بحث:ابوطالب در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۵۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

نسب

ابوطالب، عبدمناف عمران بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قرشی، پدر امام علی(ع) و از بزرگان مکه بود که در سال ۵۳۵ م، یعنی ۳۵ سال پیش از تولد پیامبر(ص) و ۷۵ سال قبل از بعثت ایشان در مکه به دنیا آمد[۱]. وی را از آن جهت که نخستین فرزندش، طالب نام داشت، ابوطالب نامیدند که به همین کنیه نیز مشهور است. پدرش عبدالمطلب نیز از بزرگان با نفوذ مکه به شمار می‌رفت، و مادرش فاطمه، دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود[۲].

همسر ابوطالب، فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است که با ابوطالب در جد خود "هاشم" مشترک‌اند. این بانوی بزرگوار، از نخستین زنانی بود که اسلام آورد و با رسول خدا(ص) به مدینه هجرت کرد. وی به منزله مادر پیامبر(ص) بود. وقتی که فاطمه بنت اسد در سال پنجم هجری[۳] از دنیا رفت، پیامبر او را با پیراهن خود کفن کرد و هنگام دفن، او را مادر خود خواند و برایش دعا کرد[۴]. او مادر امام علی(ع) و اول بانوی هاشمی است که به ازدواج یک هاشمی دیگر درآمد[۵][۶].

از فرزندان مشهور ابوطالب می‌توان به طالب، عقیل، جعفر و حضرت علی(ع) و از دختران او به ام‌هانی اشاره کرد[۷]. ابوطالب مانند بیشتر رؤسای قریش، مردی تاجر و سخاوتش بین اهل مکه معروف و مشهور بود[۸][۹].

همچنین درباره ابوطالب باید گفت که او مقام بسیار والایی نزد اهل مکه داشته است؛ به گونه‌ای که وی را در اختلافات خود حکم و قاضی قرار می‌دادند؛ زیرا از روی انصاف و عدالت حکم می‌کرد. گفته‌اند ابوطالب در عصر جاهلیت، نخستین کسی بود که سوگند را برای اولیای دم بنا نهاد، و این روش بعدها جزء سنت و حقوق اسلامی شد[۱۰] و آن را با عنوان "قسامه" می‌شناسند.

با اینکه ابوطالب، مردی تاجر بود و از سخاوتمندان قریش به شمار می‌رفت، در دورانی که خشکسالی همه جا را فراگرفته بود، برای تأمین آب زائران خانه خدا با مشکل روبه رو شد؛ از این‌رو، برای رفع آن، دو سال پیاپی، مجموعاً ۲۴۰۰۰ درهم از برادرش، عباس قرض گرفت. ابوطالب در سال سوم و در پی توانایی در بازپرداخت بدهی‌اش مجبور شد سقایت حجاج را به عباس واگذار کند[۱۱]؛ سقایت، منصبی بود که عبدالمطلب در روزهای پایانی عمر خود برای او تعیین کرده بود[۱۲][۱۳].

ابوطالب و پیامبر(ص)

درباره ارتباط ابوطالب و رسول الله(ص) می‌توان سخن را از هنگام مرگ عبدالمطلب (م ۸ عام‌الفیل / ۵۷۸ م) آغاز کرد. هنگامی که عبدالمطلب در جمع فرزندان، وصیت و مناصبی را که عهده‌دار بود، بین فرزندانش تقسیم می‌کرد[۱۴]، کفالت محمد(ص) را که تا هشت‌ سالگی، او خود به عهده گرفته بود، به عهده ابوطالب گذاشت. وی از همان زمان تا پایان عمر، سرپرستی و حمایت از رسول خدا(ص) را به عهده گرفت[۱۵][۱۶].

ابوطالب با همه وجود به پیامبر(ص) محبت می‌ورزید؛ او را از خود جدا نمی‌کرد و حتی در یکی از سفرهای تجاری شام، وی را نیز با خود همراه کرد[۱۷]. محبت ابوطالب به آن حضرت در ازدواج ایشان نیز نمایان بود. او همراه با عده‌ای از بزرگان قریش به خواستگاری خدیجه رفت و خود نیز ولیمة عروسی را داد[۱۸].

در مقابل، رسول خدا(ص) نیز تلاش می‌کرد خوبی‌های عموی خود را جبران کند. او در دوران خشک‌سالی مکه، زمانی که تنگدستی بر ابوطالب چیره شده بود، امام علی(ع)، از فرزندان ابوطالب را در خانه خود پذیرفت. آن حضرت در این راه نه تنها کمکی به عموی بزرگوار خود کرد؛ بلکه به تربیت و تعلیم علی(ع) نیز پرداخت. در این میان، عباس، عموی دیگر پیامبر(ص) نیز جعفر، فرزند دیگر ابوطالب را به خانه خود برد تا او نیز از هزینه‌های ابوطالب بکاهد[۱۹].

وقتی محمد به رسالت مبعوث شد، علی(ع) نیز اسلام را پذیرفت. ابوطالب، نه تنها با اسلام علی(ع) مخالفت نکرد، بلکه او را به همراهی پیامبر نیز فرمان داد و رسول خدا(ص) را از حمایت و پشتیبانی خود مطمئن ساخت[۲۰]. با این حال، خود، ایمان آوردن به حضرت را اظهار نکرد. علت آن را می‌توان جایگاه و موقعیت ابوطالب در میان قریش، قبیله خود و اهل مکه دانست. شاید او بر این باور بوده است که ایمان به پیامبر(ص) و اظهار علنی، باعث از دست دادن پایگاه و جایگاهش در جامعه مکه می‌شود و راه آسیب زدن به وی و دین نوظهور او را هموار خواهد کرد. او خود در بیان علت اظهار نکردن ایمانش، سختی جدا شدن از دین آبا و اجدادی را مطرح می‌کند[۲۱][۲۲].

ابوطالب همچنین در سفر مسلمانان به "حبشه" به حمایت از آنان پرداخت و شعری در مدح نجاشی، پادشاه آن سرزمین سرود[۲۳].

در همین باره باید به مفقود شدن پیامبر(ص) و تصمیم ابوطالب به انتقام از سران قریش اشاره کرد. در این ماجرا که ابوطالب به گمان آنکه قریشیان، محمد را از میان برده‌اند، تصمیم به قتل همه سران قریش گرفت[۲۴].

از میان موارد متعدد حوادث مربوط به پیامبر(ص) و ابوطالب، می‌توان به جریان یوم الانذار اشاره کرد. در جلسه‌ای که محمد، اقوام و خویشان خود را مهمان کرد تا آنان را به دین اسلام دعوت کند، وقتی با مخالفت ابولهب، عموی خود روبه‌رو شد، ابوطالب به پا خواست و به بهترین شکل از رسول خدا(ص)دفاع کرد[۲۵].

آن حضرت در طول سه سال دعوت مخفیانه، همواره از طرف ابوطالب پشتیبانی می‌شد و پس از آنکه رسالت خود را آشکار کرد نیز این چنین بود. زمانی که رسول الله(ص) مخالفت خود را با شیوه و آیین مشرکان، اظهار و بت‌ها و افکار جاهلی آنان را انکار کرد، گروهی از سران مشرک مکه نزد ابوطالب رفتند و خواستار مقابله جدی با ایشان شدند. در این گروه که ابوسفیان، ابوجهل، ولید بن مغیره، عاص بن وائل و... حاضر بودند، ابوطالب با خوشرویی و ملایمت، آنان را آرام کرد[۲۶].

مخالفان پیامبر، ابوطالب را بزرگ‌ترین مانع از بین بردن وی می‌‌دانستند، تلاش آنان در راضی کردن ابوطالب به اینکه او دست از حمایت محمد(ص) بردارد، آشکار است. مخالفان در این باره جلسات متعددی با ابوطالب گذاشتند؛ اما او پشتوانه‌ای محکم برای آن حضرت به شمار می‌رفت[۲۷][۲۸].

آنان پس از مدتی، آن‌گاه که نفوذ و انتشار اسلام و معنویت پیامبر(ص) را مشاهده کردند، بار دیگر به طور دسته‌جمعی و با افراد بیشتری نزد ابوطالب آمدند و اعتراض شدید خود را به وی اعلام کردند. مخالفان از اینکه ابوطالب به درخواست اولیه‌شان بی‌اعتنا بوده است و اینکه پیامبر(ص) هر آنچه می‌خواهد علیه بتان و عقایدشان می‌گوید سخت ناراحت بودند. ابوطالب نیز این بار قول داد که سخنان آنان را به برادرزاده خود برساند و در این باره با او گفتگو کند. او در رویارویی با رسول خدا(ص) وقتی جریان ملاقات خود با مشرکان را بیان و در مقابل، عزم راسخ حضرت را در ادامه رسالت مشاهده کرد، قسم خورد که تا پایان عمر در این راه از پیامبر(ص)دفاع کند[۲۹]. او حتی شب‌هایی رسول الله(ص) را بیدار می‌کرد و پسرش علی(ع) را در بستر وی می‌خواباند؛ تا جای محمد شناخته نشود[۳۰][۳۱].

دشمنان پیامبر(ص) تصور می‌کردند حمایت بی‌دریغ ابوطالب از آن حضرت به این سبب است که ابوطالب، سرپرستی محمد(ص) را به عهده داشته است؛ از این‌رو، تصمیم گرفتند پسری زیبا و خوش‌رو را در مقابل رسول الله(ص) به ابوطالب بدهند. ابوطالب، وقتی از این موضوع با خبر شد، سخت برآشفت و آنان را از خود راند[۳۲].

اسلام روز به روز در حال گسترش بود و مشرکان مکه که خطر را به طور جدی احساس می‌کردند، تصمیم به قتل پیامبر(ص) گرفتند. آنان وقتی با مخالفت‌های شدید بزرگ هاشمیان روبه‌رو شدند، با خود پیمان بستند که از هرگونه روابط فردی و اجتماعی با بنی‌هاشم دوری کنند، و این امر سرآغاز محاصره سه ساله آنان در شعب ابی‌طالب شد[۳۳].

افزون بر حمایت بی‌دریغ ابوطالب از محمد، اشعار برجا مانده از وی، گویای ایمان او به خداوند است. این اشعار در مدح پیامبر(ص) و دفاع از اسلام و تأیید مسلمانان و نیز برخی نکات دیگر است[۳۴][۳۵].

سرانجام باید گفت که ابوطالب، به رسول اکرم(ص)ایمان داشت؛ اما اگر ایمان خود را ظاهر می‌کرد، همچون دیگر مسلمانان مکه، دیدگاه او درباره آن حضرت مشخص می‌شد، و او دیگر نمی‌توانست در مقام سرپرست قبیله، حَکَم و داور مشرکان شود و از مقام شیخوخیت خود در حمایت از رسول خدا(ص) و یاری دین او سود جوید. ابوطالب، سرانجام پس از عمری فداکاری و ایثار در راه اسلام، در ۸۷ سالگی در مکه از دنیا رفت و در قبرستانی که بعدها نام ابوطالب را به خود گرفت دفن شد[۳۶][۳۷].

ابوطالب در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲

حضرت ابوطالب، فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، عموی بزرگوار پیامبر اسلام‌(ص)، یگانه حامی ایشان پس از عبدالمطلب، پدر امیرالمؤمنین(ع)، بزرگ قریش و رئیس مکه که دارای وقار حکما و هیبت فرمانروایان بود؛ درباره نامش میان اسامی عمران، عبدمناف و ابوطالب اختلاف ‌نظر است و مشهور و معروف میان مؤرخان این است که نام وی عبدمناف بود و عمران نیز گفته شده است [۳۸].

