سکوت امام علی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۳ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

با مطالعه تاریخ صدر اسلام به ویژه سخنان حضرت علی(ع)، دلایل سکوت آن حضرت روشن می‌شود؛ از جمله:

حفظ وحدت مسلمانان

وقتی رهبر یک حرکت عظیم تاریخی که بنیان‌های جامعه آن روز را زیر و رو و اندیشه و نظامی نوین برقرار کرده، از میان مردم می‌رود، بهترین شرایط برای حرکت ارتجاعی و ضد تکاملی فراهم می‌آید. حال اگر داخل امت و بین سران و نخبگان آن نیز درگیری به وجود آید، روشن است که امور آن جامعه و امت، هیچ‌گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکت‌های قبلی نیز از دست برود. در صدر اسلام نیز دقیقاً همین شرایط پیش آمد. دشمنانِ خارجیِ حرکت عظیم اسلام (همانند روم و ایران) از یک‌سو، و منافقان و عناصر ارتجاعی داخلی از سوی دیگر، منتظر فراهم آمدن شرایطی بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن برکنند. اگر در چنین شرایطی امام علی(ع) برای احقاق حق خود دست به شمشیر می‌برد، مسلماً در جنگ دامنه‌داری درگیر می‌شد که پایان آن چیزی جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود. بدین جهت حضرت علی(ع) در نامه خود به معاویه، حفظ اتحاد اسلامی و خوف از برگشت دوباره کفر را یکی از علل خویشتنداری خود بیان کرده و فرموده است: وقتی مردم با ابابکر بیعت کردند، پدرت ابوسفیان نزد من آمد و گفت: «تو به این امر سزاوارتری و من با تمام قوا از تو در برابر ابن ابی‌قحافه حمایت می‌کنم»؛ اما من سخن او را نپذیرفتم؛ به جهت ترس از تفرقه بین مسلمانان[۱]. همچنین در تقبیح مخالفت طلحه و زبیر با خلافت علی(ع)، آن حضرت چنین بیانی دارند: «وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودُوا إِلَى الْكُفْرِ وَ يُعَوَّرَ الدِّينُ لَكُنَّا قَدْ غَيَّرْنَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَعْنَا...»[۲].

یکی از اقدامات علی(ع) در حفظ وحدت مسلمانان این بود که تفرقه‌افکنان را مهدورالدم اعلام کرد و فرمود: همواره با بزرگ‌ترین جمعیت‌ها باشید که دست خدا با جماعت است. از پراکندگی بپرهیزید که انسانِ تنها، بهره شیطان است؛ آن‌گونه که گوسفندِ تنها، طعمه گرگ خواهد بود. آگاه باشید، هر کس مردم را به این شعار «تفرقه و جدایی» دعوت کند، او را بکشید؛ هرچند که زیر عمامه من باشد[۳]. ایشان همین سیاست را درباره ابوسفیان به کار گرفت و در پاسخ وی که می‌خواست از فرصت اختلاف مسلمانان سوء استفاده کند و پس از تشکیل شورای سقیفه، با ترغیب علی(ع) به قیام، فتنه به پا کند، فرمود: «ای مردم، امواج کوه‌پیکر فتنه‌ها را با کشتی‌های نجات علم، اتحاد و ایمان بشکافید، از راه اختلاف و پراکندگی دوری گزینید و نشانه‌های تفاخر بر یکدیگر را از سر بر زمین نهید»[۴]. همان‌طور که ملاحظه شد، سکوت علی(ع) در قبال خلفا و حتی همکاری آن حضرت در برخی از موارد با آنها، بر اساس مصالح اسلام و مسلمانان بوده است. اتخاذ چنین سیاستی از سوی علی(ع) در آن شرایط و مقطع زمانی حساس، معقول، منطقی و حکیمانه بوده است؛ زیرا با توجه به موقعیت سیاسی و اجتماعی خاص علی(ع) میان مسلمانان، قیام او موجب خونریزی بین مسلمانان می‌شد و خطرات جدی برای اسلام داشت؛ لذا کسی که خود وظیفه پاسداری از اسلام را بر عهده داشت، چگونه ممکن بود به یک خطر و عامل تهدید برای اسلام تبدیل شود؟! اگر امام علی(ع) قیام می‌کرد، برخی تصور می‌کردند آن حضرت برای رسیدن به قدرت، مصالح اسلام و مسلمانان را نادیده گرفته است.[۵]

