بغی به معنای ظلم عبارت است از شورش بر امام و خروج بر دولت اسلامی، به همین دلیل، اصطلاح باغی بر کسی که بر امام و پیشوای عادل به‌صورت مسلحانه خروج کند اطلاق شده است. واژه "بغی" و مشتقات آن در قرآن، اکثراً به یکی از این چهار معنا به کار رفته است: طلب کردن؛ بدکار و بدکاره بودن؛ ظلم و ستم و به معنای تجاوز و تعدّی. با توجه به رویکرد عدالت خواهانه فقه شیعه، فقها در مقام مقابله با باغیان، آنها را به دو دسته تقسیم می‌کنند که احکام مقابله با هر یک از این دو گروه، متفاوت است: باغیان ذی‌فئه که دارای گروه و سازماندهی و تشکیلات هستند و باغیان غیرذی‌فئه که سازماندهی و تشکیلات پشت جبهه ندارند.

مقدمه

فقهای اسلامی ـ اعم از شیعه و سنی ـ در کتاب‌های فقهی خود از جریان و گروه خاصی در جامعه مسلمانان نام برده‌اند که جهاد و مبارزه با آنان بر مسلمانان واجب است. این گروه "اهل بغی" یا "بغات" نام دارند که مفرد آن "باغی" است. جامعه اسلامی و دولت مشروع آنان باید در مقابل اهل بغی بایستند و با آنها مقابله کنند[۱].

معناشناسی بغی و باغی

معنای لغوی

«بغی» در لغت به معنای طلب کردن‌[۲]، فسق، فساد و روابط نامشروع[۳]، حسد[۴]، تسلط پیدا کردن بر کسی و ظلم کردن[۵]، خروج بر کسی با هدف ظلم و فساد[۶] و نافرمانی و عصیان[۷] آمده است‌. در مجموع، این واژه در اکثر موارد استعمال آن، دارای معنایی مذموم است[۸].[۹]

معنای اصطلاحی

بغی در اصطلاح فقهی "خروج عده‌ای از مسلمانان بر امام عادل و شکستن بیعت او و مخالفت با احکام و دستورهای اوست". چنین کسی را باغی گویند به دلیل آنکه از حدّ خود تجاوز کرده و به حقوق امام و جامعه تعدی نموده و یا به خاطر آنکه ستمکار است، یا به این خاطر که خواهان برتری بر امام جامعه است[۱۰].

در فقه سیاسی اسلام، باغی و اهل بغی چنین تعریف شده است: "کسی که بیعت خویش را با پیشوای معصوم(ع) شکسته و از اطاعت وی بیرون رفته باشد[۱۱]، هر کسی که بر امام و پیشوای عادل خروج کند و مسلحانه بشورد، باغی است. جهاد علیه این فرقه با دعوت و درخواست امام یا کسی که امام او را تعیین و منصوب کرده باشد، بر مسلمانان واجب کفایی است: ﴿فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ[۱۲]؛ مگر آنکه توبه نمایند. از نمونه‌های تاریخی جنگ با اهل بغی، جنگ جمل، نهروان و صفین است[۱۳].

تفاوت باغی با محارب

  1. محاربه عبارت است از: تجهیز یا حمل اسلحه و یا کشیدن آن به منظور ایجاد رعب و وحشت در مردم، خواه مسلمان باشند و خواه کافر. این کار یا شرارت محض و یا به منظور دزدی است[۱۴]. اما بغی عبارت است از قیام مسلّحانه عده‌ای در برابر امام عادل جامعه اسلامی به منظور برانداختن حکومت اسلام.
  2. محاربه ممکن است به صورت فردی و یا جمعی صورت بگیرد. اما بغی خروج و یک قیام جمعی است.
  3. محارب، اعمّ از کافر و مسلمان است، یعنی هم ممکن است کافر باشد و هم مسلمان. اما باغی کسی است که تظاهر به اسلام می‌کند و شهادتین ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ می‌گوید، اما در برابر امام عادل مسلمانان قیام مسلّحانه می‌کند.
  4. توبه محارب بعد از اسارت و دستگیری قبول نیست، اما توبه باغی در صورت ذی‌فئه نبودن بعد از اسارت نیز قبول است.
  5. برای محارب چهار نوع کیفر (حدّ شرعی) پیش‌بینی شده اما برای "باغی" این حدود پیش‌بینی نشده است. فقط دستور قتال و جهاد داده شده که در آن یا تسلیم امام عادل مسلمانان می‌شوند و یا کشته می‌گردند[۱۵].

