سرگذشت زندگی امام کاظم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از زندگی امام کاظم)

امام کاظم(ع) در یک نگاه ‌

امام موسی بن جعفر(ع) معروف به «کاظم الغیظ» (فروبرنده خشم) هفتمین پیشوای مسلمانان پس از پیامبر(ص)، یکی از پرچم‌ها و نشانه‌های هدایت الهی در جهان اسلام و خورشیدی فروزنده از خورشیدهای معرفت در میان بشریت است که هماره در این خاکدان پرتوفشانی می‌کند. حضرت در سال ۱۲۸ ق روزگار پایانی حکومت امویان زاده شد و با روزگار فروپاشی این خاندان که به نام خلافت رسول الله در سرزمین اسلام به تباهی پرداختند و نیز آغاز پیدایش حکومت عباسیان که با شعار الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص)؛ «حاکم مورد رضایت از آل محمد» بر مرکز حکومت و رهبری جهان اسلام سلطه یافتند، معاصر بود. دو دهه از عمر مبارک خود را در سایه پدرش حضرت جعفر بن محمد الصادق(ع) زیست و از سایه‌سار دانش پدر گرامی و مدرسه و مکتبی ربانی که با پرتو فراگیر خود، جهان اسلام، بلکه تمام بشریت را دربرگرفته بود بهره‌مند شد.

آن حضرت(ع)، دوران حکمرانی سفاح و منصور عباسی را ـ که در ۲۵ شوال ۱۴۸ ق پدر بزرگوار آن جناب به شهادت رسانده بود ـ درک نمود و در حالی که خطر مرگ وجود مبارکش را تهدید می‌کرد و جامعه دستخوش بحران بود، به جای پدر عهده‌دار منصب امامت شد. حضرت صادق(ع) برای حفاظت از جان فرزندش موسی، تدابیری اندیشید تا در بدترین شرایط سیاسی، جنبش رسالت الهی تداوم یابد. بدین ترتیب این درخت تناور و پر شاخ و برگ و سر به آسمان کشیده به ثمر نشست و در سه دهه از عمر مالامال از هدایت، از آزادی نسبی روزگار مهدی عباسی و حدود یک دهه در روزگار هارون برخوردار شد. پایه‌های حکومت عباسی در سه دهه نخستی که امام کاظم(ع) با آنان هم عصر بود، هنوز به‌طور کامل قدرت نگرفته بود، اما امام در دهه چهارم زندگی خود با فشارها و تنگناهایی روبه‌رو شد که هیچ یک از امامان(ع) در روزگار امویان و در عهد خلفای پیشین عباسی با آن روبه‌رو نبودند.

زندان‌های طولانی، طرح‌های پیاپی برای از میان برداشتن امام و سرانجام کشته شدن به دست کارگزاران حکومتی که به نام خدا و پیامبر(ص) فرمانروایی می‌کرد، تنگناهایی بود که حضرت کاظم(ع) با آن روبه‌رو شد. نقل شده است: «آن‌گاه که هارون الرشید، امام کاظم(ع) را دستگیر کرد، خطاب به پیامبر اسلام(ص) و درحالی‌که عذرخواهی می‌کرد گفت: از آن‌رو نواده تو را بازداشت می‌کنم که وجودش در میان امت، باعث تفرقه و پراکندگی است...»، بدین ترتیب می‌بینیم که شمشیر بر گردن مسلمانان و حتی امامان و پیشوایان حقیقی ایشان سایه افکنده بود.

امام کاظم(ع) در اهمیت دادن به رسالت الهی و مصون داشتن آن از تباهی‌ و تحریف، جدیت در حفظ و بازداشتن امت از فروپاشی و نابودی، نبرد با ستمگران و تأیید و حمایت از آمران به معروف و بازدارندگان از ارتکاب منکر، راه و روش جدش رسول خدا و پدران معصوم خود از حضرت امیر المؤمنین(ع) تا حضرت امام صادق(ع) را در پیش گرفت تا حاکمان را از گستراندن دامنه ستم و خودکامگی بازدارد[۱].

پدر و مادر ‌

امام کاظم (ع) هفتمین امام از خاندان رسالت است، امام گرانقدر، عظیم الشأن، کوشای در عبادت، در کرامات و معجزه‌ها بلند آوازه، فرو برنده خشم و درگذرنده از مردم و عبد صالح خداست و مردم عراق آن حضرت را «باب الحوائج الی الله» می‌خوانند.

پدر بزرگوارش «ابو عبد الله، جعفر بن محمد (صادق)»، ششمین امام از خاندان رسالت است و مادر مکرمه ایشان «حمیده» نام داشت. حضرت درباره او فرمود: «حمیده همانند شمش طلا از پلیدی‌ها پاکیزه است. فرشتگان پیوسته از او حفاظت می‌کردند تا اینکه چون دهش و عطیه‌ای الهی برای من و حجت پس از من به دستم رسید»[۲].

ولادت

روزگاری از ازدواج امام صادق(ع) با حمیده سپری شد. امام صادق(ع) برای حج راهی مکه شد و حمیده را همراه خود برد. پس از اتمام مناسک حج‌ به مدینه بازگشتند. چون به «ابواء»[۳] رسیدند حمیده درد زایمان را در خود حس کرد. از آنجا که امام صادق(ع) به او سفارش کرده بود پیش از هر اقدامی ایشان را در جریان بگذارد، حمیده کسی را فرستاد تا امام(ع) را از وضع خود باخبر کند. امام که با عده‌ای از یاران خود مشغول خوردن غذای چاشت بود با شنیدن این مژده به سوی حمیده شتافت. دیری نپایید که آن بانوی گرامی، مهتر و سروری از سروران مسلمانان و امامی از امامان اهل بیت(ع) را به دنیا آورد.

امام موسی بن جعفر در سال ۱۲۸ ق[۴]. و به نقلی ۱۲۹ ق[۵] در روزگار حکومت عبد الملک بن مروان دیده به جهان گشود[۶].

