سرگذشت زندگی امام کاظم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۳۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

پرورش امام کاظم(ع)‌

او هفتمین امام از خاندان رسالت است، امام گرانقدر، عظیم الشأن، کوشای در عبادت، در کرامات و معجزه‌ها بلند آوازه، فرو برنده خشم و درگذرنده از مردم و عبد صالح خداست و مردم عراق، آن حضرت را «باب الحوائج الی الله» می‌خوانند. پدر بزرگوارش «ابو عبد الله، جعفر بن محمد (صادق)»، ششمین امام از خاندان رسالت است. او معجزه اسلام و مایه افتخار انسانیت در تمام عصرها و نسل‌ها است که چشم و گوش گیتی، در فضل و هوشمندی و خردمندی و دانش و کمال، چونان او را ندیده و نشنیده است. مادر مکرمه امام کاظم(ع) از جمله کنیزانی بود که آنان را در بازار مدینه فروختند. در میان آنان این بانوی گرامی مورد عنایت الهی قرار گرفت و از این شرافت و برتری برخوردار شد تا وجود پاک امام و امامت را در دامان خود پرورش دهد. امام صادق(ع) او را به همسری گرفت و این زن منزلتی والا نزد امام صادق(ع) یافت. حضرت او را بیش از دیگر همسران خود دوست می‌داشت و او برگزیده‌ترین و گرامی‌ترین و محبوب‌ترین زنان حضرت به‌ شمار می‌رفت.

مورخان در نسب این بانوی بزرگ دچار اختلاف شده‌اند، برخی او را از مردم اندلس و کنیه‌اش را «لؤلؤه» و گروهی او را رومی دانسته و کسانی نیز او را از بزرگترین خاندان‌های عجم خوانده‌اند. نام او «حمیده» و در خانه‌اش مورد احترام و تکریم بود و همه زنان علوی بدو عنایت و محبت داشتند. امام صادق(ع) نیز او را غرق لطف و عنایت خود می‌کرد؛ زیرا این بانو را در مرتبه‌ای بلند از خردمندی و کمال و ایمان نیکو می‌دید و هم از این جهت بود که او را می‌ستود. حضرت درباره او فرمود: «حمیده همانند شمش طلا از پلیدی‌ها پاکیزه است. فرشتگان پیوسته از او حفاظت می‌کردند تا اینکه چون دهش و عطیه‌ای الهی برای من و حجت پس از من به دستم رسید». امام صادق(ع) از دانش خود به آن بانوی گرامی چندان آموخت که طلایه‌دار زنان روزگار خود در دانش و پرهیزگاری و ایمان شد. آن‌گاه حضرت صادق(ع) او را فرمود تا زنان مسلمان را دانش و احکام شرعی بیاموزد[۱]. چنین بانویی شایسته چنین منزلت والایی است و همو می‌تواند و باید در عفت، پاکدامنی، دانش و کمال سرآمد زنان روزگار خود باشد.[۲]

مولود خجسته‌

روزگاری از ازدواج امام صادق(ع) با حمیده سپری شد. امام صادق(ع) برای حج راهی مکه شد و حمیده را همراه خود برد. پس از اتمام مناسک حج‌ به مدینه بازگشتند. چون به «ابواء»[۳] رسیدند حمیده درد زایمان را در خود حس کرد. از آنجا که امام صادق(ع) به او سفارش کرده بود. که پیش از هر اقدامی ایشان را در جریان بگذارد، حمیده کسی را فرستاد تا امام(ع) را از وضع خود باخبر کند. امام که با عده‌ای از یاران خود مشغول خوردن غذای چاشت بود با شنیدن این مژده به سوی حمیده شتافت. دیری نپایید که آن بانوی گرامی، مهتر و سروری از سروران مسلمانان و امامی از امامان اهل بیت(ع) را به دنیا آورد. این‌سان بود که نیکوکارترین مردم، مهربان‌ترین آنان نسبت به مستمندان، پر تحمل‌ترین ایشان در راه خدا و عابدترین و ترسان‌ترین خلق خدا زاده شد. جهان از قدوم چنین مولودی خجسته، فروغ یافت؛ مولودی که در عصر خود، پرفایده‌ترین و پر برکت‌ترین‌ها برای اسلام بود. امام صادق(ع) فرزندش را در آغوش گرفت و در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه (که از سنت‌های مؤکد در اسلام است) خواند. پس از این مراسم، امام صادق(ع) درحالی‌که خنده بر لب داشت نزد یاران خود بازگشت. یاران به حضرت گفتند: «خدا تو را شاد کند، فدایت شویم ای سرور ما، حمیده چه کرد؟»

حضرت مژده زاده شدن مولود مبارک را به آنان داد و آنان را با منزلت والای فرزندش آشنا کرده، فرمود: خداوند فرزندی به من عطا فرمود و او بهترین کسی است که خداوند آفریده است. سخن امام صادق(ع) گزاف نبود،؛ چراکه فرزندش امام کاظم(ع) از نظر علم، تقوا، نیکوکاری و تحمل سختی در راه دین، بهترین و سرآمد آفریدگان خداوند بود. آن‌گاه امام صادق(ع) به یاران خود فرمود: بدانید، به خدا او صاحب (امام) شماست[۴]. بدین ترتیب امام صادق(ع) آنان را متوجه کرد که این نوزاد خجسته و مبارک یکی از امامان اهل بیت(ع) است و خداوند فرمانبرداری از او را بر خلق واجب کرده است. امام موسی بن جعفر در سال ۱۲۸ ق[۵]. و به نقلی ۱۲۹ ق[۶]. در روزگار حکومت عبد الملک بن مروان دیده به جهان گشود.[۷]

کانون محبت و احترام‌

حضرت امام کاظم(ع) بخشی از دوران خردسالی خود را با آرامش گذراند و هماره زندگی حضرت، سرشار از احترام بود. پدرش امام صادق(ع) دریا دریا محبت و عشق خود را نثار او می‌کرد و مسلمانان نیز با آن حضرت رفتاری آمیخته به احترام و توجه و عنایت داشتند. امام صادق(ع) او را بر دیگر فرزندان خود مقدم می‌داشت و آن‌چنان نسبت به امام کاظم(ع) محبت می‌ورزید که دیگران از آن بهره‌ای نداشتند. از مظاهر محبت امام صادق(ع) به فرزندش کاظم این بود که قطعه زمینی به او بخشید. حضرت این زمین را به مبلغ ۲۶۰۰۰ دینار خریده بود و «بسریه» (نخلستان) نام داشت[۸]. روزی امام کاظم خردسال سخنی بر زبان آورد که شگفتی امام صادق(ع) را برانگیخت. امام صادق(ع) در واکنش به این سخن فرمود: ستایش خدا را که تو را بازمانده و جانشین پدران و از میان فرزندان مایه شادمانی قرار داد و به وجود تو ما را از دوستان و همنشینان بی‌نیاز کرد[۹].[۱۰]