بغی از دیدگاه قرآنی

واژه "بغی" و مشتقات آن ۹۶ بار، در ۹۰ آیه و ۴۱ سوره در قرآن آمده و در بیشتر موارد در معانی لغوی آن به کار رفته و تنها در چند آیه معنای اصطلاحی آن مراد است[۱۶]. کلمه «بغی‌» و مشتقاتش در قرآن، اکثراً به یکی از این چهار معنای ذیل به کار رفته است:

  1. اول، به معنای طلب کردن:
    1. ﴿أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ[۱۷].
    2. ﴿الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ[۱۸]. فعل ﴿يَبْغُونَ در هر دو آیه، به معنای طلب کردن به کار رفته است.
  2. دوم، به معنای بدکار و بدکاره بودن:
    1. ﴿قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا[۱۹].
    2. ﴿يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا[۲۰]. در هر دو آیه کلمه ﴿بَغِيًّا به معنای زن بدکاره و فاسد به کار رفته است.
  3. سوم، به معنای ظلم و ستم:
    1. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[۲۱].
    2. ﴿إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ[۲۲]. در آیه اول کلمه ﴿الْبَغْي و در آیه دوم عبارت ﴿فَبَغَى عَلَيْهِمْ به معنای ظلم و ستم به کار رفته است.
  4. چهارم، به معنای تجاوز و تعدّی: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۲۳]. در این آیه دو فعل ﴿بَغَتْ و ﴿تَبْغِي به معنای تجاوز و تعدّی ظالمانه به کار رفته است[۲۴].

پیشینه تاریخی بغی و تمرد

حکومت‌ها و پادشاهان و حکمرانان همواره مجرمان سیاسی یعنی همان مخالفان، شورشیان، مجرمان، باغیان و... حکومت خود را از جمله خطرناک‌ترین دشمنان خود و جامعه به شمار می‌آورند، به‌طوری‌که نوعاً به منظور حفاظت از قدرت و حاکمیت خود در مقابل این افراد شخصاً می‌ایستند و یا تحت نظارت مستقیم خود به مجازات آنها اقدام می‌کنند. مجازاتی که بعضاً جنبه انتقام خصوصی دارد تا جنبه عمومی و اجتماعی. به همین دلیل است که مجازات مجرمان سیاسی در حکومت‌های غیر اسلامی و حتی غیر دینی تا قبل از قرون هجدهم و نوزدهم میلادی به مراتب شدیدتر و وحشیانه‌تر از مجازات مجرمان عادی بوده است و حتی از محدوده جسم و جان شخص مجرم فراتر رفته، خانواده و بستگان او را نیز دربرمی‌گرفت.

گروهی از دانشمندان اسلامی که در فقه جزایی و حقوق نوین تحقیق و مطالعاتی داشته‌اند، این نظریه را طرح کرده‌اند که در اسلام عنوان و مفهومی وجود دارد که دقیقاً منعکس‌کننده همان مفهوم جرم سیاسی است. اینها در واقع بین دو اصطلاح فقهی بغی و اصطلاح جزای عرفی جرم سیاسی ترادف قائل شده و معتقدند که بغی همان جرم سیاسی و مجرم سیاسی در اسلام همان باغی است[۲۵]. اگرچه شباهت‌های بسیاری را می‌توان در خصوص شرایط و ضوابط تشخیص و اصول حاکم بر موارد تحقق بغی به‌طور خاص و عام و جرائم سیاسی به‌طور عام مشاهده نمود و آثار و نتایج مشابه و بعضاً یکسانی را در هر دو پدیده، سراغ گرفت. اما نگاهی به پیشینه تاریخی بغی از دوران رسول‌الله تا قرن معاصر و دوران حاضر نشانگر این نظریه است که شریعت اسلامی در برخورد با مخالفان، شیوه خاصی را ارائه و بر اساس نیت و نوع جرم همواره بین حرکت‌های مخالفان تفکیک قائل بوده است. زمانی که در جهان مجرم سیاسی خطرناک‌ترین مجرم و مجازات او تا اوایل قرن نوزدهم؛ مرگ، سوزاندن و مصادره اموال بود و حتی خانواده وی نیز مجازات می‌شدند شریعت مقدس اسلام در چهارده قرن پیش بین جرم سیاسی با عنوان بغی و جرم عادی تفکیک قائل شده است.

