتدا با صرفنظر از نقد سندی آن، نه بر مرجعیت علمی ابوبکر و عمر بهطور مطلق دلالت دارد و نه بر زعامت و رهبری سیاسی آن دو:
- اگر مفاد ظاهر حدیث بهطور مطلق مقصود باشد، و بر مرجعیت علمی و رهبری ابوبکر و عمر دلالت کند، پیروی از آن دو بر همه اصحاب پیامبر(ص) واجب و مخالفت با آنان حرام خواهد بود، در حالیکه بسیاری از صحابه در مسائل و موضوعاتی با رأی ابوبکر و عمر مخالفت کردهاند. لازمه فرض مزبور، این است که آنان معصیت کرده باشند، در حالی که هیچکس به چنین لازمی ملتزم نیست. قاضی عضدالدین ایجی در نقد کسانی که اجماع شیخین (ابوبکر و عمر) را حجت دانستهاند گفته است: “این حدیث، تنها بر شایستگی آن دو برای تقلید غیر مجتهدان از آنان دلالت میکند، نه بر حجیت رأی آنان بر مجتهدان دیگر. علاوه بر اینکه با حدیث «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ» معارض است[۴۷]. شیخ ابو اسحاق در شرح اللمع در رد حجیت اجماع صحابه به مخالفت ابنعباس با عموم صحابه در پنج مسئله و مخالفت ابنمسعود در چهار مسئله استدلال کرده است؛ زیرا کسی به مخالفت دیدگاه آنان با اجماع صحابه، احتجاج نکرده است[۴۸]. در کتاب مسلم الثبوت و شرح آن آمده است: “به اعتقاد اکثر علما، اجماع با رأی شیخین (ابوبکر و عمر) تحقق نمییابد. معتقدان به تحقق اجماع با رأی شیخین به حدیث اقتدا استدلال کرده و گفتهاند: مخالفت با آن دو حرام است. پاسخ، آن است که این حدیث، خطاب به مقلدان است. پس رأی آنان بر مجتهدان حجت نخواهد بود. همچنین مفاد حدیث، اهلیت آنان برای پیروی است، نه منحصر بودن پیروی در آنان. بر این اساس، امر در حدیث یا بر اباحه دلالت میکند یا بر استحباب و یکی از این دو تأویل لازم است، زیرا مجتهدان از صحابه با آن دو مخالفت میکردند مقلدان نیز چه بسا از دیگران تقلید میکردند و خلفا و دیگران، عمل آنان را رد نکردهاند. بنابراین، عقیده آنان بر عدم حجیت قول آنان بوده است”[۴۹]. ابنحزم نیز گفته است: “فتاوای اجتهادی خلفای سهگانه نخست، بر دیگران الزامآور نیست، آنان خود چنین رأیی در اینباره نداشتند. پس چگونه دیگران میتوانند عمل به فتاوای اجتهادی آنها را بر افراد دیگر واجب کنند؟ علاوه بر این، هیچ یک از اهل علم و اجتهاد یافت نمیشود، مگر اینکه در برخی مسائل با فتاوای آنان مخالفت کرده است”[۵۰]. ممکن است گفته شود بحث ما درباره حجیت رأی ابوبکر و عمر و مرجعیت علمی آنان نیست، بلکه در زعامت و رهبری سیاسی آن دو پس از پیامبر است و نقدهای یاد شده مربوط به مرجعیت علمی آنان است، نه زعامت و رهبری سیاسی آن دو، زیرا ناقدانی که نام آنان برده شد همگی به زعامت و رهبری سیاسی ابوبکر و عمر اعتقاد دارند. پاسخ این است که اگر به اطلاق حدیث، اقتدا عمل شود، هم بر مرجعیت علمی دلالت میکند و هم بر رهبری سیاسی، واگر به اطلاق آن عمل نشود، با توجه به اینکه دلیلی بر تقلید در دست نیست، مدلول حدیث، مجمل خواهد شد.
- دلیل دیگر بر اینکه نمیتوان مدلول حدیث اقتدا را مرجعیت علمی با رهبری سیاسی ابوبکر و عمر دانست، این است که در برخی نقلهای آن، پس از عبارت «اقتدوا باللذین من بعدی ابیبکر و عمر» دو عبارت «و اهتدوا بهدی عمار و تمسکوا بعهد ابن مسعود»[۵۱] آمده است. روشن است که واژههای “اهتدا” و “تمسک” همان مدلول واژه اقتدا را دارا هستند. اگر واژه اقتدا بر مرجعیت علمی یا رهبری سیاسی ابوبکر و عمر دلالت کند، واژه اهتدا و تمسک نیز بر مرجعیت علمی با رهبری سیاسی عمار و ابن مسعود دلالت خواهد کرد.
- اگر حدیث اقتدا بر امامت ابوبکر دلالت میکرد، ابوبکر در سقیفه به جای اینکه برای مجاب کردن انصار به حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» استدلال کند[۵۲]، به حدیث اقتدا استدلال میکرد، زیرا حدیث اقتدا اخصّ از حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» است و احتجاج به اخص، الزامآورتر از احتجاج به اعم است.
- اگر حدیث اقتدا بر امامت ابوبکر دلالت میکرد، در برابر اشکال طلحه به آن احتجاج میکرد، زیرا وی به نصب عمر برای امامت از جانب ابوبکر انتقاد داشت[۵۳]. اصولاً اگر حدیث اقتدا چنین دلالتی داشت، طلحه درباره نصب عمر، به ابوبکر انتقاد نمیکرد.
