ابوحنیفه در تاریخ اسلامی
آشنایی اجمالی
او بیشتر با کنیهاش شناخته میشود و بنابر قول مشهور، پسر ثابت بن زوطی[۱] است که در سال ۸۰ ﻫ.ق در کوفه زاده شد. او امام اهل رأی و از فقیهان و راویان پارسی زبان نیمه نخست قرن دوم هجری به شمار میرود.
از آنجا که پدر یا جدّ وی از وابستگان و از غلامان بنی تیم اللات بن ثعلبه معروف به تیم الله بن ثعلبه بود او نیز در شمار موالی آنان درآمده و به تَیمی یا تیمُلی شهرت یافته است[۲].
ثابت همان کسی است که همراه پدرش زوطی در ایام نوروز، هدیهای برای امام علی بن ابی طالب آورد و آن حضرت او و ذریّهاش را دعا کرد[۳].
از ابو حنیفه تنها یک فرزند پسر به نام حمّاد به یادگار ماند که از او سه پسر به نامهای: اسماعیل، عثمان و عمر به وجود آمدند[۴].
ابو حنیفه چهرهای زیبا داشت، لباسهای خوب بر تن میکرد و بوی خوش عطر او پیش از دیدن چهرهاش شناخته میشد. سخاوت مند و با هوش بود و آن چنان خویشتن دار که حتی از دشمن خود بد نمیگفت. همچنین در راه تعلیم و تعلم شکیبا بود و با دستی باز و چهرهای گشاده دل شاگردان را به محفلِ علمی خود جذب میکرد. اهل تهجّد و نیایش بود. گاه در یک شب هزار رکعت نماز میخواند و گاهی در دو رکعت نماز یک قرآن ختم میکرد. لقمه حرام به شکم او نرفت و همواره معیشت خود را از راه فروش خز میگذراند و به هیچ صاحب منصب و قدرتی دل نسبت. از این رو مورد آزار حاکمان قرار گرفت[۵].
او برای هزینه یک ساله زندگیاش به جز چهار هزار درهم نمیاندوخت و به روایت منقول از امام علی(ع) که فرموده بود: چهار هزار درهم و کمتر از آن، نفقه و جزء هزینه زندگی است، استناد میکرد و باقی مانده درآمدش را در یاری عالمان بزرگ مصرف میکرد[۶].
او امام اهل رأی و نخستین کسی است که در باره حیلههای شرعی سخن گفته است.
رأی که در مرام فقهی وی به صورت قیاس و استحسان، ظهور مییافت و نیز نواندیشیاش با عنوان (حیلههای شرعی) هر دو از ناحیه فقها و دانشمندان و اهل حدیث، مورد نقّادی قرارگرفت. قیاس او را با کار ابلیس مقایسه کرده و مخالف سنّت پیامبر دانستند[۷] چه این که حیلههای شرعیاش را نیز تا حدّ کفر تلقی نمودند[۸].
هر چند از وی کتابِ فقهی به جای نمانده است، اما آرا و فتاوی فقهی او - طبق برخی گزارشها - به حدود ۸۳۰۰۰ فتوا میرسد و غالباً در آثار به جای مانده از ابویوسف، محمد بن حسن شیبانی[۹] و دیگر فقهای مکتب حنفی آمده است. آنان آرای برخی از معاصران ابوحنیفه، مانند: ابن شبرمه، ابن ابی لیلی و عثمان بتی را نیز آوردهاند. البته روایات فتاوای ابوحنیفه مختلف است و تمام آنها در آن آثار نیامده است و آن چه نقل شده، غالباً غیر مستدل و ساده است.
یادآوری این نکته نیز لازم است که روش اجتهادی وی در کتابی تدوین نشده و حتی در آثار شاگردان او نیز ذکر نشده است. آن چه در نخستین آثار مدوّن در اصول فقه حنفی، از قبیل رسالههای ابوحسن کوفی و دبوسی و کتاب بزودی به چشم میخورد، حاصل تخریج و استنباط آنان از فروع فقهی ابوحنیفه و شاگردان[۱۰] اوست[۱۱].
مجموعه رویّه فقهی او که از آن زمان تا کنون با عنوان (مذهب حنفی) شناخته میشود، امروزه مورد توجّه و التزام بیش از دویست میلیون مسلمان در نواحی آسیا و آفریقا است[۱۲].
این آرا بعدها از ناحیه فقها و محدثان مورد نقد و بررسی قرار گرفت و دهها نمونه از فتاوای وی که مخالف نصّ بود، شناسایی شد تا آنجا که وی را به کفر و زندقه متهم کردند. ابن حبّان، شیخ مفید، خطیب بغدادی و ابن جوزی نمونههایی از فتواهای او را نقل و نقد کردهاند[۱۳].
هر چند ابو حنیفه مخالف حکومتهای وقت بود، امّا دیری نپایید که سرنوشت مذهب فقهیاش در قوّت و ضعف، با سرنوشت حکومتها گره خورد[۱۴].
