سفر امام حسین از مکه تا کربلا در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

حرکت امام (ع) به عراق‌

کوفه را که ابن زیاد در آن دست به خیانت زد و پیروان امام حسین (ع) را تحت پیگرد قرار داده می‌گذاریم و می‌گذریم و به مکه بازمی‌گردیم تا حرکت کاروان ابا عبدالله الحسین (ع) را تا کربلا و حادثه بزرگ آن پی بگیریم. به گفته تاریخ‌نگاران حضرت مسلم روز سه‌شنبه هشتم ذی حجه سال ۶۰ در کوفه دست به قیام زد و روز چهارشنبه نهم همان ماه در روز عرفه به شهادت رسید و حرکت امام حسین (ع) از مکه به عراق پس از اقامت وی در باقیمانده ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی‌قعده و هشت روز از ذی حجه سال ۶۰ در مکه دقیقاً همان روز قیام حضرت مسلم -روز ترویه- صورت پذیرفت و در مدت اقامت حضرت در مکه چند تن از مردم حجاز و بصره به خاندان و هوادارانش افزوده شدند.

هنگامی که امام حسین (ع) تصمیم گرفت رهسپار عراق گردد، خانه کعبه را طواف کرد و سعی بین صفا و مروه انجام داد و از احرام خارج شد و آن را عمره قرار داد؛ زیرا از بیم اینکه مبادا دستگیر شود و او را نزد یزید بن معاویه بفرستند، کامل کردن حج برایش میسّر نبود. از این‌رو، حضرت به اتفاق اعضای خاندان و فرزندان و پیروان، حرکت خویش را آغاز کرد و تا آن زمان هنوز خبر شهادت حضرت مسلم به وی نرسیده بود[۱].[۲].

گزینش هجرت به عراق‌

با همه تحلیل و بررسی‌هایی که پیرامون اوضاع جامعه کوفه صورت گرفته و منفی‌بافی‌هایی که اغلب آنها را تحلیلگران، بدون جزم و یقین پیش‌گویی کرده‌اند، ولی ما بر این باوریم که وجود مقدس ابا عبدالله الحسین (ع) هجرت به عراق را به علل و انگیزه‌هایی برگزید که به مواردی از آن می‌توان اشاره می‌شود:

  1. تکلیف الهی در مورد از میان بردن جور و ستم و انجام امر به معروف و نهی از منکر، بی‌استثنا همه مسلمانان را شامل می‌شود، ولی ما در هیچ‌یک از متون تاریخی به موضوعی برنخوردیم که دلالت داشته باشد یکی از کشورهای اسلامی غیر از کشور عراق در جهت رویارویی با حکومت بنی امیه از آغاز ظاهر شدن آنان در عرصه سیاسی و انقراض‌شان، اقدامی انجام داده باشد.
  2. امام حسین (ع) تنها در آن روز که از او درخواست بیعت با یزید شد، برای رویارویی با ستم و بیداد امویان قیام و در جهت زنده نگاه داشتن رسالت اسلامی، دعوت خویش را اعلان نکرد بلکه دعوت آن بزرگوار در گذر زمان، فراتر از آن‌چه یاد شد، امتداد داشت. ما به هیچ متن تاریخی برنمی‌خوریم که دلالت داشته باشد یکی از ملل مسلمان جهان اسلام غیر از مردم عراق به ندای امام حسین (ع) و نهضت آن حضرت پاسخ مثبت داده باشند، بلکه دعوت‌های فراوان و اصرار و پافشاری که از ناحیه مردم آن سامان متوجه امام (ع) بود، حاکی از دوستی و خیرخواهی و آمادگی حمایت از قیام، و نهضت آن بزرگوار و رویارویی با حکومت فاسد اموی تلقی می‌شد.
  3. امام حسین (ع) قادر به گزینش و انتخاب سرزمینی دیگر غیر از عراق نبود؛ زیرا بقیّه سرزمین‌ها یا در گرایش‌ها و سیاست‌های امویان، با آنها موافق بودند و یا تسلیم و شکست خورده و از آمادگی همراهی با نهضت حسینی برخوردار نبودند. نظر به اینکه بیشتر ملل جهان اسلام در آن زمان کفرپیشه بوده و یا تازه به اسلام گرویده و یا غیر عرب‌هایی بودند که همزیستی و همگرایی با آنان بسیار دشوار به نظر می‌رسید و همین امر به تباهی کشاندن قیام و تلاش‌های امام (ع) می‌انجامید.
  4. شهر کوفه مجموعه گروه‌هایی از افراد با ایمان و شایسته را در خود جای داده بود که تربیت‌یافته مکتب امام علی (ع) بودند و پایگاه مردمی علاقه‌مندان به اهل بیت (ع) را تشکیل می‌دادند امام حسین (ع) که می‌دانست خواه‌ناخواه کشته خواهد شد، با قیام خود خواست خونش به هدر نرود، چنان که هدفش عمق بخشیدن به ایمان در دل مردم و ریشه‌دار ساختن دوستی و محبت اهل بیت (ع) بود و عراق مناسب‌ترین خاستگاه این اهداف به شمار می‌آمد و پس از شهادت امام حسین (ع) به سرعت در این سرزمین نهضت و شورش پدیدار شد، و کشور عراق در سال‌های بعد در جهت گسترش اصول و مبانی اسلام و فضایل اهل بیت (ع) به سراسر جهان اسلام، به پایگاه و مرکزی پهناور تبدیل شد.
  5. اگر امام حسین (ع) کشوری غیر از عراق را انتخاب کرده بود، آثاری منفی در پی داشت زیرا دشمنان و بدخواهان اسلام و اهل بیت آن را مایه ننگ و عار به شمار می‌آوردند تا از مقام و منزلت امام (ع) و ارزش اهداف بلند آن بزرگوار بکاهند و رفتن امام به سرزمینی دیگر را به فرار از رویارویی قطعی، تفسیر و توجیه می‌کردند در صورتی که هدف امام (ع) زنده کردن روند حرکت‌ رسالت و فضایل والای اخلاقی و برانگیختن روح پرخاشگری و عصیان در برابر ستم و بیداد و ستم‌پیشگان به شمار می‌رفت. به فرض اگر امام (ع) سرزمین دیگری انتخاب کرده بود، سلطه حکومت اموی بر او چنگ می‌انداخت و بی‌آن‌که اهداف رسالتی را که به خاطر آن بدان دیار آمده بود عملی سازد، وی را از سر راه برمی‌داشت.
  6. از آنجا که مردم عراق همواره با امویان در کشاکش بوده و دست و پنجه نرم می‌کردند، فضای آن دیار برای انتشار نهضت انقلابی ابا عبدالله الحسین (ع) و افکار و اندیشه آن بزرگ‌مرد، کاملا آماده بود. و از همین جا بود که بنی امیه رسوا، و اعمال ننگین آنان که در پوشش شرع و دین انجام می‌پذیرفت فاش گردید، به گونه‌ای که حتی گرایش‌های عاطفی مورد ادعای مردم عراق خود، یکی از علل و انگیزه‌های دوام و استمرار شعله‌ور بودن نهضت حسینی و پیام‌های آن به شمار می‌آمد که تاکنون شاهد آن هستیم.