پاسداری و حراست از دین اسلام

بی‌تردید حکومت در نگرش سیاسی ائمه(ع)، ابزاری برای ریاست‌طلبی و کامیابی (آن‌گونه که دنیاطلبان پی آن بودند) نبود؛ بلکه آن را وسیله‌ای برای حفظ اسلام، اجرای قوانین الهی، احقاق حقوق عامه و احیای سنت رسول خدا(ص) می‌دانستند؛ چنان‌که امام علی(ع) هدف از قیام خود در جنگ صفین را چنین بیان می‌کند: خدایا، تو آگاهی که انگیزه ما برای جنگ، رغبت به زمامداری و به دست آوردن مال و منال بی‌ارزش دنیا نبود؛ بلکه ما می‌خواستیم با این اقدامات نظامی، احکام و آثار فراموش‌شده دین تو را به صحنه برگردانیم و اصلاحات اجتماعی را انجام دهیم تا بندگان مظلوم تو، امنیت داشته باشند و حدود تعطیل‌شده تو، اجرا گردد[۶]. امام حسین(ع) نیز در نامه‌ای خطاب به بزرگان اهل بصره، در مورد هدف قیام خود نوشت: «من شما را به کتاب خداوند و سنت پیامبرش فرا می‌خوانم؛ زیرا سنت پیامبر(ص) مرده و بدعت زنده شده است».[۷]؛ البته ایفای مسئولیت توسط ائمه(ع)، با در نظر گرفتن شرائط زمانی و مکانی، متفاوت بود: گاهی این مهم با تحمل و بردباری و صبر کردن در برابر مصائب و سکوت در برابر حقوق غصب شده به دست می‌آمد و گاهی هم نیازمند رویارویی و دخالت مستقیم و برخورد قاطع بود. هر دو روش را در زندگی امامان(ع) مشاهده کنیم. ابن حجر هیتمی به نقل از رسول خدا(ص) می‌نویسد: «در هر قرنی افراد عادلی از اهل بیت من در بین امّتم خواهند بود که تحریف گمراهان و نسبت‌های ناروا و باطل و تأویل‌های نادانان را از ساحت دین، پاک و دور می‌کنند. آگاه باشید، پیشوایان شما فرستادگان شما نزد خداوند هستند. پس بنگرید که چه کسانی را می‌فرستید».[۸].

با تصمیم‌گیری‌های خردمندانه‌ای که امیر مؤمنان(ع) داشت، هر چند ایشان به حسب ظاهر از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا(ص) بازماند و در واقع حقّ مسلم ایشان را غصب کردند، اما بدین وسیله توانست نهال نوپای اسلام را تناور کند و از خطرهای گوناگون نجات دهد. از منظر امام علی(ع) غصب ظاهری حق خلافت، دلیل نمی‌شد که ایشان به دیگر وظایف خود عمل نکند. گاهی تدبیرها و تصمیم‌گیری‌های ناصواب خلفا سبب می‌شد، احکام اسلام دگرگون شود، افرادی به ناحق کشته شوند و چه بسا اساس اسلام به خطر بیفتد. در این موارد، امام وظیفه داشت از شریعت اسلامی پاسداری کند و نگذارد احکام و معارف اسلام قربانی ندانم‌کاری‌ها شود؛ مثلاً در قضایای متعددی حکم رجم برای برخی مجرمان صادر می‌شد یا از خلیفه پیرامون عقاید صحیح دین اسلام و حقایق و معارف قرآن و برخی اسرار عالم خلقت سؤال می‌شد و سؤال‌شوندگان از پاسخ آن عاجز بودند و راه چاره را از باب علم نبی -علی بن ابی‌طالب(ع)- جویا می‌شدند. در چنین موقعیت‌هایی امیرالمؤمنین(ع) وظیفه داشت که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند؛ چون وظیفه او، همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است؛ چنان که ایشان در داستان شورا می‌فرماید: «مردم با ابوبکر بیعت کردند، در حالی که به خدا سوگند من از او سزاوارتر و شایسته‌تر بودم؛ ولی از ترس بازگشت و گرایش مردم به دوران کفر و جاهلیت و کشیده شدن شمشیرها برای زدن گردن یکدیگر، سکوت کردم و شنیدم و مخالفت نکردم. سپس با عمر بیعت کردند، در حالی که از او سزاوارتر و شایسته‌تر بودم؛ ولی باز هم شنیدم و کوتاه آمدم تا به کفر و برادر کشی بازنگردند».[۹].

در حقیقت امیر مؤمنان(ع) بین بازگشت مردم به رسوم جاهلی و صبر و شکیبایی در برابر ظلم‌ها و همکاری با خلفا یکی را باید انتخاب می‌کرد که طبق دستور رسول خدا(ص) گذشتن از حق غصب شده خود و همکاری با خلفا را ترجیح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نیفتد؛ لذا در روایتی می‌فرماید «این قوم تصمیم گرفتند تا حقم را غصب کنند و با آنان بیعت کنم. گروهی سرپیچی کردند و از دین دور شدند. پس ظلم بر حق خویش را برگزیدم؛ اگرچه آنان هرچه خواستند، انجام دادند»[۱۰].

