ابوالاسود دوئلی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ابوالاسود دوئلی از دلباختگان علی (ع)، ادیب، شاعر و شیعۀ برجسته بود. او نزد خلفاء جایگاه بزرگی داشته تا جایی که از کارگزاران آنها بوده ولی نسبت به امیرالمؤمنین (ع) ارادت ویژه‌ای داشت. در نبرد جمل و صفین حضور داشت و از طرف امیرالمؤمنین (ع) قاضی بصره شد. پس از شهادت حضرت در سخنرانی خود مردم را به بیعت با امام مجتبی (ع) دعوت می‌کند. با مشاهده خطا در گفتار مردم به توصیه امام علی (ع) به وضع و تدوین علم نحو و رسم‌الخط قرآن پرداخت و پایه‌گذار علم نحو شد.

مقدمه

ابوالاسود دوئلی یکی از فضلای فصیحان عرب و از طبقه اول شعرای اسلام و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) است. او دیوان شعری داشته که به گفته ابن ندیم، اصعمی و ابوعمرو بن علا، آن را تدوین کرده بودند. ابوالاسود، قائم مقام ابن عباس حکمران بصره بود و بعد از شهادت حضرت علی(ع) مقیم آن شهر گردید. در کوفه مواد اولیه علم نحو و دستور زبان عربی را از امیرالمؤمنین(ع) آموخت. ابوالاسود در سال ۶۹ در بصره درگذشت[۱].[۲]

نسب‌شناسی

ابوالاسود از تیره دؤل، از بنی کنانه[۳] و مادرش از بنی عبدالدار بن قصی بود[۴]. نسبت ابوالاسود را نیز‌ بر پایه انتساب به افراد، تیره‌ها یا قبیله‌های گوناگون به شکل‌های الدَّیلی، الدَولی و الدُّئِلی آورده‌اند[۵]، شناخت تیره ابوالاسود، در تلفظ درستِ نسبت قبیله‌ای او بی‌تأثیر نیست. مثلاً اگر بدانیم که وی از تیره دئل حجاز است[۶] آنگاه وی را نیز دئلی می‌خوانیم. او را در شمار شاعران، اشراف شجاعان، امیران، بخیلان، زیرکان و حاضر جوابان به شما آورده‌اند[۷]. به طور خاص، او را شاعر[۸]، از فقیهان، محدثان برجسته و از بزرگان شیعه دانسته‌اند[۹].

وی در دوران پیامبری رسول خدا(ص) زاده شد[۱۰] و اگرچه تنها بنا بر یک نقل، ابتدای اسلام را درک کرده و در جنگ بدر شرکت داشته است[۱۱] اما از نقش او در زمان رسول خدا(ص) اطلاعی در دست نیست. به گمان برخی در زمان پیامبر، اسلام آورد؛ ولی آن حضرت را ندید[۱۲]. از این رو، این گروه بر صحابی نبودن وی تأکید کرده‌اند[۱۳]. اما ابن حجر[۱۴] او را از، مُخضَرِمین که هم دوره جاهلیت و هم دوره اسلام را درک کرده‌اند، می‌داند[۱۵].

وی از اصحاب و موالیان امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و امام سجاد(ع) بود، هم‌چنین از طرف عمر بن خطاب، عثمان و حضرت علی(ع) در بعضی بلاد اسلامی حاکم بود[۱۶].[۱۷] پدرش دُئِل بن بکر بن عبد مَناة ابن کنانه[۱۸] و مادرش از قبیله بنی عبد الدَّار[۱۹] بوده است. درباره تاریخ ولادت این شاعر اطلاعاتی در دست نیست و دقیقاً نمی‌توان سال تولد او را مشخص کرد؛ زیرا در هیچ منبعی به آن اشاره نشده است ولی ابوحاتم سجستانی و سیوطی ولادت او را در زمان جاهلیت دانسته اند[۲۰][۲۱]

درباره اسم او اختلاف هست و تا هفت نام مختلف را برای او برشمرده‌اند[۲۲]. نام وی را به اختلاف، ظالم بن عمرو بن سفیان[۲۳] عویمر بن ظویلم[۲۴]، عمرو بن ظالم[۲۵] عمرو بن عمران و عثمان بن عمر[۲۶] آورده‌اند، ولی به کنیه‌اش شهرت دارد[۲۷]. بنا به گفته نووی در شرح خود بر مسند مسلم، مشهور است که اسم او ظالم بن عمرو است و بعضی اسم او را عمرو بن ظالم دانسته‌اند[۲۸].

لقب او ابوالاسود است که البته این لقب به خاطر سیاه‌پوست بودن او یا اینکه فرزندی سیاه‌پوست داشته است، نیست و در هیچ منبعی به سیاهی چهره او یا فرزندش اشاره نشده است[۲۹] و با توجه به منسوب بودن او به دوئل، او را از قبیله کنانه دانسته‌اند[۳۰]. محل زندگی او در زمان امام علی(ع) بصره بوده[۳۱] و در بعضی از کتاب‌ها به شیعه بودن او تصریح شده است[۳۲][۳۳]

صحابی یا تابعی بودن ابوالاسود

درباره صحابی یا تابعی بودن ابوالاسود نیز اختلاف هست. برخی قائل‌اند ابوالاسود، کسی است که دوران جاهلیت و اسلام را درک کرده و هرچند او در زمان پیامبر اکرم(ص) حضور داشته و در همان زمان نیز به دین اسلام مشرف شده است، اما به دلیل ندیدن پیامبر از تابعین محسوب می‌شود. در برخی منابع او از بزرگ‌ترین تابعان و از خانواده سادات معرفی شده است[۳۴]. البته بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی[۳۵] و ابن حجر[۳۶] که گفته‌اند، او در جنگ بدر با مسلمانان بوده است، باید او را از صحابه محسوب کرد، ولی این سخن، قول ابوالفرج اصفهانی نیست، بلکه او از ابوعبیده نقل کرده است و جز ابوعبیده مؤید دیگری ندارد[۳۷]. برخی از معاصران نیز این قول را ترجیح داده‌اند؛ اما برای آن دلیلی نقل نکرده‌اند[۳۸]. البته خود ابوالفرج اصفهانی او را در زمره تابعین دانسته است[۳۹] و دیگران هم قول شرکت در جنگ بدر را تأیید نکرده‌اند[۴۰].[۴۱]

شیخ طوسی او را در زمره اصحاب امامان: علی، حسن و حسین و سجاد(ع) دانسته است[۴۲]، اما مشهور آن است که او از یاران و شیعیان امام علی(ع) بوده است[۴۳]؛ هر چند دوره برخی ائمه دیگر را هم درک کرده است. همچنین ابوالفرج اصفهانی و نویری او را از شاگردان امام علی(ع) دانسته‌اند[۴۴]. ابوالفرج اصفهانی در الاغانی از ابوبکر هذلی نقل کرده است که او پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) برای مردم خطبه‌ای در مذمت قاتل امام علی(ع) و مناقب آن حضرت خواند و در این خطبه قاتل امام(ع) را دشمن خدا، جزء مارقین (خوارج بیرون شدگان از دین) از دین و فریب خوردگان برشمرد و امام را به داشتن برّ و تقوا و ایمان و احسان و بودن از ارکان خدا که مثلی برای او نیست، مدح کرد. گریه شدید ابوالاسود برای امام از محبت عمیق او به حضرت علی(ع) نشان دارد و ابوالاسود در ادامه در مذمت معاویه و قاتلان آن حضرت نیز شعری را خوانده است[۴۵][۴۶]

ابوالاسود در زمان خلفا

او در زمان عمر بن خطاب به بصره مهاجرت کرد، اما علت مهاجرت او مشخص نیست. همچنین عمر بن خطاب برای او در بصره مسجدی به اسم او ساخت و به نظر می‌رسد او از کارگزاران عمر بن خطاب نیز بوده است. همچنین در زمان عثمان نیز از کارگزاران او بود؛ البته برخی از محققان دراین باره اشکال کرده‌اند و از لحاظ تاریخی این مسئله را صادق نمی‌دانند[۴۷]. با توجه به نقل برخی از مؤرخان، ابوالاسود بعد از صلح امام حسن(ع) با معاویه حضور چندان پررنگی در جامعه نداشته است و کارگزاران معاویه در بصره مانند ابن عامر به او توجهی نداشته‌اند و ظاهراً این امر گاهی موجب گله او نیز شده است[۴۸][۴۹]

ابوالاسود در زمان امیرالمؤمینن(ع)