سیمای امام‌

حضرت موسی بن جعفر(ع) رنگی به شدت گندمگون داشت و چهارشانه و دارای محاسن انبوه بود. «شقیق بلخی» در توصیف سیمای امام کاظم(ع) می‌گوید: «خوش‌سیما، به شدت گندمگون و لاغر اندام بود». امام کاظم(ع) هیبتی چون هیبت پیامبران داشت و چهره مبارک آن حضرت آینه سیمای پدرانش؛ یعنی امامان معصوم بود و هرکس او را می‌دید تحت تأثیر هیبت حضرت قرار می‌گرفت و او را بزرگ و گرامی می‌داشت.[۱۱]

نقش انگشتری حضرت‌

نقش نگین انگشتری امام کاظم(ع) چنین بود: «الْمُلْكُ لِلَّهِ وَحْدَهُ»[۱۲] «فرمانروایی تنها برای خداست».[۱۳]

کنیه حضرت‌

امام(ع) بدین کنیه‌ها خوانده می‌شد: ابو الحسن، ابو الحسن الماضی، ابو ابراهیم، ابو علی و ابو اسماعیل.[۱۴]

القاب امام‌

القاب حضرت نشانه گوشه‌هایی از شخصیت و شکوه و عظمت امام کاظم(ع) است که به ترتیب می‌آید:

  1. امام را «صابر» می‌خواندند؛ زیرا در برابر انواع سختی‌ها و آزارهایی که از سوی حاکمان ستمگر و جائر نسبت به حضرتش روا داشته می‌شد، صبر پیشه می‌کرد.
  2. دیگر لقب حضرت «الزاهر» (درخشنده) بود،؛ چراکه حضرتش با اخلاق و بخشندگی خیره‌کننده‌اش که خلق و خوی جدش پیامبر اکرم را تداعی می‌کرد، درخشیده بود.
  3. از دیگر القاب آن حضرت «عبد صالح» بود. او را از آن‌رو عبد صالح لقب دادند که بسیار عبادت می‌کرد و در فرمانبرداری از خداوند کوشا بود تا آنجا که با گذشت زمان در عبادت ضرب المثل شد. راویان حدیث نیز آن حضرت را با این لقب می‌خواندند، مثلا راوی می‌گفت: «حَدَّثَنِي الْعَبْدُ الصَّالِحُ»؛ عبد صالح مرا حدیث گفت.
  4. «سید» نیز از القاب آن حضرت است؛ زیرا او از مهتران و سروران‌ مسلمانان و یکی از امامان ایشان است. «ابو الفتح» شاعر بلند آوازه، او را با لقب «سید» چنین ستوده است: «من غلام آن سید ارجمند و گرامی هستم؛ و هرجا که باشم درودهایم نثار او باد. و چون غلام چنین انسان ارجمند و بزرگ باشم؛ پس آزاده‌ام و روزگار، غلام و برده من است»[۱۵].
  5. امام کاظم(ع) را «الوفّی» (وفاکننده به عهد) می‌خواندند؛ زیرا پای‌بندترین مردم روزگار خود به عهد و وفای به آن بود. حضرت نسبت به برادران و شیعیان وفادار و نیکوکار بود و فراتر از آن، نسبت به دشمنان و آنان که به حضرت کینه می‌ورزیدند نیز نیکی روا می‌داشت.
  6. دیگر لقب امام «امین» بود. این واژه با تمام مفاهیم آن در شخصیت سترگ آن امام تجسم یافته بود. او در امور دین و احکام شریعت و نیز در امور مسلمانان امین بود و همانند جد گرامی‌اش حضرت محمد(ص) که امین مردم بود، مورد اعتماد مردم قرار گرفت.
  7. از دیگر القاب آن حضرت «کاظم» است. از آن جهت او را کاظم خواندند که در برابر ستم و جور ظالمان، خشم خود را فرو خورده، هرگز نزد کسی لب به شکایت نگشوده، بلکه در برابر این ستم‌ها خدای بزرگ را شکر و ثنا می‌گفت و سرانجام به دست همین ستمگران و در سیاهچال‌های زندان به زهر جفا شهید شد. «ابن اثیر» درباره وجه تسمیه آن حضرت به کاظم می‌گوید: «او به سبب صبر، نرمخویی و بدی را با نیکی پاسخ دادن، به این لقب شناخته شده است»[۱۶].
  8. لقب دیگر حضرت کاظم(ع) «ذو النفس الزکیه» (صاحب نفس پاکیزه) است. از آنجا که گوهر وجود امام به آلودگی‌های دنیوی و پلیدی‌های مادی آلوده نشده بود و در این میدان نیز مانندی برای حضرت متصور نبود، «ذو النفس الزکیه» خوانده شد.
  9. آخرین لقبی که حضرت بدان خوانده می‌شود «باب الحوائج» است. این لقب حضرت بیشترین شهرت و گردش در واگویه‌ها را دارد. عموم مردم و خواص از اهل دانش و ایمان و فرزانگان، معتقدند که هرگرفتار و غمزده‌ای آهنگ آن حضرت کند، به یقین خداوند گرفتاری‌اش را برطرف کرده و غم‌های او را می‌زداید و هرکس به بارگاه ملکوتی او پناه برد به یقین حاجت‌های او برآورده شده، با دلی آرام و رها از داغ گرفتاری‌های روزگار به خانه خود باز می‌گردد. شیعیان آن حضرت، بلکه تمام مسلمانان با همه گرایش‌ها و اختلاف طبقه اجتماعی و علمی، به باب الحوائج بودن امام کاظم(ع) ایمان آورده، آن را مسلّم دانسته‌اند. «ابو علی خلّال»، پیشوای حنبلیان و رهبر روحی و معنوی آنان می‌گوید: در هرگرفتاری سختی که برای برآمدن آن، آهنگ قبر موسی بن جعفر(ع) را کردم، آن‌گونه که دوست می‌داشتم خداوند گره از کارم باز کرد[۱۷].

