معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره علوی
مقدمه
امام علی(ع) در سخنرانی که در کوفه داشت، درباره معاویه چنین فرمود:
کسی مانند معاویه، جایز نیست که امین بر خونها و احکام (اسلام) و ناموس (مسلمانان) و غنیمتها و زکات باشد؛ و کسی که در نفس خود و دینش متهم (به خیانت) است و به تجربه ثابت شده است که در امانت (حکومت) خیانت میکند (و از آن به نفع خود سود میبرد)؛ سنت پیامبر(ص) را نقض نموده، به آن عمل نمیکند و هر گونه مسئولیتی را از بین میبرد و به آن پایبند نیست؛ دستورهای قرآن، کتاب الهی را ترک میکند؛ لعین (لعنت شده) فرزند لعین میباشد. رسول خدا(ص) در ده مورد او را و هم پدر و برادرش را لعن فرمود (بنابراین چنین شخصی صلاحیت خلافت و رهبری جامعه اسلامی را ندارد و علاوه والی مسلمانان باید شرایط زیر را داشته باشند)[۱].
و سزاوار نیست که والی مسلمانان حریص باشد، تا برای جمعآوری اموال آنان تمام همت خود را مصروف دارد و نباید نادان باشد، تا به جهل و نادانیاش مردم را هلاک کند، نه بخیل باشد که مانع حقوق مردم گردد و نه ستمگر تا با جنایت خود، مردم را مستأصل و به زور وادار به ستم کند و نه هم هراسناک و خائف از تغییر روزگار، تا اینکه گروهی را بدون توجه به دیگران، دوست انتخاب کند و نه رشوه گیرنده در حکم که باعث از بین بردن حقوق مردم گردد و نه زیر پا گذارنده سنت رسول خدا(ص) که باعث هلاکت امت گردد.[۲]؛
حضرت امیر در این سخنان بیان میفرماید که معاویه صلاحیت امامت را ندارد؛ زیرا وی دارای ویژگیها و اعمال ناپسندی است که صلاحیت وی را منتفی میکند و رسول خدا(ص) نیز در موارد متعدد وی را لعن فرمود. به علاوه یک رهبر باید ویژگیهایی داشته باشد که بدون ظلم به رعیت، بر مردم حکومت کند و حریص، بخیل، رشوهگیر، ترسو و ستمگر نباشد؛ در حالی که معاویه دارای این صفات زشت و ناپسند بود و شرایط لازم یک والی را نداشت.[۳]
تلاش معاویه برای پیدایی جنگ
در آغاز خلافت حضرت امیر(ع)، معاویه رهبری تمامی جناحهای بنیامیه را بر عهده داشت. اسناد نامهنگاریهای وی با شخصیتهای مؤثر خاندان اموی و دیگران، در چارهاندیشی و کوشش برای براندازی حکومت امیر مؤمنان(ع) در تاریخ ماندگار است. شخصیتهای مخاطب معاویه، به طور عمده همان کسانیاند که غائله جمل را رهبری میکردند: طلحه و زبیر، مروان، یعلی بن منیه، عبدالله بن عامر بن کریز و ولیدبن عقبه. در این میان، لحن و سطح نامهها به طلحه و زبیر، با دیگر شخصیتها متفاوت است. نامههای معاویه به مهرههای هواخواه اموی پرجوش و خروش و همراه با احساس ترس و خطر از دست دادن قدرت است. پاسخهای مثبت آنان نیز حاکی از تلاشهای منسجم و گسترده در همراهی مطامع معاویه و پذیرش رهبری وی از سوی این شخصیتها است. مروان بن حکم در پاسخ معاویه، وی را سالار عشیره و حامی شرف خطاب کرده، تصریح میکند که آماده اجرای فرامین وی است. عبدالله بن عامر بن کریز نیز با اعلام فرمانبری از معاویه و به کار بردن عبارات تملق آمیز، وی را ستوده و مؤدب عشیره خوانده است. ولید بن عقبه، با لحن ستایشآمیزی، معاویه را شایسته ریاست دانسته، لاف خونخواهی عثمان سر داده است. یعلی بن منیه، در پاسخ معاویه نوشته است: آماده کارزار و هزینه کردن اموال فراوان در این راه است[۴]. مهمترین نقش معاویه در جنگ جمل، تحریک و دلگرم نمودن طلحه و زبیر برای تصدی خلافت است.
حضرت امیر(ع) نیز در این باره میفرمایند: معاویه از شام برای آن دو (طلحه و زبیر) نامهای نوشت و بدان نامه فریبشان داد که آن را از من کتمان نمودند[۵]. نامههای معاویه به طلحه و زبیر با مهارت و آگاهی و شناخت از شخصیت و ریاستطلبی آن دو تنظیم یافته بود. از اینرو، معاویه، برای فریب و ارضای تمایلات نفسانی طلحه و زبیر، نامههایی سرشار از تعریف و تمجید آن دو مینگاشت و آنان را برای به دست گرفتن خلافت، تشویق و ترغیب میکرد و آمادگی همکاری خود و منطقهٔ زیر سلطهاش را برای رسیدن آنان به مقام خلافت و قائممقامی آن اعلام میکرد. او خطاب به این دو مینویسد: هر کدامِ شما که بر دوست خود در کار خلافت پیشی گیرد، او پیشوا خواهد بود و پس از او حکومت برای دیگری است[۶].
ابن ابیالحدید در ذیل شرح خطبه هشتم، نامه دیگری را از معاویه به زبیر آورده است. معاویه در این نامه آورده است: من از مردم شام برای تو تقاضای بیعت کردم، پذیرفتند و بر آن کار هجوم آوردند؛ همانگونه که سپاهیان هجوم میآورند. هرچه زودتر خود را به کوفه و بصره برسان و مبادا پسر ابوطالب بر تو در رسیدن به بصره و کوفه پیشی گیرد که پس از تصرف آن دو شهر چیزی باقی نخواهد بود. برای طلحة بن عبیدالله نیز بیعت گرفتهام که پس از تو خلیفه باشد. اکنون شما دو تن، آشکارا مطالبه خون عثمان کنید و مردم را بر این کار فراخوانید و کوشش کنید و دامن همت به کمر زنید؛ خدایتان پیروزتان کند و دشمنان شما را زبون نماید[۷]. طلحه و زبیر، با اینگونه فریبهای معاویه، بیعت با امیرمؤمنان(ع) را نقض نمودند[۸]. این دو پیر ریاستطلب، ابتدا این چربزبانیهای معاویه را باور کرده بودند؛ اما در اثنای غائله و به هنگام انتخاب اهداف استقرار مکان نبرد، متوجه شدند که در ورای این تعارفات مکتوب طاغوت شام، حقایق دیگری نهفته است[۹]؛ با این همه، به خاطر گرفتار شدن در دور باطل و منجلاب فساد، به همکاری با معاویه ادامه دادند همواره به توان شیطانی او، در ظلم و ستم بر امیرمؤمنان(ع) و سپاهیان حق، امید و اتکا داشتند[۱۰]. ولی سرانجام قربانی مطامع نفسانی خویش و اهداف راهبردی امویان و کینهتوزی آنان گشتند.