- اگر حدیث اقتدا بر امامت ابوبکر دلالت داشت، نمیگفت: “دوست میداشتم از پیامبر(ص) درباره کسی که متولی این امر میباشد، میپرسیدم تا کسی با او مخالفت نمیکرد”[۵۴].
بنابراین، حدیث اقتدا به هیچوجه بر خلافت ابوبکر و عمر دلالت ندارد. احتمال دارد این حدیث مربوط به واقعه خاصی بوده و راویان، از ذکر آن غفلت ورزیده باشند، چنانکه گفته شده است: پیامبر(ص) از راهی میگذشت و بهسوی مقصدی روان بود. ابوبکر و عمر نیز با فاصله از پیامبر(ص) و به دنبال او همان راه را میپیمودند. فردی از پیامبر پرسید: “ما چه راهی را طی کنیم که به شما ملحق شویم؟” پیامبر(ص) فرموده است: “در اینباره از ابوبکر و عمر که پس از من میآیند، پیروی کنید”[۵۵]. این نقل، قطعی نیست، ولی متن حدیث بر آن قابل انطباق است. با توجه به اینکه مدلول ظاهری حدیث به صورت مطلق، قابل قبول نیست، میتوان آن را در جایگاه تأویل حدیث در حد یک احتمال مطرح کرد.[۵۶]
گفتار چهارم: استخلاف ابوبکر در نماز
طبق روایات اهلسنت، پیامبر(ص) آنگاه که احساس کرد از شدت بیماری نمیتواند برای اقامه نماز جماعت به مسجد برود، دستور داد ابوبکر، امامت نماز جماعت را عهدهدار شود. ابوبکر بر اساس دستور پیامبر(ص) وارد محراب شد و نماز را آغاز کرد، ولی حال پیامبر(ص) کمی بهبود یافت و با کمک عباس و علی بن ابیطالب(ع) به مسجد رفت. ابوبکر وقتی فهمید پیامبر(ص) وارد مسجد شده است، خواست از محراب بیرون آید، ولی پیامبر(ص) اشاره کرد که در جای خود بماند و فرمود او را در سمت چپ ابوبکر جای دهند. در این حال، پیامبر(ص) امامت نماز را عهدهدار شد و ابوبکر به وی اقتدا کرد، و مردم به ابوبکر اقتدا کردند[۵۷].
در روایات اهلسنت، واقعه نماز ابوبکر بهگونهای دیگر نیز نقل شده است، ولی نقل مزبور، مشهورترین آنها است که در صحاح سته آمده است. ابوعبداللّه بخاری این مسئله را در ابواب گوناگون “کتاب الصلوة” صحیح بخاری نقل کرده است[۵۸]. گفته شده است: این دستور و عمل پیامبر(ص) بیانگر آن است که ابوبکر را شایسته امر خلافت میدانسته است، زیرا هرگاه کسی شایسته امامت در امور دینی باشد، به طریق اولی شایسته رهبری در امور دنیایی نیز خواهد بود. گواه این مطلب، آن است که وقتی ابوبکر گفت: اقیلونی فلست بخیرکم؛ “مرا واگذارید که [برای امر خلافت] بهتر از شما نیستم”، علی(ع) به او گفت: “ما تو را رها نخواهیم کرد، زیرا پیامبر که تو را برای امامت در دین ما (نماز) پسندیده است، ما نیز تو را برای دنیای خود خلافت میپسندیم”[۵۹].
این استدلال به حسن بصری نیز نسبت داده شده است، چنانکه از دلایل بکریه هم به شمار آمده است[۶۰].
ارزیابی و نقد
- گزارشهای تاریخی شیعه، بیانگر این است که عمل ابوبکر به دستور پیامبر(ص) نبوده است، بلکه پیامبر(ص) پیشتر، ابوبکر و عمر را به همراهی با لشکری که به فرماندهی اسامة بن زید تشکیل شده بود، دستور داد تا به مرزهای کشور اسلامی با روم بروند. بر این اساس، وقتی پیامبر(ص) به سبب شدت تب و بیماری برای اقامه نماز جماعت به مسجد نرفت و فرمود بعضی از افراد، عهدهدار امامت نماز شوند، بر آن بود که ابوبکر و عمر در مدینه حضور ندارند، ولی ناگهان از دو همسر خود عایشه و حفصه شنید که هر یک میخواهد که پدر او امامت نماز را انجام دهد. پیامبر(ص) از این مطلب نگران شد و با مشقّت بسیار در حالیکه فضل بن عباس و علی بن ابیطالب(ع) زیر بغلهای او را گرفته بودند به مسجد رفت. در این حال، ابوبکر در جایگاه امام جماعت در محراب ایستاده بود. پیامبر(ص) به او اشاره کرد که از محراب بیرون رود و خود امامت نماز را بر عهده گرفت و تکبیر گفت و نماز را از آغاز تا پایان انجام داد؛ پس از آن به منزل بازگشت و ابوبکر و عمر را احضار کرد و به آنان فرمود: “چرا به سپاه اسامه نپیوسته و از فرمان من سرپیچی کردهاید؟” ابوبکر گفت: “من با سپاه اسامه بودم و آمدهام تا عهدم را با شما تجدید کنم”. عمر نیز گفت: “من با سپاه اسامه نرفتم، زیرا دوست نداشتم حال شما را از دیگران بپرسم. پیامبر(ص) سه بار به آنان فرمود: «أنفذوا جیش اسامة...»؛ “به سپاه اسامه بپیوندید و دستور مرا در اینباره اجرا کنید” و از شدت بیماری و ناراحتی روحی از هوش رفت[۶۱]. بنابراین، گزارشهای تاریخی اهلسنت درباره نماز ابوبکر به جای پیامبر(ص) -برفرض اینکه دلالت آنها تمام باشد- معارض نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) -که هم از طریق شیعه روایت شده و هم از طریق اهلسنت - نخواهد بود.