ابن هشام می‌نویسد: چون پیامبر(ص) وفات یافت و بلا و مصیبت بر مسلمانان بزرگ شد، یهودیان سر برافراشتند، مسیحیان خوشحالی کردند، اهل نفاق از دین برگشتند و اعراب می‌خواستند مرتد شوند و اهل مکه می‌خواستند مجدداً بت‌پرستی کرده، دین پیامبر(ص) را منسوخ کنند[۱۱]. علی(ع) نیز در خطبه ۶۲ نهج البلاغه به همین وضعیت اشاره کرده و فرموده است: آن‌گاه که پیامبر(ص) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم می‌گذشت و نه در خاطرم می‌آمد که عرب، خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده‌دار شدن حکومت بازدارد تنها چیزی که نگرانم کرد، شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند و من دست از آن کشیدم.... تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می‌خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن می‌گذرد[۱۲]. ایشان همچنین در خطبه شقشقیه فرمود: در اندیشه فرو رفتم که میان دو راه کدام را برگزینم آیا با کوته‌دستی قیام کنم یا بر تاریکی کور صبر کنم که به سبب آن، بزرگسالان فرتوت می‌شوند و تازه‌سال پیر می‌گردد و مؤمن در تلاش سخت تا آخرین نفس واقع می‌شود؟ پس دیدم صبر بر همین حالت طاقت‌فرسا عاقلانه‌تر است. پس صبر کردم؛ در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می‌نگریستم که میراث مرا به غارت می‌برند[۱۳].[۱۴]

فراهم نبودن شرایط اجتماعی و سیاسی

دلیل دیگر برای اتخاذ چنین موضع سیاسی توسط علی(ع)، نبود عِدَّه و عُدَّه و فراهم نبودن شرایط اجتماعی بود؛ چنان‌که ایشان در خطبه ۲۶ نهج البلاغه به این وضعیت تصریح فرموده است: در کار خویش اندیشه کردم. دیدم یاوری جز اهل بیت خویش ندارم که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد. پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ‌تر از گیاه حنظل، شکیبایی کردم[۱۵]. با فراهم نبودن زمینه اجتماعی و با تعداد یاران، دست زدن به یک قیام سیاسی، نتیجه‌ای جز از دست دادن رهبر و مرجعی مانند حضرت علی(ع) نداشت و این امر، در آن شرایط، هرگز یک حرکت حساب‌شده و زیرکانه محسوب نمی‌شد و سودی برای آیین نوپای اسلامی نداشت. امام علی(ع)، بارها بزرگان اصحاب را برای ایجاد حرکتی علیه وقایع پیش‌آمده فراخواند؛ ولی جز معدودی انگشت‌شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. طبق روایتی، امام علی(ع) در پی ماجرای سقیفه و غصب خلافت، حضرت فاطمه(س) را نیز برای اثبات حقانیت ادعای خود به خانه‌های انصار برد تا آنان را با حق خلافت خویش آشنا سازد، شاید آنان به بیعت‌خواهی آن حضرت پاسخ مثبت دهند؛ اما شمار اندکی از مردم پاسخ مثبت دادند؛ چنان که فرمود: سپس دست فاطمه و فرزندانم حسن و حسین را گرفتم و میان اهل بدر و پیشگامان [در اسلام] چرخیدم و درباره اثبات حقم با آنان به گفت‌وگو پرداخته، به یاری خود فراخواندم؛ اما از آنان جز چهار گروه، پاسخ مثبت ندادند[۱۶]. از سوی دیگر شرایط محیط و افکار عمومی نیز آمادگی قبول نبردی داخلی بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت؛ زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت، همانند او، محور وحدت جامعه باشند؛ نه اینکه به نزاع و درگیری بین خود اقدام کنند. آن حضرت(ع) در پاسخ ابوسفیان مبنی بر مخالفت عملی با خلیفه وقت فرمود: این، مانند آب تلخ و لقمه است که در گلوی خورنده آن گیر می‌کند و مانند کسی است که میوه نارسی را می‌چیند. اگر درباره حق خودم سخنی بگویم گویند حرص بر حکومت دارد و اگر سکوت کنم گویند از مرگ می‌ترسد! هرگز[۱۷].[۱۸]

حسن ظن به مردم و یاران پیامبر(ص)

از دلایل مهم خودداری علی(ع) از اقدام سیاسی پس از وفات پیامبر اسلام(ص) این بود که علی(ع) و دیگر اعضای خاندان عصمت و طهارت تصورشان از عموم مردم -به ویژه خواص و اصحاب نزدیک پیامبر(ص)- چنین بود که آنان به توصیه‌های فراوان خداوند متعال و پیامبر اسلام(ص) درباره اهل بیت(ع)، گوش فرا خواهند داد و درباره جانشینی رسول خدا(ص) و رهبری جامعه، با علی(ع) مخالفت نخواهند کرد؛ چراکه آنها با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده بودند که خداوند متعال، علی(ع) را ولی مؤمنان خوانده[۱۹] و به منزله خود پیامبر معرفی کرده است[۲۰]. خداوند متعال نیز در قرآن کریم نشانه محبت به خودش را پیروی بی‌چون و چرا از پیامبر(ص) اعلام کرده بود[۲۱]. آنان از روز اول دعوت علنی اسلام (حدیث یوم الدار) تا روز غدیر که پیامبر(ص) با دستور خدا، علی(ع) را به عنوان ولی خدا، جانشین خود و رهبر مسلمانان معرفی کرده و از آنان بیعت گرفته بود، با موضوع رهبری پس از رسول خدا آشنا بودند و شنیده بودند که رسول خدا، خاندان خود را عدل قرآن و جدانشدنی از آن معرفی کرده و فرموده است تنها راه نجات امت از گمراهی و انحراف، پیروی از قرآن و عترت است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً»[۲۲]. با وجود این توصیه‌ها و دلایل قطعی، انتظار این بود که مردم از خط سیری که رسول خدا(ص) ترسیم کرده بود، کنار نروند؛ چراکه شایسته یک مسلمان نیست در مقابل اراده خداوند، راه دیگری را برگزیند[۲۳]؛ اما به محض رحلت پیامبر(ص)، در حالی که غم سنگینی بر خاندان پیامبر مستولی شده و امام علی(ع) در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر(ص) بود- چراکه واگذاشتن جنازه پیامبر را بدون غسل و کفن، بی‌احترامی و خیانت بزرگی به پیامبر(ص) می‌دانست-اصحاب سقیفه از این دل‌مشغولی علی(ع) بهره جسته، مسیر امور سیاسی - اجتماعی را تغییر دادند. آنان چنان در گرفتن بیعت، سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(ص) هنوز خشک نشده بود. علی(ع) طی سخنانی، به این امر شگفت این‌گونه اشاره کرده است: «لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) لَمْ نَكُنْ نَرَى أَنَّ أَحَداً يَعْدِلُ بِهَذَا الْأَمْرِ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى قَوِيَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْهِ فَابْتَزَّنَا حَقَّنَا مِنْهُ»[۲۴].

