بغی در فقه سیاسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

بغی در اصطلاح به معنای شورش بر امام و خروج بر دولت اسلامی است. به همین دلیل، اصطلاح باغی در فقه سیاسی بر کسی که بر امام و پیشوای عادل به‌صورت مسلحانه خروج کند اطلاق شده است. این واژه سیاسی در اسلام، هم ریشه قرآنی دارد و هم ریشه در حدیث نبوی. باید توجه داشت هرگونه خروج علیه امام ذیل حکم بغی قرار نمی‌گیرد بلکه شروطی برای تعلق حکم بغی به خروج کنندگان بیان شده است. حکومت اسلامی وظیفه دارد با بغات وارد جنگ شده و برای حفظ نظام اسلامی آنها را از بین ببرد.

مقدمه

فقهای اسلامی ـ اعم از شیعه و سنی ـ در کتاب‌های فقهی خود از جریان و گروه خاصی در جامعه مسلمانان نام برده‌اند که جهاد و مبارزه با آنان بر مسلمانان واجب است. این گروه "اهل بغی" یا "بغات" نام دارند که مفرد آن "باغی" است.

جامعه اسلامی و دولت مشروع آنان باید در مقابل اهل بغی بایستند و با آنها مقابله کنند و لذا مسأله اهل بغی و بغات جزء مسائلی است که به سیاست داخلی اسلام مربوط می‌شود و باید ضمن اصول سیاست داخلی اسلامی بحث و بررسی شود. هر چند در کتاب‌های مرسوم فقهی محل بحث آن "کتاب جهاد" است که جزء اصول سیاست خارجی اسلام است[۱].

معناشناسی بغی و باغی

معنای لغوی

بغی در لغت به‌معنای "طلب الشئ"، "تعدّی"، "ظلم" و "مجاوزة الحد"[۲] و طلب توأم با تجاوز از حد است[۳] و در دو معنای کلی به کار رفته است:

  1. طلب، درخواست: از این ماده "بُغیه" به معنای حاجت و "ابتغاء" به معنای طلب‌ کردن استعمال شده است.
  2. تجاوز، تعدی، عصیان و سرکشی: مشتق از این ماده "باغی" و "فرقه باغیه" به معنای شورشگری و قیام علیه امام حق است و بَغی به عنوان صفت زن فاجر و فاسق استعمال می‌شود[۴].

معنای اصطلاحی

بغی در اصطلاح فقهی "خروج عده‌ای از مسلمانان بر امام عادل و شکستن بیعت او و مخالفت با احکام و دستورهای اوست". چنین کسی را باغی گویند به دلیل آنکه از حدّ خود تجاوز کرده و به حقوق امام و جامعه تعدی نموده و یا به خاطر آنکه ستمکار است، یا به این خاطر که خواهان برتری بر امام جامعه است[۵]. علامه حلی از فقهای قرن هفتم هجری، اهل بغی و بغات را چنین تعریف کرده است: "باغی و اهل بغی" هر کسی است که بر امام و پیشوای عادل خروج کند و مسلّحانه بشورد. جهاد این فرقه با دعوت و درخواست آن امام و یا کسی که آن را امام تعیین و منصوب کرده باشد بر مسلمانان واجب است به طور کفایی، مگر آنکه توبه نمایند و..."[۶].

این مقدار از تعریف درباره بغی مورد اتفاق است؛ اما در برخی کتب فقهی با تأکید بر خروج علیه امام معصوم (ع) و در برخی دیگر با لفظ امام عادل و در دسته‌ای دیگر با لفظ امام به صورت مطلق آمده است. شیخ جعفر کاشف‌الغطا خروج بر نایب امام معصوم را هم بغی می‌داند[۷].[۸]

شیخ محمد حسن نجفی در جواهر الکلام در تعریف بغی می‌نویسد: «بغی در لغت به معنای تجاوز از حد و ظلم و برتری‌طلبی و چیزی خواستن است و در اصطلاح شرعی به معنای خروج از اطاعت امام عادل(ع) است»[۹]. شیخ طوسی نیز از فقهایی است که بغی را تعریف کرده و شرایط آن را چنین برشمرده است: «هر کسی که بر امام عادل خروج کند و بیعتش را بشکند و در دستورهایش با او به مخالفت برخیزد، باغی است»[۱۰].

این تعریف فقها را باید در نصوص نیز رهیابی نمود؛ برای نمونه در روایتی از امام صادق(ع) درباره آیه ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ[۱۱] پرسیدند، حضرت فرمود: «الْبَاغِي الَّذِي يَخْرُجُ عَلَى الْإِمَامِ وَ الْعَادِي الَّذِي يَقْطَعُ الطَّرِيقَ لَا تَحِلُّ لَهُ الْمَيْتَةُ»[۱۲]: «باغی کسی است که علیه امام طغیان کند و عادی کسی است که راهزنی می‌کند که خوردن میته بر باغی و عادی حلال نیست».

از بیان فقها بر می‌آید که مراد از «امام» در روایت فوق، «امام حق» است؛ چراکه فقها در تمثیل برای بحث بغی، به حرکت‌های قاسطین، مارقین و ناکثین علیه حکومت حق علوی اشاره می‌کنند[۱۳]. صاحب جواهر پس از بیان روایاتی در مورد جنگ جمل و صفین، در تبیین مفهوم بغی می‌نویسد: «شاید به خاطر این روایات صریح و مانند آن است که شیخ طوسی و ابن ادریس و ابن حمزه - بنا بر آنچه از آنان نقل شده - گفته‌اند در جاری بودن حکم بغات بر طایفه‌ای، قوت و قدرت و برخورداری از جمعیت، معتبر و شرط است؛ پس اگر شمار آنان اندک و مکر و حیله‌شان ضعیف باشد، دیگر حکم بغی بر آنان جاری نمی‌شود»[۱۴].

البته شهید ثانی این نظر ابن ادریس و ابن حمزه را که صاحب جواهر نیز نقل کرده، نمی‌پذیرد و معتقد است: «کسی که علیه امام معصوم(ع) خروج کند، او باغی است؛ چه یک نفر باشد مانند ابن ملجم، یا بیشتر از یک نفر مانند اهل جمل و صفین»[۱۵].[۱۶]

فقها برای صدق عنوان بغی و باغی چهار شرط قائل شده‌اند[۱۷]:

  1. تعدادشان به اندازه‌ای باشد که جلوگیری از آنها و متفرق کردن و دفع شرشان جز با طرق نظامی امکان‌پذیر نباشد و به تعبیر دیگر دارای تشکیلات منسجم بوده و از جمعیت متشکلی برخوردار باشند؛
  2. از حوزه اقتدار امام خارج باشند، به طوری که در سرزمینی به سر برند که تحت کنترل دولت اسلامی نباشند؛
  3. دست به مخالفت و نافرمانی بزنند و بر علیه امام قیام کنند؛
  4. علت مخالفت و نافرمانیشان اغراض مادی و دنیوی نباشد و دلیل اشتباهی که در اجتهاد و برداشت از مسائل اسلامی مرتکب شده و دیدگاه متفاوتی پیدا کرده‌اند، دست به مخالفت با امام زده و علیه دولت اسلامی قیام کرده باشند. به عبارت دیگر باغی کسی است که به دنبال تشخیص حق بوده و در این راه به نتیجه‌ای رسیده باشد که وی را بر قیام علیه امام وادارد[۱۸].

