رفتار با مخالفان در معارف و سیره معصوم
سیره معصومین با مخالفان
مخالفان معصومین(ع) از گروههای مختلف با رفتارهای متفاوت بودند؛ محارب، معاند، معتدل، بیطرف و امثال آنها. طبیعی است که رفتار پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نیز با آنان یکسان نبوده و براساس عملکرد آنها متفاوت بوده است.
دعوت مخالفان به اسلام
سیره معصومین(ع) قبل از هر چیز، دعوت مخالفان به اسلام بوده است. آن بزرگواران هم در حال صلح و آرامش و هم در میدان جنگ و نبرد، ابتدا دشمن را به پذیرش اسلام فرا میخواندند و اگر نمیپذیرفتند، آنگاه دست به شمشیر میبردند. قرآن کریم شیوههای دعوت را به پیامبر(ص) آموخته است و خطاب به آن حضرت میفرماید: ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[۱]. پیامبر اسلام(ص) با استفاده از بهترین روشها، به دعوت مخالفان میپرداخت و تا آنجا که ممکن بود در این زمینه تلاش میکرد. ابن هشام در سیره نبویه میگوید: چون سه سال از بعثت پیامبر اکرم(ص) سپری شد، خطاب از جانب پروردگار آمد: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾[۲].
رسول خدا(ص) طبق دستور خدای متعال به دعوت علنی پرداخت و هر جا و هر زمان مردم را به توحید فرا میخواند[۳]. پیش از شروع جنگ بود، پیامبر(ص) به مشرکان قریش فرمود: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ إِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَبْدَأَ بِكُمْ فَخَلُّونِي»[۴]؛ «ای گروه قریش! من دوست ندارم آغازگر جنگ با شما باشم، ما را رها کنید و به مکه برگردید».
در غزوه «بئر معونه» نیز ابتدا پیامبر(ص) نامهای به مخالفان فرستاد و حزام بن ملحان، نامه حضرت را به عامر بن طفیل، رئیس قبیله داد و او از روی تکبر و عناد به پیامبر(ص) نگاه نکرد. سپس حزام از جانب رسول الله(ص) آنها را به اسلام دعوت کرد، ولی آنها نپذیرفتند و با مسلمانان جنگیدند[۵]. سیره اهل بیت(ع) با مخالفان نخست، دعوت به اسلام و هدایت و راهنمایی آنها بود و در درجه بعد، جنگ و نبرد[۶].
تلاش برای هدایت مخالفان
معصومین(ع) تا جای ممکن، برای هدایت دشمنان و دعوت آنان به توحید کوشش میکردند و از هیچگونه تلاشی در این باره فروگذار نمیکردند؛ چراکه اولیای الهی برای هدایت مردم آمدهاند و تمام تلاششان، تربیت جامعه است. قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۷]. در جای دیگر، خداوند خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: ﴿إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ﴾[۸].
بر اساس آیات قرآن، رسول خدا(ص) حرص عجیبی بر هدایت مخالفان داشت و شب و روز تلاش میکرد تا آنان را هدایت کند؛ چراکه او ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[۹] و دلسوز واقعی مردم بود و خیر و سعادت جامعه را میخواست. اگر کسی دعوت او را نمیپذیرفت و هدایت نمیشد، خیلی بر او سخت تمام میشد. پیامبر(ص) هر قدر در راه هدایت مردم دچار زحمت میشد، چیزی به زبان نمیآورد. پیامبر(ص) در سختترین شرایط، بدون آنکه نفرین و شکایتی به زبان بیاورد، میفرمود: پروردگارا! خویشاوندان مرا هدایت کن؛ چون آنها ناداناند و اگر نافرمانی میکنند، از روی جهل است.
پیامبر(ص) در سالهای آغازین بعثت، از خوف جان خود و یاران، آشکار تبلیغ نمیکرد و از آنجا که به هدف خود یقین داشت به فرمان خداوند تنها کسانی را به اسلام دعوت میکرد که امکان ایمان آنها بود[۱۰]. ربیعه بن عباد میگوید: در دوران جاهلیت، رسول خدا(ص) را دیدم که در بازار «ذی المجاز» به مردم میفرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[۱۱]؛ «ای مردم! «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگویید تا رستگار شوید». این روش پیامبر(ص) الگویی برای همه مبلغان اسلامی است که با پیروی از آن حضرت باید به وظیفه تبلیغی خود عمل نمایند. در این روش، هم دفع خطرات احتمالی ممکن است و هم جذب افراد مفید و مؤثر و با اخلاص. افراد مؤمنی مانند عمار یاسر، زید بن حارثه، اباذر و مقداد، در دوره تبلیغ پنهانی پیامبر(ص) به او ایمان آوردند و تا آخر عمر خود، وفادار باقی ماندند.
سفر تبلیغی پیامبر(ص) به شهر طائف و دعوت قوم ثقیف به اسلام، نمونهای کامل از تلاش آن حضرت در امر تبلیغ و هدایت جامعه است. در آن سفر، تنها زید بن حارثه همراه حضرت بود و از او دفاع میکرد. حضرت ابتدا نزد طایفه بنیثقیف رفت و آنان را دعوت کرد، ولی آنها دعوتش را نپذیرفتند. قوم ثقیف از این که جوانان طائف به پیامبر(ص) ایمان بیاورند، ترسیدند؛ از این رو، اراذل و اوباش را تحریک کردند تا حضرت را سنگباران کنند. آنها چنین کردند و پاهای پیامبر(ص) چندین زخم برداشت و سر مبارکش مجروح گردید. حضرت در اثر خستگی به باغ «عتیبه بن ربیعه» پناه برد و از تنهایی به خدای متعال شکایت کرد.
