بحث:ابوبکر بن ابی‌قحافه در تاریخ اسلامی

مقدمه

درباره نام او در جاهلیت، اختلاف است. در برخی روایات، "عبدالکعبه" و در پاره‌ای دیگر، "عتیق" ذکر شده که پیامبر یا اهل وی، او را عبدالله خوانده‌اند. براساس اخبار دیگری، عتیق لقب داشت[۱] در کتاب‌های اهل سنت، وی به «صِدیق» نیز معروف است. برخی گفته‌اند: وی از آن رو چنین لقب یافت که گفته‌های پیامبر (ص) را بی هیچ تأملی تصدیق می‌کرد[۲]؛ اما براساس روایات معتبر صِدیق از القاب امام علی (ع) بود[۳] که در ماجراهای بعدی به ابوبکر نسبت داده شد.

مادر ابوبکر، ام الخیر، سلمی دختر صخر بن عامر بن کعب بن سعد بود[۴].

جزئیات زندگی پیش از اسلامِ ابوبکر چندان روشن نیست. بر اساس اخباری که درباره سال وفات و نیز طول عمر وی ذکر شده[۵]، بایستی سه سال پس از عام الفیل[۶] و سی و هشت سال پیش از بعثت پیامبر (ص) زاده شده باشد. ابن اثیر وی را از رؤسای قریش و برگزیدگان مکه برشمرده است که تعیین اشناق (دیات) مکه به او محول می‌شد و هرچه را او به صورت دیه تعیین می‌کرد، می‌پذیرفتند[۷]؛ البته در دیگر منابع تاریخی چنین جای گاهی برای او ذکر نشده است.

ابوبکر به تجارت اشتغال داشت[۸] و از این راه ثروتی اندوخته بود و چون پیامبر مبعوث شد، با بخشی از چهارهزار یا چهل هزار درهم دارایی اش، بردگان را آزاد کرد[۹]. این اقدام ابوبکر، در باور اهل سنت بسیار بزرگ جلوه کرده و افرادی را به ارزیابی کشانده است؛ از این رو، ابن شهر آشوب، این مقدار سرمایه را (معادل چهار هزار دینار) در مقابل ثروت خدیجه که موجب تقویت پیامبر (ص) شد، چندان چشم گیر نمی‌شمارد[۱۰].

ابوبکر گویا با علم انساب[۱۱] و تعبیر خواب نیز آشنایی داشت[۱۲] و در جاهلیت، چون دیگران بت پرست بود. از او نقل است که چون در ماجرای افک، به تنگنا افتاد، گفت: من خاندانی از عرب را نمی‌شناسم که بر آنان، آن چه بر آل ابی بکر رفته است، روا شده باشد. به خدا قسم! در جاهلیت که خدا را نمی‌پرستیدیم و چیزی را به نام او نمی‌خواندیم، در حق ما چنین چیزی گفته نمی‌شد[۱۳]. وی در این سخن، با صراحت به خداناپرستی‌اش در آن دوره اشاره کرده است[۱۴].

اسلام ابوبکر

درباره زمان اسلام ابوبکر، در طول تاریخ اسلام، بحث‌های بسیاری در گرفته است. وی در برخی منابع اهل سنت، نخستین مسلمان دانسته شده است. علامه امینی از منابع معتبر اهل سنت، بیش از صد حدیث آورده که امام علی (ع) را نخستین مسلمان و اول نمازگزار می‌شناساند[۱۵].

محمد بن سعد، از پدر خود نقل می‌کند که پیش از ابوبکر، گروهی (بیش از پنجاه نفر) مسلمان شده بودند[۱۶]. یعقوبی، اسلامِ ابوبکر را پس از علی، خدیجه، زیدبن حارثه و احتمالا ابوذر می‌داند[۱۷]. در مجادله مأمون درباره اسلام آوردن او پس از علی، مباحث خواندنی و قابل تأملی در تاریخ آمده است[۱۸]. با دقت و تأمل در داده‌های تاریخی، قول به اسلام ابوبکر پس از چند نفر، استواری بیش تری می‌یابد[۱۹]؛ به هر روی، ابوبکر پس از اسلام، چون دیگر مسلمانان زیست. داستان زندگی او در این دوره، مانند پیش از آن، با همه آن چه درباره اعمال مسلمانی وی در منابع آورده‌اند، عظمت و برجستگی ویژه‌ای ندارد[۲۰].