معروف است که ابوحنیفه مذهب فقهی خود را بر این اساس نهاد که جز به کتاب خدا، سنّت پیامبر که با اسناد معتبر روایت شده باشد، و قول صحابی، استناد نکند و در صورت عدم دسترسی به آنها و فقدان اجماع و عرف، بر اساس اجتهاد و قیاس و استحسان فتوا دهد[۱۵]. همچنین گفتهاند که در مذهب او خبر ضعیف بر قیاس و رأی مقدم است، اما چنان که گذشت، او بارها با نصوصِ صحیح از احادیث نبوی مخالفت کرده و رأیی جز رأی صحابه را برگزیده است. محدّث کلینی از امام صادق(ع) نقل میکند که ابوحنیفه میگفت: (علی(ع) چنین گفت و من چنین میگویم)[۱۶]. دل مشغولی نخستین او، گفتگو در باره اصول عقاید و مباحث کلامی بود و از آنجا که بصره یکی از کانونهای فعال چنین اندیشههایی بود، او دهها بار به آن شهر رفت و گاه تا یک سال در آنجا اقامت میکرد. این گرایش هرچند بعدها جای خود را به فقه داد، لیکن از یک طرف شالوده فکری او را پی ریزی کرد و از سوی دیگر، وی را به عنوان جدلیِ تیزهوش و توانا تربیت نمود[۱۷]. بغدادی مینویسد: او نخستین متکلم از طبقه فقهاست و کتابی به نام الفقه الاکبر در ردّ قدریه نوشته است که به قول ملا علی قاری، در برگیرنده اکثر قواعد اهل سنّت و جماعت است. [۱۸] برای او دو رساله دیگر به نامهای العالم و المتعلم و رسالة الی العثمان البتّی یاد کردهاند که در آنها نیز بخشِ دیگری از آرای کلامی وی منعکس شده است. چیزی که در باره آرای کلامی او قابل توجه است آنکه اولاً، این آرا در هیچ یک از آثار دو شاگرد برجستهاش ابویوسف قاضی و محمد بن حسن شیبانی، نیامده است. ثانیاً، در میان آنها اشاره ای به عقیده او در باب امامت نیست[۱۹].
مرجئی بودنِ ابو حنیفه، بارزترین مشخّصه مذهب کلامیِ اوست. این عنوان که پس از شهادت امام علی(ع) پیدا شد، به کسانی اطلاق میشد که در برابر جناح اقلیّت شیعه علی از یک سو و فرقه خوارج از سوی دیگر، اکثریت جامعه آن روز را تشکیل میدادند. آنان بر این عقیده بودند که بر امت اسلامی واجب است در برابر امویان کرنش کنند و حکم به کفر و شرک آنان را تا قیامت به تأخیر بیندازند. [۲۰].
نوبختی و اشعری نیز تصریح کردهاند که اینان پیرامون مخالفان امام علی(ع)؛ یعنی طلحه، زبیر، عائشه و معاویه گردآمدند و بر این باور بودند که تمام اقرار کنندگان به اسلام، مسلمان و مؤمن هستند و امید بخشایش آنان در قیامت میرود[۲۱]. و نیز آنان ضمن تقسیم مرجئه به سه یا چهار دسته، ابوحنیفه را در شمار مرجئه عراق و از هواداران عمرو بن قیس ماصر (ماصریّه) آوردهاند. برخی او را از پیروان جهم بن صفوان و از مرجئیان خراسان (جهمیّه) دانستهاند. برخی نیز با تقسیم مرجئه به مرجئه ضال و مرجئه اهل سنت، ابوحنیفه رااز گروه دوم برشمردهاند[۲۲].
خطیب در تاریخ بغداد بدون اشاره به این که او در کدام یک از اقسام چهارگانه مرجئه قرار دارد، مینویسد: ابو حنیفه بر این عقیده بود که ایمان همان شناخت و اقرار به خدا و پیامبران و تعلیمات آسمانی آنان است. این چنین ایمانی نه زیاد و کم دارد و نه کسی در آن بردیگری برتر است[۲۳]. او نیز بر این باور بود که امامت حق مشروع هر مرد قرشی است که قیام کند و مردم را به کتاب و سنت و دادگری فرا خواند و چنین کسی را باید یاری کرد. این تفکر که به دیگر دستههای مرجئه نیز نسبت داده میشود، سبب شد تا ابوحنیفه با زید بن علی(ع) بیعت کرده، و با هزاران درهم، او و ابراهیم بن عبدالله محض را یاری کند[۲۴].
این بینش هم چون مرجئی بودن او، ازسوی برخی مورد نقد و نکوهش قرار گرفت و صاحب آن را به بدعتگذاری متهم کردند،[۲۵] امّا او سخت به لوازم آن پای فشرد و تا سر حدّ زندان، شکنجه و مرگ پیش رفت.
او از مریدان فرزندان امام علی(ع) بود و از نهضتهای آزادی بخش آنان طرف داری میکرد از این رو با زید بن علی، عبدالله بن حسن بن حسن(ع) و برادرش ابراهیم رابطه تنگاتنگ داشت و یاری کردن زید را واجب میدانست، [۲۶] متقابلاً از دستگاه خلافت اموی و عباسی دوری میجست. در دوره خلافت مروان حمار، یزید بن عمر بن هبیرة او را برای قضاوت فرا خواند، امّا او نپذیرفت و سرانجام به دهها ضربه شلاق محکوم شد.[۲۷] آن گاه که ابوالعباس سفاح، نخستین خلیفه عبّاسی به حکومت رسید و وارد کوفه شد، از باب تقیّه با وی بیعت کرد، امّا هیچ مقام و عطایی را نپذیرفت[۲۸].