فرزندان ربیعه دلشان به حال حضرت سوخت و به «عداس»، غلام نصرانیشان دستور دادند تا مقداری انگور به آن حضرت بدهد. عداس مقدار انگوری در نزد حضرت گذاشت و آن حضرت هنگام خوردن انگور، نام خدا را برد. عداس با تعجب به حضرت نگاه کرد و گفت: در این سرزمین کسی این جمله را به زبان نمیآورد! حضرت از عداس پرسید از کجا هستی و چه دینی داری؟ گفت: از سرزمین نینوا هستم و دین نصرانی دارم. حضرت فرمود: از قریه یونس بن متی هستی و او برادر من است؛ چون او پیامبر بود و من هم پیامبر خدایم. عداس به دست و پای پیامبر(ص) افتاد و میبوسید و به آن حضرت ایمان آورد[۱۲].
علی(ع) سرسختترین دشمنش، یعنی معاویه را به تقوای الهی توصیه میکند. حضرت در نامهای خطاب به معاویه مینویسد: «فَاتَّقِ اللَّهَ فِيمَا لَدَيْكَ وَ انْظُرْ فِي حَقِّهِ عَلَيْكَ»[۱۳]؛ «نسبت به آنچه در اختیار داری از خدا بترس و در حقوق الهی که بر تو واجب است، اندیشه کن». یزید بن اسماعیل از ابی صادق روایت میکند: در سه جنگ جمل، صفین و نهروان از علی(ع) شنیدم که میفرمود: «عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ»[۱۴]؛ «بندگان خدا، تقوای خدا را پیشه کنید»[۱۵].
گفتمان با مخالفان
رسول خدا(ص) در دوره بیست و سه سال رسالت، مناظرات زیادی با اهل کتاب داشت و به سؤالات فراوانی پاسخ داد. مرحوم طبرسی، گفتوگوی پیامبر(ص) را با یکی از یهودان مدینه به نام «عبدالله بن صوریا» ذکر کرده است که از خواب و بیداری حضرت، نسبت فرزند به پدر یا مادر، شباهت فرزند به عمو و دایی، پرودگار عالم و امثال آن از پیامبر(ص) پرسید. حضرت به همه سؤالات پاسخ داد و آنگاه سوره توحید در توصیف پروردگار نازل شد[۱۶].
از امام حسن عسکری(ع) نقل شده است که چون آیه ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[۱۷] درباره یهود و نواصب نازل شد، عدهای از سخنگویان یهود جمع شدند و گفتند: ای محمد(ص)! تو ما را هجو میگویی و چیزی را به ما نسبت میدهی که خلاف واقع است. چون ما روزه میگیریم، صدقه میدهیم و به فقرا کمک میکنیم. پیامبر(ص) فرمود: کار خیر باید برای رضای خدا انجام گیرد و آنچه شما انجام میدهید، خودنمایی و بر ضد رسول خداست. گفتوگوی طولانی میان پیامبر(ص) و یهودیان صورت گرفت؛ ولی آنها به دلیل حسد و عداوتی که نسبت به اسلام داشتند، ایمان نیاوردند[۱۸].
موسی بن جعفر(ع) از پدرانش، از حسین بن علی(ع) روایت کردهاند که آن حضرت فرمود: یهودی از احبار شام که تورات، انجیل، زبور و دیگر مصحفهای انبیای گذشته را خوانده بود، در مجلسی وارد شد که پیامبر(ص) با اصحابش نشسته بودند. یهودی گفت: ای امت محمد! آیا سؤالات مرا جواب میدهید؟ علی(ع) که در میان اصحاب نشسته بود، فرمود: آری، من به سؤالهایت پاسخ میدهم. یهودی درباره فضیلت پیامبر اسلام(ص) و برتری او بر انبیای گذشته سؤالات زیادی کرد. علی(ع) همه را پاسخ داد و در نتیجه یهودی ایمان آورد و مسلمان شد[۱۹].
امامان معصوم(ع) نیز با مخالفان خود گفتوگو میکردند و با استدلال بر آنها غالب میشدند. یهودیان و مسیحیان که در عصر ائمه(ع) میزیستند، بارها با آن بزرگواران به مناظره مینشستند. نمونههای فراوانی از مناظرات ائمه(ع) با علمای یهود و مسیحیت در تاریخ وجود دارند که به نمونههایی از آنها اشاره میگردد. سلمان میگوید: پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) گروهی از مسیحیان به سرپرستی یک اسقف وارد مدینه شدند و در حضور خلیفه، سؤالاتی مطرح کردند. خلیفه آنان را به حضور علی(ع) فرستاد. آنان سؤالاتی درباره خداشناسی طرح کردند و حضرت با ذکر مثالهای ساده و قابل فهم خدا را برای آنها معرفی کرد[۲۰].
رأس الجالوت، پیشوای یهودیان از ابوبکر چند سؤال کرد و نظر قرآن را درباره آنها جویا شد:
- ریشه حیات و موجود زنده چیست؟
- جمادی که به گونهای سخن گفته است، چیست؟
- چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است، چیست؟
خلیفه از پاسخ عاجز ماند و چون خبر به امام علی(ع) رسید، فرمود: ریشه حیات از نظر قرآن، آب است. جمادی که به سخن در آمده، زمین و آسمان است که اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز کردهاند. چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است، شب و روز است[۲۱].