«فَلَمَّا مَضَى نَبِيُّنَا(ص) تَقَلَّدَهَا أَبُو بَكْرٍ وَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ لَيَعْلَمُ أَنِّي أَوْلَى بِهَا مِنْهُ كَقَمِيصِي هَذَا وَ قَبَضَ قَمِيصَهُ بِيَدِهِ»[۲۵]. چون پیامبر ما رحلت کرد، أبوبکر قلاده خلافت را به گردن انداخت و به خدا سوگند، می‌دانست که من به خلافت سزاوارترم همچون این پیراهنم. و با دست خود پیراهن خویش را گرفت. این اظهار شگفتی، مختص اهل بیت(ع) نبود. خیلی از افراد، از این حرکت اصحاب سقیفه، شگفت‌زده شدند؛ مانند عباس، عموی پیامبر(ص) که پس از مذاکره طولانی با اصحاب سقیفه، گفت: مَا كُنْتُ أَحْسَبُ هَذَا الْأَمْرَ مُنْصَرِفاً عَنْ هَاشِمٍ ثُمَّ مِنْهَا عَنْ أَبِي حَسَنٍ‌ أَ لَيْسَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى بِقِبْلَتِهِمْ‌ وَ أَعْرَفَ النَّاسِ بِالْآثَارِ وَ السُّنَنِ‌ وَ آخِرَ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِيِّ وَ مَنْ‌ جِبْرِيلُ عَوْنٌ لَهُ فِي الْغُسْلِ وَ الْكَفَنِ‌ مَنْ فِيهِ مَا فِيهِمْ لَا يَمْتَرُونَ بِهِ‌ وَ لَيْسَ فِي الْقَوْمِ مَا فِيهِ مِنَ الْحَسَنِ‌[۲۶].

گمان نمی‌کردم امر خلافت از بنی‌هاشم و از میان آنان از ابوالحسن (علی بن ابی‌طالب) منحرف گردد آیا او اول کسی نیست که به سمت قبله شما نماز خواند؟ آیا او عالم‌ترین مردم به آثار و سنن نیست؟ آیا او قریب‌العهد‌ترین مردم نسبت به پیامبر نیست؟ و آیا او کسی نیست که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر(ص) کمک او بود؟ کسی که آنچه (از خوبی‌ها) در همه مردم است در او وجود دارد ولی آنچه خوبی در اوست در مردم نیست. چنین اشعاری به خزیمة بن ثابت و أبوالفضل بن عباس بن عتبة بن أبی‌لهب نیز نسبت داده شده است که از عملکرد اصحاب سقیفه اظهار شگفتی کرده و اشعاری سروده‌اند[۲۷]. آنچه بیان شد، به علی(ع) اختصاص ندارد؛ همه ائمه(ع) دنبال احقاق حق خود بودند؛ ولی شرایط برای احراز رهبری جامعه در مقام عمل برایشان فراهم نبود و هر کدام از آنان ناگزیر برای حفظ اساس اسلام، با شیوه خاص خود، از دین پاسداری کردند. امام حسن(ع) قیام کرد؛ ولی با دسیسه‌ها و وعده‌های مادی معاویه، یارانش بی‌وفایی کردند. در نتیجه در عرصه‌های سیاسی و جبهه‌های جنگ، با شکست مواجه شد و با شرایط بسیار مهمی که نفع مادی و معنوی مسلمانان در آن پیش‌بینی شده بود و معاویه نیز همه آنها را پذیرفته بود، آن حضرت صلح‌نامه را امضا کرد؛ اما معاویه وقتی جو عمومی را به نفع خود دید، همه را زیر پا گذاشت[۲۸]. امام حسین(ع) نیز هنگامی که معاویه موضوع خلافت یزید را مطرح کرد، با روش‌های گوناگون به شدت با جانشینی یزید مخالفت کرد و در نهایت با قیام تاریخی و بی‌نظیرش، حماسه‌ای جاودان آفرید. امام(ع) هدف از قیام خود را اصلاح امور امت پیامبر و بازگرداندن جامعه اسلامی به مسیر صحیح اعلام کرد: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي‌»[۲۹]. اگر قیام آن حضرت به پیروزی می‌رسید، امام با در دست گرفتن حکومت و اجرای صحیح احکام و موازین اسلامی، امور امت و جامعه را اصلاح می‌کرد؛ ولی آن قیام به شهادت حضرت امام حسین(ع) و یارانش منجر شد؛ اما با شهادت آن حضرت، ماهیت واقعی جریان مقابل نشان داده شد، مردم آگاه شدند و خطوط اصیل اسلامی برای همیشه در تاریخ ترسیم گردید و زمینه اصلاح امور مسلمانان و جلوگیری از انحراف در اسلام، محقق شد[۳۰].