ابوبکر پس از هجرت

ماجرای هجرت ابوبکر و همراهی او با پیامبر[۲۱] و مصاحبت سه روزه با حضرت در غار ثور[۲۲]، مباحثی را در تاریخ و در کلام برانگیخته و بیش‌ترین مباحثِ مربوط به زندگی او را شکل داده است. آغاز هجرت، به صورت پنهانی و با تعقیب و گریز همراه بود؛ از این رو به ناچار سه روز در "غار ثور" توقف کردند. آن چه در این نهان گاه بر آنان گذشت، مایه چند و چون بسیاری شده؛ به ویژه آن گاه که سپاه دشمن در جستجوی پیامبر، تا نزدیک غار آمدند؛ به گونه‌ای که به گفته ابوبکر، "اگر یکی از آنان جلو پایش را می‌نگریست، ما را زیر پایش می‌دید". این امر، موجب وحشت ابوبکر شد و پیامبر (ص) به او دل داری داد. این مصاحبت چند روزه در کتاب‌های شیعه و سنی به گونه‌های مختلفی تحلیل شده است[۲۳]. ابوبکر با ورود به مدینه، بنا به نقلی از محمدبن عمر، بر حبیب بن یساف فرود آمد و بنابه روایتی دیگر از او، به خانه خارجة بن زید بن ابی زهیر وارد شد و با دختر او ازدواج کرد و تا زمان رحلت پیامبر (ص) در همان دیار، یعنی سُنح (محلی در یک میلی مدینه)[۲۴] نزد بنی الحارث بن خزرج زیست[۲۵]. او، هم چنین خانه‌ای در کوچه بقیع، روبه روی خانه عثمان و خانه دیگری نزدیک مسجد برگزید[۲۶]. همسرش، اسماء بنت عمیس در این خانه زندگی می‌کرد[۲۷]. در ماجرای مؤاخات، رسول خدا، میان او و عمر، عقد برادری بست و بر اساس نقلی، درباره آنان گفت: این دو سروران کهن سالان بهشت (جز پیامبران و رسولان) هستند[۲۸]. این سخن، در مآخذ شیعی از حیث سند و دلالت نقد شده و آن را کوششی از طرف بنی امیه در تقابل با سخن رسول خدا درباره حسن و حسین (ع) که آن دو را سرور جوانان اهل بهشت خوانده دانسته‌اند [۲۹]. حضور ابوبکر، پس از این، در جنگ‌ها گزارش شده[۳۰] اما در هیچ یک از آن‌ها، شگفتی آفرینی و شجاعت خاصی از او دیده نمی‌شود.

در غزوه بدر، جز مشاوره پیامبر (ص) با مسلمانان و از جمله او، و نیز ساختن سجده گاهی برای حضرت نقل دیگری وجود ندارد. پس از جنگ، او درمشاوره پیامبر (ص) با تنی چند درباره اسیران، با طرح خویشاوندی آنان با مسلمانان، أخذ فدیه و آزادی را پیشنهاد کرد[۳۱]. به نقل واقدی، اسیران مشرک او را به وساطت گرفتند و وی به بخشودن آنان اصرار کرد؛ هر چند عمر بر خلاف او، به کشتن آنان نظر داشت[۳۲]. در این جنگ، داستان‌هایی افسانه گونه نیز درباره ابوبکر نقل شده است[۳۳]. این که چنین کارکردی در جنگ، وی را در ردیف مجاهدان قرار می‌دهد یا خیر، محل بحث است. بنابراین، نقش وی در بدر، چندان چشم گیر و قوی نبوده است[۳۴]. واقدی، او را در جنگ اُحد، یکی از چهارده پای مرد به شمار می‌آورد؛ ولی وقتی هشت نفر (سه تن از مهاجران و پنج تن از انصار) را نام می‌برد که تا پای جان بیعت و ایستادگی کردند، نام او در بین نیست[۳۵]. در بعضی منابع، نام او حتی در میان گروه نخست نیز دیده نمی‌شود[۳۶]. از شجاعت او در این جنگ فقط همین را گفته‌اند که وقتی فرزندش عبدالرحمن (از افراد سپاه مشرکان) بر اسبی ظاهر شد، در حالی که تمام صورتش را پوشانده بود و مبارز می‌طلبید، ابوبکر شمشیرش را بر کشید؛ اما پیامبر (ص) به او فرمود: شمشیرت را در نیام کن[۳۷]. در جنگ مریسیع (بنی‌المصطلق)، در سال ۵ هجری، او یکی از سواره‌ها بود که گفته‌اند: پرچم مهاجران را در دست داشت؛ ولی بعضی، عمار بن یاسر را پرچم دار مهاجران در آن جنگ دانسته‌اند[۳۸]. در کندن خندق، حضور ابوبکر نیز گزارش شده است[۳۹].

ابوبکر در سال ششم هجری، با ده سوار به جستجوی قریش تا غمیم رفت و بی هیچ زد و خوردی بازگشت (سریه بنی لحیان)[۴۰]. در واقعه حدیبیه نیز حضور داشت و در مخالفت عمر با پیمان حدیبیه، او را به همراهی با آن پیمان سفارش می‌کرد. او از گواهانِ پیمان یاد شده نیز هست[۴۱]. در سال هفتم هجری، در جنگ خیبر، از فتح قلعه غموص ناتوان ماند؛ هرچند از درآمد خیبر، صد بار خرما سهم برد[۴۲]. در سال هشتم برای کمک به سپاه عمروعاص، تحت فرماندهی ابوعبیده جراح، به سوی قضاعه حرکت کرد[۴۳] و پس از نقض عهد مکیان، ابوسفیان برای وساطت نزد او آمد؛ اما وی وساطت آنان را نپذیرفت، و چون پیامبر به قصد تنبیه مکیان، در تب و تاب بود، ابوبکر چند بار نزد عایشه آمد و در پی کشف عزمِ حضرت، به پرس و جو پرداخت؛ اما عایشه نیز از آن اطلاعی نداشت[۴۴]. در واقعه فتح مکه، فقط نقش او در آوردن پدرش، ابوقحافه نزد پیامبر (ص) (برای مسلمان شدن) ذکر شده است[۴۵]. در جنگ حنین، نام او در میان برجستگان و پای مردان سپاه اسلام دیده نمی‌شود[۴۶]. وی در تبوک، پرچمی را به دست داشت؛ ولی طبق روایتی از حذیفة بن یمان، هنگام بازگشت، از او و تنی چند از مسلمانان، عمل ناپسندی گزارش شده است[۴۷].