سخنان عایشه خطاب به مردم مکه، برای خروج علیه حکومت بر حق علی(ع) با وعده کمک شامیان[۱۱] نیز نشان دهنده پشتگرمی و همکاری وی با معاویه است. عبدالله بن عامر حضرمی، عامل عثمان در مکه[۱۲] و حلیف بنیامیه بود که علی(ع) پس از به دست گرفتن خلافت، او را برکنار کرد[۱۳]. طبری مینویسد: اولین اجابت کننده دعوت عایشه، عبدالله بن عامر حضرمی بود و این نخستین بار بود که بنیامیه در حجاز سخن گشوده و سر بر داشتند[۱۴]. نیز همو مینویسد: نخستین کسانی که دعوت عایشه را اجابت کردند، عبدالله بن عامر و بنی امیه بودند[۱۵]. شیخ مفید مینویسد: طلحه و زبیر دریافته بودند که به مطامع سیاسی خود در حکومت علوی نخواهند رسید. از این روی، برای آزمون این موضوع، نزد آن حضرت آمدند. طلحه استانداری عراق، و زبیر شام را خواستار شد. حضرت امیر(ع) خواسته آنان را نپذیرفت. هرچند آنان این موضوع را پیشبینی میکردند، با این همه، عصبانی و خشمگین بازگشتند. چند روز بعد دوباره خدمت آن حضرت بازگشتند و اجازه ورود خواستند که به آنان اجازه داده شد. در آن هنگام، علی(ع) در غرفه بالای خانه خود بود. آن دو بالا رفتند و در حضورش نشستند و از سختی و تنگدستی خود شکوه نموده، از آن حضرت تقاضای کمک مالی برای بهبود زندگی و پرداخت تعهدات خود نمودند. حضرت امیر(ع) در پاسخ فرمود: شما از آنچه که در ینبع[۱۶] دارم، آگاهید. اگر بخواهید بنویسم برای شما، هر آنچه از آن ممکن شد، پرداخت شود. گفتند: ما احتیاجی به اموال شخصی تو در ینبع نداریم. فرمود: پس چه کنم؟ گفتند: چیزی از بیتالمال به ما عطا کن که نیاز ما را کفایت نماید. حضرت امیر(ع) فرمود: سبحان الله! بیتالمال متعلق به مسلمانان است و من خزانهدار و امین آنها هستم. اگر میخواهید به منبر روم و آنچه را که میخواهید از مردم بخواهم. اگر مردم اجازه دادند، این کار را میکنم. مرا در این باره هیچ اختیاری نیست. گفتند: بنا نداریم که تو را بر این کار وادار نماییم. مسلمانان پاسخ مثبت نخواهند داد. سپس از غرفه پایین آمدند. زنی از خدمتگزاران حضرت امیر(ع) در حیاط خانه بود؛ شنید که طلحه و زبیر میگویند: به خدا سوگند! ما با دل خویش با او بیعت نکردهایم؛ هرچند به زبان بیعت کرده باشیم[۱۷]. امام علی(ع) این آیه را قرائت فرمودند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا﴾[۱۸][۱۹].[۲۰]
انگیزهها و پیامدهای عزل معاویه
هنگامی که انقلابیون و شورشیان، عثمان را کشتند و با علی بن ابیطالب(ع) بیعت کردند، مسئولیتِ سنگینی بر عهده امام قرار گرفت و امام باید اصلاحات را شروع میکرد و تحولی عمیق در جامعه پدید میآورد. یکی از فوریترین کارها کوتاه کردن دست نااهلان و افراد فاسد از سرنوشت مسلمانان بود. در رأس این افراد، معاویه قرار داشت که در شام حکومت اشرافی تشکیل داده بود و ارزشهای اسلامی را وقعی نمینهاد. امام لحظهای درنگ نکرد و او را عزل فرمود. امام از پیامدهای این اقدامِ سریع آگاه بود؛ ولی بنا بر مسئولیت دینی و سیاسی خود، چارهای جز آن نداشت. عزل معاویه، انتقاد برخی از مصلحتاندیشان را برانگیخت. آنان معتقد بودند که عزل سریع معاویه باعث مخالفت و سرکشی او خواهد شد و این برای حکومت نوپای امام خطرناک است. به عقیده این گروه، امام باید منتظر میماند و پس از آنکه معاویه و مردم شام با او بیعت میکردند و حکومت او تثبیت میشد، آنگاه معاویه را عزل میکرد.
از جمله کسانی که چنین عقیدهای داشتند، مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عباس بودند. ابن عباس میگوید: به خانه علی رفتم و مغیرة بن شعبه را دیدم که با او خلوت کرده است. مرا منتظر گذاشت تا اینکه از نزد او بیرون آمد. گفتم مغیره به تو چه گفت؟ امام گفت: او پیش از این به من گفته بود که عبدالله بن عامر و معاویه و عمال عثمان را در حکومتهای خود باقی بگذار تا از مردم برای تو بیعت بگیرند. آنان شهرها را آرام و مردم را ساکت میکنند. ولی من با این پیشنهاد مخالفت کردم و گفتم: به خدا قسم اگر ساعتی از روز مهلت داشته باشم، نظر خود را جامه عمل خواهم پوشاند و اینان را والی نخواهم کرد. چنین افرادی هرگز شایسته ولایت نیستند. مغیره از پیش من رفت و من میدانستم او معتقد است که من اشتباه میکنم. سپس نزد من برگشت و گفت: من پیش از این، مصلحت تو را در آن دیدم که به تو اظهار کردم و تو در آن با من مخالفت کردی؛ ولی اینک نظر دیگری پیدا کردم: اگر تو به نظر خودت عمل و آنان را برکنار کنی و از کسانی که به آنان اطمینان داری کمک بگیری، خداوند تو را کفایت میکند و آنان ناتوانتر از آنند که پیش از این بودند. ابن عباس میگوید، به علی گفتم: او نخست تو را نصیحت کرد، ولی بار دوم به تو خیانت کرد. علی گفت: چگونه مرا نصیحت کرده است؟ ابن عباس گفت: تو میدانی که معاویه و یاران او اهل دنیا هستند. هر گاه آنان را تثبیت کنی برای آنان مهم نیست که چه کسی خلافت را در دست دارد و هر گاه آنان را عزل کنی، خواهند گفت: خلافت را بدون مشورت گرفته و عثمان را کشته است[۲۱].