ابوطالب سی و پنج سال قبل از پیامبر اسلام(ص) متولد شد. او با عبدالله، پدر پیامبر(ص) و زبیر از یک مادر بودند و مادر ایشان فاطمه، دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود[۳۹].

ابوطالب در بین فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل‌تر و داناتر و نیز مردی سخن‌ور و شاعر بود. اکثم صیفی، دانشمند مشهور عرب، درباره او می‌گوید: "دانش و سیاست و بردباری و ادب را از ابوطالب فرا گرفتم که سید عجم و عرب و هم‌پیمان حلم و ادب بود"[۴۰].

او از همسر خود، فاطمه بنت اسد، چهار پسر به نام‌های طالب، عقیل، جعفر و علی(ع) و دو دختر به نام‌های فاخته –که به کنیه ام هانی مشهور بود– و جُمانه داشت؛ گفته‌اند، از جهت فاصله تولد، بین چهار فرزند پسرش ده سال فاصله بود و تمامی آنها به جز طالب صاحب فرزند شدند. جُمانه با سفیان بن حارث بن عبدالمطلب ازدواج کرد و ام هانی نیز همسر أبو وهب، هبیرة بن عمرو مخزومی شد؛ جعدة بن هبیره که از جانب امیرالمؤمنین(ع) امارت خراسان را داشت، فرزند اوست.

روایت شده ابوطالب، امانتدار وصیت‌ها و آثار انبیاء بود و آنها را به پیامبر(ص) تحویل داد[۴۱].

در روایات بسیاری آمده است که مَثَل ابوطالب، مَثَل اصحاب کهف است و او ایمان خود را پنهان کرد تا بتواند پیامبر(ص) را یاری کند و شرّ کفار قریش را از آن حضرت دور کند[۴۲].

روایت شده که نور ابوطالب، نورهای دیگر مردم به جز پنج نور (محمد و علی، فاطمه، حسن و حسین(ع)) را خاموش کند[۴۳] و اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی و ایمان مردم در کفه دیگر گذاشته شود، ایمان ابوطالب بر ایمان آنها هر آینه برتری خواهد داشت[۴۴].

ابوطالب با آنکه تهی‌دست بود، سروری بزرگوار و باعظمت بود. علی بن ابی‌طالب(ع) درباره پدرش فرموده است: "پدرم در عین ناداری (تهی‌دستی) سروری کرد و پیش از او فقیری سروری نیافت"[۴۵].[۴۶]


علاقه پیغمبر(ص) به ابوطالب

پس از وفات ابوطالب، وقتی پیامبر اکرم(ص) چشمش به بدن ابوطالب افتاد فرمود: "عمو جان! یتیم بودم از من پرستاری نمودی، کودک بودم تربیتم نمودی، و وقتی بزرگ شدم یاری‌ام کردی؛ خدا تو را از جانب من پاداش خیر دهد". سپس به امیرالمؤمنین علی(ع) دستور داد تا او را غسل دهد.

روایت شده پیامبر اکرم(ص) به عقیل بن ابی‌طالب می‌فرمود: "تو را از دو جهت دوست دارم؛ یکی به جهت خودت و دیگر آنکه چون ابوطالب تو را دوست داشت و من به خاطر دوستی او تو را دوست می‌دارم"[۴۷].

هنگامی که ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام سفر کند و آماده حرکت شد، پیامبر(ص) که کودک بود افسار مرکب عمویش را گرفت و به او فرمود: "عمو جان! شما که به سفر می‌روید من یتیم را به که می‌سپارید؟" ابوطالب ناراحت شد و او را همراه خود به سفر برد تا به بصری رسیدند. در آنجا دیری بود که همیشه بزرگ‌ترین راهب نصرانیت در آن ساکن می‌شد و رهبانان نزد او آمده و از علوم او استفاده می‌کردند. هر سال مردم قریش در راه تجارت از کنار این دیر عبور می‌کردند ولی این راهب به ایشان اعتنایی نمی‌کرد. ولی در این سفر، راهب مشاهده کرد بر سر قافله‌ای که از کنار دیر عبور می‌کند ابری سایه افکنده است؛ پس طعامی تهیه و اهل قافله را برای غذا خوردن دعوت کرد. تمام جمعیت قافله در میهمانی راهب حاضر شدند اما راهب دید که هنوز ابر در محل قافله ایستاده است! از اهل کاروان پرسید: مگر کس دیگری هم هست که نیامده باشد؟ آنها گفتند: آری، کودکی از ما نزد بارها مانده است، راهب از آنها خواست که او را نیز برای غذا خوردن دعوت کنند. هنگامی که محمد(ص) وارد شد، راهب در قد و بالای وی دقیق شد، گویا می‌خواست تمام اعضا و جوارح او را خوب ببیند.

شخصی از راهب پرسید: ما همیشه از این راه عبور می‌کردیم و شما چنین احترام نمی‌نمودی، گویا خبر تازه‌ای است؟ راهب در پاسخ گفت: "آری، چنین است ولی چون شما امروز میهمان هستید من این تصمیم را گرفتم".

پس از آنکه جمعیت غذا خورده، متفرق شدند، راهب با محمد(ص) و ابوطالب خلوت کرد و گفت: "پسر! تو را به لات و عزی (نام دو بت در میان عرب) سوگند می‌دهم که هر چه می‌پرسم پاسخ بگویی".

محمد(ص) گفت: "به خاطر اینها از من چیزی مخواه؛ به خدا قسم، هیچ چیزی را به اندازه اینها بد نمی‌دانم".

راهب گفت: "پس تو را به خدا سوگند می‌دهم که به سؤالات من پاسخ بگویی".

محمد(ص) گفت: "اکنون از هر چه می‌خواهی بپرس".

سپس راهب از حالات پیامبر و از خواب و بیداری و سایر کارهایش پرسید و حضرت هم همان‌طور که راهب انتظار داشت و در کتاب‌های خودشان درباره پیامبر خاتم مطالعه کرده بود، جواب گفت.

سپس راهب از پیامبر تقاضا کرد تا بین دو شانه او را ببیند، وقتی مهر نبوت را میان دو کتف ایشان مشاهده کرد، از ابوطالب پرسید: این پسر با شما چه نسبتی دارد؟

ابوطالب گفت: "فرزند من است".

راهب گفت: "نه، این کودک فرزند شما نیست و اکنون پدر او باید مرده باشد".

ابوطالب گفت: "آری، او فرزند برادر من است".

راهب گفت: پدرش چه شده؟

ابوطالب گفت: "موقعی که مادرش به این پسر آبستن بود پدرش از دنیا رفت".

راهب پس از تصدیق سخنان ابوطالب، گفت: "پسر برادرت را به وطن برگردان و از او محافظت کن که اگر یهودی‌ها به او دست یابند و آنچه را من فهمیدم آنان بفهمند او را دشمن خود خواهند دانست و درصدد کشتن وی برمی‌آیند و این طفل، آینده درخشانی دارد"[۴۸].[۴۹]

ابوطالب و سرپرستی پیامبر(ص)

پدر پیامبر اسلام، حضرت عبدالله بن عبدالمطلب قبل از ولادت ایشان از دنیا رفت و رسول خدا از کودکی تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب بود و وقتی که پیامبر(ص) هشت ساله شد، عبدالمطلب نیز در سن ۱۰۲ سالگی از دنیا رفت.

ابن اثیر درباره اینکه پس از عبدالمطلب، ابوطالب سرپرستی پیامبر را بر عهده گرفت، چند قول را نقل می‌کند؛ مانند این که چون هنگام مرگ عبدالمطلب فرا رسید پسرانش را جمع کرده و درباره رسول خدا به آنها سفارش کرد، و به دنبال آن زبیر و ابوطالب - دو تن از پسران عبدالمطلب - درباره سرپرستی رسول خدا(ص) قرعه زدند و قرعه به نام ابوطالب درآمد. و قول دیگر آن است که خود عبدالمطلب ابوطالب را برای سرپرستی آن حضرت انتخاب نمود، چون ابوطالب در میان عموهای آن حضرت مهربان‌تر از دیگران نسبت به ایشان بود. و قول سوم آن است که عبدالمطلب در این باره مستقیماً به ابوطالب وصیت کرد و محمد(ص) را تحت سرپرستی او قرار داد. و قول چهارم آن است که نخست زبیر سرپرستی آن حضرت را بر عهده گرفت و چون زبیر از دنیا رفت، ابوطالب سرپرستی آن حضرت را به عهده گرفت که البته خود ابن اثیر این قول آخر را از نظر تاریخی غلط دانسته و رد می‌کند[۵۰].

در تاریخ آمده است که عبدالمطلب هنگام وفات، فرزندانش را خواست. وقتی همه جمع شدند، فرمود: "فرزندم محمد، یتیم و بدون مال و ثروت است، کدام یک از شما سرپرستی او را بر عهده می‌گیرد؟" ابولهب گفت: "من این کار را خواهم کرد".

عبدالمطلب گفت: "شر خود را از او باز دار".

عباس گفت: "اجازه دهید من از وی پرستاری کنم".

عبدالمطلب گفت: "تو شخص خشمناکی هستی، می‌ترسم فرزندم ناراحت شود".

ابوطالب گفت: "سرپرستی او را به من واگذار کنید".

عبدالمطلب گفت: "آری، تو از وی پرستاری کن، تو می‌دانی که من چقدر به محمد(ص) علاقه‌مندم".

ابوطالب گفت: "پدر جان درباره وی احتیاج به سفارش نیست، زیرا او فرزند من و پسر برادر من است" ‌[۵۱].

ابوطالب هم به خوبی از پیامبر بزرگوار اسلام حمایت کرد و در مقابل یهود که دشمن سرسخت وی بودند و در مقابل برخی از بستگانش و برخی از عرب که نسبت به مقام وی حسد می‌ورزیدند، ایستادگی کرد و از او پشتیبانی نمود.

ابوطالب درباره پیامبر(ص) چنان محبت می‌کرد که درباره هیچ یک از فرزندان خود تا آن درجه ابراز محبت نمی‌کرد. او کنار پیامبر(ص) می‌خوابید و هرگاه بیرون می‌رفت رسول خدا(ص) را به همراه می‌برد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر(ص) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک‌های خوب را ویژه آن حضرت قرار می‌داد. خاندان ابوطالب هرگاه تنها یا با هم غذا می‌خوردند و پیامبر(ص) سر سفره حاضر نبود، احساس سیری نمی‌کردند و هرگاه همراه ایشان غذا می‌خوردند احساس راحتی و سیری می‌کردند و معمولاً هنگامی که خانواده ابوطالب می‌خواستند غذا بخورند، ابوطالب می‌گفت: خودتان می‌دانید که بهتر است تا آمدن پسرم (محمد(ص)) صبر کنید. و چون پیامبر(ص) می‌آمد و همراه ایشان غذا می‌خورد، چیزی از غذایشان اضافه می‌آمد و ابوطالب به پیامبر(ص) می‌گفت: تو فرخنده و مبارکی[۵۲].[۵۳]

ابوطالب و پشتیبانی از پیامبر(ص)

روزی پیامبر اکرم(ص) از کنار جمعیتی از قریش که شتری را برای بت‌ها نذر کرده بودند، بدون سلام کردن گذشت، آنها گفتند: یتیم ابوطالب از کنار ما می‌گذرد و بر ما سلام نمی‌کند؛ چه کسی داوطلب می‌شود تا برود و نمازش را تباه سازد؟ عبدالله زبعری برخاست و مقداری از کثافات شکمبه و خون‌های ریخته شده را برداشت و به مسجد رفت و موقعی که پیامبر(ص) به سجده رفته بود لباس ایشان را آلوده ساخت.