پیامبر (ص) در سال نهم هجری، ابوبکر را در نخستین حج اسلام، به ریاست آن گمارد[۴۸]؛ ولی پس از نزول سوره برائت ابوبکر را عزل و علی (ع) را به جای او نصب کرد و قرائت آیات نخستین سوره برائت را بر مشرکان، به علی (ع) سپرده[۴۹] که منشأ مجادله‌های کلامی بسیاری شده است[۵۰]. گفته‌اند: چون آیات آغازین سوره برائت نازل شد، پیامبر آن را به ابوبکر سپرد و فرمان داد تا به مکه رفته، در روز قربانی در «منی» بر مردم بخواند. وقتی ابوبکر خارج شد، جبرئیل پیام آورد که ای محمد! آن را جز مردی از تو، نباید از طرف تو ادا کند؛ بدین جهت، پیامبر (ص) علی (ع) را به دنبال ابوبکر فرستاد که در «روحا» به وی رسید و آیات را از او گرفت. ابوبکر نزد پیامبر (ص) آمد و پرسید: آیا خداوند چیزی درباره من بر تو نازل کرد؟ فرمود: نه، خداوند فرمانم داد تا جز من یا مردی از من آن را ادا نکند[۵۱].

مسأله‌ای که بیش از همه، مجادله‌هایی را در پی داشته، خودداری ابوبکر از شرکت در سپاه اسامةبن زید است[۵۲]. پیامبر در واپسین روزهای زندگی اش، مسلمانان را برای نبرد با روم، فراخواند و پرچمی برای اسامه بست و گفت به محل کشته شدن پدرت (موته در فلسطین) برو و فرمان داد تا همگان در این لشکر حضور یابند[۵۳]؛ اما با تعلل و سستی عده‌ای، به بهانه جوان بودن فرمانده[۵۴] و در نهایت بازگشت چند تن از سران، از جمله ابوبکر از اردوگاه جُرْف، این خواسته پیامبر تحقق نیافت[۵۵]. چون پیامبر (ص) متوجه سرپیچی آنان شد، با تأکید خواست تا به سپاه پیوسته، اسامه را همراهی کنند؛ اما اصرار حضرت بی‌نتیجه ماند[۵۶]. به اعتقاد شیعه، این نافرمانی، گناهی بزرگ به شمار می‌آید[۵۷]؛ چرا که پیامبر در نهایت، تأخیرکنندگان از حضور در سپاه اسامه را لعن کرد[۵۸].

از فضیل بن عمرو فُقیمی نقل است که ابوبکر، سه بار امامت نماز جماعت را به عهده گرفت و به گفته عایشه، یک بار آن، با حضور خود حضرت رسول (ص) بود[۵۹]. عایشه، این قضیه را به گونه‌هایی باز می‌گوید که شائبه توجیه اعمال انجام یافته بعدی را دارد؛ به‌ویژه که مدعی است، وقتی پیامبر پدرم را برای اقامه نماز جماعت فرمان داد، من به جهت رقت قلب و رأفت ابوبکر، از حفصه خواستم تا پدرش (عمر) را برای نماز بخواند؛ اما پیامبر بر نمازِ ابوبکر تأکید ورزید[۶۰]. در همین واقعه او ادعا می‌کند: پیامبر، برادرم را فراخواند و از او خواست استخوانِ شانه‌ای بیاورد که در آن چیزی بنویسد تا مردم در خلافت ابوبکر اختلاف نکنند[۶۱]. از عایشه، سخنانی شگفت انگیزتر از این نیز ذکر شده است. وقتی از او پرسیدند: ای ام المؤمنین! پیامبر (ص) چه کسی را جانشین خود کرد؟ گفت: ابوبکر. پرسیدند: پس از او چه کسی را؟ گفت: عمر. پرسیدند: و پس از او؟ گفت: ابوعبیده جراح[۶۲].... ساختگی بودن این اخبار، با توجه به ماجراهایی که پس از رحلت پیامبر (ص) در گزینش جانشین پیش آمد، چنان آشکار است که نیازی به تفصیل بیش‌تر ندارد. بر اساس روایات شیعی، ابوبکر فقط یک بار بی اجازه پیامبر و به تشویق عایشه به امامت جماعت ایستاد که پیامبر با حضور خود در مسجد، در عین مریضی، او را کنار زد و خود به امامت ایستاد[۶۳][۶۴]