البته شاید علل و اسباب دیگری نیز وجود داشته باشد که ما بدان پی نبرده‌ایم، به ویژه وقتی ملاحظه می‌کنیم امام حسین (ع) با برهان و دلیل، از فرجام مبارزه خود کاملا آگاهی داشت و از چگونگی ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه‌ای که با بینش سیاسی فوق‌العاده‌اش به سمت آن در حرکت بود، اطلاع داشت و با سخنان خیرخواهانه‌ای که برخی از شخصیت‌ها بدو پیشنهاد دادند، افزون بر عصمت و مصونیّت آن حضرت از هرگونه خطا و لغزش و هوا و هوس- به نحوی که ما معتقدیم- بنابراین و با تنها گذاشتن حضرت هر چند با جنایت فجیعی که صورت گرفت و مردم از یاری امام دست برداشته و لکّه ننگینی را در دنیا و آخرت بر دامن خود نهادند، ولی گزینش و انتخاب عراق از ناحیه امام به عنوان خاستگاه نهضت و قیامش با بینش کامل و برنامه‌ریزی دقیقی صورت گرفته است.[۳].

سخنان امام (ع) به هنگام وداع مکه‌

زمانی که امام حسین (ع) تصمیم گرفت مکه را به قصد عراق ترک گوید، سخنانی ایراد فرمود که برخی از آنها در پاسخ کسانی که خیرخواهانه و یا نکوهشگرانه، قصد داشتند وی را از رفتن به عراق بازدارند، عنوان شده است. سخنان امام (ع) که به طور کلی متوجه توده مردم بود، چنین آمده است:

محمد عرضه داشت: «اگر از این قضیه بیم داری، به سمت یمن و یا برخی مناطق دوردست و بیابانی برو تا از امنیت بیشتری برخوردار باشی و کسی به تو دست نیابد». امام (ع) فرمود: در آن‌چه گفتی خواهم اندیشید.

سحرگاهان به محمد حنفیه خبر رسید که حضرت رهسپار عراق است، وی که مشغول وضو گرفتن بود به گریه افتاد و شتابان خود را به برادر رساند، مهار شتر را گرفت و عرضه داشت: «مگر قول ندادی در آن‌چه به شما پیشنهاد دادم بیندیشی؟» امام (ع) فرمود: چرا قول دادم، ولی پس از آن‌که تو از من جدا شدی رسول خدا (ص) به خوابم آمد و فرمود: حسین! راهی را که قصد داری، در پیش گیر؛ زیرا مشیّت و اراده خدا بر این تعلق گرفته که تو را کشته دست دشمن ببیند. محمد عرض کرد: همراه بردن این زنان و کودکان چه توجیهی دارد، که تو با این وضع رهسپار آن دیار شوی؟

امام (ع) در پاسخ فرمود: خداوند خواسته است که آنان را نیز اسیر دشمنان ببیند[۵]. البته در جامعه عربی و اسلامی، برای امام حسین (ع) به همراه بردن خانواده‌اش چندان شگفت‌آور به نظر نمی‌رسید؛ زیرا عرب‌ها در جنگ و نبردها خانواده‌هایشان را با خود به همراه می‌بردند و شخص پیامبر نیز در غزواتش چنین می‌کرد و میان همسران خویش قرعه می‌انداخت و آنان را با خود می‌برد، ولی در مورد وجود مقدس ابا عبدالله الحسین (ع) همراه بردن اعضای خانواده‌اش نوعی اتمام حجت قوی بر مسلمانان در جهت یاری کردن آن حضرت تلقی می‌شد و معنایش این بود که اگر دوستدار حسین (ع) به شمار می‌آیند و سعی در یاری و دفاع از آن بزرگوار دارند، اکنون که میان خانواده‌اش قرار دارد، سزاوارتر به یاری و کمک است، هرچند با شخص آن حضرت مخالفت داشته باشند، ولی زن و فرزند او که دختران رسول خدا (ص) هستند، گناهی مرتکب نشده‌اند، به ویژه که به ادعای امویان، اختلاف تنها بر سر خلافت بوده است.

«خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ، وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ، وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ، كَأَنِّي بِأَوْصَالٍ يَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ، فَيَمَلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جَوْفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً، لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ، لَنْ يَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدُسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ، وَ يَتَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ، مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا، فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»[۶]. امام (ع) در این سخنان در راستای عمل به تکلیف الهی تصمیم خود را مبنی بر عدم بیعت با یزید و سبب بیرون رفتن خویشتن را از مکه تشریح می‌کند، و از سرنوشتی که در انتظار وی و تمام اعضای خاندان اوست خبر می‌دهد، و آن دسته از کسانی که جان خویش را بر طبق اخلاص نهاده‌اند، به پیوستن به جمع خود فرا می‌خواند و آشکارا، رضایت الهی را در رضایت و خرسندی خاندان رسول خدا می‌داند.[۷].

خلاصه قیام در یک نامه‌

امام حسین (ع) به عنوان رهبری دینی و آگاه و ایثارگری با عظمت و انقلابگری که در راه عقیده و آرمان خویش دست به قیام زد؛ با دوراندیشی و تدبیر تصمیم گرفت از مکه رهسپار عراق گردد و در این جهت بخش بزرگی از اهداف و علل و انگیزه‌های نهضت خویش را تشریح نمود و خبر آن سراسر جهان اسلام را فراگرفت.

امام (ع) طی نامه‌ای به بنی هاشم در مدینه، آنان را به استفاده از آخرین فرصت به دست آمده، به یاری دین اسلام و مبانی و ارزش‌های الهی و درخشیدن در سپهر ایثار و از خودگذشتگی در دنیا، و جاودان ماندن یاد و نام نیک آنان، به عنوان سمبل حق و عدالت و ذلت‌ناپذیری و توفیق دست‌یابی به برجسته‌ترین درجات بهشت در آخرت، فراخواند. در این نامه پس از یاد و نام خدا، چنین آمده است: «مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ؛ أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ؛ وَ السَّلَامُ»[۸].

با رسیدن نامه امام (ع) به بنی هاشم در مدینه، جمعی از آنان برای پیوستن به آن حضرت و دست‌یابی به پیروزی و توفیق شهادت در رکاب گل خوشبوی رسول اکرم (ص) به حرکت درآمدند[۹].[۱۰].

دشمن در جستجوی امام (ع)‌

امام حسین (ع) از مکه چندان فاصله نگرفته بود که دسته‌ای از مأموران دشمن به دستور عمرو بن سعید، به فرماندهی یحیی بن سعید، به تعقیب آنان پرداختند، تا امام (ع) را از سفر بازدارند در بین راه میان دو طرف جنگ و گریزهایی رخ داد و هرطرفی به دفاع از خود پرداخت، و با تازیانه به زد و خورد پرداختند و امام حسین (ع) و یارانش در برابر آنان به شدت از خود پایداری نشان دادند[۱۱].[۱۲].

در تنعیم‌

کاروان حسین (ع) بدون اینکه مسیر خود را تغییر دهد هم‌چنان به حرکت خویش ادامه داد. در مسیر راه‌شان در منطقه تنعیم[۱۳] به کاروانی حامل هدایایی برای یزید بن معاویه برخوردند که آنها را از یمن به شام می‌بردند، امام حسین (ع) از مسئولین کاروان چندین شتر برای باروبنه و یاران خود از آنان اجاره کرد و به صاحبان شتر فرمود: هرکس از شما دوست داشته باشد ما را به سوی عراق همراهی کند، کرایه شترانش را تا آنجا بدو خواهیم پرداخت و در این سفر از رفتار نیک و احسان ما بهره‌مند خواهد گشت و هر کس بخواهد در بین راه از ما جدا شود، کرایه وی را تا همان‌جا که آمده بدو می‌پردازیم[۱۴].

بدین ترتیب، عده‌ای حضرت را همراهی کرده و دسته‌ای پذیرای آن نشدند.[۱۵].

در منطقه صفاح‌

امام (ع) به راه خویش ادامه داد تا به منطقه «صفاح»[۱۶] رسید و در آنجا به فرزدق شاعر برخورد و وضعیت مردم کوفه را از او جویا شد، فرزدق بدو عرضه داشت: دل‌های مردم با شما و شمشیرهایشان با بنی امیه است و مقدّرات در پیشگاه خداست.

امام (ع) فرمود: (فرزدق)! درست گفتی، قدرت در دست خداست و او هرزمان فرمان تازه‌ای دارد، اگر رخدادها بر طبق مراد باشد، خدا را در قبال نعمت‌هایش سپاسگزاریم و در سپاس و شکر گزاری‌اش مددکار ماست و اگر پیش‌آمدها مانع دست‌یابی به اهدافمان شد نیز، آن‌کس که دارای نیتّی راستین و اهل تقوا و پرواپیشه است، از مسیر صحیح خارج نگردیده است[۱۷]. امام (ع) هم‌چنان با عزم و اراده به راه خویش ادامه داد و سخنان فرزدق در زمینه بریدن مردم از او و هماهنگی با امویان، وی را از تصمیم خود منصرف نساخت.[۱۸].