پس از واقعه عاشورا، رفتارهای وحشیانه مزدوران اموی با مخالفان، چنان رعب و وحشتی در جامعه اسلامی ایجاد کرده بود که کسی جرئت و شهامت مقابله با اموی‌ها را به خود نمی‌داد. امام سجاد(ع) در چنین فضای اختناق‌آمیز، برای زمینه‌سازی شکل‌گیری حکومت اسلامی به گونه‌ای دیگر عمل کرد. ایشان در مقابل سیر مادی‌گرایانه مردم و جامعه آن روز، تفکر اصیل اسلامی یعنی توحید، نبوت، مقام معنوی انسان، ارتباط انسان با خدا و... را با دعا و نیایش حفظ و تبیین کرد و با یادآوری اندیشه‌های درست اسلامی، کوشید مردم را از جریان انحرافی جامعه و انگیزه‌های مادی خارج کند و در مسیر خدا، قرآن و دین راستین قرار دهد[۳۱]. شرایط اجتماعی - سیاسی زمان امام باقر و امام صادق(ع)، نیز باعث شد آن دو امام بزرگوار، اصلی‌ترین رسالتشان را پایه‌ریزی و استحکام شالوده‌های کلام و فقه شیعی بدانند و بیشتر تلاششان را برای دستیابی به آن به کار برند؛ اما این بدان معنا نبود که آن دو امام برای فراهم آوردن بستر عینی تأسیس حکومت عدل نکوشیده باشند؛ بلکه آنان با توجه به واقعیت‌های اجتماعی و آلودگی قلمرو سیاست و تداوم سرگشتگی‌های فکری و اجتماعی، به کوشش‌های سنجیده سیاسی شیعیان، آهنگی واقع‌بینانه، خردمندانه و مبتنی بر حفظ کیان شیعی بخشیدند. مبارزه با تحریفات پدیدآمده درباره زمامداری جامعه از نظر دین، از اقدامات اساسی امام باقر(ع) در همین راستاست[۳۲].

امام صادق(ع) نیز برای تشکیل حکومت اسلامی، اقدامات فراوانی انجام داد؛ برای مثال در فرصت‌های مناسب با روش‌های گوناگون، مسئله امامت را تبیین و تبلیغ کرد. ایشان کسانی را شایسته حکومت اعلام می‌کرد که با احکام اسلامی آشنا باشند و حلال و حرام را بشناسند و از جهت دانایی و توانایی در حکومت بر مسلمانان، از دیگران برتر باشند[۳۳]. امام با تقسیم حکومت به حکومت عادل و ظالم، مردم را به همکاری با حکومت عادل و مساعدت با آن فراخواند و آنان را از همکاری و تقویت حکومت ظلم و جور، که موجب گسترش فساد و از بین رفتن ساختار‌ها و نهادهای مطلوب جامعه می‌شود، باز داشت[۳۴] و یارانش را از مراجعه به دادگاه حکومت طاغوت منع کرد[۳۵]. اما زمینه قیام برای احقاق حق ایشان فراهم نبود؛ چنان که آن حضرت در جواب شخصی به نام سهل بن حسن خراسانی که به ایشان اظهار داشت: «یابن رسول الله، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید. چرا قیام نمی‌کنید و حق خود را از غاصبان و ظالمان باز پس نمی‌گیرید؛ با اینکه بیش از یکصد هزار شمشیرزن آماده جهاد و فداکاری در رکاب شما هستند؟»، فرمود: «برو داخل تنور آتش بنشین». سهل خراسانی گفت: «ای سرور و مولایم، مرا در آتش عذاب مگردان و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده». در همین لحظات یکی از یاران امام به نام هارون مکی وارد شد و سلام کرد. امام صادق(ع) پس از جواب سلام، به او فرمود: «ای هارون، برو داخل تنور آتش». هارون مکی بلافاصله داخل تنور رفت. آن‌گاه امام فرمود: «چند نفر از این افراد دارید؟» وی گفت: «حتی یک نفر هم سراغ ندارم». امام فرمود: «ای سهل، ما خود می‌دانیم که در چه زمانی خروج و قیام کنیم و آن زمان موقعی خواهد بود که حداقل پنج نفر، همدست، مطیع و مخلص ما یافت شوند»[۳۶]. در زمان امام کاظم(ع)، خلفای معاصر می‌دانستند که امام و پیروانش، عباسیان را غاصب خلافت پیامبر(ص) و حاکمانی ظالم می‌دانند و اگر قدرت یابند، برای نابودی حکومت آنان لحظه‌ای درنگ نخواهند کرد؛ از این رو امام کاظم(ع) و دیگر علویان را به شدت کنترل، و با خشونت با آنان رفتار می‌کردند[۳۷]. این فضای بسته سیاسی، از مهم‌ترین مشکلات و موانع پیش روی امام کاظم(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی بود. آنان به شدت بیمناک بودند که مبادا آن حضرت با اقدامات فرهنگی و مبارزه منفی نامشروع بودن حکومتشان را مطرح کرده و در پی بسترسازی برای شکل‌گیری حکومت ایده‌آل اسلامی باشد؛ اما امام کاظم(ع) با وجود چنین وضعیت خفقان‌آمیز، سیاسی با اتخاذ روش ستیزه‌جویانه فرهنگی - اجتماعی (مانند تقیه مبارزه منفی و استقامت) به دنبال تضعیف استبداد سیاسی بنی‌عباس بود. ایشان با استناد به روایاتی از پیامبر اکرم(ص)، حکومت‌های جور زمانش را نکوهش کرد و این‌گونه به مردم فهماند که همراهی نکردن با حکومت‌های جور و سرزنش آنها تکلیف دینی و اسلامی است. ایشان از رسول خدا(ص) نقل کرد: «شَرُّ الْبِقَاعِ دُورُ الْأُمَرَاءِ الَّذِينَ لَا يَقْضُونَ بِالْحَقِّ»[۳۸]؛ «بدترین مکان‌ها، دربار فرمانروایانی است که به حق عمل نمی‌کنند»[۳۹].