خلافت ابوبکر

ابوبکر، نخستین خلیفه است که چگونگی انتخاب او در تاریخ یک سان گزارش نشده است. گفته‌اند: وقتی پیامبر (ص) درگذشت، عده‌ای از انصار در "سقیفه بنی ساعده" جمع شدند تا درباره جانشینی رسول خدا گفتگو کنند. عمر با طرح زنده بودن پیامبر و ادعای اینکه او چون موسی غایب شده و چهل روز دیگر برمی‌گردد[۶۵]، به اتفاق ابوعبیده جراح وارد سقیفه شده و فضای مجلس را دگرگون کرد و در این فاصله، ابوبکر که گویا در "سُنح" بود، به صحنه آمد. عمر، به خواست و اشاره ابوبکر، با یادآوری آیه ﴿ إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ[۶۶] و بیان آیه ۱۴۴ سوره آل عمران [۶۷] که در آن، محمد (ص) پیامبری چون دیگر پیامبران و مرگ او امری طبیعی شناسانده شده، دست از ادعای خود برداشت[۶۸]. ابوبکر در مقابل مطالبات انصار که می‌گفتند: از ما امیری و از شما امیری، گفت: امیران از ما و وزیران از شما، و با ذکر خطبه‌ای، مردم را از تفرقه بازداشت و گفت: پیامبر از ما است و ما به مقام او سزاوارتریم[۶۹] و نیز با استناد به سخنی از پیامبر «"الْأَئِمَّةُ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏‏"»[۷۰] که بی‌تردید مصداق مشخص آن اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند[۷۱]. از انصار خواست تا با یکی از دو تن، یعنی ابوعبیده یا عمر بیعت کنند. در این هنگام، عمر، ابوبکر را برای امر خلافت، سزاوارتر دانست و خود را از این مسؤولیت کنار کشید؛ چرا که ابوبکر در اسلام با سابقه‌تر و ثانی اثنین در غار بود؛ سپس برخاست تا با او بیعت کند[۷۲]. مشابه چنین گفته‌ای از ابوعبیده نیز ذکر شده است[۷۳]. عبدالرحمن بن عوف نیز به پیروی از آن دو در خطاب به انصار، از فضلِ علی (ع)، ابوبکر و عمر سخن گفت. پس از آن منذربن ارقم گفت: ما فضل کسانی را که بر شمردی انکار نمی‌کنیم. به راستی در میان آنان کسی است که اگر برای این امر پیش آید، کسی با او نزاع نمی‌کند. یعقوبی، مرادِ منذر را علی بن ابی طالب (ع) می‌داند[۷۴].

داستان خلافت به این گونه نیز آمده است که چون پیامبر درگذشت، عمر نزد ابوعبیده آمد و به ادعای اینکه او امین امت است، خواست تا با وی بیعت کند؛ اما ابوعبیده گفت: از زمانی که اسلام آورده ای، تاکنون تو را این گونه درمانده ندیده بودم. آیا با من بیعت می‌کنی، در حالی که دوم دو تن، صدیق، در میان شما است؟[۷۵] چند و چون در جزئیات آن چه ذکر شد، در این مجال نمی‌گنجد؛ اما همین مقدار روشن است که این سخن‌ها، لزوماً ادعای کسانی را نقض می‌کند که خلافت ابوبکر را به انتخاب پیامبر (ص) نسبت می‌دهند.

در چگونگی ورود ابوبکر به سقیفه، زمان آن، و گفت و گوی او با انصار اختلاف است[۷۶]. آن چه ابوبکر برای برجای نشاندن انصار، از پیامبر بدان استناد کرد، به این معنا نبود و سرعت عمل و تعجیل وی در أخذ مقام خلافت، با این که می‌دانست علی (ع) از او شایسته‌تر است[۷۷]، امری ناباورانه بود تا آن جا که وقتی براءبن عازب خبر انتخاب خلیفه را به میان بنی هاشم آورد، گفتند: ما به محمد سزاوارتریم؛ آنان چنین نمی‌کنند[۷۸]. همه این‌ها مقوله‌هایی بحث انگیز است؛ به ویژه که عمر این انتخاب و بیعت را فلته‌ای (حادثه) دانست که خداوند مردم را از شر آن نگه داشت و دستور داد از این پس هرکس این گونه عمل کند، او را بکشند[۷۹]. به هر روی، ابوبکر در سقیفه بنی ساعده، بر اساس طرحی به خلافت رسید[۸۰]. برخی از انصار نیز مثل بشیربن سعد خزرجی برای جلوگیری از ریاست سعدبن عباده، با او بیعت کردند[۸۱]. فردای آن روز، ابوبکر در مسجد بر منبر نشست. ابتدا عمر سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند؛ سپس ابوبکر، پس از حمد و ثنای خدا گفت: ای مردم! من بر شما ولایت یافته ام؛ ولی بهترین شما نیستم؛ پس اگر درست بودم، کمکم کنید و اگر کجی کردم، راستم کنید[۸۲]. این سخن را که اهل سنت بر فروتنی وی حمل کرده‌اند، از سوی شیعه اقراری به عدم صلاحیت تلقی شده که باخطبه علی (ع) نیز تأیید می‌شود: به خدا سوگند! او (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد؛ در حالی که خوب می‌دانست من در گردش حکومت اسلامی، چون محور سنگ آسیایم. چشمه‌های علم و فضیلت از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه‌ها به افکار بلند من راه نتوانند یافت[۸۳].