«امام شافعی» پا را فراتر نهاده، درباره امام و منزلت او می‌گوید: قبر موسی بن جعفر کاظم نوشداروی آزموده شده است[۱۸]. آری، همان‌گونه که امام کاظم در حیات خود پناهگاهی برای مسلمانان بود، پس از شهادت نیز دژی شکست‌ناپذیر بود که پناهندگان را از دست تطاول بلا و گرفتاری‌های روزگار امان می‌بخشید[۱۹].[۲۰]

مراحل زندگی امام کاظم(ع)‌

براساس طبیعت محیط و شرایطی که امام کاظم(ع) در آن زندگی می‌کرد، بررسی زندگی آن حضرت به سه مرحله متمایز از یکدیگر تقسیم می‌شود: مرحله نخست: از ولادت آن حضرت به سال ۱۲۸ ق. (و به نقلی ۱۲۹ ق.) تا شهادت امام جعفر صادق(ع) به سال ۱۴۸ ق. (پیش از برعهده گرفتن وظیفه امامت) است که دوره پرورش و زندگی آن حضرت در سایه پدر به شمار می‌رود و حدود بیست سال از عمر مبارک امام کاظم(ع) را شامل می‌شود. این مرحله از زندگی امام کاظم(ع) از این ویژگی برخوردار بود که علم الهی و توانایی فوق العاده امام(ع) در مناظره و گفت‌وگوهای علمی تبلور یافت، تا آنجا که هنوز پنج سال از زندگی خود را پشت سر نگذاشته بود، «ابو حنیفه» را با ادلّه و برهان محکم و استوار ساکت کرد. مرحله دوم: این مرحله پس از شهادت امام صادق(ع) و مسئولیت رهبری دینی، علمی، سیاسی و تربیتی از سوی امام کاظم(ع) آغاز شد. در این فضا و شرایط سخت سیاسی، بیم آن می‌رفت که جان امام در معرض خطر قرار گیرد.

هم از این‌رو بود که امام صادق(ع) در زمان حیات خود، امام کاظم(ع) را به عنوان یکی از پنج جانشین خود معرفی کرد و بدین ترتیب برنامه و طرح منصور را برای از میان برداشتن فیزیکی امام کاظم(ع) خنثی کرد. این مرحله تا زمان مرگ منصور (۱۵۸ ق.) ادامه داشت. پس از منصور، مهدی و پس از مهدی، هادی (۱۶۹ ق.) به قدرت رسید. در دوره حکومت مهدی و هادی که بیست سال و اندی به درازا کشید، فضای باز و آزادی نسبی -خصوصا در روزگار مهدی- برای اهل بیت(ع) و پیروان ایشان فراهم شد. مرحله سوم: این مرحله از زندگی امام کاظم(ع) همزمان بود با حکومت هارون الرشید که در سال ۱۷۰ ق. به قدرت رسید. هارون در کینه‌توزی و دشمنی نسبت به اهل بیت و علویان، پس از برادرش هادی و پدرش مهدی، شهره بود. این مرحله تا سال ۱۸۳ ق. که آخرین سال زندگی امام کاظم(ع) بود و به دست یکی از جلادان هارون به شهادت رسید، ادامه یافت. امام کاظم(ع) در این مرحله از زندگی خود با تنگناها و سختی‌های فراوانی مواجه بود. هنوز هارون الرشید در آغاز راه بود که امام را در سیاهچال‌ها به بند کشید. گاهی حضرت را در بصره و زمانی در بغداد به زندان می‌سپرد. این سال‌های بی‌رحم با دیگر سال‌ها متفاوت بود؛ زیرا هارون الرشید هماره درصدد کوچک کردن امام و کاستن از منزلت آن حضرت بود و تلاش بی‌امانی برای دربند کردن و کشتن امام داشت.

اگر موضع‌گیری امام(ع) را در قبال منصور و مهدی در نظر بگیریم می‌بینیم فعالیت خود را علیه حکومت هارون فزونی می‌بخشید، اما علی‌رغم اینکه علویان از اقدام‌های انقلابی علیه هارون الرشید خودداری می‌کردند، هارون اهل بیت(ع) و پیروان آنان و خصوصا امام کاظم(ع) را در تنگنا قرار داد. حضرت کاظم(ع) در آن شرایط و نیز سخت‌گیری حاکمیت بر علویان، تمام توان خود را برای رسیدن به اهداف الهی و ایفای وظایفی که بر دوش داشت، به کار بست. حضرت، سیاست هارون را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست که‌ تصمیم نهایی هارون از میان برداشتن و کشتن اوست و برای او تفاوت نمی‌کند که این اقدام به چه بهایی تمام شود. امام(ع) این مطلب را نیز دریافته بود که هارون حتی وساطت اطرافیان خود را در مورد حضرتش نمی‌پذیرد. این مرحله از زندگی امام(ع) با مقاومت و ثبات حضرت در موضع‌گیری‌ها و عدم عقب‌نشینی در برابر خواسته‌های هارون الرشید به پایان رسید. حضرت کاظم(ع) از تن دادن به ذلت و تسلیم در برابر هارون و مطامع او به ازای آزادی از زندان خودداری کرد. آن بزرگوار وظایف خود را با دقت و ژرف‌نگری به انجام رساند و به امامت فرزندش امام رضا(ع) وصیت فرمود و برای جماعت صالحان (در صورت پیروی از امام بعدی) استمرار و تداوم حرکت الهی امامت را تضمین کرد. سرانجام با بردباری و تحمل آزارها در راه خدا به زهر کین عباسیان مسموم شد و یک عمر جهاد خود را به زیور شهادت در راه خدا آراست.[۲۱]

تاریخ شهادت‌

امام کاظم(ع) در زندان سندی بن شاهک به روز ۲۵ ماه رجب سال ۱۸۳ ق. به شهادت رسید و در گورستان قریش در بغداد به خاک سپرده شد. آرامگاه آن حضرت امروزه قبله دل‌های عاشقان و طوافگاه جان آزادگان و آزاداندیشان است و دروازه‌ای است به سوی خدا برای برآمدن نیازها.[۲۲]

امام کاظم(ع) در کنار پدر

دوران و مقطعی را که امام موسی بن جعفر(ع) در کنار پدر بزرگوارش گذراند (۱۲۸- ۱۴۸ ق.) از چند وجه تمایز برخوردار بود. از آن جمله می‌توان به فراز و نشیب‌های تاریخی و فعالیت‌های روشنگرانه امام صادق(ع) اشاره کرد. آن حضرت توانست با استمداد از قدرتی که خداوند در او به ودیعت سپرده و کارآزمودگی‌اش که از عنایات الهی به دست آورده بود، تمام مبارزه‌طلبی‌های هماوردجویان را پشت سر گذارده و مسیر اصیل و شاهراهی که جامعه بشری را به هدایت الهی رهنمون می‌شد نمایانده و وظایف امامت را ایفا کند. در همین دوران امام صادق(ع) راه را برای امام پس از خویش (امام کاظم(ع)) هموار و زمینه را برای فرزندش امام کاظم(ع) آماده می‌کرد. برای آشنا شدن با روزگاری که امام کاظم(ع) در کنار پدر بزرگوارش بود و شناخت ویژگی‌های این دوره که در نتیجه، درک و تصوری از دوران امامت حضرت کاظم(ع) به دست می‌دهد، نقل و بیان رخدادها و پدیده‌های بارز و برجسته روزگار معاصرت امام کاظم(ع) با پدر گرامی‌اش را ضروری می‌دانیم. این رخدادها را می‌توان به اختصار این‌گونه برشمرد:

  1. شورش بر ضد حاکمیت و اعتقاد به اهمیت چشم‌گیر انقلاب، پشیمانی از سکوت و بی‌تفاوتی در برابر باطل و حاکمان جور و دعوت به نفع علویان مخالف حکومت امویان بود. پدیده نافرمانی و شورش محوریت و قدرت تمرکزیافته حاکمان را از بین می‌برد و سرپیچی و نافرمانی از فرمانروایان را در پی داشت و دعوت به «الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص)»؛ فرد مورد پذیرش و رضایت مردم از آل محمد(ص): سخن محافل و مجالس مردم شده بود. این پدیده و دل مشغولی حاکمان وقت به شورش‌هایی که پیامد و ثمره نهضت مقدس سید الشهدا(ع) بود، فرصتی برای امام صادق(ع) فراهم آورد تا برنامه‌های خود را اجرا کند.
  2. در این دوره، مقدمات پیدایش دولت عباسیان در عرصه سیاست چهره نمود،؛ چراکه عباسیان فضا و شرایط به وجود آمده را غنیمت شمرده و در «ابواء» گرد آمدند و در ظاهر تصمیم گرفتند که «محمد نفس زکیه» خلیفه باشد و شعار «حکومت برای فرد مورد قبول آل محمد(ص) است» را ترویج و تبلیغ می‌کردند، اما در نهان، مردم را به بیعت با عباسیان فرا می‌خواندند. همزمان «ابراهیم امام» غلام خود، ابو مسلم خراسانی را به فرماندهی سپاه خراسان گمارد و او را به قتل عام و دستگیری دشمنان اموی خویش، به صرف اتهام و گمان توطئه‌گری سفارش کرد. امام صادق(ع) نسبت به این حرکت و تلاش عباسیان موضعی بی‌طرف داشت و از همراهی و حمایت آن خودداری کرده و فرجام جنبش عباسیان را بیان می‌فرمود. از دیگر سو امام صادق(ع) پیشنهادهایی که برای ایجاد حکومتی علوی به حضرتش می‌شد نمی‌پذیرفت،؛ چراکه شرایط و فضایی مناسب برای چنین حکومتی فراهم نمی‌دید. هنگامی که سران دعوت عباسی، مانند «ابو مسلم خراسانی» و «ابو سلمه» به حضرت صادق(ع) پیشنهاد برپایی حکومت علوی دادند، حضرت نپذیرفت و یک بار نیز فرمود که زمان، برای چنین امری مناسب نیست و آن‌گاه که یکی از همین پیشنهاددهندگان نامه‌ای با مضمون مشابه برای حضرت فرستاد، امام(ع) نامه او را سوزاند. امام صادق(ع) که با ژرف‌نگری، پیشنهادهای آمیخته با انگیزه‌های سیاسی و آزمندانه آنان را درک کرده بود، با هوشمندی تمام، خود و شیعیان را از این دام هولناک که کیان و مکتب تشیع را تهدید می‌کرد وا رهاند تا زمینه‌ای گسترده‌تر برای جهاد و فعالیت در راه خداوند متعال پیش روی آنان قرار دهد.
  3. فعالیت‌های امام صادق(ع) در ایجاد ساختاری ویژه و مقابله فرهنگی و علمی با رویارویی‌هایی که کیان تشیع را هدف قرار داده و آن را زیر ضربات کینه‌توزانه خود می‌گرفت تمرکز یافته بود. این فعالیت‌ها موارد زیر را در بر می‌گرفت:
    1. تغییر ساختار فرهنگی و فکری. آن هنگام که حضرت صادق(ع) بی‌طرفی سیاسی را در پیش گرفت، سیاستی را در پیش گرفت که توانست با توجه به ظرفیت جامعه، نیازهای اجتماعی و اخلاقی مردم را پاسخ دهد و از راه سازماندهی و ساماندهی دانشگاه اهل بیت توانست با جریان منحرف فکری مورد حمایت و ترویج امویان به رویارویی برخیزد. از آنجا که جریان سیاسی موجود نمی‌توانست چنین انحراف‌هایی را از میان بردارد، حضرت صادق(ع)‌ اقشار و جریان‌های پراکنده را جذب کرد. بدین ترتیب مکتب جدید (مکتب جعفری) در سرزمین‌های اسلامی رواج یافت و به صورت جریانی فکری که گرایش‌های جعفری (شیعی) را ترویج و نماینده خط خاندان رسالت بود، درآمد. امام کاظم(ع) در این زمینه، نقش بارز و برجسته و ویژه‌ای داشت.
    2. امام صادق(ع) همزمان با متحول کردن جریان فکری جامعه، اذهان افراد خاصی را برای پذیرش رهبری امام کاظم(ع) و ایمان کامل به آن آماده می‌نمود. «مفضّل بن عمر» می‌گوید: «در محضر امام صادق(ع) بودم که ابو ابراهیم، امام کاظم(ع) وارد شد. امام صادق(ع) فرمود: درباره امامت‌ او سفارش مرا بپذیر و این امر (امامت) را با آن دسته از یارانت که مورد وثوق تو هستند در میان بگذار»[۲۳].
    3. اقدام امام صادق(ع) به بستن راه بر دعوت‌های مشکوکی است که با مطرح کردن خویش به عنوان جانشین امام، درهم شکستن صف متحد شیعیان را در سر می‌پروراندند. یکی از این موارد برخورد امام صادق(ع) با جریان «اسماعیلیه» بود. حضرت به شیعیان فهماند که «اسماعیل»، امام پس از او نیست. هنگامی که اسماعیل فرزند امام صادق(ع) درگذشت، حضرت عده‌ای از شیعیان را گرد آورد تا مرگ اسماعیل را خود ببینند، مبادا که منحرفان از نبود اسماعیل سوء استفاده کرده و مرگ او را به بهانه‌های گوناگون، وسیله فروپاشی تدریجی کیان و موجودیت تشیع کنند.
  4. امام موسی بن جعفر(ع) در رنج‌های پدر و احضار مکرر او توسط منصور و آن هنگام که امام صادق(ع) امامت حضرت کاظم(ع) را به شیعیان نزدیک و رازدار خود اعلام کرد و بین دیگر شیعیان و امامت حضرت کاظم پیوند زد، همدم و همراه پدر بود.
  5. بی‌تردید، امامت، منصب و موهبتی است الهی که به شایستگی نامزد این مقام و توانایی او در به دوش کشیدن این مسئولیت بزرگ و سترگ بستگی دارد و در چنین فردی تبلور می‌یابد. از این‌روست که باید از سوی خداوند برگزیده شود و هم توسط فردفرد امامان معصوم(ع) تعیین و نام برده شوند.