امام رضا(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش به مدت پانزده سال (تا آغاز خلافت مأمونآزادی نسبی داشت و به فعالیت‌های علمی و فرهنگی می‌پرداخت و آشکارا امامتش را اظهار می‌کرد[۴۰]؛ اما با دستیابی مأمون به خلافت، وضعیت زندگی امام نیز تغییر کرد. مأمون، به دلیل ترس از اقدامات سیاسی - اجتماعی امام رضا(ع) و کنترل و مراقبت از ایشان وی را به مرو آورد و برای کسب وجهه میان مردم و فرونشاندن و از بین بردن شورش‌های علویان، ابتدا خلافت و سپس ولایتعهدی خود را به ایشان پیشنهاد داد؛ اما امام(ع) به وی فرمود: اگر این خلافت از آن تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده، پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن در آورده، بر قامت شخص دیگری بپوشانی و اگر خلافت از آنِ تو نیست، پس چگونه چیزی را که از آن تو نیست، به من می‌بخشی[۴۱]؟ مأمون، وقتی با استنکاف و مخالفت امام رضا(ع) روبه‌رو شد، آن حضرت را تهدید، و به پذیرش ولایتعهدی مجبور کرد. امام رضا(ع) به ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت؛ به شرط اینکه هرگز در امور مملکت، مصدر امری نباشد و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکّام و قضا و فتوا، دخالتی نداشته باشد[۴۲]. امام رضا(ع) با این پاسخ می‌خواست غاصب بودن مأمون و دیگر خلفا را بیان، و از این طریق، با خلافت ناحق آنان مبارزه منفی کند؛ زیرا آن حضرت به این نکته توجه داشت که مأمون برای به دست آوردن خلافت و رسیدن به قدرت و حکومت بر مردم، برادرش را به قتل رسانید؛ لذا حال چگونه ممکن است به همین آسانی خود را کنار بکشد و حکومت را بی‌هیچ اجباری به امام بسپارد[۴۳]؟! امام جواد(ع) نیز در دوران کوتاه عمرش از طرف حاکمان در تنگنایی شدید قرار داشت و همواره تحت مراقبت بود؛ ازاین رو خط مبارزه منفی را در پیش گرفت و در قالب مبارزه‌های فرهنگی و عقیدتی، در پی فرو ریختن پایه‌های اقتدار سیاسی عباسیان بود. در دورانی که دستگاه خلافت، قرآن و سنت را به نفع خود تفسیر می‌کرد، امام از هر فرصتی برای نشان دادن مسیر درست زندگی استفاده می‌کرد؛ به گونه‌ای که در مراسم حج، بسیاری از مردم مشکلاتشان را با امام در میان می‌گذاشتند و امام، راهکار حل مشکلاتشان را بیان می‌کرد. همچنین امام با مناظرات خود و طرح مباحث علمی در جلسات، نظام فقهی و حقوقی خلافت عباسی را به چالش می‌کشید که این امر، عاملی برای سستی و فروپاشی نظام خلافت عباسی شد. همچنین امام در ضمن مناجات‌ها و دعاها، جهان‌بینی و مسیر اندیشه‌اش را مشخص، و مردم را از تحولات و دگرگونی‌ها آگاه می‌کرد، و افکارشان را برای مبارزه با ظلم و برپایی عدالت مهیا می‌ساخت[۴۴].