در این روایت که از طبری نقل کردیم، مغیره خواهانِ تثبیت همه عاملان عثمان از سوی امیرالمؤمنین است؛ ولی در روایتِ شیخ طوسی و ابن شهر آشوب چنین آمده است که او فقط خواستار تثبیت معاویه شد و اظهار داشت که فعلا او را برکنار نکن؛ وقتی کارها محکم شد، اگر خواستی عزلش کن. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به او فرمود: ای مغیره، آیا در فاصله تثبیت و برکناری او، زنده بودن مرا تضمین میکنی؟ مغیره گفت: نه. امام فرمود: خداوند از من حتی درباره تولیت معاویه بر دو نفر از مسلمانان در یک شب سیاه پرسش خواهد کرد. آنگاه این آیه را خواند: ﴿وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا﴾[۲۲][۲۳]. بدینگونه امام، پیشنهاد مغیره و ابن عباس و دیگرانی را که شاید از روی مصلحتخواهی خواستار تثبیت موقت معاویه بودند، با قاطعیت رد و معاویه را برکنار کرد. غیر از معاویه، امام همه عاملان عثمان را عزل کرد. تنها ابوموسی اشعری که از سوی عثمان حاکم کوفه بود به اصرار مالک اشتر در حکومت باقی ماند[۲۴]. ابن قتیبه درباره معاویه سخنی دارد که در منابع دیگر دیده نمیشود و مغایر با شیوه شناخته شده امیرالمؤمنین است. او میگوید: امیرالمؤمنین به مغیرة بن شعبه پیشنهاد حکومت شام را داد؛ ولی او نپذیرفت و سخن قبلی خود را تکرار کرد و از امام خواست که معاویه را در شام تثبیت کند. امام به معاویه نوشت: تو را در حکومت و اموالی که در اختیار داری والی کردم، پس بیعت کن و با هزار نفر از اهل شام نزد من آی. معاویه در پاسخ شعری فرستاد که مضمون آن تهدید به جنگ بود[۲۵].
نگارنده در هیچ منبعی این گزارش را نیافت و مورخانی که در این باره به تفصیل سخن گفته و جزئیات واقعه را آوردهاند، چنین چیزی را ذکر نکردهاند؛ بلکه ضد آن را آوردهاند. طبری نقل میکند که ابن عباس به امام گفت: صلاحدید من این است که معاویه را تثبیت کنی؛ وقتی با تو بیعت کرد، کندن او از جایگاهش به عهده من. امام گفت: به خدا سوگند، جز شمشیر چیزی به او نخواهم داد. وقتی امام اصرار ابن عباس را دید، به او گفت: وظیفه تو گفتنِ نظر خویش است، ولی تصمیمگیری با من است و اگر با حرف تو مخالفت کردم، از من اطاعت کن. ابن عباس گفت: چنین خواهم کرد و کمترین حقی که بر من داری اطاعت کردن است[۲۶]. ابن جوزی نقل میکند که امام در پاسخ ابن عباس و مغیره گفت: به خدا سوگند، هیچ یک از آنان را حاکم نخواهم کرد. ابن عباس باز اصرار کرد. امام فرمود: به خدا سوگند که چنین کاری هرگز نخواهد شد[۲۷]. مسعودی نقل میکند که امام در پاسخ پیشنهاد ابن عباس فرمود: به خدا سوگند که در دین خود سازش نخواهم کرد و در کار خود متوسل به ریا نخواهم شد. وقتی ابن عباس اصرار کرد، فرمود: نه به خدا سوگند که معاویه را حتی دو روز حکومت نخواهم داد[۲۸].
دینوری نقل میکند که امام در پاسخ مغیره گفت: «در این باره میاندیشم»[۲۹]. ولی این مطلب اگر هم از امام صادر شده باشد -که خود جای تردید است- بدان معنا نیست که امام در عزل معاویه تردید داشت؛ بلکه برای آن بود که فشار مغیره را که به راه راست نبود، از سر خود بردارد. بعدها مغیره گفته بود که بار اول علی را نصیحت کردم و بار دوم به او خیانت کردم. او همان کسی است که از امام جدا شد و به مکه رفت[۳۰]. ابقای معاویه بر حکومت شام، هرچند موقت و به تعبیر امام فقط برای دو روز، از امیرالمؤمنین که نماینده همه ارزشهای اسلامی است، ساخته نبود. و به طوری که خواهیم گفت، حتی از نظر سیاسی نیز به مصلحت امام نبود. از این روی، امام طی نامهای از معاویه خواست که با او بیعت کند و از مردم شام نیز بیعت گیرد و همراه با جمعی از یارانش نزد امام بیاید[۳۱].
ظاهربینان از امام انتقاد میکنند که چرا او سخن ناصحان را نپذیرفت و بلافاصله معاویه را عزل کرد. اگر او معاویه را -هر چند به طور موقت - در حکومت تثبیت میکرد، آن همه گرفتاری و جنگ پیش نمیآمد و این تعداد از بزرگانِ اصحاب و از جمله خود او به شهادت نمیرسیدند و مسلمانان دچار این مصیبتهای هولناک نمیشدند. منتقدان معتقدند که علی(ع) در فن سیاست ماهر نبود و حتی شخصی مانند ابن سینا، علی را دانشمندتر از عمر و عمر را سیاستمدارتر از علی میداند[۳۲]. در زمان خود امیرالمؤمنین نیز کسانی معاویه را زیرکتر از علی میدانستند و امام در پاسخ آنان فرمود: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ»[۳۳]؛ «به خدا سوگند که معاویه زیرکتر از من نیست؛ بلکه او حیله میکند و به گناه تن میدهد». این گروه به ژرفای کار پینبرده و ظاهربینانه قضاوت کردهاند. اگر کسی درست بیندیشد، خواهد دید که عزل معاویه علاوه بر آنکه مطابق با ارزشهای اسلامی بود، سیاستمدارانه، منطقی و عاقلانه نیز بوده است؛ زیرا:
۱. امام سخت پایبند اسلام و آموزههای دینی بود و در طول عمر خود هرگز حاضر نشد به پای مصلحت، حقیقت را فدا کند و از مسیر اسلام خارج شود. نمونه آشکار آن جریان شورای پیشنهادی عمر بود که وقتی عبدالرحمان بن عوف به او گفت که با تو بیعت میکنم، مشروط به اینکه به قرآن و سنت و روش شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنی، امام عمل کردن به قرآن و سنت را پذیرفت ولی عمل به روش شیخین را گردن ننهاد و به همین جهت در آن شورا خلافت را به دیگری واگذاشت[۳۴]. اگر او به دروغ و بر خلاف حق وعده میداد و بعدها به آن عمل نمیکرد، عنان خلافت به دست او بود؛ ولی او هرگز به بهای دروغ و خلافکاری، خلافت را نخواست. در ماجرای عزل معاویه نیز چنین شد. او حاضر نبود از سر مصلحت، حکومت ستمگران را بر مسلمانان، حتی برای دو روز، امضا کند و فرمود: «من یا باید با معاویه بجنگم و یا به دین محمد(ص) کافر شوم»[۳۵]. او بارها از تعهد خود به حق و راستی سخن گفته و خاطرنشان کرده است که او نیز راههای حیله و نیرنگ را میداند، ولی پایبندی به دین او را از این کار بازمیدارد: همانا در زمانی هستیم که بیشتر مردم، حیلهگری را زیرکی میشمارند و نادانان آنها را مدبر میدانند. آنان را چه شده است؟ خدا آنان را بکشد! چه بسا آنکه در کوره حوادث بزرگ شده و به فراز و نشیبها آگاه است، راه حیلهگری را میداند، ولی امر و نهی الهی مانع او است و با اینکه بر آن توانا است، آشکارا، آن را رها میسازد. ولی کسی که پروای دین ندارد، از آن فرصتها استفاده میکند[۳۶]. به خدا سوگند که معاویه زیرکتر از من نیست؛ بلکه او حیله میکند و تن به گناه میدهد. اگر نبود که نیرنگ را ناپسند میدانم، من از زیرکترین مردم بودم؛ ولی هر نیرنگی گناه است و هر گناهی نوعی کفر[۳۷].