از سوی دیگر بغی مخصوص مسلمانان است، یعنی قیامی را می‌توان بغی دانست که توسط گروهی از مسلمانان، صورت گیرد؛ لذا شورشیان غیر مسلمان باغی محسوب نمی‌شوند. این در حالی است که در جرم سیاسی هیچ شرطی مبنی بر وجود اعتقاد مذهبی خاص جهت تحقق جرم سیاسی، قید نشده و مجرم سیاسی می‌تواند از هر مذهب یا اعتقادی که مبنای فکری او را تشکیل می‌دهد برخوردار باشد؛ لذا به منظور آشنایی هرچه بیشتر با پیشینه تاریخی بغی، روند تاریخی آن از عصر پیامبر گرامی اسلام(ص) تا دوران خلافت خلفا و امامت امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) و سایر ائمه معصومین(ع) تا دوران معاصر، در این نوشتار مورد بررسی و کنکاش قرار می‌گیرد[۲۶].

انواع باغی

فقهاء اهل بغی را به دو گروه تقسیم نموده‌اند: "ذی فئه" و "غیر ذی فئه"[۲۷].

  1. بغی ذی فئه: گروهی از باغیان هستند که علاوه بر افراد مهاجم، دارای تشکیلات و سازماندهی منسجم هستند.
  2. بغی غیر ذی فئه: تنها همان‌هایی هستند که در معرکه جنگ مشغول پیکارند و در پشت جبهه، سازماندهی خاصی ندارند.

شیوۀ برخورد با دو گروه اهل بغی، در حکومت اسلامی متفاوت است؛ به گونه‌ای که باغیان غیر ذی فئه برخلاف ذی فئه، مجروحانش اعدام نمی‌شوند و فراریان‌شان نیز مورد تعقیب قرار نمی‌گیرند[۲۸].[۲۹]

شروط تحقق بغی

هرگونه خروج علیه امام ذیل حکم بغی قرار نمی‌گیرد بلکه شروطی برای تعلق حکم بغی به خروج کنندگان در کتب فقهی بیان شده است که برخی از آنها عبارت‌اند از:

  1. در قدرتی باشند که جلوگیری از آنها و متفرق کردن جمعیتشان ممکن نباشد، مگر با لشکرکشی و جنگ؛ بنابراین اگر تعدادشان اندک و مکر و کیدشان نیز ضعیف بود، اهل بغی نیستند؛ زیرا امکان متفرق کردن آنها بدون جنگ وجود دارد[۳۰]؛
  2. از سلطه و سیطره امام خارج و از وی جدا شوند. اما اگر در سلطه و سیطره امام و همراه وی باشند، اهل بغی نیستند؛
  3. جدا شدن و خروج آنان به شبهه و تأویلی باشد که برای خودشان مجاز است؛ اما اگر بدون این تأویل خارج شوند، محارب‌اند؛
  4. پیش از آنکه جنگی آغاز شود، امام باید نماینده‌ای بفرستد و با آنان مذاکره و مناظره کند، آن‌گاه اگر سخن آنان حق باشد، به آن مطالب جامه عمل بپوشاند و اگر امر بر آنان مشتبه شده باشد، آن را برای ایشان حل کند و روشن سازد. در این حالت اگر بازگشتند که مسئله خاتمه یافته است و اگر بازنگردند، امام با آنها می‌جنگد[۳۱].[۳۲]

مصادیق باغی

مصادیق باغی به شرح ذیل است:

  1. احزاب و گروه‌هایی که در دارالاسلام از اطاعت امام (حاکم اسلامی) سرپیچی نموده و دست به قیام علیه او بزنند[۳۳]؛
  2. گروه‌هایی که با تحریک، مردم را به شورش واداشته و قصدشان، براندازی حکومت اسلامی، هرج و مرج و نقض حاکمیت اسلام بوده، بدون اینکه طرحی برای دستیابی به قدرت داشته باشند؛ مانند ناکثین در جریان جنگ جمل[۳۴]؛
  3. گروه‌هایی که قصد تجزیه بخشی از دارالاسلام را داشته و خواستار سیاست "ملوک الطوایفی" و یا ایجاد دولت جدید در دارالاسلام باشند؛
  4. گروهی که با تشکیلات سازمان یافته‌ای از خارج دارالاسلام، به وسیله عوامل نفوذی داخلی، به صورت حرکت خزنده علیه امام قیام کنند؛
  5. گروهی که از راه قوه قهریه (عملیات نظامی) از خارج و یا داخل دارالاسلام بر امام قیام کنند؛
  6. ستون پنجمی که میان طرفین درگیری، پس از انجام صلح دو طرف، یکی از طرفین را وادار کند تا دست به تجاوز بزند[۳۵].[۳۶]