سیمای امام‌

حضرت موسی بن جعفر(ع) رنگی به شدت گندمگون داشت و چهارشانه و دارای محاسن انبوه بود. «شقیق بلخی» در توصیف سیمای امام کاظم(ع) می‌گوید: «خوش‌سیما، به شدت گندمگون و لاغر اندام بود». امام کاظم(ع) هیبتی چون هیبت پیامبران داشت و چهره مبارک آن حضرت آینه سیمای پدرانش؛ یعنی امامان معصوم بود و هرکس او را می‌دید تحت تأثیر هیبت حضرت قرار می‌گرفت و او را بزرگ و گرامی می‌داشت. نقش نگین انگشتری امام کاظم(ع) چنین بود: «الْمُلْكُ لِلَّهِ وَحْدَهُ»[۷] «فرمانروایی تنها برای خداست»[۸].

کنیه‌ها و القاب

امام(ع) بدین کنیه‌ها خوانده می‌شد: ابو الحسن، ابو الحسن الماضی، ابو ابراهیم، ابو علی و ابو اسماعیل.

القاب حضرت نشانه گوشه‌هایی از شخصیت و شکوه و عظمت امام کاظم(ع) است که به ترتیب می‌آید:

  1. امام را «صابر» می‌خواندند؛ زیرا در برابر انواع سختی‌ها و آزارهایی که از سوی حاکمان ستمگر و جائر نسبت به حضرتش روا داشته می‌شد، صبر پیشه می‌کرد.
  2. دیگر لقب حضرت «الزاهر» (درخشنده) بود؛ چراکه حضرتش با اخلاق و بخشندگی خیره‌کننده‌اش که خلق و خوی جدش پیامبر اکرم را تداعی می‌کرد، درخشیده بود.
  3. از دیگر القاب آن حضرت «عبد صالح» بود. او را از آن‌رو عبد صالح لقب دادند که بسیار عبادت می‌کرد و در فرمانبرداری از خداوند کوشا بود تا آنجا که با گذشت زمان در عبادت ضرب المثل شد. راویان حدیث نیز آن حضرت را با این لقب می‌خواندند، مثلا راوی می‌گفت: «حَدَّثَنِي الْعَبْدُ الصَّالِحُ»؛ عبد صالح مرا حدیث گفت.
  4. «سید» نیز از القاب آن حضرت است؛ زیرا او از مهتران و سروران‌ مسلمانان و یکی از امامان ایشان است.
  5. امام کاظم(ع) را «الوفّی» (وفاکننده به عهد) می‌خواندند؛ زیرا پای‌بندترین مردم روزگار خود به عهد و وفای به آن بود. حضرت نسبت به برادران و شیعیان وفادار و نیکوکار بود و فراتر از آن، نسبت به دشمنان و آنان که به حضرت کینه می‌ورزیدند نیز نیکی روا می‌داشت.
  6. از دیگر القاب آن حضرت «کاظم» است. از آن جهت او را کاظم خواندند که در برابر ستم و جور ظالمان، خشم خود را فرو خورده، هرگز نزد کسی لب به شکایت نگشوده، بلکه در برابر این ستم‌ها خدای بزرگ را شکر و ثنا می‌گفت و سرانجام به دست همین ستمگران و در سیاهچال‌های زندان به زهر جفا شهید شد.
  7. آخرین لقبی که حضرت بدان خوانده می‌شود «باب الحوائج» است. این لقب حضرت بیشترین شهرت و گردش در واگویه‌ها را دارد. عموم مردم و خواص از اهل دانش و ایمان و فرزانگان، معتقدند که هرگرفتار و غمزده‌ای آهنگ آن حضرت کند، به یقین خداوند گرفتاری‌اش را برطرف کرده و غم‌های او را می‌زداید و هرکس به بارگاه ملکوتی او پناه برد به یقین حاجت‌های او برآورده شده، با دلی آرام و رها از داغ گرفتاری‌های روزگار به خانه خود باز می‌گردد[۹].

مراحل زندگی امام کاظم(ع) ‌

براساس طبیعت محیط و شرایطی که امام کاظم(ع) در آن زندگی می‌کرد، بررسی زندگی آن حضرت به سه مرحله متمایز از یکدیگر تقسیم می‌شود:

مرحله نخست: از ولادت آن حضرت در سال ۱۲۸ ق. (و به نقلی ۱۲۹ ق.) تا شهادت امام جعفر صادق(ع) در سال ۱۴۸ ق. (پیش از برعهده گرفتن وظیفه امامت) است که دوره پرورش و زندگی آن حضرت در سایه پدر به شمار می‌رود و حدود بیست سال از عمر مبارک امام کاظم(ع) را شامل می‌شود. این مرحله از زندگی امام کاظم(ع) از این ویژگی برخوردار بود که علم الهی و توانایی فوق العاده امام(ع) در مناظره و گفت‌وگوهای علمی تبلور یافت، تا آنجا که هنوز پنج سال از زندگی خود را پشت سر نگذاشته بود، «ابو حنیفه» را با ادلّه و برهان محکم و استوار ساکت کرد.

مرحله دوم: این مرحله پس از شهادت امام صادق(ع) و مسئولیت رهبری دینی، علمی، سیاسی و تربیتی از سوی امام کاظم(ع) آغاز شد. در این فضا و شرایط سخت سیاسی، بیم آن می‌رفت که جان امام در معرض خطر قرار گیرد. از این‌رو بود که امام صادق(ع) در زمان حیات خود، امام کاظم(ع) را به عنوان یکی از پنج جانشین خود معرفی کرد و بدین ترتیب برنامه و طرح منصور را برای از میان برداشتن فیزیکی امام کاظم(ع) خنثی کرد. این مرحله تا زمان مرگ منصور (۱۵۸ ق.) ادامه داشت. پس از منصور، مهدی و پس از مهدی، هادی (۱۶۹ ق.) به قدرت رسید. در دوره حکومت مهدی و هادی که بیست سال و اندی به درازا کشید، فضای باز و آزادی نسبی ـ خصوصا در روزگار مهدی ـ برای اهل بیت(ع) و پیروان ایشان فراهم شد.