۲. عزل معاویه، از نظر سیاسی و مصالح حکومتی نیز واقعبینانه و درست بود؛ زیرا کسانی که پس از قتل عثمان با امام بیعت کرده بودند، بزرگترین اشکالی که بر عثمان داشتند، به کار گماردن حاکمان ناشایست و به ویژه معاویه بود. وقتی معاویه در وقت گرفتاری عثمان نزد او رفت، عثمان به او گفت: سپاه تو کجاست؟ معاویه گفت: من فقط با سه نفر به مدینه آمدهام. عثمان گفت: «خداوند خویشاوندی تو را پایدار نکند و تو را یاری و جزای خیر ندهد. به خدا سوگند که کشته نمیشوم مگر برای تو، و مردم بر من خشم نگرفتند مگر به جهت تو»[۳۸]. عثمان درست فهیمده بود. مردم به دلیل حاکمان ستمگری مانند معاویه که عثمان به کار گمارده بود، بر او شوریدند. مسلمانان درباره تولیت معاویه بر شام و ستمی که بر مردم میکرد، با عثمان گفتوگو کردند. اما او عذر آورد و گفت: پیش از من، عمر هم او را والی شام کرده بود. مسلمانان عذر او را نپذیرفتند و برکناری معاویه را از او خواستند[۳۹].
همان کسانی که به دلیل وجود کسانی مانند معاویه، عثمان را کشتند، با امیرالمؤمنین بیعت کردند و پرواضح است که علی نمیتوانست و نباید عمال عثمان و به خصوص معاویه را در مقام خود ابقا کند؛ وگرنه خشمِ یاران خود را برمیانگیخت و همان اعتراضی را که به عثمان داشتند، به او نیز وارد میدیدند. ابن ابیالحدید از شخصی به نام ابن سنان نقل میکند که گفته است: «اگر علی خلافت خود را با تولیت معاویه بر شام و تثبیت او شروع میکرد، در آغاز کار به همان چیزی گرفتار میشد که عثمان در پایان کار به آن گرفتار شده بود و این کار باعث خلع و قتل او میشد. حتی اگر این کار از نظر شرعی روا بود و مسئولیتی در پی نداشت، از نظر سیاسی نادرست و زشت بود و باعث شورش و مخالفت میشد»[۴۰]. در منابع تاریخی آمده است که مردی از مصر به نام سودان بن حمران مرادی به امام گفت: «ما با تو بیعت کردیم، ولی اگر در میان ما مانند عثمان عمل کنی، تو را نیز میکشیم»[۴۱].
۳. خود امام بارها درباره معاویه با عثمان گفتوگو کرده و او را به سبب حکمرانی معاویه بر شام نکوهیده بود. او در گفتوگویی با عثمان، از ولایت معاویه به شدت انتقاد کرده و عذر عثمان را - مبنی بر اینکه عمر هم او را ولایت داده بود - نپذیرفت و گفت: «معاویه از عمر میترسید؛ ولی اکنون کارهایی میکند و آنها را به تو نسبت میدهد و تو بر او خشم نمیگیری»[۴۲].
بنابراین، امام چگونه میتوانست پس از رسیدن به قدرت، لحظهای به حکومت معاویه رضایت دهد؟ به گفته طه حسین: علی نمیتوانست حکام عثمان را سر کار باقی بگذارد؛ زیرا وی بارها عثمان را در گماشتن آن حکام سرزنش کرده بود؛ چون رفتار آن حکام با مردم شرمآور بود. از این رو علی نمیتوانست حکامی را که دیروز خواهان برکناری آنان بود، امروز ابقایشان را خواستار شود[۴۳].
۴. معاویه دشمنیِ دیرینهای با امام داشت و این به دوران پیش از اسلام و نزاع میان بنیهاشم و بنیامیه بازمیگشت. این دو قبیله، همواره با یکدیگر دشمنی و رقابت داشتند[۴۴]. در عهد رسول الله، ابوسفیان، پدر معاویه، جنگهای خونینی بر ضد پیامبر و علی راه انداخته بود و علی(ع) در جنگ بدر، در یک روز، سه تن از نزدیکان معاویه را کشته بود و کینههای بدر و حنین و اُحد، مانند آتشی در دل معاویه زبانه میکشید و همواره در صدد انتقامگیری از علی بود. از اینرو، وقتی یزید پسر معاویه، امام حسین(ع) را کشت، آرزو میکرد کاش پدرانم که در بدر کشته شدند، زنده بودند و میدیدند که چگونه انتقام آنان را گرفتهام[۴۵].
این کینهها و دشمنیها همواره وجود داشت و گاه و بیگاه ظهور و بروز میکرد و بارها میان علی(ع) و معاویه درگیریهایی به وجود میآورد؛ از جمله در ایام عثمان، وقتی معاویه میخواست از مدینه به شام رود، با تندی به علی(ع) گفت: اگر پس از من، یک مو از سر عثمان کم شود، صدهزار شمشیر را آماده باش[۴۶]! با توجه به این سابقهها، امام چگونه میتوانست با معاویه کنار بیاید و او را از سوی خود، حاکم سرزمین پهناور شام کند و با او از در سازش و تفاهم درآید؟
۵. اگر امام سخن مغیره و ابن عباس را میپذیرفت و به طور موقت، معاویه را در مقام خود تثبیت میکرد، بدون شک معاویه از قصد امام آگاه میشد. او زیرکتر از آن بود که نفهمد او را برای چه در شام باقی گذاردهاند. معاویه هرگز به امام اعتماد نمیکرد و برای حفظ موقعیت خود در آینده، نقشههای خود را در جهت مخالفت با امام عملی میساخت و حتی از این فرصت، بهرهبرداری تبلیغی میکرد و به مردم میگفت: علی مرا شایسته حکومت میداند. معاویه به خوبی میدانست که علی سرانجام با او مقابله خواهد کرد و تفاهم میان آن دو امکان ندارد. این مطلب را عمرو عاص نیز طی نامهای به معاویه تذکر داد و بلافاصله پس از بیعت مردم با علی و برگرداندن اموال عمومی از خانه عثمان به بیت المال، به معاویه نوشت: «هر آنچه میخواهی بکن! چون پسر ابوطالب هر مالی را که داری از تو خواهد گرفت»[۴۷].