منصور دوانیقی، او و شریک بن عبدالله و سفیان ثوری را به بغداد احضار کرد و برای آنان به ترتیب، قضاوت بغداد، کوفه و بصره را پیش نهاد و نیز تهدید به شهق کرد. سفیان فرار کرد، شریک پذیرفت و ابوحنیفه نپذیرفت و به کیفر این نافرمانی، صد تازیانه به او زدند و به زنداناش درافکندند که به مرگ وی انجامید [۲۹].
ابو نعیم از زفر بن هذیل شاگرد ابو حنیفه نقل میکند: وی در عصر خلافت منصور و هم زمان با قیام ابراهیم فرزند عبدالله بن حسن، آشکارا و سرسخت به خلیفه معترض بود تا آنکه عیسی بن موسی فرمان دار کوفه به دستور خلیفه، او را دستگیر کرد و به بغداد فرستاد و او پس از پانزده روز بر اثر مسمومیّت در زندان درگذشت[۳۰].
زمخشری ذیل آیه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۳۱] آورده است: ابوحنیفه، منصور دوانیقی را دزدِ مکّار مینامید و خروج علیه او را واجب میشمرد و میگفت اگر آنان مسجدی بنا کنند و به من بگویند خشت و آجر آن را حمل کنم، نمیپذیرم. او در پاسخ زنی که از کشته شدن فرزندش در جریان قیام محمد، و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن گلایه داشت، گفت: ای کاش من به جای آنان بودم[۳۲].
با توجه به آن چه گذشت باید در این نقل طبری تردید کرد که ابوحنیفه پس از امتناع از پذیرش قضاوت بغداد، از طرف منصور مسئول و متولّی ساختن بغداد شد تا آنکه بنای این شهر پس از پنج سال در ۱۴۹ ﻫ.ق به انجام رسید[۳۳]. البته از برخی روایتها فهمیده میشود که منصور دوانیقی گاهی از منزلت علمی ابوحنیفه و برخی دیگر، برای پیش برد اهداف خود، از جمله کنار زدن و تضعیف اهل بیت و فرزندان امیرمؤمنان(ع)استفاده میکرده است.
ابوحنیفه میگوید: روزی منصور به من گفت: مردم متوجّه جعفر بن محمد(ع) شده و به او گرویدهاند. چهل مسئله دشوار برای او فراهم کن. من مسائل را فراهم کردم و برای منصور، به حیره فرستادم، سپس خود در مجلس او حاضر شدم با دیدن جعفر بن محمد(ع)چنان تحت تأثیر هیبت و بزرگی او قرار گرفتم که منصور را فراموش کردم. مسائل طرح شد و جعفر بن محمد(ع)با نقل آرای مردم کوفه و مدینه، همه آن مسائل را بر مبنای آرای اهل بیت(ع)پاسخ داد. این جا بود که ابوحنیفه گفت: جعفر بن محمد فقیهترین کسی است که من تا کنون دیدهام[۳۴]. از این گزارش دو نکته استفاده میشود، یکی آنکه مذهب فقهی اهل مدینه و کوفه - که ابوحنیفه امام شان بود - غیر از مذهب فقهی اهل بیت(ع) بوده است،[۳۵] دیگر آنکه ابوحنیفه در آغاز به عبّاسیان خوش بین بود.
شاید با توجّه به نکته اخیر است که ابوزهره مینویسد: منصور با عبداللّه بن حسن و فرزنداناش به خشونت رفتار کرد و آنان را در غل و زنجیر از مدینه به هاشمیّه[۳۶] فرستاد و در آنجا زندانی کرد و بیشتر آنان در زندان جان باختند. ابوحنیفه که از این رخ داد آگاه شد، از عباسیان دوری جست وبه یکی از مخالفان سرسخت شان تبدیل شد؛ زیرا او مانند بیشتر پارسیان، علویان را دوست میداشت و به ویژه به عبدالله عشق میورزید[۳۷].
از مباحث گذشته گوشه ای از روابط و موضع گیریهای مثبت یا منفی ابو حنیفه با اهل بیت(ع) آشکار شد. در این جا میخواهیم این رابطه متقابل را با تفصیل بیش تری مطالعه کنیم. در این رابطه اولاً، شخصیت او را از دیدگاه خاندان پیامبر(ص) ملاحظه میکنیم. ثانیاً، رابطه و احیاناً نظر او را در باره اهل بیت(ع) بررسی خواهیم کرد.
در ارتباط با بخش نخست باید بدانیم که روایاتی در مناقب وی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است، از جمله این که: در میان امّت من مردی خواهد بود که او را محمد بن ادریس نامند، زیان او بر امت من از ابلیس بیشتر است. و در امت من مردی خواهد بود که او را ابوحنیفه نامند، او چراغ امّت من است[۳۸].