احکام باغیان

برخی از احکامی که درباره باغی وجود دارد عبارت است از:

  1. باغی هرچند در باطن در زمره کفّار است، اما بر حسب ظاهر، احکام جاری بر مسلمانان ـ مانند جواز خوردن ذبیحه ایشان، ازدواج با آنان، حرمت اموال و ناموسشان ـ بر او نیز جاری است، مگر آنکه ناصبی باشد[۳۷].
  2. جهاد با باغی در صورت دعوت امام معصوم(ع) یا منصوب از سوی ایشان، واجب و سرپیچی از آن، گناه کبیره است. با قیام به جهاد در حدّ کفایت، وجوب از دیگران ساقط می‌شود، مگر آنکه امام(ع) فرد یا افراد خاصّی را به جهاد فراخوانَد که در این صورت، بر آنان اجابت، واجب عینی خواهد بود[۳۸]. فرار از جنگ با باغی همچون فرار از جهاد با کافر و مشرک، حرام، بلکه از گناهان کبیره است.
  3. اگر باغی در حال جنگ اسیر شود، بیعت با امام(ع) بر او عرضه می‌شود. در صورت پذیرش آزاد می‌گردد و در صورت استنکاف، تا پایان جنگ در بازداشت می‌ماند. پس از خاتمه جنگ اگر باغیان، توبه کنند، یا سلاح خود را بر زمین گذارند یا فرار نمایند در صورتی که هسته مرکزی نداشته باشند، اسیرانشان، آزاد می‌شوند، امّا در صورت فرار باغیان و داشتن هسته مرکزی، در زندان می‌مانند تا کشته شوند، در این صورت کشتن مجروحان و تعقیب فراریان نیز جایز است[۳۹].
  4. بر کسی که در جنگ با اهل بغی کشته شود، احکامشهید جاری است، بنابراین بدون آنکه غسل داده یا کفن شود، پس از اقامه نماز بر او، با لباسش دفن می‌گردد[۴۰].
  5. به اسیری گرفتن فرزندان باغی هرچند پس از خروج وی بر امام(ع) متولّد شده باشند و نیز تملّک همسر وی جایز نیست[۴۱].
  6. تملّک دارایی‌های باغی جز مقداری که در جنگ به دست سپاهیان حق می‌افتد جایز نیست. غنیمت بودن آن مقدار نیز اختلافی است. بنابر قول به غنیمت بودن، اموال به غنیمت گرفته شده تنها میان مجاهدان تقسیم می‌گردد؛ یک سهم به پیاده، دو سهم به کسی که یک اسب با خود آورده و سه سهم به کسی که همراه دو اسب یا بیشتر در جنگ شرکت کرده است داده می‌شود[۴۲]. کسی ضامن اموال تلف شده باغی در جنگ نیست[۴۳]، امّا اگر اموال و نفوس افراد جبهه حق توسط باغی تلف شود، وی ضامن است[۴۴].[۴۵]

جهاد با اهل بغی

مقابله با اهل بغی باید با ظرافت و دقت و استفاده از راه‌حل‌های فرهنگی و سیاسی انجام شود و دولت اسلامی پس از گفت‌وگو و بحث و مذاکره در راه حل مشکل اعتقادی، فقهی و اجتماعی آنان بکوشد و از آنان به روش مسالمت‌آمیز بخواهد که از حکومت و امام پیروی کنند و وحدت جامعه اسلامی و رفتار به مقتضای اخوت اسلامی و انصاف و عدل را رعایت کنند.

شورشیان هرگاه مهلت بطلبند، باید به آنها فرصت داده شود و در این مدت لازم است دولت اسلامی از جریان امر مطلع باشد و با مراقبت کامل مقاصد آنها را دریابد. اگر تمایلی به فرمانبرداری از آنها مشاهده کرد، مهلت کافی بدهد، و هرگاه نیاز به مطالعه و بحث و تحقیق دارند از مساعدت و همکاری فروگذار نباشد و در صورتی که قصد فریب دارند و به این بهانه درصدد تقویت خود و جمع‌آوری نیرو و امکانات هستند، چنین فرصتی را از آنان بگیرد[۴۶] و همچنین اگر خطر به حدی باشد که فرصتی برای اعمال راه‌های مسالمت‌آمیز در میان نباشد[۴۷].