- مطلبی که از امیرالمؤمنین(ع) در تأیید خلافت ابوبکر به استناد به امامت او در نماز به جای پیامبر(ص) نقل شده، در هیچ یک از کتابهای معتبر روایی اهلسنت نقل نشده است. برخی از آنان، آن را بهصورت خبر مرسل از حسن بصری نقل کردهاند، و خبر مرسل – بهویژه هرگاه ارسال آن از حسن بصری باشد که فردی تدلیس کننده و کثیر الارسال بود و درباره امیرالمؤمنین(ع) انحراف اعتقادی داشت- اعتباری نخواهد داشت. در هر حال، این روایت از نظر شیعه، اعتباری ندارد و نمیتواند معارض نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) باشد[۶۲].
- هیچگونه استلزام عقلی یا شرعی میان امامت در نماز با امامت در مسائل کلی جامعه اسلامی وجود ندارد. اگر امامت در نماز از سوی پیامبر(ص) دلیل بر امامت در امور دینی و دنیایی جامعه اسلامی باشد، این مطلب به ابوبکر اختصاص ندارد و عدهای از اصحاب را شامل میشود، زیرا پیامبر(ص) در دوران نبوت خود در مدینه در موارد و مناسبتهای خاص، تعدادی از اصحاب را به امامت جماعت به جای خود برگزید که برخی از آنان عبارتاند از:
- ابولبابة بن عبدالمنذر در جریان جنگ بدر[۶۳]؛
- ابن اممکتوم در موارد بسیار مانند: غزوه احد، حمراء الأسد، أبواء، بُواط، ذی العشیرة، و حجةالوداع و...[۶۴]؛
- ابورهم کلثوم بن حصین در غزوہ حنین[۶۵]. و نمونههای دیگر[۶۶].
بدیهی است حالت بیماری یا در آستانه وفات بودن از نظر عقل و شرع، امتیازی به شمار نمیرود، تا گفته شود استخلاف ابوبکر در نماز چون در حالت بیماری پیامبر(ص) و در آخرین اوقات زندگانی پیامبر بوده است، حکم آن را از موارد مشابه جدا میسازد و بر خلاف آن موارد بر امامت او در مسائل دینی و دنیایی جامعه اسلامی دلالت میکند.
علاوه بر این، اگر در شرایط بیماری و در آخرین اوقات زندگانی پیامبر(ص) خصوصیتی باشد که بر امامت دلالت کند، این ویژگی درباره اسامة بن زید نمایانتر است؛ زیرا پیامبر(ص) او را فرمانده سپاهی عظیم قرار داد که مهاجران و انصار و حتی ابوبکر هم در شمار آنان بودند، فرماندهی او، هم شامل رهبری نظامی بود و هم امامت در نماز. بر این اساس، امامت اسامه بر امامت ابوبکر مقدم خواهد بود[۶۷]. ممکن است گفته شود در امامت جماعت ابوبکر، خصوصیتی وجود دارد که در موارد مشابه آن وجود نداشت و آن، عبارت است از اقتدای پیامبر(ص) به او در نماز، به عبارت دیگر، ابوبکر نه تنها امام جماعت صحابه بود، در یک مورد، امام جماعت پیامبر(ص) نیز شد. پاسخ این است که برخی از علمای اهلسنت با استناد به برخی احادیث، چنین فرضیهای را مطرح کردهاند، ولی محققان آنان آن را مردود دانستهاند، چرا که پیامبر(ص) امام مسلمانان در همه امور بود و محال است کسی نسبت به پیامبر(ص) در موضع امامت قرار گیرد، به ویژه آنکه در مذاهب چهارگانه اهلسنت برای کسی که حق تقدم در نماز دارد ویژگیهایی ذکر شده است[۶۸] که بدون شک، همه آنها در پیامبر(ص) تحقق داشت و امامت او بر امامت ابوبکر، مقدم و برتر بود. برتر بودن امام جماعت به معنای کاملتر بودن نماز جماعت و افزایش ثواب آن است. آیا میتوان تصور کرد که پیامبر(ص) فعل برتر را ترک کرده باشد؟
علاوه بر این، در احادیث، تصریح شده است که پس از ورود پیامبر(ص) به مسجد، آن حضرت، امام جماعت شد و ابوبکر که در جانب راست آن بزرگوار ایستاده بود، به وی اقتدا کرد[۶۹]. برخی نیز برای جمع میان دو دسته روایات گفتهاند: این روایات، ناظر به دو واقعه است، زیرا پیامبر(ص) در روزهای پایانی عمر خویش که بیمار بود، در یک نوبت که وارد مسجد شد، به امامت جماعت ایستاد و ابوبکر که امام بود، در جایگاه مأموم قرار گرفت، و در نوبت دیگر، پیامبر(ص) به او اقتدا کرد[۷۰].