پس از بیعتِ عده‌ای، شماری از اصحاب رسول خدا، تن به خلافت ابوبکر نداده[۸۴]، حتی برخی از آنان درصدد بودند تا او را از منبر به زیر کشند[۸۵]. برپایه نقلی، هیچ یک از بنی هاشم، تا زمانی که فاطمه (س) زنده بود، با او بیعت نکردند[۸۶]. در رأس همه اینان، علی (ع) قرار داشت که بی تردید صلاحیتش برای احراز خلافت بر همه آشکار بود و پیامبر (ص) نیز بارها آن را بیان فرموده بود[۸۷]. این خودداری از بیعت، خشم ابوبکر را برانگیخت و عمر را تا حد جنگ با آنان فرمان داد[۸۸] و چون عمر با فاطمه و گروهی از صحابه که در خانه او جمع شده بودند، مواجه شد، فرمان جمع هیزم داد و او را به آتش زدن خانه تهدید کرد، مگر آنکه در آنچه امت وارد شده‌اند، داخل شوند[۸۹]. آورده‌اند که عمر و همراهانش، درِ خانه فاطمه را که از پوسته درخت خرما بود، شکسته، وارد خانه شدند و گریبان علی را گرفته، از خانه خارج کردند. فاطمه (س) پیراهن پیامبر (ص) را بر سر نهاد. دست دو فرزندش را گرفت و نزد ابوبکر آمد و گفت: ای ابوبکر! بین من و تو چه پیش آمده؟ آیا بر آنی که فرزندانم را یتیم و مرا بیوه کنی؟ به خدا سوگند! اگر دست از او بر ندارید، گیسوانم را پریشان و گریبانم را پاره می‌کنم و بر سر قبر پدرم می‌روم و به درگاه خدا فریاد می‌زنم[۹۰].

در پاره‌ای از اخبار، از طرح کشتن علی (ع) نیز سخن به میان آمده که البته عملی نشد[۹۱]. این رفتار خشونت آمیز با اهل بیت پیامبر (ص) دیگران را برجای نشاند. اینکه آیا علی نیز بعدها بیعت کرد، به درستی روشن نیست. برخی، بیعت آن حضرت را پس از شش ماه و برخی دیگر بعد از چهل روز ذکر کرده‌اند[۹۲]. گفته شده: عذر حضرت در خودداری از بیعت، آن بود که سوگند یاد کرده بود تا زمانی که قرآن را جمع نکرده، جز برای نماز از خانه خارج نشود[۹۳]؛ اما این واقعیت ندارد. براساس دیگر خبرها، حضرت علی (ع) به کراهت و اجبار، دست بیعت داد[۹۴]؛ گرچه خبری مبنی بر عدم بیعت حضرت تا آخر نیز آمده است[۹۵]؛ چرا که فقط خود را شایسته خلافت می‌دانست و برای دیگری مشروعیتی قائل نبود[۹۶].

ابوبکر، در ابتدای خلافت، با سه گروه از معترضان روبه رو شد. "متنبیان" از یک سو، "اهل رده" از سوی دیگر، و مخالفان خلافت، از سومین سو[۹۷]، برای او مشکل آفریدند. دسته اخیر، چندان به مقاومت خود ادامه ندادند یا دست کم از ابراز آن دست برداشتند؛ اما دو گروه دیگر، بهویژه اهل رده که برای عمل خویش توجیهی دینی نیز شاید داشتند، سخت سرکوب شدند. نامه تند و آتشین ابوبکر به آنان مبنی بر آن که هرکس دعوت الهی را بپذیرد و تأیید کند و از عمل خود بازگشته، به عمل نیکو روی آورد، از او پذیرفته و کمک خواهد شد و هر کس نپذیرد، فرستاده دستور دارد با او بجنگد و بر هر کس دست یافت، به بدترین شکل بکشد و او را بسوزاند و زنان و کودکانش را به اسیری بگیرد، در تاریخ ثبت است[۹۸]. شدت خشم بر اهل رده تا بدان جا بود که ابوبکر به خالد و دیگر امیرانش فرمان داد آنان را غارت کرده، بکشند و آتش بزنند[۹۹]. این امر خلیفه اجرا شد و خالد، مردان بنی سلیم را درون اصطبل‌هایی آتش زد. این عمل مورد اعتراض برخی، حتی عمر واقع شد و به ابوبکر گفت: چرا مردی را وا می‌نهی تا انسان‌ها را به عذاب الهی (عذاب مخصوص خداوند) عذاب کند؟ اما ابوبکر با این توجیه که شمشیر برکشیده از سوی خدا بر ضد دشمن خویش را غلاف نمی‌کنم تا خود غلاف کند، هم چنان دست او را باز گذاشت و حتی به او فرمان داد تا به جنگ متنبیان نیز برود[۱۰۰]. اعتراض عمر، چندان غیر واقعی نبود؛ چرا که خالد به فرمان خلیفه، آن گونه تجری کرد که مالک بن نویره یربوعی مسلمان[۱۰۱] را به بهانه ارتداد کشت و همان شب با همسرش همبستر شد و چون عمر اصرار کرد تا او را به جرم قتل و زنا حد زند؛ ابوبکر با بیان این که خالد، تأویل و خطا کرده است، وی را بخشود[۱۰۲]. برخی از همراهیان خالد نیز عمل او را سخت ناشایست یافته، عهد کردند که هرگز در سپاهی به فرماندهی او حاضر نشوند[۱۰۳].