مرحله سوم: این مرحله از زندگی امام کاظم(ع) همزمان بود با حکومت هارون الرشید که در سال ۱۷۰ ق. به قدرت رسید. هارون در کینه‌توزی و دشمنی نسبت به اهل بیت و علویان، پس از برادرش هادی و پدرش مهدی، شهره بود. این مرحله تا سال ۱۸۳ ق که آخرین سال زندگی امام کاظم(ع) بود و به دست یکی از جلادان هارون به شهادت رسید، ادامه یافت. امام کاظم(ع) در این مرحله از زندگی خود با تنگناها و سختی‌های فراوانی مواجه بود. هنوز هارون الرشید در آغاز راه بود که امام را در سیاهچال‌ها به بند کشید. گاهی حضرت را در بصره و زمانی در بغداد به زندان می‌سپرد. این سال‌های بی‌رحم با دیگر سال‌ها متفاوت بود؛ زیرا هارون الرشید هماره درصدد کوچک کردن امام و کاستن از منزلت آن حضرت بود و تلاش بی‌امانی برای دربند کردن و کشتن امام داشت.

اگر موضع‌گیری امام(ع) را در قبال منصور و مهدی در نظر بگیریم می‌بینیم فعالیت خود را علیه حکومت هارون فزونی می‌بخشید، اما علی‌رغم اینکه علویان از اقدام‌های انقلابی علیه هارون الرشید خودداری می‌کردند، هارون اهل بیت(ع) و پیروان آنان و خصوصا امام کاظم(ع) را در تنگنا قرار داد.

حضرت کاظم(ع) در آن شرایط و نیز سخت‌گیری حاکمیت بر علویان، تمام توان خود را برای رسیدن به اهداف الهی و ایفای وظایفی که بر دوش داشت، به کار بست. حضرت، سیاست هارون را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست که‌ تصمیم نهایی هارون از میان برداشتن و کشتن اوست و برای او تفاوت نمی‌کند که این اقدام به چه بهایی تمام شود. امام(ع) این مطلب را نیز دریافته بود که هارون حتی وساطت اطرافیان خود را در مورد حضرتش نمی‌پذیرد.

این مرحله از زندگی امام(ع) با مقاومت و ثبات حضرت در موضع‌گیری‌ها و عدم عقب‌نشینی در برابر خواسته‌های هارون الرشید به پایان رسید. حضرت کاظم(ع) از تن دادن به ذلت و تسلیم در برابر هارون و مطامع او به ازای آزادی از زندان خودداری کرد. آن بزرگوار وظایف خود را با دقت و ژرف‌نگری به انجام رساند و به امامت فرزندش امام رضا(ع) وصیت فرمود و برای جماعت صالحان (در صورت پیروی از امام بعدی) استمرار و تداوم حرکت الهی امامت را تضمین کرد. سرانجام با بردباری و تحمل آزارها در راه خدا به زهر کین عباسیان مسموم شد و یک عمر جهاد خود را به زیور شهادت در راه خدا آراست[۱۰].

بازداشت‌های مکرر امام کاظم(ع) تا زمان شهادت امام ‌

برنامه‌ریزی برای زندانی کردن امام کاظم(ع) ‌

پس از گذشت یک دهه از حکومت هارون الرشید، وجود امام کاظم(ع) برای هارون الرشید غیرقابل تحمل شده بود؛ زیرا هارون به قدرت تأثیرگذاری آن حضرت بر امت اسلامی از یک‌سو و گسترش دامنه تشیع از سوی دیگر پی برده بود. او داوطلبان سپاه امام کاظم(ع) را یکصد هزار تن برآورد می‌کرد. شهرت فراگیر امام‌ کاظم(ع) و افتخارات و فضایل آن حضرت که بر سر زبان‌ها و موضوع گفت و گوها بود از دیگر عواملی به شمار می‌رفت که کینه و دشمنی هارون را نسبت به امام کاظم(ع) شدیدتر می‌کرد. او همیشه درصدد یافتن بهانه‌ای بود تا امام(ع) را از مردم جدا کند، اما در پی توجیهی عوام‌پسند بود. از همین رو و به منظور فریب مردم، خطاب به پیامبر(ص) گفت: «پدرم و مادرم فدایت باد، از تصمیمی که گرفته‌ام از تو عذر می‌خواهم. بر آن شده‌ام تا موسی بن جعفر را با خود برده، به زندانش افکنم؛ چراکه می‌ترسم او میان امت تو آتش جنگ برافروزد و بدین وسیله خون امت را بریزد»[۱۱].

سعایت‌کنندگان و خبرچینان نیز نقشی منفی علیه امام(ع) ایفا می‌کردند. یحیی بن خالد برمکی از همین ابزار برای دستگیری امام(ع) بهره جست. او «محمد (یا علی)[۱۲] بن اسماعیل» را به منظور خبرچینی علیه امام(ع) فریفت و به جاسوسی علیه امام(ع) نزد هارون واداشت.

برخورد امام کاظم(ع) با برادرزاده‌اش که دست به چنان کاری زده و تن به فریب‌های یحیی داده بود و پس از دیدار با هارون الرشید، بنا به میل و خواسته هارون، از امام(ع) بدگویی کرده بود، رفتاری بزرگوارانه و کریمانه است: از «علی بن جعفر بن محمد صادق(ع)» نقل شده است: «محمد بن اسماعیل نزد من آمد و خواست تا از ابو الحسن موسی(ع) بخواهم به او اجازه دهد به عراق برود، از او خشنود باشد و او را سفارشی کند.