حقیقت آن است که این احادیث، ساخته و پرداخته دروغ گویانی چون: مأمون بن احمد سلمی محمد بن شجاع ثلجی و احمد بن محمد بن صلت حمانی - نخستین کسی که در مناقب ابوحنیفه کتاب نوشته است - میباشد که شماری از نقادان و رجالیون به دروغ گو بودن شان تصریح کرده و برخی نیز وجود هر گونه حدیثی از پیامبر(ص) در باره ائمّه مذاهب را انکار کردهاند[۳۹].
پیش از این نقل کردیم که امام علی(ع) در باره ثابت بن زوطی و ذریّهاش به خیر و برکت دعا کرد. همچنین از امام صادق(ع) روایت شده است که ابوحنیفه را فقیه کوفیان دانست و او را به فتوا دادن تشویق و ترغیب کرد[۴۰].
در مقابل این روایات، احادیث دیگری نقل شده است که از بدبینی اهل بیت نسبت به او حکایت میکند و ما را نسبت به درستی روایات فوق به تردید وا میدارد.
ابن حبّان و کلینی نقل کردهاند که امام باقر(ع) یا امام صادق(ع)او را به سبب ترک سیره امام علی(ع) نفرین کردهاند[۴۱].
در روایت دیگری آمده است که امام صادق(ع) فرمود: جاهطلبی و حُب مقام، او را به سوی قیاس و رأی کشیده است[۴۲].
گوشههایی از تقابل مکتب فکری امام صادق(ع) و شاگردانش با ابوحنیفه را میتوانیم در مناظرات و گفت گوهای او با آن حضرت و یاراناش مطالعه کنیم، چنان که پیشتر به برخی از آنها اشاره شد[۴۳].
از سوی دیگر، تضادهایی را نسبت به موضع گیریهای وی در برابر اهل بیت(ع) مشاهده میکنیم. او از یک سو تصریح میکند که هر کس از سیره علی(ع) منحرف شود زیان کرده است[۴۴].
از سوی دیگر از سیره آن حضرت دست کشیده و راهی جز راه اهل بیت(ع)را انتخاب میکند[۴۵]. گاه از امام صادق(ع) به عنوان فرزند پیامبر(ص) یاد میکند و او را گرامی میدارد و فقیهترین امّت میداند و در باره آن حضرت میگوید: اگر او (امام صادق) نبود مردم مناسک حج شان را نمیدانستند. [۴۶] و زمانی برای مقابله با آن حضرت، دهها مسئله مشکل فراهم میکند و او را امام رافضه مینامد[۴۷]. و نیز پیش از اینها در دهها مورد بر خلاف احادیث صحیح پیامبر(ص) فتوا میدهد و یا نسبت به سنّت نبوی بیمهری کرده و به صراحت میگوید: دین جز رأی نیکو نیست و اگر پیامبر(ص) میبود، به بیشتر آرای من عمل میکرد[۴۸]. و در همین حال از او نقل میشود که روایت ضعیف نزد وی از قیاس برتر است[۴۹].
یادآوری این نکته لازم است که وجود چنین تضادهایی در آرا و افکار ابوحنیفه - هرچند همه آنها را نتوانیم بپذیریم و در اسناد برخی روایات تردید کنیم - ریشه در چهارچوب فکری وی در ارتباط با فهم دین دارد. مشخّصه اساسی این تفکر، اعمال رأی به شکل قیاس یا استحسان است که خود او از آنها با عنوان (رأی حسن) یاد کرده است. وجود این ویژگی حتی در میان برخی اصحاب؛ مانند عمر بن خطاب نیز چنان پیامدهایی را به دنبال داشته است[۵۰].
او یکی از نادر شخصیتهایی است که دانشمندان، درباره او نظریات متضادی ابراز کردهاند؛ نظریاتی که در باره دیگران کمتر ابراز شده است.
برخی وجود چنین تضادی را دلیل بر فرزانگی و بزرگی ابوحنیفه دانستهاند[۵۱].
بعضی از نقّادان حدیث چون ابن ابی داوود و ابن حبّان و خطیب از نوعی اتفاق آراء در نکوهش ابوحنیفه خبر میدهند و بر این باورند که پیشوایان بزرگ مسلمانان و دین داران با وَرع - به جز اندکی - او را نکوهش و جرح کردهاند[۵۲]. برخی، ضمن اعتراف به وجود مخالفان ابوحنیفه، شمار ستایش گران را بیش از آنها میدانند. [۵۳].