در زمان امام هادی(ع)، حاکمان عباسی به دلیل احساس ضعف و سستی برای حکومت خود پس از مأمون، به سیاست ارعاب، جاسوسی و خشونت روی آوردند و بر بزرگان بنی‌هاشم، به ویژه امام(ع)، بیشتر سخت گرفتند؛ زیرا آنان، به دلیل علاقه مردم به امامان(ع)، آنها را مهم‌ترین رقبای خود در قدرت و حکومت می‌دانستند؛ از این رو امام هادی(ع) در طول دوران ۳۴ ساله امامت خود، کمترین فرصتی برای اجرای شئون اجتماعی، سیاسی و علمی امامت نداشت و اکثر دوران امامت را در محاصره نظامیان عباسی در سامرا به سر برد؛ اما با این حال از هر فرصتی برای مبارزه با غاصبان حق خود و معرفی جایگاه امامت -هر چند به صورت غیر مستقیم- بهره می‌برد[۴۵]. روزی متوکل آن حضرت را نزد خود فراخواند و کنار خود جای داد و پیاله شراب به طرف او گرفت امام عذر خواست و فرمود «گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است». آن‌گاه متوکل خواست تا آن حضرت شعری برایش بخواند که او را به وجد و نشاط آورد. امام هادی(ع) اشعاری عرفانی برایش خواند که کلیه حاضران را تحت تأثیر قرار داد؛ حتی شخص متوکل، از کثرت گریه منقلب شد و دستور داد بساط شراب را از آن مجلس برچینند[۴۶]. وضعیت سیاسی، امنیتی و اجتماعی حاکم بر دوران امام حسن عسکری(ع) نیز تفاوت چندانی با وضعیت حاکم بر عصر امام هادی(ع) نداشت؛ با این وجود امام(ع) کوشید با ابلاغ رهنمودها و هشدارهای امنیتی، توطئه‌ها و دسیسه‌های ظالمانه دستگاه حاکم را خنثی یا کم‌اثر کند؛ اما عباسیان با آگاهی از اینکه حضرت مهدی(ع)، نابودکننده ستمگران و گستراننده عدالت در جهان، فرزند امام عسکری(ع) است[۴۷]، وضعیت خفقان‌آور علیه امام عسکری(ع) و شیعیان را تشدید کردند و امام عسکری(ع) را در محاصره نظامی خود در سامرا قرار دادند؛ به گونه‌ای که آن حضرت مکلف بود روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه در دارالخلافه حاضر شود[۴۸]. هر سه خلیفه معاصر امام عسکری(ع)، در دوران کوتاه امامت ایشان، برای به شهادت رساندن امام توطئه کردند و سرانجام معتمد عباسی آن حضرت را به شهادت رساند[۴۹].[۵۰]