۶. معاویه از اول در خلافت طمع داشت و از هنگامی که به دعوت عثمان به مدینه آمد و در یک جلسه مشورتی برای پیدا کردن راه کارهای تسلط بر اوضاع شرکت کرد، قصد او آشکار شد. به گفته طبری، چون عثمان عمال خود را جمع کرد، معاویه پس از آمدن نزد او همواره طمع خلافت داشت[۴۸] و حتی برخی از اطرافیان او نیز از قصد او آگاهی داشتند، و بدین روی پس از تمام شدن جلسه، کعب که پشت سر عثمان حرکت میکرد، گفت: به خدا سوگند امیر پس از او کسی است که سوار قاطر شده است [و اشاره به معاویه کرد][۴۹]. مردی به نام حجاج بن خزیمه که بلافاصله پس از کشته شدن عثمان به شام رفت و خبر قتل عثمان را به او رساند، معاویه را امیرالمؤمنین خطاب کرد و او را به مقاومت در برابر علی(ع) تشویق نمود. او بعدها به مردم شام افتخار میکرد و میگفت: من [نخستین بار] به معاویه «امیرالمؤمنین» گفتم[۵۰]. اساساً معاویه از مدتها پیش برای خلافت زمینهسازی کرده بود و به طوری که خواهیم گفت، در قتل عثمان مؤثر بود و هیچگونه کمکی به او نکرد؛ گویا میخواست عثمان زودتر از میان برود تا زمینه و بهانه برای او فراهم شود. البته معاویه جرئت آن را نداشت که بلافاصله پس از قتل عثمان، خود را خلیفه مسلمین اعلام کند. مهمترین مانع او بیعت مردم با علی(ع) بود. برای شکستن این سد، به چندین نفر از اصحاب پیامبر که میان مردم وجههای داشتند مانند طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر، نامه نوشت و از آنها خواست که خلافت را بر عهده گیرند و قول داد که با آنها بیعت خواهد کرد[۵۱]. این اقدامات برای آن بود که مسند حکومت برای علی(ع) آماده نشود و موقعیت حضرت برای به دست گرفتنِ زمامِ امور، سست گردد.
معاویه پیش از آنکه فرمانِ برکناری خود را از حکومت شام، از امام دریافت کند، به وسیله نائله، همسر عثمان، از قتل او باخبر شد. نائله نامهای همراه با پیراهن خونآلود عثمان به معاویه فرستاده بود[۵۲]. او که هنوز نامهای از امام دریافت نکرده بود، خونخواهی عثمان و انتقام از قاتلان او را اعلام کرده و آن را وسیلهای برای دستاندازی به خلافت قرار داده بود. از همین رو به شرحبیل، زاهد حمص، نامه نوشت و از او خواست که با وی به عنوان امیر منطقه شام بیعت کند تا انتقام خون عثمان را بگیرد. شرحبیل نوشت: خون خلیفه پیشین را کسی میتواند بگیرد که خلیفه مسلمین باشد، نه امیر منطقه. از این رو، من با تو به عنوان خلیفه مسلمین بیعت میکنم. وقتی نامه شرحبیل به معاویه رسید، سخت خوشحال شد و نامه را برای مردم شام خواند و از آنان برای خلافت بر همه مسلمانها بیعت گرفت. سپس باب مکاتبه با علی را گشود[۵۳]. بنابراین، معاویه از آغاز در طمع خلافت بود و به حکومت شام رضایت نمیداد و تثبیت او در این مقام، مانع توطئهها و مخالفتهای او نمیشد. طبق بعضی از روایات تاریخی، معاویه به جریر بجلی، فرستاده امام به شام، پیشنهاد کرد که امام شام و مصر را در اختیار او بگذارد و پس از خود کسی را تعیین نکند. در این صورت، وی خلافت امام را تأیید خواهد کرد[۵۴]. ولی هدف معاویه از این پیشنهاد، به دست آوردن فرصت برای جمعآوری نیرو و آماده شدن برای جنگ با امیرالمؤمنین بود. بنابراین، امام هم برای پاسداری از ارزشهای دینی و هم به خاطر مصالح سیاسی، معاویه را از حکومت عزل کرد و این اقدام پیامدهای مهمی داشت که از جمله آنها تبادل نامههای گوناگون میان امام و معاویه و تحریک افرادی چون طلحه و زبیر برای رودرویی با امام و خونخواهی عثمان و جنگ صفین بود.[۵۵]
مکاتبات
پس از آنکه مردم با امام بیعت کردند، امام عاملان خود را به شهرها فرستاد و از جمله سهل بن حنیف را والی شام کرد. در نزدیکیهای تبوک، گروهی از سپاه شام راه را بر او بستند و گفتند: اگر تو را عثمان فرستاده است مرحبا بر تو؛ ولی اگر فرستاده کسی دیگر هستی از همین جا برگرد. سهل نیز برگشت[۵۶]. پس از این جریان، امام نامهای به معاویه نوشت و آن را همراه سبرة الجهنی به شام فرستاد. معاویه به این نامه پاسخ نداد و فرستاده امام را برگرداند[۵۷]. طبری پس از نقل این ماجرا، متن نامه را نمیآورد؛ ولی ظاهر این است که این همان نامهای است که در نهج البلاغه آمده و گفته شده است که امام این نامه را پس از بیعت مردم با او، به معاویه نوشت. متن نامه چنین است: از علی امیرالمؤمنین به معاویة بن ابیسفیان. اما بعد، تو خود از معذور بودن من درباره شما و رویگردانی من از شما آگاهی داری، تا اینکه شد آنچه باید میشد و بازداشتنِ آن ممکن نبود. داستانْ دراز و سخنْ بسیار است. آنچه گذشت، گذشت و آنچه پیش آمد، پیش آمد. پس، از آنان که نزد تو هستند، بیعت بگیر و با گروهی از یاران خود نزد من بیا[۵۸].
گویا این نخستین نامه امام به معاویه پس از بیعت مردم با او است. ابن ابی الحدید متن دیگری را نقل میکند که تقریباً شبیه همین نامه است[۵۹]. امام طی این نامه از معاویه خواست که با او بیعت کند و به مدینه آید. به طوری که پیدا است، این نامه لحن نرم و ملایمی دارد. ولی معاویه که هوای خلافت در سر داشت، مردم شام را جمع کرد و از آنها برای خونخواهی عثمان بیعت گرفت[۶۰]. معاویه که پاسخ نامه نخستین علی را نداده بود، پس از سه ماه شخصی را به نام قبیصه، همراه طومار سفیدی به سوی امام فرستاد که فقط در بالای آن نوشته شده بود: «از معاویه به علی» و زیر آن مهر معاویه بود و هیچ مطلبی در آن ننوشته بود. وقتی فرستاده معاویه آن طومار را به امام داد و امام نوشتهای در آن ندید، به فرستاده گفت: چه چیزی پشت سر تو بود؟ او گفت: آیا در امانم؟ امام فرمود: آری؛ قاصدها در امانند و کشته نمیشوند. او گفت: من مردمی را ترک کردم که جز قصاص به چیز دیگری نمیاندیشند. امام گفت: قصاص از چه کسی؟ او گفت: از تو، و من شصت هزار پیرمرد را دیدم که زیر پیراهن عثمان گریه میکردند و آن را بر منبر دمشق نصب کرده بودند[۶۱].
تا شروع جنگ صفین، نامههای بسیاری میان امام و معاویه رد و بدل شد و شاید شمار آنها به سی نامه برسد. سید رضی در نهج البلاغه شانزده نامه از امام را به معاویه نقل کرده است. از آنجا که نقل همه آن نامهها در اینجا لزومی ندارد، نکات برجسته آنها را میآوریم:
۱. امام در نامههای خود همواره معاویه را نصیحت کرده، او را از افتادن در دام شیطان برحذر میدارد و آخرت را به او یاد میآورد. در نامهای پس از نصایحی چند، خطاب به معاویه مینویسد: از خدا بترس و از کسانی نباش که به خدا امیدی ندارند و شایسته کلمه عذاب خدا شدهاند. همانا خداوند در کمین است و به زودی دنیا به تو پشت میکند و برای تو جز حسرت باقی نمیماند[۶۲].