در فقه سیاسی اسلام، باغی و اهل بغی چنین تعریف شده است: "کسی که بیعت خویش را با پیشوای معصوم (ع) شکسته و از اطاعت وی بیرون رفته باشد[۱۹]، هر کسی که بر امام و پیشوای عادل خروج کند و مسلحانه بشورد، باغی است. جهاد علیه این فرقه با دعوت و درخواست امام یا کسی که امام او را تعیین و منصوب کرده باشد، بر مسلمانان واجب کفایی است: ﴿فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ[۲۰]؛ مگر آنکه توبه نمایند. از نمونه‌های تاریخی جنگ با اهل بغی، جنگ جمل، نهروان و صفین است. رسول خدا (ص) به آن حضرت خبر داده بود گروهی باغی با تو خواهند جنگید «ستقاتلک الفئة الباغیة» و در مورد عمّار یاسر نیز فرموده بود او را فئۀ باغیه و گروه ستمکار خواهند کشت: «ستقتلك الفئة الباغية» و وی در صفّین به دست سربازان معاویه به شهادت رسید. در نهج البلاغه، حضرت امیر مبارزۀ خود با دشمنانش را با عنوان پیکار با اهل بغی دانسته و آنان را ستمکار و طغیانگر شمرده و فرموده است: «ألا و قد امرنی اللّه بقتال أهل البغی و النّکث و الفساد فی الأرض...»[۲۱] و از ناکثین و قاسطین و مارقین یاد می‌کند[۲۲].

در مجموع بغی، در چارچوب یک نظام سیاسی، قیام و طغیان ضد یک گروه یا حکومت است که به حدّ جنگ منظم نرسیده و به عنوان جنگ داخلی شناخته شده است[۲۳]. به این گروه بغات هم گفته می‌شود[۲۴].

در نگاهی دیگر معانی مختلفی برای واژه «بغی‌» ذکر شده است که به سه مورد از مهم‌ترین این معانی اشاره می‌شود‌:

خروج بر امام عادل، شکستن بیعت و مخالفت با احکام وی

از قدمای فقهای شیعه، سید مرتضی موضوع بغی و محاربه را مطرح کرده ولی تعریفی از آن ارائه نداده است‌[۲۵]. پس از او شیخ طوسی در مبحث جهاد، تعریفی را از اصطلاح بغی ارائه کرده است: كُلُّ مَنْ خَرَجَ عَلَى إِمَامٍ عَادِلٍ وَ نَكَثَ بَيْعَتَهُ وَ خَالَفَهُ فِي أَحْكَامِهِ فَهُوَ بَاغٍ و در ادامه نیز می‌افزاید: وَ جَازَ لِلْإِمَامِ قِتَالَهُ وَ مُجَاهِدَتَهُ[۲۶]. «هر کس بر امام عادلی خروج کند و بیعتش با او را نقض کرده و بشکند و در احکامش با او مخالفت نماید، باغی و متمرد است و برای امام جایز است که با او به جنگ و مجاهدت بپردازد». علامه حلی[۲۷] و ابن ادریس حلی[۲۸] نیز همین تعریف را برای بغی آورده‌اند.

در این تعریف، سه ویژگی برای فرد باغی ذکر شده است: «خروج بر امام عادل»، «شکستن بیعت» و «مخالفت با احکام او» که هر سه عنصر باید موجود باشد تا عنوان «بغی» صدق کند[۲۹].

«خروج بر» امام عادل ‌

گروهی دیگر از فقها، بغی را به كُلُّ مَنْ خَرَجَ عَلَى إِمَامٍ عَادِلٍ[۳۰] و یا كُلُّ مَنْ خَرَجَ عَلَى الْمَعْصُومِ مِنَ الْأَئِمَّةِ[۳۱] تعریف کرده‌اند که بر خلاف تعریف گروه اول از فقها، دو قید نَكَثَ بَيْعَتَهُ و خَالَفَهُ فِي أَحْكَامِهِ را ندارد. یعنی «باغی و متمرد، کسی است که بر امام عادل یا امام معصوم خروج کند‌»[۳۲].

«خروج از» اطاعت امام عادل

دسته سوم از فقها بغی را به الخُرُوجُ عَنْ طَاعِةِ الْإِمَامِ الْعَادِلِ یعنی «خارج شدن از اطاعت امام عادل» معنا کرده‌اند[۳۳]. در این تعریف تنها عنصر «خروج از اطاعت امام عادل» وجود دارد[۳۴].

تحلیل و بررسی تعاریف مذکور

تعریف سوم تفاوتی ماهوی با تعریف دوم دارد. الخُرُوجُ اگر با عَنْ یا مِنْ متعدی شود همان طور که دسته سوم از فقهاء این‌گونه تعریف کرده‌اند به معنای خروج «از» حاکمیت است ولی اگر با عَلَى متعدی شود همان‌طور که تعریف دوم بیان می‌کند به معنای خروج «بر» حاکمیت خواهد بود. تفاوت این دو تعبیر در آن است که در صورت اول، صرف اعلام خروج از قدرت حاکمه و مخالفت با دستورات حاکم، بغی محسوب می‌شود اما در صورت دوم، اقدام عملی، قیام براندازانه و مقابله با حاکم و حکومت، بغی خواهد بود نه صرف مخالفت با دستورات حاکم[۳۵]. از این جا تناقضی در تعریف اول به چشم می‌خورد‌؛ زیرا در صدر تعریف که فعل خَرَجَ با عَلَى متعدی شده، اقدام عملی، قیام براندازانه و مقابله با حاکم و حکومت بغی است ولی در ذیل تعریف که عبارات نَكَثَ بَيْعَتَهُ و خَالَفَهُ فِي أَحْكَامِهِ آمده، معنای تعدّی فعل خَرَجَ با مِنْ یا عَنْ را تداعی می‌کند و رساننده آن معناست زیرا در این صورت، صرف مخالفت با احکام امام عادل و اعلام خروج از قدرت او مصداق بغی خواهد بود اگر چه اقدامی عملی در کار نباشد و این، تناقض در تعریف است. برای حل این تناقض، برخی عبارات «شکستن بیعت» و «مخالفت با احکام امام عادل» را که در تعریف اول آمده، در صورتی بغی دانسته‌اند که مصداقی از «خروج «بر» امام عادل» باشد که این همان صدر تعریف و همچنین عین تعریف دوم است و یا لااقل به آن منتهی شود و الّا اگر کسی بدون اینکه دست به اقدام عملی و قیام علیه حکومت بزند، تنها در جایی با احکام حاکم مخالفت کرده یا از اطاعتش شانه خالی کند، نمی‌تواند «باغی» باشد اگرچه ممکن است تحت عناوین دیگری چون متخلّف، مجرم، معصیت کار و.. قرار بگیرد ولی باغی نیست و احکام آن بر او بار نمی‌شود[۳۶].

در تعریف اول مانند تعریف دوم فعل خَرَجَ با عَلَى متعدی شده است. بنابراین عنوان بغی در تعریف اول مثل تعریف دوم، به معنای صرفِ مخالفت با دستورات حاکم نخواهد بود بلکه اقدام عملی، قیام براندازانه و مقابله با حاکم و حکومت عنوان بغی خواهد داشت. اما تعریف اول مشتمل بر دو عنصر «شکستن بیعت» و «مخالفت با احکام امام عادل» نیز هست که تعریف دوم فاقد آن است. به نظر می‌رسد وقتی شخصی به عنوان باغی بر امام عادل خروج می‌کند، به صورت قهری بیعتش هم شکسته می‌شود؛ چراکه قیام و تمرّد، خود بارزترین مصداق عملی «شکستن بیعت» است؛ لذا ذکر عنوان نَكَثَ بَيْعَتَهُ در تعریف اول، لغو می‌باشد. همچنین عنصر دوم «مخالفت با احکام امام عادل» نیز لغو به نظر می‌رسد چون خروج بر امام عادل به صورت قیام عملی نیز، مصداقی از «مخالفت با احکام امام عادل» است و تحت همان عنوان کلی جای می‌گیرد؛ لذا عبارت خَالَفَهُ فِي أَحْكَامِهِ در تعریف اول، زائد است[۳۷].

نظریه مختار و دلایل آن

مدّعای ما این است که صرف «شکستن بیعت‌» و «مخالفت با احکام امام عادل» بغی نخواهد بود بلکه اقدام و تمرّد عملی، قیام براندازانه و مقابله با حاکم و حکومت بغی است و این، همان تعریف گروه دوم است. برای این ادعا سه دلیل را می‌توان بیان کرد:

دلیل اول: از سیره حضرت علی(ع) که مهمترین مستند موضوع بغی به شمار می‌‌رود و همچنین از وقایع تاریخی زمان آن حضرت فهمیده نمی‌شود که ایشان یا مسلمانان آن عصر، سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین را قبل از «قیام براندازانه» و به صرف «مخالفت با احکام حضرت علی(ع)» باغی دانسته باشند[۳۸].