بنابر این، شایسته است که از نقل تفصیلی این آراء صرف نظر کرده و به آن چه اجمالاً در بخش بعدی این نوشتار میآید بسنده کنیم، امّا ناگزیر از یادآوری دو نکته هستیم:
نخست آنکه احمد بن محمد بن صلت اوّلین کسی است که در باره مناقب ابوحنیفه کتاب نوشته است. پیش از این گفتیم که او متهم به دروغسازی و جعل حدیث به ویژه در منقبت ابوحنیفه است. با فاصله اندکی، شاید نخستین آثار در نکوهش و مثالب ابوحنیفه، به قلم ابن حبّان بستی در بیست جزء با نامهای: علل مناقب و مثالب ابی حنیفه و علل ما اسند الیه تألیف شده است. با فاصلهای نه چندان زیادی، دو نوشته مستقل و غیر مستقل دیگر به نام اخبار ابی حنیفه و اصحابه از ابوعبدالله صیمری و تاریخ بغداد در ستایش و نکوهش وی تدوین شد. اثر اخیر بارها از ناحیه هواداران ابوحنیفه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است که میتوان از کتابهای: الرد علی ابی بکر الخطیب البغدادی، نوشته ابو مظفر حنفی و تأنیب الخطیب نوشته محمد زاهد بن حسن کوثری نام برد.
کوثری در این کتاب و نیز در تقدمة نصب الرایة شخصیتهایی چون: عقیلی، ابن عدی، خطیب، ابن حبان بستی، ابو حاتم رازی و برخی دیگر از ارباب رجال را به باد نقد و حمله گرفته و به ویژه، بر خطیب سخت تافته و نیز در انتساب کتابهای تاریخ کبیر و تاریخ صغیر به بخاری تردید کرده است[۵۴].
نکته دوم و آخر آنکه برگشت دادن این همه نقد و نظر درباره ابو حنیفه - چنان که کوثری کرده است - به منازعاتِ تعصّب آمیز اهل حدیث و رأی در قرن دوم و به جدالهای مذهبی در قرن چهارم و حمله کردن به مهمترین شخصیتهای صاحب سخن در باب حدیث و رجال، به معنای فداکردن دیگران، بلکه اهانت به آنان برای حفظِ یک فرد است. این، همان تعصّبی است که از آن نگرانیم[۵۵].
ابو حنیفه از طبقه ششم راویان است و بر حسب برخی روایات، از تابعیان به شمار میرود[۵۶]. او از شخصیتهای بزرگ اهل بیت(ع)مانند: امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، زید بن علی(ع) و عبداللّه بن حسن بن حسن(ع) بهرهمند شد و امام کاظم(ع) را نیز درک کرد[۵۷]. وی از امام باقر(ع) امام صادق(ع) عبدالله بن حسن بن حسن(ع) و نیز از: عطاء بن ابی رباح، ابواسحق سبیعی، محارب بن دثار، حماد بن ابی سلیمان، هیثم بن حبیب بن صواف، سماک بن حرب، علقمه بن مرثد، عطیه عوفی، عبدالعزیز رفیع، اوزاعی، شعبی، و عاصم بن ابی النجود و اعمش، روایت کرده است[۵۸]. همان طور که اشاره شد، برخی او را تابعی دانسته و تصریح کردهاند که ابوحنیفه، اصحابی چون: عبدالله بن ابی اوفی، ابوطفیل عامر بن واثله، عبدالله بن جزء و انس بن مالک را ملاقات کرده و از بعض آنها روایت دارد، امّا دیگران در چنین نسبتی تردید کرده، بلکه آن را منتفی دانستهاند[۵۹].
برخی از شرح حال نگاران، راویان ابوحنیفه را تا چهار هزار نفر ذکر کردهاند و نیز همین رقم را درباره شیوخ و اساتید او گفتهاند[۶۰]. در میان راویان او کسانی چون: هشیم بن بشیر، عباد بن عوام، عبدالله بن مبارک، وکیع بن جراح، زید بن هارون، علی بن هارون، ابو یوسف قاضی، محمد بن حسن شیبانی، یحیی بن نصر بن حاجب، هوذة بن خلیفه، ابو عبدالرحمن مقری و عبدالرحمن بن همام به چشم میخورند[۶۱].
ملا علی قادری نیز در رساله مناقب الامام الاعظم، با عبارت (و روایت شده) به وجود حدود هفتاد هزار حدیث در تصانیف و کُتُب ابوحنیفه اشاره میکند، امّا کسانی چون: عبدالله بن مبارک، حمیدی، ابن حبّان، ابن عدی و ابن جوزی، او را به بیبضاعتی در حدیث و سُنن و نا آشنایی به حدیث متهم کرده و گفتهاند: او فقط ۱۳۰ حدیث مسند دارد که در ۱۲۰ مورد خطا کرده یا به دگرگون کردن اسناد و تغییر متون آنها پرداخته است. ابن عدی، شمار روایات او را سیصد مورد دانسته که در میان آنها تنها بیست حدیث صحیح به چشم میخورد و تصریح میکند که درعموم روایات ابوحنیفه، غلط، تصحیف و زیادت در اسانید و متون دیده میشود[۶۲].
به هر حال، اندکی از روایات او در سنن ترمذی، نسائی و کتب دیگر و نیز در برخی از منابع روایی شیعی آمده است، از جمله آنکه با اسناد خود از پیامبر(ص) روایت میکند که فرمود: (راهنمای کار خیر چون فاعل آن است.پ)[۶۳].