ولی همانگونه که امام شافعی تصریح کرده است، این واقعه، یک بار بیشتر رخ نداد و در آن مورد نیز پیامبر(ص) امام جماعت بود و ابوبکر به آن حضرت اقتدا کرد[۷۱]. ابنحزم در رد استدلال بر امامت ابوبکر در امور دینی و دنیایی جامعه اسلامی، به امامت او در نماز به جای پیامبر(ص) گفته است: قیاس امامت در باب خلافت به امامت در نماز، به طور یقین باطل است، زیرا چنین نیست که هر کس شایستگی امامت در نماز داشته باشد، شایسته امامت در باب خلافت باشد، چون کسی که قرائتش برتر باشد، شایستگی امامت در نماز را دارد خواه عربی باشد یا عجمی، در حالی که امامت در باب خلافت، به قریش اختصاص دارد[۷۲].
در پایان، یادآور میشویم ما اینجا به نقد دلایلی روایات اهلسنت درباره استخلاف ابوبکر درباره نماز پرداختیم و وارد نقد سندی آنها نشدیم، زیرا این روایات در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده است و بیشتر آنان، کلیه احادیث این دو کتاب را صحیح میدانند، از این رو نقد سندی در این باره فایدهبخش نخواهد بود. با این حال، باب نقد علمی در هر مسئله یا موضوع، همواره گشوده است و میتوان در این باره نیز با رعایت معیارهای نقد در علم رجال و حدیث، به نقد سندی روایات مزبور پرداخت، چنانکه برخی محققان به این مسئله پرداختهاند[۷۳].[۷۴]
گفتار پنجم: دلایل دیگر
دوران سی ساله خلافت
در برخی کتب حدیث اهلسنت، از پیامبر گرامی(ص) روایت شده است: “دوران خلافت پس از من سی سال خواهد بود و پس از آن، دوران پادشاهی فرا میرسد”[۷۵]. بکریه و برخی علمای اهلسنت، این حدیث را دلیل بر خلافت ابوبکر و دو خلیفه پس از وی دانسته و آن را نص معارض با نصوص شیعه مبنی بر امامت بلافصل علی(ع) به شمار آوردهاند[۷۶].
وجه استدلال، این است که دوران خلافت پس از رحلت پیامبر(ص) تا شهادت حضرت علی(ع) حدود سی سال است، بنابراین پیامبر(ص) خلافت در این دوران را تأیید کرده است؛ در نتیجه خلافت آنان مشروعیت دارد. بر این اساس، ابوبکر، نخستین خلیفه پیامبر و علی(ع) چهارمین خلیفه خواهد بود و این، با دیدگاه اهلسنت مطابقت دارد، نه با دیدگاه شیعه.
نقد
- این حدیث، خبر واحد است و نمیتواند با نصوص متواتر امامت علی(ع) معارضه کند.
- این حدیث فقط از طریق اهلسنت روایت شده است، و نمیتواند با نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) که از طریق شیعه و اهلسنت روایت شده، معارضه کند.
- سعید بن جمهان که دو حدیث مزبور را از سفینه، خدمتگزار پیامبر(ص) نقل کرده است، از سوی برخی رجالشناسان اهلسنت قدح شده و حدیث او مورد اعتماد آنان قرار نگرفته است[۷۷]. مضمون این حدیث را احمد بن حنبل نیز روایت کرده است[۷۸]. در سند وی علی بن زید است که وی نیز قدح شده است[۷۹].
شاید به دلیل همین ملاحظات بوده که بخاری و مسلم این حدیث را روایت نکرده، و به جای آن، حدیث اثناعشر خلیفه (خلفای دوازدهگانه) را روایت کردهاند.
روایاتی دیگر
روایات دیگری نیز به عنوان نصوص معارض با نصوص امامت علی(ع) نقل شده است که عبارتاند از:
- از انس روایت شده که پیامبر(ص) ابوبکر را به بهشت و به خلافت پس از خود بشارت داده است، چنانکه عمر را به بهشت و به خلافت پس از ابوبکر بشارت داده است.
- از جبیر بن مطعم روایت شده است که زنی نزد پیامبر(ص) آمد و درباره مسائلی با آن حضرت گفتوگو کرد. پیامبر(ص) به او دستور داد تا بار دیگر نزد وی آید. زن گفت: “ای رسول خدا! اگر باز گشتم و تو را نیافتم، به چه کسی رجوع کنم؟” پیامبر(ص) فرمود: “اگر مرا نیافتی، نزد ابوبکر برو”.
- از ابومالک اشجعی و او از ابوعریض که از اهالی خیبر بود و هر سال نزد پیامبر(ص) میآمد و آن حضرت صد بار شتر خرما به او عطا میکرد، نقل کرده که گفت: یک بار به پیامبر گفتم: “میترسم که پس از تو این عطایا به من اعطا نشود”. پیامبر(ص) فرمود: “به تو اعطا خواهد شد”. به علی(ع) برخورد کردم و مطلب را به او گفتم. علی(ع) به من گفت: “نزد پیامبر باز گرد و بپرس چه کسی عطایا را به تو خواهد داد؟” من نزد پیامبر بازگشتم و از او پرسیدم: “پس از شما چه کسی این عطایا را به من میدهد؟” پیامبر(ص) فرمود: “ابوبکر”.