پیامبر(ص) به خانه آمد و هنگامی که ابوطالب به خانه بازگشت، رسول خدا(ص) از او پرسید: من کیستم؟ ابوطالب گفت: "فرزند برادرم چه شده؟" و آنگاه پیامبر(ص) ماجرا را شرح داد.

ابوطالب با صدای بلند گفت: "ای فرزندان عبدالمطلب؛ فرزندان هاشم و فرزندان عبدمناف!" و آنها نیز دور او جمع شدند. ابوطالب پرسید: چند نفرید؟ گفتند: چهل نفر، به آنها فرمود: "اسلحه خود را بردارید و همراه من بیایید".

آنها آمدند تا اینکه در ابطح با جماعت قریش روبه‌رو شدند؛ مردم خواستند فرار کنند اما ابوطالب گفت: "به پروردگار کعبه قسم، هر یک از شما حرکت کند او را از دم شمشیر می‌گذرانم". سپس نزدیک سنگ بزرگی که در ابطح بود آمد و سه بار شمشیر را بر آن سنگ فرود آورد و در هر بار قطعه بزرگی از آن را جدا ساخت؛ آنگاه به پیامبر نگاه کرد و گفت: پرسیدی من کیستم، اینک بشنو تو کیستی: پیغمبری هستی که شجاع و پیشانی سفید و سرور هستی. از بزرگانی که پاکیزه و پاک نژاد بودند.[۵۴]

سپس پرسید: فرزندم، چه کسی به تو بی‌احترامی کرد؟ پیامبر(ص) به عبدالله زبعری اشاره کرد. ابوطالب مقداری از خون‌های شتر را برداشت و به دماغ عبدالله زبعری مالید و بعد دستور داد از آن کثافات بر سر تمامی آن جمعیت ریختند، سپس فرمود: "پسر برادرم راضی شدی؟"

در روایت دیگری است که فاطمه زهرا کثافات را از لباس پدر پاک کرد و سپس نزد ابوطالب آمد و گفت: "عمو جان موقعیت پدرم نزد شما چگونه است؟" ابوطالب پاسخ داد: "او سرور، بزرگوار، عزیز و محترم است"، بعد پرسید: مگر چه شده است؟ حضرت فاطمه ماجرا را گفت و ابوطالب همان‌گونه عمل کرد و سپس نزد فاطمه برگشت و فرمود: "دخترکم، موقعیت پدر تو نزد ما این است"[۵۵].[۵۶]

نمونه دوم از پشتیبانی ابوطالب

هنگامی که کفار مکه از اعتراضات پیامبر به تنگ آمده بودند، نزد ابوطالب رفته و گفتند: جوانمرد عرب، عمارة بن ولید را که در شهامت و سخاوت و عزت بی‌نظیر است به شما می‌دهیم تا به جای محمد، میراثش از آن شما باشد و جزو قبیله شما گردد و علاوه بر آن، اموال و ثروت زیادی به تو می‌دهیم، ولی در عوض، تو نیز محمد را به ما بده تا او را به خاطر توهین‌هایی که به خدایان ما می‌کند و فاسد نمودن جوانان ما و نابود کردن جمع ما بکشیم؟

ابوطالب فرمود: "به خدا قسم، از روی انصاف سخن نگفتید، زیرا می‌خواهید فرزندتان را به من دهید تا از او پذیرایی کنم ولی در عوض فرزندم را به شما دهم تا او را بکشید! هرگز ممکن نیست، آیا تا به حال دیده‌اید شتری بچه‌اش مفقود گردد و به بچه شتر دیگری علاقه‌مند شود؟!"

سپس کفار تصمیم گرفتند که پنهانی محمد را بکشند. ابوطالب متوجه شد و از این کار جلوگیری کرد و اشعاری در این باره سرود که از جمله آنهاست:

با شمشیرهایی که مانند برق می‌درخشند از رسول خدا حمایت کردم.

مانند عمویی مهربان از رسول خدا پشتیبانی و دفاع می‌کنم[۵۷].

و نیز در این باره فرموده است:

به من می‌گویند از یاری کسی که برای هدایت آمده است دست بردار و پیروزی را به ما واگذار کن که پیروزی را از هر پیروزمندی می‌بریم؛

و تو احمد را به ما تسلیم کن و فرزندی از ما را سرپرستی کن و تو به سخن سرزنش‌کنندگان گوش مده.

من به آنها گفتم: خدا، پروردگار من و در برابر ستمکاران طایفه لوی بن غالب یاور من است [۵۸].

در عظمت پشتیبانی او از پیامبر(ص) همین بس که پس از وفات ابوطالب به پیامبر(ص) الهام شد اکنون که یاور و پشتیبان تو از دنیا رفت، از مکه خارج شو[۵۹].[۶۰]

نمونه سوم از پشتیبانی ابوطالب

ابن جوزی نقل کرده است که ابوطالب صبح و شام مراقب رسول خدا(ص) بود و هرگاه در یکی از این اوقات او را نمی‌دید ناراحت می‌شد و در پی دیدن او برمی‌آمد. روزی هنگام صبح او را ندید و موقع شب هم او را نیافت و صبح روز دوم هم خبری از پیامبر(ص) به دست نیاورد؛ پس فرزندان و غلامان خود را خواست و گفت: "دیروز و امروز محمد را نیافته‌ام، می‌ترسم قریش در پنهانی او را از بین برده باشند، همه اطراف را جز قسمتی که گمان نمی‌کنم در آنجا باشد جستجو کردم". و سپس بیست نفر از جوانان بنی‌هاشم را انتخاب نمود و به آنها گفت: "هر یک کاردی را با خود بردارید و در مسجدالحرام هر یک پهلوی یکی از بزرگان قریش بنشینید، موقعی که من به مسجد آمدم اگر محمد همراه من بود کاری نکنید و اگر تنها آمدم، هر یک از شما کسی را که پهلوی اوست با کارد از پای درآورد".

ابوطالب برای پیدا کردن پیامبر حرکت کرد و جوانان بنی‌هاشم هم در پی مأموریت خود رفتند. ابوطالب در حال جستجو دید که پیامبر(ص) در پایین مکه در کنار سنگی نماز می‌خواند، او را در آغوش کشید و غرق در بوسه کرد و گفت: "برادرزاده‌ام! نزدیک بود که سبب نابودی اقوامت گردی". سپس ابوطالب به همراه ایشان در حالی که دستش را گرفته بود، وارد مسجد شدند. قریش که حالت ابوطالب را دگرگون دیدند، گفتند: گویا امر تازه‌ای رخ داده است؟

ابوطالب به جوانان بنی‌هاشم گفت: "آنچه با خود داری بیرون آورید"، آنها نیز کاردها را بیرون آوردند.

قریش پرسیدند: چه شده است!

ابوطالب گفت: "دو روز بود که محمد را ندیده بودم، گمان کردم او را از بین برده باشید؛ پس دستور دادم اگر پیامبر را نیابم هر یک از غلامان یک نفر از شما را که در کنارش نشسته است بکشد، هر چند هاشمی باشد".

قریش با تعجب پرسیدند: ابوطالب! به راستی این کار را می‌کردی؟!

ابوطالب گفت: "آری، به پروردگار کعبه قسم که انجام می‌دادم".

مطعم بن عدی گفت: "با این عمل بستگانت را از بین می‌بردی!"

ابوطالب گفت: "هر چند چنین می‌شد"[۶۱].[۶۲]

ابوطالب و دعوت به اسلام

حضرت صادق(ع) فرمود: "اولین نماز جماعتی که برپا شد نمازی بود که پیامبر(ص) با امیرالمؤمنین علی(ع) به جماعت می‌خواند و در این حال حضرت ابوطالب و فرزندش، جعفر از کنار ایشان عبور می‌کردند، پس ابوطالب به جعفر فرمود: " پهلوی پسر عمویت نماز بخوان "، چون او هم به نماز مشغول شد ابوطالب خوشحال شد[۶۳].[۶۴]

ابوطالب و دعوت نجاشی به اسلام

پس از آنکه مسلمین به خاطر فشار و شکنجه کفار، به سرپرستی جعفر بن ابی‌طالب به حبشه مهاجرت کردند، کفار مکه عمرو عاص و عمارة بن ولید را با هدایایی برای بازگرداندن مسلمانان پیش نجاشی فرستادند؛ اما نه تنها نتیجه‌ای نگرفتند بلکه نجاشی به احترام خود درباره جعفر و همراهانش افزود.

ابوطالب نیز در ستایش از نجاشی این اشعار را سرود:

کاش می‌دانستم که حال جعفر و عمرو عاص و دشمنان نزدیک پیامبر در میان مردم چگونه است.

آیا کرم و بزرگواری نجاشی شامل حال جعفر و همراهان او شد، یا آنکه اشخاص شروری مانع این کار شدند؟

ای برگزیده انسان‌ها بدان که تو شریف و بزرگواری و به افرادی که به تو پناهنده شده‌اند، سخت نمی‌گذرد.

و بدان که خدا فضل و مقام بلندی به تو داده و همه گونه اسباب خوبی‌ها ملازم توست.[۶۵]

چون ستایش ابوطالب بیش از انتظار نجاشی بود و او چنین انتظاری نداشت، بسیار خوشحال شد و بر احترام به جعفر و همراهانش افزود.

وقتی ابوطالب با خبر شد که اشعارش مورد پسند و تمجید نجاشی قرار گرفته است، دوباره در ضمن اشعاری او را ستود و به اسلام دعوتش نمود و به پیروی از پیامبر اسلام(ص) تشویقش کرد. از جمله آن اشعار است:

بدان؛ ای بهترین مردم! که محمد مثل موسی و عیسی پسر مریم، پیامبر است.

او همانند ایشان برای راهنمایی آمده است؛ پس همه آنها به دستور خدا هدایت می‌کنند و مردم را از گمراهی نگاه می‌دارند.

شما هم او را در کتابتان (انجیل) راستگو می‌خوانید نه گوینده سخن بی‌پایه.

بنابراین، برای خدا شریک قرار ندهید و اسلام آورید که راه حق، تاریک نیست.

و هیچ جمعیتی از ما به سوی تو نیامد مگر آنکه با احترام بازگشت[۶۶].[۶۷]

ابوطالب و ابولهب

روزی که قریش تصمیم به کشتن رسول خدا گرفتند، با خود اندیشیدند که با ابولهب چه کنند، چرا که می‌دانستند او در این کار با آنها موافقت نخواهد کرد. پس ام جمیل، همسر ابولهب را با خود همراه کردند و قرار شد او شوهرش را در خانه سرگرم کند تا قریش کار خود را انجام دهند.

صبح روز تعیین شده وقتی ابولهب خواست از خانه خارج شود همسرش به او گفت: "امروز وسایل عیش و نوش را مهیا ساخته و شراب بسیار عالی تهیه نموده‌ام، در خانه بنشین که امروز روز خوشی ماست".