دلیل دوم‌: امثال شیخ طوسی و علامه حلی هم که بغی را به صورت اول تعریف کرده‌اند، در کتاب دیگرشان باغی را به مَنْ قَاتَلَ إِمَاماً عَادِلاً[۳۹] یا كُلُّ مَنْ خَرَجَ عَلَى إِمَامٍ عَادِلٍ[۴۰] معنا کرده‌اند که این همان اقدام و قیام عملی است.

دلیل سوم: این گروه از فقیهان بعداً با تبیین ملاک‌های مفهومی بغی، به شرایط آن از قبیل کثرت عددی، شوکت و عظمت باغیان، خروج از قدرت و سلطه حکومت و توجیه سیاسی آن می‌پردازند[۴۱] که هیچ تناسبی با صرف مخالفت با احکام حاکم و خروج از طاعت او ندارد، بلکه تنها با قیام براندازانه سازگار است‌[۴۲].[۴۳]

تفاوت باغی با محارب

  1. محاربه عبارت است از: تجهیز یا حمل اسلحه و یا کشیدن آن به منظور ایجاد رعب و وحشت در مردم، خواه مسلمان باشند و خواه کافر. این کار یا شرارت محض و یا به منظور دزدی است[۴۴]. اما بغی عبارت است از قیام مسلّحانه عده‌ای در برابر امام عادل جامعه اسلامی به منظور برانداختن حکومت اسلام.
  2. محاربه ممکن است به صورت فردی و یا جمعی صورت بگیرد. اما بغی خروج و یک قیام جمعی است.
  3. محارب، اعمّ از کافر و مسلمان است، یعنی هم ممکن است کافر باشد و هم مسلمان. اما باغی کسی است که تظاهر به اسلام می‌کند و شهادتین ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ می‌گوید، اما در برابر امام عادل مسلمانان قیام مسلّحانه می‌کند.
  4. توبه محارب بعد از اسارت و دستگیری قبول نیست اما توبه باغی در صورت ذی‌فئه نبودن بعد از اسارت نیز قبول است.
  5. برای محارب چهار نوع کیفر (حدّ شرعی) پیش‌بینی شده اما برای "باغی" این حدود پیش‌بینی نشده است. فقط دستور قتال و جهاد داده شده که در آن یا تسلیم امام عادل مسلمانان می‌شوند و یا کشته می‌گردند.

اما تفاوت محارب و اهل بغی با مرتد چیست؟ ارتداد برگشت صریح به کفر است و لذا احکام مربوط به کافر درباره آن صدق می‌کند. یعنی علاوه بر باطن، در ظاهر نیز احکام مربوط به یک مسلمان درباره او صدق و تطابق نمی‌کند. اما در مورد محارب و باغی ظاهرا حکم بر اسلام می‌شود. یعنی از نظر قبول شدن عبادات، طهارت بدن و شمول قانون توارث اسلامی و... عین یک مسلمان واقعی با آنها رفتار می‌شود. آنان نیز ارث می‌برند و بدنشان مثل کفّار و مرتدان نجس نیست و حکم به جدایی زنانشان داده نمی‌شود[۴۵].

تفاوت بغی با نافرمانی مدنی

نافرمانی مدنی، هر اقدام قانون‌شکنانه آشکار و عمدی است که با هدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن برخی قوانین یا نادرستی آنها از جنبه اخلاقی و عقلانی انجام شود[۴۶]. نافرمانی مدنی حقی است که می‌توان در حکومت دینی به رسمیت شناخت البته در صورتی که راهکارهای قانونی به‌منظور لغو قانون یا تصمیم ناحق و ناعادلانه راه به جایی نبرد اما باغی هر کسی است که بر امام و پیشوای عادل خروج کرده و مسلحانه شورش کند[۴۷].

بغی و براندازی

بغی در لغت به معنای از حد تجاوز کردن است[۴۸]؛ بر این اساس باغی به شخصی گفته می‌شود که از حدود مشخص شده تجاوز کند. واژه «براندازی» را می‌توان به مثابه معادلی برای بغی به کار برد. واژه بغی در فقه شیعه و اساساً در اندیشه اسلامی در معنایی خاص به براندازی علیه حاکم عادل و حق به کار می‌رود؛ ولی واژه «براندازی» از بین بردن یک حکومت نامطلوب و جایگزین کردن یک حکومت مطلوب به جای آن از طریق برخی اقدامات ویژه است. البته حکومت مطلوب به معنای حکومت مورد درخواست و مورد نظر براندازان است که ممکن است رضایت‌بخش یا غیر رضایت‌بخش، حق یا ناحق باشد و این گونه نیست که اعمال براندازانه حتماً به ایجاد جوامع و حکومت‌های حق یا رضایت‌بخش بینجامد[۴۹]. با این وصف، واژه براندازی را می‌توان با تسامح و به عنوان عطف توضیحی در کنار واژه بغی به کار برد[۵۰].

باغی در آیات و روایات

این واژه سیاسی در اسلام، هم ریشه قرآنی دارد و هم ریشه در حدیث نبوی. قرآن به هنگام وقوع درگیری بین دو گروه (طائفه) از مؤمنین، بقیه امت اسلام را موظف به اصلاح و برقرار کردن صلح عادلانه بین دو گروه متخاصم کرده است و در صورت بروز تعدی از جانب یکی از آن دو گروه، طرف متجاوز را باغی نامیده است: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي[۵۱].

در حدیث نبوی آمده است که عمار را فئه باغیه به قتل خواهد رسانید: «يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۵۲] و روایات متعددی در این زمینه تحت عنوان فئه باغیه از ائمه معصومین(ع) نقل شده است[۵۳].[۵۴]

انواع باغی

این واژه ریشۀ قرآنی[۵۵] و روایی[۵۶] دارد. فقهاء اهل بغی را به دو گروه تقسیم نموده‌اند: "ذی فئه" و "غیر ذی فئه"[۵۷].

  1. بغی ذی فئه: گروهی از باغیان هستند که علاوه بر افراد مهاجم، دارای تشکیلات و سازماندهی منسجم هستند.
  2. بغی غیر ذی فئه: تنها همان‌هایی هستند که در معرکه جنگ مشغول پیکارند و در پشت جبهه، سازماندهی خاصی ندارند.

شیوۀ برخورد با دو گروه اهل بغی، در حکومت اسلامی متفاوت است؛ به گونه‌ای که باغیان غیر ذی فئه برخلاف ذی فئه، مجروحانش اعدام نمی‌شوند و فراریان‌شان نیز مورد تعقیب قرار نمی‌گیرند[۵۸].[۵۹].