- از شعبی روایت شده است که بنیمصطلق، مردی را نزد پیامبر(ص) فرستادند تا بپرسد صدقات خود را پس از آن حضرت به چه کسی بدهند. وی نزد پیامبر(ص) رفت و سؤال را مطرح کرد. پیامبر(ص) فرمود: “صدقات را پس از من، به ابوبکر و پس از او به عمر بدهید”[۸۰].
نقد
- انحراف فکری انس بن مالک درباره امیرالمؤمنین(ع) معروف است. وی از شهادت دادن به حدیث غدیر برای امیرالمؤمنین(ع) امتناع ورزید؛ آنگاه که حضرت علی(ع) از حاضران خواست تا به سخن پیامبر(ص) درباره او در غدیر خم شهادت دهند، وی فراموشی خود به واسطه سالخوردگی را بهانه قرار داد، و به نفرین امیرالمؤمنین(ع) به بیماری برص مبتلا شد[۸۱]. همچنین در جریان حدیث طیر مشوی سه بار از گشودن در به روی امیرالمؤمنین(ع) خودداری کرد[۸۲]. روشن است که روایت چنین فردی در مسئلهای که با امامت علی(ع) معارضه دارد اعتبار ندارد.
- در خبر جبیر بن مطعم، اشارهای نشده است که مقصود آن زن از نیافتن پیامبر(ص) وفات آن حضرت بوده است. احتمال دارد مقصود، نیافتن آن حضرت در آن مکان و در حال حیات باشد. بنابراین، مدلول روایت، مجمل است و قابل احتجاج نیست.
- از دو خبر دیگر به دست نمیآید کسی که پس از پیامبر(ص) ابوعریض یا بنیمصطلق، صدقات را به او میدهند، خلیفه شرعی پیامبر(ص) است یا نه تنها معنایی که از این دو خبر به دست میآید، این است که ابوبکر، عهدهدار مقام خلافت خواهد بود و به مقتضای آن مقام، صدقات به او داده خواهد شد، و عطایایی را که پیامبر(ص) به عنوان رهبر جامعه اسلامی به افراد میداده است، ابوبکر به آنان خواهد داد. این خبر - بر فرض صحت - از اخبار غیبی پیامبر(ص) است، مانند اخبار او به عایشه که با امیرالمؤمنین(ع) خواهد جنگید و سگهای حوأب به وی پارس خواهند کرد[۸۳] و مانند اخبار او از خوارج و جنگ کردن آنان با علی(ع)[۸۴] و نظایر آنکه در کتابهای حدیث و تاریخ نقل شده است.
- اخبار مربوط به منصوص بودن خلافت ابوبکر با اخبار صحیح از نظر اهلسنت- که بر نفی نص بر خلافت او دلالت میکند-[۸۵] معارض است. اکثر اهلسنّت، اخبار دسته دوم را برگزیده و خلافت ابوبکر را از راه بیعت و اجماع اثبات کردهاند[۸۶]. طبق این دیدگاه، اخبار دال بر منصوص بودن خلافت ابوبکر (اگر دلالت آنها تمام باشد) فاقد اعتبار است. با صرفنظر از این مطلب، این دو دسته روایات اهلسنّت بر اثر تعارض از اعتبار ساقط میشوند، در نتیجه، نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) معارض نخواهد داشت.
گواهی اصحاب
اصحاب پیامبر(ص) عموماً و علی(ع) خصوصاً ابوبکر را خلیفه پیامبر(ص) میشناختند و او را با عبارت «يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ» خطاب میکردند. برخی، گواهی صحابه را دلیل حقانیت خلافت ابوبکر[۸۷]، و برخی دیگر، آن را دلیل بر منصوص بودن خلافت وی دانستهاند، به این بیان که خلیفه پیامبر(ص) آنگاه بر کسی صدق میکند که پیامبر(ص) او را جانشین خود ساخته باشد، نه اینکه صرفاً با رأی صحابه به جای او قرار گرفته باشد[۸۸].
نقد استدلال به اطلاق عنوان خلیفه پیامبر(ص) به ابوبکر توسط صحابه بر حقانیت خلافت او، در گرو آن است که صحابه را از هر گونه خطا مصون بدانیم؛ یعنی به عصمت آنان قائل باشیم. در اینجا عدالت صحابه، کارساز نیست، زیرا عدالت، انسان را از خطای عمدی باز میدارد، نه از خطای سهوی، در حالی که کسی به عصمت صحابه معتقد نیست، مگر آنکه به اجماع بازگردد و گفته شود همه صحابه که علی(ع) بین آنان بود، ابوبکر را با عنوان خلیفه پیامبر میشناختند، ولی استناد به اجماع، آنگاه کارساز خواهد بود که اطلاق عنوان خلیفه رسول خدا بر ابوبکر توسط علی(ع) بیانگر اعتقاد حقیقی او باشد، نه از باب به کار بردن عنوانی که بین مردم رواج دارد و فرد مورد خطاب، خود را با آن عنوان میشناسد، چنانکه امامان اهلبیت(ع) گاهی بر زمامداران اموی یا عباسی هم، عنوان خلیفه یا خلیفه پیامبر(ص) را اطلاق میکردند و هرگز مقصود آنان تأیید خلافت آنان نبود. استدلال به اطلاق عنوان خلیفه پیامبر(ص) توسط صحابه بر ابوبکر بر اینکه خلافت او مستند به نص بوده است بیپایهتر از استدلال پیشین است، زیرا میتوان گفت مبنای صحابه در این اطلاق، آن بوده است که آنان بیعت را راه شرعی تعیین خلیفه پیامبر(ص) میدانستند و به منحصر بودن تعیین امام از طریق نص، قائل نبودند.[۸۹]
خلاصه
- اهلسنّت درباره منصوص بودن خلافت ابوبکر دو دستهاند: برخی مُثبِت و برخی منکرند، ولی شیعه در منصوص بودن امامت علی(ع) اتفاق نظر دارند.