علی بن موسی الرضا(ع) مناظرات زیادی با علمای ادیان و مذاهب مختلف داشت. مشهورترین آنها مناظره آن حضرت با دانشمندان همه ادیان بود که مأمون آنان را دعوت کرده بود. هدف مأمون از تشکیل جلسه مناظره علمی، شکست امام(ع) بود تا بتواند موقعیت اجتماعی امام(ع) را تضعیف کند، ولی نتیجه، برعکس پیشبینی خلیفه شد. جلسه مناظره با شرکت همه اندیشمندان ملل مختلف در کاخ مأمون برگزار شد و امام به سؤالات علمای بزرگ ادیان مختلف مانند جاثلیق، رأس الجالوت، رؤسای صابئین، زردشت و متکلمین پاسخ داد و همه را قانع ساخت. در نهایت، برخی از آنها مانند «عمران صابی» ایمان آوردند و مسلمان شدند[۲۲].
مناظرات امام جواد(ع) با علمای یهود مانند «یحیی بن اکثم» بسیار آموزنده و قابل توجه است که برای رعایت اختصار، از ذکر آنها خودداری میکنیم[۲۳].
مهمترین ویژگی در رفتار و سیره امام رضا(ع)، تلاش ایشان در نشر معارف اهل بیت(ع) بوده است. شاید به همین علت لقب «عالم آل محمد(ص)» را پیش از به دنیا آمدنش به وی دادهاند. امام کاظم(ع) در جمع دوستان فرمود: این برادر شما علی بن موسی الرضا(ع) عالم آل محمد(ص) است. درباره دینتان از او سؤال کنید و آنچه برای شما میگوید، نگه دارید. از پدرم جعفر بن محمد(ع) شنیدم که میفرمود: عالم آل محمد در نسل توست و کاش او را درک میکردم. او همنام امیرالمؤمنین(ع) است[۲۴].[۲۵]
عفو و گذشت از مخالفان
سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با مخالفان همراه با عفو و گذشت بود؛ زیرا آن بزرگواران روح بزرگ و سعه صدر زیادی داشتند که حتی سرسختترین دشمنان خود را مورد عفو قرار میدادند. نمونههای زیادی از این گونه رفتار معصومین(ع) وجود دارند که به برخی آنها اشاره میگردد. گذشت پیامبر(ص) از مردم مکه با آن همه ظلم و ستمی که به پیامبر(ص) و یاران او کرده بودند، هرگز با آداب و رسوم آن روز عرب سازگاری نداشت. هر یک از مسلمانان که وارد مکه شدند، رفتارهای ظالمانه مشرکان را در ذهن خود مرور میکردند و در اندیشه انتقام بودند، ولی رفتار پیامبر(ص) با اهل مکه و اعلام عفو عمومی برای آنان بخشش و گذشت اسلام را به یاد آورد. پیامبر(ص) خانههای بسیاری از سران مکه را که سالها با مسلمانان جنگ داشتند و عامل اصلی نبردهای بدر، احد و خندق بودند، جای امن اعلام کرد که هر کس به خانه آنها پناه میبرد، در امان بود. پیامبر(ص) خانه ابوسفیان و حکیم بن حزام را محل امن اعلام کرد. هر کس درب خانه خود را به روی خویش میبست نیز در امنیت بود[۲۶]. در فتح مکه، مردم هراس داشتند که پیامبر(ص) از آنان انتقام بگیرد و قتل عامی به راه اندازد. حتی برخی از فرماندهان سپاه پیامبر(ص) شعار الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ الْيَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَةُ[۲۷]؛ را سردادند و در صدد انتقامجویی بودند. پیامبر(ص) فرمود: «بَلِ الْيَوْمَ يَوْمَ الرَّحْمَةِ»[۲۸]؛ «نه، امروز، روز عفو و رحمت است». پیامبر(ص) همه مردم مکه را بخشید و خطاب به آنها فرمود: «اذْهَبُوا أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»[۲۹]؛ «بروید دنبال زندگی خود، همه شماها آزاد هستید».
طایفه بنی ثقیف در طایف، دعوت پیامبر(ص) را نپذیرفتند و اذیت و آزار فراوانی به آن حضرت رسانیدند، ولی وقتی نمایندگانشان به مدینه آمدند، با نرمی و بزرگواری پیامبر(ص) و مسلمانان روبهرو شدند. پیامبر(ص) آنها را به مسجد راه داد و خیمهای برایشان نصب کرد تا قرآن را بشنوند و نماز مسلمانان را ببینند. کاروان ثقیف چند روز در مدینه ماند و با پیامبر(ص) رفت و آمد داشت. حضرت نیز با آنها ملاقات میکرد و به آنان قرآن تعلیم میداد و آنها را به اسلام دعوت میکرد. ایشان هر شب بعد از نماز عشا، نزد آنها میرفت و با آنها سخن میگفت تا آنکه خسته میشد. این کاروان، مسلمان شدند و پیامبر(ص) در خواست «کنانه بن عبد اللیل» را برای انجام برخی کارهای حرام مانند زنا، ربا، شراب و ترک نماز نپذیرفت و فرمود: «لَا خَيْرَ فِي دِينٍ لَا صَلَاةَ فِيهِ»[۳۰]؛ «دینی که نماز در آن نباشد، خیر و برکتی در آن نیست». همه اعضای کاروان ثقیف، مسلمان شدند و حضرت کسانی را فرستاد تا بتهایشان را که در طائف بر آنها سجده میکردند، بشکنند.