مرتبه روایی او در اغلب کتابهای تراجم و رجال مورد نقد و بررسی قرار گرفته است و شمار زیادی از شخصیّتهای اسلامی به گونه ای ابوحنیفه را نقد و نکوهش کردهاند، از جمله: امام جعفر بن محمد صادق(ع) ایوب سختیانی، جریر بن حازم، حماد بن سلمه، حماد بن زید، مالک بن انس، ابو عبدالرحمن مقری، ابن ابی لیلی، حفص بن غیاث، شریک بن عبدالله، وکیع بن جراح، ابن شبرمه، ابو بکر بن عیاش، احمد بن حنبل، بخاری، نسائی دارقطنی، ابن سعد، ابن حبّان، ابوحاتم، ابن عدی، خطیب، غزالی و ابن جوزیخطای یادکرد: برچسب تمامکنندهٔ </ref>
برای برچسب <ref>
پیدا نشد.
از سوی دیگر، عجلی نام او را در کتاب ثقات آورده و از دانشمندان معاصر، محمد بن زاهد کوثری، تصریح میکند که وثاقت و اعتبار ابوحنیفه به تواتر ثابت شده است. نیز در روایات دیگر نام شخصیتهای چون: امام صادق، یحیی بن معین، حماد بن ابی سلیمان، اسرائیل، مسعر، معمر، ابویوسف قاضی، یزید بن هارون، محمد بن حسن شیبانی، سفیان ثوری و ابوعبدالرحمن مقری را میبینیم که به گونه ای وی را ستودهاند [۶۴].
ابو حنیفه سرانجام پس از هفتاد سال زندگی، در زمان خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی در ماه رجب و به نقلی شعبان سال ۱۵۰ ﻫ.ق در زندان بغداد و در حالی که نماز میخواند بدرود حیات گفت و در مقبره (خیزُران) دفن شد. همان طور که گذشت، برخی سبب مرگ او را مسمومیّت دانسته و نقل کردهاند که امام محمد بن ادریس شافعی بارها به زیارت قبر او میآمد و با توسل به وی حاجت خود را میگرفت[۶۵].[۶۶]
جستارهای وابسته
- ثابت بن زوطی (پدر)
- حماد بن نعمان بن ثابت بن زوطی (فرزند)
- اسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت بن زوطی (نوه)
- عثمان بن حماد بن نعمان بن ثابت بن زوطی (نوه)
- عمر بن حماد بن نعمان بن ثابت بن زوطی (نوه)
منابع
پانویس
- ↑ زوطی، بر وزن موسی، واژه ای نبطی است و نبطی یا نباطی بر غیر عربهایی اطلاق میشد که در نواحی میان کوفه و بصره رحل اقامت افکندند و به کشاورزی پرداختند. بعدها این کلمه وصف توده مردم غیر عرب گردید. سفیان ثوری نیز ابوحنیفه را نبطی لقب میداد. (نک: تهذیب الکمال ۴۲۲/ ۲۹؛ وفیات الاعیان ۵/ ۴۰۵ و ۴۱۴ واخبار ابی حنیفه و اصحابه ۶۸ و المنجد، واژه: نبط.).
- ↑ اللباب فی تهذیب الانساب ۱/ ۲۳۳ - ۲۳۲و رجال طوسی ۳۲۵. از اسماعیل بن حماد بن ابی حنیفه روایت است که: ما از فرزندان فارسیم و هیچ گاه به بندگی گرفته نشده ایم. ر. ک:(تاریخ الثقات ۴۵۰.).
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۲ و وتاریخ الثقات ۴۵۰.
- ↑ ابن عدی تصریح میکند که من روایت درستی برای حمّاد نمیشناسم و او را در شمار ضعفا آورده است. نک: (الکامل فی ضعفاء الرجال ۲/ ۲۵۳ و کتاب المجروحین ۳/ ۷۰.).
- ↑ الکامل فی ضعفاء الرجال ۷/ ۹؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۵۲؛ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۳، ۸ و ۴۴ والغدیر ۵/ ۲۹ و ۳۳.
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۵۰ و ۷۶. البته در برخی روایات آمده که ابو حنیفه در تصنیفات خود، به هزاران حدیث نبوی استناد کرده است، نک:(الجواهر المضیئه ۲/ ۴۷۴.).
- ↑ نک: تاریخ بغداد ۱۳/ ۴۲۶ - ۴۲۸؛ المعارف ۴۹۵؛ الکافی ۱/ ۵۸؛ علل الشرایع باب ۸۱/ ۸۸ - ۹۱؛ الاختصاص ۱۸۹؛ المعرفة والتاریخ ۳/ ۲۱ و حلیة الاولیاء ۶/ ۲۵۸.
- ↑ الجواهر المضیئة ۲/ ۴۷۴.
- ↑ اینان در فقه و کلام از استاد خود ابوحنیفه پیروی کردند و در شمار اهل رأی و مُرجئه قرار گرفتند. برخی از ارباب نقد رجال، هر دو را از جهت روایی تضعیف کرده و گاه دروغ گو خواندهاند آن دو بر خلاف استادشان با حاکمان عباسی هم کاری کردند و ملازم دستگاه خلافت شدند. محمد بن حسن در سال ۱۸۹ ﻫ.ق و ابویوسف در ۱۸۲ ﻫ.ق وفات یافتند (تاریخ بغداد ۲/ ۱۸۱؛ المعارف ۴۹۹ و ۶۲۵؛ کتاب المجروحین ۲/ ۲۷۵؛ میزان الاعتدال ۴/ ۴۴۷و الکامل (ابن عدی) ۶/ ۱۷۵ و ۷/ ۱۴۵ و ابو حنیفه حیاته و عصره ۱۲).