در این حال ابوطالب به علی(ع) فرمود: "به خانه عمویت ابولهب برو، در بزن، چنانچه در را گشودند وارد شو وگرنه در را شکسته و داخل خانه شو و به ابولهب بگو: کسی که مثل شما عمویی دارد و او رئیس و بزرگ قوم است، نباید خوار گردد".

علی(ع) به خانه ابولهب آمد و هر چه در را کوبید جوابی نشنید، پس ضربه محکمی به در زد و آن را شکسته و وارد خانه شد.

ابولهب که علی را چنین دید گفت: "پسر برادرم! چه خبر است؟"

علی(ع) فرمود: "پدرم گفت، کسی که مثل شما عمویی بزرگ و رئیس قوم داشته باشد خوار نمی‌گردد".

ابولهب گفت: "پدرت راست می‌گوید، مگر چه شده است؟

علی(ع) فرمود: پسر برادرت را می‌کشند، آنگاه تو به خوردن و آشامیدن مشغولی؟

ابولهب به سرعت حرکت کرد؛ در این حال ام جمیل مانع شد و گفت: "کجا می‌روی؟" ابولهب مشت محکمی به صورتش زد، به طوری که چشمش را نابینا ساخت. پس حرکت کرد و با شمشیر کشیده وارد جمعیت قریش شد، قریش که او را به حال خشم و غضب دیدند، گفتند: ابولهب! چه شده است؟ ابولهب گفت: "در مخالفت با پسر برادرم با شما موافقت کردم اینک آنقدر جسور شده‌اید که می‌خواهید او را بکشید، تصمیم دارم که مسلمان شوم؛ آنگاه خواهید دید چه می‌کنم". قریش بسیاری از او عذرخواهی کرده و از تصمیم‌شان دست کشیدند[۶۸].

وقتی عده‌ای از مهاجران به حبشه به مکه بازگشتند، ابوسلمه، خواهرزاده ابوطالب نیز در میان آنها بود. ابوسلمه به ابوطالب پناهنده شد تا مشرکین او را آزار ندهند. در این هنگام جمعی از قبیله بنی مخزوم به نزد ابوطالب رفتند و گفتند: تو برادرزاده‌ات، محمّد را در پناه خویش درآورده‌ای و به این وسیله جلوی آزار او را گرفته‌ای، اکنون به این اکتفا نکرده و مردی از عشیره ما را نیز پناه داده‌ای؟ ابوطالب گفت: "او خواهرزاده من است و به من پناه آورده و اگر من خواهرزاده‌ام را پناه ندهم، نمی‌توانم برادرزاده‌ام را در پناه خود گیرم!"

ابولهب از ماجرای اعتراض بنی مخزوم به ابوطالب آگاه شد، به میان قریش آمد و فریاد زد: "ای گروه قریش! به خدا درباره این پیرمرد گستاخی کردید چون پیوسته درباره پناهندگان به او خرده می‌گیرید؛ به خدا اگر از این رفتار دست برندارید، من هم برای طرفداری و پشتیبانی از او قیام خواهم کرد تا بهتر بتواند از پناهندگان خود محافظت کند".

قریش که چنان دیدند، گفتند: ما از این پس به چنین کارهایی که موجب ناراحتی تو گردد، اقدام نخواهیم کرد، و بدین وسیله ابولهب را که در دشمنی با رسول خدا(ص) هم عقیده آنها بود، ساکت کردند. ابوطالب که سخنان ابولهب را در دفاع از او شنید، به امید آنکه شاید او از مخالفت خویش با بنی‌هاشم در دفاع از رسول خدا(ص) دست بردارد، اشعاری سرود که در آنها ابولهب را به یاری خود و دفاع از پیامبر(ص) دعوت نمود؛ ولی این اشعار تأثیری در ابولهب نکرد و او هم‌چنان به مخالفت خویش ادامه داد[۶۹].[۷۰]

ابوطالب و محاصره در شِعب ابی‌طالب زمانی که قریش دیدند روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده می‌شود و از طرفی در حبشه و پیش نجاشی هم نتوانستند کاری بکنند، در دارالندوه جمع شده و عهدنامه‌ای نوشتند که با بنی‌هاشم هم غذا نشوند، با ایشانسخن نگویند، با ایشان معامله و خرید و فروش نکنند، به ایشانزن ندهند و از ایشانزن نگیرند، با ایشان در یک مجلس اجتماع نکنند تا آنها محمد را به ایشان تسلیم کنند تا در صورت امکان، آشکارا یا پنهانی او را بکشند؛ چهل نفر از بزرگان قریش این پیمان را مهر کرده و در خانه کعبه آویختند.

ابوطالب چون از این ماجرا مطلع شد بنی‌هاشم را جمع نمود و به ایشان پیشنهاد کرد که باید همه ما در شعب (بیشتر خانه‌های بنی‌هاشم در این دره قرار گرفته بود) اجتماع کنیم و از محمد محافظت نماییم. مردان بنی‌هاشم چهل نفر بودند که مؤمن و کافرشان از ابوطالب اطاعت می‌کردند، به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث (برادرزاده ابوطالب) که با قریش همدست بودند. پس همگی برای محافظت از پیامبر در شعب جمع شدند. ابوطالب به آنها گفت: "اگر خاری به پای محمد(ص) برود شما را باز خواست خواهم کرد".

در این شرایط ابوطالب قصیده‌ای در حمایت و پشتیبانی از پیامبر اکرم سرود که ابیات زیر از آن قصیده است:

مگر ندانستند که محمد را مانند موسی پیغمبری می‌دانیم که نامش زینت‌بخش آغاز کتاب‌هاست؟

مگر نبود که هاشم، پدر ما او را تأیید نمود و به ما وصیت کرد که از او با نیزه و شمشیر دفاع کنیم؟

نامه‌ای که به دیوار آویخته‌اید روزی برای شما چون خوراک گرسنه خواهد شد.[۷۱]

و از اشعار اوست:

گمان نکنید که محمد را وامی‌گذاریم؛ چه دور باشیم و چه نزدیک.

همانا دستی هاشمی او را حفظ خواهد کرد و جایگاه آنها در میان آدمیان بهترین جایگاه است.

به بیت عتیق (کعبه) قسم که هیچ‌گاه به دروغ به خانه عتیق و پرده‌دار قسم نمی‌خورید؛

که از او جدا نخواهیم شد تا آن‌که کشته شده و اطراف او به زمین افتاده باشیم و تکذیب یک نفر از نزدیکانش اثری ندارد[۷۲].

ابوطالب و فرزندانش شب‌ها پروانه‌وار اطراف بالین رسول خدا می‌گشتند، و با این حال، موقعی که چشم‌ها به خواب می‌رفت؛ ابوطالب به علی(ع) امر می‌کرد تا به جای رسول خدا بخوابد و پیامبر را به جای دیگری می‌برد. شبی علی(ع) به پدرش گفت: "پدر جان! ممکن است شبی در اثر حمله دشمنان کشته شوم"، ابوطالب نیز برای خشنود ساختن علی(ع) این اشعار را سرود:

پسرک من، بردباری را پیشه کن که به عقل نزدیک‌تر است و بدان که بازگشت هر زنده‌ای به سوی مرگ است.

در راه قربانی شخصیت شریف و بی‌مانندی تو را امتحان کردم و امتحان هم دشوار است.

در راه سروری که دارای شرافت و اصلی ریشه‌دار و بزرگ و با سخاوت است، تو را قربانی کردم.

اگر مرگ تو را دریافت، تیرهای مرگ به سوی همه کس در پرواز است؛ گاهی اصابت می‌کند و گاهی به خطا می‌رود.

هر موجود زنده‌ای، هر چند عمر طولانی کند، عاقبت هدف تیر مرگ قرار خواهد گرفت.[۷۳]

علی(ع) نیز در پاسخ پدر این اشعار را سرود:

در یاری احمد(ص) به من دستور شکیبایی می‌دهی! به خدا قسم، آنچه گفتم از ناشکیبایی نبود.

دوست داشتم یاری مرا ببینی تا بدانی همیشه فرمانبردار شما بوده‌ام.

کوشش من از دوران کودکی تا ایام نوجوانی در پاری پیامبر راهنما برای خشنودی خدا بوده است و بس[۷۴].

در ایامی که بنی‌هاشم در شعب به سر می‌بردند، قریش به حدی بر ایشان سخت گرفته بودند که نمی‌توانستند به بازار داخل شوند. ابوجهل، عاص بن وائل، عقبة بن ابی‌معیط و نضر بن حرث سوار بر مرکب‌های خویش در اطراف مکه مواظب راه‌ها بودند و اگر تاجری با آذوقه به مکه وارد می‌شد، به او سفارش می‌کردند با بنی‌هاشم معامله نکند و به محله آنها نرود و اگر از گفته ایشان سرپیچی می‌کرد اموالش را غارت می‌کردند.

بنی‌هاشم فقط در موسم حج می‌توانستند از شعب بیرون آیند و نیازهای زندگی خود را برطرف کنند. در مدت سه سالی که آنها در شعب در محاصره بودند بر بنی‌هاشم بسیار سخت گذشت و آنها گرسنگی‌ها کشیده و رنج‌ها بردند، تا آنکه قریش تصور کردند ممکن است ابوطالب محمد را به ایشان بسپارد. پس پیش ابوطالب رفتند و گفتند: محمد را به ما بسپار تا او را بکشیم و در عوض تو را بر خود حاکم کنیم و همه گونه امور خود را به دست تو بسپاریم[۷۵].

ابوطالب در جواب آنها قصیده‌ای سرود که ابیات زیر، از آن قصیده است:

آیا ندانستید که فرزند ما در نزد ما دروغگو نیست، و ما به گفتارباطل و ناروا اعتنایی نداریم؟

سفیدروی است که به وسیله او از ابر طلب باران می‌شود و پناهگاه یتیمان و بیوه‌زنان است.

بیچارگان از بنی‌هاشم پروانه‌وار به اطرافش می‌چرخند و نزد او در نعمت و آسایش‌اند.

به خانه خدا قسم، به دروغ تصور کردید که از محمد دست برمی‌داریم با آنکه هنوز در راه او نیزه‌ای به کار نبرده و جنگی نکرده‌ایم.

او را تسلیم نخواهیم کرد تا آنکه از زنان و فرزندانمان چشم پوشیده و در راه او کشته شویم[۷۶].

پس از آن‌که بنی‌هاشم چهار سال در چنین محاصره‌ای به سر بردند، خدای متعال موریانه‌ای را مأمور ساخت تا آنچه در آن عهدنامه نوشته شده بود، بخورد و به جز نام خدا و چهل مهر افراد قریش چیزی را نوشته‌ها باقی نگذارد. وقتی جبرییل این مژده را برای پیامبر آورد، پس رسول خدا عمویش ابوطالب را خواست و پیام جبرییل را به او خبر داد، ابوطالب لباس پوشید و به مسجدالحرام آمد.

قریش که ابوطالب را دیدند با خود گفتند مثل اینکه بنی‌هاشم به تنگ آمده‌اند و ابوطالب آمده تا محمد را به ما بسپارد. پس گفتند: ابوطالب! گویا نزد ما آمده‌ای تا پسر برادرت را به ما تسلیم نمایی!