نامه امام (ع) به مردم کوفه‌

هنگامی که امام حسین (ع) به «حاجر» در منطقه بطن ذی الرمه -یکی از توقف‌گاه‌های حاجیانی که از صحرا و بیابان وارد می‌شوند- رسید، طی نامه‌ای به پیروانش در کوفه خواست آنان را از جریان آمدنش آگاه سازد و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل به آن حضرت نرسیده بود. متن نامه بدین شرح است: «﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ از حسین بن علی به برادران با ایمان و مسلمانش، درود بر شما! خدای یکتا را در پیشگاه شما سپاس می‌گویم که جز او معبودی وجود ندارد. اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و مرا در جریان دیدگاه به حق و گردهمایی سران و بزرگانتان مبنی بر یاری رسانی و مطالبه حقوق به یغما رفته ما قرار داد، از خدای متعال مسئلت دارم فرجام کار ما را به خیر گرداند و در این راستا بزرگترین پاداش را به شما عنایت فرماید، من نیز روز سه‌شنبه هشتم ذی حجه روز ترویه از مکه به سویتان رهسپار شدم، با رسیدن پیکم نزدتان، به سرعت کارهایتان را سروسامان دهید و در انجام آنها بکوشید، که من خود نیز در چند روز آینده، نزد شما خواهم آمد؛ «وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»» و نامه را توسط قیس بن مسهر صیداوی به کوفه فرستاد[۱۹].[۲۰].

اقدامات جنایت‌آمیز امویان‌

خبر حرکت امام (ع) به سمت کوفه میان مردم منتشر شد و موقعیت امویان دچار آشفتگی شد و نیروهای حاکم احساس بیم و هراس نموده و خود را در تنگنا دیدند، سوارانی که از راه می‌رسیدند، اخبار مربوط به حسین (ع) انقلابگر بزرگ را بازگو می‌کردند. بدین ترتیب، خبر به عبیدالله بن زیاد رسید، وی نیروها و سربازانش را بسیج کرده و طرحی را به اجرا گذاشت که راه بر امام حسین (ع) ببندد و از رسیدن آن حضرت به کوفه جلوگیری به عمل آورد. از این‌رو رئیس پلیس خود حصین بن نمیر تمیمی را به اجرای این مأموریت، موظّف ساخت، حصین منطقه‌ای استراتژیک انتخاب کرد تا بتواند از آنجا بر مسیر حرکت امام (ع) مسلط باشد، به همین دلیل در منطقه قادسیه فرود آمد و آنجا را مقرّ فرماندهی خود قرار داد.[۲۱].

دستگیری و شهادت قیس بن مسهر

قیس بن مسهر صیداوی نامه امام (ع) را به کوفه برد، وقتی به قادسیه رسید، حصین بن نمیر، او را دستگیر و نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد، عبیدالله به قیس گفت: باید بر منبر بالا روی و حسین بن علی دروغگو را ناسزا بگویی، قیس بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و سپس اظهار داشت: (مردم!) حسین بن علی بهترین آفریده خدا، فرزند فاطمه دخت نبی اکرم (ص) است و من فرستاده او نزد شما هستم و در منطقه «حاجر» از آن بزرگوار جدا شدم، اکنون شما بدو پاسخ مثبت دهید، پس از آن عبیدالله زیاد و پدرش را لعنت فرستاد و برای علی بن ابی طالب آمرزش خواست و بر او درود فرستاد. در پی این سخنان، عبیدالله فرمان داد او را از فراز دار الاماره به زیر افکنند، مأموران، پیکر پاک قیس را به زمین افکندند و قطعه‌قطعه کردند[۲۲]. روایت شده! قیس بن مسهر، دست بسته به زمین افکنده شد و استخوان‌های او درهم شکست، هنوز رمقی در بدنش باقی مانده بود که مردی به نام عبدالملک بن عمیر لخمی از راه رسید و سر او را از بدن جدا ساخت، وقتی علت این کار را از او جویا شدند و مورد نکوهش قرار گرفت، در پاسخ گفت: خواستم او را راحت کنم.[۲۳].

با زهیر بن قین‌

کاروان امام (ع) به منطقه «زرود» رسید و ساعاتی در آنجا درنگ کرد، زهیر بن قین بجلی که از هواداران عثمان به شمار می‌آمد و در آن سال حج انجام داده بود، در همان نزدیکی فرود آمد. کاروان زهیر به موازات کاروان امام در حرکت بود ولی از بیم اجتماع با امام تمایل نداشت با امام در یک منزل فرود آید، ولی ناگزیر شد در نزدیکی کاروان ابا عبدالله الحسین (ع) فرود آید، امام (ع) کسی را نزد وی فرستاد و او را پیش خود فراخواند و در لحظه ورود فرستاده امام، زهیر و همراهانش مشغول غذا خوردن بودند، فرستاده، پیام امام را به او ابلاغ کرد، همراهانش به وحشت افتادند و لقمه‌های غذایی را که در دست داشتند به زمین افکنده و کاملا سکوت اختیار کردند. همسر زهیر به شوهر گفت: سبحان الله پسر دختر پیامبر کسی را در پی تو می‌فرستد و تو از رفتن به نزدش خودداری می‌کنی؟ اکنون باید نزد آن بزرگوار بروی و سخنانش را بشنوی و برگردی.

زهیر خدمت امام (ع) رسید، دیری نپایید که مسرور و شادمان با چهره‌ای شکفته به کاروان خود بازگشت و دستور داد خیمه‌اش را برکنند و باروبنه و مرکب و اثاثیه او را به سمت کاروان امام حسین منتقل سازند و آن‌گاه به همسرش گفت: تو از این لحظه طلاق داده هستی و می‌توانی به خانواده‌ات بپیوندی و دوست دارم از ناحیه من جز خوبی به تو نرسد و به یارانش گفت: هریک از شما دوست دارد مرا همراهی کند، با من بیاید وگرنه، این آخرین دیدار ماست و اکنون سخنی با شما دارم بدان گوش فرادهید.