علی بن جعفر(ع) می‌گوید: کناری ایستادم تا امام(ع) به وضوخانه رفت. این فرصتی بود که می‌توانستم با امام(ع) دیدار و گفت‌وگو کنم. چون از وضوخانه بیرون آمد، به او گفتم: برادرزاده‌ات محمد بن اسماعیل اجازه خواسته تا به عراق برود و نیز می‌خواهد به او سفارش‌هایی بکنی. امام(ع) اجازه داد. چون به مجلس خود بازگشت، محمد بن اسماعیل برخاست و گفت: ای عمو، دوست دارم سفارشی به من بکنید. امام(ع) فرمود: تو را سفارش می‌کنم که از دست داشتن در ریختن‌ خون من بپرهیزی و تقوای الهی پیشه کنی. محمد گفت: خدا لعنت کند آن‌که سعی کند خون تو را بریزد، سپس گفت: ای عمو، مرا وصیتی بکن. امام(ع) باز فرمود: تو را سفارش می‌کنم که از دست داشتن در ریختن‌ خون من بپرهیزی و تقوای الهی پیشه کنی. علی بن جعفر بن محمد(ع) می‌گوید: آن‌گاه امام(ع) کیسه‌ای حاوی ۱۵۰ دینار به محمد داد. حضرت کیسه‌ای دیگر به او داد که ۱۵۰ دینار در آن بود. سومین کیسه شامل ۱۵۰ دینار به محمد داد و در نهایت دستور داد کیسه‌ای که حاوی ۱۵۰۰ درهم بود به محمد بن اسماعیل دادند.

هدیه امام(ع) را زیاد شمرده، آن را به امام(ع) گفتم، حضرت فرمود: چون پیوند خود را با او حفظ کنم و او رشته خویشاوندی را بگسلد، با این کار و حفظ پیوند خویشاوندی، حجت و دلیل من استوارتر و قوی‌تر است. علی بن جعفر می‌گوید: محمد بن اسماعیل روانه عراق شد و با همان لباس سفر و با خستگی راه بر درب سرای هارون حاضر شده، به حاجب هارون گفت: به امیر المؤمنین بگو: محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بر درب سرا ایستاده است.

حاجب گفت: ابتدا در جایی اتراق کن، لباس سفر را از تن فرو افکن و جامه‌ای مناسب بر تن کن، سپس بازگرد تا تو را بدون تشریفات نزد امیر المؤمنین ببرم. او اکنون خفته است. محمد گفت: به امیر المؤمنین بگو که آمدم، ولی اجازه ورود ندادی. حاجب داخل شد و پیام محمد را به هارون الرشید رساند. هارون به او اجازه ورود داد. محمد چون با هارون روبرو شد گفت: ای امیر المؤمنین، دو خلیفه در یک خاکدان حکومت می‌کنند، موسی بن جعفر در مدینه خلافت می‌کند و برای او خراج می‌برند و تو در عراق خلافت می‌کنی و برایت خراج می‌آورند.

هارون گفت: به خداوند سوگندت می‌دهم که‌ چنین است؟ محمد گفت: به خدا سوگند چنین است. به پاس این خدمت محمد، هارون الرشید دستور داد تا یکصد هزار درهم به منزل محمد برده، به او دادند. همان شب محمد گرفتار بیماری «خناق» (دیفتری) شد و مرد. روز بعد یکصد هزار درهمی که هارون به او داده بود به هارون بازگردانده شد»[۱۳]. این داستان، نمونه‌ای از بی‌شمار دسیسه‌هایی است که یحیی بن خالد برمکی به دستور و تحریک هارون الرشید طراحی کرد تا اهداف دستگاه ستمکار عباسیان را جامه عمل بپوشاند.

پس از این زمینه‌سازی‌ها بود که شتاب‌زده، به‌طور پنهانی و دور از چشم امت اسلامی، امام کاظم(ع) را بازداشت و زندانی کرد تا مبادا مسلمانان طرفدار امام(ع) از محل زندانی بودن حضرت، آگاه شوند[۱۴].

دستگیری امام کاظم(ع) ‌

پس از آن‌که هارون الرشید به زیارت قبر منور پیامبر اکرم(ص) رفت و در آنجا با امام کاظم(ع) برخورد کرد، دستور داد تا امام(ع) را دستگیر کنند. مأموران هارون، امام(ع) را که بالای سر جدش رسول خدا(ص) در حال نماز بود، بدون اینکه اجازه دهند نماز خود را به پایان ببرد، دستگیر کرده، غل و زنجیر بر دست و پای امام(ع) گذاردند. امام کاظم(ع) در آن حال، دردمندانه خطاب به پیامبر اکرم(ص) درد دل خود را چنین باز گفت: به محضر تو رسول خدا شکایت می‌کنم[۱۵].

این اقدام خلیفه مورد نکوهش مردم قرار گرفته، امت را در این مصیبت، اندوه‌زده کرده بود. دست‌اندرکاران حکومتی از برآشفتن مردم هراسان شده، ترسیدند که مبادا دستگیری امام(ع) انگیزه‌ای شود تا مردم علیه حکومت و ارکان آن قیام کنند. این بود که دو شتر آماده کرده، یکی را به سمت بصره‌ و دیگری را به سوی کوفه روانه کردند. بدین ترتیب می‌خواستند مردم سردرگم شده و ندانند امام(ع) در کدام یک از کجاوه‌هاست و به کدام سو برده می‌شود[۱۶].

امام کاظم(ع) در زندان بصره‌

«حسان سروی»[۱۷]، از مدینه تا بصره همراه امام(ع) بود و از ایشان نگاهبانی می‌کرد. در میانه راه «عبداللّه بن مرحوم ازدی»، به حضور امام(ع) شرفیاب شد. امام کاظم(ع) نامه‌ای به عبداللّه داد و از او خواست تا آن را به جانشین خود، امام رضا(ع) برساند و حضرت رضا(ع) را به عنوان امام پس از خویش به عبداللّه معرفی فرمود. سرانجام[۱۸]، کاروان حضرت، پس از پیمودن بیابان‌ها به بصره رسید.

حسان، امام(ع) را به «عیسی بن ابی جعفر» سپرد و عیسی، امام(ع) را در یکی از اتاق‌های محبس زندانی کرد و درب‌های زندان را به روی او بست. عیسی درهای زندان را فقط به دو منظور بر روی امام(ع) می‌گشود، برای قضای حاجت و تجدید وضو و موقع رساندن غذا به امام(ع).