سوزاندن انسان‌ها در آتش که خشن‌ترین شکل عذاب است، به وسیله خود ابوبکر نیز صورت گرفت؛ وقتی ایاس بن فجائه سلمی، ابوبکر را فریفت و به بهانه نبرد با اهل رده از او اسلحه گرفت، اما برخلاف آن چه گفت، به راهزنی پرداخت، ابوبکر طریفة بن حاجره را فرمان داد تا ابن فجائه را دستگیر کند. چون تسلیم شد، ابوبکر او را به بقیع برده، به آتش کشید. او مردی از بنی اسد به نام شجاع بنورقاء را نیز به همین سان کشت[۱۰۴]. این عمل خشونت بار، آنچه را درباره رقت قلب[۱۰۵] و رأفت[۱۰۶] او آورده‌اند، به شدت مورد سؤال قرار می‌دهد.

آنچه بیش از همه از دوران خلافت ابوبکر، مایه مجادله‌های شیعه و سنی شده، رفتار او با فاطمه (س) است. وی بر خلاف کتاب خدا و سنت رسول، حق ذی القربی را از غنایم و صدقات حذف کرد و چون با اعتراض فاطمه (س) مواجه شد، به بهانه این که چنین دستور ویژه‌ای وجود ندارد و از کتاب خدا نیز چنین برنمی آید، سخن دختر رسول خدا (ص) را نپذیرفت؛ سپس ماجرا را با عمر و ابوعبیده به مشورت گذاشت و آن دو نیز بر عمل او انگشت تأیید نهادند[۱۰۷]؛ از این رو به اعتقاد شیعه، ابوبکر نخستین کسی است که آل محمد (ص) را از حقشان بازداشت. به آنان ستم و دیگران را بر آنان جسور کرد[۱۰۸].

ابوبکر در موضوع فدک نیز با فاطمه (س) به جدال برخاست و چون ام ایمن به گواهی آمد، اندکی ملایم شد؛ اما عمر، خلیفه را به موضع پیشین خود بازگرداند[۱۰۹]. ابوبکر که در این گفت و گو، به حدیثی مجعول از پیامبر، مبنی بر عدم ارث بری از پیامبران استناد کرده بود، سخت مورد اعتراض فاطمه (س) قرار گرفت. حضرت بدو گفت: ای ابن ابی قحافه! آیا در کتاب خدا آمده که تو از پدرت ارث ببری؛ ولی من نبرم؟ آیا کتاب خدا را به عمد ترک کرده‌ای؟[۱۱۰] پس از این ماجرا، فاطمه (س) از او دوری گزید و تا زنده بود، با او سخن نگفت[۱۱۱] و از او تبری جست و علی (ع) نیز جنازه فاطمه را در شب مدفون ساخت تا شرکت آنان توجیهی برای اعتذار نباشد[۱۱۲][۱۱۳].

فرجام ابوبکر

ابوبکر پس از دو سال و چهار ماه خلافت[۱۱۴]، در بستر بیماری افتاد و در حال احتضار و کم هوشی، عمر را به جانشینی خود برگزید[۱۱۵]. آورده‌اند که چون ابوبکر، عمر را برای جانشینی خود در نظر گرفت، با برخی از بزرگان از جمله طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و دیگران مشورت کرد و آنان وی را از چنین عملی بر حذر داشتند؛ اما او خشمگین شد و بر تصمیم خود پای فشرد[۱۱۶]. از زید بن اسلم نقل است که ابوبکر از عثمان خواست تا پیمان خلیفه بعد از او را بنویسد؛ ولی فرمان یافت که جای نام جانشین را خالی بگذارد و وی اسم مرد را وانهاد. ابوبکر در این هنگام بی هوش شد و عثمان خودسرانه نام عمر را در آن جا نوشت. ابوبکر چون به هوش آمد، پیمان را گرفت و نگاه کرد و در آن، نام عمر را دید. پرسید: چه کسی این را نوشته؟ عثمان گفت: من. گفت خدایت رحمت کند و پاداش خیر دهد. به خدا اگر خودت را می‌نوشتی، برای این کار اهل بودی[۱۱۷]. ابوبکر بدین گونه تکلیف آینده جامعه اسلامی رامشخص کردو چون مردم به او اعتراض کردند، گفت: بهترین شما را خلیفه کردم[۱۱۸].