- دلایلی که بر اثبات منصوص بودن خلافت ابوبکر اقامه شده است یا از نظر سند مخدوش است و یا از نظر دلالت.
- اخباری که به عنوان نصوص خلافت ابوبکر به آنها استدلال شده، تنها از طریق اهلسنت روایت شده، و نمیتوان آنها را معارض نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) شمرد که از طریق فریقین نقل شده است.
- اخباری که به عنوان نصوص خلافت ابوبکر نقل شده، خبرهای واحدند، ولی نصوص امامت علی(ع) متواترند و خبر واحد، معارض خبر متواتر نخواهد بود.
- دلیل روشن بر منصوص نبودن خلافت ابوبکر، این است که وی نه در سقیفه و نه در هیچ مورد دیگری به منصوص بودن خلافت خود استدلال نکرده است، در حالی که در سقیفه در ردّ انصار به روایت: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» استدلال کرد. بدیهی است اگر بر خلافت او نص خاصّی وجود میداشت، به آن استدلال میکرد.
- اخبار مربوط به نص برخلافت ابوبکر با اخبار صحیح نافی منصوص بودن خلافت او، معارض است، و نمیتواند با نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) معارض باشد.[۹۰]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ پیروان بکر بن اخت عبدالواحد، که معاصر واصل بن عطای معتزلی بود و آرای کلامی شاذی داشت، ذهبی، او را بکر بن زید باهلی نامیده و از ابنحبان نقل کرده که دربارهاش گفته است: دجال یضع الحدیث؛ “دجال جعلکننده حدیث بود” (میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۴۵). همچنین ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۳۴۲؛ الفَرق بین الفِرَق، ص۲۱۲-۲۱۳.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۵۹.
- ↑ ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین میگرداند -چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید- و بیگمان دینی را که برای آنان پسندیده است برای آنها استوار میدارد و (حال) آنان را از پس هراس به آرامش بر میگرداند؛ (آنان) مرا میپرستند و چیزی را شریک من نمیگردانند و کسانی که پس از این کفر ورزند نافرمانند» سوره نور، آیه ۵۵.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۳-۳۶۴.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۵.
- ↑ مفاتیح الغیب، ج۲، ص۲۵.
- ↑ ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى﴾ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ «بیگمان زمین از آن خداوند است، به هر کس از بندگان خویش که بخواهد به میراث میدهد و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.
- ↑ ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ «که بیگمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.
- ↑ ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ﴾ «اوست که شما را در زمین، جانشین (امّتهای پیشین) کرد پس هر کس کافر شود، کفرش به زیان (خود) اوست» سوره فاطر، آیه ۳۹.
- ↑ ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ «جز این نیست که گفتار مؤمنان چون به سوی خداوند و پیامبرش فرا خوانده شوند تا (پیامبر) میان آنان داوری کند این است که میگویند: شنیدیم و فرمان بردیم و آنانند که رستگارند» سوره نور، آیه ۵۱.
- ↑ ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُولَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ * وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ * وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ * أَفِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ «و میگویند به خداوند و به پیامبر ایمان آوردهایم و فرمان میبریم سپس گروهی از ایشان پس از آن، پشت میکنند و مؤمن نیستند * و چون به سوی خداوند و پیامبرش فرا خوانده میشوند تا (پیامبر) میان آنان داوری کند ناگاه گروهی از آنان رو میگردانند * و اگر حقّ با آنان باشد با پذیرندگی به سوی او میآیند * آیا آنان به دل بیمارند یا تردید دارند یا میهراسند که خداوند و پیامبرش بر آنان بیداد روا دارند؟ (خیر)، بلکه آنان ستمگرند» سوره نور، آیه ۴۷-۵۰.
- ↑ «خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ جامع البیان (تفسیر طبری)، ج۱۸، ص۱۹۰، الدر المنثور، ج۶، ص۱۹۸؛ تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۱-۱۲۰.
- ↑ تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۱۱۹؛ احمد مصطفی مراغی در تفسیر آیه گفته است: “خداوند وعده کرده است که پیامبر و مؤمنان مطیع پروردگار را خلفای در زمین قرار دهد و با نصرت و عزت خود آنان را تأیید کند، ترس و بیم آنان را به امنیت تبدیل کند تا خدای یکتا را پرستش کنند، خداوند به وعده خود عمل کرد و هنوز پیامبر از دنیا نرفته بود که مکه، خیبر، بحرین و سایر جزیرةالعرب را فتح کرد. از مجوس هجر و برخی نواحی شام جزیه گرفت، پادشاهان روم، مصر و حبشه برای او هدیه فرستادند و...”. تفسیر المراغی، ج۱۸، ص۱۲۵-۱۲۶.
- ↑ و معلوم أن بعد الرسول الاستخلاف الذی هذا وصفه انما کان فی ایام ابی بکر و عمر و عثمان لم یحصل ذلک فی ایام علی (رضی الله عنه) لانه لم یتفرغ لجهاد الکفار لاشتغاله بمحاربة من خالفه من اهل الصلاة. مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۲۵.