امیرالمؤمنین، علی(ع) پس از پیروزی بر دشمن، در جنگ جمل عفو عمومی اعلام کرد و فرمود: «قَدْ عَفَوْتُ عَنْكُمْ فَإِيَّاكُمْ وَ الْفِتْنَةَ فَإِنَّكُمْ أَوَّلُ الرَّعِيَّةِ نَكَثَ الْبَيْعَةَ وَ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[۳۱]؛ «شما را مورد عفو قرار دادم، ولی از فتنهانگیزی بپرهیزید. شما نخستین کسانی بودید که بیعت را شکستید و وحدت امت اسلامی را دچار خدشه و اختلاف کردید». همچنین آن حضرت، پرچمدار جنگ جمل، عایشه را بخشید و او را با احترام به مدینه بازگردانید[۳۲].[۳۳]
مدارا با مخالفان
سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) همراه مدارا با مخالفان بوده است که نمونههای زیادی از آن در منابع تاریخی موجودند. معصومین(ع) حتی با یهودان که دشمن سرسخت اسلام و اهل بیت(ع) بودند و امروزه نیز از دشمنان آشتیناپذیر مسلمانان به شمار میروند، مدارا میکردند. در گذشته و حال، دشمنی سرسختتر و خطرناکتر از یهود، برای اسلام وجود نداشته است؛ چنان که امروزه تجسم عینی آن در صهیونیزم و اسرائیل غاصب به خوبی آشکار است رفتار معصومین(ع) با یهودیان مدارا بوده است؛ مگر این که خود آنها توطئهای بر ضد مسلمانان به راه میانداختند. یهودیان بنیقریظه و خیبر، پیمانشکنی کردند و علیه مسلمانان توطئه نمودند که برخورد پیامبر(ص) نیز با آنها شدید بوده است. میتوان گفت که سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با یهودیان، بر اساس رفتار خود آنان تعیین میشده است؛ یعنی هرگاه یهودیان اقدامی ضد اسلام میکردند و یا تصمیم به براندازی نظام اسلامی میگرفتند، با برخورد شدید معصومین(ع) مواجه میشدند.
موسی بن جعفر(ع) از پدرانش و آنان از علی(ع) روایت کردهاند: یک یهودی چند دینار از پیامبر(ص) طلب داشت و آن را خواست. حضرت فرمود: ای یهودی! دیناری ندارم تا به تو بدهم. یهودی گفت: تا طلبم را ندهی، تو را رها نمیکنم. پیامبر(ص) فرمود: با تو مینشینم. با او نشست تا نماز ظهر، عصر، مغرب و عشای آن روز و فردای آن روز را در همان جا به جای آورد. اصحاب پیامبر(ص) آن یهودی را تهدید کردند و حضرت به آنها فرمود: با او چه میکنید؟ عرض کردند: یا رسول الله، یهودی تو را زندانی کرده است؟ پیامبر(ص) فرمود: پروردگارم مرا نفرستاده تا ظلمی بر کافر معاهَد و غیر معاهد انجام دهم. چون روز بلند آمد، یهودی گفت: شهادت میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و گواهی میدهم که تو بنده و فرستاده او هستی[۳۴].
مدارای پیامبر(ص)، بردباری و رفتار مهربانانه آن حضرت با یهودی، در یهودی تأثیر گذاشت و تحول درونی در وی ایجاد کرد. هنگامی که او رفتار نرم پیامبر(ص) را مشاهده کرد و دید که پیامبر(ص) و یارانش را از برخورد با وی بازداشت، به حقانیت رسول خدا(ص) اعتراف کرد و به او ایمان آورد.
علی(ع) هنگام شهادت به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) درباره ابن ملجم مرادی فرمود: «أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ»[۳۵]؛ «آگاه باشید که به قصاص خون من، تنها قاتلم را باید بکشید. هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد. زنهار که او را مثله کنید». همچنین به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) فرمود: به او نیکی کنید و از غذایم او را طعام دهید و از آبم سیرابش کنید[۳۶].
سیره معصومین(ع) با اسیران جنگی نیز همراه با مدارا و گذشت بوده است. منطق اسلام در این باره، آسانگیری و مدارا است. تأمین نیاز و فراهم آوردن زمینه آسایش اسیر، هر چند غیر مسلمان باشد، به عهده کسانی است که آنان را اسیر کردهاند. اسلام درباره اسیر، سفارشهای فراوان داشته است تا کسی به آنها ظلم و ستم نکند، آنان با مورد اذیت و آزار ندهد و حق آنها را از بین نبرد. پیامبر(ص) پس از آنکه بر یهودیان بنیمصطلق پیروز شد و اسیران زیادی از آنها گرفت، همه اسیران را آزاد نمود[۳۷].
علی(ع) درباره غذا دادن به اسیر فرموده است: «إِطْعَامُ الْأَسِيرِ وَ الْإِحْسَانُ إِلَيْهِ حَقٌّ وَاجِبٌ وَ إِنْ قَتَلْتَهُ مِنَ الْغَدِ»[۳۸]؛ «غذا دادن و نیکویی به اسیر حق واجب است؛ هر چند او را فردا به قتل رسانند». زراره از امام صادق(ع) نقل کرد: غذا دادن به اسیر بر کسانی که او را به اسارت گرفتهاند، واجب است؛ هرچند بخواهند فردا او را بکشند. پس شایسته است به او آب و غذا دهند و با وی مدارا کنند، چه کافر باشد و چه مسلمان[۳۹].[۴۰]
احترام به مخالفان
رسول خدا(ص) همواره به بزرگان و کسانی که دارای نفوذ در میان مردم بودند، احترام میکرد. سیره معصومین(ع) در رفتار با بزرگان، متفاوت از دیگران بوده است. درباره پیامبر(ص) گفتهاند: آن حضرت میان مردم الفت و همدلی ایجاد میکرد و آنها را با همدیگر نزدیک مینمود بزرگ هر طایفهای را گرامی میداشت و سرپرست آنها قرار میداد ایشان به مسلمانان میفرمود: «إِذَا أَتَاكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ»[۴۱]؛ «وقتی بزرگ قومی به سوی شما آمد، او را گرامی دارید».