ابوبکر در سال ۱۳ هجری در ۶۳ سالگی درگذشت[۱۱۹]؛ در حالی که پدرش، ابوقحافه هنوز زنده بود[۱۲۰]. همسرش اسماء، وی را غسل داد و عمر بر او نماز خواند و سپس کنار قبر پیامبر دفن شد[۱۲۱]. برخی مرگش را بر اثر مسمومیت[۱۲۲] و گروهی آن را طبیعی و در اثر مریضی و تب دانسته‌اند[۱۲۳].

از ابوبکر فرزندانی ماند که نام دارترین آن‌ها، عایشه، همسر رسول خدا است. وی در جریان‌های سیاسی زمان خود، به ویژه عصر امام علی (ع) و در جنگ جمل نقش آفرید. نام دیگر فرزند نام دار او، محمد است که از پیروان راستین امام علی (ع) در دوران خلافت حضرت بود و دیگری عبدالرحمن به شمار می‌رود.

ابوبکر از راویان پیامبر (ص)[۱۲۴] بود. وی شش ماه پس از خلافت، هم چنان در سنح منزل داشت و با تجارت زندگی می‌کرد[۱۲۵]؛ افزون بر این، برای او فضایل بسیاری را شمرده‌اند که با نظر در سند و نقد محتوایی آنها و نیز با توجه به مجموعه واقعیت‌های تاریخی، و در نظر داشتن موقعیت سیاسی و پیامدهای آن و این که راوی بسیاری از آن‌ها، عایشه دختر ابوبکر است، پذیرش آنها مشکل می‌نماید.

علامه امینی در نقد روایات فضیلت ساز برای ابوبکر به سه نکته اشاره می‌کند:

  1. این دسته از روایات در صحاح سته و سنن و مسانید قدیم وجود ندارد؛
  2. اگر این روایات صحیح بود، ابوبکر هرگز ابوعبیده را سزاوارتر از خود برای خلافت نمی‌دانست و او را بر خویش مقدم نمی‌داشت؛
  3. ابوبکر در جریان خلافت، به هیچ یک از آنها احتجاج نکرد؛ بلکه فقط به مسن‌تر بودن و همراهی خود با رسول الله در غار، بسنده کرد[۱۲۶].

در پایان این بخش، ذکر سخنی از ابوبکر در بستر احتضار به عبدالرحمن بن عوف مناسب است. وی در بیان حال خویش گفت: در دنیا سه کار را انجام داده ام که کاش انجام نمی‌دادم و سه کار را ترک گفته ام که کاش چنین نمی‌کردم و کاش سه چیز را از پیامبر می‌پرسیدم. سه کاری که نباید انجام می‌دادم: کاش خانه فاطمه (س) را نمی‌گشودم؛ حتی اگر برای جنگ بسته بودند. کاش ابن فجائه سلمی را نمی‌سوزاندم و کاش در روز سقیفه کار را به گردن یکی از دو مرد (عمر و ابوعبیده) می‌افکندم تا یکی از آنان امیر باشد و من وزیر...[۱۲۷][۱۲۸].