شرکت در جنگ جمل

از جنگ‌هایی که به یقین ابوالاسود در آن حضور داشته، جنگ جمل است. این ماجرا به گونه‌های مختلفی نقل شده است[۵۰]. در برخی منابع به رفتار تند ابوالاسود با عایشه در این دیدار اشاره شده است[۵۱].[۵۲] هنگامی که خبر حرکت طلحه و زبیر و عایشه به عثمان بن حنیف (والی امیرالمؤمنین در بصره) رسید که در حفر ابی‌موسی[۵۳] نزدیکی بصره اردو زده‌اند، فوری دو شخصیت بزرگ بصره ابوالاسود دوئلی و عمران بن حصین را نزد سران ناکثین (پیمان‌شکنان از جمله طلحه و زبیر) فرستاد تا از مقصد و مقصود آنها آگاه شود. ابوالاسود دوئلی و عمران بن حصین نخست نزد عایشه رفتند و از او پرسیدند: هدف شما از لشکرکشی چیست؟ عایشه موضوع خون‌خواهی عثمان را مطرح کرد. ابوالاسود دوئلی گفت: کسی از قاتلان عثمان در بصره نیست که شما به این شهر لشکرکشی کرده‌اید. عایشه گفت: راست می‌گویی، قاتلین عثمان در مدینه و همراه علی بن ابی طالب هستند؛ اما من آمده‌ام تا مردم بصره را برای جنگ با علی بن ابی طالب آماده کنم؛ آیا چگونه از تازیانه عثمان بر شما خشمگین باشم ولی از شمشیرهای شما بر عثمان به خشم نیایم؟ ابوالاسود دوئلی گفت: تو را با تازیانه و شمشیر چه‌کار؟ و باز افزود: تو باید به دستور پیامبر خدا(ص) در خانه بمانی و بیرون نیایی و مشغول تلاوت قرآن باشی، جنگ و جهاد بر زنان روا نیست و خون خواهی کسی هم بر عهده زنان گذاشته نشده است و به علاوه علی(ع) به عثمان از تو سزاوارتر و از لحاظ خویشاوندی نزدیک‌تر است؛ زیرا هر دو از نسل عبد مناف هستند. عایشه گفت: من از این راهی که آمده‌ام، باز نمی‌گردم و کاری را که برای آن آمده‌ام، انجام می‌دهم: سپس از ابوالاسود پرسید: آیا می‌پنداری کسی اقدام به جنگ با من خواهد کرد؟ ابوالاسود گفت: آری به خدا سوگند، جنگی که سست‌ترین آن هم بسیار شدید خواهد بود.

ابوالاسود چون دید نصیحت و گفت وگوهایش با عایشه موثر واقع نشد، برخاست و با عمران بن حصین پیش زبیر رفت و او را نیز نصیحت کرد و گفت: ای زبیر (ای ابا عبداللهمردم هنوز به یاد دارند که در جریان بیعت با ابوبکر آن روز تو شمشیر به دست داشتی و می‌گفتی هیچکس برای خلافت سزاوارتر از پسر ابی طالب نیست و اکنون این حرکت تو کجا و کار آن روزت کجا؟! زبیر نیز سخن از خون‌خواهی عثمان به میان آورد. ابوالاسود در پاسخ او گفت: تو خوب می‌دانی که عثمان در بصره کشته نشده است تا در اینجا خونش را مطالبه کنی؟ و نیز تو بهتر از ما قاتلان او را می‌شناسی! و به ما خبر رسیده که تو با طلحه و عایشه، مردم را در قتل عثمان تشویق می‌کردید، اکنون برای چه به دنبال قاتلین او می‌گردید. آیا مگر در شورای خلافت، بیعت امیرالمؤمنین(ع) با رضایت تو نبود که امروز آن را نقض می‌کنی؟ زبیر که پاسخ مناسبی نداشت، گفت: پیش طلحه برو، ببین چه می‌گوید! سپس ابوالاسود و عمران بن حصین با طلحه ملاقت کردند و در گفت و گوی با او دریافتند که او برای جنگ با حضرت علی(ع) از عایشه و زبیر مصمم‌تر است. از این رو به بصره بازگشتند و گزارش خود را به اطلاع ابن حنیف (استاندار وقت) رساندند و یادآور شدند که برای مقابله با ناکثین کمر همت ببندد. عثمان بن حنیف به مکه و مدینه سوگند یاد کرد که می‌جنگم و کارزار را پی می‌گیرم؛ لذا دستور داد منادی ندا دهد که مردم سلاح‌ها را بردارند و آماده نبرد شوند[۵۴].

ابوالاسود نقل می‌کند: هنگامی که سران گروه ناکثین، عثمان بن حنیف را با اکراه از بصره بیرون کردند و وارد بصره شدند، بلافاصله طلحه و زبیر وارد بر خزانه بیت المال شدند. ابتدا کمی به اطراف و جوانب آن محل نگاه انداختند، چون طلا و نقره بسیار دیدند، از روی خوشحالی و بهره‌بری از بیت المال گفتند: این غنایمی است که خداوند وعده آن را به ما داده و در اختیار ما خواهد بود[۵۵]. ابوالاسود می‌گوید: این سخنان را درباره بیت المال از این دو شنیدم تا اینکه پس از پیروزی سپاه امیرالمؤمنین(ع) بر آنها، روزی علی(ع) با گروهی از مهاجر و انصار که من هم در میانشان بودم، به بیت المال بصره وارد شد؛ چون چشمش به طلاها و نقره‌ها و آنچه در آن بود افتاد، فرمود: «ای طلاها و نقره‌ها، دیگری را بفریبید، همانا مال، رئیس ستمگران است و من رئیس مؤمنانم»[۵۶] ابوالاسود می‌گوید: به خدا قسم علی هیچ توجهی به آن اموال نکرد و گویا خاک بی‌ارزشی است. از دیدن این منظره تعجب کردم و با خود گفتم: آنها چه گفتند و علی چه می‌گوید! آنها دنبال دنیا و لذت آن بودند؛ اما علی(ع) دنبال آخرت و دوری از دنیاست. در این جا بصیرت و شناختم به امیرالمؤمنین(ع) بیشتر شد[۵۷].[۵۸]

شرکت در جنگ صفین

ابوالاسود در جنگ صفین نیز در رکاب حضرت علی(ع) حضور داشت[۵۹]. جنگی که میان امام(ع) و معاویه در صفر سال ۳۷ هجری در منطقه‌ای به نام صفین رخ داد و معاویه و سپاه او در این جنگ، قاسطین به معنای ستمگران نامیده شدند. هنگامی که سپاه معاویه در حال شکست بود، قرآنها را بر نیزه کردند و به این خاطر برخی از سپاهیان امام علی(ع) از ادامه جنگ سرباز زدند. سرانجام، داورانی برای حکمیت میان دو طرف تعیین شدند و جنگ بدون نتیجه خاتمه یافت[۶۰]. با آغاز جنگ صفین، ابن عباس به امر امیرالمؤمنین(ع) ابوالاسود را برای بسیج نیروها فرستاد[۶۱] و خود به سوی امام رفت و گفت که ابوالاسود را به جای خویش در بصره گمارد[۶۲]. در برخی منابع آمده است، امیرالمؤمنین(ع) در ماجرای حکمیت ابتدا می‌خواست ابوالاسود دوئلی را برای حکمیت انتخاب کند[۶۳].[۶۴]

مسئولیت‌های ابوالاسود در حکومت امام علی(ع)

  1. ابو اسود جزو مشاوران و نزدیکان عثمان بن حنیف و دیگر کارگزاران بصره بود.
  2. او قاضی بصره بود و به این عنوان شهرت یافته است.
  3. کاتب ابن عباس در بصره بود[۶۵].
  4. جانشین عبدالله بن عباس در بصره در هنگام جنگ صفین بود.
  5. خازن و کارگزار بیت المال بصره بود که بعد از رفتن زیاد بن عبید به فارس به این سمت گماشته شد.
  6. آخرین سمت وی کارگزاری بصره پس از فرار عبدالله بن عباس به مکه است. عده‌ای از مورخان بر کارگزاری ابواسود بر بصره تصریح کرده‌اند[۶۶].

کارگزاری ابوالأسود بر بصره

در اسدالغابه می‌نویسد: علی(ع) او را بر بصره گمارد[۶۷] و این در سال چهل اتفاق افتاد[۶۸].

در تاریخ خلیفة بن خیاط و روضات الجنات از آن نقل می‌کند که عبدالله بن عباس در هنگام ترک بصره به قصد حجاز، ابو اسود دؤلی را به عنوان کارگزار بصره معرفی کرد و ابوالاسود تا هنگام شهادت علی(ع) حاکم بصره بود[۶۹].

ابن سعد نیز در طبقات می‌نویسد: هنگامی که عبدالله قصد حجاز کرد، ابوالاسود را به عنوان کارگزار بصره معرفی کرد و علی(ع) او را بر این سمت ابقا نمود[۷۰]. گرچه بخشی از آن‌چه ابن سعد و خلیفة بن خیاط گفته‌اند، قابل قبول نیست، ولی اصل ولایت ابوالاسود را بر بصره ثابت می‌کند.

ابوالفرج اصفهانی بر خلاف این دو، نقل می‌کند که ابو اسود مانع حرکت عبدالله به جانب حجاز گردید. وی در الأغانی در موارد متعدد از ابواسود تجلیل می‌کند و در جایی می‌نویسد: «پیر دانش و فقیه مردم و صاحب و یاور علی(ع) و جانشین عبدالله بن عباس بر بصره ابواسود دولی چنین گفته است»[۷۱] و در تجلیل از او می‌نویسد: «ابواسود دولی از وجوه تابعان و فقها و محدثان آنها بوده است و از عمر بن خطاب و علی بن ابی طالب زیاد روایت کرده و از ابن عباس و دیگران. عمر بن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب وی را به کار گماشتند و او از بزرگان شیعیان علی بود... علی او را بعد از ابن عباس بر بصره گمارد و ابواسود رکنی از ارکان علم نحو و بنیان‌گذار پایه‌های آن بود»[۷۲].