شیخ محمد ابوزهره در کتاب «خاتم النبیین» نوشته است: چون نجاشی، پادشاه حبشه به همراه عدهای از مردم حبشه به مدینه آمدند، پیامبر(ص) بر سر راه آنان رفتند و به گرمی از آنها استقبال و پذیرایی کردند. رسول خدا(ص) به کاروان حبشه خدمت میکرد؛ اصحاب عرض کردند یا رسول الله(ص)! ما از آنها پذیرایی میکنیم. حضرت فرمود: «انّهم كانوا لأصحابنا مكرمين، و انّي أحبّ أن أكافئهم»[۴۲]؛ «آنها نسبت به یاران ما تکریم کردند و دوست دارم خدمت ایشان را جبران کنم».
هنگامی که مسلمانان در مکه مورد اذیت و شکنجه تحملناپذیر مشرکان قرار گرفتند و شهر مکه برای آنان تبدیل به زندان شد، پیامبر(ص) به آنها فرمود: «لو خرجتم إلى أرض الحبشة فإن فيها ملكا لا يظلم أحد عنده حتى يجعل الله لكم فرجا و مخرجا مما أنتم فيه»[۴۳]؛ «اگر شما به سرزمین حبشه رهسپار شوید، در آنجا پادشاه عادلی است که بر کسی ستم نمیکند؛ تا آنکه خداوند راه برون رفت از مشکلات برای شما عنایت کند».
عذافر صیرفی میگوید: «ما همراه «حکم بن عتیبه» که از رؤسای زیدیه و از فرقه بتریه بود[۴۴]، نزد امام باقر(ع) بودیم. حضرت نسبت به وی احترام میکرد. او در همان مجلس با حضرت درباره مسئله مشاجره کرد، ولی امام بدون این که تندی کند، به فرزندش فرمود: برو کتاب علی(ع) را بیاور. آنگاه مطلب را از روی کتاب علی(ع) که او نیز به آن اعتراف داشت، به وی نشان داد[۴۵].
گاه معصومین(ع) با غیرمسلمانی هم سفر میشدند و آداب همراهی در سفر را به خوبی انجام میدادند. امام علی(ع) با کافر ذمی هم سفر شد و در انتهای راه تا مسافتی او را بدرقه کرد. نقل شده است که امام علی(ع) یک مرد ذمی را همراهی کرد. ذمی پرسید: ای بنده خدا! به کدام سو میروی؟ فرمود: به سوی کوفه. چون به دو راهی رسید، علی(ع) با ذمی رفت. ذمی گفت: آیا قصد کوفه نداری؟ فرمود: چرا. ذمی گفت: راه کوفه را رها کردی. حضرت فرمود: پیامبر ما فرموده هر زمان با کسی همراه شدید، وقت جدایی، او را بدرقه کنید. ذمی گفت: آیا پیامبر شما واقعاً چنین دستوری داده است؟ فرمود: آری. ذمی گفت: پیروان پیامبر(ص) یقیناً به خاطر اعمال کریمانهاش او را پیروی کردهاند؛ من بر دین تو گواهی میدهم. آنگاه ذمی با علی(ع) همراه شد و چون امام علی(ع) را شناخت ایمان آورد[۴۶].[۴۷]
قاطعیت با مخالفان
احترام معصومین(ع) به مخالفان، هیچگاه به معنی دست کشیدن از اصول اسلام نبوده است. رفتار همه آنان نشان میدهد که در مسیر تحقق اهداف، قاطع و آشتیناپذیر بودند و لحظهای کوتاه نمیآمدند. این امر، در سیره پیامبر اسلام(ص) با مشرکان مکه به خوبی مشاهده میشود. کفار قریش چندین بار نزد ابوطالب آمدند و از فعالت پیامبر(ص) بر ضد خدایان خود شکایت کردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند که پیام آنان را به برادرزادهاش برساند و بگوید: اگر قدرت و ریاست میخواهد، ما او را به عنوان رئیس خود انتخاب میکنیم؛ اگر مال و ثروت میخواهد، به او مال و ثروت میدهیم و اگر زن میخواهد، بهترین دختر را به ازدواج وی در میآوریم اما او دست از مبارزه با خدایان ما بردارد. ابوطالب پیشنهاد مشرکان مکه را به پیامبر(ص) ابلاغ کرد و حضرت با رد پیشنهاد آنان، در پاسخ فرمود: «وَ اللَّهِ يَا عَمِّ لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرَ فِي شِمَالِي هَذَا الْأَمْرُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ أَوْ أُهْلِكَ فِيهِ مَا تَرَكْتُهُ»[۴۸]؛ «عمو جان! به خدا سوگند، اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که از هدف خود دست بردارم، هرگز برنمیدارم و هدف خود را دنبال میکنم تا به مقصد نهایی برسم و یا در طریق هدف جان بسپارم».