شروط تحقق بغی

هرگونه خروج علیه امام ذیل حکم بغی قرار نمی‌گیرد بلکه شروطی برای تعلق حکم بغی به خروج کنندگان در کتب فقهی بیان شده است که عبارت‌اند از:

  1. در قدرتی باشند که جلوگیری از آنها و متفرق کردن جمعیتشان ممکن نباشد، مگر با لشکرکشی و جنگ؛ بنابراین اگر تعدادشان اندک و مکر و کیدشان نیز ضعیف بود، اهل بغی نیستند؛ زیرا امکان متفرق کردن آنها بدون جنگ وجود دارد[۶۰]. بر اساس این شرط، حتی اگر امکان ایجاد تفرق با شایعه و فتنه در میان آنان باشد، نیازی به جنگ نیست که این مطلب نشان از تلاش برای جلوگیری از وقوع جنگ دارد؛
  2. از سلطه و سیطره امام خارج و از وی جدا شوند. اما اگر در سلطه و سیطره امام و همراه وی باشند، اهل بغی نیستند. بر همین اساس هنگامی که یکی از خوارج هنگام خطبه امیرالمؤمنین (ع) در درگاه مسجد صدا زد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهُ‏» و قصدش تعریض بر امیرالمؤمنین (ع) بود که مخالف خدا حکم کرده است، حضرت در پاسخ فرمود: شما (خوارج) سه حق بر گردن ما دارید: نخست آنکه شما را از رفت و آمد به مساجد نهی نکنیم؛ دوم آنکه شما را از فیء (بخشی از بیت‌المال) منع نکنیم و سوم آنکه با شما شروع به جنگ نکنیم تا زمانی که همراه ما هستید و از ما جدا نشده‌اید[۶۱]؛
  3. جدا شدن و خروج آنان به شبهه و تأویلی باشد که برای خودشان مجاز است؛ اما اگر بدون این تأویل خارج شوند، محارب‌اند؛ به عبارت دیگر اگر علت خروجشان علیه امام دریافت اشتباه باشد، به گونه‌ای که نزد گروه شورشی (فئه باغیه) آن برداشت صحیح و مشروع باشد، باغی‌اند؛ ولی اگر بدون این شرط خروج کنند، محارب‌اند[۶۲]؛
  4. در میان مردم وارد شده و نفوذ کرده باشند. این شرط را شیخ جعفر کاشف‌الغطا و در کنار شرط اول بیان کرده است. با این حال اهمیت آن سبب جدا ذکر شدن در این کتاب شد. این شرط به معنای آن است که اگر از جانب مردم مورد حمایت قرار نگیرند و به عبارت دیگر اگر نتوانند عِدّه و عُدّه‌ای برای شورش فراهم آورند، جنگ با آنان معنا ندارد؛ زیرا گروهی بدون قدرت‌اند[۶۳]؛
  5. پیش از آنکه جنگی آغاز شود، امام باید نماینده‌ای بفرستد و با آنان مذاکره و مناظره کند. آن‌گاه اگر سخن آنان حق باشد، به آن مطالب جامه عمل بپوشاند و اگر امر بر آنان مشتبه شده باشد، آن را برای ایشان حل کند و روشن سازد. در این حالت اگر بازگشتند که مسئله خاتمه یافته است و اگر بازنگردند، امام با آنها می‌جنگد[۶۴].[۶۵]

مصادیق باغی

مصادیق باغی به شرح ذیل است:

  1. احزاب و گروه‌هایی که در دارالاسلام از اطاعت امام (حاکم اسلامی) سرپیچی نموده و دست به قیام علیه او بزنند و فرمانبرداری خود را موکول به ایجاد تغییرات و اصلاحات مورد نظر خود می‌کنند[۶۶]؛
  2. گروه‌هایی که با تحریک، مردم را به شورش واداشته و قصدشان، براندازی حکومت اسلامی، هرج و مرج و نقض حاکمیت اسلام بوده، بدون اینکه طرحی برای دستیابی به قدرت داشته باشند؛ مانند ناکثین در جریان جنگ جمل[۶۷]؛
  3. احزاب و سازمان‌هایی که به منظور تجزیه قسمتی از دار الاسلام و جدا کردن آن از حاکمیت امام دست به شورش و تحریک مردم می‌زنند و با مخالفت و نافرمانی از امام، مرکزیت حکومت اسلامی را نقض و خواستار سیاست ملوک‌الطوائفی و یا ایجاد دولت جدید در بخشی از دارالاسلام هستند و هدف خود را از راه تضعیف دولت اسلامی و ایجاد تفرقه و بدبینی و در نهایت سلب حاکمیت در قلمروی مورد نظر دنبال می‌کنند؛
  4. جمعیتی که با تشکیلات سازمان یافته با اعمال فشار سیاسی و تبلیغاتی و راه اندازی توطئه‌ها از خارج دارالاسلام و نفوذ در داخل بخواهند به صورت یک حرکت خزنده مردم را علیه امام بشورانند و حاکمیت دولت اسلامی را نقض و حکومت را ساقط کنند؛
  5. احزاب و سازمان‌هائی که بخواهند یکی از اهداف ذکر شده را از طریق اعمال قوه قهریه، از خارج و یا داخل کشور اسلامی دنبال و علیه امام مسلحانه قیام کنند؛
  6. ستون پنجمی که میان طرفین درگیری، پس از انجام صلح دو طرف، یکی از طرفین را وادار کند تا دست به تجاوز بزند[۶۸].[۶۹]

احکام باغی

  1. باغی هرچند در باطن در زمره کفّار است، اما بر حسب ظاهر، احکام جاری بر مسلمانان ـ مانند جواز خوردن ذبیحه ایشان، ازدواج با آنان، حرمت اموال و ناموسشان ـ بر او نیز جاری است، مگر آنکه ناصبی باشد[۷۰].
  2. جهاد با باغی در صورت دعوت امام معصوم (ع) یا منصوب از سوی ایشان، واجب و سرپیچی از آن، گناه کبیره است. با قیام به جهاد در حدّ کفایت، وجوب از دیگران ساقط می‌شود، مگر آنکه امام (ع) فرد یا افراد خاصّی را به جهاد فراخوانَد که در این صورت اجابت بر آنان واجب عینی خواهد بود[۷۱]. فرار از جنگ با باغی همچون فرار از جهاد با کافر و مشرک، حرام، بلکه از گناهان کبیره است.
  3. اگر باغی در حال جنگ اسیر شود، بیعت با امام (ع) بر او عرضه می‌شود. در صورت پذیرش آزاد می‌گردد و در صورت استنکاف، تا پایان جنگ در بازداشت می‌ماند. پس از خاتمه جنگ اگر باغیان، توبه کنند، یا سلاح خود را بر زمین گذارند یا فرار نمایند در صورتی که هسته مرکزی نداشته باشند، اسیرانشان، آزاد می‌شوند، امّا در صورت فرار باغیان و داشتن هسته مرکزی، در زندان می‌مانند تا کشته شوند، در این صورت کشتن مجروحان و تعقیب فراریان نیز جایز است[۷۲].
  4. بر کسی که در جنگ با اهل بغی کشته شود، احکام شهید جاری است، بنابراین بدون آنکه غسل داده یا کفن شود، پس از اقامه نماز بر او، با لباسش دفن می‌گردد[۷۳].
  5. به اسیری گرفتن فرزندان باغی هرچند پس از خروج وی بر امام (ع) متولّد شده باشند و نیز تملّک همسر وی جایز نیست[۷۴].
  6. تملّک دارایی‌های باغی جز مقداری که در جنگ به دست سپاهیان حق می‌افتد جایز نیست. غنیمت بودن آن مقدار نیز اختلافی است. بنابر قول به غنیمت بودن، اموال به غنیمت گرفته شده تنها میان مجاهدان تقسیم می‌گردد؛ یک سهم به پیاده، دو سهم به کسی که یک اسب با خود آورده و سه سهم به کسی که همراه دو اسب یا بیشتر در جنگ شرکت کرده است داده می‌شود[۷۵]. کسی ضامن اموال تلف شده باغی در جنگ نیست[۷۶]، امّا اگر اموال و نفوس افراد جبهه حق توسط باغی تلف شود، وی ضامن است[۷۷].
  7. اگر باغی گناهی مرتکب شود که موجب ثبوت حد باشد مانند زنا، در صورت دستیابی به وی، حدّ شرعی بر او جاری می‌شود[۷۸].
  8. باغی از کسانی شمرده شده است که خوردن و نوشیدن محرّمات، در حال اضطرار نیز بر آنان روا نیست[۷۹].

جهاد با اهل بغی

مقابله با اهل بغی باید با ظرافت و دقت و استفاده از راه‌حل‌های فرهنگی و سیاسی انجام شود و دولت اسلامی پس از گفت‌وگو و بحث و مذاکره در راه حل مشکل اعتقادی، فقهی و اجتماعی آنان بکوشد و از آنان به روش مسالمت‌آمیز بخواهد که از حکومت و امام پیروی کنند و وحدت جامعه اسلامی و رفتار به مقتضای اخوت اسلامی و انصاف و عدل را رعایت کنند.