وی اضافه می‌کند: هنگامی که ابن عباس از بصره به جانب مدینه می‌رفت، ابوالاسود او را تعقیب کرد که از سفر باز دارد، ولی عبدالله دائی‌های خود از بنی هلال را به یاری‌‌طلبید و آنها جلو ابو اسود را گرفتند و میان آنها و ابو اسود درگیری شد که نزدیک بود به جنگ تبدیل شود. ابو الأسود جریان را برای علی(ع) گزارش داد و حضرت او را بر بصره گمارد[۷۳].

ابوالفرج همچنین می‌نویسد: علی بن ابی طالب(ع) أبو الأسود را بر بصره گمارد و در نامه‌ای زیاد بن ابیه را بر دیوان و خراج گماشت. زیاد در نامه‌هایی که به علی(ع) نوشت، از ابو اسود بدگویی کرد. ابوالأسود نیز در اشعاری به زیاد پاسخ داد.

از آنچه ذکر شد به خوبی استفاده می‌شود که ابواسود بعد از فرار عبدالله به مکه، کارگزار بصره شده است و تا هنگام شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) در این سمت مشغول خدمت بوده است[۷۴].

ارادت و محبت به امیرالمؤمنین(ع)

شهرت ابوالاسود و اوج دلاوری‌های او را باید در ارتباط با امام علی(ع) جستجو کرد؛ قضاوت در بصره، حضور در جنگ جمل، حضور در بحث حکمیت و غیر آن، همه از رابطه بی‌همتای او با امام(ع) حکایت دارد. اشعار بی‌نظیر او در وصف اهل بیت نیز نشان می‌دهد او عاشق اهل بیت و از شیعیان سرسخت ایشان است. در بیان محبت او نسبت به حضرت علی(ع) حکایات مختلفی نقل شده است، مانند روایتی که درباره ستایش ابوالاسود نسبت به زمان بعد از شهادت حضرت، گریه و سرودن شعر برای ایشان و مذمت قاتلان بیان شده است. همچنین او از دشمنان امام(ع) کمک نمی‌خواست و علتش را آن می‌دانست که این افراد دشمن امام هستند. یکی از مواردی که نشان دهنده محبت او نسبت به حضرت علی(ع) است، داستان قبیله بنی قشیر است که ابوالاسود مدتی در همسایگی آنها ساکن بود. آنها نیز چون می‌‌دانستند ابوالاسود دوستدار امام است؛ لذا به امام(ع) در حضور او ناسزا می‌گفتند و شب به او سنگ می‌زدند. صبح وقتی او از آنها می‌پرسید: چه کسی بود که مرا دیشب اذیت کرد؛ بنی قشیر در جواب می‌گفتند: ما سنگ نزدیم، بلکه خداوند به تو سنگ زد؛ به خاطر مذهبی که تو اختیار کرده‌ای، او نیز در جواب بنی قشیر شعری سرود و از شیعه بودن خود دفاع کرد. روزی زیاد بن ابیه از ابوالاسود درباره علاقه او به حضرت علی(ع) پرسید، ابوالاسود گفت: همانا محبت امیرالمؤمنین(ع) دائما در قلب من زیاد می‌شود، چنان که محبت معاویه در قلب تو زیاد می‌شود، پس همانا من به محبت حضرت علی(ع)، خدا و آخرت را می‌جویم و تو به محبت معاویه، دنیا و زیبایی‌های آن را می‌طلبی؛ سپس با اشعاری حالت خود و زیاد را مجسم نمود[۷۵].[۷۶]

روزی معاویه برای جلب محبت ابوالاسود و بیزار کردن او از امام(ع) مقداری حلوا به خانه ابوالاسود می‌فرستد. ابوالاسود دختری پنج، شش ساله در خانه داشته است که وقتی حلوا را می‌بیند، مقداری از آن را بر‌می‌دارد و در دهان می‌گذارد؛ اما ابوالاسود به دخترش امر می‌کند که حلوا را از دهان بیرون بیندازد و به او می‌گوید: «این حلوا سم است و معاویه آن را فرستاده تا ما را از دوستی امام(ع) و اهل بیت جدا کند»[۷۷]، دختر کوچک ابوالاسود نیز پس از بیرون انداختن حلوا از دهان، معاویه را نفرین می‌کند و این گونه می‌گوید: خدا روی معاویه را سیاه کند. آیا با حلوای زعفرانی می‌خواهد ما را از مولای پاک و عزیزمان جدا کند؟ مرگ بر فرستنده و خورنده آن باد»[۷۸].[۷۹]

هرچند ابوالاسود معلم عبیدالله و یزید نیز معرفی شده است، اما به نظر می‌رسد این کار به اجبار بوده و شاهد این مطلب بدگویی او از معاویه و دشمنان دیگر اهل بیت(ع) است. بعد از شهادت امام علی(ع) خبر دشمنی و بدگویی او از معاویه را به معاویه خبر می‌دهند؛ معاویه او را برای روشن شدن مسئله به دربار فرا می‌خواند، اما ابوالاسود با دادن جواب‌های دو پهلو از شمشیر معاویه جان سالم به در می‌برد[۸۰][۸۱]

پس از شهادت علی(ع) ابوالاسود نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: «تو به نتیجه داوری در جنگ صفین اعتراض می‌کنی، اگر داوری آن روز را به عهده تو می‌گذاشتند، چگونه داوری می‌‌کردی؟» پاسخ داد: «هزار نفر از مهاجران، با اولادشان و هزار نفر از انصار با اولادشان را گرد هم می‌آوردم. به آنها می‌‌گفتم؛ ای گروه مهاجر و انصار! از علی و معاویه کدام یک شایسته خلافت‌اند؟ آیا آزاد شده‌ای که مسلمانان او را در حال کفر، اسیر کرده و آزاد ساخته‌اند یا مردی از مهاجران که دین و حقیقت به وجود او مباهات می‌کند؟»[۸۲].[۸۳]

قضاوت ابوالأسود و رابطه او با ابن عباس

زمانی که ابوالأسود در بصره زندگی می‌‌کرد، از طرف امام علی(ع) در آن شهر به قضاوت مشغول بود[۸۴]. همچنین به دستور حضرت جانشین ابن عباس در بصره بوده است[۸۵][۸۶] ابن إخوه حکایت می‌کند: امیرالمؤمنین(ع) ابوالاسود دوئلی را به منصب قضا منصوب و پس از مدت کوتاهی او را عزل کرد. وقتی ابوالاسود فرمان عزل خود را شنید، نزد امام رفته و علت را پرسید. امام فرمود: «اگر چه تو در دعوای خود صادق و در انجام وظیفه شرط امانت را رعایت کرده‌ای؛ لکن بازرسان من گزارش دادند تو در هنگام محاکمه، صدایت بلندتر از صدای متخاصمان بوده؛ بدین جهت تو را عزل کردم» ابوالاسود عزل خود را پذیرفت و بر آن اعتراضی نکرد[۸۷].[۸۸]

درباره رابطه او با ابن عباس مطالبی نقل شده است و برخی نویسندگان به رابطه خوب آن دو اشاره کرده‌اند[۸۹]. ولی این مسأله از مواردی است که نیاز به بررسی بیشتری دارد. نقل شده است که ابوالاسود در شهر بصره به جای ابن عباس، سمت قضا داشته است. بنابر برخی نقل‌ها در همین زمان امور بیت‌المال بصره به ابوالاسود و امور ولایی بصره به ابن عباس سپرده شده بود[۹۰]. در نقلی دیگر، ابوالاسود جانشین ابن عباس در امر ولایت دانسته شده است[۹۱]. بنا به نقل دیگر نیز ابن عباس، ابوالاسود را به منصب اقامه نماز، دریافت زکات و امر قضا گمارد که البته در این زمان بین او و ابن عباس درگیری پدید آمد که برخی علت این دشمنی را انتصاب زیاد به منصب سرپرستی امور دیوان و خراج می‌دانند[۹۲]. در برخی نقل‌ها گفته شده او نامه‌ای به امام علی(ع) نوشت و در آن از اینکه ابن عباس دو هزار درهم از اموال بیت‌المال برداشته است[۹۳]، خبر داد که در نتیجه آن نامه، امام(ع) در ضمن نامه‌ای به ابن عباس او را از دست‌اندازی به امور بیت‌المال بر حذر داشت و از او خواست که تمام یا بیشتر آن مال را به بیت‌المال برگرداند و ظاهراً ابن عباس نیز به امر حضرت گوش می‌دهد[۹۴] و به خاطر این اختلاف، ابن عباس بصره را ترک کرد و به حجاز رفت[۹۵]. حتی در برخی از منابع گفته شده است ابوالاسود از رفتن ابن عباس جلوگیری کرد، اما چون ابوالاسود احتمال درگیری با ابن عباس را دید، به شهر برگشت[۹۶]. بعد از این ماجرا امام علی(ع) ابوالاسود را والی بصره قرار داد[۹۷].[۹۸]

ابوالأسود و شهادت امیر المؤمنین(ع)

پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) ابوالاسود بر فراز منبر رفت و خطبه جالبی ایراد کرد و چنین گفت: "ای مردم! مردی از دشمنان خدا که از دین خدا خارج شده، امیرالمؤمنین(ع) را در حالتی که برای تهجد و نماز شب به مسجد آمده بود و در شبی که امید می‌رفت، شب قدر باشد، غافلگیرانه به قتل رسانید. آه! چه شهید بزرگواری که خداوند شهادت او و روح بلندش را گرامی بدارد، همانا روحش با نیکی و پرهیزگاری و ایمان و احسان به سوی خدا عروج کرد و با خاموش شدن نورش، نور خدا در روی زمین خاموش گشت و بعد از این، دیگر روشن نمی‌گردد و رکنی از ارکان خدا از بین رفت که دیگر کسی مثل او نمی‌آید. در مقابل این مصیبت از خدا طلب صبر می‌کنیم. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، سلام و رحمت خدا بر آن و روزی که او به دنیا آمد و روزی که به شهادت رسید و روزی که زنده و مبعوث خواهد شد". سپس بسیار گریست، بعد مردم را به بیعت با امام حسن مجتبی(ع) سفارش نمود و مطالبی در عظمت امام مجتبی(ع) بیان کرد: به دنبال سخنان وی، مردم برخاستند و با امام حسن(ع) بیعت کردند[۹۹]. وی اشعاری هم در سوگ و رثای امام علی(ع) سروده است[۱۰۰].[۱۰۱]

تمام شیعیان بیعت کردند ولی عده‌ای از مردم که طرفداران عثمان بودند و عقیده خود را اظهار نکردند، بیعت ننموده و به جانب معاویه فرار کردند. معاویه حیله‌گر، کسی نزد ابو الأسود فرستاد که حسن(ع) بـه من درباره صلح‌نامه نگاشته و از او خواست که از مردم بصره برایش بیعت بگیرد و ابو الأسود را وعده داده و امیدوار کرد[۱۰۲].