امام حسین(ع) نیز با ولید، والی مدینه با شدت برخورد کرد. میان آن حضرت و ولید بن عقبه، والی مدینه درباره مزرعهای اختلاف بود. امام در برخوردی با وی، عمامه ولید را به گردنش پیچید و به سختی فشار داد. مروان که در آنجا بود، گفت: سوگند به خدا، تا امروز کسی جرأت نداشت با امیرش چنین کاری انجام دهد. ولید به مروان گفت: تو این سخن را از خشم نگفتی، بلکه به خاطر حسد به حلم من با حسین(ع) گفتهای و مزرعه از اوست. سپس خطاب به ولید فرمود: «مزرعه مال تو» و برخاست و رفت[۴۹].[۵۰]
سختگیری با مخالفان
سیره پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) در برابر کفار و مشرکان معاند و محارب، خشونت و سختگیری با آنها بود. رفتار پیامبر اسلام(ص) در جنگهای مختلف با کفار قریش و یهودیان اطراف مدینه، این مطلب را به خوبی نشان میدهند. خداوند در توصیف پیامبر(ص) و یارانش میفرماید: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ﴾[۵۱].
در جنگ بدر که نخستین جنگ میان مسلمانان و مشرکین قریش بود، استقامت یاران کم تعداد پیامبر(ص) در برابر سربازان زیاد سپاه کفر، آنها را به پیروزی رساند. مسلمانان در آن جنگ، چنان با سرعت و شدت به کفار حمله بردند که آنها از پای درآمدند. پیامبر اسلام(ص) در تشویق سربازان به جنگ با دشمن میفرمود: با شدت به دشمنان حمله کنید. مسلمانان چنان با شدت حمله میکردند که هر لحظه تعداد مشرکان کمتر میشد[۵۲].
وقتی سران قریش به دست مسلمانان اسیر بودند، نضر بن حارث بن کلده و عقبه بن ابی معیط را در یک طناب بسته بودند. علیه(ع) آنها را نزد پیامبر(ص) آورد و نضر از پیامبر(ص) و تقاضای مهربانی کرد و حضرت فرمود: «نه، هیچ رابطه فامیلی میان من و تو باقی نمانده است و خداوند رحم جاهلیت را به وسیله اسلام قطع کرده است»[۵۳].[۵۴]
جهاد و مبارزه مسلحانه
شدیدترین رفتار پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با مخالفان، جهاد و مبارزه مسلحانه بوده است که در میدان نبرد با هم درگیر میشدند. هر کس نیرو و قدرت بیشتری داشت، پیروز میشد. نبردهای پیامبر(ص) با کفار و مشرکان صدر اسلام، نمونههایی از این گونه رفتار با مخالفان است که در منابع تاریخی ثبت و ضبط شدهاند. این رفتار، با توجه به شرایط مخالفان انتخاب میشده است و به گروه خاصی منحصر نبود؛ بلکه مشرکان، یهودیان و حتی پارهای از مسلمانان بعد از وفات رسول خدا(ص) به مبارزه مسلحانه با اهل البیت(ع) تن دادند. جنگهای معصومین(ع)، همگی دفاع و برای تربیت مردم بوده است. هر گاه دشمنان حمله میکردند یا توطئهای در کار بود، سیره معصومین(ع)، دفاع مسلحانه بود.
تیرهای از قبیله بنیخزاعه به نام «بنیمصطلق» به ریاست حارث بن ابی ضرار از یهودیان مخالف اسلام بودند. حارث قبیله خود و قبائل دیگر را برای جنگ با پیامبر(ص) فراخواند. آنها نیز دعوت او را اجابت کردند و برای نبرد با مسلمانان آماده شدند. این خبر به اطلاع پیامبر(ص) رسید. آن حضرت بعد از جمعآوری اطلاعات و اطمینان از تصمیم آنها، پیش از هر گونه اقدام دشمن، به جنگ آنها رفت. رسول خدا(ص) شورشیان بنیمصطلق را غافلگیر و اطراف آنها را محاصره کرد. پس از نبردی کوتاه تعدادی از مردم بنیمصطلق به هلاکت رسیدند و تعداد زیادی با زنان و غنائم، به اسارت درآمدند[۵۵].
بنیقریظه پیمانی را که با پیامبر(ص) داشتند با وسوسههای «حی بن اخطب»[۵۶]، رئیس بنینضیر، زیر پا گذاشتند. یهودیان بنیقریظه با مشرکان مکه به سرپرستی ابوسفیان و قبایلی دیگر مانند غطفانیان، در جنگ خندق همپیمان شدند تا مسلمانان را نابود کنند. پیامبر(ص) پس از آگاهی از توطئه بنیقریظه، آنان را به وفاداری به پیمان دعوت کرد و سپس افرادی مانند سعد بن معاذ، سعد بن عباده، خوات بن جبیر و عبدالله بن رواحه را به همراه سه هزار نفر برای هدایت یهودیان به سوی آنها فرستاد تا شر آنان را دفع کند[۵۷]. پیامبر(ص) در غزوه بنیقریظه، پرچم را به علی(ع) سپرد و او را فرمانده لشکر کرد. هر چند پس از حدود پانزده روز محاصره، یهودان بنیقریظه تسلیم شدند، ولی پیامبر(ص) برای ایمنی از توطئههای بعدی، داوری آنها را به سعد بن معاذ سپرد و سعد به قتل مردان و اسارت زنان و تقسیم اموال بنیقریظه نظر داد. پیامبر(ص) بر اساس داوری سعد بن معاذ، به علی(ع) دستور داد[۵۸]حکم سعد را که در واقع حکم خداست، در مورد بنیقریظه اجرا کند. علی(ع)، مردان بنیقریظه را کشت و زنان و اموالشان را نزد پیامبر(ص) آورد و پیامبر(ص) زنان و اموال یهودان بنیقریظه را میان سربازان اسلام تقسیم کرد[۵۹].