جنگ با بغاة مانند جهاد با مشرکین است و به مقتضای آیه ۹ سوره زخرف تا دست از شورش برنداشته و به حکم خدا راضی نشده و به اطاعت امام بازنگشته‌اند، تحت تعقیب نظامی قرار می‌گیرند[۴۸]. درخواست آتش‌بس و مهادنه از شورشیان پذیرفته نمی‌شود[۴۹] و به خاطر جنایاتی که به هنگام شورش مرتکب شده‌اند، پس از سرکوب و فرونشاندن فتنه طبق مقررات اسلامی مجازات می‌شوند[۵۰].[۵۱]

شیوه مقابله با بغات و براندازان

با توجه به رویکرد عدالت خواهانه فقه شیعه، فقها در مقام مقابله با باغیان، آنها را به دو دسته تقسیم می‌کنند که احکام مقابله با هر یک از این دو گروه، متفاوت است:

  1. باغیان ذی‌فئه: باغیانی که دارای گروه و سازماندهی و تشکیلات هستند. حکومت اسلامی در مقابله با این دسته از بغات باید آنان را سرکوب کند و مجروحشان را که اسیر می‌شوند، اعدام نماید و فراری‌های از جنگ را تحت تعقیب قرار دهد تا سازمان آنها کاملاً فرو پاشد[۵۲]. از مصادیق تاریخی فعالیت این گروه می‌توان به قاسطین و سپاهیان معاویه در جنگ صفین اشاره کرد که امام علی(ع) در مقابله با آنها احکام فوق را اجرا کردند[۵۳].
  2. باغیان غیرذی‌فئه: این بغات سازماندهی و تشکیلات پشت جبهه ندارند، بلکه تنها همان ستیزه‌جویان و شورشیان در معرکه جنگ هستند. فقها در مورد این دسته از بغات معتقدند مجروحان این گروه را نمی‌شود اعدام کرد، فراریان آنها تحت تعقیب قرار نمی‌گیرند و فقط تا حد تفریق و پراکنده‌سازی با آنان برخورد می‌شود[۵۴].

نکته مهم این است که طبق مبانی فقهی اسلام، اموال اهل بغی را نمی‌شود به غارت برد و به غنیمت جنگی گرفت؛ همچنین زنان و فرزندانشان را نمی‌توان اسیر کرد. دلیل این احکام نیز مسلمان بودن آنان است؛ اگرچه فقط در ظاهر مسلمان باشند و به آن تظاهر بکنند[۵۵].[۵۶]

دلایل قتال با اهل بغی

  1. وجوب حفظ نظام: دقت نظر در مباحث فقهی بغی نشان می‌دهد دلیل حرمت بغی و وضع تعزیر و وجوب دفع آن توسط حاکم اسلامی و مسلمانان، همانا به خطر افتادن امنیت نظام اسلامی و مصونیت آحاد جامعه اسلامی است. اساساً هدف بغی برهم زدن نظم و امنیت موجود در جامعه است؛ در حالی که وجوب حفظ نظام به عنوان یک قاعده، مورد توجه فقهاست و بر مبنای آن، احکام بسیاری را استنباط کرده‌اند. تحریم بغی و وجوب دفع آن، افزون بر مستندات شرعی نقلی، از احکام عقلی نیز به شمار می‌رود؛ چراکه هر عقل سالمی حفظ نظام و امنیت در جامعه را ـ چه برای تأمین معاش و چه برای عبادت و معنویات ـ ضروری می‌داند[۵۷].
  2. سیره امام علی(ع): وجوب جنگ و جهاد با اهل بغی مستند به قرآن و سنت است. در سنت به روش امیر مؤمنان علی (ع) در سرکوبی باغیان جنگ جمل و جنگ صفین و نهروان استناد و استدلال شده است. هم شیعه و هم فقهای اهل تسنن به روش علی (ع) استناد کرده‌اند[۵۸].