شورشیان هرگاه مهلت بطلبند، باید به آنها فرصت داده شود و در این مدت لازم است دولت اسلامی از جریان امر مطلع باشد و با مراقبت کامل مقاصد آنها را دریابد. اگر تمایلی به فرمانبرداری از آنها مشاهده کرد، مهلت کافی بدهد، و هرگاه نیاز به مطالعه و بحث و تحقیق دارند از مساعدت و همکاری فروگذار نباشد و در صورتی که قصد فریب دارند و به این بهانه درصدد تقویت خود و جمع‌آوری نیرو و امکانات هستند، چنین فرصتی را از آنان بگیرد[۸۰] و همچنین اگر خطر به حدی باشد که فرصتی برای اعمال راه‌های مسالمت‌آمیز در میان نباشد[۸۱].

علی(ع) قبل از سرکوب خوارج، شخصیت بزرگی چون ابن عباس را برای مذاکره و حل مشکلات و مسائل آنان فرستاد، ولی با تمام تلاشی که مبذول داشت نتیجه‌ای گرفته نشد. امام پس از پیمودن راه‌های مسالمت‌آمیز و یأس از امکان راه‌حل فرهنگی و سیاسی می‌تواند با استفاده از عنوان ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ[۸۲] از راه کمک‌های مادی و اقتصادی به عادی‌سازی شرایط و فرونشاندن شورش بپردازد و از بیت‌المال (زکوة) در این راه سود ببرد. با فرض ناکامی در همه این راه‌ها هنگامی که امام تصمیم به مجازات و سرکوب شورشیان می‌گیرد، بر همه اقشار امت واجب است به ندای امام پاسخ مثبت بدهند. سرپیچی از خواسته امام گناه کبیره است و کسانی که مخاطب خاص امام باشند، مشارکت در این امر بر آنها واجب عینی خواهد بود.

علامه حلی در تذکرة می‌گوید: هر کسی که بر امام عادل که امامتش با نص ثابت شده (از نظر شیعه) و یا با انتخاب امت برگزیده شده (از نظر فقه سنی)، شورش نماید واجب است که مسلمانان با او بجنگند و این حکم مورد اتفاق و اجماع همه فقهای اسلام است[۸۳].

جنگ با بغاة مانند جهاد با مشرکین است و به مقتضای آیه ۹ سوره زخرف تا دست از شورش برنداشته و به حکم خدا راضی نشده و به اطاعت امام بازنگشته‌اند، تحت تعقیب نظامی قرار می‌گیرند[۸۴]. درخواست آتش‌بس و مهادنه از شورشیان پذیرفته نمی‌شود[۸۵] و به خاطر جنایاتی که به هنگام شورش مرتکب شده‌اند، پس از سرکوب و فرونشاندن فتنه طبق مقررات اسلامی مجازات می‌شوند[۸۶].

برخی از فقها مانند ابن‌جنید به استناد سیره علی(ع) که با قاسطین و مارقین و ناکثین آغاز به جنگ نکرد تا آنها آغاز کردند، گفته‌اند: ستوده نیست مسلمانان آغازگر جنگ علیه بغاة باشند؛ چنان که علی(ع) فرمود: جنگ را شما آغاز نکنید زیرا سپاس خدا را که شما دلیل و حجت دارید. اگر دست به جنگ نزنید تا آنها آغازگر باشند، دلیل و حجت دیگری خواهید داشت[۸۷].[۸۸].[۸۹]

شیوه مقابله با بغات و براندازان

یکی از مسائل مهم در مبحث بغی و براندازی، کیفیت و شیوه‌های مقابله با آن است. ابتدا ذکر این نکته لازم است که باغیان در ظاهر مسلمان‌اند که با خروج و شورش مسلحانه علیه امام عادل، اساس نظم و امنیت جامعه را بر هم می‌زنند و از درون، اسلام و مسلمانان را تضعیف می‌کنند و زمینه تهاجم و دست‌اندازی کافران را به سرزمین اسلامی فراهم می‌نمایند و این با حفظ کیان اسلامی در تعارض است که از قواعد فقهی قلمداد می‌شود. بنابراین بر حکومت اسلامی است که به مقابله با باغیان و سرکوبی آنان اقدام کند.

با توجه به رویکرد عدالت خواهانه فقه شیعه، فقها در مقام مقابله با باغیان، آنها را به دو دسته تقسیم می‌کنند که احکام مقابله با هر یک از این دو گروه، متفاوت است:

  1. باغیان ذی‌فئه: باغیانی که دارای گروه و سازماندهی و تشکیلات هستند. حکومت اسلامی در مقابله با این دسته از بغات باید آنان را سرکوب کند و مجروحشان را که اسیر می‌شوند، اعدام نماید و فراری‌های از جنگ را تحت تعقیب قرار دهد تا سازمان آنها کاملاً فرو پاشد[۹۰]. از مصادیق تاریخی فعالیت این گروه می‌توان به قاسطین و سپاهیان معاویه در جنگ صفین اشاره کرد که امام علی(ع) در مقابله با آنها احکام فوق را اجرا کردند[۹۱].
  2. باغیان غیرذی‌فئه: این بغات سازماندهی و تشکیلات پشت جبهه ندارند، بلکه تنها همان ستیزه‌جویان و شورشیان در معرکه جنگ هستند. فقها در مورد این دسته از بغات معتقدند مجروحان این گروه را نمی‌شود اعدام کرد، فراریان آنها تحت تعقیب قرار نمی‌گیرند و فقط تا حد تفریق و پراکنده‌سازی با آنان برخورد می‌شود[۹۲]. از مصادیق تاریخی این گروه می‌توان به طغیان خوارج علیه امام عادل در جنگ نهروان اشاره کرد که حضرت علی(ع) در موردشان احکام فوق را اجرا کرد. شیخ طوسی در مبسوط درباره دسته دوم از بغات معتقد است: «وقتی اهل بغی به اطاعت (از امام به حق) برگردند و جدایی (از امت) را رها کنند، جنگ با آنان حرام است؛ همچنین است اگر از قیام دست بردارند و سلاح خود را بر زمین گذارند و نیز اگر از جنگ فرار کنند، اما نه برای پیوستن به گروهی. در هر یک از این سه صورت، حکم یکی است و آن اینکه کشته نمی‌شوند و روگردانده آنان تعقیب نمی‌شود و مجروح آنان از پا در نمی‌آید. دلیل این حکم افزون بر اجماع، آیه شریفه "با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد" است»[۹۳].

نکته مهم این است که طبق مبانی فقهی اسلام، اموال اهل بغی را نمی‌شود به غارت برد و به غنیمت جنگی گرفت؛ همچنین زنان و فرزندانشان را نمی‌توان اسیر کرد. دلیل این احکام نیز مسلمان بودن آنان است؛ اگرچه فقط در ظاهر مسلمان باشند و به آن تظاهر بکنند[۹۴].

در پایان ذکر این نکته لازم است که خروج علیه امام عادل زمینه‌ساز خروج از وضعیت امن موجود در نظام عدل است که در نتیجه اسباب پایمال شدن حقوق سیاسی شهروندان می‌شود. مصداق آشکار تاریخی این پیامد، فضای ناامنی بود که باغیان شام (قاسطینبصره (ناکثین) و نهروان (مارقین) در حکومت عدل علوی فراهم کردند. نکته درخور توجه اینکه خروج بغات علیه حکومت عدل، از دو جهت موجب تهدید امنیت مردم و تحدید حقوق سیاسی آنان می‌شود: از یک سو باغیان در شهرها و سرزمین‌هایی که مستولی می‌شوند، به قتل و غارت و حبس می‌پردازند و در پی آن سبب تضعیف حکومت عادل می‌شوند. از سوی دیگر خود نظام عادل برای تمهید دفع بغات و رفع زمینه‌های سوء استفاده آنان از فضای آرام و آزاد جامعه اسلامی، ناچار می‌شود برخی از حقوق سیاسی مردم را به طور موقت محدود یا سلب کند تا فتنه کبری از بین برود.