در نامهای دیگر نوشته است: برای آنچه در اختیار داری، از خدا بترس و در حق خداوند بر خود نظر کن... همانا اطاعتْ نشانههایی روشن و راههایی نورانی و روشهایی آشکار دارد که هوشمندان در آن گام مینهند و نابخردان با آن مخالفت میکنند[۶۳]. و در نامهای دیگر، او را از پذیرفتن ولایت شیطان پرهیز میدهد: ... [ای معاویه] از روزی برحذر باش که صالحان خوشحالند و کسانی که شیطان را زمامدار خود کردهاند، سخت پشیمانند...[۶۴].
۲. در برخی از نامهها، معاویه به خاطر کارهای خلافی که کرده، به شدت سرزنش میشود. از جمله امام در نامهای مینویسد: سبحان الله! چقدر به هوا و هوسهای بدعتآمیز و سرگردانکننده وابستهای! آن هم همراه تضییع حقیقتها و دور افکندن پیمانهایی که مطلوب خداوند است و بر بندگانش حجت دارد...[۶۵]. در نامه دیگری خطاب به معاویه مینویسد: گروه بسیاری از مردم را تباه کردی و با گمراهی خود آنها را فریب دادی و در میان موجهای دریای خود انداختی؛ به گونهای که تاریکیها آنان را فراگرفت و شبههها به آنان روی آورد...[۶۶].
نیز مینویسد: چگونه خواهی بود هنگامی که پرده از این دنیایی که تو در آن هستی فروافتد؟ تو به آرایش این دنیا خوشحال شدهای و فریب لذت آن را خوردهای. دنیا تو را خوانده و تو اجابت کردهای و تو را با خود کشیده و تو از آن پیروی کردهای و به تو فرمان داده و تو اطاعت نمودهای. به زودی در جایی قرارت میدهد که هیچ سپری تو را از آن نمیرهاند[۶۷].
۳. همچنین امام در نامههایی، گذشته معاویه و خاندان او را یادآوری کرده است: ... ای معاویه! از کی شما رهبران رعیت و زمامداران این امت شدهاید؛ بدون آنکه سابقهای در اسلام و شرافتی والا داشته باشید...[۶۸]؟ نیز مینویسد: ... همان شمشیری که با آن جد و دایی و برادرت را در یک مکان (میدان بدر) زدم، نزد من است... چقدر به عموها و داییهایت شباهت داری؛ همانان که شقاوت و تمنای باطل آنان را وادار کرد که محمد(ص) را انکار کنند و به طوری که میدانی به خاک و خون افتادند...[۶۹]. اینکه میگویی ما از فرزندان عبد مناف هستیم، ما نیز چنانیم؛ ولی امیه مانند هاشم، حرب مانند عبدالمطلب، و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و مهاجر مانند اسیرِ آزاد شده، و فرزندانِ صحیح النسب مانند منسوب به پدر، و حقجو مانند باطلخواه و مؤمن مانند مفسد نیست...[۷۰].
۴. در برخی از نامهها، امام سابقه خود را در اسلام و نیز شخصیت والایی را که دارد، به معاویه یادآور میشود. از جمله در نامهای مینویسد: ... شگفتا از این روزگار! که مرا همسنگ کسی کرده است که چون من گام بر نداشته و سابقهای چون سابقه من -که هیچ کس مانند آن را برای خود نیافته است- ندارد...[۷۱]. و نیز در نامهای پس از ذکر اینکه حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار از ما است، مینویسد: ... اگر نبود که خداوند از خودستایی نهی کرده است، فضایل بسیاری را میگفتم که دلهای مؤمنان آن را میشناسد و گوشهای شنوندگان از شنیدن آن ناراحت نیست. کسی را که تیرش به خطا رفته رها کن. ما ساخته شده پروردگاریم و مردم ساخته شده ما هستند. عزت و برتری و بخشش ما بر قوم تو ما را از آن بازنداشت که با شما اختلاط کنیم. همانند قبایل همطراز، ما از شما همسر گرفتیم و به شما همسر دادیم؛ در حالی که شما در این پایه نبودید و چگونه چنین باشد در حالی که پیامبر از ما است و تکذیب کننده از شما، و شیر خدا (حمزه) از ما است و شیر سوگندهای دروغین (ابوسفیان) از شما، و دو سرور جوانان اهل بهشت حسن و حسین از ما هستند و کودکان آتش (مروان) از شما، و بهترین زنان جهانیان (فاطمه) از ما است و حمال هیزم (زن ابولهب) از شما، و چیزهای بسیاری که درباره ما و شما است...[۷۲].
۵. در برخی از نامهها به تهمت و انتقادهای معاویه پاسخهای روشنی میدهد. معاویه در نامههای متعددی، ضمن بدگوییهای وقیحانه، انتقادها و تهمتهایی را نیز به قلم آورد که امام به همه آنها پاسخ داد. از جمله آنها است:
الف. دخالت داشتن امام در قتل عثمان. معاویه در چندین نامه امام را متهم میکند که در کشته شدن عثمان دخالت داشته است و یا از او میخواهد که قاتلان عثمان را تحویل دهد[۷۳].
امام در پاسخ به این تهمتها، طی نامههای متعددی، مطالبِ آگاه کنندهای را یاد میکند؛ از جمله در نامهای خطاب به معاویه مینویسد: ... ای معاویه، به جانم سوگند که اگر به دیدهٔ خرد بنگری و تابع هوا و هوس نباشی، میبینی که من درباره خون عثمان بیزارتر از مردم بودم و میدانی که من از آن به کنار بودم؛ مگر اینکه حقیقت را بپوشانی و آنچه را که برایت آشکار است، پوشیده بداری[۷۴]. و در نامه دیگری اظهار میدارد تا آنجا که ممکن بوده است به عثمان کمک کرده؛ ولی معاویه با دفع الوقت و کوتاهی در کمکرسانی به عثمان به او خیانت کرده است. سپس کار مرا با عثمان یاد کردی، بر تو است که درباره او که خویشاوند تو بود، پاسخت دهند که کدام یک از ما دشمنیاش با عثمان بیشتر و در کشته شدن او مؤثرتر بود. آیا کسی که یاری خود را از وی دریغ نداشت و از او خواست که بنشیند و [از کارهای تحریک کننده] خودداری کند، یا کسی که عثمان از او کمک خواست، ولی او درنگ کرد و مرگ به سراغ او آمد...[۷۵]؟
و نیز مینویسد: ... و اما پرگویی تو درباره قاتلان عثمان و کشته شدن او؛ تو عثمان را هنگامی یاری کردی که پیروزی را برای خود میخواستی و آنگاه که یاری تو به سود او بود، او را خوار کردی[۷۶]. درباره تحویل قاتلان عثمان به معاویه چنین مینویسد: ... درباره قاتلان عثمان فراوان سخن گفتی؛ پس آنچه را که مردم پذیرفتهاند، تو هم بپذیر. آنگاه داوری آنان را پیش من آر تا تو و آنان را بر کتاب خدا ملزم کنم. ولی آنچه تو میخواهی مانند فریب دادن کودک است هنگامی که میخواهند او را از شیر بازدارند[۷۷]. در نامه دیگری در این مورد خطاب به معاویه مینویسد: ... اینکه میگویی قاتلان عثمان را به من تحویل بده، تو را با عثمان چه کار؟ تو مردی از بنی امیه هستی و فرزندان عثمان به این کار از تو سزاوارترند. اگر گمان میکنی که تو به خون پدرشان از آنان سزاوارتری، به اطاعت من درآی؛ آنگاه داوری آنان را پیش من آر تا تو و آنان را بر پیروی از حجت وادار کنم...[۷۸].