پرسش مستقیم

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۳.
  2. فیّومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۲، ص۵۷.
  3. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، ج۱، ص۵۳‌؛ مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۹، ص۲۰۶؛ إبن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۴، ص۷۷.
  4. إبن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۴، ص۷۹.
  5. إبن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۴، ص۷۸.
  6. زمخشری، محمود بن عمر، اساس البلاغه، ص۴۶.
  7. دهخدا، علی اکبر، لغت‌نامه، ج۴، ص۴۸۹۷‌.
  8. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ج۱، ص۱۳۷.
  9. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۵؛ صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «بغی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۵.
  10. شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه والفتوا، ص۲۹۶؛ حلی (علامه)، تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۴۱؛ حائری طباطبایی، ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدلائل، ج۴، ص۲۳.
  11. نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۲؛ طباطبایی، سید علی، ریاض‌المسائل، ج۷، ص۴۵۶.
  12. "و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ كنند، ميان آنان را آشتى دهيد پس اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم كرد با آن كس كه ستم مى‏كند جنگ كنيد تا به فرمان خداوند باز گردد"؛ سوره حجرات آیه ۹
  13. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص۱۴۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۲۱؛ مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص۱۱۷؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۴؛ صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «بغی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۵.
  14. و هو کل مجردّ سلاحا فی بَر او بحر، لیلاً او نهارا لاخافة السابله والمتروّدین من المسلمین مطلقا؛ طباطبایی، سید علی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۱۴.
  15. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۹؛ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص۱۶۵؛ فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص۱۶۱.
  16. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «بغی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۵.
  17. «آیا جز دین خداوند را باز می‌جویند با آنکه آنان که در آسمان‌ها و زمینند خواه‌ناخواه گردن نهاده فرمان اویند و به سوی او بازگردانده می‌شوند» سوره آل عمران، آیه ۸۳.
  18. «همان کسانی که (مردم را) از راه خداوند باز می‌دارند و آن را کژ می‌شمرند و جهان واپسین را انکار می‌کنند» سوره هود، آیه ۱۹.
  19. «گفت: چگونه مرا پسری تواند بود که بشری به من دست نزده است و بدکاره هم نبوده‌ام» سوره مریم، آیه ۲۰.
  20. «ای خواهر هارون! نه پدرت مردی بد و نه مادرت بدکاره بود» سوره مریم، آیه ۲۸.
  21. «به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.
  22. «بی‌گمان قارون از قوم موسی بود و در برابر آنان سرکشی کرد و ما بدو از گنج‌ها چندان دادیم که (حمل) مخزن‌های آن بر گروه نیرومند هم گرانبار می‌آمد؛ هنگامی که قوم وی بدو گفتند: سرخوشی پیشه مکن که خداوند سرخوشان را دوست نمی‌دارد» سوره قصص، آیه ۷۶.
  23. «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره حجرات، آیه ۹.
  24. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۸.
  25. عوده، عبدالقادر، التشریع الجنائی الاسلامی مقارنا بالقانون الوضعی، ج۱، ص۱۰۱.
  26. ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۴.
  27. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸؛ کنز العمال، ج۴، ص۶۱۰.
  28. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸.
  29. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۵۸؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۴.
  30. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۷، ص۲۶۴.
  31. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۷، ص۲۶۵.
  32. مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص۱۱۷.
  33. تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۹۲.
  34. تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۹۲؛ وسایل الشیعه، ج۱۱، ص۶۰، باب ۲۶ از ابواب جهاد عدو، حدیث ۴، ۶ و ۱۳.
  35. فقه سیاسی اسلام، ج۳، ص۳۳۷.
  36. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص۵۸.
  37. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۳۳۷ ـ ۳۳.
  38. جواهرالکلام ۲۱، ۳۲۴ ـ ۳۲۶.
  39. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸ ـ ۳۳۱؛ المبسوط، ج۷، ص۲۷۱؛ تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۴۲۳.
  40. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸.
  41. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۳۴.
  42. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۳۹ ـ ۳۴۲.
  43. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۴۱.
  44. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۴۷.
  45. مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص۱۱۷؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۴.
  46. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۵۵۶.
  47. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۵۵۴.
  48. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۵؛ جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۶.
  49. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۶.
  50. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۷.
  51. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۴۱۰.
  52. علامه حلی، تبصره المتعلمین، ص۸۱.
  53. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۴۶۵-۴۷۰.
  54. علامه حلی، تبصره المتعلمین، ص۷۱.
  55. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۵.
  56. نباتیان، محمد اسماعیل، فقه و امنیت، ص ۱۷۱.
  57. نباتیان، محمد اسماعیل، فقه و امنیت ص ۱۷۱.
  58. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۶.