پانویس

  1. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۶؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۱۰.
  2. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۹۹؛ الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۷.
  3. سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۴.
  4. الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۶.
  5. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۴۸؛ تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۶۷۳.
  6. مروج الذهب، ج۲، ص ۳۲۵.
  7. اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۱۱.
  8. الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۸و۱۷۲.
  9. الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۸؛ انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۱۴۶.
  10. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج ۲، ص ۸۴.
  11. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۲؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۱۷.
  12. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۲.
  13. المغازی، ج ۲، ص ۴۳۳.
  14. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص ۶۰۹-۶۱۰.
  15. الغدیر، ج ۳، ص ۲۱۹ - ۲۳۸.
  16. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۵۴۰.
  17. یعقوبی، ج ۲، ص ۲۳.
  18. العقد الفرید، ج ۵، ص ۹۲ و ۹۳.
  19. یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ البدء والتاریخ، ج۴، ص ۱۴۵.
  20. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص ۶۱۰.
  21. یعقوبی، ج۲، ص ۳۹؛ الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۹.
  22. مسند احمد، ج ۷، ص ۲۸۳.
  23. الغدیر، ج ۸، ص ۴۱ - ۴۶.
  24. معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۶۵.
  25. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۰؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص ۴۹۳.
  26. تاریخ المدینة، ج۱، ص ۲۴۲.
  27. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۷.
  28. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۰.
  29. الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۸؛ عیون اخبارالرضا، ج ۲، ص ۴۴۲؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۸۰ و ۸۱.
  30. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۱.
  31. همان، ص ۴۶.
  32. المغازی، ج ۱، ص ۱۰۷-۱۱۰.
  33. همان، ص۵۷.
  34. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۱۴۱.
  35. المغازی، ج ۱، ص ۲۴۰.
  36. شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۱۷.
  37. المغازی، ج ۱، ص ۲۵۷.
  38. المغازی، ج ۱، ص ۴۰۵ و ۴۰۷.
  39. المغازی، ج ۲، ص ۴۴۸ و ۴۴۹.
  40. همان، ص ۵۳۶.
  41. المغازی، ص ۶۰۶ و ۶۱۲.
  42. همان، ص ۶۹۴.
  43. المغازی، ج۲، ص۷۷۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۴۷.
  44. المغازی، ج ۲، ص ۷۹۳ و ۷۹۶.
  45. المستدرک، ج ۳، ص ۲۷۲.
  46. یعقوبی، ج۲، ص ۶۲.
  47. بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۲۳.
  48. الطبقات، ج۳، ص۱۳۲؛ المغازی، ج ۳، ص ۱۰۷۷.
  49. مسند احمد، ج ۱، ص ۷؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص ۵۴۵؛ حدیقة الشیعة، ج ۱، ص ۱۳۳.
  50. التفسیر الکبیر، ج۱۵، ص۲۱۸؛ التبیان، ج۵، ص۱۶۹؛ الارشاد، ص ۶۵.
  51. یعقوبی، ج۲، ص۷۶؛ قمی، ج۱، ص۳۰۹؛ روض الجنان، ج ۹، ص ۱۷۰.
  52. المغازی، ج ۳، ص ۱۱۱۷ - ۱۱۲۱.
  53. سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۶؛ بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۴۲۸ تا ۴۳۰.
  54. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳.
  55. المغازی، ج۳، ص ۱۱۲۰؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳.
  56. بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۴۶۸.
  57. الارشاد، مفید، ج ۱، ص۱۸۳ و۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۳۰، ص۴۲۷ و ۴۲۸.
  58. بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۳۲۳ و ۳۲۴.
  59. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۴.
  60. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۳ و ۱۳۴.
  61. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۴.
  62. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۵.
  63. شرح نهج البلاغه، ج ۱۰، ص ۳۴۰.
  64. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۱۰ ـ ۶۱۳.
  65. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۴.
  66. بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند؛ سوره زمر، آیه: ۳۰.
  67. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد؛ سوره آل عمران، آیه: ۱۴۴.
  68. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۲ و ۲۳۳.
  69. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳.
  70. تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ۱۹۹ و ۲۰۰؛ المجموع، ج ۱، ص ۷؛ مغنی المحتاج، ج ۴، ص ۱۳۰.
  71. نهج البلاغه، ص ۲۶۲، خ ۱۴۴.
  72. الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۲۶.
  73. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۵.
  74. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳.
  75. الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۵.
  76. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۲ و ۲۳۳؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۳.
  77. نهج البلاغه، ص ۲۶، خطبه ۳؛ بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۱۸۵.
  78. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.
  79. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۸؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۵.
  80. الکافی، ج ۸، ص ۱۸۰؛ تاریخ عرب، ص ۱۲۳.
  81. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.
  82. همان، ص۱۲۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷ و ۲۳۸.
  83. نهج البلاغه، ص ۲۶، خطبه ۳.
  84. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.
  85. الاحتجاج، ج۱، ص ۱۸۶.
  86. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۹.
  87. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۹.
  88. مروج الذهب، ج ۲، ص ۱۲۶.
  89. العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۲؛ الامامة والسیاسة، ص۳۰.
  90. عیاشی، ج۲، ص ۶۷؛ الاختصاص، ص ۱۸۵ و ۱۸۶.
  91. الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۳۰ و ۲۳۱.
  92. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶.
  93. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۳۶.
  94. یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۶.
  95. بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۱۸۵.
  96. الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۲؛ الامامة والسیاسة، ص ۲۸.
  97. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴،۱۲۸،۱۲۹.
  98. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۵۸.
  99. تاریخ ابن خیاط، ص ۶۷.
  100. الریاض النضره، ج ۱، ص ۱۰۰؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۷.
  101. بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۳۴۳.
  102. البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۴۲؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۳۳؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۸.
  103. بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۴۸۵.
  104. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۴.
  105. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۷۳.
  106. انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۱۴۳.
  107. تاریخ المدینه، ج۱، ص ۲۰۹ و ۲۱۰.
  108. عیاشی، ج ۱، ص ۳۲۵.
  109. الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الاختصاص، ص ۱۸۳ و ۱۸۴.
  110. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۷؛ المیزان، ج ۱۴، ص ۲۲.
  111. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۶.
  112. بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۲۰۲.
  113. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۱۴ ـ ۶۱۸.
  114. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۸؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۵.
  115. تاریخ المدینه، ج۲، ص۶۶۷.
  116. الجمل، ص ۱۲۰.
  117. تاریخ المدینه، ج۲، ص۶۶۶.
  118. تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۶۶۸.
  119. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۵.
  120. سیر اعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدون)، ص ۱۹.
  121. مروج الذهب، ج۲، ص۳۲۵؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۸.
  122. انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۱۵۸.
  123. تاریخ طبری، ج۲، ص ۳۴۸.
  124. الاتقان، ج ۱، ص ۱۵۷.
  125. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۲۵۰.
  126. الغدیر، ج ۷، ص ۹۰ - ۹۳.
  127. الامامة والسیاسه، ج۱، ص ۳۵ و۳۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۰.
  128. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۱۸ ـ ۶۲۰.
بازگشت به صفحهٔ «ابوبکر بن ابی‌قحافه در تاریخ اسلامی».