ما زمانی در جنگی دریایی شرکت جستیم و خداوند برای ما فتح و ظفر نصیب کرد و به غنایمی دست یافتیم. سلمان فارسی به ما گفت: آیا واقعاً از فتح و گشایش و غنایمی که به دست آورده‌اید بسیار شادمانید؟ در پاسخ گفتیم: آری؛ وی گفت: اگر شما سرور جوانان خاندان نبی اکرم را ببینید، از جنگ و غنایمی که امروز به دست آورده‌اید، شادمانتر خواهید شد. آری، اکنون (همان روز فرارسیده) من شما را به خدا می‌سپارم.

گفته‌اند: به خدا سوگند! زهیر همواره در رکاب امام حسین (ع) بود تا به فیض شهادت نایل آمد[۲۴].[۲۵].

اطلاع امام (ع) از پیمان‌شکنی مردم‌

شهر کوفه در اضطراب و آشفتگی به سر می‌برد و آثار و نشانه‌های عقب نشینی جدی آشکار می‌گشت و توازن قدرت به سود سلطه‌گران اموی آغاز شده و ضعف و سستی و از هم‌پاشیدگی به تشکیلات جبهه مخالف، راه یافته بود و آدم‌کشی و جاسوسی و رشوه، بیداد می‌کرد. بدین ترتیب، جبهه مخالف، فرو پاشید و بیعت‌کنندگان پیمان شکستند و مسلم بن عقیل، هانی بن عروه و قیس بن مسهر صیداوی به شهادت رسیدند و مختار بن عبیدة ثقفی به زندان افتاد و اوضاع کوفه به آشفتگی قبلی بازگشت.

امام حسین (ع) هم‌چنان به راه خود ادامه می‌داد و اخبار و اطلاعات جدیدی از روند پیشامدها نداشت. از این‌رو، عبدالله بن یقطر را نزد مسلم فرستاد تا وضعیت را برایش روشن‌تر اعلام کند، ولی در مسیر خود در منطقه‌ای به نام «ثعلبیه» از شکست قیام و شهادت مسلم بن عقیل اطلاع حاصل نمود. دومین فرستاده امام (ع) به نزد مسلم نیز توسط سربازان حصین به اسارت درآمد و پیش عبیدالله بن زیاد انتقال یافت و او نیز در پایداری و مقاومت و بی‌باکی و اخلاص، نظیر اولین فرستاده حسین (ع) به شمار می‌رفت.

خبر اسارت و شهادت فرستاده حضرت در منطقه «زباله» به امام رسید و هم‌چنان اخبار پیمان‌شکنی جدّی پدیدار گشت. حضرت از پیمان‌شکنی مردم احساس تنهایی نمود. از این‌رو، در جمع یاران و اعضای خاندان خویش به ایراد سخنرانی پرداخت تا آنان را از رخدادهای جاری آگاه سازد و حقایق را فراروی آنان قرار دهد تا در کار خود با دوراندیشی تصمیم بگیرند و بدان‌ها فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان، اکنون خبر دردناک و فاجعه‌انگیز شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله یقطر به دستمان رسید، پیروان ما در حقیقت دست از یاری ما بر داشته‌اند و اینک هریک از شما بخواهد می‌تواند بدون هیچ مشکلی به خانه و کاشانه خویش بازگردد و من بیعتم را از او برداشتم.

مردم از اطراف حضرت پراکنده شده و به این‌سو و آن‌سو رفتند، تنها کسانی که از مدینه حضرت را همراهی کرده و اندک افرادی که در مسیر راه به آن بزرگوار پیوسته بودند، باقی ماندند، آن‌چه سبب شد امام (ع) دست به این کار بزند حضور گروهی از اعراب در جمع یاران حضرت بود که امام (ع) به خوبی می‌دانست این افراد به تصور اینکه حضرت به شهری رو می‌آورد که مردم‌اش کاملا مطیع و فرمانبردار آن حضرت‌اند، وی را همراهی کنند. از این رو، می‌خواست آنان را از ماجرا آگاه سازد تا بدانند در چه راهی گام بر می‌دارند[۲۶] و از سرنوشت خویش باخبر باشند. با فرا رسیدن وقت سحر، امام (ع) به یارانش فرمان داد آب فراوانی با خود برگیرند و به راه افتند.[۲۷].

برخورد امام حسین (ع) با حرّ

امام حسین (ع) که به اتفاق باقیمانده یاران وفادار و اعضای خاندان و عموزادگانش در حرکت بود ناگهان در اثناء راه مشاهده کردند، از مسافت دور سیاهی‌ای به سمت آنان می‌آید. برخی تصور می‌کردند سیاهی نخل‌هاست، ولی نه تنها درختان خرما نبود بلکه سیاهی لشکریانی بود که به سوی آنان پیش می‌آمدند. دیری نپایید که کاملا متوجه شدند سیاهی‌ای که به سمت آنان می‌آمد، یک هزار سرباز ابن زیاد هستند که به دستور وی به فرماندهی [[حر بن یزید ریاحی] برای بستن راه بر امام حسین (ع) و بردن وی به مسیر دلخواهشان، بدین سامان آمده‌اند. هنگامی این سپاه به کاروان امام حسین (ع) نزدیک شد حضرت از آنان پرسید برای انجام چه کاری بدین‌جا آمده‌اند؟ حرّ در پاسخ گفت: ما مأموریت داریم، شما را همراهی کرده و دست از شما برنداریم تا در بیابانی خشک و بی‌آب و علف و حصار، فرود آوریم و یا به حکومت یزید و عبیدالله بن زیاد تن در دهید[۲۸].