نصوص زیادی در کتاب‌های حدیث و اخبار آمده است که طی آنها پیامبر اکرم(ع) درباره جانشین خود با صحابه و خاندان خویش سخن گفته و ایشان را معرفی کرده است. البته روایات و مطالب مستقیمی که هرامام درباره امام پس از خویش بیان فرموده، از نظر نص، اسلوب تعبیر و دلالت، تحت تأثیر شرایط زمانی و مکانی، گاهی صریح و زمانی در قالب کنایه و اشاره بوده است. با نگرش در روایاتی که از امام صادق(ع) در مورد امامت فرزندش حضرت کاظم و ترتب زمانی آن روایت شده، شیوه روشنگری امام صادق(ع) در این زمینه روشن خواهد شد که چگونه امام(ع) دگرگونی‌های موجود در جامعه روزگار خویش را -که دو دهه (از ولادت امام کاظم(ع)) تا شهادت امام صادق(ع) به طول انجامید- مدنظر قرار داده است. این در حالی بود که حضرت صادق(ع) فرزندانی دیگر داشت که از جمله آنها اسماعیل بود. مادر اسماعیل «فاطمه» دخت «حسین اصغر» معروف به «الأثرم» عموی امام صادق(ع) بود. امام صادق(ع) اسماعیل را بسیار دوست می‌داشت و همین‌ محبت، برخی از شیعیان را دچار توهم کرده بود که او جانشین پدر خواهد شد. اسماعیل به سال ۱۴۲ ق. درگذشت و پس از اسماعیل «عبدالله» معروف به «افطح»، بزرگترین فرزند امام صادق(ع) بود. تعدد فرزندان امام صادق(ع) و عنایت و محبت ایشان نسبت به اسماعیل و نیز بودن فرزندان بزرگتر، نصوص واردشده درباره امامت حضرت کاظم(ع) را در هاله‌ای از ابهام قرار می‌داد که پاره‌ای از آنها به فرزندان، برخی دیگر به یاران حضرت و قسمتی به وضع سیاسی حاکم بر آن روزگار برمی‌گشت؛ لذا برای رفع ابهام‌ها نصوص وارد شده از امام صادق(ع) را که در مورد امامت حضرت کاظم(ع) صادر شده است با رعایت تسلسل زمانی صدور آن نقل می‌کنیم.[۲۴]

روایات امام صادق(ع) درباره امامت حضرت کاظم(ع)‌

۱. از «یعقوب سرّاج» نقل شده است: «حضور امام صادق(ع) شرفیاب شدم، حضرت را در کنار گهواره «ابو الحسن موسی» دیدم که با موسی ملاطفت و مهربانی می‌کرد و او را بازی می‌داد. مدتی نه چندان کوتاه نشستم تا امام صادق(ع) موسی را به حال خود واگذاشت. برخاسته، به سوی او رفتم. حضرت به من فرمود: به آقای خود نزدیک شو. به گهواره موسی نزدیک شدم و بر او سلام کردم. او با زبانی رسا و گفتاری شیوا پاسخ سلام مرا داد و فرمود: برو و نام دخترت را که دیروز بر او نهاده‌ای تغییر ده که خداوند از این نام بیزار است. یعقوب سرّاج می‌گوید: خداوند مرا دختری عطا کرد و من نام او را «حمیرا» نهادم. آن‌گاه امام صادق(ع) به من فرمود: فرمان او را به کار گیر، راه درست را می‌یابی. یعقوب می‌گوید: من نیز نام دخترم را تغییر دادم»[۲۵].

۲. از «سلیمان بن خالد» نقل شده است: روزی نزد امام صادق(ع) بودیم، حضرت صادق(ع)، ابو الحسن، موسی بن جعفر(ع) را خواند و به ما فرمود: «عَلَيْكُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِي»[۲۶]؛ بر شما باد به پیروی از او و اقتدای‌ به او. به خدا سوگند که پس از من او امام شماست.

۳. در روایتی از «فیض بن مختار» آمده است: «در محضر امام صادق(ع) بودم که ابو الحسن موسی(ع) که خردسال بود وارد شد. او را گرفتم و بوسیدم. حضرت صادق(ع) فرمود: شما امت، چونان‌ کشتی هستید و این (امام کاظم(ع)) ناخدای کشتی است. سال بعد به حج رفتم. دو هزار دیناری که همراه داشتم، نیمی برای امام صادق(ع) و نیم دیگر را برای امام کاظم(ع) فرستادم. زمانی که بر حضرت وارد شدم، فرمود: او را با من همسنگ کردی؟ عرض کردم: این کار خودسرانه نبود بلکه‌ بنا به گفته شما چنین کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند که من چنین نکردم بلکه خداوند چنین مقرر فرموده است»[۲۷].

۴. نیز از «فیض بن مختار» است که می‌گوید «به امام صادق(ع) عرض‌ کردم: ما را از آتش دوزخ وارهان و امام پس از خویش را به ما بنمایان‌. چه کسی پس از تو امام ماست؟ در همین حال ابو ابراهیم موسی(ع) که خردسال بود وارد شد. حضرت فرمود: این سرور و امام شماست. بدو و فرمان او چنگ انداز و از او جدا مشو»[۲۸].

۵. در روایت «معاذ بن کثیر» می‌خوانیم: «به امام صادق(ع) عرض کردم: از خداوند می‌خواهم تا آن‌گونه که به پدرت فرزندی چون تو و با چنین منزلتی عطا کرده، تو را نیز چنین موهبتی عنایت کند و جانشینی برای تو مقرر فرماید. امام فرمود: خداوند چنین کرده. گفتم: فدایت گردم، او کیست؟ امام صادق(ع) به «عبد صالح» (امام کاظم(ع)) که در سن خردسالی بود اشاره کرد و فرمود: همین خفته، جانشین من‌ است[۲۹].

۶. از «عبد الرحمان بن حجاج» روایت شده است که گفت: «در سالی که ابو الحسن ماضی(ع) را گرفتند، به عبد الرحمن گفتم: این مرد (امام کاظم(ع)) در دست این شخص است (حاکم مدینه یا هارون بوده است) و نمی‌دانیم چه سرنوشتی دارد. آیا از او (امام صادق(ع)) درباره امامت‌ یکی از فرزندانش مطلبی به تو رسیده است؟ عبد الرحمن گفت: گمان نمی‌کردم کسی در این‌باره چیزی از من بپرسد و بعد نقل کرد که سال‌ها قبل‌ وارد خانه جعفر بن محمد شدم. او را در اتاقی چنین و چنان مشخصات اتاق را برشمرد یافتم که مصلای او بود. حضرت صادق(ع) مشغول دعا بود و موسی بن جعفر در سمت راست پدرش نشسته بود و دعای پدر را «آمین» می‌گفت. عرض کردم: فدایت گردم، دلدادگی و خدمتگزاری مرا نسبت به خویش می‌دانید. پس از شما ولی و امام مردم کیست؟ امام صادق(ع) فرمود: موسی زره (خلعت امامت) را بر تن کرد و بر اندام او راست آمد. به حضرت گفتم: از این پس نیاز به بیان و توضیحی ندارم و امام خویش را شناختم‌»[۳۰].