اشعار ابو الأسود در رثای امام علی(ع)

ابو الأسود اشعاری هم در سوگ و رثای امام علی(ع) سروده است، حتی وی، در مرثیه‌ای معاویه را مسئول کشتن حضرت علی(ع) معرفی کرد: به معاویه فرزندحرب خبر بده که چشم بدخواهان (به شهادت امیرالمؤمنین(ع)) هرگز روشن مباد. آیا در ماه روزه ما را ماتم زده کردید آن هم به مصیبت بهترین فرد در جمع تمام ما. شما بهترین کسی را که سوار چهارپایان شده و آنها را رام می‌کرد و سوار کشتی شده به شهادت رساندید. کسی که کفش به پا کرده و آن را می‌بخشید و کسی که سوره‌های مثانی و مئین (سوره‌هایی که صد آیه دارند) را قرائت می‌کرد. چون با پدر حسین روبه‌رو شوی درّی را می‌‌بینی که بینندگان را خیره کرده است. قبیله قریش هرجا که باشد می‌داند که تو (ای علی) بهترین آنها از جهت حسب و نسب و دین و ایمان هستی[۱۰۳].

از آن‌چه در اغانی آمده دو نکته مهم استفاده می‌شود:

  1. ابو الأسود در هنگام شهادت امیرالمؤمنین(ع) حاکم بصره بوده است و برای خلافت امام مجتبی(ع) از مردم بصرهبیعت گرفت و تا زمان صلح امام حسن(ع) حاکم بصره بوده است.
  2. معاویه برای فریب ابوالأسود کسی را نزد او فرستاده است. ولی ابو الأسود فریب نخورده است. این سخن تأییدی است بر آن‌چه در گذشته در شرح حال عبدالله گذشت که معاویه جاسوسی را به کوفه و جاسوس دیگری را به بصره فرستاد که دستگیر شدند. منتهی برابر آن‌چه گذشت حاکم بصره عبدالله بن عباس معرفی شده بود و در این نقل ابوالأسود و ما یادآوری کردیم که در آن زمان عبدالله حاکم بصره نبوده است و آن‌چه ابوالفرج در اینجا ذکر کرده صحیح است؛ زیرا عبدالله در این زمان در مکه بوده است. خطبه ابوالأسود را محدث قمی در سفینة البحار[۱۰۴] نقل کرده است. از آن‌چه ابوالفرج نقل کرده به خوبی پیداست که این مسائل در یک زمان اتفاق نیفتاده است و در فاصله شهادت امام علی(ع) و طرح صلح امام مجتبی(ع) با فاصله چندین ماه رخ داده است[۱۰۵].

رفع شبهه

در دایرة المعارف بزرگ اسلامی بعد از نقل مضمون اشعار، در انتساب آن به ابو الأسود تردید شده است، و دلیلی نامناسب بر رد این انتساب ذکر شده که درخور تأمل است. در آنجا آمده: «ولی با توجه به روابط ابوالأسود با امویان، مسئله انتساب آن مرثیه به وی اندکی تردید آمیز به نظر می‌رسد»[۱۰۶]. و در پایان شرح حال ابو الأسود بعد از اشاره به پیوند صادقانه وی با امیرالمؤمنین(ع) و اشعار وی درباره امام علی(ع) و امام حسین(ع) چنین نتیجه‌گیری می‌کند که «با این همه دیوان او چنان که باید گویای این پیوندها و نیز منابع اصلی ما از رابطه مستقیم او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و امام علی بن الحسین(ع) سخنی به میان نیاورده‌اند و اگر برخی منابع دیگر او را در شمار اصحاب این امامان نهاده‌اند[۱۰۷] ظاهراً بیشتر به سبب هم زمانی ابو الأسود با آنان بوده است»[۱۰۸].

در پاسخ به این اظهارات باید گفت:

  1. بسیاری از مورخان تصریح کرده‌اند که این اشعار را ابوالأسود در مرثیهامیرالمؤمنین(ع) سروده است از جمله طبری[۱۰۹]، ابن اثیر[۱۱۰]، بلاذری[۱۱۱]، مسعودی[۱۱۲]، سبط ابن جوزی[۱۱۳] ابن شهر آشوب[۱۱۴]، خوانساری در روضات الجنات به نقل از کتاب فصول المهمه فی معرفة الائمه[۱۱۵] و مجلسی در جلد ۴۲ بحار الأنوار[۱۱۶]. مجلسی در همان جلد در جای دیگر انتساب اشعار به ابوالأسود را با تردید ذکر کرده و می‌نویسد: و گفته شده این اشعار را ام هیثم دختر عربان خثعمی در رثای علی(ع) سروده است. آن‌چه وی نقل کرده سی و یک بیت شعر است که در ضمن آنها این اشعاری است که نقل شد[۱۱۷]. نویری نیز مانند مجلسی با تردید نقل کرده و می‌نویسد و گفته شده که سراینده آن ام هیثم دختر عُریان نخعی است و مترجم آن از دیوان ابوالأسود و منابع دیگر نقل می‌کند[۱۱۸] که اشعار از آن ابوالأسود است. مقدسی، ذکر می‌کند که اشعار از ام هیثم دختر ابواسود است [۱۱۹]، که وجه جمع بین اقوال خواهد بود و شاعر آن از خاندان ابواسود خواهد بود. ابوالفرج بر خلاف کتاب اغانی خود در مقاتل الطالبیین[۱۲۰] این اشعار را که بیست و یک بیت آورده است به ام هیثم دختر اسود نخعی نسبت می‌دهد. ولی همان‌گونه که ذکر شد انتساب آنها به ابو الأسود محرز است و ام هیثم فردی ناشناخته است. طبری در جریان کشته شدن عمر بن سعد بـه دست مختار به هیثم بن اسود نخعی اشاره دارد که وقتی متوجه شد مختار در صدد انتقام از عمر بن سعد است، پسر خود عُریان را نزد وی فرستاد و او را از جریان آگاه ساخت. از این روی، عمر سعد امان نامه گرفت[۱۲۱]... بنابراین ام هیثم دختر عریان باید سال‌ها بعد باشد و ابو مخنف نقل کرده که ام هیثم دختر اسود نخعی جنازه ابن ملجم را گرفت و آن را سوزاند [۱۲۲] و ممکن است، اشعار، منسوب به این خانم باشد، ولی این مطلب ظاهراً صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا هیثم پسر اسود نخعی بوده است. ممکن است صحیح زوجه هیثم بن اسود باشد؛ زیرا ابن ابی الحدید نقل می‌کند هیثم بن اسود ابی العریان خود عثمانی بود ولی همسری داشت طرفدار علی(ع) که در جنگ صفین گزارش‌های پشت سپاه معاویه را به لشکریان علی(ع) گزارش می‌داد[۱۲۳]. منتهی در این اشعار به هیچ وجه به ابن ملجم اشاره نکرده و با اینکه قاتل مشخص بوده تکیه بـر دشمنی معاویه شده است. به نظر می‌رسد اشعار از کسی باشد که اطلاعات اجمالی راجع به جریان شهادت حضرت داشته و در آنجا حضور نداشته است.
  2. اگر پیوند ابوالأسود را با امویان بپذیریم، دلیل نمی‌شود که موضع‌گیری سال‌های بعد را دلیل بر رد انتساب اشعاری به وی بدانیم که در زمان خلافت امام حسن(ع) سروده است.
  3. از شرح حال ابوالأسود چنین استفاده می‌شود که وی به خاطر تشیع مـورد اذیت و آزار قرار می‌گرفته است[۱۲۴]. او تا آخر عمر بر این عقیده بوده است به گونه‌ای که جاحظ که خود عثمانی است، او را یک شیعه معرفی می‌کند و درباره‌اش می‌گوید: «ابوالاسود جزو طبقات مختلف شناخته شده و در همه آنها بر دیگران مقدم است. او جزو تابعان، فقها، محدثان، شعرا و اشراف، شجاعان، حاکمان و امیران، زیرکان، نحویان، حاضر جوابان، شیعیان، بخیلان... قرار دارد»[۱۲۵].
  4. صرف داشتن ارتباط با امرای بصره و یا دیدار با معاویه باعث نمی‌شود که او را از تشیع دور بدانیم؛ زیرا وی زمانی که همراه جماعتی به شام می‌رود، معاویه از او سؤال می‌کند: به من خبر رسیده است که علی بن ابی طالب می‌خواسته تو را یکی از دو حکم قرار دهد[۱۲۶]؛ در آن صورت چگونه حکم می‌‌کردی؟ پاسخ داد اگر مرا یکی از آن دو قرار می‌داد، هزار نفر از مهاجران و فرزندان آنها و هزار نفر از انصار و فرزندان آنها را جمع می‌کردم و آنها را به خدا سوگند می‌دادم که آیا مهاجران و فرزندان آنها شایسته‌ترند برای حکومت یا فرزندان رها شدگان (طلقاء)[۱۲۷]. بنابراین ابوالأسود عقیده خود را حفظ می‌کرده و زمانی که برای او هدیه‌ای میآورند که در ضمن آن حلوایی وجود دارد که از آن بوی رشوه استشمام می‌کند، از آن استفاده نمی‌کند و دخترش در این مورد اشعاری می‌سراید[۱۲۸].
  5. ذکر افراد به عنوان یاران یکی از ائمه، از زبان شیخ طوسی از باب معاصرت آنها با ائمه نیست، بلکه از آن جهت است که آنها از ائمه روایت و حدیث نقل کرده‌اند و یا جزو شیعیان بودند. از آنجا که ابوالأسود در بصره ساکن بوده، طبیعی است که ارتباط قوی با ائمه ساکن حجاز نداشته باشد، ولی از آنان منقطع نبوده است.