اینکه امام، معاویه را در قتل عثمان شریک میداند، اشاره به یک واقعیت مسلم تاریخی است: معاویه در زمان حصر عثمان، به عمد، از یاری او کوتاهی کرد و هدفش آن بود که عثمان کشته شود و خون او را بهانه کند و به خلافت رسد. به گفته یعقوبی، معاویه پس از استعانت عثمان، دوازده هزار نفر را فرستاد و گفت در محلی منتظر باشید تا خبری از عثمان برسد. سپس کسی را نزد عثمان فرستاد تا خبر بیاورد. وقتی او نزد عثمان رفت، به او گفت آیا کمک آورده است یا نه. فرستاده معاویه گفت: آمدهام تا از وضع تو آگاه شوم و بعد کمک بیاورم. عثمان گفت: نه، بلکه آمدهای تا من کشته شوم[۷۹]. ابوایوب انصاری نیز در نامهای به معاویه نوشت: «همانا کسی که عثمان را منتظر گذاشت و اهل شام را از یاری کردن به او بازداشت، تو بودی»[۸۰]. شبث بن ربعی نیز در نامهای به معاویه نوشت: «تو دوست داشتی که عثمان کشته شود و آن را بهانه قرار دهی»[۸۱].
همچنین ابن اعثم نقل میکند که چون عثمان خود را در خطر دید، نامهای به معاویه نوشت و از او کمک خواست و این نامه را به وسیله مسور بن مخرمه به او فرستاد. وقتی مسور نزد معاویه آمد و نامه عثمان را خواند، معاویه گفت: «ای مسور، من آشکارا میگویم که عثمان در آغاز کار به آنچه خدا دوست داشت، عمل کرد؛ ولی سپس به راهی دیگر رفت و خدا نیز سرنوشت او را تغییر داد. آیا سزاوار است که آنچه را خدا تغییر داده، من برگردانم»[۸۲].
ب. انتقاد دیگر معاویه در نامههای خود به امام، این بود که او به ابوبکر و عمر و عثمان حسد ورزیده و آنها را بر صواب نمیدانسته است. معاویه این موضوع را مطرح میکرد تا از امام سخنی بر ضد شیخین صادر شود و او آن را دستاویز قرار دهد. او در نامهای به امام نوشت: برترین انسانها پس از پیامبر و خیرخواهترین آنها برای خدا و رسولش، خلیفه [نخست] پیامبر، سپس جانشین او و پس از او خلیفه مظلوم عثمان بود و تو به همه آنها حسد ورزیدی و به همه آنها ظلم کردی...[۸۳].
امام در پاسخ نوشت: ... و اینکه گفتی به خلفا حسد ورزیدم و از آنان دوری کردم و ستم روا داشتم؛ اما ستم کردن، به خدا پناه میبرم که چنین باشد و اما دوری کردن و دوست نداشتن کار آنها چیزی است که من به سبب آن از مردم عذرخواهی نمیکنم...[۸۴]. نیز در نامهای دیگر خطاب به معاویه نوشت: ... اینکه گمان کردی که برترین مردم در اسلام فلان و فلان است، چیزی را گفتی که اگر هم درست باشد، به تو ربطی ندارد و اگر نادرست باشد، صدمهای به تو وارد نمیکند. تو را با برتر و غیر برتر چکار؟...[۸۵].
ج. از دیگر انتقادهای معاویه، قتل طلحه و زبیر و نارضایتی عایشه و نیز انتقال امام از مدینه به کوفه بود. او در نامهای خطاب به امام مینویسد: ... تو دو مرد کهنسال اسلام، طلحه و زبیر، را که به بهشت وعده داده شدهاند و قاتل یکی از آنها در آتش است، کشتی و ام المؤمنین عایشه را راندی و او را خوار و... دار الهجرة (مدینه) را ترک کردی...[۸۶]. امام در پاسخ او نوشت: اینکه درباره کشته شدن طلحه و زبیر و رانده شدن عایشه و انتقال من به میان دو شهر (بصره و کوفه) نوشتی، اینها کارهایی است که تو از آن غایب بودی و عذر آن به تو نمیرسد[۸۷]. حضرت در نامهای دیگر مینویسد: ... طلحه و زبیر با من بیعت کردند؛ سپس بیعت مرا شکستند و نقض آنان مانند رد آنان بود و من برای همین با آنان جهاد کردم تا اینکه حق استوار شد و فرمان خدا آشکار گشت؛ در حالی که آنان ناپسند میداشتند...[۸۸].
۶. از جمله مطالبی که در نامههای امام و معاویه به چشم میخورد، تهدید یکدیگر به جنگ است. معاویه در چندین نامه، امام را به جنگ تهدید کرده است؛ از جمله در نامهای مینویسد: ... تو بیعتی بر گردن ما نداری و تو را طاعتی بر ما نیست و نزد ما مقبولیت نداری و برای تو و یارانت پیش ما جز شمشیر نیست. سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، قاتلان عثمان را هر کجا باشند، دنبال میکنیم و آنها را میکشیم و یا روح ما به خدا ملحق شود...[۸۹]. و در نامه دیگری مینویسد: «آماده جنگ و تحمل ضربت باش. به خدا سوگند که کار به آنجا که میدانی خواهد کشید.»..[۹۰]. امام نیز پس از ناامیدی از مهار کردن معاویه و اتمام حجت، او را به جنگ تهدید کرد؛ از جمله در نامهای خطاب به معاویه نوشت: ... اینکه گفتی برای من و یارانم چیزی جز شمشیر نزد تو نیست، پس از گریاندن، خنداندی! کی فرزندان عبدالمطلب را دیدهای که به دشمن پشت کنند و از شمشیر بترسند؟ پس کمی صبر کن که حریفت به میدان خواهد آمد. به زودی آن کس که تو او را طلب میکنی، تو را طلب خواهد کرد و آنچه از آن دوری میکنی به تو نزدیک خواهد شد، و من در میان سپاهی عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سوی تو خواهم آمد؛ سپاهی که بسیار انبوه است و غبارش آسمان را تیره میکند. آنها لباس مرگ پوشیدهاند و بهترین ملاقات برای آنان ملاقات با پروردگارشان است. فرزندان بدر و شمشیرهای هاشمی همراه آنها است که فرود آمدن تیزی آنها را در برادر و دایی و جد و خاندانت به یاد داری و آن از ستمگران دور نیست[۹۱].