چون مردم از زندانی شدم امام(ع) در بصره و از محل زندان باخبر شدند، همگان از عالم و عامی به سوی زندان حرکت کردند تا به هرطریقی که شده هر چند مخفیانه با آن حضرت دیدار کنند. از میان آن جمع «یاسین زیات ضریر بصری» توانست خود را به امام(ع) برساند و از او حدیث روایت کند[۱۹].[۲۰]

عیسی و مأموریت کشتن امام کاظم(ع) ‌

هارون الرشید، عیسی بن ابی جعفر، زندانبان امام کاظم(ع) را برای انجام مأموریت شوم و هولناک؛ یعنی به شهادت رساندن امام کاظم(ع) برگزید و تصمیم خود را به او رساند. چون دستور هارون به عیسی رسید، عیسی اجرای دستور را بس سخت و خود را در اجرای آن ناتوان دید. او نزدیکان و افراد مورد اعتماد خود را گرد آورده، با آنان در مورد مأموریت خود مشورت کرد. آنان عیسی را از دست‌زدن به چنین جنایتی باز داشتند. عیسی نیز نظر آنان را پذیرفت و طی نامه‌ای، از هارون خواست تا او را این مأموریت معاف دارد[۲۱].

انتقال امام کاظم(ع) به بغداد

هارون درخواست عیسی را پذیرفت، اما از آنجا که عیسی تن به خواسته هارون نداده بود، هارون ترسید مبادا امام کاظم(ع) را از زندان آزاد کند، این بود که به عیسی فرمان داد تا حضرت را به بغداد بفرستد. عیسی از اینکه از ارتکاب چنین جنایتی معاف شده بود شادمان گشته، دستور هارون را در مورد فرستادن امام(ع) به بغداد عملی کرد. چون امام کاظم(ع) به بغداد رسید هارون دستور داد تا نزد «فضل» بازداشت شود و فضل، امام(ع) را در خانه خود زندانی کرد. هارون که از امام(ع) بیمناک بود و نیز به جاسوسانی که برای زیر نظر داشتن امام(ع) به زندان فرستاده بود اعتماد نداشت، خود از فراز کاخ، زندان را زیر نظر می‌گرفت تا از رفت و آمدهای احتمالی که فضل آن را از هارون پنهان می‌کرد، آگاه شود.

در یکی از روزهایی که هارون از فراز قصر خود، خانه فضل را می‌کاوید، در جایی از خانه جامه‌ای دید که جای آن تغییر نکرده است. از فضل پرسید: «این پیراهن که همه روز در این مکان می‌بینم چیست؟ فضل گفت: ای امیر المؤمنین، آن، جامه نیست، بلکه موسی بن جعفر است. همه روز از هنگام برآمدن خورشید سر به سجده نهاده، ظهر هنگام سر از سجده برمی‌دارد. هارون الرشید بهت‌زده، گفت: این مرد از عابدان و زاهدان بنی هاشم است. فضل که اقرار هارون را در مورد زهد و عبادت امام کاظم(ع) دید گفت: امیر المؤمنین، پس، از چه رو بر او تنگ گرفته، به زندانش افکنده‌ای؟ هارون گفت: دریغا، چاره‌ای جز این نیست»[۲۲].[۲۳]

نیایش امام کاظم(ع) و رهایی از زندان ‌

دوران زندان امام کاظم(ع) به درازا کشید. آزارهای روحی و بدنی، امام(ع) را آزرده خاطر کرده بود. حضرت در دل شبی تاریک برخاست و تجدید وضو کرد و چهار رکعت نماز گزارد و گفت: «ای سید و آقای من، از زندان هارون نجاتم ده و از دست او رهایی‌ام بخش. ای برآورنده درخت از میان شن و گل، ای برآورنده آتش از دل آهن و سنگ، ای برآورنده شیر از میان سرگین و خون و ای آزادکننده جنین از میان تنگنای‌ رحم و مشیمه (جفت جنین) و ای رها کننده جان از میان احشا و امعا، مرا از دست هارون رها ساز». خداوند دعای بنده صالح خود را مستجاب کرد و او را در دل شب از زندان هارون سرکش نجات داد[۲۴].

مسلّم آن است که امام کاظم(ع) مدتی طولانی از عمر خود را در زندان‌های هارون سپری کرد، اما تاریخ، دوران زندان امام(ع) را به دقت ثبت نکرده است. این احتمال وجود دارد که برخی از تاریخ‌نگاران، در این امر دخالت داشته، حسب الامر اربابان خود از ثبت دقیق مدت زمانی که امام(ع) در زندان بوده سرباز زده باشند. امام کاظم(ع) پس از آزاد شدن از زندان، در بغداد ماندگار شد. او روزهای پنج‌شنبه هرهفته به دیدار هارون الرشید می‌رفت[۲۵].

دومین بازداشت ‌

حضور امام کاظم(ع) در بغداد سبب شد تا نام و فضایل و افتخارات او زبانزد همگان شود. همین امر عرصه را بر هارون تنگ کرده، موجب ترس هارون از حضور امام(ع) در میان مردم شد. این بود که مجددا امام(ع) را بازداشت کرد و در خانه فضل زندانی کرد. امام(ع) در زندان فضل شب و روز خود را به عبادت و راز و نیاز با خدا سپری می‌کرد. فضل که امام(ع) را این چنین مشغول عبادت می‌دید او را بزرگ داشته، بر او تنگ نمی‌گرفت و همه روز خوراک‌های خوب و گوارا برای حضرت می‌فرستاد. امام کاظم(ع) بهترین دوران زندان خود را در محبس فضل گذراند؛ چراکه برخلاف دیگر زندان‌ها، در زندان فضل از آسایش و آزادی عمل برخوردار بود.