مقاله دائرة المعارف درباره ابوالأسود، مشتمل بر لغزش‌های دیگر نیز هست؛ از جمله بیان می‌کند که اختلاف بین ابو الأسود و ابن عباس و فرار عبدالله از بصره مربوط به سال ۳۸ هجری قمری است و بر خلاف تمام مورخان می‌نویسد: «از این روی این گفته که خروج ابن عباس از بصره در سال ۴۰ ق. بوده است، دقیق نیست»[۱۲۹].[۱۳۰]

ابوالأسود در زمان امام حسن(ع)

بعد از شهادت امام علی(ع)، ابوالاسود حضور چندان پررنگی در زمان امام حسن(ع) ندارد و برخی مؤرخان می‌نویسند، ابوالاسود در همان ساعات نخستین شهادت امیرالمؤمنین و جانشینی امام حسن(ع) به بصره رسید و از جانشینی امام حسن(ع) حمایت کرد و به منبر رفت و مردم را برای بیعت کردن با امام حسن(ع) فراخواند که ظاهراً بیشتر مردم با امام بیعت کردند و فقط تعدادی از طرفداران معاویه از بیعت کردن سرباز زدند و از شهر به سمت معاویه فرار کردند. معاویه نیز که اوضاع را به ضرر خود می‌دید، به نیرنگ پرداخته، قاصدی را به سوی ابوالاسود در بصره فرستاد که به او بگوید، امام حسن(ع) با معاویه صلح کرده است و تو برای من (معاویه) از مردم بصره بیعت بگیر[۱۳۱]. از این به بعد، حضور ابوالاسود در مسائل مختلف، کمتر به چشم می‌خورد و در کتب تاریخی از حضور او مطلبی گزارش نشده است[۱۳۲].

پس از استقرار حکومت معاویه، روزی ابوالاسود به رسم و شرایط آن روز بر معاویه وارد شد، چون محاسن خود را خضاب (رنگین) کرده بود، معاویه از روی تمسخر به او گفت: ای ابوالاسود چه زیبا و قشنگ شده‌ای، ای کاش دعایی هم همراه خود داشتی می‌کردی تا حسودان به تو چشم زخم نزنند؟[۱۳۳] ابوالاسود چون فکر معاویه را خواند، در رد او بالبداهه دو بیت شعر در طول عمر و گذر زمان و بی‌وفایی دنیا سرود. معاویه با شنیدن شعر او ساکت شد[۱۳۴].[۱۳۵]

ابوالأسود در زمان امام حسین(ع)

کم‌رنگی نقش ابوالاسود در دوره امام حسین(ع) نیز ادامه داشت. البته این کم‌رنگی می‌تواند به دلیل ضعف جسمانی او باشد؛ زیرا او در دوران امام حسین(ع) به سن پیری رسیده بود. گرچه او از حمایت امام حسین(ع) دست برنداشت و شعری را نیز در رثای امام(ع) سروده است و در همین شعر از ابن زیاد بدگویی کرده است[۱۳۶]. البته ظاهراً ارتباط ابوالاسود با ابن زیاد ادامه داشته است و در پاره‌ای از موارد از ابن زیاد یا اطرافیان او کمک خواسته است[۱۳۷].[۱۳۸]

خدمات

وضع و تدوین علم نحو و رسم‌الخط قرآن

ابوالأسود اولین کسی بود که مطالب اصلی نحو را از حضرت علی(ع) آموخت و به باب‌بندی شاخه‌های علم نحو پرداخت[۱۳۹]. ذهبی در تاریخ الاسلام آورده است که فاعل و مفعول، مضاف و اعراب رفع و نصب و جر و جزم از ابداعات ابوالاسود است[۱۴۰]. زرکلی هم او را واضع حرکات و تنوین در نحو می‌داند[۱۴۱]. وی درباره نحو مطالبی نگاشت و این کار به دستور امام علی(ع) بود[۱۴۲].[۱۴۳]

درباره علت این جریان حکایات متعددی نقل شده که حاکی از مشاهده خطا در گفتار و محاورات مردم است. ثقفی کوفی درباره علت این کار در الغارات نوشته است: ابوالاسود می‌گوید: «یکی از روزها به علی(ع) رسیدم و دیدم آن حضرت در حال تفکر و اندیشه است؛ گفتم یا امیرالمؤمنین(ع) درباره موضوعی فکر می‌کنی؟ فرمودند: «امروز یکی از نزدیکان من در هنگام گفتگو الفاظ و کلمات را درست ادا نکرد و من از این جهت در فکر فرو رفته‌ام و باید برای این کار چاره‌ای بیندیشم» ابوالاسود گوید: در این هنگام، علی(ع) کاغذی به من داد که در آن نوشته شده بود: کلام، بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف و بعد از آن اصول و قوانینی به من آموختند و اصل علم نحو از اینجا پدید آمد[۱۴۴]. این جریان با کمی اختلاف چنین نقل شده است: ابوالأسود می‌گوید: عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، به چه می‌اندیشید؟ فرمود: «شنیده‌ام در شهر شما مردم قرآن را صحیح قرائت نمی‌کنند و در تلفظ آن اشتباه دارند، می‌خواهم کتابی در اصول عربی بنویسم». گفتم: اگر چنین کنید ما را زنده و لغت عرب را استوار کرده‌اید، بعد از چند روز خدمت امام(ع) رسیدم، ایشان نامه‌ای به من داد که در آن نوشته شده بود: "به نام خداوند بخشنده مهربان، کلام بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. اسم آن است که از چیزی خبر دهد و فعل از انجام کاری خبر می‌دهد و حرف، از چیزی خبر می‌دهد که نه اسم است نه فعل». وقتی ابوالاسود آنچه را که درباره نحو نوشته بود خدمت امام(ع) آورد، امام فرمود: «چه زیبا این علم نحو را ترتیب داده‌ای» و به سبب این گفتار امام بود که این علم، علم نحو نامیده شد[۱۴۵].[۱۴۶]

امام(ع) نیز اصول علم نحو را به ابوالاسود آموخت و دستور داد او آنها را بنویسد: ابوالاسود پس از آنکه علم نحو را از امیرمؤمنان فراگرفت، نوشته خود را برای زیاد بن ابیه برد و ظاهراً از او اجازه نشر آن را خواست، اما زیاد بن ابیه اجازه این کار را به او نداد تا اینکه زیاد بن ابیه، خود با افرادی روبه‌رو شد که در صحبت عربی اشتباهاتی داشتند؛ همچنین او شخصی را دید که در خواندن قرآن اعراب‌ها را غلط می‌خواند. پس شخصی را به دنبال ابوالاسود دوئلی فرستاد و از او خواست که برای آیات قرآن اعراب و نقطه بگذارد. در نتیجه، ابوالاسود خواست که شخص کاتبی در اختیار او باشد و او با کمک آن شخص برای آیات قرآن، نقطه و اعراب گذاشت[۱۴۷]. باید گفت: او اولین کسی است که برای آیات قرآن نقطه گذاشته است[۱۴۸].[۱۴۹]

از شواهد این سخن که علم نحو را ابوالاسود دوئلی تدوین کرده است، گفته ابن‌ندیم در کتاب فهرست خود است؛ او می‌نویسد: «روزی یکی از اشخاصی که به گردآوری کتاب علاقه داشت، مرا به کتابخانه‌ای برد که من در آنجا کتاب‌های بسیاری دیدم؛ همچنین صندوقی در آنجا بود که سیصد رطل[۱۵۰] پوست و چرم و کاغذ مصری، چینی، تهامی و خراسانی در آن ریخته بودند و در میان آن اوراق، چهار ورق دیدم که گمان می‌کنم از اوراق چینی و در آن چهار ورق مطالبی درباره فاعل و مفعول دیده شد و یحیی بن یعمر به خط خود نوشته بود که این مطالب از ابوالاسود رحمة الله علیه است و زیر آن خط نوشته دیگری به خط قدیمی از علان نحوی دیده می‌شد و زیر آن، خط نصر بن شمیل بود و با مردن او، آن صندوق از دست رفت»[۱۵۱].[۱۵۲]

از آنجا که ابوالاسود کتابی در علم نحو تدوین نموده، او را پایه گذار نحو می‌دانند و برخی از مؤرخان هم، این علم را به امیرالمؤمنین(ع) منتسب می‌دانند، ولی این دو دیدگاه منافاتی با هم ندارند؛ زیرا امیرالمؤمنین(ع) استاد ابوالاسود بوده است؛ لذا وقتی از ابوالاسود پرسیدند: علم نحو را از کجا به دست آورده‌ای؟ پاسخ داد: آن را از علی(ع) گرفتم[۱۵۳] و سپس بر آن افزودم[۱۵۴].