بین دو طرف گفت‌وگو و مشاجره‌ای طولانی رخ داد که در آن به نتیجه قطعی مورد رضایت دو طرف دست نیافتند و حرّ به امام حسین (ع) رخصت نداد به حجاز بازگردد و یا راهی را که به کوفه منتهی می‌شد، ادامه دهد و امام‌ حسین (ع) نیز از تسلیم شدن به یزید و ابن زیاد سر باز زد[۲۹]. از جمله سخنانی که امام حسین (ع) در جمع آنان ایراد فرمود، این بود: مردم! نامه‌هایی که شما توسط پیک‌های خود فرستاده بودید، مرا به اینجا آورد، خود در آنها نوشته بودید به سوی ما بیا که پیشوا و رهبری نداریم، شاید خداوند به واسطه حضور تو ما را به هدایت و حق رهنمون گردد، اکنون اگر به آن‌چه نوشته‌اید وفادارید، نزدتان آمده‌ام. با من عهد و پیمانی ببندید که به وفای شما اطمینان حاصل کنم و اگر حاضر نیستید چنین کاری انجام دهید و از آمدن من نا خرسندید، از نزد شما به جایی که از آنجا آمده‌ام باز خواهم گشت». همه سکوت کردند و کسی حتی یک کلمه سخن نگفت. (وقت نماز که فرارسید). امام (ع) به حرّ فرمود: «تُرِيدُ أَنْ تُصَلِّيَ بِأَصْحَابِكَ؟»[۳۰].

عرض کرد: خیر، شما نماز بگزارید و ما به شما اقتدا می‌کنیم و امام حسین (ع) با آنان نماز گزارد[۳۱]. حضرت پس از پایان نماز عصر آنان را چنین مخاطب ساخت: اما بعد؛ اگر شما از خدا پروا داشته باشید و حق را به اهل ایمان بسپارید، بیشتر مورد رضایت خدا هستید ما خاندان نبی اکرم از مدعیانی که آن‌چه را حقشان نیست در پی آنند و بر شما جور و ستم روا می‌دارند به خلافت سزاوارتریم، اگر از آمدن ما ناخرسندید و به حق ما آشنایی ندارید و اکنون دیدگاه شما با آن‌چه در نامه‌های خود نوشته‌اید و فرستادگانتان به دست من رساندند، تفاوت دارد، از نزد شما باز می‌گردم[۳۲].

حرّ گفت: به خدا من از نامه‌ها و فرستادگانی که می‌گویی بی‌خبرم. امام (ع) به یکی از یارانش فرمود: ای عقبة بن سمعان، خورجین‌های حامل نامه‌هایشان را بگشا، آن مرد دو خورجین پر از نامه بیرون آورد و در برابر حرّ به زمین ریخت. حرّ به حضرت عرضه داشت: ما از کسانی که به شما نامه نوشته‌اند نیستیم، تنها مأموریت یافتیم هرکجا با شما دیدار کردیم از شما جدا نشویم تا شما را در کوفه بر عبیدالله بن زیاد وارد کنیم.

امام حسین (ع) فرمود: مرگ برایت از این خواسته که داری نزدیک‌تر است. سپس رو به یارانش کرد و فرمود: «به پا خیزید و سوار شوید». آنان نیز سوار شده و در انتظار ماندند تا زنانشان نیز سوار شوند. سپس حضرت به یاران خود فرمود: «حرکت کنید» وقتی به حرکت درآمدند، سربازان حرّ از رفتن آنان جلوگیری به عمل آوردند، امام حسین (ع) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، چه قصد داری؟ حر اظهار داشت: هریک از اعراب غیر از شما با شرایطی که اکنون داری اگر با من چنین سخن گفته بود، همین‌گونه مادرش را یاد می‌کردم، هرچه رخ می‌داد پروایی نداشتم، ولی به خدا سوگند! چه کنم که جز به بهترین نام نمی‌توانم از مادرت (زهرا) یاد کنم[۳۳].[۳۴].

سرزمین موعود

خبر پیشروی امام حسین (ع) به سمت کوفه، ابن زیاد و هواخواهان حکومت اموی را سخت نگران ساخت و در اندیشه چاره‌ای برآمدند. ابن زیاد فورا طی نامه‌ای به حرّ بن یزید ریاحی از او خواست اجازه پیشروی به امام (ع) ندهد تا سپاهیان کمکی بنی امیه به او بپیوندند و از بیم اینکه بار دیگر مردم سر به شورش برندارند، در منطقه‌ای دور از کوفه با حسین روبرو گردند و بدین‌سان، ابن زیاد از شرایط سخت و دشوار منطقه برای تحت فشار قرار دادن امام (ع) و به تسلیم واداشتن او، بهره گیرد.

حامل نامه ابن زیاد، از سر جهل و نادانی و سادگی -در پاسخ به یزید بن مهاجر- یکی از یاران ابا عبدالله الحسین (ع) به دفاع از حکمی که آورده بود پرداخت و گفت: با این کار از پیشوایم اطاعت کرده و به بیعت خویش وفا کرده‌ام، ابن مهاجر به او گفت: (این‌گونه نیست) بلکه پروردگارت را نافرمانی و پیشوایت را برای سرنگونی خویش فرمان برده‌ای، و برای خود ننگ و عار خریده‌ای. بدترین پیشوا، پیشوای توست؛ زیرا خداوند فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ[۳۵].