- ↑ در میان شاگردان ابوحنیفه غیر از شیبانی و ابویوسف از افراد زیر یاد شده است: ابوبکر نهشلی محمد بن جابر حنفی، ابو برده عتبی، حبیب بن ابی ثابت، اسد بن عمرو، قاسم بن معن، زفرین هذیل و علی بن مسهر.
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۱۰ - ۱۱.
- ↑ تأنیب الخطیب ۲۲ و ابوحنیفه حیاته و عصره ۴۶۴ - ۴۷۰. ناگفته نماند که این آمار مربوط به سالهای قبل است.
- ↑ مصنفات الشیخ المفید ۳/ ۱۱۱ - ۱۴۸؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۴۰۱ - ۴۱۳؛ المنتظم ۸/ ۱۳۸ - ۱۴۳ و کتا ب المجروحین ۳/ ۷۰ - ۷۷.
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۱۲ و ۴۶۴.
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۱۰ - ۱۱؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۶۸ و ابوحنیفه حیاته و عصره ۲۳۹.
- ↑ نک: الکافی ۱/ ۵۶ - ۵۸؛ المنتظم ۸/ ۱۳۵ - ۱۴۳؛ اعلام الموقعین ۱/ ۷۷و الجرح و التعدیل ۴/ ق ۱/ ۴۵۰.
- ↑ نوشتهاند که ابوحنیفه در مدت هفتاد سال از زندگانیاش ۵۵ بار به حج رفت. این ارقام هرچند مبالغه آمیز است، لیکن شدت علاقه او را نسبت به سفرهای معنوی و علمی نشان میدهد، حاصل این تلاشها، گفت وگوهای زیاد او با عالمان مذاهب گوناگون آن عصر است که شماری از آنها در منابع تاریخی و روایی نقل شده است. بخشی از این گفت وگوها به مناظرههای او با امامان معصوم وشیعیان و اصحاب آنان اختصاص دارد. (نک: امالی طوسی ۶۲۸/ ح ۱۲۹۴؛ الاحتجاج ۲/ ۲۶۶، ۲۶۹، ۳۱۳ - ۳۱۵ و ۳۳۱؛ الاختصاص ۹۰، ۱۰۹، ۱۸۹، ۲۰۶؛ علل الشرایع ۸۸ / باب ۸۱؛ بحار الانوار/ ۲۸۶ ۲ - ۲۹۶؛ ۴۷/ ۲۴۰ ۲۱۳، ۴۰۰، ۴۱۲ و ۴۸/ ۷۹؛ الجواهر المضیئة ۲/ ۵۰۱؛ ابو حنیفه حیاته و عصره ۷۲ و فهرست هر سه جلد مواقف الشیعة.).
- ↑ الجواهر المضیئه ۲/ ۴۶۱ و ۴۶۸ و ترجمة الفرق بین الفرق ۲۶۳.
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۱۲.
- ↑ ترجمة الفرق بین الفرق ۳۷۲.
- ↑ المقالات و الفرق ۵ و ترجمة فرق الشیعه ۱۳.
- ↑ المقالات والفرق ۶؛ فرق الشیعة۱۴؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۸۱ و۳۹۹ ووکتاب المجروحین ۳/ ۶۱ و۶۲.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۷۶.
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۱۲ و ترجمه فرق الشیعه ۲۱.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۷۹ و ۳۹۵ - ۳۹۹.
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۱۲ و الکشاف ۱/ ۳۰۹.
- ↑ المعارف ۴۹۵ و تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۲۶ - ۳۲۷.
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۱۵ و ۳۴.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۲۶ - ۳۳۰ وفیات الاعیان ۵/ ۴۰۶.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۲۹ و الجواهر المضیئه ۲/ ۵۰۳.
- ↑ «پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ الکشاف ۱/ ۳۰۹.
- ↑ تاریخ طبری ۷/ ۶۱۹.
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۷۲؛ الامام الصادق حیاته و عصره ۲۸و الامام الصادق و المذاهب الاربعة ۱/ ۱۷۳.
- ↑ نک: کتاب المجروحین ۳/ ۶۵؛ الکافی / ۵۶ ۲ - ۵۸ و مصنّفات مفید ۳/ ۱۱۱ - ۱۴۸.
- ↑ هاشمیّة، شهری که سفّاح ابو عباس، نخستین خلیفه عباسی در کوفه بنا کرد در این شهر عبدالله محض و خانواده او به فرمان منصور دوانیقی زندانی شدند (معجم البلدان ۵/ ۳۸۹).
- ↑ ابوحنیفه حیاته و عصره ۷۲.
- ↑ کتاب المجروحین ۳/ ۴۶ و تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۳۵.