درباره اینکه چه افرادی از او علم آموختند، اطلاعات چندانی وجود ندارد؛ اما نکته مهم این است که برخی او را معلم عبیدالله بن زیاد نیز دانسته‌اند[۱۵۵]. از شاگردان ابوالاسود در نحو می‌توان یحیی بن یعمر، عنبسة بن معدان و میمون بن الاقرن و نصر بن عاصم را نام برد[۱۵۶] که این افراد باعث انتشار علم نحو در بلاد عرب شدند و مذاهب نحویه را در شهرهایی مثل بصره و کوفه پدید آوردند[۱۵۷] از دیگر افرادی که تربیت‌ شده اوست، فرزندش، ابوالحرب است که در علم نحو سرآمد زمان خود بود[۱۵۸]. همچنین او شاگردان دیگری بدون واسطه یا با واسطه در علم نحو داشته است. او به ثقه و صاحب فضل، دین و عاقل بودن مشهور بوده است[۱۵۹].[۱۶۰]

نقطه‌گذاری قرآن کریم

ابوالاسود نخستین دانشمندی بود که قرآن کریم را نقطه‌گذاری کرد؛ یعنی اعراب قرآن را تنظیم و با راهنمایی‌های علی(ع) شالوده نحو را ریخت[۱۶۱].

ابن ندیم در الفهرست می‌نویسد: ابوالاسود از علی(ع) علم می‌آموخت، اما به کسی هم از آن علم ابراز نمی‌کرد تا اینکه زیاد، از او خواست، چیزی بنویسد که سرمشق مردم باشد و کتاب خدا را صحیح قرائت کنند. او نخست خودداری کرد ولی زیاد مردی را مأمور ساخت که راه ابوالاسود بنشیند و با صدای بلند، عمداً قرآن را نادرست بخواند.

وقتی ابوالاسود از کنار این مرد می‌گذشت، او آیه ﴿أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ[۱۶۲] را عمداً با کسره دادن «لام رسوله» قرائت کرد که معنای بسیار غلطی را به وجود میآورد و گناه و کفر است.

ابوالاسود با خود گفت: «هیچ باور نمی‌کردم که کار مسلمان‌ها به اینجا برسد». بی‌اختیار نزد زیاد بن ابیه رفت و گفت: «اکنون آماده‌ام درخواست تو را اجابت و کار اعراب‌گذاری قرآن را آغاز کنم؛ پس نویسنده‌ای برایم فراهم کن».

زیاد از سی کاتب دعوت و ابوالاسود از میان آنها یک نفر را انتخاب کرد. سپس به او دستور داد که قرآن را با رنگ متفاوت با متن، علامت‌گذاری کند.

او به کاتب گفت: «وقتی لبانم را برای تلفظ حرفی بالا بردم و آن را گشودم، نقطه‌ای روی آن حرف بگذار (فتحه)؛ هرگاه پایین آوردم نقطه‌ای زیر آن قرار بده (کسره) و هر گاه لب‌هایم را بستم نقطه‌ای میان آن قرار بده (ضمه). اگر شنیدی که همراه این حرکات حرفی را به حالت غنه (صدایی که از کام بیرون می‌آید) ادا کردم، دو نقطه روی آن حرف بگذار (تنوین)»[۱۶۳].

سیوطی می‌نویسد: ابو الاسود دوئلی نخستین کسی است که در نقطه‌گذاری و شکل دادن به قرآن پیش قدم بود[۱۶۴]. ابوهلال عسکری نیز می‌نویسد: ابوالاسود، نخستین کسی بود که در مصحف نقطه گذاشت [۱۶۵]. یاقوت حموی معتقد است: ابوالاسود عربیت (اعراب‌گذاری قرآن) را وضع کرد و به مصحف گذاشت[۱۶۶].[۱۶۷]

شاعر، محدث و متکلم

شعر ابوالاسود در اوج فصاحت و بلاغت و زیبایی است. او با کلام نورانی وحی مأنوس بود و از غنای محتوایی و طنین کلمات و آهنگ آیات بهره‌مند شده بود؛ در نتیجه طبیعی است که کلامش در وادی شعر هم، روانی و سلامت لازم را داشته باشد.

او در زمینه‌های اخلاقی، اشعار زیادی دارد. مرثیه سرایی‌های او نشان می‌دهد که به اهل بیت(ع) علاقه وافری داشت. او در سوگ علی(ع)، امام حسین(ع)، حادثه کربلا، شهادت مسلم بن عقیل، هانی بن عروه، مراثی سوزناک و تأثیرگذاری دارد[۱۶۸].[۱۶۹]

ابوالاسود در سخنوری، بیان و حاضر جواب بودن یکه‌تاز زمان خود بوده است[۱۷۰]. صاحب طرائف المقال او را از شعرای صدر اول اسلام دانسته[۱۷۱]، که با وجود زندگی در دوران جاهلیت و آشنایی با اشعار جاهلیت، به سبب تربیت اسلامی خود اشعاری را در مذمت ظلم و در دفاع از مظلوم و همچنین اشعاری در مدح علی(ع)[۱۷۲] و مذمت معاویه[۱۷۳] سروده است. او از تهدیدات دشمن در این باره نمی‌هراسید[۱۷۴]. گرچه او از یاران امام علی(ع) است، اما نقش او در نقل روایات چندان پررنگ نیست و روایت‌های کمی از او نقل شده است. او از امام علی(ع)، عمر بن خطاب[۱۷۵]، ابوذر[۱۷۶] و ابوموسی اشعاری روایت کرده است[۱۷۷] و روایات او، بیشتر از طریق فرزندش، ابوحرب و یحیی بن یعمر، از تیره بنی‌کنانة مضر و عبدالله بن بریده نقل شده است[۱۷۸].

گرچه شهرت ابوالاسود بیشتر در نحو و شعر است؛ اما در برخی منابع از پرداختن او به مباحث کلامی آن زمان شهر بصره که بین دو گروه قَدَریان و معتزلیان[۱۷۹] روی می‌داد، صحبت به میان آمده است. در این زمان، طرح مسائل عقلی در اوج بود و بغدادی[۱۸۰] نیز رساله‌ای را در ذمّ قدریان به ابوالاسود نسبت داده است و اعتزالیان نیز ابوالاسود را در طبقات معتزله در شمار قائلان به عدل و توحید آورده‌اند[۱۸۱]. نجاشی هم در کتاب رجال خود کتاب‌های زیادی را به عبدالعزیز بن احمد جلودی، از بزرگان اخباریان نسبت داده است؛ مانند کتابی به نام اخبار ابوالاسود دوئلی که در حال حاضر این کتاب در دست نیست[۱۸۲].[۱۸۳]

ابوالأسود شخصیتی ممتاز تا پایان عمر

ابوالاسود از شخصیت‌های ممتازی بود که از نظر عقل، درایت، اراده، سخنوری بسیار قوی و همواره مورد احترام مردم و شخصیت‌های جامعه بود و حتی در سنین پیری و سال‌خوردگی هم از این امتیاز برخوردار بود. ابوالعباس مُبرّد نقل می‌کند که: زیاد بن ابیه به ابوالاسود گفت: اگر ناتوان و ضعیف نشده بودی (چون در سن پیری بود) تو را بر بعضی از کارها می‌گماشتم. ابوالاسود گفت: کاری که برای من در نظر داری، ناتوانی و افتادگی مرا می‌خواهد. زیاد بن ابیه گفت: همانا کار و تلاش، به توان و نیرو نیاز دارد و تو را برای کار، ناتوان می‌بینم[۱۸۴].

آخرین خبری که از زندگانی ابوالاسود در دست است، درباره ماجرای عبدالله بن زبیر است. ابن زبیر در سال ۶۵ ق، حارث بن عبدالله مخزومی، معروف به «قُباع» را بر بصره گماشت و ابوالاسود، در قطعه شعری درباره والی جدید بدگویی کرد[۱۸۵]. درباره تاریخ مرگ ابوالاسود نیز مطالب منابع یکسان نیستند و چهار تاریخ درباره زمان مرگ او نقل شده است. برخی زمان مرگ او را سال ۶۷ ق و برخی ۶۹ ق می‌دانند[۱۸۶] ذهبی علت مرگ او را طاعون دانسته است که باعث شد او در ۸۵ سالگی[۱۸۷] و در زمان ابن زبیر در حدود سال ۶۹ ق[۱۸۸] از دنیا برود[۱۸۹].[۱۹۰]

از فرزندان او به نام دو پسر به نام‌های عطاء و ابوالحرب[۱۹۱] و یک دختر که نام آن مشخص نیست[۱۹۲]، اشاره شده است. بلاذری در انساب الاشراف، سمت عطاء را محافظ پدر در زمان فرمانداری بصره دانسته است. درباره عطا به نسلی اشاره نشده، اما ابوالحرب، حافظ قرآن و شاعر بوده است[۱۹۳] و از نظر علمی راه پدر را در نحو ادامه داد[۱۹۴]. همچنین او به امر حَجاج بر منطقه‌ای حاکم و در پایان عمر حجاج، ملازم او بود[۱۹۵].[۱۹۶]

وفات

ابوالاسود با آنکه سالخورده شده بود، به مسجد و بازار می‌رفت و با دوستانش دیدار می‌کرد[۱۹۷]. وی در پایان عمر، فلج شد[۱۹۸] ولی همچنان برای رفع نیازهایش، به بازار می‌رفت، در حالی که پایش را روی زمین می‌کشید و در وضع نامناسبی سر می‌برد[۱۹۹].