سپاهیان ابن زیاد، کاروان ابا عبدالله (ع) را از ادامه مسیر بازداشتند. در حقیقت سربازان حرّ بن یزید مانع آنها شده و در جهت واداشتن امام در حرکت به سمت بیابان بی‌آب‌وعلف، از خود پافشاری نشان دادند. زهیر بن قین برای پیکار با سپاهیان حرّ قبل از حضور نیروهای کمکی بنی امیه، فوق‌العاده پافشاری داشت و به امام حسین (ع) عرضه داشت: (اماما)! اکنون نبرد با آنان آسان‌تر از جنگ با نیروهای کمکی آنهاست؛ ولی امام (ع) به دلیل اینکه سپاه دشمن با او آغاز جنگ نکرده بود، نظر زهیر را پذیرا نشد. این عملکرد امام (ع) حاکی از روح بلند و با عظمت امام (ع) بود که گنجایش همه امت را دارا بود و به دلیل عظمت رسالتش چنین عمل کرد، رسالتی که با وجود دشمنی آشکار مردم، کوشید تا از آن و ارزش‌های والایش که هدف وی پیاده کردن آن، میان امت بود، به دفاع برخیزد. از این‌رو، فرمود: هیچ‌گاه در جنگ و نبرد با آنان، پیشگام نخواهم شد. امام حسین (ع) روز پنج شنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری[۳۶] در کربلا فرود آمد، آن‌گاه زهیر به امام (ع) پیشنهاد کرد به منطقه‌ای نزدیک که از امکانات دفاعی مناسبی برخوردار باشد، بروند تا در صورت درگیری با دشمن بتوانند با لشکریان بنی امیه، رویارو گردند.

امام (ع) نام آن منطقه را پرسید: گفتند: نام آن کربلاست، با شنیدن این سخن اشک از چشمان مبارکش جاری شد و فرمود: «اللَّهُمَّ أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»[۳۷]. سپس اظهار داشت: آری، این سرزمین محنت و بلاست، پدر بزرگوارم در مسیر رفتن به صفین از این مکان عبور کرد و من نیز او را همراهی می‌کردم، در این مکان ایستاد، سبب توقف وی را در این مکان پرسیدند، نام آنجا را به زبان آورد و فرمود: اینجا محل خواباندن شترانشان و اینجا محل ریختن خون آنهاست. پرسیدند: منظور کیانند؟ فرمود: خاندان اهل بیت»[۳۸]. سپس امام حسین (ع) مشتی از خاک آنجا را برگرفت و بویید و فرمود: «هَذِهِ وَ اللَّهِ هِيَ الْأَرْضُ الَّتِي أَخْبَرَ بِهَا مِنْ جَبْرَئِيلَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّنِي أُقْتَلُ فِيهَا، أَخْبَرَتْنِي أُمُّ سَلَمَةَ»[۳۹]؛

امام (ع) دستور داد کاروان در همان‌جا فرود آید و خیمه‌ها سرپا شود تا وضعیت روشن و در خصوص حرکتش تصمیم نهایی اتخاذ شود.[۴۰].

ورود سپاه کوفه‌

در همان اثناء عمر سعد با سپاهی گران که برخی تعداد آن را سی هزار و برخی بیش از آن گفته‌اند، از کوفه خارج شد و در روایت دیگری آمده است: ابن زیاد مردم کوفه و اطراف آن را برای نبرد با حسین فراخواند و آن دسته از کسانی را که قدرت حمل سلاح داشته و به جنگ با حسین از شهر خارج نشوند، به کشتن و زندان تهدید کرد.

نتیجه این تهدید این بود که زندان‌ها از شیعیان پر شد و گروهی مخفی گشتند، و هواداران امویان و طمع‌ورزان و سودجویانی که بیشتر جمعیت کوفه را تشکیل می‌دادند، برای جنگ با امام حسین (ع) از شهر خارج شدند. روایتی که تعداد جنگجویان را به گفته مورخان پنج هزار تن دانسته، افزون بر اینکه روایتی مرسله است شرایط و اوضاع حاکم بر حادثه‌ای از این نوع نیز آن را تأیید نمی‌کند؛ زیرا هیچ‌کس بدون آمادگی کامل برای رویارویی با همه‌ احتمالات و احتیاطهای لازم، قادر بر انجام چنین کاری نبود. به ویژه اگر کسی با مردم کوفه و بوقلمون صفتی و ناپایداری آنان در کارها، آشنایی داشت[۴۱]. سپاهیان اموی به فرماندهی عمر سعد دسته‌دسته از راه رسیده و امام حسین (ع) و خاندان و یاران وی را به محاصره درآورده و میان آنان و آب فرات که در نزدیکی آنها قرار داشت، فاصله انداختند. در گفت‌وگوهای محدودی که بین عمر سعد و امام حسین (ع) صورت گرفت، حضرت موضع خویش و آنان و دعوتی را که از او انجام داده بودند، به خوبی روشن ساخت و در جهت روشن شدن حق، تمام دلایل و براهین خود را بر آنان اقامه فرمود و رفتار زشت و مکر و نیرنگ آنان و شکستن عهد و پیمان‌هایی که در آنها به وی وعده یاری و پشتیبانی داده بودند و ضرورت از میان برداشتن فساد و تباهی را برایشان تشریح کرد.