ابوطالب گفت: "نه، برای این منظور نیامده‌ام، اما فرزند برادرم به من خبر داد و او دروغ نمی‌گوید که موریانه نامه شما را از بین برده و به جز نام خدا و مهرها از آن چیزی باقی نمانده است؛ بروید ملاحظه کنید، اگر راست گفته بود از این ظلم و جنایت و قطع رحم دست بکشید و اگر چنین نبود و او دروغ گفته بود، او را به شما تسلیم خواهم کرد؛ خواستید او را بکشید و خواستید زنده نگه دارید".

وقتی قریش نامه را دیدند، هر کس مهر خود را مشاهده کرد اما چیز دیگری در آن ندید. ابوطالب نیز آنها را نصیحت کرد و آنها هم سرها را به زیر انداخته و متفرق شدند. سپس در این باره جلساتی تشکیل دادند اما به نتیجه و جوابی نرسیدند، تا آنکه ابوجهل گفت: "مبارزه با این امر، توأم با سیه‌روزی است". پس جمعیتی از قریش از این پیمان خود دست کشیدند و بنی‌هاشم توانستند از محاصره بیرون آیند[۷۷].[۷۸]

ایمان ابوطالب

تمام علمای شیعه[۷۹] و بعضی از بزرگان اهل تسنن[۸۰] ابوطالب را از مؤمنان به اسلام می‌دانند.

در منابع اصیل اسلامی نیز شواهد فراوانی بر این موضوع یافت می‌شود که با بررسی آنها جای بسی تعجب است که چرا عده‌ای با ابوطالب این چنین با بی‌مهری رفتار کرده‌اند و به او تهمت زده‌اند! کسی که با تمام وجود خود از پیامبر اسلام(ص) دفاع می‌کرد و بارها خود و فرزند خویش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پیامبر اسلام(ص) قرار داد، چگونه ممکن است چنین اتهامی به او زده شود؟! به این علت، محققان باریک بین چنین حدس زده‌اند که مخالفت با ابوطالب یک مسأله سیاسی است که از مخالفت "شجره خبیثه بنی‌امیه" با موقعیت علی(ع) سرچشمه گرفته است.

البته تنها ابوطالب نیست که به خاطر خویشاوندی‌اش با علی(ع) این گونه مورد تهاجم قرار گرفته، بلکه هر کس در تاریخ اسلام به نحوی با امیرمؤمنان علی(ع) ارتباط نزدیکی داشته از این حملات ناجوانمردانه در امان نمانده است؛ در حقیقت، ابوطالب گناهی نداشته جز این که پدر علی بن ابی طالب(ع)، پیشوای بزرگ اسلام بوده است[۸۱].

در اینجا دلائل گوناگونی را که به روشنی بر ایمان ابوطالب گواهی می‌دهد، فهرست‌وار بیان می‌کنیم:

۱. ابوطالب از علائمی که قبل از بعثت پیامبر(ص) دیده بود، می‌دانست که پسر برادرش به پیامبری می‌رسد؛ مانند قصه بحیرا که قبلاً ذکر شد. و یا آنچه یعقوبی نقل کرده است: چون رسول خدا(ص) بیست ساله شد، نشانه‌ها در وی آشکار شد و اهل کتاب درباره ایشانسخن می‌گفتند و از حالش جستجو می‌کردند و ظهورش را نزدیک می‌شمردند. پس روزی پیامبر به ابوطالب گفت: "ای عمو! مردی را به خواب می‌بینم که همراه دو مرد نزد من می‌آید و آن دو مرد می‌گویند: خود اوست، پس هرگاه (به رسالت) برسد مواظب او باش، و آن مرد سخن نمی‌گوید"[۸۲]. ابوطالب گفتار او را برای یکی از دانایان مکه بازگو کرد و چون او به رسول خدا نگریست، گفت: این شخص، روحی پاک است و به خدا قسم که نبّی مطهّر است. پس ابوطالب گفت: فاكتم على ابن أخي لا تغر به قومه، فو الله إنما قلت لعلي ما قلت، و لقد أنبأني أبي عبد المطلب بأنه النبي المبعوث و أمرني أن أستر ذلك لئلا يغري به الأعادي؛ اکنون امر برادرزاده‌ام را کتمان کن و قریش را بر او مشوران. به خدا قسم که من خود آنچه را گفتی به علی گفته‌ام و پدرم، عبدالمطلب به من خبر داده است که او پیامبر برانگیخته خداست و به من فرموده است که این راز را بپوشانم تا مبادا دشمنان درباره او تحریک شوند[۸۳].

۲. دانشمندان و مؤرخان اسلامی قصائد شیوایی را از ابوطالب حکایت کرده‌اند که از محتوای آنها می‌توان به ایمان راستین وی پی برد و ما از میان آن آثار انبوه به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

ای برادرزاده! تا ابوطالب در میان خاک نخوابیده و لحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند یافت.

بنابراین از هیچ چیز مترس و مأموریت خود را ابلاغ کن و بشارت ده و چشم‌ها را روشن ساز.

مرا به مکتب خود دعوت کردی و خوب می‌دانم که هدفت تنها پند دادن و بیدار ساختن من بوده است.

تو در دعوت خود امین و درستکاری، من هم این را دریافتم که مکتب و دین محمد بهترین دین و مکتب‌ها است.

بندگان خدا علاقه ویژه‌ای به وی دارند و نسبت به کسی که خدا او را به محبت خود اختصاص داده است این علاقه بی‌مورد نیست.

ای قریش! آیا نمی‌دانید که ما محمد را همانند موسی، پیامبر و رسول خدا آن را می‌دانیم و نام و نشان او در کتب آسمانی قید گردیده است (و ما یافته‌ایم)[۸۴].

و از سروده‌های او است در ستایش پیامبر اسلام(ص):

به راستی که خداوند پیامبر -محمد - را گرامی داشت؛ پس گرامی‌ترین آفریدگان خدا در میان مردم، احمد است.

برای بزرگداشت او نامش را از نام خود گرفت، زیرا خداوند صاحب عرش، محمود است و این شخص محمد است[۸۵].

ابن ابی الحدید می‌نویسد: از عبدالله مأمون - این گونه نقل شده که می‌گفت: به خدا سوگند که ابوطالب با سرودن این اشعار و ساختن این سرودها اسلام آورده بود:

من، پیامبر - همان پیامبر خدای فرمانروا - را با شمشیری یاری می‌کنم که همچون آذرخش‌ها می‌درخشد.

مانند پاسداری دلسوز از برانگیخته خدا پشتیبانی و پاسداری می‌کنم.

چنان نیست که من در برابر دشمنان او به آرامی و نرمش رفتار کنم و خود را همچون شتران خردسال که از شتر قوی می‌ترسند، بنمایم.

بلکه مانند شیر در بیشه‌ای تنگ و پردرخت، در برابرشان غرشی بلند سر می‌دهم[۸۶].

ابن ابی الحدید در ادامه می‌نویسد: متعلق بودن همه این اشعار به ابوطالب در حکم متواتر است؛ چون اگرچه تک تک آنها متواتر نباشد ولی مجموع آنها بر امری واحد دلالت می‌کند که در همه آنها مشترک است و آن نیز راست شمردن دعوت محمد(ص) است[۸۷].

۳. در احادیث نقل شده از اهل‌بیت(ع) نیز مدارک فراوانی بر ایمان و اخلاص ابوطالب دیده می‌شود. این احادیث، آمیخته با استدلالات منطقی و عقلی است، مانند روایتی از امام زین العابدین(ع) که ایشان در پاسخ سؤالی بیان می‌دارد، ابوطالب مؤمن بود، و در ادامه می‌فرماید: "در شگفتم که چرا برخی می‌پندارند ابوطالب، کافر بوده است"[۸۸]. سپس در ادامه می‌فرماید: "آیا نمی‌دانند که با این عقیده، بر پیامبر(ص) و ابوطالب طعنه می‌زنند؟ مگر نه این است که خداوند در چندین آیه از آیات قرآن از این موضوع منع کرده است که زن بعد از اسلام آوردن همسر شوهر کافر خود باشد و این مسلم است که فاطمه بنت اسد از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر ابوطالب همسرش بود تا اینکه ابوطالب از دنیا رفت[۸۹].

۳. در این حقیقت هیچ کس نمی‌تواند تردید کند که ابوطالب از حامیان درجه اول اسلام و پیامبر بود. حمایت او از پیامبر و اسلام به حدی بود که هرگز نمی‌توان آن را با علایق و پیوندهای خویشاوندی و تعصبات قبیله‌ای تفسیر کرد. نمونه مهم آن داستان، ابی‌طالب است. ابوطالب به منظور حمایت از اسلام و حراست از پیامبر(ص) سه سال آوارگی و زندگی در شعب ابی طالب را در کنار رسول خدا، به ریاست بر قریش ترجیح داد و تا پایان محاصره اقتصادی مسلمانان، در کنار ایشان باقی ماند و همه مشکلات را در آن شرایط طاقت‌فرسا تحمل نمود.

هر کس بدون تعصب تاریخ زندگی ابوطالب را مطالعه کند با ابن ابی الحدید هم صدا خواهد بود که می‌گوید:

اگر ابوطالب و فرزند برومندش نبودند هرگز دین و مکتب اسلام قد راست نمی‌کرد.

ابوطالب در مکه به یاری پیامبر(ص) شتافت و علی(ع) در یثرب (مدینه) در راه حمایت از اسلام با مرگ در تماس بود[۹۰].

هنگامی که وفات حضرت ابوطالب نزدیک شد، پیامبر(ص) را به بالینش خواست، چون او را دید گریان شد و گفت: "یا محمد! من از دنیا می‌روم و اندوهی به جز غصه تو ندارم". پیامبر(ص) فرمود: "تو از غم دشمنان بر من می‌ترسی و از آتش جهنم بر خود نمی‌ترسی؟" ابوطالب خندید و گفت: "یا محمد، مرا به دین خدا خواندی و از پیش تو را امین و راستگو می‌دانستم"، سپس با انگشتانش تا سی و شش شمرد و با انگشت شهادت اشاره نمود و گفت: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ »؛ در این حال علی(ع) گفت: "به آن کسی که تو را از روی راستی به پیامبری برانگیخت قسم که خداوند شفاعت شما را درباره عمویت پذیرفت و به وسیله تو او را هدایت کرد"[۹۱].

جعفر، فرزند دیگر ابوطالب، برخاست و گفت: "پدرجان! در بهشت هم سرور و بزرگ ما هستی، چنان که در دنیا سرور ما بودی.

روایات درباره مؤمن بودن حضرت ابوطالب بسیار است، مخصوصاً در روایات بی‌شماری امیرالمؤمنین قسم یاد می‌کند که نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف هیچگاه بت‌پرست نبودند، و همه آنان به دین حضرت ابراهیم به سوی خانه کعبه نماز می‌گزاردند[۹۲].

شیخ صدوق در این باره گوید: "عبدالمطلب و ابوطالب از جمله دانشمندانی بودند که بیش از دیگران به حق رسول خدا(ص) علم و معرفت داشتند و معرفت خود را نسبت به آن حضرت، از نادانان و کافران و گمراهان پنهان می‌کردند"[۹۳].