۷. در روایت «یعقوب بن جعفر جعفری» آمده است: «اسحاق بن جعفر(ع) برایم نقل کرد: روزی در محضر پدرم بود. «علی بن عمر بن علی» به پدرم گفت: فدایت گردم، پس از تو ما و مردم به که پناه ببریم؟ پدرم گفت: به صاحب دو جامه زرد و دو طرّه گیسو، همو که از این درب درآمده و درب را با دو دست خویش می‌گشاید. دیری نپایید دو دست دو درب را گشود و آشکار شد. او ابو ابراهیم، موسی بن جعفر(ع) بود»[۳۱].

۸. از «صفوان جمّال» روایت شده است: «منصور بن حازم به امام‌ صادق(ع) گفت: پدر و مادرم فدایت باد، بامدادان و شامگاهان، جان‌ها و نفس‌ها را می‌گیرند. چون آن هنگام فرا رسد جانشین شما کیست؟ امام صادق(ع) فرمود: چون وقت رفتن‌ فرا رسد، او امام شماست. آن‌گاه با دست- آن‌گونه که به یاد دارم- بر شانه راست حضرت کاظم(ع) زد. آن هنگام حضرت کاظم(ع) خماسی (پنج‌ساله یا قامت او پنج وجب) بود و عبدالله فرزند امام صادق(ع) نیز در مجلس حضور داشت»[۳۲].

۹. از «مفضل بن عمر» نقل شده است: «امام صادق(ع) از حضرت کاظم(ع) که در سنین کودکی بود نام برد و فرمود: این همان مولودی است که چون او مولودی خجسته و پر خیر برای شیعیان ما زاده نشده است. سپس به من فرمود: در حق اسماعیل (دیگر فرزند امام صادق) جفا نکنید[۳۳].

۱۰. از «عیسی بن عبد الله محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب(ع)» روایت شده است: «از امام صادق(ع) پرسیدم: در صورتی که آن واقعه- خدای آن روز را پیش نیاورد و آن را نبینیم- رخ دهد که را به امامت برگزینیم؟ حضرت به فرزندش موسی اشاره کرد. گفتم: اگر موسی دچار سرنوشت حتمی خود شد که را به امامت برگزینم؟ امام فرمود: فرزند موسی. گفتم: اگر او نیز نبود و برادری بزرگ و فرزندی خردسال برجای گذاشت که را برگزینیم؟ امام فرمود: فرزندش را. سپس افزود: به همین منوال تا آخر. گفتم: اگر او را نشناسم و جای او را ندانم چه کنم؟ امام فرمود: در این صورت‌ بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِي»؛ بار خدایا، من ولایت حجتی از حجت‌های تو را که از امام پیشین برجای مانده پذیرفته و دوستی او و پیروی‌اش را بر خود لازم می‌دانم‌. همین تو را بس است»[۳۴].

۱۱. روایتی مفصّل درباره امامت حضرت کاظم(ع) از «فیض بن مختار» نقل شده است که در آن می‌گوید: «امام صادق(ع) فرمود: او امام توست. نزد او برو و به حقش اقرار کن. برخاسته، نزد امام کاظم(ع) رفتم، سر و دست او را بوسیدم و برای او به درگاه خداوند دست به دعا برداشتم. آن‌گاه امام صادق(ع) فرمود: پیش از این در گفتن این امر به تو مجاز نبودیم. گفتم: فدایت گردم، آیا این را به کسی بگویم؟ حضرت فرمود: آری به همسر و فرزندانت. فیض بن مختار می‌گوید: همسر و فرزندانم و دوستانم که «یونس بن ظبیان» از آنان بود همراه من بودند. چون آنان را از این مطلب آگاه کردم همگی سپاس خداوند -عز و جل- گفتند، اما یونس گفت: به خدا سوگند، باید این مطلب را از او (امام صادق(ع)) بشنوم، سپس راه خانه امام صادق(ع) را در پیش گرفت و من او را دنبال کردم. چون به درب خانه امام رسیدم، او را پیش‌تر از خود بر در سرای حضرت دیدم. در آن هنگام شنیدم که امام صادق(ع) به یونس می‌گوید: ای یونس، مطلب همان‌گونه است که فیض برای تو بازگفته است. یونس گفت: شنیدم و به جان‌ اطاعت کردم. آن‌گاه امام صادق(ع) به من فرمود: ای فیض، او را با خود ببر[۳۵].

۱۲. «صفوان جمّال» می‌گوید: «از امام صادق(ع) درباره امام بعد از او پرسیدم، حضرت فرمود: صاحب منصب امامت به بیهودگی و بازی نمی‌پردازد. در این هنگام ابو الحسن موسی (که خردسال بود و بزغاله‌ای از نژاد بزهای مکه به همراه داشت) وارد شد. او به بزغاله می‌گفت: برای پروردگارت سجده کن! امام صادق(ع) او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فدای او باد که به بیهودگی و بازی نمی‌پردازد»[۳۶].

۱۳. از «زید نرسی» روایت شده است که امام صادق(ع) فرمود: با خدای خویش به راز و نیاز پرداخته و به درگاه او دست نیاز بردم تا فرزندم اسماعیل جانشین من باشد، اما خداوند مقام امامت را فقط برای فرزندم موسی مقرر داشته و امامت را جز برای او نمی‌پسندید[۳۷].

۱۴. از «زید بن اسباط» روایت شده است که گفت: «امام صادق(ع) را در بیماری‌اش که به رحلت او انجامید دیدار کردم. امام(ع) فرمود: امام صادق(ع)‌ با اشاره به فرزندش موسی فرمود: ای زید، این کودک را می‌بینی؟ چون دیدی مردم درباره امامت‌ او دچار اختلاف شدند، گواهی بده که من تو را آگاه کردم و گفتم: از آن‌رو برادران یوسف او را در چاه افکندند که نسبت به وی حسد ورزیدند؛ زیرا گناهی جز بازگفتن خواب‌ خویش نداشت، آن هنگام که گفت: یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که مرا سجده می‌کنند. این کودک نیز بی‌تردید مورد حسد قرار خواهد گرفت. آن‌گاه امام صادق(ع) فرزندانش‌ موسی، عبدالله، اسحاق، محمد و عباس را فرا خواند و به آنان فرمود: این (موسی) وصی اوصیاء، عالم و خزانه‌ دانش عالمان و گواه بر مردگان و زندگان است. سپس فرمود: ای یزید «گواهی ایشان به زودی نوشته می‌شود و از آن پرسیده خواهند شد»[۳۸].[۳۹]

بازداشت‌های مکرر امام کاظم(ع) تا زمان شهادت امام‌

برنامه‌ریزی برای زندانی کردن امام کاظم(ع)‌

بر آن نیستیم که در این بخش به علل و عوامل زندانی شدن امام کاظم(ع) توسط هارون الرشید بپردازیم. همان‌گونه که پیشتر با رفتار و تأثیرگذاری امام(ع) بر امت اسلامی آشنا شدیم، همین امر انگیزه مناسبی بود تا هارون را که فاقد مشروعیت برای خلافت و حکومت بود، به دربند کشیدن و در نهایت، ترور امام(ع) وا دارد. از این مطلب که بگذریم، خود هارون در آغاز رسیدن به قدرت و خلافت با خود عهد کرد که کیان و وجود علویان را از بن بر کند. با توجه به این اندیشه هارون، برخورد او با بزرگ و مهتر و رهبر علویان؛ یعنی امام موسی بن جعفر(ع) چندان دور از انتظار نبود. البته باید میان دلایل واقعی و عواملی که هارون آنها را دستاویز خود قرار داده بود تا رفتار خصمانه‌اش را با امام(ع) توجیه کند تفاوت قائل شویم.