این بار نیز هارون، زندانبان را مأمور از پای درآوردن امام کاظم(ع) در زندان کرد، اما فضل خدا ترس که به امامت امام کاظم(ع) نیز معتقد بود، از این کار سر برتافت. سرپیچی فضل از فرمان هارون و تن ندادن به ننگ کشتن امام(ع) سبب شد تا مورد شکنجه و خشم هارون قرار گیرد و دیگر برمکیان نیز به شیعه بودن متهم شوند[۲۶].[۲۷]

امام کاظم(ع) در زندان سندی بن شاهک ‌

هارون الرشید دستور داد امام(ع) را از زندان فضل به زندان «سندی بن شاهک» منتقل کنند و از سندی خواست تا بر امام(ع) سخت گیرد. این بد سگال‌ به هارون پاسخ مثبت داده، با سنگدلی تمام، بر امام(ع) ستم روا داشت. او به دستور هارون غل و زنجیری گران بر پای حضرت زد و جز برای تجدید وضو درها را بر آن حضرت(ع) نمی‌گشود؛ در سخت گرفتن بر امام(ع) از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد و در تمام این احوال، امام کاظم(ع) همچنان بردباری و شکیبایی می‌ورزید. سندی، غلام خود را که «بشار» نام داشت و نسبت به علویان بسیار کینه‌توز بود، بر امام(ع) گمارد تا در خوش‌خدمتی به هارون کوتاهی نکرده باشد، اما دیری نپایید که غلام سندی با دیدن کرامات و معجزه‌های امام(ع)، دگرگون شده، به راه حق بازگشت و در حق امام(ع) خدماتی کرد[۲۸].[۲۹]

توطئه کشتن امام کاظم(ع) ‌

تحمل حوادث ناگوار، شکنجه، در غل و زنجیر قرار داشتن، ممنوعیت تماس با مردم و بدرفتاری‌های طاقت‌سوز، از اموری به شمار می‌رفت که از سوی هارون بر امام(ع) روا داشته می‌شد و حضرت موسی بن جعفر(ع) با آنها دست به گریبان بود، اما هارون به همین مقدار بسنده نکرده، طرحی بی‌سابقه برای تبرئه خود از ننگ و بدنامی کشتن امام(ع) ریخت. غالب تاریخ‌نگاران و ترجمه‌نویسانی که درباره امام(ع) قلم زده‌اند، نوشته‌اند: «هارون به سندی بن شاهک جانی پیشنهاد کشتن امام(ع) را داد و او پذیرفته، به سنگین‌ترین و دردناکترین جنایت تاریخ اسلام دست زده، نواده پیامبر بزرگ اسلام را کشت.

سندی مقداری رطب فراهم کرد و به زهری کشنده آغشت، سپس آن را برای امام(ع) برد. آن حضرت ده دانه از آن رطب را تناول کرد. سندی به امام(ع) گفت: بیشتر بخور. امام(ع) خیره در او نگریسته، فرمود: بس است. به آنچه نیاز داشتی (امید بسته بودی) رسیدی. امام(ع) پس از خوردن رطب آلوده به زهر، دچار دردهای جانکاه ناشی از مسمومیت شد و زهر، تمام وجود امام(ع) را فرا گرفت. مأموران سنگدل خلیفه امام(ع) را در میان گرفتند و سندی بن شاهک پلید با بیانی زشت و خشونت‌بار با امام(ع) برخورد کرد. او از رسیدن هرنوع کمک و دارویی به امام(ع) ممانعت‌ کرد تا فرجامی که هارون برای حضرت در نظر گرفته بود سر رسیده، محقق شود.

در همان زمان بود که سندی بن شاهک، برخی از افراد سرشناس و نامی را آن‌گونه که یکی از بزرگان عامه می‌گوید ـ شمار آنان به هشتاد تن می‌رسید ـ به زندان خواند. او می‌گوید: سندی بن شاهک ما را فرا خواند و چون در آنجا جمع شدیم، گفت: در این مرد بنگرید، آیا صدمه‌ای بر او وارد شده است؟ مردم ادعا می‌کنند که با او رفتاری ناخوشایند شده و این مطلب را بسیار بر زبان می‌آورند.

می‌بینید که از نظر خانه و لوازم آن در آسایش است. امیر المؤمنین (هارون) نظر سوئی درباره او ندارد، بلکه در انتظارات اوست که نزد وی رود و با او مناظره کند. آن گونه که می‌بینید او از هر نظر در آسایش است چنانچه تردید دارید از او بپرسید.

راوی می‌گوید: تمام اندیشه ما دیدن امام(ع) بود. زمانی که به او نزدیک شده، او را از نزدیک دیدیم، با تمام وجود دریافتیم که در عبادت و زهد سرآمد عابدان و زاهدان است و نتوانستیم در عبادت و زهد کسی را هم سنگ او سازیم‌. او به ما گفت: آنچه درباره آسایش، امکانات و مانند آن گفته، درست است، اما ای حاضران، بدانید که به وسیله نه دانه خرمای زهرآلود مسموم شده‌ام و فردا در اثر زهر چهره‌ام زرد خواهد شد و پس فردا خواهم مرد.

سندی بن شاهک که این دیدار را تدارک دیده بود تا خود را در کشته شدن امام کاظم(ع) بیگناه معرفی کند، با شنیدن این سخن همانند شاخه نخلی که دستخوش توفان شده باشد بر خود لرزید؛ چراکه طرح سالوسانه خود را بر باد رفته می‌دید»[۳۰].[۳۱]

دیدار دوست ‌

زهری که به حضرت موسی بن جعفر(ع) خورانده شد به تدریج همه وجود امام(ع) را فراگرفت و حضرتش دانست که زمان دیدار با دوست فرا رسیده است. از این‌رو سندی را فراخواند. سندی حاضر شد و امام(ع) از او خواست تا غلامش را که در خانه «عباس بن محمّد» در محل «مشرعة القصب» ساکن است فراخواند تا به امر غسل و تجهیز حضرت بپردازد.

سندی از امام(ع) اجازه خواست تا خود به امر تکفین و تجهیز بپردازد، اما حضرت با ردّ درخواست او فرمود: ما اهل بیت، کابین همسران، هزینه «حج صروره» (نخستین حج) و کفن خود را از مال پاک و مباح‌ خویش تهیه می‌کنیم و کفنم نیز آماده است[۳۲].