ابوطالب برای حفظ پیامبر اسلام مجبور بود با کفار مکه موافقت نموده و به هم‌کیشی با ایشان تظاهر نماید، زیرا در غیر این صورت، ابوطالب هم مانند شخص پیامبر مورد حمله و اذیت و آزار واقع می‌شد؛ روایت ذیل شاهد بر این معنی است: جابر بن عبدالله انصاری در حدیث مفصلی نقل می‌کند که به پیامبر اسلام(ص) گفتم: مردم می‌گویند ابوطالب کافر مرده است؟ رسول خدا(ص) فرمود: "خدا به غیب و پنهانی‌ها داناتر است. در شبی که به معراج رفتم و به عرش رسیدم، در عرش چهار نور دیدم، پرسیدم: پروردگارا! این نورها چیست؟ خطاب شد: این نورها جدّت عبدالمطلب، عمویت ابوطالب، پدرت عبدالله و برادرت طالب است. گفتم: خدایا، اینها به علت چه عملی سزاوار این مقام شدند؟ خطاب شد: به اینکه ایمانشان را پنهان کردند و اظهار کفر نمودند و تا وقت مرگ بر این کار صبر کردند"[۹۴].

هم‌چنین از علی(ع) نقل شده است که فرمود: روزی با پیامبر(ص) در نخلستانی نماز می‌خواندیم، پدرم ابوطالب در آن حال پیش ما آمد از ما پرسید: چه می‌کنید؟ پیامبر(ص) او را به اسلام دعوت کرد، پدرم گفت: "آنچه می‌خواهی اشکالی ندارد، اما هرگز نباید قریش از باطنم آگاهی یابند"[۹۵].

چگونه می‌توان تصور کرد که ابوطالب مسلمان نبوده با آنکه با ایمان آوردن حمزه[۹۶] به قدری خوشحال شد که در این باره اشعاری را سرود:

ای حمزه! خدا تو را موفق بدارد، در اظهار به دین احمد صابر و بردبار باش.

به راستی و درستی پشتیبان آن کسی که دینی از طرف پروردگار آورده است، باش و کافر مباش.

با اظهار ایمان آوردنت مرا خرسند ساختی؛ بنابراین برای خشنودی خدا او را کمک کن.

ایمان خود را در میان قریش آشکار ساز و بگو محمد(ص) ساحر نیست[۹۷].

امام صادق(ع) درباره ابوطالب می‌فرماید: "ابوطالب مانند اصحاب کهف بود؛ ایمانشان را پنهان کردند و در ظاهر شرک ورزیدند و خداوند هم پاداش و مزدشان را دو برابر داد[۹۸].

در روایتی دیگر فرمود: "جبرئیل بر پیامبر(ص) فرود آمد و فرمود: یا محمد! خدای بر تو سلام و درود می‌فرستد و می‌فرماید: به راستی من آتش را بر پشتی که تو را فرود آورد و بر شکمی که تو را برداشت و دامانی که تو را پرورید، حرام گردانیدم. اما مقصود از صلب، پدرت عبدالله بن عبدالمطلب است و مقصود از شکم، آمنه دختر وهب، مادر توست، و مراد از دامان، ابوطالب است که تو را پرورش داد. و در روایت ابن فضال، فاطمه بنت اسد آمده است"[۹۹].

ابن أبی الحدید می‌نویسد: ""رسول خدا(ص) فرمود: جبرئیل به من گفت: خداوند شفاعت تو را درباره شش کس می‌پذیرد: کسی که تو را در شکم خود جای داد و برداشت - آمنه بنت وهب - و کسی که تو را از پشت خود فرود آورد - عبدالله بن عبدالمطلب - و کسی که تو را در کنار خود سرپرستی کرد - ابوطالب - و کسی تو را در خانه خود پناه داد - عبدالمطلب - و برادری که در روزگار پیش از اسلام داشتی و... [۱۰۰].

از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: "خدای عزوجل درباره چهار کس: پدرم، مادرم، عمویم و برادری که پیش از اسلام داشتم که درباره آنها به من وعده داده است. (نیکی خواهد نمود"[۱۰۱].[۱۰۲]

آیا ابوطالب بی‌ایمان از دنیا رفت؟

عده‌ای از دانشمندان اهل تسنن نوشته‌اند، ابوطالب بدون اینکه به پیامبر اسلام ایمان بیاورد از دنیا رفت و مدرک آنها روایتی است که به پیامبر نسبت می‌دهند که ایشان فرمود: "ابوطالب در عذاب کوچکی از آتش است که مغزش در آن می‌جوشد"[۱۰۳]. این روایت باعث شد که عده‌ای از سادات و فرزندان پیامبر هم درباره ایمان ابوطالب شک کنند و در این باره به تحقیق بپردازند. ابان بن محمود به علی بن موسی الرضا(ع) نوشت: فدایت شوم، من در اسلام ابوطالب شک دارم. حضرت رضا(ع) در جواب نوشت: ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ[۱۰۴] اگر در ایمان ابوطالب شک داشته باشی، بازگشت تو به جهنم است[۱۰۵].

به امام باقر(ع) گفتند: مردم می‌گویند ابوطالب در آبگینه‌ای از آتش دوزخ است، حضرت فرمود: "اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان این افراد را در کفه دیگر، البته ایمان او سنگین‌تر خواهد بود"؛ سپس فرمود: "مگر نمی‌دانید که امیرمؤمنان علی(ع) در زمان حیات خود دستور می‌داد که به نیابت از عبدالله و پسرش و ابوطالب حج بگزارند و در وصیت نامه‌اش نیز فرمود که به نیابت از آنان حج به جا آورند؟"[۱۰۶]

در نتیجه از نظر شیعه در مؤمن بودن ابوطالب جای تردید نیست و همه اتفاق نظر دارند که وی با ایمان از دنیا رفته است. روایات در این باره نیز بی‌شمار است و در این جا امکان نقل همه آنها نیست و از اشعار ابوطالب و تاریخ زندگی وی مؤمن بودنش کاملاً روشن می‌شود.

اما روایتی را که برخی دانشمندان اهل سنت نقل کرده‌اند، بسیاری از ایشان آن را مردود دانسته و این روایت از روایات دوران معاویة بن ابی‌سفیان، یعنی دوران جعل احادیث می‌باشد. باعث تعجب است که چگونه برخی علمای اهل سنت به این روایت اعتنا کرده‌اند، با آنکه ناقل آن، مغیره بن شعبه، یعنی همان شخص فاسق و زناکاری است که داستان زنای او در شرح حال ابوبکره بیان شد، و به همین دلیل، دانشمندان آن را مردود و مجعول دانسته‌اند.

برخی درباره کلمات و اشعار ابوطالب که حاکی از تصدیق نمودن پیامبر(ص) و ایمان آوردن اوست، گفته‌اند: آنها نظیر چیزی است که خدا درباره کفار قریش نقل می‌کند: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ[۱۰۷]؛ و با آنکه دل‌هایشان به آن یقین داشت از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه خواهد بود [۱۰۸]. و گفته‌اند اینکه ابوطالب، فرزندانش علی(ع) و جعفر را به تبعیت از پیامبر(ص) امر می‌کرد ولی خود این کار را نمی‌کرد، از روی عناد بوده است[۱۰۹]. ولی رفتار ابوطالب با پیامبر(ص) و حمایت‌هایی که از ایشان در طول زندگی‌شان داشتند، نبود عناد و کبر را در وجود او مشخص می‌سازد، چرا که این گونه افراد با پیامبر(ص) مبارزه می‌کردند نه اینکه از او حمایت کنند. علاوه بر این، مطلبی که آیه می‌خواهد بیان کند این است که کفار قریش که به زبان با پیامبر(ص) مخالفت می‌کردند، در دل به کار او یقین داشتند؛ ولی ابوطالب علاوه بر اینکه در دل پیامبر(ع) را قبول داشت، با سخنان و کارهای خود نیز حضرت را تأیید می‌کرد اما پیش قریش ایمان خود را اظهار نمی‌کرد.

هم‌چنین گفته شده اگر ابوطالب مسلمان شده بود، پیامبر(ص) بر او نماز می‌گزارد[۱۱۰].

ولی این اشکال هم درست نیست، چون آن زمان هنوز نماز گزاردن بر میت سنت نشده بود؛ همان‌گونه که پیامبر(ص) بر حضرت خدیجه(س) نیز که سه روز بعد از ابوطالب رحلت نمود، نماز نگزارد[۱۱۱].[۱۱۲]

گفتار دانشمندان درباره ابوطالب

ابن أبی الحدید در مذمت کسانی که می‌خواهند (به خاطر دشمنی با امیرالمؤمنین(ع)) ابوطالب را بی‌ایمان معرفی کنند، اشعار خوبی سروده است:

اگر ابوطالب و فرزندش نبودند ستون دین برپا نمی‌شد.

ابوطالب در مکه از دین خدا حمایت کرد و پیغمبر را جای داد و علی در مدینه با مرگ در تماس بود.

ابوطالب کاری را بر عهده گرفت و چون از دنیا رفت آن کار تماماً بر عهده علی قرار گرفت.

خدا به او (ابوطالب) خیر دهد کار هدایت را آغاز نمود و خدای به دیگری (علی) خیر دهد که پایان دهنده آن بزرگواری‌ها بود.

انکار نادانان و خود را نابینا نشان دادن بینایان به بزرگواری ابوطالب ضرر نمی‌زند؛

چنان که اگر کسی روشنی صبح را تاریکی تصور کند، به روز ضرر نمی‌رساند[۱۱۳].

ابوعثمان، عمر بن بحر جاحظ، که یکی از علمای تسنن است درباره ابوطالب چنین می‌گوید: "ابوطالب، پشتیبان و یاور پیامبر بود و او را بسیار دوست می‌داشت. او سرپرست و تربیت‌کننده پیامبر بود و او کسی بود که به پیامبری و رسالت وی اعتراف داشت و درباره مناقب و فضایل پیامبر اشعار بسیاری گفته است، و او بزرگ قریش بود"[۱۱۴].[۱۱۵]

وصیت ابوطالب

ابوطالب در سال دهم بعثت (دو ماه پس از خروج از شعب) از دنیا رفت. هنگام وفات بزرگان قریش را جمع نمود و به ایشان چنین فرمود: "ای گروه قریش! شما برگزیدگان خلق خدا و قلب عرب و خزانه‌دار و صاحبان حرم خدا می‌باشید؛ مردمان بزرگ در میان شما، دلیران مشهور از شما و مردان با جود و سخاوت از دودمان شما هستند. از افتخارات، برای عرب بهره‌ای نگذاشتید و هیچ شرف و بزرگی نیست جز آنکه شما دارا هستید؛ بنابراین شما بر همه برتری دارید و دیگران محتاج شما هستند، اما بدانید که این فضایل سبب می‌شود که آنان دشمن شما شده و با شما بجنگند و در مبارزه علیه شما با دشمنانتان همدست شوند.

به شما سفارش می‌کنم که قدر آن را بدانید و این بنا (خانه کعبه) را محترم شمارید، زیرا موجب خشنودی خدا و استوار داشتن قدم شماست. صله رحم کنید که اجل و مرگ را به تأخیر می‌اندازد و جمعیت را زیاد می‌گرداند؛ از ظلم و ستم دوری کنید که به علت ظلم، جمعیت‌های پیشین نابود شدند. کسی که شما را می‌خواند اجابت کنید و به سائل بخشش کنید که سبب شرافت دنیا و آخرت است؛ راست گفتار و امانتدار باشید تا در چشم‌ها بزرگ شوید و تهمت‌ها از شما دور گردد؛ از ایجاد اختلاف و برتری جستن بر دیگران بپرهیزید که باعث دوستی خواص و احترام عوام و نیروی شماست.