- ↑ ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۷۹ و ۵۰۴؛ تمدن اسلام و عرب، ص۱۶۵.
- ↑ روح المعانی، ج۱۰، ص۳۰۲.
- ↑ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۴۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۱۵۲.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۱۲، ص۲۷۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۶۱-۳۷۰.
- ↑ ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴾ «به جهادگریزان از تازیهای بادیهنشین بگو: به زودی به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد که با آنان کارزار کنید (تا کشته شوند) یا اسلام آورند آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی برتابید چنان که پیشتر روی برتافتید شما را عذابی دردناک خواهد کرد» سوره فتح، آیه ۱۶.
- ↑ ﴿لَنْ تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ﴾ «بگو: هرگز دنبال ما نخواهید آمد، خداوند از پیش چنین فرموده است» سوره فتح، آیه ۱۵.
- ↑ «آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۶.
- ↑ «به سوی قومی سخت جنگجو» سوره فتح، آیه ۱۶.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۴؛ نیز ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
- ↑ الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، ج۳، ص۲۷-۲۸.
- ↑ التبیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۳۲۴.
- ↑ «جهادگریزان از تازیهای بادیهنشین به زودی به تو خواهند گفت که داراییها و خانوادههای ما، ما را مشغول داشت (و همراه شما نیامدیم) پس برای ما (از خداوند) آمرزش بخواه! به زبان، چیزی را میگویند که در دل ندارند؛ بگو: اگر خداوند بر آن باشد که زیانی یا سودی» سوره فتح، آیه ۱۱.
- ↑ «بگو: هرگز دنبال ما نخواهید آمد، خداوند از پیش چنین فرموده است» سوره فتح، آیه ۱۵.
- ↑ «به جهادگریزان از تازیهای بادیهنشین بگو: به زودی به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد» سوره فتح، آیه ۱۶.
- ↑ مانند جنگ موته، غزوه ذات السلاسل، جنگ حنین، غزوه طائف و غزوه تبوک.
- ↑ والصحیح أن المراد بالداعی فی قوله ستدعون هو النبی(ص) لانه قد دعاهم بعد ذلک الی غزوات کثیرة و قتال اقوام ذوی نجدة و شدة مثل اهل حنین و الطائف و مؤته الی تبوک و غیرها فلا معنی لحمل ذلک علی ما بعد وفاته. مجمع البیان، ج۹-۱۰، ص۱۱۵.
- ↑ «به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد» سوره فتح، آیه ۱۶.
- ↑ مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۲.
- ↑ روح المعانی، ج۱۴، ص۱۵۹.
- ↑ الفصل، ج۳، ص۲۷.
- ↑ «و اگر خداوند تو را نزد دستهای از آنان باز گرداند و آنها از تو اجازه بیرون آمدن (با تو را) خواستند بگو: هرگز، هیچگاه با من بیرون نخواهید آمد و همراه من با دشمنی جنگ نخواهید کرد» سوره توبه، آیه ۸۳.
- ↑ التبیان، ج۹، ص۳۲۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۷۰-۳۷۴.
- ↑ سنن ترمذی، ج۴، ص۴۴۷، حدیث ۳۶۶۲؛ ص۴۴۸، حدیث ۳۶۶۳؛ ص۵۱۱، حدیث۳۸۰۵؛ سنن ابنماجه، ج۱، ص۳۷، حدیث۹۷؛ المسند، ج۱۱، ص۵۶۶، حدیث ۲۳۱۳۸؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۷۹، حدیث ۴۴۵۱؛ ص۸۰، حدیث ۴۴۵۵ و ۴۴۵۶.
- ↑ المغنی، الامامة، ج۱، ص۱۵۳ و ۱۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۴؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
- ↑ و لو أننا نستجیز التدلیس لاحتججنا فی ذلک بما روی «اقتدوا باللذین من بعدی ابیبکر و عمر » و لکنه لم یصح و یعیذنا الله من أمر الإحتجاج بما لایصح. الفصل فی الملل و النحل، ج۳، ص۲۷؛ نیز ر.ک: الأحکام فی اصول الأحکام، ج۲، جزء۶، ص۲۴۲-۲۴۳.
- ↑ شرح المنهاج، ص۳۸۷، به نقل از: الأمامة فی اهم الکتب الکلامیة؛ برهان الدین عبری از بزرگان علمای اهلسنت در علم کلام و اصول فقه است و شرح او بر کتاب “المنهاج” و “الطوالعه” قاضی بیضاوی اصول فقه است.
- ↑ ر.ک: میزان الاعتدال، ج۳، ص۶۱۰.
- ↑ ر.ک: لسان المیزان، ج۱، ص۱۸۸ و ۲۷۲، ج۵، ص۲۳۷.
- ↑ شرح مختصر ابن الحاجب فی الأصول، ج۱، ص۳۱۹.
- ↑ الابهاج فی شرح المنهاج، ج۲، ص۳۶۷، به نقل از: الإمامة فی اهم الکتب الکلامیة، ص۴۰۰.
- ↑ فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت، ج۲، ص۲۳۱، به نقل از: مدرک پیشین.
- ↑ الفِصَل، ج۳، ص۲۸.
- ↑ سنن ترمذی، ج۴، ص۵۱۱، ح۳۸۰۵.
- ↑ الفِصَل، ج۱، ص۲۴.