پس از گذشت یک دهه از حکومت هارون الرشید، دیگر وجود امام کاظم(ع) برای هارون الرشید غیرقابل تحمل شده بود؛ زیرا هارون به قدرت تأثیرگذاری آن حضرت بر امت اسلامی از یک‌سو و گسترش دامنه تشیع از سوی دیگر پی برده بود. او داوطلبان سپاه امام کاظم(ع) را یکصد هزار تن -آن‌گونه که در پاسخ پرسش پسرش گفته بود- برآورد می‌کرد. شهرت فراگیر امام‌ کاظم(ع) و افتخارات و فضایل آن حضرت که بر سر زبان‌ها و موضوع گفت و گوها بود از دیگر عواملی به شمار می‌رفت که کینه و دشمنی هارون را نسبت به امام کاظم(ع) شدیدتر می‌کرد. ماجرای برخورد هارون با امام کاظم(ع) را هنگام زیارت قبر مطهر پیامبر اکرم(ص) پیشتر خواندیم. این امر از دیگر عواملی بود که هارون را خشمگین کرد. او همیشه درصدد یافتن بهانه‌ای بود تا امام(ع) را از مردم جدا کند، اما در پی توجیهی عوام‌پسند بود. از همین رو و به منظور فریب مردم، خطاب به پیامبر(ص) گفت: «پدرم و مادرم فدایت باد، از تصمیمی که گرفته‌ام از تو عذر می‌خواهم. بر آن شده‌ام تا موسی بن جعفر را با خود برده، به زندانش افکنم،؛ چراکه می‌ترسم او میان امت تو آتش جنگ برافروزد و بدین وسیله خون امت را بریزد»[۴۰]. سعایت‌کنندگان و خبرچینان نیز نقشی منفی علیه امام(ع) ایفا می‌کردند. یحیی بن خالد برمکی از همین ابزار برای دستگیری امام(ع) بهره جست. او «محمد (یا علی)[۴۱] بن اسماعیل» را به منظور خبرچینی علیه امام(ع) فریفت و به جاسوسی علیه امام(ع) نزد هارون واداشت. ببینیم برخورد امام کاظم(ع) با برادرزاده‌اش که دست به چنان کاری زده، تن به فریب‌های یحیی داده بود و پس از دیدار با هارون الرشید، بنا به میل و خواسته هارون، از امام(ع) بدگویی کرده بود، چه رفتاری بزرگوارانه و کریمانه داشت. از «علی بن جعفر بن محمد صادق(ع)» نقل شده است: «محمد بن اسماعیل نزد من آمد و خواست تا از ابو الحسن موسی(ع) بخواهم به او اجازه دهد به عراق برود، از او خشنود باشد و او را سفارشی کند.

علی بن جعفر(ع) می‌گوید: کناری ایستادم تا امام(ع) به وضوخانه رفت. این فرصتی بود که می‌توانستم با امام(ع) دیدار و گفت‌وگو کنم. چون از وضوخانه بیرون آمد، به او گفتم: برادرزاده‌ات محمد بن اسماعیل اجازه خواسته تا به عراق برود و نیز می‌خواهد به او سفارش‌هایی بکنی. امام(ع) اجازه داد. چون به مجلس خود بازگشت، محمد بن اسماعیل برخاست و گفت: ای عمو، دوست دارم سفارشی به من بکنید. امام(ع) فرمود: تو را سفارش می‌کنم که از دست داشتن در ریختن‌ خون من بپرهیزی و تقوای الهی پیشه کنی. محمد گفت: خدا لعنت کند آن‌که سعی کند خون تو را بریزد، سپس گفت: ای عمو، مرا وصیتی بکن.

امام(ع) باز فرمود: تو را سفارش می‌کنم که از دست داشتن در ریختن‌ خون من بپرهیزی و تقوای الهی پیشه کنی. علی بن جعفر بن محمد(ع) می‌گوید: آن‌گاه امام(ع) کیسه‌ای حاوی ۱۵۰ دینار به محمد داد. حضرت کیسه‌ای دیگر به او داد که ۱۵۰ دینار در آن بود. سومین کیسه شامل ۱۵۰ دینار به محمد داد و در نهایت دستور داد کیسه‌ای که حاوی ۱۵۰۰ درهم بود به محمد بن اسماعیل دادند. دهش امام(ع) را زیاد شمرده، آن را به امام(ع) گفتم، حضرت فرمود: چون پیوند خود را با او حفظ کنم و او رشته خویشاوندی را بگسلد، با این کار و حفظ پیوند خویشاوندی، حجت و دلیل من استوارتر و قویتر است. علی بن جعفر می‌گوید: محمد بن اسماعیل روانه عراق شد و با همان لباس سفر و با خستگی راه بر درب سرای هارون حاضر شده، به حاجب هارون گفت: به امیر المؤمنین بگو: محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بر درب سرا ایستاده است.

حاجب گفت: ابتدا در جایی اتراق کن، لباس سفر را از تن فرو افکن و جامه‌ای مناسب بر تن کن، سپس بازگرد تا تو را بدون تشریفات نزد امیر المؤمنین ببرم. او اکنون خفته است. محمد گفت: به امیر المؤمنین بگو که آمدم، ولی اجازه ورود ندادی. حاجب داخل شد و پیام محمد را به هارون الرشید رساند. هارون به او اجازه ورود داد. محمد چون با هارون روبرو شد گفت: ای امیر المؤمنین، دو خلیفه در یک خاکدان حکومت می‌کنند، موسی بن جعفر در مدینه خلافت می‌کند و برای او خراج می‌برند و تو در عراق خلافت می‌کنی و برایت خراج می‌آورند. هارون گفت: به خداوند سوگندت می‌دهم که‌ چنین است؟ محمد گفت: به خدا سوگند چنین است. به پاس این خدمت محمد، هارون الرشید دستور داد تا یکصد هزار درهم به منزل محمد برده، به او دادند. همان شب محمد گرفتار بیماری «خناق» (دیفتری) شد و مرد. روز بعد یکصد هزار درهمی که هارون به او داده بود به هارون بازگردانده شد»[۴۲]. این داستان، نمونه‌ای از بی‌شمار دسیسه‌هایی است که یحیی بن خالد برمکی به دستور و تحریک هارون الرشید طراحی کرد تا اهداف دستگاه ستمکار عباسیان را جامه عمل بپوشاند.