ولی عنصر تبهکاری چون عمر سعد که خود، مجری فساد و تباهی و ستم و بیداد اموی تلقی می‌شد، تمام توجهش اجرای دستورات ابن زیاد و بیعت گرفتن از امام (ع) برای یزید و یا کشتن وی و اعضای خاندان و یارانش[۴۲] بود بی‌آن‌که هیچ‌گونه حرمتی به خاندان پیامبر (ص) قائل شود بلکه آن‌گونه که در نامه ابن زیاد به عمر سعد آمده وی حقد و کینه خاندان پیامبر را در دل داشت، آنجا که گفت: میان حسین و یارانش با آب فاصله بیندازید و اجازه ندهید حتی قطره‌ای آب بنوشند تا همان‌گونه که عثمان بن عفان جان داد، اینان نیز از تشنگی از پا درآیند[۴۳].[۴۴].

منابع

پانویس

  1. ارشاد، ج۲، ص۶۷.
  2. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲۶.
  3. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲۷.
  4. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۹.
  5. لهوف، ص۲۷؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۹۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.
  6. «ای همراهان! مرگ و رخت بربستن از این دنیای ناپایدار، برای فرزندان آدم چونان‌ گردنبندی است که بر گردن دخترکان جوان آویخته گردد، به همان اندازه که یعقوب به دیدار یوسفش اشتیاق داشت، من نیز مشتاق دیدار نیای خود هستم، برایم قربانگاهی برگزیده شده که در آن فرود خواهم آمد، گویی با چشم خود می‌بینم گرگان درنده بیابان «نواویس» و «کربلا» پیکرم را پاره‌پاره کرده و بدین وسیله شکم‌های گرسنه و انبان‌های تهی خود را پر می‌کنند، از فرارسیدن روزی که با قلم تقدیر الهی به نگارش درآمده، راه گریزی نیست، خشنودی خدای مهربان، خشنودی ما خاندان رسالت است، بر آزمون و امتحانش بردباری پیشه می‌کنیم و او قطعا پاداش بزرگ بردباران را به ما عنایت خواهد کرد. میان پیامبر خدا (ص) و پاره‌های تن او، هیچ‌گاه جدایی حاصل نخواهد شد، بلکه همگی در بهشت برین جای دارند، که دیده‌اش به وجود آنها روشن می‌گردد و وعده و نویدش به واسطه آنان جامه عمل می‌پوشد (مردم!) هریک از شما که آمادگی دارد تا خونش را در راه آرمان بلند ما ایثار نماید، جانش را برای دیدار با خدا بر طبق اخلاص نهد، می‌تواند همراهی ما را برگزیند؛ زیرا به خواست خدا من بامداد فردا (به سوی عراق) حرکت خواهم کرد»احقاق الحق، ج۱۱، ص۵۹۸؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۰۴.
  7. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۰.
  8. «از حسین بن علی به برادرش محمد حنفیه و سایر بنی هاشم، اما بعد، هریک از شما در این راه به من بپیوندد، قطعا شربت شهادت خواهد نوشید و آن‌کس که همراهی مرا برنگزیند، هیچ‌گاه به پیروزی و سرافرازی دست نخواهد یافت» مناقب آل ابوطالب، ج۴، ص۷۶؛ بصائر الدرجات، ص۴۸۱؛ دلایل الامامه، ص۷۷.
  9. تاریخ ابن عساکر به بیان شرح‌حال امام حسین (ع)مراجعه شود.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۴.
  11. ارشاد، ج۲، ص۹۸.
  12. سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۵.
  13. محلی در مکه خارج از حرم بین مکه و سرف در دو فرسخی مکه. معجم البلدان، ج۲، ص۴۹.
  14. ارشاد، ج۲، ص۶۸.
  15. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۵.
  16. محلی بین حنین و علائم و نشانه‌های حرم، سمت چپ ورودی مکه از طریق مشاش. معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۲.
  17. مقتل مقرم، ص۲۰۳؛ البدایة و النهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۰، در بیان خروج حسین (ع) به سمت عراق.
  18. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۶.
  19. ارشاد، ج۲، ص۷۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۸۱؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۹.
  20. سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۷.
  21. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۷.
  22. ارشاد، ج۲، ص۷۱؛ مثیر الاحزان، ص۴۲؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۱.
  23. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۸.
  24. ارشاد، ج۲، ص۷۲- ۷۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۷؛ اخبار الطوال، ص۲۴۶.
  25. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۳۹.
  26. ارشاد، ج۲، ص۷۵- ۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۸۲؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۹۵.
  27. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۴۰.
  28. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۵۵؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۲۹؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۸۶؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۷۵.
  29. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۵۵.
  30. «تو نمازت را با یارانت به جا می‌آوری؟»
  31. ارشاد، ج۲، ص۷۹؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۸۵؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۵۹۶.
  32. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۸۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۶؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۳۳۲.
  33. ارشاد، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۰۶.
  34. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۴۲.
  35. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱.
  36. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۰۹؛ معجم البلدان، ج۴، ص۴۴۴؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۱؛ اخبار الطوال، ص۲۵۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۸۰.
  37. «خدایا! از اندوه و گرفتاری به تو پناه می‌برم»
  38. مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۲؛ اخبار الطوال، ص۲۵۳؛ حیاة الحیوان دمیری، ج۱، ص۶۰.
  39. «به خدا سوگند! این همان سرزمینی است که جبرئیل به رسول خدا (ص) خبر داد من در آن کشته می‌شوم و ام سلمه مرا در جریان قرار داد». تذکرة الخواص، ص۲۶۰؛ نفس المهموم، ص۲۰۵؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۱۶۸؛ ینابیع الموده، ص۴۰۶.
  40. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۴۵.
  41. سیرة الائمه الاثنی عشر، بخش دوم، ص۶۸.
  42. ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۵؛ الفتوح، ج۵، ص۹۷؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۸۴؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۸۹؛ مقتل مقرم، ص۲۴۵.
  43. اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۲.
  44. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۴۷.