سندی غلام را حاضر کرد. حال امام(ع) رو به وخامت نهاده، حضرتش در حال احتضار بود و مرگ را با همه وجود حس می‌کرد. امام(ع) در این لحظات «مسیب بن زهره» را خواست و به او فرمود: همان‌گونه که به تو گفته‌ام در حال کوچ به سوی خداوند هستم، پس آن‌گاه که جرعه آبی خواسته، آن را نوشیدم و چون دیدی بدنم متورم شد، رنگ چهره‌ام زرد، سپس سرخ و بعد سبز شد و به رنگ‌های دیگری درآمد، آن سرکش را از وفات من آگاه کن.

مسیب می‌گوید: همچنان منتظر رسیدن زمان درخواست آب از سوی امام(ع) بودم که انتظار سرآمد و امام(ع) جرعه‌ای آب خواست و آن را نوشید، سپس مرا خواست و فرمود: ای مسیب، این پلید، سندی بن شاهک خواهد گفت که خود عهده‌دار غسل و دفن من است. هیهات، هیهات که چنین باشد، هرگز چنین نخواهد بود. چون به قبرستان معروف به «مقابر قریش» برده شدم، مرا در آنجا در لحد بگذارید و بلندی قبرم فقط چهار انگشت گشاده باشد. از خاک قبرم برای تبرک برنگیرید؛ زیرا تمام خاک‌ها بر ما و همگان‌ حرام است جز تربت (خاک) قبر جدم حسین بن علی که خداوند ـ عزّ و جلّ ـ شفای شیعیان و دوستداران ما را در آن قرار داده است.

مسیب می‌گوید: شخصی را در کنار امام(ع) دیدم که شبیه‌ترین مردم به آن حضرت بود. من که مولایم رضا(ع) را در خردسالی دیده بود، بر آن شدم تا از او بپرسم، اما ناگاه امام کاظم(ع) بر من فریاد زد و فرمود: آیا تو را باز نداشتم؟ آن شخصی که در کنار امام(ع) نشسته بود از دیدگانم پنهان شد و چون به امام(ع) نزدیک شدم او را کالبدی آرام و بی‌جان یافتم. بنا به وصیت امام(ع) خبر وفات او را به هارون الرشید رساندم».

بدین ترتیب امام کاظم(ع) پس از عمری راهبری روحی، دینی، علمی، اجتماعی، هدایت مردم، مبارزه با تاریکی‌های جهل و انحراف و تحمل دشواری‌های زندگی و ستم دشمنان و کینه‌توزان، به دیدار معبود شتافت. با رفتن او جهان تیره و تار و سرای نیکان به یمن قدومش پر فروغ و درخشان شد.

بنا به نقل مشهور، شهادت امام کاظم(ع) در روز جمعه، ۲۵ ماه رجب سال ۱۸۳ ق[۳۳]. بوده است. روایت دیگر، شهادت امام(ع) را در سال ۱۸۶ ق[۳۴]. می‌داند. امام کاظم(ع) در ۵۵ سالگی‌[۳۵] و به نقلی در ۵۴ سالگی‌[۳۶] چشم از جهان فرو بست.[۳۷]

تجهیز امام(ع)‌

سلیمان بن ابی جعفر منصور امر تجهیز امام کاظم(ع) را به عهده گرفت، امام(ع) را غسل داد و کفنی که تمام قرآن کریم بر آن نوشته شده بود و دو هزار و پانصد دینار برای سلیمان تمام شده بود، بر پیکر امام(ع) پوشاند[۳۸].

مسیب بن زهره می‌گوید: «به خدا سوگند، مردم را می‌دیدم که می‌پنداشتند امام(ع) را غسل می‌دهند، اما دست آنان به او نمی‌رسید و می‌پنداشتند او را حنوط و کفن می‌کنند، اما می‌دیدم که کاری نمی‌کردند. آن شخصی که هنگام وفات امام کاظم(ع) در کنار حضرت بود (یعنی حضرت رضا(ع)) امام را غسل می‌داد و حنوط و کفن می‌کرد، اما چنین وانمود می‌کرد که با جمع غسل‌دهنده و کفن‌کننده همکاری می‌کند و آن جمع او را نمی‌شناختند. هنگامی که از کار خود فراغت یافت رو به من کرده، فرمود: ای مسیب، در هرچه دچار شک و تردید می‌شوی، از شک و تردید درباره من بپرهیز؛ چراکه من امام و مولای تو و پس از پدرم حجت خداوند بر تو هستم. ای مسیب، مَثَل من، مثل یوسف و مثل آنان، مثل برادران یوسف]است، آن‌گاه که بر او وارد شدند، ولی او را نشناختند[۳۹]. پس از پایان یافتن غسل و حنوط و کفن، امام کاظم(ع) را به سوی آرامگاهش بردند[۴۰].

تشییع و خاکسپاری پیکر امام(ع) ‌

پس از آن‌که پیکر امام(ع) غسل داده شد، مردم بغداد از همه قشر و طبقه، نیکوکردار و بدکار برای تشییع پیکر پاک امام کاظم(ع) روان شدند تا از فیض بر دوش گرفتن جنازه آن بزرگوار بهره‌مند گردند. دسته‌های سوگوار در گذرگاه‌های بغداد به حرکت درآمده، درحالی‌که در رثای آن امام عزیز گلواژه‌های غم و مصیبت سر می‌دادند، راه «باب التین» را در پیش گرفتند.