بنابراین نگاهی به آیات و روایات و آرای فقهی فقها بیانگر آن است که احکام شرعی راجع به دفع بغی و حدود سرکوبی آنان و حد و مرز وجوب و حرمت در روند مبارزه با باغیان، همه یک هدف را پی می‌گیرند و آن حفظ کیان حکومت عدل و تأمین امنیت جان، مال، دین و... آحاد مسلمان است؛ به طوری که اگر اقدام برای دفع بغات خود موجب ناامنی برای شهروندان شود و حقوق آنان را تحدید کند، در حالی که می‌شد از آن اجتناب کرد، به اعتقاد غالب فقها ادامه قتال با باغیان حرام است[۹۵]؛ مانند اینکه تعقیب باغیان فراری از جنگ که عقبه سازمانی ندارند، حرام است و نباید با آنان قتال شود؛ همانند سیره امام علی(ع) در جنگ نهروان[۹۶].

دلایل قتال با اهل بغی

وجوب حفظ نظام

جواز جنگ و قتال با اهل بغی و بلکه وجوب آن از اموری است که کتاب و سنت بر آن دلالت دارد و فقهای شیعه و سنی بر ضرورت آن فتوا داده‌اند. آنچه فقهای شیعه و سنی در مفهوم بغی مطرح کرده‌اند، همان طغیان بر امام عادل است، از باب اینکه در سه جنگ جمل، صفین و نهروان بر امام عدل طغیان شد. در هر صورت به طور اجمال مسلمانان در وجوب جنگ با باغی اختلافی ندارند و به تأخیر انداختن آن، یکی از گناهان کبیره است[۹۷].

دقت نظر در مباحث فقهی بغی نشان می‌دهد دلیل حرمت بغی و وضع تعزیر و وجوب دفع آن توسط حاکم اسلامی و مسلمانان، همانا به خطر افتادن امنیت نظام اسلامی و مصونیت آحاد جامعه اسلامی است. اساساً هدف بغی برهم زدن نظم و امنیت موجود در جامعه است؛ در حالی که وجوب حفظ نظام به عنوان یک قاعده، مورد توجه فقهاست و بر مبنای آن، احکام بسیاری را استنباط کرده‌اند. تحریم بغی و وجوب دفع آن، افزون بر مستندات شرعی نقلی، از احکام عقلی نیز به شمار می‌رود؛ چراکه هر عقل سالمی حفظ نظام و امنیت در جامعه را ـ چه برای تأمین معاش و چه برای عبادت و معنویات ـ ضروری می‌داند. شاید به همین دلیل است که برخی فقها افزون بر وجوب قتال با بغات، به حرمت نکاح با آنان نیز فتوا داده‌اند[۹۸] تا با وجود محدودیت‌های بیشتر، امکان ظهور و بروز چنین تهدیدهای براندازنده علیه نظام اسلامی کاهش یابد یا به طور کلی از بین برود.

از مستندات فقها برای حرمت بغی و وجوب دفع بغات می‌توان به آیات و روایاتی اشاره کرد؛ از جمله:

۱. مهم‌ترین مستند فقها در بحث بغی، آیه ۹ سوره حجرات است: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۹۹].

سید محمد صدر، از فقهای معاصر، در استدلال به این آیه می‌نویسد: «بر اساس نص این آیه کریمه، قتال با باغی، جایز و بلکه واجب است. از آیه به دست می‌آید که باغی در اصل مسلمان است و نه مشرک.... دوست دارم اشاره کنم به مطلبی که گفته شده که همانا خداوند باغی را مؤمن خطاب کرده این صحیح نیست؛ بلکه همانا باغی پیش از اقدام به جنگ، مؤمن بوده و در آیه کریمه اشاره‌ای به اینکه باغی حتی پس از جنگ یا پس از اینکه باغی شد نیز مؤمن مانده، وجود ندارد. باغی همان طرف غیر حق از طرفین قتال است و ظاهر آیه نشان می‌دهد او کسی است که صلح را نمی‌پذیرد»[۱۰۰].

درباره اطلاق مؤمن به باغی، برخی از فقها معتقدند تعبیر ﴿طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ بر یک نحو مجاز در تعبیر حمل می‌شود که به اعتبار در نظر گرفتن حال طایفه باغی قبل از بغی است یا به ملاحظه اعتقادی است که باغی دارد (که خود را مؤمن می‌داند) یا به جهت این است که بین فسق و بعضی از مراتب ایمان منافاتی نیست[۱۰۱].

۲. آیه دیگری که درباره بغی به آن استناد می‌شود، آیه ۳۳ سوره اعراف است: ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ[۱۰۲].

علامه طباطبایی ذیل این آیه می‌نویسد: «مراد از بغی، تعدی و طلب کردن چیزی است که حق طلب کردن آن را نداشته باشد؛ مانند انواع ظلم‌ها و تعدیات بر مردم و استیلای نامشروع بر آنان»[۱۰۳]. بر اساس نظر علامه طباطبایی، بغی معنایی ضد ارزشی دارد و کلمه‌ای خنثی نیست.

روایات بسیاری مورد استناد فقها در حرمت بخی و وجوب قتال با بغات و اساساً تقبیح بغی قرارگرفته است؛ از جمله:

  1. رسول گرامی اسلام(ص) در تقبیح بغی می‌فرماید: «إِنَّ أَعْجَلَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ‌»[۱۰۴]: «به درستی که شری که عقوبت آن بسیار نزدیک است، همانا بغی است». همچنین آن حضرت هنگام حفر خندق در جنگ احزاب، به عمار یاسر فرمود: «تَقْتُلُكَ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ»[۱۰۵]: «تو را گروهی باغی و برانداز [علیه حکومت حق] به قتل می‌رسانند».
  2. امام علی(ع) در مورد بغی می‌فرماید: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْبَغْيَ يَقُودُ أَصْحَابَهُ إِلَى النَّارِ»[۱۰۶]: «ای مردم، به درستی که بغی یاران و اصحابش را به سوی آتش رهنمون می‌شود».

صاحب جواهر با عنایت به آیات و روایات و نیز آرای فقهای متقدم، بر وجوب دفع تهدید بغات ادعای اجماع می‌کند و می‌نویسد: «در هر حال بین مسلمانان و بلکه شیعیان اختلافی نیست که جنگ و قتال با کسانی که بر امام عادل(ع) با شمشیر و مانند آن خروج کرده‌اند، واجب است زمانی که امام عادل(ع) عموم مردم را یا منصوب خود به این امر را به قتال دعوت کند؛ بلکه بر این حکم، اجماع محصول و منقول است»[۱۰۷].[۱۰۸]

سیره امام علی(ع)

وجوب جنگ و جهاد با اهل بغی مستند به قرآن و سنت است. در سنت به روش امیر مؤمنان علی (ع) در سرکوبی باغیان جنگ جمل و جنگ صفین و نهروان استناد و استدلال شده است. هم شیعه و هم فقهای اهل تسنن به روش علی (ع) استناد کرده‌اند. شافعی گفته است: "در مورد وجوب قتال با اهل بغی و کیفیت آن در سنت موردی جز روش علی (ع) نمی‌شناسیم و علی با اهل بصره و خوارج جنگید اما فراریان آنها را تعقیب نکرد و مجروحینشان را نکشت، چون آنها "ذی‌فئه" نبودند. اما اهل شام را تعقیب کرد؛ زیرا آنها تشکیلات در پشت جبهه داشتند و ذی‌فئه بودند".

بله در سنّت معصومین و فقط روش امام علی (ع) به عنوان الگو وجود دارد چراکه پیامبر (ص) با اهل بغی و منافقان نجنگیده هر چند که در قرآن دستور قتال با آنان داده شده است. در قرآن مجید آیات متعددی مورد استشهاد فقها در مسأله اهل بغی قرار گرفته که آیه زیر از آن جمله است: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ[۱۰۹].