به شما درباره محمد(ص) سفارش می‌کنم، زیرا امین قریش و راستگوی عرب و دارای همه صفاتی است که به شما سفارش کردم؛ آنچه را که آورده دل می‌پذیرد، مگر آنکه دشمنی مانع پذیرش آن گردد.

به خدا قسم، می‌بینم که افراد ناتوان و آنان که در اطراف، عزتی دارند، دعوتش را پذیرفته و او را تصدیق می‌کنند، فرمانش را بزرگ می‌شمارند، در راه پیشرفت مقصودش به گرداب‌های مرگ فرو می‌روند و در نتیجه آنان، رؤسا و زمامداران عرب خواهند شد، و بزرگان قریش عقب‌مانده و خانه‌هایشان خراب خواهد گشت؛ یک باره خبر خواهید شد آنکه بزرگتر بوده، محتاج‌تر شده و آنان‌که دور بوده‌اند، از نزدیکان وی شده‌اند. آن وقت است که تمام عرب دوستدار او شوند و زمام اختیارات خود را به وی سپارند و شهرهای خود را به او واگذارند.

پس ای گروه قریش! دوستدار او و در جنگ‌ها پشتیبان وی باشید. به خدا قسم، هر که به راه او برود، رستگار شود و هر که تعلیمات او را بپذیرد سعادتمند گردد. اگر مرگم به تأخیر می‌افتاد، در همه پیشامدها او را همراهی می‌کردم و در برابر همه بلاها از او دفاع می‌نمودم؛ ولی چه کنم چاره‌ای ندارم جز آنکه گفته‌اش را بزرگ بدانم و به شهادت اقرار نمایم"[۱۱۶].

از این وصیت ابوطالب، میزان درجه ایمان وی به پیامبر(ص) دانسته می‌شود که به دلیل همان ایمانش، از آینده اسلام و پیشرفت سریع آن آگاه بوده است.

چون هنگام مرگ ابوطالب فرارسید، فرزندان عبدالمطلب را فرا خواند و به آنها گفت: "شما آن‌گاه که از محمد اطاعت کنید و فرمان او را به کار ببندید همیشه در نیکویی هستید؛ پس، از او پیروی کنید و یاری‌اش دهید تا راه راست را بیابید"[۱۱۷].

وقتی خبر مرگ ابوطالب به رسول خدا(ص) رسید، سخت بی‌تاب شد. سپس وارد منزل او شد و بر پیشانی راست او چهار بار و بر پیشانی چپش سه بار دست کشید و سپس گفت: "ای عمو، مرا در کودکی پرورش دادی و در یتیمی سرپرستی کردی و در بزرگی یاری نمودی، خدا به تو جزای خیر دهد"[۱۱۸].

پیامبر(ص) سال رحلت ابوطالب و حضرت خدیجه(س) را که بزرگترین حامیان آن حضرت بودند، "عام الحزن" یعنی سال اندوه نامید[۱۱۹] و فرمود: «اجتمعت علی هذه الأمة فی هذه الایام مصیبتان لاأدری بأیهما أنا أشد جزعا»؛ "در این روزها بر این امت دو مصیبت وارد شده است که نمی‌دانم به کدام یک از آن دو بی‌تاب‌تر باشم [۱۲۰]. و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "آنچه را که قریش از اذیت و رنج بر سرم آوردند، کمتر از مصیبت مرگ ابی‌طالب است، زیرا آنها بعد از مرگ وی بر آزار من افزودند"[۱۲۱].[۱۲۲]

ابوطالب در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳

حضرت ابوطالب، فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، عموی بزرگوار پیامبر اسلام(ص)، یگانه حامی ایشان پس از عبد المطلب، پدر امیرالمؤمنین(ع)، بزرگ قریش و رئیس مکه است که دارای وقار حکما و هیبت فرمانروایان بود. درباره نامش میان اسامی عمران، عبدمناف و ابوطالب اختلاف نظر است و مشهور و معروف میان مورخان این است که نام وی عبدمناف بود و عمران نیز گفته شده است[۱۲۳][۱۲۴].