منابع

پانویس

  1. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۸۱؛ ابن أعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۵۹.
  2. «سوگند به خدا اگر بیم آن نبود که مسلمانان پراکنده شوند و به کفر بازگردند و دین کژ و ناهموار گردد، همانا تا آنجا که توان داشتیم شرائط کنونی را دگرگون می‌ساختیم». مفید، الامالی، ص۱۵۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۴۹۷.
  3. «وَ الْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ [عَلَى‌] مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ». (نهج البلاغة، خطبه ۱۲۷).
  4. «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ...». (نهج البلاغة، خطبه ۵؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۸۱).
  5. نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۶۷.
  6. «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْ‌ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ». (نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱).
  7. «و أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنّة نبیه فإن السنة قد أمیتت و انّ البدعة قد أحییت»؛ ابو مخنف، وقعه الطف، ص۱۰۷.
  8. «فِى كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أَمتى عُدُولٌ مِنْ اهل بيتى يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ تَحْرِيفَ الضَّالِّينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ، وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ أَلَا وَ إِنَّ ائمتكم وَفْدُكُمْ الى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَانْظُرُوا مَنْ تُوفِدُونَ»؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ج۲، ص۴۴۱.
  9. «بَایَعَ النَّاسُ لأَبِی بَکْرٍ وَأَنَا وَاللَّهُ أَوْلی بِالأَمْرِ مِنْهُ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ، ثُمَّ بَایَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَاللَّهُ أَوْلِی بِالْأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ»؛ حموئی جوینی، فرائد السمطین، ج۱، ص۳۲۰. همین معنا در روایات معصومان(ع) نیز آمده است. امام باقر(ع) فرمود: «إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ لَمْ يُمْنَعْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع)مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَيَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَ لَا يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ كَانَ الْأَحَبَّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ جَمِيعِ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ الَّذِينَ رَكِبُوا مَا رَكِبُوا فَأَمَّا مَنْ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يُكْفِرُهُ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ- وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌّ(ع)أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»؛ (کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۶) «وقتی مردم آن کار را کردند و با ابوبکر بیعت نمودند، امیرالمؤمنین علی(ع) را منع نکرد از اینکه مردم را به سوی خود فراخواند، مگر نگاه به مردم و ترس از اینکه مبادا از اسلام بازگردند و بت‌پرست شوند و به یگانگی خدا و رسالت پیامبر گواهی ندهند.... بدین جهت امر خود را مکتوم نگه داشت و با حالت اکراه بیعت نمود؛ چون یارانی برای خود نیافت».
  10. «إِنَّ هَؤُلَاءِ خَيَّرُونَّا أَنْ يَظْلِمُونِي حَقِّي وَ أُبَايِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّي وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا». (مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۳)
  11. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۶۵.
  12. «حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا». (نهج البلاغه، خطبه ۶۲).
  13. «... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى إِذَا مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ‌] بَعْدَهُ»؛ (سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۱۱۸).
  14. نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۶۹.
  15. «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظْمِ». (نهج البلاغه، خطبه ۲۶).
  16. «ثُمَّ أَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ وَ ابْنَيَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ دُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نَصْرِي، فَمَا أَجَابَنِي مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ...». (مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۹، ص۴۱۹).
  17. «هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ». (سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۱۲۱).
  18. نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۷۴.
  19. ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  20. ﴿قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  21. ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي «بگو اگر خداوند را دوست می‌دارید از من پیروی کنید» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
  22. «ای مردم، من در میان شما دو چیز گرانبها باقی می‌گذارم: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم. به این دو تمسک جوئید که هرگز گمراه نمی‌شوید». (سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۶۴۷؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۵، ص۳۷۸؛ ابن ابی‌شیبه، المسند، ج۱، ص۳۵۱).
  23. ﴿مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  24. «و چون خداوند پیامبرش را به سوی خویش بازگرفت، هیچ‌کس را به خلافت سزاوارتر از ما نمی‌دید؛ ولی دیگران با زور بر آن دست یافتند و حق ما را درربودند». شیخ مفید، الجمل و النصرة، ص۱۷۱.
  25. شیخ مفید، الجمل و النصرة، ص۱۷۱.
  26. حموئی جوینی، فرائد السمطین، ج۲، ص۸۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۷۳.
  27. حاکم، مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۱۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۳.
  28. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۶۵؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۶، ص۱۵.
  29. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۲۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ قمی، نفس المهموم، ج۱، ص۶۹.
  30. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۷۷ - ۷۸.
  31. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۸۳.
  32. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۸۶.
  33. کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۹۹ و ۱۰۰.
  34. ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۳۳، ۳۴۶ و ۳۴۸.
  35. وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲و ۳.
  36. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی‌طالب، ج۴، ص۲۳۷.
  37. مناقب آل أبی‌طالب، ج۴، ص۳۰۶؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۳۰۶.
  38. راوندی کاشانی، النوادر، ص۷۱.
  39. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۹۶ - ۹۸.
  40. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۰۰و ج۲، ص۲۲۶.
  41. «إِنْ كَانَتْ هَذِهِ الْخِلَافَةُ لَكَ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ لَكَ فَلَا يَجُوزُ أَنْ تَخْلَعَ لِبَاساً أَلْبَسَكَهُ اللَّهُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَيْرِكَ وَ إِنْ كَانَتِ الْخِلَافَةُ لَيْسَتْ لَكَ فَلَا يَجُوزُ لَكَ أَنْ تَجْعَلَ لِيَ مَا لَيْسَ لَكَ». (شیخ صدوق، الامالی، ص۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۳۷).
  42. علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۶؛ مفید، الارشاد، ص۲۲۶ و ۳۱۰؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص۳۳۳.
  43. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۰۱ - ۱۰۵.
  44. ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۲۶۳ و ۲۶۴؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۰۹ - ۱۱۰.
  45. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۱۲ - ۱۱۳.
  46. «بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ‌ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ‌ وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ‌ فَأُسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ مَا دُفِنُوا أَيْنَ الْأَسِرَّةُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ‌ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُحَجَّبَةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ‌ فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ‌ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ‌ قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَ مَا شَرِبُوا فَأَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا»؛ بر بلندای کوه‌ها شب را به سحر آوردند؛ در حالی که مردان چیره و نیرومندی از آنان پاس می‌دادند، ولی آن قله کوه‌ها برایشان سودی نبخشید. از پناهگاه‌هایشان پایین کشیده شدند و در زیر خاک سیاه قرار گرفتند و چه بد جایی را برای رحل اقامت برگزیدند. پس از آنکه در قبرهای خود قرار گرفتند فریادزنی بر آنها بانگ زد کجا رفت آن بازوبندها، کو آن تاج‌ها و کجاست آن زر و زیورها. کجا رفت آن چهره‌ها که با ناز و نعمت پرورش یافته و مقابل آنها پرده‌های گرانبهای نازک آویخته بودند. هنگامی که این سؤال از آنها می‌شود، قبرهایشان از طرف آنها جواب می‌دهد آن چهره‌ها هم‌اکنون محل آمدوشد کرم‌های لاشخوار شده‌اند. (کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۳۴۲؛ شبراوی شافعی، الاتحاف بحب الاشراف، ص۴۲۶).
  47. کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۳۴؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۴۲۶.
  48. مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۵۱.
  49. ابن طاووس، مُهج الدعوات، ص۲۷۳ - ۲۷۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ص۲۶۳ و ۲۷۰؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۱۳ - ۱۱۴.
  50. نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۷۶-۱۸۸.