همچنین امام در نامه دیگری نوشت: ... تو را میبینم که فردا از جنگ مینالی؛ مانند ناله شتران از بارها، و من و یارانم را به سوی کتابی میخوانید که به زبان آن را گرامی میدارید و در قلب آن را انکار میکنید[۹۲]. امام در این نامه، قرآن به نیزه کردن سپاه معاویه را نیز پیشبینی میکند. این بود قسمتی از مضامین نامههایی که میان امام و معاویه، رهبر گروه قاسطین، رد و بدل شد. گاه گفته میشود: چرا امام این قدر با معاویه مکاتبه کرد و آیا بهتر نبود که به او اعتنا نمیکرد؟ باید گفت که این کار برای اتمام حجت بر معاویه و اهل شام لازم بود. از این رو است که برخی از اصحاب امام، پیش از آغاز جنگ صفین به امام پیشنهاد کردند که باز هم به معاویه و یاران او نامه بنویسد و آنان را به اطاعت خود بخواند تا کاملاً حجت آنان بر تمام شود و امام نیز پیشنهاد آنان را جامه عمل پوشاند و نامهای به معاویه و همراهان او نوشت و آنان را به حفظ خون مسلمانان توصیه فرمود؛ ولی معاویه در پاسخ آن شعری نوشت و بر جنگ اصرار کرد[۹۳].[۹۴]
منابع
پانویس
- ↑ این قسمت از سخنان حضرت که درباره ویژگیهای «والی» است در نهج البلاغه ذکر شده است، نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۳۱، ص۴۰۷.
- ↑ «إِنَّ مِثْلَ مُعَاوِيَةَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ أَمِيناً عَلَى الدِّمَاءِ وَ الْأَحْكَامِ وَ الْفُرُوجِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الصَّدَقَةِ الْمُتَّهَمِ فِي نَفْسِهِ وَ دِينِهِ الْمُجَرَّبِ بِالْخِيَانَةِ لِلْأَمَانَةِ النَّاقِضِ لِلسُّنَّةِ الْمُسْتَأْصِلِ لِلذِّمَّةِ التَّارِكِ لِلْكِتَابِ اللَّعِينِ ابْنِ اللَّعِينِ لَعَنَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي عَشَرَةِ مَوَاطِنَ وَ لَعَنَ أَبَاهُ وَ أَخَاهُ. وَ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ الْحَرِيصُ فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُهْلِكَهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْبَخِيلُ فَيَمْنَعَهَمْ حُقُوقَهُمْ وَ لَا الْجَافِي فيَحْمِلَهُمْ بِجِنَايَتِهِ عَلَى الْجَفَاءِ وَ لَا الْخَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِحُقُوقِ النَّاسِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۱ء مستدرک الوسائل، ج۳، ص۱۷۴ و چاپ جدید، ج۱۷، ص۲۵۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۶۱۴-۶۱۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۴۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۱۰.
- ↑ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۰۷.
- ↑ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۰۷ و ۱۰۸.
- ↑ محدث قمی، عباس، سفینة البحار، ج۳، ص۴۴۳.
- ↑ ر.ک: مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۰۶. مسعودی مینویسد: عبدالله بن عامر از عزیمت قوای ناکثین به شام جلوگیری کرد در فتوح نیز آمده است معاویه نامه حیلهگرانهای از زبان یک ناشناس برای طلحه و زبیر نوشت و آنان را از آمدن به شام منع و از کمک معاویه مأیوس نمود و آنان دانستند که نامه، حیله معاویه و آن سخنان از آن خود او است.
- ↑ در کشاکش سختی جنگ و درگیریهای داخلی ناکثین، زبیر تهدید نمود که به سوی معاویه خواهد شتافت. ر.ک: شیخ مفید الجمل، ص۲۸۷.
- ↑ ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۵۰.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۴۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۰۷.
- ↑ بهبودی محمدباقر، سیره علوی، ص۹۸.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۴۹.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۵۰. در اینجا هر چند عبدالله بن عامر بدون پسوند ذکر شده است؛ اما با تأکید دو مرتبهای تاریخ الطبری قبل از بیان این عبارت و نوشته الجمل، مفید، ص۲۲۷. همان عبدالله بن عامر حضرمیاست نه عبدالله بن عامر بن کریز.
- ↑ منطقه ینبع در غرب مدینه، بین مدینه و دریای سرخ واقع است. این منطقه دومین شهرستان از سیزده شهرستان استان مدینه است. موقوفات امام علی(ع) در آنجا است که آن حضرت اولادش را متولی آن نموده است. این منطقه از روزگاران پیشین، از مرکزیت حکومتی مهمی برخوردار بوده است؛ البته نه در حد استان. ر.ک: ابن حوقل، صورة الارض، ص۳۳؛ حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۴۴۹؛ قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعشی، ج۱۲، ص۲۵۷؛ حمزه، فؤاد، قلب جزیرة العرب، ص۷۳؛ محمد صبحی عبد الحکیم و دیگران، اطلس المملکة العربیة السعودیه، ص۱۵؛ شوقی محمد، اطلس مدینه منوره، ترجمه پرویز اذکایی.
- ↑ شیخ مفید در کتاب الکافئه، ص۱۵، نام این زن را ام راشد کنیز امهانی ذکر کرده است که سخنان طلحه و زبیر را شنید و به حضرت امیر(ع) خبر داد.
- ↑ «بیگمان آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خداوند بیعت میکنند؛ دست خداوند بالای دستهای آنان است؛ از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش میشکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۱۶۴؛ و نیز ر.ک: جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغة ابن ابیالحدید، ج۳، ص۳۵۷؛ احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۰.
- ↑ ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۵۹.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۷۰۳؛ ر. ک: مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲. ص۴۴۶؛ ابن قتیبه الامامة والسیاسه، ج۱، ص۴۸؛ ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۲.
- ↑ «و من آن نیم که گمراهکنندگان را یاور گیرم» سوره کهف، آیه ۵۱.
- ↑ طوسی، الامالی، ص۸۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۹۵.
- ↑ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۴۸.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۷۰۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص٣٠٧.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۲۲؛ ر.ک: ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۳۹.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۵.
- ↑ ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۲؛ ر.ک: ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۲۲.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۳۹.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۷۵.
- ↑ ابن سینا، الشفاء: الالهیات، ص۴۵۲. (مقاله دهم، فصل پنجم).
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۸۶.
- ↑ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه، ص۵۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۰.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام فصل عهد الخلفاء الراشدین، ص۴۵۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۴۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۴۷.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۳۳.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۴۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ طه حسین، علی و فرزندانش، ترجمه محمدعلی شیرازی، ص۲۹.
- ↑ ر.ک: تقی الدین مقریزی، النزاع والتخاصم بین بنی امیة و بنی هاشم.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۹۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۵۰؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۳۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۷۰.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۴۹.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۴۹.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۷۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۷.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۱۱؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۴۵.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۷۴.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۲.
- ↑ جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۵۰.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۴.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۷۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۲.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۴.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳۳.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۴۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۱۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۱۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۴.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۱۷.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۹.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ ر.ک: ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۹۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۸ و ج۱۵، ص۷۳؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۳۲، ص۳۹۴؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۴.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۹؛ مبرد، الکامل، ج۱، ص۱۹۴.
- ↑ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۹۷.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۸۷.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۶.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۵؛ خوارزمی، المناقب، ص۲۵۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۷۶؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۵۱.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۴؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۲۶.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۸۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳۴.
- ↑ شیخ طوسی، الامالی، ص۱۸۳؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۹.
- ↑ جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۶۰.