پانویس

  1. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۲۱.
  2. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۱۵.
  3. خیرالدین زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۱۳۰.
  4. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴؛ نورالدین سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۳، ص۸۷.
  5. محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۳۲۵.
  6. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۵.
  7. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۱۴؛ علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۵۰؛ ابن صوفی، المجدی فی انساب الطالبیین، ص۱۸۷-۱۹۱.
  8. محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۱۴۷.
  9. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۵-۸۶.
  10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹-۲۲۰.
  11. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۷.
  12. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  13. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۶.
  14. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۷.
  15. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۷۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۹.
  16. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۶.
  17. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۷۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۸۰.
  18. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۷.
  19. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۱۳.
  20. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۱۳.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۱۳.
  22. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۷.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳.
  24. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۶.
  25. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۷-۲۸.
  26. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴.
  27. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۲۳.
  28. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۸.
  29. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۲۴-۳۲۵.
  30. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴.
  31. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۸-۸۹.
  32. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۸.
  33. عروة بن زبیر، مغازی رسول الله، ص۱۱۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  34. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۱.
  35. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۹.
  36. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹۵. درباره ابوطالب همچنین ر. ک. به: گلشنی، عبدالکریم؛ دائرة العمارف بزرگ اسلامی، مدخل ابوطالب، ج۵، ص۶۱۹.
  37. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۸۹-۹۰.
  38. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۶.
  39. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۳۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۶.
  40. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۳۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۱۳۳-۱۳۴.
  41. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۵.
  42. الأمالی، شیخ صدوق، ص۷۱۲.
  43. الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۰۵.
  44. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۱۱۲؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۸۰.
  45. « أَبِي سَادَ فَقِيراً ، وَ مَا سَادَ فَقِيرُ قَبْلَهُ »؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  46. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۷-۴۹.
  47. الخصال، شیخ صدوق، ص۷۶؛ شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۳۹.
  48. ایمان ابوطالب، شیخ مفید، ص۳۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۳۷؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۶۷-۶۸؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۴۳.
  49. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۹-۵۱.
  50. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۲.
  51. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۱۱۴.
  52. أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۴، ص۹۹.
  53. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۱-۵۳.
  54. أَنْتَ النَّبِيُّ مُحَمَّدٌ *** قَرْمٌ أَغَرُّ مُسَوَّدٌ لمسودين أكارم *** طابوا و طاب المولد
  55. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۹، باب مولد النبی(ص)، ح۳۰.
  56. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۴-۵۵.
  57. حَمَيْتُ الرَّسُولَ رَسُولَ الْإِلَهِ *** بِبَيْضٍ تَلَأْلَأُ مِثْلَ الْبُرُوقِ أَذُبُّ وَ أَحْمِي رَسُولَ الْإِلَهِ *** حِمَايَةَ عَمٍّ عَلَيْهِ شَفِيقٌ؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۵.
  58. يَقُولُونَ لِي دَعْ نَصْرَ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى‌*** وَ غَالِبْ لَنَا غَلَّابَ كُلِّ مُغَالِبِ وَ سَلِّمْ إِلَيْنَا أَحْمَدَ وَ اكْفُلَنَّ لَنَا *** ‌بَنِينَا وَ لَا تَحْفِلْ بِقَوْلِ الْمُعَاتِبِ فَقُلْتُ لَهُمُ اللَّهُ رَبِّي وَ نَاصِرِي *** عَلَى كُلِّ بَاغٍ مِنْ لُؤَيِّ بْنِ غَالِبِ؛ ایمان ابوطالب، شیخ مفید، ص۴۸؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۴۱.
  59. انفال، ص۳۰؛ مستدرک سفینة البحار، علی نمازی شاهرودی، ج۶، ص۵۶۲.
  60. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۵-۵۶.
  61. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۳؛ الاحتجاج، طبرسی، پاورقی صفحه ۳۴۱؛ العمده، ابن البطریق، ص۴۱۱.
  62. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۶-۵۸.
  63. الأمالی، شیخ صدوق، ص۵۹۸؛ الفصول المختاره، سید مرتضی، ص۱۷۱؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۶.
  64. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸.
  65. ألا ليت شعري كيف في الناس جعفر *** و عمرو و أعداء النبي الأقارب و هل نال إحسان النجاشي جعفرا *** و أصحابه أم عاق ذلك شاعب تعلم خيار الناس إنك ماجد *** كريم فلا يشقى لديك المجانب تعلم بأن الله زادك بسطة *** و أسباب خير كلها لك لازب
  66. تعلم خيار الناس أن محمدا *** نبيّ كموسى و المسيح ابن مريم‏ أتى بالهدى مثل الذي أتيا به *** فكل بأمر الله يهدي و يعصم و إنكم تتلونه في كتابكم *** بصدق حديث لا حديث الترجم فلا تجعلوا لله ندا و أسلموا *** فإن طريق الحق ليس بمظلم و إنك ما يأتيك منا عصابة *** لقصدك إلا أرجعوا بالتكرم؛ سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۲۰۴.
  67. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹-۶۰.
  68. روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۷۶، ح۴۱۸.
  69. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹.
  70. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۰-۴۹.
  71. أ لم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا *** نبيّا كموسى خطّ في أوّل الكتب‏ أ ليس أبونا هاشم شدّ أزره *** و أوصى بنيه بالطعان و بالضرب‏ و أنّ الذي علّقتم من كتابكم *** يكون لكم يوما كراغية السقب
  72. فَلَا تَحْسَبُونَا خَاذِلِينَ مُحَمَّداً *** لَدَى غُرْبَةٍ مِنَّا وَ لَا مُتَقَرِّبٍ سَتَمْنَعُهُ مِنَّا يَدٌ هَاشِمِيَّةٌ *** وَ مُرَكَّبُهَا فِي النَّاسِ أَحْسَنُ مُرَكَّبٍ يَمِيناً صَدَقْنَا اللَّهَ فِيهَا وَ لَمْ نَكُنْ *** لِنَحْلِفَ بُطْلًا بِالْعَتِيقِ الْمُحَجَّبِ نُفَارِقُهُ حَتَّى نُصْرَعَ حَوْلَهُ *** وَ مَا بَالُ تَكْذِيبِ النَّبِيِّ الْمُقَرَّبِمناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۶۱.
  73. اصْبِرَنْ يَا بُنَيُّ فَالصَّبْرُ أَحْجَى *** كُلُّ حَيٍّ مَصِيرُهُ لِشُعُوبٍ‏ قَدْ بَلَوْنَاكَ وَ الْبَلَاءُ شَدِيدٌ *** لِفِدَاءِ النَّجِيبِ وَ ابْنِ النَّجِيبِ‏ لِفِدَاءِ الْأَغَرِّ ذِي الْحَسَبِ الثَّاقِبِ *** وَ الْبَاعِ وَ الْفِنَاءِ الرَّحِيبِ‏ إِنْ يُصِبْكَ الْمَنُونُ فَالنَّبْلُ يُبْرِي *** فَمُصِيبٌ مِنْهَا وَ غَيْرُ مُصِيبٍ‏ كُلُّ حَيٍّ وَ إِنْ تُطَاوِل عُمراً *** آخِذٌ مِنْ سِهَامِهَا بِنَصِيب‏
  74. أَ تَأْمُرُنِي بِالصَّبْرِ فِي نَصْرِ أَحْمَدَ *** وَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ جَازِعاً وَ لَكِنَّنِي أَحْبَبْتُ أَنْ تَرَ نُصْرَتِي *** وَ تَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَزَلْ لَكَ طَائِعاً وَ سَعْيِي لِوَجْهِ اللَّهِ فِي نَصْرِ أَحْمَدَ *** نَبِيِّ الْهُدَى الْمَحْمُودِ طِفْلًا وَ يَافِعاً؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۸-۵۹.
  75. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۹.
  76. أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌ *** لَدَيْنَا وَ لَا يَعْنِي بِقَوْلِ الْأَبَاطِيلِ وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ *** ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ يَطُوفُ بِهِ الْمُلَّاكُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَ فَوَاضِلِ كَذَبْتُمْ وَ بَيْتِ اللَّهِ نَبْزِي مُحَمَّداً *** وَ لَمَّا نُطَاعِنْ دُونَهُ وَ نُنَاضِلْ وَ نُسْلِمُهُ حَتَّى نُصَرَّعَ دُونَهُ *** وَ نَذْهَلَ عَنْ أَبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلِ؛ ایمان ابوطالب، شیخ مفید، ص۲۱.
  77. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۹ و به همین مضمون: الخرائج والجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۴۲-۱۴۳.
  78. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۲-۶۷.
  79. ر.ک: الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید ابن طاوس، ص۲۹۷-۳۰۷؛ حلیة الأبرار، سید هاشم بحرانی، ج۲، ص۴۸-۴۹؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۴۰۰ - ۳۵۵. علامه امینی فهرستی از کتاب‌هایی را که درباره ایمان ابوطالب نوشته شده، ذکر نموده است (الغدیر، ج۷، ص۴۰۱-۴۰۳).
  80. أنساب الأشراف، بلاذری، ص۲۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۵-۸۳.
  81. تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۵، ص۱۹۲.
  82. « يَا عَمِّ إِنِّي أَرَى فِي اَلْمَنَامِ رَجُلاً يَأْتِينِي وَ مَعَهُ آخَرُ فَيَقُولاَنِ هُوَ هُوَ فَإِذَا بَلَغَ فَشَأْنَكَ بِهِ وَ اَلرَّجُلُ لاَ يَتَكَلَّمُ »؛
  83. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  84. والله لن یصلوا إلیک بجمعهم *** حتی اُوسَّد فی التراب دفینا فأصدع بأمرک ما علیک غضاضه *** وابشر بذاک وقرِّ منک عیونا ودعوتنی وعلمت أنک ناصحی *** ولقد دعوت وکنت ثم أمینا ولقد علمت بأن دین محمد(ص) *** من خیر أدیان البریة دینا و ان علیه فی العباد محبة *** ولا حیف فی من خصه الله فی الحب الم تعلموا أنا وجدنا محمدا *** رسولا کموسی خُط فی أول الکتب؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۴، ص۵۵.
  85. لَقَد أَكرَمَ اللَهُ النَبِيَّ مُحَمَّداً فَأَكرَمُ خَلقِ اللَهِ في الناسِ أَحمَدُ وَشَقَّ لَهُ مِن إِسمِهِ لِيُجِلَّهُ فَذو العَرشِ مَحمودٌ وَهَذا مُحَمَّدُ؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۸.
  86. الگو:متن عربی؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۴، ص۷۴.
  87. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۸.
  88. « إِنَّ هَاهُنَا قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّهُ كَافِرٌ »
  89. « وَا عَجَبَاهْ أَ يَطْعَنُونَ عَلَى أَبِي طَالِبٍ أَوْ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ نَهَاهُ اَللَّهُ أَنْ يُقِرَّ مُؤْمِنَةً مَعَ كَافِرٍ فِي غَيْرِ آيَةٍ مِنَ اَلْقُرْآنِ وَ لاَ يَشُكُّ أَحَدٌ أَنَّ بِنْتَ أَسَدٍ مِنَ اَلْمُؤْمِنَاتِ اَلسَّابِقَاتِ وَ أَنَّهَا لَمْ تَزَلْ تَحْتَ أَبِي طَالِبٍ حَتَّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ »؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۳۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۹. البته لازم به ذکر است این تحریم در سوره مدنی ممتحنه که پس از صلح حدیبیه در سال هفتم پس از هجرت نازل گردیده، آمده است؛ مگر اینکه اثبات شود این تحریم قبلاً از سنت نبوی بوده است و شاید مؤید آن این باشد که پیامبر(ص) به دخترش، زینب، درباره همسرش، ابی العاص بن الربیع، در سال سوم هجرت چنین فرموده است. (یوسفی غروی).
  90. و لولا أبوطالب و ابنه *** لما مثل الدين شخصاً و قاما فذاك بمكة أوى و حامي *** وهذا بيثرب جسَّ الحماما؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۸۴.
  91. اَللَّهُ أَكْبَرُ وَ اَلَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَقَدْ شَفَّعَكَ فِي عَمِّكَ وَ هَدَاهُ بِكَ
  92. کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۱۷۴-۱۷۵؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۳، ص۱۰۷۴-۱۰۷۵.
  93. وكان عبدالمطلب وأبوطالب من أعرف العلماء وأعلمهم بشأن النبي صلى الله عليه وآله وكانا يكتمان ذلك عن الجهال وأهل الكفر والضلال؛کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص۱۷۱.
  94. روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۱؛ الدّر النظیم، ابن حاتم عاملی، ص۲۳۴.
  95. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۷.
  96. داستان ایمان آوردن حمزه این‌گونه است: حمزة بن عبدالمطلب از شکار برگشته بود که به خانه خواهرش آمد و پیامبر را محزون و غمناک یافت، از ایشان پرسید: برادرزاده چه اتفاقی افتاده است؟ خواهر حمزه گفت: "آری، کسی که یاور و حامی ندارد و بستگانش از او پشتیبانی نمی‌کنند، باید چنین باشد! ابوجهل او را دید و به او دشنام داد و اذیت و آزارش نمود". سخن خواهر بر حمزه دشوار آمد، به مسجد رفت و همین که ابوجهل را دید چنان با کمان بر سرش کوبید که سر ابوجهل شکافته شد". وقتی اطرافیان ابوجهل خواستند او را بزنند، به آنها گفت: "حمزه را رها کنید، زیرا ممکن است به خشم آید و مسلمان شود". حمزه خدمت پیامبر بازگشت و اظهار داشت: "ناراحت مباش، او را مجازات کردم". پیامبر فرمود: "عمو جان! چه فایده که تو هم از ایشانی (ایمان نیاورده‌ای)"؛ پس حمزه اسلام آورد و پشتیبان پیامبر گردید (مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۶).
  97. فصبرا أبا یعلی علی دین أحمد *** و کن مظهرة للدین وفقت صابرا وحُط من أتی بالدین من عند ربه *** بصدق و حق لاتکن حمزُ کافرا فقد سرّنی اذ قلت إنک مؤمن *** فکن لرسول الله فی الله ناصرا فناد قریشا بالذی قد أتیته *** جهارا و قل ما کان أحمد ساحرا؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۶.
  98. «إِنَّ مَثَلَ أَبِي طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ اَلْكَهْفِ أَسَرُّوا اَلْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا اَلشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اَللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ»؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۸؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۷۱۲.
  99. «نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ إِنِّي قَدْ حَرَّمْتُ اَلنَّارَ عَلَى صُلْبٍ أَنْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ فَالصُّلْبُ صُلْبُ أَبِيكَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ اَلْبَطْنُ اَلَّذِي حَمَلَكَ فَآمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ وَ أَمَّا حَجْرٌ كَفَلَكَ فَحَجْرُ أَبِي طَالِبٍ . وَ فِي رِوَايَةِ اِبْنِ فَضَّالٍ : وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ»اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۴۵۲.
  100. «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ لِي جَبْرَئِيلُ إِنَّ اَللَّهَ مُشَفِّعُكَ فِي سِتَّةٍ بَطْنٍ حَمَلَتْكَ آمِنَةَ بِنْتِ وَهْبٍ وَ صُلْبٍ أَنْزَلَكَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ أَبِي طَالِبٍ وَ بَيْتٍ آوَاكَ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ أَخٍ كَانَ لَكَ فِي اَلْجَاهِلِيَّةِ قِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ مَا كَانَ فِعْلُهُ قَالَ كَانَ سَخِيّاً يُطْعِمُ اَلطَّعَامَ وَ يَجُودُ بِالنَّوَالِ وَ ثَدْيٍ أَرْضَعَتْكَ حَلِيمَةَ بِنْتِ أَبِي ذُؤَيْبٍ»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۷.
  101. « إن الله عز وجل وعدني في أربعة في أبي وأمي وعمي وأخ كان لي في الجاهلية»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  102. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷-۷۶.
  103. « إِنَّ أَبَا طَالِبٍ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَغْلِي مِنْهُ دِمَاغُهُ »
  104. «و هر کس پس از آنکه به روشنی رهنمود یافت با پیامبر مخالفت ورزد و از راهی جز راه مؤمنان پیروی کند وی را با آنچه بدان روی آورده است وامی‌نهیم و وی را به دوزخ می‌افکنیم و این بد پایانه‌ای است!» سوره نساء، آیه ۱۱۵.
  105. «وَ بَعْدَهَا إِنَّكَ إِنْ لَمْ تُقِرَّ بِإِيمَانِ أَبِي طَالِبِ كَانَ مَصِيرُكَ إِلَى اَلنَّارِ »؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۸.
  106. الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۴، ص۶۸.
  107. «و از سر ستم و گردنکشی، با آنکه در دل باور داشتند آن را انکار کردند پس بنگر که سرانجام (کار) تبهکاران چگونه بود» سوره نمل، آیه ۱۴.
  108. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۰.
  109. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۰.
  110. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۰.
  111. آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۲۶.
  112. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۷۶-۷۸.
  113. ولولا ابوطالب و ابنه *** لما مثل الدین شخصا فقاما فذاک بمکة آوی و حامی *** وهذا بیثرب جَّس الحماما تکفَّل عبد مناف بامر *** و أودی فکان علیّ تماما فلله ذا فاتحا للهدی*** و لله ذاللمعالی ختاما و ماضرَّ مجد أبیطالب *** جهول لغا أو بصیر تعاما کما لایضر إیاب الصباح *** من ظن ضوء النهار الظلاما؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۳، ص۳۱۷.
  114. حامی النبی و معینه و محبه أشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوّته و المعترف برسالته و المنشد فی مناقبه أبیاتا کثیرة و شیخ قریش أبوطالب؛ ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، ج۱، ص۴۵۹-۴۶۰ (باب ۵۲).
  115. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۷۸-۷۹.
  116. الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۶۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی دمشقی، ج۲، ص۴۲۹؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۰ - ۴۹.
  117. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۰.
  118. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۹۴.
  119. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۰؛ الحدائق الناظره، محقق بحرانی، ج۱۷، ص۴۲۳.
  120. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۹۴.
  121. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ـ خلیلی)، ج۷، ص۱۰۲.
  122. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۷۹-۸۱.
  123. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۶. جهت توضیح بیشتر ر.ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.
  124. روحانی، سید حمید، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۳، ص ۱۴۶.