بنینضیر طائفهای از یهودیان بودند که در نزدیکی مدینه زندگی میکردند. میان آنها و پیامبر(ص) عهدنامهای منعقد شده بود که مشکلی برای یکدیگر ایجاد نکنند و از دشمن طرف مقابل حمایت ننمایند. اما بنینضیر این پیمان را شکستند. پیامبر(ص) به سوی آنان حرکت کرد و با آنها سخن گفت. در حال صحبت که حضرت در سایه دیواری نشسته بود، یهودیان توطئه قتل او را چیدند و میخواستند با انداختن سنگی از بالا، پیامبر(ص) را به قتل برسانند. خداوند پیامبر(ص) را از توطئه آنان باخبر کرد و حضرت از کنار دیوار بلند شد و با همراهان به سوی مدینه آمد[۶۰]. پیامبر(ص) بعد از آن، با لشکر مجهز به جنگ یهودیان بنینضیر آمد و پس از شش روز محاصره، به کندن و آتش زدن نخلهای اطراف قلعه دستور داد[۶۱]. سرانجام تعدادی از یهودیان بنینضیر کشته و تعدادی اسیر شدند و اموالشان به غنیمت مسلمانان درآمد[۶۲].
گروهی از یهودیان در اطراف مدینه زندگی میکردند که به «بنی قینقاع» معروف بودند. آنان با رسول خدا(ص) پیمان داشتند تا تعرضی به یکدیگر نداشته باشند و با دشمنان طرف مقابل همکاری نکنند[۶۳]. اما این گروه نیز مانند بسیاری طوایف دیگر یهودیان، نقض پیمان کرد و به عهد خود وفادار نماند. یهودیان بنیقینقاع بعد از جنگ بدر به مسلمانان حسد ورزیدند و هرجا فرصت مییافتند به مسلمانان ظلم میکردند. پیامبر(ص) به قصد نبرد با آنها از مدینه بیرون رفتند و پانزده شب آنها را محاصره کردند. هر چند آنان از امکانات نظامی مناسبی برخوردار بودند، ولی نتوانستند مقاومت کنند و همگی تسلیم حکم رسول خدا(ص) شدند. حضرت دستور تبعید آنها را صادر کرد. مسلمانان، زنان و کودکان را به خودشان دادند و اموالشان، به خصوص سلاحشان را به غنیمت گرفتند[۶۴]. برخی نوشتهاند: عبدالله بن ابی برای آنها میانجیگری کرد و پیامبر(ص) نیز پذیرفت و این فرمان را صادر نمود[۶۵].
خیبر، جلگه حاصلخیزی در شمال مدینه و به فاصله دو فرسنگی از شهر است که محل سکونت یهودیان بود که دژهای محکمی در آنجا برای خود ساخته بودند[۶۶]. یهودیان خیبر مانند دیگر یهودیان که کینه اسلام را در دل داشتند، قبائل عرب را به نبرد با مسلمانان تشویق میکردند. از این رو، پیامبر(ص) تصمیم گرفت تا این کانون خطر را پیش از این که کاری انجام دهد، نابود کند. رسول اکرم(ص) فرمان حرکت به سوی خیبر را صادر کرد و پرچم را به دست علی بن ابی طالب(ع) داد. پیامبر(ص) قبل از اطلاع دشمن، به وادی خیبر رسید و اطراف خیبر را محاصره کرد. محاصره خیبر، یک ماه به طول انجامید. پس از محاصره طولانی و درگیریهای شدید، دژهای محکم خیبر یکی پس از دیگری توسط مسلمانان تسخیر و آخرین دژ به وسیله علی(ع) گشوده شد[۶۷]. پیامبر(ص) ابتدا پرچم را به ابوبکر و عمر سپرد و آنها نتوانستند دژ خیبر را بگشایند[۶۸] و سرانجام فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»[۶۹]؛ «فردا پرچم را به مردی میسپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و آنها نیز او را دوست میدارند». رفتار پیامبر(ص) با یهودیان خیبر بسیار قاطع بود؛ زیرا یهودیان خیبر قبایلی مانند غطفان را برای جنگ با مسلمانان تحریک میکردند. در ابتدای این جنگ علی(ع) دچار چشم درد شد و پیامبر(ص) پرچم را به دیگران سپرد، ولی آنها شکست خوردند و نتوانستند قلعه محکم خیبر را فتح کنند. سرانجام پیامبر(ص) علی(ع) را خواست و آب دهان به چشمش کشید که بیدرنگ بهبود یافت. پیامبر(ص) پرچم را به او داد و پیروزی مسلمانان به دست او فراهم آمد[۷۰].[۷۱]
منابع
پانویس
- ↑ «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز!» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- ↑ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان» سوره حجر، آیه ۹۴.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص۱۷۴- ۱۷۸.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۸۸.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۲۹۹.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ «اگر (هم) تو بر راهنماییشان آزمند باشی خداوند آن کس را که گمراه وا میگذارد، راهنمایی نمیکند و آنان را یاوری نیست» سوره نحل، آیه ۳۷.
- ↑ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ «و تو را جز رحمتی برای جهانیان، نفرستادهایم» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
- ↑ فقه السیرة النبویة، ص١٠٧.
- ↑ السیرة النبویة، ص۲۹۳.