- ↑ نک: کتاب المجروحین ۳/ ۴۶؛ تاریخ بغداد ۴/ ۲۰۷؛ المنتظم ۶/ ۱۵۷؛ میزان الاعتدال ۱/ ۶۶ و ۳/ ۴۲۹ الموضوعات (ابن جوزی) ۳/ ۴۷ - ۴۹، اللئالی المصنوعه ۲/ ۴۵۷ به بعد و الغدیر ۵/ ۲۱۶، ۲۱۸، ۲۵۶ و ۲۷۸ - ۲۸۸.
- ↑ اخبار ابوحنیفه و اصحابه ۸۱؛ الجواهر المضیئة ۲/ ۴۵۸ و ۴۶۲ و تاریخ الثقات ۴۵۰.
- ↑ الکافی ۱/ ۵۶ - ۵۸ و کتاب المجروحین ۳/ ۶۵.
- ↑ علل الشرایع باب ۸۱/ ۸۹ و الاختصاص ۱۸۹.
- ↑ نک: الکافی ۱/ ۵۸؛ الاختصاص ۱۸۹، ۱۹۰ و ۲۰۶؛ امالی طوسی ۶۲۸/ ح ۱۲۹۴؛ الاحتجاج ۲/ ۲۶۶، ۳۱۳ - ۳۱۵ و ۳۳۱؛ بحار الانوار ۴۶/ ۳۵۷؛ ۴۷/ ۲۱۳، ۲۴۰ و ۴۱۲؛ ۴۸/ ۷۹؛ علل الشرائع باب ۸۱/ ۸۸، ۸۹، ۹۱ و ابوحنیفه حیاته و عصره ۷۲.
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۱۳.
- ↑ الکافی ۱/ ۵۶ و ۵۷.
- ↑ من لا یحضره الفقیه ۲/ ۵۱۹/ ح ۳۱۱۲؛ الجواهر المضیئة ۲/ ۴۶۲ و الامام الصادق حیاته و عصره ص۲۸.
- ↑ الاختصاص ۱۹۰ و الامام الصادق حیاته و عصره ۲۸.
- ↑ المنتظم ۸/ ۱۳۲ و ۱۳۸ - ۱۴۳، حلیة الاولیاء ۶/ ۲۵۸؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۴۰۷؛ الجرح والتعدیل ۴/ ق ۱/ ۴۵۰ و الکامل ابن عدی ۷/ ۸.
- ↑ اعلام الموقعین ۱/ ۷۷.
- ↑ نک: شرح نهج البلاغه ۱/ ۱۸۱؛ تنقیح المقال ۳/ ۲۷۲ و فجر الاسلام ۲۳۵ - ۲۴۲.
- ↑ الجواهر المضیئة ۱/ ۲۹.
- ↑ کتاب المجروحین ۳/ ۶۴؛ الکامل فی ضعفاء الرجال ۷/ ۱۰ و تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۷۰ به بعد.
- ↑ الجواهر المضیئه ۱/ ۲۹.
- ↑ نصب الرایة (تقدمة نصب الرایة) ۱/ ۵۷ - ۶۰ و تأنیب الخطیب ۱۱ - ۲۰.
- ↑ نک: نصب الرایة ۱/ ۵۷ - ۶۰؛ تأنیب الخطیب ۱۱ - ۲۰؛ المعرفة و التاریخ (پاورقی) ۲/ ۷۴۶ و ابوحنیفه حیاته و عصره ص۸ و ۹.
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۴ و تقریب التهذیب ۲/ ۳۰۳.
- ↑ اختصاص مفید ۹۰.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۲۴؛ کتاب المجروحین (پاورقی) ۳/ ۶۱؛ الجواهر المضیئة ۲/ ۵۴۵ و رجال طوسی ۳۲۵.
- ↑ نک: اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۴؛ وفیات الاعیان ۵/ ۴۰۶؛ لسان المیزان ۱/ ۲۷۱ و طبقات الفقهاء ۸۶.
- ↑ الجواهر المضیئة ۱/ ۲۸ و ۲/ ۴۵۴ - ۴۵۶.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۲۴.
- ↑ کتاب التاریخ الصغیر ۲/ ۴۱؛ الجرح و التعدیل ۴/ ق ۱/ ۴۵۰؛ کتاب المجروحین ۲/ ۲۷۵ و ۳/ ۶۱ و الکامل ابن عدی ۷/ ۸ - ۱۲.
- ↑ نک: کتاب الخصال ۱/ ۳۱۶و الکامل ابن عدی ۷/ ۱۲.
- ↑ اخبار ابی حنیفه و اصحابه ۹ - ۱۱، ۳۰، ۳۲، ۳۶، ۶۰ و۸۰؛ الکامل ابن عدی ۷/ ۹ و تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۴۴ و ۳۴۵.
- ↑ الطبقات الکبری ۶/ ۳۶۸؛ مروج الذهب ۳/ ۳۱۵؛ تاریخ بغداد ۱/ ۱۲۳؛ وفیات الاعیان ۵/ ۴۱۴؛ تأنیب الخطیب ۲۵؛ الغدیر ۵/ ۱۹۲ و الجواهر المضیئة ۲/ ۵۰۲.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 144.