- ↑ پس از آنکه ابوبکر، عمر را به خلافت پس از خود منصوب کرد، طلحة بن عبید اللّه بر او وارد شد و گفت: “عمر را بهعنوان خلیفه بر مردم تعیین کردی، در حالیکه از اخلاق و رفتار او با مردم در زمان حضور خود آگاه بودی حال وی پس از تو با مردم چگونه رفتار خواهد کرد و تو نزد خداوند خواهی رفت و خداوند از تو درباره تصمیمی که برای مردم گرفتهای خواهد پرسید”. ابوبکر در پاسخ گفت: “اگر خداوند در اینباره از من سؤال کند، پاسخ خواهم داد بهترین افراد را جانشین خود ساختم”. تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۷۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۰. یادآور میشویم نقدهای سوم و چهارم و پنجم در کتاب الشافی، تألیف سید مرتضی آمده است: الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۳۰.
- ↑ الشافی، ج۲، ص۳۱۰-۳۱۱.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۷۴-۳۸۰.
- ↑ منظور از اقتدای مردم به ابوبکر، این است که او تکبیرهای نماز را برای رکوع، سجده و قیام میگفت تا مردم از نماز پیامبر(ص) آگاه شوند، زیرا صدای پیامبر را نمیشنیدند.
- ↑ ر.ک: صحیح بخاری، ج۱، ص۱۲۲-۱۳۱، ابواب: حد المریض أن یشهد الجماعة، أهل العلم و الفضل أحق بالامامة، من قام إلی جنب الامام لعلة، انما جعل الإمام لیؤتم به، من أسمع تکبیر الامام، أن الرجل یأتم بالامام و یأتم الناس بالمأموم.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۵؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
- ↑ الشافی، ج۲، ص۱۵۸.
- ↑ الإرشاد (مصنفات الشیخ المفید، ج۱۱، ص۱۸۲-۱۸۴)؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۶۷-۴۶۸.
- ↑ الإمامة فی أهم الکتب الکلامیة، ص۱۹۸.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۲۴۰، باب الکنی، ش۸۶۱۲.
- ↑ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۴۹۵. نام ابن اممکتوم عمرو بن قیس بن زائدة بن الأصم بوده است.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۵۸۳.
- ↑ برای آگاهی از موارد دیگر، ر.ک: المسترشد، محمد بن جریر طبری، ص۱۲۹-۱۳۱.
- ↑ الشافی، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ ر.ک: الفقه علی المذاهب الأربعة، ج۱، ص۴۲۸-۴۲۹.
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۱۲۶-۱۳۱. «فجعل ابوبکر یصلی و هو یأتم بصلاة النبی(ص) فکان ابوبکر یصلی قائما و کان رسول الله(ص) یصلی قاعدا یقتدی ابوبکر بصلاة رسول الله(ص)».
- ↑ عمدة القاری فی شرح صحیح بخاری، ج۲، ص۱۲۰.
- ↑ فتح الباری، ج۲، ص۱۳۸، «صرح الشافعی بانه(ص) لم یصل بالناس فی مرض موته فی المسجد الا مرة واحدة، و هی هذه التی صلی فیها قاعدا و کان ابوبکر فیها اولا اماما ثم صار ماموما یسمع الناس التکبیر»؛ نیز ر.ک: دلائل الصدق، ج۲، ص۶۳۳-۶۳۵.
- ↑ الفصل، ج۳، ص۲۷.
- ↑ ر.ک: رسالة فی صلاة أبیبکر، این رساله در کتاب الامامة فی أهم الکتب الکلامیه، ص۲۸۲-۳۵۶، الرسائل العشر، ص۱۸۹-۲۶۸ منتشر شده است.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۸۰-۳۸۶.
- ↑ «الخلافة فی امتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک» (سنن ترمذی، ج۳، ص۲۴۱، باب ما جاء فی الخلافه، حدیث ۲۲۶)؛ «خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله الملک من یشاء» (سنن ابیداود، ص۷۳۲، حدیث ۴۶۴۶ و ۴۶۴۷).
- ↑ المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۸۹؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۵؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
- ↑ قال أبو حاتم: یکتب حدیثه و لایحتج به و قال البخاری: فی حدیثه عجائب، یروی یحیی بن سعید أنه سئل عنه فلم برضه، فقال: “باطل و غضب” و قال الساجی: “لا یتابع علی حدیثه”، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۳۰۸، ش۲۳۵۳.
- ↑ مسند احمد بن حنبل، ج۱۵، ص۲۳۳-۲۳۴، ح۲۰۳۸۳.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۶۸۶-۶۸۷، ش۴۸۷۸.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۸۹.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۸۸-۳۹۲.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۲، حدیث ۴۶۵۰ و ۴۶۵۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۹۷ و ۳۰۳؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۷.
- ↑ صحیح بخاری، بحاشیة السندی، ج۴، ص۲۴۸، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۴، کتاب المارة، باب الاستخلاف، حدیث ۱۸۲۳، و ۲۳۸۵.
- ↑ متکلمان اشعری عدم نص بر خلافت ابوبکر را مسلم دانسته و اثبات خلافت او را منحصر در بیعت دانستهاند. ر.ک: تمهید الاوائل، ص۴۴۲؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۵؛ ابکار الافکار، ج۳، ص۴۵۷.
- ↑ شرح المواقف، ج۸ ص۳۶۴.
- ↑ الفصل، ج۳، ص۲۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۸۶-۳۹۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۹۱.