- ↑ فقه السیرة النبویة، ص۱۵۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۰.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۶، ص۷۱.
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۰۱.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۹۰.
- ↑ «باز از پس آن، دلهایتان به سختیگرایید چونان سنگها بلکه سختتر» سوره بقره، آیه ۷۴.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۹۵ - ۱۰۵.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۵۳۶-۴۹۷.
- ↑ فروغ ولایت، ص۲۸۱.
- ↑ ولایت در قرآن، ص۲۸۲؛ بحارالانوار، ج۴۰، ص۲۲۴.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰۱-۴۲۲.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۵۰ به بعد.
- ↑ «قَالَ أَبُو الصَّلْتِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ(ع) كَانَ يَقُولُ لِبَنِيهِ هَذَا أَخُوكُمْ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَالِمُ آلِ مُحَمَّدٍ فَسَلُوهُ عَنْ أَدْيَانِكُمْ وَ احْفَظُوا مَا يَقُولُ لَكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ أَبِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ غَيْرَ مَرَّةٍ يَقُولُ لِي إِنَّ عَالِمَ آلِ مُحَمَّدٍ لَفِي صُلْبِكَ وَ لَيْتَنِي أَدْرَكْتُهُ فَإِنَّهُ سَمِيُّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ(ع)»؛ «اعلام الوری، ج۱۰، ص۱۹).
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۰۳.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ امروز روز نبرد و انتقام است، امروز جان و مال، حلال شمرده میشود (فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۳۷).
- ↑ بحار الانوار، ج۴۵، ص۵.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۳۸.
- ↑ مجموعه آثار مطهری، ج۲، ص۴۵۹.
- ↑ بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۳۱.
- ↑ الجمل، داوری، ص۲۲۱.
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۰۶.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۱۶.
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه دشتی، نامه ۴۷، ص۱۷۰.
- ↑ سیره معصومین(ع)، ص۷۴۵.
- ↑ سیره معصومین(ع)، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۶، ص۶۹.
- ↑ «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِطْعَامُ الْأَسِيرِ حَقٌّ عَلَى مَنْ أَسَرَهُ وَ إِنْ كَانَ يُرَادُ مِنَ الْغَدِ قَتْلُهُ فَإِنَّهُ يَنْبَغِي أَنْ يُطْعَمَ وَ يُسْقَى وَ يُرْفَقَ بِهِ كَافِراً كَانَ أَوْ غَيْرَهُ»؛ (وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۶۸).
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۰۹.
- ↑ سفینة البحار، ج۲، باب الخاء بعده الالف؛ مکارم اخلاق النبی(ص)، ص۶۸۹.
- ↑ خاتم النبیین، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ حیاة النبی و سیرته، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۲، ص۲۲۰ و ۲۲۱.
- ↑ تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۱، ص۳۵۸.
- ↑ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ(ع) أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّيّاً فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ أَيْنَ تُرِيدُ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ أُرِيدُ الْكُوفَةَ فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِيقُ بِالذِّمِّيِّ عَدَلَ مَعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ أَ لَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُرِيدُ الْكُوفَةَ فَقَالَ لَهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ فَقَدْ تَرَكْتَ الطَّرِيقَ فَقَالَ لَهُ قَدْ عَلِمْتُ قَالَ فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِي وَ قَدْ عَلِمْتَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ يُشَيِّعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَيْئَةً إِذَا فَارَقَهُ وَ كَذَلِكَ أَمَرَنَا نَبِيُّنَا صفَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ هَكَذَا قَالَ قَالَ نَعَمْ قَالَ الذِّمِّيُّ لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْكَرِيمَةِ فَأَنَا أُشْهِدُكَ أَنِّي عَلَى دِينِكَ وَ رَجَعَ الذِّمِّيُّ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَمَ»؛ (سفینة البحار، ج۲، باب الخاء بعده اللام، ص۶۹۲).
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۱۱.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۹۱.
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۱۳.
- ↑ «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با ویاند، بر کافران سختگیرند» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ محمد حسنین هیکل حیات محمد(ص)، ج۱، ص۳۷۹.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۱۳۹.
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۱۴.
- ↑ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ص۱۶۱؛ سیره معصومین(ع)، ج۳، ص۱۶۳ - ۱۶۷.
- ↑ حی بن اخطب و برادرش ابویاسر بن اخطب از سرسختترین دشمنان پیامبر(ص) و مسلمانان بودند و در اثر کینه و حسدی که داشتند تا آنجا که میتوانستند، مردم را از ایمان آوردن به اسلام باز میداشتند (سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۹۷).
- ↑ جوامع السیرة النبویة، ص۱۵۰- ۱۵۵.
- ↑ کشف الغمة، ج۱، ص۲۶۶؛ سیره معصومان(ع)، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ص۱۵۵.
- ↑ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ص۱۵۴.
- ↑ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ص۱۵۴.
- ↑ سیره معصومین(ع)، ج۳، ص۲۶۰.
- ↑ سیره معصومین(ع)، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ سیره معصومین(ع)، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ جوامع سیرة النبویة، ص١٢١.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۲، ص۲۳۹.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ ابن کثیر، السیرة النبویة، ج۳، ص۳۵۳.
- ↑ ابن کثیر، السیرة النبویة، ج۳، ص۳.
- ↑ ابن حزم، ص۱۶۷ - ۱۷۰؛ سیره معصومین(ع)، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ احسانی، محمد، سیره اخلاقی و تربیتی معصومین، ص ۳۱۵.