بنا بر قول مشهور، وی در سال ۶۹[۲۰۰] در بصره درگذشت[۲۰۱]. برخی، درگذشت او را پیش از سال ۶۹ و عده‌ای در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، یعنی حدودسال ۱۰۰ ذکر کرده‌اند[۲۰۲]، اما درست نمی‌نماید[۲۰۳]؛ چراکه وی هنگام حیات وفات، ۸۵ سال داشته است[۲۰۴] و اگر در حیات رسول خدا(ص) زاده شده و همان زمان اسلام آورده باشد، نمی‌تواند تا سال ۱۰۰ زیسته باشد. درست به همین دلیل، درگذشت او پیش از سال ۶۹ نیز پذیرفته نیست.

بیشتر تاریخ‌نگاران، علت درگذشت او را طاعون جارف[۲۰۵] می‌دانند؛ گرچه برخی به درگذشت وی پیش از طاعون اشاره کرده‌اند[۲۰۶] به گفته سمعانی[۲۰۷] مسجد ابوالاسود در محله هذیل تا زمان سمعانی باقی مانده بود و او در آن مسجد بر استاد خود حدیث می‌خواند. وی از امام علی(ع)، عمر، عبدالله بن مسعود، زبیر بن عوام و دیگران روایت نقل کرده و پسرش ابو حرب بن ابی الأسود و برخی دیگر، از وی روایت آورده‌اند[۲۰۸] وی از راویان اخبار ظهور امام مهدی(ع) است[۲۰۹].[۲۱۰]