پس از این زمینه‌سازی‌ها بود که شتابزده، به‌طور پنهانی و دور از چشم امت اسلامی، امام کاظم(ع) را بازداشت و زندانی کرد تا مبادا مسلمانان طرفدار امام(ع) از محل زندانی بودن حضرت، آگاه شوند.[۴۳]

دستگیری امام کاظم(ع)‌

پس از آن‌که هارون الرشید به زیارت قبر منور پیامبر اکرم(ص) رفت و در آنجا با امام کاظم(ع) برخورد کرد، دستور داد تا امام(ع) را دستگیر کنند. مأموران هارون، امام(ع) را که بالای سر جدش رسول خدا(ص) در حال نماز بود، بدون اینکه اجازه دهند نماز خود را به پایان ببرد، دستگیر کرده، غل و زنجیر بر دست و پای امام(ع) گذاردند. امام کاظم(ع) در آن حال، دردمندانه خطاب به پیامبر اکرم(ص) درد دل خود را چنین باز گفت: به محضر تو رسول خدا شکایت می‌کنم[۴۴].

این اقدام خلیفه مورد نکوهش مردم قرار گرفته، امت را در این مصیبت، اندوه‌زده کرده بود. دست‌اندرکاران حکومتی از برآشفتن مردم هراسان شده، ترسیدند که مبادا دستگیری امام(ع) انگیزه‌ای شود تا مردم علیه حکومت و ارکان آن قیام کنند. این بود که دو شتر آماده کرده، یکی را به سمت بصره‌ و دیگری را به سوی کوفه روانه کردند. بدین ترتیب می‌خواستند مردم سردرگم شده و ندانند امام(ع) در کدام یک از کجاوه‌هاست و به کدام سو برده می‌شود.[۴۵]

منابع

پانویس

  1. بحار الانوار، ج۴۸، ص۶؛ اصول کافى، ج۱، ص۴۷۷؛ اعیان الشیعه، ج۲، ص۵.
  2. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۴۹.
  3. روستایى از نواحى مدینه است و مدفن آمنه دختر وهب مادر پیامبر گرامى اسلام در آنجاست.
  4. بحار الانوار، ج۴۸، ص۲ (به نقل از بصائر الدرجات، ص۱۲، باب ۱۷، حدیث ۹).
  5. مناقب ال ابى طالب، ج۴، ص۳۴۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۴.
  6. اعیان الشیعه، ج۲، ص۵. روایتى دیگر ولایت امام کاظم(ع) را در سحرگاه روز سه‌شنبه ماه صفر سال ۱۲۷ ق. دانسته است (نک: تحفة الازهار) چهارمین روایت ولادت آن بزرگوار را روز یک‌شنبه هفت روز سپرى شده از ماه صفر همان سال‌ مى‌داند (نک: بحر الانساب).
  7. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۰.
  8. دلائل الامامه، ص۴۹- ۵۰.
  9. بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۴ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۹).
  10. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۲.
  11. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۳.
  12. اخبار الدول، ص۱۱۲.
  13. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۳.
  14. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۳.
  15. اخبار الدول، ص۱۱۳. أنا للسيد الشريف غلام *** حيثما كنت فليبلغ سلامي /// و إذا كنت للشريف غلاما *** فأنا الحر و الزمان غلامي.
  16. مختصر تاریخ العرب، ص۲۰۹.
  17. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۳۳ (چاپ دار الکتب العلمیه بیروت).
  18. تحفة العالم، ج۲، ص۲۰.
  19. اغلب مسلمانان بر این باورند که خداوند بلا را از پناهندگان به مرقد حضرت موسى بن جعفر(ع) برطرف مى‌کند. ابن شهر آشوب نقل مى‌کند در بغداد زنى دیده شد که سراسیمه مى‌دوید. از او پرسیدند کجا مى‌روى؟ گفت نزد موسى بن جعفر مى‌روم زیرا فرزندم را زندانى کرده‌اند. مردى حنبلى مذهب از سر تمسخر گفت او (امام کاظم) در زندان مرد. زن گفت خداوندا به حرمت آن کشته در زندان قدرت خود را به من بنمایان. خیلى زود فرزندش از زندان آزاد شد و فرزند مرد مسخره‌کننده به کیفر رسید. نک: المناقب، ج۴، ص۳۰۵.
  20. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۴.
  21. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۵۹.
  22. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۶۱.
  23. اصول کافى، ج۱، ص۸- ۳، حدیث ۴؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۶.
  24. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۶۳.
  25. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۰، حدیث ۱۱.
  26. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۰، حدیث ۱۲.
  27. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۱، حدیث ۱۶.
  28. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۷، حدیث ۱؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۷.
  29. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۸، حدیث ۲؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۷.
  30. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۸، حدیث ۳؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۷.
  31. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۸؛ الارشاد، ج۲، ص۲۲۰.
  32. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۹، حدیث ۵؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۸.
  33. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۹، حدیث ۸.
  34. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۹، حدیث ۷؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۸.
  35. اصول کافى، ج۱، ص۳۰۹، حدیث ۹.
  36. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۱، حدیث ۵؛ الارشاد، ج۲، ص۲۱۹.
  37. زید نرسى الاصل، ق ۳۹.
  38. بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۰، حدیث ۳۱ (به نقل از ابن شهر آشوب مناقب آل ابى طالب).
  39. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۶۸.
  40. عیون اخبار الرضا، ص۷۳، حدیث ۳؛ طوسى، الغیبة، ص۲۸؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۱۳، حدیث ۱۳ (به نقل از عیون اخبار الرضا).
  41. در بعضى از روایات «محمد بن اسماعیل» و در برخى دیگر «على بن اسماعیل» خوانده شده است.
  42. اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۳، حدیث ۴۷۸؛ ر.ک: اصول کافى، ج۱، ص۸۵، حدیث ۸ (این داستان عینا از کافى- نقل شده است)؛ الارشاد، ج۲، ص۲۳۷؛ طوسى، الغیبة، ص۲۷؛ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۳۲ (او را على بن اسماعیل)؛ ج۴، ص۳۵۲ (او را محمد بن اسماعلى خوانده است)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۳۹، حدیث ۴۸ (به نقل از کشى).
  43. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۲۰۵.
  44. عیون الاخبار، ج۱، ص۸۵، حدیث ۱۰.
  45. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۲۰۹.