با توجه به اینکه در این آیه سخن از "بغی" رفته تعدادی از فقها آن را مدرک قرآنی برای جنگ با باغیان دانسته‌اند. اما مقداد بن عبدالله سیوری یکی از فقهای شیعه در قرن هشتم این استدلال را بی‌مورد تلقّی کرده و آیات دیگری را به عنوان مدرک قرآنی وجوب قتال با اهل بغی ذکر نموده است. ایشان می‌گوید: این آیه ناظر بر وقتی است که میان دو طایفه از مسلمانان جنگ و قتال ناحق اتفاق بیافتد. در آن میان وظیفه مسلمانان مبارزه با آن طایفه‌ای است که آتش‌افروز و آغازگر جنگ بوده است. امّا اگر کسی بر امام عادل خروج کند او مرتد و کافر است.

مقداد بن عبدالله، منافقانی را که تظاهر به اسلام می‌کنند و با این‌حال از امام عادل امّت اسلام اطاعت نکرده و علیه او قیام مسلّحانه می‌نمایند، مصداق اهل‌البغی معرفی می‌کند و به این آیات استدلال می‌کند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۱۰]، ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ[۱۱۱] و ﴿وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[۱۱۲].

آیه آخر همان است که علی (ع) در جنگ جمل به آن استناد کرد و فرمود: "به خدا دسته یاد شده در این آیه تا این‌روز مورد قتال و جنگ قرار نگرفته‌اند"[۱۱۳]. در هر صورت این آیات منبع تشریع قانون قتال و سرکوبی مسلحانه اهل بغی و خروج‌کنندگان و یاغیان مسلّح بر امام و پیشوای عادل جامعه اسلامی می‌باشند و در تبیین این مقصود رسا و گویا هستند.

علاوه بر آیات چنان‌که گفته شد شیوه سیاسی امام علی (ع) به عنوان یک رهبر و امام معصوم برای مسلمانان حجت است و قابل استناد فقهی برای استنباط احکام است و آن‌چنان صریح و تردید زداست که جایی برای طول کلام در این‌باره باقی نمی‌گذارد[۱۱۴].

شورشیان سازمان نیافته

فرد یا گروهی که بدون داشتن تشکیلات و مرکزیت به هر دلیل دست به شورش می‌زنند و علیه امام قیام می‌کنند و یا پس از یک سلسله عملیات سازمان‌یافته، در برابر عکس‌العمل دولت اسلامی متلاشی می‌شوند و از فعالیت به شکل سازمان‌یافته اجتناب می‌کنند، حتی اگر سر ناسازگاری با امام و مخالفت با دولت اسلامی هم داشته باشند محکوم به بغی و حکم آن نیستند.

چنین افراد و گروه‌هایی، حتی اگر قصد مخالفت با دولت اسلامی و شورش علیه امام را در سر بپرورانند، ولی فاقد تشکیلات و مرکزیت باشند، مورد تعرض نظامی حکومت اسلامی قرار نمی‌گیرند. صاحب جواهر در این زمینه می‌نویسد: "هرگاه اینان تعدادی اندک باشند و خطر توطئه‌هایشان ضعیف و خود ناتوان باشند، حکم اهل بغی بر آنها جریان نمی‌یابد و این نظریه از شافعی نیز نقل شده و بر آن چنین استدلال کرده‌اند که وقتی علی(ع) توسط ابن‌ملجم مورد حملۀ مسلحانه قرار گرفت، دربارۀ وی به احسان توصیه نمود"[۱۱۵].

در حدیثی آمده است که علی(ع) پس از آنکه پیشوای ناکثین به قتل رسید، هر کدام از آنان که اسلحه را بر زمین نهاد و به خانه‌های خود بازگشت، چون مرکزیتی نداشتند که به آنجا بازگردند، اسلحه و آزار از روی آنان برداشته شد، مادام که در صدد جمع‌آوری نیرو برنیآمدند[۱۱۶]. در حدیثی دیگر از علی(ع) نقل شده که دربارۀ مردم بصره فرمود: «هر کس که در خانه را به رویش ببندد، او در امان است»[۱۱۷]، «من با مردم بصره به سیرۀ رسول خدا دربارۀ مردم مکه رفتار خواهم کرد»[۱۱۸].[۱۱۹].[۱۲۰]