منابع

پانویس

  1. تحفة الاحباب، ص۱۸۶.
  2. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص۴۸۰.
  3. ابن حزم، ص۱۸۵.
  4. ابن حبان، ج۵، ص۱۷۸.
  5. ذهبی، ج۴، ص۸۶.
  6. چنانکه برخی به آن اشاره و حتی خاندان او را به رهط ابوالاسود معرفی کرده‌اند، ر.ک: ابن قتیبه، ص۶۶ و ۱۱۵.
  7. ابن سعد، ج۷، ص۶۹؛ ابن قتیبه، ص۴۳۴؛ یاقوت حموی، ج۱۲، ص۳۴.
  8. ابن قتبیه، ص۴۳۴.
  9. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  10. ذهبی، ج۴، ص۸۱.
  11. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  12. دولابی، ج۱، ص۳۲۸.
  13. ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۲.
  14. الاصابه، ج۳، ص۴۵۵.
  15. خانجانی، قاسم، مقاله «ابوالاسود دوئلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۱۷-۱۱۹.
  16. اسدالغابه، ج۳، ص۶۹.
  17. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۶-۵۷.
  18. تاج العروس، محمد بن محمد زبیدی، ج۲۸، ص۴۶۴.
  19. الثقات، محمد بن حبان، ج۵، ص۱۷۸.
  20. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبد الفتاح، دجینی، ص۱۰۳؛ مراتب النحویین، ابو الطیب لغوی، عبدالواحد بن علی، ص۸.
  21. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۸.
  22. ابوالاسود دوئلی، محمد هاشم، ص۱.
  23. ابن سعد، ج۷، ص۶۹؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۲۸.
  24. عمدة القاری، العینی، ج۱۶، ص۷۹؛ دولابی، ج۱، ص۳۲۸.
  25. ابن حبان، ج۴، ص۴۰۰.
  26. مزی، ج۲۱، ص۲۷.
  27. اسدالغابه، ج۳، ص۶۹.
  28. شرح مسلم، النووی، العینی، ج۲، ص۵۱.
  29. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، ص۱۰۱.
  30. الانساب، سمعانی، ج۲، ص۵۰۸.
  31. سیر الاعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۸۴.
  32. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۵.
  33. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۷-۱۵۸؛ خانجانی، قاسم، مقاله «ابوالاسود دوئلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۱۷-۱۱۹.
  34. اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی، ج۲، ص۴۷۵.
  35. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبد الفتاح، دجینی، ص۱۰۸.
  36. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  37. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  38. المعین فی طبقات المحدثین، محمد بن احمد، ص۷.
  39. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  40. اسدالغابه، ج۳، ص۶۹.
  41. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۶-۵۷.
  42. رجال طوسی، طوسی، ص۷۰، ۹۴، ۱۰۲ و ۱۱۶؛ تهذیب المقال، محمدعلی ابطحی، ج۱، ص۱۹۷ و معجم الرجال، خوئی، ج۱۰، ص۱۳۵.
  43. الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۱۰.
  44. نهایة الأرب فی فنون الأدب، شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب نویری، ج۲، ص۳۵۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۴۸۱.
  45. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۷۹-۵۸۰.
  46. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۸-۱۵۹.
  47. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۱۱۲- ۱۱۳.
  48. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی: ۳۱۷-۳۱۸ و ۳۲۶.
  49. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۷-۱۶۸.
  50. البیان و التبیین، جاحظ، ج۲، ص۲۹۵-۲۹۶.
  51. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۵؛ تاریخ الطبری، طبری ۴، ص۴۶۲-۴۶۱و الأمامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۶-۶۵.
  52. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۹-۱۶۱.
  53. چاه‌هایی که ابو موسی در سر راه حجاج حفر کرده بود.
  54. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۶ و ج۹، ص۳۱۳؛ الجمل، ص۲۷۴ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۴، م ۴۶۱.
  55. این روایت در انساب الأشراف با کمی اختلاف این گونه نقل شده است: عَنْ دَاوُدَ بْنِ أبی حرب بن أبی الأسود، عن أبیه: أَنَّ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ لَمَّا قَدِمَ الْبَصْرَةَ بَعَثَ إِلَیَّ وَإِلَی نَفَرٍ، وَدَخَلَ بَیْتَ الْمَالِ فَإِذَا هُوَ بِصَفْرَاءَ وَبَیْضَاءَ، فَقَرَأَ ﴿وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ﴾ وَقَالَ: فَهَذِهِ لَنَا، وَهَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ. ثُمَّ لَمَّا قَدِمَ عَلِیٌّ دَخَلَ بَیْتَ الْمَالِ فإذا صفراء وبیضاء فأصر مَا بِهَا وَقَالَ غُرِّی غَیْرِی غُرِّی غَیْرِی؛ الانساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۳۳.
  56. یَا صَفْرَاءُ وَ یَا بَیْضَاءُ غُرِّی غَیْرِی اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلظَّلَمَةِ وَ أَنَا یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ
  57. الجمل، ص۲۵۸.
  58. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۹ - ۶۲.
  59. الثقات، ابن حبان، ج۴، ص۴۰۰.
  60. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷-۱۸۳.
  61. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۷۹-۷۸.
  62. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۷.
  63. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲، ص۳۱۲-۳۱۱.
  64. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۹-۱۶۱.
  65. اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۳۰۱.
  66. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص۶۳۱ - ۶۳۲.
  67. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۱۰۳، در این کتاب «دیلی» ذکر شده که ظاهراً لهجه حجازی است و قول صحیح انتساب وی به «دوْل» است نه «دئل»، ولی چون در هنگام انتساب دو کسر با هم ثقیل است همزه روی واو را فتح داده‌اند دُؤَلی (ابن قتیبه، ادب الکاتب، ص۶۱۱).
  68. دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۸۱.
  69. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲؛ خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۱۶۵.
  70. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۷، ص۹۹.
  71. اصفهانی، الأغانی، ج۲۰، ص۳۷۰؛ ج۱۲، ص۳۰۱.
  72. اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۲۹۷.
  73. الأغانی، ج۱۲، ص۳۰۱.
  74. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص۶۳۲ - ۶۳۳.
  75. ربیع الابرار، ج۳، ص۴۷۹؛ روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۹.
  76. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۳؛ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۸ ـ ۵۳.
  77. یا بنتی القیه فإنه سم، هذه حلواء أرسلها معاویة لیخدعنا عن أمیر المؤمنین(ع) و ویرتنا عن محبة أهل البیت!
  78. قبحه الله یخدعنا عن السید المطهر بالشهد المزعفر، تبا لمرسله و آکله؛ سفینة البحار، ج۱، عنوان سود، ص۶۶۹؛ الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی۱: ۱۰-۱۱.
  79. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۸-۱۶۹.
  80. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر۲۵: ۱۷۷- ۱۸۰.
  81. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  82. روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۸.
  83. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۸ - ۵۳.
  84. سیر الاعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۸۴.
  85. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  86. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۶-۱۶۷.
  87. معالم القربه، ص۲۰۳.
  88. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۲.
  89. المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، جواد علی، ج۱۷، ص۵۲.
  90. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۶۹.
  91. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۶۹.
  92. نور القبس، یغموری، ج۱، ص۸؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲، ص۳۱۲-۳۱۱.
  93. عقد الفرید، ج۴، ص۳۵۴.
  94. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۶۹-۱۷۰.
  95. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۵.
  96. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۷۳۵-۷۳۶.
  97. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۲۹۷-۳۰۱.
  98. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۹-۱۷۰.
  99. و ان رجالا من اعدا الله المارقه عن دینه اغتال علیا فی مسجده و هو خارج لتهجده فی لیله یرجی فیها لیله القدر فقتله، فیالله هو من قتیل، و اکرم به و بمقته و روحه من روح عرجت الی الله بالبر و التقی و الایمان و الاحسان...
  100. اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۰۳؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۸ و الاغانی، ج۱۲، ص۳۱۸.
  101. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۲-۶۳.
  102. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص۶۳۴.
  103. أَلَا أَبْلِغْ مُعَاوِيَةَ بْنَ حَرْبٍ{{{2}}}
    أَ فِي الشَّهْرِ الْحَرَامِ فَجَعْتُمُونَا{{{2}}}
    قَتَلْتُمْ خَيْرَ مَنْ رَكِبَ الْمَطَايَا{{{2}}}
    وَ مَنْ لَبِسَ النِّعَالَ، وَ مَنْ حَذَاهَا{{{2}}}
    إِذَا اسْتَقْبَلْتَ وَجْهَ أَبِي حُسَيْنٍ{{{2}}}
    لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَيْش حَيْثُ حَلَّتَ{{{2}}}
    الاغانی، ج۱۲، ص۳۲۸ – ۳۲۹.
  104. سفینة البحار، ج۱، ص۶۶۹.
  105. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص۶۳۵ - ۶۳۶.
  106. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۱۸۱.
  107. مانند رجال طوسی، ص۴۶، ۶۹، ۷۵، ۹۵.
  108. مانند رجال طوسی، ص۱۸۲.
  109. تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۱۶.
  110. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۸.
  111. أنساب الأشراف، ج۲، ص۵۰۸.
  112. مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۶.
  113. تذکرة الخواص، ص۱۸۱.
  114. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۱۵ - سیزده بیت.
  115. روضات الجنات، ج۴، ص۱۷۰.
  116. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۴۲ به نقل از مناقب.
  117. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۹۹-۳۰۰.
  118. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۵۲، مترجم: مهدوی، به نقل از: دیوان ابو الأسود، ص۱۷۴ و انبات الرواة، ج۱، ص۱۹؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، ج۳، ص۱۱۳۲.
  119. مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۳۳.
  120. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۸.
  121. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳۱، به نقل از ابو مخنف؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۷۰.
  122. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲۵.
  123. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۲؛ ثقفی، الغارات، ج۲، ص۵۴۵، شاید زوجه هیثم همان باشد که در زمان عمر بن خطاب متهم به زنا شده بود و علی(ع) با استناد به قرآن این اتهام را مردود دانست و از اجرای حد بر وی جلوگیری کرد. (تستری، قضاء امیر المؤمنین، ص۴۱).
  124. الاغانی، ج۱۲، ص۳۲۲.
  125. الاغانی، ج۱۲، ص۳۰۱؛ روضات الجنات، ج۴، ص۱۶۶.
  126. عدم حضور وی در جنگ صفین و ماندن در بصره به جانشینی عبدالله بن عباس (ر.ک: منقری، وقعة صفین، ص۱۱۶). منافات با نامزدی او برای نمایندگی امیرالمؤمنین(ع) ندارد؛ زیرا ابوموسی اشعری نیز در جنگ صفین حضور نداشت.
  127. ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۹۲، تعریض به معاویه است که از طلقاء بود.
  128. خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۱۶۸.
  129. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۱۸۱.
  130. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص۶۳۶ - ۶۴۰.
  131. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۲۸-۳۲۹.
  132. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۷۰-۱۷۱.
  133. لقد أصبحت جمیلا یا أبا الأسود، فلو علقت تمیمة تنفی عنک العین
  134. عقد الفرید، ج۳، ص۴۹ و با کمی تفاوت در الفاظ اشعار و الاغانی، ج۱۲، ص۳۷۳.
  135. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۴-۶۵.
  136. دیوان ابوالاسود دوئلی، ص۱۸۲-۱۸۰؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۶۸؛ احقاق الحق، سید نورالله شوشتری، ج۱، ص۲.
  137. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۱۴-۳۱۵.
  138. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۷۱.
  139. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۸۱ – ۴۸۲؛ تاج العروس، زبیدی، ج۱، ص۳۲.
  140. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، ج۵، ص۲۷۸.
  141. الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۳۶.
  142. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۱۱۶۰.
  143. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۷-۵۹؛ صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۱-۱۶۳؛ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۸ - ۵۳.
  144. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه، عزیز الله عطاردی)، ص۳۵۴-۳۵۵.
  145. «مَا أَحْسَنَ هَذَا النَّحْوَ الَّذِی نَحَوْتَ»؛ الفتوح، ابن‌اعثم کوفی، ص۱۰۳۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۱۷.
  146. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۷-۵۹؛ صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۱-۱۶۳.
  147. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۷-۳۰۶؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۴۸۲.
  148. الوافی بالوفیات، ج۱۶، ص۳۰۵.
  149. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۱-۱۶۳.
  150. پیمانه‌ای است برای وزن کردن
  151. الفهرست، ابن ندیم، ص۶۲-۶۳.
  152. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۷-۵۹.
  153. الاغانی، ج۱۲، ص۳۴۸.
  154. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۱۷.
  155. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۶.
  156. الفهرست، ابن ندیم، ص۶۳.
  157. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۱-۱۶۳؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۷-۵۹.
  158. الاسامی و الکنی، احمد حاکم، ج۱، ص۶۵.
  159. تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۳، ص۱۸۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  160. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۴.
  161. ابوطالب اصفهانی، حاشیه بر شرح سیوطی الفیه، به نقل از روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۲.
  162. «خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند» سوره توبه، آیه ۳.
  163. ابن ندیم، الفهرست، ص۶۶.
  164. الاتقان، ج۲، ص۱۷۱.
  165. الوائل، ج۱، ص۱۳۱.
  166. شوشتری، قاموس الرجال، به نقل از حموی، معجم الادباء، ج۵، ص۱۷۵.
  167. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۸ - ۵۳.
  168. ابوالاسود الدوئلی فی المیزان، ص۶۳.
  169. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۸ - ۵۳.
  170. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  171. طرائف المقال، سید علی بروجردی، ج۲، ص۷۳.
  172. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۲۸ و ۳۲۹
  173. ابوالاسود دوئلی و نشأة النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۶-۸.
  174. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۱۰۱-۱۰۳.
  175. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۲۹۷ و ۳۰۰.
  176. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۶۶.
  177. الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۱۷۸.
  178. الکنی و الاسماء، مسلم بن حجاج، ج۱، ص۸۲؛ اخبار النحویین و البصرین، حسین بن عبدالله سیرافی ۱، ص۲۲.
  179. قَدریه معتقد بودند: مرتکب گناه کبیره، مؤمن است؛ ولی معتزله معتقد بودند مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر
  180. مختلف القبائل و مؤتلفها، ابن حبیب بغدادی، ص۳۱۶.
  181. فرق و طبقات المعتزله، قاضی عبدالجبار، ص۳۱؛ الطبقات المعتزله، احمد بن یحیی، ص۱۶.
  182. رجال النجاشی، نجاشی، ص۱۶۹.
  183. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۶۷.
  184. ر.ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۶۵-۶۶.
  185. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۶-۲۵۷؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱، ص۱۱۰.
  186. ابولاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۱۰۳-۱۰۵.
  187. سیر الاعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۸۶.
  188. بغیة الوعاه، سیوطی، ج۲، ص۲۳.
  189. ابجدالعلوم، محمد صدیق خان، بخاری، ص۵۸۵
  190. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۷۲.
  191. ابجد العلوم، محمد صدیق خان بخاری، ص۵۸۵.
  192. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۵.
  193. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۱۷-۱۱۸.
  194. الاسامی و الکنی، احمد حاکم، ج۱، ص۶۵.
  195. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۱۸.
  196. ر.ک: صبور، رحیم، ابوالأسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۷۱-۱۷۲.
  197. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۷.
  198. ابن قتیبه، ص۴۳۴؛ ابن خلکان ج۲، ص۵۳۷.
  199. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۸.
  200. ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۸۶.
  201. ابن قتیبه، ص۴۳۴.
  202. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۹.
  203. ذهبی حجر، ج۴، ص۸۶.
  204. ابن حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۱۳.
  205. که در سال ۶۹ رخ داد؛ ر. ک: خلیفه بن خیاط، التاریخ، ص۲۰۴. نیز درباره طاعون جارف ر. ک:ابن قتیبه، ص۶۰۱-۶۰۲.
  206. ابن حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۱۳.
  207. سمعانی، ج۲، ص۵۰۸.
  208. مزی ج۲۱، ص۲۷.
  209. دولابی، ج۱، ص۳۲۸.
  210. خانجانی، قاسم، مقاله «ابوالاسود دوئلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۱۷-۱۱۹.