سلیمان بن ابی جعفر درحالی‌که لباس‌های فاخر از تن کنده بود، با پا و سر برهنه، لباس عزا بر تن و گریبان چاک‌شده پیشاپیش جمعیت عزادار در حرکت بود. سرانجام به گورستان قریش رسیدند و سلیمان پیکر پاک امام کاظم(ع) را در قبر گذارد. پس از پایان یافتن کار خاک‌سپاری، مردم عزادار پیش رفته، این مصیبت بزرگ را به سلیمان تسلیت می‌گفتند[۴۱].[۴۲]

جانشینی امام کاظم(ع) ‌

  1. از «حسن بن نعیم صحاف» نقل شده است که گفت: «من و هشام بن الحکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم. علی بن یقطین گفت: در حضور عبد صالح بودم که فرزندش علی بر او وارد شد. امام(ع) به من فرمود: ای علی بن یقطین، این علی سرور فرزندان من است. من کنیه خود را به او دادم. هشام بن الحکم با دست بر پیشانی خود کوفت و گفت: وای بر تو. چگونه چنین می‌گویی؟ علی بن یقطین گفت: به خدا سوگند، این را همین‌گونه از او شنیدم. هشام گفت: امام(ع) با این عبارت، جانشین خود را در امر امامت به تو شناسانده است»[۴۳].
  2. «نعیم بن القابوسی» از ابو الحسن(ع) نقل کرده که فرمود: علی، بزرگترین‌ و نیکوکارترین و محبوبترین فرزندانم نزد من است و او همراه من در «جفر» می‌نگرد (این علم را می‌داند) و بدان که‌ جز پیامبر یا جانشین پیامبر در جفر نمی‌نگرد[۴۴].
  3. «داوود رقی» می‌گوید: «به ابو ابراهیم(ع) گفتم: فدایت گردم، کهنسال شدم و بیم لغزش در شناخت امام خود دارم‌، پس دست مرا بگیر و از دوزخ رهایی‌ام بخش. او به فرزندش ابو الحسن(ع) اشاره کرده، فرمود: او پس از من امام شماست»[۴۵].
  4. از «محمد بن اسحاق بن عمار» نقل شده که: «به ابو الحسن(ع) اول گفتم: به جاست که‌ مرا با کسی آشنا کنی تا احکام‌ دینم را از او فراگیرم؟ امام(ع) فرمود: از این فرزندم علی احکام دینت را بگیر. پدرم مرا با خود کنار قبر رسول خدا برد و فرمود: ای پسرکم، خدا فرموده است: «من در زمین خلیفه‌ای از بشر خواهم گماشت»[۴۶] و چون خداوند چیزی بگوید، بدان وفا کند[۴۷].
  5. از «داوود رقی» نقل است که گفت: به ابو الحسن موسی(ع) گفتم: کهنسال و پیری شده‌ام. از پدرت درباره جانشین او پرسیدم، تو را معرفی کرد، حال مرا با جانشین خود آشنا کن. امام(ع) فرمود: این ابو الحسن رضا جانشین من است‌[۴۸].[۴۹]

منابع

پانویس

  1. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۱۹.
  2. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۴۹.
  3. روستایى از نواحى مدینه است و مدفن آمنه دختر وهب مادر پیامبر گرامى اسلام در آنجاست.
  4. مناقب ال ابى طالب، ج۴، ص۳۴۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۴.
  5. اعیان الشیعه، ج۲، ص۵. روایتى دیگر ولایت امام کاظم(ع) را در سحرگاه روز سه‌شنبه ماه صفر سال ۱۲۷ ق. دانسته است (نک: تحفة الازهار) چهارمین روایت ولادت آن بزرگوار را روز یک‌شنبه هفت روز سپرى شده از ماه صفر همان سال‌ مى‌داند (نک: بحر الانساب).
  6. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۵۰.
  7. اخبار الدول، ص۱۱۲.
  8. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۵۳.
  9. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص۵۳ ـ ۵۴.
  10. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۵۹.
  11. عیون اخبار الرضا، ص۷۳، حدیث ۳؛ طوسى، الغیبة، ص۲۸؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۱۳، حدیث ۱۳ (به نقل از عیون اخبار الرضا).
  12. در بعضى از روایات «محمد بن اسماعیل» و در برخى دیگر «على بن اسماعیل» خوانده شده است.
  13. اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۳، حدیث ۴۷۸؛ ر.ک: اصول کافى، ج۱، ص۸۵، حدیث ۸ (این داستان عینا از کافى- نقل شده است)؛ الارشاد، ج۲، ص۲۳۷؛ طوسى، الغیبة، ص۲۷؛ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۳۲ (او را على بن اسماعیل)؛ ج۴، ص۳۵۲ (او را محمد بن اسماعلى خوانده است)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۳۹، حدیث ۴۸ (به نقل از کشى).
  14. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۰۵.
  15. عیون الاخبار، ج۱، ص۸۵، حدیث ۱۰.
  16. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۰۹.
  17. عیون الاخبار، ج۱، ص۸۵.
  18. عیون الاخبار، ج۱، ص۲۷، حدیث ۱۳.
  19. نجاشى، ص۴۵۳، ش۱۲۲۷.
  20. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۱۰.
  21. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۱۱.
  22. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۰ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۵).
  23. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۱۲.
  24. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۴، حدیث ۱۳؛ ر.ک: المناقب، ج۴، ص۳۳۰.
  25. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۱۳.
  26. ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص۵۰۳- ۵۰۴.
  27. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۱۴.
  28. اختیار معرفة الرجال، ص۴۳۸، حدیث ۸۲۷.
  29. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۱۴.
  30. روضة الواعظین، ج۱، ص۲۶۰.
  31. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۲۵.
  32. مقاتل الطالبیین، ص۳۳۳؛ طوسى، الغیبه، ص۲۶- ۳۱ (به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۳۳۳)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۳۴ ۳۸ (به نقل از الغیبه، ص۲۶- ۳۱).
  33. عمدة الطالب، ص۸۵؛ طبرى، ج۱۰، ص۷۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۵۴؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ أبى الفداء، ج۲، ص۷۷؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۷۳؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۲۰۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۴۰.
  34. مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۵.
  35. الفصول المهمه، ص۲۵۵.
  36. المناقب، ج۴، ص۳۴۹.
  37. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۲۷.
  38. کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۲، ص۵۲۶.
  39. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰، حدیث ۱؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۲، حدیث ۲۹ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰، حدیث ۱).
  40. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۳۶.
  41. کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۸، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵).
  42. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۲۳۷.
  43. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۱.
  44. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۲.
  45. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۲.
  46. ﴿متن بقره، ۳۰.
  47. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۲.
  48. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۲.
  49. سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۳۱۰.