پرسش مستقیم

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۳.
  2. ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ماده بغی.
  3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۱۳۶؛ ابن‌فارس، معجم مقائیس اللغة، ج۱، ص۲۷۱.
  4. محمود سرمدی، «بغی»، دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، ج۱، ص۳۷۹.
  5. شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه والفتوا، ص۲۹۶؛ حلی (علامه)، تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۴۱؛ حائری طباطبایی، ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدلائل، ج۴، ص۲۳.
  6. تبصرة المتعلمین، ص۸۱.
  7. کاشف الغطاء، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء، ج۴، ص۳۶۷.
  8. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص۱۴۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۲۱؛ مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص ۱۱۷؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۴.
  9. البغي الذي هو لغة مجاوزة الحد والظلم والاستعلاء وطلب الشي‌ء، وفي عرف المتشرعة الخروج عن طاعة الإمام العادل(ع)؛ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۲.
  10. كل من خرج على إمام عادل، ونكث بيعته، وخالفه في أحكامه، فهو باغ؛ محمد بن حسن طوسی، النهایه، ص۲۹۷.
  11. «پس کسی که ناگزیر (از خوردن این چیزها) شده باشد در حالی که افزونخواه (برای رسیدن به لذّت) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع) نباشد بر او گناهی نیست» سوره بقره، آیه ۱۷۳.
  12. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۶۴.
  13. ر.ک: شهید ثانی، شرح لمعه، ج۲، ص۴۰۷.
  14. ولعله لهذه النصوص ونحوها قال الشيخ وابنا إدريس وحمزة فيما حكي عنهم إنه يعتبر في جريان حكم البغاة كونهم في منعة وكثرة لا‌ يمكن كفهم وتفريق جمعهم إلا بالاتفاق وتجهيز الجيوش والقتال، فأما إن كانوا نفرا يسيرا كالواحد والاثنين والعشرة وكيدهم ضعيف لم يجر عليهم حكم أهل البغي؛ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۳۱.
  15. من خرج على المعصوم من الأئمة(ع) فهو باغ واحدا كان كابن ملجم لعنه الله- أو أكثر كأهل الجمل و صفين؛ شهید ثانی، شرح لمعه، ج۲، ص۴۰۷.
  16. نباتیان، محمد اسماعیل، فقه و امنیت ص ۱۷۱.
  17. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۵۵۴.
  18. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۴۱۰.
  19. نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۲؛ طباطبایی، سید علی، ریاض‌المسائل، ج۷، ص۴۵۶.
  20. "و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ كنند، ميان آنان را آشتى دهيد پس اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم كرد با آن كس كه ستم مى‏كند جنگ كنيد تا به فرمان خداوند باز گردد"؛ سوره حجرات آیه ۹
  21. خطبۀ ۱۹۲، نیز خطبۀ ۱۴۸ در مورد جنگ جمل
  22. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص۱۴۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۲۱؛ مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص ۱۱۷؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۴.
  23. علی‌اکبر آقابخشی و مینو افشاری‌راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص۲۰۰؛ جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۲؛ شرایع الاسلام، ج۱، کتاب الجهاد، ص۳۱۰؛ الحاوی الکبیر فی فقه الشافعی، مقدمه، ص۳۷۱؛ مختصر النافع، کتاب الجهاد، ص۱۸۶؛ الانتصار، مسائل المحارب، ص۲۳۲.
  24. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص۱۴۸؛ فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۵۸.
  25. سید مرتضی، علی بن حسین موسوی، الانتصار فی انفرادات الامامیه، ص۴۷۶‌.
  26. طوسی، محمد بن حسن، النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص۲۹۶.
  27. علامه حلّی، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج۱۵، ص۱۷۶‌.
  28. ابن ادریس حلّی، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج۲، ص۱۵.
  29. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۵.
  30. محقق حلّی، شرائع الإسلام، ج۱، ص۳۰۷؛ مقدس‌اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۷، ص۵۲۴.
  31. شهید اول، محمد بن مکی عاملی، اللمعة الدمشقیة، ص۸۳؛ طباطبایی، سیدعلی بن محمد، ریاض المسائل، ج۸، ص۲۳‌.
  32. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۶.
  33. علامه حلّی، تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۹۱؛ شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی، مسالک الأفهام، ج۳، ص۹۱؛ نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۲.
  34. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۶.
  35. پورحسین، مهدی، بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص۳۷.
  36. پورحسین، مهدی، بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص۳۸.
  37. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۶.
  38. پورحسین، مهدی، بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص۳۸.
  39. طوسی، محمد بن حسن، الجمل و العقود فی العبادات، ص۱۵۹.
  40. علامه حلّی، إرشاد الأذهان، ج۱، ص۳۵۱.
  41. شیخ طوسی، المبسوط، ج۷، ص۲۶۴ و ۲۶۵؛ ابن ادریس حلّی، السرائر، ج۲، ص۱۵؛ إبن حمزه طوسی، طوسی، الوسیلة إلی نیل الفضیلة، ص۲۰۶.
  42. پورحسین، مهدی، بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص۳۸ و۳۹.
  43. ورعی، سید جواد، ورعی، سید امین، مستند قرآنی بغی در اصطلاح فقهی، ص ۷۷.
  44. و هو کل مجردّ سلاحا فی بَر او بحر، لیلاً او نهارا لاخافة السابله والمتروّدین من المسلمین مطلقا؛ طباطبایی، سید علی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۱۴.
  45. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۹؛ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۶۵.
  46. علی بابایی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۹۲.
  47. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۶۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۲۱.
  48. محمود عبدالرحمان، معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهیه، ج۱، ص۳۹۲.
  49. احمد جهان بزرگی، امنیت در نظام سیاسی اسلام، ص۷۶.
  50. نباتیان، محمد اسماعیل، فقه و امنیت ص ۱۷۱.
  51. «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید» سوره حجرات، آیه ۹.
  52. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۳۲۷.
  53. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۳۲۹.
  54. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۴۱۰.
  55. ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ«و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره حجرات، آیه ۹.
  56. بحار الانوار، ج۶۲، ص۸۰؛ وسایل الشیعه، ج۱۱، ص۱۶، باب ۵ از ابواب جهاد عدو، حدیث ۲.
  57. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸؛ کنز العمال، ج۴، ص۶۱۰.
  58. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸.
  59. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۵۸؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۴.
  60. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۷، ص۲۶۴.
  61. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۷، ص۲۶۵.
  62. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۷، ص۲۶۵.
  63. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۴، ص۳۶۸.
  64. طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۷، ص۲۶۵.
  65. مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص ۱۱۷.
  66. تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۹۲.
  67. تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۹۲؛ وسایل الشیعه، ج۱۱، ص۶۰، باب ۲۶ از ابواب جهاد عدو، حدیث ۴، ۶ و ۱۳.
  68. فقه سیاسی اسلام، ج۳، ص۳۳۷.
  69. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۵۸؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۴۱۰.
  70. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۳۳۷ ـ ۳۳.
  71. جواهرالکلام ۲۱، ۳۲۴ ـ ۳۲۶.
  72. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸ ـ ۳۳۱؛ المبسوط، ج۷، ص۲۷۱؛ تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۴۲۳.
  73. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸.
  74. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۳۴.
  75. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۳۹ ـ ۳۴۲.
  76. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۴۱.
  77. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۴۷.
  78. جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۴۷.
  79. مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص ۱۱۷؛ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۴؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۳۹۹.
  80. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۵۵۶.
  81. جواهرالکلام، ج۲۱، ص۵۵۴.
  82. «دلجویی‌شدگان» سوره توبه، آیه ۶۰.
  83. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۴.
  84. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۵؛ جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۶.
  85. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۶.
  86. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۷.
  87. تذکرةالفقهاء، ج۱، ص۴۵۷.
  88. فقه سیاسی، ج۳، ص۳۰۹ و ۳۱۶-۳۱۹.
  89. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۴۱۰.
  90. علامه حلی، تبصره المتعلمین، ص۸۱.
  91. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۴۶۵-۴۷۰.
  92. علامه حلی، تبصره المتعلمین، ص۷۱.
  93. {{عربی|إذا عاد أهل البغي إلى الطاعة و تركوا المباينة حرم قتالهم، و هكذا إن قعدوا فألقوا السلاح، و هكذا إن ولوا منهزمين إلى غير فئة، الحكم في هذه المسائل الثلاث واحد لا يقتلون و لا يتبع مدبرهم، و لا يدنف على جريحهم بلا خلاف فيه، لقوله تعالى: ﴿فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ؛ محمد بن حسن طوسی، مبسوط، ج۷، ص۲۶۸.
  94. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص۲۰۵.
  95. محمد بن حسن طوسی، مبسوط، ج۷، ص۲۶۸؛ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۸-۳۲۹.
  96. نباتیان، محمد اسماعیل، فقه و امنیت، ص ۱۷۱.
  97. حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج۶، ص۴۸۳.
  98. من أحكامها حرمة نكاحها ووجوب قتلها: از جمله احکام باغیان، حرمت نکاح با آنان و وجوب قتلشان است (سید محمد صدر، ما وراء الفقه، ج۹، ص۲۳۲).
  99. «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره حجرات، آیه ۹.
  100. فقتال الباغي جائز بل واجب بنص هذه الآية الكريمة وواضح منها أيضاً أنه على أصل الإسلام وليس مشركا... و أود أن أشير إلى ما قد قيل: من أن الله سبحانه سمي الباغي مؤمنا ليس بصحيح إطلاقا. وإنما كان مؤمنا قبل أن يتورط في الحرب. و ليس في الآية الكريمة أي إشارة إلى أنه يبقى مؤمنا حتى بعد الحرب أو بعد أن يصبح باغيا. و الباغي هو الطرف غير المحق منهما. و ظاهر الآية كونه هو الذي لا يقبل الصلح؛ سید محمد صدر، ما وراء الفقه، ج۲، ص۳۸۹.
  101. حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج۶، ص۴۸۰.
  102. «جز این نیست که پروردگارم زشتکاری‌های آشکار و پنهان و گناه و افزونجویی ناروا را حرام کرده است» سوره اعراف، آیه ۳۳.
  103. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۱۱۸.
  104. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۴۱؛ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۸۹-۳۹۰.
  105. مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج۸، ص۱۸۵، به نقل از: احمد جهان بزرگی، امنیت در نظام سیاسی اسلام، ص۷۹.
  106. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۹، ص۳۴۷.
  107. كيف كان فلا خلاف بين المسلمين فضلا عن المؤمنين في أنه يجب قتال من خرج على إمام عادل(ع) بالسيف ونحوه إذا ندب إليه الإمام(ع) عموما أو خصوصا أو من نصبه الإمام لذلك أو ما يشمله، بل الإجماع بقسميه عليه؛ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۴.
  108. نباتیان، محمد اسماعیل، فقه و امنیت ص ۱۷۱.
  109. «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد * جز این نیست که مؤمنان برادرند، پس میان برادرانتان را آشتی دهید و از خداوند پروا کنید باشد که بر شما بخشایش آورند» سوره حجرات، آیه ۹-۱۰.
  110. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  111. «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر» سوره توبه، آیه ۷۳.
  112. «و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند» سوره توبه، آیه ۱۲.
  113. ر. ک: کنز العرفان، ج۱، ص۳۸۶ و ۳۸۷.
  114. شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۲۰۶.
  115. جواهر الکلام، ج۲، ص۳۳۲.
  116. وسائل الشیعه، کتاب جهاد، ج۶، باب ج۲۴، ص۵۴.
  117. وسائل الشیعه، کتاب جهاد، ج۶، باب ج۲۴، ص۵۴.
  118. مستدرک الوسائل، کتاب جهاد، باب ۲۲، ص۲۵۱.
  119. فقه سیاسی، ج۳، ص۳۱۵.
  120. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص۱۷۴.